نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دکترای زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Text correction is one of the most difficult and delicate areas of research in the Persian language and literature. In the field of Shahnameh, since the first correction of Lamzend's incomplete correction, there have been many useful efforts. Undoubtedly, one of the best efforts in this field is Khaleghi Motlagh’s work. This work is greatly used as a guide for those who are researching and working on text correction. In this correction, despite some merits, there are also such weaknesses as fully relying on Florence's version, neglecting some of the mistakes, misunderstanding the meanings of the verses, and ignoring the narrative context of the story by the wrong choice. The sample of the weaknesses in the story of Rostam and Sohrab has been examined and corrected by mentioning the reasons and examining other works and publications. In this research, it became clear that the old versions and the majority of editions can not be completely relied on, and sometimes a new version can solve text problems.
کلیدواژهها [English]
وقتی عثمان مختاری به عنوان فردی در دربار غزنویان از عدهای شاهنامه دوست یاد میکند[1] بیانگر این است که با وجود تمام خصومتها برای از بین بردن شاهنامه، حفظ، صیانت و توجه به شاهنامه از همان اوان پی افکندن این کاخ بلند در مدار توجه و اهتمام ایرانیان بودهاست. در عصر معاصر نیز این شاهنامهدوستی باز هم با وجود تلاشها برای تخریب آن، حضوری پررنگ در بین ایرانیان و انیرانیان داشته و دارد. حاصل این تلاشها تصحیح شاهنامههایی متفاوت از اولین تصحیح از ترنر ماکان[2] تا به امروز بوده است. بیشک یکی از علل این تفاوتها، ویرایش دوبارة شاهنامه توسط خود فردوسی و استفاده از منابع مختلف در ویرایشهای بعدی است (ن. ک؛ مینوی، 1354، متینی، 1377 و آیدنلو، 1386). البته اقبال عامه و گستردگی توجه به آن نیز عامل ایجاد وجوه متفاوت و غلط در این متن است که سهواً یا عمداً در آن راه یافته است. این عوامل، تصحیحِ متنی بیحرف و بحث از شاهنامه را ممتنع جلوه میدهد.
اولین تصحیح علمی به روش کارل لاخمان[3] در مسکو توسط برتلس[4] و همکارانش شروع شد. این تلاش مشکور بعدها توسط کسانی چون اقبال، نفیسی، مینوی، قریب، رمضانی و دیگران ادامه یافت. خالقیمطلق نیز با همت رفیع و اساس قرار دادن نسخة فلورانس پای در این عرصة هول نهاد؛ تصحیحی با امکاناتی وسیع که نیازی به تعریف و تمجید ندارد. اما برخورد شاهنامهپژوهان با بیتی مثل بیت زیر که در نسخة اخیراً کشفشدة سنژوزف[5] مضبوط است، اما به این شکل در متن و نسخه بدلهای مصحَح خالقیمطلق در ویراست اول نیست و در ویراست دوم مورد استفاده واقع میشود (ن. ک؛ فروسی، 1394)، وی را به این نتیجه میرساند که تا پایان شاهنامهپژوهی صرفاً در زمینة متن و تصحیح آن راه درازی باقی است؛ زیرا امکان پیدا شدن نسخهای دیگر از شاهنامه، امکان مکشوف شده ضبطهای دیگر را در پی خواهد داشت.
همی گشت باید به شخ و کمر |
|
به جایی نشانش بیابم مگر |
(فردوسی، 1389)
این بیت مربوط به بیدار شدن رستم و نیافتن رخش است و در چاپهای دیگر نیز با اندک تفاوتهایی شبیه متن مصحُح خالقیمطلق در ویراست اولند. گویا مصرع اول در نسخة سنژوزف بهتر مینماید، چون رستم با خود میگوید: باید به شخ (کوه) و کمر (بخشی از کوه) (ن.ک دهخدا: ذیل شخ و کمر)؛ یعنی به تعبیر امروز به کوه و کمر بروم و آنجا را بگردم تا شاید رخش را پیدا کنم. در وجه برگزیدة خالقیمطلق و دیگر نسخ و طبعها اولاً بستن سلاح و کمربند برای یافتن چیزی نادر است، در ثانی تبدیل به شخ (بشخ در نسخهها) که وجهی غریبتر است به سلیح که وجهی مانوس است به لحاظ نسخهشناسی محتملتر است تا عکس آن. نهایتاً وقتی در مصرع دوم سخن از جایی است، مصرع اول نیز باید اشاره به جایی باشد و شخ و کمر نیز از امکنهاند. اختیار این وجه در ویراست دوم شاهنامه خالقیمطلق بیانگر صحت همین توضیحات است. ضمن اینکه کوه و کمر از ترکیبهای عطفی پرکاربرد در ادب فارسی است؛ برای مثال اوحدی در یک رباعی آورده است:
ای کرده به خون دشمنان خارا لعل |
|
در گوش سپهر کرده فرمان تو نعل |
(اوحدی، 1340)
یا وجود این عبارت عربی در ترجمة بنداری که معادل شعری آن در متن و حتی نسخه بدلهای خالقیمطلق و طبعهای دیگر نیست: «و الابل مع غلظ اکبادها لتعطف علی الاولادها و طیور فی جو السماء و الحیتان فی قعر الماء لا تنکرن اولادها و افراخها». تمام این عبارت در بیت زیر بازتاب پیدا کرده است:
یکی بچه را باز داند ستور |
|
به جایی نشانش بیابم مگر |
(فردوسی، 1386)
مضامین چون شتر با سختدلی به بچهاش مهر میورزد یا پرندگان، جوجههایشان را میشناسند در شاهنامه بازتاب ندارد. بعید است، بنداری که شیوة او تلخیص است از خود این مضامین را برافزوده باشد. آیا ابیاتی از این بخش مفقود شده است؟ ابیات و عباراتی از این دست علاوه بر اینکه نشان میدهد تا پایان شاهنامهپژوهی در زمینة تصحیح آن، راه بسیار است، بیانگر این نکته نیز است که هنوز تحقیقات بیشتری در این زمینه لازم است.
نگارنده نیز در این نوشتار به بررسی برخی از گزینشهای داستان رستم و سهراب در مصحَح خالقیمطلق پرداخته است و به نقد این گزینشها پرداختهاست که به سبب بیدقتی در فضای روایی داستان و عدم درک معنای بیت، تصحیف، تصحیح قیاسی و گاه اعتماد به نسخة فلورانس رخ دادهاست. در این بررسی توضیحات خالقیمطلق بر بیتهای موردنظر نیز مورد بررسی قرار گرفته است تا حقیقت بهتر عیان شود.رداختهستم و سهراب در مصحح خالقی زم است.
