نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 پژوهشگر پسادکتری، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه الزهرا، تهران، ایران
2 دانشیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه الزهرا، تهران، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
In the historical culture of Iran, narration means lecturing and giving an account of any story in its broad sense. Story research pays attention to the presence of the narrator, as a human factor, in the transfer of the story, but does not examine the signs of his presence, extent of his possession, or adherence to resources in a methodical and accurate manner. The confusion of the narrator with the writers shows that, despite acknowledging that the story does not have an official writer, lecturers have taken the narrator of the fictional world the same as either the writer or with the narrator. On the other hand, the interventions of the editor of the story, in the form of the use of punctuation marks, and highlighting or hyphenation of some sentences in order to distinguish the narrator from the storyteller without having a precise and measured basis has added to the existing confusion. Narratology examines narrative instances and levels based on the interaction of the narrator, the actor, and the audience in the work. The narratological approach is very important in knowing long folk tales that have been reconstructed and recorded through the tradition of narration and storytelling because by distinguishing at the narrative levels, the narrator's position and discourse are determined. Is it possible to consider a concrete and abstract role of narration for the narrator apart from the lecturer? The results of this study are compared with the views of storytellers about narrators, lecturers, and writers.
کلیدواژهها [English]
نقالی در گذشته فرهنگی ایران به معنای گسترده، خواندن و بازگفتن هرگونه داستان اعم از پهلوانی، تاریخی، غنایی، دینی و... بهکار میرفته و «نقال» کسی است که این روایات را از حافظه یا منبعی مکتوب (طومار) و به نثر برای شنوندگان نقل میکند (آیدنلو، 1388). براساس این تعریف، موضوعی که حضور عامل انسانی در انتقال قصه را مورد توجه قرار میدهد نشانههایِ زبانیِ حضور نقال و میزان تصرف یا پایبندی وی به منابع است. نقال ذائقه شنوندگان را در نقل قصه نادیده نمیگیرد و قصه را بر نگرشها و قراردادهای اجتماعی زمان نقل انطباق میدهد. این ویژگی زمانی که قصه در محل منازعات فرقهای قرار میگیرد، شدت مییابد. برخی گروههای اجتماعی مانند مناقبیان و فضائلیان از ابزار قصه برای تبلیغات خود استفاده میکردهاند (ر. ک: صفا، 1365). به همینخاطر گاه با تغییر حاکمیتِ نظامهای ارزشی و بافتار فرهنگی- اجتماعی، قصهگو در معرض تهدید و تنبیه قرار میگرفته و برای حفظ موجودیت خود، گفتمان قصه را در جهت قدرت حاکم تغییر میداده است؛ بنابراین، قصه دارای سازههای ثابت و سیال است. عنصر متغیر با تنظیم خود در نظام قصه بر تحول گفتمان و ثبت ارزشهای جدید صحه میگذارد. نقالی در فرهنگ ایرانی، عناصر متغیر قصه را بر چشماندازها و نگرش جمعی عصر منطبق میکند؛ زیرا علاوه بر نقلکننده، نقلشنو را در نظام ارزشی و فکری خود دخیل میکند.
لحاظ کردن تمایز سطوح روایی میتواند برخی پرسشهای مربوط به نقال را پاسخ دهد. چنانکه در برخی داستانها میتوان قاطعانه گفت قصه، نقل زبانی نیست و در برخی دیگر این قطعیت به چالش کشیده میشود[1]. ارتباط بین نقل زبانی و نگارش که باعث تفکیک اثر به نثر استادانه و عامیانه میشود (ر. ک: خالقی، 1386)، نمیتواند برای تعیین حدود دخالت و تعریف عاملهای فرهنگی در همۀ قصهها راهگشا باشد. همچنین این نکته را باید در نظر داشت که هنگام تبدیل روایت شفاهی به کتبی، تغییرات بسیاری اتفاق میافتد؛ از جمله نثر، ادبیتر میشود.
قصهپژوهی سنتی، تعریف و حد مشخص و متمایزی از راوی، نقال، نویسنده، داستانگزار و کاتب ارائه نمیدهد و تقریباً همه را یکی میداند. بررسی موقعیتهای روایی با توجه به ویژگیهای بیان شده، چالشی را ایجاد میکند که نتیجۀ آن لزوم بازنگری و تعریف جایگاه نقال، راوی و فرق آنها با نویسنده است.
آیا برای نقال سطح روایی جدا از راوی، نویسنده ملموس و انتزاعی قابل دریافت است؟ ابهام سطح نویسنده- مخاطب چه تأثیری بر نظامهای ارزشی قصه گذاشته است؟ نتایج این پژوهش چه تعارضی با دیدگاهها و تعاریف قصهپژوهان دارد؟ اینها سؤالاتی است که در این پژوهش درصدد پاسخگویی به آنها هستیم و برای این منظور «ابومسلمنامه» و پیشدرآمد آن، «جنیدنامه» بررسی میشوند. از این رو، ابتدا سطوح روایی براساس روایتشناسی معرفی، سپس این سطوح در قصه بررسی و در آخر چالشهای موجود مطرح میشوند.
علاوه بر کتاب لینتولت (1390) با عنوان «رسالهای در باب گونهشناسی روایت»، مقالههای عباسی با عنوانهای «دورنمای روایتی» (1385) و «گونههای روایتی» (1381) به تبیین دیدگاه لینتولت[2] و تفاوت آن با ژنت[3] پرداختهاند. مقالۀ عباسی و کریمی فیروزجائی (1391) با عنوان «کارکرد روایی در داستان حضرت آدم» موضوع فراراوی و دخالت وی در سطح راوی-کنشگر را بررسی میکند. برخی مقالات این حوزه بدون توجه به سطوح و موقعیتهای روایی، تنها به تعیین گونۀ روایی و نوع راوی اکتفا کردهاند. دربارۀ نقال و اصول کار وی در قصههای عامیانۀ بلند میتوان به «مقدمهای بر نقالی در ایران» و «خردهروایتها، گریزگاه نقال از برنامۀ روایی» اشاره کرد. در مقالۀ «گزارنده، راوی، شاعر:کلیدی برای حل مسألۀ منابع شاهنامه» نویسنده راوی را از شاعر جدا میداند و با این تمایز به دنبال حل مسأله است، اما راوی را در خارج از متن پیگیری میکند و اتصالهای گفتمانی را به راوی/ دهقان و موبد/ مترجم نسبت میدهد.
پژوهش حاضر قصد دارد با بررسی سطوح روایی، کارکرد کنترلی راوی و تناوبهای گفتمانی در «ابومسلمنامه»، راوی، نقال، کاتب و نویسنده را جدا و جایگاه هر یک را بدون ارجاع به واقعیت بیرون مشخص کند؛ بنابراین، آنچه از این تفکیک به دست میآید، قابل تعمیم بر آثار دیگر است، مگر آنکه سطحی روایی به سطوح قصه اضافه شود.
روایتشناسی از جمله ابزارهای است که سطوح و موقعیتهای روایی را در داستان بررسی میکند.
