تأثیر‌پذیری شجاع در فصل دوم کتاب انیس‌النّاس از منابع فارسی و عربی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشیار دانشگاه رازی،

2 دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیّات عرب دانشگاه رازی، کرمانشاه

چکیده

سرزمین کهن ایران همواره زادگاه ادیبان و دانشمندانی بوده است که توجّه به امور اخلاقی را سرلوحـة کار خود قـرار داده‌اند. از دیرباز کتاب‌های چندی در زمینة اخـلاق و تربیـت نگاشـته شـده اسـت. «انیس‌النّاس» یکی از این کتاب‌های اخلاقی و تربیتی است که در سال 830 هجری قمری به دست شخصی گمنام به نام «شجاع» به رشتة تحریر درآمده است. وی این کتاب را به پیروی از قابوسنامه در بیست فصل نگاشته است و در لابه‌لای مطالب کتاب، عبارت‌ها و اشعار فارسی و عربی مرتبط با موضوع را ذکر کرده است. پژوهش حاضر به بررسی و معرّفی فصل دوم کتاب انیس‌النّاس با عنوان «در آداب دوست گزیدن و شرط آن» پرداخته است و تلاش کرده تا ابتدا منابع مورد استفادة نویسنده را در نوشتن کتاب مشخّص کند و آنگاه تأثیر اندیشـه‌های اسلامی و ایرانی را در این کتاب نشان دهد.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

The Influence Persian and Arabic Sources on Shoja' in Chapter Two of Anis al-Nas

نویسندگان [English]

  • Vahid Sabzianpoor 1
  • Marzieh Dabirian 2
1 Associate Professor at Razi University,
2 MA Student in the Arabic Language and Literature at Razi University, Kermanshah
چکیده [English]

Iran, the ancient land, has always been home to writers and scientists who put attention to ethics into their work. For a long time, several books have been written on ethics and training. Anis al-Nas is one of the ethical and didactic books written by an unknown person named Shoja' in the 830 AH. He has written this book in twenty chapters imitating Qaboosnameh. Amidst the book, Persian and Arabic phrases and poems relevant to the subject has been cited. The current study has reviewed and presented Chapter Two of the book Anis al-Nas, i.e. "in practice of selecting friends and its conditions". It first tries to determine sources used by the writer in the writing of this book, then indicate the influence of Islamic and Iranian thought on it.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Anis al-Nas
  • Shoja'
  • Qaboosnameh
  • Ethnic
  • Ethics
  • Friend

مقدّمه

کتاب انیس‌النّاس از کتاب‌های اخلاقی ـ تربیتی قرن نهم هجری است. مؤلّف آن شخصی به نام «شجاع» بوده که هیچ ‌گونه اطّلاعی دربارة زندگی وی در منابع وجود ندارد. فقط به تصریح خود او، از نـوادگان پسرعمـوی «شاه شیخ ابــواسحاق اینجو» بوده است (ر.ک؛ شجاع، 1356: 303). چنان‌که از مقدّمة کتاب برمی‌آید، این کتاب را به دستور ابراهیم سلطان تألیف کرده است: «گفتند آنکه در باب آداب معیشت دنیا و شروط ملازمت اکابر کبری و آداب صحبت و... کتابی در اخلاق انشا کنی به رسم کُتُب‌خانة آن حضرت (ابراهیم سلطان). این کمینه نیز به حکمِ اَلمَأمُورُ مَعذُور به این امر مشغول گشت». شجاع در مقدّمة کتاب نوشته است که این اثر حاصل سخنان حکمت‌آمیز کتاب‌های پیشینیان و تجربیّات شخصی او است: «و چیزی چند که در کُتُب اهل حکمت دیده بود و آنچه به تجربه معلوم کرده، اکثر به عبارت خویش ارتباط و انضمام داده و رعایت حُسن عبارت نموده و اختصار لازم داشته ...» (همان: 11).

شجاع کتاب خود را برای ابراهیم سلطان نوشته است. نام کامل او «مغیث‌الدّنیا و الدّین ابوالفتح ابراهیم سلطان تیموری» مشهور به «ابراهیم سلطان» است که در سال (796 ق.) در شیراز به دنیا آمد (ر.ک؛ سمرقندی، 1372، ج 1: 704). وی فرزند دوم شاهرخ است که از 14 سالگی در دولت تیموری منصب‌های گوناگون داشته است. مهم‌ترین و آخرین سمت او فرمانروایی فارس بود. وی در چند نوبت به کمک پدر خود شتافت و در تمام موارد در نبرد با دشمنان پدر خود پیروز گردید (ر.ک؛ خواندمیر، 1380، ج 3: 621 ـ 618). ابراهیم سلطان حاکمی مردم‌دار و هنردوست بود. در خوشنویسی دستی توانا داشت و به‌ویژه خطّ ثلث را به زیبایی می‌نوشت. شانزده ورق نفیس قرآن به خطّ ابراهیم سلطان در موزة قرآن آستان قدس رضوی نگهداری می‌شود. در موزه‌های پارس، شیراز و مترو پولیتن نیویورک نیز قرآن‌هایی به خطّ او یافت می‌شود (ر.ک؛ آل‌داوود، 1383، ج 2: 514). افزون بر این، ابراهیم سلطان مردی ادب‌دوست بود و کتابخانة او در شیراز از مهم‌ترین کتابخانه‌های زمان خود به‌شمار می‌رفته است. کتاب انیس‌النّاس به دستور او برای نگهداری در کتابخانة شیراز نوشته شده است.

ایرج افشار در سال 1356 اقدام به چاپ این اثر ارزشمند نمود و در سال 1374 کتـاب را به چـاپ دوم رسانـد. افشـار در مقدّمـة انیس‌النّاس از متن کتاب نقل کرده است: «این کتاب شامل بیست فصل است، ولی متأسفانه نسخة کامل آن موجود نمی‌باشد و کتاب حاضر تا اواسط فصل نوزدهم را در بر دارد» (افشار، 1356: 15).

در منابع جدید و قدیم از این کتاب و نویسنده‌اش اثری دیده نمی‌شود، تا آنجا که در کشف‌الظّنون هم اشاره‌ای به آن نشده است. به نظر مـی‌رسد که این کتاب با نویسنده‌اش فراموش شده است و تنها یک نسخة خطّی از آن که برای خزانة ابوالفتح ابراهیم سلطان نوشته شده بـود، باقی مانده است. این نسخه متعلّق به کتابخانة هادی حائری بوده است و هم‌اکنون در کتابخانة مجلس شورای ملّی نگهداری می‌شود و این تنها نسخه‌ای است که شناخته شده و اساس کار ایرج افشار بوده است.

پیشینة تحقیق

افشار در مقدّمة کوتاه خود بر این کتاب به چند مورد کلّی اشاره کرده است؛ از جمله اینکه شجاع خود شاعر بود و برخی اشعار او در متن کتاب دیده می‌شود. همچنین به صورت کلّی ذکر کرده است که مطالب کتاب برگرفته از آثار دوره‌های قبل مثل قابوسنامه، گلستان، بوستان و کلیله و دمنه است. کاظم استادی بدون شرح و توضیح، فصل‌های مربوط به امور زندگی را از این کتاب با نام اسرار زندگی به چاپ رسانده است.

معرّفی کلّی اثر

کتاب حاضر از نـوزده فصـل تشکیل شده اسـت و هر فصـل اختصاص به یک موضـوع جداگانه دارد. شجـاع در فصل‌بندی کتاب از شیوة قابوسنامه استفاده کرده است. وی که شخصی آگاه به دو زبان فارسی و عربی بوده، از عبارت‌ها و اشعار فارسی و عربی مرتبط با موضوع بهرة بسیار برده است و عمـدة مطالـب نثـر فارسـی خود را از قابوسنامه گرفته است. نویسنده علاوه بر استفاده از قابوسنامه، از عبارت‌ها و ابیات شاهنامه، گلستان، بوستان، مثنوی معنـوی، خمسـة نظامـی، اشعار عطّار و ابن‌یمین و ... بهرة بسیار برده است. به علاوه، اشعار عربی و داستان‌های کلیله و دمنه نیز زینت‌بخش برخی صفحات این کتاب است.

از نکات قابل توجّه در این اثر اینکه شجاع جز در موارد معدود به منبع عبارت‌‌ها و اشعار فارسی و عربی اشاره نکرده است1و به‌ویژه در فصل دوم کتاب که در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفته، منبع هیچ یک از اشعار و امثال عربی و فارسی و نام گوینده را مشخّص نکرده است. در این پژوهش اساس کار ما کتاب انیس‌النّاس (چاپ 1356) از ایرج افشار است که برای رعایت اختصار فقط به صفحه و سطر کتاب مذکور ارجاع داده‌ایم و از علایم اختصاری «ن»، «ق» و «خ» به ترتیب برای نامه‌ها، کلمات قصار و خطبه‌های نهج‌البلاغه استفاده کرده‌ایم.

