بازنگری در مختصات سبکی متون کهن فارسی بر پایة متون پهلوی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

استادیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه بین‌المللی امام خمینی (ره)، قزوین، ایران

چکیده

در کتب سبک‌شناسی (و برخی مقالات و حواشی متون) معمولاً در بخشی مجزّا به مختصات زبانی متون کهن فارسی پرداخته شده است. در این بخش، پژوهشگران سعی کرده‌اند که ویژگی‌های برجستة صرفی، نحوی و آوایی متون را تشریح کنند، اما در برخی از موارد از آنجا که به متون پهلوی (که متون فارسی دنبالة منطقی آن‌ها محسوب می‌شوند) بی‌توجه بوده‌اند در تشریح پاره‌ای از مختصات، نام‌گذاری آن‌ها و ذکر شواهد دچار اشتباهاتی شده‌اند و مهم‌تر آنکه به پیشینة بسیاری از این کارکردها هم اشاره نشده است. در جستار حاضر معیار و محک را کارکردهای سبک‌شناختیی قرار داده‌ایم که در متون فارسی میانه (پهلوی) نمود یافته‌اند و بدین طریق در برخی از مختصات متون کهن فارسی تحت دو عنوان بازنگری کرده‌ایم: یکی «مختصاتی که نادرست تشریح شده‌اند» و دیگری «مختصاتی که به آن‌ها پرداخته نشده است».    

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Review of Stylistic Properties of Ancient Persian Texts Based on Pahlavi Texts

نویسنده [English]

  • Yaser Dalvand
Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature, Imam Khomeini International University, Qazvin, Iran
چکیده [English]

In stylistics books (and some articles and margins of texts) usually, the linguistic coordinates of ancient Persian texts are discussed in a separate section. In this section, researchers have tried to explain the salient morphological, syntactic, and phonetic features of the texts. But in some cases, because the Pahlavi texts (Persian texts are their logical sequence) were careless, there have been errors in describing some of the coordinates, naming them, and mentioning the evidence, and most importantly, the background to many of these functions is not mentioned. In the present article, we have set the criteria and benchmark as stylistic functions that have been shown in Middle Persian (Pahlavi) texts. In this way, we have reviewed some of the coordinates of ancient Persian texts under two headings: 1. "properties that are incorrectly described" 2. "properties not addressed".

کلیدواژه‌ها [English]

  • aaCorrection and Critique
  • Stylistics
  • Linguistic Properties
  • Persian Texts
  • Pahlavi Texts

در کتب سبک‌شناسی (و شروح متون) غالباً زبان متون کهن را با زبان معاصر قیاس کرده‌اند و هر جا اختلافِ برجسته‌ای نمایان شده است آن را براساس صورت ظاهری آن‌ نام‌گذاری کرده‌اند. برای نمونه، اگر گوینده‌ای در سخنش «اشتر» را به‌کار برده است، از آنجا که این لغت امروزه «شتر» تلفظ می‌شود آن را تحت عنوان «افزودن حرفی به واژه» بررسی کرده‌اند چراکه فرض بر این است که شاعر الفی را به ابتدای این واژه افزوده است. اگر معیار و محک را کارکردهای سبک‌شناسانه‌ای قرار دهیم که در متون فارسی میانه (پهلوی) نمود یافته‌اند، برخی از مختصات متون کهن فارسی نیازمند بازنگری هستند. مثلاً در مورد یادشده اگر بدانیم که لغت «شتر» در فارسی میانه به‌صورت اُشتر[1] uštar کاربرد داشته است (مکنزی، 1394: ذیل واژه) متوجه خواهیم شد که شاعر الفی به آغاز این واژه نیفزوده است، بلکه صورت کهن آن را استعمال کرده است. در جستار حاضر، پس از بررسی پیشینة پژوهش و بیان مسأله نمونه‌هایی از این دست، تحت دو عنوان: 1- مختصاتی که نادرست تشریح شده‌اند و 2- مختصاتی که به آن‌ها پرداخته نشده است، مطرح شده است.

  1. بیان مسأله

در سبک‌شناسی قواعد و متعارفات و راه و روش‌های زبانی هر دوره را نُرم می‌گویند. برخی نرم را زبان رایج عصر خود قرار می‌دهند و عده‌ای نرم رایج در دوره‌های مختلف (سبک دوره) را نرم محسوب می‌کنند. ما در سبک‌شناسی ادبی معمولاً نرم را زبان ادبی امروز قرار می‌دهیم (شمیسا، 1384). از این رو، گاهی در نام‌گذاری مختصات زبانی یک متن مواردی را لحاظ کرده‌ایم که اگر معیار و نرم را زبان ادبی پیش از آن متن قرار دهیم، می‌توان در درست ‌بودن آن‌ها شک کرد. در این پژوهش با در نظر داشتن متون پهلوی سعی شده است در تبیین برخی از مسائل آوایی و زبانی متون کهن بازنگری شود. پیش از آن توضیحی کوتاه دربارة مشترکات سبک متون پهلوی و متون کهن فارسی لازم است.  

معمولاً زبان پهلوی را زبانی جدای از فارسی دری می‌دانند حال آنکه با دقت در متون سده‌های سوم و چهارم و مقایسة آن با متون پهلوی می‌توان به شباهت فراوان آن‌ها از لحاظ زبانی و فکری و ادبی پی برد. بنابراین «اگر کسی با مختصات زبانی فارسی کهن آشنا باشد می‌تواند از عهدة فهم نسبی متون پهلوی برآید» (شمیسا، 1396). بسیاری از مختصات زبانی متون کهن را می‌توان بعینه در متون پهلوی نیز مشاهده کرد و این بدان جهت است که این متون دنبالة طبیعی و منطقیِ متون فارسی میانه‌اند. اشاره‌وار به برخی از مختصات زبانی مشترک این متون اشاره می‌شود:

- حذف کسرة اضافه: frazand tanīg-zād یعنی فرزندِ تنی‌زاد (اندرز انوشه‌روان آذرباد مارسپندان، به نقل از: جاماسب‌جی، 1371)، ĉiš yazdān یعنی چیزِ ایزدان[2] (همان)، nay hušk یعنی نیِ خشک (درخت آسوری، به نقل از جاماسب‌جی، 1371).

عذرِ رهیْ خویش ناتوانی و پیری

 

کو به تن خویش ازین نیامد مهمان

(رودکی، 1390)

یعنی رهیِ خویش.

