بررسی سبک روایی تاریخ بیهقی بر اساس الگوی سیمپسون

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تاکستان، قزوین، ایران

2 استادیار زبانشناسی همگانی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تاکستان، قزوین، ایران

چکیده

در این مقاله، به واکاوی سبک‌شناسانة مجلد ششم کتاب تاریخ بیهقی بر اساس یکی از الگو‌های متأخّر در زمینة سبک‌شناسی ادبی (که در بستر دانش روایت‌شناسی شکل گرفته‌)، پرداخته شده‌است. پرواضح است که هر متن ادبی از لایه‌ها و سطوح مختلف زبانی شکل یافته‌است و هر کدام از این لایه‌ها و سطوح، به سهم خود در تعیین سبک نگارش نویسنده دخیل هستند؛ لایه‌هایی چون واژگان، جمله و سطوح کلان‌تر همچون گفتمان روایی. طرح پیشنهادی پاول سیمپسون (1993م.) به مثابة یک الگوی روایت‌شناختی که بر مبنای رده‌بندی‌ مبتنی بر مفاهیم وجهیت و دیدگاه در سطح جمله و گفتمان روایی در سطح متن قرار دارد، می‌تواند دستاویزی مناسب برای سبک‌شناسی متون ادبی از منظر گفتمان روایی باشد. در این پژوهش، سعی شده‌است تا با تمرکز بر یکی از محورهای موجود در الگوی سیمپسون، یعنی محور وجهیت، سبک روایی متن تاریخ بیهقی، به شیوه‌ای روش‌مندانه ارزیابی شود.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

A Survey in Narrative Style in “Tarikh-e Beyhaghi” (Sympson’s Model)

نویسندگان [English]

  • Alireza Khanbanzadeh 1
  • Zohreh Safavizadeh Sohi 2
1 M.A. of General Linguistic at Islamic Azad University, Takestan Branch, Qazvin, Iran
2 Assistant Professor of General Linguistics at Islamic Azad University, Takestan Branch, Qazvin, Iran;
چکیده [English]

This paper is to analyze the sixth volume of “History of Bayhaqi," book stylistically based on one of the latest models in the field of literary stylistics. Each literary text is formed of different layers and levels of language, each of which is involved in determining the author's writing style; layers such as words, sentences and more immense levels including narrative discourse. Paul Simpson's proposal design that is based on the concepts of mode and ideas on the level of sentence and narrative discourse, as a linguistic tool, it can be a goof pretext for stylistics of literature in the narrative discourse level. In this study, we have focused on one of the axes in the model of Simpson, namely the modality axis, to criticize the narrative style of text of Bayhaqi History methodically

کلیدواژه‌ها [English]

  • Narratology
  • Point of View
  • Narration
  • Modality
  • Focalization

زبان، زمینه‌ای است که ادبیات در بستر آن شکل می‌گیرد. بنابراین، خواه ادبیات را حادثه‌ای بدانیم که در زبان رخ می‌دهد، خواه نقش ادبی را یکی از کارکردهای زبان بدانیم، ناچار از پذیرش این امر هستیم که حتّی بررسی مفهومی تجریدی چون زیبایی در ادبیات، مستلزم واکاوی‌های زبانی است. در این میان، یکی از دانش‌های ادبی‌ که همیشه و آشکارا مترصد استفاده از دستاوردها و نظریات نوین زبان‌شناختی بوده، دانش سبک‌شناسی است. سبک‌شناسی برای بررسی و بیان ویژگی‌های یک متن، به طور مستقیم با ساختمان زبان متن روبه‌روست. بنا بر سنّت دانش زبان‌شناسی، متن متشکل از سطوحی است که گاهی به صورت پایگانی (سلسله‌مراتبی) در نظر گرفته می‌شوند: سطوحِ آوایی، واژگانی، نحوی، معنایی و گفتمانی. این سطوح آگاهانه و یا به صورت ناخودآگاه مورد توجه و استفادة سبک‌شناسان قرار می‌گیرند. بر این اساس، یکی از بزرگ‌ترین آثار کلاسیک سبک‌شناسی ادبی زبان فارسی (و به نوعی نخستین آن‌ها)، یعنی کتاب سبک‌شناسی محمدتقی بهار (ملک‌الشّعرا) را می‌توان مشخصاً نمایندة سبک‌شناسی معطوف به سطح واژگان (و بعضاً جمله) در نظر گرفت.

دانش نوبنیاد روایت‌شناسی (Narratology) که تأسیس آن به صورت تخصصی در نیمة دوم قرن بیستم انجام پذیرفته، از جمله دانش‌هایی است که در حوزة سبک‌شناسی و نقد ادبی، با سطوح کلان متن، مانند گفتمان سروکار دارد. از طرفی، یکی از مهم‌ترین حوزه‌های این دانش، یعنی روایت‌شناسی پساساخت‌گرا، پیوند و اتحاد بسیار نزدیکی با فنون علم زبان‌شناسی دارد. بنابراین، می‌توان امیدوار بود که دستاوردهای این دانش در حوزه‌هایی چون سبک‌شناسی حائز اهمیت و کاربردی باشد.

الگوی  مورد استفاده در این پژوهش که در فصل سوم کتاب زبان، ایدئولوژی و زاویۀ دید (Language, ideology and point of view (1993)) اثر پاول سیمپسون (Paul Simpson) ارائه شده‌است، بر بستر روایت‌شناسی ساخت‌گرا از یکسو، و زبان‌شناسی نقش‌گرا (انتقادی) از سوی دیگر قرار دارد.

تاریخ بیهقی که موضوع مورد آزمون این مقاله به شمار می‌رود، یکی از آثار بسیار پراهمیت باقی‌مانده از قرن پنجم هجری قمری است. این کتاب، علی‌رغم اینکه به نظر می‌رسد امروزه به صورت کامل در دست نیست و حجم اولیة آن و آنچه که امروز در دسترس می‌باشد، محل اختلاف محققان و صاحب‌نظران است (ر.ک؛ حاج بابایی، 1394: 33ـ54)، هم‌سنگ اهمیت تاریخی، همواره مورد توجه ادب‌پژوهان فارسی بوده‌است. از آنجا ‌که یکی از بااهمیت‌ترین عناصر بوطیقایی این کتاب، شیوة روایت ماجراهای تاریخی است، به نظر می‌رسد بررسی سبک نثر ابوالفضل بیهقی در سطح گفتمان روایی، بر اساس الگوهای نظری نوینی چون الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون می‌تواند سنگ محکی برای الگوی مذکور و نیز دیگر طرح‌های پیشنهادی از این دست باشد. در واقع، هدف این پژوهش، از یکسو بررسی ماهیت الگو‌های نظری نوین برای سبک‌شناسی و نقد ادبی آثار کلاسیک زبان فارسی و از دیگرسو، استفاده از متون کلاسیک ادب فارسی به منظور سنجش عیار الگو‌های مذکور است.

یکی از ویژگی‌های الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون این است که علاوه بر سبک‌شناسی صوری اثر، این توانایی را دارد که میزان دخالت راوی در روایت را معین کند. این امر بدان معناست که راوی به سبب دیدگاه‌ها و ایدئولوژی‌های حاکم بر ذهنش، با استفاده از عناصر زبانی می‌تواند در فراتر رفتن از واقعیت و جهت‌دهی روایت دخیل باشد. هنگامی که پای تاریخ و تاریخ‌نویسی در میان است، شناخت این عناصر زبانی برای پی‌ بردن به میزان اصالت روایت تاریخی اهمیت بسزایی خواهد داشت.

در باب تاریخ بیهقی، ادعاهای مکرر بیهقی مبنی بر حفظ امانت در روایت تاریخ و تعلق خاطر مورخان و ادبا به صداقت او، موجد این پرسش خواهد بود که گذشته از استناد به روش‌های نقلی، از حیث علمی به چه صورت می‌توان به بررسی شیوة روایت خواجه ابوالفضل و ارزیابی امانت‌داری او در روایت تاریخ پرداخت؟

1. مبانی نظری و مروری بر مطالعات گذشته

1ـ1. روایت‌شناسی

چنان‌که رایج است، در پژوهش‌های تبارشناسانة دانش «روایت‌شناسی»، برخی دعاوی‌ از این قبیل مطرح می‌شود که «اصطلاح فرانسوی روایت‌شناسی (که به معنی «مطالعة روایت» در تقابل با زیست‌شناسی، جامعه‌شناسی و... ساخته شده) به وسیلة تزوتان تودورف (Tzvetan Todorov) در کتاب دستور دکامرون (Grammaire du Decameron) (1969م.) وضع شده‌است» (هرمن، 1388: 30)1 و طبق اجماع اهل فن، سنّت‌ها و جریان‌هایی فکری‌ وجود دارد که بنیان‌گذاری روایت‌شناسی به وسیلة تودوروف، مستقیماً منشعب از آن‌هاست. شاخص‌ترین این جریان‌ها عبارتند از: صورت‌گرایی روسی (Russian formalism) و ساختگرایی اروپایی (European Structuralism) (در این مورد، فرانسوی)2.

به دلیل وجود پژوهش‌های شایستة توجهی در زمینة تاریخ جریان‌های ذکر شده، در اینجا به اشاره‌ای مختصر به آن‌ها کفایت شده‌است و مواردی که مستقیماً به الگوی مورد استفادة این پژوهش مربوط می‌شوند، با تفصیل بیشتری بررسی شده‌اند.

صورت‌گرایی روسی که بعضی از متفکران آن را شکل‌گرایی نیز خوانده‌اند (ر.ک؛ صفوی، 1388: 28ـ46)، مکتب نقد ادبی‌ای است که در فاصلة سال‌های 1910 تا 1920 در سنت پترزبورگ شکل گرفت. میراثی که صورت‌گرایان روسی برای روایت‌شناسان ساختگرای پس از خود بر جای گذاشتند را، شاید بتوان در دو موضوع عمده طبقه‌بندی کرد: کتاب «ریخت‌شناسی قصه‌های پریان» (ر.ک؛  پراپ، 1392)3، و دیگری تمایز دوگانه‌ای که آن‌ها میان «syuzhet» و«fabula» (که معمولاً در فارسی به ترتیب به «طرح»[پیرنگ] یا «کلام» و «داستان» ترجمه می‌شود،) قائل بودند. روش پراپ بعدها دست‌مایة آرای رولان بارت (Roland Barthes) متقدم در مقالة «درآمد» (Introduction to the structural analysis of narratives, 1975) و دیگرانی شد که از ایشان با عنوان ساختگرا و یا به عبارت جزئی‌تر: «ساختگرای فرانسوی» یاد می‌کنند.

ساخت‌گرایی، مفهومی است که در شاخه‌های مختلف دانش بشری، مانند علوم اجتماعی، انسان‌شناسی، ادبیات، زبان‌شناسی، سینما و... به آن پرداخته می‌شود و تقریباً تمام متفکران این عرصه‌ها سرآغاز آن را در زبان‌شناسی ابتدای قرن بیستم و منشعب از آرای فردینان دو سوسور (Ferdinand de Saussure) در کتاب دورة زبان‌شناسی عمومی (1382) می‌دانند. روایت‌شناسی‌ساختگرا که خود مستقیم یا غیرمستقیم تحت تأثیر زبان‌شناسی سوسوری بود، مجدداً متأثر از جریان‌ها و پیشرفت‌های علم زبان‌شناسی شد و در این راستا، روایت‌شناسی پساساخت‌گرا پا به عرصه گذاشت.

هرمن پس از برشمردن کاستی‌های رویکرد این روایت‌شناسان کلاسیک، به گرایش دانش زبان‌شناسی در نیمة دوم قرن بیستم به مباحث بافتاری (Contextual) اشاره می‌کند و پیامد آن، تأثیر این بافت‌گرایی بر روایت‌شناسی را سرآغاز روایت‌شناسی پساساختگرا و یا پساکلاسیک می‌داند.

1ـ2. پیشینة الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون

پاول سیمپسون (Paul Simpson) در فصل سوم کتاب زبان، ایدئولوژی و دیدگاه، الگویی به منظور بررسی سبک روایی ارائه می‌کند که بر اساس بسط و گسترش طرح دانشمندانی چون آسپنسکی و فاولر نظام یافته‌است. طرح آسپنسکی‌ـ فاولر، خود ریشه در مفهوم کانون‌سازی (Focalization) و طبقه‌بندی روایت‌شناختی مبتنی بر آن دارد که از دستاوردهای ژرار ژنت ـ یکی از نامدارترین روایت‌شناسان ساختگراـ محسوب می‌شود.

1ـ2ـ1. کانون‌سازی و انواع روایت (ژنت)

ژنت روایت‌شناسی را به سه مقولة زمان دستوری، جهت و وجه/ حالت (Tense, voice and mood) تقسیم می‌کند. در این میان، مقولة وجه در ارتباط با مفهوم «کانون‌سازی» قرار دارد (ر.ک؛ حرّی، 1392: 211ـ212). به زعم ژنت، کانون‌سازی که در اساس مسئله‌ای روان‌شناختی است، بر اساس انواعی که دارد، به وجود آورندة سه نوع روایت محسوب می‌گردد:

الف) «روایت فاقد کانون»: این نوع روایت، حاکی از راوی دانای کلّی است که بر تمام خفایا و زوایای داستان مطلقاً آگاه است.

ب) «کانون‌شدگی درونی»: در این نوع روایت، با راوی دانای کُل محدودشده‌ای روبه‌رو هستیم که دربارة افکار و احساسات شخصیت‌های داستان اظهار نظر نمی‌کند.

ج) «کانون‌شدگی خارجی»: در این وضعیت، راوی گزارشگری است که تنها چیزهایی را که می‌بیند، روایت می‌کند (ر.ک؛ خادمی، 1391: 17ـ18).

1ـ2ـ2. طرح آسپنسکی‌ـ فاولر

فاولر در راستای پژوهش‌های آسپنسکی، با استفاده از مضامین روایت‌شناختی مدرن، مانند آرای ژنت به طبقه‌بندی چهارگانه‌ای برای مفهوم «دیدگاه» در روایت به شرح ذیل دست پیدا می‌کند.

الف) دیدگاه درونی نوع اول

در این نوع روایت، راوی به نوعی در درون داستانی که روایت می‌کند، حاضر است. بنابراین، او لاجرم از استفاده از عناصر زبانی‌ است که وجهیت را القا می‌کنند و موجب ایجاد موقعیت ایدئولوژیکی خاص راوی می‌شوند.

ب) دیدگاه درونی نوع دوم

در این وضعیت، با اینکه راوی دانای کُل خارج از داستان قرار دارد، اما به همة حقایق ذهنی و عینی شخصیت‌های داستان دسترسی تام دارد.

ج) دیدگاه بیرونی نوع سوم

در این نوع دیدگاه، راوی به هیچ یک از درونی‌ها و نیّات شخصیت‌ها دسترسی ندارد.

د) دیدگاه بیرونی نوع چهارم

در این نوع روایت، راوی اول‌شخص بدون دسترسی به درونی‌های شخصیت‌های داستان، با روایتی سرشار از تردیدها و ندانستگی‌ها ظاهر می‌شود (ر.ک؛ افخمی و علوی، 1382: 67ـ71).

1ـ2ـ3. الگوی وجهی ـ روایی سیمپسون

سیمپسون در ادامة پژوهش فاولر، چهار مقولة مهم دربارة مفهوم دیدگاه را قابل شناسایی می‌داند که به شرح زیر می‌باشد:

الف) دیدگاه مکانی (Spatial).

ب) دیدگاه زمانی (Temporal).

ج) دیدگاه در سطح روان‌شناختی (Psychological): این دیدگاه معرف وضعیتی است که وقایع روایت، وابسته به آگاهی گویندة داستان هستند. این مقوله زمینة طرح الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون قرار می‌گیرد.

