تحلیل مقایسه ای استعاره های مفهومی در اشعار فروغ فرخزاد و غادۀ السمان با تکیه بر حوزۀ مفهومی عشق

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 استادیار، گروه زبان و ادبیات عربی، دانشگاه علامه طباطبائی، تهران، ایران

2 استادیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه علامه طباطبائی، تهران، ایران

چکیده

در نظریۀ استعارۀ مفهومی، استعاره­ها متکی بر روابط معنایی میان واژه­ها هستند که به عنوان ابزاری برای درک نوع فهم انسان از امور انتزاعی و امور محسوس جهان عمل می­کنند. ادبیات در پیوند با نظریۀ «استعارۀ مفهومی» دارای «حوزه­های مبدأ» و «حوزه­های مقصد» گوناگونی هستند که از طریق این حوزه­ها مفاهیم انتزاعی را به صورت ملموس برای آن مخاطبان تبیین می­کنند. مسألۀ این پژوهش بررسی اشعاری از فروغ فروخزاد و غادۀ السمان است که حوزۀ مبدأ یا مقصد آن­ها «عشق» و واژه­های هم­حوزه با آن است. روش مورد استفاده در این پژوهش کاربرد مبانی و اصول این نظریه در اشعار  این دو شاعر و شناخت حوزه­های مبدأ پرکاربرد است تا از این طریق به هدف ویژگی­های شناختی، ساخت­های فرهنگی، اجتماعی و جهان­بینی­های ذهن این دو شاعر زن از دو ناحیۀ متفاوت در ارتباط با عنصر عشق دست­ یافته شود. از جمله نتایج حاصل از پژوهش انتخاب قلمروهای مبدأ چون اشیاء، حیوان، گیاه و پدیده­های طبیعی و نوع بار معنایی حاصل از آن‌ها است که نوع دیدگاه این شاعران زن را نسبت به عشق آشکار می‌کند. از دیگر نتایج حاصلْ بسامد حوزه­های مفهومی با بار معنایی مثبت چون سرزندگی و آرامش­بخش بودن عشق، شور و حیات­بخشی آن، جاودانگی، نشاط بخش بودن آن، محبوب بودن آن و... در استعاره­های مفهومی این دو شاعر بیشتر از حوزه­های مفهومی با بار معنایی منفی چون دردآلود بودن، غم­آور، نابودگر، ستمگر، آسیب­رساننده، ناعادلانه، قابل پیشبینی نبودن آن و... است. در نهایت این دو شاعر در حوزه­های مبدأ غیرملموس نیز معانی مثبت و منفی چون ایثار، هنر، نفرین، خیرگی، فراق و... برای عشق در نظر گرفته­اند. 

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Comparative Analysis of Conceptual Metaphors in the Poems of Forough Farrokhzad and Ghadah Al-Samman Based on the Conceptual Domain of Love

نویسندگان [English]

  • Zohreh Ghorbani Madavani 1
  • Somayeh Aghababaei 2
1 Assistant Professor, Department of Arabic Language and Literature, Allameh Tabataba’i University, Tehran, Iran
2 Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature, Allameh Tabataba’i University, Tehran, Iran
چکیده [English]

In conceptual metaphor theory, metaphors rely on semantic relationships between words that act as a means for the human understanding of abstract and tangible world affairs. Literature in connection with the theory of "conceptual metaphor" has various “source areas” and “target areas” through which they explain abstract concepts in a tangible way for those audiences. The subject of this research is the study of poems by Forough Farrokhzad and Ghadah Al-Samman, the source or target areas of which are "love" and the words of all fields with it. The method used in this research is the application of the principles of this theory in the poems of these two poets and the knowledge of the wide usage of source fields. In this way, we achieve cognitive features, cultural and social structures, and worldviews of these two women poets from two different areas in relation to the element of love. The results of the research are the selection of such source domains as objects, animals, plants, and natural phenomena, and the type of semantic load resulting from them, which reveals the type of view of these female poets towards love. Other results show that conceptual domains with a positive semantic load such as liveliness and relaxation of love, its vitality, immortality, cheerfulness, popularity, etc in the conceptual metaphors of these two poets are more than the conceptual domains with a negative semantic load such as being painful, sad, destructive, oppressive, harmful, unjust, unpredictable.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Conceptual Metaphor
  • Forough Farrokhzad
  • Ghadah Al-Samman
  • Woman
  • Love

 

  1. موضوع و طرح مسأله

زبان­شناسی شناختی[1] یکی از گرایش­های نوین زبان­شناسی است که در دهۀ 1970 میلادی مطرح شد. به عبارت دقیق­تر، هستۀ اصلی این نوع زبان­شناسی، دانش زبانی به­ عنوان بخشی از شناخت عام انسان است (صفوی، 1387). هم­زمان با مطرح شدن این نظریۀ شناختی مبحث استعاره نیز به عنوان یکی از موضوع­های کانونی و اصلی این نظریه بیان شده است، زیرا در این نظریه، استعاره­های مفهومی به بیان روابط میان ذهن و زبان انسان می­پردازند (افراشی و همکاران، 1394). استعاره­های مفهومی[2] که در لایه­های ذهن مورد بررسی قرار می­گیرند به صورت کامل بازنمود زبانی نمی­یابند، بلکه در فرهنگ­ها و نمادهای یک ملت نیز حضور می‌یابند. در نظریۀ شناختی، استعاره­ها به عنوان ابزاری برای ارتباط اندیشه­های مختلف در ذهن عمل می­کنند که با بررسی بازنمودهای زبانی استعاره­های مفهومی همچون الگوهای موجود در ساختار مفهومی واژه­ها و استعاره­ها عملکردشان کشف و تبیین می‌شود (همان). اشعار شاعران برجسته به عنوان بخشی از ادبیات بیانگر مبانی فکری و فرهنگی و اجتماعی موجود در یک دوره است که بررسی آن­ها با اصول و مبانی نظریه­ی شناختی و عملکرد استعاره­های مفهومی سبب استخراج و درک اصول اندیشگانی و فکری شاعر آن دوره و دهه می‌شود. بنابراین، در این پژوهش برآنیم با بررسی اشعار فروغ فرخزاد و غادۀ السمان براساس استعارۀ مفهومی، دیدگاه و اصول فکری و مبانی فرهنگی و اجتماعی این دو شاعر هم­عصر از دو منطقۀ متفاوت را نسبت به حوزۀ مفهومی[3] عشق درک و استخراج کنیم و در ادامه، نوع نگرش و دیدگاه آن دو را در رابطه با عشق سنجیده و مقایسه کنیم.

  1. مبانی نظری

مبانی نظری مقاله در چارچوب آراء نظریۀ زبان­شناسی و معنی­شناسی شناختی است. پرسش­های پژوهش عبارت­اند از: حوزه­های مبدأ اشعار فروغ فرخزاد و غادۀ السمان در ارتباط با حوزۀ مفهومی عشق به انتقال چه مبانی و مفاهیم متناسب با آن می­پردازد؟ جایگاه و نوع نگرش فروغ فرخزاد و غادۀ السمان نسبت به حوزۀ مفهومی عشق براساس استعاره­های مفهومی موجود در اشعارشان چگونه است؟

  1. فرضیه­های پژوهش

فرضیه­های پژوهش نیز عبارت­اند از: 1- حوزه­­های مبدأیی همچون اشیاء، حیوان، پدیده­های طبیعی و... در طرح‌واره­های استعاری اشعار این دو شاعر در درک حوزۀ مفهومی عشق به عنوان قلمرو مبدأ عمل کرده­اند. 2- با تحلیل و بررسی حوزۀ مفهومی «عشق» در قالب قلمروهای مبدأ و مقصدِ طرح‌واره­های استعاری اشعار این دو شاعر می­توان جایگاه ارزشمند عشق در جامعه و دنیای زنان را استنباط کرد.

