نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه علامه طباطبائی، تهران، ایران
2 استاد، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه علامه طباطبائی، تهران، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
The most dominant theme of the richest works on mysticism is perceptive imagery which has its origin in mythology and philosophy. Given their intrinsic link to the meanings and concepts, images are considered as the intellectual life of the writer and the poet. They attempt to create images depending on their own mental and intellectual capacity as the very same images distinguish the poets and writers from one another. One of these images is the "Sun or Sunlight" which is abundant in Masnavi as a macro metaphor and in Sohervardi's works as a pattern of thought. The present study aims to first decode the dominant thoughts which led to the creation of the image of "Sun or Sunlight" for the concept of the "Perfect Man" and second, to analyze how a single image is created for different meanings or how the same concept is depicted in different images. One possible answer is that man's understanding of various phenomena is influenced by the different "states and situations" he experiences to attain different perceptions leading these understandings to be pictured by various images.
کلیدواژهها [English]
بحث از گزارۀ انسانکامل و جایگاه او در نظام هستی یکی از مبانی بسیار محوری در عرفان است. هر باوری «انسان کامل» را به نامی میخواند؛ اراهات، فیلسوف، انسان بزرگوار، ابرانسان، کون جامع، خلیفۀالله، غوث و...، اما خواستگاه نظریۀ «انسان کامل» را در چه متونی میتوان جست. خاورشناسانی چون کریستین سن[1] معتقد است، مفهوم «انسان کامل» در عرفان، شباهتهایی با مفهوم «انسان نخستین» یعنی «کیومرث» در ایران باستان دارد. از این رو، «انسان کامل» در اسلام را برابر با «انسان نخستین» در اوستا میپندارند و برخی آن را به زرتشت منسوب میکنند. عدهای ریشه تصوف اسلامی را به طور کامل به عقاید نوافلاطونیان و پیروان مکتب اسکندریه منسوب میکنند؛ زیرا یکی از تعالیم اصلی افلوطین تأکید بر لزوم داشتن راهنما بوده است. اما زرینکوب معتقد است، این گزاره از طریق تعالیم گنوسی و رواقی به افلاطون میرسد و انسان کامل صوفیه را تا حدی یادآور «انسان قدیم» مانی و «آدم کادمون» متلکلمان یهود میداند (زرینکوب، 1362).
آدم کادمون یا انسان ازلی، ایدهای است که در عرفان مرکابای یهودیت مطرح بوده است. برخی چون لویی ماسینیون[2] اسلامشناس، ریشههای غیراسلامی را در تصوف اسلامی به طور کلی رد میکند. عرفای مسلمان نیز خاستگاه فرضیۀ انسان کامل را در قرآنکریم یافتهاند و عقیده دارند هر چند اصطلاح «انسان کامل» به صراحت در قرآن نیامده، اما خداوند در این کتاب آسمانی از ویژگیهای چنین انسانی صحبت کرده است.
سیروس شمیسا (1389) در صفحاتی از کتاب «مولانا و چند داستان دیگر» با بررسی «اسطورۀ آفتاب» به پیوند آن با شمس تأکید دارد. شیمل[3] (1386) در کتاب «مولانا، دیروز، امروز، فردا» نماد آفتاب را از نمادهای اصلی اشعار مولانا دانسته است به نحوی که به بهترین وجه احساسات مولانا را نشان میدهد. او در «شکوه شمس» (1389) صور حاصل از خورشید را در مثنوی علاوه بر مشاهدات روحانی به زیبایی خورشید در آناتولی نسبت میدهد و معتقد است عشق حقیقی مولوی به شمس، صفتی بسیار شخصی و زنده به خیالبندی مولوی از خورشید میبخشد.
محمدیآسیاآبادی (1387) در کتاب «هرمنوتیک و نمادپردازی در غزلیات شمس» بحث مفصلی دربارۀ واژۀ شمس دارد و معتقد است، تأویل نشانۀ شمستبریزی به کلمه، امکان استفاده از مترادفات این واژه را برای مولوی فراهم میکند.
در «شیوههای گوناگون دلالتپردازی آفتاب در زبان مولانا» از نجفی (1394)، شیوۀ کاربرد آفتاب و چگونگی معنادهی این واژه در زبان مولانا و نیز دلالتهای گوناگون از طریق این واژه، تبیین و تفسیر شده است.
«بررسی و تحلیل کلان نمادهای تقابلساز در مثنوی و غزلیات شمس مورد مطالعه: کلاننمادهای شیر و خورشید» با همکاری حیاتی و جباری (1396) با تکیه بر منطق ساختارگرایی با تحلیل تقابلهای خرد قصد دارد به درک و دریافت تقابلهای کلان نائل آید و با این رویکرد تقابلهای مثنوی و غزلیات را بررسی کند.
پورنامداریان در کتاب «رمز و داستانها رمزی در ادب فارسی» (1386) در رابطه با سهروردی به بررسی رمز و تمثیل در پیوند با مقولههای ادبیات، دین و عرفان به اجمال میپردازد و با این بسترسازی، چند داستان فلسفی و عرفانی از سهروردی و ابنسینا را تفسیر میکند. وی همچنین در کتاب «عقل سرخ» به بررسی و شرح داستانهای سهررودی همت گماشته است.
همدانی (1388) در مقالهای با عنوان «حماسه، اسطوره و تجربه عرفانی؛ خوانش سهروردی از شاهنامه»، نگاه تأویلی سهروردی به روایات، عناصر و مؤلفههای اثر حماسی بزرگ ایران؛ یعنی شاهنامۀ فردوسی را نشان میدهد.
مقالۀ «بررسی و تحلیل کهن الگوی پیر فرزانه در رسالههای سهروردی» از طاهری، رضایی و آقاجان (1392) با رویکرد نقد کهنالگو به بررسی کهنالگوی پیر فرزانه در سیمای پیر طریقت میپردازد و برجستهترین خصیصۀ او را در فرهمندیاش میداند.
مدرسی (1382) در مقالۀ «کیخسرو فرهمند به روایت فردوسی و سهروردی» با نگاهی اسطورهای به شخصیت کیخسرو به بررسی ویژگیهای او در شاهنامه و آثار سهروردی همت میگمارد.
حسینی (1387) در مقالۀ «تأثیرپذیریهای سهروردی از حدیقۀ سنایی در آفرینش داستانهای رمزی و تفاوت مصداق پیر در نظرگاه این دو در ماجرای «دیدار با پیر» با هدف میزان اثرپذیری داستانهای سهروردی از حدیقۀ سنایی» به تفاوت دیدگاه آنها دربارۀ پیر اشاره میکند.
پژوهش حاضر بر مبنای روش توصیفی- تحلیلی انجام شده است. برای این منظور با مراجعه به منابع اصلی فلسفی و اسطورهای به نظرات گوناگون دربارۀ گزارۀ «انسان کامل» اشاره کردهایم، سپس با بررسی پیوند فلسفی موقعیت و فهم با تصویر به تحلیل بازتابِ انگارۀ آفتاب در مثنوی مولانا و داستانهای رمزی سهروردی همت گماشتهایم.
