کاربست روان‌کاوی شخصیت یونگ در غزلیات عطار و مولانا با تکیه بر دو مقولۀ وصل و هجر

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دکتری زبان و ادبیات فارسی، واحد رودهن، دانشگاه آزاد اسلامی، رودهن، ایران

2 دانشیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد رودهن، دانشگاه آزاد اسلامی، رودهن، ایران

3 استادیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد رودهن، دانشگاه آزاد اسلامی، رودهن، ایران

چکیده

با وجود اندیشه‌های مشترک شاعرانی که در مسیر عرفان گام نهاده‌اند، هر یک از آن‌ها در به تصویر کشیدن تجربیات عارفانه و شناسایی راه‌های سیر و سلوک، سبکی خاص داشته‌اند. علاوه بر ویژگی‌های سبکی یک اثر که در به وجود آمدن اثری متفاوت نقشی تعیین کننده دارد، خصایص روحی و ویژگی-های شخصیّتی خالق اثر نیز بر این امر اثرگذار است. در این مقاله، شخصیّت عطّار و مولانا براساس نظریه روان‌شناس مشهور، گوستاو یونگ از بُعد درون‌گرایی و برون‌گرایی در مواجهه با دو مقوله وصل و هجر، مورد واکاوی قرار گرفته است. با توجّه به تأثیر محیط دوران کودکی، رخدادها و رویدادهای متفاوت زندگی دو شاعر، تفاوت نگاه و روایت آن‌ها درباره شخصیّت عاشق که محور اصلی غزلیات عاشقانه است و حالات مربوط به آن و نیز شیوه شاعری و تیپ شخصیّتی دو شاعر، می‌توان چنین اذعان داشت که عطّار، شخصیّت درون‌گرای احساسی دارد و از هجران، بیش‌تر از وصال سخن گفته است و مولانا نیز با وجود توصیفات بسیار در باب هجران، وصال را دور از دسترس نمی‌شمارد و شخصیّت برون‌گرای احساسی دارد.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

The Application of Jung's Personality Psychoanalysis in Attar and Rumi's Poetry Relying on the Two Categories of Joiner and Separation

نویسندگان [English]

  • Faezeh Payriz Zanjani 1
  • Mehdi Mahouzi 2
  • Seyedeh Mandana Hashemi Isfahan 3
1 Ph.D. in Persian Language and Literature, Roudehen Branch, Islamic Azad University, Roudehen, Iran
2 Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, Roudehen Branch, Islamic Azad University, Roudhen, Iran
3 Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature, Roudehen Branch, Islamic Azad University, Roudhen, Iran
چکیده [English]

Despite the common thoughts of the poets who have stepped on the path of mysticism, each of them had a special style in depicting the ways and methods of conduct and their identification. In addition to the stylistic characteristics of a work, which play a decisive role in creating a different work, the spiritual and personality characteristics of the creator of the work also affect this matter. In this article, the personality of Attar and Rumi has been analyzed based on the theory of the famous psychologist, Gustav Jung, from the perspective of introversion and extroversion in the face of the two categories of joiner and separation. Considering the influence of the childhood environment, different incidents and events in the lives of the two poets, the difference in their views and narratives about the character of the lover, which is the main focus of romantic lyric poetry, and the moods related to it, as well as the poetic style and personality type of the two poets, it can be acknowledged that Attar has an emotional introverted character and has spoken more about Hejran (separation) than Vesal (joiner), and despite many descriptions about Hejran (separation), Rumi does not consider Vesal (joiner) to be out of reach and has an emotional extroverted personality.
Keywords: Personality, Jung, Joiner, Separation, Attar, Rumi.

Introduction

The present research pays close attention to the two categories of separation and joiner in the sonnets of Attar and Rumi and has taken a special look at the personality of these two poets and examined their extroversion and introversion based on Jung's personality theory.
This article examines the personality type of two poets by looking at the history and childhood of two poets and their poetic style, especially in dealing with concepts such as joiner and separation.
Research Questions
The present research will answer the following questions:

How was the living environment and childhood of the two poets and what effect did it have on their personalities?
What approach did Attar and Rumi have to the two categories of joiner and separation in their sonnets?
From the point of view of psychology, what type of personality did these two poets have and what differences did this issue create in their narrative style?

 
 
 

Literature Review

There are many articles and research studies from the perspective of psychoanalysis in the field of Rumi's and Attar's poems, including the analysis of the archetype of the self in Attar's Mantiq al-Tair (Gholampour, 2015), the principle of Senkhiat and identification in psychology, with the thoughts of Attar and Rumi (Anzabinejad, 2014), a comparative study of the archetype of the veil in the opinions of Jung and its traces in the ghazals of Shams (Mohammadi, Esmailipour, 2013), the lover's anima in Attar's Ghazals based on Jung's archetypal criticism (Aqrani, 2017). The following article deals with the psycho-analysis of the personality of Attar and Rumi based on Jung's typological model. The subject of this research is an innovation based on the concepts of "joiner and separation" in order to know the personality type of two poets.

Methodology

The research method in this study is descriptive-analytical. First, the principles of Jung's psychology in the field of personality have been carefully studied; then, with a complete study of life, research on the content of behavior and the study of the two poets' sonnets based on psychological studies, the personality of Attar and Rumi has been examined.

Conclusion

In his romantic sonnets, Attar talks more about separation and insists on the idea that the character of a lover is always in a state of fervency and is happy to make love and stay away from the beloved. On the other hand, although Rumi talks about burning and melting and separation, his tendency has been more towards happiness, hope, and joiner. Both poets, due to having a famous family, studied science and literature and had the good fortune to reach the final goal in this way; however, during Attar's childhood, very bitter events, especially the Ghoz attack, made his mind and soul suffer, and in the later years, according to the narrations, he was a reclusive man.
Based on the clear evidence of Attar's lifestyle, i.e. his tendency towards poetry and mysticism, his isolation and lack of socializing with mystics and great men of his time, his avoidance of fame and the features of the lover's personality in the sonnets, including being sad, feeling disillusioned, and being happy with the separation, emphasis on disappointment in joiner, his character can be counted among the group of emotional introverts.
On the other hand, apart from the bitter experience of migration, Rumi had more security during his childhood. Like his father, Bahavald, he became famous at a young age and enjoyed being in contact with great men and mystics and the people of the city. Based on pieces of evidence such as interest in acquiring knowledge and seeking fame, having many connections with scholars and students, states after his love experience - joy, mystic dance, music, and reciting poetry in the company of friends, also the personality characteristics of a lover in his Divan - the hope of being joined, special experiences of making love, which is a creative and unique thought - it can be said that Rumi had an emotional extroverted personality.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Personality
  • Jung
  • Joiner
  • Separation
  • Attar
  • Rumi

در ادب غنایی و عرفانی، «هجران» و «وصال» همواره نقشی کلیدی را در داستان‌های عاشقانه ایفا می‌کنند. داستان عشق قهرمان غزل که به معشوقی زیبارو و اثیری و گاه بی‌رحم و خونریز دل می­بندد، همواره با این چالش روبه‌روست که آیا به وصال خواهد رسید یا نه؟! گرچه همواره عشق و عرفان، مضامین مهم غزل ­این دوره است  شاعران این سبک از آموزه­ای مشترک بهره برده­اند، اما می­توان شیوة روایت متفاوت آن­ها را به شکل معناداری سنجید. عطار و مولانا دو شاعر و عارف بی­تکرار در ادبیات فارسی­ هستند و با توجه به اشعار پرمغز آنان بی‌تردید از دیدگاه علم روان‌شناسی، قابلیت بررسی و تحلیل خواهند داشت.