  1. روش پژوهش

در این پژوهش نخست نظریۀ زبان­شناسی شناختی و معنی­شناسی شناختی شرح داده می­شود و سپس براساس این نظریه در کنار توضیح رویکرد استعارۀ مفهومی و عملکرد آن در اشعار، ابیاتی که بر حوزۀ مفهومی عشق دلالت دارند، استخراج شده و مورد بررسی قرار خواهد گرفت. در ادامه، دسته­بندی­ای از استعاره­های مفهومی موجود در اشعار تحلیل شده این دو شاعر ارائه خواهد شد.

  1. پیشینۀ پژوهش

نظریۀ استعارۀ مفهومی به صورت منسجم از سوی لیکاف و جانسون[4] (1980) با انتشار کتاب «استعاره، چیزی که با آن زندگی می­کنیم» مطرح شد. این دو محقق استعاره را جزو ویژگی‌های نظام مفهومی ذهن انسان معرفی کردند و آن را به عنوان ابزاری در نظر گرفتند که با آن می­توان به درک عمیق­تری از پدیده­های دنیا رسید.

                افراشی (1394) اشاره می­کند: لیکاف در کتاب «زنان، آتش و چیزهای خطرناک: آنچه مقوله­ها در مورد ذهن آشکار می­­کنند» (1987) و در مقاله­ «نظریۀ معاصر استعاره» (1993) به بسط و توضیح نظریۀ استعاره­ی شناختی می­پردازد.

                در زمینۀ استعاره­های مفهومی و نظریۀ شناختی، پژوهش­هایی در زبان فارسی صورت گرفته است که هر یک از این پژوهش­ها به حوزه­ی مفهومی خاصی توجه کرده­اند. در زمینۀ استعارۀ مفهومیِ اشعار فروغ فرخزاد، مقالۀ­­ قاسمی (1394) با تکیه بر استعاره­های مفهومی زن، استعاره‌هایی با قلمرو مقصد زن در اشعار فروغ فرخزاد با توجه به دیدگاه شناختی بررسی شده است و  نویسنده به این نتیجه رسیده است که پرداختن شاعر به نش عاشقی/ معشوقی بیش از دیگر نقش­های زن، بیانگر غلبه نگاه احساسی و غریزی به این حوزه از شخصیت زن است.  

                مقالۀ گلفام و همکاران (1388) با تکیه بر استعارۀ مفهومی زمان از دیدگاه زبان­شناختی، ابتدا به استخراج استعاره­های مفهومی زمان در اشعار فروغ فرخزاد پرداخته­ و سپس به این نتیجه رسیده­ که استعاره­ها به همان صورتی که در گفتار روزمره فارسی­زبانان وجود دارد در شعر فروغ نیز یافت می­شود.

                دوخت فیروز (1388) در رسالۀ دکتری با بحث استعاره­های زمان که در اشعار فروغ صورت گرفته­اند و پژوهشی از زهره­وند و جبارپور (1397) دربارۀ استعارۀ مفهومی زنانه در شعر فروغ فرخزاد و غادۀ السمان صورت گرفته است، ضمن استخراج استعاره‌های مفهومی زنانه به این نتیجه رسیده­اند که هر دو شاعر سنت‌شکن برای بیان دردها و رنج­هایی که به زن اعمال شده است و نیز ملموس کردن آنچه در ذهنشان برای بیان این آلام اندیشیده­اند از استعارۀ مفهومی بهره برده­اند. بنابراین، همانگونه که از عناوین پژوهش­ها پیداست تاکنون در زمینۀ استعارۀ مفهومی عشق با نگاه تطبیقی به این دو شاعر، پژوهشی صورت نگرفته است.  

 

  1. زبان­شناسی شناختی

زبان­شناسی شناختی از جمله مکاتب زبان­شناسی است که به بررسی رابطۀ میان ذهن، زبان، تجربیات فیزکی و اجتماعی افراد جامعه می­پردازد. این نوع از زبان­شناسی، الگوها و اندیشه‌های ذهن انسان را به تصویر می­کشد. به عبارت دیگر، این نوع از زبان­شناسی در امتداد آرای صورت­گرای چامسکی[5] و رد نظریات وی و طرفداران او شکل گرفت (راسخ مهند، 1389). از دید این نظریه، مطالعۀ نحو یک زبان بدون پرداختن به معنی واحدهای زبان نتیجۀ مطلوبی دربر نخواهد داشت. در این نوع زبان­شناسی، متخصصان تفاوت و تمایزی را که فردینان دوسوسور[6] میان زبان­شناسی در زمانی و هم­زمانی قائل شد، مردود اعلام می­کنند (صفوی، 1387). از دیدگاه لیکاف در نظریۀ شناختی، ساخت­های معنایی همچون سایر حوزه­های شناختی مقولات ذهنی انسان را که از طریق تجربیات ذهنی انسان شکل گرفته­اند بازمی­نمایاند (همان). زبان‌شناسان شناختی در باب استعاره، مفاهیم جدیدی را مطرح کردند. از دید این گروه استعاره­ها بر روابط بین معنایی واژه­ها استواراند و با کمک آن­ها می­توان کیفیت فهم انسان از جهان و امور انتزاعی را درک کرد (رضایی و مقیمی، 1392). 

  1. استعاره­ و انواع آن

در باب استعاره می­توان دو نوع نگرش کلاسیک و نگرش رمانتیک را مطرح کرد. نگرش کلاسیک همان نگرشی است که استعاره را نوعی جانشینی معنایی بر حسب تشابه معرفی می‌کند که در آن «مشبهٌ­به» جانشین «مشبه» می­شود (شمیسا، 1385). در واقع سنت مطالعۀ استعاره در میان غربیان به زمان ارسطو بازمی­گردد که وی استعاره را نوعی شگرد محدود به زبان ادب می­دانسته است. در این میانْ نگرش دوم استعاره به قرن هجدهم و نوزدهم میلادی بازمی­گردد که در آن استعاره محدود به زبان ادب نمی­شود، بلکه لازمۀ زبان و اندیشه برای بیان جهان خارج به حساب می­آید. در نگرش رمانیتک استعاره شاهدی برای نقش تخیل در مفهوم‌سازی و استدلال به شمار می­آمد (صفوی، 1387).