ژنت پایۀ روایتشناسیاش را بر تمایز بین داستان، روایت و عمل روایت[4] گذاشت. درحالیکه لینتولت بر رابطۀ تقابلی راوی و مخاطب از یکسو و راوی و کنشگر ازسوی دیگر متمرکزشد. براساس ارتباط تقابلی که بین سطوح روایی ایجاد میشود، روایت یک متن، روایی است شامل گفتمان روایی بیانشده توسط راوی، گفتمان بیانشده کنشگران و نقلقولهایی که راوی از گفتههای کنشگران ارائه کرده است (لینتولت، 1390). از این رو، روایتشناسی «فنون درونی یک روایت[5] را که خودش از داستانی[6]نقل شده تشکیل شده است، بررسی میکند» (عباسی، 1393). اینکه راوی با کارکردکنترلی که دارد کنشگر را در نقل گفتمان خود آزاد بگذارد یا گفتمان کنشگر را حذف کند یا با گفتمان خود همسو و... مبتنی بر ارتباط راوی با کنشگران است و زنجیرۀ تناوبهای گفتمانی را در روایت ایجاد میکند. با مطالعه گونۀ روایی غالب و بررسی تناوبهای گونهشناختی قادر به تعیین و تحلیل کارکرد وجوه روایی در داستان خواهیم شد. متن روایی ادبی به واسطۀ تعامل پویا بین وجوه مختلف روایی بر چهار محور استوار است:
1- نویسنده و خوانندۀ ملموس: نویسندۀ ملموس خالق واقعی اثر ادبی است که در جایگاه فرستنده، پیام ادبی را به خوانندۀ ملموس که دریافتکنندۀ پیام است، میفرستد. این دو به دنیای اثر ادبی تعلق ندارند (لینتولت، 1392)
2- نویسنده انتزاعی[7] و خواننده انتزاعی[8]: نویسندۀ انتزاعی تولیدکنندۀ دنیای ادبی است. در نظر گرفتن نویسندۀ انتزاعی به ویژه زمانی که گفتمان وی با راوی متفاوت باشد، اجتنابناپذیر است. خوانندۀ انتزاعی نیز طی فرآیند خوانشِ فعال معنای کامل اثر را عینیت بخشد (همان).
مؤلف انتزاعی یک موجود بازنماییشده یا یک آفریدۀ قصدمند از مؤلف عینی نیست، بلکه به لحاظ مقولهای بدین شیوه از راوی متمایز میشود، راویای که همیشه -چه صریحاً چه تلویحاً- موجودی بازنماییشده است (اشمید[9]، 1394).
3- راوی[10] و مخاطب[11]: راوی وجه متداول یک متن روایی ادبی است. نویسنده انتزاعی، جهان داستانی را که شامل راوی خیالی و خواننده خیالی است به وجود میآورد. راوی خیالی، عالم داستانی را که جهان روایت شده است به خواننده خیالی یا مخاطب منتقل میکند. تصویر مخاطب به شیوۀ غیرمستقیم و از طریق نداهایی که راوی مخاطب را مورد خطاب قرار میدهد، شکل میگیرد (لینتولت، 1392).
4- کنشگران: تقابل بین راوی و کنشگر ثابت و همیشگی است. راوی ایفای کارکرد روایی و کنترلی را بدون دخالت در نقش کنشی برعهده دارد؛ درحالیکه کنشگر همیشه واجد نقش کنشی بوده و فاقد کارکرد روایی و کنترلی است. بنابراین، در دنیای روایتشده که راوی آن را خلق کرده، دنیای دیگری به نام دنیای نقلشده که گفتمان شخصیتهای داستانی را شکل میدهد، قابل بازشناسی است. هر یک ازکنشگران میتوانند به ارائه وضعیت تفسیری و ایدئولوژیکی خاص خود بپردازند؛ تفاسیر آنها میتواند دیگر مواضع ایدئولوژیکی اثر ادبی را تأیید، تکمیل یا ردکند (همان).
عمل روایت با توجه به رابطۀ دیالکتیک راوی و مخاطب و درارتباط با روایت، داستان و در نتیجه با کنشگران موردبحث و بررسی قرار میگیرد. تمایز سطوح درونی و بیرونی روایت از طریق اتصال و انفصال گفتمانی است. اتصال و انفصال گفتمانی در نشانهمعناشناسی مطرح میشود، زمانی که «راوی [در] روایت کردن داستان خود، زمان و مکان شخصیتهای داستانی را رها میکند و به زمان عمل روایت میپیوندد. در این حالت راوی تلاش میکند با کسی که در مقابل و در زمان و مکان او قرار دارد به شکل گفتمانی سخن بگوید. او با این عمل برای لحظهای عمل روایت را قطع و به شکل دیالوگ با طرف مقابل خود سخن میگوید» (عباسی، 1395).
عمل روایت محصول کنش گفتهپردازی است و در هر کنش گفتهپردازی یک گفتهپرداز پنهان است (عباسی و کریمی، 1391). با عملیات اتصال گفتمانی، حضور گفتهپرداز را در یکی از دو قطب قصه دنبال میکنیم.
3-1. نویسندۀ ملموس و انتزاعی
ماهیت قصههای عامیانه، رشد و تکامل آنها در فرهنگ توده و حضور عنصر فرهنگی نقال در جایگاه انتقالدهنده، نخستین تأثیری که بر روایتشناسی و وجوه روایی قصه میگذارد، ابهام و نامشخص ماندن نویسندۀ ملموس است. دربارۀ این ویژگی باید طومارهای نقالی
-اگر نویسنده مشخص دارند- و قصه -انتقال شفاهی نیست یا سلسله راویان اخبار ندارند- را مستثنی کرد.
«ابومسلمنامه» به روایت ابوطاهر طرسوسی (قرن ششم ه.ش) ثبت و تحریر شده است. روی جلد کتاب نوشته شده به روایت ابوطاهر طرسوسی که منظور آن است که ابوطاهر، نویسنده این اثر نیست؛ بلکه وی یکی از راویان در میان سلسله راویان (نقلکنندگان) قصۀ ابومسلم است. درآغاز داستان به عنوان کسی که از او نقل میشود و او نیز از دیگری خوانده و نقل کرده، اینگونه آمده است: «از راویان اخبار و ناقلان آثار و خوانندگان قصص و تواریخ، استاد فاضل کامل ابوطاهربن حسن بن علی بن موسی الطرسوسی اسعدهالله فی الدارین چنین روایت میکند که...» (طرسوسی، 1381). نام ابوطاهر در کتاب با عنوان راوی اخبار و ناقل اسرار، طبقۀ اجتماعی وی را معین میکند؛ ابوطاهر از قصهگویان دربار غزنوی است (ر.ک: مقدمه اسماعیلی بر ابومسلمنامه، 1381).
داستانگزاران معمولاً روایات مکتوب خود را به «راویان اخبار» و «ناقلان آثار» و «مورخان» و امثال آنها معوّل میکردهاند و از اینجا میتوان دریافت داستانهایی که نقل میشده، روایات کهنی بوده که سینه به سینه گشته و به آنان رسیده است (طرسوسی، 1389). قصهگو با ارجاع پیوسته به راویان گذشته بر سندیت روایات موروثی تأکید میکند.
در «ابومسلمنامه» قصهگو با پیش کشیدن نقل ناقلان مختلف، صحت گزارش روایی خود را اثبات میکند: «سلیمان کثیر چون بر مضمون آن نامه اطلاع یافت، راوی روایت کند که فریفته شد در روایت ابومحفف. اما روایت ابوطاهر برخلاف این است و او هم گفته شود که هیچ فرو نگذاشته باشیم» (طرسوسی، 1381). به گواه مصحح، قصهگو چهار نسخه از «ابومسلمنامه» را در دست داشته است. تناقضهای بسیاری که مصحح در پاورقی به مخاطب گوشزد میکند، شاهد این مدعاست.
