نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استاد، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه خوارزمی، البرز، ایران
2 کارشناسی ارشد، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه خوارزمی، البرز، ایران
3 دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه لرستان، خرمآباد، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Comparative literature is one of the sciences that enables us to better understand the secrets and mysteries of literary works. Nezami is one of the great poets who has had a direct and indirect impact on the minds and language of many Persian poets. The story of the black cloth king of Haft Peikar of Nezami is one of the mysterious narrations that has many similarities with the story of Daqhooghi in the Masnavi Ma'navi. In this paper, the aim was to study and compare the common elements of these two stories by qualitative comparative analysis. After study and compare the two stories, it was concluded that the characters of the black cloth king and Daqhooghi, as well as Torktaz and Haft Mardan are very similar, which we compared and analyzed them in eight elements: 1- The hero's honesty, 2- Pursuing something, 3- Mysterious place of intuition, 4- Mystery of achieving the goal, 5- Discourtesy, 6- Be kind to hero, 7- Forbidden work, 8- Be disappear. In these elements, there are many similarities between the characters of the two stories.
کلیدواژهها [English]
برخی بر این باورند که ادبیات تطبیقی، بررسی مقایسهای آثاری است که برخاسته از زمینههای فرهنگی متفاوتی هستند (شورل، 1389: 25). ادبیات تطبیقی نخستین بار با تطبیق ادبیات و زبانهای ملی اروپایی شروع شد، اما اکنون میکوشد به سمت گفتوگوهای بین فرهنگی، زبانی، ادبی و موضوعی حرکت کند (Zepetnek, 1998: 13- 16). این نوع از مطالعات، شامل دو مکتب فرانسوی و آمریکایی است. مکتب فرانسوی ادبیات تطبیقی که پیشرو عرصة پژوهشهای ادبیات تطبیقی جهان است بر دو اصل تأثیر و تأثر و ارتباط ادبی استوار است و اثبات روابط تاریخی بین آثار ادبی را که به زبانهای گوناگون نوشته شدهاند، شرط اصلی و مهم ورود به عرصة پژوهشهای تطبیقی میداند.
مکتب آمریکایی ادبیات تطبیقی، زیباییشناسی و توجه به نقد و تحلیل را در رأس کار تطبیق قرار میدهد و اگرچه ارتباطات و تأثیرات ادبی را یکی از زمینههای عمدة پژوهشی در ادبیات تطبیقی میداند، اما بر یافتن مدارک تاریخی و شواهد اثباتگرایانه اصرار نمیورزد و برخی شباهتهای بین آثار ادبی را برخاسته از روح مشترک همة انسانها میداند و بیشتر بر آن است که ادبیات را به عنوان پدیدهای جهانی و در ارتباط با سایر شاخههای دانش بشری و هنرهای زیبا معرفی کند (شرکت مقدم، 1388: 61 -64).
باید دانست که هر متنی با تکیه بر متون دیگر و با تأثیرپذیری از آنها به وجود میآید. با برسی متن و تطبیق آن با متون دیگر؛ چه متون همعصر و چه متنهای پیش از آن، خواننده به درک بیشتری از متن میرسد. نمیتوان متنی را پیدا کرد که تحت تأثیر متون دیگر نبوده باشد (آلن[1]، 1380: 123). این موضوع ما را به گسترۀ بینامتنیت نزدیک میکند. در تعریف بینامتنیت میگویند: «هر متنی مجموعهای از نقل قولهاست. هر متنی در جایگاه جذب و دگرگونسازی متنهای دیگر است» (کریستوا[2]، 1381: 44).
رولان بارت[3] (1980- 1915م) نیز تا حدودی این نظر را پذیرفته و گفته است: «هر متنی، بافت تازهای از نقل قولها و سخنان گذشته است. در درون هر متنی، قالبها، کدهای پراکنده، قطعههای زبان اجتماعی و غیرمنتشره و منقسم شدهاند؛ زیرا به صورت پیوسته، زبان پیشاپیش و پیرامون متن وجود دارد» (برونل[4]، 1378: 374).
ژرار ژنت[5] (2018- 1930) بینامتنیت را به سه نوع صریح، غیرصریح و ضمنی تقسیم میکند که در نوع اول، بیانگر حضور آشکار یک متن در متن دیگر است. در بینامتنیت ضمنی گاهی مؤلف متن دوم، قصد پنهانکاری بینامتن خود را ندارد و به همین دلیل، نشانههایی را بهکار میبرد که با این نشانهها میتوان بینامتن را تشخیص داد و مرجع آن را نیز شناخت (نامور مطلق، 1386: 136).
هفتپیکر چهارمین از پنج گنج نظامی است. «مثنوی هفتپیکر در سال 593 هجری به درخواست زن کرپه ارسلان در بحر خفیف مخبون اصلم مسبغ (فاعلاتن مفاعلن فع لان) و یا مخبون محذوف (فاعلاتن مفاعلن فَعِلن) به رشتۀ نظم درآمده است» (ثروتیان، 1382: 205). به هفتپیکر، نامهای دیگری از قبیل بهرامنامه و هفت گنبدان بدان دادهاند. این منظومه بیش از پنج هزار بیت دارد (زنجانی، 1387: 36- 37). هفت گنبد بر اساس هفت مرحله سلوک عرفانی، هفت امشاسپندان، هفت آسمان و هفت اقلیم بنا شده است (ریاضی، 1385: 153). در هر یک از گنبدها داستانی برای بهرام گور روایت میشود. داستان شاه سیاهپوش مربوط به گنبد اول این منظومه است.
