سیمای هویّت ایرانی در منظومۀ دفتر دلگشا با تکیه بر بازآفرینی‌های شاهنامۀ فردوسی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشیار،گروه تاریخ، دانشگاه الزهرا، تهران، ایران

2 استادیار، گروه تاریخ، دانشگاه بین‌المللی امام خمینی (ره)، قزوین، ایران

3 مدرس، گروه تاریخ و جامعه شناسی، دانشگاه محقق اردبیلی، اردبیل، ایران

چکیده

تاریخ‌نگاری منظوم به عنوان یکی از اقسام تاریخ‌نگاری از دورۀ مغول به بعد به دنبال رونق تاریخ‌نگاری شکل گرفته است. در این تاریخ‌نگاری همانطور که از اسم آن بر می‌آید تاریخ به صورت نظم نوشته شده است. تاریخ‌نگاری منظوم هم از جهت بازسازی برخی از حوادث تاریخی این زمان و هم از لحاظ نشان دادن شواهدی از احیای روح ایرانی و زبان فارسی اطلاعات زیادی به‌دست می‌دهد. با وجود اینکه دورۀ ایلخانی و تیموری از مهم‌ترین دوره‌های شاهنامه‌سرایی و تاریخ‌نگاری منظوم در ایران است و منظومه‌های تاریخی بسیاری در این عصر به وجود آمده‌اند، اما این نوع تاریخ‌نگاری، کمتر مورد پژوهش محققین قرار گرفته است. این پژوهش بر آن است تا با روش توصیفی- تحلیلی به انگاره‌های هویت ایرانی در «منظومۀ دفتر دلگشا»ی صاحب شبانکاره‌ای بپردازد. یافته‌های پژوهش نشان می‌دهد در نظر صاحب شیانکاره‌ای، تاریخ و گذشته تاریخی مهم‌ترین نقش را در احیا و بازسازی هویت ایرانی در دوران اسلامی داشته است. نگرش عمیق شاعر نسبت به فردوسی و تحت تأثیر شاهنامه باعث شده است تا او بارها در منظومۀ خود به شخصیت‌ها و قهرمانان شاهنامه اشاره کند  و گاهی حتی ممدوحان خویش را برتر از پهلوانان شاهنامه هم می‌داند.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Persian Identity Aspects in Delgosha's System of Poems based on Shahnameh's Ferdowsi Re-creations

نویسندگان [English]

  • Zekrollah Mohammadi 1
  • Amir Hossein Hatami 2
  • Mohsen Parvish 3
1 Associate Professor, Department of History, Al-Zahra University, Tehran, Iran
2 Assistant Professor, Department of History, Imam Khomeini International University, Qazvin, Iran
3 Lecturer, Department of History and Sociology, Mohaghegh Ardabili University, Ardabil, Iran
چکیده [English]

Poetic historiography has been formed as one of the historiographical forms of the Mongolian period, following the advent of historiography. In this historiography, as its name implies, history is written in order. The poetic historiography provides a lot of information about the reconstruction of some of the historical events of this time and in terms of showing evidence of the revival of the Iranian and the Persian language. Although the Ilkhani and Timurid periods are the most important periods in Iran's poetic historiography, and many epopees have been created in this age, this kind of historiography has been less studied by researchers. The present research seeks to study the ideas of Iranian identity by a descriptive-analytical method in the poem called Daftar Delgosha by Saheb Shabankareh. The results of the research show that, in Saheb Shabankareh's opinion, the history and historical past have played the most important role in the restoration and reconstruction of the Iranian identity in Islamic times. The deep view of the poet towards Ferdowsi and the influence of Shahnameh have led him to repeatedly refer to the characters and heroes of Shahnameh in his poem. Sometimes even his heroes consider themselves superior to the champions of Shahnameh.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Iranian identity
  • Delgosha's Daftar
  • Shahnameh Ferdowsi
  • Saheb Shabankarei

از اواخر قرن ششم و به ویژه از عهد مغول به بعد به دنبال رونق تاریخ‌نگاری، نهضتی در عرصۀ شاهنامه‌نویسی تاریخی به راه افتاد و آن تاریخ‌نگاری منظوم بود. برخی از این منظومه‌ها عبارتند از: چنگیزنامه یا شهنشاه‌نامه از احمد تبریزی (1397)تاریخ منظوم مغول از شمس ألدین کاشانی (1399)ظفرنامة حمداللّه مستوفی (1380)غازان‌نامه اثر نورالدین بن شمس ألدین محمد (1381)تاریخ‌نگاری منظوم در این دوره بسیار مورد توجه شاعران، تاریخ‌نگاران و حتی حاکمان قرار گرفته بود. شاید یکی از علت‌هایی که تاریخ‌نگاری منظوم در عصر مغول رشد پیدا کرد، این بود که مغولان با این شیوه چندان بیگانه نبودند به طوری که بیلیک‌ها (سخنان خان) غالباً به شیوۀ منظوم یا نثر مسجع نوشته می‌شد و همین زمینه‌ها در جامعۀ ایرانی به رونق تاریخ‌نگاری منظوم در این دوران انجامید.

نهضت تاریخ‌نگاری منظوم در عهد فترت و دورۀ تیموری به حیات خود ادامه داد. در دورۀ فترت میان سقوط ایلخانان تا ظهور تیموریان، سلسله‌های زیادی روی کارآمدند که برخی از آنان به فرهنگ و ادب توجه می‌کردند. صاحب شبانکاره‌ای کتاب منظومۀ دفتر دلگشا را به تبع از شاهنامۀ فردوسی به رشته تحریر درآورده است. شبانکاره‌ای با این کار به دنبال بازیابی هویت ایرانی بوده است.

هویت ایرانی از جمله مباحث بسیار مهم و قابل توجهی بوده که در طول تاریخ ایران مورد توجه مورخان و نویسندگان برجسته بوده است. هویت ایرانی به معنای دلبستگی عاطفی و تعهد نسبت به میراث فرهنگی، میراث سیاسی و تبار مشترک ایرانی است. در پژوهش حاضر، تلاش بر این است که هویت ایرانی براساس تعریف ارائه شده در منظومۀ دفتر دلگشا مورد کنکاش و بررسی شود. محور اصلی این مقاله بر پایه‌هایی استوار است که از پاسخ به پرسش‌های زیر به‌دست آمده است:

- ایران باستان چه جایگاهی در اندیشه صاحب شبانکاره‌ای دارد؟

- عوامل اصلی توجه صاحب به هویت ایرانی چه بوده است؟

  1. پیشینۀ پژوهش

در باب تأثیر شاهنامه بر شاعران و مورخان ایران اسلامی کتاب‌ها و مقالاتی نگاشته شده است، اما مهم‌ترین اثری که نزدیک به این پژوهش نگاشته شده، مقاله‌ای تحت عنوان «دفتر دلگشا و تلمیحات شاهنامه‌ای آن» نوشته رضا غفوری (1396)ست. نویسنده در این مقاله بر آن بوده است تا تأثیر شاهنامۀ فردوسی بر دفتر دلگشا و مؤلف آن را به تصویر بکشد. ناصر تکمیل همایون (1357)نیز در مقاله‌ای تحت عنوان «آشنایی با شبانکارگان (معرفی و تحلیل دفتر دلگشا)» به صورت مختصر به معرفی کتاب و مؤلف آن پرداخته است. اخیرا کتاب دفتر دلگشا به تصحیح و بررسی غلامحسین مهرابی و پروانه کیانی به چاپ رسیده است. تصحیح و بررسی این اثر موضوع پایان‌نامۀ کارشناسی ارشد پروانه کیانی، دانشگاه پیام نور نیز بوده است. در این کتاب نویسندگان به تاریخ سیاسی شبانکاران و مطالب کتاب اشاره کرده‌اند. چاپ دیگری از کتاب دفتر دلگشا یز به تصحیح محمدباقر کمال الدینی در انتشارات کمال منتشر شده است.