زمان و مؤلف مشخصی را برای نخستین روایت نمیتوان تعیین کرد. نویسندۀ ملموس ثابت نیست و به تبع سیالیت قصه و نویسندگان آن، شبکههای متنوع از نظامهای ارزشی در قصه شکل میگیرند. هر تحریر با کمرنگ کردن نظام ارزشی قبلی و آوردن قصه در قلمروی فکری خود -بدون آنکه قادر باشد به طورکامل ردپای نظام ارزشی قبلی را حذف کند- طیفی ازگرایشهای فکری مختلف را منعکس میکند. نشانههایی که قصه به واسطۀ گذر از قرنهای مختلف در درون خود پذیرفته یا مسلکهای که با تصاحب آن، گفتمان خود را در بین عامه ترویج دادهاند، بیانگر انباشتگی نظامهای ارزشی و گفتمانهای گاه ضد و نقیض در قصههاست. چون هیچ نقلی دقیقاً بازگفت نقل قبلی نبوده و هنگام بررسی نویسندۀ انتزاعی، روایتشناس با نظام ارزشی یا من دوم مشخص مواجه نمیشود؛ زیرا به تبع تکثر نویسنده و نقلخوان نظام ارزشی متنوع است. در «ابومسلمنامه» این ویژگی به خاطر جدالهای فرقهای شدت بیشتر یافته است. اصل تاریخی قصه بر اثر نقل گفتاری، سازگار شدن با گرایشهای فکری و ایدئولوژیک از ماهیت تاریخی خود خارج شده است.
محجوب معتقد است هر یک از قصهخوانان «ابومسلمنامه» به روش سخنگویی خویش تحریری از این کتاب ترتیب داده است (محجوب، 1383). تحریر چاپ شدۀ داستان ابومسلم نوعی دید التقاطی و ترکیبی از انواع جریانهای شیعی (غلات، زیدیه، دوازده امامی و حتی سنی متشیع) است (ذکاوتی، 1382). مصحح در مقدمه کتاب، جریانهای فکری متعدد را که به ابومسلم گرایش و در پراکندن داستان نقش داشتهاند، معرفی کرده است.
قصهگوی ابومسلم در عصر صفویه نسبت به حضور برخی نظامهای ارزشی مانند اعتقادات اهل تسنن یا هواخواهان آلعباس سختگیر است و تلاش کرده اثری از آنها در روایت باقی نگذارد. با وجود این، نشانههای برخی نظامهای ارزشی حتی از دل توصیف قابل ردیابی است. توصیف زیر همسویی قیام ابومسلم با آلعباس را نشان میدهد:
«خسرو روز از پیش سلطان شام روی به هزیمت نهاد و شب ظلمانی عالم نورانی را چون لباس عباسیان تیره و تاریک گردانید، باد خنک وزیدن گرفت و ابر سیاه، چون دل خارجیان، بر روی هوا بایستاد» (طرسوسی، 1381).
سلطان شام پیروز است؛ زیرا سیاه شعار ابومسلم است[12]. پیروزی با عباسیان پیوند میخورد. در حالی که وجه گمراهیِ آن به خارجیان نسبت داده میشود. تقابل نور و تیرگی و ارتباط آن با هدایت در متون دیگر نیز مشهود است. تقابل نظامهای ارزشی داستان، تقابل فضاهای نور و تاریکی را ایجاد کرده است. در نمونۀ اخیر از «ابومسلمنامه»، پیروزی به شب تعلق میگیرد که مانند لباس عباسیان است. همچنین وقتی پایۀ ارزشگذاری و ارتباط نور و سیاهی، رستگاری میشود، دل مروانیان چون شب سیاه است (همان) و ابومسلم چون خورشید: «امیریلان چون ماه تابان و خورشید درخشان بر تخت هفتپله سلیمانی برآمد» (همان).
هرچه نظام ارزشی شیعه در روایت برجستهتر باشد، نقش عباسیان و نشانههای اهل تسنن بدون اینکه کامل از بین برود، کمرنگتر میشود؛ در دو مورد، خطابی که برای گروه ابومسلم بهکار رفته مربوط به اهل تسنن است: «ای سپاه سنت و جماعت، ای موحدان، و ای دوستاران آل یاسین» (همان). «بادیلدا گفت:ای سنّیان مترسید که اگر ما اندکیم، حق تعالی با ماست» (همان) درصورتی که همین خطاب در بسیاری از قسمتهای دیگر ناسزا و معادل کافر و خارجی است.
شکل ترکیبی ابومسلمنامه در گنجاندن نظامهای ارزشی، بیانگر گذر پر تنش روایت از قرنها و جابهجایی، تعدیل، حذف، ترکیب و... در عناصر آن است. تمام گفتمانها با تنوعی که دارند در روایت باقی میمانند، اما یک زاویه برجسته میشود و جهت گفتمان را تعیین میکند؛ بنابراین، پایۀ کنش ادراکی در جهتگیری گفتمان، زاویه دیدی است که فرهنگ جمعی عصر راجع به آن به توافق رسیده است، آن را تبلیغ میکند و مهر تأیید مخاطب را در پی دارد.
3-2. راوی و مخاطب
راوی با وجود شباهت به نویسنده، صورتی مستقل است که توسط نویسنده خلق شده و به کلیت اثر ادبی تعلق دارد (لینتولت، 1390). راوی کسی است که روایت میکند (عباسی، 1381).
در «جنیدنامه» سطح راوی- مخاطب بین سطح ابوحفض- هارون و دنیای روایت شده قرار گرفته است. ابوحفض داستان جنید را برای هارون نقلمیکند. راوی روایت ابوحفض، بیماری هارون و واکنشهای وی از شنیدن قصه را برای مخاطب نقل میکند. حرکت از دنیای کنشگران به سطح ابوحفض- هارون از طریق اتصالهای گفتمانی متداول در قصه صورت میگیرد. در این سطح، کنش ابوحفض، نقل است و کنش هارون، خنده، گریه، تأیید ابوحفض و نهایت دستور برای کتابت قصه است. در شاهد زیر، ابتدا راوی با جملۀ «راوی گوید که چون قصه به اینجا رسید» از سطح کنشگران وارد سطح ابوحفض- هارون میشود. سپس با تکرار آخرین جمله از جایی که رواییگری را قطع کرده بود، دوباره به سطح کنشگران بازمیگردد:
«راوی گوید که چون قصه به اینجا رسید، خلیفه به خنده افتاد، بسیار بخندید و گفت: احسنت ای ابوحفض، حکایتی گفتی که تا یومالقیامه هرکس این قصه را بشنود، صدهزار فایده برد. بگو ببینم که حال آن سید بزرگوار به کجا رسید! این بگفت و بفرمود تا چند دست جامه نیکو و زر بسیار به ابوحفض دادند. ابوحفض قصه آغازکرد و گفت: ای خلیفه، چون ابلیس دعاکرد...» ( طرسوسی، 1381).
آغاز داستان ابومسلم با وجود ارجاع راوی به مابعد گسترده با پایان «جنیدنامه» یکی نیست. محرر یا کاتب یا قصهگوی «ابومسلمنامه» برای رسیدن به نسخهای جامع، نسخههای مختلف را با یکدیگر تلفیق کرده است؛ «جنیدنامه» را از نسخهای اخذ کرده و داستان ابومسلم را از نسخهای دیگر.