7-1. استعاره­ی مفهومی

در دیدگاه لیکاف و جانسون استعاره درک و تجربۀ چیزی از یک نوع به وسیلۀ چیزی از نوع دیگر معرفی شده است (لیکاف، 2003). وی در ادامه استعاره را فرآیندی معرفی می­کند که از طریق آن، مفاهیم و تجربه­های انتزاعی و غیرملموس که مرزبندی مشخصی ندارند بر مبنای مفاهیم ملموس و غیرانتزاعی که از مرزبندی مشخصی برخوردارند، درک می­شوند (همان). استعار­ه­های مفهومی در لایه­های ذهن مورد بررسی قرار می­گیرند و همگی آن­ها بازنمود زبانی نمی­یابند، بلکه در فرهنگ، هنر، آداب و نمادها نیز حضور دارند. زبان­شناسان الگوهای موجود در ساختار مفهومی واژه­ها و عبارات استعاری را به عنوان شاهدی برای وجود استعاره­های مفهومی نهفته در ذهن می­دانند. استعاره­های نهفته در ذهن، «استعاره­های مفهومی» و نمود زبانی آن­ها «استعاره­های زبانی» نامیده می­شود. به این ترتیب استعاره­های زبانی بازنمود استعاره­های ذهنی هستند (افراشی و همکاران، 1394). بنابراین، می­توان گفت استعاره­های مفهومی حاصل انطباق بین دو قلمرو هستند. حوزه­ای که مفهوم عینی­تر دارد «حوزه مبدأ» و حوزه­ای که ذهنی­تر یا غیرملموس­تر است؛ «حوزه مقصد» نام دارد. به عبارت بهتر، حوزة مقصد آن چیزی است که باید فهمیده شود و حوزۀ مبدأ قلمروی است که به روند درک یاری می­رساند. ارتباط بین این دو حوزه به یاری بیان استعاری صورت می­گیرد که «نگاشت» نامیده می­شود. در واقع هر نگاشت مجموعه­ای از تناظرهای مفهومی است نه یک گزارۀ صرف. به این معنا که استعاره بر پایۀ کلمات یا عبارات ساخته نمی­شود، بلکه بر روابط مفهومی میان دو حوزۀ مبدأ[7] و حوزۀ مقصد[8] استوار است (رضایی و مقیمی، 1392).

7-1-1. ویژگی­ها و مختصات استعاره

 از دید معنی­شناسان شناختی، استعاره دارای مختصات منسجم و نظام­مند است که برخی از آن‌ها عبارت­اند از: «الگوشدگی»، «سامان­یافتگی»، «تقارن­ناپذیری» و «انتزاع­زدایی». منظور از الگوشدگی ویژگی­ای است که به استعاره اجازه می­دهد که الگویی برای ساخت­های بعدی استعاره قرار بگیرد. ویژگی سامان­یافتگی در استعاره به این معنا است که ویژگی جایگزینی و جانشینی یک واحد زبان به جای واحدی دیگر برحسب تشابه سبب گسترش کابرد سامان­یافتۀ استعاره می­شود. در ویژگی تقارن­ناپذیری همان­گونه که از عنوان آن پیداست تقارنی میان دو سوی استعاره «مستعارله» و «مستعارمنه» وجود ندارد (صفوی، 1387). در کنار این اصل می­توان از اصول «مفهومی بودن»، «فراگیری»، «یک­سویگی» و «ضرورت» نام برد. براساس اصل مفهومی بودن، استعاره یک حوزۀ مفهومی براساس حوزۀ مفهومی دیگری قابل درک و فهم است (هوشنگی و پرگو، 1388). براساس اصل فراگیری، استعاره در کنار زبان ادبی در زبان روزمره هم حضوری همه­جانبه دارد (همان­). در استعاره­های مفهومی جهت‌گذاری استعاری قابل تعویض نیست؛ یعنی نمی­توان امر ملموس را به مدد امر انتزاعی فهمید. این اصل،  اصل «یک­سویگی نگاشت­های استعاری» نامیده می­شود که طبق آن جهت فهم در استعاره معکوس نمی­شود. براساس اصل ضرورت باید اشاره کرد که استعاره، امری ضروری است که بدون آن فهم معظمی از مفاهیم انتزاعی بلاتکلیف و معطل خواهند ماند (همان).

7-1-2. نگاشت، حوزۀ مبدأ و حوزۀ مقصد

یکی از اساسی­ترین مباحث مطرح شده در نظریۀ استعارۀ مفهومی مسألۀ نگاشت[9] است. این اصطلاح به انطباق­های استعاری میان مفاهیم مرتبط به همدیگر اشاره می­کند. برای نمونه در جملۀ زیر استعارۀ مفهومی «زندگی سفر است» در میان عبارات نهفته است. «خوشبخت کسی است که به راه راست برود و خوشبخت­­تر آنکه از کودکی به این راه رفته است». (افراشی و همکاران، 1394). افراشی (همان­) اشاره می­کند در این جملۀ دو حوزۀ مفهومی قابل طرح است: حوزۀ ملموس «سفر» که حوزۀ  مبدأ نامیده می­شود و دیگری حوزۀ انتزاعی «زندگی» که حوزۀ مقصد است. در هر استعارۀ مفهومی اطلاعات از حوزۀ مبدأ به حوزۀ مقصد نگاشت می­شوند؛ یعنی هر آنچه در اتباط با حوزۀ مبدأ سفر قرار می­گیرد به عنوان مفاهیم مرتبط با حوزۀ مقصد زندگی در نظر گرفته می­شود. شناخت حوزه­های مبدأ متداول موجب می­شود که در طراحی یک گفتمان یا استعاره از هر حوزۀ مبدأ نامربوطی استفاده نکنیم. حوزه­های مبدأ از نمونه حوزه­هایی هستند که در شکل­گیری استعاره­ها بسیار نقش داشته­اند. برای مثال از جمله حوزه‌های مبدأ پر کاربرد عبارتند از: بدن، افعال انسان، سلامت و بیماری، حیوانات، گیاهان، بنا، ابزارها، تجارب و کسب و کار (هوشنگی و پرگو، 1388).

7-2. طبقه­بندی استعاره­ها

نظریه­پردازان استعارۀ مفهومی همانند لیکاف و جانسون براساس کارکرد و عملکرد شناختی استعاره­ها آن­ها را به سه دسته تقسیم کرده­اند که عبارتند از: «ساختاری»، «هستی‌شناختی» و «جهتی». در کنار این سه دستۀ بیان شده لیکاف و ترنر (1989) نوع دیگری از استعاره را به عنوان «استعاره­های تصویری» معرفی کردند (افراشی و همکاران، 1394). رضایی و مقیمی (1392) اشاره می­کنند که در این سه دسته استعاره، همواره یک مفهوم در قالب مفهوم دیگری بیان می­شود و به عبارت دیگر مفاهیم در یکدیگر سامان­دهی و الگوبخشی می­شوند.

                استعاره­ها می­توانند با «برجسته­سازی»، «کمرنگ­سازی» و «پنهان­سازیِ» ویژگی­های مشخصی از یک مفهوم، چشم­انداز تازه­ای از واقعیت به دست دهند تا در خدمت یک ایدئولوژی قرار گیرد. پنهان­سازی و بازتولید ایدئولوژی یکی دیگر از کارکردهای استعاره‌های مفهومی است (شهری، 1391). به طور کلی، براساس مباحث بیان شده می­توان اشاره کرد با بررسی حوزه­های مبدأ و مقصد استعاره­های مفهومی در یک متن می­توان لایه­های پنهانی و ذهنی و انگیزه­های گزینشی استعاره­ها و دو حوزۀ آن را تبیین کرد. می­توان گفت استعاره­های مفهومی از ویژگی­های ثانوی بودن زبان استعاری، مفهومی بودن استعاره­ها در طبیعت، استعاری بودن تفکر انتزاعی برخوردارند  (لیکاف، 2003).

