بررسی و تحلیل سیر مراتب انسان‌های کمال‌یافته در آثار مولانا

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران

2 استاد، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران

چکیده

بنابر دیدگاه مولانا برترین و کامل‍ترین انسان‍ها، انبیاء و اولیای الهی هستند که ما در این مقاله عنوان «انسان‌های کمال‌یافته» را برای ایشان برگزیده‍ایم. انسان کمال‌یافته، به‌واسطه شرافت و کمال وجودی‍اش، بر سایر انسان‍ها و حتی بر دیگر مخلوقات، ولایت و تصرّف دارد. البته انسان‍های کمال‌یافته نیز همه در یک رتبه و درجه نیستند و برخی بر برخی دیگر فضیلت دارند. مولانا و عرفای پیش از او قائل به تفاوت و تفاضل مقام و مرتبه انسان‍های کمال‌یافته بوده‍اند و ازاین‌رو به طرح دو مبحث اساسی ذیل این موضوع، در آثار خویش پرداخته‍اند؛ اول این‌که در میان انسان‍های کمال‌یافته مقام انبیاء بر مقام اولیاء مقدم است یا بالعکس؛ و دوم، مبحث طبقات و مراتب اولیاء که مجموعه دیدگاه‌های عرفای سنّت اول، در این موضوع بر محور دو الگوی اصلی، موسوم به الگوی هرمی هجویری و الگوی حکیم ترمذی قابل تحقیق و پژوهش است. در این مقاله، ابتدا سیر مراتب انسان‍های کمال‌یافته در قالب این دو مبحث اساسی، در آراء و دیدگاه‌های عرفای سنّت، اول تحلیل و بررسی خواهد شد و سپس دیدگاه‌های خاص مولانا در این حوزه تبیین می‍گردد.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

An Investigation and Analysis of the Course of Human beings' Perfection in Mowlavi’s Works

نویسندگان [English]

  • Marzieh Kazemi 1
  • Sayed Ali Asghar Mirbagheri Fard 2
  • Tahereh Khoshhal Dastjerdi 2
1 Ph.D.Student in Persian Language and Literature, Isfahan University, Isfahan, Iran
2 Professor of Persian Language and Literature, University of Isfahan
چکیده [English]

According to Mowlavi, the Highest and Most Perfect Human Beings are the Prophets and Saints for Whom we have Chosen the Title of "Perfect Human Beings" in this Article. Perfected Human Being, Through his/her Honor and Perfection of Existence, has Authority over other Human Beings and even over other Creatures. Of Course, Perfect Human Beings are not all in the Same Rank and Degree, and Some are Virtuous over others Rumi and the Mystics before him Believed in the Difference between the Status and Rank of Perfect Human Beings and Therefore Addressed the Following two Main Issues in Their Works: First, Among Perfect Human Beings, The Status of Prophets Takes Precedence over the Status of Saints, or Vice Versa. Second, The Issue of The Classes of the Elders, Which is a Collection of the Mystics of the First Traditions’ Views Focused on the two Main Patterns: The So-Called Herami Hojviri Pattern and Hakim Tirmidhi Pattern, can be Researched. in this Article, in this Article, First, the Course of Perfect Human Beings In The Form Of These Two Basic Issues Will Be Analyzed and Studied in the Opinions and Views of the Mystics of the First Tradition, and then Rumi's Specific Views in this Field Will be Explained.                                                                                                                       

کلیدواژه‌ها [English]

  • Mowlavi
  • Perfected Human Being
  • Prophets
  • Saints

شناخت انسان به‌عنوان یکی از ارکان معرفت‍شناسی، ازجمله مهم‍ترین موضوعاتی است که توجه عرفای ادوار مختلف تاریخ عرفان و تصوّف اسلامی را به خود معطوف کرده است. مشرب‍ها و سلسله‍های عرفانی، هریک فراخور نظام معرفتی خویش به انسان و جایگاه او در نظام هستی و نحوه ارتباط او با خداوند توجه کرده‍اند. عرفای پیش از قرن هفتم هجری که ما از آن‌ها با عنوان عرفای سنّت اول عرفانی یاد می‍کنیم، بر طبق حدیث نبوی «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»، انسان‍شناسی را مقدمه خداشناسی قلمداد کرده و دست یافتن به‌مراتب کمال را درگرو شناخت انسان و خداوند و نحوه ارتباط این دو با یکدیگر می‍دانند. (ر.ک. میرباقری‍فرد، 1391)

 یکی از مهم‍ترین مباحث در حوزه انسان‍شناسی، شناخت طبقات و مراتب انسان‌هاست. مولوی انسان‍ها را به سه گروه انبیاء و اولیا، مؤمنین، و آنان که حکم حیوان گرفته‍اند تقسیم می‍کند. برترین انسان‍ها، انبیاء و اولیاء هستند که عقل‍کاملند و مانند فرشتگان، وجودشان یکسره نور محض است. قرآن کریم این گروه از انسان‍ها را این‌گونه توصیف می‍کند: «أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ * الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ  لَا تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ  ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ *» (یونس/62-64) پست‍ترینِ انسان‍ها کسانی هستند که در اثر پیروی از شهوات، انسانیت آنان ساقط‌شده و حکم حیوان گرفته‍اند. «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (اعراف/179) مؤمنین دسته سوم از انسان‍ها هستند که مابین عقل و شهوت متردّدند. گاه متابعت عقل کرده و به انبیاء و اولیاء شباهت پیدا می‍کنند و گاه بر اثر غلبه شهوت از صراط مستقیم منحرف گشته و دنباله‌رو شیاطین می‍شوند. مولوی در فیه ما فیه می‍گوید: «اکنون بعضی از آدمیان متابعت عقل چندان کردند که کلی ملَک شدند و نور محض گشتند. ایشان انبیاء و اولیاءاند، از خوف و رجا رهیده‍اند که «لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ» (یونس/62) و بعضی را شهوت بر عقلشان غالب گشت تا به‌کلی حکم حیوان گرفتند؛ و بعضی در تنازع مانده‍اند و آن‌ها آن طایفه‍اند که ایشان را در اندرون دردی و رنجی و تحسّر و فغانی پدید می‍آید و به زندگانی خویش راضی نیستند، این‌ها مؤمنان‌اند. اولیاء منتظر ایشان‌اند که مؤمنان را در منزل خود رسانند و چون خود کنند و شیاطین نیز منتظرند که او را به اسفل‌السافلین سوی خود کشند.» (مولوی، 1393)

 بنابراین مولانا کامل‍ترین و برترین انسان‍ها را انبیاء و اولیای الهی به شمار می‍آورد. پرسشی که در اینجا مطرح می‍شود این است که آیا انسان‍های کمال‌یافته نیز همگی در یک رتبه و درجه هستند؟ یا برخی صاحب تفضّل مقام و مرتبه بر دیگران هستند؟ توجه عرفا به تفاضل مقام و مرتبه انبیاء و اولیا، باعث طرح دو مبحث اساسی ذیل موضوع ولایت در آثار تعلیمی صوفیه گردیده است؛ 1- نسبت میان مقام انبیاء و مقام اولیاء 2- مراتب یا طبقات اولیا. این مقاله، به بررسی و تحلیل سیر مراتب انسان‍های کمال‌یافته در قالب این دو مبحث، در آثار منظوم و منثور مولانا جلال‌الدین محمّد بلخی می‍پردازد.