ماد به اثر و اقدم نسخ در تصحیح صد در صد کاآمد نیست.
1. پیشینة پژوهش
از اوان نشر تحقیقات خالقیمطلق در زمینة تصحیح شاهنامه یا بخشهایی از آن، نقدهایی بر این اثر باارزش نوشته شده که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود.
مکتوب علی رواقی (1368) در ماهنامة کیهان فرهنگی با عنوان «نقد شاهنامه فردوسی به کوشش جلال خالقمطلق» و «شاهنامهای دیگر»، مقالة محمد منور (1370) در مجلة کلک با عنوان «نقد شاهنامه تصحیح دکتر خالقیمطلق»، مقالة جعفری و رادفر (1391) در مجلة کهننامه با عنوان «بررسی بیتهایی از شاهنامه در ویرایش جلال خالقیمطلق»، سجاد آیدنلو (1394) در ضمیمة چهلم آینة میراث نقدی بر ویرایش دوم شاهنامه به اهتمام خالقیمطلق مطلق از جمله نقدهای هستند که خالقیمطلق در ضمیمة گزارش میراث (1395) این نقدها را بررسی کرده، برخی را پذیرفته و برخی را پاسخ گفته است.
مقالة محمد طاهری و همکاران (1396) با عنوان «تصحیح و توضیح چند بیت از داستان رستم و سهراب» که بیشتر رویکردی شرحمحور با نگاه انتقادی به شروح و برخی گزینشهای شاهنامه است، مقالة موسوی و چشمی (1394) با عنوان «نقدی بر جلد اول شاهنامة مصحح خالقیمطلق» و مقالة رضایی دشتارژنه (1397) با عنوان «نقد و بررسی برخی از ابهامات یادداشتهای شاهنامه» که هر سه در مجلة متنشناسی ادب فارسی نشر یافته است، دیگر نقدهای منتشر شده به شاهنامه تصحیح شده خالقیمطلق است.
2. بررسی شاهنامه مصحح خالقیمطلق
2-1. رودسازان یا ساز شاهی؟
در بخش رستم و سهراب، مصحَح خالقیمطلق سه بیت در وصف محفل شاه سمنگان به شکل زیر مضبوط است:
ز شهر و ز لشکر سران را بخواند |
|
سزاوار با او به شادی نشاند |
(فردوسی، 1386)
در ویراست جدید در مصرع چهارم «واو» موجود نیست (همان). متناسب با این ضبط در ابیات نه یک حشو قبیح که یک ایراد بارز در فضای داستان نمود پیدا میکند و مستبعد مینماید که فردوسی عامل چنین ایرادی باشد. شاه سمنگان لوازم عیش را برای رستم مهیا میکند و کسانی را که شایستة هممحفلی اویند، فراهم میآورد. ساقیان و «رودسازان» که از سیهچشمان و زیبارویان طرازیاند در بیت دوم با «رودسازان» (؟!) با هم مینشینند. مگر در بیت دوم «رودسازان» همراه با ساقیان و زیبارویان یاد نشده بودند، چگونه ساقیان، زیبارویان و «رودسازان» دوباره با رودسازان با هم همنشین میشوند؟ عجیب اینکه خالقیمطلق خود در ضمن ارائة معنای «رودساز» اشاره به این نکته کرده که این کلمه در بیت بعد هم آمده است، اما متعرض نشده که چگونه رودسازان با «رودسازان» مینشینند (همان). متن مصحح مینوی نیز طابق النعل بالنعل مانند ضبط خالقیمطلق است. مینوی نیز اعتراضی به چنین وجهی نکرده و به شرح کلمات رود و «رودساز» اکتفا کرده است (همان). جیحونی نیز همین وجه را برگزیده است (همان). رستگار فسایی نیز که شرحش بر اساس متن مصحح خالقیمطلق است، «رودساز» را معنا آورده و بعد معنایی که از دو بیت ارائه کرده، فقط یکبار لفظ «رودسازان» را معنا کرده و اصلاً توجهی به این تسامح خود نداشته است (همان). شروح دیگر نیز که نگارنده در این پژوهش بررسی کرده است، متذکر چنین ایرادی نشدهاند. بیت دوم و سوم در نسخة مسکو به شکل زیر ضبط شدهاست:
گسارندة باده آورد ساز |
|
سیه چشم و گلرخ بتان طراز |
(شاهنامه، 1373)
در ضبط نسخة مسکو نیز یک ایراد اساسی به چشم میخورد و آن اینکه مگر ساقیان مسئول آوردن سازند. ضمن اینکه با این شیوه از قرائت ضعف تألیفی بر بیت عارض میشود. نسخة لیدن[7] (لی) وجهی را پیشنهاد میدهد که هیچیک از دو ایراد قبلی را ندارد. ضمناً در متنی که گاه تصحیح قیاسی صورت میگیرد، دلیلی برای کنار گذاشتن یک وجه به خاطر این که فقط یک پشتوانة نسخهای دارد، نیست.
گسارندة باده آورد ساز |
|
سیه چشم و گلرخ بتان طراز |
گویا در نظر برخی کاتبان، «ساز شاهی» نوعی آلت موسیقایی خاص بوده و بیمعنا جلوه کرده است؛ از این رو، وجوه بالا را جعل کردهاند. «ساز شاهی» در معنای ابزارآلات شاهی، تجمل و دستگاه شاهی است؛ این معنی با همراهی کلماتی چون شاهی و شاهانه و در بزم در متون بهخصوص شاهنامه کاربرد شایعی دارد؛ فخرالدین اسعد گرگانی میگوید:
همه کس رفته از خانه به صحرا |
|
برون برده همان ساز تماشا |
(اسعد گرکانی، 1314)
یا فرخی گفته است:
به دل نیک تو داده است خداوند به تو |
|
این همه نعمت سلطان جهان وین همه ساز |
(فرخی، 1388)
در ترجمة تاریخ یمینی نیز آمدهاست: «با اموال بسیار و تجمل فراوان و زینت و «ساز پادشاهانه» او را روانه کرد، در شهور سنة ثمان و اربعمائه» (جرفادقانی، 2537). از این رو، مطابق ابیات و ضبط نسخة لیدن مطربان، ساقیان و زیبارویان با لوازم و تجملات پادشاهی نشستند؛ یعنی هر کس به فراخور کار خود وسیلهای شاهانه در دست داشت، ساقی جام و شراب شاهانه، مطرب رود شاهانه و دیگران نیز آنچه بایستة آنها بود. بنداری در ترجمه با لف و نشری که در بیت دوم ملحوظ داشته است، یکبار لفظ مغنیان یا رودسازان را آورده است نه دوبار: «حضرت السقاه الصباح و المغانی الملاح و اندفع فی الشرب» (بنداری، 1932).
