Document Type : Research Paper
Authors
1 Associate Professor at Razi University,
2 MA Student in the Arabic Language and Literature at Razi University, Kermanshah
Abstract
Keywords
مقدّمه
کتاب انیسالنّاس از کتابهای اخلاقی ـ تربیتی قرن نهم هجری است. مؤلّف آن شخصی به نام «شجاع» بوده که هیچ گونه اطّلاعی دربارة زندگی وی در منابع وجود ندارد. فقط به تصریح خود او، از نـوادگان پسرعمـوی «شاه شیخ ابــواسحاق اینجو» بوده است (ر.ک؛ شجاع، 1356: 303). چنانکه از مقدّمة کتاب برمیآید، این کتاب را به دستور ابراهیم سلطان تألیف کرده است: «گفتند آنکه در باب آداب معیشت دنیا و شروط ملازمت اکابر کبری و آداب صحبت و... کتابی در اخلاق انشا کنی به رسم کُتُبخانة آن حضرت (ابراهیم سلطان). این کمینه نیز به حکمِ اَلمَأمُورُ مَعذُور به این امر مشغول گشت». شجاع در مقدّمة کتاب نوشته است که این اثر حاصل سخنان حکمتآمیز کتابهای پیشینیان و تجربیّات شخصی او است: «و چیزی چند که در کُتُب اهل حکمت دیده بود و آنچه به تجربه معلوم کرده، اکثر به عبارت خویش ارتباط و انضمام داده و رعایت حُسن عبارت نموده و اختصار لازم داشته ...» (همان: 11).
شجاع کتاب خود را برای ابراهیم سلطان نوشته است. نام کامل او «مغیثالدّنیا و الدّین ابوالفتح ابراهیم سلطان تیموری» مشهور به «ابراهیم سلطان» است که در سال (796 ق.) در شیراز به دنیا آمد (ر.ک؛ سمرقندی، 1372، ج 1: 704). وی فرزند دوم شاهرخ است که از 14 سالگی در دولت تیموری منصبهای گوناگون داشته است. مهمترین و آخرین سمت او فرمانروایی فارس بود. وی در چند نوبت به کمک پدر خود شتافت و در تمام موارد در نبرد با دشمنان پدر خود پیروز گردید (ر.ک؛ خواندمیر، 1380، ج 3: 621 ـ 618). ابراهیم سلطان حاکمی مردمدار و هنردوست بود. در خوشنویسی دستی توانا داشت و بهویژه خطّ ثلث را به زیبایی مینوشت. شانزده ورق نفیس قرآن به خطّ ابراهیم سلطان در موزة قرآن آستان قدس رضوی نگهداری میشود. در موزههای پارس، شیراز و مترو پولیتن نیویورک نیز قرآنهایی به خطّ او یافت میشود (ر.ک؛ آلداوود، 1383، ج 2: 514). افزون بر این، ابراهیم سلطان مردی ادبدوست بود و کتابخانة او در شیراز از مهمترین کتابخانههای زمان خود بهشمار میرفته است. کتاب انیسالنّاس به دستور او برای نگهداری در کتابخانة شیراز نوشته شده است.
ایرج افشار در سال 1356 اقدام به چاپ این اثر ارزشمند نمود و در سال 1374 کتـاب را به چـاپ دوم رسانـد. افشـار در مقدّمـة انیسالنّاس از متن کتاب نقل کرده است: «این کتاب شامل بیست فصل است، ولی متأسفانه نسخة کامل آن موجود نمیباشد و کتاب حاضر تا اواسط فصل نوزدهم را در بر دارد» (افشار، 1356: 15).
در منابع جدید و قدیم از این کتاب و نویسندهاش اثری دیده نمیشود، تا آنجا که در کشفالظّنون هم اشارهای به آن نشده است. به نظر مـیرسد که این کتاب با نویسندهاش فراموش شده است و تنها یک نسخة خطّی از آن که برای خزانة ابوالفتح ابراهیم سلطان نوشته شده بـود، باقی مانده است. این نسخه متعلّق به کتابخانة هادی حائری بوده است و هماکنون در کتابخانة مجلس شورای ملّی نگهداری میشود و این تنها نسخهای است که شناخته شده و اساس کار ایرج افشار بوده است.
پیشینة تحقیق
افشار در مقدّمة کوتاه خود بر این کتاب به چند مورد کلّی اشاره کرده است؛ از جمله اینکه شجاع خود شاعر بود و برخی اشعار او در متن کتاب دیده میشود. همچنین به صورت کلّی ذکر کرده است که مطالب کتاب برگرفته از آثار دورههای قبل مثل قابوسنامه، گلستان، بوستان و کلیله و دمنه است. کاظم استادی بدون شرح و توضیح، فصلهای مربوط به امور زندگی را از این کتاب با نام اسرار زندگی به چاپ رسانده است.
معرّفی کلّی اثر
کتاب حاضر از نـوزده فصـل تشکیل شده اسـت و هر فصـل اختصاص به یک موضـوع جداگانه دارد. شجـاع در فصلبندی کتاب از شیوة قابوسنامه استفاده کرده است. وی که شخصی آگاه به دو زبان فارسی و عربی بوده، از عبارتها و اشعار فارسی و عربی مرتبط با موضوع بهرة بسیار برده است و عمـدة مطالـب نثـر فارسـی خود را از قابوسنامه گرفته است. نویسنده علاوه بر استفاده از قابوسنامه، از عبارتها و ابیات شاهنامه، گلستان، بوستان، مثنوی معنـوی، خمسـة نظامـی، اشعار عطّار و ابنیمین و ... بهرة بسیار برده است. به علاوه، اشعار عربی و داستانهای کلیله و دمنه نیز زینتبخش برخی صفحات این کتاب است.
از نکات قابل توجّه در این اثر اینکه شجاع جز در موارد معدود به منبع عبارتها و اشعار فارسی و عربی اشاره نکرده است1و بهویژه در فصل دوم کتاب که در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفته، منبع هیچ یک از اشعار و امثال عربی و فارسی و نام گوینده را مشخّص نکرده است. در این پژوهش اساس کار ما کتاب انیسالنّاس (چاپ 1356) از ایرج افشار است که برای رعایت اختصار فقط به صفحه و سطر کتاب مذکور ارجاع دادهایم و از علایم اختصاری «ن»، «ق» و «خ» به ترتیب برای نامهها، کلمات قصار و خطبههای نهجالبلاغه استفاده کردهایم.
