نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تبریز، تبریز، ایران
2 دانشیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تبریز، تبریز، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Poetic forms play an essential role in the division of Persian poetry. Most of the definitions of these forms refer to its form, and since in the sixth century some themes are expanding, and the form of lyric poetry has also become popular. In the works of poets such as Sanai and Khaghani, who are both poets and lyricists, the issue of classifying poems in the field of content and format has arisen. In the present study, we have examined and classified Khaghani's short poems from a linguistic point of view. We have concluded that due to the three linguistic, as well as "vocabulary selection", part of Khaghani's short poems are in the lyric poems and part of the lyric poems are in the short poems. Khaqani's short poems can be divided into 7 groups: 1. Poems all praise, 2. Poems of incomplete poems, 3. Grief poems, 4. Syntactic poems, 5. Judicial poems (advice), 6. Complaining poems, 7. Qalandari's poems. The linguistic features of some of these poems are very close to the form of "sonnets" in such a way that both very similar examples can be shown in both sonnets and poems. Khaghani is one of the poets who injected the sound of "praise" into the lyric after Sanai, and is the first poet to recite "mourning" in the form of a lyric. As a result, the line between short poems and lyric poems has blurred, making it difficult to classify his poems.
کلیدواژهها [English]
هر اثر ادبی و هنری بر سه اصل استوار است که شامل صورت "Form"، موضوع "Subject"، مفهوم و محتوا "Content" است. (بنگرید به: سارتر، 1390) در میان این سه اصل، قالب یا فرم اثر هنری چنان اهمیتی دارد که گفتهاند: «نصف احساسی که شعر در بردارد، از طریق شکل حاصل میشود.» (ریچادرز، به نقل از: فرزاد، 1385) فرم یا قالب «شکل بیرونی اثر و جامهای است که بر اندام پیام و محتوا پوشانده میشود» (داد، 1385؛ نیز: میرصادقی، 1375) و در شعر فارسی نقشی اساسی در تقسیمبندی شعر و بحث «انواع ادبی» دارد. درواقع، یکی از مباحث پر مناقشه پیرامون شعر فارسی تقسیمبندی آن بر اساس نوع ادبی است چراکه «آنچه بهعنوان شعر غنائی یا تمثیلی یا حماسی و حکمی و عرفانی معرفیشده، چندان مرزهای متداخل و درهمشدهای دارد که جز در عالم تعریف و مباحث مجرد و کلی نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد. تعریفاتی که ناقدان اروپایی از هرکدام از این انواع ادبی کردهاند به هنگام تطبیق و سنجش با نمونههای شعر دری قابل انطباق نیست و هر چه در این راه بیشتر کوشش شود، حاصل کار پریشانتر خواهد بود.» (شفیعیکدکنی، 1384) هرچند برخی پژوهشگران با مددجستن از زبانشناسی و نقد نو کوششی برای طرح انواع ادبی در شعر فارسی داشتهاند، لیکن این پژوهشها به سبب توسّعنگری و جانشینسازی برخی از انواع بهجای نوعی دیگر، در حدّ یک طرح یا پیشنهاد باقیمانده است. پژوهش پورنامداریان (1386) در «انواع ادبی در شعر فارسی» و زرقانی (1388) در «طرحی برای طبقهبندی انواع ادبی در دورة کلاسیک» نمونهای از این پژوهشهاست. در اغلب پژوهشهای پیرامون انواع ادبی، «به هماهنگی قالب و معنی و بهویژه ارزش قالب در آنها اشاره نشده است و بیشتر ناظر بر جنبههای معنوی کلام است.» (بنگرید به: رستگار فسایی، 1380)
تقسیمبندی شعر فارسی بیشتر از روی قالبهای شعری است و بنا به قولی، «قالب را به نوع شعر تعبیر کردهاند.» (همان: 44) شفیعیکدکنی دراینباره مینویسد: «بیهوده نیست اگر میبینیم قدمای ایرانی و عرب شعر را بیشتر از دیدگاه قالب و شکل دستهبندی کردهاند، زیرا در حوزة شکل و فرم است که میتوان انواع آثار ادبی فارسی و عربی را دستهبندی کرد و اگر بخواهیم ازنظر معنی به دستهبندی آنها بپردازیم، چندان متداخل و به همآمیختهاند که جداکردن آنها دریک شعر، حتى، گاه از محالات است.» (شفیعی کدکنی، 1385) شمیسا نیز پیشنهاد میکند که «قوالب شعری را هم در انواع ادبی میتوان مطرح کرد، زیرا بههرحال نوعی طبقهبندی است و باعث تمییز گونههای شعری میشود و ثانیاً میتوان با طرح مطالب جدید و تغییر دیدگاههای سنتی به این طبقهبندی صوری جنبة معنایی هم داد.» (شمیسا، 1387)
مشکل پژوهش حاضر در این است که چهارچوبی استوار و جامعومانع برای شناخت قالبها ازجمله قصیده [از نوع کوتاه آن] با برخی از قالبها خصوصاً غزل [از نوع مدحی یا رثایی آن] وجود ندارد. از همین روی، در اغلب دواوینی که از شاعران بزرگی چون سنایی، خاقانی، سعدی و حافظ و دیگران به چاپ رسیده است، برخی از غزلیات در بخش قصاید و برخی از قصاید کوتاه در غزلیات آمده است. در برخی از دواوین، مثلاً دیوان حافظ به تصحیح سلیم نیساری، بخشی از غزلیات مدحی و یا قصاید کوتاه با نام «غزلواره، تشبیب و نسیب» (حافظ، 1387: 461-512) در عنوانی جداگانه ذکرشده است؛ درصورتیکه همین نوع تغزلات و غزلوارهها در دیوان سنایی یا سعدی در بخش قصاید و یا در غزلیات قرار گرفته است.
