بررسی متون ادبی
سینا بشیری؛ قدرت الله طاهری
چکیده
پس از رواج خردگرایی و عقلانیت در رنسانس در آثار ادبی مختلف، اهمیت مفاهیم شعر و شاعرانگی روز به روز کاسته شد و هرگونه خردگریزی و «جنون» در چهارچوب آسایشگاهها محبوس شد. نویسندگان مدرن نومید از نتایج و ثمرات خردگرایی غربی به جنبههای معنایی و ذهنی و غیرصوری شاعرانگی در ادبیات داستانی مایل شدند تا هم به مقابله با خرد حاکم ...
بیشتر
پس از رواج خردگرایی و عقلانیت در رنسانس در آثار ادبی مختلف، اهمیت مفاهیم شعر و شاعرانگی روز به روز کاسته شد و هرگونه خردگریزی و «جنون» در چهارچوب آسایشگاهها محبوس شد. نویسندگان مدرن نومید از نتایج و ثمرات خردگرایی غربی به جنبههای معنایی و ذهنی و غیرصوری شاعرانگی در ادبیات داستانی مایل شدند تا هم به مقابله با خرد حاکم بپردازند و هم فریاد اعتراض «جنون» دربند و مطرود را در قالب داستان مدرن نمایندگی کنند. از دیدگاه نظریهپردازان مدرن، «شاعرانگی» در تعریف تازۀ خود عموماً با علاقهمندی به انتزاع و خردگریزی و نفی معیارهای رایج و متعارف در ادبیات همراه بود. در این مقاله کوشیدیم مفهوم «شاعرانگی» و نسبت آن با «جنون» را از طریق مؤلفههای سبکی داستانهای مدرن در رمان «شازده احتجاب» نشان دهیم. یافتههای تحقیق نشان میدهند که در رمان «شازده احتجاب» گلشیری، «شاعرانگی» از طریق مؤلفههایی چون روایتگریزی، ابهام، زمانپریشی و توجه به ساخت استعاری جملات و عناصری چون «جنون» و «مرگ»، روایت داستان را از حالت متعارف خارج میکند و علاوه بر شاعرانه ساختن متن و فضای داستان، نسبتی معنادار و اعتراضی با نفی خردگرایی و توجه به «جنون» در دوران مدرن به وجود میآورد.
قدرت الله طاهری
چکیده
علاءالدّین محمّد، فرزند بزرگ مولانا، بر خلاف برادر خود، سلطان ولد که با پدر همدلی و همآوایی داشت و زیر نظر او مراحل سیر و سلوک معنوی را پیمود، از همان آغاز راهی دیگر در پیش گرفت و با قرار گرفتن در اردوی مخالفان، بهویژه در برخورد با شمس تبریزی تا جایی که توانست با پدر و معشوق روحانی او دشمنی ورزید. حتّی گفته میشود در قتل احتمالی شمس ...
بیشتر
علاءالدّین محمّد، فرزند بزرگ مولانا، بر خلاف برادر خود، سلطان ولد که با پدر همدلی و همآوایی داشت و زیر نظر او مراحل سیر و سلوک معنوی را پیمود، از همان آغاز راهی دیگر در پیش گرفت و با قرار گرفتن در اردوی مخالفان، بهویژه در برخورد با شمس تبریزی تا جایی که توانست با پدر و معشوق روحانی او دشمنی ورزید. حتّی گفته میشود در قتل احتمالی شمس نیز از جملة سرغوغائیان بود. حقیقت در این باب هر چه باشد، یک چیز مسلّم است و آن اینکه این فرزند در زندگی مولانا نقش مثبتی ایفا نکرد و بعد از مولانا نیز فرزندان و نوادگان او یکسره از سلسلة احفاد و اولاد نَسَبی مولانا کنار گذاشته شدند. بدیهی است مخالفتسرایی علاءالدّین با مولوی و شمس تبریزی، بر مولانا بسیار گران آمد، به گونهای که رفتار این فرزند دلهرهای توانفرسا در روح و روان مولانا ایجاد کرد و از ترس اینکه اسرار خانوادگی بیش از اندازه برملا نشود و موجب خدشهدار شدن شأن و اعتبار معنوی و علمی مولانا را فراهم نسازد، به احتمال فراوان بسیاری از این دلنگرانیها را مولانا در خود سرکوب کرده بود. طبیعی است این عقدههای فروخفته در روایتهای رؤیاگون مثنوی از نهاد ناخودآگاه مولانا به صورت رمزی و پوشیده خود را نشان داده است و برعکس سلطان ولد که جای پایی از او را در روایتهای مثنوی نمیبینیم، اثرات منفی رفتار و کردار علاءالدّین محمّد در بخشهایی از این متن بازتاب داشته است. در این پژوهش، ضمن مراجعه به اسناد تاریخی و متون منثور مولانا از جمله مکتوبات که حاوی اطّلاعات بسیار ارزشمندی است، تصویر پوشیدة علاءالدّین و نحوة نگرش مولانا به این فرزند «عاق شده» بررسی خواهد شد.