تحقیق پیش رو توجهی دقیق به دو مقولة هجر و وصل در غزلیات عطار و مولانا دارد و به شخصیت این دو شاعر نگاهی ویژه داشته و براساس نظریة شخصیت­شناسی یونگ[1]، برون‌گرایی و درون‌گرایی آنان را مورد بررسی قرار داده است.

 در علم روان‌شناسی هر یک‌ از سه مقولة روان، ذهن و روح به صورت جداگانه تعریف شده است. روح، ­­بخشی مجزا از روان است که روش­های سلوک عارفان در تبعِ آن، درک و دریافت می­شود و عارفان بر اثر استعدادها و قابلیت­های روحانی و ارتباطات معنوی و مکاشفات در مسیر سیر و سلوک به یافته­ها و به نتایج جدید عرفانی دست می‌یابند.

این مقاله با نگاهی به سرگذشت و کودکی دو شاعر و شیوه و سبک شعری آن‌ها، به‌ویژه در برخورد با مفاهیمی چون وصل و هجر به بررسی تیپ شخصیتی دو شاعر پرداخته است.

  1. پرسش‌های پژوهش

پژوهش حاضر به پاسخ­گویی پرسش­های زیر خواهد پرداخت:

- محیط زندگی و دوران کودکی دو شاعر چگونه بوده و چه تأثیری بر شخصیت آن­ها گذاشته است؟

- عطار و مولانا  چه رویکردی به دو مقولة  وصل و هجر  در غزلیات خود داشته­اند؟

- از دیدگاه علم روان‌شناسی، این دو شاعر چه ‌تیپ شخصیتی داشته‌اند و این مسأله چه تفاوت­هایی را در شیوة روایت­گری آن­ها به وجود  آورده است؟

  1. فرضیة پژوهش

- با توجه به زندگی دو شاعر به نظر می­رسد هر دو تحت تأثیر دوران کودکی و اتفاقات محیط جغرافیای خود بوده­اند.

- عطار به هجر بیش از وصل پرداخته و مولانا وصل را بیشتر مورد توجه قرار داده است.

- به نظر می­رسد با توجه به نظریة روان‌کاوی شخصیت یونگ، عطار درون گرا و مولانا برون گراست.

 

  1. شیوة پژوهش

 روش پژوهش در این پژوهش توصیفی- تحلیلی است. در واقع به این شیوه بوده که ابتدا اصول روان‌شناسی یونگ در زمینة شخصیت شناسی، مورد مطالعة دقیق قرار گرفته، سپس با مطالعة کامل زندگی­، تحقیق در باب درون­مایة رفتار و مطالعة غزلیات دو شاعر براساس مطالعات روان‌شناسی، شخصیت عطار و مولانا بررسی شده است. 

ذکر نکاتی جهت زودون ابهام خوانندگان این مقاله در خصوص اینکه چرا بیشتر دوران کودکی دو شاعر بررسی شده یا چرا نویسندگان بر زندگی شخصی دو شاعر تأکید داشته‌اند و همین‌طور رابطهة سنت‌های ادبی و نقد روان‌کاوی، ضرورت دارد.

در رویکردِ روان‌کاویِ نقدِ ادبی، دو مقولة روح و روان از یکدیگر تفکیک می‌شوند. معمولاً وقایع کودکی در روان افراد و رفتارهای آن‌ها اثر مستقیم دارد. یونگ در مطالعات خود به ناخودآگاه افراد و وقایعی که در گذشته پررنگ بوده، توجه داشته و همواره پیامد اتفاقات ناگوار گذشته را بر روان افراد بررسی کرده است. با توجه به محدودیت حجم مقاله، تنها اشاره‌ای کوتاه به ناامنی و حملات مختلفی شد که روان عطار را تحت تأثیر قرار داد. عطار جنگ‌های پی‌درپی و نا امنی و قتل و تجاوز را بارها در کودکی دیده است. در مقابل، مولانا بجز مهاجرت، دورة کودکی آرام‌تری را گذراند.

اساس توجه نظریة یونگ بر ناخودآگاه جمعی و نیز اثر آن بر ناخودآگاه فردی است. یعنی همان‌طور که برخی مفاهیم و باورها نسل ‌به ‌نسل منتقل می‌شوند، افراد با توجه به تیپ شخصیتی و تجربیات مختلف، واکنش‌های متفاوتی نشان می‌دهند. علاوه بر این، سنت‌های ادبی، همچون باورهایی که یونگ آن را از نسلی به نسل دیگر قابل انتقال می‌داند بر شاعران دوره‌های مختلف اثرگذار بوده است و تفاوت‌های روانی و تیپ شخصیتی متفاوت شاعران باعث خلق تصاویری شخصی بر مبنای ناخودآگاه جمعی شده است. بنابراین، وصل و هجر که به صورت سنت ادبی در غزلیات فارسی تکرار شده است با توجه به درک متفاوت دو شاعر و حالات خاص روانی آن‌ها به دو گونه متفاوت توصیف شده است. نوآوری پژوهش این است که تاکنون تیپ شخصیتی دو شاعر از نظر برون‌گرا یا درون‌گرا بودن بررسی نشده است.

  1. پیشینة پژوهش

مقالات و پژوهش­های فراوانی از دیدگاه روان‌کاوی در زمینة اشعار مولانا و عطار وجود دارد.  از جمله تحلیل کهن الگوی خویشتن در منطق­الطیر عطار (غلامپور، 1395)،  سنخیت در عرفان و همانندسازی در روان‌شناسی با گذری بر اندیشه­های عطار و مولوی (انزابی‌نژاد، 1384)، بررسی تطبیقی کهن­الگوی نقاب در آراء یونگ و ردپای آن در غزلیات شمس (محمدی و اسمعیلی­پور، 1391) و آنیمای معشوق در غزل­های عطار بر پایه نقد کهن الگویی یونگ (اقرانی، 1397). مقالة پیش رو به روان­کاوی شخصیت عطار و مولانا براساس مدل تیپ‌شناسی یونگ پرداخته است؛ موضوع این پژوهش بر مدار مفاهیم  «وصل و هجر» در جهت شناخت تیپ شخصیتی دوشاعر، نوآوری  دارد.

   نقد روان‌شناختی در دهه­های اخیر همچون مطالعات میان­رشته­ای دیگر، رونق یافته است. این نقد، خواننده را با لایه­های زیرین متن روبه‌رو می­کند؛ به گونه­ای که به درکی عمیق از متن و شخصیت­ها می­رسد و به شیوة علمی رفتارهای درون‌گرا و برون‌گرا و همچنین الگوی خاص فکری هر فرد را توضیف و تبیین می­کند که البته کار پیچیده­ای است؛ زیرا تمامی مبانی و خصوصیات شخصیت را نمی­توان در یک نظریة خاص روان‌شناسی یافت.

«شاید ارسطو نخستین کسی باشد که با طرح نظریة کاتارسیس[2] که به معنی تزکیه و پالایش روان یا روان­پالایی است به صورت علمی به پیوند ادبیات و روان توجه کرد و گونه­ای از نقد روان‌شناختی را پی ریخته است» (امامی، 1377: 130).