در پژوهش حاضر به بررسی ساختار زبانی قصاید کوتاه و ردهبندی آنها در دیوان اشعار خاقانی پرداخته شده است. گفتنی است که به آسیبشناسی برخی از تحقیقات ادبی پیرامون همین موضوع نیز اشارهکردهایم. علت انتخاب دیوان خاقانی در این نکته است که دیوان او تنها دیوانی است که در میان اقران خود بخشی با نام «قصاید کوتاه» دارد و برخی از این قصاید کوتاه چنانکه خواهیم گفت ازلحاظ ویژگیهای زبانی نمیتواند «قصیده» باشد. همین نکته در دیوان سنایی نیز قابلطرح است و چنانکه در ادامه خواهیم گفت، برخی پژوهشگران بدانها اشاره کردهاند.
یکی از آسیبهای تحقیقات ادبی در عدم توجه به طبقهبندی یا ردهبندی قالبهای شعری بهصورت علمی و معیارهای زبانی است که در اغلب دیوانها، خصوصاً خاقانی، شاهد آن هستیم. از همین روی، برای مثال وقتی سخن از قصاید خاقانی است فقط به قصاید بلند او و یا وقتی سخن از غزلیات اوست، فقط به بخش غزلیات که در دیوان مشخص است (خاقانی، 1384: 572-700) استشهاد میشود. حمیدیان (1393) در کتاب سعدی در غزل تعداد غزلیات خاقانی را بر اساس چاپ سجادی 328 مورد گفته است. در این آمار که دقیق هم نیست و تعداد اشعار در بخش غزلیات 337 مورد است 1، از بسیاری از غزلیات خاقانی که در بخش قصاید کوتاه قرار گرفته است، غفلت شده است. همین موضوع در کتاب بساط قلندر نوشتة معدنکن نیز وجود دارد. در تمام 151 مورد غزلی که در متن آمده و شرح شده است، از چندین غزل که در بخش «قصاید کوتاه» آمده است، خبری نیست. شمیسا در سیر غزل فارسی هرچند به قصاید کوتاه خاقانی اشاره نداشته است، اما برخی از اشعاری که با عنوان «غزل» بدانها استشهاد میکند در بخش «قصاید کوتاه» است. (بنگرید به: شمیسا، 1370) رستگارفسایی (1391) در «سعدی و انواع قصایدش» بخش اعظمی از اشعار سعدی که در دیوان با نام «قصاید» آمده است، مطابق با ساختار و مضمون قصیده ندانسته و اطلاق «قصیده» را نادرست میداند؛ از این روی این اشعار را «غزل-قصیده» مینامد. زرقانی (1394) در «ردهبندی غزلیات سنایی» همة غزلیات سنایی را در چهارچوب قالب «غزل» ندانسته و برخی «غزلوارهها» را مقدمة ظهور «غزل» برشمرده است. زرقانی اعتقاد دارد که سرگردان بودن پژوهشگران، مصححان و کاتبان دیوان سنایی در انتخاب ملاکهای خود (صورت یا مضمون و محتوی) سبب شده است که برخی از قصاید در بخش غزلیات و بخشی از غزلیات در قصاید بیاید. زرقانی اصطلاح «قصیدههای غزلآمیز» که پیش از اشارة رستگارفسایی، در برخی از نسخهها آمده است، موجب ابهام و محوشدن مرز این دو فرم ادبی میداند. از دیگر پژوهشهای مرتبط با این موضوع میتوان به «سنّت مدیحهپردازی ضمن غزل با اشارهای به جایگاه سعدی» (1380) نوشتة سعید حمیدیان و «سیر غزل مدحی در ادب فارسی» نوشتة ایشانی (1392) اشاره کرد. شمیسا در «سیر غزل فارسی» (1370) و «انواع ادبی» (1387) پیرامون تحولات زبانی، معنایی و فکری قالب غزل و قصیده یکی از عناصر ممیز قصیده را از غزل، توجه به «اغراق» دانسته است. آنالیویا بیلرت قصاید کوتاه خاقانی را با قصاید بلند او از دیدگاه موضوعی یکسان دانسته است و تنها اختلاف این قصاید را در خطوط (شکل، ابیات؟) ابتدایی و قافیه معرفی کرده است (Iranica, 2012 XV, Fasc. 5, pp. 2).
یکی از این الگوهای تقسیمبندی زبان شعر در نظر گرفتنِ سه لایة بیرونی، میانی و هستة زبان است که زرقانی (1384) بدان اشارهکرده است. در این الگو، لایة بیرونی محل ظهور صنایع لفظی و «بدیع» است. «موسیقیهای چندگانه شعر، جز موسیقی معنوی در این لایه ظهور پیدا میکنند.» (همان: 31) لایة میانی «محل ظهور صنایع معنوی و ایماژهاست» و تفاوت اصلی میان زبان شعری و زبان روزمره در این لایه آشکار میشود. هستة زبان نیز «محل ظهور معناست.» (همانجا) علاوه بر این سه لایه، «انتخاب واژگان مناسب» و «نحو جملات» نیز باید در بررسی زبان شعر بررسی و تحلیل شود. با توجه به این روش میتوان تفاوت انواع قالبها و مضامین را نیز بررسی نمود. درواقع یکی از نقدهای جدی بر تحقیقات ادبی در همین نکته است که یا به مضمون بهاداده شده است و یا به قالب (با توجه به تعداد ابیات) یا بهصورت تلفیقی و سردرگم؛ از همین روی حتی در کتابهایی که باهدف تدریس در دانشگاه تدوینشدهاند نوعی سردرگمی حاکم است. برای نمونه در گزیدة قصاید سعدی نوشتة شعار و انوری چنین آمده است: «چون در انتخاب اشعار محتوا و مضمون مبنای کار بوده است، اشعار دیگری که قصیده نیستند در جزو قصاید آمدهاند.» (شعار و انوری، 1383) همچنین در بخشی که به «غزلوارهها» اختصاصیافته است، در توضیح قالب برخی از اشعار چنین آمده است: «شعری است در قالب غزل که همچون قصیده شامل پند و اندرز و مواعظ است.» (همان: 199) بدین ترتیب در این کتاب مشخص نیست که در کدام شعر، «صورت» و در کدام شعر، «معنی» ملاک بوده است.