د) دیدگاه در سطح ایدئولوژیک (Ideological) (Simpson‚ 1993: 10-11).

در ادامه، سیمپسون سه رویکرد روان‌شناختی به دیدگاه را به شرح زیر معرفی می‌کند:

الف) رویکرد ساختگرا

ب) رویکرد زایا\ زایشی (Generetive)

ج) اما رویکرد سومی که سیمپسون معرفی و ادعا می‌کند که خود با آن همسوست، به وسیلة تمرکز بر ابزارهای زبان‌شناختی که راویان به واسطة آن‌ها روایت خود را به سمت خواننده سوق می‌دهند، مشخص می‌شود.

از دید سیمپسون، وجهیت به گرایش گوینده به سمت (یا عقیدة او دربارة) حقیقت گزارش بیان‌شده به وسیلة جمله، اطلاق می‌گردد. بنابراین، وجهیت نمایندة اصلی نقش بینافردی زبان است (Simpson‚ 1993: 4). سیمپسون اذعان می‌دارد که چهار سیستم وجهی در زبان انگلیسی که به وسیلة فاولر بیان شده‌اند، عبارتند از:

الف) وجهیت انشایی/ امری (Deontic)

ب) وجهیت تمنایی (Boulomaic)

ج) وجهیت شناختی (Epistemic)

د) وجهیت ادراکی (Perception) (Ibid.: 44-45).

سیمپسون با اشاره به اینکه در کار فاولر از منظر دستوری، انواع عناصر زبانی وجهی‌سازی مانند افعال وجهی کمکی (Modal auxiliaries)، صفات و قیود ارزیابی (Evaluative adjectives and adverbs)، جملات عمومی (Generic sentences) و... به‌کار رفته‌اند، به شرح چهار سیستم وجهی فوق می‌پردازد که عبارتند از:

الف) وجهیت انشایی/ امری: این سیستم وجهی به عنوان گرایش گوینده به درجات اجبار در نمایش اعمال معیّن و کلاً واقعیت موجود بررسی می‌شود.

ب) وجهیت تمنایی: در این نوع وجهیت، افعال وجهی‌ که نمایانگر خواهش‌ها و تمایلات گوینده هستند، هستة مرکزی را تشکیل می‌دهند.

ج) وجهیت شناختی: وجهیت شناختی با توجه به اطمینان یا عدم اطمینان گوینده در باب حقیقت گزارة بیان‌شده مشخص می‌گردد.

د) وجهیت ادراکی: وجهیت تمنایی در ارتباط با وجهیت شناختی است و از طرفی، ارتباطی مستقیم با حواس، به‌ویژه حس بینایی دارد.

در چهارچوب ارائه‌شده از سوی سیمپسون، در آغاز با تمایزی اساسی میان دو نوع روایت مواجه هستیم که به ترتیب با عناوین روایت‌های مقولة A و B مشخص می‌شوند:

الف) مقولة A: این مقوله مربوط به راوی اول ‌شخص مداخله‌گر در داستان است. مقولة A خود به سه حوزة الگوهای وجهیت تقسیم‌بندی می‌گردد: مثبت (Positive)، منفی (Negative) و خنثی (Neutral). وجهیت‌های سه‌گانه که در الگوی سیمپسون به‌کار گرفته شده‌اند، مبتنی بر موضع‌گیری مستقیم و اشراف تام راوی به داستان (مثبت)، تردید و یا ابهام راوی (منفی) و درنهایت، بی‌طرفی و عدم هر گونه قضاوت هستند که با عناصر زبان‌شناختی نمایانده می‌شوند.

ب) مقولة B: راوی این نوع روایت، نامرئی، انتزاعی و غیرمشارکتی است و به دو دسته تقسیم‌بندی می‌شود:

1ـ وجه روایتگر (Narratorial): وجه روایتگر، وضعیتی است که در حالت روایت سوم‌ شخص، وقایع خارج از چشم‌انداز شخصیت‌های داستان باشد.

2ـ وجه بازتابگر (Reflector): در این حالت، با بازنمایی ذهنیت یکی از شخصیت‌های داستان روبه‌رو هستیم.

درست مانند مقولة A، مقولة B نیز در هرکدام از وجوهش به سه وضعیت مثبت، منفی و خنثی تقسیم‌بندی می‌شود. بنابراین، چهارچوب مورد اشاره، شکل‌دهندة نُه (9) قطب دیدگاه است که به شرح ذیل بیان می‌گردد.

مقولة A:

الف) وجه مثبت (A+ve)

ب) وجه منفی (A−ve)

ج) وجه خنثی

مقولة B وجه روایت‌گر (B(N)):

الف) وجه مثبت (B(N) +ve)

ب) وجه منفی (B(N)−ve)

ج) وجه خنثی (B(N) neutral)

مقولة B وجه بازتابگر  B(R)

الف) وجه مثبت (B(R) +ve)

ب) وجه منفی (B(R)−ve)

ج) وجه خنثی (B(R) neutral)

تنها نکته‌ای که دربارة کامل کردن این الگو باقی می‌ماند، طرح این بحث از سوی سیمپسون است که «یک متن واحد هیچ گاه با یک وجه ثابت شناسایی نمی‌گردد و تنها این ادعا قابل بیان است که یک وجه در یک متن، چیرگی و وجه غالب دارد» (Simpson‚ 1993: 74).

2. روش پژوهش

2ـ1. طبقه‌بندی کتاب

در بررسی نسخه‌ها و تصحیح‌های مختلف تاریخ بیهقی، با فصل‌بندی‌هایی از این قبیل مواجه می‌شویم:

ـ المقامة فی معنی ولایة العهد بالأمیر شهاب‌الدّولة مسعود و ماجری من الأحواله.

ـ سنة اثنی و ثلاثین وأربعمائة و...

چنان‌که پیش از این نیز ذکر شد، روایت‌شناسی بر بنیادهای شکل‌گرایانه و ساختگرایانه شکل گرفته‌است. بنابراین، دور از انتظار نیست که نظریه‌ها و الگو‌های برآمده از دل دانش روایت‌شناسی، نیازمند رویکردی فرمالیستی و ساختاری به متن باشند. به نظر می‌رسد فصل‌بندی‌های سنّتی تاریخ بیهقی که ذکر آن رفت، به دلیل جزئی‌نگری بیش از اندازه، فاقد این رویکردها به متن هستند. از طرفی، فصل‌بندی‌های مذکور، وضعیتی خطی دارند و به نظر نمی‌رسد ارتباط شایان توجهی میان کلیت اثر ایجاد کنند که این امر موجب دشواری‌های خاص خود در امر پژوهش خواهد بود.

نگارندگان این پژوهش به منظور کشف شباهت‌ها و ساختارهای صوری موجود در متن و در راستای ایجاد طبقه‌بندی‌ کلی‌تر و مفیدتر برای تسهیل امر پژوهش، به شیوه‌ای پدیدارشناسانه4، آن را بارها مورد خوانش قرار دادند. ماحصل اتخاذ چنین روشی در مطالعة متن تاریخ بیهقی، کشف شباهت‌های صوری میان برخی قسمت‌های آن بود؛ شباهت‌هایی که بر پایة درون‌مایة ساختارمند متفاوت و یا ژانر متمایز این قسمت‌ها قرار داشت که در نهایت، منجر به اعمال و ابداع طبقه‌بندی ویژه‌ای در این زمینه گردید؛ طبقه‌بندی‌ که شامل موارد و موضوعات زیر است:

1ـ خطبه‌نویسی: خطبه‌نویسی از سنّت‌های مألوف در نثر کلاسیک ادبیات فارسی است و شامل پندنامه‌ای برای پادشاهان (و احتمالاً پادشاه زمانه) و دیگران است که عمدتاً در ابتدای هر بخش از کتاب نوشته می‌شود:

«حکمای بزرگتر که در قدیم بوده‌اند، چنین گفته‌اند که از وحی قدیم که ایزد... فرستاد به پیغمبر آن روزگار، آن آیت که مردم را گفت که ذات خویش بدان؛ که چون ذات خویش بدانستی، چیزها را دریافتی، و پیغمبر ما... گفته‌است: ... و این لفظی آیت کوتاه با معانی بسیار، که هر کس که خویشتن را نتواند شناخت، دیگر چیزها را چگونه تواند شناخت؟» (بیهقی، 1383: 154).

«و هر بنده که خدای... او را خِرَدی روشن عطا داد و با آن خِرَد که دوستِ بحقیقت اوست، احوال عرضه کند و با آن خِرَددانش یار شود و اخبار گذشتگان را بخواند و بگردد و کار زمانة خویش نیز نگاه کند، بتواند دانست که نیکوکاری چیست و بدکرداری چیست و سرانجام هر دو خوب است یا نه و مردمان چه گویند و چه پسندند و چیست که از مردم یادگار ماند نیکوتر» (همان: 158).

2ـ فرا‌ـ تاریخ‌نگاری: اصطلاح «فرا‌ـ تاریخ‌نگاری» در این نوشته، به قیاس از واژة فرازبان/ فرازبانی ساخته شده‌است. آنجایی‌که زبان به خویشتن خویش می‌پردازد (که بارزترین نمونة آن دانش زبان‌شناسی است)، با امری فرازبانی روبه‌رو هستیم. بنابراین، به قیاس، وقتی مورّخی از چند و چون تاریخ یا چگونگی کتابت تاریخ خود سخن می‌گوید، با فراتاریخ/ فراتاریخ‌نویسی مواجه هستیم:

«و غرض من نه آن است که مردم این عصر را بازنمایم حال سلطان مسعود... که او را دیده‌اند و از بزرگی و شهامت و تفرّد وی در همة ادوات سیاست و ریاست واقف گشته. اما غرض من آن است که تاریخ پایه‌ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم؛ چنان‌که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند» (همان: 149).

«ولکن چون دولت ایشان را مشغول کرده‌است تا از شغل‌های بزرگ اندیشه می‌دارند و کفایت می‌کنند و میان بسته‌اند تا به هیچ حال خللی نیافتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود و به کام رسد، به تاریخ راندن و چنین احوال و اخبار نگاه داشتن و آن را نبشتن چون توانند رسید و دلها چون توانند بست؟» (همان: 161).

3ـ استنساخ/  نسخه‌برداری: قسمت‌هایی از کتاب تاریخ بیهقی که به ادعای خود او در خلال کتابش، مستقیماً از نوشتار دیگری نقل گردیده‌، ذیل عنوان استنساخ طبقه‌بندی شده‌است. این مقوله شامل نامه‌های دیوانی نیز می‌شود که مستقیماً نقل گردیده‌است:

«و چون در ضمان سلامت و نصرت به بلخ رسیدیم ـ زندگانی خان اجل دراز باد ـ و همة اسباب ملک منتظم گشت، نامه فرمودیم با رکابداری مسرع تا ازآنچه ایزد، عزَّ ذکرُه، تیسیر کرد ما را، از آن زمان که به سپاهان برفتیم، تا این وقت که به اینجا رسیدیم، از فتح‌های خوب که اوهام و خاطر کس بدان نرسد، واقف شده آید و بهره از شادی و اعتداد به حکم یگانگی‌هاکه میان خاندان‌ها مؤکد است، برداشته آید (قسمتی از نامة اول سلطان مسعود به قدرخان)» (همان: 258).

«و جدّ مرا که عبدالغفارم، بدان وقت که آن پادشاه به غور رفت و آن امیران را آنجا فرود آوردند، به خانة بایتگین زمین‌داوری که والی آن ناحیت بود ـ از دست امیر محمود ـ فرمود تا به خدمت ایشان قیام کند و آنچه بباید از وظایف و رواتب ایشان، راست می‌دارد» (همان: 164).

4ـ گزارش: عنوان گزارش به قسمت‌هایی اطلاق می‌شود که خواجه ابوالفضل در حال بیان تاریخ با لحنی کاملاً گزارشگرانه است و گزارش او مبتنی بر این دو واقعیت است که یا خود در ماجرا حضور داشته‌است و یا ماجرا از شخصی که در ماجرا حضور داشته، شنیده شده‌است:

«وشغلِ درگاه همه بر حاجب غازی می‌رفت که سپاه‌سالار بود و ولایت بلخ و سمنگان او داشت وکدخدایش سعیدِ صّراف در نهان بر وی مشرف بود که هرچه کردی، پوشیده بازنمودی، و هر روزی به درگاه آمدی به خدمت، قریب سی سپر به زر و سیم، دیلمان و سپرکشان در پیشِ او می‌کشیدند و چند حاجب باکلاه سیاه و با کمربند در پیش وغلامی سی در قفا، چنان‌که هر کسی به نوعی از انواع چیزی داشتی و ندیدم که خوارزمشاه یا ارسلان جاذب و دیگر مقدّمانِ امیر محمود بر این جمله به درگاه آمدندی» (همان: 188).

«پس در آن میان مرا گفت پوشیده که منکر نیستم بزرگی و تقدّمِ خواجة عمید بونصر را و حشمت بزرگ که یافته‌است از روزگارِ دراز، اما مردمان می‌دررسند و به خداوند پادشاه نام و جاه می‌یابند. هرچند ما دو تن امروز مقدّمیم درین دیوان، من اورا شناسم و کهترِ وِیَم. مراخداوند سلطان شغلی دیگر خواهد فرمود، بزرگتر از این که دارم. تا آنگاه که فرماید، چشم دارم، چنان‌که من حشمت و بزرگیِ او نگاه دارم، او نیز مرا حرمت دارد. امروز که این منشورِ مشرفان فرمود، در آن باب سخن با من از آن گفت که او را و دیگران را مقرّرست که به معاملات و رسومِ دواوین و اعمال و اموال بِه از وی راه برم. امّا من حرمتِ او نگاه داشتم و با وی بگفتم و توقّع چنان بود که مرا گفتی نبشتن، و چون نگفت، آزارم آمد و ترا بدین رنجه کردم تا این با تو بگویم تا تو چنان‌که صواب بینی، بازننمایی» (همان: 197).

5ـ خلاصه‌نویسی: خلاصه‌نویسی عموماً مشتمل بر قسمت‌هایی است که بیهقی به‌اجمال دربارة ماجراهایی که در مجلدات قبلی ذکر آن رفته‌است، سخن می‌گوید:

«و آن افاضل که تاریخ امیر عادل سبکتگین را، رضی ا... عنه، براندند، از ابتدای کودکی وی تا آنگاه که به سرای البتگین افتاد، حاجب بزرگ و سپاه‌سالار سامانیان، و کارهای درشت که بر وی بگذشت تا آنگاه که درجة امارت غزنین یافت و در آن عزّ گذشته شد و کار به امیر محمود رسید، چنان‌که نبشته و شرح داده، و من نیز تا آخر عمرش نبشتم» (همان: 149).

«بیاورده‌ام پیش از این حال اریارق، سالار هندوستان در روزگار امیر محمود، رضی الله عنه، که باد در سَرِ وی چگونه شد تا چون نیم عاصی گرفتند او را، ودر ملک محمد خود تن فرا ایشان نداد، و در این روزگار که خواجة بزرگ احمد حسن وی ‌را از هندوستان به چه ‌حیلت برکشید و چون امیر را بدید، گفت: اگر هندوستان به‌کار است، نباید که نیز اریارق آنجا شود» (همان: 266).

6ـ حکایت‌های تاریخی/ افسانه‌ای: بیهقی بر مبنای مشابهت موضوع و یا بعضاً تفسیر تاریخ و پندگویی، حین گزارش تاریخ به بیان روایت‌های تاریخی پیش از خود می‌پردازد. این حکایت‌ها عمدتاً شمه‌ای مبتنی بر تاریخ اسلام دارند:

«چنین آورده‌اند که فضل وزیرِ مأمون خلیفه به مرو عتاب کرد با حسینِ مصعب، پدرِ طاهرِ ذوالیمینین، و گفت: پسرت طاهر دیگرگونه شد و باد در سر کرد و خویشتن را نمی‌شناسد. حسین گفت: اَیُّها الوزیرُ، من پیری‌اَم در این ‌دولت، بنده و فرمانبردار، و دانم که نصیحت و اخلاصِ من شما را مقرّر است، اما پسرم طاهر از من بنده‌تر و فرمان‌بردارتر است و جوابی دارم در بابِ وی سخت کوتاه، اما درشت و دلگیر! اگر دستوری دهی، بگویم...» (همان: 189ـ190).