کاتب یا محرر داستان را نیز نباید با راوی و نویسنده یکی دانست. او گفتهپرداز دیگری است که گفتمانش را راوی نقل میکند؛ غالبا خنثی و بیتأثیر نیست و در متون فارسی به قول اکثر مصححان به امانتداری پایبند نیست. مصحح ابومسلمنامه و ذکاوتی در مقالۀ «نگاهی به ابومسلمنامه»، بدون تعیین حدود دخالت کاتب در نظام ارزشی داستان، این نکته را یادآوری کرده است. در «ابومسلمنامه» کاتب از راوی جهان داستانی قابل تمایز نیست؛ نزاعهای مذهبی و موضعگیری پررنگ راوی به حدی است که دخالت احتمالی کاتب در آن گم میشود، اما در «جنیدنامه» این تمایز از طریق تفاوت بین گفتمان راوی و کنشگر با گفتمان کاتب قابل دریافت است. عبارت «علیهالعنه» برای هارون که با گفتمان راوی و ابوحفض یکسان نیست، بیانگر نقش کاتب است. او در سطح هارون و ابوحفض قرار میگیرد و موضعگیری ایدئولوژیکی خود را فقط بر این سطح تحمیل میکند. ابوحفض، هارون را خلیفه میداند و پس از اتصالهای گفتمانی با خطاب «ای خلیفه»روایت را ادامه میدهد. اگر «علیهالعنه» از ابوحفض میبود جهتگیری اعتقادی، نشانههای زبانی دیگری را ایجاد میکرد و زبان ابوحفض را دو قطبی میکرد درصورتی که ابوحفض فقط قصهگو است و برخلاف یاران ابومسلم که از خوارج هدیه نمیگیرند، صلۀ خلیفه را دریافت میکند:
«ابوحفض فرمان جهانمطاع را به گوش جان استماع کرده، نظم بیان خویش را بنیان نهاد و چنین گفت که زندگی عزیز خلیفه سالهای بیشمار و قرنهای بسیار مستدام و پردوام، و قرین کامرانی و جاودانگی باد!» (طرطوسی، 1381).
توصیف «فرمان جهانمطاع» و... از سوی راوی و دعای ابوحفض، «زندگی عزیز خلیفه سالهای بیشمار و قرنهای بسیار مستدام و پردوام...»، گفتمان راوی و ابوحفض را از کاتب جدا و ردپای محدود کاتب را در عبارت قالبی «علیهالعنه» تأیید میکند. همچنین راوی «جنیدنامه» با راوی «ابومسلمنامه» یکی نیست؛ زیرا راویای که دنبالۀ داستان را در «ابومسلمنامه» نقل میکند، آنچنان دارای جهتگیری تند و افراطی است که از طریق کارکرد تفسیری و کنترلی، ایدئولوژی خود را بر گفتمان کنشگران و سطح راوی- مخاطب تحمیل میکند.
حضورکاتب در پایان قصه صریح است؛ جملات پایانی سخن اوست؛ زیرا تنها کاتب است که در این تاریخ نوشتن داستان را تمام کرده است.
«تمام شد کتاب سید جنید بن سید منذر ابن عبدالمطلب، فی پنجم ربیعالاخر، سنه 1326، خط نورالله ولد پاشا چگنی ...» (همان).
کاتب با توجیه بدخطی خود از خواننده، توقع دعا دارد. علاوه بر آن، نگران تباه کردن کتابت خود در جریان نزاعهای مذهبی است؛ از این رو، میگوید: «هر که خط مرا سیاه کند/ جگرش را علی تباه کند» (همان).
از دیگر عاملهای خارج از دنیای کنشگران که راوی جهان داستانی، گفتمانش را روایت میکند، استاد سخن است. هنگام نقل شعر، راوی میگوید: استاد سخن گوید، چنان که شاعر گوید و... . این استادان سخن که شعر آنها در روایت درج میشود با استاد سخنسنجی که پیوسته از او میخواهند قصه بگوید، یکی نیست: «اما استاد سخن را سال و ماهی قرارندادهاند» (همان). استاد سخنسنج در اینجا نقال یا قصهخوان است و جمله، رونق مجلسگوییهای پی درپی وی را تأیید میکند. کاتب، استاد سخن و قصهخوان کسانی هستند خارج از دنیای کنشگران که توسط راویِ دنیایِ روایتشده حضورشان به مخاطب گوشزد میشود؛ مجموعه عواملی که خارج از جهان داستان قرار دارند. ردپای آنها در لایههای مختلف داستان و نظامهای ارزشی آن باقی است، اما سهم هریک نامشخص.
با در نظر گرفتن کارکرد تفسیری راوی از خلط احتمالی راوی با نویسنده انتزاعی جلوگیری و واکنشهای عاطفی راوی در سطح وجوه خیالی روایت پذیرفتنی میشود. راوی مشخصاً در یکی از قطبها قرار میگیرد و از آن زاویه، قطب دیگر را ارزیابی میکند. گفتمان عاطفی و ارزیابیکنندۀ راوی از واژگان دو قطبی تشکیل شده است و با ژرفساخت داستان که تصادم دو نیروی خیر و شر است، هماهنگ است:
«خلافت میکرد تا ضربت عزرائیل بدو خورد و به جهنم پیوست. بعد از آن، محمدبن ولید به خلافت نشست و ده ماه ایام خلافت او بود که ناگاه ملکالموت قبض روحش بکرد و به مالکان دوزخش سپرد...تا مروان حمار به خلافت نشست؛ و هنوز کودک بود، اما سگی بود از سگان جهنم» (همان).
راوی نسبت به حوادث، واکنش عاطفی نشان میدهد:
«با این همه تغیّر، آتش خشم بر وی اثرکرد و جهان در چشم او سیاه و تاریک شد.
چشم همه خارجیان تاریک باد!» (همان).
اظهارنظر دربارۀ خود روایت از شیوههای اخلال در کنش روایی توسط راوی است.
«عزم مصر کردند و رفتند تا به در مصر کی رسند.
عجب حکایتی است! انشاالله تعالی گفته آید» (همان).
راوی خیالی، جهان روایت شده را به خوانندۀ خیالی یا مخاطب منتقل میکند. اگرچه ارتباطی دیالکتیک بین راوی و مخاطب برقرار است، تصویر مخاطب جز به شیوۀ غیرمستقیم و از طریق نداهایی که راوی، مخاطب را مورد خطاب قرار میدهد، شکل نمیگیرد (لینتولت، 1390). نداهای راوی و مخاطب با اتصال گفتمانی همراه است. اتصال و انفصال گفتمانی برای اولینبار توسط گرمس[13] درحوزۀ نشانهمعناشناسی مطرح شد. حضور مستقیم گفتهپرداز با نشانههای مختلف در متن، اتصال گفتمانی و قطع ارتباط گفتهپرداز با گفتمان و حذف حضور مستقیم او را انفصال گفتمانی میگویند.
مطالعه انفصال و اتصال گفتمانی بدون توجه به عمل زبانی امری غیرممکن است. اتصال گفتمانی، عملیات بازگشت به بنیانهای گفتمان است (شعیری، 1391). بنابراین، از سویی به بسط گسترۀ کلامی و از سوی دیگر به افزایش شدت عاطفی کلام منجرمیشود.
راوی با خطابها و جملاتی که در ارتباط او و مخاطب معنا میدهند از آنجا، آن زمان و او در دنیای روایتشده، وارد سطح راوی- مخاطب میشود. کاربردهایی که این ارتباط برای راوی دارد، عبارتنداز:
1- راوی ضمن جلوگیری از تکرار در نقل حوادث، بخشهایی را که قبلاً روایت کرده است به مخاطب گوشزد میکند. او با ارجاع فشرده به ماقبل گسترده مطمئن میشود مخاطب رشته حوادث را از دست نخواهدداد؛ بنابراین، با اطمینان از نتیجهبخش بودن یادآوری خود، روایت را در خط سیر خود ادامه میدهد.
