نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار دانشگاه خوارزمی؛ تهران
2 کارشناس ارشد زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه خوارزمی؛ تهران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Archetypes are primitive mental images inherited from the collective unconsciousness of the earliest human ancestors. According to Jung, the Swiss psychiatrist, and his followers, archetypes include predetermined patterns that manifest themselves in dreams and myths. In Persian literature, Shahnameh by Ferdowsi contains numerous examples of these archetypes that are set on a people’s collective unconsciousness during years. This paper is a content analysis of Shahnameh, based on Jung’s theory of archetypes, to find the connections between its mythical heroes. More clearly, some mythical characters of Shahnameh are analyzed regarding their roles, actions and historical development, in light of archetypes proposed by Jung. After the analysis of Shahnameh’s mythical characters with the archetypes proposed by Jung and his followers and comparison of the characters belonging to different periods, the unknown aspects of the myths and the way they have changed were explained in detail. Since it has been hypothesized that the selected characters are archetypical ones, the study has been built on some hypotheses. The results indicated that all the heroes and their life events are archetypically patterned based on a collective culture. It was also found that each heroic period has contributed to the development of heroic characteristics for the next period. This piece of finding is in tune with Jung’s theory that heroic periods are gradually developed. On contrary with the heroes in the first heroic period who are simply patterned without any complexity of personality, the heroes in the fourth period are complex and ultimate representation of heroic characters. The four major Jungian animas were also found to have undergone the same evolutionary procedure up to their highest levels in the fourth period.
کلیدواژهها [English]
طبق آرای کارلگوستاو یونگ (1875ـ1961م.) اسطورهها در ناخودآگاه جمعی تداوم مییابند و هر یک از این اسطورهها که در بر دارندة مفاهیم و نمادهایی هستند، میتوانند بهشکل شخصیّتهای مختلف، حیوانات راهنما و یا در قالب ویژگیهای جادوگری در طول زمان به حیات خود ادامه دهند، وارد داستانها شوند و از شکل ابتدایی خود فاصله بگیرند. کندوکاوهای یونگ در زمینة ناخودآگاه جمعی، سرانجام به تدوین اصول و مبانی نقد اسطورهای انجامید. پس از آن، بسیاری از منتقدان و روانشناسان با اتّکا به نظریّههای وی به جستجو در اسطورهها پرداختند.
یونگ باور داشت که برخی از تجربههای اساسی، ویژگی هر نسل در طول تاریخ بوده است؛ برای مثال انسانها همواره الگوی مادر را داشتهاند و تولّد و مرگ را تجربه کردهاند. آنها تحت تأثیر وحشت ناشناخته در تاریکی، با قدرت پرستیدن یا نوعی الگوی خداگونه مواجه شدهاند و از موجود اهریمنی ترسیدهاند. بنابراین، ناخودآگاه جمعی عمیقترین لایة روان است که کمتر در دسترس است. یونگ معتقد است نوع انسان به صورت جمعی تجربیّات انواع انسانی و پیشانسانی را در ناهشیار جمعی ذخیره میکند. ناخودآگاه جمعی بقایای تجارب نیاکان است و صورت پیشساختة نظام کیهان را داراست و شامل بقایای دیرینهای است که در این مخزن رسوب کرده است؛ زیرا خصوصیّتهای موروثی، غرایز، خواستهها، خواهشهای درونی و عناصر نامتجانس را در بر میگیرد. گذشتة بدوی ما پایهای برای روان انسان میشود و رفتار جاری ما را تحت تأثیر قرار میدهد و آن را هدایت میکند. یونگ تجربههای باستانی موجود در ناخودآگاه جمعی را که به وسیلة موضوعات یا الگوهای تکراری آشکار میشوند، «کهنالگو» مینامد؛ مانند قهرمان، مادر، کودک، خدا، قدرت، مرگ، پیر خردمند، پرسونا، آنیما، آنیموس، سایه، خود، خویشتن، جستجو، جدال با خود و اژدها و نفس، پرواز، تولّد دوباره، آب حیات، کینجویی، جادو، حرکت از ظلمت به نور.
برای چگونگی تطبیق دورههای قهرمانی و شخصیّتهای کهنالگویی شاهنامه با نظریّات نقد کهنالگویی، با توجّه به اینکه از فرهنگی شفاهی برمیآید، میتوان چنین فرض کرد که ناخوداگاه جمعی در داستانپردازیهای آن دخیل بوده است. بنابراین، بسیاری از شخصیّتهای شاهنامه در دورههای مختلف، خطّ سیر مشخّصی را طی کردهاند؛ یعنی در قالب کهنالگوهایی قرار گرفتهاند که حاصل تجربیّات افراد یک سرزمین از طرز زندگی، مواجهه با امور طبیعی و غیرطبیعی و موارد دیگر بوده است. بنابراین، کندوکاو در ویژگیهای خاصّ قهرمانها و چگونگی تغییر و تحوّل آنها در دورههای مختلف، تحقیقی ضروری ست. این پژوهش در صدد اثبات عناصر کهنالگویی و انسجام روانشناسی آنها به طور مدوّن در دورههای مختلف قهرمانی است. از آنجا که شاهنامه فردوسی بزرگترین میراث فرهنگی ایرانیان در حوزة اساطیر و پیوند آن با تاریخ است، لازم مینماید که این نظریّات بر آن اِعمال شود تا بتوان با این روش به اعماق اسطورهها و مفاهیم پیچیده و کنایی آن راه برد.
1ـ دامنة پژوهش
در این پژوهش، چهار بخش از داستانهای اسطورهای شاهنامه انتخاب و تحلیل شده است که عبارتند از: 1ـ پادشاهی جمشید. 2ـ پادشاهی ضحّاک تا پادشاهی فریدون. 3ـ داستان رستم و سهراب و نیز داستان رستم و اسفندیار. 4ـ داستان سیاوش و پادشاهی کیخسرو. هدف پژوهش بر این است که نظریّات یونگ در هر یک از بخشهای مذکور مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد. نمونههایی چون کهنالگوهای قهرمان، آنیما، آنیموس و تولّد مجدّد طبق آرای یونگ بررسی شده است. انتخاب این چهار بخش به این دلیل است که در نظر نگارنده و با استفاده از مطالعات تحقیقاتی در این زمینه، بخشهای در نظر گرفته شده از شاهنامه در بر گیرندة بیشترین نمونههای کهنالگویی طبق نظریّات یونگ و فرای است. همچنین از آنجا که این چهار بخش در دورههای زمانی مختلف بوده، تلاش شده است تا مقایسهای بین سطح روانکاوی افراد در اسطورهها انجام پذیرد. در این پژوهش، قصد داریم به این پرسش جواب دهیم که چه نوع کهنالگوهایی و در قالب چه شخصیّتهایی در این بخشها وجود دارد و سطح اسطورهها از نظر روانکاوی چه تفاوتهایی با یکدیگر دارند!
2ـ پیشینة پژوهش
با توجّه به جستجوهای کتابخانهای و اینترنتی1، دو مقالة پژوهشی با عنوانهای زیر و به صورت تطبیق آرای یونگ بر چند شخصیّت اسطورهای در شاهنامه، یافته شد که هرچند بررسی کهنالگویی بوده، امّا حوزة کار، روش، نوع بررسیها و اهداف، متفاوت با پژوهش حاضر است:
الف) «بررسی کهنالگوی قهرمان در داستان ضحّاک» از محمّدرضا امینی که در این پژوهش، شخصیّت ضحّاک و فریدون طبق آرای یونگ بررسی، و چگونگی استحالة ضحّاک در فریدون شرح داده شده است.
ب) «تحلیل داستان سیاوش بر پایة نظریّات یونگ» از ابراهیم اقبالی که در این مقاله، نمونههای کهنالگویی همچون قهرمان، مادر مثالی، پیر، آنیما و آنیموس در تطبیق با شخصیّتهای داستان سیاوش مورد بررسی قرار گرفته است.
3ـ تحلیل کهنالگوی ماندالا در بخش اوّل
بازتاب نمادین کهنالگوی تمامیّت و کمال در ساختار درونی و بیرونی اسطورة جمشید به عنوان نخستین انسان2 (طبق نظریّات دارمستتر، روت، اشپیگل در کتاب نخستین انسان و نخستین شهریار) چنین جلوهگر شده است: «با توجّه به اینکه جمشید به شکل انسانی توصیف شده که طول و عرض وی با هم برابر است» (آیدنلو، 1388: 38)، شکل ظاهری او گِرد یا مربّعوار است. بنا بر این تصوّرِ ظاهری، میتوان بر اساس کارکرد چهارگانگی و اندام مربّعوارش، رویدادهای خاصِّ زندگی او و دگرگونیهایی که در طول پادشاهی وی رخ میدهد، او را با اسطورة ماندالا3 تطبیق داد که نماد تکامل و تمامیّت است. در نام وی، تکواژ «جم» در نام همال ودایی او، «یَما» نیز دیده میشود که «سرشتی ایزدگونه دارد و به عنوان نخستین مرد، تجسّم استومند ایزد در زمین محسوب شده است. مطابق گواهیهای اوستایی، بر هفت کشور پادشاهی کرده است و بر دیوان، مردمان، جادوان، پریان، کویها وکرپانها چیره شده است، بهگاهِ شاهی او جانوران و مردمان بیمرگ بودهاند، خورشت و آشام زوالناپذیر و آب و گیاهان تباهناشدنی بوده است» (سرکارتی، 1357: 46). «طبق روایات بندهش، در عصر جمشید مرگ و بیماری وجود نداشت و انسان و دام در آشتی و آرامش بوده است. جمشید محلّی به نام «وَر» ساخت تا مردم را از سرمایی که آدمکُش بود، در امان دارد. تا در پایانِ هزارة اوشیدر که بر اثر گزندهای ملکوس، مردم و جانوران مفید نابود شدهاند، درهای این بارو را باز کنند و جهان از نو پُر از مردم و حیوان شود که بر اثر تأثیر اساطیر سامی بر اساطیر ایرانی، با داستان کشتی نوح درآمیختهاست» (بهار، 1362: 64). ماندالای ساختار درونی و بیرونی وی، محلّ جمع اضداد یعنی خصلتهای آسمانی و ایزدی نیز ویژگیهای بشری و بزهکاری را داراست: «در اساطیر هند و ایرانی، عدّهای که تا دورة اسلامی زردشتی نبودند جمشید را میپرستیدند» (آیدنلو، 1388: 37).
