تحلیل روان‌کاوانۀ شخصیت اصلی رمان هَرَس براساس آرای کارن هورنای

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، واحد علوم و تحقیقات، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران

2 دانشیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد علوم و تحقیقات، دانشگاه آزاد اسلامی تهران، ایران

3 دانشیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد تهران جنوب، دانشگاه آزاد اسلامی تهران، ایران

4 استادیار، گروه روان‌شناسی، واحد علوم و تحقیقات، دانشگاه آزاد اسلامی تهران، ایران

چکیده

کارن هورنای از جمله روان‌کاوانی است که بیش از فروید بر تعامل‌های اجتماعی به مثابه‌ عواملی مؤثر بر شکل‌گیری شخصیت تأکید کرد و در تحلیل‌هایش، روان‌کاوان را به دقت در بسترهای اجتماعی‌ای که فرد در آن رشد می‌کند، فراخواند. ما نیز در این جُستار با بهره‌گیری از آرای هورنای به تحلیل شخصیت اصلی رمان هَرَس؛ یعنی نَوال، پرداختیم. روش ما در این پژوهش توصیفی- تحلیلی و مقصودمان، پاسخ به این پرسش اصلی بود که نَوال برای محافظت خویش در برابر اضطراب بنیادی از کدام گرایش‌ روان‌رنجور استفاده کرده است؟ یافته‌های این مقاله نشان داد که شرایط نامطلوب ایام کودکی نوال، همچون فقدان مادر و عدم توجه پدر به نیازهای اساسی‌‌اش به شکل‌گیری اضطراب بنیادی در شخصیت او می­انجامد. در ایام جوانی مرگ فرزند سبب شدت یافتن اضطراب بنیادی در او می‌شود. نَوال برای محافظت از خود در برابر اضطراب بنیادی از گرایش­های روان­رنجورانه (حرکت به سوی مردم، حرکت علیه مردم و حرکت به دور از مردم) بهره می­جوید و در نهایت دوری از مردم را برمی‌گزیند و گرایش‌ روان­رنجورانۀ حرکت به دور از مردم در او شکل می‌پذیرد. این گرایش به سبب تعارضی که با دیگر گرایش‌ها دارد موجب شکل­گیری تضاد بنیادی در شخصیت نوال می‌شود. در این شرایط، او برای محافظت از خویش  به خود ایده‌آلی (مادری برای تمام مردگان) رومی‌آورد. خود ایده‌آلی به نوبه خود بر وخامت شرایط روانی شخصیت می‌افزاید و او را بیش از پیش از واقعیت پیرامون و خود واقعی­اش دور می‌سازد.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Psychoanalytical analysis of the main character of the novel called "Haras" according to views of Karen Horney

نویسندگان [English]

  • Rouholah Khadivpour 1
  • Sareh Zirak 2
  • Abdolhosein Farzad 3
  • Reza Ghorban jahromi 4
1 Ph.D. Student in Persian Language and Literature, Science and Research Branch, Islamic Azad University, Tehran, Iran
2 Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature, Science and Research Branch, Islamic Azad University, Tehran, Iran
3 Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, Institute of Humanities and Cultural Studies, Tehran, Iran
4 Assistant Professor, Department of Psychology, Science and Research Branch, Islamic Azad University, Tehran, Iran
چکیده [English]

Karen Horney is among psychologists that emphasizes on social interactions as the principal defining factor in formation of the human personality. She called on other psychoanalysts to focus on social backgrounds where people grow in. We similarly use Horney's ideas to analyze the personality of "Nawal" the main character in the novel "Haras". Our methodology here is descriptive analytical, aiming to identify which type of neuroticism is used by Nawal to protect herself against her major anxieties. The findings of this study show that Nawal's terrible childhood conditions such as lack of support from her Mother's side and her father's failure in meeting her basic needs lead to the formation of a basic anxiety in her personality, which increases in intensity when young Nawal loses her child. Therefore to protect herself against the basic anxiety, she exhibits neurotistic behaviors (moving towards people, moving against people, moving around people). However the forces and contradictions existing in these behaviors lead to a basic contradiction in her personality. Under these conditions, Nawal turns to self-idealism (motherhood of all the dead) to protect herself against the basic contradiction that aggravates her personality problems further and moves her farther away from her true self.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Haras novel
  • Nasim Marashi
  • psychoanalysis
  • Karen Horney
  • neuroticism

مقدمه

اثر هنریِ ادبی بافتی ساده نیست «بلکه سازمانی سخت مرکب است با چندین لایه که معنی‌ها و نسبت‌های چندگانه دارد» (وِلک[1]، ۱۳۸۲: ۱۹). برخی نقادان برای تحلیل این سازمان مرکب و چند لایه بر مبادی و اصول روان‌کاوی تکیه می‌کنند؛ زیرا روان‌کاوی این امکان را برای منتقدان ادبی فراهم می‌آورد که «به شیوه‌ای نظام‌مند منشأ یا زمینه‌های روانی رفتار شخصیت‌ها را تحلیل کنند» (پاینده، ۱۳۹۹، جلد ۱: ۷۳).

نقد ادبی روانکاوانه را می‌توان بسته به آنکه چه ‌چیز را مورد توجه قرار می‌دهد به چهار نوع تقسیم کرد؛ «این نقد می‌تواند معطوف به مؤلف، محتوا، ساختمان صوری و خواننده باشد» (ایگلتون[2]، ۱۳۹۹: ۲۴۶). در گذشته منتقدان بیشتر مؤلفِ اثر را نقد می‌کردند، ‌اما امروزه منتقدان توجه خود را به شخصیت‌های آفریده‌ شده در آثار ادبی معطوف کرده‌اند. در نقد محتوا که ملاک ما برای این پژوهش است به انگیزه‌های ناخودآگاه شخصیت‌ها، اهمیت روان‌کاوانۀ اشیا و رخدادهای متن توجه می‌شود. همچنین در این نوع نقد، شخصیت‌های یک اثر ادبی به واسطۀ گفتار، رفتار و حوادثی که رقم می‌زنند و سبب پیشبرد داستان می‌شوند، مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌گیرند.

یکی از افرادی که برای تحلیل شخصیت، مکتب متفاوتی از فروید[3] پایه‌گذاری کرد، کارن هورنای[4] بود. زمانی که هورنای حرفۀ خود را به عنوان روان‌کاو آغاز کرد، تأکید داشت که قصد دارد نظریات فروید را گسترش دهد و در نامه‌ای نیز به این موضوع اشاره کرد که «نمی‌خواهم مکتب تازه‌ای را دایر کنم، بلکه می‌خواهم بر آنچه فروید پایه‌گذاری کرده است، تکیه کنم». این در حالی است که زمانی که هورنای نظریۀ خود را کامل کرد، انتقادهای او از فروید به قدری گسترده بودند که در واقع مکتب تازه‌ای را دایر کرده بود؛ رویکرد تازه‌ای به روان‌کاوی که وجه مشترک اندکی با دیدگاه‌های فروید داشت» (شولتز و شولتز[5]، ۱۴۰۰: ۲۳۲).

اثری که برای این جستار برگزیده‌ایم، رمان هَرَس اثر نویسندۀ معاصر، نسیم مرعشی، است. مرعشی متولد ۱۳۶۲ و دانش‌آموختۀ مهندسی مکانیک است که کار خود را با نوشتن برای هفته‌نامۀ همشهری جوان آغاز کرد. سپس در سال ۱۳۹۳ با انتشار داستان پاییز فصل آخر سال است، توانست خود را در عرصۀ داستان‌نویسی مطرح کند. هَرَس دومین رمان اوست که برای اولین‌بار در پاییز ۱۳۹۶ به چاپ رسید و شامل ۱۸ فصل و ۱۸۵ صفحه است.