3-1. تعریف گزارۀ انسان کامل
ابنعربی به عنوان واضع اصطلاح «انسان کامل» در «فصوصالحکم» زیر عنوان «فص حکمۀ الهیۀ فی کلمۀ آدمیۀ» از انسان کامل سخن میگوید؛ «فَهُوَ الحَقُّ الخَلقُ: آدمی هم حق و هم خلق است» (ابنعربی، 1392). به بیان دیگر، آدمی از بُعد روحانی و اتصاف به صفات الهی، حق است و از لحاظ جسم و حواس، خلق. در حقیقت در عرفان نظری «انسان کامل» تجلی کامل خداوند روی زمین است؛ زیرا «تجلی حق در انسان کامل به کمال خود میرسد. حق خود را در کاملترین صورت به شکل انسان کامل متجلی میسازد. انسان کامل از این جهت در عین آنکه مخلوق است، حق است» (ایزتسو[4]،1392).
عزیزالدین نسفی در کتاب «الانسان الکامل» این گزاره را چنین تعریف میکند: «بدان که انسان کامل آن است که در شریعت و طریقت و حقیقت تمام باشد و اگر این عبارت را فهم نمیکنی، یک عبارتی دیگر بگویم، بدان که انسانکامل آن است که چهار چیز او را به کمال باشد «اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف» (نسفی،1350).
مفهوم انسانکامل مولانا نیز ملهم از اندیشهوران پیش از او؛ یعنی سهروردی، ابن عربی و عطار است. ابن عربی انسان را کونجامع دانسته است. به زعم او، انسان، عالم صغیر است و عالم، انسان کبیر. هر چه در عالم کبیر وجود دارد، قرینۀ آن در عالم صغیر نیز وجود دارد. در واقع عالم، نسخۀ مفصل کتاب وجود است و انسان نسخۀ فشردۀ آن است (ابن عربی، 1392). بنابراین، شناخت عالم برابر با شناخت حق است. حق در ذات خویش غیرقابل شناخت و دستنیافتی باقی میماند، اما حضرت اسماء و صفات نردبان معرفت و واسطۀ فیض است.
در میان فلاسفۀ اسلامی «ابنسینا» به تأسی از تفکرات ارسطو به مسألۀ «انسان» پرداخت که بعدها مفهوم «انسان» و گزارۀ «انسان کامل» به یکی از موضوعات اصلی آثار سهروردی نیز تبدیل شد. «لزوم داشتن مرشدی» برای هدایت انسانها -به عنوان یکی از اساسیترین مباحث فلسفی- در تمامی رسالههای سهروردی قابل مشاهده است. البته یکی از آموزههای اصلی هرمس که سهروردی تحتتأثیر او بوده است و از او با لقب «والدالحکما» یاد میکند، لزوم اختیار کردن پیر و هادی آسمانی است؛ کسیکه بالاخره سالک بدو میپیوندد و «طباع تام»اش مینامند. بازتاب مفهوم «هادی آسمانی» در داستانهای «رسالۀالطیر، حی بن یقظان و سلامان و آبسال» ابنسینا نیز قابل مشاهده است. مولانا نیز با تأسی از تفکرات فلاسفۀ اسلامی و اندیشههای هرمسی بر «لزوم داشتن هادی» تأکید میورزد. از نظر سهروردی، انسان اشرف مخلوقات است: «الانسان أشرف الحیوانات» (سهروردی، 1380) و چون هم روح دارد و هم عقل، کاملترین موجودات است. سهروردی معتقد است «کاملترین انسان آن است که نفس او عاقل به فعل شود؛ یعنی صورت معقولات در وی به برهان یقین حاصل شود. خاصیتها در نفس او پدید آید که نفوس دیگران را نبود. چنان که سخن خدای به گوش بشنود و فرشتگان را به چشم ببیند و وجود چنین شخصی در عالم جایز است و در بقا نفس انسانی واجب است» (سهروردی، 1367). او باید «هم در فلسفه استدلالی به کمال رسیده و هم به اشراق یا عرفان دست یافته باشد. شیخ اشراق حکیم واقعی را نسخهای کامل از عالم هستی میداند» (همان).
3-2. تأثیر موقعیت و فهم در آفرینش تصویر
از یک سو، تصویر «آفتاب» در مثنوی در کنار «انسان کامل» برای مفاهیم دیگری همچون «حق، روح، وحدت وجود و...» بهکار میرود و از سوی دیگر، بازتاب مفهوم «انسان کامل» در قالب تصاویر متعددی چون «آفتاب، دریا، درخت، پادشاه، صیاد و صید و...» قابل مشاهده است. در داستانهای سهروردی نیز «آفتاب» بین مفاهیم «انسان کامل، نفس ناطقه و خداوند» در حرکت است. اما چه عواملی سبب میشود تا یک تصویر برای معانی متعدد بهکار رود و یک معنی در تصاویر متنوع ظهور یابد. به طور حتم در تبیین مسألۀ «انسان کامل»، نزدیکی این مفهوم با معنی «خداوندی» بسیار حائز اهمیت است؛ زیرا «انسان کامل» به یک معنا، حق روی زمین است و گاه چنان در متون به خداوند مشتبه میشود که امکان تمیز سلب میشود. شاید این یک علت معنیشناسانه در چندوجهی بودن تصویر «آفتاب یا خورشید» برای «انسان کامل» باشد، اما این ارتباط بین تمامی معانی و تصاویر برقرار نیست. این تصاویر پویا و ذوالبطون از پیوند دوسویۀ فهم با موقعیت شکل میگیرند.
فهم به خودی خود یا صرفاً تحت تأثیر پیشفرضهای ذهنی شکل نمیگیرد، بلکه موقعیتها و حالات متنوع، فهم را متأثر میکنند. هیدگر[5] از مقولهای به نام «حال و هواداری» سخن میگوید. «حال و هواداری» یا «یافتگی» در فلسفۀ هیدگر جایگاه ویژهای دارد و از جمله سه شرط اساسی در شناخت خود و جهان به شمار میرود؛ یعنی موقعیتی که منجر به متأثر شدن میشود. او بر این باور است که «انسان پیوسته در عالم است، اما هر بار در حالتی و هر یک از این حالات شرایطی پدید میآورد که ما به سبب آن، نوعی از ارتباط و گشودگی بر جهان را تجربه میکنیم» (حیدری، 1385). در حقیقت، دازاین در حال و هوایی که در آن قرار میگیرد به گشودگی دست مییابد که به واسطۀ آن معنی هستی بر او آشکار میشود. هیدگر میگوید «آنچه از طریق حال آشکار میشود، این است که «کس چون هست، چون میشود» (جمادی، 1388). پس با دو گشودگی مواجیهم؛ ابتدا گشودگی دازاین و سپس گشودگی جهانِ دازاین. گشودگی دازاین حال و هوای او است و گشودگی جهانِ دازاین امکاناتی است که جهان در اختیار دازاین قرار میدهد. امکانات متنوعی که دازاین به جانب امکانی از این امکانها میرود. به عبارت دیگر، «یافتگی، جهان را به نحوی معین یعنی در حال و هوایی ویژه میگشاید» (لوکنر[6]، 1394). بنابراین، ادراک انسان از هستی ملهم از وضعی است که در آن قرار گرفته است و از آنجاییکه انسان هیچگاه در یک موقعیت پایدار باقی نمیماند، بلکه همواره در حال تجربۀ موقعیتهای گوناگون است، پس فهم او نیز متناسب با همان موقعیتِ خاص است. از این رو، فهمهای مختلف در تصاویر متعدد در آثار تجلی مییابند؛ به این معنا که این فهمها خاص هر فرد است؛ یعنی هر کس درکی منحصر به خودش در موقعیت ایجاد شده دارد. پس تصاویر در شعر و نثر عارفان در اشکال گوناگون خلق میشوند. بنابراین، میتوان گفت پیشامد حال و هواهای مختلف یا موقعیتهای مرزی گوناگون برای انسان، گویای این است که انسان توانایی درک حالات و عرصههای مختلف را دارد.