  1. تحلیل استعاره­های مفهومی اشعار فروغ فرخزاد و غادۀ السمان

 از آنجایی که قلمروهای مبدأ با توجه به محیط و پایه­های فرهنگی و اجتماعی و دیدگاه افراد متفاوت است، اما این قلمروها در کل امور حسی را که نام بردیم دربر می­گیرد. در این میان ما در اشعار فرخزاد و غادۀ السمان قلمروهای مقصد را با حوزۀ مفهومی عشق مورد بررسی و تحلیل قرار می­دهیم و اطلاعاتی را که در هر استعارۀ مفهومی از حوزه­ها­ی مبدأ به حوزۀ مقصد نگاشت می­شوند، بررسی و تحلیل می­کنیم تا به نوع دیدگاه­ها و جایگاه عشق در نزد زنان از دید این دو شاعر برسیم. به عبارت دیگر، حوزۀ مفهومی عشق به عنوان جزئی جدایی‌ناپذیر از زندگی است که شاعران برای تبیین و درک آن از حوزه­های مفهومی گوناگونی در جایگاه قلمرو مبدأ استفاده کرده­اند. این دو شاعر برای بیان عشق از دو نوع حوزه­های مبدأ ملموس و حوزه مبدأ غیر ملموس استفاده کرده­اند.

8-1. حوزه­های مبدأ ملموس و حوزۀ مقصد عشق

8-1-1. عشق آتش است

در میان اشعار بررسی شده مفاهیم و اطلاعات مختلفی از حوزۀ مبدأ به حوزۀ مقصد با مفهوم عشق نگاشت شده است که در این نگاشت­ها یکی از مفاهیم پرکاربرد و پر بسامد، مفهوم «آتش» است. مفهوم آتش  همیشه در ادبیات فارسی در تمثیل­ها، تشبیهات و استعاره­ها مورد توجه بوده است و نویسندگان و شاعران دوره­های مختلف برای القای معانی ضمنی و ثانوی موردنظر خود از این حوزه­ی مفهومی و واژه­های مشترک این حوزه چون نور، برق، درخشش و... استفاده کرده­اند. توجه به این حوزۀ مفهومی و قرار گرفتن آن در مقابل مفهوم عشق در اشعار فروغ فرخزاد بیانگر تأکید بر اهمیت عشق و القای معانی ثانویۀ مختلفی چون سرزندگی، قدمت و اصالت، شور و حیات­بخشی و... در عشق است. در هر یک از این اشعار، حوزۀ مبدأ آتش و مفاهیم هم حوزه­اش به حوزۀ مقصد عشق نگاشت شده است. باید توجه داشت در غالب حوزه­های مبدأ اشعاری که در نگاشت به عشق توجه کرده­اند به لحاظ معناشناختی در ارتباط با عشق مفاهیم پراهمیت و باارزشی چون امیدواری، شور و حیات­بخشی، جاودانگی، بلندمرتبگی و... دنبال شده­اند. برای نمونه در نگاشت استعاری «عشق تو همچون پرتو مهتاب است تابیده بی­خبر به لجنزاری» (فرخزاد، 1385)، حوزۀ مبدأ «پرتو مهتاب بودن» برای بیان مفهوم انتزاعی «عشق معشوق» به عنوان حوزۀ مقصد به کار رفته است. آنچه در این نگاشت مورد توجه قرار می­گیرد ،نوع دیدی است که نسبت به عشق از جانب یک شاعر زن مطرح می‌شود که معنای «بخشندگی» عشق را تأکید می­کند. به استعارۀ «عشقْ نور و پرتو است» در سایر طرح‌واره­های استعاری نیز پرداخته شده است. بنابراین نمونه­هایی از طرح‌واره­های استعاری با قلمرو مقصد عشق و نگاشت مفاهیم مختلف در استعارۀ بیان شده و استعاره­های هم­حوزه با آن عبارتند از:

8-1-1-1. عشق آتش است

نمونه­های این استعاره در اشعار فرخزاد عبارتند از: «در دل ز شور عشق تو سوزنده آذریست» (همان)، «چه شد آن آتش سوزنده که بود  شعله­ور در نفس خاموشش» (همان)، «اما چه گویمت که جز این آتش بر جان من شراره دیگر نیست» (همان)، «آن آتشی که در دل ما شعله می­شد ... دیگر به ما که سوخته­ایم از شرار عشق نام گناهکاره رسوا نداده بود» (همان)، «این عشق آتشین پر از درد بی­امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود» (همان) و «یاد عشقی که با حسرت و دود رفت و خاموش شد در دل گور» (همان). در ادامه فرخزاد در کنار اشاره مستقیم به حوزۀ مفهومی آتش به دیگر مفاهیم و واژه­های مشترک با این حوزه چون نور، آفتاب، مهتاب، شرار، شعله و... اشاره کرده است.

8-1-1-2. عشق نور است

«عشق من و نیاز تو و سوز وساز ما از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح » (همان).

8-1-1-3. عشق آفتاب است

«تا بر گذشته مینگرم عشق خویش را چون آفتاب گمشده می­آورم به یاد» (همان)، «من ظلمت و تباهی جاویدم تو افتاب روشن امیدی» (همان)، «در آفتاب عشق تو میخواندم» (همان)، «دیگرم گرمی نمی­بخشی عشق ای خورشید یخ بسته» (همان). فرخزاد در این استعارۀ مفهومی عشق را به خورشیدی مانند کرده است که نور و تابش خود را از دست داده است. به عبارت دیگر، معنی ضمنی این استعاره می­تواند بر تنهایی، نومیدی از عشق و بی­اثر بودن آن اشاره کند چونان که وی در ادامۀ بیت می­آورد: «سینه­ام صحرای نومیدیست خسته­ام از عشق هم خسته» (همان).

8-1-1-4. عشق شراره است

«من شرار عشق بودم سینه­ها جایم» (همان).

8-1-1-5. عشق مهتاب است

«در روحمان طراوت مهتاب عشق بود» (همان).

8-1-1-6. عشق آتش دوباره است

در اشعار غادۀ­السمان نیز این استعاره به چشم می­خورد: «حبک الاشتعال المتجدد لرماد الذکریات»: عشق تو، آتش مجدد از خاکستر خاطرات است (السمان، 1966).

8-1-1-7. عشق نور است

دیگر مفاهیم این حوزه واژه «نور» و «فانوس» است: «فنصف حبک ضوء و الباقی ظلام»: صف عشق تو، نور و باقی آن، تاریکی است (همان).

8-1-1-8. عشق فانوس است

«حبک منارة فی جزیرة الکاتراز»: عشق تو فانوسی در جزیره الکاتراز است (همان).

فرخزاد و غادۀ­السمان در این استعاره­ها­ به معنای سرزند­ه کردن و تأثیرگذار بودن عشق تأکید کرده­اند.

8-1-2. عشق قصه است

دومین مفهومی در حوزۀ مبدأ به حوزۀ مقصد عشق در اشعار فرخزاد نگاشت می‌شود، حوزه مفهومی قصه است. عشق بودن قصه خود بیانگر معنای ثانویه­‌ای چون دلنشین بودن عشق، جذاب بودن آن، قدمت داشتن و اسطوره‌ای بودن آن است. به عبارت دیگر، فرخزاد عشق را قصه­ای می‌داند که باید به آن گوش سپرد و آن را از بر شد. از دیدگاه وی عشق قصه‌ای است که باید برای دیگران آن را بازگو کرد و آن را به نوعی فرا گرفت.

8-1-2-1. عشق قصه است

نمونه­های این استعاره در اشعار فروغ عبارتند از: «فروخواندم به گوشش قصه عشق» (فرخزاد، 1385)، «بس قصه­ها ز پیچ و خم دلنشین عشق» (همان)، «عشق شعر و آواز، ترانه و خواندنی است: ما عشقمان را در غبار کوچه می­خواندیم» (همان) و «من تا ابد ترانه عشقم را در آفتاب عشق تو می­خواندم» (همان).