4ـ تحلیل کهنالگوی قهرمان4 دورة دوقلو
با توجّه به روایتهای شاهنامه و بندهش، میتوان نشانههای قهرمان دورة دوقلو را در شخصیّت جمشید یافت. وی در آفرینش با خواهر خود «یمه» همزاد است. جمشید با داشتن خصلتهای کهنالگویی ماندالا، به علّت تمرکز اضداد در وجود او و کهنالگوی خویشتن، میتواند نمونة ابتدایی قهرمان معصوم و فداکار در نظریّات یونگ محسوب شود که در پایان نیز قربانی میشود. ارنواز و شهرناز، خواهران (یا دختران) جمشید، به صورت نمادین عنصر مادینة نهفتة وی در تکامل اوست. یونگ این عنصر مادینة نهفته در روان مرد را آنیما (جنبة مؤنّث روان مردانه) مینامد. آمیختگی عنصر نرینگی و مادینگی، تبدیل شدن فاصلهها به مهربانی و الفت و نیز شکاف به یکپارچگی، ویژگی ایزد ـ انسان است. «بلاوتسکی میگوید که همة اقوام کهن خدای خود را آندوژن میدانستند. در ایّام قبل از تاریخ هم این عقیده وجود داشت که موجود ازلی نر ـ ماده است و افلاطون در رسالة مهمانی خود مینویسد که خدایان انسان را نخست به صورت کُرهای آفریدند که دو جنسیّت داشت» (شمیسا، 1376: 29). جمشید بعد از انجام اعمالی که نسبت قهرمانی به او داده است، مانند کیخسرو (ر.ک؛ بخش چهارم این پژوهش) فرمانروایی را رها میکند. وی پس از گذشت صد سال که از اعداد تکامل است، در کنار دریا که محلّ خودآگاهی و راز هستی است (ر.ک؛ همان: 235) پیدا شد و سرانجام به دستور ضحّاک به دو نیم میشود؛ زیرا ضحّاک باید طبق توضیحهایی که گفته خواهد شد، قهرمان درونی خود را که دچار نوعی تثلیث در نیمة جمشید است، آزاد کند. با توجّه به نشانههای موجود میتوان جمشید را نماد انسان کامل یعنی کهنالگوی خویشتن دانست. از دو نیم شدن مربّع جمشید، دو مثلّث فریدون و ضحّاک که به طور نمادین دو وجهة قهرمان و ضدّقهرمان یعنی جمع اضداد در ساختار ماندالاست، آزاد میشود. از آنجا که تثلیث در نمادشناسی یونگ، نشان عنصر خودآگاهی، نرینگی و ناکاملی است، در دورة بعد، فریدون پس از گذراندن آیینهای مناسک و همخویی با آنیما (شهرناز و ارنواز) به تکامل میرسد.
5ـ بررسی کهنالگوهای قهرمان ـ سایه ـ خود در بخش دوم
5ـ1) دورة حیلهگری قهرمان
شخصیّت ضحّاک در ابتدا، در مرحلة حیلهگری است. شخصیّت حیلهگر زیر سلطة امیال است و ضعف روحی کودکی را داراست. هدف او ارضای نیازهای اوّلیّه است و خود او نیز بیرحم، بدبین و بیاحساس است. در ابتدا قالب حیوان (اژدها و اژیدهاک) را داراست و دست به کارهای شرورانه میزند. این خصوصیّتها در ضحّاک چنین بروز میکند: وی تابع غرایز کودکی است، گرایش به مادر دارد، گستراندة جادوست و مغز جوانان را که نماد حیات و رویش است، میخورد. با توجّه به خصلت آتشفشانگونة او، مصادف با خشکسالی و دورة آتشفشانی چهار هزار سال پیش در نظر گرفته شده است (مرادی غیاثآبادی، 1383: 23)، به طوری که دورة حکومت ضحّاک همزمان با دورة از بین رفتن حیات و رویش و نیز خالیکردن زمین از انسان است که خصلت اژدها است (ر.ک؛ رستگار فسایی، 1379: 21):
«مگر تا یکی چاره سازد نهان |
|
که پردخته ماند زِ مردم جهان» |
نام مادر ضحّاک در بندهش، «اودک» آمده است (ر.ک؛ دادگی،1390: 149). وی در رویارویی ضحّاک و کاوه، بر ضحّاک خُرده گرفته است. او را تحت فشار قرار میدهد تا با کاوه و مردم حامی وی از دَرِ صلح و سازش نیاید و مقابل آنها بایستد و آنها را مجازات کند. امّا ضحّاک به حرف او گوش نمیکند؛ زیرا در این مرحله، قهرمان دورة حیلهگری بعد از دوران هرزهگردی، چهرة انسان کامل را به خود میگیرد، از غرایز خود دور میشود و کمکم وارد مرحلة قهرمانی سگ تازی میشود که در همخویی با آنیما نمود مییابد که به صورت عنصر فرافکنیشدة مادینه در دختران زیبای جمشید است. در دورة سگ تازی، قهرمان ابتدا به شکل حیوان است، بعد به هیئت انسان درمیآید و تغییردهنده میشود. وی متمدّن شده است و کشمکشهای غریزی و کودکانه را اصلاح کرده است.
5ـ2) کهنالگوی سایه5
شکلگیری دورههای قهرمانی و کشمکشهای خود6، سایه و ناخودآگاه در اسطورة ضحّاک به این ترتیب صورت میگیرد: ضحّاک، کهنالگوی من در تقابل است با مرداس، کهنالگوی سایه (در شاهنامه بهعلّت فراموشی معنای اصلی، نام مرداس به نام پدر وی تغییر یافته است) که صفت ضحّاک به معنی مردمخوار است و به گوشتخواری ضحّاک اشاره دارد. «در اسطورههای ایرانی، گناه کشتن آدمیان و جانداران به دهاکِ ماردوش باز خوانده شده است» (کزّازی،1370: 35). تضاد درونی به علّت کشمکش من (ضحّاک) و سایه (مرداس) آغاز میشود. سایه و من یکدیگر را برنمیتابند. یونگ میگوید: «سایه منع شیطانی است و اگر سایه به طور کامل منع شود، از بین نمیرود، بلکه خفته است و منتظر یک بحران یا ضعف است تا کنترل اوضاع را در دست گیرد» (یونگ، 1378: 32).
در این اسطوره، کهنالگوی من، سایه را با انداختن او در چاه از بین میبرد. چاه کهنالگوی مادر مثالی است که با پرورش و زایایی ارتباطدارد. نیز به عنصر مادری و رها نشدن از سلطة او اشاره دارد. بنابراین، سایه از بین نمیرود و تنها سرکوب شده است و در مراحل بعدی به شکل خوالیگر و پزشک، با ضحّاک روبهرو میشود. کهنالگوی مادر دهشتناک به صورت اژدهایی بر شانههای ضحّاک نمود مییابد که طبق نظریّات یونگ دو خاصیّت بلعیدن و زایش دارد و از آنجا که خود به عنصر مادینة مخوف خویش توجّه دارد و او را دور نمیکند، نماد سلطة نظام مادری است و از بین نمیرود. توجّه ضحّاک به عنصر مادری7 و نظام مادرسالاری دورة ضحّاک ـ که از نظر تاریخی نیز در بُنمایههای نظامهای حکومتی آسیای غربی یافته شده است ـ جنبة غریزی و زیستی دارد. طبق نظریّات یونگ، «اعماق آبها، چاه، ظلمت جهانی سایه است. آنچه از جهان تاریک یا اعماق سر بزند، جدّ حیوانی و خالق حیات است که خود را از مرد آگاه جدا میکند و این به فقدان روان غریزی منجر میشود و تجزیة روانی است که به کاهش شخصیّت هم ارتباط دارد» (همان، 1376: 93).
سیطرة کامل عنصر مادری، جادو و خصلتهای آنیما در من (ضحّاک) آشکارا نشان تبعیّت از غرایز است. از آنجا که وی نماد اژدها قرار گرفته است، با مضمون انسان ـ حیوان هم ارتباط دارد و در سیر تاریخی داستان، مردم وی را به عنوان جادو یا اژدها و یا یک موجود برتر، مانند خدا ـ انسان (پان) میپندارند. جادوگری که همزمان با خشکسالی و آتشفشان، بر همه جا سیطره مییابد. «اژدها، رگبار، باران، تاریکی، خشکی و یخ، آفتاب سوزان، برف و باران و گردباد را به قتل میرساند تا دوشیزههای زیبا (صبحدم، چشمه، زایندگی و ماه ) را نجات دهد. گاه برای نجات و رهایی باران پُربرکت، قهرمان باید اژدها را بکشد. اژدها با قربانیکردن انسان راضی نگه داشته میشود. میان اسطورة اژدها و مادر ـ خدایی رابطهای نزدیک است و داستانهای اژدها قربانیکردن انسانها را در پیوند با طوفان و رعد و گنج توضیح میدهد» (رستگار فسایی، 1379: 21).