- اُم به جای اَم:  bašn-um ēst zargōn بَشنُم است زرگون (درخت آسوری، به نقل از جاماسب‌جی، 1371)، dagr-um frāz ašnawed دیری مرا فراز شنوید (همان)، nang-um buwēd grān ننگُم بُوَد گران (همان) و bawum zunnār بُوَم زنّار (همان).

به جایی که من پای بفشاردُم

 

عنان سواران شدی پاردُم

(فردوسی، به نقل از حمیدیان، 1387)

چه نیکویی کند مردم به مردُم

 

که من در دوستی با تو نکردُم[3]؟

(فخرالدین اسعد گرگانی، به نقل از همان)

- آوردن دو مصوت در کنار هم: nē āzāred یعنی نیازارد (اندرزهای پیشینیان، به نقل از شمیسا، 1396)، bē abganēm یعنی بیفکنم (درخت آسوری، به نقل از جاماسب‌جی، 1371)، ma āzār یعنی میازار (اندرز انوشه‌روان آذرباد مارسپندان، به نقل از همان)؛ «گر بنه‌آمرزی ما را و رحمت نکنی بر ما، حقّا که ما باشیم از زیان‌کاران» (تفسیر شنقشی) نه‌آمرزی یعنی نیامرزی.

- حذف فعل یا رابطه: ēdar zīndagīh andak, ānōh rāh dūr یعنی ایدر (= اینجا) زندگی کوتاه [است] آنجا راه دور [است] (اندرز خسرو قبادان، به نقل از: جاماسب‌جی، 1371):

عدیلم آنکه عدیلِ دو لاله، کژدم داشت

 

کمندِ زلفش بر لاله بر فکنده کمین

(منطقی رازی، به نقل از: مدبری، 1370)

یعنی عدیلِ من آن کسی [بود] که ... .

- آوردن باء تأکید بر سر فعل نفی: zan ud frazand ī xwēštan jud az frahang bē ma hil زن و فرزند خویشتن را جدا از فرهنگ بِمَهِل (اندرز انوشه‌روان آذرباد مارسپندان، به نقل از جاماسب‌جی، 1371 و نیز ر.ک: Brunner: 162)، pad jud az handēšišn saxwan bē ma gōw جدا از اندیشه سخن بِمَگو (همان، āb tō bē nē barād آب تو را بِنَبَرَد (همان):

هر که بنگریزد و شوخی کند

 

مستحق هر بدی و هر بلاست

(فرخی سیستانی، 1385)

- ترکیبات مقلوب: parsīg mardōm یعنی مردمِ پارسی (درخت آسوری، به نقل از جاماسب‌جی، 1371 ). sard āb az man ēst یعنی سردْآب [= آبِ سرد] از من است (همان). wuzurg kišwar būm یعنی بومِ کشورِ بزرگ (همان):

شبِ سیاه بدان زلفکان تو مانَد

 

سپیدْروز به پاکی رخان تو مانَد

 (دقیقی، 1373)

- اشتقاق فعل از بن مضارع: nigerīd نگرید به جای نگریست (مینوی خرد، مقدّمة مؤلّف، بند 34):

افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست

 

یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست

 (سعدی، 1389)

 

ز خاشاک وز خار و شاخ درخت

 

یکی آتشی برفروزید سخت

 (فردوسی، 1392)

- آوردن فعل دوم به‌صورت مصدر: abāyed dādan waxš grān وخشِ (= بهره) گران باید دادن (اندر انوشه‌روان آذرباد مارسپندان، به نقل از جاماسب‌جی، 1371):

تو را نیز با او بباید شدن

 

به هر بیش و کم رای فرّخ زدن

 (فردوسی، 1392)

- استعمال الف تعدیه: nišāstan نشاستن یعنی نشانیدن و نشاندن (مینوی خرد، پرسش 56، بند 11):

نشستند خوان و می آراستند

 

کسی کو سزا بود بنشاستند

(دوسی، 1392)

- استعمال «مر»: az ān mar andōhōmand ud purr-pīm būd hēnd یعنی از این جهت اندوهمند و پرغم بودند (ارداویراف‌نامه، 1394). آموزگار دربارة کاربرد «مر» می‌نویسد: «مشکل بتوان مر را در اینجا به معنی نابکار و خائن گرفت چنانکه بلادری پنداشته است، زیرا در این عبارت ظاهراً مر نقش حرف اضافة مؤخر را دارد. در کنار "مر ... را" در فارسی جدید، "از مر ... را" می‌توان در فارسی یهودی یافت» (همانجا). 

- افعال جعلی: nē frāmōšēd (نه فراموشد) یعنی فراموش نکند (اندرز انوشه‌روان آذرباد مارسپندان، به نقل از جاماسب‌جی، 1371):

دلم غارتیدی ز بس ترکتازی

 

ز پایم فکندی ز بس دست‌یازی

 (خاقانی، 1382)

- نوشتن حرف نفی و نهی جدا از فعل: ma gōw مگو (اندرز آذرباد مارسپندان، به نقل از جاماسب‌جی، 1371)، nē bawīh نَبُوی (همانجا)، ma dah مده (همانجا) و ma gīr مگیر (همانجا).

نه جایگاه نشست است این خراب‌آباد

 

چو باد از سر دود و غبار و نم برخیز

 (کمال‌الدین اسماعیل، 1348)

 و مواردی از این دست.

      بنابراین اگر در تعیین و نام‌گذاری مختصات زبانی متون کهن فارسی، متون پهلوی را نیز در نظر داشته باشیم، می‌تواند ما را به شیوه‌ای صحیح در این زمینه رهنمون باشد. در ادامه با توجه به این مبحث به نقد و بررسی برخی از ویژگی‌های سبکی متون فارسی (تحت دو عنوان) می‌پردازیم. پیش از ورود به بحث یادآور می‌شود که نگارنده اگر مثلاً به نقد مبحثی چون «ابدال» پرداخته است و برخی از شواهد آن را نادرست شمرده است، این بدان معنا نیست که کلاً این مبحث در متون فارسی نمودی نیافته، بلکه گاهی این عناوین به‌طور کلی صحیح‌اند، اما شواهدی که برای آن‌ها ذکر شده است، قابل تأمل است.