محمد بن شمس قیس رازی با در نظر گرفتن صورت شعر میگوید: «چون ابیات مکرر شد و از پانزده و شانزده درگذشت آن را قصیده خوانند و هر چه از آن کمتر بود آن را قطعه گویند و در قصاید پارسی لازم است که بیت مطلع مصرع باشد یعنی قافیت هر دو مصراع در حروف و حرکات یکی باشند و الا آن را قطعه خوانند، هرچند از بیست بیت درگذرد.» (رازی، ۱۳۸۸) تقریباً در همة پژوهشهای پیرامون قصاید فارسی تعریف محمد بن قیس رازی نقل و پذیرفتهشده است. (بنگرید به: شمیسا، 1387؛ همایی، 1389؛ میرصادقی، 1375؛ رستگارفسایی، 1380) قصیدة کامل شامل چهار بخش تغزل (تشبیب، نسیب)، تخلص، مدح (اغراض دیگر شعری همچون مرثیه، پندواندرز، حبسیه و...) و دعا و شریطه است.
تغزل/ تشبیب/ نسیب: تغزل در لغت، غزلی است که در ابتدای قصیده به جهت تلطیف آن و ترغیب ممدوح به شنیدن ابیات مدحی میآید. بهاینترتیب که شاعران در آغاز قصیده معمولاً ابیاتی میآوردند و در آن از عشق و عاشقی، وصف معشوق، وصف طبیعت و امثال آن سخن میگفتند و سپس با یک مصراع یا بیت آن را به مدح ممدوح متصل میکردند. (شمیسا، 1370؛ رزمجو، ۱۳۷۰) موضوعات تغزل قصاید در آغاز محدود بود اما بهتدریج بر تنوع آن افزوده شد و علاوه بر شکوه از هجر و شکر بر وصال، «توصیف زلف معشوق و تبریک عید و جشنهای باستانی چون مهرگان و ستایش شراب، وصف انگور و طریقة شراب انداختن، توصیف جلوههای طبیعی چون بهار و خزان و اشیائی چون شمشیر و قلم و مرکب و لغز و چیستان نیز بدان افزودهشده است.» (محجوب، ۱۳۷۲) تشبیب در اصطلاح نام ابیاتی است که در آغاز قصاید همراه با تغزل آورده میشود و شاعر ضمن شرححال خود در عشق و عاشقی به وصف طبیعت همچون بهار و خزان و مناظر میپردازد. (همان: 24) نسیب در اصطلاح ادبی غزلی است که در مقدمة قصیده میآید (رزمجو، ۱۳۷۰) بعضی ادبا میان نسیب و غزل تفاوت قائل شدهاند اما بههرروی، هر سه اصطلاح مذکور به معنای عاشقی کردن و عاشقانه سخن گفتن آمده است. (بنگرید به: راستگو، 1383) برخی معتقدند که همین بخش از قصیده است که در سیر تحولات قصیده صورتِ مستقلی پیداکرده و قالب «غزل» را با تفاوتهایی کاملاً متمایز وجود آورده است. (بنگرید به: شمیسا، 1370)
همچنان که قصیدة بدون تغزل را مقتضب نامیدهاند، تغزلاتی که در همان محدوده باقیمانده و به تخلص و مدح و ... نرسیدهاند، عنوان مستقل دیگری ندارند و «تغزل» یا «غزلواره» (شفیعیکدکنی، 1384) نامیده شدهاند. یکی از مشکلات اساسی پژوهشهای ادبی در همین نکته است که این تغزلات یا غزلوارهها را «غزل» در معنی مصطلح [قالب غزل] دانستهاند. از همین روی مثلاً در دیوان امیرمعزّی بسیاری از تغزلاتِ نیمهکاره در بخشی مجزا با عنوان «غزلیات» (امیرمعزی، 1362) آمده است.
تنة اصلی قصیده: چنانکه در تعریف قصیده گفتهاند، «قصیده به معنی قصد شده و مقصود است و علت نامگذاری این نوع شعر به قصیده آن بوده که در سرودن آن قصد معینی موردنظر شاعر است» (شمیسا، ۱۳۷۰)؛ قصد معین در قصیده «مدح» است و اشعار مشهور به سبک خراسانی مملو از چنین مدایحی است. قصیده در این دوره با ساختار سیاسی و اجتماعی عصر خود پیوندیافته است و «چه ساختار تصلبی و چه درونمایة مطلق این نوع [قالب] ادبی، از ساختار ایستا و چون و چراناپذیر سیاسی و اجتماعی و فکری خبر میدهد. لحن کوبندة حماسی، حضور مسلط ممدوح در صحنة شعر، تأیید پایانی قصیده که هستی زمین و زمان را به بودش او گره میزند، همه، از آنگونه نظم مستقری خبر میدهند که همگان سر بر خط فرمان دارند؛ از ذهنی که بهخوبی بازتاب عین است.» (رضوانیان، 1387) باوجوداین رابطه و قوانین و اصول قصیدهسرایی، با بروز حوادثی چون «اختلاط مردم عراق و خراسان، درسیشدن فارسی، رواج تصوف و فعالیت صوفیان، تأسیس مدارس دینی، از بین رفتن نهضت شعوبیه، عدم توجه سلجوقیان به شعر و شاعری و هرجومرج و اختلافات داخلی» (شمیسا، 1388)، تحولاتی محسوس در ساختار و زبان قصاید به وجود میآید.