1ـ قابوسنامه
1ـ1) مقایسة فصلهای کتاب قابوسنامه و انیسالنّاس
با تأمّل در کتاب انیسالنّاس معلوم گردید که همة فصول نوزدهگانة این کتاب با قابوسنامه اشتراک موضوع دارد. فصل اوّل کتاب با عنوان «در نصایح حکما فرزندان را» برگرفته از پندهای انوشیروان است که در قابوسنامه باب جداگانهای را با عنوان «در یاد کردن پندهای نوشین روان» به خود اختصاص داده است. فصل دوم «در باب آداب دوست گزیدن و شرط آن» مشابه باب بیست و هشتم قابوسنامه، «در آیین دوست گرفتن» است. فصل سوم «در باب آداب با دشمن زیستن و شرط آن» مشابه باب بیست و نهم قابوسنامه، «در اندیشه کردن از دشمن» است. فصل چهارم «در باب آداب جمع کردن مال و شرط آن» معادل باب بیست و یکم قابوسنامه، «در جمع کردن مال» است. بقیّة فصلهای این کتاب نیز با فصلهای کتاب قابوسنامه مشابهت دارد که به منظور رعایت اختصار، از ذکر آنها صرف نظر میکنیم.
2ـ1) پندهای قابوسنامه در انیسالنّاس
در این کتاب پندهای بسیاری از قابوسنامه آمده است؛ از جمله در باب دوم این کتاب 17 عبارت از قابوسنامه به شرح زیر نقل شده است:
1ـ «بدان ای پسر که مردمان تا زنده باشند، ناگزیر باشند از دوستان که مرد اگر بیبرادر باشد بِه که بیدوست (ابنوشمگیر، 1366: 139)» (شجاع، 1356: 17).
2ـ «حکیمی را پرسیدند: که دوست بهتر یا برادر؟ گفت: برادر هم دوست بِه( ابنوشمگیر، 1366: 139)» (شجاع، 1356: 17).
3ـ «پس اندیشه کن به کار دوستان به تازه داشتن ... پس همواره بیدوست بُوَد (ابنوشمگیر، 1366: 139)» (شجاع، 1356: 18).
4ـ «دیگر اندیشه کن که از مردمانی که با تو به راه دوستی روند و نیمدوست باشند ... دوست یکدل شوند (ابنوشمگیر، 1366: 139)» (شجاع، 1356: 18).
5ـ «اسکندر را پرسیدند که: بدین کممایه روزگار این چندین مُلک به چه خصلت به دست آوردی؟ گفت که: به دست آوردن دشمنان به تلطّف و به جمع کردن دوستان به تعهّد (ابنوشمگیر، 1366: 140)»2(شجاع، 1356: 20).
6ـ «و آنگه اندیشه کن از دوستانِ دوستان که دوستانِ دوستان هم از جملة دوستان باشند و بترس از دوستی که دشمن ترا دوست دارد که باشد که دوستی او از دوستی تو بیشتر باشد. پس باک ندارد از دشمنی با تو کردن از قِبَلِ دشمن تو، و بپرهیز از دوستی که مر دوست تو را دشمن دارد (ابنوشمگیر، 1366: 140)»3(شجاع، 1356: 20).
7ـ «و اندر جهان بیعیب کس مشناس. امّا تو هنرمند باش که هنرمند کمعیب بُوَد (ابنوشمگیر، 1366: 140)» (شجاع، 1356: 20).
8ـ «و دوست بیهنر مدار که از دوست بیهنر فلاح نیاید (ابنوشمگیر، 1366: 140)» (شجاع، 1356: 20).
9ـ «و بنگر میان نیکان و بدان و با هر دو گروه دوستی کن... دوستی هر دو قوم تو را حاصل گردد (ابنوشمگیر، 1366: 140)» (شجاع، 1356: 23).
10ـ «و دوستی با مردم هنری و نیکعهد و نیکمحضر دار ... معروف و ستوده باشند (ابنوشمگیر، 1366: 140)» (شجاع، 1356: 24).
11ـ «امّا با بیخِرَدان هرگز دوستی مکن که دوست بیخِرَد از دشمن بِخرَد بَتَر بُوُد که دوست بیخِرَد با دوست از بدی آن کند که صد دشمـن باخِرَد با دشمن نکند4(ابنوشمگیر، 1366: 140)» (شجاع، 1356: 28).
12ـ «و حقّ مردمان و دوستان به نزدیک خویش ضایع مکن... دیگر ناشناسندة کردار نیکو (ابنوشمگیر، 1366: 141)» (شجاع، 1356: 30).
13ـ «بدان که مردم را به دو چیز بتوان دانست که دوستى را شاید یا نه... هر چند آن نه تربت آن دوست او بود (ابنوشمگیر، 1366: 141)» (شجاع، 1356: 32).
14ـ «و دوست را به فراخی و تنگی آزمای... چه آن کس را آشنا بُوَد نه دوست (ابنوشمگیر، 1366: 142)» (شجاع، 1356: 33).
15ـ «و با دوستان در وقت گله همچنان باش که در وقت خشنودی و بر جمله دوست آن را دان که تو را دوست دارد و دوست را به دوستی چیزی میاموز که اگر وقتی دشمن شود، تو را آن زیان دارد و پشیمانی سود نکند5(ابنوشمگیر، 1366: 142)» (شجاع، 1356: 33).
16ـ «و اگر درویش باشی، دوست توانگر طلب مکن ... دوست درویش داری، روا باشد (ابنوشمگیر، 1366: 142)» (شجاع، 1356: 45).
17ـ «امّا در دوستی مردمان دل استوار دار... دوستی او با تو به طمع باشد نه به حقیقت (ابنوشمگیر، 1366: 142)» (شجاع، 1356: 45).