مثال: «ابوالجود -آن جوانی که پیشتر ذکر خیرش گفته شد- پیشتر از عقیل در رسید» (طرسوسی، 1381).
2- راوی با ارجاع به مابعد گسترده به مخاطب قول میدهد سرگذشت کنشگران را نقلکند.
مثال: «شیبو بود که درمجلس اول شرح کردیم و در اینجا نیز به وقتش گفته شود» (همان).
خطاب مستقیم راوی و مخاطب چه برای ارجاع به مابعد و چه برای ارجاع به ماقبل مستلزم عبور از دنیای روایت شده است.
3- راوی نگران دلزدگی و ملال مخاطب است و به بهانه آن از خلاصهگویی استفاده میکند.
مثال: «چندان نعمت بیاوردند که اگر وصف کنیم، قصه به طول انجامد» (همان).
4- راوی به فکر تأثیر بر مخاطب به گونهای که او را طرفدار گفتۀ خود کند و ارزش دیگری را به او بباوراند، نیست. مخاطب در «ابومسلمنامه» باید همسو و همفکر با راوی باشد؛ زیرا راوی، مخاطبی غیر از هممسلکان نمیپذیرد. راوی د رطول روایت پیوسته از مخاطب، واکنش عاطفی مشابه واکنش خود را توقع دارد و به خاطر حقانیتی که برای گفتمان خود قائل است، شک ندارد مخاطب نیز مانند او فکرمیکند.
مثال: «سر او را گوش تا گوش، از ملک بدن جدا ساخت. هرکه دست مریزاد نگوید، لعنت خدا بر او باد!» (همان).
نمونه زیر نشان میدهد راوی علاوه بر دخل و تصرف در گفتمان کنشگر چگونه از مخاطب میخواهد موضعگیری عقیدتی خود را شبیه راوی نشان دهد.
«مروان گفت: ای ابوترابی، یک امروز با تو میکوشم، یا آن است که جان خود را باختم یا بردم، چراکه از حد گذشت جور تو بر آل بنیامیّه، که صدهزارلعنت خدا و نفرین رسول بر آل بنیامیّه باد!
بر چنان قوم تو لعنت نکنی شرمت باد!» (همان).
بنابراین، گفتمان راوی نه تنها در دنیای کنشگران گفتمانی مسلط است و اجازه ثبت ارزشهای متفاوت را نمیدهد در سطح راوی- مخاطب نیز غالب است.
5- به خاطر سنت نقالی و داستانگزاری مخاطبان فرضی راوی دو دستهاند: مخاطب عام و مخاطب خاص. مخاطب خاص، نقال یا قصهگو است که قرار است براساس صورت نوشتاری، قصه را برای شنوندگان درآینده نقل کند.
تقسیمبندی کتاب به بخشهایی تحت عنوان مجلس، حاکی از آن است که گفتهپرداز متوجۀ جنبههای کاربردی قصه برای نقال یا قصهخوان است: «اکنون بنگر که خارجیان چه تدبیر میسازند و باقی در مجلس دیگر گفته شود» (همان).
مجلس دیگر که وعده میدهد به این صورت شروع میشود: «مجلس نودوهفتم از حرب شجاع زمان ابومسلم مروزی، رحمهالله علیه» (همان).
مخاطب خاص باید در توصیف و امانتداری سنگ تمام بگزارد.
«تعریف بایدکرد: ابومسلم را سر برهنه بر شتری انداخته بود...»(همان).
در پاورقی آمده این عبارت دستورالعمل راوی به قصهخوان است. قصهخوان اگر این توصیف را حذف کند، شباهت بین ابومسلم و اسرای کربلا را نادیده گرفته است. بنابراین، راوی، نقل آن را الزام میکند و در نقل برخی از اجزای قصه به او اختیار داده میشود؛ میخواهد این بخشها را گسترش دهد یا اصلاً مسکوت گذارد.
«در دستِ قصهخوان است، اگر خواهد لشکرکشی بخواند و بگوید که مروان را دو جادو بود. یکی را غربای و دیگری را قربای جادو نام بود» (همان).
اضافه کردن و گسترش قصههای مربوط به جادوگران و پریان الزام نیست. مخاطب خاصی که ریشه در سنت نقالی و قصهخوانی دارد، جایی را که مربوط به نظام ارزشی است نباید حذف کند و برای حذف یا ذکر بخشی که سرگرمکننده و مهیج میتواند باشد، مختار است.
6- راوی به دنبال حوادث داستان و پایان کار کنشگران با قالبهای روایتگردانی مثل پس، راوی گوید، ای عزیزمن بدانکه... به اندرز و ارزیابی میپردازد. اندرز او بر حوادث دنیای روایتشده برچسب تعلیمی واخلاقی میزند.
«جان پاک را به جانآفرین تسلیم کرد... ای عزیزمن، بدان که تو را ازین دنیا میباید رفت. پس، آن بهترکه خود را شادداری» (همان).
7- راوی با اتصال گفتمانی راجع به آنچه از «آن زمان» باقی مانده، گزارش میدهد.
«فرمود تا آن حصار را خراب کردند و او را تلّ ابومسلمی نام کردند و حالا مردم هم، چون به آنجا میرسند، او را تل ابومسلم میگویند» (همان).
گاه راوی با اتصال گفتمانی از طریق مقایسه اکنون با آن زمان، گفتمان معترضانه خود را آشکار میکند (همان).
3-3. تقابل راوی و کنشگر
روایت نه تنها شامل گفتمان روایی بیان شده توسط راوی است، بلکه شامل گفتمان بیان شدۀ کنشگران و نقلقولهای است که راوی از گفتههای کنشگران ارائه میکند. بنابراین، روایت در زنجیره و در تناوب گفتمان راوی و گفتمان کنشگران شکلمیگیرد (لینتولت، 1390).
وظیفۀ اصلی راوی ایفای کارکرد روایی است که همیشه با کارکرد کنترلی یا هدایتکنندگی وی ادغام میشود. بدین معنیکه قادر است گفتمان کنشگران را درون گفتمان خود بگنجاند و همانجا نقل کند یا ازطریق تغییر لحن در داخل گفتمان خود واردکند (همان).
در ابومسلمنامه راوی با تفسیر حداکثری، دنیای دو قطبی شدۀ داستان را شدت میبخشد و مجال هرگونه برداشت متفاوت از کنش و گفتار قهرمانان را از بین میبرد. در قصهها دو نظام ارزشی متباین وجود دارد. شدت واکنش راوی و ایدئولوژی وی در برابر هر یک از این نظامهای معنایی، یکدست نیست. راوی «دارابنامه» یا «اسکندرنامه»[14] اندکی تعامل و پذیرش دیگری را برمیتابد، اما در «ابومسلمنامه» به خاطر ماهیت دینی و حقانیت مسَلم شیعه هرگفتمان دیگری به شدت رد و نکوهش میشود.