  1. معرفی دفتر دلگشا و مؤلف آن

دفتر دلگشا تألیف صاحب شبانکاره‌ای دربارۀ حاکم شبانکاره مبارزالدین به رشتۀ تحریر درآمده است. نسخۀ خطی دفتر دلگشا در کتابخانۀ آکادمی علوم تاجیکستان موجود است. کار سرودن این منظومه در سال 720 قمری به پایان رسیده است. خود شاعر در این باره می‌نویسد:

سر سال بد ماه اردیبهشت
ز هجرت کنون هفتصد و بیست سال

 

که صحن سرای دلم شد بهشت
گذشته است از آن سان که بودست حال

(صاحب شبانکاره‌ای، 1389)

                صاحب هنگام سرودن دفتر دلگشا 95 سال سن داشته و بنا به گفتۀ خود روزهای سختی را سپری می‌کرده است به طوری که مرگ را در پیش چشمان خود می‌دیده است:

چو دارم که بر سه سی سال و پنج
...کنون دل بباید نهادن به مرگ

 

ز گیتی ندیدم به جز درد و رنج
رها کرد باید بسی بار و برگ

(همان)

                منظومۀ دفتر دلگشا حدود 11 هزار بیت دارد و سیر تاریخی آن تا دوران سلطنت شاه مظفر شبانکاره‌ای می‌رسد. این منظومه نه تنها در باب ادبیات قرن هشتم اطلاعات فراوانی به‌دست می‌دهد، بلکه دربارۀ ملوک شبانکاره و شناخت آن‌ها بسیار بااهمیت است. از زندگی نویسنده این منظومه تاریخی اطلاعات چندانی در دسترس نیست، اما همان گونه که خود اشاره می‌کند، نامش «صاحب» بوده است:

پدر زان مرا نام صاحب نهاد

 

که هستم یکی مرد صاحب نهاد

(همان)

                صاحب شبانکاره‌ای نام کتاب خود را «دفتر دلگشا» ذکر می‌کند:

قلم برگرفتم به نام خدای
..که تا آدمی زاده باشد به جای

 

نبشتم یکی دفتر دلگشای
بود نام این دفتر دلگشای

(همان)

                همچنین در جایی دیگر از این منظومه به نام «گهرنامه» یاد می‌کند:

به نظم آورم نامور نامه را

 

که خوانند آن را گهر نامه را

 (همان)

                دفتر دلگشا همانند منظومه‌های بیشمار تحت تأثیر و به تقلید از شاهنامۀ فردوسی سروده شده و این تحت تأثیر فردوسی بودن در سرتاسر کتاب مشهود است. صاحب در دفتر دلگشا تاریخ شاهان گذشته را به نظم درمی‌آورد. وی درصدد احیای هویت ایرانی است. صاحب بارها به شخصیت‌ها و قهرمانان شاهنامۀ فردوسی اشاره می‌کند (همان).

                صاحب، روزگار خود را با عصر فردوسی مقایسه می‌کند و معتقد است همان طور که فردوسی در آن عصر طلایی مورد استقبال محمود غزنوی قرار نگرفته، او نیز مورد بی‌رحمی قرار گرفته است. از نظر صاحب، کسی که هنر و دانشی در عصر خود داشته باشد، همواره باید در سختی باشد. در کل صاحب شبانکاره‌ای بسیار از روزگار و زمانۀ خود شکوه می‌کند:

چو فردوسی اندر چنان روزگار
من اندر چنین روزگاری که هست
به نام که گویم سخن در جهان
... هنر عیب گشت اندر این روزگار

 

ز محمود غزنی چنین دید کار
به نام که گیرم قلم را به دست
چنین چند رانم سخن در نهان
بسوزم کنون کلک گوهر نگار

                 (همان)

  1. هویت ایرانی و مؤلفه‌های آن

هویت مقوله‌ای است که با گذشتۀ تاریخی، سرزمین، مشخصه‌های فرهنگی و سیاسی ارتباط تنگاتنگی دارد. هویت ملی را فرآیند پاسخگویی آگاهانه یک ملت به پرسش‌های پیرامون خود، گذشته، کیفیت، زمان، تعلق، خاستگاه اصلی و دائمی، حوزۀ تمدنی، جایگاه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، گرایش‌ها و نگرش‌های مثبت به عوامل و عناصر و الگوهای هویت‌بخش و یکپارچه‌کننده در سطح هر کشور به عنوان واحد سیاسی می‌دانند (میرمحمدی، 1383) مایکل استنفورد [1]معتقد است مطالعه تاریخ می‌تواند میهن‌پرستی و حس هویت جمعی ما را تقویت کند (استنفورد، 1387).

                بسیاری از نویسندگان داخلی و خارجی مؤلفه‌های زیادی را برای هویت ایرانی در تاریخ‌نگاری مورد توجه قرار می‌دهند. میلز[2] «وطن‌دوستی»، »داشتن تاریخ و قدمت تاریخی»، «جغرافیای تاریخی و طبیعی» و «داشتن هویت فعال» را به عنوان مؤلفه‌های هویت ملی ذکر می‌کند (میلر، 1383). اسمیت[3]ویت ملی را متضمن میزانی از ثبات و همانندی در طول زمان می‌داند که تغییر آن فقط در درون مرزبندی خاص و به دور از هرگونه تغییر و به صورت بطنی می‌تواند اتفاق بیفتد (اسمیت، 1383).

                بسیاری از نویسندگان داخلی و خارجی مؤلفه‌های زیادی را برای هویت ایرانی در تاریخ‌نگاری مورد توجه قرار می‌دهند. داریوش آشوری هویت باستانی را عنصر اصلی تشکیل‌دهنده هویت ایرانی می‌داند (آشوری، 1387). بسیاری هم نقش فرهنگ را در تکوین هویت ایرانی برجسته می‌دانند. عده‌ای زبان فارسی را مهم‌ترین عنصر احیای هویت ایرانی می‌دانند (مسکوب، 1387 و اشرف، 1383). البته باید توجه داشت که هویت ملی و ایرانی امری طبیعی نیست، بلکه چارچوبی اعتباری است که از طریق تاریخ و به‌واسطه روایت تدوام پیدا می‌کنند. در واقع سنت‌ها، زبان، تاریخ، مذهب و... بدان معنا می‌بخشند. عده‌ای فرهنگ را عنصر احیای هویت ایرانی می‌دانند؛ «فرهنگ است که پای می‌افشارد تا بماند حوادث می‌آیند و می‌روند» (اسلامی‌ندوشن، 1386). بنابراین، هویت ایرانی را می‌توان احساس وابستگی به سرزمین، تاریخ، فرهنگ و شناساندن خود به دیگران و متمایز دانستن خود از دیگران نامید (احمدی، 1388).  