2ـ سعدی
انیسالنّاس سخت متأثّر از آثار سعدی است. در باب دوم این کتاب در مجموع 1 عبارت و 46 بیت از آثار سعدی (گلستان: 1 عبـارت و 14 بیـت؛ بوستان: 27 بیت؛ قطعات: 2 بیت؛ غزلیّات: 1 بیت و مواعظ: 2 بیت) آمده است:
1ـ2) گلستان
7 نمونة زیر بخشهایی از گلستان سعدی است که در لابهلای مطالب باب دوم دیده میشود:
1ـ «حکما گفتهاند: برادر که در بند خویش است، نه برادر و نه خویش است» (سعدی، 1381: 106)/ (شجاع، 1356: 17).
2ـ
«همـره اگر شتـاب کنـد همـره تـو نیسـت |
3ـ
«اگـر زِ دستِ بــــــلا بر فلک رود بدخوی، |
4ـ
«سنگـی به چنـد سـال شـود لعلپـارهای |
5ـ
«دوسـت مشمــر آنـکـه در نعمـت زنـد، |
6ـ
«خامشـی بـِــه که ضمیر دل خویش، |
7ـ
«جوانـــــی پــاکبـــاز و پـاکرو بــود چنـیــن کــردنــــد یـــاران زنـدگانی |
2ـ2) بوستان
1ـ
«عـــدو را بــه الـــطاف گــردن ببنـد |
2ـ
«شهــی با غلامــان یکــی راز گفــت |
یادآوری میشود که در بوستان به جای «شهی»، «تکش» آمده است.
3ـ2) قطعات
«پدر که جان عزیزش به لب رسید، چه گفت؟ |
4ـ2) مواعظ
«غمّاز را به حضرت عالـی که راه داد؟! |
5ـ2) غزلیّات
بیچـارة تقدیرند هم صالح و هم طالـح |
3ـ نظامی
1ـ3) مخزنالأسرار
در بخش دوم از کتاب انیسالنّاس در مجموع 13 قطعه شعر از خمسة نظامی با 95 بیت آمده است:
1ـ
«تا نبُوَد جوهر لعل آبدار |
|
مُهر قبولش ننهد شهریار |
2ـ
«دوستی از دشمن معـنی مجوی |
|
آب حیـات از دم افعـی مپـوی |
3ـ
«کودکی از جمـلة آزادگان |
|
رفت بـرون با دو سه همزادگـــان |
4ـ
«پـردهدر دهـر دریـن عالم است |
|
راز تو را هـم دل تـو محرم است |
5ـ
«خاصگیی محرمِ جمشید شــد |
|
خاصتـر از سایة خورشید شد |
6ـ
«زهر ترا دوست چه داند شکر |
|
عیب ترا دوست چه گوید هنر |
7ـ
«خانة پر عیب شـد ایـن کارگاه |
|
خود نکنی هیچ به پیشت نگاه |
8ـ
«پای مسیـحا که زمـین مینوشـت |
|
بر سر بازارچهای میگذشـت |
2ـ3) هفت پیکر
1ـ
«سکّه بر نقش نیکنامی بند |
|
کز بلندی رسی به چرخ بلند |
2ـ
«گوهر نیک را زِ عِقد مریز |
|
زانک بدگوهرست از آن بگریز |
3ـ3) خسرو و شیرین
1ـ
«چنان گو راز خود با بهترین دوست |
|
که پنداری که دشمنتر کسی اوست |
2ـ
«زِ عیب دوستانت دیده بردوز |
|
هنر دیدن زِ چشم بد بیاموز |
3ـ4) لیلی و مجنون
«آن را که گزد سگی خطرناک |
|
چون مرهم هست نیستش باک |
4ـ عطّار نیشابوری
از منطقالطّیر و مصیبتنامة عطّار، هر یک 4 بیت و در مجموع 8 بیت از عطّار نقل شده است:
1ـ4) منطقالطّیر
«چون خلیلالله در نزع اوفتاد، |
|
جان به عزرائیل آسان مینداد |
2ـ4) مصیبتنامه
«آن بزرگی گفت میباید بسی، |
|
علم و دانش تا شود گویا کسی |
5ـ ابنیمین
از دیوان ابنیمین 9 قطعه شعر و در مجموع 29 بیت نقل شده است که عبارتند از:
1ـ
هر که را دادست ایزد خوی نیک، |
|
گرچه او تنهاست با تنها بُوَد |
2ـ
«خلق عالم سه فرقه بیش نیند |
|
چون طعامند و همچو داروی و درد |
3ـ
«باشد لئیم در نظر عقل چون شبه |
|
بیقیمت و کریم بُوَد در بها چو دُر |
4ـ
«خِرَد چون کند دوستی با کسی، |
|
کـه با دشمنان باشد او را صفا |
5ـ
«هر که را با خود مصاحب میکنی |
|
بنگرش تا خویش را چون میزیـد |
6ـ
«ای پسر همنشین اگر خواهـی، |
|
همنشینی طلب زِ خود بهتر |
7ـ
«زِ ناجنس بگریـز اگر آفتاب است |
|
تو را سایة خود بس اَر یار خواهی |
8ـ
«هرچه میبخشی به کس، آن را جزا از وی مخواه |
9ـ
«مزن دم از آنچِت گزیرست از آن |
|
که حمل افتد این شیوه بر بیهُشی |
6ـ مثنوی مولوی
از مثنوی معنوی 2 بیت در این کتاب نقل شده است:
«کبر زشت و از گدایان زشتتر |
|
روز سرد و برف و آنگه جامه تر |
7ـ شاهنامه
از شاهنامة فردوسی 2 بیت نقل شده است.
«ستون خِرَد بردباری بُوَد |
|
سبکسر همیشه به خواری بُوَد |
8ـ انوری
5 بیت از دیوان انوری نقل شده است:
«چهار چیز بُوَد زانِ مردم هنری (شجاع، 1356: 50). |
9ـ امیر خسرو دهلوی
1 بیت از دهلوی نقل شده که ذیل 2 بیت از خمسة نظامی آمده است»
«رشته چو گسست بست تواند |
|
لیکن به میان گره بمانـد» |
اشعار و عبارات عربی
در فصل دوم از کتاب انیسالنّاس، هفت حدیث از امام علی(ع)نقل شده است9، همچنین پنج عبارت عربی و یک بیت عربی آمده است.