  1. پیشینۀ پژوهش

در تحقیق حاضر منابعی که برای واحد سبک‌شناسی تدریس می‌شوند بیشتر مطمح نظر بوده‌اند؛ نظیر: سبک خراسانی در شعر فارسی تألیف محمّدجعفر محجوب، کلیّات سبک‌شناسی تألیف سیروس شمیسا، سبک‌شناسی تألیف ملک‌الشعرای بهار، سبک‌شناسی شعر پارسی تألیف محمد غلامرضایی و دستور تاریخی زبان فارسی تألیف پرویز ناتل خانلری. در تمامی این کتب به ویژگی‌های زبانی متون کهن پرداخته شده است. طبق جست‌وجویی که صورت گرفت تاکنون تحقیقی که به نقد این کتب با توجه به مختصات زبانی متون پهلوی پرداخته باشد، به سامان نرسیده است (یا نگارنده از آن بی‌اطلاع بوده است). در پاره‌ای از موارد به نقد حواشی مصححان و شارحان بر متون فارسی نیز پرداخته شده است. باید توجه داشت که ممکن است پیشتر در مقالات و جستارهایی به برخی از شواهد و عناوین مقالة پیش‌رو اشاره شده باشد، مثلاً «اِست» به‌جای «اَست»، اما اولاً پیشینة این کارکردها را نشان نداده‌اند (که بسیار مهم است) و ثانیاً هنوز در کتب و مقالاتی که متأخران می‌نویسند به این موارد بی‌توجه‌اند و خطاهایی در شروح جدید و تصحیحات تازة متون راه می‌یابد.

  1. روش[4]

ابتدا قاعدة موردنظر بر پایة متون مختلف پهلوی تشریح می‌شود، پس از آن نمونه‌هایی از کاربرد آن قاعده در متون فارسی کهن نشان داده می‌شود، سپس به داوری دربارة نظرات مطرح شده دربارة آن قاعده می‌پردازیم. در بخش دوم مقاله نیز به ذکر قاعده‌هایی در متون پرداخته می‌شود که کمتر مورد توجه بوده‌اند. 

  1. یافته‌ها

در این بخش یافته‌های پژوهش در دو قسمت ارائه می‌شود:

1-4. مختصاتی که نادرست تشریح شده‌اند

 با در نظرگرفتن ویژگی‌های سبکی متون فارسی میانه می‌توان در برخی از مختصات متون کهن فارسی بازنگری کرد. در این بخش به‌اختصار به مواردی اشاره می‌شود: 

1-1-4. اشباع کسرة اضافه

معمولاً در برخورد با اینگونه ابیات و جملات:

جمعی چو گل و لاله به هم پیوسته

 

تو هیزم خشک در میانی رَسته

 (سعدی به نقل از شمیسا، 1384)

که به‌جای «میانِ رَسته»، «میانی رسته» به‌کار رفته است، فرض بر این است که کسرة اضافه به‌صورت ī اشباع شده است[5] (همان) و این بدان سبب است که نرم را زبان فارسی معاصر در نظر می‌گیرند اما حقیقت آن است که در متون پهلوی کسرة اضافه همواره به‌صورت «ī»[6] به‌کار رفته است (ر.ک مکنزی، 1394). مثلاً: nām ī yazadān یعنی نامِ یزدان (اندرز خسرو قبادان، به نقل از جاماسب‌جی، 1371) و handarz ī husraw ī kawādān  یعنی اندرزِ خسروِ قبادان (همان). بنابراین، اگر نرم را زبان فارسی میانه قرار دهیم خواهیم دانست که ī در دوره‌های بعد به کسره (e) تخفیف یافته است و تمامی مواردی که کسره با اشباع آمده است بازماندة استعمال کهن آن است نه آنکه شاعر یا نویسنده کسره را اشباع کرده باشد. در این عبارت: «باز فتح پارس بود بر دستی هشام‌بن عامر» (تاریخ سیستان، 1381) «دستی هشام» به‌جای «دستِ هشام» استعمال شده است. ملک‌الشعرای بهار به‌درستی این یاء را بازماندة زبان پهلوی دانسته است و نه اشباع کسرة اضافه: «یاء مزبور یکی از املاهای قدیم است که از عهد ساسانیان باقی مانده و یائی بوده که به علامت اضافه در آخر کلمات مضاف می‌آورده‌اند» (همان).  

2-1-4. «است» به کسر اوّل

در متون پهلوی «اَست» گاهی به‌صورت «اِست» (ēst) به‌کار رفته است:

 draxt-ē rust ēst tar ō šahr āsūrīg

درختی رُسته است سراسر شهر آسور (درخت آسوریک، به نقل از جاماسب‌جی، 1371) و sar-at ēst zargōn سرت است زرگون (همان). این کارکرد در متون فارسی نیز نمونه‌هایی دارد:

طاهر ثقه الملک سپهر است و جهانِست
بسیار سخن گفت مرا بخت، پس آنگه
شایستة صدر تو ثنا آمد و نامد
دانست که جز معجزه گفتنش نشاید

 

نی راست بگفتم، که نه اینست و نه آنِست...
هر کرده که او کرد بدان گفته نمانِست...
کان کس که ثنا گفتت دانست و ندانِست
بسیار بکوشید که گوید، نتوانِست

 (مسعود سعد سلمان، 1390)

                ملک‌الشعرای بهار ذیل این ابیات می‌نویسد: «ما هم قبلِ سین را مکسور تلفظ می‌کنیم و می‌گوییم دانِست و شایِست و توانِست و بایِست و... . در این صورت باید گفت در عهد مسعود سعد سلمان در غزنین یا در همة ایران است به کسر همزه معمول بوده است» (بهار، 1386). شمیسا نیز در این باره می‌نویسد: «ما امروزه می‌گوییم: گویَم، گویَد، زیرا اَست (اَستن) تلفظ می‌کنیم، اما اِم، اِد نشان می‌دهد که در قدیم اِست (اِستن) تلفظ می‌شده است» (شمیسا، 1396). با این حال، ذیل بیت زیر:

تو می‌گویی که نور من چنانِست

 

که کس از نور من قدرم ندانِست

 (عطار، 1386)

                شفیعی کدکنی به‌نادرست می‌نویسد: «چنانَست/ ندانَست: قافیه‌کردن این دو کلمه نشانة این است که عطار این مصدر را دانَستن، به فتح نون به‌کار می‌برده است» (همان). در برخی از کتب سبک‌شناسی نیز «دانستن» را به فتح نون ضبط کرده‌اند (ر.ک: غلامرضایی، 1377).