حضور خوالیگر در داستان، به آشپزخانه اشاره دارد که نماد قلب و دگرگونی و نیز تغییر ماهیّت و آغاز دورة گوشتخواری و یا از شیر گرفته شدن کودک است. ضحّاک به دست خوالیگر از آشپزخانه تغذیه میکند. بنابراین، یکی از ویژگیهای نمادین در ضحّاک، گوشتخواری است که در باورشناسی کهن، نماد اهریمنی است، چون «تا قبل از ضحّاک، مردمان گیاهخوار بودند» (امینی، 1381: 62).
دزدیدن دختران جمشید، دزدیدن حیات است. در اسطورههای هند و ایرانی بر اثر چیرگی موجودی که تجسّمی از اهریمن است و بهصورت مار و اژدها یا غول تصوّر شده، زمین و هستی سترون شده و خشکسالی غلبه میکند، تا سرانجام ایزدی که مظهر توان، مردانگی و فیروزگری است، اژدها را در غاری به طور نهانی میکشد و آبها را به شکل سمبولیک در صورت بانویی جوان، آزاد میکند.
5ـ3) تحلیل ناخودآگاه
استحالة ضحّاک که از نشانههای آن، خوابهای آشفته، تغییر خُلقوخو و کاهش شخصیّت دورة حیلهگری است، همزمان با بیداری ناخودآگاه اتّفاق میافتد که علیه خود طغیان میکند. داستان کاوه زمانی مطرح میشود که ضحّاک یا قهرمان دورة سگتازی، از خصلتهای دورة قبل فاصلهگرفته است و در حال گذراندن مرحلة دگرگونی و تفرّد است. میتوان کاوه را نماد ناخودآگاه دانست که ضحّاک او را برخاسته از درون خود میداند و به آن صبغهای الهامگونه میبخشد:
«که چون کاوه آمد زِ درگه پدید |
|
دو گوش من آواز او را شنید» |
پس از این رخدادهاست که قهرمان دورة شاخقرمز بهتدریج از درون ضحّاک آزاد میشود. از جمله ویژگیهای آن، نوعی حیلهگری ظریف در آزاد کردن پسر کاوه و تظاهر به سازگاری است. آزاد شدن پسر کاوه از سوی ضحّاک که نماد رهایی نوع انسان از بند، از بین رفتن جادو و بازگشت حیات است، شواهد از بین رفتن تدریجی خصلتهای قهرمان قبلی (ضحّاک) و پیروزی قهرمان جدید (فریدون) بر موانع است.
در نظر کریستین سن، در اساسِ داستان کاوه سوء تفاهمهای زیادی است (ر.ک؛ کریستین سن، 1384: 39). نبودن هیچ سابقهای از کاوه و نام و نشانی از او در متون پهلوی، بندهش و اوستا، صحّهای بر این فرضیّه است. در یکی از روایات طبری، در باب دادخواهی کاوه آمده است که سخنان کاوه هنگام دادخواهی در دل ضحّاک اثر کرد. پس قول داد همة خطاهای او را جبران کند و پسر کاوه را آزاد کرد. سپس مادرش، اودک (دیو مؤنّث و مادر ضحّاک) او را به دلیل ضعف در برابر رعایا سرزنش کرد. ولی ضحّاک گفت که مردم او را مجاب کردهاند، لذا به مردم غرامت داد. در مروجالذّهب از کاوه نامی برده نمیشود. نیز در التّنبیه و الإشراف از مسعودی، کاوه یک کفشدوز است (ر.ک؛ کریستسن سن، 1386: 48). در شاهنامه نیز نقش کاوه بعد از حضور پررنگ فریدون در جایگاه پرچمدار مبارزه، حذف میشود.
5ـ4) تحلیل خود
فریدون قهرمان دورة دوقلو است که همزمان با همزاد خود گاو برمایئون بهدنیا میآید. پس از اینکه قهرمان قبلی یعنی ضحّاک، دورة تفرّد را پشتِ سر گذاشت، قهرمان آزادکنندة ابر و باران، یعنی فریدون ظهور میکند. وی شهرناز و ارنواز (ابر و باران) را به صورت سمبولیک آزاد میکند (ر.ک؛ فرنبغ دادگی،1390: 149). فریدون تجلّی دورة قهرمانی شاخقرمز است. این مرحله همراه با پیروزی برادر کوچکتر بر دوتای دیگر و انجام کارهای ماورایی است. فریدون ابتدا در تثلیث اوّلیّة شخصیّت خود گرفتار میشود؛ زیرا وی باید بتواند از آیین مناسک که همان نبرد با تعارضات، شکستن طلسم و رسیدن به خویشتن است، عبور کند. این کشمکشها همواره بهصورت یک نیمة خیر و قهرمان و دو نیمة شرّ و شیطانی، در شخصیّتهای برادران و پسران وی فرافکنی شده است. ابتدا (در هنگام سوء قصد برادران) چون در دورة قهرمانی شاخ قرمز است، از سوی یک پشتیبان نامرئی که در اینجا سروش است، نجات مییابد (طبق گفتة یونگ، در دورة شاخقرمز قهرمان یاریگری نامرئی دارد).
فریدون، قهرمان نهایی، نشانههایی چون طلسم یعنی گرز گاوسر و راهنما یعنی سروش دارد. همچنین از آزمون آیین مناسک، یعنی شب نجات از توطئة برادران با موفّقیّت میگذرد که در واقع، غلبه بر تعارضات درونی مثل حسد و غیره است. مراسم شبانه و رازگشاییهای سروش برای فریدون نمونة مناسک و آیینهای ورود است که در تحلیل مکتب یونگ، جایگاه ویژهای دارد. هندرسن مینویسد: «این مناسک برای گروههایی از مردم، متّحد ساختن نیروهای متضاد را در داخل وجود خود و حصول توازن را در زندگی ممکن میسازد. این مناسک به مراحل خصوصی زندگی یک فرد یا یک گروه مربوط میشود و جز در صورتی که به درستی فهمیده و به راه جدیدی از زندگی تبدیل شود، لحظهای گذراست. آیین ورود با مناسکی از تسلیم شروع میشود، سپس دورهای از محدودیّت به دنبال میآید و در پایان، نوبت به آزادی میرسد. بدین طریق، هر فرد میتواند عناصر متضاد شخصیّت خود را با هم سازش دهد و توازنی به وجود آورد که او را انسان صاحب خویش سازد» (امینی، 1381: 60). در این هنگام حالت استحاله به شکل دگرگونی از طریق مناسک است. فریدون بعد از خواندن دعا و نجات از سوء قصد برادران، دچار دگرگونی میگردد و به ضحّاک، یعنی سایة خود برای غلبه بر او نزدیک میشود، ولی از آنجا که ضحّاک در مرحلة تفرّد است، به علّت روحیّات کودکانه و ابتدایی، نسبت به فریدون احساس همخویی و خویشی دارد. بنابراین، هنگامی که فریدون وارد قصر او میشود، هنوز نمیتواند این دگرگونی را برتابد و فریدون را که در حال استحاله با اوست، نه دشمن، بلکه خودی میانگارد. طیّ این استحاله، شخصیّت ضحّاکی باید از صحنه خارج شود تا شخصیّت جدید فریدونی جای او را بگیرد.
سرانجام، خود سایه را در غار به بند میکشد. امّا از آنجا که سایه حاوی امیال سرکوب شدة انسانی است، هرگز از بین نمیرود و همواره با آدمی است. بنابراین، در اینجا سایه (ضحّاک) کشته نمیشود. از آنجا که اسطوره در مرحلة ابتدایی قرار دارد، مسائلی از قبیل روح متعالی، عشق و آرمانخواهی هنوز شکلنگرفته است. گویی هنوز اسطوره با روح حیوانی خود و به تعبیر یونگ، همان روح جنگلی و گمشده همراه است. پس سایه به عقب رانده، و در غار که نماد خودآگاهی است بند میشود تا با پیشرفت روح انسانی به خودآگاهی برسد؛ زیرا قهرمان نمیتواند برای همیشه از سایة خود خلاص شود. «غار که محلّ دگرگونی است و همة افراد در خود دارند و به تاریکی که در پشت خودآگاهی نهفته، قدم مینهد و از طریق نفوذ در ضمیر ناخودآگاه با محتویات ضمیر ناخودآگاه ارتباط برقرار میکند و حاصل آن، تغییر شدید شخصیّت است. این دگرگونی به تداوم دورة روح در ادراک، تفکّر، اراده و روح پستالوزی (استفاده از تعلیم به منظور پرورش استعداد) میانجامد» (یونگ، 1376: 107).
بر اساس گفتههای یونگ، خودآگاه و ناخودآگاه، باید با هم پیوند داشته باشند تا خویشتن شکل بگیرد. امّا با ناپدید شدن کاوه، یعنی ناخودآگاه در این اسطوره، نشانههای قطع رابطه بین خودآگاه و ناخودآگاه دیده میشود. نیز قهرمان باید از سایه نیرو بگیرد، نه اینکه آن را واپس بزند. امّا در اینجا پس زدن سایه و خودبزرگبینی فریدون، در تقسیم جهان بین فرزندانش نمود مییابد. «طرف تاریک خود بزرگترین خطر را دارد؛ زیرا خود بزرگترین نیروی روان است و ممکن است آدمی را گرفتار جنون عظمتطلبی و تخیّلات کند» (یونگ، 1378: 325). سلم و تور نمود عقدههای عاطفی و مضامینی چون حسد، کینه و بیعدالتی هستند که فریدون آنها را با دورکردن از خود و بخشیدن سرزمینهای دور، واپس زده و سایه در موقعیّتی فرصتطلبانه علیه خود (فریدون) شوریده است. صحنة آخر داستان که فریدون سرهای بریدة پسرانش را کنار هم میگذارد، به طور نمادین تلاش برای پیوند بین خود و سایه است. همچنین عنصر مرگ خود، یعنی فریدون در مرگ ایرج، و سلم و تور نمود یافته است. در واقع، عزاداری فریدون برای از دست دادن فرصت رسیدن به خویشتن است که به دلیل ناتوانی در ایجاد توازن و پیوند بین خود و سایه، نمیتواند به آن دست یابد.