در میان تمام تحولات ادبی در حوزة قصیده، یک نکتة بسیار مهم پنهان مانده است که چگونه زبان قصاید به زبان قالب «غزل» که از قرن ششم بهصورت بسیار جدیتری رواج پیدا کرد، نزدیکتر شد؟ درواقع، شناسایی حلقههای زنجیرهای که زبان قصیده را به غزل پیوند داد موضوع مغفولی است که کمتر بدان اشارهشده است. به نظر میرسد زبان برخی از قصاید شاعرانی چون جمالالدین اصفهانی و برخی قصاید کوتاه خاقانی را درست باید حد واسط این دو زبان دانست. فروزانفر در تحلیل شعر جمالالدین مینویسد: «در آن قسمت که به پیروی انوری سروده است ملاحت و ظرافت بسیار بهکاربرده و در روانی لفظ و صراحت فکر از انوری برتر است چنانکه از جهت یکدستی شعر و متانت سبک فرسنگها بازپس مانده است، در اکثر قصاید وی تأثیر اسلوب غزل محسوس است و آن جزالت معهود که پیشینیان در قصیده ملتزم بودند در اشعار وی دیده نمیشود و تا حدی قصیده را به غزل نزدیک میسازد.» (فروزانفر، 1385؛ نیز بنگرید به: صفا، 1372: ج 2). مطلب دیگر در شعر جمالالدین این است که او زبان غزل را نیز به قصیده نزدیکتر میکند که استفاده از ردیفهای دشوار و متکلف، صنایع ادبی، مضمونسازی و تحقیر معشوق در غزل نمونههایی از این موارد زبانی است. (بنگرید به: همانجا «پاورقی»)
علاوه بر قرابت زبانی میان این دو قالب یا نوع ادبی، کوتاهتر شدن تعداد ابیات در قصیده و «غزلسراییِ» قصیدهپردازان چیرهدست این دوره، عاملی دیگر در شباهت صوری و زبانی این دو قالب است. درواقع اغلب نخستین غزلسرایان شعر فارسی همان قصیدهسرایانی هستند که بخشی از مهمترین خلاقیت ادبی شعر فارسی مرهون ذوق هنری آنان بوده است. سنایی، انوری و خاقانی از جملة این شاعران هستند، هرچند سنایی به دلیل نوآوریهایش در قصاید و غزلیات و با گسترش مضامین اجتماعی و عرفانی در قصاید و غزلیات حال و هوای تازهای در شعر فارسی ایجاد کرده است. (بنگرید به: شفیعیکدکنی، 1390) از همین روی، در دیوان این سه شاعر ویژگیهای زبان قصاید در غزل نیز نمایان است و به نظر میرسد که ظهور «غزل مدحی» حاصل همین برخورد دو زبان «قصیده» و «غزل» است که نخستین نمونههای آن را در شعر سنایی میتوان نشان داد.
درهرصورت، تضعیف قصیده در مقابل غزل، راهیابی زبان قصاید در غزلیات و عکس آن، استقلال غزل و ظهور غزلیات «چندصدایی» (ازجمله مدح و مرثیه در غزل که پیشتر بر عهدة قصیده بود)، کوتاهتر شدن تعداد ابیات قصیده (درنتیجه: شباهت صوری قصیده و غزل)، تغزلات نیمهکاره (غزلوارهها) و عدم تقسیمبندی درست مجموعه اشعار و ملاکهای ذوقی و صوری در تدوین دواوین باعث شده است تا «قصیدة کوتاه» چنانکه باید نتواند مورد ارزیابی زبانی قرار بگیرد.
معیار قراردادن تعریف سنّتی قصیده نمیتواند دلیل بر «قصیدهبودن یا قصیدهنبودن» یک سروده باشد؛ شفیعیکدکنی مینویسد: «با این تعریف هر کس چنین نظمی را بهوجود آورد قصیدهسراست و حاصل کارش قصیده! قصیده هندسه و جمالشناسی خاص خود را دارد و هر چه از این هندسه و جمالشناسی دور شویم، از حقیقت این نوع شعر دور شدهایم. به همین دلیل بسیار کماند شاعرانی که بتوان آنها را در شمار قصیدهسرایان ادب فارسی بهحساب آورد، بااینکه کمتر گویندهای است که نظمی با چنان مشخصاتی بهلحاظ قافیه و تعداد ابیات نسروده باشد» (شفیعی کدکنی، 1390) وی عناصر سازندة قصیده را در «زبان»، »طرح و پیرنگ»، »بدایع و بدعتها در حوزة بلاغت»، «فضای عاطفی» و «مضمون و حال و هوا» دانسته است. (همان: 37)
از دیوان خاقانی سه تصحیح وجود دارد که عبارتاند از تصحیح عبدالرسولی، سجادی و کزازی. در تصحیح عبدالرسولی بخشی بهعنوان «قطعات و قصاید صغار» (خاقانی، 2537: 562) آمده است که همین تقسیمبندی در تصحیح سجادی نیز هست. کزازی نیز «برای آسانی در یافتن سرودهها، سرودههای کوتاه چامهگونه را غزل نامیده» (کزازی، 1385) و به این نکته اشارهای نکرده است. با در نظر گرفتن زبان قصاید، «قصاید کوتاه» خاقانی را میتوان بدینگونه ردهبندی نمود:
نوعی از قصاید کوتاه خاقانی ساختاری سرتاسر مدحی دارند که فاقد «تغزلات/ نسیب و تشبیب» هستند. این مدایح شامل مدح خویش (فخریه) و ممدوحان دیگر است. ده قصیدة ذیل از این نوع هستند: «رمان ملک چه ساحری ساخت» (خاقانی، 1384: 753)، «ای قول دل برفیع الدرجات» (همان: 754)، «خرد خریطهکش خاطر و بیان من است» (همان: 754)، «کسری عهد بین که در ایوان نو نشست» (همان: 756)، «سرورانی که مرا تاج سرند» (همان: 758)، «لطف ملکالعرش به من سایه برافکند» (همان: 759)، «خسرو به دارالملک جم ایوان تازه کرد» (همان: 774)، «خوان خسرو فلک مثال و در او» (همان: 797)، «زین کلک من که سحرطرازیست راستین» (همان: 796)، «اگر معزی و جاحظ به روزگار منندی» (همان: 808) از این نوع هستند.