بی­شک سهم یونگ بیش از سایر روان‌شناسانی چون فروید[3]، راجرز[4] و... بوده است؛ زیرا وی معتقد است در زیر سطح ظاهری آگاهی، ناخودآگاه جمعی ازلی وجود دارد که به صورت عامل روانی مشترک و موروثی همة اعضای خانوادة بشری درآمده است (گورین[5]، 1370: 192). «این ایده که انسان دچار دوبودگی است (به عبارت دیگر، در عین آگاهی به میزان زیادی ناخوادآگاه است)، کمک می کند تا انبوه آثار ادبی  را بهتر بفهمیم و تحلیل کنیم که شخصیت اصلی شان به طور اتفاقی به همزاد خودش برمی خورد» (پاینده، 1397: 79).

چنان که گفته­اند جوهر هنرها از روان آدمی نشأت می­گیرد؛ بنابراین، هنر شعر و ادبیات از آنجا که از سرچشمة زبان آدمی می­جوشد، بیش از هنرهای دیگر با روح و روان آدمی پیوند خورده است؛ از این رو، منتقد برای کشف لایه­های عمیق­تری از ویژگی­های روان انسان از علم روان‌شناسی برای مطالعة ادبیات استفاده می­کند. «آثار هنری یا ادبی شناخت عمیقی از روان خالق‌شان به دست می دهند. آفرینش این آثار به رؤیاهای مان شباهت دارد. سازوکارهایی که بزرگ ترین، اما پنهانی‌ترین آرزوهای‌مان را در رؤیاها و کابوس‌ها با طول و تفصیل به نمایش درمی آورند (همان آرزوهایی که در ضمیر آگاه‌مان بسی مشمئزکننده اند) عیناً بر آفرینش اثر هنری نیز حاکم هستند» (همان: 101).

   «ارتباط روان‌شناسی به عنوان دانشی که به بررسی ذهن و رفتار انسان می­پردازد با ادبیات که موضوع آن، انسان و تأثیر محیط بر اوست، چنان نزدیک است که شاخه­ای به نام روان‌شناسی ادبی بر اساس مشترکات این دو دانش به وجود آمد» (ولک و وارن[6]، 1382: 82).

   بی گمان شناخت ابعاد یک اثر ادبی در گرو آشنایی با دستاوردها و نظریه­های دانش روان‌شناسی است و با شناخت این دستاوردها می­توان تحلیلی درست از این آثار یافت.

  1. تعریف شخصیت و نظریة شخصیت‌شناسی یونگ

مکتب­های روان‌شناسی، تعاریف متعددی از شخصیت ارائه کرده­اند. از این رو ارائة یک تعریف جامع، دشوار است. با این همه می­توان گفت: «شخصیت، مجموعة سازمان­یافته و واحدی متشکل از خصوصیات نسبتاً ثابت و پایدار است که روی هم، یک فرد را از افراد دیگر متمایز می­سازد» (شاملو، 1382: 17) یا به عبارت دیگر «شخصیت، سازمان پویای جنبة ادراکی، انفعالی، ارادی و بدنی خرد آدمی است» (سیاسی، 1374: 7).

در روان‌شناسی شخصیت، افراد، متناسب با ویژگی­ها و صفات بارز خود در ردیف تیپ­های شخصیتی قرار می­گیرند.

کارل­گوستاو یونگ، روان‌شناس و روان‌کاو سوئیسی، نخستین شخصی است که به ‌شکل مستقیم به مبحث تیپ شخصیتی اشاره داشته است. او معتقد است رفتاری که به نظر ما، غیر قابل پیش­بینی است، اگر بتوان زیربنای ذهنی و برداشت­ها و نگرش­های اشخاص را شناخت، قابل درک و شناسایی و پیش‌بینی است.

یونگ برای نخستین بار بحث قطبیت­های برون‌گرا و درون‌گرا را مطرح و نظریات خود را درقالب کتاب انواع روان‌شناختی [7]در سال ۱۹۲۱ میلادی منتشر ­کرد که بعدها این نظریه به نظریة «تیپ‌های هشت گانة یونگ» معروف شد.

یونگ در شخصیت انسان وجود دو نوع نگرش را تشخیص داده است: یکی برون‌گرایی و دیگری درون‌گرایی. نگرش برون‌گرایانه، انسان را به سوی دنیای عینی بیرون سوق می‌دهد؛ در حالی که نگرش درون‌گرایانه، او را متوجه دنیای درون خود می‌سازد. این دو نگرش، معمولاً در هر شخص وجود دارد، اما به طور معمول، یکی غالب و آگاه و دیگری مغلوب و ناخودآگاه است.

 شولتز[8] به نقل از یونگ می­نویسد: «یونگ، برای هر کدام (افراد درون‌گرا و برون‌گرا) خصایصی می‌شمارد. درون‌گرایان به افکار و احساسات خویش توجه دارند، نگران آینده و محافظه‌کارند، اصول و معیارها را مهم‌تر از خود اعمال می‌دانند و در نوشتن، بهتر از گفتن، مردم‌گریز و دیرآشنا هستند. برون‌گرایان به افراد و اشیا توجه دارند. در زمان حال زندگی می‌کنند و به خودِ اعمال توجه دارند. خون‌گرم، پرحرف، زودآشنا و اهل معاشرت و اجتماعی هستند» (شولتز، 1354: 575).

به طور کلی «برون‌گرایان، سوگیری به دیگران و نیز به جهان خودآگاهی دارند. کارمایة آنان به خارج معطوف است و به وسیلة عامل بیرونی برانگیخته می­شوند. درون‌گرایان به جهان درونی خویش سوگیری دارند و کارمایة آنان نخست به درون و سپس به واقعیت بیرونی جریان می­یابد. در ارتباط با اشخاص و اشیاء بی­اعتمادند و کناره می­گیرند، تأمل را بر عمل برتر می­دانند و به این ترتیب ممکن است آن‌ها خودخواه و سازگار ناپذیر دیده شوند» (فدایی، 1381: 63).

به نظر یونگ در انسان، چهار کنش یا فعالیت اساسی روانی نیز وجود دارد که عبارتند از: تفکر، احساس، ادراک و الهام. ادراک و الهام از کارکردهای غیرعقلانی هستند و تفکر و احساس از کارکردهای عقلانی که شامل قضاوت و ارزیابی دربارة تجربیات می‌شوند. شاملو این چهار کُنش را در وجود آدمی این‌گونه تعریف می‌کند: «تفکر: افرادی که این کُنش در آن‌ها قوی‌تر است می‌کوشند جهان را با استدلال بشناسند و به روابط منطقی جهان توجه دارند. احساس: افرادی که این کُنش در آن‌ها مسلط است، می‌کوشند جهان را با احساسات خوشایند و ناخوشایندی که از تجربه‌های خود دارند بشناسند. ادراک: با وجود این کُنش، افراد، جهان را آن‌چنان که هست تجربه می‌کنند. الهام: افرادی که این کنش در آن‌ها قوی‌تر است در شناخت جهان، به یک ناخودآگاه یا ادراک درونی توجه دارند و می‌کوشند به نیروی نهانی موجود در اشیا پی‌ببرند» (شاملو، 1382: 45).

روان‌شناسی تحلیلی یونگ با مفهوم معروف آن، توارث فرهنگی؛ یعنی اینکه بسیاری از خصیصه‌های فرهنگی در طول قرن­ها به صورت ارثی به نسل­های بعد منتقل شده­اند و تأکید او روی دو مفهوم درون‌گرایی و برون‌گرایی و همچنین توجه عمیق به کارکردهای فکری مغز و احساسات بر زمینه­ای قوی و غنی از مطالعات او روی اسطوره­­­شناسی و روان‌شناسی مقایسه­ای قبایل بدوی و متمدن و مطالعات بالینی فراوان است ( شولتز، 1354: 601).