3-1-4. «ـِ ها» به جای «ها» نشانة جمع

«īhā» در فارسی میانه نشانة جمع است (تفضلی و آموزگار، 1380 و اشمیت، 1382): pōstīhā یعنی پوست‌ها (ارداویراف‌نامه، 1394: 69). ژیلبر لازار[7] نشان داده است که این تلفظ در برخی از متون کهن فارسی نیز نمود یافته است. وی در این باره می‌نویسد: «جمع با ـِ ها صریحاً در کلمات زیر دیده می‌شود: حوضِ‌ها (ترجمة تفسیر طبری)، معجزتِ‌ها (همان) ... . صورت ـِ ها در شاهنامه (پیمانِ‌ها و... با کسرة ناشی از ضرورت وزن) دیده می‌شود» (به نقل از: صادقی و حاجی سیّد آقایی، 1389). صادقی و حاجی سیدآقایی نیز جهت تکمیل بحث نمونه‌های دیگری ذکر کرده‌اند (همان).

      حال به این بیت بنگریم:

مطربِ جان‌های دل‌برده

 

تا به شب تا به شب همین پرده

 (مولوی، به نقل از جلالی، 1396)

                در این‌گونه ابیات معمولاً فرض بر این است که شاعر «الف» را پیش از «ن» بلندتر از حد معمول تلفظ کرده است و این کارکرد را در اصطلاح «نون عروضی» نامیده‌اند (همان). اما با توجه به قاعدة فوق احتمالاً شاعر «جانِ‌ها» تلفظ می‌کرده است:

حق فشانْد آن نور را بر جانِ‌ها

 

مقبلان برداشته دامانِ‌ها

 (مولوی، 1385)

جانِ‌های خلق پیش از دست و پا

 

می‌پریدند از وفا اندر صفا

 (همان)

                شمیسا نیز برای نون عروضی به ابیات دیگری از مولوی استناد کرده‌ است که از همان مقولة پیشین است:

مفترق شد آفتاب جان‌ها

 

در درون روزن ابدان‌ها

 (مولوی به نقل از شمیسا، 1354)

وز قرآن خاک با باران‌ها

 

میوه‌ها و سبزه‌ و ریحان‌ها

 (مولوی به نقل از همان)

                با این همه در برخی موارد مولانا نیز «ها» را به سکون تلفظ کرده که این حاکی از آمیختگی هر دو تلفظ در این دوره است:

وین نَفَس جانْ‌های ما را همچنان

 

اندک‌اندک دزدد از حبسِ نهان

 (مولوی، 1385)

4-1-4. تغییر در مصوّت‌ها

محجوب این بیت را ذیل «اشباع واو به تقلید از پهلوی» آورده است (نظر به واژة «خوش»):

کبت ناگه بوی نیلوفر بیافت

 

خوشش آمد، سوی نیلوفر شتافت

 (رودکی به نقل از محجوب، بی‌تا)

                شمیسا در این باره می‌نویسد: «معلوم است خوش علاوه‌بر تلفظ xaš به‌صورت xoš هم تلفظ می‌شده است» (شمیسا، 1384). این لغت در پهلوی به‌صورت xwaš تلفظ می‌شده است (فره‌وشی، 1390) و ظاهراً واو آن قابلیت اشباع‌شدن به‌صورت ū را ندارد. در اینگونه موارد شین را با تشدید و به‌صورت xwašš تلفظ می‌کرده‌اند. این تلفظ را در این ابیات نیز می‌توان دید:

وان ارغوان به کشّی، با صدهزار خوشّی

 

بیجادة بدخشی برتاخته به مینا

 (کسایی، به نقل از وفایی و دالوند، 1395)

کشّی آن چشم سیاهش ببین

 

خوشّی آن تنگ‌دهانش نگر

 (همان) 

                در بیت زیر:

شادی فُرُخت و خرمی آن کس که رز فُرُخت

 

شادی خرید و خرمی آن کس که رز خرید

 (بشار مرغزی، به نقل از محجوب، بی‌تا)

                شاعر فروختن را همچون اصل پهلوی‌اش با واو مجهول (frōxtan) تلفظ کرده است (ر.ک: مکنزی[8]، 1394)، اما در کتب سبک‌شناسی ذیل عنوان «حذف‌کردن حرفی از کلمه» مطرح شده است (ر.ک: محجوب، بی‌تا). 

5-1-4. مطابقت موصوف و صفت

mēnōgān yazadān ī یعنی ایزدانِ مینوی (مینوی خرد، پرسش 52، بند 7). همین کارکرد را در متون فارسی کهن نیز می‌توان مشاهده کرد؛ نمونه را: «سکندر را گفتند: کرا کند که سوی شبستان دارا گذر کنی و آن ماه‌رویان پری‌پیکران را ببینی» (نظام‌الملک طوسی، 1398). مصحح به‌نادرست نوشته است: «جمع آوردن موصوف و صفت که تأثیرپذیری از زبان عربی است» (همان). البته در ادوار بعد صفت و موصوف را از کلمات عربی برمی‌گزیدند که آن بحث دیگری است.

6-1-4. تشدید مخفّف

کلماتی نظیر زرّ (zarr)، پَرّ (parr)، پُرّ (purr)، کَر (karr) با تشدید تلفظ می‌شده‌اند (ر.ک: مکنزی، 1394: ذیل واژه‌های بیان شده و نیز ر.ک: صادقی،1392). محجوب از آنجاکه نُرم را زبان امروزی قرار داده، این کلمات را ذیل «تشدید مخفف» آورده است، حال آنکه گویندگان صورت کهن این کلمات را استعمال کرده‌اند؛ برای نمونه واژة «کر» در این بیت اینگونه است:

بانگ زله کرد خواهد کرّ گوش

 

وانچ ناساید به گرما در خروش

 (رودکی به نقل از محجوب، بی‌تا)

7-1-4. ابدال

تبدیل یک حرف به حرف دیگر را ابدال می‌گویند. گاهی نمونه‌هایی برای ابدال و تغییر حروف در کتب سبک خراسانی نقل شده است که با د‌رنظرگرفتن صورت پهلوی کلمات نادرست می‌نمایند؛ مثلاً:

از مرد خرد بپرس ازیرا

 

جز تو به جهان خردوران هند

 (ناصرخسرو به نقل از محجوب، بی‌تا)

                «هَند» به جای «اَند» (هستند) به‌کار رفته است و فرض بر این است که «هـ» بدل از «الف» است حال آنکه این لغت در پهلوی نیز با هـ (hēnd) کاربرد داشته است. همچنین در این بیت:

آب انگور و آب نیلوفل

 

مر مرا از عبیر و مشک بدل

 (بوشکور به نقل از همان) 

                پنداشته‌اند که شاعر «نیلوفر» را به‌صورت «نیلوفل» قلب کرده است. در حالی که شاعر صورت پهلوی این لغت را (nīlōpal) استعمال کرده است (ر.ک: مکنزی، 1394).