این قصاید در هر سه لایة زبانی مطابق با یک قصیدة کوتاه است با این تفاوت که همانند قصاید بلند، خصوصاً در لایة میانی زبان، تصویرپردازی متعدد از یک موضوع واحد دیده نمیشود و به همین دلیل صورخیال نقش چندان برجستهای هم ندارند. گفتنی است که یک قصیدة کوتاه تمام مدحی در بخش غزلیات خاقانی قرار دارد که چنین است:
بوسهگه آسمان نعل سمند تو باد |
|
نورده آفتاب بخت بلند تو باد (همان: 587) |
حمیدیان این قصیده را یک «غزل تمام مدحی» برشمرده است (حمیدیان، 1393) درحالیکه ازلحاظ ساختار زبانی، انتخاب واژگان و عاطفة شعری، بیش از هر چیز یک «قصیده» است. نعل سمند ممدوح، بختبلند، خواجة جان (با صراحت بیشتر)، شاه جهان، در بند بودن گردن گردنکشان، خنجر ممدوح، بستة بند بودن و اشاره به برتری بر خاقان چین از نشانههای بسیار بارز زبانی این قصیدة مدحی است. هستة زبان در این سروده جز مدح نیست و تنها در بیت سوم و ششم تااندازهای به زبان غزل نزدیک میشود. گفتنی است که نظیر این قصاید کوتاه در دیوان حافظ نیز وجود دارد و در میان حافظپژوهان، مسعود فرزاد بهدرستی این اشعار را «قصیدة کوتاه» نامیده است، با این تفاوت که او بهغلط این قالب را ابداع حافظ برمیشمرد و در شرح شعر «خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد ...»، به وجود حداقل ده قصیدة کوتاه همانند همین قصیده در دیوان خواجه اشاره میکند. (فرزاد، 1349: ج 1؛ نیز: حمیدیان، 1393) خانلری نیز بر همین عقیده است و «ملاک قراردادن تعداد ابیات و عدم توجه به مضمون غزل» را دلیل چنین اتفاقی میداند (خانلری، 1363: ج 2) درحالیکه اگر فقط «مضمون» [هستة زبان] را ملاک قرار دهیم «غزلیات متعددی» از سرودههای حافظ باید «قصیده» شمرده شوند (همانجا). گفتنی است که در این نوع قصاید کوتاه نیازی به بررسی لایة بیرونی و میانی زبان نیست چراکه صراحت مضمون (مدح) جایی برای تردید باقی نمیگذارد.
این نکته را نیز باید گفت که عنوان «غزل مدحی» برای غزلی که یک یا دو بیت آن به مدح اختصاص دارد صحیح نیست و اگر آن غزل را «چندصدایی» بنامیم که یکی از صداها «مدح» است، با ساختار غزل همخوانی بیشتری پیدا خواهد کرد. به نظر نگارندگان اگر بخواهیم یک غزل را «مدحی» بنامیم، باید از غزلیاتی نام ببریم که در آن «ممدوح» بهگونهای در جایگاه «معشوق» قرار گرفته باشد که هیچ نشانی از «مدح» در آن نباشد و این امر جز با توجه به انتخاب کلمات در حوزة تغزل، انتخاب وزنی مناسب با غزل، عدم پیچیدگی در صور خیال (همچون قصاید) و درنتیجه توجه به عاطفة شخصی ممکن نیست.
در بخش غزلیات و قصاید کوتاه خاقانی اشعاری وجود دارند که با توجه به زبان آنها میتوان گفت که تغزلاتی هستند از قصایدی که به نظر نیمهکاره ماندهاند و یا بخشهایی از آن در طول اعصار و قرون از بین رفتهاند. ساختار برخی از این قصاید درست همانند مطلع دوم یا سوم برخی از قصاید سه یا چهار مطلعی است. در قصیدة «دست درّافشان چو زی تیغ درفشان آورد (خاقانی، 1384: 771) نام ممدوح ذکر نشده است اما بیت نخست نشان میدهد که قبل از این ابیات، نام ممدوح بهاحتمالزیاد آمده بوده است. انتخاب ردیف «آورد» و لحن حماسی آن (بنگرید به: شمیسا، 1387)، مطابق با اوزان قصاید بلند خاقانی است. (بنگرید به خاقانی، 1384: 337 و 392) صورخیال و تصاویری نظیر زلزال در البرز افکندن، نسر گردون را مهمان آوردن، ماهی گردون به دندان مزد آوردن، مضمونسازی و بازی با اعداد، تلمیح به داستان سلیمان و سیمرغ از ویژگیهای زبانی قصاید خاقانی است که در این سروده نیز وجود دارد. نکته اینجاست که از همین نوع تغزلات ناتمام در بخش «غزلیات» نیز آمده است. برای نمونه، سرودة ذیل هیچ تفاوتی از دیدگاه زبانی با برخی از تجدید مطلعهای خاقانی ازجمله مطلع دوم قصیدهای با ردیف «افشاندهاند» (همان: 107) یا مطلع دوم قصیدة «صبح ز مشرق چو کرد بیرق نور آشکار» (همان: 182)، یا مطلع دوم قصیدة «مرغ شد اندر سماع رقصکنان صبحدم» (همان: 260) یا مطلع دوم قصیدة «طفلی و طفیل توست آدم» (همان: 276) ندارد:
صورت نمیبندد مرا کان شوخ پیمان نشکند |
|
کام من اندر دل شکست امید در جان نشکند (همان: 612) |