«پس یک هفته‌ که بیاسوده بود، در شب طاهر نزدیکِ وی آمد سخت پوشیده و خدمت‌کرد نیکو و بسیار تواضع نمود و آن ملطّفه به خطّ مأمون بر وی عرضه کرد و گفت: نخست کسی منم که به فرمان امیرالمؤمنین، خداوندم ترا بیعت خواهم‌کرد، و چون من این بیعت بکردم، با من صدهزار سوار و پیاده است، همگان بیعت‌کرده باشند» (بیهقی، 1383: 191).

بخش‌بندی ابداعی و به‌کارگرفته شده در متن، در واقع، روشی است که در امتداد سنّت شکل‌گرایان روسی در مواجهه با متن قرار دارد. گفتنی است که دانش روایت‌شناسی نیز از اساس به سنّت شکل‌گرایی روسی تعلق دارد. بنابراین، بخش‌بندی ابداعی، به دو دلیل عمده وضع گردید؛ بدین معنا که اولاً دسترسی به متن با توجه به ناکارآمد بودن بخش‌بندی‌های سنّتی، سهل‌الوصول‌تر است. ثانیاً چنان‌که خواهد آمد، به دلیل اینکه در راستای این پژوهش، در عین گرایش به سمت کمّی‌گرایی و در واقع، سبک‌سنجی در نظر داشتن عوامل کاربردشناختی و گفتمانی در برخی موارد، گریزناپذیر بوده، بخش‌بندی صورت‌پذیرفته، به سبب روشن کردن ماهیت گفتمانی و یا مسامحتاً ژانر هر بخش کارایی بیشتری داشته‌است. در واقع، بخش‌بندی صورت‌گرفته، پایة به ‌دست آوردن داده‌ها از متن بوده‌است و در کشف وجهیت جملات، تأثیر مستقیم نداشته‌است.

بنابراین، طبقه‌بندی ابداعی به‌کار گرفته‌شده در این پژوهش، علاوه بر کشف ارتباطات ساختاری در کل متن و تسهیل بررسی آن، این ویژگی را نیز داشته‌است که به دلیل تعلق هر طبقه به ژانری متفاوت، در واقع، مشخص‌کنندة گفتمان‌های متفاوت از یکدیگر بوده‌است و انتظار می‌رود در صورت عملکرد صحیح الگو بر متن، با نتایج متفاوتی در زمینة وجهیت طبقه‌های ذکرشده روبه‌رو باشیم؛ چراکه به عنوان مثال، مقولة خطبه به عنوان یک گفتمان، به دلیل سرشت تعلیمی و تربیتی خود ‌باید از عناصر دلالی مشخص برخوردار باشد که بر اشراف گوینده به مباحث فرهنگی، اخلاقی، دینی و... و نیز قضاوت‌های مکرر و به‌کارگیری جملات عام از سوی او دلالت می‌کنند (وجهیت مثبت)، در حالی که گزارش تاریخی، در صورت یک روایت مورخانة مبتنی بر امانت، ‌باید حداقل جهت‌گیری و در نتیجه، وجهیتی کاملاً خنثی را داشته باشد. از طرفی، از آنجا ‌که الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون در بدو امر به منظور بررسی ادبیات داستانی طرح گردیده‌است، طبقه‌بندی موجود به واسطة مشخص کردن ژانرهای مختلف، این مزیت را خواهد داشت که ژانری را که احتمال وجود بوطیقای روایی در آن وجود دارد، به ما نشان خواهد داد و در نتیجه، مشخص خواهد شد که الگوی مورد استفاده در کدام طبقه کارایی بیشتری خواهد داشت. لازم به ذکر است که طبقه‌بندی فوق قطعیت قطب‌وارگی ندارد و بعضی از قسمت‌های مختلف تاریخ بیهقی را که بر مبنای مقولات فوق طبقه‌بندی گردیده‌اند، در واقع می‌توان در دو و یا سه طبقة مذکور جای داد.

2ـ2. وجهیت

چنان‌که پیش از این نیز ذکر شد، تمرکز این پژوهش بر محور وجهیت الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون است؛ چراکه با ملاحظة مثال‌های ارائه‌شده از سوی سیمپسون در حین معرفی الگو، مشخص می‌شود که توجه وی به ادبیات داستانی در معنای مدرن آن (از عصر رمان به بعد) معطوف بوده‌است. این در حالی است که زمینة مورد بررسی این مقاله، یعنی کتاب تاریخ بیهقی، اولاً در کنه خود تاریخ‌نگاری به شمار می‌رود، نه ادبیات. ثانیاً حدود یک هزاره از نگارش آن می‌گذرد. بنابراین، در نظر گرفتن تمایز ظریفی مانند زاویة دید راوی که تشکیل‌دهندة محور زاویة دید الگوی سیمپسون است، در چنین اثری، طبیعتاً دچار اغتشاش و ابهام خواهد بود. این امر، نیازمند بررسی تفصیلی مجزا می‌باشد و بحث باز است.

در فصل سوم کتاب زبان، ایدئولوژی و دیدگاه، یعنی «دیدگاه در روایت داستانی (Narrative fiction): دستور وجهی»، سیمپسون به معرفی الگوی وجهی‌ـ روایی خود می‌پردازد که چارچوب نظری این رساله را شکل می‌دهد. نکتة پراهمیت، استفاده از اصطلاح دستور وجهی (Modal grammar) است.

یکی از ویژگی‌های ساختگرایانه در دانش روایت‌شناسی، تلاش برای تدوین دستور داستان بوده که به قیاس از زبان‌شناسی شکل گرفته‌است؛ یعنی همان گونه که در زبان‌شناسی، دستور عموماً پرداختن به شاکله و نظام ساختاری جمله‌های زبان به شمار می‌رود، ساختگرایان نیز به دنبال کشف نظام و ساختار نهفتة درون داستان (یا به عبارت دقیق‌تر، روایت) بودند. اما استفادة سیمپسون از واژة دستور در اینجا، دلالت بر تمایز ظریفی میان تفکر او و تفکر ساختگرایی دارد و این تمایز همان استفاده از ابزارهای زبان‌شناختی برای ارائة الگویی از ساختارهای روایت است و به واقع، در الگوی سیمپسون، ما با قیاس از زبان‌شناسی روبه‌رو نیستیم، بلکه با خود زبان‌شناسی روبه‌رو هستیم.

2ـ3. اعمال روش

الگوی پیشنهادی پاول سیمپسون (1993م.)، اساساً طرحی است که در زمینة ادبیات داستانی شکل گرفته‌است. با در نظر گرفتن موتیف‌های داستانی موجود در کتاب تاریخ بیهقی، به‌ویژه مجلد ششم آن، این انتظار وجود دارد که الگوی مذکور، الگویی مناسب به منظور بررسی سبک‌شناسی روایی کتاب از یک سو و تعیین وجهیت متن (خصوصاً در قسمت‌های گزارش‌گونة آن) از سوی دیگر باشد. لازم به ذکر است که یکی از ایرادهایی که صاحب‌نظرانی مانند مایکل تولان (1386) بر این الگو وارد می‌کنند، این است که با توجه به تمرکز این الگو بر عناصر زبانی، روش مورد استفاده کاملاً جزئی‌نگر خواهد بود و از آنجا که موضوع مورد بررسی این الگو، یعنی وجهیت از یک سو و زاویة ‌دید از سوی دیگر در سطح کاربردشناختی زبان قرار دارند، شیوة جزءنگرانة این الگو دچار ابهاماتی خواهد بود. در واقع، الگوی سیمپسون به بحث گفتمان روایی تعلق دارد. بر این اساس، در این پژوهش سعی بر آن بوده‌است تا با تلفیق دو رویکرد استقرایی و قیاسی، الگوی مورد بررسی هم از سطح کلان (گفتمان) و هم از سطح خُرد (واژگان و جمله) بر متن اعمال گردد و برای این منظور، در برخی از موارد، توأمان از رویکردهای قیاسی و استقرایی استفاده گردیده‌است؛ بدین معنا که از یک سو ‌باید وجهیت جملات به صورت مجزا تعیین می‌گردید و از دیگر سو، وجهیت جملات تشخیص داده‌شده ‌باید در بافت سطوح کلان‌تر متن مورد سنجش قرار می‌گرفت که البته با طبقه‌بندی ابداعی صورت‌گرفته در این پژوهش، رویکرد قیاسی و کل‌نگر به متن مورد بررسی، تقویت شده‌است.

شایان ذکر است که اِعمال روش استقرایی در این زمینه، مستلزم کشف و استخراج جمله‌های متن و بررسی عناصر واژگانی آن بود و چون متن مورد بررسی از نظام جمله‌بندی نسبتاً متفاوتی با زمان حاضر برخوردار است، یکی از مهم‌ترین و وقت‌گیرترین مراحل انجام این رساله، تعیین حدود جمله‌های متن بود؛ به عنوان مثال، چنان‌که در این کتاب و برخی از کتاب‌های دیگر مشاهده می‌گردد که در حوزة نثر کلاسیک زبان فارسی قرار دارند، نویسندگان آن با استفاده از حرف «و» عطف، جملات بسیار طویل مرکّبی می‌سازند که در زمان حاضر نامعمول می‌نماید و امروزه چنین جملات مرکّبی عملاً و در کاربرد، تبدیل به تعداد بیشتری جملة بسیط می‌گردند. برای این منظور نیز از روشی تلفیقی بهره گرفته شد؛ بدین معنا که علاوه بر لحاظ کردن نشانه‌های سجاوندی مصحح آن، به شمّ زبان‌شناختی مؤلفان (Linguistic intuition) نیز رجوع گردید5 و البته به منظور هرچه بالاتر بردن دقت این مرحله، متن مورد بررسی چندین بار مورد بازخوانی قرار گرفت. گفتنی است که داده‌های آماری به‌دست آمده پس از هر بار خوانش، تقریباً یکسانی شایستة توجهی داشتند. علاوه بر این، برای به نمایش گذاشتن شیوة استخراج جمله‌ها، کلّ متن به تفکیک جمله در جداول مجزا بر اساس طبقه‌بندی صورت‌گرفته قرار داده شد؛ به عنوان نمونه:

فراتاریخ نویسی: آغاز مجلد ششم، صص 149ـ150

ردیف

جمله

نوع وجهیت

صفحه

1

«همی گوید ابوالفضل محمدبن الحسین البیهقی... هرچند این فصل از تاریخ مسبوق است بدانچه بگذشت در ذکر، لکن در رتبه سابق است».

خنثی

149

2

«ابتدا بباید دانست که امیر ماضی... شکوفة نهالی بود که ملک از آن پیدا شد و دررسید چون امیر شهید مسعود بر تخت ملک و جایگاه پدر بنشست».

مثبت

149

3

«آنچه بر ایشان بود، کرده‌اند و آنچه مرا دست داد، به مقدار دانش خویش نیز کردم تا بدین پادشاه بزرگ رسیدم».

خنثی

149

 

گزارش: حشمت حاجب غازی، صص 188ـ189

ردیف

جمله

نوع وجهیت

صفحه

1

«وشغلِ درگاه همه بر حاجب غازی می‌رفت که سپاه‌سالار بود و ولایت بلخ و سمنگان او داشت».

خنثی

188

2

«وکدخدایش سعیدِ صّراف در نهان بر وی مشرف بود که هرچه کردی، پوشیده بازنمودی».

خنثی

188

3

«و هر روزی به درگاه آمدی به خدمت، قریب سی سپر به زر و سیم، دیلمان، و سپرکشان درپیشِ او می‌کشیدند و چند حاجب باکلاه سیاه و با کمربند در پیش و غلامی سی در قفا؛ چنان‌که هر کسی به نوعی از انواع چیزی داشتی».

خنثی

188

4

«و ندیدم که خوارزمشاه یا ارسلان جاذب ودیگر مقدّمانِ امیر محمود برین جمله به درگاه آمدندی».

خنثی

188

بر اساس شیوة پیشنهادی سیمپسون و مفسران آن، موارد ذیل برای کشف وجهیت تمام جملات لحاظ گردید. لازم به ذکر است از آنجا ‌که به نظر می‌رسد در کلّ مجلد ششم، تنها در مورد یک جمله می‌توان با قطعیت گفت که وجهیت منفی مشاهده می‌گردد:

«تا چون در این روزگار، این تاریخ کردن گرفتم، حرصم زیاد شد بر حاصل کردن آن؛ چراکه دیرسال است تا من در این شغلم و می‌اندیشم که چون به روزگار مبارک این پادشاه رسم، اگر نکتها به دست نیامده باشد، غبنی باشد از فائت شدن آن» (به فعل می‌اندیشدم که البته متضمن معنای دغدغه و نگرانی داشتن است توجه گردد) (بیهقی، 1383: 163).

بنابراین، موارد ذیل عمدتاً در راستای کشف وجهیت مثبت به‌کار رفته‌اند:

الف) وجود واژگان موجد وجهیت در جمله:

ـ «گِرد عالم گشتن چه سود؟ پادشاه ضابط باید...» (همان: 150).

ـ «اتفاق خوب چنان افتاد در اوائل سنة خمسین و اربعمائه که خواجه بوسعد عبدالغفار فاخربن شریف، حمید امیرالمؤمنین... فضل کرد و مرا در این بیغولة عطلت بازجست و نزدیک من رنجه شد و آنچه در طلب آن بودم، مرا عطا داد و پس به خط خویش نبشت» (همان: 163).

* باید: فعل کمکی وجهی.

ـ «پس گفت: بزرگامردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان، و ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید، بپسندید» (همان: 236).

* بزرگا... و سخت...: صفات ارزیابی.

ب) راوی به چیزی که روایت می‌کند، اشراف تام دارد:

ـ «ایزد، عزّه ذکرُه، چون خواست که دولت بدین بزرگی پیدا شود بر روی زمین، امیر عادل سبکتگین را از درجة کفر به درجة ایمان رسانید...» (همان: 152).

ـ «پس بباید دانست که برکشیدن تقدیر ایزد... پیراهن ملک از گروهی و پوشانیدن در گروه دیگر اندران حکمتی است ایزدی و مصلحتی عام مر خلق روی زمین را که درک مردمان از دریافتن آن عاجز مانده‌است و کس را نرسد که اندیشه کند که این چراست تا به گفتار رسد» (چنان‌که مشاهده می‌گردد، این جمله علاوه بر نشان ‌دادن اشراف و باور راوی به امری متافیزیکی، حاوی واژگان موجد وجهیت [باید] نیز هست) (همان: 151).

ـ «چه اسکندر مردی بود که آتش‌وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چند سخت اندک و پس خاکستر شد و آن مملکت‌های بزرگ که گرفت و در آبادانی جهان که بگشت، سبیل وی آن است که کسی بهر تماشا به جای‌ها بگذرد» (همان: 150).

تولان در شرح و تفسیر الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون می‌نویسد: «به وجهیت مثبت می‌توان جملات تعمیم‌دهنده و بیانگر عقیده را نیز اضافه کرد...» (تولان، 1386: 129). در واقع، تولان در این جمله در حال اشاره به جملات بیانگر عقیده از یک سو، و جملات تعمیم‌دهنده از سوی دیگر است. بر این اساس، جملات بیانگر عقیده که برخاسته از گفتمان‌های ایدئولوژیک و نهادهای سیاسی هستند، بیانگر دیدگاه وجهی‌شدة راوی به پدیده‌ها هستند که البته بار اشراف روانی او را بر دوش می‌کشند. در ادامه، به موضوع جملات تعمیم‌دهنده، با عنوان جملات عام اشاره خواهد شد.