نویسندگان زن معاصر در آثارشان به «مشکل هویت و جایگاه زن ایرانی در یک مرحلۀ تغییر و تحول اجتماعی می‌پردازند و تلاش زنان برای خودیابی را با انتقاد از جامعۀ مردسالاری درمی‌آمیزند که زن را در پیله‌ای از بایدها و نبایدها محبوس می‌کند» (میرعابدینی، ۱۳۸۷، جلد ۳: ۱۱۰۹). این نویسندگان را می‌توان چشمان باز جامعه‌ای‌ دانست که در آن می‌زیند.

نویسندگان موفقی همچون مرعشی، رمان‌هایی را به رشتۀ تحریر درآورده‌اند که زنان در آن‌ها نقش محوری دارند و به دلیل مشکلات تربیتی و تأثیر عوامل اجتماعی در ایجاد و شکل‌گیری شخصیت‌شان با آرای هورنای منطبق و قابل تحلیل و بررسی‌اند. از این رو، در این پژوهش برآنیم تا با روش توصیفی- تحلیلی ابعاد روانی شخصیت‌ نَوال در رمان‌ هَرَس را بر مبنای آرای کارن هورنای واکاوی کنیم.

این جُستار می‌کوشد به این پرسش‌ها پاسخ دهد:

- آیا نَوال شخصیتی روان‌رنجور دارد؟

- چه عواملی سبب ایجاد «اضطراب» در شخصیت نَوال شده است؟ 

- نَوال برای محافظت خویش در برابر اضطراب بنیادی از کدام گرایش‌ روان‌رنجور بهره می‌گیرد؟

  1. پیشینۀ پژوهش

دربارۀ رمان هَرَس نوشتۀ نسیم مرعشی تاکنون مقاله‌ای با رویکرد روان‌کاوانه به رشتۀ تحریر درنیامده است؛ بنابراین، تحلیل و بررسی این رمان با رویکردی روان‌کاوانه، گامی نو برای شناخت بهتر این اثر ارزشمند به شمار می‌آید. علاوه بر این، مقاله‌ها و رساله‌هایی که با رویکرد روان‌کاوانه و براساس نظریات هورنای نگاشته شده‌اند کمتر به شخصیت‌های زنِ رمان توجه کرده‌اند که همین موضوع، مقالۀ پیش‌رو را از دیگر پژوهش‌ها در این حوزه متمایز می‌کند. پژوهش‌هایی که براساس رمان هَرَس انجام شده‌اند به شرح زیر هستند.

اسکویی (۱۳۹۹) در مقالۀ «تحلیل دیدگاه نجات زمین توسط زنان در رمان هَرَس با رویکرد بوم‌فمینیستی» به تبیین و تفسیر پیوندهای اندیشگانی این اثر با مؤلفه‌های فلسفۀ بوم‌فمینیستی پرداخته است.

 حیدری و همکاران (۱۳۹۸) در نتایج مقالۀ «بررسی شخصیت‌پردازی زنان در رمان هَرَس» نشان می‌دهند که اغلب زنان این داستان، شخصیتی پویا دارند.

شجاعت‌زاده و همکاران (۱۳۹۹) در مقالۀ «نظریۀ افتراق زنان و تحلیل آن در رمان هَرَس نوشتۀ نسیم مرعشی» دلایل و نتایج حاصل از استقلال زنانۀ موجود در این اثر را براساس نگرش‌های فمینیستی ارائه‌شده در باب نظریۀ افتراق بازجسته‌اند.

پژوهش‌هایی که با رویکرد روان‌کاوانه و با استناد به آرای کارن هورنای انجام شده‌اند نیز در ادامه ارائه شده است.

بدیعی­فرد و صادقی (۱۳۹۹) در مقالۀ «بررسی پرخاشگری زنان در آثار جمالزاده و هدایت براساس نظریۀ کارن هورنای» نشان می‌دهند که زنان در آثار داستانی هر دو نویسنده، بدزبانی و تحقیر دیگران را بیش از دیگر ابعاد پرخاشگری مطرح کرده‌اند.

بهنام‌فر و طلایی (۱۳۹۲) در مقالۀ «نقد روان‌شناختی دیگر سیاوشی نمانده بر مبنای نظریۀ کارن هورنای» نشان می‌دهند که نرگسو شخصیت اصلی رمان مورد بررسی، مهرطلب است و کاظمی شخصیت داستانی «آخرین پادشاه»، برتری‌طلب و سرداری شخصیت «داستان‌های سردری»، شخصیتی انزواطلب دارد.

رضایی و زیرک (۱۳۹۹) در مقالۀ «بازنمایی اضطراب شخصیتی براساس نظریۀ کارن هورنای در رمان جزیرۀ سرگردانی سیمین دانشور» نشان می‌دهند که افراد مهرطلب، برتری‌طلب و عزلت‌طلب در هر شرایطی به همان خود اصلی و خویشتن خویش بازمی‌گردند.

رضایی و زیرک (۱۳۹۹) در مقالۀ «تحلیل روان‌کاوانۀ شخصیت دو قهرمان زن و مرد در رمان سووشون بر مبنای نظریۀ «عصبیت» کارن هورنای» نشان می‌دهند که شخصیت زری به شدت تحت اضطراب و ترس شدید قرار دارد و تضاد اساسی در رفتارش، علائم شخصیت مهرطلب را بازتاب می‌دهد.

شاکری و بخشی (۱۳۹۴) در مقالۀ «تحلیل روان‌شناختی سه داستان گدا، خاکسترنشین‌ها و آشغالدونی غلامحسین ساعدی بر مبنای نظریۀ کارن هورنای» سعی کرده‌اند شخصیت‌ گدا در هر سه داستان براساس نیازهای دهگانۀ کارن هورنای بررسی و شباهت و تفاوت‌شان مشخص شود.

شجاعت‌زاده و اسکویی (۱۳۹۶) در نتیج مقالۀ «تحلیل شخصیت محمود در رمان انگار گفته بودی لیلی براساس آرای کارن هورنای» به این نتایج دست یافتند که که رشد کودک در شرایط سخت ریشۀ اصلی ایجاد اضطراب اساسی، اختلال شخصیتی و تمایلات او به خودِ ایده‌آلی کمال‌گرا و قدرت‌طلب است.

  1. چهارچوب نظری پژوهش

هورنای در کتاب شخصیت عصبی زمانۀ ما به تفاوت دیدگاه خود با فروید اشاره دارد و می‌گوید: «بر خلاف فروید که عوامل بیولوژیک و فیزیولوژیک را علت و محرک عصبیت می‌داند، من معتقدم عامل ایجاد مسائل عصبی عوامل تربیتی، فرهنگی و اجتماعی است» (هورنای، ۱۳۹۸: ۱۱). بنابراین، نمی‌توان مفهوم کلمۀ «عصبیت» را -اگرچه اساساً یک اصطلاح پزشکی است- بدون در نظر گرفتن عوامل فرهنگی و اجتماعی روشن ساخت. بر این اساس باید گفت که مشکلات روانی انسان، عمدتاً عللی تربیتی و اجتماعی دارند که با تربیت صحیح می‌توان از بروز آن‌ها جلوگیری کرد و اگر چنین مسائلی ایجاد شده باشند به رفع آن‌ها امید داشت.

هورنای اولین نشانۀ عصبیت را «غیرعادی بودن رفتارها و عدم انطباق آن رفتارها و عکس‌العمل‌ها با معیارها و الگوهای محیطی‌ای که شخص در آن زندگی می‌کند» (همان: ۱۵) می‌داند و برای انواع عصبیت‌ها، دو علامت و نمود خارجی برمی‌شمُرَد: «۱- انعطاف‌ناپذیری یا اجباری بودن رفتارها و عکس‌العمل‌ها و ۲- عدم استفاده از امکانات واقعی» (همان: ۲۰).