قابوسنامه

1ـ1) مقایسة فصل‌های کتاب قابوسنامه و انیس‌النّاس

با تأمّل در کتاب انیس‌النّاس معلوم گردید که همة فصول نوزده‌گانة این کتاب با قابوسنامه اشتراک موضوع دارد. فصل اوّل کتاب با عنوان «در نصایح حکما فرزندان را» برگرفته از پندهای انوشیروان است که در قابوسنامه باب جداگانه‌ای را با عنوان «در یاد کردن پندهای نوشین روان» به خود اختصاص داده است. فصل دوم «در باب آداب دوست گزیدن و شرط آن» مشابه باب بیست و هشتم قابوسنامه، «در آیین دوست گرفتن» است. فصل سوم «در باب آداب با دشمن زیستن و شرط آن» مشابه باب بیست و نهم قابوسنامه، «در اندیشه کردن از دشمن» است. فصل چهارم «در باب آداب جمع کردن مال و شرط آن» معادل باب بیست و یکم قابوسنامه، «در جمع کردن مال» است. بقیّة فصل‌های این کتاب نیز با فصل‌های کتاب قابوسنامه مشابهت دارد که به منظور رعایت اختصار، از ذکر آنها صرف نظر می‌کنیم.

2ـ1) پندهای قابوسنامه در انیس‌النّاس

در این کتاب پندهای بسیاری از قابوسنامه آمده است؛ از جمله در باب دوم این کتاب 17 عبارت از قابوسنامه به شرح زیر نقل شده است:

1ـ «بدان ای پسر که مردمان تا زنده باشند، ناگزیر باشند از دوستان که مرد اگر بی‌برادر باشد بِه که بی‌دوست (ابن‌وشمگیر، 1366: 139)» (شجاع، 1356: 17).

2ـ «حکیمی را پرسیدند: که دوست بهتر یا برادر؟ گفت: برادر هم دوست بِه( ابن‌وشمگیر، 1366: 139)» (شجاع، 1356: 17).

3ـ «پس اندیشه کن به کار دوستان به تازه داشتن ... پس همواره بی‌دوست بُوَد (ابن‌وشمگیر، 1366: 139)» (شجاع، 1356: 18).

4ـ «دیگر اندیشه کن که از مردمانی که با تو به راه دوستی روند و نیم‌دوست باشند ... دوست یکدل شوند (ابن‌وشمگیر، 1366: 139)» (شجاع، 1356: 18).

5ـ «اسکندر را پرسیدند که: بدین کم‌مایه روزگار این چندین مُلک به چه خصلت به دست آوردی؟ گفت که: به دست آوردن دشمنان به تلطّف و به جمع کردن دوستان به تعهّد (ابن‌وشمگیر، 1366: 140)»2(شجاع، 1356: 20).

6ـ «و آنگه اندیشه کن از دوستانِ دوستان که دوستانِ دوستان هم از جملة دوستان باشند و بترس از دوستی که دشمن ترا دوست دارد که باشد که دوستی او از دوستی تو بیشتر باشد. پس باک ندارد از دشمنی با تو کردن از قِبَلِ دشمن تو، و بپرهیز از دوستی که مر دوست تو را دشمن دارد (ابن‌وشمگیر، 1366: 140)»3(شجاع، 1356: 20).

7ـ «و اندر جهان بی‌عیب کس مشناس. امّا تو هنرمند باش که هنرمند کم‌عیب بُوَد (ابن‌وشمگیر، 1366: 140)» (شجاع، 1356: 20).

8ـ «و دوست بی‌هنر مدار که از دوست بی‌هنر فلاح نیاید (ابن‌وشمگیر، 1366: 140)» (شجاع، 1356: 20).

9ـ «و بنگر میان نیکان و بدان و با هر دو گروه دوستی کن... دوستی هر دو قوم تو را حاصل گردد (ابن‌وشمگیر، 1366: 140)» (شجاع، 1356: 23).

10ـ «و دوستی با مردم هنری و نیک‌عهد و نیک‌محضر دار ... معروف و ستوده باشند (ابن‌وشمگیر، 1366: 140)» (شجاع، 1356: 24).

11ـ «امّا با بی‌خِرَدان هرگز دوستی مکن که دوست بی‌خِرَد از دشمن بِخرَد بَتَر بُوُد که دوست بی‌خِرَد با دوست از بدی آن کند که صد دشمـن باخِرَد با دشمن نکند4(ابن‌وشمگیر، 1366: 140)» (شجاع، 1356: 28).

12ـ «و حقّ مردمان و دوستان به نزدیک خویش ضایع مکن... دیگر ناشناسندة کردار نیکو (ابن‌وشمگیر، 1366: 141)» (شجاع، 1356: 30).

13ـ «بدان که مردم را به دو چیز بتوان دانست که دوستى را شاید یا نه... هر چند آن نه تربت آن دوست او بود (ابن‌وشمگیر، 1366: 141)» (شجاع، 1356: 32).

14ـ «و دوست را به فراخی و تنگی آزمای... چه آن کس را آشنا بُوَد نه دوست (ابن‌وشمگیر، 1366: 142)» (شجاع، 1356: 33).

15ـ «و با دوستان در وقت گله همچنان باش که در وقت خشنودی و بر جمله دوست آن را دان که تو را دوست دارد و دوست را به دوستی چیزی میاموز که اگر وقتی دشمن شود، تو را آن زیان دارد و پشیمانی سود نکند5(ابن‌وشمگیر، 1366: 142)» (شجاع، 1356: 33).

16ـ «و اگر درویش باشی، دوست توانگر طلب مکن ... دوست درویش‌ داری، روا باشد (ابن‌وشمگیر، 1366: 142)» (شجاع، 1356: 45).

17ـ «امّا در دوستی مردمان دل استوار دار... دوستی او با تو به طمع باشد نه به حقیقت (ابن‌وشمگیر، 1366: 142)» (شجاع، 1356: 45).

2ـ سعدی

انیس‌النّاس سخت متأثّر از آثار سعدی است. در باب دوم این کتاب در مجموع 1 عبارت و 46 بیت از آثار سعدی (گلستان: 1 عبـارت و 14 بیـت؛ بوستان: 27 بیت؛ قطعات: 2 بیت؛ غزلیّات: 1 بیت و مواعظ: 2 بیت) آمده است:

1ـ2) گلستان

7 نمونة زیر بخش‌هایی از گلستان سعدی است که در لابه‌لای مطالب باب دوم دیده می‌شود:

«حکما گفته‌اند: برادر که در بند خویش است، نه برادر و نه خویش است» (سعدی، 1381: 106)/ (شجاع، 1356: 17).

«همـره اگر شتـاب کنـد همـره تـو نیسـت
دل در کسی مبند که دل‌بستة تو نیسـت
(سعدی، 1381: 106)» (شجاع، 1356: 18)

«اگـر زِ دستِ بــــــلا بر فلک رود بدخوی،
زِ دست خوی بــَــد خویـــش در بلا باشد»
(سعدی، 1381: 174)» (شجاع، 1356: 19).

«سنگـی به چنـد سـال شـود لعل‌پـاره‌ای
زنهار تا به یک نَفَسش نشکنی به سنگ»
(سعدی، 1381: 180)» (شجاع، 1356: 32).

«دوسـت مشمــر آنـکـه در نعمـت زنـد،
لاف یـاری و بـــرادرخــوانــدگـــــی
دوسـت آن باشد که گیرد دست دوسـت،
در پـریــشـان‌حـالــی و درمـانــدگـی
  (سعدی، 1381: 71)» (شجاع، 1356: 33).

«خامشـی بـِــه که ضمیر دل خویش،
بـا کسـی گفتن و گفتـن که مگـوی
ای سلیــم آب زِ سرچشمـه ببنـــد
کـه چــو پُر شد نتوان بستن جــوی
(سعدی، 1381: 171)» (شجاع، 1356: 38).

«جوانـــــی پــاکبـــاز و پـاک‌رو بــود
کـه بـــا پــاکیـزه‌رویـی در گـرو بــود6
..................................................................................

چنـیــن کــردنــــد یـــاران زنـدگانی
زِ کـــار افتـــــاده بشــنــو تــا بدانــی»
(سعدی، 1381: 148)» (شجاع، 1356: 51).

2ـ2) بوستان

«عـــدو را بــه الـــطاف گــردن ببنـد
کــه نتــوان بـه زنـدان و تیـغ و کمند
....................................................................................
بـر آن مـرد کندســت دنــدان یــوز
کـه مالـد زبـان بــر پنیـــرش دو روز
(سعدی، 1368: 8ـ87)» (شجاع، 1356: 20).

«شهــی با غلامــان یکــی راز گفــت
کـه این را نباید بــه کـس باز گفــت
...................................................................................
ازان مـــــرد دانـــا زبــان دوخـتـســـت،
کــه دانـد کـه شمع از زبان سوختســت
(سعدی، 1368: 154)» (شجاع، 1356: 35).

یادآوری می‌شود که در بوستان به جای «شهی»، «تکش» آمده است.

3ـ2) قطعات

«پدر که جان عزیزش به لب رسید، چه گفت؟
یکـی نصیحـت من گـوش دار جـان عـزیــز
بـه دوسـت گرچـه عزیزست راز دل مگشای
کــه دوسـت نیـز بگویـد به دوسـتـان عـزیـز
 (سعدی، 1382: 142)» (شجاع، 1356: 33).