8-1-4. افزودن حرفی به کلمه یا کاستن حرفی از آن

گاهی شعرا حرفی را از لغت حذف می‌کردند و یا حرفی بدان می‌افزودند، اما تمامی شواهدی که برای این موارد ذکر شده است، صحیح نیستند؛ مثلاً:

عید را شادان گذار و ناطلب‌کرده بیاب

 

ز ایزدِ پاداش‌ده پاداشَنِ روز صیام

 (فرّخی به نقل از محجوب، بی‌تا)

                در پهلوی نیز پاداشْن (pādāšn) است (ر.ک: مکنزی، 1394)؛ بنابراین، این تصوّر که شاعر نون را به این واژه افزوده است (ر.ک: محجوب، بی‌تا‌) نادرست است. علاوه بر این، (برای نمونه) رودکی به‌جای «اسفندیار»، «سفندیار» به‌کار برده است:

ورْش بدیدی سفندیار گه رزم

 

پیش سنانش جهان دویدی و لرزان

(رودکی به نقل از محجوب، بی‌تا)

                استاد محجوب آن را ذیل «حذف‌کردن حرفی از کلمه» بررسی کرده است (همانجا) حال آنکه «اسفندیار» در متون پهلوی نیز بدون الف آمده است (ر.ک فره‌وشی، 1388). نیز در این بیت:

ابری پدید نی و کسوفی پدید نی

 

بگرفت ماه و گشت جهان تاری

 (رودکی به نقل از همان) 

                فرض را بر این نهاده‌اند که شاعر «ک» را از «تاریک» حدف کرده و آن را به‌صورت «تاری» به‌کار برده حال آنکه این لغت در پهلوی نیز تاری بوده است (ر.ک: مکنزی، 1394).

2-4. مختصاتی که به آن‌ها پرداخته نشده است

گاهی مختصات سبکی مشترکی بین متون کهن فارسی و متون پهلوی مشهود است که معمولاً در کتب مربوط به سبک‌شناسی متون کهن بدان‌ها پرداخته نشده است. در اینجا مختصراً چند مورد ذکر می‌شود:

1-2-4. «چراکه» در معنای «چرا» (یعنی «که»ی زائد پس از «چرا»)

 čē rāy ka xīr ī mēnōg ēdōn rāst ud ān ī gētīg ēdōn drō baxt ēstēd?:

چراکه خیرِ مینو ایدون راست، و آنِ گیتی ایدون دروغ بخت (= مقدّر) شده است؟ (مینوی خرد، پرسش 11، بند 2). این کارکرد در متون فارسی نیز نمونه‌هایی دارد:

چراکش نخوانی نهال بهشت؟

 

که شاه کیانش به کشمر بکشت

 (دقیقی، 1373)

                کزازی در بارة این بیت می‌نویسد: «در همة برنوشته‌ها، به‌جای «چرایش»، «چراکش» آمده است که سَخته و سُتوار نمی‌تواند بود؛ زیرا در پارسی «چراکه» برابر با «زیراکه» به‌کار می‌رود و واژة بهانگی (= تعلیل) است. اگر خواست سخنور به‌کار بردن پرسش می‌بود، «چرا» را به‌کار می‌برد، نه «چراکه» را» (کزازی، 1391). نمونه‌ای دیگر:

خدنگ تیر تو چون از عقاب یابد پر،

 

چراکه کرکس را در وغا کند مهمان؟![9]

 (مسعود سعد سلمان، 1390)

2-2-4. کارکردهای خاص حروف اضافه

حروف اضافه نیز گاهی در معنای خاصی به‌کار می‌روند که برخی از آن‌ها در کتب سبک‌شناسی بررسی شده‌اند اما همچون موارد پیشین این بحث ریشه در متون پهلوی دارد و ذکر تمامی کاربردهای خاص منوط به تحقیق در متون فارسی میانه است. مثلاً گاهی «به» معادل «از» است: pursīd dānāg ō mēnōg ī xrad یعنی پرسید دانا به مینوی خرد[10]. شفیعی کدکنی ذیل این بیت از منطق‌الطیر:

همچنین می‌رو به پایانش مپرس

 

در چنین دردی به درمانش مپرس

 (عطّار، 1388)

می‌نویسد: «این گونه استعمال «به» به جای «از» در قدیم رواج داشته است که یکی از آخرین نمونه‌های آن بیت حافظ است (دیوان، 216):

به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری

 

به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

که مرحوم قزوینی در حاشیه نوشته است: «چنین است در عموم نسخ قدیم، نسخِ چاپی: ز سامانم» (همان: 290).   

                 بی‌توجهی به این نکته باعث آمده است تا شارحان حافظ «به» را در این بیت بدل از «را»ی مفعولی بدانند (ر.ک حمیدیان، 1392).