شاید بتوان گفت حال و هواداری هیدگر همان موقعیتهای لبه مرزی است که یاسپرس[7] مطرح میکند. حالاتی چون ترسآگاهی، رنج، مرگآگاهی، عشق و کشمکش که انسان با قرار گرفتن در آنها از زندگی عادی خویش جدا شده و در هر موقعیت به شناخت نویی دست مییابد. «این حالتها نه بنبستها که مرزهای رویاویی با هستی در خود است» (بلاکهام[8]، 1376) و آنچه این موقعیتها فراهم میکنند، شکستن صورتهای ثابت شناخت و حرکت و تغییر به فراسوی است. او معتقد است انسان برای حرکت به سوی تعالی نیاز به تحرک و قرار گرفتن در این موقعیتها دارد؛ زیرا این حالات هستند که منجر به خودشناسی میشوند و البته که خودشناسی به خداشناسی ختم میشود.
3-3. انگارۀ پیر در مثنوی و داستانهای تمثیلی
«انسان کامل» شخصیت قدسی است که به واسطۀ ولایت معنویی، راهنمای سالک در طی طریق است.
بهر او گفتیم که تدبیر را |
|
چون که خواهی کرد بگزین پیر را |
(مولوی، 1397)
سهروردی، آنان را «اصحاب مشاهده» خطاب میکند که معقولات بر آنها در «آنِ» تجربۀ اشراق وارد میشود. ایشان نیاز به آموختگی ندارند و حق مطلب را بدون مطالعۀ کتاب درک میکنند. در واقع «گمان قوی» این افراد را «خلیفۀالله فیالارض» میکند (شهرزوری، 1372). آنان به واسطۀ بهرهمندی از قدرت اشراق -«پاسبان آفتابند اولیا»- بر دلها آگاه و بر جانها سیطره دارند. اولیاءالله، از جمله کسانی هستند که مقام اشراق دارند. مولانا نیز در کنار اولیاءالله به پیامبران اشاره میکند و آنان را جدا از اولیاءالله نمیداند و برای نشان دادن تفوق انبیا از تمثیل نور خورشید در برابر نور چراغ و شمع بهره میگیرد.
زآنکه نور انبیا خورشید بود |
|
نور حس ما چراغ و شمع و دود |
(همان)
سهروردی در الواح عمادی، ویژگیهای انبیا و متألهان را چنین توصیف میکند: «مسیر شود ایشان را در بیداری اطلاع بر مغیبات، زیرا که نفوس ایشان یا قویاند در فطرت و یا قوی شوند به طریقی که ایشان دانند و به مغیبات منقش شوند، زیرا که نفوس ایشان چون آینه زدوده است، درو نقوش ملکوت پیدا آید» (سهروردی، 1380). به اعتقاد سهروردی، ماهیت وجودی «انسان کامل» از همۀ شوائب زدوده و شخصیت او جلوهای از وجود الهی است.
تعالیم گنوسی، هرمسی و مانوی از جمله آموزههایی هستند که بر «لزوم داشتن پیر» تأکید میورزند. بنابر روایات مانوی، مانی دو بار در طول زندگانیش توانسته بود همزاد مینوییاش یا «نُرجمیگ» را ملاقات کند. یکبار در 12 سالگی و بار دیگر در 24 سالگی. مانی معتقد بود همزاد مینوییاش، راز کیهان و اسطورۀ نور و ظلمت را بر او گشود (اسماعیلپور، 1375). این اصلی باورمند نزد تمامی عقاید است که سالک به تنهایی قادر به تغییر موقعیت خویش در جهان مادی نیست. سهروردی در رسالۀ «بستانالقلوب» بر اهمیت اختیار کردن پیر تأکید میکند: «همچنان که شیخی باید تا خرقه بپوشاند؛ پیری باید که ذکر تلقین کند و بیپیر به جایی نرسد» (سهروردی، 1380).
سالک (روح) پس از هبوط در عالم جسمانی و فراموش کردن اصل خویش به واسطۀ گشایشی در صحرا با راهنمای درونی ملاقات میکند که ویژگی معرفتبخشی به همراه دارد. این پیر یا فرشتۀ آسمانی که در شرع، بدان «جبرئیل» و در فلسفه «عقل فعال یا عاشر» میگویند، راهنمایی است که سالک خواستار رجوع و اتحاد با آن بوده است؛ زیرا «در سلسۀ موجودات، نزدیکترین وجود معنوی ورای عالم انسانی است» (کربن[9]، 1377)؛ به این معنا که از لحاظ رتبه از باقی عقلها، متأخرتر و به عالم انسانی نزدیکتر است. «عقل فعال» غالباً در هیأت «پیر» در داستانهای سهروردی متجلی میشود. در داستانهای اشاره شده روحِ سالک زندگی عادی خویش را طی میکند تا اینکه گرفتار بند اسارت میشود. در این موقعیت، او هویت حقیقی خویش را به فراموشی میسپارد. «افتادن در چاه در قصۀ غربت غربی، گرفتاری در بند در عقل سرخ، دیدن جماعتی که برای تحصیل میرفتهاند در فی الحالۀ الطفولیّۀ، افکندن سلّه و پوشیدن چرم بر طاووس در فصل هشتم لغت موران، قید و حجر کودکی در آواز پر جبرئیل» از جمله حال و هواهای مرزی هستند که سالک با قرار گرفتن در آنها، نخستین گامهای خودشناسی را برمیدارد تا زمانی که هادی آسمانی بر او متجلی شده و با دستگیری او خودشناسی به خداشناسی مبدل شود. موقعیتهایی که به قول یاسپرس حد نهایی طاقت بشری است و سالک در آن احساس عجز میکند؛ زیرا استعدادهایش برای رسیدن به مقصود کافی نیست. از این رو، در کشمکش خودشناسی، پیر بر او متجلی میشود. دیدار با پیر در واقع به عنوان پتانسیلی بیرونی برای سالک، سرآغاز خط سیر معرفتی است که با پرسش آغاز میشود. در حقیقت زمانی که سالک تصمیم میگیرد خود را از زندانی که در آن گرفتار آمده نجات دهد، چنان که «در عقل سرخ میبینیم، باز از غفلت نگهبانان استفاده میکند و به سوی صحرا گام مینهد یا سالک غربت غربی که شبها به بالای کاخ میرود و یا جوانی که در آواز پر چبرئیل تصمیم میگیرد دری از خانقاه را باز کند که به سوی صحرا گشاده میگردد»، استعدادِ تعالیجویی در او قوت میگیرد و این قوه با دیدار پیر بالفعل میشود.
یکی از بنیانهای فکری مولانا نیز در مثنوی «لزوم اختیار کردن پیر» است. انسان کامل در داستانهای مولانا در هیأتهای متفاوت سر برمیآورد. یکی از ویژگیهای «انسان کامل» در مثنوی، برخورداری از دانش و عقل در کنار روح است؛ «روح با علم و با عقل است یار». به این معنا که وجود نورانی انسان کامل از ترکیب عقل و روح تشکیل شده است؛ «مشرق او غیر جان و عقل نیست». بنابراین «انسان کامل» مولانا علاوه بر تهذیب نفس و ترک علایق مادی که سببِ صیقل روح میشود باید از «عقل» نیز بهرهمند باشد. مولانا عقل را به بالی تشبیه میکند که پرنده بدون داشتن آن قادر به پرواز نخواهد بود.