قصه دقوقی داستان سفری شگفتانگیز است که بیشتر اینگونه مینماید که تجربۀ خود مولوی و یا یکی از دوستان وی باشد که چندان معروف نبوده است؛ آنگونه که فروزانفر گفته است، این داستان مأخذی به صورت کتبی ندارد (فروزانفر، 1362: 107). زرینکوب در تحلیل این داستان، وجود هفتمردان را رمزی از رجال غیب، اهل کشتی را رمزی از جامعۀ انسانی، دریا را رمزی از دنیای مادی و تبدیل هفت درخت و هفت شمع را به یکی، تعبیری از یکی بودن ارواح خاصان حق دانسته است (زرینکوب، 1366: 149- 152). هدف این پژوهش آن است که داستان شاه سیاهپوش از منظومۀ هفتپیکر را با قصۀ دقوقی از دفتر سوم مثنوی مولوی را مورد تطبیق و تحلیل قرار دهد. سؤالی که در اینجا مطرح میشود آن است که چه عناصر مشترکی میان دو داستان شاه سیاهپوش و دقوقی وجود دارد؟
سپهوندی (1390) در مقالهای با عنوان «جنبههای تأویلی و تمثیلی داستان روز شنبه در گنبد سیاه» جنبههای تأویلی و تمثیلی داستان روز شنبه در گنبد سیاه از هفت پیکر را مورد بررسی قرار داده است.
ترکمانی باراندوزی و چمنی گلزار (1391) در مقالهای با عنوان «بررسی و تطبیق فرایند فردیت در گنبد اول و دوم از هفت پیکر نظامی بر اساس روانشناسی تحلیلی یونگ» به بررسی فرآیند فردیت در گنبد اول و دوم از هفت پیکر نظامی بر اساس نظریۀ یونگ[6] پرداختهاند.
نقابی و قربانی (1391) در مقالهای با عنوان «تحلیل ساختاری قصۀ شاه سیاهپوشان بر اساس الگوی پراپ» کوشیدهاند ساختار قصۀ شاه سیاهپوش را بر اساس الگوی پراپ[7] بررسی کنند.
رجبی (1397) در مقالهای با عنوان «دقوقی، فراداستانی پسامدرن» کوشیده است مؤلفههای فراداستانی پسامدرن در داستان دقوقی را بررسی کند.
اکبری گندمانی و کمالی بانیانی (1396) در مقالهای با عنوان «شگردهای قبض و بسط روایت در مثنوی معنوی» به بررسی شگردهای قبض و بسط روایت در داستان دقوقی پرداختهاند.
خاتمی و کاردان (1396) در مقالهای با عنوان «بررسی نمادهای ابدال در حکایت دقوقی مثنوی معنوی» به بررسی نمادهای ابدال در داستان دقوقی همت گماشتهاند.
با این همه تاکنون پژوهشی که بخواهد قصۀ شاه سیاهپوش و دقوقی را مورد تطبیق قرار دهد نوشته نشده است.
این مقاله به روش تحلیل مقایسهای کیفی[8] انجام شده است. در این روش به دنبال بررسی شباهتها و تفاوتهای دو اثر یا پدیده برمیآیند (Oana Et al, 2021: 3-7). در روش تحلیل مقایسهای باید مشخصههای مشترک را مورد بررسی قرار داد تا به نتیجهای دست یافت. تحلیل مقایسهای دو شیوۀ اصلی دارد: بررسی شباهتها و بررسی تفاوتهای دو پدیده یا اثر (Rihonx and Ragin, 2009: 2). از آنجا که ما هدفمان بررسی تأثیرپذیری مولوی از نظامی است، شباهتهای مشخصههای مشترک را مدنظر قرار میدهیم و از تفاوتها صرفنظر میکنیم.
1-5. خلاصۀ داستان شاه سیاهپوش
پادشاهی بود که همیشه سیاهپوش بود. یک روز کنیزش با پافشاری دلیل سیاه پوشیدنش را جویا شد. او گفت: روزی مهمانی سیاهپوش به کاخ من وارد شد. از او پرسیدم: چرا تنپوش تو سیاه است؟ گفت: «مرا از گفتن این راز معذور دارید که نمیتوانم بگویم». هنگامی که با پافشاری من روبهرو شد، گفت: «در ولایت چین شهری است که «شهر مدهوشان» نام دارد و مردمانش همه سیاهپوشند. هر که به آن شهر وارد میشود، مانند آنها سیاهپوش میشود». بعد از شنیدن این سخن، راه سفر چین را در پیش گرفتم و به شهر مدهوشان رسیدم. تا یک سال آنجا ماندم، اما کسی آن راز را به من نگفت. تا اینکه با قصابی آشنا شدم. از آنجا که او انسانی نیکاندیش بود با او دوستی آغاز کردم و مهربانیها در حق او کردم تا این داستان را برایم بگوید. روزی من را به خانۀ خویش برد و بسیار مهماننوازی کرد. دلیل سیاهپوشی مردم شهر را خواستار شدم. قصاب گفت: «وقت آن است که آنچه را میخواهی بدانی با چشم خود ببینی». سپس به خرابهای رفتیم. در آنجا سبدی بود که به طنابی بسته شده بود. قصاب به من گفت: «در آن سبد بنشین و بر آسمان و زمین بنگر تا دلیل سیاهی و خموشی آنها را دریابی». در سبد نشستم. سبد مانند پرندهای شروع به پرواز کرد و ریسمان به دور گردنم بسته شد و خود را بسته به یک ریسمان میان آسمان و زمین دیدم. تا اینکه هنگام روز پرندهای به اندازۀ کوهی از راه رسید و در اطراف من پرواز کرد. پای پرنده را گرفتم. پرنده پرواز کرد و من بسته به پای او بودم. پرنده به باغی سرسبز فرود آمد. پاهای پرنده را رها کردم و از خستگی خوابم برد. شباهنگام بیدار شدم. به بررسی آنجا پرداختم. از دور صدهزاران حوری پیدا شدند، بساطی را گستردند و تختی نهادند.
