نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار دانشگاه بوعلی سینا، همدان
2 دانشجوی دکتری رشتة زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه تربیت معلّم آذربایجان
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Pragmatism is a philosophical school that gives primacy to practice and take the real affairs and expediency into consideration and has no belief in absolutism in regard to theories, but considers truth as a relative subject. According to this school, beliefs and theories are the tools to achieve objectives, the efficiency of which is determined in the experiences. The founders of this school are Peirce, James and Dewey. In this study, first the background and specifications of Pragmatism will be provided, then, we will show that pragmatism has traces in ancient Greek philosophy, such the works of Plato and Aristotle and has similarities with utilitarianism among the new ethical theories. Secondly, we will study the specifications of Pragmatism such as realism, policy and relativism in the book of Kalileh & Demneh anecdotes.
کلیدواژهها [English]
کلیله و دمنه به عنوان متنی ادبی ـ سیاسی با مفاهیم اخلاقی آمیخته شده، امّا محتوای غالب آن سیاسی است، چراکه در آن به ارائةراهکارها و رهنمودهایی دربارة کشورداری پرداخته میشود. از آنجایی که سیاست با«هست»ها و دنیای عینی و واقعی سر و کار دارد، نویسنده نیز با دیدی واقعبینانه به مسایل مختلف زندگی و بهویژه سیاسی نگریسته است و در بیان نکات ضروری زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی با مدّ نظر قرار دادن واقعیّتها به ارائة راهکارها پرداخته است. پراگماتیسم به عنوان یک مکتب فلسفی آمریکایی، معتقد است که حقیقت چیزی جدا از وجود انسان نیست و آنچه که در عمل مفید و مؤثّر واقع شود، حقیقی است. ممکن است که با توجّه به همین اصل، عقیدهای در موقعیّتی کارآمد باشد و در موقعیّتی دیگر کارآیی خود را از دست بدهد. پس حقیقت امری نسبی است. گاه برای اینکه به نتیجة مطلوب برسیم، بهویژه در عرصة سیاست، باید مصلحت عمومی را در نظر بگیریم و این امر ممکن است گاهی مخالف و مغایر با اصول و موازین اخلاقی باشد. منظور از اخلاق «علم به صفات فاضله و رذیله است» (مصباح، 1382: 16). بر اساس نوع نگاه به این صفات، مکاتب گوناگونی چون لذّتگرایی، منفعت عمومی، قدرتطلبی و عاطفهگرایی و ... به وجود آمده است که بیانگر بینش، روش و فرجامنگری متفاوت در آنهاست. در این میان، آنچه مورد توجّه این پژوهش است، اخلاق سیاسی است. رابطة اخلاق و سیاست از مهمترین مباحث فلسفی و اندیشة سیاسی است. از دیدگاه دین مبین اسلام، اخلاق سیاسی از سیاست اخلاقی جدا نیست، چراکه به فرمودة پیامبر اکرم(ص) فلسفة بعثت، اتمام مکارم اخلاق است: «إِنِّی بُعِثتُ لِأَتَمِمَّ مَکَارِمَ الأَخلاَق»(مجلسی، ج372:70). جانشین به حقّ ایشان، علی(ع)، نیز حکومت را فقط برای اقامة حقّ و دفع باطل میداند (ر.ک؛ نهجالبلاغه/ خ 58). امّا از دیدگاه غیراسلامی در هر مصر و عصری «تاریخ سیاست نشاندهندة حاکمیّت سیاست غیراخلاقی است» (رنجبر، 1381: 18) که امروزه در مکتب واقعگرایی و پراگماتیسم و در اندیشههای ماکیاولی، نیچه و ماکس وِبِر تبلور یافته است و مبتنی بر فلسفة اخلاق کانت میباشد که از این منظر «سیاست در هر دو حوزة داخلی و خارجی مبارزة بیامان برای کسب قدرت است و سیاست قدرت همواره بر روح و ذهن سیاستمداران حاکم است. بنابراین، حوزة اخلاق مسئولیّت و اخلاق سیاسی از هم جداست» (آرون، 1372: 565) و در این نگاه آنچه مهمّ است، رسیدن به هدف است نه اسباب رسیدن بدان. از این رو، این پژوهش در پی پاسخگویی به سؤالهای زیر است: 1ـ آیا نمونههای مشابه در کلیله و دمنه، مطابقت کامل با اصول و شاخصهای پراگماتیسم را دارند؟ 2ـ با توجّه به این که کلیله و دمنه کتابی اخلاقی است، مخالفت یا مغایرتی بین آموزهها و مفاهیم اخلاقی آن با اصول پراگماتیسم دیده میشود؟ 3 ـ ارتباطی بین آموزهها و افکار ماکیاولی با آموزهها و افکار نویسندة کلیله و دمنه وجود دارد یا نه؟
پیشینة پژوهش
با توجّه به غنای کلیله و دمنه، این اثر بزرگ ادب فارسی، پژوهشهای فراوانی در زمینههای مختلف و از ابعاد گوناگون دربارة این اثر صورت گرفته است. برخی از دیدگاه مسایل تعلیمی ـ تربیتی، عدّهای از جنبة اخلاق و نقد اخلاقی و بعضی دیگر از دیدگاه مکاتب سیاسی غربی وشباهتهای آنها و ... بدین اثر پرداختهاند که در این میان، تنها چهار پژوهش تا حدودی نزدیک به موضوع این پژوهش است. مقالة نخست «نقد اخلاقگرایی در کلیله و دمنه با نیمنگاهی به اندیشههای ماکیاولی» از جواد دهقانیان و ناصر نیکوبخت در فصلنامة نقد ادبی، مقالة دیگر «اندیشه سیاسی در کتاب کلیله و دمنه» اثر عنایتالله شریفپور و محتشم محمّدی در نشریة دانشکدة ادبیات دانشگاه باهنر کرمان، دو مقاله از خدیجه اطمینان با عنوانهای «لیبرالیزم و مشابهتهای مضامین کلیله و دمنه و مرزباننامه با آن» و «ماکیاولیسم و مشابهتهای مندرج در کلیله و دمنه و مرزباننامه با آن» که به ترتیب در مجلّة زبان و ادب فارسی و پیک نور آمده است که هیچ یک از آنها با توجّه به سؤالهای مطرح شده در این پژوهش، کلیله و دمنه را از این جهت مورد بررسی قرار ندادهاند.