  1. زمینه‌ها و علل توجه مورخان به هویت ایرانی

در باب توجه مورخان به هویت و نمادهای ایرانی در عصر مغول می‌توان اظهارنظرهای مختلفی را مطرح کرد. اینکه این توجه ناشی از آگاهی و کاملاً عمدی صورت گرفته است یا اینکه مورخان این دوره هیچ‌گونه عمدی نداشته‌اند و ناخودآگاه به مسائل هویتی اشاره کرده‌اند که با توجه به قراین، نظر اول محتمل‌تر به نظر می‌رسد. مورخان و دیوان‌سالاران ایرانی درصدد احیای ایران‌زمین بودند به همین دلیل به جای جبهه‌گیری مستقیم با مغولان کوشیدند تا مغولان را با فرهنگ ایرانی آشنا کنند. به عبارت دیگر، آن‌ها در پی ایرانی کردن مغولان بودند. گسترش تاریخ‌نگاری منظوم با توجه به بازآفرینی‌های شاهنامۀ فردوسی که تا قبل از دورۀ مغول تا حدودی به دست فراموشی سپرده شده بود نیز می‌تواند ناشی از همین خودآگاهی ایرانی باشد. در واقع در پشت اقدامات مورخان این دوره یک اندیشه و فکری نهفته است. با همه این تفاسیر، توجه مورخان به هویت ایرانی به دلیل بسترها و زمینه‌های مختلفی است که به مهم‌ترین آن‌ها در ادامه پرداخته خواهد شد.

4-1. سقوط خلافت عباسی و بحران هویت دینی

بدون شک یکی از حوادث مهم جهان اسلام در قرن هفتم هجری سقوط خلافت عباسی به دست مغولان است. حمله مغول پیامدهای مختلفی را برجای گذاشت. از کشتار و قتل گرفته تا آوارگی و بی‌خانمان شدن، اما یکی از پیامدهای مهم این هجوم، سقوط خلافت عباسی و قتل خلیفه عباسی، مستعصم به دست مغولانی است که مورخانی همچون ابن اثیر آن‌ها را کفار می‌دانند. گزافه‌گویی نیست اگر بگوییم در نظر مورخان این عصر، انقراض خلافت عباسی بیشتر از کشتار و قتل و غارت مسلمانان جلوه‌گر شده است. بعد از انقراض خلافت عباسی، خلافت به مصر منتقل شد، اما هیچ‌گاه نتوانست آن قدرت و عظمت خلافت عباسی مستقر شود. خلافت عباسی حتی به ظاهر هم می‌توانست عاملی برای وحدت جهان اسلام تلقی شود. بنابراین، هضم اضمحلال خلافت عباسی برای برخی از مورخین سخت بود. مسأله‌ای که تا دوره‌های بعدی نیز تداوم می‌یابد. چنانکه روزبهان خنجی ظهور جریان‌های مذهبی عصر خود را ناشی از بحران هویت دینی می‌داند که با سقوط خلافت عباسی توسط مغولان آثار شریعت پروری از بین می‌رود (خنجی، 1382). مسأله سقوط خلافت برای مورخین سنی مذهب خیلی گران می‌آید. آنان تیره‌بختی‌های مسلمانان را نبود خلیفه می‌دانند. همین امر، عامل مهمی بود تا مورخان برای پر کردن این خلأ به هویت ایرانی توجه کنند؛ مسأله ای که به صورت تلویحی می‌توانست موردنظر و حمایت مورخان ایرانی همچون خواجه رشید و خواجه نصیر و جوینی هم قرار بگیرد؛ به طوری که جوینی در تاریخ جهانگشا فصلی را تحت عنوان «کیفیت واقعۀ بغداد» به این مسأله مهم اختصاص داده است.

                به عبارت دیگر، انقراض خلافت عباسی مقارن با گسترش قلمرو ایلخانان به مرزهای سنتی ایران، این زمینه و بستر را فراهم کرد تا مورخان و جغرافی‌دانان بر هویت ایرانی تأکید کنند. نکته جالب توجه در این مسأله، مشخص کردن هویت متمایز تاریخی این است که بعد از ساسانیان این اولین باری بود که مفهوم ایران‌زمین به مثابه مرزهای جغرافیایی ایران باستان مطرح می‌شود؛ مسأله‌ای که در دوره‌های پیشین سابقه ندارد.

4-2. ایرانی کردن مغولان

وقتی ایرانیان و مورخان ایرانی توان مقابله با مغولان را نداشتند، پس بهترین راه در آن بود که آنان را تحت تأثیر فرهنگ ایرانی قرار دهند. به عبارت درست‌تر، آن‌ها را ایرانی کنند. این مسأله می‌توانست از سویی ایران را از نابودی و تخریب نجات دهد و از سوی  دیگر، مانع از بین رفتن فرهنگ و هویت ایرانی شود. البته برای تحقق بخشیدن به این امر باید یکسری شرایط و بسترهایی فراهم می‌شد. در ابتدا باید حکام مغولی متوجه می‌شدند که جانشین چه حکومتی شده‌اند و بر جایگاه چه پادشاهان بزرگی تکیه زده‌اند. همچنین باید از کوچ‌روی به یکجانشینی تبدیل شوند تا مورد قبول جامعه ایرانی قرار بگیرند. آشنا کردن حاکمان مغولی با فرهنگ و تمدن ایران فایده دیگری نیز به دنبال داشت و آن حفظ فرهنگ ایرانی در برابر عناصر مغولی، شمنی، بودایی و مسیحی است.به همین دلیل ایرانیان در دوره‌ای از موقعیت ممتازی برخوردار شدند. به عنوان مثال، در دوره گرگوز، ایرانیان میدان عمل بیشتری پیدا کردند. اقدامات گرگوز که همراهی جوینی را نیز به دنبال خود داشت، نقش مژثری در تقیل میزان خشونت مغولان ایفا کرد.

4-3. حفظ و تثبیت مرزهای سنتی ایران

بدون شک نظم سیاسی استواری که -به گفته بارتولد[4]- ایلخانان ایجاد می‌کنند، نقش مؤثری در توجه مورخان ایرانی به مسأله هویت ایرانی داشته است (بارتولد، 1358)، چراکه این نظم سیاسی می‌توانست از کیان سرزمین ایران دفاع کند و منجر به حفظ تمامیت ارضی ایران‌زمین شود. بی‌دلیل نیست که مورخان پس از سقوط بغداد و مأموریت‌های موفق هلاکو، حدود تاریخی و جغرافیایی ایران را مشخص می‌کنند. بنابراین، استقلال سیاسی ایران در عصر ایلخانی باعث شد تا مورخان ایرانی، آن‌ها را به عنوان پادشاهان آرمانی و باستانی ایران معرفی کنند؛ پادشاهانی که از منظر خواجه رشید، حاکم سرزمین و قلمرو سنتی ایران هستند. قلمرویی که از هرات تا فرات را شامل می‌شد. بنابراین، کسب استقلال سیاسی در کنار توجه به مملکت ایران‌زمین مورد توجه مورخان این دوره قرار می‌گیرد. به عنوان مثال، مرعشی در تاریخ طبرستان، حکومت ابوسعید را این‌گونه توصیف می‌کند: «سلطان سعید ابوسعید بهادرخان خاتم سلاطین چنگیزی بوده و سلطنت ایران بدو مسلم و مفوض از سرای فنا بدارالبقا رحلت نمود. الحق هیچ پادشاهی را در هیچ قرنی این یمن و برکت نبود که او را بود چه در ایام دولت او در اطراف ممالک خلق در امن و رفاهیت بودند و دست متغلبان از ضعفا و مساکین کوته و گرگ و میش در یک کنام با هم آرام داشتند و زبان روزگار دم بدم با آن پادشاه بلند مقدار این خطاب می‌کرد:  