  «یونگ بر اساس تعامل­های دو نگرش درون‌گرا و برون‌گرا و چهار کارکرد مذکور، هشت تیپ شخصیتی را معرفی کرده است: 1- برون‌گرای متفکر، 2- برون‌گرای احساسی، 3- برون‌گرای حسی، 4- برون‌گرای شهودی، 5- درون‌گرای متفکر، 6- درون‌گرای احساسی، 7- درون‌گرای حسی و 8-درون‌گرای شهودی» (کریم‌پور، 1395: 160).

   عطار و مولانا، عارفان واصل و شاعران جاودان ادبیات فارسی­اند، اما صرفنظر از شخصیت والای آن­ها، هر یک پیشینه و زندگی­نامه­ای بر اساس مسیر پرفراز و نشیب در طول عمر خود داشته­اند و از دیدگاه علم روان‌شناسی، هر یک از آن­ها دارای تیپ­های شخصیتی خاص بوده‌اند که بر جهان بینی و شیوة روایت آن­ها از مقولة عشق و مضامین مرتبط با آن و شیوة خلق غزلیات عاشقانه تأثیرگذار بوده است.

 

  1. بحث و بررسی

6-1. کودکی و سرگذشت عطار

فریدالدین ابوحامد محمدبن ابوبکر، ابراهیم بن اسحاق عطار کدکنی نیشابوری در سال 553 به دنیا آمد. نام پدر وی ابراهیم و کنیه‌اش ابوبکر بود. وی دارو فروش و عطار بوده است و مادرش نیز زنی زاهد و عزلت‌نشین بوده است که عطار در اسرارنامه از پدر و مادر خویش به نیکی یاد کرده است.

در دوران کودکی او فاجعة غُز اتفاق افتاد. راهزنان غُز پس از شورش، سلطان سنجر را به اسارت گرفتند و خانه و دکان‌ها را غارت کردند و زنان و دختران و کودکان را می‌ربودند و به آن‌ها تجاوز می‌کردند و یا مردان و زنان شهر را به قتل می­رساندند. پس از چند سال سلطان سنجر از اسارت غُز نجات یافت و تخت سلطنت را باز پس‌گرفت، اما وفات او باعث بی­نظمی دوبارة شهر شد و وحشت و اضطراب دوباره حکمفرما شد. این وقایع بر شخصیت عطار تأثیر گذاشته و شاید یکی از دلایل انزوای او بوده است.

«حوادث تلخ زندگی عطار به دلیل ناامنی و جنگ ها و رخدادهای ناشی از آن، بسیار پررنگ بوده است و این موضوع می­توانست ذهن و روان شاعر را به شکلی عمیق درگیر کرده باشد. عطار در همان دورة کودکی با مفهوم رنج و اندوه بشر آشنا شد که این خود می‌توانست مقدمه­ای باشد برای اینکه به این نتیجه برسد که رنج، بن­مایة سلوک عرفانی است و انسان، خواسته یا ناخواسته با آن مواجه می­شود» (زرین‌کوب، 1383: 63) و نیز این عوامل مقدمه­ای برای تناقض­های عرفانی او شد.

6-2. کودکی و سرگذشت مولانا

  «جلال­الدین محمد مشهور به مولوی در ششم ربیع الاول سال 604 هجری، سی‌ام سپتامبر 1207 میلادی، در بلخ به دنیا آمد. مادرش، مؤمنه خاتون و پدرش، بهاء ولد بوده است» (قنبری، 1397: 21).

آنچه در دوران کودکی مولانا دیده می‌شود، شهرت پدر و احترام مردم و بزرگان به او، داشتن خانواده­ای که مولانا را از کودکی به خوبی پرورش دادند و ضمن اینکه برای فرزندشان احترام قائل بودند، مقدمات تحصیل او را آماده می­کردند. وی از کودکی روحی جست‌و‌جوگر داشته است، اما علم، شهرت، مقام روحانی پدر و بزرگانی که با خانوادة آن‌ها معاشرت داشته­اند بر حوادث بعدی زندگیش، اثر مستقیم داشته است. مهم‌ترین اتفاق زندگی،‌ مهاجرت اوست. این جدایی از اصل و دیار در لابه‌لای مفاهیم عرفانی گسترده شده است، می­تواند در آغاز از رخ‌دادی مهم در دوران کودکی اش خبردهد:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند
ج

 

از جدایـی‌ها شکـایت مـی‌کند

 (مولانا، 1381: 19)

  مولانا در محیطی با آرامش بیشتر و با یاران و دوستان بسیاری که پیرامون پدر بوده و ناگزیر بر شخصیت او نیز اثر گذاشته‌اند، بالیده است. از این رو، مفهوم رنج برای او معنایی دیگر دارد. درست است که همة انسان­ها تجربة رنج و اندوه و شکست و ناکامی دارند، اما تنش‌ها و درگیری­های ذهنی او در دوران کودکی کمتر و شاید تلخ­ترین تجربه، مهاجرت بوده است.

   این سرنوشت، خود می­تواند از او شخصیتی با شکاکیت کمتر و روش­نگری بیشتر بسازد، اما نمی‌توان گفت که با همة تأثیرپذیری­ها، نظام فکری و عقیدتی عارفان کاملاً مطابق با یکدیگر بوده است؛ زیرا خصایص روحی متفاوت شاعران در ایجاد نظام فکری خاص آن‌ها دخیل بوده است.

6-3. هجر و وصل در غزل عطار

عطار نیشابوری، طالب درد و هجران است. وی «در عاشقانه­ها، مثل آنچه در عاشقانه­های سنایی، انوری و خاقانی وجود دارد، همان شوق وصال و درد فراق را می­سراید از معشوق لذت وصل می­طلبد و از هجران ناشی از فراق جسمانی می‌نالد» (زرین‌کوب، 1391: 63).

درد بر مــن ریـز و درمـانـم  مکن
چون وصالت هیچ کس را روی نیست
ج

 

درد تو ز درمــان خــوش‌تر است
روی در دیوار هجران خوش‌تر است

(عطار، 1386: 45)

از این رو، واژه­های درد، غم، هجران و فراق در دیوان عطار بسیار پرکاربرد است و این امر یکی از وجوه تمایز غزلیات عطار با غزلیات شمس است. «غزلیات عطار شور و سوزی دارد که آن را از غزلیات سنایی و خاقانی که سرمشق اوست و از غزلیات مولانا که از شیوة غزلیات وی متأثر به نظر می­رسد، متمایز می‌سازد. بوی درد، بوی سوز و بوی جان سوخته از مقام آن‌ها به مشام می‌رسد» (زرین‌کوب، 1391: 62).

   عطار، عارف واصل است. با این حال، او رستگاری را در رنج مدام می­داند و بن­مایة تفکرش این است که سالک با اندوه و ابراز آن می­تواند نظر معشوق را به خود جلب کند. وی رنج ودرد را اساس سلوک می‌داند.

گفت تا دوزخ شود  همراه من

               

هفت دوزخ کرد یک آه من
(عطار، 1370: 164)

تحمل رنج، او را به نقطة کمال و وصل می­رساند. از این رو خواننده با مطالعة غزلیاتش، بارها با حس و حال عاشقی که هجران را تجربه کرده و از آن با سوز و گداز سخن گفته است، مواجه می‌شود.