2-2. برده یا پرده؟
در بخش دیگری از داستان هنگامی که تهمینه به بالین رستم میآید، دو بیت زیر در متن مورد بررسی آمده است:
یکی برده شمعی معنبر به دست |
|
خرامان بیامد به بالین مست |
(فردوسی، 1386)
در ویراست جدید نیز خالقیمطلق هر دو «برده» را به وجه «بنده» بدل کرده است که گویا ناشی از بیتوجهی به توضیحاتی است که میآید (همان، 1394). متناسب با دو بیت بالا بردهای یا بندهای (متناسب با ویراست جدید) شمع به دست وارد اتاق رستم میشود و پشت این «برده» یک ماهرو (تهمینه) است و بعد مناظرة رستم و تهمینه شکل میگیرد. از این رو، متناسب با فضای داستان گویا مابقی و حتی مواقعة رستم و تهمینه نیز در حضور «برده» صورت میگیرد، حال آنکه بیشک «برده» باید اتاق را ترک کرده باشد. معقولتر چنین مینماید که «برده» و تهمینه وارد اتاق شده باشند، تهمینه پشت «پردة» اتاق پنهان شده باشد تا «برده» شمع را بر بالین رستم قرار دهد و بیرون رود و بعد تهمینه از پشت «پرده» بیرون بیاید. از این رو، باید گفت: در مصرع دوم در مصحح خالقیمطلق برده تصحیف «پرده» است. این نکته را ترجمة بنداری نیز تأیید میکند: «وصیفة قد دخلت و بیدها شمعة من العنبر فوضعتها عند راسه و اذا بامراة قدخرجت من وراء الستر کانها فلقة من القمر» (بنداری، 1932)؛ ابتدا «برده» با شمع معنبر داخل میشود و پس از آن تهمینه از پشت «پرده» خارج میشود.
نکتة دیگر اینکه حداقل بر اساس نسخة عکسی فلورانس که اکنون پیش روی نگارنده است[1] و همینطور نسخة سنژوزف، از حروف چهارگانة فارسی، سه مورد آن «پ، چ، گ» جز مواردی استثنایی با تصحیف به شکل «ب، ج و ک» کتابت شده است و چه بسا قرائت کاتب نیز در این وجه «پرده» بوده باشد. برای مثال، در آغاز همین داستان «بدین پرده اندر تو را راه نیست» به شکل «بدین برده» کتابت شده است. ضمناً ضبط چاپ مسکو نیز «پرده» است. دیگر اینکه اگر این نکته را نیز مفروض نداشته باشیم، اصلاً بعید نیست که «برده» از خطاهای ذهنی یا بصری کاتب یا کاتبان باشد، چون در بیت قبل و در موضعی شبیه به موضع بیت مورد بررسی دقیقاً «برده» آمده است. همچنین گویا فردوسی بیعلاقه به نمایش جناسی نیز نبوده است. از این رو، وجه جیحونی نیز که در مصرع اول «بنده» دارد، پذیرفتنی نیست (جیحونی، 1379). فردوسی در داستان رستم و شغاد نیز از این جناس بهره برده است، اما باز هم خالقیمطلق وجه نسخ درست را (ل، لن و ق2) که «برده» دارند وانهاده و وجه «بنده» را آورده است:
که در پرده بد زال را بندهای |
|
نوازندة رود و گویندهای |
(فردوسی، 1386)
هر چند به ظاهر و از لحاظ لغوی بین «بنده» و «برده» تفاوتی نیست، اما در مواردی که در شاهنامه وجه «برده» ذکر شده است، اصولاً منظور مخدومِ از جنس زن است در بیت مورد مناقشه، بیت بالا و بیتی که در ذیل میآید، همگی موارد از جنس زن هستند؛ جالب اینکه در دو مورد از این موارد بنداری نیز در ترجمه اولی (کنیز تهمینه) را که ذکرش رفت «وصیفة» و دومی (مادر شغاد) را «جاریة»[2] (1932) ترجمه کرده است. حال آنکه «بنده» گویا بیشتر به جنس مذکر و گاه اعم از مخدوم زن و اعم از مخدوم مرد اشاره دارد. در ترجمة عبدالوهاب عزام (1932) بندة دقیقی (قاتلش) «عبید» ترجمه شده است که مشخص است، جنس آن مذکر بوده است. رستم نیز وقتی خود را بنده کاووس میخواند، بنداری آن را «عبید» ترجمه کرده است (بنداری، 1932) که مشخص میشود بنداری مواردی را که «برده» در متن بوده است به شکل موارد (وصیفة و جاریة) بیان شده، ترجمه میکرده و در داستان شغاد نیز به احتمال زیاد وجه «برده» صحیح است. در جنگ بزرگ کیخسرو نیز «برده» اشاره به مخدومانی از جنس زن دارد و جناس آن با «پرده» نیز ملحوظ شده است:
ز دیبای چینی سراپرده بود |
|
فراوان به پرده اندرون برده بود |
(فردوسی، 1386)
|
|
|
2-3. شب تیره و دیریاز یا شب تیره، دیر و دراز؟
بیت دیگری از همین بخش داستان آمده که مصحح، آن را به شکل زیر ضبط کرده است:
چو انباز او گشت با او به راز |
|
ببود آن شب تیره و دیریاز |
(فردوسی، 1386)
|
|
|
متن خالقیمطلق بر اساس یک نسخه (فلورانس) و یک دستنویس غیراصلی (لن)[3] است. ضبط جیحونی نیز بااندک تفاوتی (حذف واو در مصرع دوم) مانند ضبط خالقیمطلق است (جیحونی، 1379). اعتماد تام و اصرار خالقیمطلق در این موضع بر نسخة فلورانس در این ضبط باعث شده است که معنای بیت توجیه شود. وی در یادداشتها «ببود» را در معنای گذراندن شرح کرده است (ن. ک؛ خالقیمطلق، 1389). هر چند این فعل با این معنا در شاهنامه بارها بهکار رفته، اما نکته اینجا است که هنوز شب به پایان نرسیده است که فردوسی بگوید: آن شب طولانی را گذراند. دیگر اینکه این گزاره را فردوسی هشت بیت بعد گفته است:
همی بود آن شب بر ماهروی |
|
همی گفت هر گونهای پیش اوی |
(فردوسی، 1386)
|
|
|
چه لزومی دارد یک گزاره دوبار مکرر شود. آن هم در کلام شاعری که اصولاً ایجاز را در دستور کار خود دارد و از ذکر گزارههای بیمورد خودداری میکند. مگر اینکه این احتمال را در نظر بگیریم که فقط یکی از این دو بیت مربوط به متن است و احتمالاً هر دو بیت از فردوسی بوده است، اما یکی مربوط به ویرایش اول و دیگری از ویرایش دوم که کاتبان سپستر هر دو را وارد متن کردهاند. اما اگر احتمال بالا مفروض قرار نگیرد باید گفت: فعل «ببود» در این بیت یک فعل اسنادی است، نه آنسان که خالقیمطلق شرح کردهاند. بدین شکل نیز معنای ماحصل از تصحیح ایشان ناقص (بدون مسند) خواهد بود (آن شبِ تیره و طولانی بود!). آیدنلو متناسب با این وجه و با پی بردن به ایراد ضبط و توضیح خالقیمطلق اعتقاد دارد، باید بین «گشت» و با «او» یک کاما قرار بگیرد و بیت به شکل «با او آن شب تیره و طولانی به نهفت و خلوتخانه بود» معنا شود (آیدنلو، 1382)، اما این گزاره نیز با این تعبیر حشو و زاید جلوه میکند، زیرا قبلتر فضای در خلوت بودن دقیق توصیف شده است[4]. گویا ضبط برخی نسخ چون نسخة معتبر لندن به نظر بدون اشکال و متناسب با فضای روایت است:
چو انباز او گشت با او به راز |
|
ببود آن شب تیره، دیر و دراز |
(فردوسی، 1386)
|
|
|
در طبع جدید خالقیمطلق به جای وجه «انباز»، «هنباز» آمده است (خالقیمطلق ، 1394). آن شبِ تیره، طولانی بود؛ یعنی آن شب تیره، حامل حوادثی بود که طولانی جلوه کرد. ادامة ماجرا نیز همین ضبط را تأیید میکند. ضمناً این موضوع هیچ ربطی به شب وصل عاشقان نیز ندارد که خالقیمطلق آن را دلیل بر صحت ضبط انتخابی خود گرفته است (ن. ک؛ خالقیمطلق، 1389)، چون رستم و تهمینه از معاشیق نبودهاند. هدف اصلی تهمینه بارور شدن از نژاد رستم است و هدف رستم نیز یافتن اسب خود است؛ از این رو، در نسخ اصیل در جدا شدن رستم و تهمینه از یکدیگر نیز آه و نالة عشاق را نمیبینیم و از همین جهت در برخی نسخ برای توجیه عاطفی این فضا، ابیاتی الحاقی برساختهاند که رستم و تهمینه با آه و ناله یکدیگر را پدرود گفتند.
2-4. پسر را پدر یا پدر را پسر
در بخش زاده شدن سهراب و توطئه نقشة افراسیاب برای او بیتی به شکل زیر در تصحیح خالقیمطلق درج افتاده است:
پسر را نباید که داند پدر |
|
که بندد بدان مهر، جان و گهر |
(فردوسی، 1386)
هر چند اکثریت نسخ ضبط بالا را تأیید میکنند، اما در این ضبط یک مشکل اساسی جلوه میکند که در تعارض با روایت فردوسی است. متناسب با این ضبط مأموریت محول به هومان و بارمان این است که رستم نباید سهراب را بشناسد، اما با این وجه این مشکل پیش خواهد آمد که هومان و بارمان با رستم تعاملی ندارند که مانع شناخت رستم شوند. مأموریت افراسیاب به هومان و بارمان این است که مانع سهراب برای شناخت رستم شوند، چون اولاً این سهراب است که به دنبال پدر میرود و میخواهد او را بیابد. دوم اینکه در قسمتهای بعدی این مأموریت عملی میشود و هنگامی که سهراب به هومان میگوید: معارض من شبیه رستم است، هومان به او میگوید:
بدو گفت هومان که در کارزار |
|
رسیدست رستم به من چند بار |
(فردوسی، 1386)
|
|
|
و مانع شناختن سهراب میشود؛ از این رو، افراسیاب باید مطابق ضبط برخی نسخ و ضبط جیحونی (1379) بگوید:
پدر را نباید که داند پسر |
|
که بندد بدان مهر جان و گهر |
|
||
|
|
|
|||
یعنی سهراب نباید که پدرش را بشناسد وگرنه مهر فرزند به پدر، مانع جنگ آنها خواهد شد. نهایتاً در این داستان رستم قصد شناخت پسر را ندارد که کسی بخواهد مانع شناخت او شود. این بماند که برخی از محققان شاهنامهپژوه معتقدند رستم، سهراب را میشناخته است و برای دفاع از وطن خود سهراب را فدا میکند (رحیمی، 1372). نکتة پایانی راجع به این بیت اینکه ترجمة بنداری به گونهای است که ضبط خالقیمطلق را رد میکند: «و اوصاهما (هومان و بارمان) فی السر بان یحتالا علی سهراب و یحولا بینه و بین ان یعرف اباه رستمَ عند الملاقاة». طرفهتر آنکه جوینی با تأکید بر نسخة فلورانس ترجمة عربی بنداری را تحریف کرده و در ترجمة آن نوشته است که «نگذارید (رستم و سهراب) یکدیگر را بشناسند» (جوینی، 1382).