عقل باشد مرد را بال و پری |
|
چون ندارد عقل عقل رهبری |
(مولوی، 1398)
همانطور که سهروردی نیز معتقد است، حکیم الهی کسی است که «ابتدا با بال اندیشه به پرواز درمیآید و سپس با دور انداختن ثقل مادی، نفس مجرد را بر براق همت مینشاند و به سیر در کائنات میپردازد» (سهروردی، 1367). پس بیگمان مولانا همچون سهروردی به همنشینی عقل و روح در وجود انسان کامل، باور داشته است. البته نباید از این نکته غافل شد که گاهی مراد مولانا از «عقل» همان «نفس ناطقه یا روح» است. در واقع هرگاه مولانا عقل و نفس را در تقابل با یکدیگر بهکار میبرد، مقصودش از «عقل»، «روح» و از «نفس»، قوای حسی انسان است.
متهم نفس است نه عقل شریف |
|
متهم حس است نه نور لطیف |
(مولوی، 1394)
بنابراین شیخ خبیر از نظر مولانا باید صاحب روحی وارسته و عقلی سلیم باشد که هیچگاه عرصۀ هستی از وجود مبارک او خالی نخواهد بود؛ «به هر دوریی ولی قائم است». سهروردی از اصلی به نام قاعدۀ «امکان اشرف» سخن میگوید که براساس آن وجودِ شریف، مقدم بر وجود اخس است؛ به این معنا که وجودِ ممکن اخس، خود، گواه بر وجودِ ممکن اشرف است. «وجود ممکن اخس قبل از ممکن اشرف ممتنع است. پس معلول اول باید که اشرف باشد از ثانی و ثانی از ثالث» (دینانی، 1379). پس تا زمانی که انسانهای عادی در عالم حضور دارند، بیشک انسانکامل نیز هست؛ یعنی وجود انسان عادی دلیل بر وجود انسان برتر است. همواره در عالم کسی هست که نسبت به دیگران به خدا نزدیکتر است و نقش واسطۀ فیض الهی را برعهده دارد. از همین رو است که انسان کامل را برابر با عالم خیال میپندارند. این امر به خاطر ماهیت واسطهگون انسان کامل است.
از نظر مولانا، جسمِ انسان والا همچون روحاش لطیفهای است که قابلیت صعود دارد، در چارچوب زمان و مکان تقویمی جای نمیگیرد و حیطۀ جولان او از عالم خلق تا امر را دربر میگیرد. چنانکه سهروردی معتقد است جسمشان چونان لباسی است که گاهی آن را به درمیآورد و گاه آن را میپوشند. به طور کلی، عنصر وجودی اولیاءالله و شیخ، نور حق است؛ «شیخ نورانی ز ره آگه کند» که بهواسطۀ این نورالهی توانسته «ینظر بنورالله» شود و چون جنس این نور طور ورای عقل و از جانب حق است؛ بنابراین، حد ندارد «شیخ و نور شیخ را نبود کران» و در جایی دیگر شیخ را همچون شیری میانگارد که قلوب مومنان چون بیشهای تحت سیطره او قرار دارد.
شیخ واقف گشت از اندیشهش |
|
شیخ چون شیر است و دلها بیشهاش |
(مولوی، 1394)
اندیشۀ انسان کامل چنان در تصویر آفتاب در وجود مولانا نهادینه شده که او نمیتواند اولیاءالله را به چیزی جز خورشید و متعلقاتش تشبیه کند. شیر در باورهای کهن همواره به عنوان حیوانی خورشیدی مورد توجه بوده است. در برهان قاطع به آفتاب، شیر سوار اطلاق شده است و ایرانیان خورشید را به صورت شیر نقش کردهاند (شمیسا، 1387). یال شیر همچون تیغهای خورشید تصور شده است. علاوه بر این، خانۀ خورشید در برج اسد است. اوج فروغ خورشید زمانی است که در برج اسد قرار میگیرد. مولانا در ابیات زیر زبدۀ سخن را دربارۀ انسان کامل ادا میکند؛ به نحوی که تصویری کاملاً خورشیدی و مطابق با اساطیر مربوط بدان میآفریند.
ظل او اندر زمین چون کوه قاف |
|
روح او سیمرغ بس عالی طواف... |
(مولوی، 1387)
مولانا در این ابیات بار دیگر بر یگانگی ماهیت وجودی حق و انسان کامل صحه گذاشته است. به واقع هر چیزی که نشانی از خورشید دارد در نظرگاه مولانا در هیأت انسان کامل پدیدار میشود، خواه آن سیمرغ و باز باشد، خواه شیر.
3-4. آفتاب- انسانکامل
کربن به نقل از نوشتارهای هرمسی موجود به زبان عربی به تشریح «سرشت کامل» و ارتباط آن با «انسان نورانی» میپردازد: «هرمس فرزانه میگوید: هنگامی که جهان بزرگ که آدمی است، سرشت کاملی پیدا کرد، جان او، آنگاه، همچون خورشیدِ ایستاده در آسمان است که پرتوهایش بر همه افقها نور میپاشد» (کربن، 1387). در اینجا هرمس «سرشت کامل» را برابر با خورشید دانسته است و در ادامه کربن به این همانندی در آثار نجمالدین کبرا و سهروردی اشاره میکند. در آثار سهروردی «خورشید و متعلقاتش» نقش ویژهای را ایفا میکنند؛ به عنوان مثال، در لغت موران که شامل 10 قصه است، خورشید به عنوان یکی از ارکان اصلی، نقش اساسی ایفا میکند. برای نمونه در قصۀ ششم که حربا (انسان کامل) شیفتۀ آفتاب است و نه تنها در برابرش معذب نیست، بلکه آرزوی وصال آن را دارد. سهروردی در پایان داستان به آیۀ 169 سورۀ آل عمران اشاره دارد «لا تحسبنالذین قُتلوا فی سبیل الله أمواتا بل احیاءٌ عند ربهم یرزقون» (سهروردی، 1380). سهروردی با این شاهد مثال به رمزگشایی از تصویر خورشید، دست مییازد. او نشان میدهد که خورشید رمز حق تعالی است که هرگاه سالک در معرض انوار الهیاش قرار گیرد به مرتبۀ الوهیت نائل میآید. قصه نهم، حکایت حضرت ادریس و سخن گفتنش با کواکب است که در واقع تقابل سالک و حضرت حق در تصویر ماه و خورشید نمود مییابد. شخصیت ادریس در تاریخ با هرمس و الیاس یکی تلقی شده است. ابنعربی در فصوصالحکم، ادریس و الیاس را یکی دانسته و فصل بیست و دوم را به نام او کرده و گفته، الیاس همان ادریس است و جایگاه ادریس را در فلک چهارم یا همان فلک میانی؛ یعنی خورشید و مقام او را برابر با انسان کامل میداند. مولانا نیز با عطف ادریس و عیسیگویی به همخانه بودنشان در آسمان چهارم (جایگاه خورشید) اشاره دارد.