نثراللّآلی (سخنان منسوب به امام علی(ع))
به نظر میرسد شجاع به کتاب نثراللّآلی اثر فضل بن حسن طبرسی توجّه ویژهای داشته است، بهگونهای که حدود 44 عبارت از 313 جملة منسوب به امام علی(ع)در این کتاب، در انیسالنّاس نیز دیده میشود. در بخش دوم این کتاب، 13 عبارت و بیت عربی وجود دارد که 7 عبارت از آنها از کتاب نثراللّآلی به شرح زیر نقل شده است10:
1ـ «عَدُوٌّ عَاقِلٌ خَیرٌ مِن صَدِیقٍ جَاهِلٍ: دشمن دانا بهتر از دوست نادان است» (طبرسی، 1384: 86) (شجاع، 1356: 28).
2ـ «بِرَّکَ لاَ تُبطِلهُ بِالمِنَّةِ: نیکی خود را با منّت باطل مکن»11(طبرسی، 1384: 54) (شجاع، 1356: 31).
3ـ «وِزرٌ صَدَقَةِ المَنَّانِ أَکثَرُ مِن أَجرِهِ: گناه صدقة با منّت بیش از اجر آن است»12(طبرسی، 1384: 106) (شجاع، 1356: 31).
4ـ «بَلاَءُ الإِنسَانِ مِنَ اللِّسَانِ: بلای انسان از زبان است»13(طبرسی، 1384: 54) (شجاع، 1356: 37).
5ـ «مَا نَادَمَ مَن سَکَت: کسی که سکوت کرد، پشیمان نگشت»14(همان: 37). این مفهوم در نثراللّآلی به صورت «مَا نَدَمَ مَن سَکَت» آمده است (طبرسی، 1384: 100).
6ـ «یَعمَلُ النَّمَّامُ فِی سَاعَةٍ فِتنَةَ أَشهُر: سخنچین در یک ساعت به اندازة ماهها فتنه میکند»(طبرسی، 1384: 108) (شجاع، 1356: 45).
7ـ «أَخُوکَ مَن وَاسَاکَ فِی الشِّدَّةِ: برادر تو کسی است که تو را در سختی یاری کند»15 (طبرسی، 1384: 52) (شجاع، 1356: 33).
1ـ «فُلاَنٌ لَئِیمٌ فَإِذَا أَکرَمتَهُ أَهَانَکَ وَ إِذَا أَحسَنتَهُ أَسَاءَکَ: فلانی شخص فرومایه است. اگر او را احترام کنی، به تو اهانت میکند و اگر به او نیکی کنی، به تو بدی میکند» 16(شجاع، 1356: 22).
2ـ «السَّلاَمَةُ فِیالوَحدَةِ: سلامت در تنهایی است» (همان: 26).
3ـ «الإِحسَانُ أَکبَرُ مِن أَجرِهِ: (ارزش) نیکی کردن بیشتر از اجر آن است»17(همان: 31).
4ـ «نِهَایَةُ الذِّکرِ بِدَایَةُ الفِکرِ: پایان ذکر شروع فکر است» (همان: 37).
5ـ«النَّاسُ حَرِیصٌ عَلَی مَا مُنِع: آدمی نسبت به آنچه که منع میشود حریص است»18(همان: 38).
«جَراحَاتُ السِّنَانِ لَهَا التِیَامُ |
|
وَلاَ یَلتَامُ مَا جَرَحَ اللِّسَانُ»19 |
یعنی؛ برای زخم نیزهها التیام وجود دارد، (ولی) آنچه را که زبان مجروح کند، برای آن درمانی نیست.
1ـ اندیشههای ایرانی در انیسالنّاس
از آنجا که کتاب انیسالنّاس یک کتاب اخلاقی است و دستورهای اخلاقی ایرانیان و اسلام شباهت بسیاری به هم دارد، مضامین بسیـاری از پندهای اخلاقی هم در اقوال منسوب به ایرانیان دیده میشود و هم در فرهنگ اسلامی. در این بخش، تلاش کردهایم برخی مضامین مشهور در ایران باستان را معرّفی کنیم20:
1ـ 1) برادر هم دوست بِه21
ـ «حکیمی را پرسیدند: که دوست بهتر یا برادر؟ گفت: برادر هم دوست بِه» (همان: 17)؛ «قِیلَ لِبُزُرجمِهر: مَن أَحَبَّ إِلَیکَ: أَخُوکَ أَم صَدِیقُکَ؟ فَقَالَ: مَا أَحَبَّ أَخِی إِلاَّ إِذَا کَانَ لِی صَدِیقاً: به بزرگمهر گفتند: چه کسی را بیشـتر دوسـت مـیداری؟ برادرت یا دوستت را؟ گفت: برادرم را دوست نـدارم مگر اینکـه دوست من باشـد» (ابنقتیبه، 1418ق.، ج 3: 9).
2ـ 1) تنهایی22
«السَّلاَمَةُ فِی الوَحدَةِ» (شجاع، 1356: 26). این سخن معادل عبارتهای زیر است:
«اَلسَّلاَمَةُ فِی العُزلَةِ: سلامتی در گوشهگیری است» (ابنمسکویه، 1416ق.: 7؛ منسوب به هوشنگ).
«کمرنجی در تنهایی است» (مستوفی، 1364: 120؛ از پندهای مکتوب بر تاج انوشروان).
3ـ1) حفظ دوستی
«سنگی به چند سال شود لعلپـارهای |
سعدی و بزرگمهر دوست را به ترتیب به گوهر و ظرف (شیشهای) تشبیه کردهاند که هر دو با یک ضربه از بین میروند.
قَالَ لِبُزُرجمِهر: «مَا بَالَ مُعَادَاةُ الصَّدِیقَ أَقرَبُ مَأخَذاً مِن مُصَادِقَةِ العَدُوِّ؟ فَقَالَ: لِأَنَّ کَسرَ الإِنَاءِ أَهوَنُ مِن إِصلاَحِهِ: به بزرگمهر گفتند: چرا دشمنی دوست از دوستی کردن دشمن بیشتر مورد مؤاخذه قرار گرفته است؟ پاسخ داد: به خاطر اینکه شکستن ظرف از اصلاح آن آسانتر است» (آبی، 1424ق.، ج 7: 32).
4ـ 1) رازداری
ـ «پس چون تو سرِّ خود را نگاه نداشتی و به دوست خویش در میان نهادی، از غیری طمع مدار که نگاه دارد»23(شجاع، 1356: 34).