پیشینه پژوهش

در حوزه انسان‍شناسی عرفانی، اگرچه موضوع ولایت و ولی محور برخی از آثار پژوهشی در سال‌های اخیر بوده است، اما به‌صورت مستقل، پژوهشی درباره مراتب و طبقات انسان‍های کمال‍یافته در متون عرفانی و به‌خصوص در اندیشه و آثار مولانا به‌عنوان عارف بزرگ سنّت اول عرفانی انجام نشده است. این مقاله به دو دلیل متفاوت از دیگر آثار پژوهشی مشابه در این حوزه است؛ اول این‌که در این مقاله برخلاف دیگر آثار پژوهشی مرتبط با این حوزه، صرفاً به جایگاه اولیاء و مبحث ولایت اکتفا نشده است بلکه با توجه به دیدگاه مولانا که انسان‍های کمال‌یافته را اعم از انبیاء و اولیاء قلمداد می‍کند، این مقاله به مقام انبیاء و به‌خصوص مقام پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) در میان سایر انسان‍های کمال‍یافته نیز توجه می‍کند؛ و دوم این‌که مقاله حاضر، با ارائه مهم‌ترین دیدگاه‌های عرفای سنّت اوّل و سپس تبیین و مقایسه آراء مولانا با عرفای پیش از او، از یک‌سو زمینه شناخت وجوه اشتراک و افتراق دیدگاه‌های مولانا با دیگر عرفای سنّت اوّل را ایجاد کرده است و از سویی دیگر مجال آشنایی با ایده‍ها و نظرات خاص مولانا درباره سیر مراتب انسان‍های کمال‍یافته را فراهم می‍کند. در اینجا به برخی از مقالات مرتبط با این حوزه اشاره می‍کنیم:

1-جلوه ولایت در آثار شاعران پارسی‌گو تا قرن هفتم؛ سیدرضا حسینی­بافقی، مشکات، پاییز و زمستان 1376، شماره 57 و 56. این مقاله موضوع ولایت را بر اساس واقعه غدیرخم و تمایلات شیعی شعرای فارسی‌زبان از نخستین ادوار تاریخ شعر فارسی تا قرن هفتم هجری بررسی می‍کند.

2- ولی و ولایت در عرفان؛ فاطمه معین‍الدینی، نثرپژوهی ادب فارسی، بهار 1385، شماره 19. این مقاله به بررسی مفهوم ولی و ولایت در تصوف اسلامی و تأثیر آن از فرهنگ شیعه می‍پردازد.

3- ولی و ولایت در مثنوی مولانا جلال‍الدین محمّد بلخی؛ محمد مهدی‍پور، دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز، بهار و تابستان 1385، شماره 201. این مقاله ابتدا به بررسی موضوع ولی و ولایت در فرهنگ‍های لغت، قرآن و تفسیر و روایات و متون عرفانی می‍پردازد و سپس مبحث ولی و ولایت را در مثنوی تحلیل و بررسی می‍کند.

روش‌شناسی پژوهش

روش تدوین مقاله حاضر، تفسیری- تحلیلی و جمع‌آوری اطلاعات موردنیاز این پژوهش به‌صورت کتابخانه‍ای است که با مراجعه به آثار منظوم و منثور مولانا و همچنین آثار برجسته‍ترین عرفای پیش از مولانا به‌دست‌آمده است. تحلیل داده‍های مقاله نیز در دو محور اصلی صورت پذیرفته است؛ بدین گونه که در هریک از موضوع‍های مقاله، ابتدا دیدگاه‌های مطرح‌شده در آثار عرفای پیش از مولانا تحلیل و بررسی می‍گردد و سپس به تبیین آراء مولانا و مقایسه آن با دیدگاه‌های عرفای پیش از او توجه می‍شود و سرانجام دیدگاه‌های خاص مولانا و وجه تمایز آن با نظرات دیگر عرفا بیان می‍شود.

جایگاه انسان‌های کمال‌یافته در آثار مولانا

 همان‌گونه که در مقدمه مقاله گفته شد، مولوی برای انسان‍ها طبقات و مراتبی را در نظر می‍گیرد که برترین و شریف‍ترین مرتبه، به انبیاء و اولیای الهی اختصاص دارد. انسان‍های کمال‍یافته نیز هریک به میزان کمال وجودی‍شان، صاحب فضیلت مقام و مرتبه نسبت به دیگران هستند. مولوی به‌منظور اثبات این مطلب، از یک قیاس منطقی بهره می‍جوید. وی ابتدا این مقدمه را مطرح می‍کند که انسان و خاک از یک جنس‍اند بااین‌وجود، خداوند در وجود انسان امتیازی قرار داده است که می‍تواند در همجنس خود یعنی خاک، دخل و تصرّف کرده و آن را به خانه و سرا یا اشیاء مختلف تبدیل گرداند. مولانا سپس به سیاق اهل استدلال از این مقدمه، نتیجه لازم را به دست می‍آورد؛ همچنان که انسان بر خاک که از جنس اوست، برتری داشته و قدرت تصرّف در آن را دارد، عجیب نیست اگر عده‍ای از انسان‍ها بر دیگر انسان‍ها فضیلت داشته و قدرت تصرّف در نفوس و مقام ولایت به آنان اعطا شده باشد: «نه ما همه جنس خاک بودیم؟ حقّ تعالى در ما قوّتى نهاد که ما از جنس خود بدان قوّت ممتاز شدیم و متصرّف آن گشتیم و آن متصرّف ما شد تا در وى تصرّف مى‏کنیم به هرنوعى که مى‏خواهیم. گاه بالاش مى‏بریم، گاه زیرش مى‏نهیم، گاه سرایش مى‏سازیم، گاه کاسه و کوزه‏اش مى‏کنیم، گاه درازش مى‏کنیم و گاه کوتاهش مى‏کنیم. اگر ما اوّل‏مان خاک بودیم و جنس او بودیم، حقّ تعالى ما را بدان قوّت ممتاز کرد. همچنین از میان ما که یک جنسیم چه عجب است که اگر حقّ تعالى بعضى را ممتاز کند که ما نسبت به وى چون جماد باشیم و او در ما تصرّف کند و ما ازو بى‏خبر باشیم و او از ما باخبر؟» (مولوی، 1393)

در ادامه مقاله، به بررسی و تحلیل سیر مراتب انسان‌های کمال‌یافته بر محور دو مبحث اساسی: نسبت میان مقام انبیاء و مقام اولیاء و طبقات و مراتب اولیاء خواهیم پرداخت و سپس چگونگی دست یافتن به این مراتب از دیدگاه مولوی تبیین می‍گردد.

  1. نسبت میان مقام انبیاء و مقام اولیا

 درباره سیر مراتب انسان‍های کمال‌یافته، پرسشی که مطرح می‍شود این است که آیا مقام انبیاء برتراست یا مقام اولیا؟ اکثر متصوفه قائل به فضیلت مقام انبیاء بر مقام اولیاء هستند؛ بزرگانی چون ابوبکر کلابادی، هجویری و عزالدین محمود کاشانی ازجمله صوفیانی هستند که به این باور کلامی اعتقاد راسخ داشته‍اند. کلابادی معتقد است مقام و مرتبه هیچ‌یک از انسان‍های کمال‌یافته، حتی اگر قدر و منزلتشان عظیم و بلندمرتبه باشد، با مقام انبیاء برابری نمی‍کند: «وأجمعوا جمیعاً أنّ الأنبیاء أفضل البشر و لیس فی البشر من یوازی الأنبیاء فی الفضل، لاصدیق و لا ولی و لاغیرهم و إن جلّ قدره و عظم خطره.» (کلابادی، 1933) عزالدین محمود کاشانی نیز در مصباح الهدایه سخن کلابادی را به طور خلاصه و موجز تکرار می‍کند. (کاشانی، 1381)

هجویری دلیل برتری مقام انبیاء بر مقام اولیاء را در این می‍داند که همه انبیاء در عین برخوردار بودن از مقام نبوت، مقام ولایت را نیز دارا هستند اما اولیاء صرفاً مقام ولایت را دارند و از مقام نبوت بی‍بهره‍اند. هجویری بالاترین مراتب ولایت را ابتدای مراتب نبوت بیان می‍کند و بر همین اساس معتقد است نوع سلوک انبیاء متفاوت ازسلوک اولیاء است؛ زیرا آنچه برای اولیاء حال محسوب می‍شود، برای انبیاء مقام است؛ و آنچه مقام اولیاء به شمار می‍رود برای انبیاء حجاب است. (هجویری، 1371) هجویری همچنین تأکید می‍کند که اکثر اهل طریقت بر این باورکلامی پایبندند و در آن اختلافی ندارند؛ به استثنای دو فرقه «حشویه» و «مشبّهه» که معتقد به برتری مقام ولایت بر مقام نبوت‌اند. (همان)