عیسی و ادریس برگردون شدند |
|
با ملائک، چون که همجنس آمدند |
(مولوی، 1397)
بنابراین، در اندیشه ابنعربی و مولانا، خورشید رمزی از صورت متعالی انسان برتر است. شاید بتوان گفت مقصود سهروردی نیز از بیان ادریس و سخن گفتنش با کواکب، اشارهای است به همانندی او با هرمس؛ زیرا در آثار منسوب به هرمس به اشرافش بر علم نجوم تأکید شده است.
3-4-1. خورشید و انسان کامل در مثنوی
3-4-1-1. نسبت چشم با خورشید
یکی از وجوهی که سببِ خلق تصویر «خورشید» برای مفاهیم «انسان کامل و خداوند» در مثنوی شده است، پیوند اساطیری «خورشید» با «چشم» و مصادیق آن است. «وَ هُو لِلحَقِّ بِمَنزلَۀِ اِنسانِ العَینِ الَّذی یَکُونُ بِهِ النَّظَرُ»: نسبت انسان به حضرت حق تعالی، نسبت مردمک چشم است با چشم که دیدن بدان صورت میگیرد (ابنعربی، 1392)؛ در این تمثیل ابنعربی حقتعالی را به منزلۀ چشمی پنداشت که انسان نقشِ مردمک آن چشم را بازی میکند. به طور یقین، چشم بدون مردمک توانایی دیدن نخواهد داشت. گویی این تمثیل ابنعربی از روایات اسطورهای برمیآید؛ زیرا در اساطیر، خورشید به عنوان چشم اهورامزدا بهشمار میرود و اوپانیشاد، آفتاب را موکل بینایی میداند (داراشکوه،1356). به همین ترتیب هندوان نیز در دوران ودایی، ماه و خورشید را به منزلۀ چشمان آسمان میدانستهاند و عقیده داشتهاند که خورشید از مردمک چشمان نارایانا آفریده شده است (ایونس[10]، 1373). بدین ترتیب هم «حقتعالی» و هم «خورشید» در مقام «چشم» معرفی شدهاند و این تشابه، رشته پیوندی میان حقتعالی و تصویر خورشید میآفریند که در نوع خود ناگسستنی و ذاتی است. شاید یکی از نقاط اتصال گزارۀ «حق» در تصویر «خورشید» را باید در رمز «چشم» جست. جایی که «چشم» از قالب یک نشانه ساده فراتر رفته به رمز تبدیل میشود. مولانا در بیان رمزی به هیچ شاعری شباهت ندارد و این حاصل تجربۀ خاص عرفانی اوست. بیان رمزی نقطهای است که مولانا سنتهای عرفانی را به فراموشی میسپارد و به خلق معانی ثانوی دست مییازد. به طریق اولا تجربیات عرفانی به عنوان عرصهای بیزمان و غیرتاریخی که مکان استومند نیز در آن مفهوم خویش را از دست میدهد، سببِ آفرینش معانی میشود که تنها پهنۀ زبان رمزی قابلیت ترسیم آنها را دارد.
بنابراین «حق» به گونهای کامل ویژگیهای اساطیری خورشید را دریافت کرده است؛ به این معنا که علاوه بر تنهایی خورشید که رمز وحدانیت است، رمز «چشم بودن» نیز از باورهای اساطیری «خورشید» به «حق» منسوب شده است. بعدها خورشید را بزرگترین نماد روح دانستهاند و این در حقیقت به واسطۀ این است که از او به عنوان «چشمِ جهان» یاد میشد؛ زیرا چشم دریچه و آیینۀ روح است. براین اساس «خورشید» رمزی است برای «چشم» و در راستای آن برای «حقتعالی». بنابراین، چشم و خورشید برابر نهاد یکدیگر محسوب میشوند.
نکته حائز اهمیت این است که در عرفان، تمامی عوالم دوگانه در یک عالم میانجی یا به اصطلاح برزخی به وحدت میرسند. این امر در مورد حق و خلق نیز صدق میکند. به این معنا که حق و خلق نیز در مکانی به اتحاد میرسند و آن عالمی جز «انسان کامل» نیست. «انسان کامل» واسط بین حق و خلق است. همانطور که چشم را نیز «واسطۀ میان حق و خلق و رشتۀ پیوندی میان آن دو» (ستاری، 1386) دانستهاند. براین اساس میتوان گفت که «چشم» در عرفان علاوه بر روح، رمزی برای «انسان کامل» نیز است. با رمزگشایی تأویلی از واژه چشم به طرز باورمندی به پیوند سمبلیک میان خورشید، انسان کامل، حق و چشم دست یافتهایم. این در حقیقت تجلی گزارهای فلسفی اسطورهای با یاری زبان نمادین در عرصۀ عرفان است؛ زیرا جوهر زبان عارف، نماد و تصویر است.
کی توان اندود این خورشید را |
|
با کف گل؟ تو بگو آخر مرا |
(مولوی، 1397)
در حقیقت دالهای مولانا هیچگاه در مسیری خطی پیش نمیروند، بلکه ارتباط دالها با یکدیگر و بیان ویژگیهای هر دال برای تصویرپردازی سبب شده آنها به صورت دورانی در دادوستد با یکدیگر قرار گیرند. پس همواره باید در حال تأویل و کشف بود، زیرا هیچگاه نمیتوان به معانی ثابتی دست یافت. از این رو است که ابنعربی حق را «چشم» و انسان را «مردمک» آن خطاب میکند و مولانا گاهی «حق» را «خورشید»:
ما رمیتَ إذ رمیتم در حراب |
|
من چو تیغم و آن زننده آفتاب |
(مولوی، 1387)
و گاهی «انسان کامل» را در «خورشید» متجلی میبیند.
مفترق شد آفتابِ جانها |
|
در درون روزن ابدانها |
(مولوی، 1394)
3-4-1-2. نسبت شمس با خورشید
رو ز سایه آفتابی را بیاب |
|
در درون روزن ابدانها |
(مولوی، 1387)
مولانا در این بیت شمس تبریزی را با دو واژۀ اساطیری «آفتاب» و «شاه» خطاب کرده است. او صفت «پادشاهی» را که از جمله صفات ویژۀ خورشید به شمار میرود و «در ریگ ودا قدیمیترین سند مکتوب هند و ایرانی، خورشید سرور سلطنت عالی قلمداد شده است» به شمسالدین نسبت میدهد. در حقیقت در ذهن مولانا، شمسالدین و آفتاب دو چیز متفاوت از یکدیگر نیستند و حتی میتوان آنها را به جای یکدیگر نیز به کار برد. شمس به عنوان نمونۀ یک انسانکامل در خورشید متجلی میشود. در همین راستا، گاستون باشلار[11] معتقد است تصاویر ادبی برای حرکت و رشد به بنمایه یکی از عناصر اربعه (آب، آتش، خاک و هوا) نیاز دارند (خطاط، 1382). آنچه بنمایۀ تصویرآفرینی آفتاب را برای شمس میسازد، آتش است؛ زیرا در اساطیر از نور خورشید با رنگ سرخ یاد میشود و در برخی روایات نیز خداوند را نیز با جامهای سرخ رنگ تصویر میکنند. علاوه بر این، آوردهاند ردایی که شمسالدین بر تن و کلاهی که بر سر میکرد به سرخی میمانست. از همین رو، از نظر مولانا بهترین رنگها، رنگ سرخ است؛ زیرا از خورشید برمیآید:
بهترین رنگها سرخی بود |
|
و آن ز خورشید است و از وی میرسد |
(مولوی، 1394)
بنابراین، جانمایۀ آفرینش این تصاویر از آتش برمیآید. آتشی که در «نی» مولانا نیز جوشش میآفریند و موجبات نقشآفرینش را در تصویر «انسان کامل» فراهم میکند. همان آتش، نیروی محرکۀ آفتاب است برای تصویرآفرینی انسان کامل. البته نمیتوان از ارتباط چشم با آتش نیز چشم پوشید؛ در «سنتهای مصری، چشم به عنوان طبیعت خورشیدی و ناری، منبع نور، آگاهی و باروری ملحوظ میشود» (شوالیه و گربران[12]، 1379). بدین ترتیب وجه مشترک تصاویری که مولانا برای انسانکامل میآفریند، آتش است.