5ـ5) کارکردهای چهارگانة آنیما8
یونگ برای آنیما چهار کارکرد برمیشمرد (ر.ک؛ یاوری، 1370: 565). نوع دوم از کارکردهای آنیما که به صورت آمیزهای از سویههای جنسی و سطوح جمالین و شاعرانة آنیما تجلّی مییابد، به صورت فرافکنی عنصر مادری در دختران جمشید است و باعث ورود قهرمان (ضحّاک) به دورة تفرّد میشود. امّا به لحاظ اینکه اسطوره در دورهای ابتدایی قراردارد، نمیتواند به مراحل بعدی از کارکردهای آنیما که عشق و خِرَد است، دست یابد. چنانکه تحت تأثیر آنیمای درون خود، دچار دگرگونیهایی از جمله دیدنِ خوابِ فریدون با گرز گاوسر است (گاو درنمادشناسی ایرانی، کهنالگوی زمین و برکت است و نشان بازگشت حیات و رویش است). این گونه خوابدیدنها طبق آرای یونگ، علائم تفرّد است، که درون قهرمانِ در حال استحاله رخ میدهد. امّا قهرمان دچار محرّکهای غریزی از جمله گرایش به عنصر مادری و گرفتاری در آنیمای دورة ابتدایی از انواع چهار کارکرد آنیما است؛ یعنی فرافکنی نمادین میل به سویة غریزی و زیستی که در گرایش ضحّاک به شهرناز و ارنواز نمود مییابد.
6ـ تحلیل نمونههای سایه ـ ناخودآگاه ـ خود ـ قهرمان در بخش سوم
6ـ1)تحلیل سایه
در این بخش، اسطوره پیشرفتهتر است. صورت ازلی خود را از دست داده است و زمان و مکانی زمینی (هرچند غیرواقعی) دارد. نسبت به دورة قبل در سطح بالاتری از پرورش داستانی و نیروهای درونی و منطقی قرار دارد. همچنین در این بخش، افراد چنان با خصلتهای ضدّ و نقیض خود آمیختهاند که تشخیص سایه از خود و ناخودآگاه نیز حرکات مثبت و منفی روان سخت مینماید. سهراب نمودی از کهنالگوی جستجو است. به دنبال یافتن هویّت خود است. آنچه را که از آنِ خود نیست و با وی تعارض دارد، برنمیتابد. هویّت نهتنها دستخوش تغییر همیشگی است، بلکه هرگز منسجم نیست؛ زیرا اوّلاً ما مجبوریم بسیاری از پندارهای پیشازبانی را به ناخودآگاه بفرستیم. ثانیاً از آنجا که هویّت ما در تعامل با دیگران شکل میگیرد و آفریدة خودمان نیست، همواره به دیگران بستگیدارد.
سهراب در وضعیّتی است که از مادری پریگونه (طبق برخی شواهد که گفته خواهد شد،) متولّد شده است. پدرش که خصلتهای جادویی را به طور نهفته همراه با خود دارد، ناشناس است و سهراب فقط قصّههایی دربارة او شنیده است. در واقع، شخصیّت خود را گم کرده، به جستجوی خود و در پی یکی شدن با رستم، یعنی رسیدن به خویشتن و خودآگاهی است. امّا پس از گذراندن مراحل جستجو به رستمی برمیخورد که با نقاب و پرسونای ارزشی یکی شده است و دیگر شخصیّت فردی ندارد. پرسونا به معنی یک نقاب است؛ یعنی ظاهری علنی برای نشان دادن خودمان به عنوان فردی متفاوت با آنچه هستیم. یونگ معتقد است پرسونا برای روابط اجتماعی لازم است و ممکن است یک نفر با پرسونای خود عجین شود؛ مثل استاد دانشگاه با کتابهایش. در این بخش، رستم در دورة میانسالی است. هنگامیکه خود بهگونهای جدّی با عنصر نرینه و مادینة درونی خویش مبارزه میکند تا به آنها شبیه نشود، ناخودآگاه خصیصة خود را تغییر میدهد و به شکل نمادین جدیدی که نمایانگر خود، یعنی درونیترین هستة روان است، پدیدار میشود (ر.ک؛ یونگ، 1371: 36). چنانکه آنچه نمودِ خداوند است، در روانشناسی نمادِ خود است. سهراب خصلتهای فراموش شده، احساسات سرکوب شدة رستم و خواستههای دوران جوانی و کودکی او را دارد. بنابراین، مطابق با نظریّات یونگ، سهراب سایة سرکوب شدة رستم است. رستم بعد از دیدار با تهمینه و گذراندن شبی با وی، از او خداحافظی میکند. گویی طیّ این خداحافظی، او احساسات و عواطف انسانی خود را جا میگذارد. سهراب حاصل آمیزش آن دو است؛ تبلور آنچه که رستم سرکوب کرده است. همان طور که در مراحل بعدی نشان داده میشود، سهراب در مواجهه با مسائلی چون جستجوی پدر، احساسی بودن در نبرد با گردآفرید، فریب خوردن از رستم و حسّ ترحّم نسبت به او، درگیرِ سویة عاطفی خود است. این موارد در وجود یک فرد با تیپ شخصیّتی قهرمان حماسی تا حدودی او را به سطح پایینی از نوع قهرمانی میکشاند (ر.ک؛ هیلمن، 1369: 52).
سهراب که از پدری با خصلتهای جادوانه و مادری که خصلتهای پریگونه دارد، متولّد شده است، در آمیختگی محض نیکی و بدی است. وی سایة9 سرکوب شدة رستم است. «سایه سرشتی عاطفی دارد و انسان اگر نتواند از فرافکنی عواطف خود بر دنیای بیرون رها شود، سایهای سنگین و دراز در قفا خواهد داشت» (یاوری،1370: 566). تفاوت سایه و من در واقع، تفاوت دوسویة خیر و شرّ است. از این رو، دیدار با سایه رنجخیز است. همانگونه که رستم از معرّفی خود به سهراب امتناع میکند، به طوری که گویی از وی بیزار است. امّا رستم که با گذراندن مراحلی به یک چهرة جمعی دست یافته است و هویّت ملّی به خود گرفته، از سایة خود جدا مانده است و دیگر نمیخواهد بهسوی او برگردد و اسیر امیال شخصی در زندگی شود. بنابراین، سهراب را که نامجویی و کامجویی خود اوست، واپس میزند. فردیّت و سایة خود را کشته، با ملّیّت خویش عجین گشته، نمادی ملّی شده است. بر اساس نظریّات یونگ، «در دن ژوانیسم تمام میل پسر به جنس مخالف، ناخودآگاهانه به سوی مادر برمیگردد و اثرات آن اختگی، جنون و مرگ زودرس است و یا ممکن است این عقده بهطور مثبت در تهوّر و بیباکی، مخالفت با بیعدالتی، فداکاری تا حدّ قهرمانی و روحیّة انقلابی باشد» (یونگ، 1376: 32). طبق این نظر، میتوان روحیّة انقلابی و دگرگونخواهی و میل به قهرمانی تحت حمایت مادر را در سهراب یافت. وی تلاش میکند تا در نبرد با بیعدالتی و تبدیل شدن به یک قهرمان منجی، البتّه به تشویق و خواستة مادرش تهمینه که در دستة رشد مفرط عنصر مادری قرار دارد و هدف آن بارآوردن فرزندی قهرمان است ـ جهانی نو با آرمانهای قهرمانی و مردمی در مقابل دورة پادشاهیِ سنتی با آداب و قوانین دستوپاگیر به وجود آورد. امّا به دلیل چیرگی دوران حکمرانیِ پادشاهی با سنّت و فرهنگی دیرینه که نمادش رستم است، شکست میخورد. شاید بتوان این مسئله را نوعی شکست تجدّد در برابر تحجّر پیر و دستوپا بسته بهحساب آورد. علاوه بر این، در اسطورههای هند و اروپایی، ایرانی و یونانی، ازدواج با پری عاقبت شومی دارد. بنابراین، اگر تهمینه از دستة پریان شمرده شود، مرگ سهراب را میتوان نتیجة شوم ازدواج با پری و عنصر جادویی در نهاد وی به دلیل وجود عنصر جادویی در رستم دانست که از طریق مادرش، رودابه به نسل آژی دهاک (اهریمن) میرسد.
تهمینه را به دلیل شیوة ازدواج او با رستم ازطریق به دام کشیدن رخش و نوع خویشکاری او در فرزندآوری و محو شدن ناگهانی وی در داستان میتوان در زمرة پریان قرارداد. ویژگیهای مذکور درمورد تهمینه، همگی از خصلتهای پریان است. «در انگارههای ایرانی پیش از زردشت، پریان ایزد بانوی باروری و زایندگی هستند که بر شاهان و پهلوانان رخ مینمودند و پس از دلربایی با آنها پیوند میگرفتند» (آیدنلو، 1388: 66). در رمان صد سال تنهایی به چنین بنمایهای برمیخوریم و آن زمانی است که سرهنگ «آئورلیا بوئندیا» زندانی است. در چنان شرایطی، برخی زنان بهطور خودخواسته و گاه به تشویق خانوادههاشان به دیدار این زندانیان مبارز و قهرمان در زندان رفته تا پس از خودنمایی به آنان و گرفتن پیوند، از آنان باردار شوند (ر.ک؛ مارکز، 1379: 66).