* «و جز با خود راز خویشتن مگوی. اگر بگویی، آن سخن را زان پس راز مخوان» (ابنوشمگیر، 1366: 46).
+ «اگر خواهی راز تو را دشمن نداند، با دوست مگوی» (همان: 52؛ از پندهای انوشروان).
عطّار در مصیبتنامه این پند انوشروان را به نظم کشیده است:
«این سخــن نقل است از نوشیروان |
5ـ 1) خطر زبان
«شهی با غلامان یکی راز گفت |
|
که این را نباید به کس باز گفت |
خطر و آسیبی که زبان به آدمی میزند، در حکایت زیر از بهرام گور دیده میشود: «کَانَ بَهْرَامُ جُورَ قَاعِدَاً لَیْلَةً تَحْتَ شَجَرَةٍ، فَسَمِعَ مِنْهَا صَوْتَ طَائِرٍ، فَرَمَاهُ فَأَصَابَهُ، فَقَالَ: مَا أَحْسَنَ حِفْظَ اللِّسَانِ بِالطَّائِرِ وَالإنْسَانِ! لَوْ حَفِظَ هَذَا لِسَانَهُ مَا هَلَکَ: شبی بهرام زیر درختی نشسته بود، صدای پرندهای را شنید، پس تیری به طرف آن پرتاب کرد و آن را هلاک کرد. سپس گفت: برای انسان و پرنده نگه داشتن زبان چه نیکوست! اگر این پرنده، زبانش را نگه میداشت، هلاک نمیشد» (زمخشری، 1412ق.، ج 5: 137 و ابنحمدون، 1417ق.، ج 2: 238).
همچنین بزرگمهر گفته است: «قَالَ بُزِرجْمِهرُ: مَنْ مَلَکَهُ طُوْلُ لِسَانِهِ أَهْلَکَهُ فَضْلُ بَیَانِهِ:بزرگمهر گوید: هر کس درازی زبانش بر او حکومت کند، سخنان زیادیاش، او را هلاک میکند» (وطواط، 1429ق.: 230).
6ـ 1) دوست واقعی
«دوست مشمر آنکه در نعمت زند |
ابیات زیر هرگونه تردیدی را در شهرت این مضمون در ایران باستان از میان برده است:
قَالَ الْحَکِیـمُ الْفَارِسـِی بُزُرجمِهــرُ ثُمَّ مَزدَک |
یعنی؛ بزرگمهر، حکیم ایرانی و مزدک گفتهاند: از دوست به «حالت چطور است» و «سلام» راضی نشو، مگر اینکه او را در زمان حاجتی که پیش میآید امتحان کنی، پس اگر کارهایش را مانند سخنانش یافتی، به او اعتماد کن.
اشعار بینام و نشان
در بخش دوم از کتاب انیسالنّاس چند بیت فارسی دیده میشود که گویندة آنها پیدا نشد:
1ـ
«چهار چیز به چار دگر بُوَد محتاج |
دو بیت بالا شباهت زیادی به سخن زیر از اردشیر بابکان دارد: «أَرْدَشیرُ بن بَابَکَ: أَرْبَعَةٌ تَحتَاجُ إلَى أَرْبَعَةٍ: الحَسَبُ إلَى الأَدَبِ، وَالسُّرُورُ إلَى الأَمْنِ، وَالقَرَابَةُ إلَى المَوَدَّةِ، وَالعَقْلُ إلَى التَّجْرِبَةِ» (ثعالبی، 1421ق.: 219 و نیز ر.ک؛ سبزیانپور و حسنزاده، 1392: 111).
2ـ
ای عزیزا نصیحتی کنمت |
|
وَز بد و نیک آن تفکّر کن |
3ـ
«دلا چون کوه شو در بردباری |
|
اگر خواهی که لعل از کان برآری |
نتیجهگیری
انیسالنّاس اثر شجاع از کتابهای اخلاقی ـ تربیتی قرن نهم است که به تقلید از قابوسنامه نگاشته شده است. این کتاب از نـوزده فصـل تشکیل شده اسـت که هر فصـل اختصاص به یک موضـوع جداگانه دارد. شجـاع در فصلبندی کتاب از شیوة قابوسنامه استفاده کرده است. وی که شخصی آگاه به دو زبان فارسی و عربی بوده، از عبارتها و اشعار فارسی و عربی مرتبط با موضوع بهرة بسیار برده است و عمـدة مطالـب نثـر فارسـی خود را از قابوسنامه گرفته است. نویسنده علاوه بر استفاده از مطالب قابوسنامه، از عبارتها و ابیات شاهنامة حکیمفردوسی، گلستان و بوستان سعدی، مثنوی مولوی، خمسة نظامی، اشعار عطّار، ابنیمین و ... بهرة فراوان برده است. افزون بر این، احادیث و اشعار عربی نیز زینتبخش برخی صفحات این کتاب است. این کتاب آیینهای از فرهنگ اسلامی و ایرانی است و مضامین قرآن کریم، سخنان امام علی (ع)، حکمتهای ایرانی، اشعار حکیمانة شاعران فارسیزبان و عربیزبان در این کتاب موج میزند.
وجود مضامین مشترک در فرهنگ اسلامی و ایرانی که شجاع نیز در فصل دوم کتاب خود متأثّر از آنهاست، نشانة قرابت فکری و فرهنگی دو فرهنگ اسلامی و ایرانی است که در یک زنجیرة تاریخی با معیارهایی چون تعالیم دینی، مشترکات اخلاقی و عقلانی و نیز تأثیر و تأثّر دو فرهنگ اسلامی و ایرانی در یکدیگر توجیه میشود.
پینوشتها:
1ـ از جمله در صفحة 63 یک حکایت از کلیله و دمنه، در صفحة 145 یک بیت از سعدی، در صفحة 194 یک عبارت از تفسیر کشّاف زمخشری، در صفحة 308 یک بیت از حسّان بن ثابت و در صفحة 62 یک حدیث از پیامبر (ص) آورده است که به گویندة این عبارتها اشاره کرده است.