به نظر هورنای، در ساختمان عصبیت، اضطراب حکم تنۀ درختی را دارد که ده‌ها شاخ و برگ و مسئلۀ فرعی از آن می‌روید. او بر این باور است که «اگر فرد در رابطه با اجتماع و به‌خصوص کودک در رابطه با خانواده احساس امنیت خود را از دست بدهد به اضطراب اساسی دچار می‌شود» (شاملو، ۱۳۹۰: ۹۴). بنابراین، شخص عصبی برای تسکین اضطراب بنیادی و جلوگیری از غلیان آن به برخی تلاش‌ها و حیله‌های دفاعی دست می‌زند که به نوبۀ خود بر وخامت شرایط می‌افزاید.

از نظر هورنای، کودکان برای مصون ماندن از اضطراب بنیادی به چهار شیوه رفتار می‌کنند: «۱- جلب عشق و محبت، ۲- مطیع بودن، ۳- کسب قدرت و ۴- کناره‌گیری» (شولتز و شولتز، ۱۴۰۰: ۲۳۹). امکان دارد این سازوکارها اضطراب را کاهش دهند، اما همان­گونه که گفته شد سبب پیچیده‌تر شدن شرایط و سستی شخصیت فرد می‌شوند. این ابزارهای دفاعی می‌توانند جزء دائمی شخصیت فرد شوند و ویژگی سایق یا نیاز را در تعیین رفتار فرد به خود گیرند. هورنای می‌گوید: «این نیازها از چهار روش محافظتی که قبلاً مورد بحث قرار دادیم اختصاصی‌تر هستند، اما همان راهبردهای دفاعی اساسی را توصیف می‌کنند» (فیست و فیست[6]، ۱۴۰۰: ۲۵۰). او این نیازها را در سه گروه جای می‌دهد و آن‌ها را «گرایش‌های روان‌رنجور»[7] می‌نامد و بیان می‌کند که هر یک از آن‌ها می‌توانند نگرش‌ فرد را به خود و دیگران نشان دهند. این گرایش‌ها «نگرش‌ها و رفتارهای بی‌اختیار را شامل می‌شوند؛ یعنی افراد روان‌رنجور مجبورند مطابق با حداقل یکی از گرایش‌های روان‌رنجور رفتار کنند. این گرایش‌ها همچنین در هر موقعیتی به صورت کورکورانه آشکار می‌شوند. گرایش‌های روان‌رنجور عبارت‌اند از: ۱- حرکت به سوی مردم (شخصیت مطیع)، ۲- حرکت علیه مردم (شخصیت پرخاشگر) و ۳- حرکت به دور از مردم (شخصیت جدا)» (شولتز و شولتز، ۱۴۰۰: ۲۴۲).

1-3. حرکت به سوی مردم[8]

حرکت به سوی مردم به معنی حرکت به سوی آن‌ها با حال‌وهوای محبت واقعی نیست، بلکه به نیاز روان‌رنجور به محافظت از خود در برابر احساسات درماندگی اشاره دارد. افراد روان‌رنجوری که این فلسفه را اختیار می‌کنند، احتمالاً خود را مهربان، سخاوتمند، از خود گذشته، فروتن و حساس در مواجهه با احساسات دیگران می‌انگارند. آن‌ها دوست دارند زیردست دیگران باشند، آنان را باهوش‌تر و جذاب‌تر بدانند و خود را طبق آنچه دیگران درباره‌شان فکر می‌کنند، ارزیابی کنند.

2-3. حرکت علیه مردم[9]

درست به همان صورتی که افراد مطیع فرض می‌کنند همه خوب هستند، افراد پرخاشگر مسلم می‌دانند که همه متخاصم‌اند و در نتیجه آن‌ها راهبرد حرکت علیه مردم را اختیار می‌کنند. افراد روان‌رنجور پرخاشگر، مانند افراد مطیع بی‌اختیار هستند و رفتار آن‌ها نیز از سوی اضطراب بنیادی برانگیخته می‌شود. آنان به جای اینکه به صورت سلطه‌پذیر و وابسته به سوی مردم بروند، بی‌رحمانه یا ظالمانه علیه آن‌ها حرکت می‌کنند. آن‌ها با نیاز شدید به بهره‌کشی از دیگران و استفاده از آن‌ها برای منافع شخصی، برانگیخته می‌شوند. این افراد به ندرت اشتباهات خود را می‌پذیرند و به صورت اجباری برانگیخته می‌شوند تا عالی، قدرتمند و برتر به نظر برسند.

3-3. حرکت به دور از مردم[10]

راهبرد حرکت به دور از مردم بیانگر نیاز به تنهایی، استقلال و خودبسندگی است. این نیازها زمانی روان‌رنجور می‌شوند که افراد سعی می‌کنند آن‌ها را با ایجاد فاصلۀ عاطفی بین خود و دیگران برآورده سازند. خیلی از افراد روان‌رنجور، معاشرت با دیگران را فشاری غیرقابل‌تحمل می‌دانند. در نتیجه، برای اینکه استقلال و جدایی کسب کنند به صورت اجباری به دور از مردم کشیده می‌شوند. آن‌ها معمولاً دنیایی برای خودشان می‌سازند و اجازه نمی‌دهند کسی به‌ آنان نزدیک شود. آن‌ها برای آزادی و خودبسندگی ارزش قائل‌اند و اغلب عزلت‌گزین و دیرجوش به نظر می‌رسند. اگر ازدواج کنند، این فاصلۀ عاطفی را حتی از همسرشان هم حفظ می‌کنند. آن‌ها از تعهدات اجتماعی پرهیز می‌کنند، اما بیشترین ترس‌شان نیاز به دیگران است. افراد جداً احتیاج شدیدی به قوی و قدرتمند بودن دارند. احساس بنیادی انزوای آن‌ها را فقط با این عقیدۀ خودفریب می‌توان تحمل کرد که عالی و بنابراین عاری از انتقاد هستند (فیست و فیست، ۱۴۰۰: ۲۵۴- ۲۵۶). از برخورد این سه تمایلِ متضاد با یکدیگر «جنگ و ستیزی سخت و دائمی در روح شخص جریان پیدا می‌کند. هورنای این کشمکش را ریشه‌ و هستۀ «تضاد اساسی» می‌داند» (هورنای، ۱۳۹۹الف: ۱۲).

  1. معرفی شخصیت اصلی رمان هَرَس: «نَوال»

داستان روایت‌ زندگی نَوال و رسول، زن و شوهر خرمشهری، هفده سال پس از پایان جنگ است. نَوال، شخصیت اصلی این رمان، زنی جنوبی است. ایام کودکی‌اش را بدون حضور مادر می‌گذرانَد:

«پسرعاموهاش از مادرش رؤیا ساخته بودند. می‌گفتند مال اینجا نبوده. خوشگل بوده. با آقای نَوال نمی‌ساخته. نَوال را زاییده و رفته. شاید تهران، شاید عراق.»

(مرعشی، ۱۳۹۹: ۱۶۹)

بنابراین بیشتر ایام کودکی‌اش در کنار عمو و پسرعموهایش و بدون حمایت پدر و مادرش سپری می‌شود. در نوجوانی با رسول ازدواج و کنار خانواده‌اش در خرمشهر زندگی می‌کند. او با آغاز جنگ ایران و عراق و بمباران خرمشهر پدر، عمو، عموزادگان و پسرش را از دست می‌دهد. مرگ فرزند و نزدیکانش، او را با مصائب و مشکلات روانی متعددی روبه‌رو می‌کند. رسول در این روز کنار نَوال نیست:

 «همان روزِ نحسی که قرار بود بهترین روز زندگی‌اش باشد و نشده بود. همان روزِ نحسی که داشت می‌رفت اهواز برای انتقالی‌اش مصاحبه کند.»