شخصیت عاشق  در غزل عطار همواره مشتاق معشوق و در سوز و گداز بوده است، روحیة حساس و شکنندة  او  در لابه­لای ابیات غزلیاتش مشهود است. در بسیاری موارد، زمانی که سخن از عشق می­گوید، امیدی به وصل ندارد. بیشتر چنان در وادی حیرت فرو می‌رود که نمی­تواند حتی به وصل بیندیشد و این ناشی از اندیشة خاص اوست. «تصوف عطار تا حدی همانند تصوف غزالی، یک نظام سلوکی و رفتاری شخصی فردی و عاری از روی و ریا بود. در نزد او، سلوک ناشی از عشق و عشق ناشی از درد بود. تصوف هم از درد آغاز می­شود، در درد ادامه می­یابد و از درد به کمال می­رسد» (زرین‌کوب، 1391: 158).

این اندیشه و نگرش، عطار را مقابل مولانا قرار می­دهد و وصل برای او معمولاً دور از دسترس است. در بیت زیر، او به این مضمون اشاره دارد که هیچ­کس نمی‌تواند به وصال معشوق برسد.

 

بــر نیارد  خـورد کس  از روی  تو
 

 

زان که زلفت همچو عقرب کژدمست
ج

 (عطار، 1386: 60)

  در بسیاری از ابیات او از هجران و فراق و دوری از یار با اندوه و درد بسیار یاد می­کند و به وصل امیدی ندارد.

تحفة جنت که از بهر شما آراستند
 

 

با غم هجران او دوزخ سرابِستان ماست
ج

(همان: 27)

چون وصالت هیچ‌کس را روی نیست      
 

 

روی در دیــوار هـجران خـوشـترست
ج

(همان: 45)

تا کـــی آخر از فراقـــت کــار من
 

 

با وصـــالت بـه بتر بایــست نیست
ج

(همان: 86) 

6-4. هجر و وصل در غزل مولانا  

مولانا در غزلیات شمس از هجران، فراوان سخن گفته است. او در فراق یار –شمس­الدین و همچنین خداوند – اشعار بسیاری دارد که یکی از زیباترین آن‌ها این بیت است:

بی همگان به‌سر شود بی تو به‌سر نمی‌شود       

داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی‌شود

 (مولانا، 1376: 244)

 در واقع از نظر مولانا، هجران باعث کمال است. از عشق نمی‌کاهد و بهترین راه رسیدن به پختگی معنوی است. علت غیبت شمس نیز همین است. او در مقالات می‌نویسد: «من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم. سفر من برای برآمد کار توست. اگرنه، مرا چه تفاوت از روم تا شام؟ در کعبه باشم و یا در استبول، تفاوت نکند الا آن است که البته فراق پخته می‌کند و مهذب می‌کند. اکنون، مهذب و پختة وصال اولیتر یا پختة وصال اولیتر یا پختة فراق؟ این که در وصال پخته شود و چشم باز کند، کجا و آن کجا که بیرون ایستاده بود تا کِی در پرده راه یابد؟ چه مانَد بدان که در اندرون پرده باشد مقیم؟» (همان: 280).

واخرم یک بـــارگی از غـم و بیچارگی       

سـیرم از غمخوارگی منت غمخوارگان

                                                                                               (همان: 754)

اگرچه در این غزلیات، اندوه ناشی از هجران، فضای غزل را تحت تأثیر قرار داده است، اما مولانا را به گونه‌ای دیگر درمی‌یابیم، زیرا در کلیت غزلیات، بیش از هجران و فراق از عشق و شادی و وصل سخن می­گوید و درک و کشف و شهودی است که بر اثر حالات عاشقی به وجود آمده است.

اگر شمس همیشه در کنار مولانا بود، او از وجودش فیض طلب می­کرد، اما این شیدایی و سوختگی را هرگز به دست نمی­آورد. «مولانا که درد هجران و اشتیاق را چنان که هیچ­کس دیگر نیاموخته وصف کرده است، سرانجام پس از آن که شمس الدین برای همیشه او را ترک گفت، آموخت که معشوق نمی‌تواند از عاشق جدا شود» (شیمل، 1370: 479).

حقیقت این است که معشوق در جان، جای دارد و هیچ­گاه از عاشق جدا نیست:

ای عقل باش حیران نی وصل جو نی هجران    

چون وصل گوش‌داری زآنکس‌که نیست غایب

 (مولانا، 1376: 160)

از این رو، با آنکه غزلیاتی مبتنی بر مضمون هجر را خلق نموده است،= در مقایسة با عطار کمتر از این مقوله، سخن گفته است.

    به جز از هجر آن مخدوم جانی
                   

    دل و جان را به عالم اندُهان کو

 (همان: 825)

و سخت ترین فراق را بعد از وصل می‌داند.

سخت بود هجر و فراق ای حبیب

 

خـاصـــه فـــراقی ز پــی اعتنــاق

 (همان: 511)

از این رو غم ستیزی و شادی­گرایی، درون مایة بسیاری از غزلیات اوست و از غم دوری از یار به شیوه­ای دیگر سخن می­گوید. برای مثال در ابیات زیر گریزان بودن غم را مطرح می‌کند.

چـــنان کـــز غـــم دل دانا گـــریزد
مگر ما شحنه ایم و غم چو دزد است   

دو چــندان غــم ز پیش ما گریزد
چو ما را دید جـــا از جـــا گریزد

 (همان: 423)

اندیشة وصل در ابیات مولانا فراوان دیده می‌شود.

هر هستیی ­در­ وصل ­خود در وصل اصل اصل خود   

خنبک زنــان بر نیستی دستک زنان اندرنما

 (همان: 18)

دیدار معشوق و شادی حاصل از آن در این ابیات، سخن از فراق و هجران نیست. درغزل زیر که مطلع آن از آمدن بهار و شادی مستان خبر می‌دهد، با دو بیت زیر به پایان می­رسد:

که جان‌ها را بهار آورد و ما را روی یار آورد 

  ببین کز جمله دولت ها کدام آورد مستان را

ز شــمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت     

  به جام خاص سلطانی مدام آورد مــستان را

 (همان: 38)

با آن که معشوق جدا از دیگران است، نور وجود او با عشاق در وصل مدام می‌باشد.

از سوی تبریز تافت شمس حق و گفتمش    

نور تــو هم متصل با همـه و هم جداست

 (همان: 147)

درمقام عاشقی، امید به وصل دارد و از فعل دعایی برای قرین شدن با معشوق استفاده می‌کند.

ای عاشــق پنهانی آن یـــار قرینت باد   

ای طـــالب بالایی بـــالات مــبارک باد

 (همان: 225)

   در غزلی، ازآمدن وصال پایدار و از حضور معشوق در خواب و بیداری و همراه بودن همیشگی او می­گوید.

ببندم چشم و گویم شد گشایم گویم او آمد    

و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد

‌ (همان: 196)

  همچنین از آمدن معشوق و درخواستش برای سفر نکردن یار می­گوید.

دیـــر آمــــده‌ای سفــــر مــــکن زود          

ای مایـــة هـــر مــــراد و هـــر ســـود

 (همان: 262)

   علاوه برآن، مولانا بارها از تجربة حضور معشوق با خرسندی و شعف یاد می­کند. در ابیات زیر، شاعر از گذر معشوق بر بام وجودش یاد می‌کند و از نزدیک شدن معشوق، سبک‌بال می‌شود.