                در اشعار غادۀ السمان نیز اینگونه­اند: «فی حکایة حبک أضحت أقرب إلی المکیدة منها إلی الصفاء»: در داستان عشق تو به خباثت نزدیک شدم تا به صافی و پاکی(السمان، 1966).

8-1-2-2. عشق قصیده است

«حین أطالع قصائدک فی الحب أطلق شهقة»: هنگامی که قصیده­های عشق تو را مطالعه می­کنم فریاد سر می­دهم (همان)، «صرت أنت ترتجل قصائد الحب»: تو قصیده­های عشق را فی‌البداهه سر می­دهی (همان)، «ستظل تحبّنی و تکتب لی أعذب قصائد الحب»: تو همواره مرا دوست داری و برای من شیرین­ترین قصیده­های عشق را می­نویسی (همان) و «نصفق لأغانی الحب»: برای سروده­های عشق دست می­زنیم (همان). در اشعار این دو شاعر قصه بودن عشق در بسیاری از نمونه­ها حاکی از دلنشین و آرامش­بخش بودن آن است.

8-1-3. عشق انسان است

فرخزاد در بسیاری از ابیاتش به زنده بودن عشق اشاره کرده است. وی عشق را چنان انسانی پنداشته که قابلیت و توانایی انجام کارهای خارق‌العاده­ای دارد. نمونه­هایی چون: «بخدا غنچۀ شادی بودم دست عشق آمد و از شاخم چید» (فرخزاد، 1385)، «و عشق من که گریه‌کنان می‌مرد» (همان)، «و عشق که در سلامی شرم آگین خویشت را بازگو می­کرد» (همان)، «عشق من بر قلب سردی چیره شد» (همان)، «شعر خود جلوه­ای از رویش شد با که گویم ستم عشقش را» (همان) و «نومیدوار از نفوذ نفس‌های عشق می­لزرد» (همان). شاعر در این استعاره­های مفهومی به معانی چون غم­آور بودن عشق، ستمگر بودن عشق، نشاط آور بودن عشق، پایدار بودن عشق و... اشاره می­کند.

                در اشعار غاده نیز این­طور آمده است:

8-1-3-1. عشق مخلوق است

«الحب هو المخلوق الذی یقتله أن یأکل أو یشرب أو ینام»: عشق، مخلوقی است که خوردن و نوشیدن و خوابیدن او را می­کشد (السمان، 1966).

8-1-3-2. عشق جسم است

«جثة الحب ثقیلة و الرحیل ولادة»: جثه عشق سنگین است و کوچ کردن ولادت است (همان).

8-1-3-3. عشق فرد است

«حبک رجل لا یحصی»: عشق تو همچون فردی است که به شمارش در نمی­آید (همان).

8-1-3-4. عشق زن جادوگر است

«ساحرة الحب تحرک مزیج الهزیان فی قدرها الشاسع و تزید من إیقاد النار»: عشق همچون زن جادوگری است که مخلوط هذیان را در ظرف بزرگ خود می­ریزد و آتش را شعله­ورتر می‌کند (همان). در اینجا شاعر همچنین به اجزاء و وسایلی چون «لباس، گیره، عصا» که در ارتباط با این حوزه مفهومی است نیز اشاره می­کند.

8-1-3-5. عشق لباس است

«فی الشتاء ارتدیک مرة حبک و ظللت عاریة أرتجف بردا..و فی الصیف خلعته»: در زمستان یکبار لباس عشق تو را پوشیدم و برهنه ماندم و از سرما لرزیدم و در تابستان لباس عشق تو را بیرون آوردم (همان).

8-1-3-6. عشق گیره است

«تغرسنی بدبوس الحب لأبقی»: با گیره عشق مرا می­­چینی تا باقی بمانم (همان).

 

 

8-1-3-7. عشق عصا است

«حین التقیتک مستنی عصا حبک»: هنگام دیدار، عصای عشق تو مرا لمس کرد (همان). در این استعاره­های غاده معانی چون آسیب‌پذیر بودن عشق،  فراگیر بودن عشق و محافظ بودن  و همچنین هدایت‌گری عشق را مدنظر قرار می­دهد.

 

8-1-4. عشق بیماری است

در این استعارۀ مفهومی شاعر دو مفهوم عشق و بیماری و واژه­های مشترک با این حوزۀ مفهومی را در پیوند با یکدیگر بیان می­کند. از دید وی، عشق همراه با درد و اندوه است و چه بسا عشق خود درد است و عاشق و معشوق در راه عشق درد را متحمل می­شوند.

8-1-4-1. عشق درد است

«تا کی ز درد عشق سخن گویی گر بوسه خواهی از لب من بستان» (فرخزاد، 1385) و «درد عشقست که با حسرت و سوز بر دل پر شررم چیره شده» (همان).

8-1-4-2. عشق تب است

«چون تب عشقم چنین افروختی» (همان). شاعر در کنار شادی­بخش بودن عشق آن را چون بیماری دردآور و غم­انگیز نیز می­داند.

                در اشعار غادۀ­السمان نیز آمده است:

8-1-4-3. عشق زخم است

«هات إبرة و خیطا لنرتق جرح القلب و الکبریاء»: به من نخ و سوزن بده تا زخم قلب و جبروت را بدوزم (السمان، 1966).

8-1-4-4. عشق کوررنگی است

«صار حبی لک یعنی الإصابة بعمی الألوان»:  عشق من به تو یعنی مبتلا به کوررنگی (همان). این شاعر نیز عشق را بیماری و درد می­داند.

8-1-5. عشق تصویر است

فرخزاد عشق را تصویر ارزشمندی می­داند که عاشق یا معشوق آن را در سینه خود نگاه داشته‌اند. این تصویر عشق گاه چون یادگاری است که از دوران خوب به جا مانده است و گاه تصویری است که به یادآورندۀ روزهای بی­وفایی معشوق است.

8-1-5-1. عشق نقش است

«هیچ می­دانی که من در قلب خویش  نقشی از عشق تو پنهان داشتم» (فرخزاد، 1385)، «یک شب ز لوح خاطر من بزدای تصویر عشق و نقش فریبش را» (همان) و «تا چو رویا شود این صحنه عشق» (همان).

8-1-5-2. عشق خط است

 «بر جدار کلبه ام که زندگی­ست با خط سیاه عشق یادگارها کشیده­اند مردمان رهگذر» (همان). این نوع استعاره در اشعار فرخزاد به چشم می­خورد.

                در اشعار غادۀ السمان حوزۀ مفهومی مدرسه برای عشق به‌کار رفته است:

8-1-5-3. عشق مدرسه است

«طالبة کسول فی مدرسة الحب»: من دانشجوی تنبلِ مدرسه عشق هستم (السمان، 1966).

8-1-5-4. عشق نوشتن است

«الحب کتابة بالأثیر علی سطر الأفق»: عشق، نوشتن با ماده اثیر[10] بر سطر افق است (همان).

8-1-5-5. عشق حروف ابجد است

«ولکننی مازلت أطالع فی کتاب تواضعک لأتعلم أبجدیة الحب»: پیوسته کتاب تواضع تو را مطالعه می­کنم تا حروف ابجد عشق را بیاموزم (همان) و «إن المنارة أضاءت بأبجدیات حبک»: فانوس با حروف ابجد عشق تو روشن شده است (همان).

8-1-5-6. عشق واژه بی­همتا است

«حبک کلمة نادرة علی سطر جدید فی صفحة جدیدة بیضاء»: عشق تو همچون واژه بی­همتایی در یک سطر جدید و در یک صفحه جدید و سفید است(همان). بنابراین، مدرسه بودن عشق، نوشتن و واژه بودن آن در نزد غاده با معانی­­ایی چون یادگیری و ماندگار بودن همراه است.