6ـ2) تحلیل ناخودآگاه
سهراب تا حدودی دارای ویژگیهای ضحّاک دورة قبل است که هنوز نتوانسته با دورة حیلهگری که دوران وابستگیهای نیازهای غریزی است، خداحافظیکند. امّا دورة قهرمانی او از دورة قهرمانی ضحّاک پیشرفتهتر، و علائم آن در شخصیّت سهراب فقط به صورت گرایشهای غریزی بروز یافته است. در بررسی دورههای قهرمانی، بعد از سپری شدن دورة حیلهگری که بر عهدة سایه، یعنی سهراب بوده است، قهرمان وارد دورة قهرمانی سگ تازی میشود. رستم با عبور از هفت خوان که اغلب جنبههای رؤیاگونه دارند و نمود درگیری نیروهای درونی خویشتن است، به دورة قهرمانی شاخقرمز نزدیک میشود؛ یعنی زمانیکه از آزمونها گذر میکند و شخصیّت او باتجربه و پیر میشود. این دورة قهرمانی با توجّه به ویژگیهایی چون داشتن طلسم همراه قهرمان، در هیئت زال که طلسمی چون پَرِ سیمرغ دارد، با نیروهای ماورایی در ارتباط است و قهرمانی کارآزموده است، تبلور مییابد.
رستم نمود کهنالگوی دورة قهرمانی دوقلو است. میتوان رَخش را طبق برخی شواهد چون نحوة انتخاب آن و شرکت کردن در رزمآزماییهای رستم در هفتخوان، همزاد وی شمرد؛ زیرا زمانیکه رستم برای انتخاب اسب به نزد چوپانان میرود، آنها بی اینکه نام رستم را بپرسند یا از قبل، زمینة شناخت او را داشته باشند، میگویند که این اسب (رَخش) متعلّق به شخصی به نام رستم است. تمام این مراحل کوشش برای دستیابی به ناخودآگاه خویش است. پس از گذراندن مراحل پهلوانی، شخصیّت او در اسفندیار که همان ناخوادآگاه وی است و هفت خوان قهرمانی را پشت سَر گذاشته، استحاله میشود، با این تفاوت که گذراندن دورههای قهرمانی در این دوره که آمیزش نیروهای خیر و شرّ است، با دورة قبلی فرق دارد و مراحل آن تا حدّی شبیه به هم است، امّا نه به صورتی که عیناً تکرار شود.
هفت خوان نمادی از نبردهای قهرمان با تضادها و ناهنجاریهای درونی خود، همچون حرص، شهوت، خشم و غیره است. خوان سوم، نبرد رَخش را با اژدها بر اساس نظریّات یونگ میتوان به نبرد رستم با نفس خود و امیال سرکوب شدهاش دانست. خوان چهارم، رستم خسته و غمگین است و زن جادوگری را در رؤیا میبیند که دورة تفرید و دگرگونی قهرمان (به علّت جنبة رؤیایی و خوابگونگی ماجرا) است. بهدلیل اینکه رستم خود زادة جادو است و خصلتهای جادوانه در او وجود دارد (از سوی زال با آن خصلتهای فوق انسانی از شکل نوزادی پیرچهره گرفته تا نوع ازدواج و پیوند او با موجودات ماورایی که میتوان گفت زال در واقع، همان سیمرغ جادوست در لباس پیر خردمند)، در برخی موارد با کمک جادو و فریب پیروز میشود، «ولی سرانجام تیر جادویی چارة آموختة سیمرغ، همسنگی را از بین میبرد. با این کار، رستم پارهای از بُوِش خود را از میان برمیدارد و بعد رستم در چاهی میافتد که برادرش شغاد کنده است و به مرگی که شایستهاش نیست میمیرد» (کزّازی، 1376: 188).
خستگی رستم در نبرد با اسفندیار، با توجّه به گفتههای یونگ نشان از تحلیل انرژی قهرمان و فاصله گرفتن او از دورة قهرمانی و کاهش شخصیّت اوست. «خستگی از معمولیترین علائم فقدان انرژی یا لیبیدو است و کلّ این فرایند، نمونهای بارز از ناکامی در تشخیص یک لحظة حیاتی است» (یونگ، 1376: 93).
مرگ نمادین قهرمان، سرآغاز دوران پختگی است. رستم در نبرد با اسفندیار با اینکه از شومی عاقبت کُشندة اسفندیار خبر دارد، امّا با خرافة بیمرگی نبرد میکند و برای خویش نیز مرگی خودخواسته برمیگزیند. مرگ تدریجی رستم پس از کُشته شدن اسفندیار آغاز میشود؛ زیرا در زمان لهراسب، گشتاسب و حملة ارجاسب تورانی وی غایب است و گویی که دلخوشی از زمانه ندارد. غیبت رستم در هنگام رخدادهای بزرگ، به منزلة نیستی اوست. وی به گونهای که در شأن او نیست، در بُنِ چاهی میمیرد که نماد بازگشت به بطن مادری است. این اتّفاق، یادآور کشته شدن پدر ضحّاک در چاه و تولّد مجدّد او در هیأت دیگری است. رستم نیز در چاه میمیرد و این سرآغاز داستانهای دورة بعدی یعنی ادامة اسطوره و طبق آرای یونگ، از نشانههای تولّد مجدّد سایه و خود و از بین نرفتن آنهاست. این دوره، «سه هزارة» آمیختگی اورمزد و اهریمن است، چنانکه خصلتهای خود، سایه و خویشتن بسیار به هم نزدیک است. هر سه دارای ویژگیهای پهلوانی و حکمرانی و نیز عناصر جادویی و آمیختگی خصلتهای مینویک و گیتیک چون رویینتنی، اعمال قهرمانی مافوق بشری و امیال انسانی هستند.
اسفندیار، قهرمان گذرانندة هفت خوان، دارای خصلت پهلوان ـ موبدی و رویینتنی است، امّا چون در دورة اختلاط و گمیزش ویژگیهای مینوی و گیتی قرار دارد، به علّت دارا بودن خصلتهای پادشاهی ـ موبدی و تمایل به آنها و به اعتلا نرساندن روح خود ازطریق آنیما (کتایون)، نتوانسته است کاملاً از خصلتهای سایه جدا شود و در نهایت، چشمهای او که نماد دریچهای به ناخودآگاه است، آسیب دیده و مانع دستیابی او به ناخودآگاه میشود.
6ـ3) تحلیل کارکردهای چهارگانة آنیما در بخش سوم
مطابق با گفتههای یونگ دربارة کارکردهای چهارگانة آنیما، تهمینه در تقابل با رستم از مرحلة ابتدایی که شهرناز و ارنواز در آن بودند، یک گام پیشرفتکرده است و در مرحلة دوم، یعنی آمیزهای از سویههای جنسی، سطوح جمالین و شاعرانة آنیما قرار دارد؛ زیرا وی با رستم رابطة عاطفی برقرار کرده است و این پیوند نه تنها تجربهای زیستی، بلکه جنسی و عاطفی است و آنیما خود متمایل و سازندة رابطه بوده است. همچنین فرزندی که از آمیزش آنها به دنیا میآید، آن پیوند را تداوم میدهد. کتایون که در نقش مادر اسفندیار در داستان حضور دارد، صدایش را بهشکل تبلور وجه متعالی و خردمند آنیما به گوش قهرمان، یعنی اسفندیار میرساند. وی از مراحل چهارگانة کارکرد آنیما در زمرة نوع سوم، یعنی زنی که عشق را تا مرحلة اعتلای روح بالا میبرد، جای میگیرد؛ زیرا بودن وی در کنار قهرمان، او را به دستیابی به ناخوادآگاه خویش راهنمایی میکند، بهطوریکه او را به مرحلة تکامل شخصیّت نزدیک میکند.
7ـ تحلیل سایه ـ خود ـ ناخوداگاه ـ خویشتن در بخش چهارم
7ـ1) تحلیل سایه
در این دوره، نبردهای بین ایرانیان و تورانیان که در تطبیق با زمان کرانمند بندهشی، ادامة اختلاط مینو و گیتی در سههزارة دوم است، درگیری نمادین نیروهای اهورایی و اهریمنی را نمایان میسازد. آنچه از شاهنامه برداشت میشود، این است که با توجّه به جنگهای پیاپی افراسیاب با پادشاهان ایرانی، وی تجسّم نمادین تاریکی و دشمنی است. تاختوتازهای افراسیاب و همزمانی خشکسالی در دورة وی به صورت نمودهایی از بروز سایه، روان را از شکوفایی بازمیدارد. افراسیاب مجموعهای از تمام خصوصیّات گروهی است که در نتیجة سرکوب زیاد و غفلت از خمیرمایههای اساطیری، به شکل گروههای اجتماعی و مِلَل منعکس میشود. وی سه نقش نیای انسان، انسان ـ حیوان و اهریمن را داراست.