ای یوسفِ خوش نام ما خوش می‌روی بر بامِ ما        

انــا فتــحنـــا الصـــلا بــازآ ز بـام از در درآ

ای بحر پر مرجانِ من والله سبک شد جان مـن         

ای جــان سرگردانِ من از گـردش این آسیا

 (همان: 12)

   در غزلیات شمس، تجربة وصل بارها به تصویر کشیده شده و شاعر از قرین شدن با معشوق خود مسرور گشته است.

  گاه مولانا، حضور معشوق را مترادف با وصال پایدار می­داند و بر اثر یگانگی روحی و اتصال معنوی که میان او و شمس تبریزی برقرار شده است از این وصال با رضایت و شادمانی یاد می­کند. هر چند وی که در دیوان غزلیات از دوری معشوق بسیار گفته،ژ به همان نسبت نیز از شادی و وصل و رضایت از حضور معشوق، سخن به‌ میان است. در مقابل، عطار در اغلب موارد از وصل بهره ای نبرده است.

6-5. تیپ شخصیتی عطار و مولانا

 در نظریات یونگ، تقابل میان درون‌گرایی و برون‌گرایی دیده می­شود. «هر کس در اصل به یکی از این دو طریق با جهان ارتباط برقرار می­کند. اگرچه جهت دیگر نیز همیشه برای فرد باقی می‌ماند. در حالت درون‌گرایی، جهت اصلی فرد به درون و به جانب خویشتن است. فرد درون گرا، دودل، متفکر و محتاط است» (پروین، 1395: 115).

درک افراد تیپ درون‌گرا بسیار دشوار است؛ زیرا احساسات آن‌ها را قطره چکانی بروز می‌دهند. براساس نظریة یونگ، ضرب المثل «آب هر چه راکدتر،‌ نفوذش عمیق‌تر» دربارة این تیپ صدق می‌کند» (شارپ[9]، 1396: 77). درون‌گرایان برخلاف برون‌گرایان، «با تنها بودن، احساس راحتی می‌کنند و کارهای انفرادی را دوست دارند» (مارتین[10]، 1394: 21). «افراد این تیپ نه می‌درخشند و نه خودشان را به نمایش می‌گذارند؛ انگیزه‌هایشان همیشه به خوبی پنهان می‌ماند؛ آن‌ها، زمینه‌های مبهمی از خودکنترلی دارند و معمولاً ساکت و خارج از دسترس‌اند و درکشان سخت است» (شارپ، 1396: 78). افراد درون‌گرا بیشتر به جانب غم گرایش دارند. مطابق با آنچه از زندگی نامة عطار دریافت شده، او همواره گوشة عزلت برمی‌گزیده و معاشرت‌های اجتماعی او اندک بوده است؛ حتی در مسیر سیر و سلوک، با عارفان زیادی در ارتباط نبوده و به غیر از دکان عطاری در مناسبات اجتماعی دیگر شرکت نمی­کرده است. اثر محیط و کودکی پر ماجرایش در ابیات عاشقانة او پیداست. با توجه به این تعاریف، عطار، شخصیت درون‌گرای احساسی دارد.

در توصیفی که از حالات عاشقی‌اش در دیوان غزلیاتش دیده می­شود، شخصیت عاشق در اغلب ابیات، تسلیم در برابر معشوق ترسیم می­گردد.

   مــن خــاک توأم پای نهم برسرافلاک     

  چـــون بــاد گرت بر من خاکی گذر افتاد

 (عطار، 1386: 116)

گر کشته شود عاشق از دشنة خون‌ریزت   

در روی تو هم‌چون گل از زیر کفن خندد

(همان: 138)

او در اغلب موارد اندوهگین است.

بی تو از صد شادیم یک غم بهست    

با  تو یک زخمـم ز صـد  مرهم بهـست

گر ز مــشرق تا به مغرب دعوتست     

چــــون نمـی بیـنم تو را  ماتــم بـهست

(همان: 77)

پایم ز دست واقعه در قیر غم گــرفت

کــــارم ز جور حادثه از دست در گذشت

بر روی من چو بر جگر من نماند آب    

بس سیل­های خون که زخون جگرگذشت

هر شب ز جور چرخ بلایی دگر رسید   

هردم ز روز عمر به دردی دگر گـــذشـت

 (همان: 99)

بـــر خـــاک درت  بــه زاری زار 

از بس که به خون بگشت خــون گشت

(همان: 100)

او همواره در سوز و گداز است و راضی به هجران و درد است.

صد قــرن چو  بــاد اگـــر بپویم

هــم باد   بود  کــه یـــار  دورست

(همان: 48)

گـــر بسـوزم زآتش عشقت رواست
  

کآتش عشـــق تـــو تــسکین منست

(همان: 68)

این شخصیت، همان درون‌گرایی است که برای دیدار معشوق دست به ماجراجویی نمی­زند، خطر کردن در عشق را اولویت خود نمی­داند و با توصیف زیبایی معشوق و قدرت تام او هجران را حق خود می‌داند و درمانی برای آن نمی‌بیند.

 

به دریایی درافتادم که پایانش نمی بینم    

به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی‌بینم

(همان: 477)

عطار مردی درون‌گرا و گریزان از اجتماع بوده که در مقام عاشقی نیز از وصل دوری می­گزید و این شیوة روایت که یک تجربة واقعی به نظر می­رسد، می­تواند شخصیت ثابت او را به خوبی مشخص سازد. «غزلیات عطار، خواه عاشقانه، خواه عارفانه و خواه قلندرانه از عشقی واقعی که تجربة قلب یا تجربة روح است، حاکی است» (زرین‌کوب، 1383: ‌63).

در ارتباط با مولانا نیز باید گفت که شخصیت او برون‌گرای احساسی است. « فرد برون‌گرا از نظر اجنماعی درگیر، فعال و متهور است» (پروین، 1395: 115). از ویژگی‌های احساسی برون‌گرا این است که به دنبال ساخت یا حفظ موقعیت‌های هماهنگ در محیط اطراف است. برای مثال، تیپ برون‌گرای احساسی ممکن است چیزی را خوب یا زیبا توصیف کند؛ آن هم نه از روی ارزش‌های ذهنی‌اش،‌ بلکه به این دلیل که این نظر،‌ مناسب آن موقعیت اجتماعی است. به آن، تظاهر یا دورویی نمی‌گویند؛ بلکه خودی از احساس به شکل برون‌گرای آن است. آن‌ها «به سرعت تشخیص می‌دهند که موقعیت بیرونی به چه چیزی نیاز دارد و به راحتی خود را وقف آن می‌کنند... تصور غالب در این‌جا، فردی است که به خوبی با موقعیت‌های بیرونی و ارزش‌های اجتماعی سازگاری پیدا کرده است» (شارپ، 1396: 53).

با تحلیل نوع زندگی مولانا می‌توان او را مردی برون‌گرا دانست. او دانشمندی مشهور بود که بیشتر وقت خود را صرف یادگیری و سپس موعظة مردم شهر و تربیت شاگردانش کرد و به محبوبیت فراوانی دست‌ یافت. براساس مدل شخصیت‌شناسی یونگ، معمولاً «دانشمندان» در گروه برون‌گرایان قرار می­گیرند. با توجه به گفته­های مولانا، او به شعر علاقه نداشت و به علوم چون دانشمندی دقیق و تیزبین می‌نگریست و به جنبه‌های نظری عرفان بیشتر گرایش داشت. پس از آشنایی  با شمس شخصیت او دچار تغییرات بنیادین گشت. او که برای دست‌یابی به مقام علمی زحمات بسیار کشیده بود، به ناگاه دچار حیرت و بی­خودی گشت و به مقام دنیوی خود پشت پا زد. از این پس نشانه­های شگرف در شخصیت او دیده شد و تغییر در عملکردهای ثابت دانشمند صاحب مقام شهر، جنبه­های پنهان شخصیت او را نمایان ساخت.

