شمس قهرمان بلامنازع غزلیات مولوی است. تا جایی که این دیوان کبیر به نام او مزین شده است؛ اما همین شمس در مثنوی حضوری ظاهراً کمرنگ دارد و قابل مقایسه با حضور او در غزلیات که هر دو سروده مولویاند، نیست. به نظر میرسد از آنجایی که مثنوی به خواهش حسامالدین سروده شده است و هم اوست که کاتب مثنوی است، دوست ندارد که مثنوی نیز جلوهگاه نام شمس شود؛ بنابراین مولوی که از این غیرت حسامالدین مطلع شده است، برای احترام و رعایت حال او آشکارا، از شمس در مثنوی و در محضر وی صحبت نمیکند؛ ولی بنا به دلایل دیگر، در اوایل دفتر اول (دو بار) و دفتر دوم (یکبار) صریحاً به توصیف شمس پرداخته است و در دفترهای بعدی اگر نامی از شمس آمده، مراد خورشید است نه شمس تبریزی. مگر حدس زد که با ایما و اشاره به شمس تبریزی نیز نظر داشته است. در این صورت نیز میتوان گفت: شمس بنا به دلیلی که گفتیم به ناچار از خودآگاه مولوی در مثنوی حذف شده است؛ اما در ناخودآگاه او هنوز زنده است و هرگاه از حسامالدین، خورشید و آفتاب صحبت میکند، با ایما و اشاره نیز گوشهی چشمی به او دارد.