ج) جملات عام

ـ «می‌ژکیدند و می‌گفتند و آن همه خطا بود و ناصواب، که جهان بر سلاطین می‌گردد و هر کسی را که برکشیدند، برکشیدند» (بیهقی، 1383: 189).

ـ «و بیرون این، صورت‌ها نگاشتند فراخور این صورت‌ها، و امیر به وقت قیلوله آنجا رفتی و خواب آنجا کردی. جوانان را شرط است که چنین و مانند این بکنند» (همان: 173).

ـ «چون حسنک را از بُست به هرات آوردند، بوسهل زوزنی او را به علی رایض چاکر خویش سپرد، و رسید بدو از انواع استخفاف آنچه رسید، که چون بازجستی نبود کار و حالِ او را، انتقام‌ها و تشفی‌ها رفت، و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که زده و افتاده را نتوان زد. مرد آن مرد است که گفته‌اند: العفو عند القدرة به کار تواند آورد...» (همان: 227).

سیمپسون جملات عام یا عمومی (Generic) را جملاتی معرفی می‌کند که ارجاعات جهانی یا بی‌زمان دارند.

پس از اعمال الگوی مورد بررسی این پژوهش و به‌کار بردن روش‌های ذکرشده، مقوله‌بندی مجلد ششم کتاب تاریخ بیهقی و نتایج به‌دست آمده به شرح ذیل معین گردید:

1. خطبه

آغاز مجلد ششم: صص 150ـ159.

این قسمت از کتاب بر اساس شیوة پیشنهادی سیمپسون برای کشف وجهیت موجود در متن، فاقد وجهیت منفی است و تعداد 50 جمله با وجهیت خنثی و تعداد 67 جمله با وجهیت مثبت دارد.

2. فراتاریخ‌نویسی

آغاز مجلد ششم: 149ـ150؛ همان: 161ـ164؛ همان: 220؛ انتهای حکایت افشین و بودلف: 226؛ ابتدای ذکر بر دار کردن حسنک وزیر: 226؛ انتهای داستان جعفر برمکی: 241 و انتهای تکملة ذکر بر دارکردن حسنک وزیر: 243.

بخش‌های مذکور، تعداد 31 جمله با وجهیت خنثی، تعداد 21 جمله وجهیت مثبت و تنها یک مورد وجهیت منفی دارد که به زعم این پژوهش، تنها مورد یافت شده از وجهیت منفی در این مجلد است:

ـ «و می‌اندیشم که چون به روزگار مبارک این پادشاه رسم، اگر نکت‌ها به دست نیامده باشد، غبنی باشد از فائت شدن آن» (همان: 162).

شایان ذکر است موارد دیگری نیز وجود دارد که می‌توان از آن‌ها تأویل وجهیت منفی داشت و بحث در این زمینه باز است.

3. استنساخ (نسخه‌برداری)

روایت خواجه بوسعد عبدالغفار: 164ـ188؛ نسخة الکتاب: معرفی‌نامة مسعود به قدرخان:257ـ259؛ المشافهة الأولی: نامة اول مسعود به قدرخان: 259ـ262 و المشافهة الثانیة: نامة دوم مسعود به قدرخان: 262ـ265.

بخش‌های مذکور تعداد 394 جمله با وجهیت خنثی، تعداد 61 جمله با وجهیت مثبت و فاقد وجهیت منفی دارد.

4. گزارش

حشمت حاجب غازی: 188ـ189؛ وصف دیوان رسالت در بلخ، پیغام‌های مسعود با احمد حسن میمندی در باب وزارت، واقعة بوبکر حصیری: 192ـ220؛ ذکر بر دارکردن حسنک وزیر: 226ـ236؛ ماجرای فرستادن رسول برای قدرخان: 243ـ244؛ قصة تبانیان: 244ـ246 و 251ـ252؛ قصة سپاه‌سالاری محمود از جهت سامانیان: 246ـ247؛ سرگذشت امیر سبکتگین: 247ـ250؛ دنبالة قصة تبانیان: 251ـ257؛ انتهای استنساخ مشافهه به قدرخان: 266؛ وضع اریارق و غازی: 267ـ284؛ خلعت دادن مسعود به...: 285ـ 287 و ذکر قصة ولایت مکران: 288ـ291.

بخش‌های مذکور، دارای تعداد 957 جمله با وجهیت خنثی، تعداد 76 جمله با وجهیت مثبت و فاقد وجهیت منفی است.

5. خلاصه‌نویسی

آغاز مجلد ششم، امارت سبکتگین و محمود: 149 و 162؛ بر تخت نشستن مسعود: 188 و شروع ماجرای وضع اریارق و قاضی: 266ـ267.

بخش‌های مذکور تعداد 5 جمله با وجهیت خنثی، تعداد 4 جمله با وجهیت مثبت و فاقد وجهیت منفی دارد.

6. حکایت‌های تاریخی/ افسانه‌ای

قصة نصر احمد سامانی: 159ـ161؛ حکایت افشین: 189؛ حکایت سهل فضل ذوالرّیاستین با حسین‌بن مصعب: 189ـ190؛ داستان مأمون و امام رضا: 190ـ192؛ حکایت افشین و بودلف: 220ـ226؛ قصة عبدالله زبیر: 236ـ240؛ دنبالة قصة جعفر برمکی: 240ـ 241؛ ماجرای ابن‌بقیة وزیر: 241ـ243 (البته این ماجرا تقریباً معاصر با دوران بیهقی است)؛ ماجرای زیدبن علی‌بن الحسین: 243؛ حکایت موسی پیغمبر با برة گوسپند و ترحم کردن وی: 250ـ251 و ماجرای هجای زبرقان‌بن بدر: 284.

بخش‌های مذکور تعداد 275 جمله با وجهیت خنثی، تعداد 6 جمله با وجهیت مثبت و فاقد وجهیت منفی دارند.

در پایان به این نکته نیز باید اشاره داشت که شناخت نظام‌های فکری و دیدگاه‌هایی که در زمانة ابوالفضل بیهقی رایج بوده‌اند و نیز روان‌شناسی شخصیت بیهقی و فهم جایگاه دیوانی او، از جمله مسائلی است که در فهم ماهیت و چرایی اتخاذ وجهیت به وسیلة او، یاری‌رسان خواهد بود؛ به عنوان نمونه، این واقعیت‌ها لازم به ذکر است که خواجه ابوالفضل جزو دیوان کتابت و از ارکان دیوانی نظام پادشاهی غزنوی بوده‌است. از طرفی، جملة خواص و فرهیختگان آن اعصار، قداستی ویژه برای امیر و پادشاه یک منطقه قائل بوده‌اند که البته این قداست از تفویض مقام و تشریف خلعت از سوی خلیفة مسلمانان آن زمان نیز متأثر بوده‌است. در کنار این موارد، علاقة شخصی بیهقی به بعضی از افراد، از جمله استادش بونصر مشکان و نیز علاقه نداشتن او بر برخی دیگر، از جمله خواجه بوسهل زوزنی می‌توانست مؤید اتخاذ وجهیت و اعمال آن از سوی او بوده باشد:

ـ «و کسانی که خِرَد داشتند، دانستند که نه چنان است که او می‌گوید و سلطان مسعود.... داهی‌تر و بزرگتر و دریافته‌تر از آن بود که تا خواجه احمد بر جای بود، وزارت به کسی دیگر دادی؛ که پایگاه و کفایت هر کسی دانست که تا کدام اندازه است» (بیهقی، 1388: 203).

ـ «این روز چون به خدمت آمد و بار بگسست. سلطان مسعود رضی اﷲعنه خلوت کرد با وزیر و آن خلوت تا نماز پیشین بکشید» (استفاده از عبارات دعایی برای تمام شاهان غزنوی همچون سبکتگین، محمود و... به چشم می‌خورد) (همان: 205).

ـ «و جنکی خداوندِ قلعه او را از بند بگشاده بود و او اریاق حاجب سالارِ هندوستان را گفته بود که نامی زشت‌گونه بر تو نشسته‌است، صواب آن است که با من بروی و آن خداوند را ببینی و من آنچه باید گفت، بگویم تا تو با خلعت و با نیکویی اینجا بازآیی، که اکنون کارها یکرویه شد و خداوندی کریم و حلیم چون امیر مسعود بر تخت ملک‌ نشست» (همان: 198).

ـ «این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی (تندخویی) در طبع وی مؤکد شده... و با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکررا لت زدی و فروگرفتی، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدان چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من فروگرفتم، و اگرکرد، دید و چشید» (همان: 178).

مجموع دستاوردهای بیان شده در جدول ذیل درج شده‌است:

جدول میزان وجهیت در جلد ششم تاریخ بیهقی

وجهیت

مقولات

مثبت

خنثی

منفی

خطبه

%57

%43

-

فراتاریخ‌نویسی

%6/39

%4/58

%2

استنساخ (نسخه‌برداری)

خواجه عبدالغفار

%6

%94

-

مشافهات سلطان مسعود

%6/50

%4/49

-

گزارش

%8

%92

-

خلاصه‌نویسی

%55

%45

-

حکایت‌های تاریخی‌ـ افسانه‌ای

%3

%97

-

نتیجه‌گیری

بر اساس نتایج به دست آمده، می‌توان ملاحظه کرد که طبقه‌بندی صورت‌گرایانة اعمال‌شده برای بررسی متن و استخراج داده‌ها از آن، بیانگر وجود تمایز آشکار میان بعضی از مقولات است؛ به عنوان مثال، تمام مقولات وجهیت غالب خنثی دارند، به غیر از مقولة خطبه، خلاصه‌نویسی و استنساخ نامه‌های سلطان مسعود. در باب خطبه‌نویسی و مشافهات (نامه‌های شفاهی) سلطان مسعود غزنوی، چنان‌که پیش از این نیز اشاره شد، به نظر می‌رسد که تلقی و تصور مقام بالاتر برای خطبه‌کننده و البته پادشاه، موجب شده‌است که گوینده (راوی) با به‌کار بردن جملات عام و قضاوت بر امور مختلف و دیگران، خواه ناخواه از وجهیت مداخله‌گرانة مثبت استفاده نماید. در باب وجود وجهیت در خلاصه‌نویسی، اشراف کامل مورخ به ماجراهایی که خلاصه‌وار بیان نموده‌است، می‌تواند سرمنشاء اتخاذ وجهیت مثبت باشد که البته این موضوع نیاز به بررسی‌های تفصیلی دارد. مقولات با وجهیت خنثی درصد تقریباً مشابهی در تعداد جملات با عناصر دال بر وجهیت خنثی دارند. با در نظر گرفتن اینکه عمدة تمرکز این پژوهش معطوف به بررسی سبک روایی تاریخ بیهقی در قسمت‌های گزارش‌گونة آن است، به نظر می‌رسد دستاورد تحلیل ارائه‌شده چه از منظر کل‌نگر و چه از نظر جزءنگر، دلالت بر سبک روایی مورخانة ابوالفضل بیهقی دارد و این امر بدین معناست که به نظر می‌رسد همان‌ گونه که خود بیهقی بارها متذکر شده‌است، جانب امانت را در روایت آنچه مشاهده کرده، رعایت نموده‌است. هرچند وجود برخی نشانه‌ها که بر نظام فکری خاص خواجه ابوالفضل دلالت می‌کنند و موجد وجهیت مثبت گردیده‌اند، نیز حائز اهمیت و شایان بررسی است.

شایان ذکر است چنان‌که از این پژوهش برمی‌آید، الگو‌های نظری نوین که از دستاوردهای دانش روایت‌شناسی می‌باشند، به دلیل سرشت و خاستگاه صورت‌گرایانة خود، قابلیت کمّی کردن نتایج پژوهش‌های ادبی را دارند که این امر می‌تواند در کنار روش‌های کیفی و تفسیرگرایانه، در غنای دانش سبک‌شناسی و نیز دستاوردهای پژوهش‌های صورت‌گرفته در این حوزه، مفید و حائز اهمیت واقع گردد.

در پایان، باید اذعان داشت دستاوردهای این پژوهش پس از اعمال الگوی مذکور بر دیگر مجلدات تاریخ بیهقی (باقی‌ماندة مجلد پنجم و مجلدات هفتم تا دهم) و مقایسة نتایج به دست‌آمده با یکدیگر، از درجة کمال برخوردار خواهد بود. همچنین، اعمال الگوی سیمپسون بر دیگر تاریخ‌نگاری‌های هم‌عصر بیهقی، مانند تاریخ یمینی و تاریخ گردیزی و بررسی نتایج آن می‌تواند در راستای سبک‌شناسی تطبیقی اهمیت بسزایی داشته باشد.

پی‌نوشت‌ها

1ـ البته نباید از نظر دور داشت که برخی از صاحب‌نظران چندان اعتقادی به تأسیس روایت‌شناسی به عنوان یک دانش ندارند (ر.ک؛ مکوئیلان، 1388).

2ـ صاحب‌نظران مختلف به سرچشمه‌های دیگری نیز برای دانش روایت‌شناسی قائل هستند؛ مانند جریان نقد نو و جریان ریخت‌شناسی در آلمان و... .

3ـ کتاب ریخت‌شناسی قصه‌های پریان (ر.ک؛ ولادیمیر پراپ، 1392)، یکی از مهم‌ترین آثاری است که در جریان صورت‌گرایی روسی در باب موضوع روایت به رشتة تحریر درآمده‌است. اثر پراپ را می‌توان سرآغاز فرمولی برای کشف جهانی‌های روایت دانست. به زعم والاس مارتین (Wallace Martin)، «برخی از منتقدان دستاوردهای پراپ را چندان توسعه می‌دهند که می‌گویند حکایت‌های برگرفته از فرهنگ‌های گوناگون نیز ساختار همانند دارند، ولی این عده اغلب با مخالفت دیگر منتقدان هم‌رتبه روبه‌رو می‌شوند» (مارتین، 1391: 74). منتقدانی که سعی در فرافکنی دستاوردهای پراپ به تمامی حکایت‌های برگرفته از فرهنگ‌های گوناگون دارند، در واقع در حال طرح بحث جهانی‌های روایت هستند.

4ـ پدیدارشناسی به عنوان نحله و شیوه‌ای فلسفی ماحصل دستاورد فیلسوفان آلمانی، از جمله پایه‌گذار آن ادموند هوسرل در اوایل قرن بیستم است. هوسرل با نفی قطعیت نتایج به‌دست‌آمده از روش‌های فلسفی مبتنی بر تعقل و تجربه درصدد آن بود تا به طرح شعار «بازگشت به سوی خود چیزها»، شیوه‌ای جدید در تفکر فلسفی ارائه دهد.