کمی بعد بانویی زیبارو پدیدار شد. او به یکی از حوریان گفت: «نامحرمی خاکی اینجاست. بگردید و او را پیدا کنید و به نزد من بیاورید». حوریان مرا به نزد آن بانو بردند. بانوی زیبارو من را در کنار خود نشاند. من هم شراب نوشیدم. هنگام مستیام بوسهای از او درخواستم؛ او هزار بوسه به من ارزانی داشت. اشتیاق بر من چیره شد و دستم را بر کمر او انداختم. وقتی که او این حال مرا دید، گفت: «امشب به بوسه خشنود باش». دست یکی از حوریان را به دستم داد و گفت: «کام خود بگیر که او کمر به خدمت تو بسته». من و آن حوری رفتیم و شب تا سحر کام گرفتیم. دوباره شب شد و بانو و حوریان آمدند. دوباره اشتیاق من و همان بازی دیشب تکرار شد. سی روز به همین صورت گذشت. تا اینکه صبرم لبریز شد و اشتیاق داشتن آن بانو بر من چیره شد. شب شد و آن بانو دوباره آمد و من به کنارش رفتم و تا صبح به پافشاری با او گذرانیدم. او به من گفت: «به بوسه و آغوش من خشنود باش و بیشتر از آن نخواه؛ تا به وقتش به من برسی». من بیصبری کردم و گفتم: «امشب تو را میخواهم و نمیتوانم صبر کنم». بانو گفت: «چشمت را ببند؛ تا بند قبایم را بگشایم. چون بگشایی مرا در کنار خود بینی». چشم بستم و چون بگشادم، خود را در آن سبد میان آسمان و زمین دیدم؛ نه باغی بود و نه بانویی. قصاب از راه رسید و مرا پایین آورد (نظامی، 1315).
5-2. خلاصۀ داستان دقوقی
دقوقی عارفی بزرگ بود و در تقوی و وارستگی، گوی سبقت از همگان ربوده. وی در جستوجوی اولیای خاص خدا بود و در این طریق، طلبی آتشین داشت. از این رو، سالیانی چند در پهنۀ زمین میگشت تا به مطلوب خود برسد. سرانجام پس از سالها تحمل رنج با منظرهای شگفتانگیز روبهرو میشود. بهتر است ماجرا را از زبان خود او بشنویم:
«ناگهان از دور بر ساحل دریا هفت شمع نورانی دیدم که انواری بس شگفتکننده داشت. شعلۀ آن شمعها به اوج افلاک میرسید. با خود گفتم: این شمعها دیگر چیست؟ چرا مردم، این درخشش فوقالعاده را نمیبینند؟ در همین حال دیدم که آن هفت شمع به یک شمع تبدیل و روشنایی آن نیز افزونتر شد. دوباره دیدم که آن یک شمع، هفت شمع شد و ناگهان هفت شمع به صورت هفت مرد نورانی درآمد که نورشان به اوج آسمان سر برمیآورد. سپس دیدم که هر یک از آن مردان به صورت تکدرختی نمایان شدند. باز دیدم که آن هفت درخت به یک درخت تبدیل شد. آنگاه دوباره دیدم که آن درختان صف کشیدهاند و یکی از آنها جلوتر از همه ایستاده است؛ انگار که میخواستند نماز جماعت برپا دارند. سپس آن هفت درخت به هفت مرد تبدیل شدند. به آنها سلام کردم. جواب سلامم را دادند و مرا به نام صدا کردند. سپس به من گفتند: دوست داریم تا با تو نمازی به جماعت بخوانیم و تو به امامت بایستی. من هم پذیرفتم. نماز جماعت در کرانۀ دریا آغاز شد. در میانۀ نماز، چشم دقوقی به پهنۀ مواج دریا افتاد. دید که یک کشتی در میان امواج گرفتار آمده، تندباد نیز امواجی کوهآسا پدید آورده است. ساکنان کشتی که روحیۀ خود را به کلی باخته بودند، فریادشان بلند شد. دقوقی که در میان نماز، دلش به رحم آمد و از صمیم دل برای نجات بلازدگان لب به دعا گشود و با زاری از درگاه الهی درخواست کرد که آنان را از ورطۀ ترسناک نجات دهد. دعای دقوقی مقبول افتاد و آن کشتی به سلامت به ساحل رسید و نماز آنان نیز در همان زمان پایان یافت.