واکنشهای عاطفی راوی علاوه بر دنیای روایت شده در دنیای نقلشده نیز پررنگ است. راوی، گفتمان کنشگر بازدارنده را با تغییر، حذف و تمسخر نقل میکند. راوی حتی در قالبهای کلامی و گفتوگوهای کنشگران تصرف میکند. ارتباطات گفتاری عاملهای کلامی، متأثر از حوزه کنشی آنهاست. اگرچه کنشگر، سیاق کلامی را که بیانگر تشخص زبانی وی باشد، ندارد، خطابها در قصهها معمولاً بیانگر موضعگیریهای است که چه بسا با نگرش راوی همسان نیستند؛ مثلاً در «اسکندرنامه» منوچهرخان در حالی که کنشگر به شاه ترکان «شهریار» میگوید، راوی او را «آمر ترکان» معرفی میکند (حکیم، 1384). این موارد نشان میدهند با وجود آنکه راوی، زبان کنشگر را در سیاق گفتاری خود درج میکند، حفظ تکیهکلامها و خطابها، استقلال اندکی به گفتار کنشگر میدهد و بین گفتار او و راوی مرز ایجاد میکند. راوی ابومسلمنامه حتی در این تکیه کلامها و خطابها دست میبرد.
«اگر تو این شغل را کفایت کنی، به جان مروان خر، که تو را از مال دنیا بینیاز گردانم و از تو مایه آزادی به امیرالفاسقین مروان میفرستم!» (طرسوسی، 1381)
درحالی که گوینده نصر سیار است. در تمام صفحات «ابومسلمنامه» گفتمان راوی بر کنشگران بازدارنده تحمیل میشود. نمونۀ زیر گفتوگوی درونی یکی از هواداران بنیامیه است:
«اگر خراسان را تمام بگیرد ... دین محمدی خلل یابد و مذهب آل بنیامیه، که صدهزار انبار لک و لعنت برایشان باد، منسوخ گردد» (همان).
در دنیای نقلشده که دستخوش موضعگیری ایدئولوژی راوی است تنها گفتمان کنشگران همسو با راوی شکل میگیرد و تنها به این گروه، کارکرد تفسیری محول میشود. بسیاری از تکیهکلامها بین راوی و گروه ابومسلم مشترک است.
واکنشهای عاطفی راوی به موارد بیان شده، محدود نمیشود، بلکه زاویۀ دید کنشگر را نیز دربر میگیرد و اجازه ارزیابی نمیدهد:
«چون محتاج مرورودی رسید و نگاه کرد، ابومسلم را دید که در قلب قرارگرفته، و لشکر خود را به طریقی آراسته کرده که هیچ پادشاهی را به آن طریق قرارنتوان دادن. با خود گفت که این روستایی را ببین که چون در صف کارزار ایستاده است؟» (همان).
ابومسلم در زاویۀ دید محتاج قرار دارد. گفتوگوی درونی به خاطر صفت تمسخرآمیز «روستایی» متعلق به محتاج است، اما ارزیابی ابومسلم در لشکرآرایی، گفتمان راوی است.
با زاویه دید کنشگر- شاهد، زبان به اول شخص تغییر میکند. برخلاف سایر قصههای عامیانه در «ابومسلمنامه» کنشگری که شاهد ماجراست گاه مشاهدات خود را نقل میکند. مصحح معتقد است که «نقال در روال داستان بارها رشتۀ کلام را بریده و دنبالۀ سخن را به دست شخصیتهایی میسپرد که خود در این ماجرا، نقش نخست را به عهده داشتهاند» (همان). منظور مصحح از نقال، راوی است.
«حیدعلیابادی گفت که غوریای دیدم که با اسب در کمر تاخت که من پیاده هرچند که خواستم که برآیم، نتوانستم!» (همان). مشخص نیست حید برای چه کسی مشاهدات خود را نقل میکند.
سخن کنشگر- شاهد در «ابومسلمنامه» هستۀ تاریخی داستان را مستند میکند. خواجه سلیمان و عثمان کثیر از شاهدان نبردهای ابومسلم هستند که به همراه کاتبان وقایع و حوادث جنگ را مینوشتهاند (همان). زاویهدید آنان درحالی که نه در معرکۀ جنگ حاضرند و نه جزو مبارزان هستتذ، دلالت بر نگاهی دارد که خارج از صحنه متمرکز جنگ قرار گرفته است:
«پس، محتاج گربز و یعقوب و عبدالرشید و سرهنگان امیراحمد زمجی و حید و ابوسهل حملهکردند، القصه، اگر نام همه را برم، قصه طویل گردد و شنونده ملول. اما چون حرب سخت شد، به سرپل درآمدند و حرب در آنجا بیشتر شد، چنانچه خواجه سلیمان حیران ماند و گفت که «حرب چنان گرم شد که حیدعلیابادی را شمشیر از قبضه شکست و مجال نداشت که تیغی دیگر به دست آرد، به مشت درآمد و حرب میکرد تا آن خارجیان را در شهر انداختند!» (همان).
عثمان در زاویۀ دید، راوی نیست. به عبارت دیگر، قبل از نقلقول در صحنههای متوالی میدان نبرد که راوی توصیف میکند، حضور ندارد، اما سخنش نقل میشود. نقلقولهای از این دست نشاندهنده آن استکه این جملات از زبان شاهدان ماجرا در روایت باقی مانده است.
در نمونۀ زیر با تغییر شخص، دستوری بدون آنکه کنشگر، مخاطب داشته باشد و بدون آنکه چنین سخنی در معرکه جنگ ضرورت داشته باشد به صورت نقل خاطره از زبان کنشگر روایت شده:
«عاقبت ملکزاد تیغی بزد...حیران جنگ او مانده بود و میگفت که من هرگز در جنگ کسی همچون مظفر ندیدم و یک کس دیگر که او را حدیث سقینی میگفتند در ترکستان، ازین دو شخص ترسیدم. پس، چون مظفر را بکشت به تیغ جانستان، چاردانگ شب گذشته بود» (همان).
«آن سنگ از بناگوش احمدزمجی به دررفت و آن صدای سنگ در گوش احمد بماند و احمد بارها گفت که آن باد سنگ در گوش من تا سه روز بمانده بود. پس، آن سنگ از قضای ربانی، چون از احمد رد شد...» (همان).
کسانی که از قول کنشگر روایت میکنند، راویان اخبار هستند؛ راویانی که سینه به سینه داستان را منتقل کردهاند و براین اساس یکی از آنها کنشگر را دیده و از قول او سخن گفته است. بنابراین، این تصور ایجاد میشود که بین هسته تاریخی داستان که کنشگران را در خود گنجانیده و ناقلان سرنوشت آنها، ارتباطی گفتاری برقرار بوده است.
4-1. تمایز راوی، نقال و نویسنده
موضوعی که آشفتگی ناشی از آن پژوهشهای مربوط به قصه را دربرمیگیرد، عدم ارائه تعریف و مشخص نکردن مرز بین نقال، قصهگو، کاتب، داستانگزار، راوی و نویسنده است. در روایتشناسی راوی، وجه خیالی است که نویسنده او را خلق میکند و کارکرد اصلیاش رواییگری است. راوی جهانداستانی با راویای که قصه را نقل کرده و در فرهنگ شفاهی ما از سلسلۀ راویان اخبار و ناقلان آثار است، یکی نیست؛ درحالی که از نظر قصهپژوهان یکی شمرده میشود.