3-2-4. تلفظ ضمیر متصل سوم شخص مفرد به کسر

در متون پهلوی ضمیر «ش» به کسر تلفّظ می‌شود: «iš» (ر.ک: مکنزی، 1394). در متون فارسی نیز غالباً اینگونه است:

چو بخشایش آورد نیکی دهِش

 

به نیکی بباید سپرده رهِش

 (فردوسی، به نقل از حمیدیان، 1387)

                با اینکه در این باره مقالة مستقلی نیز نوشته شده است (ر.ک: حمیدیان، 1387؛ ر.ک: بهار، 1386 و غلامرضایی، 1377) کمتر مورد توجه پژوهشگران بوده است به‌گونه‌ای که متون اندکی را می‌توان یافت که مصحّح یا شارحِ آن در اعراب‌گذاری متن قاعدة بیان شده را رعایت کرده باشد:

سفر بیرون از این عالم کن و بالای این عالم

 

که دل زین هر دو مستغنی است؛ برتر زین و آن دانَش

 (خاقانی، 1387)

که فتحه روی «دانش» (او را بدان) بی‌مورد است. کزازی در جایی دیگر از دیوان خاقانی با اینکه خود شواهدی از تحفة‌العراقین به دست داده‌ که در آن‌ها حرکت پیش از «ش» کسره است:

کردند ملایک آفرینِش

 

کای قاضی شهرِ آفرینِش

 (کزازی، 1389)

دربارة بیت زیر:

زآن جام کوثرآگین، جمشید خورده حسرت

 

  زآن رمح اژدهاسر، ضحاک برده مالش

اینگونه نوشته‌ است: «در متن س [یعنی سجّادی] و ع [یعنی عبدالرسولی]: بالش؛ اما بالش در این بیت معنایی سنجیده نمی‌تواند داشت. مالش که به معنی کیفر و مجازات است و در پچین آمده است، درست می‌نماید و به بایستگی قافیه به زبرِ ل خوانده می‌شود» (همانجا). البته ایشان با توجه به ابیات تحفة‌العراقین حدس زده‌اند که ممکن است به کسر «ل» هم تلفظ شود. عدم توجه به این قاعده در دیگر متون نیز دیده می‌شود: «کسی از متعلقان مَنَش بر حسبِ واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیّت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند» (سعدی، 1387) که نمی‌توان باصراحت پیش از شین در «مَنَش» فتحه آورد؛ به‌ویژه که سعدی در جاهایی دیگر از آثارش پیش از شین را به کسره تلفظ کرده است:

یکی در بیابان سگی تِشنَه یافت  

 

برون از رمق در حیاتِش نَیافت

 (سعدی، 1389)

      با توجه به این قاعده می‌توان در تصحیح برخی از عبارات و ابیات بازنگری کرد. نمونه را:

تو چه گویی ار بپرسم ز لب شکرفشانِش

 

ز چه داد زهر ما را، چه بُوَد جوابش آتَش

 (اثیر اخسیکتی، 1337)

                با توجه به تلفظ «ش» در «شکرفشانِش»، صورت درست مصراع دوم را می‌توان اینگونه حدس زد: ز چه داد زهر ما را، چه بُوَد جوابِ آنِش؟

4-2-4. ضمیر مضاعف (یا زائد)

در این جمله:

 u-š ahreman ud dēwān afsōs padiš kunēnd

(و اهرمن و دیوان افسوس (= ریشخند) بهش کنند) (مینوی خرد، پرسش 6، بند 23) یکی از ضمایر «š» در u-š و padiš (بهش) زائد است. در متون فارسی نیز گاهی دو ضمیر مفعولی و ... به‌کار می‌رود:

هم اکنون تو را ای نبرده‌سوار!

 

پیاده بیاموزمت کارزار

 (فردوسی، به نقل از کزازی، 1387)

وز آن پس که ما را، به گفت گُرَزْم

 

ببستم پدر، دور کردم ز بزم

 (همان)

                کزازی این کاربرد را «شگرف» خوانده است و با قید احتمال نوشته است: «گوییا به‌کاربردن دو شناسة مفعولی گسسته و پیوسته: م و ما را، با یکدیگر هنجاری سبکی بوده است» (همان).  

5-2-4. لغات در معانی خاص

معمولاً در بخش‌هایی از متونی که به بررسی سبک خراسانی پرداخته‌اند به لغاتی که در معنایی خاص به‌کار رفته‌اند پرداخته شده است (ر.ک: شمیسا، 1384). اغلب این لغات در متون پهلوی نیز به همان معنا کاربرد داشته‌اند (که محققان نسبت بدان‌ها بی‌توجه بوده‌اند). این لغات مشترک بین متون فارسی و پهلوی بسیار بیشتر از آن چیزی است که در کتب مذکور ثبت شده‌اند؛ مثلاً در متون پهلوی «بند» در معنای «کُستی» به‌کار رفته است (ر.ک مینوی خرد، پرسش 30، بند 6):

kū: āsrōnān xwēškārīh dēn xūb dāštan (5) ud ēzišn ud azbāyišn ī yazadān xūb ud pad nigerišn kardan, (6) ud wizīr ud dādestān ud ēwēn ud band, čiyōn az abēzag weh-dēn ī māzdēsnān paydāg, rāst dāštan

خویشکاری موبدان، دین خوب‌داشتن (5) و یَزِش و نیایشِ ایزدان خوب و به‌نگرش (= به‌دقّت) کردن (6) و حکم و دادستان و آیین و بند - چونانکه از ویژه بِهْ‌دینِ مزدیسنان پیدا [است] - راست‌داشتن.  

      در متون فارسی هم علاوه‌بر شواهد گویایی که دارد، به عقیدة برخی شواهدی ضمنی نیز دارد مثلاً در بیت زیر از زبان رستم خطاب به اسفندیار:

ز من هرچ خواهی تو فرمان کنم
مگر بند کز بند عاری بود

 

به دیدار تو رامش جان کنم
شکستی بود زشت کاری بود

 (فردوسی، 1392)

                با توجه به طرح اصلی داستان شمیسا بند را معادل کستی دانسته‌ است (ر.ک: شمیسا، 1376) که با توجه به پیشینة این لغت در این معنا پذیرفتنی است. با این حال، برخی بر این باورند که این برداشت «اساس استواری ندارد» (خطیبی، 1376).

      گاهی بر پایة لغات پهلوی می‌توان صورت درست واژه‌های فارسی را یافت. مثلاً در بیت زیر:

رگ که با پیشیار بنمایی
باد یک چند بر تو پیماید

 

دل تو خوش کند به خوش‌گفتار
اند کو را روا بود بازار

 (رودکی، 1390)

                چنانکه از فحوای سخن برمی‌آید «پیشیار» به معنی «پزشک» است و برخی از شارحان دیوان رودکی نیز به این معنی اشاره کرده‌اند، اما این لغت به این معنا در فرهنگ‌ها ضبط نشده است. در برخی از منابع لغوی نیز «پیشیار» به معنی «قاروره» و «شیشة ادرار» است (ر.ک: دهخدا، 1377: ذیل «پیشیار») که با فحوای سخن سازگار نیست. نفیسی که به موارد فوق پی برده بود به جای «پیشیار»، «اندشار» ضبط کرد که لغتی برساخته می‌نماید و در واژه‌نامة دیوان نیز معنای آن را درج نکرده است (نفیسی، 1341). باری، از آنجاکه در متون پهلوی بیشاز (bēšāz) به معنی پزشک است (ر.ک فره‌وشی، 1388 و Nyberg: 2003)؛ بنابراین، محتمل است که «پیشیار» تصحیف «بیشیاز» باشد.

