تعاریف و تلقیهای مرسوم از طنز و مطایبه در ادبیات فارسی بر تقابلی بنیادین میان «سخن جد» و «سخن غیرجد» بنا شدهاند. این پیشفرض، پی آمدهایی را در حوزه طنز پژوهی به دنبال داشته است که از آن جمله به مواردی چون رجحان «سخن جد» بر «غیرجد» و همچنین تقلیل طنز و شوخ طبعی به پیامی اجتماعی، اخلاقی، دینی و ... میتوان اشاره کرد.
مقاله حاضر با نشان دادن کاستیهای این شیوه نگاه، بهویژه در مورد طنزهای عرفانی در پی آن بوده است تا با بهرهگیری از اندیشههای میخاییل باختین، چشم اندازی از طنز عرفانی ترسیم کند که بنیانهای آن بر ویژگیهای کارناوالی زبان و طنز عرفانی و میزان مرزبندی به چشم میخورد. این مرزبندی با گذر از طنزهای اجتماعی و سیاسی به بیشترین مقدار خود در سوی دیگر پیوستار، یعنی دشنامها و هجوهای شخصی میرسد.