8-1-6. عشق پدیدۀ طبیعی است

فرخزاد دربارۀ عشق می­گوید:

8-1-6-1. عشق باران است

«(عشق)... باران رحمتی است که می­بارد بر سنگلاخ قلب گنهکاری» (فرخزاد، 1385).

8-1-6-2. عشق قطره است

«چون قطره ای از طلای سوزان عشق تو چکید بر لبانم» (همان).

8-1-6-3. عشق طوفان است

در شط خویش رفتی از این دیار  ای شاخه شکسته ز طوفان عشق من» (همان).

8-1-6-4. عشق سپیده است

«می­نویسم بر وی دفتر خویش جاودان باشی از سپیده عشق» (همان).

     غادۀ السمان نیز آورده است:

8-1-6-5. عشق توفان است

«حبک کالعاصفة و المرفأ فی آن»: عشق تو در آن واحد همچون توفان و بندر است (السمان، 1966) و «حبک عواصف مفاجئة»: عشق تو، طوفان­های ناگهانی است (همان).

 

 

8-1-6-6. عشق رنگین کمان است

«یعود حبک قوس القزح معبدة بالبرتقالی و البنفسجی و الأزرق و الأصفر فی المساء»: عشق تو همچون رنگین­کمانی است که به رنگ پرتقالی و بنفش و آبی و زرد در غروب در می­آید (همان).

8-1-6-7. عشق رود درخشان است

«حبک سیصر نهرا متدفقا من الضوء إلی اللانهایات»: عشق تو همچون رودی درخشان از نور است که به سوی ناپیداها می­رود (همان).

8-1-6-8. عشق زلزله است

«حبک الزلزلال لا التثاؤب»: عشق تو زلزله است نه خمیازه (همان).

8-1-6-9. عشق باد و موج است

«حبک کان عفویا کالریح و الموج و التنهد»: عشق تو همچون باد و موج و آه می­شود (همان).

8-1-6-10. عشق دریا است

«أغطس فی حبک کمن یغطس فی میاه عمیقة مظلمة»: در عشق تو غواصی می­کنم همچون کسی که در آب­های عمیق و تاریک غواصی می­کند (همان) و «حبک بحر الأخطبوط و سمک القرش»: عشق تو همچون دریای اختاپوس و سگ ماهی است (همان).

                همچنین از یکی از عناصر موجود در دریا که مروارید باشد برای استعارۀ مفهومی این حوزه کمک می­جوید:

8-1-6-11. عشق مروارید است

 «حبی لک لؤلؤة تقر بأنها کانت حبة رمل قبل أن تغزل حولها ضیاءک القمری»: عشق من به تو همچون مرواریدی است که اقرار می­کند قبل از اینکه با نور ماه تو بافته شود، دانه شنی بود (همان).

                این دو شاعر در استعاره­های مفهومی­ای که عشق را به پدیده­های طبیعی مانند کرده است گاهی عشق را زندگی­ بخش و شادی آفرین می­داند و گاه برعکس، آن را پدیده­ای می­داند که آسیب­رساننده است.

8-1-7. عشق حیوان است

این استعاره در اشعار غادۀ السمان گسترده­تر از اشعار فروغ است. برای مثال:

8-1-7-1. عشق گنجشک است

«أطلق نیران رشاشة علی عصافیر الحب»: آتش گلوله بر گنجشکان عشق پرتاب می­کنم (السمان، 1966).

8-1-7-2. عشق لاک پشت است

«حبک کالسلحفاة و فراقک کسنونوة»: عشق تو همچون لاکپشت و دوری از تو همچون پرستو است (همان).

8-1-7-3. عشق پروانه است

«حبک فراشة فوق الوردة»:  عشق تو پروانه دور گل است (همان).

8-1-7-4. عشق قو است

«حبک بجعة بیضاء تسبح فوق میاه الذاکرة المعتمة الغامضة»: عشق تو همچون قوی سفیدی است که در آب­های تاریک و نامفهوم خاطرات شنا می­کند (همان).

                از دیگر واژگان این حوزه مفهومی در اشعار غاده واژه «قفس» است.

8-1-7-5. عشق قفس است

«الحب عندک مرادف للقفص لا الأجنحة»: عشق تو مترادف قفص است نه بال (همان).

                در شعر فرخزاد ما فقط یک استعاره با حوزۀ حیوان مشاهده می­کنیم: «عشق کبوتر است»: «بوی عشق کبوتر وحشی نفس عطرهای سرگردان» (فرخزاد، 1385). هر دو شاعر زن در انتخاب نوع حیوانات به حیوان‌هایی دقت کرده­اند که روحیۀ زنانه آن را غالباً می­پذیرد. حیواناتی چون قو، کبوتر، لاکپشت و پروانه که همگی ویژگی­های آرامش، شادابی و طراوت را به همراه خود دارند و ذکر آن‌ها بار معنایی مثبتی را در ذهن مخاطبان تداعی می­کند.

8-1-8. عشق زمین است

8-1-8-1. عشق صحرا است

«گم شدم در پهنه صحرای عشق» (فرخزاد، 1385) و «در دو چشمش نگاه کردم و گفت باید از عشق حاصلی برداشت» (همان).

8-1-8-2. عشق چراگاه است

 «و در سیاهی ظالم مرا بسوی چراگاه عشق می بردی» (همان).

8-1-8-3. عشق مزرعه است

 «تا پاسدار مزرعه عشق من شوند» (همان) و «ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت سحرگاهی زنی دامن­کشان رفت» (همان).

                فرخزاد در تشبیه عشق به زمین در برخی موارد به معانی ضمنی عظمت و گستردگی عشق، بهره­وری عشق و ارزشمندی آن اشاره کرده است. غادۀ السمان نیز اینگونه آورده است:

8-1-8-3. عشق پرتگاه است

«حبنا یقف علی حافة الحب»: عشق ما در پرتگاه عشق ایستاده است (السمان، 1966).

8-1-8-4. عشق شلوغی است

«الحب ازدحام مکتظ»:  عشق شلوغی بسیار است (همان).

 

 

8-1-8-5. عشق راه­های روستائی است

«حبک کالطرق القرویة فی العالم الثالث نصفها مسدود و النصف الآخر یقود إلی الهاویة»: عشق تو همچون راه­های روستایی در جهان سوم است که نصفش بن­بست و نصفش به پرتگاه منتهی می­شود (همان).

8-1-8-6. عشق مرغزار است

«حبک حقول تستعصی علی الحصاد»: عشق تو مرغزاری است که از درو ابا می­ورزد (همان).

                وی به معانی چون در خطر بودن عشق، بن بست بودن عشق، گستردگی و ارزشمندی آن اشاره می­کند.

8-1-9. عشق گیاه است

غادۀ السمان عشق را درختی شکوفا و پربار می­داند.

8-1-9-1. عشق درخت است

«حین أکتب حبک علی الورقة تعود شجرة و یصیر دفتری غابة»: وقتی عشق تو را بر برگه می‌نویسم، درخت بر می­گردد و دفتر من جنگل می­شود (همان).

8-1-9-2. عشق گیاه سبز و زنده است

«حبک کعشبة خضراء حیا و نضرا یشرق فوق الأراضی المحروقة للقلب»: عشق تو همچون گیاه سبز و سرزنده­ای است که در سرزمین­های سوخته قلب می­درخشد (همان).

8-1-9-3. عشق گل سرخ است

«عند حبک تصیر حروفی ورودا حمرا» در عشق تو، حروف من همچون گل­های سرخ می‌شود (همان).