(همان: ۲۴)

و پس از آن نیز با دفن جنازۀ کشته‌شدگان در محلی که هرگز نشانی‌اش را به نَوال نمی‌دهد و با کوچاندن اجباری نَوال از خانۀ ویران‌شان به اهواز، سعی می‌کند گذشته را از زندگی‌شان حذف کند، اما برخلاف رسول، نَوال زمام امور را از دست می‌دهد و همواره به دنبال جایگزینی برای مردان از دست داده‌ و بازگشت به خرمشهر است. نَوال در اهواز صاحب دو دختر به نام‌های اَمل و اَنیس می‌شود، اما تولد این دختران تغییری در وضعیت روانی نَوال ایجاد نمی‌کند. او گمان می‌کند اگر فرزند پسری به دنیا آورد از رنج‌هایش کاسته می‌شود، اما رسول مخالف تصمیم اوست. سرانجام با اصرار نَوال، رسول قبول می‌کند بچه را نگه دارند. در ماه چهارم، دکتر به نَوال می‌گوید شاید فرزندش پسر باشد، اما جریان به دلخواه نَوال پیش نمی‌رود و چند ماه بعد دکتر به او می‌گوید که فرزندش دختر است. نَوال که نمی‌تواند با این واقعیت کنار بیاید با کمک زنی به نام نَسیبه، دخترش را با پسری معاوضه می‌کند، اما از همان ابتدا در بیمارستان صداهایی می‌شنود که آرام و قرار را از او می‌گیرد. مهزیار، پسرکی که جایگزین دختر اصلی خانواده؛ یعنی تهانی شده، خود را در دل رسول جا می‌کند، اما نَوال قادر به پذیرش او نیست و بالاخره واقعیت را به رسول می‌گوید. رسول بعد از آن‌که نشانی زنی را که دخترش پیش اوست از نَوال می‌گیرد به او می‌گوید:

«برو نَوال. برا همیشه. تا عصری می‌مونم پیش یومّام. وقتی اومدم خونه نباش»

(همان: ۱۷۱)

پنج سال و نیم بعد، مرد خسته از مسئولیت فرزندان و سوگ فرزند سومش، تهانی، همراه مهزیار به دنبال نَوال می‌رود و او را در دارالطلعه می‌یابد. نوال در آنجا از نخل‌های سوخته نگهداری می‌کند و با مراقبت‌هایش نخل‌های سوخته جان می‌گیرند. بدین سبب زنان ساکن دارالطلعه مخالف رفتنش هستند. رسول بعد از دیدار نَوال به خواست زنان ساکن دارالطلعه تن می‌دهد و می‌گذارد نَوال همان‌جا بماند.

  1. بحث و تحلیل

1-5. بررسی روان‌رنجوری در شخصیت نَوال

آیا نَوال شخصیتی سالم دارد یا روان‌رنجور؟ این اولین پرسشی است که در ضمن تحلیلِ نَوال با آن مواجه می‌شویم. هورنای برای پاسخ به این پرسش، سازوکارهایی را در اختیارمان قرار داده و از چند وجه به بررسی این موضوع پرداخته است. او «اضطراب» را نمود درونی عصبیت می‌داند و بیان می‌کند که «آن را به منزلۀ موتور محرک عصبیت می‌دانم» (هورنای، ۱۳۹۸: ۲۰).

در شخصیت نَوال، اضطراب به‌ وضوح قابل شناسایی و تشخیص است که در ادامۀ مقاله مفصل به آن پرداخته می‌شود. روان‌رنجوری نمودهای بیرونی نیز دارد؛ غیرعادی بودن رفتار نَوال و همچنین انعطاف‌ناپذیری یا اجباری بودن رفتارها و استفاده‌ نکردن او از امکانات واقعی در زندگی‌اش همان نمودهایی است که هورنای به ‌عنوان دو علامت و نمود خارجی برای انواع عصبیت‌ها برشمرده است. از اولین نشانه‌هایی که شک ما را به وجود عصبیت در شخصیت نَوال برمی‌انگیزد، مخالفت او با همسرش پیش از آغاز جنگ برای رفتن به اهواز است:

«رسول گفته بود دیگر نباید خرمشهر بمانند. باید بروند اهواز. آنجا او پیشرفت می‌کند و دانشگاه می‌رود و گِرِید می‌گیرد. نَوال نمی‌خواست برود. همۀ کس و کارش خرمشهر بودند. آقاش و عاموهاش و پسرعاموهاش. نمی‌خواست این قدر دور باشد از همه.»

(مرعشی، ۱۳۹۹: ۲۶)

مخالفت نَوال با رسول با وجود دلایل متقن همسرش، نشانه‌ای از شخصیت انعطاف‌ناپذیر اوست.

موارد دیگری نیز در متن وجود دارد که شک ما را دربارۀ روان‌رنجوری نَوال، قطعیت می‌بخشد. پس از بمباران خرمشهر و ویران شدن شهر، باز شاهدیم که او حاضر به ترک خرمشهر نیست.

«رسول گفته بود همین امروز می‌روند اهواز... لحظۀ بعد رسول توی خانه بود و داشت التماسش می‌کرد که زودتر بروند، می‌گفت خانه خطرناک است... لحظه‌ای دیگر رسول دو‌زانو نشسته بود زمین و با صدای بلند، خیلی بلند، گریه می‌کرد. از دست او گریه می‌کرد. می‌دانست. لحظه‌ای بعد صدای انفجار شیشه‌ها را لرزاند. رسول نَوال را بغل گرفت. نَوال با تمام زوری که داشت خودش را لرزاند و از لای دست‌های رسول رها کرد و دوید توی اتاق. خودکار برداشت. رسول کشیدش بیرون. نَوال جیغ زد. رسول خواباند زیر گوشش.»

(همان: ۶۹-۷۰)

خودداری نَوال از رفتن به اهواز پیش مادر رسول در شرایطی که دیگر خرمشهر جای امنی برای زندگی نیست -همان‌طور که پیش از این گفته شد- حاکی از شخصیت انعطاف‌ناپذیر او و عدم بهره‌وری‌اش از امکانات واقعی است.

نَوال در بخش دیگری از داستان نیز پس از طرد شدن از سوی رسول به خرمشهر می‌رود و قصد دارد در خرابه‌های خانه‌اش بماند. ام‌عقیل او را می‌یابد و به‌زور به دارالطلعه می‌برد. در اینجا نیز شاهد شخصیت انعطاف‌نا‌پذیر نَوال و اجبارش به ماندن در خرمشهر هستیم. در کنار این موضوع دقت به این نکته هم حائز اهمیت است که نَوال اصلاً توجهی به امکان‌نا‌پذیری خواسته‌اش ندارد. هورنای در باب این اجبارهای درونی می‌گوید: «بایدهای عصبی که مثل توقعات عصبی به حکم احتیاجات درونی ایجاد شده‌اند دارای علائم و مشخصات مخصوص به خود هستند. یکی از مهم‌ترین خصوصیات‌شان این است که شخص کوچک‌ترین توجهی به امکان‌پذیر بودن آن‌ها ندارد. انجام بسیاری از بایدها و توقعاتی که شخص عصبی از خودش دارد، نه‌تنها برای او، بلکه برای هیچ انسانی امکان‌پذیر نیست. اغلب آن‌ها به یک تخیل و آرزوی واهی بیشتر شبیه‌اند تا به یک میل واقعی» (هورنای، ۱۳۹۹ب: ۶۱-۶۲).