در این حال آن هفت نفر آهسته به نجوا پرداختند و از یکدیگر میپرسیدند: این چه کسی بود که در کار خدا فضولی کرد؟ هر یک از آنها گفت: من که چنین نکردهام. بالاخره یکی از آن میان گفت: این دعا کار دقوقی است.
دقوقی میگوید: همین که سرم را به عقب برگرداندم؛ تا ببینم آنها چه میگویند، دیدم هیچکس پشت سرم قرار ندارد. اینک سالهاست که من در آرزوی یافتن آنان به سر میبرم (مولوی، 1390: دفتر سوم).
5-3. عناصر مشترک
1-3-5. درستکاری قهرمان
شاه سیاهپوش انسان درستکاری است؛ وی مهماننواز است و به دیگران یاری میرساند.
ملکی بود کامگار و بزرگ |
|
ایمنی داده میش را با گرگ |
دقوقی نیز رفتار شایستهای دارد. او عارفی بزرگ است؛ کرامت دارد، روزها در آفاق و شبها در انفس سیر میکند. در حق مردم دعاگوست و میکوشد به دیگران نیکی نماید.
آن دقوقی داشت خوش دیباجهای |
|
عاشق و صاحب کرامت خواجهای |
5-3-2. دنبال چیزی بودن
در کهنالگوی قهرمان، فرد رهاییبخش سفری طولانی در پیش میگیرد که در آن باید به کارهای غیرممکن دست بزند، با اژدها بجنگد، معماهای بیپاسخ را حل کند و بر موانعی غلبهناپذیر چیرگی یابد، مملکت را رهایی بخشد و احتمالاً با شاهزاده خانم ازدواج کند (گرین و همکاران[9]، 1380: 166). در داستان شاه سیاهپوش، شاه به دنبال راز است و در داستان دقوقی، شیخ دقوقی به دنبال هفتمردان میگردد.
بعد از آنکه مرد سیاهپوش به قصر شاه میآید، شاه راز سیاهپوشیدن او را جویا میشود. وقتی که شاه بویی از این راز میبرد به جستوجو میپردازد. وی برای پی بردن به آن راز به سیر و سفر مشغول میشود.
چند پرسیدم آشکار و نهفت |
|
این خبر کس چنانکه بود نگفت |
در داستان دقوقی نیز دقوقی به دنبال خاصان حق میگردد. وی برای آنکه خاصان حق را ببیند به سفر میپردازد.
با چنین تقوی و اوراد و قیام |
|
طالب خاصان حق بودی مدام |
در هر دو داستان شوق رسیدن به هدف مانند تشنگی بر جان قهرمان میافتد و او به منظور شهود سفر میکند. شاه سیاهپوش و دقوقی به دنبال دانایی نیستند، چراکه دانایی با یکجا ماندن و رنج یادگیری حاصل میشود؛ نه سفر. «سفر در تمرین نفسهای طاغیه و نرم کردن قلوب قاسیه، تأثیری عظیم و فایدهای جسیم دارد؛ چه مهاجرت اوطان و خلّان و مفارقت مألوفات و معهودات و مصابرت بر مصایب و نوایب، نفوس و طباع را از ترسّم و تقید به رسوم و عادات و قیود و مرادات آسوده و آزاد گرداند و اثر قساوت غفلت از قلوب لاهیه و ساهیه بردارد» (کاشانی، 1389: 184).
قهرمانان هر دو داستان به دنبال انسانی هستند که آنها را به آگاهی برساند. در داستان شاه سیاهپوش قهرمان به دنبال انسانی است که او را با راز سیاه پوشیدن آگاه کند تا اینکه با قصاب آشنا میشود.
چون نظر ساختم ز هر بابی |
|
دیدم آزاده مرد قصابی |
دقوقی نیز برای دیدن انوار تلاش میکند:
گفت روزی میشدم مشتاقوار |
|
تا ببینم در بشر انوار یار |
5-3-3. مکان اسرارآمیز شهود
کشف و شهود عرفانی در جهانی رخ میدهد که آن را هورقلیا مینامند. «جهان هورقلیا هم دربرگیرندۀ افلاک و یک زمین است؛ نه زمین و افلاک مادی، بلکه زمین و افلاک به صورت مثال و نمونه. زمین هورقلیا نیز شامل جمیع صورتهای مثالی موجودات فردی است و چیزهای جسمانی که در جهان محسوس ما موجود هستند. مکان واقعی همۀ حوادث نفسانی و روحانی، الهامها، کرامات، وحیها و خوارق عادت» (کربن[10]، 1373: 158). این جهان ماده ندارد، اما شکل، عرض و طول دارد (همایی، 1376، جلد 1: 152).
به نظر میرسد اتفاقی که برای شاه سیاهپوش و دقوقی افتاده است، نمیتواند در جهان شهادت رخ داده باشد، بلکه این یک شهود عارفانه است که تنها در جهانی ماورای این جهان رخ میدهد.