معرّفی پراگماتیسم
پراگماتیسم (pragmatism) در لغت به معانی مصلحتگرایی، عملگرایی، فلسفة ویلیام جیمز و دیگران، پیامدگرایی و نتیجهگرایی آمده است (ر.ک؛ آریانپور، 1384و بابایی، 1386: ذیل «pragmatism ») و «اصطلاح پراگماتیسم از واژة یونانی پراگما به معنی عمل (Action) مشتق شده است» (جیمز،1370: 40). این واژه را اوّلین بار، پیرس(Peirce) به کار برد. مقصود او از بهکار بردن آن، روشی برای حل کردن و ارزیابی مسایل عقلی بود. او پراگماتیسم را آموزهای میداند که معتقد است «معنی و ذات هر تصوّری در کارآیی آن تصوّر نهفته است» (اسکفلر، 1366: 110). پس از پیرس، ویلیام جیمز (William James) در گسترش و شناساندن پراگماتیسم سهم عمدهای داشت. او نظریّة پیرس را به نظریّهای دربارة حقیقت تبدیل کرد.جان دیویی (John Dewey) یکی دیگر از سرشناسان این مکتب است که وی را نظریّهپرداز صورتی از اصالت عمل میدانند که گاهی آن را مذهب اصالت اسباب (Instrumentalism) نیز مینامند. پراگماتیسم در اواخر قرن نوزدهم در آمریکا به ظهور رسید و «انبوه اندیشهها و افکار وارد شده از جهان کهن و نیز انبوه دادهها و دانستههای حاصل از علم جدیدکه در نیمة دوم قرن نوزدهم در دسترس آمریکاییان بود، طبیعتاً در قالبهای موجود و مکاتب گذشته نمیگنجید و نیاز به چارچوبی نو و فراگیرتر داشت. امّا ذهن آمریکایی نه قادر به ساختن آن بود و نه چارچوبهای جدید ارائه شده را میپذیرفت، بلکه تنها عناصر آن مجموعة انبوه را به سادهترین و عملیترین روش در کنار هم قرار داد تا به وقت لزوم از هر کدام که خواست، استفاده کند. سودمندی و نتیجهبخشی را معیار صحّت آنها تلقّی کرد و خود را از همة مجادلههای کهن بر سَرِ معیارهای حقّ و حقیقت خلاص کرد» (همان: 13ـ 12). به عقیدة ویلیام جیمز پیش از او فلاسفهای بودهاند که به نحوی پراگماتیسم را به کار میبستند و به نوعی پیشگامان این مکتب بودند: «سقراط یکی از متبحّران آن بود. ارسطو آن را از روی اسلوب به کار میبرد. لاک، برکلی و هیوم به یاری آن کمکهای ارزشمندی به روشن ساختن حقیقت کردند. شادورت هاجسن اصرار میورزید که واقعیّات چیزی جز همان تلقّیّات نیستند» (جیمز،1370: 43)، چرا که از نظر سقراط، عملی حق (صحیح) است که برای انسان حقیقتاً مفید باشد. بنابراین، «بیهیچ دغدغة خاطر میتوانیم اخلاق مبتنی بر اصالت نفع یا به عبارت امروزی، اخلاق به خاطر نتایج اخلاق را به سقراط نسبت دهیم» (گمپرتس، 1375، ج 2: 612). نظریّة اعتدال را منسوب به ارسطو میدانند؛ بدین معنی که در اخلاق هم نسبیّت را قبول دارد و هم اعتقاد تجربی مذهب را میپذیرد. اخلاقی که مورد نظر اوست، نوعی اخلاق وضعیّت است؛ «بدین معنی که در نظر او انسان دوراندیش کسی است که هنگام قرار گرفتن در مجموعهای از اوضاع و احوال، به آنچه خیر و نیک است و در راستای تأمین منافع حقیقی اوست، توجّه کند نه به جنبههای نظری و عملی آن» (کاپلستون،1370، ج 1: 384). مکتب اصالت نفع نمونة متعارف این نظریّه است که معتقد است: «مقصود نهایی عبارت است از بیشترین خیر عمومی» (فرانکنا، 1383: 48). علاوه بر این، بر نقش محوری عمل در اخلاق تکیه دارد. فرانکنا (Frankna) در این باره میگوید: «با تأمّل در اینکه کدام یک از افعالی که پیش روی ماست، تحقیقاً یا محتملاً، بیشترین غلبة خیر بر شر را در جهان ایجاد میکند، باید بپرسیم: این عمل «من»در این موقعیّت چه تأثیری بر غلبة کلّی خیر بر شر دارد؟ نه اینکه بپرسیم: این نوع عمل از «هر کسی»در این نوع از اوضاع و احوال چه تأثیری بر غلبة کلّی خیر بر شر دارد؟» (همان: 88). این نظریّه را امروز افرادی مثل جی. جی. سی. اسمارت (J.J.C.Smart) و جوزف فلچر (Joseph Fletcher) پذیرفتهاند، هرچند فلچر ترجیح میدهد آن را اخلاق وضعیّت بنامد که سودگرایی عملنگر یکی از انواع آن است. پراگماتیسم قطعیّت را به عنوان یک هدف عقلانی طرد میکند. همین امر یک نگرش تجربی و نسبی به اندرزها و قواعد اخلاقی ایجاد میکند. افزون بر این، فکر را اصل اساسی برای پالایش و تزکیة نفس در نظر میگیرد که چگونه برای به دست آوردن یک هدف معرفتی مثل حقیقت به طور اساسی عمل کنیم (Tiles, 2000: p 705).روحیّة عملگرایی خاصّ آمریکاییها ریشه در گذشته و شرایط خاصّ جامعة آنان دارد و هرچند از آغاز در سرشت آنان وجود داشته، امّا با ظهور پراگماتیسم بارزتر میشود. استیس (Staice) در این باره معتقد است که عملگرایی به عنوان توجیهکنندة مادّیگرایی تحریف شده است؛ «زیرا از نظر بیشتر مردم استفادة عملی به معنای به دست آوردن کالاها و رفاه مادّی است» (استیس، 1371: 144). به طور کلّی، میتوان برای پراگماتیسم شاخصهایی بدینگونه بیان کرد: 1ـ تأکید بر دنیای واقعی (واقعبینی): نه بر آنچه باید در یک جهان آرمانی انجام شود. 2ـ تأکید بر تجربه: بر اساس نظریههای عملگرایانه دربارة حقیقت، حقایق عقایدی هستند که در جریان تجربه شکل گرفتهاند (Audi, 1995 : p 638). 3ـ نسبیگرایی: دیویی به جای حقیقت از تحقیق سخن میگوید و مراد از آن، سعی در دریافت مقتضای حال است برای عمل مناسب (اسکفلر، 1366: نوزده). 4ـ گرایش و اهمیّت به کارآیی (توجّه به نتایج عملی اندیشهها) (Putnam, 2001: p 1361) .5ـ مصلحتگرایی: جیمز میگوید: «حقیقت همان مصلحت است» (جیمز، 1370: 10). 6ـ ابزارانگاری: یعنی اندیشهها و عقاید تنها در حکم ابزار هستند.