                فروغ فرخزاد نیز همچون غادۀ السمان در جایی عشق را گل آتشین می­داند.

8-1-9-4. عشق گل آتشین است

«در چشم من شکفته گل آتشین عشق» (فرخزاد، 1385).

                دو شاعر در این استعارۀ مفهومی به معانی سرزندگی عشق، زیبایی و انرژی بخش بودن آن اشاره ­می‌کنند.

                در بسیاری از موارد این دو شاعر با حوزه­های متفاوتی به بیان استعاری از عشق پرداخته­اند که آن‌ها را بیان می­کنیم:

8-1-10. عشق ضربه زننده است

فرخزاد اشاره می­کند که:

8-1-10-1. عشق شمشیر است

«عشق شمشیر من و مستی کتاب من» (همان)، «و زخم های من همه از عشق است  از عشق عشق عشق» (همان) و «و گوش کن به ضربه های مضطرب عشق» (همان).

                شاعر در این طرح‌واره­ها به نابودگر بودن عشق اشاره کرده است. در برخی موارد با تکرار واژۀ عشق بر معنی ضمنی آن تأکیده کرده است.

8-1-11. عشق مسابقه فوتبال است

غادۀ السمان اشاره می­کند که:

8-1-11-1. عشق مسابقه است

«الحب هو المباراة الوحیدة التی لا یمکن أن تنتهی بالتعادل»: عشق تنها مسابقه­ای است که مساوی تمام نمی­شود (السمان، 1966) و «متی أجد فی نفسی الجرأة علی إعلان انتهاء المباراة»: چه زمان من این جرأت را در خود می­یابم که پایان مسابقه را اعلام کنم (همان).

8-1-11-2. عشق توپ فوتبال است

«حبک ککرة القدم لا أحتفظ به إلا إذا رکلته بعیدا»: عشق تو همچون توپ فوتبال است تنها زمانی آن را حفظ خواهم کرد که آن را با پا از خود دور کنم (همان) و «الحب الکروی»:  عشق توپ گرد است (همان).

 

 

8-1-11-3. عشق شوت کردن است

«قلبی مرمی بلا حارس و أنت تشوط حبک فی کرة من الشوک»: قلب من همچون دروازه است که با تو عشقت را در آن، با توپی از خار شوت می­کنی (همان).

8-1-11-4. عشق تماشاچی و تشویق‌کننده و داور و بازیکن ستاره است

«الحب هو المتفرج و المصفق و الحکم و اللاعب النجم»: عشق همان تماشاچی و تشویق­کننده و داور و بازیکن ستاره است (همان).

                شاعر در این استعارۀ مفهومی، عشق را دارای ویژگی­هایی چون ناعادلانه بودن، قابل پیشبینی نبودن، محبوب بودن و... می­داند.

 8-1-12. عشق گهواره است

 «شاید که عشق من گهواره تولد عیسی دیگری باشد» (فرخزاد، 1385).

                فرخزاد عشق را وسیلۀ آفرینش معجزه تلقی می­کند.

8-1-13. عشق محراب است

«خامش بر آستانه محراب عشق بود» (همان).

                فرخزاد عشق را مانند محراب جایگاه عبادت و مفهومی مقدس تلقی می­کند.

8-1-14. عشق کیک و چای عصرانه است

«حبک مثل کعک شای بعدالظهر فی فندق باریسی فخم»: عشق تو همچون کیک و چای عصرانه است در یک هتل گران قیمتی پاریس (السمان، 1966).

                غادۀ السمان عشق را به وسیلۀ خوراکی ملموس ارزشمند و گران­بها دانسته است.

8-1-15. «عشق نرده است

«حبک صار سورا»: عشق تو همچون نرده شد (همان).

                غاده عشق را همچون نرده محافظ، پنهان و سرسخت می­داند.

 

 

8-1-16. عشق آسمان است

در اشعار غادۀ السمان به استعارۀ مفهومی «عشق آسمان است» برمی‌خوریم:

8-1-16-1. عشق آسمان است

«أرید أن أسقط فی سمائک لأکتشف النجوم عن قرب»: دوست دارم در آسمان تو بیافتم تا ستاره­ها را از نزدیک کشف کنم (همان)، «حبک سماء معبدة بالأسفلت»: عشق تو آسمانی است که آسفالت شده است (همان) و «لقد حلق بی حبک ذات یوم و أصبت بدوار المرتفعات»: عشق تو روزی مرا در آسمان به گردش در آورد از این رو به سرگیجه در ارتفاع دچار شدم (همان).

8-1-16-2. عشق ماه است

«حبک سیصیر قمرا جدیدا غامضا یضاف إلی مجرتنا»: عشق تو ماه جدید و پیچیده­ای می­شود که به کهکشان اضافه می‌شود (همان).

8-1-16-3. عشق ستاره درخشان است

«حبک سیصیر کوکبا مضیئا راکضا فی مداراته النائیة المعتمة»: عشق تو همچون ستاره درخشانی می­شود که در مدارهای دور و تاریک می­تازد (همان). بنابراین، غاده با این استعارۀ مفهومی به معانی چون دور بودن عشق در دسترس نبودن عشق و زیبا بودن آن اشاره می­کند.

8-1-17. عشق پادشاه است

غاده­السمان عشق را همچون پادشاه می­داند.

8-1-17-1. عشق پادشاه است

«حبک کالملک الأسطوری»: عشق تو همچون پادشاه اسطوره­ای است (همان)

                دیگر مفاهیم و واژه‌های همراهی‌کننده با این حوزه چون بردگی، بندگی، اطاعت است که به آن‌ها نیز اشاره شده است.

 

 

8-1-17-2. عشق بردگی است

«استعبدنی حبک»: عشق تو مرا به بردگی کشاند (همان).

8-1-17-3. عشق بندگی است

«حبک عبودیة»: عشق تو بندگی است (همان).

8-1-17-4. عشق اطاعت امر است

«الحب فعل طاعة»: عشق انجام اطاعت است (همان).

8-1-17-5. عشق انجام بدون چون و چرا و گفتن با کمال میل است

«الحب فی عرفک، نفّذ ثم ناقش و قل: سمعا و طاعة»: عشق در نگاه تو انجام بدون مناقشه و گفتن با کمال میل است (همان).

                غاده عشق را همچون پادشاهی می­بیند که باید ستوده شود و اطاعت امر قرار گیرد. از این رو، او با این استعارۀ مفهومی معانی­ایی چون والا و برتر بودن عشق، مقدس بودن آن و... را مدنظر قرار می­دهد.

8-2. حوزۀ مبدأ غیرملموس و حوزۀ مقصد عشق

در برخی از استعاره­های مفهومی فروغ فرخزاد  و غادۀ السمان حوزۀ مبدأ چندان ملموس نیست؛ یعنی شاعر از مفاهیم ذهنی و درونی برای بیان مفهوم عشق استفاده کرده است. به عبارت دیگر، اطلاعاتی که از حوزه­ مبدأ به حوزۀ مقصد عشق نگاشت می­شود، خود مفاهیم ذهنی و درونی هستند، اما این دو شاعر هنرمندانه با این مفاهیم ذهنی نیز حوزه­ی مقصد عشق را مشخص کرده‌اند.

8-2-1. عشق خیرگی است

«عشق دیگر نیست این این خیرگی است» (فرخزاد، 1385).

8-2-2. عشق ایثار است

«عشق چون در سینه­ام بیدار شد از طلب پاتا سرم ایثار شد» (همان).