قدرت الله طاهری؛ فاطمه اسمعیلی نیا
چکیده
تحت تأثیر رواج اندیشههای پوچگرایی متأثر از وقایع و تحولات فلسفی، علمی، تاریخی و اجتماعی عصر مدرن، در ادبیات قرن بیستم، سبکی با عنوان ادبیات معنا باخته (Absurd literature ) پدید آمد که با تأکید بر فقدان منطق در طبیعت و انزوای انسان در جهانی فاقد معنا و ارزش، به بیان اندیشههایی همچون بیهدفی و پوچی، بیایمانی، از خودبیگانگی، بیهویتی، ...
بیشتر
تحت تأثیر رواج اندیشههای پوچگرایی متأثر از وقایع و تحولات فلسفی، علمی، تاریخی و اجتماعی عصر مدرن، در ادبیات قرن بیستم، سبکی با عنوان ادبیات معنا باخته (Absurd literature ) پدید آمد که با تأکید بر فقدان منطق در طبیعت و انزوای انسان در جهانی فاقد معنا و ارزش، به بیان اندیشههایی همچون بیهدفی و پوچی، بیایمانی، از خودبیگانگی، بیهویتی، تنهایی، مرگاندیشی و... در زندگی انسان عصر مدرن میپرداخت. این جریان تقریباً همزمان با غرب در طی دو دوره در ادبیات ایران مجال ظهور پیدا کرد. نخست، دوره استیلای استبداد رضاشاه بود که خفقان و یأس و ناامیدی را در جامعه رواج داد و دوره دوم به وقوع کودتای 28 مرداد 1332 و شکست جنبش ملی شدن صنعت نفت مربوط میشد که موجب سرخوردگی و سرکوب روشنفکران و زمینهساز گرایش به ادبیات معناباخته و پوچگرا شد. هجوم نیروهای بیگانه، استعمار، استبداد، آشوب و ناامنی و بحرانهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، در روحیهی نویسندگان ایرانی تأثیر به سزایی گذاشت و موجب پدیدآمدن اندیشههای پوچگرایی و بیمعنایی در آثار آنان شد. صادق هدایت، صادق چوبک و بهرام صادقی از جمله نویسندگان دهههای 30 و 40 هستند که نشانههای تفکرات پوچگرایی در آثار آنان دیده میشود. در این پژوهش سعی شده است بازتاب جلوههای معناباختگی در آثار صادق هدایت با تکیه بر سه اثر وی مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد.
قدرت الله طاهری
چکیده
مقاله حاضر، خوانشی متفاوت از داستان نخست مثنوی به منظور بازجست انعکاس سایهوار زندگی خصوصی مولانا و ارتباطات اجتماعی وی با افراد مهم و تأثیرگذار در زندگی اوست. لذا ضمن تأیید و صحه گذاشتن بر قرائتها و تأویلات متعدّدی که تا کنون محقّقان برجستهی ایرانی و غیرایرانی از این داستان به عمل آوردهاند، داستان را در «بستر تاریخیِ» ...
بیشتر
مقاله حاضر، خوانشی متفاوت از داستان نخست مثنوی به منظور بازجست انعکاس سایهوار زندگی خصوصی مولانا و ارتباطات اجتماعی وی با افراد مهم و تأثیرگذار در زندگی اوست. لذا ضمن تأیید و صحه گذاشتن بر قرائتها و تأویلات متعدّدی که تا کنون محقّقان برجستهی ایرانی و غیرایرانی از این داستان به عمل آوردهاند، داستان را در «بستر تاریخیِ» زندگی مولانا تحلیل خواهیم کرد. میدانیم مولوی خاطرات آشنایی و زندگی با شمس و پایان تراژیک این ارتباط را در فاصلهی طولانی بین غیاب شمس و آغاز سرایش مثنوی، در جهان عینیّت، علیرغم درگیری ذهنی شدید و مداوم با آن، به لایههای پنهان ذهن خویش میرانده و تنها با سرودن غزلهای جانسوز، آبی بر آتش درون میپاشیده است. به نظر میرسد خاطرات فروخفته، در نخستین گام روایتپردازی، از اعماق ناخودآگاه فردی وی به در آمده و خود را در لایههای پنهان روایت نشان داده است. مولانا در این داستان مانند رؤیابینی است که با عمل «جابهجایی»، «ادغام» و «فشرده سازی» ضمن این که مهمترین مقطع زندگی خود را گزارش میکند، پردهای چندلایه بر آن میافکند و تنها «سرّ دلبران»؛ یعنی حکایت حال خود و شمس تبریزی را در «حدیث دیگران»؛ یعنی روایت پادشاه، کنیزک، زرگر و طبیب الهی بازمیگوید. بنابراین، حکایتِ «نقد حال» خود را با شخصیّت «پادشاه»، شمس تبریزی را با «طبیب الهی»، کیمیاخاتون را با «کنیزک» و علاءالدّین محمّد را با «زرگر» بر مبنای اصل مشابهت، بازسازی میکند تا به صورت پوشیده از عملکرد خود در رابطه با شمس دفاع کرده باشد. زیرا علیرغم گذشت بیش از یک دهه از غیاب شمس، هنوز از عریانسازی و صراحت کلام هراسان است و سعی میکند با ترفندهای روایی بیش از آنکه پرده از حقیقت حال خود با شمس بر دارد، پردهایی ضخیم بر آن بیفکند.