پراگماتیسم در کلیله و دمنه
پس از معرّفی اجمالی پراگماتیسم، در این بخش به تحلیل و بررسی مصادیقی از این اندیشه در کلیله و دمنه پرداخته میشود تا ضمن معرّفی عینی پراگماتیسم، میزان مطابقت آن با کلیله و دمنه روشن و به سؤالهای مطرح شده پاسخ داده شود. به همین منظور، مصداقها و نمونههای یافت شده در کلیله و دمنه با توجّه به پنج شاخصة مهمّ پراگماتیسم مورد بررسی قرار میگیرد: 1ـ واقعبینی. 2ـ نسبیگرایی. 3ـ مصلحتگرایی (منفعتطلبی). 4ـ ابزارانگاری. 5ـ نتیجهگرایی (پیامدگرایی، عملگرایی).
1ـ واقعبینی
تا قبل از پیدایش پراگماتیسم حقیقت را امری جدا و مستقلّ از وجود انسان میدانستند، امّا با ظهور پراگماتیسم این باور به وجود آمد که حقیقت امری جدا از انسان نیست. بر اساس نظریة پراگماتیستها «حقیقت تطابق فکر با واقعیّت است؛ واقعیّتِ ذاتی و حقیقی نه انتزاعی» (ساهاکیان،1380: 182). تنها دلیل برای درستی و حقیقی بودن یک نظریّه، کارآمدی و مفید بودن آن در عمل است. بدین ترتیب، معنای حقیقت تغییر یافت و درستی هر عقیده بر مبنای نتایج عملی آن مورد سنجش قرارگرفت نه در مقایسه با واقعیّت خارج. در نهایت، حقیقت به تعبیر ویل دورانت «حادثهای است که برای تصوّر و عقیدهای رخ میدهد. حقیقت عبارت از تحقّق است» (دورانت،1370، ج 2: 446). بر این اساس، توجّه به آرمان و آرمانگرایی طرد میگردد یا حتّی از این نظر میتوان پراگماتیسم را واکنشی در برابر ایدهآلیسم محسوب نمود (سبزیان موسی آبادی و بهمن، 1389: 109). با عنایت به جایگاه سیاست و توجّه آن به دنیای واقعی و تأمّل در کتاب کلیله و دمنه این نکته نمایان میشود که نویسندگان کتاب به واقعیّت نظر ویژه داشتهاند. ملکالشّعرای بهار در این باره مینویسد: «نویسنده یا نویسندگان این کتاب را از تجربیّات گرانبهای علمالحیات و علمالنّفس و شناخت مردم و آزمایشهای زندگی طرفی فراوان و ذخایری بیپایان در گنجینة مغز جای داشته است و از این رو، نکتهای از نکات ضروری زندگانی از پیش نظرشان محو نشده و دقیقهای از دقایق واجبات را فرو نگذاشتهاند» (بهار، 1370: 253). همین واقعبینی و ارائة راهکارهای عملی دربارة مسایل ضروری زندگی باعث شده است که علاوه بر پادشاهان و سیاستمداران، سایر افراد نیز به فراخور حال خود، با بهرهمندی از آموزههای این گنجینه و بهکارگیری آنها در زندگی با این اثر ارتباط برقرارکنند. به عنوان مثال، در باب «شیر و شغال» نمونههای زیادی از این واقعبینی از زبان شغال و شیر بیان میشود و توصیفی از اوضاع دربار و درباریان و نحوة دسیسهچینی آنها در قالب داستان بیان میگردد. شغال نماد افرادی است که از زندگی و متاع دنیوی به حدّاقل بسنده کرده، راه زهد و تقوا را درپیشگرفته است و از کارهای دولتی (سیاسی) کنارهگیری میکند. با عنایت به حُسن شهرت و درستکاری که دارد، شیر او را به پذیرش شغل وزارت وادار میکند. هرچند شغال از پذیرش امتناع میکند، امّا شیر اصرار دارد که بپذیرد. شغال در جواب شیر میگوید: «چون کاری به جبر در گردن کسی کرده شود، او را ضبط آن میسّر نگردد و از عهدة لوازم مناصحت به واجبی بیرون نتواند آمد» (منشی، 1374: 312). در ادامه به یکی دیگر از واقعیّتها که در عرصة سیاست وجود دارد، اشاره کرده است و میگوید: «کار سلطان بابت دو کس باشد: یکی مکّاری مقتحم که غرض خویش به اقتحام حاصل کند و به مکر و شعوذه مسلّم ماند، و دیگر غافلی ضعیف که بر خواری کشیدن خو دارد و به هیچ تأویل منظور و محترم و مطاع و مکرّم نگردد که در معرض حسد و عداوت افتد» (همان: 313). و خود را فاقد آن ویژگیها میداند و میگوید: «و من از این هر دو طبقه نیستم. نه آزی غالب است که خیانت کنم ... و نه طبع خسیس که مذلّت کشم» (همان:314ـ313). نمونة دیگری از توصیف ویژگیهای درباریان را در باب «شیر و گاو» از زبان شنزبه میشنویم: «در خدمت او [شیر] طایفهای نابکارند؛ همه در بدکرداری استاد و امام و در خیانت و درازدستی چیره و دلیر» (همان: 101). شغال با دیدی واقعبینانه عاقبت افراد امین و متدیّن و ناصح را در جدال قدرت میان درباریان چنین بیان میکند: «و هرکه بُنلاد خدمت سلطان به نصیحت و امانت و عفّت و دیانت مؤکّد گرداند و اطراف آن را از ریا و سمعه و ریب و خیانت مصون و منزّه دارد، کار او را استقامتی صورت نبندد و مدّت عمل او را دوامی و ثباتی ممکن نگردد» (همان: 314). یکی دیگر از واقعیّتهایی که شغال ـ پس از آنکه علیه او توطئه کردند ـ خطاب به شیر مطرح میکند، حسادت جاهلان و بیهنران در حقّ عالمان و هنرمندان است: «امّا حسد جاهلان در حقّ ارباب هنر و کفایت، رسمی مألوف و مستمر است و بسته گردانیدن آن طریق، متعذّر» (همان: 329). در جای دیگر نیز میگوید: «تا بندهای کافی مخلص نباشد، در معرض حسد و عداوت نیفتد و یاران در حقّ او به تزویر نگرایند و راست گفتهاند که: دارنده مباش وَز بلاها رستی» (همان: 331). نکتة دیگری که پادشاه باید دربارة زیردستان بدان توجّه داشته باشد، ضرورت شناخت آنان، گزینش و در نهایت، نظارت بر کار آنان پس از گزینش است که نویسنده در ابواب گوناگون کتاب از زبان شخصیّتهای مختلف حکایتها، این موضوع را با واقعبینی مورد بررسی قرار داده است. در باب «شیر و گاو» میگوید: «مَلِک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد و بر اندازة رای و رویّت و اخلاص و مناصحت هر یک واقف نباشد، از خدمت ایشان انتفاعی نتواند گرفت و در اصطناع ایشان مثال نتواند داد» (همان: 68). در باب «پادشاه و برهمنان» نیز میگوید: «و در جمله بر پادشاه تعرّف حال خدمتگاران و شناخت اندازة کفایت هر یک فرض است تا بر بدیهه بر کسی اعتماد فرموده نشود که موجب حسرت و ندامت گردد» (همان: 402). نکتة مهم اینکه پادشاه باید زیردستی را که همرتبة او شده است، از میان بردارد: «و گفتهاند که: چون پادشاه یکی را از خدمتگاران در حرمت و جاه و تبع و مال در مقابله و موازنة خویش دید، زود از دست برباید داشت والاّ خود از پای درآید» ( همان: 90ـ89). مبحث دیگر از رویکرد واقعبینانه، دربارة دشمنان است. در جاهای مختلف کتاب از جمله در ابواب «شیر و گاو»، «پادشاه و فنزه»، «بوف و زاغ» و «گربه و موش» این موضوع مطرح گردیده است که در ارتباط با دشمن و نحوة رفتار با او در موقعیّتهای مختلف باید چگونه عمل کرد:
الف) خوار و ضعیف نشمردن دشمن
«دشمن ضعیف را خوار نشاید داشت که اگر از قوّت و زور درماند، به حیلت و مکر فتنه انگیزد» (همان:110).