     همچنین بر پایة متون فارسی می‌توان در معنای کلمات پهلوی بازنگری کرد؛ مثلاً

 ān gizistag aleksandar ī hrōmāyīg ī muzrāyīg mānišn viyābānēnīd ī pad garān sēzd ud nibard ud yask ō ērānšahr āmad. 

یعنی گجسته اسکندر یونانی مصرنشین را گمراه کرد که با ستم گران و نبرد و [...] به ایرانشهر آمد (ارداویراف‌نامه، 1394). yask را به معنی بیماری گرفته‌اند و وهمن آن را wešag خوانده است و آن را به معنی ترس دانسته است (همان). از آنجا که «یَشْک» در متون فارسی به معنی خنجر و نیشتر و دندان حیوانات است (ر.ک: دهخدا، 1377: ذیل «یشک») نمی‌توان یسک را تصحیف این لغت و به‌قرینة نبرد آن را به معنی سلاح جنگ دانست؟

بحث و نتیجه‌گیری

در کتب سبک‌شناسی و برخی از شروح و تصحیحات از آنجا که نسبت ‌به متون پهلوی بی‌توجه بوده‌اند برخی از مختصات زبانی متون کهن را نادرست تشریح کرده‌اند. برخی از این موارد بدین قرار است: کسرة اضافه در متون پهلوی پیوسته به‌صورت ī به‌کار رفته است که یادگار آن را در متون آغازین فارسی می‌توان دید، اما پژوهشگران فرض را بر این نهاده‌اند که شاعر کسره را اشباع کرده است. مطابقت موصوف و صفت از حیث جمع در متون پهلوی شواهد بسیاری دارد که به متون فارسی نیز راه یافته است، اما معمولاً آن را تحت تأثیر زبان عربی می‌دانند. برخی از گویندگان صورت پهلوی لغات را استعمال کرده‌اند نظیر «اشتر»، «اَزَبَر» و...، اما معمولاً فرض بر این است که شاعران و نویسندگان الفی به آغاز این کلمات افزوده‌اند. به همین طریق برخی از موارد را که صورت اصلی کلمات استعمال شده است، تحت عناوینی چون «تغییر مصوت» و «ابدال» بررسی کرده‌اند. در پاره‌ای از موارد نیز ویژگی‌های مشترکی بین متون پهلوی و متون کهن فارسی می‌توان یافت که در کتب سبک‌شناسی به آن‌ها نپرداخته‌اند یا کمتر مورد توجه بوده‌اند؛ مثلاً استعمال «چراکه» به جای «چرا»؛ «به» به جای «از» و ... . 

 

[1] . در آوانویسی قدیمی‌تر: uštur (Nyberg, 2003: 2/199).

[2] . گردآورنده بین «چیز» و «ایزدان» نشانة اضافة ī افزوده است که زائد است.

[3] . در لرستان هر دو به کسر تلفظ می‌شوند: مردِم، نکردِم.

[4]. Method

[5] . البته این بیت سعدی را می‌توان به گونة دیگری هم توجیه کرد. این کارکرد اغلب در متون مربوط به قرن سه و چهار دیده می‌شود.

[6] . هزوارش zī

[7] . Gilbert Lazard

[8] . MacKenzie

[9] . تعجب شاعر از آن روی است که خدنگ ممدوح از عقاب پر ستانده است امّا در عوض کرکس را (از تن مردگان) مهمان کرده است.

[10] . ظاهراً نخستین بار استاد احمد تفضلی این نکته را بیان کرده است. در برخی از متون میانه فعل «پرسیدن» با «از» نیز استعمال شده است: pursīd hašāgird az ōšnar ī dānāg یعنی پرسید شاگرد از اوشنر دانا (اندرز اوشنر دانا: 67).