شرح ام‌عقیل از وضعیت خرمشهر و خانۀ نَوال و رسول به تشخیص بایدهای عصبی‌ای که شخصیت نَوال گرفتار آن‌هاست، کمک می‌کند:

«نَواله تو خونۀ خرمشهرتون پیدا کردم. شیش سال پیش. پاییز بود. بارون بود. چیزی از خونه‌تون نمونده خو. می‌دونی؟... یه تیکه دیوار نصفه مونده. بقیه‌ش همه‌ش خرابه. صافش کردن. دیدی؟ رفته بودم ببینم اگه چیزی مونده بیارم، دیدم یه زنی نشسته تکیه داده به او یه ذره دیوار. خیس بود. عین بگم چی می‌لرزید. فکر کردم گدایه، چیزیه. رفتم دیدم نَواله، با حال خراب. گفتم ولچ یومّا. ئی‌جا چرا نشستی؟ می‌گفت می‌خوام بمونم آجر جمع کنم یه اتاقی ئی‌جا بسازم بمونم توش. خو نمی‌شد موند او موقع. زن جوون، تنها. همین الانم باید مردی چیزی بات باشه که بتونی بمونی... به زور آوردمش. نمی‌اومد که. می‌گفت هیچ‌جا براش بعدِ خرمشهر جای زندگی نمی‌شه. باید بمونه. می‌گفت سرنوشتشه بمونه. جای دیگه‌ای نباید بره.»

(مرعشی، ۱۳۹۹: ۲۴-۲۳)

همان‌طور که گفته‌ شد خواست نَوال برای ماندن در ویرانه‌های خانه‌اش در خرمشهر، حاکی از اجبارهای درونی و آرزوهای واهی است که در شخصیت او نهادینه شده‌اند. در واقع او به علت روان‌رنجوری، قدرت تمییز شرایطی را که در آن قرار گرفته است، ندارد.

غیر از موارد گفته ­شده، هورنای از وجهی دیگر نیز به تشخیص روان‌رنجوری می‌پردازد که کاملاً با رفتار نَوال قابل تطبیق است. او در شرح حال افراد عصبی می‌گوید شما افرادی را می‌بینید که «ظاهراً هیچ‌گونه عارضۀ عصبی و رفتار غیرعادی ندارند، اما به محض اینکه در موقعیتی خطیر و دشوار قرار می‌گیرند، یک مرتبه تعادل روحی‌شان در هم می‌ریزد و دچار بحران‌های شدید روانی می‌شوند. این افراد همان کسانی هستند که ریشه و نطفۀ عصبیت از مدت‌ها قبل در عمق وجودشان شکل گرفته و حرکت گسترشی خود را شروع کرده و فقط منتظر یک جرقه بوده است» (هورنای، ۱۳۹۸: ۲۶-۲۵). مرگ شرهان و نزدیکان نَوال همان جرقه‌ای است که هورنای از آن نام می‌برد.

«از همان روزی که پسرش و آقاش را جا گذاشت خرمشهر بالاآوردن‌ها شروع شد.»

(مرعشی، ۱۳۹۹: ۵۸)

نَوال بعد از مرگ فرزندش دچار بحران شدید روانی می‌شود که نشان می‌دهد ریشه و نطفۀ عصبیت از مدت‌ها پیش در عمق وجودش شکل گرفته بوده است.

در ادامۀ تشخیص روان‌رنجوری در شخصیت نَوال، هورنای خصوصیات دیگری نیز برای افراد روان‌رنجور برمی‌شمرد که با بررسی شخصیت نَوال شاهد ظهور و بروز آن‌ها هستیم. هورنای دربارۀ دو خصوصیت اعتماد به نفس و اعتماد به دیگران در افراد روان‌رنجور می‌گوید: «شخص عصبی از طرفی به علت عدم اعتمادبه‌نفس نمی‌تواند روی پای خود بایستد و خودش برای خودش کافی باشد. علاوه بر این، نسبت به دیگران بدبین و بی‌اعتماد است؛ بنابراین، نمی‌تواند به آن‌ها هم تکیه کند» (همان: ۹۹). تحلیل شخصیت نَوال این دوگانگی را برای ما عیان می‌کند؛ یعنی از یک سو، نَوال پس از مرگ شرهان و از دست دادن اعتماد به ‌نفسش، تمام امور زندگی را به رسول واگذار می‌کند:

«زندگی‌شان از آن به بعد مال رسول بود. همه‌چیزش. رسول بود که دو سال بعد بچه خواست. اسم انیس را خودش روی بچه گذاشت. تنها می‌رفت خرید. پول‌ها دست خودش بود. سفرها، گردش‌ها، مأموریت‌ها؛ همۀ تصمیم‌ها را خودش می‌گرفت.»

(مرعشی، ۱۳۹۹: ۵۲)

و از سوی دیگر به علت بدبینی و بی‌اعتمادی قادر نیست به رسول تکیه کند:

گفت «تو دروغ می‌گی رسول. همه‌ش دروغ می‌گی. گفتی پسرا به دنیا می‌آن. دروغ گفتی.»

 (همان: ۱۱۹)

بنابراین شاهدیم که نَوال پس از جنگ و مرگ نزدیکانش به دلیل اضطراب و فقدان اعتماد به ‌نفس لازم، تمام امور زندگی را به رسول واگذار می‌کند، با ‌این ‌حال به او اعتماد ندارد و همواره دروغگو خطابش می‌کند. چنان که مشخص شد، تمامی نشانه‌ها دال بر وجود روان‌رنجوری در شخصیت نَوال هستند.

2-5. اضطراب بنیادی[11]

حال که وضعیت روان‌رنجوری نَوال برای ما تبیین شد، می‌کوشیم به بررسی علل و عواملی که موجب شکل‌گیری عصبیت در شخصیت نَوال شده‌اند، بپردازیم. هورنای معتقد است که در وجود هر انسانی مقداری استعدادهای خاص نهفته است که اگر شرایط و فرصت مناسب برایش فراهم سازند، این نیروها و استعدادها خود‌به‌خود و به‌ طور طبیعی رشد می‌کنند. «مهم‌ترین این شرایط عبارت‌اند از: محبت، حمایت، آزادی نسبی، کمک و راهنمایی و تشویق» (هورنای، ۱۳۹۹ب: ۱۳). این در حالی است که در طول داستان شاهدیم که نَوال از این بسترهای مناسب رشد؛ یعنی از محبت و حمایت والدین که برای رشد استعدادهای هر فرد لازم و ضروری است، برخوردار نیست. هورنای معتقد است که «تعارض روان‌رنجور می‌تواند از هر مرحلۀ رشد ناشی شود، اما کودکی دوره‌ای است که اکثر مشکلات از آن حاصل می‌شوند» (فیست و فیست، ۱۴۰۰: ۲۴۶).

در ایام کودکی نَوال، پسر عموهایش، داستان تولد و رفتن مادرش را برایش تعریف می‌کنند و می‌گویند مادرش به خاطر اختلافی که با پدرش داشته، خانواده را برای همیشه ترک کرده است. با توجه به سخنان پسرعموهای نَوال دربارۀ مادرش و فضای کلی داستان به این نتیجه می‌رسیم که نَوال روابط گرم و صمیمانه‌ای با پدرش و خاطرۀ خوبی از رفتن مادرش ندارد و از فقدان محبت صادقانه‌ رنج می‌برد.

«صدای ماشین آقاش را می‌شنید که صبح‌ها می‌بردش نخلستان عاموش و خودش می‌رفت سر کار. آخر کسی توی خانه نبود که نَوال را نگه دارد.»  

(مرعشی، ۱۳۹۹: ۱۶۹)

چنان‌ که مشخص شد، نَوال پس از رفتن مادرش به دلیل فقدان نقش حمایتی او، مجبور بوده است روزها نزد عمو و پسر عموهایش برود، اما این موضوع بعد از ازدواج مجدد پدر و با حضور نامادری نیز باز تکرار می‌شود.