ب) فریفته نشدن به سخنان تملّقآمیز دشمن
«خردمند به سخن دشمن التفات ننماید و زرق و شعوذة او را در ضمیر نگذارد» (همان:191).
ج) عدم تأخیر در دفع دشمن
حکایت ماهیی که خود را مرده ساخت و بدین وسیله خود را از دست صیّاد نجات داد، در بیان همین مطلب است. آنگاه که ماهی خود را در خطر صید میبیند، با خود میگوید: «هرچند تدبیر در هنگام بَلا فایده بیشتر ندهد... با این همه، عاقل از منافع دانش هرگز نومید نگردد و در دفع مکاید دشمن تأخیر صواب نبیند» (همان: 92).
د) پرهیز از جنگ در هنگام اوج قدرت
«خردمندان در حال قوّت و استیلا و قدرت و استعلا از جنگ چون خرچنگ پس خزیدهاند و از بیدار کردن فتنه و تعرّض مخاطره تحرّز و تجنّب واجب دیدهاند» (همان: 115).
هـ) پرهیز از جنگ پس از شکست
«جنگ کردن خطر بزرگ است، خاصّه پس از هزیمت، و هر که بیتأمّل قدم در آن نهد، بر گذر سیل خوابگه کرده باشد» (همان:192). همانگونه که دربارة دشمنی و دشمنان گفته شد، در ارتباط با دوستان نیز باید گفت که دوستیها هم همیشه پایدار نیستند و در موقعیّتهای مختلف زندگی، به مواردی در ارتباط با دوستان برمیخوریم که باید با واقعبینی رفتار مناسبی را در پیشگیریم. در باب «دوستی کبوتر و زاغ و موش و باخه و آهو» و ابواب دیگر بدین موضوع پرداخته شده است و نمونهای از دوستی در موقعیّتهای مختلف به تصویر کشیده شده که میتوان آن را چنین خلاصه کرد:
الف) عدم اعتماد کامل
«و خردمند روشنرای نه بر هر دوستی اعتماد کلّی جایز شمرد و به وفای او ثقت افزاید و از مکر دهر و زهر چرخ در پریشان گردانیدن آن ایمن شود» (همان: 267).
ب) دوری از دوست آزردهخاطر
«از دوست مستزید و قرین آزرده تحرّز ستودهتر و از مکامن غدر و مکر او تجنّب اولیتر» (همان: 283).
ج) عدم اعتماد بر دوستیهای مصلحتی(منفعتی)
«آن طایفه که ملاطفت برای مجازات حال و مراعات وقت واجب بینند و مصالح کارهای دنیاوی اندر آن به رعایت رسانند، مانند صیّادانند که دانه برای سود خویش پراگنند نه برای سیری مرغ» (همان: 167).
نمونهای دیگر از واقعبینی، دربارة اقتدا یا عدم اقتدا به پیشینیان در کار و حرفه است (ر.ک؛ همان:340). در باب «زاهد و مهمان او» مخصوصاً بدین موضوع پرداخته شده است. در این داستان، مهمان از زاهد میخواهد که زبان عبری را بدو بیاموزد. زاهد میگوید: «هر که زبان خویش بگذارد و اسلاف را در لغت و حرفت و غیر آن خلاف روا بیند، کار او را استقامتی صورت نبندد» (همان: 243). مهمان در جواب او میگوید: «اقتدا به آبا و اجداد در جهالت و ضلالت از نتایج نادانی و حماقت است و کسب هنر و تحصیل فضایل ذات نشان خِرَد و حصافت و دلیل عقل و کیاست» (همان: 343). زاهد برای نصیحت بیشتر با نقل حکایت «زاغی که میخواست راه رفتن کبک را بیاموزد»، چنین میگوید: «و این مَثَل بدان آوردم تا بدانی که جاهلتر خلایق اوست که خویشتن در کاری اندازد که ملایم پیشه و موافق نسب او نباشد» (همان: 345). حکایتهای «بوزینة درودگر»، «زاهد و مهمان او» و «زاغی که میخواست راه رفتن کبک را بیاموزد» همگی در بیان این موضوع هستند.