معمولاً عملکردهای متفاوت، سایة پنهان شده و در تاریکی فرو رفته را روشن می‌سازند و از آن پس لایه­های جدید خود را مسلط می­سازند. مطابق با این نظر، سایة پنهان شدة شخصیت مولانا پس از سال­ها بر اثر عاشقی، نمایان گشت. از خود بی‌خودی و حالاتی شبیه به جنون که زرین‌کوب از آن به جنون مقدس یاد کرده است، تمام تلاش‌های قبلی مولانا را برای رسیدن به جایگاه اجتماعی نقش بر آب کرد و ناگهان مردی جدید از ناخوداگاه او متولد شد. به نظر می‌رسد تضاد میان تلاش بین برتری یافتن در کسب علوم از جمله شعر و عرفان و نداشتن تعمق در عرفان عملی، سرانجام زندگی هشیارانة او را برهم زد.

«ابراز محبت بیش از حد و انفجاری، وفاداری افراطی نامعقول، وابستگی‌های احساسی یا نوعی شیدایی مرموز که تیر خلاص را به منطق شلیک می‌کند. در چنین نمونه‌هایی، پروسة تفکر هشیار به دست واکنش‌های ابتدایی که ریشه در سوبژة نا هشیار و احساسات رشد نیافته دارد منهدم می‌شود » (شارپ، 1396: 50)

اثر این تغییر عملکرد درزندگی واقعی مولانا و نیز توصیف او از عشق، مشهود است، اما او در مسیر عاشقانه، به کشف ناخودآگاه و نیروهای پنهان درون دست یافت. «اگر سایه شامل نیروهای مثبت و حیاتی باشد، باید آن‌ها را با زندگی فعال دربیامیریم و نه اینکه سرکوبشان کنیم. من باید دست از منیت و خودخواهی بردارد و اجازه دهد تا چیزی که ظاهراً منفی است، اما در واقع می تواند منفی نباشد شکوفا گردد و این فداکاری قهرمانانه­ -البته به مفهوم وارونة آن- در حد  غلبه بر عاطفه را می‌طلبد» (یونگ، 1395: 266).

در ابتدای راه همة بی­خودی­ها و تغییر رفتارهای شاعر، مستی و شادی و از خود بی‌خودی به این معناست که شاعر سرانجام عشق را پذیرفته و با آن در مسیر شدن و سیر و سلوک عارفانه است. این تجربه را در همان هنگام بی­خودی به دیگران منتقل می­کند. «ابیات زیادی در دیوان شمس هست که این معنی را نشان می‌دهد: بی‌خودی، تفویض مطلق و لبریز شدن از عشق» (دشتی، 1386: 104).

کمتر شاعری است که بیشتر غزلیات را در حضور دیگران بسراید و این خود گواه برون‌گرا بودن شخصیت مولاناست. «افرادی که دارای خصوصیت برون‌گرا هستند به واسطة درگیری فعال در رویدادها، انرژی می‌گیرند. دوست دارند در فعالیت‌­های گسترده غرق شوند و بیش از همه، هنگامی هیجان زده می‌شوند که در جمع باشند و اغلب بر سایر افراد پیرامون خود تأثیری انرژی بخش دهند» (مارتین، 1394: 19).

مولانا از عشق شادمانه می‌گوید:

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا   

چه نغزاست و چه خوب‌است، چه زیباست خدایا

 (مولوی، ‌1388: 108)

   و آن را آب حیات می‌داند:

از آن آبِ حیات است که ما چرخ زنانیم   

نه از کف و نه از نای نه دف هاست، خدایا

(همان)

  شور و مستی، ویژگی بارز غزلیات اوست.

یک پند زمن بشنو خواهی نشوی رسوا     

 من خمرة افیونم، زنــهار ســرم مگشا

 (مولوی، 1376: 7)

 

رندان سلامت می‌کنند جان را غلامت می‌کنند  

 

مستی زجامت می‌کنند مستان سلامت می‌کنند

(همان: 178)

   سماع و موسیقی در شعر او با شور و شوق همراه شده است.

مطربا این پرده زن کز ره زنان فریاد و داد

 

خاصه این ره زن که ما را این چنین بر باد داد

(همان: 269)

و یا همراه شادی:

امروز خندانیم ­و خوش­کان بختِ خندان می‌رسد

 

سلطانِ سلطانانِ ما از سوی میدان می‌رسد

(همان: 177)

برون‌گرایان نسبت به درون‌گرایان شادترند و تجربیات و عواطف و احساسات خود را در جمع بیان می­کنند. مولانا نیز از سرریز شدن هیجان­ها واهمه­ای نداشت و یاران او در مجالس سماع و هنگام سرایش شعر او را همراهی می­کردند.

همین نکته می­تواند تقابل شخصیت عطار و مولانا را به خوبی نشان دهد. عطار، هم به اندوه گرایش داشت و هم با یاران بسیاری در ارتباط نبود و با آن‌ها از تجربیات خود چیزی نمی­گفت. او معمولاً خود را در پشت ابیات پنهان می­ساخت و سایة او در لحظات عاشقی و حدیث نفس آشکار می‌شد، اما مولانا عشق را را با روی گشاده پذیرفت، با وجود غم و درد هجران با سماع و موسیقی آن را درآمیخت و بر اثر این مراودات، روایات بسیاری در خصوص تغییر رفتارها­یش در آن روزها وجود دارد که هر یک نشان‌دهندة ارتباط داشتن و مراودة مولانا در لحظات متفاوت زندگی با دیگران است. در واقع پس از برون­ریزی ناخودآگاه، وی به کشف سایة پنهان شده رسید.

با پایان این هیجانات و تناقض­های شخصیتی در مثنوی، مولانا را دوباره مردی متفکر و دانشمندی تحلیل­گر می­بینیم که توانست با غلبه بر عواطف به شرح و تفسیر آیات و احادیث -با بینشی ژرف‌تر- بپردازد.

با توجه به موارد فوق و توضیحاتی که در بخش هجر و وصل داده شد به این پرسش می‌توان پاسخ داد که محیط زندگی مولانا نسبتاً ثبات بیشتری را به او هدیه داده است و او نیز با توجه به شخصیت برون‌گرای خود هنگام عاشقی، دست به خلق تصاویری متفاوت نه در ادبیات فارسی که در ادبیات جهان داشته است. از این رهگذر هنگام توصیف شخصیت عاشق که به یقین حاصل تجربیات خود اوست با امید و شادی از معشوق می‌گوید و وصل را پاداشی برای خود می‌داند.

بحث و نتیجه‌گیری

شخصیت «عاشق» که قهرمان غزلیات عاشقانه است در ادب غنایی و عرفانی بر اساس سنت  ادبی حاکم بر هر دوره‌ای و نیز توصیفات و نگرش های خاص شاعر خلق می‌شود. از این رهگذر، عطار و مولانا مطابق با معیارهای اندیشة عرفانی و پیشینة‌ ادبی- فرهنگی ایران از برخی الگوهای رایج پیروی کرده‌اند، اما سرانجام هر یک از آن‌ها شخصیت عاشق را با وجود همة الگوها و شباهت‌های انکارناپذیر از جملة تسلیم شدن در برابر معشوق، خود را ضعیف دیدن، ابراز عشق کردن و... به گونه‌ای متمایز ترسیم کرده‌اند.