5-3-4. رازآمیزی رسیدن به هدف
در داستان شاه سیاهپوش، شاه بعد از آنکه بسیار به دنبال راز میگردد با قصابی آشنا میشود که این راز را میداند، اما آن را به شاه نمیگوید، بلکه شاه را به صورتی پدیدارشناسانه با حقیقت راز روبهرو میکند؛ به این صورت که وی را در سبدی میگذارد که به طنابی وصل است، سپس پرندهای غولپیکر او را به سرزمین ترکتاز میبرد.
در داستان دقوقی نیز قهرمان خود به صورتی شهودی با خاصان حق آشنا میشود. طریقۀ این آشنایی نیز بسیار رازآمیز است. دقوقی بر کنار ساحل با آنها ملاقات میکند. ابتدا هفت شمع را میبیند.
هفت شمع از دور دیدم ناگهان |
|
اندر آن ساحل شتابیدم بدان |
سپس میبیند که آن هفت شمع تبدیل به یک شمع میشود و نور آن تا به آسمان میرسد. این در حالی است که هفت نیرومندترین همۀ اعداد نمادین؛ نشانگر وحدت چهار و سه، تمام شدن دایره و نظم مطلق است (گرین و همکاران، 1380: 164). عدد هفت همراه باقی پدیدهها نیز مطرح شده است؛ به عنوان نمونه «هفت اقلیم، هفت سیاره، هفتخوان، امشاسپندان، هفت اندام باشند» (شیمل[11]، 1392: 141- 166). عدد هفت در فرهنگهای گوناگون عددی میمون و تمام شمرده میشود و فقط مختص به ایران نیست (همان: 141- 169). دوباره آن یک شمع تبدیل به هفت مرد نورانی میشود که نورشان تا آسمان بالا میرود:
هفت شمع اندر نظر شد هفت مرد |
|
نورشان میشد به سقف لاژورد |
اینکه شمعها تبدیل به انسان میشوند، میتواند نمادی از تجلیات خداوند باشد که در هر چیزی وجود دارد و هفتمردان که خود واصل به حق هستند، محلی برای تجلی حق تعالی قرار گرفتهاند. «نمادگرایی شمع به نمادگرایی شعله وابسته است. در شعلۀ یک شمع تمام نیروهای طبیعت فعال هستند. موم، هوا، نخ، آتش که در شعلۀ سوزان، متحرک و رنگارنگ شمع به هم میپیوندند، خود ترکیبی از همۀ عناصر طبیعتاند» (شوالیه و گربران[12]، 1382، جلد 4: 91). هر کدام از مردان نیز تبدیل به درختانی میشوند که شاخ و برگی انبوه و میوههای فراوان دارند و ریشهشان در زمین فرورفته است. وقتی که میوۀ آنها را میشکافتی نور از آن بیرون میآمد. این در حالی است که کسی آن درختان را نمیبیند.
این عجبتر که بر ایشان میگذشت |
|
صدهزاران خلق از صحرا و دشت |
اینکه همگان نور را نمیبینند «آن نور، بر اساس آیۀ «نور السموات و الارض» تجلیای از تجلیات خدا بوده و دیگر اینکه برای دعوت است و همگان در شمار دعوتشدگان نیستند» (نوروزپور و جمشیدیان، 1387: 15). بار دیگر آن هفت درخت تبدیل به یک درخت میشوند و پیوسته یکی شدن آنها دیده میشود تا اینکه درختان به نماز میایستند. همۀ آن درختان پشت سر یکی از آنها نماز میخواندند.
یک درخت از پیش مانند امام |
|
دیگران اندر پی او در قیام |
که در اینجا معلوم میشود که یکی از آن مردان از نظر مرتبۀ ایمانی از دیگران برتر است. این همان چیزی است که در داستان شاه سیاهپوش نیز دیده میشود؛ از میان آن همه زیبارو یکی بانوی آنهاست و از همه برتر است.
در هر دو داستان درخت وجود دارد که وسیلهای برای شهود قرار میگیرد. «درخت به دلیل تغییر دائمی خود، نماد زندگی است و عروجش به سوی آسمان مظهر قائمیت است. درخت، جهان پایین را با جهان بالا پیوند میدهد؛ چون ریشهاش در زمین فرو میرود و شاخههایش در آسمان بالا میرود. درخت به عنوان ارتباطی میان زمین و آسمان شناخته شده است و جایگاه عبور کسانی است که از مریی به نامریی انتقال مییابند» (شوالیه و گربران، 1382: 187- 190).
زمانی که شاه سیاهپوش به دنیای زیبایان میرود، کشف راز به گونهای است که فضایی شبیه به داستان دقوقی دارد؛ از این نظر که زیبایان نورانی را میبیند که شمعهای پرفروغ در دست دارند. این در حالی است که شاه مبهوت آنها میشود:
دیدم از دور صدهزاران حور |
|
کز من آرام و صابری شد دور |
هر دو قهرمان به آرامی به درون شهود کشانده میشوند. روال حوادث در ابتدا بسیار کند است. قهرمانان هر دو داستان قرار است به گونهای فضا را تجربه کنند که احساس رمیدگی نکنند. در هر دو داستان پدیدههای رمزآلودی مانند سبد، طناب، درخت، پرنده، شمع، هفتمردان و... دیده میشوند.