2ـ نسبیگرایی
نسبیگرایی از پیامدهای واقعبینی و توجّه به واقعیّت است. به دلیل توجّه پراگماتیسم و تأکید آن بر واقعیّت میتوان آن را واکنشی در برابر ایدهآلیسم و سایر نظریّههای آرمانگرایانه دانست؛ زیرا پراگماتیستها بر خلاف ایدهآلیستها اعلام کردند که معرفت انسان جز از طریق تجربه میسّر نیست. از این رو، در نگرش فلسفی پراگماتیسم، مجموعة امور به صورت محض، انتزاعی و نامربوط به زندگی نیست، بلکه وظیفة اصلی آن حلّ مسایل انسانی است. به همین دلیل، پراگماتیستها معتقدند که در قلمرو معرفتشناسی، معرفت از طریق تجربه به دست میآید و تجربه چیزی جز تعامل فرد با محیط نیست. از آنجایی که پدیدارها پیوسته در حال تغییر و تحوّل هستند، در نتیجه، تنها واقعیّت موجود، تغییر است. در نهایت، بر اساس چنین نگرشی حقیقت امری نسبی و مشروط است (ر.ک؛ سبزیان موسی آبادی و بهمن، 1389: 105). دیویی نظریّهها را ابزارهایی میداند که در جریان تحوّل و تجربه برای رویارویی با مشکلات پدید آمده و هماهنگ با آنها تحوّل یافتهاند. در واقع، هر اندیشهای وابسته به شرایط فرهنگی، اجتماعی یا حتّی فیزیکی و جغرافیایی و برخاسته از همان شرایط است؛ یعنی ممکن است اندیشه و عقیدهای در شرایطی مؤثّر باشد و با تغییر وضعیّت، اعتبار خود را از دست بدهد. در نتیجه، «اصالت عمل در نزد دیویی در واقع، به نوعی نسبیّتگرایی تبدیل شد که در آن حقیقت، امری نسبی و محدود به فرصت خاص تلقّی شد» (زرّینکوب، 1369: 374). در کلیله و دمنه نیز نمونههایی از نسبیگرایی مشاهده میشود که پیامد توجّه به واقعیّت و عملگرایی است. توصیههایی مبنی بر رازداری، بهویژه از جانب پادشاه، در جاهای مختلف کتاب ارائه شده است؛ از جمله در باب «بوف و زاغ» یکی از شرایط پایداری مُلک را راز داری پادشاه میداند و میگوید: «و چون پادشاه اسرار خویش را بر این نَسَق عزیز و مستور داشت... سزاوار باشد که مُلک او پایدار باشد و دست حوادث مواهب زمانه از وی نتواند ربود» (همان:200). در جای دیگر، از زبان وزیر زاغان میگوید: «و گویند پادشاهان را در تحصین خزاین اسرار احتیاط هر چه تمامتر فرض است، خاصّه از دوستان نومید و دشمنان هراسان» (همان: 229) و اگرچه «عیب فاش گردانیدن اسرار و تأکید علما در تجنّب از آن مقرّراست» (همان:130)، امّا در مواردی همین رازداری به منزلة مشارکت در خطای افراد مشکوک محسوب میشود: «و پنهان داشتن راز اهل ریبت مشارکت است در زلّت» (همان:130). پس نسبیّت تعیینکنندة عمل است. هرچند دوری از دشمن، کاری عاقلانه است، امّا گاهی شرایطی به وجود میآید که رهایی از رنج و گرفتاری بهوسیلة دشمن امکانپذیر میگردد. در باب «گربه و موش» به این واقعیّت پرداخته شده که بنا بر وضعیّت پیش آمده برای موش، بهتر است که با دشمن خود (گربه) دوستی کند و بدین وسیله خود را از دست دو دشمن ـ راسو و بوم ـ نجات دهد. در ارتباط با دوستان نیز باید محتاطانه رفتار کرد. توصیههایی در همین مورد را از زبان موش خطاب به گربه میشنویم: «امّا عاقل اگر در رنجی افتد که در خلاص از آن به اهتمام دشمن امید دارد و فرج از چنگال بَلا بیعون او نتواند یافت، گِرد تودّد برآید و در اظهار مودّت کوشد و باز اگر از دوستی خلاف بیند، تجنّب نماید و عداوت ظاهر گرداند» (همان: 278). امّا در این نزدیک شدن به دشمن باید حدود را رعایت کرد و از زیادهروی پرهیز نمود: «نزدیکی به دشمن آن قدر باید جست که حاجت خود بیابی و در آن غلو نشاید کرد که نفس تو خوار شود و دشمن را دلیری افزاید» (همان: 195). نمونة دیگر از نسبیگرایی در مورد صداقت است. علیرغم توصیههای فراوان به صداقت و وفاداری در کلیله و دمنه یا حتّی اختصاص بابی با عنوان «دوستی کبوتر و زاغ و موش و باخه و آهو» به این فضیلت اخلاقی، شاهد مواردی هستیم که نویسنده با در نظر گرفتن واقعیّت و آنچه در عمل مفید است، خیانت را ک یک ضدّ ارزش و مخالف موازین اخلاقی است، به عنوان راه چاره توصیه میکند. مثال بارز این مورد را میتوان در باب «باخه و بوزینه» سراغ گرفت. حکایت باخهای که با بوزینهای دوستی مستحکمی ایجاد کرده بود و همین دوستی وافر باعث غیبت طولانی او از منزل و در نتیجه، ناراحتی همسرش شده بود. همسر باخه با کمک دوستش تظاهر به بیماری کرد و تنها درمان آن را «دل بوزینه» دانست. سرانجام، باخه در کشمکش بین انتخاب دوستی بوزینه و عشق به همسر به بوزینه خیانت میکند. هرچند این عمل را در آیین جوانمردی حرام میداند، امّا میگوید: «در حال ضرورات مباح است حرام» (همان: 244). ماکیاولی (Machiavelli) در کتاب شهریار آموختن شیوههای ناپرهیزکاری را به پادشاه توصیه میکند و میگوید: «شهریاری که بخواهد شهریاری را از کف ندهد، میباید شیوههای ناپرهیزکاری را بیاموزد و هر جا که نیاز باشد، به کار بندد... خیمهایی هست که فضیلت به شمار میآیند، امّا به کار بستنشان سبب نابودی دولت میشود و حال آنکه خیمهای دیگری هست که رذیلت به نظر میآیند، امّا ایمنی و کامروایی به بار میآورند» (ماکیاولی، 1366: 79).