2-5. برآشوب یا پرآشوب
در بخش آمدن رستم به دربار کاووس بیتی به شکل زیر ضبط است:
تو سهراب را زنده بر دار کن |
|
برآشوب و بدخواه را خوار کن |
|
||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
|
|
|
از نظر نگارنده در این موضع نیز تصحیف واژة مشخص شده عامل تصحیح غلط در این بیت شده است. «برآشوب» باید تصحیف «پرآشوب» باشد که صفت سهراب است و جهان را به آشوب کشیده است؛ فردوسی و دیگر شاعران از این ترکیب بسیار بهره جستهاند:
[1]- لینک دریافت نسخة شاهنامه فلورانس: www.mehremihan.ir/.2924.html
[2]- بنداری در باب کنیزک ایرج نیز از همین لفظ بهره جسته است که نشان میدهد برده و کنیزک که در متن شاهنامه آمده، مترادف است و هر دو دلالت بر جنس زن مخدوم میکنند (بنداری، 1932). در نسخة سنژوزف هم وجه شاذی آمده است که دلالت بر این نکته دارد که وجه برده در معنای مونث عموماً کاربرد داشته است. از آنجا که در نسخ خطی گاه دیده شده که کاتب وجه مانوس یک کلمه را جایگزین میسازد و چون برده در معنای خادم زن مانوس نبوده، کاتب آن را به کمیز تغییر دادها ست: «کنیزی یکی شمع عنبر به دست».
[3]- دستنویس کتابخانة بریتانیا مورخ 891
[4]- قرائت آیدنلو به این شرط که «به راز» را در معنای مانوس، مهربان و بیپرده فرض کنیم و به فرض صحت نسخه مطلوب و پسندیدنی است؛ فردوسی در جاهای دیگر «به راز» را در این معنا به کار برده است:
اگر با تو گردون نشیند به راز |
|
هم از گردش او نیابی جواز |
(فردوسی، 1386)
یا هنگام سخن گفتن سیاوش با کاووس آمدهاست:
بر او آفرین کرد و بردش نماز |
|
سخن گفت با او سپهبد به راز |
(همان)
در این بیت کاملاً مشخص است که کاووس رازی را به سیاوش نمیگوید، بلکه با او به مهربانی صحبت میکند.
ز هندوستان تا در مرز چین |
|
ز دزدان پرآشوب دارد زمین |
|
||
|
|
|
|||
(همان)
|
|
|
یا مولوی در مثنوی گوید:
خانة داماد پرآشوب و شر |
|
قوم دختر را نبوده زین خبر |
|
||
|
|
|
|||
(مولوی، 1362)
|
|
|
از این رو، دو صفت بدخواه و «پرآشوب» برای سهراب است و فعل «برآشوب» نیز وجهی ندارد، چون از قضا در چند بیت قبل ذکر برآشفتن کاووس رفته است و نیازی به توصیه برای برآشفتن او نیست. در نهایت باید گفت که بنداری نیز در این بخش فعل «برآشوب» در ترجمهاش ذکر نشده و سهراب را در معنای دشمن ترجمه کرده است: «ولیکن صلب بالسهراب و اهانتک لعدوک ان قدرت».
2-6. پی آهو یا بیآهو؟
بدو گفت از ایدر به یک سو شویم |
|
به آوردگاهی پی آهو شویم |
|
||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
|
|
|
در طبع جدید بدآوردگاهی به جای به آوردگاهی آمده است. خالقیمطلق در توضیحات این بیت آورده است: «پی آهو شدن یعنی دوتایی بودن» و در توجیه توضیح خود از التفهیم عبارتی را آورده که حاکی از یک صورت فلکی است (خالقیمطلق، 1389)؛ اولاً چنین تعبیر غامضی در شاهنامه نمونه ندارد. در ثانی همانطور که آیدنلو نوشته، این ترکیب در التفهیم مشبهٌبه ستارههای زیر بناتالنعش است و البته معنای ترکیب را در آن زمان بر خود روشن نمیداند (آیدنلو، 1382). بعدتر جیحونی با مساعدت از نسخة سنژوزف وجه «آوردگاه نر آهو» را مطرح و آن را نام مکان خاصی فرض کرد (جیحونی، 1390). آیدنلو نیز در پژوهشی جدیدتر وجه «آوردگاه نر آهو» درست تلقی کرده و آن را در معنای مکانی که آهوان نر برای جفتگزینی شاخ میاندازند؛ یعنی دور از لشکریان، پنداشته است (آیدنلو، 1393). هر چند نگارنده خود معتقد به دقت در مورد وجوه غریب است، اما عدیمالنظیر بودن این اصطلاح در شاهنامه و دیگر متون و تلاش برای توجیه آن شاهنامهپژوه را قانع نمیکند.
نگارنده در این مورد معتقد است که با وجه «بی آهو» که وجه اکثریت نسخ است، بیت دارای معنای محصّلی است، البته نه در معنایی که شارحان آن آوردگاه را (بی آهو) بیعیب، صاف و هموار و شایسته یا نظایر آن آوردهاند (ن. ک؛ جوینی،1380؛ کزازی، 1379 و نظری و مقیمی، 1384)، بلکه در معنای آوردگاهی که در آن آهویی نباشد. این فرضیه را ادامة داستان نیز تأیید میکند. رستم و سهراب در دشتی قرار دارند که پر از آهو است و برای اینکه جنگ در محیطی تهی از هر موجودی صورت بگیرد به جایی میروند که در آن آهویی نباشد (بیآهو). بعدتر هنگاهی که سهراب، رستم را بر زمین میافکند و رستم به خدعه از چنگ او رهایی مییابد، سهراب از میدان نبرد (که بیآهوست) ان نبرد (که بیام به شکار ـ (دشت پر آهو) و در همان جاست که اقدام به شکار ـهو میبه همان دشتی میرود که با هم قرار جنگ را گذاشتند (دشت پر آهو) و در همانجا است که اقدام به شکار کردن آهو میکند:
رها کرد ازو دست و آمد به دشت |
|
به دشتی که بر پیشش آهو گذشت |
|
||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
از این رو، باید گفت هنگامی که رستم و سهراب قرار جنگ میگذارند در دشتی هستند که پر آهوست. آنها به توافق میرسند که به نبردگاهی بروند که در آن آهویی نباشد و سهراب بعد از افکندن رستم به خاطر علاقه به شکار به همان دشتی که نزدیک آوردگاه «بیآهو» بوده میآید و اقدام به شکار آهو میکند. نهایتاً اینکه بنداری نیز در ترجمهاش «بیآهو» را «موضع خال» ترجمه کرده که معادل دشت خالی است و این ترکیب از همه وجوه به وجه «بیآهو» با تعبیر نگارنده (یعنی جایی که آهو نباشد) نزدیکتر است. ضمناً خالقیمطلق ترجمهای که در حاشیه از بنداری برای این بیت آوردهاند، مربوط به دو بیت بعد است، نه بیت مورد مناقشه (ن. ک؛ فردوسی،1386). البته در این مورد حق به جانب وی و کسانی است که خواستهاند «بیآهو» را دور از جمع تعبیر کنند؛ زیرا در ترجمة بنداری صحبتهای رستم و سهراب جابهجا ترجمه شده یا او نسخة متفاوتی داشته است. (ن. ک؛ بنداری، 1932).