تحلیل قصه براساس روایتشناسی نشان داد که نقال، سطح روایی ندارد. آنچه به نقال نسبت داده میشود از نوع اتصال گفتمانی است که توسط راوی جهان داستانی و حرکت وی بین دنیای روایتشده و سطح راوی -مخاطب رخ میدهد. بنابراین، در جواب سؤال راوی کیست باید گفت «کسی است که روایت ابوطاهر طرسوسی یا به طورکلی سخن راویان قدیم و ناقلان اسرار را برای مخاطب نقل میکند». بنابراین، حضور طرسوسی و هر ناقل دیگری در داستان سطح روایی مستقل ایجاد نمیکند. گفتمان نقلشدۀ طرسوسی یا هر قصهگوی دیگری از فیلتر ذهن و نگاه جمعی عصر گذشته و راوی مخلوق نگرش جمعی است. بنابراین، راوی وجهی خیالی است که با وجود ارجاع به قصهگوی ملموس در بافت و گفتمان دیگری پرورده و خلق شده است. حضور راوی در گفتمانی که از ابوطاهر طرسوسی سندیت میگیرد با آوردن «که» در نقلقول غیرمستقیم مشخص و متمایز میشود. «که» بیانگر نقلقول غیرمستقیمی است که دست راوی را در تغییر زبان و گفتمان بازمیگذارد. راوی پایبند نقل طرسوسی نیست. ابوطاهرطرسوسی یکی از سلسله راویانی است که نقل او از داستان ابومسلم باقی مانده است و براساس ماهیت قصه و لایههای آن، ابوطاهر نیز در نقل خود پایبند راویان قدیم نبوده است. وی قصهگوست نه آفرینندۀ قصه. در داستان جنید، نامی از ابوطاهر نیست. راوی «جنیدنامه» در حال نقل روایتی است که ابوحفض برای هارون نقل کرده است. فرق او با ابوطاهر در این استکه حضور ابوحفض- هارون در «جنیدنامه» مثل «هزارویک شب»، یک سطح روایی به سطوح قصه اضافه کرده است.
اگر از این خطا به خاطر عدم شناخت وجوه روایی چشمپوشی کنیم، اشتباه دیگر، یکی دانستن راویان اخبار با نویسنده است. این درحالی است که همۀ قصهپژوهان تأکید میکنند نویسندۀ مشخصی برای قصه وجود ندارد و قصهها سینه به سینه نقل شده و سپس به کتابت درآمدهاند. در مقدمه «دارابنامه»، صفا میگوید:
«نویسنده این کتاب که بیتردید یکی از راویان داستان داراب بوده و همه جا خود را مؤلف اخبار و گزارنده اسرار ابوطاهر طرسوسی یاد میکند، در آغازکتاب «استاد فاضل کامل ابوطاهربن محمدبن حسن بن علی بن موسی الطرسوسی اسعده الله فی الدارین» معرفی شده است» (طرسوسی، 1381). درحالیکه طرسوسی نویسنده نیست و ناقل یکی از روایتهاست. مصحح خود نیز در ادامه در الحاق عنوان نویسنده به طرسوسی میماند و فعل را به طریق مجهول بهکار میبرد (معرفی شده است)؛ زیرا در همین جمله میداند نویسنده دربارۀ خود چنین جملۀ دعایی (اسعده الله فی الدارین) را بهکار نمیبرد. همین موضوع در تصحیح اسماعیلی از ابومسلمنامه مشهود است.
«ابوطاهر نامبرده، داستانسرایی یگانه در ادبیات عامیانه فارسی است که ذهن بارورش آثار کمنظیری آفریده و داستانهای بیشماری به وی نسبت داده شده است» (همان).
انتساب داستان به ذهن بارور ابوطاهر در حالی است که در صفحه قبل، طرسوسی را یکی از راویان/ ناقلان شیرینزبان ابومسلمنامه میداند و در مقدمۀ کتاب احتمال میدهد پدیدآوران ابومسلم، نخست یاران و همراهان وی بودهاند.
نتیجهای که از حضور این راویان گرفته میشود آن است که احتمالاً چهارچوب کلی داستان در همان آغاز به وسیلۀ همرزمان ابومسلم ریخته شده است. این طرح نخستین با نقل و روایتهای یاران ابومسلم درهم آمیخته و با عناصر ماوراءالطبیعه آراسته شده است. نکته جالب اینجاست که «نقال» در روال داستان بارها رشتۀ کلام را بریده و دنباله سخن را به دست شخصیتهایی میسپرد که خود در این ماجرا، نقش نخست را به عهده داشتهاند. بدین ترتیب در آغاز مواد خامی فراهم شد که یکدست نبود و با آرمان و آرزوهای فردی و اجتماعی سرشته شده بود.
انبوه مواد خامی که به گونهای کتبی- شفاهی در سراسر خراسان و شاید عراق، پراکنده میشد، دستمایۀ تاریخنویسان و داستانپردازان آینده شد. سپس، این روایات پراکنده نیز از یادها و دفترها ناپدید شد؛ درحالیکه ردپای خود را در نسخههای فراوان «ابومسلمنامه» و تناقضات بیشمارموجود درآن برجای گذاشت (همان).
مصحح فرق بین راوی و نویسنده را جدی نمیگیرد و از این طریق نظر خود راجع به منشأ قصه را که در ادامه میآورد، نقض میکند. در ادامه همین مطلب باز نقال و راوی جهانداستانی را یکی میشمرد. درحالی که نقال و راوی جهانداستانی یکی نیستند. منظور مصحح راوی است؛ زیرا راوی است که میتواند با کارکرد کنترلی خود رشتۀ سخن را یا خود به دست گیرد یا اجازه دهد کنشگر روایت را پیش ببرد.
در زیر «مطلب اساسی که دربارۀ شیوۀ این کتابها باید گفته شود آن استکه نویسندگان آنها از میان مردم عادی برمیخاستند و از مردم عادی و از داستانگزارانی که مانند خود آنها درکنار حلقۀ قصهگویان ایستاده و از آنان روایاتی آموخته بودند، سخنانی به یاد میسپردند، سپس همانها را برای مردم بیان میکردند » (طرسوسی، 1389) پیچیدگی بیشتر میشود.
منظور از نویسندگانی که از میان مردم عادی برخاستند، نویسنده نیست، بلکه کسی است که روایت شفاهی را تبدیل به صورت مکتوب میکند. در ادامه کسی که داستان را به کتابت درآورده با قصهگو و نقال یکی میشود؛ زیرا او نیز قصد دارد آنچه را شنیده «برای مردم بیان کند». همچنین از جملۀ بالا استنباط میشود بین داستانگزار و قصهگو فرق است در صورتی که قصهپژوهان به این تفاوت نپرداختهاند و معمولاً آنها را مترادف میدانند. صفا (1381) داستانگزار را مترادف با قصهخوان، قاص، دفترخوان و... میداند در حالی که در مقدمۀ «دارابنامۀ» بیغمی میگوید: «نقال بیغمی است و کسی که کتابت کرده دفترخوان است و مشخصاً در روایت بیغمی، محمود دفترخوان کتابت را برعهده داشته است».
ذکاوتی (1384) نیز بدون معرفی داستانپرداز و فرق آن با نقال میگوید که «داستانپرداز «اسکندرنامه»، رویدادهای قهرمانی و ماجراهای عیاری و حوادث جادویی و پیشامدهای عشقی را از هر آنچه شنیده یا خوانده بوده گرد کرده و به قلم آورده و به دست و زبان نقال سپرده است و هر نقالی با ترزبانی برآن افزوده یا کاسته» (حکیم، 1384).
در توضیحات مصحح ابومسلمنامه، راوی و کاتب مترادف میشوند. مصحح رنگ و بوی شیعی را گاه نتیجه دخل و تصرف فرقهها و گاه مربوط به اعمال سلیقۀ کاتب میداند و اشارههایی نظیر «چهار یار» را مربوط به روبنای داستان میداند. «این اشارههای روبنایی تنها ما را به شناخت بینش راوی و یا کاتب راهنمایی میکند و نه به ساختار عقیدتی داستان» (طرسوسی، 1380).
