سقراط روزگاری نشان داده بود که چگونه میتوان پسرک برده بیسوادی را بهواسطه پرسش به کشف قضایای هندسی رهنمون شد. افلاطون در این اندیشه بود که چگونه میتوان نیل به چنین دانشی را بدون وجود تجارب مربوطه توضیح داد. این معضل افلاطونی را خود او چنین پاسخ میدهد که ما چنین دانشی را از زندگی دیگری در روزگاران قبل به یاد میآوریم. جامسکی معضل مشابهی را دربارهی فراگیری زبان مطرح میکند، بدین معنی که چگونه علیرغم شواهد ناچیز موجود در دسترس شخص، دانش زبانی و توانایی استفاده از آن پدید میآید؟ پاسخ چامسکی به این سؤال گونه امروزی پاسخ افلاطون به معضل فوق الذکر است. او بر این باور است که قوه ذهنی – دماغی از پیش تعیین شدهای مسئول فراگیری زبان است.