5-3-5. ترک ادب
رعایت ادب در نزد صوفیه از اهمیت والایی برخوردار است؛ به گونهای که معمولاً در کتابهای عرفانی بابی را برای این منظور گشودهاند. «از سعید بن المسیب آوردهاند که گفت: هر که نداند که خداوند را بر او چه واجب است [در تن او] و به امر و نهی باادب نشود، او از ادب دور است» (قشیری، 1387: 511). در دو داستان مود مطالعۀ ما نیز قهرمانان ادب را ترک کردهاند. دقوقی با دعا کردن، بیادبی میکند. شاه سیاهپوش با درخواست نابهجای خود از ترکتاز، ادب را زیر پا میگذارد.
مولوی بر این باور است که بیادب از توفیق حق بینصیب میماند؛ برای توجیه سخن خویش داستان موسی (ع) و بنیاسرائیل را میآورد که در بیابان مانده بودند و روزی از آسمان برایشان میآمد، اما آنها زیادهخواهی میکردند و به آن خشنود نبودند و از خداوند سیر و عدس میخواستند.
از خدا جوییم توفیق ادب |
|
بیادب محروم ماند از لطف رب |
این داستان نیز شباهت زیادی با داستان شاه سیاهپوش دارد، چراکه شاه نیز به بوسهای از ترکتاز و همآغوشی با زیبارویان خشنود نمیشد و میخواست بیش از آن را به دست آورد.
5-3-6. خوشرفتاری با قهرمان
رفتار بانوی زیبارو در داستان شاه سیاهپوش شبیه هفتمردان است؛ او بدون آنکه پیشتر سابقۀ آشنایی با شاه داشته باشد، شاه را به خود نزدیک میکند. دلیل او برای خوشرفتاریاش، احترام به میهمان است.
پیش چون من حریف مهماندوست |
|
جای مهمان ز مغز به که ز پوست |
هفتمردان نیز دقوقی را با خوشرفتاری استقبال میکنند. دقوقی به نزدیک آن هفت مرد میرود و به آنها سلام میکند. آنها نیز با روی باز پاسخ سلام او را میدهند به گونهای که انگار او را میشناسند و با نام او را صدا میکنند. نام دقوقی را از روی ضمیر پاک خویش میدانند.
گفتم آخر چون مرا بشناختند |
|
پیش از این بر من نظر ننداختند |
بعد از آن گفتند که ما دوست داریم به تو اقتدا کنیم.
پیش در شد آن دقوقی در نماز |
|
قوم همچون اطلس آمد او طراز |
5-3-7. کار ممنوع
در برابر کاری که ممنوع است باید صبر پیشه ساخت. «صبر در عرف، حبس مرید است از منهی عنه، یا ربط کاره بر مکروه مأمورٌبه» (کاشانی، 1389: 263). صبر «پنجمین مقام از مقامات تصوف است، صبر نشانۀ ایمان و استقامت مؤمن شمرده میشود» (سجادی، 1388: 25). کاشفی دربارۀ صبر میگوید: «و به صبر نفس از جمیع الوان ظلمات و کدورات آرزوها و تمناها پاک شود و از ترک تعلقات دل صافی گردد و او کیمیایی است که مس وجود سالک به برکت او طلای خالص شود» (کاشفی، 1319: 236).
در میان صوفیان داستانهایی وجود دارد که اگر کسی کار ممنوعی را انجام دهد از برخی موهبّتها دور میشود. «نقل است که رابعه روزی بیمار شد. سبب بیماری پرسیدند. گفت: نظرتُ الی الجنّۀ فادّبنی ربّی. در سحرگاه، دل به بهشت میلی کرد. دوست با ما عتابی کرد؛ این بیماری از آن است» (عطار، 1375، جلد 1: 84).
در داستان دقوقی، هنگام نماز دریا طوفانی میشود و نزدیک است که یک کشتی را که پر از مسافر است، غرق کند. کشتیسواران به دعا میپردازند. دقوقی نیز آن صحنۀ ترسناک را میبیند و دلش به حال کشتیسواران میسوزد و به دعا میپردازد:
چون دقوقی آن قیامت را بدید |
|
رحم او جوشید و اشک او دوید |
اینجاست که دقوقی دچار اشتباه میشود. از دیدگاه هفتمردان دعا کردن کاری بیهوده است و باید رضای حق را پیشۀ خود سازند. اهل کشتی با دعای دقوقی رهایی مییابند.
رست کشتی از دم آن پهلوان |
|
و اهل کشتی را به جهد خود گمان |
بعد از آن هفتمردان به گفتوگو میپردازند تا بدانند چه کسی دعا کرده است که کشتی از غرقاب نجات یابد. سرانجام آنها میدانند که دقوقی این کار را کرده است.
گفت هر یک من نکردستم کنون |
|
این دعا نی از برون نی از درون |
این در حالی است که در روایات دینی ما دعا مورد پسند واقع شده است؛ همچنان که «پیغامبر صلّی الله علیه و سلّم گفت: دعا مخ عبادت است» (قشیری، 1387: 475). همچنین از رضا سخن گفتهاند و آن را برترین مقام دانستهاند و هم دعا را شایسته پنداشتهاند. با این همه آنچه اهمیت دارد، بههنگام بودن دعاست که باید رضای خداوند در آن باشد.