«نَوال مدرسه می‌رفت که آقاش زن گرفت. نَوال زنِ آقاش را دوست نداشت. پسرهای کوچکش را هم. کنار آن‌ها در خانه بند نمی‌شد. بعد از مدرسه می‌رفت نخلستان عاموش با پسرعاموهاش لای درخت‌ها می‌دوید تا شب که آقاش بیاید دنبالش و برش گرداند خانه.»

(همان: ۱۷۰)

نامادری نمی‌تواند نقش حامی را برای نَوال ایفا کند و در نتیجه روابط پدر و دختر سردتر از قبل می‌شود. عدم همراهی نَوال با پدرش پس از این ازدواج، می‌تواند شاهدی بر کدورت و سردی باشد که بر روابط‌شان حاکم است. در ضمن در تمام متن اثری از گفت‌وگوی نَوال با پدرش و یا اثری از نقش حمایتی‌ او نمی‌بینیم. هورنای معتقد است که «اولین و مهم‌ترین عامل ایجاد عصبیت، فقدان محبت صادقانه است... بسیاری از والدین به علت عصبیت و مسائل روانی‌شان قادر به ابراز محبت صادقانه نیستند» (هورنای، ۱۳۹۸: ۸۳-۸۲). باری نوال به علت فقدان حمایت مادر و عدم توجه پدر به نیازهای اساسی‌اش در ایام کودکی دچار اضطراب می‌شود. هورنای اضطراب و تشویشی را که از طریق عدم توجه به نیازهای اساسی کودک شکل می‌گیرد «اضطراب بنیادی» می‌نامد. او معتقد است اضطراب بنیادی «که عبارت‌ است از احساس تنهایی، ناامنی، بی‌کسی، عجز و بیچارگی در دنیایی که افرادش همه ظالم و زورگو و آزارگر هستند، مانع می‌شود که کودک بتواند از روی اختیار و آزادی و به طیب خاطر و رغبت با دیگران روابط مناسب و دوستانه‌ای برقرار کند» (هورنای، ۱۳۹۹ب: ۱۴). اضطراب بنیادی که هورنای آن را به منزلۀ موتور محرک عصبیت می‌داند به اجبار نوال را به سوی گرایش‌های روان‌رنجورانه سوق می‌دهد.

5-3. روش نَوال برای در امان ماندن از اضطراب بنیادی

1-5-3. عزلت‌گزینی

نَوال ناچار است با دیگران دائماً در تماس باشد در نتیجه می‌کوشد روش‌های مناسبی بیابد تا با اطرافیانش مدارا کند و از این طریق مانع از آن شود که دیگران با رفتار خشن و آزاردهنده بر اضطراب و دلهره‌‌اش بیفزایند. هورنای راه‌های مماشات و مدارا با محیط‌های خشن و ناهنجار را به طور خلاصه‌ «مهرطلبی و جلب حمایت و محبت دیگران»، «پرخاشگری و برتری‌طلبی» و «عزلت‌گزینی و دوری از اشخاص» برشمرده است. با تحلیل و بررسی زندگی نَوال می‌توان چنین نتیجه گرفت که او در دوره‌های گوناگون زندگی‌اش از عزلت‌گزینی، بیشترین استفاده را برای کاهش اضطراب بنیادی‌اش می‌کند. اضطراب نوال در ایام کودکی و با ورود نامادری به علت فقدان محبت صادقانه و عدم توجه به نیازهای اساسی‌اش، تشدید می‌شود و تمام سعی او این است که با دوری از خانه، کمترین تماس و ارتباط را با نامادری و فرزندانش داشته باشد.

«نَوال زنِ آقاش را دوست نداشت. پسرهای کوچکش را هم. کنار آن‌ها در خانه بند نمی‌شد.»

(مرعشی، ۱۳۹۹: ۱۷۰)

هورنای دربارۀ این خصوصیت می‌گوید: «مهم‌ترین صفت تیپ عزلت‌طلب، احتیاج درونی شدیدی است ‌که به برقراری فاصله‌ بین خود و دیگران احساس می‌کند. به عبارت دیگر، اشخاص عزلت‌طلب هم آگاهانه و هم به طور ناآگاه سعی می‌کنند با کسی آمیزش و درگیری پیدا نکنند» (هورنای، ۱۳۹۹الف: ۶۴). تحلیل و بررسی شخصیت نَوال، این صفت دوری‌گزینی را برای ما بیشتر آشکار می‌کند. نَوال هیچ دوست و آشنایی ندارد. نه روابط گرمی با همسرش، نه نامادری و مادر شوهرش، نه همسایه‌ها و نه حتی با فرزندانش، انیس و اَمَل دارد:

«نَوال برای انیس مادری نکرد. انیس خودش بزرگ شد.»

(مرعشی، ۱۳۹۹: ۱۵۷)

هورنای علت این رفتارها را در دوران کودکی فرد جست‌وجو می‌کند و معتقد است «کسی که از محبت اصیل و محیط گرم خانواده محروم بوده است، هرگز نمی‌تواند نسبت به دیگران ولو فرزندش محبت واقعی داشته باشد؛ زیرا چنین شخصی اصولاً محبت واقعی را نمی‌شناسد» (هورنای، ۱۳۹۸: ۸۳).

 با رفتن نَوال به دارالطلعه و تیمار نخل‌‌ها، این صفت دوری‌گزینی شدت بیشتری می‌گیرد و نَوال در آنجا نیز بیشتر اوقات خود را به دور از مردم و در کنار نخل‌ها سپری می‌کند.

«شیش ساله ئی زن داره مادری می‌کنه برا نخلای سوخته. هر روز کارش همینه. می‌آد می‌شینه، باشون حرف می‌زنه، لباس تن‌شون می‌کنه، نازشون می‌کنه. سیلش کن عینی. نخلا جون گرفته‌ن بعدِ ئی‌همه سال. دارن سبز می‌شن. می‌بینی عینی؟»

(همان: ۶۳)

چنان که گفته شد با رفتن نَوال به دارالطلعه، باز هم تغییری در رفتار و شخصیت او ایجاد نمی‌شود. هورنای در مورد موانعی که در راه این تغییر و تحولات وجود دارد، می‌گوید: «شخص عصبی در هر موقعیتی و در هر وضعیتی که باشد، حالت‌ها، تمایلات و به طور کلی ساختار عصبیت را همراه خود دارد و آن را وارد آن وضعیت جدید می‌کند» (هورنای، ۱۳۹۹الف: ۱۵۷). نَوال نیز در موقعیت جدید کل ساختار عصبیتش را همراه خود دارد؛ یعنی در دارالطلعه نیز از عزلت‌گزینی به عنوان مهم‌ترین ابزار دفاعی برای فرونشاندن اضطرابش استفاده می‌کند.

از صفات و خصوصیات دیگر شخصیت عزلت‌گزین می‌توان به عدم تلاش و کوشش اشاره کرد. هورنای در این رابطه می‌گوید «در عزلت‌گزینی عصبی، شخص به طور کلی از تلاش و کوشش باز می‌ماند و زندگی‌اش را محدود می‌سازد» (هورنای، ۱۳۹۹ب: ۲۴۴). تحلیل و بررسی زندگی نَوال، ما را با این خصوصیت رفتاری‌اش بیشتر آشنا می‌کند:

«بشقاب‌های سرویس بلوری که خریده بود و روی میز خانۀ مادرش جلوِ نوال چیده بود، بالا پریده و باز توی هم نشسته بودند. رسول خودش رفته بود از بازار سیروس اهواز خریده بودشان. خودش تنها. هر چه به نوال التماس کرده بود نیامده بود.»

(مرعشی، ۱۳۹۹: ۵۰)

بنابراین، افراد روان‌رنجوری همچون نَوال که برای کاهش اضطراب‌شان از عزلت‌گزینی استفاده می‌کنند، یکی از خصوصیات‌شان این است که دست از تلاش و کوشش برمی‌دارند و زندگی خود را محدود می‌کنند. در مورد نوال نیز شاهدیم که او بعد از آغاز جنگ و مرگ نزدیکانش، فقط نظاره‌گر جریان زندگی است.