4ـ2) مواعظ

«غمّاز را به حضرت عالـی که راه داد؟!
هم‌صحبت تو همچو تو بباید هنروری
امروز اگر بدی کسـی گفـت پیـش تو
فردا نکوهـش تـو کنـد پیـش دیگـری
(سعدی، 1382: 150)» (شجاع، 1356: 45).

5ـ2) غزلیّات

بیچـارة تقدیرند هم صالح و هم طالـح
درماندة فرمانند هم عارف و هم عامی
(سعدی، 1382: 116)» (شجاع، 1356: 24).

3ـ نظامی

1ـ3) مخزن‌الأسرار

در بخش دوم از کتاب انیس‌النّاس در مجموع 13 قطعه شعر از خمسة نظامی با 95 بیت آمده است:

«تا نبُوَد جوهر لعل آبدار
..............................................................
با دو سه کم زن مشو آرام گیر

 

مُهر قبولش ننهد شهریار
..............................................................
مقبل ایّام شو آرام گیر
          (نظامی، 1386: 2ـ101)»
                (شجاع، 1356: 25).

«دوستی از دشمن معـنی مجوی
دشمن دانـا که غـم جان خورد

 

آب حیـات از دم افعـی مپـوی
بهتر ازان دوست که نـادان بود
             (نظامی، 1386: 102)»
                (شجاع، 1356: 28).

«کودکی از جمـلة آزادگان
..............................................................
بند فلک را که تـواند گشاد

 

رفت بـرون با دو سه همزادگـــان
..............................................................
آن‌که رو پای توانـد نهاد
             (نظامی، 1386: 103)»
                (شجاع، 1356: 28).

«پـرده‌در دهـر دریـن عالم است
تا نشناسی گهر یار خویش

 

راز تو را هـم دل تـو محرم است
باز مکن گوهر اسرار خویش
          (نظامی، 1386: 8ـ107)»
                (شجاع، 1356: 11).

«خاصگیی محرمِ جمشید شــد
.............................................................
غنچه که او پردة جان باز کرد

 

خاص‌تـر از سایة خورشید شد
...........................................................
چشمة خون شد چو دهان باز کرد
        (نظامی، 1386: 10ـ108)»
                (شجاع، 1356: 40).

«زهر ترا دوست چه داند شکر
................................................................
دوستی هـر که تو را روشن است

 

عیب ترا دوست چه گوید هنر
..............................................................
چـون دلت افکار کند دشمن است
             (نظامی، 1386: 107)»
                (شجاع، 1356: 44).

«خانة پر عیب شـد ایـن کارگاه
..............................................................
یا به در افکن هنر از جیب خویش

 

خود نکنی هیچ به پیشت نگاه
..............................................................
یا بفکن آینة عیب خویش
               (نظامی، 1386: 83)»
                (شجاع، 1356: 47).

«پای مسیـحا که زمـین می‌نوشـت
................................................................
گر نه سگی طوق ثریّا مکش

 

بر سر بازارچه‌ای می‌گذشـت
................................................................
ور نه خری، بار مسیحا مکش7»
             (نظامی، 1386: 4ـ83)»
                 (شجاع، 1356: 47).

2ـ3) هفت پیکر

«سکّه‌ بر نقش نیکنامی بند
..............................................................
تا بدین چرخ واژگونه‌نورد،

 

کز بلندی رسی به چرخ بلند
..............................................................
نفریبی چو زن کـه مردی مرد»
             (نظامی، 1386: 626)»
                (شجاع، 1356: 29).

«گوهر نیک را زِ عِقد مریز
..............................................................
کژدم از راه آنکه بـدگهرست

 

زانک بدگوهرست از آن بگریز
..............................................................
ماندنش عیب و کشتنش هنرست
             (نظامی، 1386: 627)»
                (شجاع، 1356: 30).

3ـ3) خسرو و شیرین

«چنان گو راز خود با بهترین دوست
................................................................
میندیش آنچه نتوان گفتنش باز

 

که پنداری که دشمن‌تر کسی اوست
..................................................................
نیندیشیده به ناگفتنی راز
                (نظامی، 1386: 303)»
                   (شجاع، 1356: 39).

«زِ عیب دوستانت دیده بردوز
..............................................................
حفاظ آینه این یک هنر بـس

 

هنر دیدن زِ چشم بد بیاموز
..............................................................
که پیش کس نگوید غیبت کس»
             (نظامی، 1386: 243)»
                  (شجاع، 1356: 9).

3ـ4) لیلی و مجنون

«آن را که گزد سگی خطرناک
وان را که زبان آدمـی خســت

 

چون مرهم هست نیستش باک
نتوان به هزار مرهمش بست»
           (نظامی، 1386: 511)»
              (شجاع، 1356: 50).

4ـ عطّار نیشابوری

از منطق‌الطّیر و مصیبت‌نامة عطّار، هر یک 4 بیت و در مجموع 8 بیت از عطّار نقل شده است:

1ـ4) منطق‌الطّیر

«چون خلیل‌الله در نزع اوفتاد،
..............................................................
جان همی باید ستد از وی به تیغ

 

جان به عزرائیل آسان می‌نداد
..............................................................
کز خلیل خویش دارد جان دریـغ
                (عطّار،1366: 423)»
                (شجاع، 1356: 49).

2ـ4) مصیبت‌نامه

«آن بزرگی گفت می‌باید بسی،
لیک باید عقل و حکمت بی‌قیاس

 

علم و دانش تا شود گویا کسی
تا شود خاموش یک حکمت‌شناس
               (عطّار، 1385: 370)»
                (شجاع، 1356: 38).

5ـ ابن‌یمین

از دیوان ابن‌یمین 9 قطعه شعر و در مجموع 29 بیت نقل شده است که عبارتند از:

هر که را دادست ایزد خوی نیک،
وانکه خوی بَد قرین حال اوسـت،

 

گرچه او تنهاست با تن‌ها بُوَد
گرچه با تن‌ها بُوَد، تنها بُوَد
            (ابن‌یمین، 1318: 59)»
                (شجاع، 1356: 18).

«خلق عالم سه فرقه بیش نیند
فرقة دیگرند همچون درد

 

چون طعامند و همچو داروی و درد
تا توانی به گِرد درد مگرد
             (ابن‌یمین، 1318: 41)»
                 (شجاع، 1356: 19).

«باشد لئیم در نظر عقل چون شبه
................................................................
با مردم کریم بپیوند و دوست باش

 

بی‌قیمت و کریم بُوَد در بها چو دُر
................................................................
وَز مردم لئیم چو از دشمنان ببر
             (ابن‌یمین، 1318: 66)»
                 (شجاع، 1356: 21).

«خِرَد چون کند دوستی با کسی،
مدار از بدان چشـم نیکی از آنک،

 

کـه با دشمنان باشد او را صفا
شکر کس نخورد از نی بوریا
               (ابن‌یمین، 1318: 2)»
                 (شجاع، 1356: 23).

«هر که را با خود مصاحب می‌کنی
................................................................
سالها گر تربیت خواهیش کـرد،

 

بنگرش تا خویش را چون می‌زیـد
................................................................
همچنان باشـد که اکنون می‌زیـد
        (ابن‌یمین، 1318: 63ـ62)»
                 (شجاع، 1356: 23).

«ای پسر همنشین اگر خواهـی،
وَر چه باشد فسرده‌طبـع انگشـت،

 

همنشینی طلب زِ خود بهتر
چون به آتش رسـد، شود اخگر
          (ابن‌یمین، 1318: 64)»
              (شجاع، 1356: 24).

«زِ ناجنس بگریـز اگر آفتاب است
................................................................
کزین قوم امید وفا آن چنانسـت،

 

تو را سایة خود بس اَر یار خواهی
................................................................
که آب حیات از دم مار خواهی
           (ابن‌یمین، 1318: 133)»
                 (شجاع، 1356: 27).

«هرچه می‌بخشی به کس، آن را جزا از وی مخواه
وآنچه می‌گویی بکن و آن را که کردی، وامگوی
گر بدین صورت توانی بردن، ای جان عزیـز!
همّتت گو فـرق فرقد را به زیر پا بپوی»
                         (ابن‌یمین، 1318: 132ـ131)»
                                       (شجاع، 1356: 32).

«مزن دم از آنچِت گزیرست از آن
................................................................
زِ گفتن پشیمان بسی دیده‌ام

 

که حمل افتد این شیوه بر بی‌هُشی
................................................................
ندیدم پشیمان کس از خامشی
    (ابن‌یمین، 1318: 229ـ228)»
                 (شجاع، 1356: 37).

مثنوی مولوی

از مثنوی معنوی 2 بیت در این کتاب نقل شده است:

«کبر زشت و از گدایان زشت‌تر
چند دعوی دم و باد و بروت

 

روز سرد و برف و آنگه جامه تر
ای تو را خانه چو بیت‌العنکبوت8
      (مولوی، 1379، د 1: 106)»
                (شجاع، 1356: 22).