در داستان شاه سیاهپوش نیز کاری ممنوع وجود دارد و آن تلاش برای به آغوش کشیدن بانوی زیباروی است. از یک طرف نیاز شاه و از طرف دیگر ناز ترکتاز دیده میشود:
خلوتی آنچنان و یاری نغز |
|
تابم از دل در افتاد بمغز |
بار دیگر شاه بر خواستۀ خود پافشاری میکند. ترکتاز از او میخواهد این خواسته را رها کند؛ تا همیشه خوشحال باشد و به خرمی در آنجا زندگی کند:
چشمۀ را بقطرۀ مفروش |
|
کاینهمه نیش دارد آنهمه نوش |
همچنان که پیداست، ترکتاز میکوشد با گفتوگو شاه را خشنود کند که صبر پیشه سازد و شب را با زیبارویی از جملۀ زیبارویان حرمش سپری کند.
کرد ازان لعبتان یکی را ساز |
|
کاید و آتشم نشاند باز |
سرانجام یک شب، شاه بر خواستهاش از ترکتاز پافشاری میکند تا نیاز غریزی خود را برآورد. ترکتاز به او میگوید: «چشمانت را ببند، سپس باز کن تا مرا آماده شده بیابی»، اما وقتی که شاه چشمانش را باز میکند، خویشتن را در همان سبدی مییابد که به وسیلۀ آن به آن جهان شگفتانگیز رفته بود.
گفت یک لحظه دیده را دربند |
|
تا گشایم در خزینه قند |
دقوقی نیز وقتی که در حق اهالی کشتی دعا کرد به پشت سر نگاه کرد، اما هفتمردان را ندید. باید دانست که دقوقی و هفتمردان در یک مرتبۀ عرفانی قرار ندارند. دقوقی در مرتبۀ توکل و هفتمردان در مرتبۀ رضا قرار دارند؛ بنابراین، دوستی آنها بسیار مشکل است.
توکل در عرفان مرتبهای پایینتر از رضاست. قشیری با الهام از سخن پیران عرفان رضا را بالاترین مقام میداند. او میگوید: «پیران گفتهاند: بزرگترین مقام، مقام رضاست؛ [یعنی] هر که را به رضا گرامی کردند، او را به ترحیب تمامتری و تقریب برتری گرامی کردند. عبدالواحد بن زید گوید: رضا بزرگترین مقامهاست و بهشت دنیاست» (قشیری، 1387: 353). «فضیل عیاض گوید که بشر حافی گفت: رضا فاضلتر از زهد اندر دنیا از آنکه راضی را هیچ آرزو بر منزلت خویش نکند» (همان: 356). با این همه در قرآن به توکل سفارش شده است: ﴿وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا﴾[13]؛ و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است، [و] خدا فرمان و خواستهاش را [به هر کس که بخواهد] میرساند؛ یقیناً برای هر چیزی اندازهای قرار داده است).
در داستان شاه سیاهپوش هم، شاه و ترکتاز در دو مرتبۀ احساسی قرار دارند؛ شاه در مرتبۀ نیازهای احساسی که بیشتر غریزی و حیوانی هستند، سیر میکند، اما ترکتاز در مرتبهای بالاتر قرار دارد. لازم مینماید نظریۀ سلسله مراتب نیازهای ابراهام مزلو[14] را در اینجا تشریح نماییم؛ تا موضوع بیشتر روشن شود.
مزلو در راستای مشخصکردن مراحل رشد و روند تکامل نیازها، سلسلهمراتب پنجگانهای برای نیازهای آدمی در نظر گرفت و از شکل هرم برای نشان دادن درجۀ مهم بودن آنها استفاده کرد. او نیازهای جسمانی را در قاعدۀ هرم و نیاز به خودشکوفایی را در بالای آن قرار داد. مراتب میانی شامل امنیت، تعلق، عشق و احترام است (مزلو، 1372: 70- 84). در سلسله مراتب نیازهای مزلو، نیازهای ردههای پایین نیازهای انگیزشی بوده و همه یا درجاتی از آنها باید قبل از نیازهای ردههای بالا برآورده شود تا نیازهای سطح بالا ظاهر شوند. از نظر او «افراد برای ارضای نیازهایی برانگیخته میشوند که در درجهبندی نیازهایشان بیشترین اولویت را داشته باشند» (Brooks, 2009: 88). برای مثال تا گرسنگی یا وحشت فرد رفع یا کم نشود در او نیاز به عشق و تعلق به وجود نمیآید. همچنین در سلسله مراتب نیازها، نیازهای ردههای پایینتر، قوت، توانایی و اولویت بیشتری دارند و نیازهای ردههای بالاتر ضعیفتر هستند. او نیازهای برخاسته از خودشکوفایی را در شمار «نیازهای بودن» و تجارب والای زندگی؛ و بقیه را «نیازهای کمبود» مینامد. طبق دیدگاه وی، افراد معدودی به خودشکوفایی میرسند و مقصر اصلی این مسئله نیز جامعه است که شرایط و امکانات لازم را برای خودشکوفایی افراد در اختیار آنان نمیگذارد (هربرت، 1382: 94).