2-7. زَمی (زمین) یا چو می؟ خون آب یا خوناب؟
در بخش مبارزة اول رستم و سهراب بیتی به شکل زیر تصحیح شده است:
میان سپه دید سهراب را |
|
چو می لعل کرده به خون آب را |
|
||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
تصحیح خالقیمطلق التقاطی بوده و در شرح گزینش خود نوشته است: «رستم میان سپاه سهراب را دید، آن کسی را که آب جوی را از خون دشمن چون می سرخ کرده است». سؤال بزرگی که مطرح میشود، این است که در میدان جنگ جوی آب کجا بوده است؟ ضمناً «چو می» خود معنی سرخ بودن و سرخ کردن میدهد؛ بنابراین، قرائت «لعل کرده» حشو مینماید. همانطور که مشخص است خالقیمطلق نیز در شرح خود لعل را حذف کرده است. تصحیح قیاسی مینوی نیز همانطور که خود ذکر کرده، مشکلساز است:
میان سپه دید سهراب را |
|
زَ می لعل کرده به خون آب را ا |
|
||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1387)
و عیناً مشکل مشروح خالقیمطلق را خواهد داشت. ضمناً حدس دوم مینوی که اگر «زمی» وجه دیگری از زمین باشد، هر چند درست است، اما مشکل دیگری در بیت میماند که در عبارت عربی آخر مینوی که نوشتهاند: «زمین را به جای آنکه به آب تر کند، به خون لعل کردهاست، والله اعلم» (مینوی، 1387) تردید مینوی و آن مشکل را آشکار میکند. اختلاف نسخ زیاد در این بیت حاکی از دستبرد زیاد کاتبان در آن است. اختلاف نسخ در ابتدای مصرع دوم به شکل «زمین» و «ز می» و «چو می» محقق را به انتخاب وجه «زمی» در معنای زمین همانطور که مینوی نیز حدس زده است، میرساند که در شاهنامه و دیگر متون به خصوص سبک خراسانی نمونه دارد:
از زمی برجستمی تا چاشتدان |
|
خوردمی هرچ اندران بودی ز نان |
|
||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
|
|
|
یا ناصر خسرو میفرماید:
بر آسمانت خواند خداوند آسمان |
|
بر آسمان چکونه توانی شد از زمی |
|
||
|
|
|
|||
(ناصرخسرو، 1389)
|
|
|
منوچهری نیز در مطلع مسمطی آوردهاست:
آمد بهار خرم و آورد خرمی |
|
وز فر نویهار شد آراسته زمی |
|
||
|
|
|
|||
(منوچهری، 1390)
|
|
|
نکتۀ دیگر در باب این بیت این است که در بخش دیگر مصرع «خوناب» باید به شکل سرهم، آنگونه که در برخی نسخ نیز است، کتابت شود که معنای آن طبق آنچه از متون برمیآید: در معنای خون جاری است. فردوسی در هفتخوان اسفندیار دارد:
چو سیمرغ زان تیغها گشت سست |
|
به خوناب صندوق و گردون بشست |
|
||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
که کاملاً مشخص است خون جاری منظور است؛ خاقانی نیز میگوید:
خود دجله چنان گرید صد دجلة خون گویی |
|
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان |
|
||
|
|
|
|||
(خاقانی، 1388)
|
|
|
که مشخصاً معنای خون جاری میدهد نه آنگونه که در فرهنگها در معنای مطلق خون آمده است. فقط دهخدا در یکی از یادداشتهای خود در ذیل مدخل «خوناب» معنای درست این واژه را آورده است. البته «خوناب» در معنای خون نیز وجه «خوناب» را تأیید میکند، اما دقت فردوسی در بهکار بردن «خوناب» به جای خون مکتوم میماند. نظامی نیز فرماید:
فرس میراند چون بیمار خیزان |
|
ز دیده بر فرس خوناب ریزان |
|
||
|
|
|
|||
(نظامی، 1388)
|
|
|
حافظ نیز به خوبی معنای دقیق این واژه را عیان میسازد:
کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک |
|
رهنمونیم به پای علم داد نکرد |
|
||
|
|
|
|||
(نظامی، 1383)
|
|
|
با این معنا، «خوناب» دقیقاً متناسب با فضایی است که سهراب از کشتن خون جاری کرده است. با این اوصاف شکل نهایی بیت چنین خواهد شد:
میان سپه دید سهراب را |
|
زمی لعل کرده به خوناب را |
|
||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1379)
که دقیقاً مطابق ضبط جیحونی (1379) است؛ یعنی زمین را با خون جاری، لعل رنگ و سرخ کرده بود؛ سهراب خود در چند بیت بعد در توصیف کار خود با اندک نفاوتی میگوید:
از ایرانیان من بسی کشتهام |
|
زمین را به خون چون گل[1] آغشتهام |
|
||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
|
|
|
که عیناً ضبط پیشتر بیان شده را تأیید میکند. بنداری چنانکه شیوة اوست در تلخیص برخی بخشها، این بخش را ترجمه نکرده است. جوینی در این بخش نیز با پافشاری بر اصالت نسخة فلورانس نوشته است: «از بس کشته که میدان نبرد مانند آبدانی شده که از خون فراوان چون می رنگین شدهاست» (جوینی، 1382) که هیچ تناسبی به لحاظ دستوری و معنایی بین بیت در وجه فلورانس و شرح وی وجود ندارد.