در مثنوی با استحالۀ معنایی پادشاه مواجه هستیم؛ به این نحو که پادشاه در آثار مولانا تصویری از خداوند است، خدای متشخص انسانوار که دیگر آن فاصله بین انسان و او موجودیت ندارد. از این رو، مولانا با معرفی کردن شمسالدین به عنوان پادشاه در حقیقت او را در مقام خداوندی به تصویر میکشد؛ به این معنا که شمسالدین همان خداوند است؛ انسان کامل به مثابۀ خداوند؛ زیرا برخی با استناد به حدیث «ان الله خلق آدم علی صورته: خلق ما بر صورت خود کرد حق»، معتقدند خداوند انسان را به شکل خویش آفرید. از این رو، مولانا، شمس را هم خدا و هم انسان کامل دیده است که تنها خورشید، پادشاه عالم، ظرفیت به دوش کشیدن این دو گزاره را در خود دارد؛ زیرا خورشید را جایگاه انسان کامل دانستهاند. همانطور که ابنعربی در فتوحات بیان میکند منازل ماه و خورشید بزرگترین و گویاترین ضربالمثل برای علم الهی است و از آنجایی که انسان کامل مظهر علم الهی و معرفت ربانی است؛ بنابراین؛ خورشید را میتوان جایگاه او دانست (ابنعربی، 1387). مولانا با آفرینش تصویر «آفتاب» و «شاه» برای «شمسالدین» در حقیقت او را به گزارۀ خدا نزدیک و چه بسا با آن همسان میکند.
خود غریبی در جهان چون شمس نیست |
|
شمس جان باقیست کاو را امس نیست |
(مولوی، 1387)
فروزانفر میگوید «جان؛ یعنی روح انسان در این جهان مادی غریب است؛ زیرا از وطن خویش به دور افتاده است» (فروزانفر، 1371). «شمس» را در این بیت معادل با «روح دور از وطن» تعبیر کرده است. همانطور که میدانیم بنا بر مصطلحات قرآن، انسان کامل همان الروح است و ابنعربی در فصوصالحکم صراحتاً انسان را روحِ عالم قلمداد میکند. از آنجایی که «خورشید» نیز رمزی برای «روح» است و مولانا تمام ویژگیهای اساطیری «خورشید» را برای «شمس» متصور است؛ بنابراین، «شمسِ جان» معادل با «انسان کامل» است. از این رو، میتوان گفت در نظرگاه مولانا «آفتاب» در سیر تکاملی یک تجلی در عین واحد هم به شکل «حق» و هم «انسان کامل» پدیدار میشود؛ یعنی حق در مقام تعیین به صورت انسان کامل متجلی میشود و در این سیر، گسستی قابل تصور نیست.
3-4-2. آفتاب و انسانکامل در داستانهای سهروردی
3-4-2-1. نسبت کیخسرو با خورشید
«فرّ»، فروغی است ایزدی به دل هر که بتابد از همگنان برتری یابد و از پرتو این فروغ است که کسی به پادشاهی رسد. از سوی خداوند برای راهنمایی مردمان برانگیخته شود و به مقام پیغمبری رسد و شایستۀ الهام ایزدی شود (پورداود، 1377).کیخسرو از جمله کسانی است که صاحب فرّ ایزدی است. از او در یشت پنجم، نهم، سیزدهم، پانزدهم و نوزدهم یاد شده است. در یشت سیزدهم، فروهر کیخسرو به عنوان درخشانترین شاه، دلاورترین و شریفترین کس ستوده میشود. در واقع کیخسرو نمونۀ مطلق رهبری کامل و بیعیب است (بهار، 1381). او فقط آرزوی سفر اخروی داشت. از اینرو، بارها به خلوت نشست تا سروش را در خواب دید که به او مژدۀ کامیابی سفر مینویی داد. در واقع او از نظرها ناپدید شد و برایش مرگ طبیعی قائل نشدهاند. از همین رو، در اوستا از جملۀ هفت جاودان بهشمار میرود.
تعریفی که سهروردی از «فرّ» میکند بسیار به پیشینۀ ایرانیاش نزدیک است؛ «نوری که معطی تأیید است که نفس و بدن بدو قوی و روشن گردد، در لغت پارسیان «خرّه» گویند» (سهروردی، 1380). مقصود سهروردی از «روشن و قوی شدن بدن» با دریافت فرّ چیست؟ به طور یقین از نظر او، قوای جسمانی در پرتو فرّ، ماهیت مادی خویش را از دست میدهد. به این معنا که جسم تحت تسلط صاحب فرّ قرار میگیرد. در آثار سهروردی از دو پادشاه صاحب فرّ یاد میشود؛ فریدون و کیخسرو. در الواح عمادی میگوید: «از جمله کسانی که بدین نور رسیدند، خداوند «نیرنگ» ملک افریدون... و دوم او از ذرّیت او ملک ظاهر کیخسرو مبارک که تقدس و عبودیت را برپای داشت، از قدس صاحب سخن شد و غیب با او سخن گفت و نفس او به عالم اعلی عروج کرد. متنقش گشت به حکمت حق تعالی و انوار حقتعالی او را پیدا شد و پیش او باز آمد. و معنی «کیان خّره» دریافت» (سهررودی، 1380).
اوصافی که سهروردی در وصف کیخسرو میآورد یادآور خصیصهها و البته اتفاقاتی است که برای رسول اکرم (ص) پیش آمد. همانطور که ذکر آن در اوستا آمد، صاحب فرّ میتوان به مقام پیغمبری برسد. بنابراین، سهروردی به کیخسرو با عنوان صاحب فرّ، مرتبتی همطراز با حضرت رسول میدهد. در لغت موران، سهروردی از جام گیتینمای کیخسرو سخن میگوید، جامی که «هرچه خواستی، در آنجا مطالعت کردی و بر کائنات مطلع گشتی و بر مغیبات واقف شدی» (همان). جام جهاننمای کیخسرو رمزی است برای طالب حقیقت که وقتی پرتوی اشراق بر او میافتد، خود جلوگاه تجلی عالم اکبر میشود. همین است که باید بگوییم «انسان کامل» به عنوان عالم اصغر، نسخۀ فشردۀ عالم اکبر است.