در این دوره، افراسیاب تبلوری از ادامة حیات اهریمنی ضحّاک یعنی سایه است و خصیصههای مشترک آنها، کشتن مرد نخستین یا قهرمان (به ترتیب در کشتن جمشید و سیاوش)، کشتن گاو نخستین (برمایه و اغریرث)، کشتن پدر، دشمنی با جهان مادّی، اقامت در مغاک و غار، داشتن پناهگاههای جادویی و از دست دادن قدرت از سوی دو شخصیّت مشابه (فریدون و کیخسرو)، قحطی و خشکسالی (کشتن جوانان به عنوان نماد حیات و رویش و نیز انسان و کشتن سیاوش با توجّه به بُنمایة پیوند سیاوش با گیاه) در اساطیر کهن است. افراسیاب در مغاک زمین یعنی غار «هنگ» زندگی میکند که در اوستا در ثلث زمین است و میان دیوار آهنین احاطه شده است و در بندهش کاخی زیرزمینی است که در شب چون روز است و رود در آن جاری است (ر.ک؛ فرنبغ دادگی،1390: 138). افراسیاب «در شاهنامه در غاری که نزدیک دریاچة چیچست است، زندگی میکند که از خصوصیّات اژدهاست» (آیدنلو، 1388: 92).
افراسیاب قهرمان دورة حیلهگری است. قهرمان دورة بعدی با شکست او (سایه) خود را از درون وی آزاد میسازد. او دارای ویژگیهای متضاد اهریمنی ـ اهورایی است که به صورت فرافکنی شده در چهرههای اهورایی و اهریمنی دخترانش بازتاب مییابد. دختران افراسیاب نیز ماهیّت اهریمنی یا فراانسانی و ایزدی مییابند که حتّی از این نظر، پیشگامی منیژه و سودابه در اظهار عشق به بیژن و سیاوش، با ویژگی مردکامگی جَهی، دختر اهریمن در بندهش ایرانی (ص 51) و هندی (ص 79) قابل مقایسه است. مهرداد بهار بر این باور است که: «شهوترانی سودابه و تلاش او برای تسلیم کردن سیاوش و سرانجام شکست او از جَهی ـ زن پتیارة اهریمنی ـ اقتباس شده است» (بهار، 1374: 44). در این صورت، میتوان با احتمال مبتنی بر آن، فرضیّة فَرهگیس (فرنگیس) دختر افراسیاب را مظهر مثبت و انسانی این اژدها ـ اهریمن (افراسیاب) دانست.
میتوان بنیاد اساطیری داستانهای منیژه و سودابه (در پیوند با بیژن و سیاوش) را تجلّی بَغبانویی با صفات زایندگی و آفرینندگی فرضکرد که در نمود مهربان خویش با مردان عشقبازی میکند و در چهرة سهمناک و اهریمنی خود قربانی میطلبد (ر.ک؛ آیدنلو، 1382: 21).
افراسیاب، ولادت مجدّد سایة اهریمنی است که نماد انسان ـ حیوان و خدایی را با خود دارد. هم پادشاه است (نمادی از روح پستالوزی به دلیل زندگی قبیلهای و ریاست بر قبیله) هم جدّ حیوانی که برگرفته از «دَد» و دیو و مردم تور و جانوران وحشی است که اعقاب آنها به هونها میرسد. وی نمود «پان»، نماد غذاآورندة دورة شکارگری فرض شده است. میتوان دورة خشکسالی را که در دوران حیات وی رخ داده است، به غول ربایندة غذا (ابر و باران) نسبت داد. سیروس شاملو طبق تحقیقات خود دربارة پان چنین میگوید: «پان، همان دد ـ انسان و جد ـ انسان و نیای مردمی است که طیّ انقلابهای اجتماعی ـ سیاسی از نماد غذاآورندة شکارگر به شیطان و دیوِ غذارباینده و غول و غارنشین تغییر هویّت دادهاست» (شاملو،1380: 26).
در این بخش از اسطوره، که به دورة پیروزی اهورا بر اهریمن نزدیک است، افراسیاب به طور خاص، نماد اهریمن، جهان تاریک و شرّ و گیتی، در مقابل پهلوانان ایرانی که نماد خیر و نیروهای اهورایی هستند، قرار میگیرد. افراسیاب، قهرمان دورة حیلهگری، با خصلتهایی که گفته شد، کهنالگوی سایة جمعی اهریمنی و تمام تعارضات و پستیهای یک جامعه و ملّت است که واپس زده میشود. در واقع، «افراسیاب نمودی از سرزمین توران است که نماد تیرگی، ناپاکی، بیداد، بوم شوم، بیراهی، کژی و کاستی است در برابر ایران که سرزمین روشنی و روز است» (کزّازی، 1376: 168).
7ـ2) تحلیل خود
کاووس قهرمان دورة حیلهگری به شدّت تحت سیطرة آنیما با خصلتهای کودکی است. «به باور یونگ، تسخیر خودآگاهی به سبب آنیما، فرد را متلوّن، بوالهوس، لجامگسیخته، بدخواه و مرموز میسازد» (اقبالی، 1386: 76). وی برای حفظ آنیما مجبور است با سیاوش برای حذف او به دلیل خطر تسخیر آنیما درگیر شود. «خالقی مطلق اعتقاد دارد که مادر سیاوش همان سودابه است» (آیدنلو، 1388: 68). چون نام و نشان مادر سیاوش در هیچ یک از منابع مهمّ حماسی ـ اساطیری نیامده است نیز بر اساس اشارههای درونمتنی که در شاهنامه شده است، چنین پنداشته میشود که سودابه همان مادر سیاوش است؛ همانند زمانی که کاووس به اصرار از سیاوش میخواهد تا برای دیدار دخترانش به شبستان برود:
«پسِ پرده اندر تو را خواهر است |
|
پُر از مهر و سودابه چون مادر است» |
یا در گفتگوی سیاوش با سودابه:
«سَرِ بانوانی و هم مهتری |
|
من ایدون گمانم که تو مادری» |
ولی سپستر، چون عشق مادر و پسر ناپسند دانسته شده، برای سیاوش مادری دیگر با داستانی که در اوّل داستان سیاوش آمده، ساخته شده است. دوستخواه، مادر سیاوش را کهنالگوی دوشیزگان زایندة سوشیانت10 زرتشتی و خود او را نمونة نخستین سوشیانتها دانسته است. همسو با آرای یونگ و با توجّه به آنچه گفته شد، سودابه آنیمای مخوف کاووس که در دورة قهرمانی حیلهگری به سر میبرد، تصوّر شده است که کاووس تحتتأثیر اوست. در واقع، خصلتهای زنانهای چون سرکشی، لجاجت و غیره با نیمة مادینة کاووس است که به هیئت سودابه نمود مییابد. وی دختر اهریمن است، خِرَد را میرباید و در نتیجه، چونان آنیمای منفی بروز میکند، ولی کاووس نمیتواند از سویة زیبایی آنیما عبور کند و به سویهها و کارکردهای والاتر آن دست یابد. بنابراین، از این مرحله عبور نمیکند، بلکه وابستگی شدید به او دارد و در دلایلی که برای عدم مجازات سودابه ذکر میکند، آشکار است:
«سِدیگر که یک دل پُر از مهر داشت |
|
ببایست زو هر بد اندر گذاشت» |
7ـ3) تحلیل ناخودآگاه
میتوان حدس زد سیاوش سویة نرینة روان سودابه است که به شکل میلی شدید بروز کرده است. وی در بخشی از گفتگوی خود با سیاوش به او میگوید: تو شبیه کاووس هستی، با این تفاوت که لبخند زیبا داری و مهربان هستی (سیاوش در نظر وی همان کاووس است، امّا با خصلتهای بسیار والا و دلخواه). در این قسمت، رابطة مادر ـ فرزندی این دو آشکارتر میشود. وی بعد از به دنیا آمدن سیاوش و بزرگ شدن وی در محلّی دور از قصر، او را کاووسی جوانتر، همراه با خصلتهای معنوی مییابد. وی که در ازدواج خود با کاووس شبستاننشین شده، آزادیهای فردی را از دست داده است، دیگر نمیتواند در بزمها و رزمها به طوری که قبلاً بوده است، شرکتکند (در جنگ کاووس با تورانیان وی نقش مؤثّر در نجات ایرانیان ایفا کرد (ر.ک؛ شاهنامه: رزم کاووس با شاه هاماوران). به دلیل سرکشی و روحیّة ماجراجویی خود درگیر عشق سیاوش شده است؛ زیرا با انتخاب معشوق خود به مرحلة رشد مفرط اروس از مراحل عقدة مادر در دختر نزدیک میشود. امّا سیاوش با این آنیما پیوند نمیگیرد و از این موقعیّت در راستای تعالی روح خود با گذراندن آیین مناسک (عبور از آتش) استفاده میکند.
کشمکشها و درگیریهای کاووس با خویشتن در انتخاب خود یا آنیما، باعث ایجاد تفرّد در او میشود. بنابراین، وی از مرحلة حیلهگری عبور کرده است و به دورة سگ تازی نزدیک میشود. به اینترتیب، قهرمان یعنی سیاوش که ابتدا با حیلههای آنیمای نهفتة خود ـ در هیئت سودابه و دسیسههایش در اغواگری ـ درگیر است. پس از گذراندن مراحل مناسک قهرمانی، یعنی گذر از آتش که بخشی از مبارزة سیاوش با تعارضات درونی است، وارد دورة قهرمانی شاخقرمز میشود. همچنین گذر وی از آتش، مطابق با نظریّات فرای، نمودی از رسیدن به بهشت و جاودانگی است. سپس بعد از مراسم آزمون، سیاوش قهرمان دورة دوقلو که با اسب خود (شبرنگ بهزاد) همزاد است، برای رسیدن به خویشتن قربانی میشود تا همزاد وی، یعنی اسب که همان آگاهی است و جنبههای جادویی دارد (ر.ک؛ شمیسا، 1382: 206)، قهرمان حیات مجدّد (کیخسرو) را یاری رساند؛ زیرا چنانکه قبلاً گفته شد، طبق نظریّات یونگ در این مرحله یکی از دوقلوها باید در دورة قهرمانی قربانی شود.