با دقت در این طبقهبندی از نیازها، ترکتاز در مرتبۀ خودشکوفایی و شاه در مرتبۀ نیازهای اجتماعی (عشق) قرار دارد. در داستان دقوقی نیز هفتمردان به خودشکوفایی رسیدهاند، اما دقوقی در مرتبۀ نیازهای سطح پایینتر است. برای همگروهی باید ویژگیهای مشترکی وجود داشته باشد، اما در میان شخصیتهای هر دو داستان تفاوتها بیش از شباهتها است. دقوقی در مقام توکل است، اما هفتمردان در مرتبۀ رضا قرار دارند؛ «رضا عبارت است از رفع کراهت و استحلای مرارت احکام قضا و قدر و از این تفسیر، محقق شود که مقام رضا، بعد از عبور بر منزل توکل است؛ زیرا لازم نیست که با یقین سابقۀ قسمت و توکیل قسّام، کراهت موجود نباشد و مرارت احکام در مذاق حلاوت نماید» (کاشانی، 1389: 278).
5-3-8. غیب شدن
همین که دقوقی پشت سر خود را نگاه میکند تا بداند هفتمردان دربارۀ چه چیزی سخن میگویند آنها ناپدید میشوند و او میماند و پشیمانی از کردۀ خویش.
چون نگه کردم سپس تا بنگرم |
|
که چه میگویند آن اهل کرم |
غیب شدن ناگهانی مردان حق در داستان دقوقی و بانوی زیبارو در داستان شاه سیاهپوش به هم شباهت دارد. ناراحت شدن دقوقی پس از غیب شدن مردان و شاه سیاهپوش بعد از غیب شدن بانوی زیبارو برآیند داستان است که شبیه به هم هستند. نتیجه آنکه همجنس نبودن دقوقی با مردان از نظر مرتبۀ عرفانی و هممرتبه نبودن شاه با بانوی زیبارو میتواند، دلیلی بر جدایی آنها باشد.
مولوی در ضمن این قصه ابیاتی دارد که گویی تعریضی به داستان شاه سیاهپوش دارد:
با خیالی میل تو چون پر بود |
|
تا بدان پر بر حقیقت بر شود |
این ابیات با آنجای داستان مطابقت میکند که شاه با میلی که به بانوی زیبارو داشت میتوانست آرامآرام به خواست خود برسد. همچنین ترکتاز به مانند خیالی بوده که در نظر شاه تجلّی یافته است.
شخصیتهای شاه سیاهپوش و دقوقی و نیز ترکتاز و هفتمردان بسیار به هم شباهت دارند که در هشت عنصر آنها را تطبیق دادیم و بررسی و تحلیل کردیم:
1- درستکاری قهرمان: شاه سیاهپوش شخصیتی مهماننواز است و به دیگران کمک میکند. دقوقی نیز درستکار و عارفی بزرگ است که به مردم یاری میرساند.
2- دنبال چیزی بودن: هر دو قهرمان به دنبال چیزی هستند؛ شاه سیاهپوش به دنبال راز سیاهپوشی و دقوقی به دنبال هفتمردان.
3- مکان اسرارآمیز شهود: شهودی که برای هر دو قهرمان رخ داده در جهانی غیرمادی و اسرارآمیز بوده است.
4- رازآمیزی رسیدن به هدف: قهرمانان هر دو داستان برای رسیدن به هدف با پدیدههای رازآمیزی مانند سبد، طناب، درخت، پرنده، شمع، و هفتمردان برخورد میکنند.
5- ترک ادب: شاه سیاهپوش به خاطر لذتپرستی ادب را پایمال میکند و دقوقی نیز با دعا کردن در حق اهل کشتی و نشناختن جایگاه خویش ادب را نادیده میگیرد.
6- خوشرفتاری با قهرمان: ترکتاز بدون سابقۀ آشنایی با قهرمان و تنها به خاطر مهمانبودن وی با احترام با او رفتار میکند. هفتمردان نیز با خوشرفتاری به استقبال دقوقی میروند. دقوقی به آنها سلام میکند و آنها نیز با روی باز پاسخ سلام او را میدهند.
7- کار ممنوع: محدودۀ ممنوع برای شاه سیاهپوش تداخل جنسی با ترکتاز است و بارها ترکتاز او را از این کار برحذر میدارد، اما به خاطر شهوتگرایی، شاه برای این کار پیشقدم میشود و سرانجام خود را از وجود ترکتاز محروم میکند. دقوقی در مقام توکّل و دعا قرار دارد، اما هفتمردان در مرتبۀ رضا هستند؛ بنابراین دعا کردن برای آنها ممنوع است. دقوقی با دعا کردن خود را از وجود آنها محروم میکند.
8- غیبشدن: دقوقی همین سروصدای هفتمردان را میشنود و به پشت سر نگاه میکند آنها را دیگر نمیبیند و بعد از آن از کردۀ خویش پشیمان میشود. شاه سیاهپوش نیز همین که نیت بدش را به ترکتاز میگوید، چشمانش را میبندد و باز میکند، اما دیگر او را نمیبیند و تا همیشه در حسرت و پشیمانی به سر میبرد.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
[1]. Allen, G.
[2]. Kristeva, J.
[3]. Barthes, R.
[4]. Brunel, P.
[5]. Genette, G.
[6]. Jung, C.
[7]. Propp, V.
[8]. Qualitative Comparative Analysis
[9]. Guerin, W., et al.
[10]. Corbin, H.
[11]. Schimmel, A.
[12]. Chevalier, J. & Gheerbrant, A.
[14]. Maslow, A.