3ـ مصلحتگرایی
واژة پراگماتیسم علاوه بر معنای فلسفی، در مفهوم تمسخرآمیز نیز به کار میرود: «در کاربرد تمسخرآمیز، این اصطلاح برابر است با بیاعتقادی و پایبند نبودن به مرام و عقیدهای خاص و به تعبیری میتوان آن را همان هُرهُریمذهبی نامید که گاه نیز در معنی مرام مصلحتخواهی کاسبکارانه به کار میرود» (حمیدی، 1376: 50). مصلحتگرایی به نوعی معنای منفعتطلبی را نیز در خود نهفته دارد. همین امر باعث شده است که عملگرایان مورد سرزنش قرار گیرند. محمّدعلی فروغی در این باره معتقد است سرزنشی که به عملگرایان شده این است که اگر حق دایر مدار سود و مصلحت باشد، اصول اخلاقی مبتنی بر خودخواهی و منفعتپرستی خواهد بود، لیکن انصاف این است که در این قسمت، مخالفان پراگماتیسم در اشتباه هستند؛ زیرا سود و مصلحتی که عملگرایان در نظر دارند سود و مصلحت شخصی نیست و مرادشان مصلحت کلّی است. بنابراین، بیم اینکه منتهی به خودخواهی گردد، نمیرود (ر.ک؛ فروغی، 1377: 551). البته در عمل چنین اتّفاقی نخواهد افتاد. در کلیله و دمنه به صورت صریح از منفعتطلبی سخن میگوید و در توصیههای سیاسی و همچنین سایر مسایل زندگی، مخاطب را به در نظر گرفتن مصلحت فرامیخواند که بیشتر آنها جنبة فردی دارد، چرا که «آدمی همگنان را برای خویش خواهد» (منشی، 1374: 354). حتّی به طور کلّی، ارتباطات انسانها را هم بر پایة دستیابی سریع به منافع خود ممکن میداند: «کلّی مواصلات عالمیان جز برای عاجل نفع ممکن نباشد» (همان: 274). افراد انسانی در برقراری ارتباط با دوستان و دوری از دشمنان نیز به همین منافع خود نظر دارند: «میل جهانیان به دوستان برای منافع است و پرهیز از دشمنان برای مضار» (همان: 278) و اصولاً عملکردن به فراخور موقعیّت و مصلحت از نشانههای شخص عاقبتاندیش است : «هر کاری را حیلتی است و هر که صلاح آن ساعته را فروگذاشت، چگونه توان گفت او را در عواقب کارها نظری است؟» (همان: 274). یا در جایی دیگر میگوید: «عاقل همچنین در کارها بر مزاج روزگار میرود و پوستین سوی باران میگرداند و هر حادثه را فراخور حال و موافق وقت تدبیری میاندیشد و با دشمنان و دوستان در انقباض و انبساط و رضا و سخط و تجلّد و تواضع، چنانکه مَلایم مصلحت تواند بود، زندگانی میکند» (همان: 279). ماکیاولی نیز شرط کامیابی را همراه شدن با روح زمانه میداند: «کامیاب آن کس است که کردار وی همساز با روح زمانه باشد و آن کس که کردارش جز این باشد، کامیاب نخواهد شد» (ماکیاولی، 1366: 113). یکی از نمونههای بارز مصلحتاندیشی و منفعتطلبی، حکایت «مار پیر و ملک غوکان» است. ماری که در اثر پیری قادر به شکار و تأمین معیشت خود نیست، چاره را در این میبیند که در برابر مَلِک غوکان که به مراتب در جایگاهی پایینتر از او قرار دارد، تواضع کند و هر نوع مذلّت و خواری را ـ مرکَب مَلِک غوکان شدن ـ تحمّل کند تا مَلِک غوکان هر روز غوکی را به عنوان غذا به او بدهد. راوی در پایان حکایت، در توجیه درستی کار مار پیر و البتّه به طور ضمنی، در تأیید اندیشة عملگرایانة خود میگوید: «مار به حکم آنکه در آن تواضع منفعتی میشناخت، آن را مذلّت نشمرد و در لباس عار پیش طبع نیاورد» (منشی، 1374: 232). در باب «گربه و موش» میگوید که در هنگام گرفتاری در بین چند دشمن، باید با در نظرگرفتن موقعیّت و مصلحت، با یکی از دشمنان متّحد شد و پس از غلبه بر دشمنان دیگر، جانب احتیاط با دشمن متّحد شده را هم رها نکرد. در این باب است که از زبان موش ـ نمایندة اشخاص مصلحتگرا و منفعتطلب ـ توجّه به مصلحت و در نظر گرفتن منفعت را میشنویم: «امّا عاقبتاندیش التماس صلح و مقاربت دشمن را غنیمت پندارد، چون متضمّن دفع مضرّتی و جرّ منفعتی باشد» (همان: 267). نویسندة کتاب، حتّی دربارة شنیدن سخن دادخواهانی که برای دادخواهی به نزد پادشاه میآیند، توجّه به مصلحتگرایی را از نظر دور نمیدارد. در باب «شیر و شغال» از زبان شغال، پادشاهان را شایستهترین افراد برای شنیدن سخن مظلومان معرّفی میکند و این کار را دارای دو مصلحت ظاهری میداند: «یکی آنکه مظلومان را به قصاص خرسندی حاصل آید و ضمایر ایشان از غلّ و استزادت پاک شود... و دیگر آنکه... امضای حکم پس از شنودن سخن متظلّم نیکوتر آید» (همان: 329ـ328).
4ـ ابزارانگاری
در روش پراگماتیسم، افکار و عقاید به مثابة ابزارهایی برای حلّ مسایل و مشکلات بشر هستند. معیار حقیقی بودن آنها نیز در جریان عمل و کارآمدی مشخّص میگردد. به بیان دیگر، ممکن است عقیدهای مدّتی به کار آید و نتایج خوبی در پی داشته باشد. در این صورت، صحیح و حقیقی است و ممکن است در شرایط دیگری نتایج رضایتبخشی نداشته باشد که در اینگونه موارد، باطل و خطا خواهد بود. در ابواب مختلف کلیله و دمنه مواردی را میتوان نام برد که اشخاص داستانها و حکایات برای رسیدن به مقصود خود از افکار و اندیشهها به عنوان ابزاری برای دستیابی به هدف استفاده میکنند. این موارد را در ذیل دو گروه «استفادة ابزاری از آموزهها و اعتقادات دینی ـ مذهبی» و «استفادة ابزاری از مکر و حیله» دستهبندی و ارائه میکنیم.