2ـ احتمالاً عنصرالمعالی این سخن را از منابع عربی گرفته است: «قِیلَ للإسْکَنْدرِ بِمَ نِلْتَ مَا نِلْتَ؟ قَالَ: باِستِمَالةِ الْأَعْدَاءِ والْإحْسَانِ إِلَى الأَصدِقَاءِ» (الطرطوشی، 1289ق.: 61). مضمون این سخن اسکندر در این مَثَل عربی دیده میشود: «آخِ الأَکْفَاءَ وَ دَاهِنِ الأعْدَاءَ: با همتایان (دوستان) برادری کن و با دشمنان مدارا» (میدانی، بیتا، ج 1: 76).
3ـ سعدی در باب اوّل بوستان از عارفی به نام خدادوست نام میبرد که به چهرة مرزبان ستمگری که به دیدار او آمده بود، نگاه نمیکرد. وقتی مرزبان علّت را جویا میشود، میگوید: تو با مردمی که من آنها را دوست میدارم، دشمنی میکنی و من نمیتوانم دشمن دوستانم را دوست بدارم (ر.ک؛ سبزیانپور و حسنی، 1392: 338ـ 337):
«وجودت پریشانـی خلـق از اوسـت |
|
نــدارم پریشانـی خلــق دوسـت |
این مضمون در نهجالبلاغه آمده است: «أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ، وَأَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ؛ فَأَصْدِقَاؤُکَ: صَدِیقُکَ، وَصَدِیقُ صَدِیقِکَ، وَعَدُوُّ عَدُوِّکَ. وَأَعْدَاؤُکَ: عَدُوُّکَ، وَ عَدُوُّ صَدِیقِکَ، وَ صَدِیقُ عَدُوِّکَ: دوستان و دشمنانت سه گروه هستند. امّا دوستانت: دوست تو و دوستِ دوست تو و دشمنِ دشمن تو. دشمنانت: دشمن تو و دشمنِ دوست تو و دوستِ دشمن تو» (نهجالبلاغه/ ق 301)؛ «لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِیقِکَ صَدِیقاً فَتُعَادِیَ صَدِیقَکَ: دشمنِ دوستت را دوست مشمار؛ زیرا با دوستت دشمنی میکند» (همان/ ن 31). در کلیله و دمنه آمده است: «إِنَّ مِن عَلاَمَةِ الصَّدِیقِ أَن یَکُونَ لِصَدِیقِ صَدِیقِهِ صَدِیقاً وَ لِعَدُوِّ صَدِیقِهِ عَدُوّاً: همانا از نشانههای دوست این است که برای دوست دوستش، دوست باشد و برای دشمن دوستش دشمن باشد» (ابنمقفّع، 1355: 184)؛ «چرا دوست خوانی کسی را که دشمن دوستان تو باشد» (ابنوشمگیر، 1366: 51). این مضمون در اشعار عربی نیز دیده میشود از جمله:
«عَدُوِّی الَّذِی أَخَا عَدُوِّی وَ مَن یَکُن |
|
صَدِیقٌ صَـدِیقِـی فَـهُوَ لِی صَاحِبـاً» |
یعنی؛ دشمن من کسی است که با دشمن من دوستی کند و کسی که دوستِ دوست من باشد، دوست من است.
«عَدُوُّ صَدِیقِی دَاخِلٌ فِی عَدَاوَتِی |
|
وَ إِنِّی لِمَن وُدَّ الصَّدِیقَ وَدُودٍ» |
یعنی؛ دوستِ دشمنِ من، در زمرة دشمنان من است و من دوست کسی هستم که دوست مرا دوست بدارد.
4ـ این مضمون نیز در ایران باستان مشهور بوده است: «از دوست نادان دوری کنید» (مستوفی، 1364: 118؛ از پندهای مکتوب بر تاج انوشروان)؛ «الجَاهِلُ عَدُوُّ نَفسِهِ فَکَیفَ یَکُونُ صَدِیقُ غَیرِهِ: نادان دشمن خودش است. پس چگونه میتواند دوست دیگران باشد» (وطواط، 1429ق.: 160؛ از سخنان بزرگمهر). ابشیهی این ضربالمثل را مولد و غیرعربی (و به احتمال قوی ایرانی) دانسته است: «مِن سَعَادَةِ المَرءِ أن یَکُونَ خَصمُهُ عَاقِلاً: از سعادت انسان این است که دشمنش عاقل باشد» (أبشیهی، 1419ق.: 38).
5ـ در دو جای دیگر قابوسنامه این مضمون وجود دارد: «جنگ چندان کن که آشتی را جای بُوَد» (ابنوشمگیر، 1366: 79)، «پس اندازة همه کارها نگاه دار، خواه در دوستی، خواه در دشمنی» (همان: 149).
این مضمون در نهجالبلاغه آمده است: «أَحْبِبْ حَبِیبَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ یَکُونَ بَغِیضَکَ یَوْماً مَا، وَ أَبْغِضْ بَغِیضَکَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ یَکُونَ حَبِیبَکَ یَوْماً ما: دوست خود را از روی میانهروی دوست بدار، شاید روزی با تو دشمن گردد و دشمن خود را به اعتدال دشمن بدار، شاید روزی با تو دوست شود» (نهجالبلاغه/ ق 273). این مضمون در اقوال منسوب به ایرانیان، کلیله و دمنه و الأدب الصّغیر هم دیده میشود: «قَارِب عَدُوَّکَ بَعضَ المُقَارَبَةِ لِتَنَالِ حَاجَتَکَ وَ لاَتُقَارِبهُ کُلَّ المُقَارَبَةِ فَیَجتَرِئَ عَلَیکَ...: به دشمنت آنقدر نزدیک شو که به خواست خود دست یابی، کاملاً به او نزدیک نشو که بر تو جسور شود» (ابنمقفّع، 1355: 203؛ نیز ر.ک؛ همان، بیتا: 52 و ابنمسکویه، 1416ق.: 77؛ از اقوال منسوب به ایرانیان).
6ـ شبیه این داستان در کتاب جوامعالحکایات و لوامعالرّوایات آمده است، چنانکه: «سه نفر از مسلمانان صدر اسلام در جنگ تبوک با ایثار آب اندک به یکدیگر به شهادت رسیدند...» (عوفی، 1386: 246). حسینعلی محفوظ این حکایت گلستان را متأثّر از داستان بخشش و ایثار «کَعب بن مامة» دانسته است (ر.ک؛ محفوظ، 1377: 162). نوشتهاند کعب در تابستان با جمعـی سفـر میکرد. قافله راه را گم کرد و آبی اندک داشتند و ناچار برای هر کس مقداری از آن معیّن شد. کعب تا سه روز سهم آب خود را به مردی از بنینمر که همسفر او بود، بخشید و خود از تشنگی از پا درآمد. از این رو، به ایثار و کَرَم معروف شده است.