شاهنامه

از شاهنامة فردوسی 2 بیت نقل شده است.

«ستون خِرَد بردباری بُوَد


حدیثی بُوَد مایة کارزار

 

سبک‌سر همیشه به خواری بُوَد
  (فردوسی، 1386، ج2: 1425)».
                (شجاع، 1356: 20).
خلالی ستونی کند روزگار
(فردوسی،1383، ج1: 270)؛ به نقل از دهخدا» (شجاع، 1356: 27).

8ـ انوری

5 بیت از دیوان انوری نقل شده است:

«چهار چیز بُوَد زانِ مردم هنری
که مردم هنری زان چهار نیست بری
................................................................................
چهارم آنکه کسی گر به جای تو بد کرد
چو عذر آرد نام گناه او نبری
                    (انوری، 1376، ج2: 738)».

                             (شجاع، 1356: 50).

9ـ امیر خسرو دهلوی

1 بیت از دهلوی نقل شده که ذیل 2 بیت از خمسة نظامی آمده است»

«رشته چو گسست بست تواند

«چون رشته گسست می‌توان بست

 

لیکن به میان گره بمانـد»
              (شجاع، 1356: 50).
امـّا گرهیش در میان هست»
(دهلوی، 1383، ج 2: 662؛ به نقل از دهخدا).

اشعار و عبارات عربی

در فصل دوم از کتاب انیس‌النّاس، هفت حدیث از امام علی(ع)نقل شده‌ است9، همچنین پنج عبارت عربی و یک بیت عربی آمده است.

نثراللّآلی (سخنان منسوب به امام علی(ع))

به نظر می‌رسد شجاع به کتاب نثراللّآلی اثر فضل بن حسن طبرسی توجّه ویژه‌ای داشته است، به‌گونه‌ای که حدود 44 عبارت از 313 جملة منسوب به امام علی(ع)در این کتاب، در انیس‌النّاس نیز دیده می‌شود. در بخش دوم این کتاب، 13 عبارت و بیت عربی وجود دارد که 7 عبارت از آنها از کتاب نثراللّآلی به شرح زیر نقل شده است10:

1ـ «عَدُوٌّ عَاقِلٌ خَیرٌ مِن صَدِیقٍ جَاهِلٍ: دشمن دانا بهتر از دوست نادان است» (طبرسی، 1384: 86) (شجاع، 1356: 28).

2ـ «بِرَّکَ لاَ تُبطِلهُ بِالمِنَّةِ: نیکی خود را با منّت باطل مکن»11(طبرسی، 1384: 54) (شجاع، 1356: 31).

3ـ «وِزرٌ صَدَقَةِ المَنَّانِ أَکثَرُ مِن أَجرِهِ: گناه صدقة با منّت بیش از اجر آن است»12(طبرسی، 1384: 106) (شجاع، 1356: 31).

4ـ «بَلاَءُ الإِنسَانِ مِنَ اللِّسَانِ: بلای انسان از زبان است»13(طبرسی، 1384: 54) (شجاع، 1356: 37).

5ـ «مَا نَادَمَ مَن سَکَت: کسی که سکوت کرد، پشیمان نگشت»14(همان: 37). این مفهوم در نثراللّآلی به صورت «مَا نَدَمَ مَن سَکَت» آمده است (طبرسی، 1384: 100).

6ـ «یَعمَلُ النَّمَّامُ فِی سَاعَةٍ فِتنَةَ أَشهُر: سخن‌چین در یک ساعت به اندازة ماه‌ها فتنه می‌کند»(طبرسی، 1384: 108) (شجاع، 1356: 45).

7ـ «أَخُوکَ مَن وَاسَاکَ فِی الشِّدَّةِ: برادر تو کسی است که تو را در سختی یاری کند»15 (طبرسی، 1384: 52) (شجاع، 1356: 33).

1ـ «فُلاَنٌ لَئِیمٌ فَإِذَا أَکرَمتَهُ أَهَانَکَ وَ إِذَا أَحسَنتَهُ أَسَاءَکَ: فلانی شخص فرومایه است. اگر او را احترام کنی، به تو اهانت می‌کند و اگر به او نیکی کنی، به تو بدی می‌کند» 16(شجاع، 1356: 22).

2ـ «السَّلاَمَةُ فِی‌الوَحدَةِ: سلامت در تنهایی است» (همان: 26).

3ـ «الإِحسَانُ أَکبَرُ مِن أَجرِهِ: (ارزش) نیکی کردن بیشتر از اجر آن است»17(همان: 31).

4ـ «نِهَایَةُ الذِّکرِ بِدَایَةُ الفِکرِ: پایان ذکر شروع فکر است» (همان: 37).

5ـ«النَّاسُ حَرِیصٌ عَلَی مَا مُنِع: آدمی نسبت به آنچه که منع می‌شود حریص است»18(همان: 38).

«جَراحَاتُ السِّنَانِ لَهَا التِیَامُ

 

وَلاَ یَلتَامُ مَا جَرَحَ اللِّسَانُ»19
                        (همان: 50).

یعنی؛ برای زخم نیزه‌ها التیام وجود دارد، (ولی) آنچه را که زبان مجروح کند، برای آن درمانی نیست.

1ـ اندیشه‌های ایرانی در انیس‌النّاس

از آنجا که کتاب انیس‌النّاس یک کتاب اخلاقی است و دستورهای اخلاقی ایرانیان و اسلام شباهت بسیاری به هم دارد، مضامین بسیـاری از پندهای اخلاقی هم در اقوال منسوب به ایرانیان دیده می‌شود و هم در فرهنگ اسلامی. در این بخش، تلاش کرده‌ایم برخی مضامین مشهور در ایران باستان را معرّفی کنیم20:

1ـ 1) برادر هم دوست بِه21

ـ «حکیمی را پرسیدند: که دوست بهتر یا برادر؟ گفت: برادر هم دوست بِه» (همان: 17)؛ «قِیلَ لِبُزُرجمِهر: مَن أَحَبَّ إِلَیکَ: أَخُوکَ أَم صَدِیقُکَ؟ فَقَالَ: مَا أَحَبَّ أَخِی إِلاَّ إِذَا کَانَ لِی صَدِیقاً: به بزرگمهر گفتند: چه کسی را بیشـتر دوسـت مـی‌داری؟ برادرت یا دوستت را؟ گفت: برادرم را دوست نـدارم مگر اینکـه دوست من باشـد» (ابن‌قتیبه، 1418ق.، ج 3: 9).

2ـ 1) تنهایی22

«السَّلاَمَةُ فِی الوَحدَةِ» (شجاع، 1356: 26). این سخن معادل عبارت‌های زیر است:

«اَلسَّلاَمَةُ فِی العُزلَةِ: سلامتی در گوشه‌گیری است» (ابن‌مسکویه، 1416ق.: 7؛ منسوب به هوشنگ).

«کم‌رنجی در تنهایی است» (مستوفی، 1364: 120؛ از پندهای مکتوب بر تاج انوشروان).

3ـ1) حفظ دوستی

«سنگی به چند سال شود لعل‌پـاره‌ای
زنهار تا به یک نَفَسش نشکنی به سنگ»
                         (سعدی، 1381: 180)»
                             (شجاع، 1356: 32).

سعدی و بزرگمهر دوست را به ترتیب به گوهر و ظرف (شیشه‌ای) تشبیه کرده‌اند که هر دو با یک ضربه از بین می‌روند.

قَالَ لِبُزُرجمِهر: «مَا بَالَ مُعَادَاةُ الصَّدِیقَ أَقرَبُ مَأخَذاً مِن مُصَادِقَةِ العَدُوِّ؟ فَقَالَ: لِأَنَّ کَسرَ الإِنَاءِ أَهوَنُ مِن إِصلاَحِهِ: به بزرگمهر گفتند: چرا دشمنی دوست از دوستی کردن دشمن بیشتر مورد مؤاخذه قرار گرفته است؟ پاسخ داد: به خاطر اینکه شکستن ظرف از اصلاح آن آسان‌تر است» (آبی، 1424ق.، ج 7: 32).

4ـ 1) رازداری

ـ «پس چون تو سرِّ خود را نگاه نداشتی و به دوست خویش در میان نهادی، از غیری طمع مدار که نگاه دارد»23(شجاع، 1356: 34).

* «و جز با خود راز خویشتن مگوی. اگر بگویی، آن سخن را زان پس راز مخوان» (ابن‌وشمگیر، 1366: 46).

+ «اگر خواهی راز تو را دشمن نداند، با دوست مگوی» (همان: 52؛ از پندهای انوشروان).

عطّار در مصیبت‌نامه این پند انوشروان را به نظم کشیده است:

«این سخــن نقل است از نوشیروان
گفت اگر خواهی که رازت در جهان،
دشمنت نشناسد از زشتی که اوست
تو به نیکویی مگو در پیش دوست»
   (عطّار نیشابوری، 1385: 371ـ 370).

5ـ 1) خطر زبان

«شهی با غلامان یکی راز گفت
...........................................................
ازان مرد دانا زبان دوختست،

 

که این را نباید به کس باز گفت
...........................................................
که‌داندکه شمع از زبان سوختت
          (سعدی، 1368: 154)»
              (شجاع، 1356: 35).