لایة بیرونی زبان با انتخاب ردیف «نشکند» و موسیقی و صور خیال حاصل از کلماتی چون خونریزی، سندان، ناوک، سپر، پیکان، سپاه و لشکر مختص یک قصیده است. برخلاف اغلب غزلیات خاقانی که حکایت از سوز و هجران و عاطفهای رقیق و لطیف دارد (بنگرید به: حمیدیان، 1393)، در این سروده سطح عاطفی شعر به دلیل گزینش واژگانی و تصویرپردازیها و تعبیراتی نظیر «افغان در گلوی کسی شکستن» بسیار کمفروغ است. از همین روست که مصحح (سجادی) در حاشیه نوشته است: «شاید تغزلی از یک قصیده در مدح شروان شاه باشد.» (خاقانی، 1384: 612؛ نیز معدنکن، 1384) نظیر همین تغزلات که مقدمة قصاید ناتمام هستند در چند سرودة دیگر خاقانی دیده میشود که حتی به شیوة قصیدههای فنّی، دو کلمة بنفشه و شکوفه «التزام» شده است. بنگرید به قصاید: «پیش لب تو حلقهبهگوشم بنفشهوار» (خاقانی، 1384: 617)، «پیش صبا نثار کنم جان شکوفهوار» (همان: 617)
این دو سروده نیز تغزلی از یک قصیده هستند که در بخش غزلیات دیوان خاقانی آمده است. برخلاف تغزل پیشین، سجادی و دیگران به تغزل بودن این دو مورد اخیر اشاره نکردهاند و حمیدیان آن دو را غزلی دانسته که تحت تأثیر قصاید خاقانی بوده است. (بنگرید به: حمیدیان، 1393) لایة بیرونی زبان این سرودهها با التزام «بنفشه» و «شکوفه» و لایة میانی آن با ارائة تصاویر متعددی از «بنفشه» و افراط در «مضمونسازی» به زبان قصیده نزدیکتر است تا غزل. عاطفة شعر به دلیل بازیهای زبانی و صورتگرایی شعر بسیار کمفروغ است و هستة زبان نیز در خدمت مدح است تا سوزوگدازهای عاشقانه. این دو سروده نیز تفاوت چندانی از دیدگاه زبانی با مطلع دوم قصیدة «جبهت زرّین نمود طرة صبح از نقاب» (خاقانی، 1384: 46) که در آن کلمة «صبح» التزام شده است، ندارد و تحلیل ما را مبنی بر اینکه این دو سروده «تغزلاتی نیمهکاره» و یا «بخشی از یک قصیدة ناتمام یا از بین رفته» هستند، تائید میکند.
گفتنی است که همة غزلیاتی را که به یک یا دو بیت مدحی پایان مییابند نمیتوان «تغزل ناتمام» گفت، چراکه یکی از بدایع خاقانی، پس از سنایی، تنوع مضامین در غزل خصوصاً افزودن صدای «مدح» است. اغلب این غزلیات که باوجود تنها یک یا دو بیت مدحی، «غزل مدحی» خواندهشدهاند، بهگونهای است که ابیات مدحی همچون زائدهای است بر ساختار شعر. برای نمونه: «این چه شور است آخر ای جان در جهان انگیختی» (همان: 668)؛ «دلم خاک تو شد گو با من خون میخورم باری» (همان: 692)؛ «قم بکره و خذها باکوره الحیات» (همان: 698)
یکی از حلقههای مهم زبانی که قصیده را، خصوصاً از جنبة عاطفی و صور خیال، به غزل نزدیک کرده است، همین نوع قصاید کوتاه رثایی است. برخلاف قصاید کوتاه مدحی، این قصاید از لحاظ موسیقی بیرونی و صورخیال ساختار زبانی سادهتری دارد و به دلیل مضمون آن (مرثیه) بسیار عاطفی است؛ از همین روی ساختار زبانی این قصاید به زبان «غزل» بسیار نزدیک است. این نکته را هم باید در نظر بگیریم که تعداد ابیات این قصاید در حدود (7-12 بیت است) و تخلص شاعر هم در پایان این قصاید کوتاه آمده است. این ده قصیده عبارتاند از: «آگه نهای که بر دلم از غم چه درد خاست» (همان: 747)، «دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند» (همان: 763)، «راز دلم جور روزگار برافکند» (همان: 763)، «عهد عشق نیکوان بدرود باد» (همان: 770)، «دیر خبر یافتی که یار تو گم شد» (همان: 770)، «ای خواجه حساب عمر برگیر» (همان: 777)، «رفت روز من به پیشین ای دریغ» (همان: 780)، «هر خشک و تر که داشتم از غم بسوختم» (همان: 788)، «بر درد دل دوا چه بود تا من آن کنم» (همان: 789)، «چشمة خون ز دلم شیفتهتر کس را نی» (همان: 806)
زبان این سرودهها حد واسط غزل و قصیده است و در مواردی چنان عاطفی است که مشابه این سرودهها در بخش «غزلیات» نیز آمده است:
کار عشق از وصل و هجران درگذشت |
|
درد ما از دست درمان درگذشت (همان: 554) |
این سروده از لحاظ ساختار زبانی تفاوت ظریفی با قصاید فوق دارد. علاوه بر اینکه اشارة مستقیمی به نام «سلطان» نشده است، گزینش کلماتی در حوزة غزل همچون وصل، هجران، درد و درمان، وصل و فتنة عشق فضای شعر را عاشقانهتر نموده است، هرچند «رخش» و «بیست میدان گذشتن» با فضای قصیده همخوانی بیشتری دارد. تکرار فعل «درگذشت» بهعنوان ردیف شعر و انتخاب بحر رمل برای این موضوع بر عاطفة شعر افزوده است. گفتنی است که قصیدة کوتاه رثایی «عهد عشق نیکوان بدرود باد» نیز زبانی بسیار نزدیک با زبان غزل دارد و شاید عنوان آن (مرثیة اصفهبد لیالواشیر) و ذکر نام «او» در پایان شعر سبب شده است که در بخش قصاید کوتاه قرار بگیرد. گزینش کلماتی چون عهد عشق، نیکوان، وصل و هجران، بساط ناز، صلح و جنگ نیکوان، نعل در آتش نهادن، طاق ابروان، شاهدان بزم، گیسوان، ترکستان عارض و سپاه هنداون (استعاره از زلف) کفة زبان شعر را به سمت «غزل» متمایل میکند. در لایة میانی زبان نیز هیچ تصویر مبهم و تودرتویی (همچون قصاید بلند رثایی یا حبسیات) ندارد.