5ـ شمّ زبان‌شناختی در دانش زبان‌شناسی عبارت است از قضاوت سخنگویان یک زبان در باب زبانی که به آن تکلم می‌کنند، به‌ویژه قضاوت در این زمینه که یک جملة خاص پذیرفتنی است یا خیر. شایان ذکر است که مفهوم شمّ زبانی در مکاتبی چون مکتب گشتاری‌ـ زایشی اهمیت بسزا و در عین حال، منتقدان خاص خود را دارد.زبان، زمینه‌ای است که ادبیات در بستر آن شکل می‌گیرد. بنابراین، خواه ادبیات را حادثه‌ای بدانیم که در زبان رخ می‌دهد، خواه نقش ادبی را یکی از کارکردهای زبان بدانیم، ناچار از پذیرش این امر هستیم که حتّی بررسی مفهومی تجریدی چون زیبایی در ادبیات، مستلزم واکاوی‌های زبانی است. در این میان، یکی از دانش‌های ادبی‌ که همیشه و آشکارا مترصد استفاده از دستاوردها و نظریات نوین زبان‌شناختی بوده، دانش سبک‌شناسی است. سبک‌شناسی برای بررسی و بیان ویژگی‌های یک متن، به طور مستقیم با ساختمان زبان متن روبه‌روست. بنا بر سنّت دانش زبان‌شناسی، متن متشکل از سطوحی است که گاهی به صورت پایگانی (سلسله‌مراتبی) در نظر گرفته می‌شوند: سطوحِ آوایی، واژگانی، نحوی، معنایی و گفتمانی. این سطوح آگاهانه و یا به صورت ناخودآگاه مورد توجه و استفادة سبک‌شناسان قرار می‌گیرند. بر این اساس، یکی از بزرگ‌ترین آثار کلاسیک سبک‌شناسی ادبی زبان فارسی (و به نوعی نخستین آن‌ها)، یعنی کتاب سبک‌شناسی محمدتقی بهار (ملک‌الشّعرا) را می‌توان مشخصاً نمایندة سبک‌شناسی معطوف به سطح واژگان (و بعضاً جمله) در نظر گرفت.

دانش نوبنیاد روایت‌شناسی (Narratology) که تأسیس آن به صورت تخصصی در نیمة دوم قرن بیستم انجام پذیرفته، از جمله دانش‌هایی است که در حوزة سبک‌شناسی و نقد ادبی، با سطوح کلان متن، مانند گفتمان سروکار دارد. از طرفی، یکی از مهم‌ترین حوزه‌های این دانش، یعنی روایت‌شناسی پساساخت‌گرا، پیوند و اتحاد بسیار نزدیکی با فنون علم زبان‌شناسی دارد. بنابراین، می‌توان امیدوار بود که دستاوردهای این دانش در حوزه‌هایی چون سبک‌شناسی حائز اهمیت و کاربردی باشد.

الگوی  مورد استفاده در این پژوهش که در فصل سوم کتاب زبان، ایدئولوژی و زاویۀ دید (Language, ideology and point of view (1993)) اثر پاول سیمپسون (Paul Simpson) ارائه شده‌است، بر بستر روایت‌شناسی ساخت‌گرا از یکسو، و زبان‌شناسی نقش‌گرا (انتقادی) از سوی دیگر قرار دارد.

تاریخ بیهقی که موضوع مورد آزمون این مقاله به شمار می‌رود، یکی از آثار بسیار پراهمیت باقی‌مانده از قرن پنجم هجری قمری است. این کتاب، علی‌رغم اینکه به نظر می‌رسد امروزه به صورت کامل در دست نیست و حجم اولیة آن و آنچه که امروز در دسترس می‌باشد، محل اختلاف محققان و صاحب‌نظران است (ر.ک؛ حاج بابایی، 1394: 33ـ54)، هم‌سنگ اهمیت تاریخی، همواره مورد توجه ادب‌پژوهان فارسی بوده‌است. از آنجا ‌که یکی از بااهمیت‌ترین عناصر بوطیقایی این کتاب، شیوة روایت ماجراهای تاریخی است، به نظر می‌رسد بررسی سبک نثر ابوالفضل بیهقی در سطح گفتمان روایی، بر اساس الگوهای نظری نوینی چون الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون می‌تواند سنگ محکی برای الگوی مذکور و نیز دیگر طرح‌های پیشنهادی از این دست باشد. در واقع، هدف این پژوهش، از یکسو بررسی ماهیت الگو‌های نظری نوین برای سبک‌شناسی و نقد ادبی آثار کلاسیک زبان فارسی و از دیگرسو، استفاده از متون کلاسیک ادب فارسی به منظور سنجش عیار الگو‌های مذکور است.

یکی از ویژگی‌های الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون این است که علاوه بر سبک‌شناسی صوری اثر، این توانایی را دارد که میزان دخالت راوی در روایت را معین کند. این امر بدان معناست که راوی به سبب دیدگاه‌ها و ایدئولوژی‌های حاکم بر ذهنش، با استفاده از عناصر زبانی می‌تواند در فراتر رفتن از واقعیت و جهت‌دهی روایت دخیل باشد. هنگامی که پای تاریخ و تاریخ‌نویسی در میان است، شناخت این عناصر زبانی برای پی‌ بردن به میزان اصالت روایت تاریخی اهمیت بسزایی خواهد داشت.

در باب تاریخ بیهقی، ادعاهای مکرر بیهقی مبنی بر حفظ امانت در روایت تاریخ و تعلق خاطر مورخان و ادبا به صداقت او، موجد این پرسش خواهد بود که گذشته از استناد به روش‌های نقلی، از حیث علمی به چه صورت می‌توان به بررسی شیوة روایت خواجه ابوالفضل و ارزیابی امانت‌داری او در روایت تاریخ پرداخت؟

1. مبانی نظری و مروری بر مطالعات گذشته

1ـ1. روایت‌شناسی

چنان‌که رایج است، در پژوهش‌های تبارشناسانة دانش «روایت‌شناسی»، برخی دعاوی‌ از این قبیل مطرح می‌شود که «اصطلاح فرانسوی روایت‌شناسی (که به معنی «مطالعة روایت» در تقابل با زیست‌شناسی، جامعه‌شناسی و... ساخته شده) به وسیلة تزوتان تودورف (Tzvetan Todorov) در کتاب دستور دکامرون (Grammaire du Decameron) (1969م.) وضع شده‌است» (هرمن، 1388: 30)1 و طبق اجماع اهل فن، سنّت‌ها و جریان‌هایی فکری‌ وجود دارد که بنیان‌گذاری روایت‌شناسی به وسیلة تودوروف، مستقیماً منشعب از آن‌هاست. شاخص‌ترین این جریان‌ها عبارتند از: صورت‌گرایی روسی (Russian formalism) و ساختگرایی اروپایی (European Structuralism) (در این مورد، فرانسوی)2.

به دلیل وجود پژوهش‌های شایستة توجهی در زمینة تاریخ جریان‌های ذکر شده، در اینجا به اشاره‌ای مختصر به آن‌ها کفایت شده‌است و مواردی که مستقیماً به الگوی مورد استفادة این پژوهش مربوط می‌شوند، با تفصیل بیشتری بررسی شده‌اند.

صورت‌گرایی روسی که بعضی از متفکران آن را شکل‌گرایی نیز خوانده‌اند (ر.ک؛ صفوی، 1388: 28ـ46)، مکتب نقد ادبی‌ای است که در فاصلة سال‌های 1910 تا 1920 در سنت پترزبورگ شکل گرفت. میراثی که صورت‌گرایان روسی برای روایت‌شناسان ساختگرای پس از خود بر جای گذاشتند را، شاید بتوان در دو موضوع عمده طبقه‌بندی کرد: کتاب «ریخت‌شناسی قصه‌های پریان» (ر.ک؛  پراپ، 1392)3، و دیگری تمایز دوگانه‌ای که آن‌ها میان «syuzhet» و«fabula» (که معمولاً در فارسی به ترتیب به «طرح»[پیرنگ] یا «کلام» و «داستان» ترجمه می‌شود،) قائل بودند. روش پراپ بعدها دست‌مایة آرای رولان بارت (Roland Barthes) متقدم در مقالة «درآمد» (Introduction to the structural analysis of narratives, 1975) و دیگرانی شد که از ایشان با عنوان ساختگرا و یا به عبارت جزئی‌تر: «ساختگرای فرانسوی» یاد می‌کنند.

ساخت‌گرایی، مفهومی است که در شاخه‌های مختلف دانش بشری، مانند علوم اجتماعی، انسان‌شناسی، ادبیات، زبان‌شناسی، سینما و... به آن پرداخته می‌شود و تقریباً تمام متفکران این عرصه‌ها سرآغاز آن را در زبان‌شناسی ابتدای قرن بیستم و منشعب از آرای فردینان دو سوسور (Ferdinand de Saussure) در کتاب دورة زبان‌شناسی عمومی (1382) می‌دانند. روایت‌شناسی‌ساختگرا که خود مستقیم یا غیرمستقیم تحت تأثیر زبان‌شناسی سوسوری بود، مجدداً متأثر از جریان‌ها و پیشرفت‌های علم زبان‌شناسی شد و در این راستا، روایت‌شناسی پساساخت‌گرا پا به عرصه گذاشت.

هرمن پس از برشمردن کاستی‌های رویکرد این روایت‌شناسان کلاسیک، به گرایش دانش زبان‌شناسی در نیمة دوم قرن بیستم به مباحث بافتاری (Contextual) اشاره می‌کند و پیامد آن، تأثیر این بافت‌گرایی بر روایت‌شناسی را سرآغاز روایت‌شناسی پساساختگرا و یا پساکلاسیک می‌داند.

1ـ2. پیشینة الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون

پاول سیمپسون (Paul Simpson) در فصل سوم کتاب زبان، ایدئولوژی و دیدگاه، الگویی به منظور بررسی سبک روایی ارائه می‌کند که بر اساس بسط و گسترش طرح دانشمندانی چون آسپنسکی و فاولر نظام یافته‌است. طرح آسپنسکی‌ـ فاولر، خود ریشه در مفهوم کانون‌سازی (Focalization) و طبقه‌بندی روایت‌شناختی مبتنی بر آن دارد که از دستاوردهای ژرار ژنت ـ یکی از نامدارترین روایت‌شناسان ساختگراـ محسوب می‌شود.

1ـ2ـ1. کانون‌سازی و انواع روایت (ژنت)

ژنت روایت‌شناسی را به سه مقولة زمان دستوری، جهت و وجه/ حالت (Tense, voice and mood) تقسیم می‌کند. در این میان، مقولة وجه در ارتباط با مفهوم «کانون‌سازی» قرار دارد (ر.ک؛ حرّی، 1392: 211ـ212). به زعم ژنت، کانون‌سازی که در اساس مسئله‌ای روان‌شناختی است، بر اساس انواعی که دارد، به وجود آورندة سه نوع روایت محسوب می‌گردد:

الف) «روایت فاقد کانون»: این نوع روایت، حاکی از راوی دانای کلّی است که بر تمام خفایا و زوایای داستان مطلقاً آگاه است.

ب) «کانون‌شدگی درونی»: در این نوع روایت، با راوی دانای کُل محدودشده‌ای روبه‌رو هستیم که دربارة افکار و احساسات شخصیت‌های داستان اظهار نظر نمی‌کند.

ج) «کانون‌شدگی خارجی»: در این وضعیت، راوی گزارشگری است که تنها چیزهایی را که می‌بیند، روایت می‌کند (ر.ک؛ خادمی، 1391: 17ـ18).

1ـ2ـ2. طرح آسپنسکی‌ـ فاولر

فاولر در راستای پژوهش‌های آسپنسکی، با استفاده از مضامین روایت‌شناختی مدرن، مانند آرای ژنت به طبقه‌بندی چهارگانه‌ای برای مفهوم «دیدگاه» در روایت به شرح ذیل دست پیدا می‌کند.

الف) دیدگاه درونی نوع اول

در این نوع روایت، راوی به نوعی در درون داستانی که روایت می‌کند، حاضر است. بنابراین، او لاجرم از استفاده از عناصر زبانی‌ است که وجهیت را القا می‌کنند و موجب ایجاد موقعیت ایدئولوژیکی خاص راوی می‌شوند.

ب) دیدگاه درونی نوع دوم

در این وضعیت، با اینکه راوی دانای کُل خارج از داستان قرار دارد، اما به همة حقایق ذهنی و عینی شخصیت‌های داستان دسترسی تام دارد.

ج) دیدگاه بیرونی نوع سوم

در این نوع دیدگاه، راوی به هیچ یک از درونی‌ها و نیّات شخصیت‌ها دسترسی ندارد.

د) دیدگاه بیرونی نوع چهارم

در این نوع روایت، راوی اول‌شخص بدون دسترسی به درونی‌های شخصیت‌های داستان، با روایتی سرشار از تردیدها و ندانستگی‌ها ظاهر می‌شود (ر.ک؛ افخمی و علوی، 1382: 67ـ71).

1ـ2ـ3. الگوی وجهی ـ روایی سیمپسون

سیمپسون در ادامة پژوهش فاولر، چهار مقولة مهم دربارة مفهوم دیدگاه را قابل شناسایی می‌داند که به شرح زیر می‌باشد:

الف) دیدگاه مکانی (Spatial).

ب) دیدگاه زمانی (Temporal).

ج) دیدگاه در سطح روان‌شناختی (Psychological): این دیدگاه معرف وضعیتی است که وقایع روایت، وابسته به آگاهی گویندة داستان هستند. این مقوله زمینة طرح الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون قرار می‌گیرد.

د) دیدگاه در سطح ایدئولوژیک (Ideological) (Simpson‚ 1993: 10-11).

در ادامه، سیمپسون سه رویکرد روان‌شناختی به دیدگاه را به شرح زیر معرفی می‌کند:

الف) رویکرد ساختگرا

ب) رویکرد زایا\ زایشی (Generetive)

ج) اما رویکرد سومی که سیمپسون معرفی و ادعا می‌کند که خود با آن همسوست، به وسیلة تمرکز بر ابزارهای زبان‌شناختی که راویان به واسطة آن‌ها روایت خود را به سمت خواننده سوق می‌دهند، مشخص می‌شود.

از دید سیمپسون، وجهیت به گرایش گوینده به سمت (یا عقیدة او دربارة) حقیقت گزارش بیان‌شده به وسیلة جمله، اطلاق می‌گردد. بنابراین، وجهیت نمایندة اصلی نقش بینافردی زبان است (Simpson‚ 1993: 4). سیمپسون اذعان می‌دارد که چهار سیستم وجهی در زبان انگلیسی که به وسیلة فاولر بیان شده‌اند، عبارتند از:

الف) وجهیت انشایی/ امری (Deontic)

ب) وجهیت تمنایی (Boulomaic)

ج) وجهیت شناختی (Epistemic)

د) وجهیت ادراکی (Perception) (Ibid.: 44-45).

سیمپسون با اشاره به اینکه در کار فاولر از منظر دستوری، انواع عناصر زبانی وجهی‌سازی مانند افعال وجهی کمکی (Modal auxiliaries)، صفات و قیود ارزیابی (Evaluative adjectives and adverbs)، جملات عمومی (Generic sentences) و... به‌کار رفته‌اند، به شرح چهار سیستم وجهی فوق می‌پردازد که عبارتند از:

الف) وجهیت انشایی/ امری: این سیستم وجهی به عنوان گرایش گوینده به درجات اجبار در نمایش اعمال معیّن و کلاً واقعیت موجود بررسی می‌شود.

ب) وجهیت تمنایی: در این نوع وجهیت، افعال وجهی‌ که نمایانگر خواهش‌ها و تمایلات گوینده هستند، هستة مرکزی را تشکیل می‌دهند.

ج) وجهیت شناختی: وجهیت شناختی با توجه به اطمینان یا عدم اطمینان گوینده در باب حقیقت گزارة بیان‌شده مشخص می‌گردد.

د) وجهیت ادراکی: وجهیت تمنایی در ارتباط با وجهیت شناختی است و از طرفی، ارتباطی مستقیم با حواس، به‌ویژه حس بینایی دارد.

در چهارچوب ارائه‌شده از سوی سیمپسون، در آغاز با تمایزی اساسی میان دو نوع روایت مواجه هستیم که به ترتیب با عناوین روایت‌های مقولة A و B مشخص می‌شوند:

الف) مقولة A: این مقوله مربوط به راوی اول ‌شخص مداخله‌گر در داستان است. مقولة A خود به سه حوزة الگوهای وجهیت تقسیم‌بندی می‌گردد: مثبت (Positive)، منفی (Negative) و خنثی (Neutral). وجهیت‌های سه‌گانه که در الگوی سیمپسون به‌کار گرفته شده‌اند، مبتنی بر موضع‌گیری مستقیم و اشراف تام راوی به داستان (مثبت)، تردید و یا ابهام راوی (منفی) و درنهایت، بی‌طرفی و عدم هر گونه قضاوت هستند که با عناصر زبان‌شناختی نمایانده می‌شوند.