به عقیدة هاردینگ، نویسندة کتاب من و غیر من، هر کودک باید رشد کند و بالغ شود و نقش اولیای نسل آینده را به عهده بگیرد و قبل از هر چیز کودک باید خود را از وابستگی به پدر و مادر آزاد کند. از اینجاست که کهنالگوی قهرمان آغاز میشود و سیر رشد کودک در راه استقلال و تمامیّت فردی را نشان میدهد. در این سیر، قهرمان ممکن است یکی از دو راه موجود را در پیش بگیرد. اگر اراده و استقلال در او ضعیف باشد و نخواهد از والدین خویش جدا شود، تبدیل به قهرمان معصوم فداکار یا قربانی میشود. امّا اگر اراده و استقلال در او قوی باشد، سرکشی، مبارزه و شجاعت خصلت اصلی قهرمان میشود (ر.ک؛ هاردینگ، 1965م.: 136).
سیاوش که با دو کهنالگوی مرگ و تولّد دوباره مواجه است، دارای خصلتهای فداکاری و سازشکاری است (نمونهاش در صلح با افراسیاب و تورانیان که باعث خشم کاووس شد)، باید در پایان قربانی شود؛ زیرا او نمونة کودکی است که به علّت وابستگی به والدین (درنمونة خصلتهایی چون شرم و حیا، اطاعت از کاووس در برخی موارد و عدم سرکشی در برابر او، ارتباط تنگاتنگ با آنیما و ضعف استقلال در زمینههایی چون خواستاری پادشاهی از کاووس و دوری از آن) تبدیل به قهرمانی معصوم میشود. مطابق با نظریّة کُرنی به نام «اسطورگان»، سیاوش در مرحلة فداکاری و ایثار که آخرین مرحلة زندگی قهرمان است، جای میگیرد. «این قهرمان که نمایندة رفاه قبیله یا مملکت است، باید جان خود را از دست بدهد و به کفّارة گناهان مردم، تا دَمِ مرگ رنج بکشد تا مملکت را به باروری و زایندگی برساند» (امینی، 1381: 55).
ساختن «گنگدژ» که شهری مینوی است، یادآور بارُوی «وَرِ» جمشید است و پیوند با فرهگیس، دختر افراسیاب که نماد برقراری صلح و آرامش است، نشانههایی است که باعث میشود وی قهرمان تمامعیار دورة دوقلو شود و با رسیدن به ناخودآگاه خود (در مواردی پیوند به آنیمای تعالیدهنده (فرهگیس) و ساختن گنگدژ) به خویشتن (کیخسرو) دست یابد. ازدواج سیاوش با فرهگیس که دختر افراسیاب است، نشان از اختلاط دوبارة ایران و توران و بازگشت به صلح و تشکیل جهان یکپارچه است. این ازدواج در واقع، نوعی ازدواج جادویی محسوب میشود؛ زیرا حاصل آن، تولّد انسان کامل، یعنی کیخسرو است.
7ـ4) تحلیل خویشتن
مطابق با آرای یونگ، تولّد کیخسرو تولّدی تازه در گردونة حیات فردی محسوب میشود. تولّد کیخسرو، تولّد دوبارة سیاوش است؛ تولّدی که در باور ایرانیان در ریخته شدن خون سیاوش بر خاک و رستن گیاهی از آن ریشه دارد. خاک، نمود کهنالگوی مادر است که بار دیگر قهرمان را درون خویش پرورانده و این قهرمان در کالبد کیخسرو به صورت انسان کامل و کهنالگوی خویشتن نمود مییابد تا راه نیمهتمام خود را به اتمام رساند. خسرو لقب «کاوای» به معنی «خوشنام» دارد که از او در یشتهای 5، 9، 13، 15 و 19یاد شده است. وی دلاوری است که سرزمینهای ایرانی را متّحد میکند و جادوان و ستمکاران را برمیاندازد. در یشت 13، فروهر کیخسرو، دلاورترین و درخشانترین و شریفترین کسی است که ستوده شده است. وی نمونة مطلق رهبری کامل و بیعیب است. عروج میکند، فرجامین شاه است و در پایان، جهان بازمیگردد و جاودانه به سلطنت میرسد.
کیخسرو پس از هفت سال که رمز تکامل است، با جستجویهای گیو در کنار دریا که نماد خودآگاهی است، پیدا میشود. همراه مادرش و گیو از رود که از جمله آیین مناسک است، گذر میکند تا به ایران میرسد که وطن است و اشاره به بازگشت به بطن مادر دارد. بعد از پادشاهی و برقراری صلح و آرامش و پیروزی بر افراساب (دورههای گذر قهرمان از آیین مناسک)، حکومت را رها کرده، به همراه چند تن از پهلوانان (گیو، توس، پشوتن و غیره) به غاری میرود که محلّ خودآگاهی است. در آنجا، در انبوه برفها که از دیدگاه یونگ، نماد پاکی و آرامش است، ناپدید میشود و به جاودانگی میرسد (ر.ک؛ بهار، 1362: 58). «غار محلّ مرکزی یا مکان دگرگونی است که دگرگونی غالباً به تداوم دورة طبیعی حیات یا وعدة جاودانگی تعبیر میشود» (یونگ، 1376: 90).
7ـ5)تحلیل کارکردهای چهارگانة آنیما
با توجّه به نوع رابطه و علاقهای که کاووس نسبت به سودابه دارد، زیبایی تحسینبرانگیز سودابه که کاووس را به شدّت تحتتأثیر قرار داده است و از آنجا که سودابه از کاووس فرزندانی هم دارد (شواهد آن از شاهنامه در ادامه آورده شده است)، آنیمای درونی کاووس، یعنی سودابه توانسته او را تحت سیطرة خود درآورد. همچنین با توجّه به اینکه این آنیما فقط در سطح جمالین و سویههای جنسی، کاووس را به خود مشغول کرده است، میتوان شخصیّت وی را در زمرة نوع دوم از انواع چهارگانة کارکردهای آنیما دانست:
«چنان شد دلش باز از مِهر اوی |
|
که دیده نبرداشت از چهر اوی» |
مطابق با نظریّات فرای، میتوان سودابه را در تقابل با سیاوش در دستة سوم از کارکردهای چهارگانة آنیما قرار داد؛ زیرا علاقة او به سیاوش تبدیل به عشقی میشود که باعث تعالی روح سیاوش و عبور او از آزمونها شده است، امّا سیاوش با این آنیما پیوند نمیگیرد و از آن در راستای تعالی روح و روان خود استفاده میکند.
فرهگیس آخرین نوع از کارکردهای چهارگانة آنیماست؛ یعنی زمانی که آنیما خِرَدی ملکوتی شده است و در نهایتِ پیراستگی تجلّی میکند. سِیر آن چنین است: سیاوش دلباختة او شده، با وی ازدواج میکند. بعد از این ازدواج است که سیاوش، گام در مسیر جاودانگی مینهد. وی همچون جمشید شهری به نام «گنگدژ» ساخت که در آن از مرگ و بیماری اثری نبود. همچنین وی شبی که فردای آن به دستور تجسّم اهریمن در حماسه، یعنی افراسیاب کُشته میشود، نحوة کشته شدن خویش را در خواب میبیند. طبق گفتههای یونگ، دیدن چنین خوابهایی نمود تفرّد در دورة قهرمانی است. سیاوش کهنالگوی من برای دستیابی به ناخودآگاه، پس ازدواج با فرهگیس، خود را به کهنالگوی خویشتن، یعنی کیخسرو نزدیک میکند و سرانجام استحالة قهرمان در خویشتن و انسان کامل صورت میگیرد.
نتیجهگیری
در سِیر بررسی مراحل قهرمانی در پژوهش حاضر، این نتیجه حاصل شده است که قهرمانان دورههای مورد بررسی، به صورت ترتیبی در طول مراحل قهرمانی پیشرفت میکنند. در دورة اوّل، یعنی اسطورة ضحّاک، قهرمان در ابتداییترین شکل از مراحل چهارگانه است که با استحاله در قهرمان دورة بعد، یعنی فریدون، مرحلة دیگری از دورههای قهرمانی را آغاز میکند. در دورة دوم، همزاد قهرمان، یعنی گاو برمایئون، مطابق با مراحل چهارگانة مورد نظر یونگ، کُشته میشود و در دورة سوم، دوقلوهای قهرمان (رستم و رَخش) هر دو در چاه میمیرند. سرانجام در دورة آخر، قهرمان مرحلة چهارم یعنی سیاوش برای رسیدن به خویشتن (کیخسرو) قربانی میشود. در باب کارکردهای چهارگانة آنیما، در هر دوره نسبت به دورة قبل، آنیما پیشرفتهتر میشود، چنانکه در دورة اوّل در حدّ خصلتهای زیستی نمود مییابد، امّا در دورة آخر، باعث تعالی روح، وصال و عشق میشود؛ یعنی اسطوره از حالت ابتدایی خارج میشود و بُعد معنوی مییابد. در مقایسة دورههای زندگی نیز هر دوره نسبت به دورة قبل از رشد بیشتری برخوردار است. ضحّاک دورة نوجوانی با سهرابی که صاحب آمال و آرزوست و کاووسی که آسمانپیمایی میکند و پدر قهرمان معصوم، یعنی سیاوش است، با یکدیگر متفاوتاَند. همچنین دورههای بلوغ، پیری و مرگ که به ترتیب در دورههای بلوغ که نمایندة آن رستم است، قهرمان از خواستههای شخصی فاصله گرفته است و به عنصری ملّی و همگانی نزدیک میشود. رستم نماد دورة بلوغ، قهرمانی است که با ملّت عجین شده است و سیاوش با فداکاری و شهادت خود، قربانی ارزشهای ملّی میشود و دورة پیری دیگر از عناصر جادویی و طلسمهای یاریدهندة او کاسته شده است. در دورة آخر، یعنی پیری، کیخسرو در قالب انسانی آبدیده، با تجربه و با همراه داشتن کولهباری از خصلتهای معنوی وارد عرصه میشود. دربارة دورة مرگ نیز در دورههای اوّل و دوم به علّت چیرگی خصلتهای پلید، مرگ بر اثر کینه و حسد و نبودِ صلح و سازش اتّفاق میافتد. کمی بعدتر، مرگ بر اثر اهداف شخصی و نیّتهای ریاکارانه است و برای شخصیّتی (سهراب) اتّفاق میافتد که به دلیل اختلاط شدید نیکی و بدی، ماهیّتی گم و ناشناخته دارد و از درکِ «خود»، یعنی رستم عاجز است، امّا در دورة آخر که اهداف و شخصیّتها تعالی یافتهاند، مرگ در راستای آسایش و از بین بردن تمام پلیدیها رخ میدهد که در مرگ سیاوش نمود یافته است.