الف) استفادة ابزاری از آموزهها و اعتقادات دینی ـ مذهبی
گاهی افراد با تظاهر به دینداری یا سوء استفاده از عقاید دینی و مذهبی اطرافیان خود سعی دارند به مقاصد خود برسند. حکایت «کبکانجیر و خرگوش و گربة زاهد» نمونهای آشکار برای استفادة ابزاری از مذهب و آموزههای دینی است. حکایتی که در آن بین کبکانجیر و خرگوشی بر سَرِ مسکن نزاع درمیگیرد و آن دو برای رفع مشکل خود به نزد گربهای میروند که ظاهراً پرهیزکار است. گربه با دیدن آن دو از دور، بر روی دو پا میایستد و تظاهر به عبادت میکند. همین زاهدنمایی و تظاهر به دینداری سبب اعتماد کبکانجیر و خرگوش به گربه میشود و به او نزدیکتر میگردند. در همین حال، گربه خیز برمیدارد و آن دو را شکار میکند (ر.ک؛ همان: 204). این حکایت و نیز استفادة ابزاری از مذهب، یادآور اندیشهها و رهنمودهای ماکیاولی خطاب به پادشاه در کتاب شهریار است. یکی از توصیههای او به پادشاه، تظاهر به دینداری است. در وصف گسترة قدرتِ این ابزار همین بس که «هیچ چیز به سترگی این صفت و نمایش به داشتن آن نیست؛ زیرا مردم بر روی هم بیشتر بر اساس آنچه چشمشان از دور میبیند، داوری میکنند تا آنچه از نزدیک لمس توانند کرد» (ماکیاولی، 1366: 87). جهانبگلو در معرّفی ماکیاولی وی را یکی از نخستین متفکّران سیاسی دوران تجدّد میداند که نگاه ابزاری به مذهب دارد. به نظر او، مذهب دارای یک نقش اجتماعی است که به عنوان عامل قوامبخشی و حفظ قدرت، سبب یکپارچگی، نظم دادن به جامعه و ثبات دولت میشود و به همین دلیل، تا زمانی که ایمان به خدا تعیینکنندة منطق فعّالیّت مشترک انسانهاست، در فنّ سیاست نباید به مذهب بهای کمی داده شود (ر.ک؛ جهانبگلو، 1372: 53ـ52). در حکایت «زاغ و گرگ و شغال و شیر و شتر» پس از مجروح شدن شیر و ناتوانیاش از شکار، زاغ و گرگ و شغال تصمیم میگیرند که شیر را بر کشتن شتر که او را امان داده بود، تحریک کنند تا بدین وسیله از گرسنگی نجات یابند. شیر میگوید که چگونه به کسی که او را امان داده، خیانت کند؟ آنها با بیان این اعتقاد دینی که «حکما گویند که یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد و اهل بیتی را فدای قبیلهای و قبیلهای را فدای اهل شهری و اهل شهری را فدای ذات مَلِک اگر در خطری باشد» (منشی، 1374: 107)، شیر را بر کشتن شتر تحریک میکنند و از سوی دیگر، پیش شتر رفته، میگویند:«اگر جان و نفس فدای ذات او [شیر] نگردانیم، به کفران نعمت منسوب میشویم» (همان: 108) و با این گفته شتر را میفریبند. یکی از توصیههای ماکیاولی به پادشاه این است که برای کشتن کسی باید دلیل روشن داشته باشد: «چون [شهریار] ناگزیر شود که دست به خون کسی یازد، میباید وجهی شایسته و دلیلی روشن داشته باشد» (ماکیاولی، 1366: 84). البتّه منظور ماکیاولی از دلیل روشن یقیناً حجّت شرعی نیست، بلکه مقصود نوعی توجیه از سَرِ فریب است. نمونة دیگری از این مورد را میتوان در حکایت «مار پیر و مَلِک غوکان» و داستان «پادشاه و فنزه» یافت که به ترتیب مصادیقی برای استفادة ابزاری از اعتقاد دینی صدقه، قصاص و اعتقاد به قضا و قدر است.
ب) استفادة ابزاری از مکر و حیله
در اغلب صفحههای کتاب کلیله و دمنه عبارتهایی از قبیل «آنچه به رای و حیلت توان کرد...»، «آنچه به حیلت توان کرد...»، به چشم میخورد و همچنین به وفور شاهد تکرار کلمات «مکر» و «حیلت» و «رای» هستیم که معمولاً به صورت مترادف با هم بهکار رفتهاند. البتّه در بعضی جاها به معنی تدبیر و چارهجویی است و در برخی موارد و بهویژه واژة «مکر»، دارای بار منفی است. به هر حال، در برخی حکایتها میبینیم که شخصیّتهای این حکایتها برای رسیدن به مقصود، رهایی از موقعیّت خطرناک، از بین بردن دشمن یا رقیب و ... از مکر و حیله استفاده میکنند. نویسندة کلیله و دمنه به برتری رای و حیلت بر قدرت معتقد است و میگوید: «آنچه به رای و حیلت توان کرد، به زور و قوّت دست ندهد» (منشی، 1374: 81)، یا «آنچه به حیلت توان کرد، به قوّت ممکن نباشد» (همان: 85). همچنین «و بسیار دشمنانند که به قوّت و زور بریشان دست نتوان یافت و به حیلت و مکر در قبضة قدرت و چنگال نقمت توان کشید» (همان: 293).
5ـ نتیجهگرایی (پیامدگرایی، عملگرایی)
از نظر جیمز یک عقیده در صورتی و فقط در صورتی حقیقی است که هرآینه عمل بر آن واقع شود و به صورت تجربی نتایج رضایتبخش و محسوسی به بار آورد. جیمز علاوه بر رضایت منطقی فرد که به معنی ارضاء منطق عقیدة او دربارة جهان پیرامونش میباشد، رضایت روانشناختی او را نیز جزء ملاک حقیقت قرار میدهد (ر.ک؛ اسکفلر، 1366: نوزده). پراگماتیسم به جای پرسش از مبدأ و اصل فکر و عقیدهای از نتایج و ثمرات آن جویا میشود (ر.ک؛ دورانت، 1342، ج 1: 446). به بیان دیگر، نتایج عملی را معیار حقیقت میداند. مفهوم تصوّرات به عنوان نقشههای عمل یک مفهوم کلیدی برای دیویی است و او آن را برای توضیح درک رایج از وسیله و هدف به کار میگیرد. این درک، هدف را چیزی تثبیت شده و از پیش مشخّص در نظر میگیرد که وظیفة ارائة معیاری اصولی برای داوری دربارة وسیلهها را بر عهده دارد؛ به عبارت دیگر، هدف وسیله را توجیه میکند. حقّانیّت داشتن وسیله در گرو از پیش مشخّص بودن هدف است. مشخّص بودن هدف از ابتدا تشخیص وسایل مؤثّر برای رسیدن به هدف را قطعی کرده، به وسایل حقّانیّت میبخشد (ر.ک؛ اسکفلر، 1366: 304). توصیهها و عبارتهایی در کلیله و دمنه هست که به گونهای مستقیم به این امر میپردازند که در آغاز هر کاری و قبل از انجام آن به نتایج و پیامدهای آن توجّه شود و در صورت داشتن نتایج مفید، به مرحلة اجرا و عمل درآید. عبارت ها و توصیههایی از این دست: «عاقل باید که در فاتحت کارها نهایت اغراض خویش پیش چشم دارد و پیش از آنکه قدم در راه نهد، مقصد معیّن گرداند والاّ واسطة آن به حیرت و ندامت کشد و خاتمت به هلاک و ندامت» (همان:40)؛ «بهتر کارها آنست که خاتمت مرضی و عاقبت محمود دارد» (همان: 95)؛ «پادشاه موفّق آن است که تأمّل او از خواتم کارها قاصر نیاید و نظر بصیرت او به اواخر اعمال محیط گردد» (همان: 379)؛ «هر کجا کار بزرگ و مهمِّ نازک حادث گشت و در آن هلاک نفس و عشیرت و مُلک و ولایت دیده شد، اگر در فواتح آن برای دفع خصم و قمع دشمن تواضعی رود و مذلّتی تحمّل افتد، چون مقرّر باشد که عواقب آن به فتح و نصرت مقرون خواهد بود، به نزدیک خردمند وزنی نیارد که صاحب شرع میگوید: مِلاَکُ العَمَلِ خَوَاتِیمُهُ» (همان:228).