گفتنی است که «غزل رثایی» تا پیش از عصر خاقانی وجود ندارد و قصیده، قطعه، ترکیببند و ترجیعبند قالبهای عمده برای بیان این موضوع است. (بنگرید به: امامی، 1369؛ نیز ارشادیفر، 1395) بدین ترتیب اگر دیوان خاقانی را در نظر بگیریم، باید بگوییم که خاقانی نخستین شاعری است که در قالب غزل «مرثیه» گفته است، حتی اگر برخی قصاید کوتاه رثایی (از جمله: دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند) را ازلحاظ زبانی «غزل» بهحساب نیاوریم، همان غزل «کار عشق از وصل و هجران درگذشت» بدون تردید یک «غزل رثایی» است. از همین روی، خاقانی نهتنها در غزلیات «صدای مدح» را میافزاید و «تنوع مضامین» را پس از سنایی در قالب غزل «توسعه» میدهد، بلکه «مرثیه» را نیز که قبل از او در قصاید و قطعات و دیگر قالبهای شعری است، در «غزل» وارد میکند. این مهم در اغلب پژوهشهای «مرثیهسرایی در شعر فارسی» مغفول مانده است.
قالب عمده برای بیان این موضوع قصیده و قطعه است و خاقانی قصاید بلند و بینظیری در این موضوع دارد. باوجوداین، ده قصیدة کوتاه ذیل در بخش «قصاید کوتاه شکوایی» قرار میگیرند که اغلب دارای سویهای «اجتماعی» است: «روزگارم ز بیخ و بن برکند» (همان: 762)، »دلهای ما قرارگه درد کردهاند» (همان: 768)، «امروز جاه و مال خسان دارند» (همان: 768)، «روی گریز نیست که گردون کمانکش است» (همان: 745)، «تا جهان است از جهان اهل وفایی برنخاست» (همان: 746)، «بسبس ای خاقانی چند» (همان: 772)، «به جوی سلامت کس آبی نبیند» (همان: 773)، «خستهام نیک از بد ایام خویش» (همان: 779)، «از گشت چرخ کار بسامان نیافتم» (همان: 784)
تفاوت زبانی این قصاید با قصاید بلند شکوایی در دیوان خاقانی در دو لایة بیرونی و میانی ناچیز است و شاید بتوان گفت که در قصاید بلند لایة میانی زبان پر فروغ است و «مضمونسازی» و «صور خیال» بیشتری وجود دارد. نکتة قابلتأمل اینجاست که در برخی از این قصاید، زبان شعر به سمتوسوی «غزل» حرکت میکند و زمانی که شکوائیه به «عشق» ارتباط مییابد، این قرابت زبانی بسیار بیشتر میشود. شاید بتوان از قصیدة کوتاه «با بخت در عتابم و با روزگار هم» (خاقانی، 1384: 785) نام برد که از قضا در یکی از غزلیات حافظ «دیدار شد میسر و بوس و کنار هم ...» (1362: 724) تأثیرگذار بوده است.
زبان خاقانی در هجویاتش تقریباً «عفیف» است و از کاربرد واژگان مستهجن تا آنجایی که میتواند دوری میگزیند. قالب عمدة این هجویات قصیده و قطعه است و در قصاید بلند او بهصورت مستقل به این موضوع بسیار کمتر پرداختهشده است. چهار قصیدة کوتاه هجایی او بدین ترتیب است: «آن کز می خواجگی است سرمست» (همان: 753)، «در این زمانه که قحط سخنوری است منم» (همان: 755)، «به نایبی محمد که افصح عرب است» (همان: 755)، «این گربه چشمک این سگک غوری غرک» (همان: 773)
این قصاید در لایة میانی زبان چندان فروغی ندارند و شاید رنجش خاقانی مجالی برای جولان تخیل تنوعگرایی او در صورخیال باقی نگذاشته است. درواقع، پرداختن به عناصر خیال ذهنی آرام و آسودهخاطر میطلبد و از همین روی عناصر خیال مجال ظهور پیدا نمیکنند. (بنگرید به: پارسا، 1385)
زبان این قصاید با دیگر قصاید تا حدودی متفاوت است، بخصوص به دلیل تعلیمی بودن مطالب صور خیال کمتری در آنها بهکاررفته است. در لایة بیرونی زبان نیز توجه چندانی به صنایع لفظی نیست. لحن خطابی شعر و توصیههای مکرر به اغتنام از عاطفة شعر کاسته است و در هستة زبان، توجه عمده بر «پند و اندرز» است. یکی از قصاید کوتاهی که فقط به این مضمون اختصاصیافته و در پایان به «مدح» ختم میشود، قصیدة کوتاه ذیل است:
منتظری تا ز روزگار چه خیزد |
|
عقل بخندد کز انتظار چه خیزد (همان: 772) |
گفتنی است که خاقانی در این حوزه چندان موفق نیست و در همین قصیده علیرغم توصیة مکرر به «عدم توجه به نقد زمانه و ترک جاه و مال و امثال آن»، در پایان توصیه میکند که:
بر در خاقان اکبر آی و کرم جوی |
|
از در دریای تنگبار چه خیزد! |
نکته اینجاست که نظیر چنین اشعاری در دیوان سنایی در بخش غزلیات آمده است که چندان با ساختار زبانی غزل همخوانی ندارد. زرقانی در پژوهشی این اشعار را «خطابه» (محمدخانی و فتوحی، 1385) و در جایی دیگر «غزلیات توصیه محور» (زرقانی، 1394) مینامد. دو سرودة ذیل نیز هیچ تفاوت زبانی با «غزلیات توصیه محور» سنایی ندارد و در بخش قصاید کوتاه دیوان خاقانی آمده است: «تو را کعبة دل درون تار و مار» (خاقانی، 1384: 776)، «برون از جهان تکیه جایی طلب کن» (همان: 795)
در بخش قصاید کوتاه دیوان خاقانی قصیدهای 23 بیتی وجود دارد که نمونههای مشابه آن در بخش قصاید بلند وجود دارد. ازجمله قصیدة «زین بیش آبرو نریزم برای نان» (همان: 314) در 20 بیت، «سنّت عشاق چیست برگ عدم ساختن» (همان: 315) در 23 بیت، «ناگزران دل است نوبت غم داشتن» (همان: 316) در 25 بیت سروده شدهاند. موضوع قصیدة مذکور پیرامون بادهنوشی و توجه به شراب مغان است و به مدح پایان مییابد.