خطر و آسیبی که زبان به آدمی می‌زند، در حکایت زیر از بهرام گور دیده می‌شود: «کَانَ بَهْرَامُ جُورَ قَاعِدَاً لَیْلَةً تَحْتَ شَجَرَةٍ، فَسَمِعَ مِنْهَا صَوْتَ طَائِرٍ، فَرَمَاهُ فَأَصَابَهُ، فَقَالَ: مَا أَحْسَنَ حِفْظَ اللِّسَانِ بِالطَّائِرِ وَالإنْسَانِ! لَوْ حَفِظَ هَذَا لِسَانَهُ مَا هَلَکَ: شبی بهرام زیر درختی نشسته بود، صدای پرنده‌ای را شنید، پس تیری به طرف آن پرتاب کرد و آن را هلاک کرد. سپس گفت: برای انسان و پرنده نگه داشتن زبان چه نیکوست! اگر این پرنده، زبانش را نگه می‌داشت، هلاک نمی‌شد» (زمخشری، 1412ق.، ج 5: 137 و ابن‌حمدون، 1417ق.، ج 2: 238).

همچنین بزرگمهر گفته است: «قَالَ بُزِرجْمِهرُ: مَنْ مَلَکَهُ طُوْلُ لِسَانِهِ أَهْلَکَهُ فَضْلُ بَیَانِهِ:بزرگمهر گوید: هر کس درازی زبانش بر او حکومت کند، سخنان زیادی‌اش، او را هلاک می‌کند» (وطواط، 1429ق.: 230).

6ـ 1) دوست واقعی

«دوست مشمر آنکه در نعمت زند
لاف یاری و برادرخواندگی
.................................................................................
دوست آن باشد که‌ گیرد دستِ دوست،
در پـریـشـان‌حـالــی و درمـانـدگـی24
(سعدی، 1381: 71)» (شجاع، 1356: 33).

ابیات زیر هرگونه تردیدی را در شهرت این مضمون در ایران باستان از میان برده است:

قَالَ الْحَکِیـمُ الْفَارِسـِی بُزُرجمِهــرُ ثُمَّ مَزدَک
لَا تَرْضینَ مِنَ الصِّدِّیـقِ بِکَیفِ أَنْتَ وَ مَرحَبـاً بِک
حَتَّى تُجَـرِّبَ مَـا لَدَیْــهِ لِحَاجَـةِ إِمَّا بـَدَت لَـک
فَــإِذَا وَجَـــدتَ فِعَالَهُ کَمَقَالِهِ فَبِـِه تَمَسَّک»
                     (ثعالبی، 1403ق.، ج 4: 403).

یعنی؛ بزرگمهر، حکیم ایرانی و مزدک گفته‌اند: از دوست به «حالت چطور است» و «سلام» راضی نشو، مگر اینکه او را در زمان حاجتی که پیش می‌آید امتحان کنی، پس اگر کارهایش را مانند سخنانش یافتی، به او اعتماد کن.

اشعار بی‌نام و نشان

در بخش دوم از کتاب انیس‌النّاس چند بیت فارسی دیده می‌شود که گویندة آنها پیدا نشد:

«چهار چیز به چار دگر بُوَد محتاج
بیان کنم همه را گر تو مستمع باشی
خِرَد به تجربه، خویشی به دوستی با هم
نَسَب به فخر حسب، سروری به زرپاشی»
                             (شجاع، 1356: 17).

دو بیت بالا شباهت زیادی به سخن زیر از اردشیر بابکان دارد: «أَرْدَشیرُ بن بَابَکَ: أَرْبَعَةٌ تَحتَاجُ إلَى أَرْبَعَةٍ: الحَسَبُ إلَى الأَدَبِ، وَالسُّرُورُ إلَى الأَمْنِ، وَالقَرَابَةُ إلَى المَوَدَّةِ، وَالعَقْلُ إلَى التَّجْرِبَةِ» (ثعالبی، 1421ق.: 219 و نیز ر.ک؛ سبزیان‌پور و حسن‌زاده، 1392: 111).

ای عزیزا نصیحتی کنمت
...........................................................
با اصیلان ره تواضع گیر

 

وَز بد و نیک آن تفکّر کن
...........................................................
با فرومایگان تکبّر کن»
              (شجاع، 1356: 22).

«دلا چون کوه شو در بردباری
درین کارش قدم چون استوارست

 

اگر خواهی که لعل از کان برآری
ازان بــا اهل معنی یار غارسـت»
                         (همان: 31).

نتیجه‌گیری

انیس‌النّاس اثر شجاع از کتاب‌های اخلاقی ـ تربیتی قرن نهم است که به تقلید از قابوسنامه نگاشته شده است. این کتاب از نـوزده فصـل تشکیل شده اسـت که هر فصـل اختصاص به یک موضـوع جداگانه دارد. شجـاع در فصل‌بندی کتاب از شیوة قابوسنامه استفاده کرده است. وی که شخصی آگاه به دو زبان فارسی و عربی بوده، از عبارت‌ها و اشعار فارسی و عربی مرتبط با موضوع بهرة بسیار برده است و عمـدة مطالـب نثـر فارسـی خود را از قابوسنامه گرفته است. نویسنده علاوه بر استفاده از مطالب قابوسنامه، از عبارت‌ها و ابیات شاهنامة حکیمفردوسی، گلستان و بوستان سعدی، مثنوی مولوی، خمسة نظامی، اشعار عطّار، ابن‌یمین و ... بهرة فراوان برده است. افزون بر این، احادیث و اشعار عربی نیز زینت‌بخش برخی صفحات این کتاب است. این کتاب آیینه‌ای از فرهنگ اسلامی و ایرانی است و مضامین قرآن کریم، سخنان امام علی (ع)، حکمت‌های ایرانی، اشعار حکیمانة شاعران فارسی‌زبان و عربی‌زبان در این کتاب موج می‌زند.

وجود مضامین مشترک در فرهنگ اسلامی و ایرانی که شجاع نیز در فصل دوم کتاب خود متأثّر از آنهاست، نشانة قرابت فکری و فرهنگی دو فرهنگ اسلامی و ایرانی است که در یک زنجیرة تاریخی با معیارهایی چون تعالیم دینی، مشترکات اخلاقی و عقلانی و نیز تأثیر و تأثّر دو فرهنگ اسلامی و ایرانی در یکدیگر توجیه می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1ـ از جمله در صفحة 63 یک حکایت از کلیله و دمنه، در صفحة 145 یک بیت از سعدی، در صفحة 194 یک عبارت از تفسیر کشّاف زمخشری، در صفحة 308 یک بیت از حسّان بن ثابت و در صفحة 62 یک حدیث از پیامبر (ص) آورده است که به گویندة این عبارت‌ها اشاره کرده است.

2ـ احتمالاً عنصرالمعالی این سخن را از منابع عربی گرفته است: «قِیلَ للإسْکَنْدرِ بِمَ نِلْتَ مَا نِلْتَ؟ قَالَ: باِستِمَالةِ الْأَعْدَاءِ والْإحْسَانِ إِلَى الأَصدِقَاءِ» (الطرطوشی، 1289ق.: 61). مضمون این سخن اسکندر در این مَثَل عربی دیده می‌شود: «آخِ الأَکْفَاءَ وَ دَاهِنِ الأعْدَاءَ: با همتایان (دوستان) برادری کن و با دشمنان مدارا» (میدانی، بی‌تا، ج 1: 76).

3ـ سعدی در باب اوّل بوستان از عارفی به نام خدادوست نام می‌برد که به چهرة مرزبان ستمگری که به دیدار او آمده بود، نگاه نمی‌کرد. وقتی مرزبان علّت را جویا می‌شود، می‌گوید: تو با مردمی که من آنها را دوست می‌دارم، دشمنی می‌کنی و من نمی‌توانم دشمن دوستانم را دوست بدارم (ر.ک؛ سبزیان‌پور و حسنی، 1392: 338ـ 337):

«وجودت پریشانـی خلـق از اوسـت
تـو بــا آنکـه من دوستـم دشمنـی
چـرا دوسـت دارم بــه باطـل مَنَـت
مده بوسه بـر دست مـن دوسـت‌وار
خدادوست را گـر بـدرّنــد پوسـت،

 

نــدارم پریشانـی خلــق دوسـت
نپنــدارمــت دوســتدار منــــی
چـو دانـم کــه دارد خــدا دشمنـت
بـرو دوسـتداران مـن دوســت دار
نخواهد شدن دشمنِ دوست، دوست»
                   (سعدی، 1368: 57).