در صورتی که حتی اگر راوی را نه برمبنای روایتشناسی، بلکه در چارچوب نظر قصهپژوهان قرار دهیم باز با کاتب یکی نمیشود و دایرۀ اختیاراتشان تفاوت اساسی دارد.
4-2. چالش مصحح و روایتشناس
قصههای عامیانۀ بلند اغلب متون کهنی هستند که ابتدا از روی نسخههای خطی تصحیح و سپس چاپ شدهاند. حضور عوامل مختلف گفتمانی و نقلهای پی در پی از قصه، بین نسخ معمولی و نسخههای روایت شده تفاوت اساسی ایجاد کرده است. در این نسخهها، روایتهای متعدد و معنادار با تفاوتهای بسیار وجود دارد که در نسخههای معمولی نیست. حضور کاتب تقریباً محدود است. دامنۀ تغییرات و نظراتی که مصحح در تصحیح ارائه میدهد، بسیار محدود و مشخص است. مصحح توضیحات خود را در متن وارد نمیکند و از پاورقی استفاده میکند. بهکار بردن علائم سجاوندی نیز بخشی از کار مصحح است که به خوانش و دریافت بهتر متن کمک میکند.
روایتشناس برای جدا کردن گفتمانهای مختلف و بررسی موقعیتهای روایی به علائم نگارشی توجه میکند. بیتوجهی به این موضوع در بررسی برخی قصهها از جمله «ابومسلمنامه» باعث آشفتگی در تحلیل موقعیتهای روایی میشود.
از مشکلات «ابومسلمنامه» کاربرد نادرست علائم نگارشی است. گذشته از علامت توجه که در انتهای جملات خبری به وفور آمده، علامت گیومه در نقلقولهای غیرمستقیم از مواردی است که با قواعد سجاوندی همخوان نیست. این علامت چون مرز بین گفتمان راوی و کنشگر است برای روایتشناس اهمیت دارد. گیومه نشانۀ نقلقول مستقیم است؛ به عنوان نمون به قول بیهقی: «بنیاد ظلم در جهان اندک بود. هر کس چیزی بدان مزید کرد تا بدین غایت رسید» (ذوالفقاری، 1395).
در قصههای عامیانه کنشگر یا خود صحبت میکند یا راوی سخن او را نقل میکند. در این صورت راویای که وقایع را از دریچۀ چشم شخصیت میبیند، مشخصات زبان او را به سه شکل میتواند منتقل کند:
1- نقلقول مستقیم: او فکرکرد، چقدر من تنهایم.
2- نقلقول غیرمستقیم: او فکرکرد، که او چهقدر تنها بود.
3- نقلقول غیرمستقیم آزاد: و چهقدر او تنها بود. جملۀ شخصیت را غیرمستقیم نقل کرده، اما سیاق کلام و لحن او را حفظ کرده است (اخوت، 1377). در گفتار غیرمستقیم آزاد «که» موصولی حذف میشود. علامت نقلقول وجود ندارد، اما سیاق گفتاری که میخواهیم نقل کنیم عیناً حفظ میشود. این شیوه معمولاً اختصاص زبان گفتاری است. برخلاف داستاننویسی جدید در داستانهای سنتی فارسی از این شیوه کمتر استفاده میکردند (همان).
در «ابومسلمنامه» معیاری برای گیومه در انواع نقلقولها، گفتوگوی درونی، نقل مضمون نامهها و... وجود ندارد.
مورد دیگر آنکه مصحح برخی از اتصالهای گفتمانی راوی را بین دو خط تیره قرارداده است:
«سلیمان کثیر را آن سخن باورآمد و فریب خورد، و با چندتن از چاکران خود زره دربرکردند-جان عزیز است- تیغها بستند...» (همان).
در آن وقتیکه نصرسیار–گفتم که- در کنار مرو قرار گرفت» (همان).
مصحح در مقدمه، توضیح یا معیاری برای پررنگ کردن برخی جملات راوی، جدا کردن اتصالهای گفتمانی یا کاربرد غیرمعمول علامت توجه و گیومه نیاورده است.
از ویژگیهای دیگر «ابومسلمنامه» آن است که نسخههای ترکی آن بیشتر از فارسی است. این موضوع به تحریم «ابومسلمنامه» در قلمرو صفوی و رواج آن در قلمرو عثمانی برمیگردد (ر.ک: طرسوسی(1381) و صفا (1365)، ماجرای تحریم ابومسلمنامه). با توجه به معدود بودن نسخههای فارسی و افتادگی نسخۀ مورد تصحیح، مصحح برای بخشهای افتاده، نسخۀ ترکی را ترجمه کرده و از طریق قلاب ([])، آن را در متن اصلی گنجانده است. اگر از نسخۀ ترکی برای تشخیص جریان ارزشی حاکم بر گفتمان چشمپوشی کنیم، این موضوع در بررسی پیرنگ مشکل ایجاد میکند. فرآیندهای تحول کلامی از این طریق جابهجا میشوند. نمونۀ مشخص آن در آغاز داستان –ماجرای عشق جنید و رشیده- مشهود است.
جمعبندی و نتیجهگیری
«ابومسلمنامه» دامنۀ دگرگونی، تلفیق و جابهجایی رویدادهای تاریخی را به گونهای که برداشتها و احساسات مردم در دورههای مختلف میپسندیدهاند، منعکس میکند. شکوفایی، رواج و تحریم آن بیانگر مسیر ناهمواری است که در جریان نزاعهای مذهبی، پشتسر گذاشته است.
از منظر روایتشناسی، داستان فاقد نویسنده ملموس است و با در نظر گرفتن تأثیر بازنویسی قصه و سنت داستانگزاری، طیفی از نظامهای ارزشی متفاوت در آن شکل گرفتهاند. این موضوع دلالت دارد بر اینکه نویسندۀ انتزاعی یا من دوم، ناقلِ مشخصی نیست، بلکه گفتمانها و نظامهای ارزشیِ مختلفی است که در دورههای مختلف شکل گرفته، رواج یافته و یا به حاشیه رانده شدهاند.
بررسی موردی «ابومسلمنامه» نشان داد راوی جهان داستانی با نقال (راویان اخبار)، داستانگزار، کاتب و نویسنده یکی نیست. نقال نشانۀ زبانی و سطح روایی مستقل ندارد. اتصالهای گفتمانی و تناوبِ روایت و گفتمان، عبور در سطح راوی- مخاطب و سطح کنشگران را نشان میدهد. اتصالهای گفتمانی، شکل مکتوب قصه را تأیید میکند. بنابراین، دیدگاههای راجع به نقال در زمینۀ قصهپژوهی براساس مستندات خارج از متن بر اثر تحمیل شدهاند. همین دیدگاهها بر تصحیح نسخههای خطی نیز اثر گذاشته است؛ از جمله در کاربرد گیومه و خط تیره که برای تمایزگفتمان راوی، نقال و کنشگر بدون دقت در سطوح روایی و... صورت گرفته است.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
[2]. Lintvelt,J.
[3]. Geraed,G.
[4]. Narration
[5]. recit
[6]. histoire
[7]. auteur abstrait
[8]. lecteur abstrait
[9]. Schmidt, W.
[10]. narratair
[11]. narrateur
[12]. نسخههای شیعی آن را به نشان ماتم برای امام حسین میدانند.
[13]. Greimas, A.