 مولوی مانند پیشینیان خود به‌صراحت درباره نسبت میان مقام انبیاء و اولیاء اظهارنظر نمی‍کند؛ بنابراین نمی‍توان گفت که آیا مولانا همچون کلابادی و هجویری قائل به فضیلت مطلق مقام انبیاء بر مقام اولیاء بوده است یا نه؟ هرگاه مولانا در آثار خویش از انسان‍های کمال‌یافته سخن می‍گوید، غالباً انبیاء و اولیاء را در کنار یکدیگر به‌عنوان مصداق حقیقی این گروه از انسان‍ها مطرح می‍کند. فقط در یک مورد، در ابیاتی از دفتر دوم مثنوی، تقدم مقام انبیاء بر مقام اولیاء مشاهده می‍شود که البته به نظر می‍رسد قصد مولانا هم بیان تقدم زمانی بوده است و هم تقدم فضل و مقام. مولانا در این ابیات، پس از اشاره به نبوت انبیاء از آدم تا خاتم، به ولایت خلفای راشدین و اهل‌بیت پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) و سپس به ولایت اولیا، از جنید و بایزید و شقیق بلخی و... می‍پردازد. مولوی از امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) با عنوان سبطین پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) یاد می‍کند و ایشان را گوشواره عرش ربّانی می‍خواند. (ر.ک مولوی، 1364: د 2، ب 901-926)

 آنچه درباره نسبت میان مقام انبیاء و اولیاء در کلام مولانا به‌طور واضح نمود یافته است، برتری مقام و مرتبه پیامبر خاتم بر مقام همه انبیاء و اولیاست. در بینش عرفانی مولانا فضیلت ولایت پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) از جایگاهی خاص و ممتاز برخوردار است که قابل قیاس با مقام هیچ نبی و ولی نیست. مولانا بر اساس باور قرآنی خویش و با توجه به حدیث قدسی «لولاک لما خلقت الافلاک»، عالی‍ترین مرتبه ولایت را پس از خداوند، متعلق به حضرت محمّد مصطفی (صلی‌الله علیه و آله) می‍داند.

با محمّد بود عشق پاک جفت
منتهی در عشق چون او بود فرد

 

بهر عشق او را خدا لولاک گفت
پس مر او را ز انبیاء تخصیص کرد

(مولوی، 1371)

از نظر مولانا هدف غایی ارسال رسل، ولایت و نبوت حضرت محمّد (صلی‌الله علیه و آله) بوده است. اگرچه در ظاهر پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) آخرین فرستاده الهی است اما در حقیقت، ولایت پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) اسبق و افضل بر همه انبیاء و اولیاء است. حدیث نبوی «نحن الآخرون السابقون» تأییدکننده این مطلب است.

مصطفی زین گفت کآدم و انبیا
بهر این فرموده است آن ذوفنون
گر به‌صورت من ز آدم زاده‍ام

 

خلف من باشند در زیر لوا
رمز نحن الآخرون السّابقون
من به معنی جدّ جدّ افتاده‍ام
                                        (همان: 578)

  1. مراتب و طبقات اولیا

2- 1. مراتب و طبقات اولیاء در سنّت اوّل عرفانی

 در سنّت اوّل عرفانی، دو نوع طبقه‌بندی درباره مراتب و طبقات اولیا، مطرح می‍شود؛ نوع اول، «طبقه‌بندی هرمی» است که بر اساس آن هریک از مراتب اولیاء با اعدادی از مراتب دیگر مشخص می‍گردد. معمولاً اعداد اولیاء در هرطبقه شامل: سیصد یا چهارصد، چهل، هفت، پنج یا چهار، سه و یک است. برای اولیای هرطبقه نیز نام و لقب خاصی در نظر گرفته‌اند؛ القابی چون: اولیاء یا اخیار، ابدال، ابرار یا اوتاد، نقبا، مختار، غوث یا قطب.

میبدی، هجویری، مستملی بخاری، بقلی شیرازی و عزیزالدین نسفی از جمله عرفایی هستند که این نوع طبقه‌بندی را در آثارشان مطرح کرده‍اند. در همه این آثار بالاترین مرتبه اولیاء به یک نفر که غوث یا قطب نامیده می‍شود اختصاص دارد؛ و پایین‍ترین مرتبه شامل چهارصد یا سیصد ولی است که مثلاً میبدی آن‌ها را اولیاء (میبدی، 1361: ج 2) و مستملی بخاری این طبقه را ابدال می‍خواند. (مستملی بخاری، 1373: ج 1) در شرح شطحیات نیز به‌جای ذکر القاب اولیا، سرزمین‍هایی که هریک از طبقات اولیاء در آن ساکن هستند نام برده می‍شود. «دیگر سلام باد بر دوازده هزار ولى پوشیده، ...و بر سیصد باد، که در سواحل مغارب و مصر زاویه دارند؛ و بر هفتاد باد، که در یمن و طائف و مکّه و حجاز و بصره و بطایح ساکن‏اند؛ و بر چهل‏گانه باد که در عراق و شام باشند. دیگر بر ده‏گانه باد که در مکّه و مدینه و بیت‌المقدس باشند. دیگر بر هفت‏گانه باد که در همه جهان سیّاح و طیّارند؛ و بر سه‏گانه باد که یکى از پارس بود، و یکى از روم، و یکى از عرب. سلام حقّ بعد از ایشان و رمه ایشان به ایشان باد که غوث گویند او را، و قطب خوانند او را.» (بقلی شیرازی، 1374)

«از قدیمی‍ترین منابع عرفانی که مراتب اولیاء را با نظم و انسجام بیان می‍کند و تعدادشان را در هر مرتبه تعیین می‍کند، کشف‌المحجوب است.» (دهباشی و میرباقری‍فرد، 1393) هجویری اولیاء را به دو دسته کلی تقسیم می‍کند؛ دسته اول «مکتومان» هستند که هجویری عدد آن‌ها را بالغ‌بر چهار هزار نفر بیان می‍کند. این عده از اولیاء یکدیگر را نمی‍شناسند و حتی ممکن است از ولایت خود نیز باخبر نباشند. دسته دوم که هجویری آنان را «سرهنگان درگاه حق» می‍خواند، اهل حلّ و عقدند یعنی امور عالم بر طبق اراده ایشان انجام می‍پذیرد. این دسته از اولیاء یکدیگر را می‍شناسند و در انجام امور به اذن یکدیگر نیاز دارند. هجویری الگوی هرمی را برای مراتب این عده از اولیاء در نظر می‍گیرد. در رأس هرم، ولیّ کامل قرار دارد که از آن با عنوان «قطب یا غوث» یاد می‍شود. نقیبان که شمار آنان سه نفر است در مرتبه بعد قرار می‍گیرند. مراتب بعدی این هرم به ترتیب شامل: اوتاد (چهار نفر)، ابرار (هفت نفر)، ابدال (چهل نفر) و اخیار (سیصد نفر) است. (هجویری، 1371)