2-3-5. خود ایده‌آلی

از دیگر صفات شخصیت عزلت‌گزین می‌توان به احساس تفوق و برتری اشاره کرد. نَوال پس از مرگ شرهان در چند مورد خود را مادر تمام جان‌باختگان جنگ و یا مادر تمام نخل‌های سوخته معرفی می‌کند.

«می‌گفت مو مادر همۀ ئی جنازه‌هام که ئی‌جا مُرده‌ن»

(همان: ۲۴)

هورنای راجع به این خصوصیت شخصیت‌های روان‌رنجور می‌گوید «تیپ عزلت‌طلب احتیاج به احساس «تفوق و برتری» دارد. این تیپ برای آنکه بتواند تنهایی را تحمل کند ناچار است که در خیال، خود را برجسته و ممتاز تصور کند» (هورنای، ۱۳۹۹ب: ۶۷). در واقع نَوال برای غلبه بر تنهایی با توسل به ویژگی منحصربه‌فردی همچون مادری و آن هم مادری مُردگان از احساس تفوق و برتری خود بر دیگران منتفع می‌شود.

 «زنته که آوردم از خرمشهر، نشست پا ئی نخلا. از همون اول. گفت مادرشونم. مادر هر چی‌ام که تو جنگ مُرده»

(مرعشی، ۱۳۹۹: ۱۰۰)

هورنای در بسط و شرح این خصوصیت رفتاری نَوال؛ یعنی مادری مُردگان می‌گوید: «شخص عصبی در ذهنش مقداری صفات و فضایل ایده‌آل می‌سازد و خود را دارای آن صفات و فضایل تصور می‌کند. در واقع تصویری از خویش می‌سازد که به میزان زیادی با آن‌چه هست فاصله و تفاوت دارد» (هورنای، ۱۳۹۹الف: ۷۷).

3-3-5. بلای «باید»[12]

هورنای همچنین دربارۀ کلمۀ «باید» که در گفتمان افراد روان‌رنجور آشکار می‌شود، می‌گوید: «کلمۀ «باید» شلاقی است که با آن فرد روان‌رنجور، خویش را به طرف «خود ایده‌آلی» می‌راند و می‌کوشد تا به وسیلۀ آن فاصلۀ «خود واقعی»[13] و «خود ایده‌آلی»[14] را از بین ببرد» (هورنای، ۱۳۹۹الف: ۸۰).

«نمی تونم برگردم. باید بمونم سر خاک‌شون»

(مرعشی، ۱۳۹۹: ۲۴)

«باید بمانم» همان شلاقی است که نَوال به کمک آن، خود را به سمت خودِ ایده‌آلی‌اش؛ یعنی مادری مردگان می‌راند. در واقع او به دلیل روان‌رنجوری و اضطراب بنیادی که با آن دست به گریبان است، می‌کوشد با این ترفند فاصله‌‌اش را با خود ایده‌آلی‌اش کم‌تر کند.

4-5. تضاد اساسی[15]

همان طور که پیش از این اشاره شد، نبود بسترهای مناسب در دوران کودکی نوال سبب ایجاد تشویش و اضطراب در وجودش می‌شود و در پی آن اعتماد به‌ نفس و هستۀ وجودی‌اش سست و ضعیف می‌شود. نوال برای جبران این ضعف و فروخواباندن اضطراب و برقراری روابط با دیگران به تاکتیک‌های مهرطلبی، برتری‌طلبی و عزلت‌طلبی رو می‌آورد. اما «تضاد بین سه تمایل فوق، موجب تضعیف خود واقعی می‌شود و کودک را تبدیل به موجودی حقیر، عاجز، درمانده و فاقد اعتماد به ‌نفسی محکم و قوی می‌کند» (هورنای، ۱۳۹۹ب: ۱۹). از این ­رو، مهم‌ترین عامل تضعیف اعتماد به ‌نفس و ایجاد خود ایده‌آلی، وجود تضاد اساسی است. «تضاد اساسی وجود شخص را تجزیه می‌کند و مانع از یکپارچگی و وحدت روحی‌اش می‌شود. او را از داشتن یک شخصیت محکم محروم می‌سازد. بنابراین، شخص عصبی ناچار است فقدان یک شخصیت قوی و نیرومند روانی را با خیال‌پردازی و تصورات واهی جبران کند» (هورنای، ۱۳۹۹الف: ۸۳).

در شخصیت نَوال گرایش مسلطْ عزلت‌طلبی است که با شروع جنگ و از دست دادن تمام مردان خانواده‌اش و در پی ناکامی در پسرزایی تشدید می‌شود. علاوه بر این، میل به تسلیم و متکی شدن به دیگران نیز همچون واگذاری تمام امور زندگی به رسول که از ویژگی‌های مهرطلبی است در لایه‌هایی از شخصیت او قابل شناسایی است:

«رسول بود که دو سال بعد بچه خواست. اسم انیس را خودش روی بچه گذاشت. تنها می‌رفت خرید. پول‌ها دست خودش بود. سفرها، گردش‌ها، مأموریت‌ها؛ همۀ تصمیم‌ها را خودش می‌گرفت»

(مرعشی، ۱۳۹۹: ۵۲)

منتهی چون با عطش او به استقلال که از خصوصیات عزلت‌طلبی است تصادم پیدا می‌کند، نَوال آن را از قسمت آگاه ذهنش دور نگه می‌دارد. تمایلات برتری‌طلبانه نیز در تعامل نَوال با فرزندانش ظهور و بروز می‌یابد:

«نَوال کوبید پس سر انیس. ولدالزنا مگه نگفتمت دیگه به کسی نگو ئی بچه پسره؟»

(مرعشی، ۱۳۹۹: ۷۱)

البته این نوع گرایش نیز سرکوب می‌شود. به عبارت دیگر، در شخصیت نَوال میل به عزلت‌طلبی در تضاد با دو میل دیگر؛ یعنی برتری‌طلبی و مهرطلبی قرار می‌گیرد که منجر به تضاد اساسی می‌شود. تضاد اساسی موجب می‌شود نَوال شخصیتی محکم، قوی و یکپارچه نداشته باشد و در مقابل مصائب و مشکلات زندگی تاب نیاورد و برای جبران این کاستی‌ها مجبور شود از سازوکار خود ایده‌آلی بهره ببرد و خود را «مادر تمام مردگان» معرفی کند. در واقع او با خیال‌پردازی قصد دارد شخصیتی قوی خلق کند، اما این مسئله نیز بر شدت روان‌رنجوری‌اش می‌افزاید.  

۴- بحث و نتیجه‌گیری

در رمان هَرَس نوشتۀ نسیم مرعشی با سرگذشت زنی به اسم نَوال آشنا می‌شویم. او پس از آغاز جنگ و مرگ پسرش شَرهان تعادل روانی‌اش را از دست می‌دهد. مطابق نظریۀ عصبیت هورنای، فروپاشی شخصیت روانی به یکباره رخ نمی‌دهد، بلکه زمینۀ تربیتی- اجتماعی دارد که به تجربۀ دورۀ کودکی شخصیت بازمی‌گردد. در پژوهش حاضر تلاش ما بر این بود که نشان دهیم علت روان‌رنجوری شخصیت زن داستان چیست و این شخصیت در چهارچوب کدام یک از تیپ‌های روان‌رنجور قرار می‌گیرد.