7ـ در روضة خلد این حکایت به صورت نثر چنین آمده است: «آوردهاند که مسیح با طایفهای میگذشت. حیوانی مرده بر راه افتاده دیدند. هر کس در او عیبی گفتند و دماغ بگرفت. مسیح، علیهالسّلام، گفت: «أَلَم تَرَوا إِلَی أَسنَانِهِ کَیفَ ابیَضَّت کاللَّآلِی؟: چرا دندانهای سپید وی را نمیبینید که به مروارید ماند؟» (مجد خوافی، 1392: 7).
8ـ معادل این مضمون در ادب عربی این جمله است: «أَبغَضُ النَّاسِ ذُو عُسرٍ یَخطِرُ فِی رَدَاءِ کِبرِ: منفورترین انسانها مستمندی است که از روی غرور و تکبّر راه میرود» (اصفهانی، 1420ق.، ج 1: 322).
«فَخرٌ بِلاَ حَسَبٍ عَجَبٌ بِلاَ أَدَبٍ |
|
کِبرٌ بِلاَ دِرهَم هَذَا مِنَ العَجَـبِ» |
خانة عنکبوت در پارة دوم بیت نیز برگرفته از آیة ﴿وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ﴾ (العنکبوت/ 41) است.
9ـ این احادیث را در مقالة حاضر، ذیل عنوان نثراللّآلی (سخنان منسوب به علی (ع)) نقل کردهایم.
10ـ لازم به یادآوری است که اغلب این عبارتهای عربی با کمی تفاوت در کتاب غررالحکم نیـز آمـده اسـت، ولـی با توجـّه به شباهت تـامّ این عبــارتها با کتـاب نثـراللّآلی بعید مینماید که منبع شجاع کتاب غررالحکم باشد. ضمناً شجاع هیچ یک از این عبارتهای عربی را به علی (ع) نسبت نداده است.
11ـ «أَحیُوا المَعرُوفَ بِإِمَاتَتِهِ فَإِنَّ المِنَّةَ تَهدِمُ الصَّنِیعَةَ: کارهای نیکو را با کشتن آنها (پوشیده داشتن) زنده بدارید که همانا منّت کارهای نیک را ویران مـیکند» (آمدی، بیتا: 381)؛ «الْمِنَّةُ تَهْدِمُ الصَّنِیعَةَ: منّت نیکوکاری را نابود میکند» (میدانی، بیتا، ج 2: 287).
12ـ این عبارت در انیسالنّاس چاپ افشار به شکل ناقص «ورر منان الإِحسَان (؟)» آمده است و توضیحی درباره آن داده نشده که شکل صحیح آن چنین است: «وِزرُ صَدَقَةِ المَنَّانِ أَکثَرُ مِن أَجرِهِ». «وِزرُ صَدَقَةِ المَنَّانِ یَغلِبُ أَجرَهُ: سنگینی صدقهای که با منّت باشد، بیشتر از اجرش است» (آمدی، بیتا: 390).
13ـ «بَلاَءُ الإِنسَانِ فِی لِسَانِهِ: بلای انسان در زبانش است.» (آمدی، بیتا: 213)؛ «رُبَّ رَأْسٍ حَصِیدُ لِسَانٍ: چه بسا سری که درو شدة زبان است» (میدانی، بیتا، ج 1: 306).
14ـ در ادب عربی آمده است: «مَن سَکَتَ سَلَمَ: هر که سکوت کند، سالم میماند» (أبشیهی، 1419ق.: 35).
«مُتْ بِدَاءِ الصَّمتِ خَیرٌ |
|
لَکَ مِنْ داءِ الکَلاَمِ |
یعنی؛ با درد سکوت بمیر؛ زیرا بهتر از دردِ گفتن است. سالم کسی است که دهانش را لگام میزند.
«وَإِن لَم تَجِد قَولاً سَدِیداً تَقُولَـهُ |
|
فَصُمتُکَ مِن غَیرِ السِّدَادِ سَدَادٌ» |
یعنی؛ اگر سخن استواری برای گفتن نمییابی، راه درست، دم فروبستن از سخن ناصواب است.
15ـ این عبارت در چاپ افشار به صورت «وأساک» آمده که غلط است.
16ـ احترام به بزرگان و احتراز از احترام به فرومایگان، از عقاید ایرانی است که نمونة آن را در کلام زیر از بزرگمهر حکیم میبینیم: «وَ قَالَ بُزُرجمِهرُ: عَامِلُوا أَحرَارَ النَّاسِ بِمَحضِ المَوَدَّةِ وَ عَامِلُوا العَامَّةَ بِالرَّغبَةِ وَ الرُّهبَةِ وَسوِسُوا السِّفلَةَ بِالمَخَافَةِ وَ الهَیبَةِ. وَ قَرِیبٌ مِن ذَلِکَ قَولُ بَعضِهِم: اَلکَرِیمُ یَلِینُ إِذَا استَعطَفَ وَ اللَّئِیمُ یَقسُو إِذَا أَلطَفَ» (عسکری، بیتا، ج 2: 90).
17ـ در ادب عربی منبعی برای این عبارت نیافتیم.
18ـ این مثل در مجمعالأمثال میدانی به شکل زیر آمده است: «اِبنُ آدَمَ حَرِیصٌ عَلَى مَا مُنِعَ مِنْهُ: آدمی بر چیزی که از آن منع شده حریص است» (میدانی، بیتا، ج 1: 120).