بس سفالین لب و خاکین رخ و سنگین جانم |
|
آتشین آب و گلین رطل کند درمانم (خاقانی، 1384: 781) |
همچنان که خاقانی مضامینی چون رثا، شکوی، مدح و عرفان را در قالب قصیده و غزل تجربه کرده است، مضامین قلندرانه نیز هم در غزلیات (بنگرید به: معدنکن، 1384؛ نیز حمیدیان، 1384) و هم در قصاید او (خاقانی، 1384: 425 و 39) وجود دارد. زبان این دو قالب شعری در بخش غزلیات و قصاید بسیار متفاوت است. علاوه بر وزن عروضی که در قصاید بسیار محکم و مطنطن است، زبان قصاید در لایة میانی از عناصر بیانی تزیین یافتهتر است. کافی است قصیدة ذیل را با لایة میانی یکی از مغانههای خاقانی، -مثلاً غزل: «خیز تا رخت دل براندازیم» (همان: 643) یا «الصبوح ای دل که ما بزم قلندر ساختیم» (همان: 630) مقایسه بکنیم:
پیش که صبح بردرد شقة چتر چنبری خیز |
|
مگر به برق می برقع صبح بردری (همان: 425) |
قالبهای شعری نقشی اساسی در تقسیمبندی شعر فارسی و نوع ادبی داشتهاند، لیکن در سیر تحولات ادبی، بهخصوص با ظهور سنایی، تغییراتی در زبان و مضامین قالبها به وجود آمد که ملاک صوری قالبها نمیتوانست انواع ادبی را از هم متمایز و تفکیک کند. علاوه بر این، استقلال قالب غزل، نزدیک شدن زبان قصاید به غزل، افزوده شدن «صدای مدح» به قالب غزل که پیش از آن بر وظیفة اختصاصی قصیده بود، قرارگرفتن موضوعاتی چون شکوی، مرثیه و مسائل حکمی و پند و اندرز در هر دو قالب غزل و قصیده مشکلات عمدة دیگری بود که شناخت و ردهبندی قصیده (بخصوص قصیدة کوتاه) را دشوار مینماید. به همین دلیل، در برخی از دواوین، برخی از قصاید کوتاه در بخش غزلیات و برخی از غزلیات در بخش قصاید قرار گرفته است. در کنار دیوان سنایی که ردهبندی اشعار او بسیار بحثبرانگیز بوده است، ردهبندی قصاید کوتاه خاقانی نیز دشوار است. این دشواری با در نظر گرفتن سه لایة زبانی (بیرونی، میانی و هستة زبان) و «دایرة گزینش واژگانی» میتواند به ردهبندی دقیقتری بینجامد. با در نظر گرفتن چنین الگویی قصاید کوتاه خاقانی را به 7 گروه میتوان تقسیمبندی کرد: «قصاید کوتاه سراسر مدحی» که لایههای زبانی آن مطابق با قصاید بلند است، قصاید یا «سرودههایی» که تغزلاتی از یک قصیدة ناتمام هستند و تعدادی از همین تغزلات در بخش «غزلیات» آمده است، «قصاید کوتاه رثایی» که به سبب زبان عاطفی آن و پیچیده نبودن لایههای زبانی به زبان غزل بسیار نزدیک است. همین قرابت زبانی در قصاید کوتاه رثایی به زبان غزل سبب شده است که یکی از سرودههای او که مربوط به «درگذشت سلطان» است، در غزلیات قرار بگیرد. به همین دلیل و با در نظر گرفتن زبان همین غزل، باید پذیرفت که نخستین شاعری که در قالب غزل مرثیه گفته است، خاقانی است چراکه پیش از او شاعری در قالب «غزل» مرثیه نگفته است، «قصاید کوتاه شکوایی» نوع دیگری از این قصاید است. زبان این قصاید زمانی که به شکوه از یار یا معشوق اختصاص مییابد، به زبان غزل بسیار نزدیک میشود، «قصاید کوتاه هجایی» که عاطفة کمفروغی دارد و در لایة میانی و بیرونی زبان نیز کمبهره است، «قصاید کوتاه حکمی و پند و اندرز» نوع دیگر این سرودههاست. نظیر همین قصاید در دیوان سنایی را «غزلیات توصیه محور» نام نهادهاند درصورتیکه عاطفة این اشعار با قالب «غزل» همخوانی ندارد و بیشتر «خطابه» است؛ در لایة بیرونی و میانی زبان نیز کمفروغ هستند. «قصاید قلندرانه» که فقط یک مورد در بخش قصاید کوتاه قرار دارد. در کل باید گفت که عصر خاقانی دورة گذاری است که قالبهای شعر فارسی را نیز تحت تأثیر قرار داده است و ردهبندی اشعار او چه ازلحاظ موضوعی و چه ازلحاظ قالب شعری دشوار و قابل تأمّل است. گفتنی است که این دیدگاه میتواند در بررسی دواوین شاعران بزرگی چون سنایی، سعدی و حافظ نیز کاربرد داشته باشد.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.