این مضمون در نهج‌البلاغه آمده است: «أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ، وَأَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ؛ فَأَصْدِقَاؤُکَ: صَدِیقُکَ، وَصَدِیقُ صَدِیقِکَ، وَعَدُوُّ عَدُوِّکَ. وَأَعْدَاؤُکَ: عَدُوُّکَ، وَ عَدُوُّ صَدِیقِکَ، وَ صَدِیقُ عَدُوِّکَ: دوستان و دشمنانت سه گروه هستند. امّا دوستانت: دوست تو و دوستِ دوست تو و دشمنِ دشمن تو. دشمنانت: دشمن تو و دشمنِ دوست تو و دوستِ دشمن تو» (نهج‌البلاغه/ ق 301)؛ «لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِیقِکَ صَدِیقاً فَتُعَادِیَ صَدِیقَکَ: دشمنِ دوستت را دوست مشمار؛ زیرا با دوستت دشمنی می‌کند» (همان/ ن 31). در کلیله و دمنه آمده است: «إِنَّ مِن عَلاَمَةِ الصَّدِیقِ أَن یَکُونَ لِصَدِیقِ صَدِیقِهِ صَدِیقاً وَ لِعَدُوِّ صَدِیقِهِ عَدُوّاً: همانا از نشانه‌های دوست این است که برای دوست دوستش، دوست باشد و برای دشمن دوستش دشمن باشد» (ابن‌مقفّع، 1355: 184)؛ «چرا دوست خوانی کسی را که دشمن دوستان تو باشد» (ابن‌وشمگیر، 1366: 51). این مضمون در اشعار عربی نیز دیده می‌شود از جمله:

«عَدُوِّی الَّذِی أَخَا عَدُوِّی وَ مَن یَکُن

 

صَدِیقٌ صَـدِیقِـی فَـهُوَ لِی صَاحِبـاً»
                (بشّار، 1413ق.: 189).

یعنی؛ دشمن من کسی است که با دشمن من دوستی کند و کسی که دوستِ دوست من باشد، دوست من است.

«عَدُوُّ صَدِیقِی دَاخِلٌ فِی عَدَاوَتِی

 

وَ إِنِّی لِمَن وُدَّ الصَّدِیقَ وَدُودٍ»
                    (همان، ج 1: 364).

یعنی؛ دوستِ دشمنِ من، در زمرة دشمنان من است و من دوست کسی هستم که دوست مرا دوست بدارد.

4ـ این مضمون نیز در ایران باستان مشهور بوده است: «از دوست نادان دوری کنید» (مستوفی، 1364: 118؛ از پند‌های مکتوب بر تاج انوشروان)؛ «الجَاهِلُ عَدُوُّ نَفسِهِ فَکَیفَ یَکُونُ صَدِیقُ غَیرِهِ: نادان دشمن خودش است. پس چگونه می‌تواند دوست دیگران باشد» (وطواط، 1429ق.: 160؛ از سخنان بزرگمهر). ابشیهی این ضرب‌المثل را مولد و غیرعربی (و به احتمال قوی ایرانی) دانسته است: «مِن سَعَادَةِ المَرءِ أن یَکُونَ خَصمُهُ عَاقِلاً: از سعادت انسان این است که دشمنش عاقل باشد» (أبشیهی، 1419ق.: 38).

5ـ در دو جای دیگر قابوسنامه این مضمون وجود دارد: «جنگ چندان کن که آشتی را جای بُوَد» (ابن‌وشمگیر، 1366: 79)، «پس اندازة همه کارها نگاه دار، خواه در دوستی، خواه در دشمنی» (همان: 149).

این مضمون در نهج‌البلاغه آمده است: «أَحْبِبْ حَبِیبَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ یَکُونَ بَغِیضَکَ یَوْماً مَا، وَ أَبْغِضْ بَغِیضَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ یَکُونَ حَبِیبَکَ یَوْماً ما: دوست خود را از روی میانه‌روی دوست بدار، شاید روزی با تو دشمن گردد و دشمن خود را به اعتدال دشمن بدار، شاید روزی با تو دوست شود» (نهج‌البلاغه/ ق 273). این مضمون در اقوال منسوب به ایرانیان، کلیله و دمنه و الأدب الصّغیر هم دیده می‌شود: «قَارِب عَدُوَّکَ بَعضَ المُقَارَبَةِ لِتَنَالِ حَاجَتَکَ وَ لاَتُقَارِبهُ کُلَّ المُقَارَبَةِ فَیَجتَرِئَ عَلَیکَ...: به دشمنت آنقدر نزدیک شو که به خواست خود دست یابی، کاملاً به او نزدیک نشو که بر تو جسور شود» (ابن‌مقفّع، 1355: 203؛ نیز ر.ک؛ همان، بی‌تا: 52 و ابن‌مسکویه، 1416ق.: 77؛ از اقوال منسوب به ایرانیان).

6ـ شبیه این داستان در کتاب جوامع‌الحکایات و لوامع‌الرّوایات آمده است، چنان‌که: «سه نفر از مسلمانان صدر اسلام در جنگ تبوک با ایثار آب اندک به یکدیگر به شهادت رسیدند...» (عوفی، 1386: 246). حسینعلی محفوظ این حکایت گلستان را متأثّر از داستان بخشش و ایثار «کَعب بن مامة» دانسته است (ر.ک؛ محفوظ، 1377: 162). نوشته‌اند کعب در تابستان با جمعـی سفـر می‌کرد. قافله راه را گم کرد و آبی اندک داشتند و ناچار برای هر کس مقداری از آن معیّن شد. کعب تا سه روز سهم آب خود را به مردی از بنی‌نمر که همسفر او بود، بخشید و خود از تشنگی از پا درآمد. از این رو، به ایثار و کَرَم معروف شده است.

7ـ در روضة خلد این حکایت به صورت نثر چنین آمده است: «آورده‌اند که مسیح با طایفه‌ای می‌گذشت. حیوانی مرده بر راه افتاده دیدند. هر کس در او عیبی گفتند و دماغ بگرفت. مسیح، علیه‌السّلام، گفت: «أَلَم تَرَوا إِلَی أَسنَانِهِ کَیفَ ابیَضَّت کاللَّآلِی؟: چرا دندانهای سپید وی را نمی‌بینید که به مروارید ماند؟» (مجد خوافی، 1392: 7).

8ـ معادل این مضمون در ادب عربی این جمله است: «أَبغَضُ النَّاسِ ذُو عُسرٍ یَخطِرُ فِی رَدَاءِ کِبرِ: منفورترین انسان‌ها مستمندی است که از روی غرور و تکبّر راه می‌رود» (اصفهانی، 1420ق.، ج 1: 322).

«فَخرٌ بِلاَ حَسَبٍ عَجَبٌ بِلاَ أَدَبٍ

 

کِبرٌ بِلاَ دِرهَم هَذَا مِنَ العَجَـبِ»
                             (همان).

خانة عنکبوت در پارة دوم بیت نیز برگرفته از آیة ﴿وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ﴾ (العنکبوت/ 41) است.

9ـ این احادیث را در مقالة حاضر، ذیل عنوان نثر‌اللّآلی (سخنان منسوب به علی (ع)) نقل کرده‌ایم.

10ـ لازم به یادآوری است که اغلب این عبارت‌های عربی با کمی تفاوت در کتاب غررالحکم نیـز آمـده اسـت، ولـی با توجـّه به شباهت تـامّ این عبــار‌ت‌ها با کتـاب نثـراللّآلی بعید می‌نماید که منبع شجاع کتاب غررالحکم باشد. ضمناً شجاع هیچ یک از این عبارت‌های عربی را به علی (ع) نسبت نداده است.

11ـ «أَحیُوا المَعرُوفَ بِإِمَاتَتِهِ فَإِنَّ المِنَّةَ تَهدِمُ الصَّنِیعَةَ: کارهای نیکو را با کشتن آنها (پوشیده داشتن) زنده بدارید که همانا منّت کارهای نیک را ویران مـی‌کند» (آمدی، بی‌تا: 381)؛ «الْمِنَّةُ تَهْدِمُ الصَّنِیعَةَ: منّت نیکوکاری را نابود می‌کند» (میدانی، بی‌تا، ج 2: 287).

12ـ این عبارت در انیس‌النّاس چاپ افشار به شکل ناقص «ورر منان الإِحسَان (؟)» آمده است و توضیحی درباره آن داده نشده که شکل صحیح آن چنین است: «وِزرُ صَدَقَةِ المَنَّانِ أَکثَرُ مِن أَجرِهِ». «وِزرُ صَدَقَةِ المَنَّانِ یَغلِبُ أَجرَهُ: سنگینی صدقه‌ای که با منّت باشد، بیشتر از اجرش است» (آمدی، بی‌تا: 390).

13ـ «بَلاَءُ الإِنسَانِ فِی لِسَانِهِ: بلای انسان در زبانش است.» (آمدی، بی‌تا: 213)؛ «رُبَّ رَأْسٍ حَصِیدُ لِسَانٍ: چه بسا سری که درو شدة زبان است» (میدانی، بی‌تا، ج 1: 306).

14ـ در ادب عربی آمده است: «مَن سَکَتَ سَلَمَ: هر که سکوت کند، سالم می‌ماند» (أبشیهی، 1419ق.: 35).

«مُتْ بِدَاءِ الصَّمتِ خَیرٌ
إِنَّمَا السّالِمُ مَنْ ألــْ

 

لَکَ مِنْ داءِ الکَلاَمِ
ـجَمَ فَاهُ بِلِجَامِ»
 (ابونواس، 1972م.، ج 2: 164).