عزیز بن محمّد نسفی در فصل چهارم از کتاب انسان کامل دیدگاه خود را درباره طبقات اولیاء مطرح می‍کند؛ وی طبقات اولیاء را مشتمل بر شش مرتبه بیان می‍کند که پایین‍ترین طبقه را «سیصدتنان» و بالاترین مرتبه را «قطب» می‍نامد. آنچه نسفی در بیان طبقات اولیاء بر آن تأکید می‍ورزد، ضرورت حضور اولیای الهی در هر عصری است به این معنا که اگر ولی از اولیاء خدا از عالم رحلت کند، ولی‌ای دیگر از طبقه پایین‍تر جانشین او خواهد شد. «بدان که اولیاى خدا در عالم سیصد و پنجاه‌وشش کس‏اند و این سیصد و پنجاه‌وشش کس همیشه در عالم بوده‏اند، چون از ایشان یکى از عالم مى‏رود، یکى دیگر به‏جاى وى مى‏نشانند تا از این سیصد و پنجاه‌وشش‏ کس کم نشود... و این سیصد و پنجاه‌وشش کس طبقات دارند، شش طبقه‏اند: سیصدتنان، چهل‏تنان، هفت‏تنان، پنج‏تنان، سه‏تنان و یکى. این یکى قطب است و عالم به برکت وجود مبارک او برقرار است. چون وى ازین عالم برود، و دیگرى نباشد که به‌جای وى نشیند، عالم برافتد.» (نسفی، 1386) (همچنین ر.ک کشف الحقایق، ص 80؛ بیان التنزیل)

 لازم است به این نکته نیز اشاره کنیم که در آثار پیروان مکتب عرفانی ابن عربی، اصطلاحی معروف و رایج با عنوان «انسان کامل»، درباره سیر مراتب انسان‍های کمال‌یافته مطرح می‍شود. ابن عربی، نخستین کسی است که این اصطلاح را وضع کرده و آن را در آثار خود به‌کاربرده است. (ر.ک فصوص الحکم؛ فتوحات، ج 1)[1] اگرچه مفهوم انسان کامل یا ولیّ کامل، جزئی از مبانی نظریه ولایت مولوی نیز هست و می‍توان آن را به‌طور مشخص در اصطلاح «عقل کل» به معنای وجود مقدس پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) و یا اصطلاح «قطب» در آثار مولانا مشاهده نمود (ر.ک مثنوی، د 2، ب 812-819 / د 2، ب 970-975 / د 5، ب 2339-2343 / د 5، ب 874-880 و...)، اما اصطلاح «انسان کامل» همراه با ویژگی‍های خاص نظام عرفانی ابن عربی، هیچ‌گاه در آثار مولانا مطرح نشده است.

 نوع دوم طبقه‌بندی که کسانی چون: حکیم ترمذی، ابوبکر کلابادی، ابوالقاسم قشیری و عزالدین محمود کاشانی بدان پرداخته‍اند، طبقه‌بندی اولیاء بر اساس «ویژگی و نحوه سلوک اولیا» است. در این نوع طبقه‌بندی اولیای الهی به دومرتبه اصلی تقسیم می‍شوند؛ مرتبه اول، برگزیدگان حق‍اند که همواره عنایات و جذبه‍های خاص الهی مشمول حال ایشان می‍شود. حکیم ترمذی این دسته از اولیاء را «اولیاءالله و مجتبیان» می‍نامد. ابوبکر کلابادی این مرتبه را «ولایت خاصّه» می‍خواند و عزالدین محمود کاشانی عنوان «مجذوبان سالک» را برای این گروه از اولیاء برمی‍گزیند. مرتبه دوم، متعلق به آن گروه از انسان‍ها است که از طریق توبه و مجاهده به مراتبی از ولایت دست می‍یابند. «اولیاء حق‍الله و مهتدیان»، «ولایت عامه» و «سالکان مجذوب»، لقب این طبقه از اولیاء است که در کتاب‌های ختم الاولیاء، التعرف و مصباح الهدایه از آن‍ها یاد شده است.

 حکیم محمدبن علی ترمذی از عرفای قرن سوم هجری است که هجویری فرقه حکیمیان را بدو منتسب کرده و قاعده سخن و طریقت او را بر ولایت قلمداد می‍کند. (هجویری، 1371) حکیم ترمذی در کتاب ختم الاولیاء، درباره مراتب و طبقات اولیاء دو تقسیم‌بندی مطرح می‍کند که اگرچه عناوین اولیاء در این دو تقسیم‌بندی متفاوت است، اما تعریفی که درباره هر طبقه ارائه می‍شود تقریباً مشابه یکدیگر است. ترمذی ابتدا اولیاء را به دو گروه اولیاء حق‍الله و اولیاءالله تقسیم می‍کند؛ اولیاءحق الله، کسانی هستند که از مستی غفلت و بی‍خبری به هوش آمده‍اند و به‌منظور رسیدن به مطلوب، سیر و سلوک خویش را آغاز می‍کنند. این گروه از انسان‍ها پس از عبور از منزل یقظه و انتباه، از طریق مجاهده و تزکیه نفس به مقامات و درجات معنوی دست می‍یابند. از نظر ترمذی سالک بایستی حراست از جوارح هفتگانه و تمرکز و مراقبه نسبت به این امر را تا رسیدن به مرتبه استقامت ادامه دهد. حکیم ترمذی اولیای حق‍الله را مصداق آیه «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69) به شمار می‍آورد: «الأولیاءعندنا على صنفین: صنف أولیاء حق اللّه، و صنف‏ اولیاء اللّه؛ و کلاهما یحسبان أنهما أولیاء اللّه. فأما ولی حق اللّه فرجل أفاق من سکرته. فتاب الى اللّه تعالى و عزم على الوفاء للّه تعالى بتلک التوبة. فنظر الى ما یراد له فی القیام بهذا الوفاء فاذا هی حراسة هذه الجوارح السبع... فصرفها من باله و جمع فکرته و همته فی هذه الحراسة و لها عن کل شی‏ء سواها، حتى استقام.» (ترمذی، 1422)

 حکیم ترمذی در ادامه به توصیف مقام اولیاءالله می‍پردازد؛ از نظر ترمذی، ولیّ‍الله کسی است که در مرتبه خود ثابت است و یا به‌عبارت‌دیگر به مقام تمکین رسیده است. او فرایض دینی را ادا می‍کند و حدود را نگاه می‍دارد تا اینکه به‌واسطه ده خصلت، ولایت خداوند برای او به کمال می‍رسد. بنابر دیدگاه ترمذی، ولیّ‍الله در مقام بین یدیّ‍الله قرار دارد که در این مقام، جز به خدا به چیز دیگری نمی‍پردازد. ولیّ‍الله در قبضه تصرف خداوند است و بنابر گفته ترمذی چه حصنی نفوذناپذیرتر از قبضه خداوند؟ (همان)

 ترمذی در بخش دیگری از کتاب ختم‍الاولیاء، بر اساس آیه «اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ» (شوری/13)، اجتباء و اهتداء را دو مرتبه اصلی ولایت برمی‍شمرد. مهتدیان کسانی هستند که خداوند آن‌ها را از طریق توبه و انابه به‌سوی خودش هدایت می‍کند و آن‌ها از طریق مجاهده و اکتساب به مراتبی از ولایت نائل می‍گردند؛ اما مجتبیان، برگزیدگان درگاه حق‍اند که جذبه حق، شامل حالشان شده و به‌واسطه عنایت خاص پروردگار سیراستکمالی خود را طی می‍کنند. ترمذی معتقد است مجتبیان جهد و تلاش طریق را تجربه نمی‍کنند بلکه خداوند آن‌ها را به‌گونه‌ای جذب می‍کند که برگزیدگان انبیاء را بدان جذب کرد. ترمذی تأکید می‍کند که تربیت قلب و نفس مجتبی بر عهده خداوند است تا اینکه خداوند متعال او را به اعلی درجات اولیاء برکشد و به محل انبیاء در پیشگاه خود نزدیک کند. «اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ‏. فالمجتبی هو عبد قدجذب اللّه تعالى قلبه الیه، فلم یعان جهد الطریق؛ و انما جذبه على‏ طریق اصطفاءالانبیاء... فلم یزل یتولّى تربیته، قلباً و نفساً حتى رقی به الى اعلى درجات الاولیاء و أدناه من محل الانبیاء، بین یدیه؛ و اما المهتدی بالإنابة، فهو عبد اقبل الى اللّه تعالى یرید صدق السعی الیه، حتى یصل الیه. فبذل اصدق الجهد؛ فهداه (اللّه) الیه لما کان منه من الإنابة» (همان)