بدولت تو چنان ایمنست روی زمین

 

که خلق در شکم مادر است پنداری»

(مرعشی، 1363)

  1. مؤلفه‌های هویت ایرانی در دفتر دلگشا

5-1. نژاد و فرّه ایزدی

منظومه دفتر دلگشا ابتدا با نام و یاد خداوند آغاز می‌شود، سپس صاحب، علت تألیف این منظومه تاریخی را بیان می‌کند. بعد از آن نژاد ملوک شبانکاره تا ابراهیم خلیل را به رشته نظم می‌کشد. صاحب در این ابیات به صورت بارزی درصدد احیای هویت ایرانی و قلمروی ایران‌زمین است. وی در همین زمینه، نژاد ملوک شبانکاره را به ساسانیان می‌رساند:

به گوهر ز پشت یکی پاک زاد

 

که ساسان بدش نام و ساسان نژاد

(صاحب، 1389)

                در اندیشة سیاسی ایرانشهری، نژاد از الزامات شهریاری محسوب می‌شود و به همین دلیل صاحب در مورد ابوالقاسم پسر قطب‌الدین مبارز بار دیگر به این نژاد اشاره می‌کند:

ابوالقاسم آن شاه جمشید فرّ
بفرمود سالار فرمانروا

 

فریدون صفت شاه ساسان گهر
که بردند او را به اسم نوا

(همان)

                حجم زیادی از دفتر دلگشا به قهرمان‌هایی همانند فریدون، جمشید، رستم و مقایسه آنان با ملوک شبانکاره اختصاص دارد. صاحب بارها ملوک شبانکاره را حتی از قهرمانان شاهنامه هم برتر می‌داند. صاحب با استفاده از تعابیر و واژه‌هایی با بار معانی مثبت به برجسته‌سازی گفتمان هویت ایرانی می‌پردازد:

که داراب بهمن بدی نام اوی
ز پشت یکی شاه شمشیر زن

 

همه نام داران بدی کام اوی
چو بهمن سرافزار و رویین‌تن

(همان)

در جایی دیگر می‌گوید:

مظفر به نام و مظفر گهر

 

مظفر ظفر شاه جمشید فرّ

(همان)

                بُعد دیگر تأثیر شاهنامه بر دفتر دلگشا اشاره به داستان‌های شاهنامه است. صاحب در داستان جانو با نریمان به داستان بیژن و منیژه شاهنامه گریزی می زند. آنجا که نظام‌الدین محمود در کرمان در چاه اسیر است. دختر قلعه‌دار کرمان او را نجات می‌دهد و این تا حدودی با یاری کردن منیژه به رستم برای نجات بیژن اشاره دارد.

... نظام جهان شاه محمود نام
... بیامد یکی دختر پرنگار

 

که در چاه زندان بد او را کنام
خرامان به بالین آن چاه سار

(همان)

                یا اینکه در بیرون شدن نظام‌الدین محمود با لشکر شبانکاره به رزم لشکر غوزان، بار دیگر آن را به جنگ بیژن با گراز که در دل داستان بیژن و منیژه قرار دارد، اشاره می‌کند:

ز پهلو برون شد شه سرفراز

 

چو بیژن خریدار جنگ گراز

(همان)

سواری چو رستم سمندی به زیر

 

برو پشت و یالش به کردار شیر

 (همان)

                صاحب همچنین جانو را به بیژن تشبیه می‌کند و از زبان جانو، نریمان را از نژاد و گوهر گرگین می‌داند که در شاهنامه نماد خباثت و فرصت‌طلبی است:

همان یاد دارم که گرگین پیر
تو از تخم گرگین بیداد گر

 

چه بد کرد با بیژن شیرگیر
من از گوهر بیژن پرهنر

 (همان)

                صاحب شبانکاره‌ای در این راه از کهن‌الگوهایی همانند سیاوش، رستم و اسفندیار استفاده می‌برد. هنگامی که اتابک ابوبکر توسط پدرش به زنجیر کشیده می‌شود، او را به اسفندیار تشبیه می‌کند. همان طور که اسفندیار در پیش دیده همگان نخست سرزنش شده، بازداشت می‌شود، به غل و زنجیر کشیده می‌شود و در دز گنبدان زندانی می‌شود، همین اتفاق برای اتابک ابوبکر نیز پیش می‌آید:

سراپای آن نامور شهریار

 

به زنجیر دیدش چو اسفندیار

 (همان)

                صاحب به تمجید از ملک اعظم نظام‌الدین با ابیات، استعارات و... می‌پردازد و معتقد است او صاحب تاج و تختی همچون تخت حضرت سلیمان بوده است و در فرّ و شکوه شاهی کمتر از فریدون و کیخسرو نیست. او در ادامه ذکر می‌کند که دولت ساسانی که مانند یگ گوهر است، پیر شده است، اما دولت شبانکاره از همان گوهر پیر تأسیس می‌شود:

چو گشت اسیری دولت خسروان

 

گهر گشت پیر و صدف شد جوان

 (همان)

                صاحب، قطب‌الدین مبارز را این‌گونه می‌ستاید:

مبارز به نام و مبارز گهر
بدانست کامد سپاهی تمام

 

مبارز شکن شاه جمشید فرّ
زهر کشوری لشکری را به نام

 (همان)

                صاحب همچنین معتقد است که قطب‌الدین دارای جام گیتی‌نما بوده است که احوال خیر و شر عالم از آن معلوم می‌شد. صاحب در این باره ابیات به نسبت مفصلی ذکر می‌کند و می‌گوید که عده‌ای از شیران ایران‌زمین این جام را خدمت قطب‌الدین مبارز آوردند و قطب‌الدین دو روز و دو شب در کنار آن جام نشست، سپس سه منجم در کنار او نشسته و به او مشورت می‌دادند. صاحب در اینجا قطب‌الدین را به کیخسرو تشبیه می‌کند و معتقد است او همانند خسرو هنگامی که جام را به‌دست گرفت، قادر بود همه ستاره‌ها را بشمارد. هنگامی که قطب‌الدین به جام نگاه کرد، خبر از آینده شوم ایران‌زمین داشت. به همین دلیل اطرافیان و مشاوران شاه از او خواستند تا خاندان‌های کهن را از بین نبرد، چراکه روزی خواهد رسید که نام‌های بزرگان ناپدید خواهد شد و همه بزرگان این سرزمین با سختی و مشقت به هلاکت خواهند رسید. آنان در جام دیده بودند که این گروه که ظهور کنند نه اسلام و نه دین خدا باقی نمی‌ماند. این گروه از سوی مرزهای چین وارد مرز ایران‌زمین می‌شوند:

چو خسرو به دست اندر آورد جام
به جام بلور اندر افکند چشم
... بیایند از آن سو سواران چین
بر و بوم ایران به شمشیر تیز

 

که تا اختران برشمارد تمام
زکار سپهر اندر آمد خشم
سپاهی گران تا به ایران‌زمین
بگیرند و گیرد جهان رستخیز

 (همان)

                 بعد از این توصیفاتی که صاحب از وضعیت بحرانی که برای ایران پیش خواهد آمد، اما یک امیدواری هم به قطب‌الدین می‌دهد. او ذکر می‌کند که از نسل تو شاهی به حکومت ایران خواهد رسید که می‌تواند همه جهان را بگیرد. این شاه یاد و نام بزرگان را بار دیگر زنده خواهد کرد:

... جوانی دلاور سواری دلیر
هم از تخمه دان توای شهریار

 

ز تخم جهان شهریاران شیر
پدید آید این خسرو روزگار

 (همان)

                در جایی دیگر دربارۀ جام گیتی‌نما قطب‌الدین مبارز می‌گوید:

چو خسرو به گرد اندر آورد پای

 

نگه کرد در جام گیتی نمای

 (همان)

                درباره به تخت نشستن مبارزالدین محمد، گوهر و نژاد او را حتی برتر از فریدون و جم می‌داند و اشاره می‌کند که به نام خودش سکه ضرب می‌کرده است:

به گوهر فزون از فریدون و جم
سر از شهریاران برآورده سر
... بزد سکه شهریاری به زر

 

به لشکر ز ضحاک تازی نه کم
ز شاهان گیتی برآورده سر
بزد نوبت پادشاهی ز در

 (همان)

                یکی دیگر از ارکان اندیشه ایرانشهری، عنصر فرّه ایزدی است؛ همانند فردوسی که به فرّه ایزدی و گوهر به عنوان جلوه این فرۀ اهمیت زیادی داده است. صاحب شبانکاره‌ای نیز معتقد است که پادشاهی همراه با فرّه ایزدی است و این فرّه ایزدی شامل همه انسان‌ها نمی‌شود، بلکه در نژاد شاهان تجلی می‌یابد:

فرّ پادشاهی فرّ دیگر است

 

نه با هرکس اندر جهان در خور است

 (همان)

                بنابراین، از دید صاحب، ملوک شبانکاره از نژاد شاهان باستانی ایران هستند و این فرّ را از آن به ارث برده‌اند. از این رو، صاحب اشاره می‌کند که حسوی نیای ملوک شبانکاره نخستین کسی است که از این فرّ برخوردار بوده است:

به شمشیر شاهی به فرّ و درم

 

بیاراست شیراز را چون ارم

 (همان)

بزرگی و فرّ و نژاد و هنر

 

همو کرد پیدا در آن بوم و بر

 (همان)

                صاحب در جنگ اتابک با شاه مظفر، فرّه ایزدی شاه مظفر را علتی می داند که بدی به او اثری نمی‌کند و از خداوند به دلیل وجود فرّ ایزدی در شاه مظفر، امید رحمت دارد:

تو شاهی و با فرّه ایزدی

 

که چشمت مبیناد روی بدی

 (همان)

به فرّ تو دارم ز یزدان امید

 

که رخشان کنم روی روز سپید

 (همان)

                به عبارت دیگر، از نظر صاحب شبانکاره‌ای فرّه ایزدی به شاهی می‌رسد که لیاقت و شایستگی دفاع از سرزمین ایران‌زمین را داشته باشد. یکی دیگر از مؤلفه‌های هویت ایرانی در اندیشه صاحب، عنصر سرزمین و جغرافیای ایران‌زمین است. صاحب با وجود توجه به جغرافیای محلی، اما درصدد است تا به بازیابی جغرافیای ایران‌زمین برآید. او در این اندیشه با برجسته‌سازی گفتمان هویت ایرانی در مقابل اعراب به نوعی غیریت‌سازی را ترسیم و مرزهای ایران‌زمین را تعیین می‌کند:

به جایی که ایران بود نام او
خجسته مرا خان و مان پدر
بباید شدن تا به راه حلب

 

که ویران مبادا سرانجام او
خوشا مرز ایران‌زمین گهر
که دور از شما باد چشم عرب

 (همان)

5-2. عنصر سرزمین (تقابل ایرانی- تورانی)

تاریخ ایران از روزگاران باستان تاکنون، همیشه پیوند ناگسستنی با سرزمینی داشته است که در متن‌های کهن مذهبی اوستایی از آن با عنوان «ایران‌ویج» و بعدها «ایران‌زمین» یاد می‌شده است. در واقع بر پایۀ آثار تاریخی و اسطوره‌های ایران، تاریخ کشور همیشه با تلاش به منظور حفظ مرزهای ایران‌زمین در دورۀ باستانی و ممالک محروسۀ ایران در دوران اسلامی همراه بوده است (احمدی، 1388). صاحب شبانکاره‌ای هم بر عنصر سرزمین و جغرافیای ایران‌زمین تأکید دارد. او با وجود توجه به جغرافیای محلی فارس، تلاش دارد تا جغرافیا و مرزهای ایران‌زمین را نیز بازنمایی کند و در همین راستا از شهرهای ایران نام می‌برد و آنان را از یک نژاد و گوهر می‌داند:

سویلان و گیلان و مازندران
پس هفت سال اندر ایران‌زمین

 

همه هم نژادند و هم گوهران
به خاک اندر آمد سپهر برین

 (صاحب، 1389)

چو جانوی چون سام ایران‌زمین

 

کزاو تازه شد نام ایران‌زمین

 (همان)

                در چند جای کتاب دفتر دلگشا، مرزبندی میان ایران و توران را می‌بینیم. به عنوان نمونه هنگامی که اهل شیراز به قلعه استخر می‌روند تا ابوبکر سعد بن زنگی را از بند خوارزمشاه نجات دهند، این مرزبندی ایران‌زمین با توران‌زمین را مشاهده می‌کنیم:

محمد سرافراز سنجر گهر
کز ایران به توران سپاهی دلیر
همه مرز توران به شمشیر کین

 

که او بود سالار آن بوم و بر
رسیدند ناگه به کردار شیر
گرفتند گردان ایران‌زمین

 (همان)

                شاعر به این مرزبندی می‌پردازد، اما هر دو را ایرانی و از یک نژاد و یک گوهر می‌داند. به عنوان نمونه، وقتی محمد خوارزمشاه علت حمله اتابک سعد را به خراسان می‌پرسد، او اینچنین پاسخ می‌دهد:

که من با تو هم گوهرم در نژاد
من و تو به گوهر یکی گوهریم

 

نژادت بگویم که دارم به یاد
همان گوهر نامور سنجریم

 (همان)

                بار دیگر در ماجرای درگیری میان پسران قطب‌الدین مبارز، صاحب مظفرالدین ملک را در قالب شاه ایران‌زمین در مقابل تورانیان قرار می‌دهد. شاهزاده مسعود به برادرش مظفرالدین ملک برای بار دوم نامه‌ای می‌نویسد و از قصدش برای رفتن به توران‌زمین (اتابکان) خبر می‌دهد: 