از نظر سهروردی «جام گیتینما» همان روح ناطقه یا نور اسهبدی است که جسم همچون غلافی آن را دربر گرفته است، اما کیخسرو به واسطۀ ارتباط با غیب، صاحب روحی است که به اختیار و اراده قابلیت جدا شدن از جسم را دارد «وقتی که خواستی که از مغیبات چیزی بیند، آن غلاف را در خرطه انداخت» (همان). پس «انسان کامل» از نظر سهروردی توانایی فراغت از جسم به اختیار خویش را دارد. هنگامی که کیخسرو جام گیتینما را در برابر آفتاب قرار میدهد، زمان پیوند نفس ناطقه به اصل حقیقی خویش است. «پس وقتی که آفتاب در استوی بودی، او آن جام را در برابر میداشت. چون ضوء نیّر اکبر بر آن میآمد، همۀ نقوش عالم در آنجا ظاهر میشد» (همان). روح ناطقه در مکاشفهای ابدی در برابر پرتو اشراق آفتاب حقیقت به اصلش به وحدت میرسد. این تمثیل در واقع نشان میدهد که روحِ انسان کامل همچون آینهای تمام عالم هستی را در خود دارد.
از نظر سهروردی، انسان کامل چیزی جز عالم هستی نیست. نور اسهبدیِ وجود انسان برتر در استوی آفتاب؛ یعنی در اعتدال بهاری در معرض نیّر اعظم قرار میگیرد و با اصلش یکی میشود. همان زمانی که هدهد، روحِ سالک برای سیمرغ شدن، ترک آشیان میکند. در فصل بهار، آفتاب با قرار گرفتن در برج حمل که خانۀ او به شمار میرود، جانی دوباره مییابد. «آفتاب» تصویری است برتر برای «حضرت ذات» و کیخسرو به عنوان کسی که نوری از وجود آفتاب (فرّ) را در خود دارد هنگام رویارویی با آفتاب حق از بندهای جسمانی رها شده و در تجربهای عرفانی به شهود اشراقی نائل میآید. این تمثیل یادآور آموزههای مانی و برابری انسان با جهان است. جایی که «انسان به عنوان عالم اصغر پارهای نور در تن خویش دارد که به گونهای مرواریدی درون صدفی خاکی است» (اسماعیلپور، 1375). پارۀ نور که همان نور اسهبد سهروردی است در فرآیند نجاتبخشی از سوی «عیسای درخشان» آزاد میشود؛ عیسی که بنابر روایتها با خورشید همخانه است. بنابراین، میتوان گفت اندیشههای سهروردی بیتأثیر از آموزهای گنوسی و مانوی نیست.
3-4-2-2. نسبت سیمرغ با خورشید
سیمرغ، شاه مرغان پرندهای که «پیونددهندۀ اضداد و انسان- مرغ است. او از سویی انسان است، انسانی روحانی و یاریدهندۀ آورندۀ دین بهی و از سوی دیگر، مرغی که بر فراز محور عالم در اقیانوس آغازین زهدان هستی است، آشیانه دارد» (ستاری، 1386). در رسالههای سهروردی سیمرغ در کنار پیر و جبرئیل رمزی است برای «عقل فعال» و در داستانهای سهروردی در اینهمانی با خورشید قرار داد. البته این امر دور از ذهن نیست، چراکه در باورهای اسطورهای همواره سیمرغ را پرندهای خورشیدی میدانستهاند. تصویر رمزی از هدایتگری است که سالک در پرتو رهنمودهای او به حکمت اشراقی دست مییابد. در لغت موران، کیخسرو زمانی جام جهاننما را در برابر آفتاب اشراق الهی قرار میدهد که آغاز اعتدال بهاری است؛ یعنی همان زمانی که هدهد برای رسیدن به مقام سیمرغ، ترک آشیان میگوید؛ «هر آن هدهدی که در فصل بهار بترک آشیان خود بگوید... و قصد کوه قاف کند» (سهروردی، 1380). بنابراین، آنچه اسباب استحالۀ روحانی سالک را فراهم میکند، پرتوی تابناک سیمرغ آفتابگون است. هدهد همچون جام جهاننما رمزِ سالک جانآگاهی است که با معرفت نسبت به قفس تن به شوق رهایی از آن قدم در وادی حقیقت مینهد تا به مبدأ اصلی؛ یعنی جایگاه سیمرغ، کوه قاف برسد. بنابراین، هدهد «رمز روحی است که قوت ترک آشیانۀ جسم و پیوستن به اصل خویش سیمرغ یا عقل فعال و از او به حق را دارا است» (پورنامداریان، 1394).
در لغت موران، هدهد به عنوان پرندهای که «به غایت حدّت بصر مشهور است» (سهروردی، 1380) در برابر بومان روزکور وصف میشود. توصیف خورشید به عنوان «ینبوع نور» و انتخاب حرکت در روز از سوی هدهد که خود را در مرتبۀ معرفت کشفی میبیند از او به طور تلویحی به عنوان سالکی شیفتۀ خورشید یاد میشود. پیوند هدهد با خورشید و سیمرغ و حرکت او به سمت این دو مقصد، نشان از اینهمانی سیمرغ با خورشید است. در عقل سرخ به جایگاه سیمرغ بر سر درخت طوبی اشاره میشود. با توجه به توصیفات سهروردی «درخت طوبی» رمزی برای «خورشید» است. پس خورشید خانۀ سیمرغ است. چنان که عطار نیز بر این اینهمانی صحه میگذارد:
چون شما سیمرغ اینجا آمدید |
|
سی در این آیینه پیدا آمدید... |
(عطار، 1385)
در «صفیر سیمرغ» از سیمرغ به عنوان غایت مسیر سالک یاد میشود. او کسی است که «صفیر او به همه کس برسد. سایۀ او علاج بیماران است. همه نقشها از اوست و او خود رنگ ندارد. در مشرق است آشیان او و مغرب از او خالی نیست» (سهروردی، 1380). همانندی میان سیمرغ و خورشید در عقل سرخ و لغت موران قوت میگیرد. در عقل سرخ از زبان پیر گفته میشود «سیمرغ آن خاصیت است که اگر آینهای یا مثل آن برابر سیمرغ بدارند، هر دیده که در آن آئینه بنگرد خیره شود» (همان). چنان که در لغت موران، جام جهاننما زمانی همۀ نقوش عالم را ظاهر میکرد که کیخسرو جام را در برابر آفتاب میداشت. در ادامه زمانی که زال (رمز روح هبوط کرده) در صحرای عالم جان رها میشود، سیمرغ او را زیر پر میگیرد. وقتی شب درآمد «سیمرغ از آن صحرا منهزم شد» و در روز سیمرغ به پرستاری از زال میپرداخت. کارکرد سیمرغ در این توصیف کاملاً برابر نهاد خورشید است. شاید با این وصفها سیمرغ بهترین رمز برای حضرت ذات در عالم معنی باشد، اما آنچه مانع چنین برداشتی میشود، توصیف از زبان پیرِ عقل سرخ است که تنها یک سیمرغ در جهان نیست، بلکه «هر زمان سیمرغی از درخت طوبی به زمین آید و اینکه در زمین بود، منهدم شود» (همان).
در داستانهای سهروردی «خورشید» رمزی است برای «حضرت حق»، اما آیا میتوان براساس اینهمانی که سهروردی بین خورشید و سیمرغ رقم میزند، «سیمرغ» را نیز رمزی برای «حق» دانست؟ پورنامداریان او را تمثل نورالانوار میداند که در هیأتهای گوناگون متجلی میشود (پورنامداریان، 1394)، اما در نه جایگاه خودِ نورالانوار. همدانی نیز به تبعیت از کربن با استناد به پرسش و پاسخ مطرح شده در عقل سرخ، معتقد است، نمیتوان از سیمرغ، حضرت ذات را مراد کرد (همدانی، 1388).