اثیر اخسیکتی، اثیرالدین. (1337). دیوان اثیر اخسیکتی. به کوشش رکن‌الدین همایون فرّخ. تهران: کتابفروشی رودکی.
اشمیت، رودیگر. (1382). راهنمای زبان‌های ایرانی. ترجمة فارسی زیر نظر حسن رضایی باغ‌بیدی. تهران: ققنوس.
بهار، محمّدتقی. (1386). سبک‌شناسی. چ 9. تهران: امیرکبیر.
بیهقی، محمّدبن حسین. (1390). دیبای دیداری: متن کامل تاریخ بیهقی. مقدّمه و توضیحات و شرح مشکلات محمّدجعفر یاحقّی و مهدی سیّدی. تهران: سخن.
تفضلی، احمد و ژاله آموزگار. (1380). زبان پهلوی: ادبیات و دستور آن. چ 3. تهران: معین.
جلالی، محمّدامیر. (1396). نگاهی توصیفی تحلیلی به عروض و قافیة شعر پارسی. تهران: علمی.
جهانبخش، جویا. (1398). «سخن ماند از تو همی یادگار: کوشش در بِهْ‌فهمی بیتی از شاهنامة فردوسی». مندرج در: جشن‌نامة دکتر سیروس شمیسا. به‌کوشش یاسر دالوند. تهران: کتاب سده.
حافظ، شمس‌الدین محمّد. (1387). حافظ قزوینی غنی. (با مجموعة تعلیقات و حواشی علّامه محمّد قزوینی. به اهتمام ع. جربزه‌دار. چ 7. تهران: اساطیر.
حمیدیان، سعید. (1387). «سخنی در چگونگی خوانش قافیه». مندرج در: شاخه‌های شوق: یادگارنامة بهاءالدین خرمشاهی. به‌کوشش علی دهباشی. تهران: قطره و شهاب.
________. (1392). شرح شوق: شرح و تحلیل اشعار حافظ. چ 2. تهران: قطره.
خاقانی، بدیل‌بن علی. (1382). دیوان خاقانی شروانی. به تصحیح ضیاءالدین سجادی. تهران: زوار.
___________. (1387). دیوان خاقانی. ویراستة میرجلال‌الدین کزازی. چ 2. تهران: مرکز.
خانلری، پرویز [ناتل]. (1373). دستور تاریخی زبان فارسی. به کوشش عفّت مستشارنیا. چ 3. تهران: توس.
خطیبی، ابوالفضل. (1376). «روایتی دیگر از داستان رستم و اسفندیار». نامة فرهنگستان، 10، 155-162.
دقیقی، ابومنصور محمّدبن احمد. (1373). دیوان دقیقی طوسی. به اهتمام محمّدجواد شریعت. چ 2. تهران: اساطیر.
رودکی، جعفربن محمّد. (1390). دیوان شعر رودکی. پژوهش و تصحیح و شرح جعفر شعار. چ 5. تهران: قطره.
سعدی، مصلح‌بن عبدالله. (1387). گلستان سعدی. تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی. چ 8. تهران: خوارزمی.
___________­­­­­­­__.  (1389). کلیّات سعدی. تصحیح و مقدمه و فهارس بهاءالدین خرمشاهی. چ 6. تهران: انتشارات دوستان.
شمیسا، سیروس. (1354). «استثنایی بر قاعدة نون عروضی». گوهر، 29، 408 – 411.
_________. (1376). طرح اصلی داستان رستم و اسفندیار. (همراه با مباحثی در آیین مهر). تهران: میترا.  
_________. (1384). کلیّات سبک‌شناسی. و 2. چ 1. تهران: میترا.
_________. (1396). تاریخ تطوّر نثر فارسی. تهران: سمت.
صادقی، علی‌اشرف و اکرم حاجی سیّد آقایی. (1389). «برخی نشانه‌های نادر جمع در زبان فارسی». ویژه‌نامة نامة فرهنگستان، 6، 54 – 76.
صادقی، علی‌اشرف. (1392). «تشدید در زبان فارسی». ویژه‌نامة نامة فرهنگستان. (فرهنگ‌نویسی)، 5 و 6، 4-43.
عطّار، محمّدبن ابراهیم. (1386). اسرارنامه. به تصحیح و توضیح محمدرضا شفیعی کدکنی. چ 2. تهران: سخن. 
_____________. (1388). منطق‌الطیر. مقدّمه و تصحیح و تعلیقات محمّدرضا شفیعی کدکنی. چ 6. تهران: سخن.
غلامرضایی، محمّد. (1377). سبک‌شناسی شعر فارسی از رودکی تا شاملو. تهران: جامی.
فرخی سیستانی، علی‌بن جولوغ. (1385). دیوان فرخی سیستانی. به‌ کوشش محمّد دبیرسیاقی. چ 7. تهران: زوّار.
فردوسی، ابوالقاسم. (1392). شاهنامة فردوسی. (بر اساس چاپ مسکو). به کوشش سعید حمیدیان. چ 12. تهران: قطره.
فره‌وشی، بهرام. (1388). فرهنگ فارسی به پهلوی. چ 4. تهران: دانشگاه تهران.
_______. (1390). فرهنگ زبان پهلوی. چ 6. تهران: دانشگاه تهران.
کزازی، میرجلال‌الدین. (1387). خشم در چشم: گزارشی از داستان رستم و اسفندیار. تبریز: آیدین.
_____________. (1389). گزارش دشواری‌های دیوان خاقانی. چ 6. تهران: نشر مرکز.
_____________. (1391). نامة باستان: ویرایش و گزارش شاهنامة فردوسی. ج6. چاپ چهارم. تهران: سمت.
کمال‌الدین اسماعیل، ابوالفضل. (1348). دیوان خلّاق‌المعانی کمال‌الدّین اسماعیل اصفهانی. به اهتمام حسین بحرالعلومی. تهران: کتابفروشی دهخدا.
محجوب، محمّدجعفر. (بی‌تا). سبک خراسانی در شعر فارسی. تهران: فردوس.
مدبّری، محمود. (1370). شاعران بی­دیوان. کرمان: نشر پانوس.
مسعود سعد سلمان. (1390). دیوان مسعود سعد سلمان. مقدمه و تصحیح و تعلیقات محمّد مهیار. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
مکنزی، دیوید نیل. (1394). فرهنگ کوچک زبان پهلوی. ترجمة مهشید میرفخرایی. چ 6. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
منوچهری دامغانی، احمدبن قوص. (1385). دیوان منوچهری دامغانی. به کوشش محمّد دبیرسیاقی. چ 6. تهران: زوّار.
مولوی، جلال‌الدین محمد. (1385). مثنوی معنوی. (براساس نسخة نیکلسون). به کوشش سعید حمیدیان. چ 3. تهران: نشر قطره. 
ناشناس. (1355). تفسیر شنقشی: گزاره‌ای از بخشی از قرآن کریم. به اهتمام و تصحیح محمّدجعفر یاحقی. تهران: بنیاد فرهنگ. 
ناشناس. (1381). تاریخ سیستان. به تصحیح ملک‌الشعرای بهار. تهران: معین.
ناشناس. (1390). کارنامة اردشیر بابکان. ترجمه و آوانویسی و واژه‌نامه بهرام فره‌وشی. چ 5. تهران: دانشگاه تهران.
ناشناس. (1394). ارداویراف‌نامه. (ارداویرازنامه). متن پهلوی و حرف‌نویسی و ترجمة متن پهلوی و واژه‌نامه از فیلیپ ژینیو. ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار. چ 5. تهران: معین.
ناشناس. (1396). اندرز اوشنر دانا. به کوشش فرزانه گشتاسب و نادیا حاجی‌پور. چاپ دوم. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. 
ناشناس. (1399). مینوی خرد. به کوشش یاسر دالوند. با مقدمة سیروس شمیسا. تهران: کتاب سده.
نجفی ، ابوالحسن. (1394). اختیارات شاعری و مقاله‌های دیگر در عروض فارسی. تهران: نیلوفر.
نظام‌الملک طوسی، حسن‌بن علی. (1398). سیرالملوک. (سیاست‌نامه). مقدمه و تصحیح و تعلیقات محمود عابدی. تهران: سخن و فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی.
نفیسی، سعید. (1341). محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی. تهران: کتابخانة ابن‌سینا.
نوّابی، ماهیار. (1386). درخت آسوریک. چ 3. تهران: فرَوَهَر.
وفایی، عباسعلی و یاسر دالوند. (1395). پیشگامان نظم فارسی. تهران: علمی.