نویسندگان مدرن به دنبال یافتن راهی نو برای فراتر رفتن از محدودههای مخاطره آمیز تصنع و تکرار، پشت پا به ساختارهای خشک و تغییرناپذیر گذشته زدند و با ملاحظهی پیوندهای فلسفی مدرنیته و شکل ادبی آثار مدرن، آثار خود را تا جایی پیش بردند که گاه غیرقابل فهم به نظر میآیند. وجود ساختارهای ذهنی و تداخل آن با ساختارهای زبانی، توجه به ناخودآگاه، توجهبه اندیشههای فلسفی جدید راجع به ماهیت زمان، نزدیک ساختن نثر به شعر، عدم قطعیت معنا و پایان گشوده، ورود دیدگاههای سمبولیستی وسوررئالیستی به داستان، گرایش به اساطیر کهن و ... از جمله دلایلی هستند که دشوار فهمی را برای اینگونه آثار در پی دارند. با تمام اینها وجود این دشواریها، هرگز دلیل بر غیرقابل فهم بودن این آثار نیست. بلکه با شناخت فنون به کار گرفته شده توسط نویسندگان مدرن و با درک روش خواندن این آثار میتوان ساختار منسجم موجود در آنها را کشف کرد و به درک درستی از آنها نایل شد. پژوهش حاضر از سه محور زبانی، معنایی و ساختاری به بررسی دشواریهای رمان مدرن و آنچه که منجر به این دشواریها میشود میپردازد.