2-8. که روشن جهان یا رَوِشن جهان؟
در چند بیت بعد از بیت بیان شده در همین بخش، بیت زیر ضبط مصحَح خالقیمطلق است:
بر این دشت هم دار و هم منبر است |
|
روشن جهان زیر تیغ اندر است |
|
||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
«رَوِشنِ جهان» را مصحح به جای «که روشن روان» تصحیح قیاسی کردهاند؛ گویا این تصحیح قیاسی متأثر از تصحیح قیاسی مینوی است با اندک تغییری که به جای وجه «تیغ» مینوی «میغ» آورده است. توجیه خالقیمطلق نیز شبیه توجیه مینوی است و هر دو معتقدند رَوِشن در شاهنامه بارها به رَوشَن تبدیل شده است (مینوی، 1387 و خالقیمطلق، 1389). حقیقت این است که اگر وجهی که نسخ دارند در ایفای معنای بیت ایراد داشته باشند، وجه مختار خالقیمطلق نیز همین ایراد را خواهد داشت و چندان تفاوتی بین دو ضبط نیست. چنانکه ذکر شد بیت در اکثر نسخ به شکل زیر است:
بر این دشت هم دار و هم منبر است |
|
که روشن جهان زیر تیغ اندر است |
|
||
|
|
|
|||
|
|
|
|||
باید گفت که این بیت بازتاب حدیثی از پیامبر و گزارهای از اندیشههای باستانی و زرتشتی است. «رُوشَن جهان» ترجمة کنایی بهشت است. در وداها بهشت در معنای جهان روشنی است که در آن نور ازلی قرار دارد (بهار، 1362). در اوستا نیز بهشت ستوده میشود چون روشناییبخش است (اوستا، 1343). در ارداویرافنامه نیز که ویراف به بهشت میرود، مراتب چهارگانة آن با نور ستاره، ماه، خورشید و گروتمان (گرزمان) وصف میشود و بهشت بالاترین روشنی روشنیها دانسته شده است (ارداویراف، 1372). از این رو، معنای بیت چنین میشود که بهشت زیر شمشیر حاصل میشود و این دقیقاً ترجمة حدیث نبوی «الجنة تحت ظلال سیوف» است[2] (مسلم بن حجاج، 1972). رستم با این سخن در تأکید بر جنگ میگوید: بهشت با شمشیر تعیین میشود. اگر کشته شوم به بهشت میروم و اگر بکشم نیز بهشت نصیب من خواهد شد. این دقیقاً تفسیرکنندة مصرع اول نیز هست که میگوید: تفسیر کنندة مصرع اول نیز هست که میدهرستم معنای بیت چنین میدو ضبط نیست. چنانکه نیافت. ضمناً ه دنبال پدر میدر میدان جنگ هم دار (یعنی نشان مرگ) و هم منبر (یعنی نشان پیروزی و فتح) وجود دارد. از بین تمام شارحان و مصححان تنها جوینی این وجه را پذیرفته و با نگارنده در توجیهات تقریباً همداستان است (جوینی، 1382). یاحقی در استنباطی بدون پشتوانة منبعی و استدلالی روشن جهان را دنیا گرفتهاست! (یاحقی، 1368).
2-9. بخش یا پخش؟
در بیت زیر نیز گویا تصحیف مانع از ضبط درست در تصحیح خالقیمطلق شده است:
بدین رخش ماند همی رخش او |
|
ولیکن ندارد پی و بخش او |
|
||
|
|
|
|||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
|
|
|
البته ویراست جدید خالقیمطلق مصرع دوم را به شکلی دیگر ضبط کرده است؛ جزین کین ندارد پی بخش اوی. خالقیمطلق در توضیحات «بخش» را در معنای «پهن و پخج» گرفته است (خالقیمطلق، 1389). اول اینکه چنانکه آمد در نسخة فلورانس و طبعاً دیگر نسخ آنسان که رسم بوده، سوای معدود استثنائاتی «پ» با یک نقطه کتابت شده است. ضمناً همانطور که در ذکر نسخه بدلها نیز آمده است، چند نسخه نیز برای حرف اول نقطه نگذاشتهاند. از این رو، اصلاً بعید نیست که این واژۀ «پخش» به معنای «قدرت پخش کردن» باشد که از ویژگیهای مثبت اسب است. فردوسی در جای دیگر از این ویژگی مثبت یاد کرده است، اما خالقیمطلق بیتوجه به اینکه نقطههای نسخ را چندان اعتباری نیست، باز هم وجه بخش را آورده است:
به بالین رستم تک آورد رخش |
|
همی کند خاک و همی کرد پخش |
|
||
|
|
|
|||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
|
|
|
در لغتنامة دهخدا در مدخل «پخش» بیتی از شاهنامه آمده است که نگارنده آن را در شاهنامه نیافت، اما مؤید و شاهدی است بر صحت وجه «پخش»:
چو بشنید رستم برانگیخت رخش |
|
ز نعلش همی خاک را کرد پخش |
|
||
|
|
|
|||
|
|
|
|||
(دهخدا: ذیل پخش)
بنداری گفتوگوی هومان و سهراب را به کل ترجمه نکرده است، اما عبدالوهاب عزام در حاشیه، ترجمة این بخش را به این شکل آوردهاست: «…یشبه رخشه ولکن لیس له حافره و اثره» (عزام، 1932) که منظور از «اثر» همان جای پا و قدرتی که پا برای اثر گذاشتن و پاشیدن خاک دارد وگرنه اثر پا در معنای معمولی خود در کوچکترین و ضعیفترین حیوانات نیز مشهود است. خالقیمطلق خود در توضیحات با تردید معنای تاب و توان و نیروی کندن و پخش کردن را حدس زده، اما در گزینش وجهی را انتخاب کردهاست که به زعم وی سم پهن است (ن. ک؛ خالقیمطلق، 1389). این معنای اخیر در ویراست جدید خالقیمطلق و بدون واو (پی بخش) آمده است که متناسب با توضیحات بیان شده، صحیح نمینماید؛ زیرا بزرگی سم رخش نمیتوانسته مورد توجه کسی باشد، بلکه تاختن وی و خاکی که از زمین با قدرت تاختن جدا میکند، بیشتر مورد توجه است.