 ابوبکر کلابادی مراتب اولیاء را مشتمل بر دو مرتبه اصلی ولایت عامه و ولایت خاصه بیان می‍کند. ولایت عامه به عامه مؤمنین اختصاص دارد ازآن‌جهت که به‌واسطه ایمان به خداوند از دشمنی با خداوند خارج شده‍اند؛ اما ولایت خاصه مختص بندگان برگزیده خداوند است، کسانی که از پرداختن به هواهای نفسانی و آفات بشری محفوظ و مصون‍اند. بنابر دیدگاه کلابادی، وجه تمایز ولایت خواص از ولایت عوام، لزوم شناخت و آگاهی ولی از ولایت خویش است. ازجمله موضوعاتی که ذیل مبحث ولایت در متون عرفانی مطرح می‍شود این است که آیا ولی از ولایت خود اطلاع دارد یا خیر؟ از نظر کلابادی اولیایی که در مرتبه ولایت عامه هستند، غالباً نسبت به ولایت خویش شناخت و معرفت ندارند و چه بسا که ولایت آنان عیان و آشکار نباشد؛ اما آن دسته از بندگان برگزیده حق که جزء خواص اولیاء محسوب می‍شوند از ولایت خویش باخبرند و ولایت آنان علنی و آشکار است: «والولایة ولایتان: ولایة تخرج من العداوة و هى لعامّة المؤمنین، فهذه لا توجب معرفت‌ها و التحقّق بها للأعیان، لکن من جهة العموم، فیقال: المؤمن ولى اللّه؛ ولایة اختصاص و اصطفاء و اصطناع و هذه توجب معرفت‌ها و التحقق بها، ... و هذه هى خصوص الولایة من اللّه للعبد.» (کلابادی، 1933)

 دیدگاه قشیری درباره طبقات اولیاء با آراء ترمذی و کلابادی و کاشانی مطابقت دارد با این تفاوت که وی عنوان خاصی برای این دو طبقه از اولیاء در نظر نمی‌گیرد: «استاد امام [ابوالقاسم] رحمه اللّه گوید: ولى را دو معنى است یکى آنکه حق سبحانه و تعالى متولّى کار او بود چنانک خبر داد و گفت: «و هو یتولّى الصّالحین» و یک لحظه او را به خویشتن باز نگذارد بلکه او را حق عزّ اسمه در حمایت و رعایت خود بدارد؛ و دیگر معنى آن بود که بنده به عبادت و طاعت حق سبحانه و تعالى قیام نماید بر دوام و عبادت او بر توالى باشد که هیچ‌گونه به معصیت آمیخته نباشد.» (قشیری، 1374)

 مجذوبان سالک و سالکان مجذوب، عنوان دو طبقه اصلی اولیاست که عزالدین محمود کاشانی در مصباح الهدایه بدان اشاره می‍کند. البته این تقسیم‌بندی برای آن دسته از اولیاء الهی است که به مرتبه ارشاد و هدایت سالکان و یا به قول کاشانی به مرتبه تکمیل ناقصان رسیده باشند. سالک مجذوب، کسی است که ابتدا سیر و سلوک خود را از طریق مجاهده با نفس و اکتساب مقامات عرفانی آغاز می‍کند و سپس جذبه‍های الهی در اثنای سلوک شامل حالش می‍شود؛ اما مجذوب سالک، آن بنده برگزیده‍ای است که جذبه‍های حق، پیش از سیر و سلوک، نصیب او شده است. (کاشانی، 1381)

 پیش از کاشانی، مستملی بخاری تعبیر «برده و رونده» و میبدی عنوان «روندگان و ربودگان» را در معنای مجذوبان سالک و سالکان مجذوب به‌کاربرده‌اند. (مستملی بخاری، 1373: ج 1) و (میبدی، 1361: ج 3 و ج 4)

2-2. مراتب و طبقات اولیاء از دیدگاه مولانا

 هرچند مولوی همانند اسلاف خویش به‌طور منسجم و مشخص درباره طبقات اولیاء سخن نمی‍گوید، اما با درکنار هم قراردادن مجموعه ابیات و سخنان وی، می‍توان طرح کلی از دیدگاه‌های مولوی درباره این مقوله به دست آورد. در این طرح هم الگوی حکیم ترمذی و هم الگوی هرمیِ هجویری مشاهده می‍شود که در ادامه این فصل، دیدگاه‌های مولوی درباره مراتب و طبقات اولیاء مطابق با دو الگوی گفته‌شده تحلیل و بررسی می‌شود.

2-2-1. مراتب اولیاء بر اساس الگوی هجویری (الگوی هرمی)

 مولوی در ابیاتی از دفتر دوم مثنوی با زبان رمز و با بهره گرفتن از تعابیر مطرح‌شده در آیه نور از قبیل: قندیل و مشکات، به تقسیم‌بندی مراتب اولیاء می‍پردازد. در این تقسیم‌بندی، «نور» رمزی از مرتبه ولی کامل است. اولیایی که در مرتبه پایین‌تر از ولی کامل‌اند، قندیل نام دارند؛ و مشکات مرتبه اولیای پس از قندیل است که مولوی خود را نیز جزء این مرتبه از اولیاء به شمار می‍آورد. اگرچه مولوی در این ابیات رمزگونه سخن می‍گوید اما اشاره صریح وی به طبقه طبقه بودن پرده‍های نور حق و قرارگرفتن عده‍ای از اولیاء در پس هر طبقه تا رسیدن به بالاترین مرتبه که مرتبه ولی کامل است، الگوی هرمی هجویری را به ذهن متبادر می‍کند. البته الگوی هرمی مولوی از برخی جهات با الگوی هرمی هجویری تفاوت دارد؛ به‌عنوان‌مثال: مولوی برخلاف هجویری و سایر عرفایی که به طبقه‍بندی هرمی اولیاء پرداخته‍اند، مراتب اولیاء را با اعداد از یکدیگر مشخص نمی‍کند به‌استثنای رأس هرم که مولوی نیز همچون هجویری و دیگر عرفا، آن را متعلق به یک ولی قلمداد می‍کند؛ و یا این‌که مولوی عنوان «امام حیّ قائم» را برای ولیّ کامل برمی‍گزیند درحالی‌که بر طبق الگوی هرمی هجویری بالاترین مرتبه اولیا، قطب یا غوث نامیده می‍شود.

پس به هر دوری ولیّی قائم است
...پس امام حیّ قائم آن ولی است
مهدی و هادی وی است ای راه جو
او چو نور است و خرد جبریل اوست
وآنکه زین قندیل کم مشکات ماست
زآنکه هفصد پرده دارد نور حق
از پس هر پرده قومی را مقام

 

تا قیامت آزمایش دائم است
خواه از نسل عمر خواه از علی است
هم نهان و هم نشسته پیش رو
و آن ولیّ کم از او قندیل او است
نور را در مرتبه ترتیبهاست
پرده‍های نور حق دان چندین طبق
صف صف‌اند این پرده‍هاشان تا امام
                                      (مولوی، 1371)

البته القابی چون: غوث، قطب و ابدال که مرتبط با الگوی هرمی هجویری است به‌طور پراکنده در ابیات مثنوی مطرح‌شده است. (ر.ک مثنوی، د 5، ب 2339 / د 2، ب 1973 / د 3، ب 3131 /: د 3، ب 3998)