با بررسی و تحلیل مضامین وصل و هجر، این نتیجه حاصل شد که با توجه به کودکی و حوادث زندگی عطار و مولانا و نیز غزلیات عاشقانه‌شان که متأثر از تجربیات واقعی آن‌هاست، می‌توان شخصیت دو شاعر را از لابه‌لای ابیات آن‌ها و از پشت شخصیت عاشق، نمایان ساخت.

عطار در غزلیات عاشقانه از هجر و اندوه بیشتر سخن می‌گوید و بر این تصور و ایده پافشاری می‌کند که شخصیت عاشق همواره در تب و تاب است و به عشق‌ورزی و دوری از معشوق، خشنود است. در مقابل، مولانا از سوز و گداز و هجران می‌گوید، اما گرایش او بیش‌تر به شادی، امید و وصل بوده است. هر دو شاعر به سبب دارا بودنِ خانوادة سرشناس به یادگیری علم و ادب پرداخته و این اقبال را داشته‌اند که در این مسیر به هدف نهایی برسندریال اما در دوران کودکی عطار، حوادث و اتفاقات بسیار تلخ به ویژه حملة غُز، ذهن و روان او را رنجور کرده و در دوران بعد -به گونه‌ای که از روایات برآمده- او مردی عزلت‌نشین بوده است. براساس شواهد واضح از نوع زندگی عطار؛ یعنی گرایش به شعر و عرفان، گوشه‌گیری و عدم معاشرت بسیار با عارفان و بزرگان هم‌عصر خویش، دوری جستن از شهرت و ویژگی‌های شخصیت عاشق در غزلیات از جمله اندوهگین بودن، حس سرخوردگی، خشنودی از هجران، تأکید بر ناامیدی در وصال، می‌توان شخصیت او را جزو گروه درون‌گرایان احساسی برشمرد.

مولانا غیر از تجربة تلخ مهاجرت از امنیت بیشتری در دوران کودکی برخوردار بوده است. او همچون پدرش، بهاء‌ولد در جوانی به شهرت رسید و از اینکه با بزرگان و عارفان و مردم شهر در ارتباط باشد، لذت می‌برد. براساس شواهدی چون علاقه به کسب علوم و شهرت‌طلبی، داشتن ارتباطات بسیار با عالمان و دانشجویان، حالات پس از تجربة عاشقی‌اش -شادی، سماع، موسیقی و در محفل یاران شعر سرودن نیز ویژگی‌های شخصیت عاشق در دیوان او، امید به وصل داشتن، تجربه‌های خاص عاشقی کردن که از اندیشة خلاقانه و منحصر به فرد است- می‌توان گفت که مولانا شخصیت برون‌گرای احساسی داشته است.

تعارض منافع

تعارض منافع ندارم.

 

[1]. Jung, C.

[2]. Catharsis

[3]. Freud, S.

[4]. Rogers, C.

[5]. Guerin, W.

[6]. Wellek, R. & Austin, W.

[7]. psychological types

[8]. Schultz, D.

[9]. Sharp, D.

[10]. Charles, M.

امامی، نصرالله. (1377). مبانی و روش‌های نقد ادبی. تهران: انتشارات جامی.
اقرانی ارگی، آزاده و مشهور، پروین دخت. (1397). آنیمای معشوق در غزل­های عطار بر پایه نقد کهن الگویی یونگ.  پژوهش­نامه ادب غنایی، 16(30)، 9-30. doi: 10.22111/JLLR.2018.4074
 انزابی نژاد، رضا و حجازی، بهجت السادات. (1384). سنخیت در عرفان و همانندسازی در روانشناسی با گذری بر اندیشه­های عطار و مولوی. مجله زبان و ادبیات فارسی، 48(197)، 54-35. doi: 20.1001.1.22517979.1384.48.197.2.4
پاینده، حسین. (1397). نظریه و نقد ادبی. تهران: انتشارات سمت.
 پروین، لورنس‌ای و اولیورپی، جان. (1395). شخصیت: نظریه و پژوهش. ترجمة محمد جعفر جوادی و پریون کدیور. تهران: انتشارات آییش.
دشتی، علی. (1384). سیری در دیوان شمس. تهران: انتشارات جاویدان.
زرین‌کوب، عبدالحسین. (1383). صدای بال سیمرغ. تهران: انتشارات سخن.
 سیاسی، علی اکبر. (1374). نظریه­های شخصیت. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
 شارپ، داریل‌. (1396). تیپ‌های شخصیتی: مدل تیپ شناسی یونگ. ترجمة بابک نجفی. تهران: انتشارات هیرمند.
 شاملو، سعید. (1382). روان شناسی شخصیت. تهران: نشر رشد.
شولتز، دوان. (1354). مقالة نظریة شخصیت. ترجمة یوسف کریمی. تهران: انتشارات ارسباران.
شیمل،‌ آن‌ماری. (1370). شکوه شمس. ترجمة حسن لاهوتی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
عطار، فریدالدین. (1386). دیوان. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
____________. (1370). منطق الطیر. تهران: انتشارات اساطیر.
غلامپورآهنگرکلایی، لیلا، طاووسی، محمود و اوجاق علیزاده، شهین. (1395). تحلیل کهن الگوی خویشتن در منطق­الطیر عطار. جستارهای نوین ادبی، 49(3)، 45-71. doi: 10.22067/JLS.V49I3.62514
 فدایی، فرید. (1381). یونگ و روان‌شناسی تحلیلی او. تهران: انتشارات دانژه.
قنبری،‌ بخشعلی. (1379). در مصاف تندباد (تجربه‌های عرفان مولوی). تهران: انتشارات ‌ برسات.
کریم‌پور، نسرین و خزانه‌دارلو، محمدعلی. (1395). روان‌شناسی نسوی بر مبنای ابعاد درون‌گرایی و برون‌گرایی. پژوهش­های دستوری و بلاغی، 6(10)، 155-173. doi: 10.22091/JLS.2016.912
گورین، ویلفرد. (1370). راهنمای رویکرد نقد ادبی. ترجمة زهرا مهین خواه. تهران: انتشارات اطلاعات.
مارتین،‌ چارلز. (1394). تیپ شخصیتی شما. ترجمة سیدمرتضی نظری.‌ تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ زندگی.
محمدی، علی و اسمعیلی­پور، مریم. (1391). بررسی تطبیقی کهن­الگوی نقاب در آراء یونگ و ردپای آن در غزلیات شمس. نشریه ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی، 8(26)، 132-164.
مولوی، جلال الدین محمد. (1376). کلیات شمس تبریزی. به قلم بدیع الزمان فروزانفر. تهران: انتشارات امیرکبیر.
_____________________. (1381). مثنوی معنوی. تصحیح قوام الدین خرمشاهی. چاپ ششم. تهران: انتشارات دوستان.
_____________________. (1388). در عشق، زنده بودن. شرح محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران: انتشارات سخن.
ولک، رنه و آستین، وارن. (1382).‌ نظریة ادبیات. ترجمة ضیا موحد و پرویز مهاجر. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
یونگ،‌ کارل گوستاو. (1399). انسان و سمبولهایش. ترجمة محمود سلطانیه. چاپ سیزدهم. تهران: انتشارات جامی.