در باب اوّل کتاب، از زبان دمنه این اصل پراگماتیکی را در قالب یک بیت عربی بیان میکند که آنچه مهمّ است، رسیدن به هدف است نه اسباب و وسایل آن:
«وَ لَستُ أُبَالِی بَعدَ إِدرَاکِی العُلَی، |
|
أَکَانَ تُرَاثاً مَا تَنَاوَلتُ أَم کَسَبَا» |
با دقّت در نمونههای فوق درمییابیم که «اصل هدایت پیامدگرایی بیان این سخن است که هدف وسیله را توجیه میکند... آنچه مهمّ است این نیست که منفعت چگونه حاصل میشود یا چه کسی آن را پدید میآورد، بلکه صرفاً حاصل شدن آن مهمّ است» (مک ناتن، 1383: 232). علاوه بر این عبارتها، حکایتها و تمثیلهایی که در تأیید و تبیین عبارتهای فوق ارائه شدهاند و در بخشهای مختلف این پژوهش مثل واقعبینی، نسبیگرایی، مصلحتگرایی و ... ذکر شدند، نمونههایی از عملگرایی نویسنده و توجّه او به نتایج کارهاست که اینجا به منظور پرهیز از تکرار کلام از ذکر آنها صرف نظر میشود. موضوع پراگماتیسم و وجود رگهها و نشانههایی از آن در کلیله و دمنه به موارد یاد شده محدود نمیشود و فراتر از آن است. در این مقاله سعی شد تا از چشماندازی نو و متفاوت به این گنجینة ارزشمند نگریسته شود؛ گنجینهای که زمینة مناسبی را برای نقد، بررسی و کشف افکار و اندیشهها و دیدگاههای مختلف فکری پیشینیان و فرهنگ مردم مشرقزمین فراهم میآورد و از این رهگذر میتوان به انگیزهها و دلایل بسیاری از رفتارهای کنونی خود و افراد جامعه که ریشه در افکار گذشتگان ما دارد پیبُرد و به خودشناسی بهتری دست یافت.
نتیجهگیری
پراگماتیسم به معنی عملگرایی و نتیجهگرایی است که اصول فکری آن در پنج عنوان خلاصه میشود: 1ـ واقعبینی. 2ـ نسبیگرایی. 3ـ مصلحتگرایی (منفعتطلبی). 4ـ ابزارانگاری. 5ـ نتیجهگرایی (پیامدگرایی، عملگرایی). با تأمّلی در مطالب کتاب درمییابیم که وجود روحیّة عملگرایی فقط خاصّ مردم آمریکا نیست، بلکه در روحیّة اکثر کسانی که دارای چنین مبانی اعتقادی هستند، وجود دارد. و پیشینة آن نه از قرن نوزدهم ونه صرفاَ در اندیشههای سقراط و ارسطو، بلکه به تمام اعصار و امصار برمیگردد که دارای چنین مبانی فکری بودند. واقعبینی در کلیله و دمنه همان تحقّقی است که در پراگماتیسم مطرح میگردد. بدین معنا که انسان محور حقیقت است و واقعیت چیزی جز تطابق آن با سود انسانی نیست و این انسان میتواند پادشاه، وزیر یا هر فرد دیگر باشد و هر یک از اینها میبایست واقعیت را با سود شخصی خویش مطابقت دهد و خارج از وجود خویش دنبال واقعیّت و حقیقت نگردد. علاوه بر نمونههای ارائه شده، اکثر حکایتها در کلیله و دمنه مؤیّد این مبانی فکری است. لذا چهار مقولة بعدی که ملزوم و نتیجة این اصل ماکیاولیستی است، به صورت واضح و کاملاً روشن خود را نشان داده است. با این توضیح که مصلحت و منفعتی که در کلیله و دمنه مطرح میشود، بیشتر جنبة شخصی (فردی) دارد تا عمومی. البتّه این را نیز میتوان با در نظر گرفتن جنبة تمسخرآمیز پراگماتیسم ـ جنبة منفعتطلبی کاسبکارانه ـ توجیه کرد و چون حقیقت مطلق نیست، نسبیّت در رفتار شخصیتها در جایجای حکایتها مشهود است که برای رسیدن به هدف ـ بهویژه در عرصة سیاست ـ باید اصول و فضایل اخلاقی را نادیده گرفت و با روح زمانه سازگار شد و متناسب با مصلحت وقت رفتار کرد. از این رو، در این کتاب ابزارانگاری ماکیاولیستی فراوان دیده میشود. نتیجهگرایی مطرح در این کتاب نیز بر اساس اصالت سود شخصی است نه نتیجهگرایی حقیقی. بنابراین، نمونههایی که در ابواب مختلف از جمله «شیر و گاو»، «شیر گَر گرفته و روباه و شتر»، «بوم و زاغ»، «گربه و موش» و «بوزینه و باخه» و سایر حکایتها و بابهای ارائه شده، دلیلی بر وجود نشانههایی از تمام اصول پراگماتیسم در این اثر ارزشمند ادب فارسی است و علیرغم اخلاقی بودن کتاب و وجود توصیههای فراوان اخلاقی در آن، به مواردی برمیخوریم که در هنگام عمل و در دنیای واقعیّت و بهویژه دنیای سیاست، موازین اخلاقی زیر پا گذاشته میشود یا حتّی بهکارگیری رذایل توصیه میگردد. به طور کلّی، میتوان چنین نتیجه گرفت که تطابق خوبی در اصول پنجگانة پراگماتیسم که در بالا ذکر شد، با کتاب کلیله و دمنه وجود دارد و انصافاً یک کتاب پراگماتیستی است که در گذشته تألیف شده است و این مؤیّد سخن ویلیام جیمز است که گفت پراگماتیسم روشی است که فلاسفة پیشین به نحوی آن را به کار میبستند و به نوعی پیشگامان این مکتب بودند.