2-2-2. مراتب اولیاء بر اساس الگوی حکیم ترمذی

 مولوی در مثنوی از دوطبقه از اولیاء با عنوان «حاملان و محمولان» یاد می‍کند که ویژگی‌ها و نحوه سلوک آنان با معیارهای ترمذی درباره طبقات اولیاء مشابهت دارد. تعبیر حامل و محمول در رساله قشیریه نیز به نقل از ابوعلی دقّاق روایت شده است: «المرید متحمّل و المراد محمول.» (قشیری، 1374)

 حاملان کسانی هستند که سلوکشان بر اساس مجاهده و کوشش است درحالی‌که سلوک محمولان مبتنی بر جذبه و کشش الهی است. سالک تا زمانی که در مرتبه حاملی قرار دارد خود بار سلوک را بر دوش می‍کشد و به کسب مقامات و درجات معنوی می‍پردازد؛ اما هنگامی‌که به مقام محمولی رسید بار مجاهده و کوشش از او برداشته می‍شود و زین پس به قدم جذبه و عنایت الهی طی طریق می‍کند. بنابر شرح استاد فروزانفر حامل در مقام تفرقه است و ازاین‌رو مجاهدات و اعمال را با تکلف انجام می‍دهد اما محمول در مقام جمع و در تصرّف حق است و ازاین‌رو مجاهدت از وی ساقط شده است. (فروزانفر، 1388: ج2)

مولوی معتقد است سالک مبتدی باید از طریق مجاهده و کوشش زمینه دریافت جذبه‍های حق را در خود فراهم کند تا او را از مقام حاملی به مقام محمولی نائل گردانند.

چون اشارتهاش را برجان نهی
پس اشارتهای اسرارت دهد
حاملی، محمول گرداند تو را
قابل امر ویی قائل شوی

 

در وفای آن اشارت جان دهی
بار بردارد ز تو کارت دهد
قابلی، مقبول گرداند تو را
وصل جویی بعد از آن واصل شوی
                                      (مولوی، 1371)

برطبق آیه اول سوره اسراء، پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) در شب معراج، خود به آسمان‍ها عروج نکرد بلکه خداوند او را سوار بر مرکب آسمانی به آسمان‌ها برد. اولیاء محمول نیز پس‌ازآنکه به نهایت مجاهده رسیدند، جذبه و کشش غیبی همچون مرکب آسمانی برای آن‌ها فرا می‍رسد و آنان را در سیر مدارج کمال با خود می‍برد. در این مرحله ولی محمول قابلیت هدایت و رهبری مریدان را پیدا می‍کند و به‌واسطه رفعت مقام قدرت تصرف در اجزای هستی را خواهد داشت.

وآنک پایش در ره کوشش شکست
حامل دین بود او محمول شد
تاکنون فرمان پذیرفتی ز شاه
تاکنون اختر اثر کردی درو

 

در رسید او را براق و بر نشست
قابل فرمان بد او مقبول شد
بعد از این فرمان رساند بر سپاه
بعد ازین باشد امیر اختر او
                                                   (همان)

مولوی در ابیات دیگری از مثنوی تعبیر لوح حافظ و لوح محفوظ را معادل با حاملان و محمولان بیان می‍کند؛ لوح محفوظ آن عده از اولیاء هستند که از تحصیل و اکتساب فارغ شده و خود منبع حکمت گشته‍اند.

آن یکی ریگی که جوشد آب از او
منبع حکمت شود حکمت طلب
لوح حافظ، لوح محفوظی شود

 

سخت کمیاب است رو آن را بجو
فارغ آید او ز تحصیل و سبب
عقل او از روح، محظوظی شود
                                                   (همان)

 مولانا همچون بسیاری از عرفا نقش کشش و جذبه الهی را در سلوک الی الله بسیار مهم و تأثیرگذار قلمداد می‍کند و به این مطلب که جذبه‍ای از جذبات حق برتر از عبادت جن و انس است، اعتقاد کامل دارد. وی در فیه ما فیه دراین‌باره می‍گوید: «امیدواریم که حق‌تعالی حالتی پدید آورد که آن عنایت اوست که آن بالای هزار جهد و کوشش است که «لیله القدر خیرٌ من ألف شهر» (قدر/3) این سخن و آن سخن یکی است که جذبه من جذبات الحق خیرٌ من عباده الثقلین؛ یعنی چون عنایت حق در رسد کار صدهزار کوشش کند و افزون. کوشش خوب است و مفید است، اما پیش عنایت چه باشد؟» (مولوی، 1393)

اگرچه مولوی برای جذبه و کشش اهمیت فوق‍العاده‍ای قائل است اما باور او متفاوت است از دیدگاه برخی عرفا نظیر حافظ شیرازی که معتقدند «کشش چو نبود از آن‌سو چه سود کوشیدن؟» (حافظ شیرازی، 1383) مولانا برخلاف حافظ می‍گوید: «کوشش بیهوده به از خفتگی» (مولوی، 1364: د 1، ب 1819) از نظر مولانا مجاهده، سنگ وجود انسان را به لعل گران‌بها بدل می‍گرداند، بنابراین سالکان طریقت بایستی تا وصول به مقام فنا و آمادگی پذیرش انوار جذبات رب، بر مجاهده و کوشش پایبند باشند.

جهد کن تا سنگی‍ات کمتر شود
صبر کن اندر جهاد و در عنا
وصف سنگی هرزمان کم می‍شود
... همچو چه کن خاک می‍کن گر کسی
گر رسد جذبه خدا آب معین

 

تا به لعلی سنگ تو انور شود
دم به دم می‍بین بقا اندر فنا
وصف لعلی در تو محکم می‍شود
زین تن خاکی که در آبی رسی
چاه ناکنده بجوشد از زمین
                                     (مولوی، 1371)

 مولوی ولایت انبیاء را از نوع ولایت غیراجتهادی و مبتنی بر جذبه و عنایت الهی می‍داند که از این ‌جهت توصیف مولوی درباره ولایت انبیاء معادل تعریف کاشانی از مجذوبان سالک است: «عنایت چیزی دیگر است و اجتهاد کاری دیگر. انبیاء به مقام نبوّت به‌واسطه اجتهاد نرسیدند، آن دولت به عنایت یافتند، الّا سنّت چنان است که هرکه را آن مقام حاصل شود، سیرت و زندگانی او بر طریق اجتهاد و صلاح باشد؛ و آن‌هم برای عوام است تا برایشان و قول ایشان اعتماد کنند زیرا نظر ایشان بر باطن نمی‍افتد و ظاهر بینند.» (مولوی، 1393)

 

 

  1. چگونگی دست یافتن به مراتب کمال

 برطبق آنچه گفته شد، می‍توان این‌گونه نتیجه گرفت که وصول به عالی‍ترین مراتب کمال برای انسان، یا از طریق کسب و جهد و یا از طریق کشش و جذبه‍های الهی و یا هردوی آن‌ها محقق می‍شود. کمال اکتسابی نیز از دو طریق حاصل می‍شود: 1- طریق تحصیل و تکرار 2- مجاهده و تزکیه نفس (ر.ک میرباقری فرد، 1381)

 تحصیل و تکرار، پایه و اساس علم تحصیلی یا علم تقلیدی است که انسان آن را از طریق آموختن از دیگران به دست می‍آورد. بنابر دیدگاه مولانا این شاخه از علم بر پایه ظن و گمان و مبتنی بر قیاس و استدلال است. علم تعلیمی، علم تقلیدی، علم گفتاری و علم حصولی معرف این نوع از علم در اندیشه و سخن مولانا است. (ر.ک د 2، ب 2414-2415)

 مجاهده و تزکیه نفس شیوه دیگری برای دست یافتن به کمال است که زمینه پذیرش علم تحقیقی یا علم شهودی را برای سالک فراهم می‍کند. علمی که از طرف خداوند، بدون واسطه بر قلب انسان وارد می‍شود. این نوع علم آموختنی نیست و از طریق اکتساب و اجتهاد به دست نمی‍آید، بلکه شرط اعطای این علم به انسان، تزکیه نفس و زدودن لوح دل از زنگار صفات بشری و هواهای نفسانی است. مولانا علم شهودی یا علم حضوری را علم کلی یا علم اصلی به شمار می‍آورد، علمی که به‌واسطه آن کشف معانی و حقایق میسّر می‍شود و سایر علوم را جزء و فرع آن علم قلمداد می‍کند. (ر.ک مولوی، 1393) معرفت حاصل از این علم، معرفتی یقینی است که هیچ شک و تردیدی در آن راه ندارد. رسیدن به مراتب عالیه کمال بدون دست یافتن به علم حضوری امکان‌پذیر نخواهد بود و ازاین‌رو انسان‍های کمال‌یافته از این نوع علم برخوردارند.