ب) مقولة B: راوی این نوع روایت، نامرئی، انتزاعی و غیرمشارکتی است و به دو دسته تقسیم‌بندی می‌شود:

1ـ وجه روایتگر (Narratorial): وجه روایتگر، وضعیتی است که در حالت روایت سوم‌ شخص، وقایع خارج از چشم‌انداز شخصیت‌های داستان باشد.

2ـ وجه بازتابگر (Reflector): در این حالت، با بازنمایی ذهنیت یکی از شخصیت‌های داستان روبه‌رو هستیم.

درست مانند مقولة A، مقولة B نیز در هرکدام از وجوهش به سه وضعیت مثبت، منفی و خنثی تقسیم‌بندی می‌شود. بنابراین، چهارچوب مورد اشاره، شکل‌دهندة نُه (9) قطب دیدگاه است که به شرح ذیل بیان می‌گردد.

مقولة A:

الف) وجه مثبت (A+ve)

ب) وجه منفی (A−ve)

ج) وجه خنثی

مقولة B وجه روایت‌گر (B(N)):

الف) وجه مثبت (B(N) +ve)

ب) وجه منفی (B(N)−ve)

ج) وجه خنثی (B(N) neutral)

مقولة B وجه بازتابگر  B(R)

الف) وجه مثبت (B(R) +ve)

ب) وجه منفی (B(R)−ve)

ج) وجه خنثی (B(R) neutral)

تنها نکته‌ای که دربارة کامل کردن این الگو باقی می‌ماند، طرح این بحث از سوی سیمپسون است که «یک متن واحد هیچ گاه با یک وجه ثابت شناسایی نمی‌گردد و تنها این ادعا قابل بیان است که یک وجه در یک متن، چیرگی و وجه غالب دارد» (Simpson‚ 1993: 74).

2. روش پژوهش

2ـ1. طبقه‌بندی کتاب

در بررسی نسخه‌ها و تصحیح‌های مختلف تاریخ بیهقی، با فصل‌بندی‌هایی از این قبیل مواجه می‌شویم:

ـ المقامة فی معنی ولایة العهد بالأمیر شهاب‌الدّولة مسعود و ماجری من الأحواله.

ـ سنة اثنی و ثلاثین وأربعمائة و...

چنان‌که پیش از این نیز ذکر شد، روایت‌شناسی بر بنیادهای شکل‌گرایانه و ساختگرایانه شکل گرفته‌است. بنابراین، دور از انتظار نیست که نظریه‌ها و الگو‌های برآمده از دل دانش روایت‌شناسی، نیازمند رویکردی فرمالیستی و ساختاری به متن باشند. به نظر می‌رسد فصل‌بندی‌های سنّتی تاریخ بیهقی که ذکر آن رفت، به دلیل جزئی‌نگری بیش از اندازه، فاقد این رویکردها به متن هستند. از طرفی، فصل‌بندی‌های مذکور، وضعیتی خطی دارند و به نظر نمی‌رسد ارتباط شایان توجهی میان کلیت اثر ایجاد کنند که این امر موجب دشواری‌های خاص خود در امر پژوهش خواهد بود.

نگارندگان این پژوهش به منظور کشف شباهت‌ها و ساختارهای صوری موجود در متن و در راستای ایجاد طبقه‌بندی‌ کلی‌تر و مفیدتر برای تسهیل امر پژوهش، به شیوه‌ای پدیدارشناسانه4، آن را بارها مورد خوانش قرار دادند. ماحصل اتخاذ چنین روشی در مطالعة متن تاریخ بیهقی، کشف شباهت‌های صوری میان برخی قسمت‌های آن بود؛ شباهت‌هایی که بر پایة درون‌مایة ساختارمند متفاوت و یا ژانر متمایز این قسمت‌ها قرار داشت که در نهایت، منجر به اعمال و ابداع طبقه‌بندی ویژه‌ای در این زمینه گردید؛ طبقه‌بندی‌ که شامل موارد و موضوعات زیر است:

1ـ خطبه‌نویسی: خطبه‌نویسی از سنّت‌های مألوف در نثر کلاسیک ادبیات فارسی است و شامل پندنامه‌ای برای پادشاهان (و احتمالاً پادشاه زمانه) و دیگران است که عمدتاً در ابتدای هر بخش از کتاب نوشته می‌شود:

«حکمای بزرگتر که در قدیم بوده‌اند، چنین گفته‌اند که از وحی قدیم که ایزد... فرستاد به پیغمبر آن روزگار، آن آیت که مردم را گفت که ذات خویش بدان؛ که چون ذات خویش بدانستی، چیزها را دریافتی، و پیغمبر ما... گفته‌است: ... و این لفظی آیت کوتاه با معانی بسیار، که هر کس که خویشتن را نتواند شناخت، دیگر چیزها را چگونه تواند شناخت؟» (بیهقی، 1383: 154).

«و هر بنده که خدای... او را خِرَدی روشن عطا داد و با آن خِرَد که دوستِ بحقیقت اوست، احوال عرضه کند و با آن خِرَددانش یار شود و اخبار گذشتگان را بخواند و بگردد و کار زمانة خویش نیز نگاه کند، بتواند دانست که نیکوکاری چیست و بدکرداری چیست و سرانجام هر دو خوب است یا نه و مردمان چه گویند و چه پسندند و چیست که از مردم یادگار ماند نیکوتر» (همان: 158).

2ـ فرا‌ـ تاریخ‌نگاری: اصطلاح «فرا‌ـ تاریخ‌نگاری» در این نوشته، به قیاس از واژة فرازبان/ فرازبانی ساخته شده‌است. آنجایی‌که زبان به خویشتن خویش می‌پردازد (که بارزترین نمونة آن دانش زبان‌شناسی است)، با امری فرازبانی روبه‌رو هستیم. بنابراین، به قیاس، وقتی مورّخی از چند و چون تاریخ یا چگونگی کتابت تاریخ خود سخن می‌گوید، با فراتاریخ/ فراتاریخ‌نویسی مواجه هستیم:

«و غرض من نه آن است که مردم این عصر را بازنمایم حال سلطان مسعود... که او را دیده‌اند و از بزرگی و شهامت و تفرّد وی در همة ادوات سیاست و ریاست واقف گشته. اما غرض من آن است که تاریخ پایه‌ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم؛ چنان‌که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند» (همان: 149).

«ولکن چون دولت ایشان را مشغول کرده‌است تا از شغل‌های بزرگ اندیشه می‌دارند و کفایت می‌کنند و میان بسته‌اند تا به هیچ حال خللی نیافتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود و به کام رسد، به تاریخ راندن و چنین احوال و اخبار نگاه داشتن و آن را نبشتن چون توانند رسید و دلها چون توانند بست؟» (همان: 161).

3ـ استنساخ/  نسخه‌برداری: قسمت‌هایی از کتاب تاریخ بیهقی که به ادعای خود او در خلال کتابش، مستقیماً از نوشتار دیگری نقل گردیده‌، ذیل عنوان استنساخ طبقه‌بندی شده‌است. این مقوله شامل نامه‌های دیوانی نیز می‌شود که مستقیماً نقل گردیده‌است:

«و چون در ضمان سلامت و نصرت به بلخ رسیدیم ـ زندگانی خان اجل دراز باد ـ و همة اسباب ملک منتظم گشت، نامه فرمودیم با رکابداری مسرع تا ازآنچه ایزد، عزَّ ذکرُه، تیسیر کرد ما را، از آن زمان که به سپاهان برفتیم، تا این وقت که به اینجا رسیدیم، از فتح‌های خوب که اوهام و خاطر کس بدان نرسد، واقف شده آید و بهره از شادی و اعتداد به حکم یگانگی‌هاکه میان خاندان‌ها مؤکد است، برداشته آید (قسمتی از نامة اول سلطان مسعود به قدرخان)» (همان: 258).

«و جدّ مرا که عبدالغفارم، بدان وقت که آن پادشاه به غور رفت و آن امیران را آنجا فرود آوردند، به خانة بایتگین زمین‌داوری که والی آن ناحیت بود ـ از دست امیر محمود ـ فرمود تا به خدمت ایشان قیام کند و آنچه بباید از وظایف و رواتب ایشان، راست می‌دارد» (همان: 164).

4ـ گزارش: عنوان گزارش به قسمت‌هایی اطلاق می‌شود که خواجه ابوالفضل در حال بیان تاریخ با لحنی کاملاً گزارشگرانه است و گزارش او مبتنی بر این دو واقعیت است که یا خود در ماجرا حضور داشته‌است و یا ماجرا از شخصی که در ماجرا حضور داشته، شنیده شده‌است:

«وشغلِ درگاه همه بر حاجب غازی می‌رفت که سپاه‌سالار بود و ولایت بلخ و سمنگان او داشت وکدخدایش سعیدِ صّراف در نهان بر وی مشرف بود که هرچه کردی، پوشیده بازنمودی، و هر روزی به درگاه آمدی به خدمت، قریب سی سپر به زر و سیم، دیلمان و سپرکشان در پیشِ او می‌کشیدند و چند حاجب باکلاه سیاه و با کمربند در پیش وغلامی سی در قفا، چنان‌که هر کسی به نوعی از انواع چیزی داشتی و ندیدم که خوارزمشاه یا ارسلان جاذب و دیگر مقدّمانِ امیر محمود بر این جمله به درگاه آمدندی» (همان: 188).

«پس در آن میان مرا گفت پوشیده که منکر نیستم بزرگی و تقدّمِ خواجة عمید بونصر را و حشمت بزرگ که یافته‌است از روزگارِ دراز، اما مردمان می‌دررسند و به خداوند پادشاه نام و جاه می‌یابند. هرچند ما دو تن امروز مقدّمیم درین دیوان، من اورا شناسم و کهترِ وِیَم. مراخداوند سلطان شغلی دیگر خواهد فرمود، بزرگتر از این که دارم. تا آنگاه که فرماید، چشم دارم، چنان‌که من حشمت و بزرگیِ او نگاه دارم، او نیز مرا حرمت دارد. امروز که این منشورِ مشرفان فرمود، در آن باب سخن با من از آن گفت که او را و دیگران را مقرّرست که به معاملات و رسومِ دواوین و اعمال و اموال بِه از وی راه برم. امّا من حرمتِ او نگاه داشتم و با وی بگفتم و توقّع چنان بود که مرا گفتی نبشتن، و چون نگفت، آزارم آمد و ترا بدین رنجه کردم تا این با تو بگویم تا تو چنان‌که صواب بینی، بازننمایی» (همان: 197).

5ـ خلاصه‌نویسی: خلاصه‌نویسی عموماً مشتمل بر قسمت‌هایی است که بیهقی به‌اجمال دربارة ماجراهایی که در مجلدات قبلی ذکر آن رفته‌است، سخن می‌گوید:

«و آن افاضل که تاریخ امیر عادل سبکتگین را، رضی ا... عنه، براندند، از ابتدای کودکی وی تا آنگاه که به سرای البتگین افتاد، حاجب بزرگ و سپاه‌سالار سامانیان، و کارهای درشت که بر وی بگذشت تا آنگاه که درجة امارت غزنین یافت و در آن عزّ گذشته شد و کار به امیر محمود رسید، چنان‌که نبشته و شرح داده، و من نیز تا آخر عمرش نبشتم» (همان: 149).

«بیاورده‌ام پیش از این حال اریارق، سالار هندوستان در روزگار امیر محمود، رضی الله عنه، که باد در سَرِ وی چگونه شد تا چون نیم عاصی گرفتند او را، ودر ملک محمد خود تن فرا ایشان نداد، و در این روزگار که خواجة بزرگ احمد حسن وی ‌را از هندوستان به چه ‌حیلت برکشید و چون امیر را بدید، گفت: اگر هندوستان به‌کار است، نباید که نیز اریارق آنجا شود» (همان: 266).

6ـ حکایت‌های تاریخی/ افسانه‌ای: بیهقی بر مبنای مشابهت موضوع و یا بعضاً تفسیر تاریخ و پندگویی، حین گزارش تاریخ به بیان روایت‌های تاریخی پیش از خود می‌پردازد. این حکایت‌ها عمدتاً شمه‌ای مبتنی بر تاریخ اسلام دارند:

«چنین آورده‌اند که فضل وزیرِ مأمون خلیفه به مرو عتاب کرد با حسینِ مصعب، پدرِ طاهرِ ذوالیمینین، و گفت: پسرت طاهر دیگرگونه شد و باد در سر کرد و خویشتن را نمی‌شناسد. حسین گفت: اَیُّها الوزیرُ، من پیری‌اَم در این ‌دولت، بنده و فرمانبردار، و دانم که نصیحت و اخلاصِ من شما را مقرّر است، اما پسرم طاهر از من بنده‌تر و فرمان‌بردارتر است و جوابی دارم در بابِ وی سخت کوتاه، اما درشت و دلگیر! اگر دستوری دهی، بگویم...» (همان: 189ـ190).

«پس یک هفته‌ که بیاسوده بود، در شب طاهر نزدیکِ وی آمد سخت پوشیده و خدمت‌کرد نیکو و بسیار تواضع نمود و آن ملطّفه به خطّ مأمون بر وی عرضه کرد و گفت: نخست کسی منم که به فرمان امیرالمؤمنین، خداوندم ترا بیعت خواهم‌کرد، و چون من این بیعت بکردم، با من صدهزار سوار و پیاده است، همگان بیعت‌کرده باشند» (بیهقی، 1383: 191).

بخش‌بندی ابداعی و به‌کارگرفته شده در متن، در واقع، روشی است که در امتداد سنّت شکل‌گرایان روسی در مواجهه با متن قرار دارد. گفتنی است که دانش روایت‌شناسی نیز از اساس به سنّت شکل‌گرایی روسی تعلق دارد. بنابراین، بخش‌بندی ابداعی، به دو دلیل عمده وضع گردید؛ بدین معنا که اولاً دسترسی به متن با توجه به ناکارآمد بودن بخش‌بندی‌های سنّتی، سهل‌الوصول‌تر است. ثانیاً چنان‌که خواهد آمد، به دلیل اینکه در راستای این پژوهش، در عین گرایش به سمت کمّی‌گرایی و در واقع، سبک‌سنجی در نظر داشتن عوامل کاربردشناختی و گفتمانی در برخی موارد، گریزناپذیر بوده، بخش‌بندی صورت‌پذیرفته، به سبب روشن کردن ماهیت گفتمانی و یا مسامحتاً ژانر هر بخش کارایی بیشتری داشته‌است. در واقع، بخش‌بندی صورت‌گرفته، پایة به ‌دست آوردن داده‌ها از متن بوده‌است و در کشف وجهیت جملات، تأثیر مستقیم نداشته‌است.