پینوشتها
1- Noormags.com, Sid.ir, Magiran.com & irandoc.ir
2ـ روت در مقالهای در انجمن شرقشناسی آلمان، یَمه و یِمه (خواهرش) را نخستین زوج بشر میداند که حاصل وصلت میان نور گنبد آسمانی (ویوسنت) و ابر تاری که خبر از طوفان میدهد (سرشو) هستند (ر.ک؛ کریستین سن؛ 1377: 394). اشپیگل نظر روت را دربارة اینکه جم در اصل، نخستین انسان است، تأیید میکند. در نظر وی، سقوط جم، افسانهای است مربوط به دورة متأخّرتر که شاید تحت تأثیر تفکّرات سامی گسترش یافته است (ر.ک؛ همان: 329). دارمستتر نیز جَم را قهرمانی افسانهای میداند که در اصل، نخستین انسان بوده است (ر.ک؛ همان).
3ـ دو حرکت متضاد نزولی و صعودی آفرینش جهان است. ماندالا و یانترا تمثیل خود و نقطة جمع اضداد است. جمع اضداد در شیوا ـ شاکتی (نرینگی و مادینگی) ازدواج مقدس است و یونگ این نقطه را تفرید مینامد. رسوخ به ماندالا و مرکز آن رسوخ به مرکز وجود خودمان و نقطة اتّصال مبداء انسان و مبداء عالم است. فضای مثالی محلّ جمع اضداد است (ر.ک؛ شایگان، 2535: 54).
4ـ در نظر یونگ، چهار (4) دورة قهرمانی در زندگی قهرمانان اسطورهای وجود دارد که عبارتند از:
الف) دورة حیلهگری
ابتداییترین دوره است و شخصیّت حیلهگر، زیر سلطه امیال خود است و ضعف روحی کودکی را داراست. هدف او ارضای نیازهای اوّلیّه است. بیرحم، بدبین و بیاحساس است. در ابتدا قالب حیوان را داراست و دست به کارهای شرورانه میزند و نرمنرمک بعد از دوران هرزهگردی، چهرة انسان کامل به خود میگیرد.
ب) سگ تازی
بومیان او را به هیئت گرگ نشان میدهند. ابتدا به شکل حیوان است، بعد به هیئت انسان درمیآید و آفرینندة فرهنگ میشود (یعنی آن که تغییر میدهد). نسبت به سگ تازی متمدّن است و کشمکشهای غریزی و کودکانه را اصلاح کرده است.
ج) شاخ قرمز
شخصیت مهم در بین 10 برادر از همه جوانتر است و از آزمونهایی چون سوارکاری و جنگ سربلند بیرون آمده است. قدرت فوق بشری او وقتی آشکار میشود که بر غولها به وسیلة حیله یا نیرویش پیروز میشود و پشتیبانی قدرتمند در قالب پرندهای دارد و ضعف او را جبران میکند. اواخر داستان قهرمان ـ خدا ناپدید میشود و جای خود را به شاخ قرمز و پسرانش میدهد. بشر به خاطر پیروزی بر موانع قربانی مورد حسادت و غرور خدایان است.
د) دوقلوها
پسران خورشید، موجوداتی بشری و شخصیّت واحد دارند، در شکم مادر یکی هستند و هنگام تولّد از هم جدا شدهاند و لازم است دوباره یکی شوند و بیانگر دو چهرة طبیعت انسانی هستند؛ یکی بردبار و بدون تکبّر و دیگری، پویا و آمادة عصیانگری؛ یکی درونگرا (نیروی اندیشه) و دیگری برونگرا (نیروی عمل) (ر.ک؛ یونگ، 1378: 46).
5ـ سایه
غرایز بنیادی و ابتدایی را شامل میشود که گاه به زندگی اجداد حیوانی ما میرسد. یونگ میگوید: «سایه پنهان و سرکوفته است؛ زیرا داخلیترین و گناهکارترین بخش شخصیّت است و میگوید آنیما با جهان اسرار و تاریکی مربوط است و آنیما دوسویه است: روشن و تاریک، الهه و روسپی و غیره» (یونگ، 1376: 23).
6ـ خود
کهنالگوی خود، یکپارچگی و هماهنگی کُلّ شخصیّت را نشان میدهد. «در این وضعیّت، فرایندهای هوشیار و ناهشیار همگون میشود، به طوری که خود، یعنی کانون شخصیّت از من به نقطهای از تعادل در نیمة راه بین نیروهای متضاد هشیار و ناهشیار منتقل میشود که این حالت حدود میانسالی اتّفاق میافتد» (امینی، 1381: 54).
7ـ در نظریّات یونگ، عقدة دختر در مادر به چهار صورت بروز میکند که عبارتند از:
الف) رشد مفرط عنصر مادری
غریزة مادری و زنانه و هدف به دنیا آوردن فرزند و اروس او منحصراً به صورت رابطهای مادرانه رشد میکند و یک اروس ناخودآگاه همواره خود را به میل به قدرت متجلّی میکند و ممکن است زندگی خود و فرزندش را نابود کند.
ب) رشد مفرط اروس
حسادت به مادر و پیشی گرفتن از او، ماجراهای عاشقانه را به خاطر خود ماجرا دوست دارد و به مردان متأهّل به دلیل اینکه بتواند ازدواجی را از هم بپاشد، علاقه دارد و این زنان برای مردانی با اروس انفعالی، دامی عالی برای انعکاس آنیما هستند.
ج) همسانسازی یا تقویت با هویّت مادر
مادر مورد ستایش دختر است، به صورت مردی اَبَرزن دختر موجودیّتی سایهوار دارد، در بازار ازدواج بهایی گران دارد، چون چنان تهی هستند که مرد میتواند هر چه بخواهد، به خورد او دهد و ناخودآگاه ایشان تمام صفات مرد را جذب میکند.
د) مقاومت در برابر مادر
نابترین نمونه، عقدة مادری است؛ یعنی هر چیز تا جایی که عین مادر نباشد، هرگز به نقطة همسانسازی نمیرسد و تشدید اروس، مقاومت حسودانه است و همة غرایز به شکل مقاومت منفی در برابر مادرش متمرکز میشوند (ر.ک؛ یونگ، 1376: 34).
8ـ کارکردهای چهارگانة آنیما به این ترتیب است:
الف) سویههای غریزی و زیستی آنیما.
ب) آمیزهای از سویههای جنسی و سطوح جمالین و شاعرانة آنیما.
ج) زنی که عشق را تا مرتبة اعتلای روح بالا میبرد.
د) خِرَدی ملکوتی که در نهایت پیراستگی تجلّی میکند.
9ـ صادق هدایت در مقالة «چند نکته دربارة ویس و رامین» میگوید: «همان اعتباری که آب در دنیای مادّی دارد، سایه میتواند در دنیای غیرمادّی داشته باشد» (شمیسا، 1376: 145).
10ـ بر اساس کتابهای دینی پهلوی، جهان به چهار دورة 3000 ساله تقسیم میشود. این 12000 سال در واقع، زمان کرانهمندی است که طبق پیمان اهورامزدا و اهریمن برای کارزار از زمان بیکران جدا شده است. 3000 سال نخست، دوران خلق مینوی، حملة نافرجام اهریمن، پیشنهاد زمان آمیختگی نُههزارسالة اهورامزدا و قبول اهریمن است. در 3000 سال دوم جهان از حالت مینوی به حالت گیتوی و دنیوی آفریده شد. 3000 سال سوم، دورة آمیختگی و حملة اهریمن به دنیا و آوردن پلیدی و مرگ است و در پایان این دوره است که زرتشت به دنیا میآید. 3000 سال پایانی جهان دورهای است که در آغاز آن، زرتشت به بهدینی الهام مییابد. ظهور هوشیدر (اوّلین منجی) در پایان هزارة اوّل، ظهور هوشیدرماه (دومین منجی) در پایان هزارة دوم، ظهور استوتارت (سوشیانت، موعود آخر) از وقایع این دوره است و بالأخره، در پایان هزارة سوم، زمان فرشوکرتی یا فراشگرد (رستاخیز) فرامیرسد؛ زمانی که طبق آموزههای زرتشتی در آن دنیا دوباره زنده خواهد شد و اهریمن کاملاً شکست میخورد (ر.ک؛ سرکاراتی، 1357: 14).