یعنی؛ با درد سکوت بمیر؛ زیرا بهتر از دردِ گفتن است. سالم کسی است که دهانش را لگام می‌زند.

«وَإِن لَم تَجِد قَولاً سَدِیداً تَقُولَـهُ

 

فَصُمتُکَ مِن غَیرِ السِّدَادِ سَدَادٌ»
            (بُستی، 1989م.: 72).

یعنی؛ اگر سخن استواری برای گفتن نمی‌یابی، راه درست، دم فروبستن از سخن ناصواب است.

15ـ این عبارت در چاپ افشار به صورت «وأساک» آمده که غلط است.

16ـ احترام به بزرگان و احتراز از احترام به فرومایگان، از عقاید ایرانی است که نمونة آن را در کلام زیر از بزرگمهر حکیم می‌بینیم: «وَ قَالَ بُزُرجمِهرُ: عَامِلُوا أَحرَارَ النَّاسِ بِمَحضِ المَوَدَّةِ وَ عَامِلُوا العَامَّةَ بِالرَّغبَةِ وَ الرُّهبَةِ وَسوِسُوا السِّفلَةَ بِالمَخَافَةِ وَ الهَیبَةِ. وَ قَرِیبٌ مِن ذَلِکَ قَولُ بَعضِهِم: اَلکَرِیمُ یَلِینُ إِذَا استَعطَفَ وَ اللَّئِیمُ یَقسُو إِذَا أَلطَفَ» (عسکری، بی‌تا، ج 2: 90).

17ـ در ادب عربی منبعی برای این عبارت نیافتیم.

18ـ این مثل در مجمع‌الأمثال میدانی به شکل زیر آمده است: «اِبنُ آدَمَ حَرِیصٌ عَلَى مَا مُنِعَ مِنْهُ: آدمی بر چیزی که از آن منع شده حریص است» (میدانی، بی‌تا، ج 1: 120).

19ـ منبع این بیت کتاب المحاسن و الأضداد است:

«وَجُـــرحِ السَّیفِ تَأَسُّــــوهُ فیبـــرأ
جَرَاحَــــاتُ الطِّعَـــانِ لَهَا التِئَــــامُ

 

وَجُـــرحِ الدَّهرِ مَا جَرَحَ اللِّســَــانُ
وَمَــا یَلتَــــامُ مـَــا جَرَحَ اللِّسَــانُ»
               (جاحظ، 1423ق.: 41).

معادل این عبارت سخن منسوب به علی (ع) است: «وَکَلمُ اللِّسَانِ أَنکَى مِن کَلمِ السِّنَانِ: جراحات زبان برنده‌تر از زخم‌های نیزه اسـت» (ابن أبـی‌الحدید، 1418ق.، ج 1: 4819). در امثال ایرانی نیز آمده است: «مردی با شیری دوستی داشت. روزی زنش در گوش او گفت: این چه دوستی است که نمی‌تواند درست غذا بخورد. شیر شنید و دست از غذا کشید و از مرد با خشم فراوان خواست که شمشیر را بر فرق او بکوبد. مرد به ناچار با شمشیر به سر او زد و شیر از خانة او رفت. سال‌ها بعد آن دو یکدیگر را ملاقات کردند. مرد پرسید: راستی جای آن ضربة شمشیر خوب شد؟ شیر گفت: خوب شد، ولی جای زخم زبان همسرت در دلم هنوز خوب نشده است» (انجوی، 1353، ج 1: 186).

در گلستان عبارتی با این مضمون وجود دارد: «هر که را رنجی به دل رسانیدی، اگر در عقب آن صد راحت برسانی، از پاداش آن یک رنجش ایمن مباش که پیکان از جراحت به در آید و آزار در دل بماند» (سعدی، 1381: 123). در کلیله و دمنه آمده است: «قَد تَقَطَّعَ الشَّجَرَةُ بِالفُؤوسِ فَتُنبِتُ وَ یَقطَعُ اللَّحمَ بِالسُّیُوفِ فَیَندَمِلُ وَاللِّسَانُ لاَ یَندَمِلُ جُرحَهُ وَالنُّصُولُ تَغِیبُ فِی الجَوفِ فَتَنزَعُ وَالقَولُ إِذَا وَصَلَ فِی القَلبِ لَم یُنزِع: درخت با تبر بریده می‌شود، سپس می‌روید و گوشت با شمشیر بریده می‌شود، سپس بهبود می‌یابد، ولی زخم زبان بهبود نمی‌یابد. تیر در دست فرو می‌رود، سپس بیرون می‌آید، در حالی‌که سخن هنگامی که به قلب رسید، بیرون نمی‌آید» (ابن‌مقفّع، 1355، ج 1: 212).

«طَعنُ اللِّسَانِ أَنفَذُ مِن طَعنِ السِّنَانِ: زخم زبان از زخم نیزه کاری‌تر است» (زمخشری، 1987م.، ج 2: 151).

«طَعْنُ اللِّسَانِ کَوَخْزِ السِّنَانِ: زخم زبان چون زخم نیزه است» (میدانی، بی‌تا، ج1: 433).

«زخم سنان بر تن است و زخم زبان بر جان» و «حرف هست از شمشیر بد‌تر» (دهخدا، 1383، ج 2: 899).

«ز زخـم سنان بیش زخـــم زبـان

 

که این تن کند خستـه و آن روان»
                           (همان: 906).

به شوخی میالای هرگز زبان
ندیدم به زخم زبان التیام

 

که شوخی به هم درکشد اخم‌ها
که خون جوشد از زیر این زخم‌ها»
       (شهریار، 1369، ج 2: 1157).

20ـ ممکن است برخی از این مضامین مشترک آن‌قدر بدیهی باشد که احتمال تأثیرپذیری را ضعیف نشان دهد. در این موارد، مدّعی نیستیم که شجاع یا هر کس دیگری این نوع مضامین عام را اقتباس کرده است، بلکه هدف ما نشان دادن شهرت و رواج این امثال در ایران و نقل آنها در منابع عربی است. علاوه بر شواهد متن، در پی‌نوشت‌ها نیز چنان‌که مشاهده می‌شود، به تناسب به اندیشه‌های ایرانی اشاره کرده‌ایم.

21ـ «برادر هم دوست بِه» (شکورزاده، 1380: 223) و «بیگانه اگر وفا کند، خویش من است» (دهخدا، 1383، ج 1: 490).

«رُبَّ بَعِیدٍ لاَ یُفْقَدُ بِرُّهُ، وَ قَرِیبٍ لا یُؤْمَنُ شَرُّهُ: چه بسیار (شخص) دوری که نیکی‌اش گم نمی‌شود و (چه بسا شخص) نزدیکی که از بدی‌اش امان وجود ندارد» (میدانی، بی‌تا، ج 1: 310).

«که هر کو برادر بُوَد دوست بِه
چو دشمن بُوَد بی پی و پوست بِه»
               (فردوسی، 1386، ج 2: 1738).

22ـ «العَاقِلُ المُستَوحِشُ مِن زَمَانِهِ مُنفَرِدٌ عَن إِخوَاِنهِ: عاقـل کسی اسـت که از روزگار خود مـی‌ترسد و از برادران خود دوری می‌نماید» (اصفهانی، 1420ق.، ج 2: 29).

23ـ اشاره‌ای است به سخن علی (ع): «الْکَلاَمُ فِی وَثَاقِکَ مَا لَمْ تَتَکَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَکَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ وَثَاقَهُ: سخن در بند توست، تا آن را نگفته‌ای و همین که بر زبانش آوردی، تو در بند او و در اختیار او هستی» (نهج‌البلاغه/ ن 387). معادلِ «إِنفَرِد بِسِرِّکَ وَ لاَتَودِعهُ حَازِماً فَیُزِل وَلاَ جَاهِلاً فَیَخُون: رازت را خود پاسداری کن و آن را به دوراندیش مسپار تا مبادا بلغزد و به نادان مگو تا مبادا خیانت کند» (ابن‌حمدون، 1417ق.، 3: 150) و «صَدْرُکَ أَوْسَعُ لِسِرِّکَ: سینه‌ات برای (نگه داشتن) رازت فراخ‌تر است» (میدانی، بی‌تا، ج 1: 396).

24ـ معادل:

«حدیث عشق از آن بطّال منیوش

«دوست نبــاشد بـه حقیقت که او

«دوستان را به گاه سود و زیان

 

که در سختی کند یاری فراموش»
                (سعدی، 1381: 148).
دوست فراموش کند در بلا»
                      (همان، 1382: 2)
بتوان دید و آزمود توان»
                 (سنایی، 1383: 445).

در روضة خلد نیز حکمتی با این مضمون وجود دارد: «تا مرد را نیازمایی، با وی دوستی مکن» (خوافی، 1392: 260). معادل این ابیات در فرهنگ عربی:

«دَعوَی الإِخَاءِ عَلَی الرَّخَاءِ کَثِیرَةٌ

 

بَل فِی الـشَّدَائِدِ تُعـرَفُ الإِخوَانُ»
  (عاملی، 1418ق.، ج 1: 291).