دفتر صوفی سواد و حرف نیست
زاد دانشمند آثار قدم

 

جز دل اسپید همچون برف نیست
زاد صوفی چیست؟ آثار قدم
                                    (مولوی، 1371)

 مولانا گوش و چشم را به‌عنوان رمزی از علم حصولی و علم حضوری یا علم‌الیقین و عین‌الیقین به کار می‍برد؛ ازآنجایی‌که علم حصولی یا علم تعلیمی از طریق شنیدن آموخته‍های دیگران به دست می‍آید، مولانا گوش را مظهر چنین علمی معرفی می‍کند؛ اما هنگامی‌که سالک از طریق مجاهده به درک مقامات و احوال عرفانی نائل شود به جایگاهی خواهد رسید که چشمانش به نور حق بینا می‍شود و همه حجاب‍ها از برابر او کنار می‍رود.

هر جوابی کان ز گوش آید به دل
گوش دلّاله است و چشم اهل وصال
در شنود گوش تبدیل صفات

 

چشم گفت از من شنو آن را بهل
چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال
در عیان دیده‍ها تبدیل ذات
                                                 (همان)

 علم لدنی یا علم حضوری، علمی ذاتی است که جوشش آن از درون فرد است، برخلاف علم حصولی که دریافت آن از بیرون محقق می‍شود. مولانا و عرفای دیگری همچون نسفی، ذاتی بودن علم لدنی را با تمثیل کاریز یا چشمه‍ای که جوشش آب از درون آن است، بیان می‍کنند. مولوی در دفتر ششم مثنوی با استفاده از این تمثیل، به اثبات اصالت و برتری علم حضوری می‍پردازد. وی همچنین به‌منظور تبیین مزیّت علم حضوری بر علم حصولی این تمثیل را بیان می‍کند که یک چاه آب‌شور در درون قلعه بهتر از صد رود آب شیرین بیرون از قلعه است؛ زیرا اگر قلعه به محاصره دشمن درآید، آب بر روی ساکنان قلعه بسته خواهد شد. در چنین شرایطی یک چاه آب در درون قلعه، حتی اگر آب آن شور باشد، بهتر از صد رود آب شیرین بیرون از قلعه است:

قلعه را چون آب آید از برون
چونکه دشمن گرد آن حلقه کند
آب بیرون را ببرّند آن سپاه
آن زمان یک چاه شوری از درون

 

در زمان امن باشد بر فزون
تا که اندر خونشان غرقه کند
تا نباشد قلعه را ز آن‌ها پناه
به ز صد جیحون شیرین از برون
                                                 (همان)

مشابه این تمثیل را می‍توان در آثار عزیز بن محمّد نسفی نیز مشاهده کرد؛ نسفی علم حصولی را به چاه خشکیده‍ای تشبیه می‍کند که آن را از بیرون آب کنند؛ چاهی که خود جوشش ندارد حتی اگر از آب پر شود، به‌زودی متعفّن خواهد شد: «اى درویش! علم اولین و آخرین در ذات تو مکنون است. هرچه مى‏خواهى، در خود طلب کن، از بیرون چه مى‏طلبى؟ علمى که از راه گوش به دل تو رسد همچنان باشد که آب از چاه دیگران برکشى و در چاه بى‏آب خود ریزى آن آب را بقایى نبود و باآنکه بقایى نباشد زود عفن شود و بیمارى‏هاى بد از وى تولّد کند.» (نسفی، 1386)

 داستان رومیان و چینیان یکی از معروف‌ترین حکایات تمثیلی مثنوی در بیان برتری علم شهودی بر علم حصولی است؛ مولانا خود در ابتدای این داستان می‍گوید:

ور مثالی خواهی از علم نهان

 

قصه گو از رومیان و چینیان
                                    (مولوی، 1371)

این داستان با جدال رومیان و چینیان بر سر مهارت در هنر نقاشی و تصویرگری آغاز می‍شود.

چینیان گفتند ما نقاش‍تر

 

رومیان گفتند ما را کرّ و فرّ
                                                (همان)

سرانجام، آزمونی برای نشان دادن مهارت نگارگری بین این دو گروه شکل می‍گیرد و پادشاه وقت، دو خانه مقابل هم را در اختیار هریک از این دو گروه قرار می‌دهد تا هر یک با خلق اثری شگرف، مدعای خود را به اثبات برساند. چینیان هرروز صدها گونه رنگ از خزانه پادشاهی طلب می‍کردند اما رومیان به‌جای پرداختن به رنگ و نقش و نگار تنها به صیقل زدن دیوار بسنده کردند:

رومیان گفتند نی لون و نه رنگ
در فرو بستند و صیقل می‍زدند

 

در خور آید کار را جز دفع زنگ
همچو گردون ساده و صافی شدند
                                                (همان)

پس‌ازآنکه هر دو گروه از کار خود فارغ شدند، پادشاه برای مشاهده نتیجه کار به نزد آنان آمد؛ ابتدا به خانه چینیان درآمد و در آنجا نقش و نگارهایی دید که به قول مولانا عقل و فهم را از سر آدمی می‍ربود. سپس به‌سوی جایگاه رومیان آمد. در همین لحظه رومیان پرده را بالا کشیدند؛ انعکاس نقاشی چینیان در آینه رومیان، جلوه‍ای بی‍بدیل در برابر چشم بینندگان پدیدار ساخت.

عکس آن تصویر و آن کردارها
هرچه آنجا دید اینجا به نمود

 

زد بر این صافی شده دیوارها
دیده را از دیده‍خانه می‍ربود
                                                 (همان)

مولانا در ادامه به رمزگشایی از عناصر این داستان می‍پردازد؛ رومیان، نماد گروهی از انسان‍های کمال‌یافته‍اند که بواسطه تزکیه نفس و زدودن دل از زنگار صفات بشری، روح و جان خویش را مستعد پذیرش اسرار و علوم ربّانی کرده‍اند؛ اما چینیان مظهر کسانی هستند که از طریق تحصیل و تکرار به کسب علوم ظاهری می‍پردازند.

رومیان آن صوفیانند ای پدر
لیک صیق کرده‍اند آن سینه‍ها
آن صفای آینه لاشک دل است

 

بی ز تکرار و کتاب و بی‍هنر
پاک از آز و حرص و بخل و کینه‍ها
کو نقوش بی‍عدد را قابل است
                                                (همان)

 ابیات پایانی این حکایت، توصیف «اهل صیقل» از زبان مولاناست؛ اهل صیقل در حقیقت انسان‍های کمال‌یافته‍ای هستند که از موهبت علم لدنی برخوردار شده‍اند. بنابردیدگاه مولانا اهل صیقل با وصول به مرتبه عین‌الیقین و رؤیت حق، به علوم اکتسابی یا به تعبیر مولوی به علوم قشری نیازی ندارند زیرا رسیدن به چنین مقامی انسان را از همه علوم بی‍نیاز می‍کند.