تحلیل دوران کودکی‌ نوال نشان می‌دهد عدم حضور و حمایت مادر، ورود نامادری به زندگی نَوَال و عدم توجه پدر به نیازهای اساسی‌ او، مبدأ و منشأ شکل‌گیری اضطراب بنیادی در شخصیتش شده است. در این شرایط نوال برای حفظ و رهایی خویش از اضطراب بنیادی به سازوکار حرکت به دور از مردم متوسل می‌شود و تمام کوشش او از دوران کودکی تا بزرگسالی به دوری­گزینی از مردم و برقراری کمترین ارتباط و تماس با دیگران اختصاص می­یابد. این سازوکار به شکلی سطحی و ظاهری از اضطراب نَوال می‌کاهد، اما در گذر زمان بر بحران روانی‌ او می‌افزاید.

شخصیت فرد، زمانی از تعادل برخوردار است که هر سه گرایش‌ شخصیتی مهرطلبی، انزواطلبی و برتری‌طلبی به طور متوازن در وجود او شکل یافته باشد. بر این اساس، تفاوت عمده شخصیت سالم و روان­رنجور در شدت تمایلات روان­رنجورانه در افراد عصبی و نیز اجباری بودن آن­هاست که موجب افزایش اضطراب فرد می­شود و وی را از یافتن هرگونه راه­حل رضایت­بخش ناتوان می­سازد. بنابراین، شدت و اجبار گرایش روان‌رنجور دوری از مردم در نوال، سبب می‌شود میان این گرایش و دو گرایش دیگر در شخصیت او ناهماهنگی و تعارض رخ دهد و گرایش‌های مهرطلبی و برتری‌طلبی به نفع گرایش انزواطلبی سرکوب شود.

شخصیت روان‌رنجور (نوال) به منظور غلبه بر تضاد اساسی به خود ایده‌آلی پناه می‌برد و در عالم خیال برای خود نقش مادری و حمایت­گری برمی­گزیند. او خود را مادر تمام مردگان و حتی تمام نخل‌های سوخته می­پندارد. خودِ ایده‌آل سبب می‌شود شخصیت نوال هر روز بیش از پیش از دنیای واقعیت و ازخود واقعی‌اش دور شود و در نهایت روان‌رنجوری‌ به گونه­ای عمیق بر شخصیتش استیلا یابد.

تعارض منافع

تعارض منافع ندارم.

 

[1]. WELLEK, R. & Warren, A.

[2]. Eagleton, T.

[3]. Sigmund, F.

[4]. Horney, k.

[5]. Schultz, D. & Schultz, S.

[6]. Feist, J. & Feist, G.

[7] .Neurotic trends

[8]. Moving towards people

[9]. Moving against people

[10]. Moving around people

[11] .Basic anxiety

[12]. The tyranny of the “should”

[13]. Actual self

[14] .Idealized self

[15] .Basic conflict

منابع
اسکویی، نرگس. (۱۳۹۹). تحلیل دیدگاه «نجات زمین توسط زنان» در رمان هَرَس با رویکرد بوم‌فمینیستی. نشریۀ زن در فرهنگ و هنر، 12(4)، ۵۸۶-۵۶۷.
ایگلتون، تری .(۱۳۹۹). پیش‌درآمدی بر نظریۀ ادبی. ترجمۀ عباس مخبر. چاپ 11. تهران: انتشارات مرکز.
بدیعی‌فرد، فاطمه و صادقی، مریم. (۱۳۹۹). بررسی پرخاشگری زنان در آثار جمال‌زاده و هدایت براساس نظریۀ کارن هورنای. نشریۀ زن و فرهنگ، 11(43)، 33-47.
بهنام‌فر، محمد و طلایی، زینب و شامیان سارو کلایی، اکبر. (۱۳۹۲). نقد روان‌شناختی دیگر سیاوشی نمانده بر مبنای نظریۀ کارن هورنای. نشریۀ پژوهش ادبیات معاصر جهان، 18(2)، 23-42.  10.22059/jor.2013.52039
پاینده، حسین .(۱۳۹۹). نظریه و نقد ادبی درسنامۀ میان رشته‌ای. جلد اول. چاپ 3. تهران: انتشارات سمت.
حیدری، منیره و پارسایی، حسین و ضیایی، حسام. (۱۳۹۸). بررسی شخصیت‌پردازی زنان در رمان هَرَس. نشریۀ علمی زن و فرهنگ، 10(40)، 67-80.
رضایی، محمدعلی و زیرک، ساره و آذر، امیراسماعیل. (۱۳۹۹). بازنمایی اضطراب شخصیتی براساس نظریۀ کارن هورنای در رمان جزیرۀ سرگردانی سیمین دانشور. فصلنامۀ جُستارنامۀ ادبیات تطبیقی، 4(12)، 87-115.
رضایی، محمدعلی و زیرک، ساره و آذر، امیراسماعیل. (۱۳۹۹). تحلیل روانکاوانۀ شخصیت دو قهرمان زن و مرد در رمان سووشون بر مبنای نظریۀ «عصبیت» کارن هورنای. دو فصلنامۀ پژوهش‌های بین رشته‌ای ادبی، 2(4)، 182-210. 10.30465/lir.2020.33381.1215
شاکری، جلیل و بخشی، بهناز. (۱۳۹۴). تحلیل روانشناختی شخصیت‌های سه داستان گدا، خاکسترنشین‌ها و آشغالدونی غلامحسین ساعدی بر مبنای نظریۀ کارن هورنای. نشریۀ متن‌پژوهی ادبی، 19(63)، 55-88. 20.1001.1.22517138.1394.19.63.3.5
شاملو، سعید. (۱۳۹۰).  مکتب‌ها و نظریه‌ها در روان‌شناسی شخصیت. چاپ 10. تهران: انتشارات رشد.
شجاعت‌زاده، تهمینه و اسکویی، نرگس. (۱۳۹۶). تحلیل شخصیت محمود در رمان انگار گفته بودی لیلی براساس آرای کارن هورنای. نشریۀ پژوهش‌های نقد ادبی و سبک‌شناسی، 29 (3)، 115-133.
شجاعت‌زاده، تهمینه، اسکویی، نرگس و مشفقی، آرش. (۱۳۹۹). نظریۀ افتراق زنان و تحلیل آن در رمان هَرَس نوشتۀ نسیم مرعشی. نشریۀ نقد و نظر ادبی، 5(1)، 123-142.  10.22124/naqd.2020.12199.1623
شولتز، دوان پی. شولتز، سیدنی الن. (۱۴۰۰).  نظریه‌های شخصیت. ترجمۀ یحیی سیدمحمدی. چاپ 45. تهران: انتشارات ویرایش.
 فروید، زیگموند. (۱۳۹۹). کاربرد روان‌کاوی در نقد ادبی. ترجمۀ حسین پاینده. چاپ 3. تهران: انتشارات مروارید.
 
فیست، جس. فیست، گریگوری جی. آن رابرتس، تامی. (۱۴۰۰). نظریه‌های شخصیت. ترجمۀ یحیی سیدمحمدی. چاپ 22. تهران: انتشارات روان.
مرعشی، نسیم. (۱۳۹۹).  هَرَس. چاپ 26. تهران: انتشارات چشمه.
میرعابدینی، حسن. (۱۳۸۷). صد سال داستان‌نویسی ایران. جلد سوم. چاپ 5. تهران: انتشارات چشمه.
ولک، رنه. وارن، آوستن. (۱۳۸۲). نظریۀ ادبیات. ترجمۀ ضیاء موحد و پرویز مهاجر. چاپ: 2 تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
هورنای، کارن. (۱۳۹۹الف). تضادهای درونی ما. ترجمۀ محمدجعفر مصفا. چاپ 28. تهران: انتشارات بهجت.
________. (۱۳۹۹ب). عصبیت و رشد آدمی. ترجمۀ محمدجعفر مصفا. چاپ 29. تهران: انتشارات بهجت.
________. (۱۳۹۸). شخصیت عصبی زمانۀ ما. ترجمۀ محمدجعفر مصفا. چاپ 14. تهران: انتشارات بهجت.