2-10. گم باد یا کم باد؟
در بیت دیگری که رستم، سهراب را به خاک افکنده، ضبط بیت به شکل زیر آمدهاست:
که اکنون چه داری ز رستم نشان |
|
که کم باد نامش ز گردنکشان |
|
||
|
|
|
|||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
|
|
|
ضبط جیحونی (1379) نیز مثل ضبط خالقیمطلق است (1386). همانطور که آمد در نسخة فلورانس گاف بدون سرکج (سرکش) کتابت شده است و این احتمال به خاطر رسمالخط نسخ قدیمی در
دیگر نسخ نیز که نگارنده در اختیار ندارد، میرود. از این رو، هر چند به لحاظ معنایی به ظاهر تغییری در بیت حاصل نمیشود، اما باید گفت: «کم باد»، تصحیف «گم باد» است. خالقیمطلق در توضیحاتی در مورد بیت زیر:
چو آن نامور کم شد از انجمن |
|
چن از باغ سرو سهی از چمن |
|
||
|
|
|
|||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
نوشته است: برخی از جمله «فردریش روکرت»[1] به جای «کَم»، «گُم» میخوانند و مثالهایی میآورد که وجه کم را به درستی تأیید میکند (روکرت، 1389) اما بحث ایشان در مورد بیت مورد بحث و بیت بالا باید اینگونه اصلاح و تکمیل شود که هر گاه کلمة «نام» میآید، مثل بیت مورد بحث باید وجه «گُم» را گزید. این نظر را رباعی زیر که منسوب به خیام است، تأیید میکند:
ای رفته و باز آمده بلهم گشته |
|
نامت ز میان نامها گم گشته |
|
||
|
|
|
|||
|
|
|
|||
(به نقل از زرینکوب، 1370)
|
|
|
از اینرو، بیت زیر که در داستان بهرامگور و فرشیدورد آمده است به درستی «گُم» ضبط شده و دلیل دیگری بر صحت نکتة مطرح شده است:
یکی گم شده نام فرشیدورد |
|
نه در بزمگاه و نه اندر نبرد |
|
||
|
|
|
|||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
|
|
|
از اینرو، است:
شدهتی «»د آمدهباید «» بال تکمیل گردد که هر گاه بحث نام می مدعای نگارنده:
است: ذکر شد «»گویا گم شدن برای «نام» و کم شدن برای خود فرد استفاده میشده است. رباعی زیر از مولوی نیز ظن موردنظر را به یقین بدل میکند:
اندر دل بیوفا غم و ماتم باد |
|
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد |
|
||
|
|
|
|||
|
|
|
|||
(مولوی، 1387)
|
|
|
از همین رو نیز در همین داستان سهراب دربارة مرگ زندرزم میگوید:
که گر کم شد از پیش من زندرزم |
|
نیامد همی سیر جانم ز بزم |
|
||
|
|
|
|||
|
|
|
|||
(فردوسی، 1386)
بهکارگیری واژههای اینچنینی در موضع قافیه، مشکلات اینچنینی را مرتفع میکند.
بحث و نتیجهگیری
در این مقاله که مربوط به بخش رستم و سهراب شاهنامة مصحح خالقیمطلق است و شاید بتوان آن را به تمام شاهنامه تعمیم داد، مشخص شد که در تصحیح شاهنامه باید از همة امکانات تصحیح با توجه به فضای روایی بهره برد. گاه یک نسخة منفرد در بین اکثریت نسخ (مثل نمونة ساز شاهی که از نسخة لیدن ذکر شد) وجهی را پیش مینهد که نه اقدم و نه اکثر نسخ، هیچیک صحت آن وجه را ندارند.
نکتة دیگر توجه تام به بحث نقطه (مانند نمونة بخش و پخش یا برده و پرده و یا برآشوب و پرآشوب که در متن نوشتار ذکرش رفت) و سرکش (همچون مورد گُم یا کَم که با نمونههایی از دیگر متنها و شاهنامه مشکلش مرتفع شد) در تصحیح و کندوکاو در مشابهیابی چه در شاهنامه چه متون ادبی دیگر برای مواردی که شبههانگیز بود، است.
توجه به فضای روایی حکایت و فضای قبل و بعد حکایت (مثل مورد شب تیره و دیریاز یا شب تیره، دیر و دراز و مورد پسر و پدر) نیز گاه حلال برخی از مشکلات تصحیح است. پرهیز از دست زدن به تصحیح قیاسی در مواردی (مثل مورد که روشن جهان زیر تیغ اندرست) که بیت معنای محصلی دارد و لزومی برای رد آن نیست. کمک گرفتن از تمامی نسخ به شکل التقاطی برای بدست آوردن شکل درست یک بیت و تصحیح نهایی (مثل مورد «زمی لعل کرده به خوناب را») نیز از موارد قابل توجه است.
این موارد و شاید نسخههایی که بعدتر به منصة ظهور برسد، نشان میدهد تا پایان طبعی درخور برای شاهنامه راه درازی در پیش است. اگر ویرایش فردوسی را به عوامل مزبور بیفزاییم، شاید حکم تصحیح شاهنامه ممتنع جلوه کند، اما به حکم «ما لایُدرک کله لا یُترَک کله» شاهنامهپژوهی به ویژه در زمینة تصحیح تا همیشه ادامه خواهد یافت.
[1]- در این بیت ضبط خالقیمطلق نسبت به اکثریت نسخ ارجح است، اما توجیه این ضبط با اینکه زمین را به خون چون گُل (به ضم اول) سرخ آغشتهام بارد است.(رستگار فسایی، 1380). رستگار فسایی آغشته را در معنای امروزی در نظر گرفته است، حال آنکه آغش؛ته یعنی خیس و تر؛ یعنی من، سهراب، زمین را با خون مثل گِل که خیس است، خیس و تر کردم. خالقیمطلق نیز شرحی از بیت ارائه نکرده است. در لغتنامة دهخدا بیتی از شرفالدین شفروه آمده که شبیه بیت فردوسی است و همین معنا از آن مستفاد میشود:
همه دشت پر خسته و کشته شد |
|
زمین سر بسر چون گل آغشته شد |
ضمناً در همین مدخل بیتی از شاهنامه آمده که در موضع قافیه از این واژه (گِل) استفاده شده است:
مرا رحمت آید به تو بر ز دل |
|
که از خونت آغشته گشتهاست گل |
(دهخدا: ذیل آغشته)
که مشخص می شود گُل توجیهی غلط است.
[2]- شعرا گاه از این حدیث بهره بردهاند؛ از جمله خاقانی:
شمشیر او طوبی مثال او را جنان تحت الظلال |
|
انوار عز فوق الکمال از حق تعالی داشته |
(خاقانی، 1388)
[2]- Macam, T.
[3]- Lachman, K.
[4] - Bertels, E.
[6]- مصرع چهارم در تصحیح نفیسی به همین شکل مضبوط است و دارای ایراد و شکل صحیح آن باید چنین باشد «تیر تو توان از نمر و جان از وعل» نمر در معنای پلنگ و وَعل در معنای بز کوهی است و معنای بیت به این شکل مشخص است.
[7] - Leiden
این نسخه مربوط به کتابخانة دانشگاه لیدن است که خالقیمطلق در آغاز دفتر دوم از آن یاد میکند و آن را مورخ 840 میداند.