اهل صیق رسته‍اند از بو و رنگ
نقش و قشر علم را بگذاشتند
...گرچه نحو و فقه را بگذاشتند
تا نقوش هشت جنّت تافته است
صد نشان از عرش و کرسی و خلأ

 

هر دمی بینند خوبی بی‍درنگ
رایت عین‍الیقین افراشتند
لیک محو و فقر را برداشتند
لوح دلشان را پذیرا یافته است
چه نشان بل عین دیدار خدا
                                                (همان)

بحث و نتیجهگیری

 شناخت طبقات و مراتب انسان‌ها، یکی از مهم‍ترین مباحث در حوزه انسان‍شناسی ست. مولوی انسان‍ها را به سه گروه انبیاء و اولیا، مؤمنین، و آنان که حکم حیوان گرفته‍اند تقسیم می‍کند. برترین انسان‍ها، انبیاء و اولیاء هستند که ما در این مقاله عنوان «انسان‌های کمال‌یافته» را برای ایشان برگزیدیم. مولانا نیز همچون اسلاف خویش، قائل به تفاوت و تفاضل مقام و مرتبه انسان‍های کمال‌یافته است. اگرچه اغلب عرفای پیش از مولانا، معتقد به فضیلت مطلق مقام انبیاء بر مقام اولیاء بوده‍اند، اما مولوی مانند پیشینیان خود به‌صراحت درباره نسبت میان مقام انبیاء و اولیاء اظهارنظر نمی‍کند. آنچه درباره نسبت میان مقام انبیاء و اولیاء در کلام مولانا به‌طور واضح نمود یافته است، برتری مقام و مرتبه پیامبرخاتم بر مقام همه انبیاء و اولیاست.

 در سنّت اوّل عرفانی، دو نوع طبقه‌بندی درباره مراتب و طبقات اولیا، مطرح می‍شود؛ نوع اول، «طبقه‌بندی هرمی» است که بر اساس آن هریک از مراتب اولیاء با اعدادی از مراتب دیگر مشخص می‍گردد. نوع دوم طبقه‍بندی، طبقه‌بندی اولیاء بر اساس «ویژگی و نحوه سلوک اولیا» است. در این نوع طبقه‌بندی اولیای الهی به دومرتبه اصلی تقسیم می‍شوند؛ مرتبه اول، برگزیدگان حق‍اند که همواره عنایات و جذبه‍های خاص الهی مشمول حال ایشان می‍شود. مرتبه دوم، متعلق به آن گروه از انسان‍ها است که از طریق توبه و مجاهده به مراتبی از ولایت دست می‍یابند. نمونه الگوی هرمی هجویری در ابیاتی از دفتر دوم مثنوی مشاهده می‍شود که مولانا در این ابیات با زبان رمز به طبقات اولیاء اشاره می‍کند. مولوی در مثنوی از دوطبقه از اولیاء با عنوان «حاملان و محمولان» یاد می‍کند که ویژگی‌ها و نحوه سلوک آنان با معیارهای ترمذی درباره طبقات اولیاء مشابهت دارد. حاملان کسانی هستند که سلوکشان بر اساس مجاهده و کوشش است درحالی‌که سلوک محمولان مبتنی بر جذبه و کشش الهی است.

 وصول به عالی‍ترین مراتب کمال برای انسان، یا از طریق کسب و جهد و یا از طریق کشش و جذبه‍های الهی و یا هردوی آن‌ها محقق می‍شود. کمال اکتسابی نیز از دو طریق حاصل می‍شود: 1- طریق تحصیل و تکرار 2- مجاهده و تزکیه نفس. تحصیل و تکرار، پایه و اساس علم تحصیلی یا علم تقلیدی است که انسان آن را از طریق آموختن از دیگران به دست می‍آورد. مجاهده و تزکیه نفس شیوه دیگری برای دست یافتن به کمال است که زمینه پذیرش علم تحقیقی یا علم شهودی را برای سالک فراهم می‍کند. علمی که از طرف خداوند، بدون واسطه بر قلب انسان وارد می‍شود. شرط اعطای این علم به انسان، تزکیه نفس و زدودن لوح دل از زنگار صفات بشری و هواهای نفسانی است.

 

1- برای مطالعه جایگاه انسان کامل در مکتب عرفانی ابن عربی رجوع شود به شرح مقدمه قیصری، ص 219؛ شرح ابوالعلاء عفیفی، ص 43؛ اصطلاحات الصوفیه، عبدالرزاق کاشانی، ص 79؛ عوالم خیال، ویلیام چیتیک، ص 37؛ ابن عربی چهره برجسته عرفان اسلامی، محسن جهانگیری، ص 327-329.

قرآن. (1387). ترجمه ناصر مکارم شیرازی.
ابن عربی، محیی الدین محمّد. (1405 ه.ق). الفتوحات المکیه. تحقیق عثمان یحیی. چ 2. بیروت: دارصادر.
ــــــــــــــــــــ. (1370). فصوص الحکم. تصحیح ابوالعلاء عفیفی. تهران: انتشارات الزهرا.
الترمذی، محمد بن علی. (1422 ق). ختم الاولیاء. تصحیح عثمان اسماعیل یحیی. بیروت: مهد الآداب الشرقیه.
بقلی شیرازی، روزبهان. (1374). شرح شطحیّات. تصحیح هانری کربین. چ 3. تهران: کتابخانه طهوری.
دهباشی، مهدی و میرباقری‍فرد، سید علی اصغر. (1393). تاریخ تصوف 1. چ 6. تهران: سمت.
شهیدی، جعفر. (1373). شرح مثنوی. تهران: علمی و فرهنگی.
فروزانفر، بدیع‌الزمان. (1361). احادیث مثنوی. چ 2. تهران: امیرکبیر.
ــــــــــــــــــــ. (1366). زندگانی مولانا جلال‌الدین محمّد مشهور به مولوی. چ 5. تهران: زوار.
ــــــــــــــــــــ. (1388). شرح مثنوی شریف. چ 14. تهران: زوّار.
قشیری، ابوالقاسم. (1361). الرساله القشیریه. ترجمه ابوعلی احمدعثمانی. تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر. تهران: علمی و فرهنگی.
کاشانی، عزالدین محمود بن علی. (1381). مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه. چ 6. تصحیح جلال‍الدین همایی. تهران، نشر هما.
کلابادی، ابوبکر محمد. (1380 ق). التعرّف لمذهب التصوّف. قاهره: مؤسسه النصر.
مستملی بخاری، اسماعیل بن محمّد. (1373). شرح التعرّف لمذهب التصوّف. چ 2. تصحیح محمّد روشن. تهران: اساطیر.
مولوی، جلال‌الدین محمّد بن محمّد. (1372). مجالس سبعه. چ 2، تصحیح توفیق سبحانی. تهران: انتشارات کیهان.
ــــــــــــــــــــ. (1393). فیه ما فیه. تصحیح بهمن نزهت. تهران: سخن.
ــــــــــــــــــــ. (1371). مثنوی معنوی. تصحیح رینولد. ا. نیکلسون. تهران: پژوهش.
میبدی، رشیدالدین ابوالفضل. (1371). کشف الاسرار و عدة الابرار. تهران: امیرکبیر.
میرباقری فرد، سیدعلی اصغر. (1391). عرفان عملی و نظری یا سنّت اوّل و دوم عرفانی. پژوهش‌های ادب عرفانی، 6(2). 65-88.
ــــــــــــــــــــ. (1381). «طریق کمال در مثنوی مولوی». نامه انجمن. شماره پنجم، صص 73-88.
نسفی، عزیز بن محمّد. (1386). انسان کامل. تصحیح ماژیران موله. تهران: انتشارات طهوری.
ــــــــــــــــــــ. (1379). بیان التنزیل. تصحیح سیدعلی اصغر میرباقری فرد. تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
ــــــــــــــــــــ. (1391). کشف الحقایق. تصحیح سید علی‌اصغر میرباقری فرد. تهران: سخن.
هجویری، علی بن عثمان. (1371). کشف‌المحجوب. چ 2، تصحیح وژوکوفسکی. تهران: کتابخانه طهوری.
همایی، جلال‌الدین. (1369). مولوی نامه. چ 7. تهران: نشرهما.