یکی نامه فرمود شاه بلند
... تو دانی و گنج و سپاه و نگین
... من اینک شدم تا به ماچین و چین


 

به پیش برادر پر از بند و پند
تو دانی و گردان ایران‌زمین
کنم خدمت شاه توران‌زمین

 (همان)

                هنگامی که اتابک ابوبکر سعد از وجود شاهزاده مسعود در دربار خود آگاه می‌شود از او استقبال گرمی به عمل می‌آورد و به شاهزاده مسعود از خصوصیات پدرش قطب‌الدین مبارز می‌گوید که شاهی نیکوکار و با فرّ و کرّی بوده است. پس از اینکه مسعود با این واکنش اتابک مواجه می‌شود، شروع به تعریف و تمجید از اتابک می‌کند. بعد از این همه جا و در کنار هم قرار می‌گیرند.اتابک سعد هنگامی که همراه با شاهزاده مسعود از صید برمی گشتند از مسعود علت این امر را که حاضر شده است به خدمت او برسد می‌پرسد:

تو گویی که من تا به ماچین و چین
کنم خدمت شاه تورانیان
چرا خود نیاید تو را ننگ از این

 

روم پیش سالار توران‌زمین
  بر شاه توران ببندم میان
که گویی کنم خدمت شاه چین

 (همان)

            اتابک از مسعود می‌پرسد که تا الان آیا از شاهان ایرانی کسی را سراغ دارد که به خدمت تورانیان درآمده باشد. شاهزاده مسعود در پاسخ به سؤال اتابک داستان سیاوش پسر کیکاوس را به میان می‌آورد که به درگاه افراسیاب پناه برد در حالی که قصد جنگ با پدرش را نداشت. او نیز همانند سیاوش به دلیل اینکه کسی قدر او را ندانسته چنین کاری انجام داده است:

نشاید که من با برادر به خون
مرا با برادر سر جنگ نیست
روم تا به جایی که مردان مرد
... ندیدی که فرزند کاووس شاه
چو ایران‌زمین شد بر او تار و تنگ

 

زبر برکشم خنجری آبگون
جهان بر جهان‌بین من تنگ نیست
بدانند قدرم به روز نبرد
سیاووش باهوش با دستگاه
بزد بر پدر رأی پیکار و جنگ

 (همان)

                                اتابک سعد نیز در پاسخ به سخنان شاهزاده مسعود او را شاهی همانند رستم و پهلوانی می‌داند که دارای هنرهای فراوانی است، اما این را نیز به او گو شزد می‌کند که تو جوانی خام و بی‌تجربه هستی و باید به گفتار زال توجه کنی و گرنه کجا شاه ایران و توران‌زمین می‌توانند در خوشی و شادکامی کنار هم قرار بگیرند:

نگه کن که گرسیوز از کین و درد
بر او بر کمین کرد هنگام خواب
کجا شاه ایران و توران به هم
... ز تورانیان کس نجوید وفا

 

چه بد با سیاوش کاووس کرد
بدادش به شمشیر افراسیاب
بسازند شادان به هر بیش و کم
کز ایشان نیاید وفا جز جفا

 (همان)

                صاحب شبانکاره‌ای ظهور مغولان و چنگیز را نیز در قالب تورانیان بیان می‌کند. هنگامی که ابوبکر سعد در جام گیتی‌نما نگاه می‌کند، شاهی از توران‌زمین را می‌بیند که همه جهان را می‌گیرد و ایران‌زمین را به خاک و خون می‌کشد:

نگه کرد در جام گیتی نمای
... زتوران به ایران سپاهی بزرگ
... شود بوم توران ز ایران نگون

 

ابوبکر دانا دل پاک رأی
درنده به کردار دیوانه گرگ
به کردار طشتی پر از خاک و خون

 (همان)

                صاحب به حکیم فخرالدین مطرزی اشاره می‌کند که پیش شاه مظفر می‌رود تا برای صلح مشورت کند شاید بتوانند راه‌حلی برای برون‌رفت از این بحران پیدا کنند. او اشاره می‌کند که اگر تورانیان بدانند که میان ایرانیان اختلاف وجود دارد، سپاه فراوانی به سوی ایران می‌فرستند تا این سرزمین را تصرف کند. آنجاست که:

نماند کسی پیش او پایدار

 

نه سام و نه رستم نه اسفندیار

 (همان)

                بنابراین، تنها راه‌حل را در آن می‌داند که همه شاهان ایران‌زمین دست از کینه‌جویی‌ها و اختلافات بردارند و همه باید پشت یکدیگر باشند. اگر این امر اتفاق نیفتد عواقب سختی در انتظار ایرانیان و ایران‌زمین خواهد بود به طوری که:

نه کشور بماند نه تاج و نگین
نه خسرو بماند نه خسرو شناس

 

نه موبد بماند نه آیین دین
نه سالار اتابک نه گردان پارس

 (همان)

                صاحب هم از چنگیز به عنوان قراجو نژادی یاد می‌کند که از توران‌زمین به ایران می‌آید و به پیشه آهنگری چنگیز خان اشاره دارد:

فلک زیر شمشیر او گشت رام
تمرجی بدش نام و سالار گشت
ز توران یکی مرد آذرپرست
قراجو نژادی به توران‌زمین

 

که چنگیز مر او را نهادند نام
به ایران و توران جهاندار گشت
بیامد بسی دین شاهان شکست
که آهنگری پیشه بودش به چین

 (همان)

                صاحب در دفتر دلگشا به دنبال آن است تا اماکن، شهرها و مناطق ایران و جایگاه تاریخی آنان را بازگو کند به همین دلیل از اسطخر، اصفهان، بیستون، جیرفت، جهرم، شیراز، گیلان، مازندران و شهرها و مکان‌های مختلف دیگری به عنوان یک مؤلفه هویت ایرانی یاد می‌کند.

                                صاحب همچنین در ابیاتی شرح حملات و جنایات مغولان را به تصویر می‌کشد و با ارائه تصویری منفی از مغولان و به ویژه چنگیز خان، آن‌ها را ستمگر، ویرانگر، دیو و... توصیف می‌کند:

سپاهی ز توران به ایران‌زمین
سپهدار اینان یکی اژدها

 

فرستاد چون دیو ناپاک دین
کزاو دین تازی شود بی بها

 (همان)

نه آرام ماند نه آرام گاه
از این پس بزرگی به ایران‌زمین

 

نه کشور بماند نه گنج و سپاه
نماند نه گنج و نه تاج و نگین

 (همان)

                البته این ایرانی گرایی صاحب بعد از اینکه قدرت شبانکاران در آستانه افول قرار دارد، رنگ می‌بازد و به تعریف و تمجید از مغولان می‌پردازد.

  1. همزادی دین و دولت

همان طور که اشاره شد یکی از عناصر هویت ایرانی دین‌مداری و به عبارتی درست‌تر همزادی دین و دولت است. تنسر درمورد پیوند میان دین و دولت می‌گوید: «دین و ملک هر دو به یک شکم زادند. هرگز از هم جدا نشوند» (نامه تنسر به گشنسب، 1354)، چراکه اگر پادشاه بتواند نهاد دین را تقویت کند، نهاد سیاسی هم از نهاد دین مشروعیت و مقبولیت پیدا می‌کند. صاحب بر این باور است که پادشاهی که دین نداشته باشد در حد و اندازه حکمرانی بر سرزمین ایران نیست.