با توجه به نظرات بیان شده، میتوان گفت سیمرغ به عنوان رمز انسان کامل و عقل فعال، بیگانه با حضرت ذات نیست، بلکه بالقوه حق است و شاید بتوان گفت به واسطۀ ماهیت دوگانۀ رمز، سیمرغ را در صحرای معنایِ عالم جان میتوان، هم تجلی حضرت حق دانست و هم انسان کامل. چنان که غایت هدهد در «صفیر سیمرغ»، سیمرغ و در لغت موران به خورشید است. پس خورشید و سیمرغ در گسترۀ استحالۀ رمزی قابلیت تبدیل شدن به یکدیگر را دارند. بنابراین، در ذهنیت ناآگاه سهروردی، خورشید و سیمرغ در پیوندی ناگسستی با یکدیگر به سر میبرند. از این رو، نمیتوان به طور قاطع آفتاب را تنها رمز حضرت ذات و سیمرغ را تصویری برای انسانکامل دانست؛ زیرا رمزها یک معنی ثابت ندارند و هر بار در هیأتی جدید سر برمیآورند و این امر از موقعیتهای گوناگونی ناشی میشود که انسان از سر میگذراند. شاید بهتر باشد خلق تصویر سیمرغ و خورشید را به صورت رمزهایی دوسوگرا به حال و هوای متنوع سهروردی نسبت دهیم. در واقع حالات گوناگون، مراتب روحی متنوعی را برای انسان رقم میزند که هربار در تصویری تازه ظهور مییابد.
یاسپرس عقیده دارد هر یک از موقعیتها برای هر شخصی منحصر به خود اوست و دلیل این امر آن است که آگاهی و عکسالعمل ما در هر موقعیتی خاص همان موقعیت است. بنابراین، آنچه سبب میشود یک تصویر (مثل خورشید و سیمرغ) در چند معنی گوناگون متجلی شود و یا یک مفهوم (خدا یا انسانکامل) در تصاویر متنوعی متمثل شود به موقعیت انسان و گشودگی او در برابر جهان و پدیدههای آن بستگی دارد. چنانکه هیدگر میگوید: سخن شاعرانه «در میان گذاردن امکانهای اگزیستنسیالِ[13] یافتگی است» (لوکنر[14]، 1394). ما در معنای گستردهتر، آفرینش تصویر شاعرانه را بیان امکانی میدانیم که انسان به سمت آن سوق مییابد و در آن موقعیت خود را میشناسد و به تبع آن چنین موقعیتهای گوناگون، فهم را متأثر میکند و سبب خلق تصاویر متنوع میشود. حال آنچه را از واکاوی تصویر آفتاب در داستانهای سهروردی و مثنوی مولانا حاصل شد در جدول (1) و (2) به ایجاز نشان میدهیم.
جدول 1. کلان اشتراکات سهروردی و مولانا دربارۀ انسان کامل
مولانا |
سهروردی |
هیچگاه عرصۀ هستی از وجود او خالی نیست. |
اثبات قاعدۀ امکان اشرف |
عنصرِ وجودیاش نور است (خورشیدبین) |
پاسبانِ آفتاب |
صاحب نفس قوی و زدوده |
لطافت جسم به مانند روح |
مدبر عالم کون و فساد |
همنشینی عقل و روح |
لزوم اختیار کردن او در مقام پیرطریقت |
عقل فعال و پیر |
ارتباط با ملکوت و آگاهی از مغیبات |
استعداد تعالی جویی سالک پس از دیدار با او |
جدول 2. ویژگیهای مشترک تصویر خورشید (آفتاب) در آثار سهروردی و مولانا
ویژگیهای مشترک |
تصویری فراتر از نمادکه تبدیل به معنی شده یعنی با معنی به وحدت رسیده است.«معنیواره»اش مینامیم. |
این تصویر برای معانی متعددی به کار میرود چون (خدا، روح، انسانکامل، عقل فعال)، پس «پویا و داینامیک» است. |
وحدت تصویر خورشید با نور و نورالانوار در آثار سهروردی و اتحاد با خدا و شمسالدین در مثنوی. |
برجستهترین اشتراک مولانا و سهروردی، نور و خورشید است که آنان را به مبدع و احیاکنندۀ نظام نوری تبدیل کرده است. این وجه اشتراک در آثار آنان هم در جلوۀ سطحی و هم در جلوۀ شهودی در قالب تصاویر گوناگون نمود مییابد. ازاینرو، تصویر خورشید هم در مثنوی و هم در رسالههای رمزی سهروردی در سیری استعلایی با مفهوم و معنی به وحدت میرسد؛ یعنی بین تصویر و معنی هویتی مشترک پدیدار میشود و درنتیجه خودِ تصویر در جایگاه یک معنی ظاهر میشود.
بحث و نتیجهگیری
ذهن خورشیدی سهروردی و مولانا، بستر اشتیاق به آفتاب و کاربرد آن را برای تصویرسازی مفاهیم گوناگون فراهم میسازد. آنچه تصویرآفتاب را در روایتهای سهروردی و مولانا با سایر عارفان متمایز میکند، تجربههای ناب شخصی آنان در برخورد شدید عاطفی با پدیدۀ «آفتاب» است که ریشه آن را در بنیادهای اساطیری یافتیم. جایی که خورشید با حفظ جایگاه خویش به عنوان امر مقدس وارد حیطۀ عرفان میشود و در مقام کلان استعارهای پویا و رمزی ذوالبطون در خلق معانی متنوع گمارده میشود. آفرینش تصویرهای متنوع یا بروز رمزها در شکلهای گوناگون به وضع انسان بازبسته است و هر تصویر خاص همان شرایط و حال بروز مییابد. بنابراین، گاه آفتاب برای انسانک امل، گاهی برای حق و زمانی برای مفاهیم دیگری چون نفس ناطقه و روح بهکار میرود. پس هر موقعیتی موجب ایجاد شرایطِ خاص روحی برای انسان میشود که او در ادراک آن تجربه به خلق تصاویر و رمزهای گوناگون دست مییازد. حال و هواداری و موقعیتهای مرزی که اگزیستانسیالیستهایی چون یاسپرس و هیدگر مطرح میکنند، مبین این امر است. عارف از زندگی متعارف جدا شود و نوعی گشودگی برای او رقم خورد و از آنجایی که فهمها کاملاً ملهم و متأثر از وضع انسانند، یک معنی میتواند در قامت تصاویر گوناگونی متجلی شود یا یک تصویر برای مفاهیم متعدد به کار رود. بدین ترتیب هر چند «حال و هوا» برای افراد مختلف به گونههای متفاوت درک میشود، اما آنچه سهروردی و مولانا را بهم نزدیک میکند، خطمشی فکری مشابه است که نمود آن را در خوانش تصویرآفتاب ملاحظه کردیم. بنابراین، میتوان گفت بینش سهروردی و مولانا در سیر به وحدت رسیدن تمامی گزارهها در خورشید به عنوان یک تصویر تکامل یافته، قابل مشاهده است.
تعارض منابع
تعارض منافع ندارم.
[1]. Christensen, A.
[2]. Massignon, L.
[3]. Schimmel, A.
[4]. Izutsu, T.
[5]. Heidegger, M.
[6]. Luckner, A.
[7]. Jaspers, K.
[8]. Blackham, H.
[9]. Corbin, H.
[10]. Evans, V.
[11]. Bachelard, G.
[12]. Chevalier, J. & Gheerbrant, A.
[13]. Existential
[14]. Luckner, A.