بنابراین، طبقه‌بندی ابداعی به‌کار گرفته‌شده در این پژوهش، علاوه بر کشف ارتباطات ساختاری در کل متن و تسهیل بررسی آن، این ویژگی را نیز داشته‌است که به دلیل تعلق هر طبقه به ژانری متفاوت، در واقع، مشخص‌کنندة گفتمان‌های متفاوت از یکدیگر بوده‌است و انتظار می‌رود در صورت عملکرد صحیح الگو بر متن، با نتایج متفاوتی در زمینة وجهیت طبقه‌های ذکرشده روبه‌رو باشیم؛ چراکه به عنوان مثال، مقولة خطبه به عنوان یک گفتمان، به دلیل سرشت تعلیمی و تربیتی خود ‌باید از عناصر دلالی مشخص برخوردار باشد که بر اشراف گوینده به مباحث فرهنگی، اخلاقی، دینی و... و نیز قضاوت‌های مکرر و به‌کارگیری جملات عام از سوی او دلالت می‌کنند (وجهیت مثبت)، در حالی که گزارش تاریخی، در صورت یک روایت مورخانة مبتنی بر امانت، ‌باید حداقل جهت‌گیری و در نتیجه، وجهیتی کاملاً خنثی را داشته باشد. از طرفی، از آنجا ‌که الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون در بدو امر به منظور بررسی ادبیات داستانی طرح گردیده‌است، طبقه‌بندی موجود به واسطة مشخص کردن ژانرهای مختلف، این مزیت را خواهد داشت که ژانری را که احتمال وجود بوطیقای روایی در آن وجود دارد، به ما نشان خواهد داد و در نتیجه، مشخص خواهد شد که الگوی مورد استفاده در کدام طبقه کارایی بیشتری خواهد داشت. لازم به ذکر است که طبقه‌بندی فوق قطعیت قطب‌وارگی ندارد و بعضی از قسمت‌های مختلف تاریخ بیهقی را که بر مبنای مقولات فوق طبقه‌بندی گردیده‌اند، در واقع می‌توان در دو و یا سه طبقة مذکور جای داد.

2ـ2. وجهیت

چنان‌که پیش از این نیز ذکر شد، تمرکز این پژوهش بر محور وجهیت الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون است؛ چراکه با ملاحظة مثال‌های ارائه‌شده از سوی سیمپسون در حین معرفی الگو، مشخص می‌شود که توجه وی به ادبیات داستانی در معنای مدرن آن (از عصر رمان به بعد) معطوف بوده‌است. این در حالی است که زمینة مورد بررسی این مقاله، یعنی کتاب تاریخ بیهقی، اولاً در کنه خود تاریخ‌نگاری به شمار می‌رود، نه ادبیات. ثانیاً حدود یک هزاره از نگارش آن می‌گذرد. بنابراین، در نظر گرفتن تمایز ظریفی مانند زاویة دید راوی که تشکیل‌دهندة محور زاویة دید الگوی سیمپسون است، در چنین اثری، طبیعتاً دچار اغتشاش و ابهام خواهد بود. این امر، نیازمند بررسی تفصیلی مجزا می‌باشد و بحث باز است.

در فصل سوم کتاب زبان، ایدئولوژی و دیدگاه، یعنی «دیدگاه در روایت داستانی (Narrative fiction): دستور وجهی»، سیمپسون به معرفی الگوی وجهی‌ـ روایی خود می‌پردازد که چارچوب نظری این رساله را شکل می‌دهد. نکتة پراهمیت، استفاده از اصطلاح دستور وجهی (Modal grammar) است.

یکی از ویژگی‌های ساختگرایانه در دانش روایت‌شناسی، تلاش برای تدوین دستور داستان بوده که به قیاس از زبان‌شناسی شکل گرفته‌است؛ یعنی همان گونه که در زبان‌شناسی، دستور عموماً پرداختن به شاکله و نظام ساختاری جمله‌های زبان به شمار می‌رود، ساختگرایان نیز به دنبال کشف نظام و ساختار نهفتة درون داستان (یا به عبارت دقیق‌تر، روایت) بودند. اما استفادة سیمپسون از واژة دستور در اینجا، دلالت بر تمایز ظریفی میان تفکر او و تفکر ساختگرایی دارد و این تمایز همان استفاده از ابزارهای زبان‌شناختی برای ارائة الگویی از ساختارهای روایت است و به واقع، در الگوی سیمپسون، ما با قیاس از زبان‌شناسی روبه‌رو نیستیم، بلکه با خود زبان‌شناسی روبه‌رو هستیم.

2ـ3. اعمال روش

الگوی پیشنهادی پاول سیمپسون (1993م.)، اساساً طرحی است که در زمینة ادبیات داستانی شکل گرفته‌است. با در نظر گرفتن موتیف‌های داستانی موجود در کتاب تاریخ بیهقی، به‌ویژه مجلد ششم آن، این انتظار وجود دارد که الگوی مذکور، الگویی مناسب به منظور بررسی سبک‌شناسی روایی کتاب از یک سو و تعیین وجهیت متن (خصوصاً در قسمت‌های گزارش‌گونة آن) از سوی دیگر باشد. لازم به ذکر است که یکی از ایرادهایی که صاحب‌نظرانی مانند مایکل تولان (1386) بر این الگو وارد می‌کنند، این است که با توجه به تمرکز این الگو بر عناصر زبانی، روش مورد استفاده کاملاً جزئی‌نگر خواهد بود و از آنجا که موضوع مورد بررسی این الگو، یعنی وجهیت از یک سو و زاویة ‌دید از سوی دیگر در سطح کاربردشناختی زبان قرار دارند، شیوة جزءنگرانة این الگو دچار ابهاماتی خواهد بود. در واقع، الگوی سیمپسون به بحث گفتمان روایی تعلق دارد. بر این اساس، در این پژوهش سعی بر آن بوده‌است تا با تلفیق دو رویکرد استقرایی و قیاسی، الگوی مورد بررسی هم از سطح کلان (گفتمان) و هم از سطح خُرد (واژگان و جمله) بر متن اعمال گردد و برای این منظور، در برخی از موارد، توأمان از رویکردهای قیاسی و استقرایی استفاده گردیده‌است؛ بدین معنا که از یک سو ‌باید وجهیت جملات به صورت مجزا تعیین می‌گردید و از دیگر سو، وجهیت جملات تشخیص داده‌شده ‌باید در بافت سطوح کلان‌تر متن مورد سنجش قرار می‌گرفت که البته با طبقه‌بندی ابداعی صورت‌گرفته در این پژوهش، رویکرد قیاسی و کل‌نگر به متن مورد بررسی، تقویت شده‌است.

شایان ذکر است که اِعمال روش استقرایی در این زمینه، مستلزم کشف و استخراج جمله‌های متن و بررسی عناصر واژگانی آن بود و چون متن مورد بررسی از نظام جمله‌بندی نسبتاً متفاوتی با زمان حاضر برخوردار است، یکی از مهم‌ترین و وقت‌گیرترین مراحل انجام این رساله، تعیین حدود جمله‌های متن بود؛ به عنوان مثال، چنان‌که در این کتاب و برخی از کتاب‌های دیگر مشاهده می‌گردد که در حوزة نثر کلاسیک زبان فارسی قرار دارند، نویسندگان آن با استفاده از حرف «و» عطف، جملات بسیار طویل مرکّبی می‌سازند که در زمان حاضر نامعمول می‌نماید و امروزه چنین جملات مرکّبی عملاً و در کاربرد، تبدیل به تعداد بیشتری جملة بسیط می‌گردند. برای این منظور نیز از روشی تلفیقی بهره گرفته شد؛ بدین معنا که علاوه بر لحاظ کردن نشانه‌های سجاوندی مصحح آن، به شمّ زبان‌شناختی مؤلفان (Linguistic intuition) نیز رجوع گردید5 و البته به منظور هرچه بالاتر بردن دقت این مرحله، متن مورد بررسی چندین بار مورد بازخوانی قرار گرفت. گفتنی است که داده‌های آماری به‌دست آمده پس از هر بار خوانش، تقریباً یکسانی شایستة توجهی داشتند. علاوه بر این، برای به نمایش گذاشتن شیوة استخراج جمله‌ها، کلّ متن به تفکیک جمله در جداول مجزا بر اساس طبقه‌بندی صورت‌گرفته قرار داده شد؛ به عنوان نمونه:

فراتاریخ نویسی: آغاز مجلد ششم، صص 149ـ150

ردیف

جمله

نوع وجهیت

صفحه

1

«همی گوید ابوالفضل محمدبن الحسین البیهقی... هرچند این فصل از تاریخ مسبوق است بدانچه بگذشت در ذکر، لکن در رتبه سابق است».

خنثی

149

2

«ابتدا بباید دانست که امیر ماضی... شکوفة نهالی بود که ملک از آن پیدا شد و دررسید چون امیر شهید مسعود بر تخت ملک و جایگاه پدر بنشست».

مثبت

149

3

«آنچه بر ایشان بود، کرده‌اند و آنچه مرا دست داد، به مقدار دانش خویش نیز کردم تا بدین پادشاه بزرگ رسیدم».

خنثی

149

 

گزارش: حشمت حاجب غازی، صص 188ـ189

ردیف

جمله

نوع وجهیت

صفحه

1

«وشغلِ درگاه همه بر حاجب غازی می‌رفت که سپاه‌سالار بود و ولایت بلخ و سمنگان او داشت».

خنثی

188

2

«وکدخدایش سعیدِ صّراف در نهان بر وی مشرف بود که هرچه کردی، پوشیده بازنمودی».

خنثی

188

3

«و هر روزی به درگاه آمدی به خدمت، قریب سی سپر به زر و سیم، دیلمان، و سپرکشان درپیشِ او می‌کشیدند و چند حاجب باکلاه سیاه و با کمربند در پیش و غلامی سی در قفا؛ چنان‌که هر کسی به نوعی از انواع چیزی داشتی».

خنثی

188

4

«و ندیدم که خوارزمشاه یا ارسلان جاذب ودیگر مقدّمانِ امیر محمود برین جمله به درگاه آمدندی».

خنثی

188

بر اساس شیوة پیشنهادی سیمپسون و مفسران آن، موارد ذیل برای کشف وجهیت تمام جملات لحاظ گردید. لازم به ذکر است از آنجا ‌که به نظر می‌رسد در کلّ مجلد ششم، تنها در مورد یک جمله می‌توان با قطعیت گفت که وجهیت منفی مشاهده می‌گردد:

«تا چون در این روزگار، این تاریخ کردن گرفتم، حرصم زیاد شد بر حاصل کردن آن؛ چراکه دیرسال است تا من در این شغلم و می‌اندیشم که چون به روزگار مبارک این پادشاه رسم، اگر نکتها به دست نیامده باشد، غبنی باشد از فائت شدن آن» (به فعل می‌اندیشدم که البته متضمن معنای دغدغه و نگرانی داشتن است توجه گردد) (بیهقی، 1383: 163).

بنابراین، موارد ذیل عمدتاً در راستای کشف وجهیت مثبت به‌کار رفته‌اند:

الف) وجود واژگان موجد وجهیت در جمله:

ـ «گِرد عالم گشتن چه سود؟ پادشاه ضابط باید...» (همان: 150).

ـ «اتفاق خوب چنان افتاد در اوائل سنة خمسین و اربعمائه که خواجه بوسعد عبدالغفار فاخربن شریف، حمید امیرالمؤمنین... فضل کرد و مرا در این بیغولة عطلت بازجست و نزدیک من رنجه شد و آنچه در طلب آن بودم، مرا عطا داد و پس به خط خویش نبشت» (همان: 163).

* باید: فعل کمکی وجهی.

ـ «پس گفت: بزرگامردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان، و ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید، بپسندید» (همان: 236).

* بزرگا... و سخت...: صفات ارزیابی.

ب) راوی به چیزی که روایت می‌کند، اشراف تام دارد:

ـ «ایزد، عزّه ذکرُه، چون خواست که دولت بدین بزرگی پیدا شود بر روی زمین، امیر عادل سبکتگین را از درجة کفر به درجة ایمان رسانید...» (همان: 152).

ـ «پس بباید دانست که برکشیدن تقدیر ایزد... پیراهن ملک از گروهی و پوشانیدن در گروه دیگر اندران حکمتی است ایزدی و مصلحتی عام مر خلق روی زمین را که درک مردمان از دریافتن آن عاجز مانده‌است و کس را نرسد که اندیشه کند که این چراست تا به گفتار رسد» (چنان‌که مشاهده می‌گردد، این جمله علاوه بر نشان ‌دادن اشراف و باور راوی به امری متافیزیکی، حاوی واژگان موجد وجهیت [باید] نیز هست) (همان: 151).

ـ «چه اسکندر مردی بود که آتش‌وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چند سخت اندک و پس خاکستر شد و آن مملکت‌های بزرگ که گرفت و در آبادانی جهان که بگشت، سبیل وی آن است که کسی بهر تماشا به جای‌ها بگذرد» (همان: 150).

تولان در شرح و تفسیر الگوی وجهی‌ـ روایی سیمپسون می‌نویسد: «به وجهیت مثبت می‌توان جملات تعمیم‌دهنده و بیانگر عقیده را نیز اضافه کرد...» (تولان، 1386: 129). در واقع، تولان در این جمله در حال اشاره به جملات بیانگر عقیده از یک سو، و جملات تعمیم‌دهنده از سوی دیگر است. بر این اساس، جملات بیانگر عقیده که برخاسته از گفتمان‌های ایدئولوژیک و نهادهای سیاسی هستند، بیانگر دیدگاه وجهی‌شدة راوی به پدیده‌ها هستند که البته بار اشراف روانی او را بر دوش می‌کشند. در ادامه، به موضوع جملات تعمیم‌دهنده، با عنوان جملات عام اشاره خواهد شد.

ج) جملات عام

ـ «می‌ژکیدند و می‌گفتند و آن همه خطا بود و ناصواب، که جهان بر سلاطین می‌گردد و هر کسی را که برکشیدند، برکشیدند» (بیهقی، 1383: 189).

ـ «و بیرون این، صورت‌ها نگاشتند فراخور این صورت‌ها، و امیر به وقت قیلوله آنجا رفتی و خواب آنجا کردی. جوانان را شرط است که چنین و مانند این بکنند» (همان: 173).

ـ «چون حسنک را از بُست به هرات آوردند، بوسهل زوزنی او را به علی رایض چاکر خویش سپرد، و رسید بدو از انواع استخفاف آنچه رسید، که چون بازجستی نبود کار و حالِ او را، انتقام‌ها و تشفی‌ها رفت، و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که زده و افتاده را نتوان زد. مرد آن مرد است که گفته‌اند: العفو عند القدرة به کار تواند آورد...» (همان: 227).

سیمپسون جملات عام یا عمومی (Generic) را جملاتی معرفی می‌کند که ارجاعات جهانی یا بی‌زمان دارند.

پس از اعمال الگوی مورد بررسی این پژوهش و به‌کار بردن روش‌های ذکرشده، مقوله‌بندی مجلد ششم کتاب تاریخ بیهقی و نتایج به‌دست آمده به شرح ذیل معین گردید:

1. خطبه

آغاز مجلد ششم: صص 150ـ159.

این قسمت از کتاب بر اساس شیوة پیشنهادی سیمپسون برای کشف وجهیت موجود در متن، فاقد وجهیت منفی است و تعداد 50 جمله با وجهیت خنثی و تعداد 67 جمله با وجهیت مثبت دارد.

2. فراتاریخ‌نویسی

آغاز مجلد ششم: 149ـ150؛ همان: 161ـ164؛ همان: 220؛ انتهای حکایت افشین و بودلف: 226؛ ابتدای ذکر بر دار کردن حسنک وزیر: 226؛ انتهای داستان جعفر برمکی: 241 و انتهای تکملة ذکر بر دارکردن حسنک وزیر: 243.

بخش‌های مذکور، تعداد 31 جمله با وجهیت خنثی، تعداد 21 جمله وجهیت مثبت و تنها یک مورد وجهیت منفی دارد که به زعم این پژوهش، تنها مورد یافت شده از وجهیت منفی در این مجلد است:

ـ «و می‌اندیشم که چون به روزگار مبارک این پادشاه رسم، اگر نکت‌ها به دست نیامده باشد، غبنی باشد از فائت شدن آن» (همان: 162).

شایان ذکر است موارد دیگری نیز وجود دارد که می‌توان از آن‌ها تأویل وجهیت منفی داشت و بحث در این زمینه باز است.