شهنشه که او نیست یزدان‌پرست
نه دین و نه دانش نه فرهنگ و رأی

 

سر و تخت و تاجش بباید شکست
پشیزی نیارزد چنین کدخدا

 (صاحب، 1389)

                یکی از بنیادی‌ترین مفاهیم در اندیشة سیاسی ایرانشهری، مفهوم «داد» است که نیروی تعادل‌بخش هستی و نشان لطف و رحمت الهی به شمار می‌رفت (رستگارفسایی، 1381) چراکه اگر پادشاهی داد و دین را همزمان داشته باشد همه چیز در جای خود قرار می‌گیرد. دادگری و عدالت پادشاه نقش مهمی در استمرار حکومت او دارد و به همین دلیل پادشاهان هنگام به تخت نشستن یکی از نخستین سخنان خود را بر مبنای دادگری استوار می‌ساختند. دین و داد شاه یکی از بنیادهای اصلی گفتمان اندیشه ایرانشهری در تفکر صاحب است:

بیارای آرایش خسروی
که دیدار شاهان فرخ نژاد
نظام ممالک به عدل اندرست

 

چنان چون که گویند بر پهلوی
بیاراید آرایش دین و داد
که عادل بود شاه یزدان پرست

 (صاحب، 1389)

به فرهنگ و فرّ و به مردی و داد

 

جهان را به جز نام جانو مباد

 (همان)

ابوبکر بن سعد زنگی نژاد

 

خداوند دین و خداوند داد

 (همان)

                صاحب، همزادی و همراهی دین و دادگری را به عنوان مهم‌ترین مؤلفه برای پادشاهی عنوان می‌کند که اگر پادشاه این دو خصلت را داشته باشد همه از او فرمان می‌برند:

که‌ای دادگر شاه پاکیزه دین
که دیدار شاهان فرخ نژاد
نظام ممالک به عدل اندر است

 

نهم سر به فرمان تو بر زمین
بیاراید آرایش دین و داد
که عادل بود شاه یزدان پرست

 (همان)

                صاحب، شاهان شبانکاره را شاهان ایرانی معرفی می‌کند و معتقد است آنان به آبادی و آبادانی ایران فکر می‌کردند و همین امر سبب شده است تا مردم هم قدر آن‌ها را بدانند و خوشحال باشند.

بیاراست کشور به آیین خویش
بیاراست خود را سزاوار نام
زن و مرد ایران همه بی نیاز
به فر بلند جهان شهریار
به سر برنهاد آن کیانی کلاه

 

دلیران ایران پاکیزه کیش
پشیزی نیارزد چنین کدخدا
همه دل فروز و همه سرفراز
سپهر سپه خسرو روزگار
سر از شهر ایران برآورد شاه

 (همان)

                یا اینکه هنگام بر تخت نشستن اتابک ابوبکر او را بسان کیخسرو پادشاه باستانی ایرانی، کلاه کیانی بر سر می‌گذارد. «به سر گذاردن کلاه کیانی» به زمینۀ ملی حماسه ایران اشاره دارد که هنگام بر تخت نشستن آن کلاه را با مراسمات خاصی بر سر می‌گذاشتند:

به کردار کیخسرو دادخواه
نشست از بر تختگاه مهان

 

به سر برنهاد آن کیانی کلاه
پراکنده گشت این سخن در جهان

 (همان)

                این تشابه‌جویی و همسان‌سازی میان شاهان شبانکاره با پادشاهان باستانی ایران از سوی مؤلف دفتر دلگشا گاهی رنگ اغراق هم به خود می‌گیرد. به عنوان نمونه صاحب، حکومت مبارز را حتی برتر از تخت شاهی جم و فریدون و کیقباد می‌داند:

چنو تخت شاهی ندارد به یاد
... سزاوار تاج است و تخت و نگین

 

ز جم و فریدون و از کیقباد
که خسرو نژاد است و پاکیزه دین

 (همان)

                همچنین هنگامی که قطب‌الدین مبارز نامه‌ای می‌نگارد و به پسرش می‌دهد تا به اتابک سعد برساند، اتابک از محتوای نامه بسیار ناراحت می‌شود و پسر قطب‌الدین را استقبال نمی‌کند و از او می‌خواهد که پیغامش را به پدرش برساند. در آن جواب نامه اتابک، قطب‌الدین را شبانی دلیر و گستاخ توصیف کرده بود و ازاو خواسته بود تا حد و اندازه خود را بداند. در اینجا بود که قطب‌الدین نسب خود را به فریدون نسبت می‌دهد:

... نیاکان ما با فریدون و جم
تو او را شبانی همی خوانیش
شبانی نه عیبی بود پیش او
نه کیخسرو اندر شبانکارگی
مبر نام شاهان چنین خوارمند

 

همه شهریار اندر آوازه...
چنین خوارمایه همی دانیش
که شاه آفریدون بود خویش او
به سر برد چندی به ناچارگی...
مکن گوهر شهریاران نژند

 (همان)

  1. خردگرایی

یکی دیگر از مؤلفه‌های هویت ایرانی خردگرایی است. این مؤلفه از منظر صاحب شبانکاره‌ای قابل توجه است. از نظر صاحب، شاهی که تاج کیکاوس را داشته باشد، اما خرد نداشته باشد، ارزشی ندارد:

سپهبد مبادا سبکساره سر
گرش تاج کاووس بر سر بود

 

که زود اندر آید به خاکش گهر
سر بی خرد چون سر خر بود

 (همان)

                در دفتر دلگشا، بسیاری از صفات وجود دارند که ماهیت اصلی آن تنها با همراه شدن خرد افزوده می‌شود. صاحب بین خرد و سعادت پیوند ناگسستنی برقرار می‌سازد. چنانکه پادشاه باید از خرد برای سعادت مملکت خود بهره بگیرد. از نظر صاحب شبانکاره‌ای اگر شاهی نتواند از خرد خود برای کسب سعادت بهره ببرد همانند کسی است که تاج خورشید را دارد، اما در تاریکی به سر می‌برد:

خرد پیش دولت گرامی بود
سعادت خرد را دهد زور و فرّ
خرد بی سعادت بداختر بود
خرد بی سعادت نیاید به کار
خرد بی سعادت بلای تن است

 

و گر چه به جای غلامی بود
خرد پیش او چون ببندد کمر
گرش تاج خورشید بر سر بود
به تنگی و سختی کشد روزگار
چو بندی که بر دست و پای من است

 (همان)

                در جایی دیگر می‌گوید:

خردمندی و فر و دین و هنر
دل و تیغ و بازوی کشورگشای

 

جهانداری تخت و تاج و کمر
نماند بماند نکویی به جای

 (همان)

                صاحب، ملک اعظم نظام‌الدین را با صفاتی مثبت می‌ستاید و او را به شاهان و پهلوانان شاهنامه مانند جمشید، فریدون، رستم و... تشبیه می‌کند و در برخی موارد او را برتر از پادشاهانی باستانی ایران می‌داند. همچنین معتقد است ملک اعظم نظام‌الدین دارای فرّ شاهی است.