19ـ منبع این بیت کتاب المحاسن و الأضداد است:
«وَجُـــرحِ السَّیفِ تَأَسُّــــوهُ فیبـــرأ |
|
وَجُـــرحِ الدَّهرِ مَا جَرَحَ اللِّســَــانُ |
معادل این عبارت سخن منسوب به علی (ع) است: «وَکَلمُ اللِّسَانِ أَنکَى مِن کَلمِ السِّنَانِ: جراحات زبان برندهتر از زخمهای نیزه اسـت» (ابن أبـیالحدید، 1418ق.، ج 1: 4819). در امثال ایرانی نیز آمده است: «مردی با شیری دوستی داشت. روزی زنش در گوش او گفت: این چه دوستی است که نمیتواند درست غذا بخورد. شیر شنید و دست از غذا کشید و از مرد با خشم فراوان خواست که شمشیر را بر فرق او بکوبد. مرد به ناچار با شمشیر به سر او زد و شیر از خانة او رفت. سالها بعد آن دو یکدیگر را ملاقات کردند. مرد پرسید: راستی جای آن ضربة شمشیر خوب شد؟ شیر گفت: خوب شد، ولی جای زخم زبان همسرت در دلم هنوز خوب نشده است» (انجوی، 1353، ج 1: 186).
در گلستان عبارتی با این مضمون وجود دارد: «هر که را رنجی به دل رسانیدی، اگر در عقب آن صد راحت برسانی، از پاداش آن یک رنجش ایمن مباش که پیکان از جراحت به در آید و آزار در دل بماند» (سعدی، 1381: 123). در کلیله و دمنه آمده است: «قَد تَقَطَّعَ الشَّجَرَةُ بِالفُؤوسِ فَتُنبِتُ وَ یَقطَعُ اللَّحمَ بِالسُّیُوفِ فَیَندَمِلُ وَاللِّسَانُ لاَ یَندَمِلُ جُرحَهُ وَالنُّصُولُ تَغِیبُ فِی الجَوفِ فَتَنزَعُ وَالقَولُ إِذَا وَصَلَ فِی القَلبِ لَم یُنزِع: درخت با تبر بریده میشود، سپس میروید و گوشت با شمشیر بریده میشود، سپس بهبود مییابد، ولی زخم زبان بهبود نمییابد. تیر در دست فرو میرود، سپس بیرون میآید، در حالیکه سخن هنگامی که به قلب رسید، بیرون نمیآید» (ابنمقفّع، 1355، ج 1: 212).
«طَعنُ اللِّسَانِ أَنفَذُ مِن طَعنِ السِّنَانِ: زخم زبان از زخم نیزه کاریتر است» (زمخشری، 1987م.، ج 2: 151).
«طَعْنُ اللِّسَانِ کَوَخْزِ السِّنَانِ: زخم زبان چون زخم نیزه است» (میدانی، بیتا، ج1: 433).
«زخم سنان بر تن است و زخم زبان بر جان» و «حرف هست از شمشیر بدتر» (دهخدا، 1383، ج 2: 899).
«ز زخـم سنان بیش زخـــم زبـان |
|
که این تن کند خستـه و آن روان» |
به شوخی میالای هرگز زبان |
|
که شوخی به هم درکشد اخمها |
20ـ ممکن است برخی از این مضامین مشترک آنقدر بدیهی باشد که احتمال تأثیرپذیری را ضعیف نشان دهد. در این موارد، مدّعی نیستیم که شجاع یا هر کس دیگری این نوع مضامین عام را اقتباس کرده است، بلکه هدف ما نشان دادن شهرت و رواج این امثال در ایران و نقل آنها در منابع عربی است. علاوه بر شواهد متن، در پینوشتها نیز چنانکه مشاهده میشود، به تناسب به اندیشههای ایرانی اشاره کردهایم.
21ـ «برادر هم دوست بِه» (شکورزاده، 1380: 223) و «بیگانه اگر وفا کند، خویش من است» (دهخدا، 1383، ج 1: 490).
«رُبَّ بَعِیدٍ لاَ یُفْقَدُ بِرُّهُ، وَ قَرِیبٍ لا یُؤْمَنُ شَرُّهُ: چه بسیار (شخص) دوری که نیکیاش گم نمیشود و (چه بسا شخص) نزدیکی که از بدیاش امان وجود ندارد» (میدانی، بیتا، ج 1: 310).
«که هر کو برادر بُوَد دوست بِه |
22ـ «العَاقِلُ المُستَوحِشُ مِن زَمَانِهِ مُنفَرِدٌ عَن إِخوَاِنهِ: عاقـل کسی اسـت که از روزگار خود مـیترسد و از برادران خود دوری مینماید» (اصفهانی، 1420ق.، ج 2: 29).
23ـ اشارهای است به سخن علی (ع): «الْکَلاَمُ فِی وَثَاقِکَ مَا لَمْ تَتَکَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَکَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ وَثَاقَهُ: سخن در بند توست، تا آن را نگفتهای و همین که بر زبانش آوردی، تو در بند او و در اختیار او هستی» (نهجالبلاغه/ ن 387). معادلِ «إِنفَرِد بِسِرِّکَ وَ لاَتَودِعهُ حَازِماً فَیُزِل وَلاَ جَاهِلاً فَیَخُون: رازت را خود پاسداری کن و آن را به دوراندیش مسپار تا مبادا بلغزد و به نادان مگو تا مبادا خیانت کند» (ابنحمدون، 1417ق.، 3: 150) و «صَدْرُکَ أَوْسَعُ لِسِرِّکَ: سینهات برای (نگه داشتن) رازت فراختر است» (میدانی، بیتا، ج 1: 396).
24ـ معادل:
«حدیث عشق از آن بطّال منیوش |
|
که در سختی کند یاری فراموش» |
در روضة خلد نیز حکمتی با این مضمون وجود دارد: «تا مرد را نیازمایی، با وی دوستی مکن» (خوافی، 1392: 260). معادل این ابیات در فرهنگ عربی:
«دَعوَی الإِخَاءِ عَلَی الرَّخَاءِ کَثِیرَةٌ |
|
بَل فِی الـشَّدَائِدِ تُعـرَفُ الإِخوَانُ» |
یعنی؛ دعوی برادری در هنگام فراخی فراوان است. (امّا) برادران و یاران در موقع سختیها شناخته میشوند.
«صَدِیقُکَ مَن رَاعَاکَ عِندَ شَـدِیدَةٍ |
|
فَکُلٌّ تَرَاهُ فِی الرَّخَاءِ مُرَاعَا» |
یعنی؛ دوست تو کسی است که در شدّت و سختی مراعات احوال تو را کند، در فراخی نعمت همه کس را اهل مراعات مییابی.