یعنی؛ دعوی برادری در هنگام فراخی فراوان است. (امّا) برادران و یاران در موقع سختیها شناخته می‌شوند.

«صَدِیقُکَ مَن رَاعَاکَ عِندَ شَـدِیدَةٍ

 

فَکُلٌّ تَرَاهُ فِی الرَّخَاءِ مُرَاعَا»
       (اصفهانی،1420ق.، ج 2: 17).

یعنی؛ دوست تو کسی است که در شدّت و سختی مراعات احوال تو را کند، در فراخی نعمت همه کس را اهل مراعات می‌یابی.

 


 

الآبى، منصور بن الحسین الرّازی. (1424ق.). نثر الدّر فی المحاضرات. تحقیق خالد عبدالغنی محفوط. بیروت: دار الکتب العلمیّه.
الأبشیهی، شهاب‌الدّین محمّد. (1419ق.). المستطرف فی کل فنّ مستظرف. بیروت: عالم الکتب.
ابن‏ أبی‌الحدید، ابوحامد عزّالدین بن هبة. (1418ق.). شرح نهج‌البلاغه. تحقیق محمّد عبدالکریم النمری. بیروت: دارالکتب العلمیّه.
ابن‏‌حمدون، محمّد بن الحسن. (1417ق.). التّذکرةالحمدونیّة. بیروت: دار صادر.
ابن‌‌سلام، ابوعبید القاسم. (1980م.). کتاب الأمثال. حقّقه و علّق علیه و قدّم له عبدالمجید القطامش. بیروت: دارالمأمون للتّراث.
ابن‌‏قتیبه، أبومحمّد عبدالله. (1418ق.). عیون‌الأخبار. بیروت: دار الکتب العلمیّه.
ابن‏‌مسکویه، ابوعلی احمد. (1416ق.). الحکمة الخالدة. تحقیق عبدالرّحمن بدوی. بیروت: دار الأندلس.
ابن‌مقفّع، عبدالله. (1355). کلیلة ودمنة. القاهرة: المطبعة الأمیریة ببولاق.
ــــــــــــــــ . (بی‌تا). الأدب الصغیر والأدب الکبیر. بیروت: دار صادر.
افشار، ایرج. (1356).  مقدّمه بر انیس‌النّاس. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
انجوی شیرازی، ابوالقاسم. (1353). تمثیل و مثل. تهران: امیرکبیر.
انوری، محمّد بن محمّد. (1376). دیوان. تهران: شرکت انتشارات علمی فرهنگی.
البستی، ابوالفتح. (1989م.). دیوان أبی‌الفتح البستی. تحقیق دریة الخطیب، لطفی الصّقال. دمشق: مجمع اللّغة العربیة.
ابوعثمان، عمرو بن بحر (1423ق.). المحاسن والأضداد. بیروت: دار و مکتبة الهلال.
ابونواس، الحسن بن‌هانی. (1972م.). دیوان أبی‌نواس. ج 2. بیروت: دار النّشر الکتاب العربی.
تخارستانی بشّار بن ‌برد. (1413ق.). الدّیوان. شرّحه و رتّب قوافیه و قدم له مهرى محمّد ناصرالدّین. بیروت ـ لبنان: دار الکتب العلمیّه.
تمیمی آمدی، ابوالفتح عبدالواحد. (بی‌تا). غرر الحکم و درر الکلم. تحقیق علیرضا برازش. تهران: انتشارات امیرکبیر.
الثّـعالبی، ابومنصور عبـدالـملک. (1403ق.). یتیمة الدهر فی محاسن أهل العصر. تحقیق مفید محمّد قمحیة. طرابلس: دار الکتب العلمیّة.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ . (1401ق.). التّمثـیل والمـحاضرة. تحقیق عبدالفتّاح محمّد الحلو. بیروت: الدار العربیّة للکتاب.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ . (1421ق.). الشّـکوى والعتـاب. تحقیق: إلهام عبدالوهّاب. کویت: المجلس الوطنی للثّقافة والفنون والآداب.
خوافی، مجد. (1392). روضة خلد. تهران: انتشارات یار دانش.
خواندمیر، غیاث‌الدّین‌. (1380). تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر. به تصحیح محمّد دبیر سیاقی. تهران: خیّام.
دایرةالمعارف بزرگ اسلامی. (1383). «ابراهیم سلطان». سیّد علی آل‌داود. زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی. ج 2. صص 515ـ512.
دهخدا، علی‌اکبر. (1383). امثال و حکم. تهران: مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر.
الرّاغب الأصفهانى، حسین بن محمّد. (1420ق.). محاضرات الأدباء و محاورات الشّعراء والبلغاء. بیروت: شرکة دار الأرقم بن أبی الأرقم.
الزمخشری، أبو القاسم محمود. (1412ق.). ربیع الأبرار و نصوص الأخیار. بیروت: مؤسسة العلمیّة.
ـــــــــــــــــــــــــــــ . (1987م.). المستقصى فی أمثال العرب. بیروت: دار الکتب العلمیة.
سبزیان‌پور، وحید و سارا حسنی. (1392). پژوهشی در منابع و مآخذ روضة خلد. تهران: انتشارات یار دانش.
سبزیان‌پور، وحید و امیر ارسلان حسن‌زاده. (1392). «مقدّمة کلیله و دمنه و باب برزویة طبیب؛ دریچه‌ای بر فرهنگ و تربیت در ایران باستان». نشریة علمی، پژوهشی پژوهشنامة ادبیّات تعلیمی. سال پنجم. شمارة 20. صص 136ـ103.
سعدی شیرازی، مصلح‌الدّین. (1368). بوستان. تصحیح غلامحسین یوسفی. تهران: انتشارات خوارزمی.
ـــــــــــــــــــــــــــ . (1381). گلستان. تصحیح غلامحسین یوسفی. تهران: انتشارات خوارزمی.
ــــــــــــــــــــــــــــ . (1382). کلّیّات سعدی. تهران: اقبال.
سمرقندی، عبدالرّزاق بن اسحاق. (1372). مطلع سعدین و مجمع بحرین. تحقیق عبدالحسین نوایی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
سنایی، مجدود بن آدم. (1383). حدیقةالحقیقة و شریعةالطریقة. تصحیح و تحشیة محمّدتقی مدرّس رضوی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
شجاع. (1356). انیس‌النّاس. به کوشش ایرج افشار. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
شکورزاده بلوری، ابراهیم. (1380). دوازده هزار مَثَل فارسی و سی هزار معادل آنها. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی.
شهریار، محمّدحسین. (1369). دیوان. تهران: زرّین و نگاه.
طبرسی، فضل بن حسن. (1384). نثراللآلی. تحقیق محمّدحسن زبری. مشهد: آستان قدس رضوی؛ بنیاد پژوهشهای اسلامی.
الطرطوشی، أبوبکر. (1289م.). سراج الملوک. مصر: من أوائل المطبوعات العربیة.
العاملی الهمذانی، بهاء‌الدّین. (1418ق.). الکشکول. تحقیق: محمّد عبدالکریم النمری. بیروت: دارالکتب العلمیة.
العسکری، أبو هلال. (بی‌تا). دیوان المعانی. بیروت: دار الجیل.
عطّار نیشابوری، فریدالدّین محمّد. (1385). مصیبت‌نامه. تحقیق: عبدالوهّاب نورانی وصال. تهران: زوّار.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ . (1366). منطق‌الطّیر. به اهتمام احمد رنجبر. تهرانک انتشارات اساطیر.
عنصرالمعالی، قابوس بن وشمگیر. (1366). قابوس‏نامه. به اهتمام غلامحسین یوسفی. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
عوفی، محمّد بن محمّد. (1386). متن انتقادی جوامع‌الحکایات و لوامع‌الرّوایات. تحقیق مظاهر مصفّا، امیری فیروزکوهی و امیربانو مصفّا (کریمی). تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
فردوسی، ابوالقاسم. (1386). شاهنامه. بر مبنای چاپ مسکو. تهران: هرمس.
فریومدی، ابن‌یمین. (1318). دیوان قطعات و رباعیّات. با تصحیح و مقدّمة سعید نفیسی. تهران: مروج.
محفوظ، حسینعلی. (1377). متنبی و سعدی. تهران: انتشارات روزنه.
مستوفی، حمدالله. (1364). تاریخ گزیده. به اهتمام عبدالحسین نوایی. تهران: انتشارات اساطیر.
مولوی، جلال‌الدّین محمّد. (1379). مثنوی معنوی. به سعی رینولد الین نیکلسون. تهران: نگاه.
المیدانی، أبوالفضل أحمد. (بی‏تا). مجمع الأمثال. نحقیق محمّد محیى‌الدّین عبدالحمید. بیروت: دار المعرفة.
نظامی، الیاس بن یوسف. (1386). کلّیّات خمسه. تهران: انتشارات امیرکبیر.
نهج‌البلاغه. (1385). ترجمة محمّد دشتی. تهران: آدینة سبز.
وطواط، محمّد بن ابراهیم. (1429ق.). غررالخصائص الواضحة. بیروت: دارالکتب العلمیة.