چو او تاج شاهی ندیدست کس
به گوهر بنام و به شاهی تمام
زجم و فریدون به فر و درم
خداوند تخت و کلاه و کمر
فریدون و جمشید و افراسیاب

 

به جز بر سلیمان نماند به کس
به لشکر چو رستم هزارش غلام
به گوهر ز کیخسرو او نیست کم
نظام جهان شاه جمشید فرّ
ندیدند از این سان یل پاک زاد

 (همان)

                صاحب، اتابکان فارس و ملوک شبانکاره را جزو شاهان ایرانی می‌داند و درصدد است تا آنان را با دوره ایران پیش از اسلام منطبق کند و به همین دلیل است که او در جاهای زیادی از دفتر دلگشا برای ابوبکر بن سعد زنگی از عنوان شاه اسطخر استفاده می‌کند.

بفرمود تا شاه اسطخر فارس

 

ابوبکر بن سعد زنگی شناس

 (همان)

 

گرفتند شیراز را در پلاس

 

که رفت از جهان شاه اسطخر فارس

 (همان)

اتابک ابوبکر یزدان شناس

 

سر شهریاران اسطخر فارس

 (همان)

بود کز فر شاه یزدان شناس

 

اتابک سپهدار اسطخر فارس

 (همان)

                                به عبارت دیگر، صاحب با این عمل خود،یاد و نام پادشاهان باستانی ایرانی را با افتخار یاد می‌کند.

  1. میراث فرهنگی

یکی از مؤلفه‌های هویت ایرانی، میراث فرهنگی است. میراث فرهنگی همان‌گونه که از نام آن برمی‌آید به عنوان یک اندوخته انسانی به نسل‌های بعدی به ارث رسیده است. میراث فرهنگی نیز به شاخه‌هایی تقسیم می‌شود:

8-1. آداب و رسوم

یکی از این آداب و رسومی که صاحب شبانکاره‌ای به آن اشاره دارد، آداب سفارت و بار یافتن به نزد شاه و مراسم شادمانی در میان مردم است. به عنوان مثال، صاحب هنگام به تخت نشستن حسوی، نیای شبانکاره به چاووشان ودرباریان اشاره می‌کند که چهل صبح به جشن و پایکوبی می‌پرداختند:

ز چاووش و دربان و از پرده دار
ز درگاه خسرو چهل نای زر

 

ز لشکرکشان و ز سالار بار
به ارکان شاهی شدندی سحر

 (همان)

                صاحب در ذکر تاجگذاری اتابک ابوبکر و به دست گرفتن شیراز، نحوه تاجگذاری و اجرای بار عام را توصیف می‌کند:

سران را سر از خاک مرگ پدر
سر گنج شاهنشهی باز کرد
بیاراست شیراز را چون بهشت

 

بشستند و بخشیدشان تاج زر
به هرکس درم دادن آغاز کرد
غم و درد شیرازیان در نوشت

 (همان)

  1. باورها

یکی از باورهای مهم در دفتر دلگشا تقدیرگرایی و بی‌اعتباری دنیا است.

ولیکن چه سود این همه درد و رنج
گهی برکشد مر تورا روزگار

 

که بس ریمنست این سرای سپنج
گهی سازدت روزی مور و مار

 (همان)

و در جایی دیگر می‌گوید:

که گیتی سپنج است و ما رهگذار
که گر شهریاری و گر پهلوان

 

مکن تکیه بر گردش روزگار
به خاک اندر آری گل ارغوان

 (همان)

بحث و نتیجه‌گیری

منظومه دفتر دلگشا یکی از قدیمی‌ترین کتاب‌های تاریخی قرن هشتم هجری به‌شمار می‌آید که به وسیله صاحب شبانکاره‌ای با درون‌مایه‌ای حماسی به رشته نظم درآمده است. صاحب با الهام از شاهنامه فردوسی، تاریخ حکومت ملوک شبانکاره را از ابتدای تأسیس تا زمان حمله مغول تألیف کرده است. صاحب درصدد بازیابی مؤلفه‌های هویت ایرانی و مفهوم ایران‌زمین بود که پس از سقوط ساسانیان رنگ فراموشی به خود گرفته بود. وی در پرداختن به هویت ایرانی عناصر و مؤلفه‌های زیادی را مدنظر دارد.از جمله این مؤلفه‌ها می‌توان به سرزمین، میراث فرهنگی،تاریخ و تجارب گدشته و... اشاره کرد. در نظر صاحب تاریخ و گذشته تاریخی مهم‌ترین نقش را در احیا و بازسازی هویت ایرانی در دوران اسلامی داشته است.

 

[1]- Stanford, M.

[2]- Mills, S.

[3]- Smit, A.

[4]- Bartold, V.

آشوری، داریوش. (1387). ما و مدرنیت. تهران: صراط.
احمدی، حمید. (1388). بنیادهای هویت ملی ایرانی. تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
استنفورد، مایکل. (1387). درآمدی برفلسفه تاریخ. ترجمۀ احمد گل محمدی. تهران: نشر نی.
اسلامی­ندوشن، محمدعلی. (1386). هویت ایرانی، تعال ملی، دین و تجدد. تهران: سوره مهر.
 اسمیت، آنتونی. (1383). ناسیونالیسم (نظریه، ایدئولوژی، تاریخ). ترجمۀ ­منصور انصاری. تهران: موسسه مطالعات ملی.
اشرف، احمد. (1383). بحران هویت ملی در ایران. به کوشش حمید احمدی. تهران: موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی.
اصطخری، ابواسحق ابراهیم. (1340). مسألک و ممالک. باهتمام ایرج افشار. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
بارتولد، واسیلی ولادیمیروویچ. (1358). ترکستان‌نامه: ترکستان در عهد هجوم مغول. ترجمۀ کریم کشاورز. تهران: آگاه.
رستگار فسایی، منصور. (1383). پیکرگردانی در اساطیر. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
شبانکاره‌ای، صاحب. (1389). دفتر دلگشا. به کوشش غلامحسین مهرابی و پروانه کیانی. شیراز: آوند اندیشه.
شبانکاره‌ای، محمد بن علی بن محمد. (1381). مجمعالانساب. به تصحیح میر هاشم محدث. تهران: امیر کبیر.
کاستلز، امانوئل. (1380). عصراطلاعات، قدرت هویت. ترجمۀ احد علیقلیان، افشین خاکباز و حسن چاووشیان. تهران: طرح نو.
مسکوب، شاهرخ. (1387). هویت ایرانی و زبان فارسی. تهران: انتشارات فروزان
میرمحمدی، داود. (1383). هویت ملی در ایران. تهران: موسسه مطالعات ملی.
میلر، دیوید. (1383). ملیت. ترجمۀ داود عزایاق زندی. تهران: موسسه مطالعات ملی.
نطنزی، معین‌الدین. (1383). منتخب التواریخ معینی. به اهتمام پروین استخری. تهران: اساطیر.
همدانی، رشیدالدین فضل‌الله. (1373). جامعالتواریخ. به کوشش بهمن کریمی. تهران: انتشارات اقبال.