3. استنساخ (نسخه‌برداری)

روایت خواجه بوسعد عبدالغفار: 164ـ188؛ نسخة الکتاب: معرفی‌نامة مسعود به قدرخان:257ـ259؛ المشافهة الأولی: نامة اول مسعود به قدرخان: 259ـ262 و المشافهة الثانیة: نامة دوم مسعود به قدرخان: 262ـ265.

بخش‌های مذکور تعداد 394 جمله با وجهیت خنثی، تعداد 61 جمله با وجهیت مثبت و فاقد وجهیت منفی دارد.

4. گزارش

حشمت حاجب غازی: 188ـ189؛ وصف دیوان رسالت در بلخ، پیغام‌های مسعود با احمد حسن میمندی در باب وزارت، واقعة بوبکر حصیری: 192ـ220؛ ذکر بر دارکردن حسنک وزیر: 226ـ236؛ ماجرای فرستادن رسول برای قدرخان: 243ـ244؛ قصة تبانیان: 244ـ246 و 251ـ252؛ قصة سپاه‌سالاری محمود از جهت سامانیان: 246ـ247؛ سرگذشت امیر سبکتگین: 247ـ250؛ دنبالة قصة تبانیان: 251ـ257؛ انتهای استنساخ مشافهه به قدرخان: 266؛ وضع اریارق و غازی: 267ـ284؛ خلعت دادن مسعود به...: 285ـ 287 و ذکر قصة ولایت مکران: 288ـ291.

بخش‌های مذکور، دارای تعداد 957 جمله با وجهیت خنثی، تعداد 76 جمله با وجهیت مثبت و فاقد وجهیت منفی است.

5. خلاصه‌نویسی

آغاز مجلد ششم، امارت سبکتگین و محمود: 149 و 162؛ بر تخت نشستن مسعود: 188 و شروع ماجرای وضع اریارق و قاضی: 266ـ267.

بخش‌های مذکور تعداد 5 جمله با وجهیت خنثی، تعداد 4 جمله با وجهیت مثبت و فاقد وجهیت منفی دارد.

6. حکایت‌های تاریخی/ افسانه‌ای

قصة نصر احمد سامانی: 159ـ161؛ حکایت افشین: 189؛ حکایت سهل فضل ذوالرّیاستین با حسین‌بن مصعب: 189ـ190؛ داستان مأمون و امام رضا: 190ـ192؛ حکایت افشین و بودلف: 220ـ226؛ قصة عبدالله زبیر: 236ـ240؛ دنبالة قصة جعفر برمکی: 240ـ 241؛ ماجرای ابن‌بقیة وزیر: 241ـ243 (البته این ماجرا تقریباً معاصر با دوران بیهقی است)؛ ماجرای زیدبن علی‌بن الحسین: 243؛ حکایت موسی پیغمبر با برة گوسپند و ترحم کردن وی: 250ـ251 و ماجرای هجای زبرقان‌بن بدر: 284.

بخش‌های مذکور تعداد 275 جمله با وجهیت خنثی، تعداد 6 جمله با وجهیت مثبت و فاقد وجهیت منفی دارند.

در پایان به این نکته نیز باید اشاره داشت که شناخت نظام‌های فکری و دیدگاه‌هایی که در زمانة ابوالفضل بیهقی رایج بوده‌اند و نیز روان‌شناسی شخصیت بیهقی و فهم جایگاه دیوانی او، از جمله مسائلی است که در فهم ماهیت و چرایی اتخاذ وجهیت به وسیلة او، یاری‌رسان خواهد بود؛ به عنوان نمونه، این واقعیت‌ها لازم به ذکر است که خواجه ابوالفضل جزو دیوان کتابت و از ارکان دیوانی نظام پادشاهی غزنوی بوده‌است. از طرفی، جملة خواص و فرهیختگان آن اعصار، قداستی ویژه برای امیر و پادشاه یک منطقه قائل بوده‌اند که البته این قداست از تفویض مقام و تشریف خلعت از سوی خلیفة مسلمانان آن زمان نیز متأثر بوده‌است. در کنار این موارد، علاقة شخصی بیهقی به بعضی از افراد، از جمله استادش بونصر مشکان و نیز علاقه نداشتن او بر برخی دیگر، از جمله خواجه بوسهل زوزنی می‌توانست مؤید اتخاذ وجهیت و اعمال آن از سوی او بوده باشد:

ـ «و کسانی که خِرَد داشتند، دانستند که نه چنان است که او می‌گوید و سلطان مسعود.... داهی‌تر و بزرگتر و دریافته‌تر از آن بود که تا خواجه احمد بر جای بود، وزارت به کسی دیگر دادی؛ که پایگاه و کفایت هر کسی دانست که تا کدام اندازه است» (بیهقی، 1388: 203).

ـ «این روز چون به خدمت آمد و بار بگسست. سلطان مسعود رضی اﷲعنه خلوت کرد با وزیر و آن خلوت تا نماز پیشین بکشید» (استفاده از عبارات دعایی برای تمام شاهان غزنوی همچون سبکتگین، محمود و... به چشم می‌خورد) (همان: 205).

ـ «و جنکی خداوندِ قلعه او را از بند بگشاده بود و او اریاق حاجب سالارِ هندوستان را گفته بود که نامی زشت‌گونه بر تو نشسته‌است، صواب آن است که با من بروی و آن خداوند را ببینی و من آنچه باید گفت، بگویم تا تو با خلعت و با نیکویی اینجا بازآیی، که اکنون کارها یکرویه شد و خداوندی کریم و حلیم چون امیر مسعود بر تخت ملک‌ نشست» (همان: 198).

ـ «این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی (تندخویی) در طبع وی مؤکد شده... و با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکررا لت زدی و فروگرفتی، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدان چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من فروگرفتم، و اگرکرد، دید و چشید» (همان: 178).

مجموع دستاوردهای بیان شده در جدول ذیل درج شده‌است:

جدول میزان وجهیت در جلد ششم تاریخ بیهقی

وجهیت

مقولات

مثبت

خنثی

منفی

خطبه

%57

%43

-

فراتاریخ‌نویسی

%6/39

%4/58

%2

استنساخ (نسخه‌برداری)

خواجه عبدالغفار

%6

%94

-

مشافهات سلطان مسعود

%6/50

%4/49

-

گزارش

%8

%92

-

خلاصه‌نویسی

%55

%45

-

حکایت‌های تاریخی‌ـ افسانه‌ای

%3

%97

-

نتیجه‌گیری

بر اساس نتایج به دست آمده، می‌توان ملاحظه کرد که طبقه‌بندی صورت‌گرایانة اعمال‌شده برای بررسی متن و استخراج داده‌ها از آن، بیانگر وجود تمایز آشکار میان بعضی از مقولات است؛ به عنوان مثال، تمام مقولات وجهیت غالب خنثی دارند، به غیر از مقولة خطبه، خلاصه‌نویسی و استنساخ نامه‌های سلطان مسعود. در باب خطبه‌نویسی و مشافهات (نامه‌های شفاهی) سلطان مسعود غزنوی، چنان‌که پیش از این نیز اشاره شد، به نظر می‌رسد که تلقی و تصور مقام بالاتر برای خطبه‌کننده و البته پادشاه، موجب شده‌است که گوینده (راوی) با به‌کار بردن جملات عام و قضاوت بر امور مختلف و دیگران، خواه ناخواه از وجهیت مداخله‌گرانة مثبت استفاده نماید. در باب وجود وجهیت در خلاصه‌نویسی، اشراف کامل مورخ به ماجراهایی که خلاصه‌وار بیان نموده‌است، می‌تواند سرمنشاء اتخاذ وجهیت مثبت باشد که البته این موضوع نیاز به بررسی‌های تفصیلی دارد. مقولات با وجهیت خنثی درصد تقریباً مشابهی در تعداد جملات با عناصر دال بر وجهیت خنثی دارند. با در نظر گرفتن اینکه عمدة تمرکز این پژوهش معطوف به بررسی سبک روایی تاریخ بیهقی در قسمت‌های گزارش‌گونة آن است، به نظر می‌رسد دستاورد تحلیل ارائه‌شده چه از منظر کل‌نگر و چه از نظر جزءنگر، دلالت بر سبک روایی مورخانة ابوالفضل بیهقی دارد و این امر بدین معناست که به نظر می‌رسد همان‌ گونه که خود بیهقی بارها متذکر شده‌است، جانب امانت را در روایت آنچه مشاهده کرده، رعایت نموده‌است. هرچند وجود برخی نشانه‌ها که بر نظام فکری خاص خواجه ابوالفضل دلالت می‌کنند و موجد وجهیت مثبت گردیده‌اند، نیز حائز اهمیت و شایان بررسی است.

شایان ذکر است چنان‌که از این پژوهش برمی‌آید، الگو‌های نظری نوین که از دستاوردهای دانش روایت‌شناسی می‌باشند، به دلیل سرشت و خاستگاه صورت‌گرایانة خود، قابلیت کمّی کردن نتایج پژوهش‌های ادبی را دارند که این امر می‌تواند در کنار روش‌های کیفی و تفسیرگرایانه، در غنای دانش سبک‌شناسی و نیز دستاوردهای پژوهش‌های صورت‌گرفته در این حوزه، مفید و حائز اهمیت واقع گردد.

در پایان، باید اذعان داشت دستاوردهای این پژوهش پس از اعمال الگوی مذکور بر دیگر مجلدات تاریخ بیهقی (باقی‌ماندة مجلد پنجم و مجلدات هفتم تا دهم) و مقایسة نتایج به دست‌آمده با یکدیگر، از درجة کمال برخوردار خواهد بود. همچنین، اعمال الگوی سیمپسون بر دیگر تاریخ‌نگاری‌های هم‌عصر بیهقی، مانند تاریخ یمینی و تاریخ گردیزی و بررسی نتایج آن می‌تواند در راستای سبک‌شناسی تطبیقی اهمیت بسزایی داشته باشد.

پی‌نوشت‌ها

1ـ البته نباید از نظر دور داشت که برخی از صاحب‌نظران چندان اعتقادی به تأسیس روایت‌شناسی به عنوان یک دانش ندارند (ر.ک؛ مکوئیلان، 1388).

2ـ صاحب‌نظران مختلف به سرچشمه‌های دیگری نیز برای دانش روایت‌شناسی قائل هستند؛ مانند جریان نقد نو و جریان ریخت‌شناسی در آلمان و... .

3ـ کتاب ریخت‌شناسی قصه‌های پریان (ر.ک؛ ولادیمیر پراپ، 1392)، یکی از مهم‌ترین آثاری است که در جریان صورت‌گرایی روسی در باب موضوع روایت به رشتة تحریر درآمده‌است. اثر پراپ را می‌توان سرآغاز فرمولی برای کشف جهانی‌های روایت دانست. به زعم والاس مارتین (Wallace Martin)، «برخی از منتقدان دستاوردهای پراپ را چندان توسعه می‌دهند که می‌گویند حکایت‌های برگرفته از فرهنگ‌های گوناگون نیز ساختار همانند دارند، ولی این عده اغلب با مخالفت دیگر منتقدان هم‌رتبه روبه‌رو می‌شوند» (مارتین، 1391: 74). منتقدانی که سعی در فرافکنی دستاوردهای پراپ به تمامی حکایت‌های برگرفته از فرهنگ‌های گوناگون دارند، در واقع در حال طرح بحث جهانی‌های روایت هستند.

4ـ پدیدارشناسی به عنوان نحله و شیوه‌ای فلسفی ماحصل دستاورد فیلسوفان آلمانی، از جمله پایه‌گذار آن ادموند هوسرل در اوایل قرن بیستم است. هوسرل با نفی قطعیت نتایج به‌دست‌آمده از روش‌های فلسفی مبتنی بر تعقل و تجربه درصدد آن بود تا به طرح شعار «بازگشت به سوی خود چیزها»، شیوه‌ای جدید در تفکر فلسفی ارائه دهد.

5ـ شمّ زبان‌شناختی در دانش زبان‌شناسی عبارت است از قضاوت سخنگویان یک زبان در باب زبانی که به آن تکلم می‌کنند، به‌ویژه قضاوت در این زمینه که یک جملة خاص پذیرفتنی است یا خیر. شایان ذکر است که مفهوم شمّ زبانی در مکاتبی چون مکتب گشتاری‌ـ زایشی اهمیت بسزا و در عین حال، منتقدان خاص خود را دارد.

احمدی، بابک. (1391). حقیقت و زیبایی، درس‌های فلسفة هنر. چ22. تهران: مرکز.
افخمی، علی و سیده فاطمه علوی. (1382). «زبان‌شناسی روایت». مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران. ش165. صص55ـ 72.
بیهقی، ابوالفضل. (1383). تاریخ بیهقی. به‌ کوشش خلیل خطیب رهبر. تهران: مهتاب.
پاینده، حسین. (1387). «نسبی‌گرایی در نقد ادبی جدید». نقد ادبی. س1. ش1. صص73ـ89.
پراپ، ولادیمیر. (1392). ریخت‌شناسی قصه‌های پریان. ترجمة فریدون بدره‌ای. تهران: توس.
تولان، مایکل. (1386). روایت‌شناسی، درآمدی زبان‌شناختی ـ انتقادی. ترجمة سیده فاطمه علوی و فاطمه نعمتی. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت).
حاج‌بابایی، محمدرضا. (1394). «تاریخ بیهقی؛ کتابی از میان‌رفته یا آرزویی شکل‌نگرفته (نظریه‌ای دربارة حجم و محتوای تاریخ بیهقی)». متن‌پژوهی ادبی. س16. ش63. صص33ـ54.
حری، ابوالفضل. (1392). جستارهایی در باب نظریة روایت و روایت‌شناسی. تهران: خانة کتاب.
خادمی، نرگس. (1391). «الگوی دیدگاه روایی سیمپسون در یک نگاه».نقدادبی. س3. ش17.صص7ـ36.
سجودی، فرزان. (1388). ساختگرایی، پساساختگرایی و مطالعات ادبی. چ2. تهران: سورة مهر.
سورن، پیتر آلبرتوس ماریا. (1389). مکاتب زبان‌شناسی نوین در غرب (بخشی از کتاب زبان‌شناسی در غرب). ترجمة علی‌محمد حق‌شناس. چ3. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت).
سوسور، فردیدنان دو. (1382). دورة زبان‌شناسی عمومی. ترجمة کورش صفوی. چ2. تهران: هرمس.
صافی پیرلوجه، حسین و مریم سادات فیاضی. (1387). «نگاهی گذرا به پیشینه‌های نظریة روایت». نقد ادبی. ش2. صص145ـ171.
صفوی، کورش (1388). «جنبش شکل‌گرایان روس و مطالعة زبان و ادب». پژوهشنامةفرهنگستان هنر. ش15. صص28ـ46.
مارتین، والاس. (1391). نظریه‌های روایت. ترجمة محمد شهبا. چ5. تهران: هرمس.
مکوئیلان، مارتین. (1388). گزیدة مقالات روایت. ترجمة فتاح محمدی. تهران: مینوی خرد.
هرمن، دیوید. (1388). «روایت‌شناسی ساختارگرا». ترجمة محمد راغب. فصلنامة هنر. ش82. صص30ـ38.
ــــــــــــــــ . (1393). عناصر بنیادین نظریه‌های روایت. ترجمة حسین صافی. تهران: نی.
یونسی، ابراهیم. (1351). هنر داستان نویسی. تهران: امیر کبیر.
Alber, Jan and Monika Fludernik. (2010). Post Classical Narratology(Approaches and Analyses). The Ohio State University Press.
Barthes, Roland. (1975). “Introduction to the Structural Analysis of Narratives”. New Literary History. Vol. 6. No. 2. On Narrative and Narratives. Pp. 237-272.
Simpson‚ Paul. (1993). Language; Ideology and Point of View. London: Routledge.