8-2-3. عشق نفرین است

«خوشبخت زیرا دوست می­داریم  دلتنگ زیرا عشق نفرینیست» (همان).

8-2-4. عشق بار است

«شعر گفتم که ز دل بردارم بار سنگین غم عشقش را» (همان).

8-2-5. عشق حس است

«و عشق بود آن حس مغشوشی که در تاریکی هشتی ناگاه محصورمان می کرد» (همان).

8-2-6. عشق بو است

«در ره خود خسته و بی­تاب یاسمن­ها را به بوی عشق بوییده» (همان).

8-2-7. عشق مقدس است

«محراب جسم من آماده عبادت عشق است» (همان).

8-2-8. عشق، دوری و فراق است

«الحبّ تشجیع علی نهب الحبیب»: عشق تشویقی به غارت محبوب است (السمان، 1966)، «الحبّ، فن الفراق»: عشق هنر دوری است (همان)، «بینی و بینک حبّ  أتقن فن الابتعاد»: بین من و تو، عشقی است که هنر دوری را محکم کرده است (همان) و «لقاؤنا صار فراقا»: دیدار ما، فراق ماست (همان).

                غاده عشق را در فراق و دوری از محبوب به تصویر می­کشد.

8-2-9. عشق ریه اکسیژن است

«حبک رئة الأوکسجین فی کوکب ملوث»: عشق تو همچون ریه اکسیژن در سیاره­ای آلوده است (همان).

                غاده با استعارۀ مفهومی اخیر به زندگی­بخش بودن عشق اشاره می­کند.

8-2-10. عشق بهار و تابستان است

«حبک صیف و شتاء علی سطح واحد»: عشق تو در یک سطح، بهار و تابستان است (همان).

                بهار و تابستان بودن عشق حاکی از دلنشین بودن عشق، سرزندگی عشق و انرژی بخش بودن آن است.

8-2-11. عشق کادوک[11] است

«حبک کادوک»: عشق تو همچون کادوک است (همان).

8-2-12. عشق بازگشت به دوران کودکی است

«حبک یشبه العودة إلی الطفولة»: عشق تو شبیه بازگشت به دوران کودکی است (همان).

8-2-13. عشق هنر محال است

«الحب فن المستحیل»: عشق هنر محال است (همان).

8-2-14. عشق هنر است

«الحب فن»:  عشق هنر است (همان).

                غاده با این استعاره­ها؛ یعنی «کادوک»، «بازگشت به دوران کودکی» و «هنر محال» به دنبال آن است تا عشق را منحصر به فرد و یگانه و محال و دست­نیافتنی جلوه دهد.

8-2-15. عشق تمرین احتضار است

«حبک تمارین علی الاحتضار»: عشق تو تمرین­های حاضر شدن در پیشگاه مرگ است (همان). او در این استعارۀ مفهومی به معنای تحمل سختی و مشقت در راه عشق تأکید کرده است.

8-2-16. عشق عید است

«مازال حبک عیدی»: پیوسته عشق تو عید من است (همان).

                غاده عید بودن عشق را به معنای تکرار و تجدید شدن عشق و فرخنده و مبارک بودن و البته نوبودن همیشگی آن در نظر می­گیرد.

با دقت در هر یک طرح‌واره­های استعاری مطرح شده درمی­یابیم که دو نوع حوزۀ مبدأ ملموس و غیرملموس برای حوزۀ مقصد عشق از دیدگاه این دو شاعر در نظر گرفته شده است. شاعران در برخی موارد عشق را همچون پدیده­ها و اشیاء ملموس چون انسان، طبیعت، حیوان و... ­دانسته­اند و در برخی موارد نیز عشق را با مفاهیم ذهنی و غیرمحسوس چون نفرت، ایثار، انواع حواس و... بیان و مشخص کرده­اند. تفاوت منطقه و محیط زندگی این دو شاعر در برخی موارد سبب شده است که طرح‌واره­ی استعاری مختلفی را در ارتباط با عشق مشاهده کنیم. برای نمونه در نظر گرفتن کیک و چای عصرانه و یا مسابقۀ فوتبال برای حوزۀ معنایی عشق از مواردی است که میان دیدگاه غادۀ السمان و فرخزاد نسبت به عشق تمایز قائل می‌شود.

باید توجه داشت که تفاوت و تنوع این استعاره­های مفهومی در اشعار این شاعران سبب تفاوت در اصل نگرش آن‌ها به مسألۀ عشق نشده است. حوزه­های مبدأ ملموس ذکر شده برای فهم مفهوم عشق بیانگر مفاهیمی با بار معنایی دلنشین و آرامش­بخش بودن عشق، شور و حیات‌بخشی آن، جاودانگی، نشاط‌بخش بودن آن، محبوب بودن آن می­دانند و گاه در مواردی عشق را بیماری و درد، غم­آور، نابودگر، ستمگر، آسیب­رساننده، ناعادلانه، قابل پیش‌بینی نبودن و... می­دانند.

در حوزه­های مبدأ غیرملموس نیز معانی مثبت و منفی چون ایثار، هنر، نفرین، خیرگی، فراق و... برای عشق در نظر گرفته شده است. با دقت در حوزه­های استخراج شده می­توان دریافت که حوزۀ مفهومی با بار معنایی مثبت بیشتر از حوزه­های مفهومی ذکر شده با بار معنایی منفی هستند. نوع دیدگاه غالب این دو شاعر زن نسبت به عشق مثبت است. حوزه­های مبدأ مشترک به صورت ملموس و غیرملموس در اشعار این دو شاعر زن به این در نمودارهای (1) تا (3) ارائه شده است.

 

 

نمودار 1. قلمرو مقصد عشق با حوزه­های مبدأ ملموس در اشعار فرخزاد و السمان

 

نمودار 2. حوزه­های مبدأ ملموس مشترک در اشعار فرخزاد و السمان

 

­نمودار 3. قلمرو مقصد عشق با حوزه­های مبدأ غیرملموس در اشعار فرخزاد و السمان

 

 

 

بحث و نتیجه­گیری

بررسی طرح‌واره­های استعاری اشعار فرخزاد و غادۀ السمان با قلمرو مقصد عشق دیدگاه این دو شاعر زن را در این باره آشکار می­کند. مفاهیم بیان شده در قلمرو­های مبدأ این دو شاعر بیانگر تأثیر شرایط اجتماعی و فرهنگی منطقه­ی سکونت آن‌هاست. در واقع در برخی از طرح واره‌های این شاعران نوع قلمروهای مبدأ انتخاب شده چون اشیاء، حیوان، گیاه و پدیده­های طبیعی و نوع بار معنایی حاصل از آن‌ها نوع دیدگاه این شاعران زن را نسبت به عشق آشکار می­سازد. برخی از حوزه­های مبدأ ملموس میان این دو شاعر با وجود فرهنگ و محیطی متفاوت مشترک بود. این موارد که عبارتند از گیاه، حیوان، انسان، آتش، قصه، تصویر و... معانی ارزشمند و پسندیده­ای را در ارتباط با مفهوم عشق چون سرزندگی و آرامش­بخش بودن عشق، شور و حیات­بخشی آن، جاودانگی، نشاط بخش بودن آن، محبوب بودن آن بیان می‌کنند. در واقع بر این اساس می­توان گفت نوع نگاه این دو شاعر زن در پاره­ای از موارد نسبت به عشق خوشایند است و این دو برای عشق بار معنایی مثبتی را در نظر گرفته­اند.

                در موارد اندکی این دو شاعر معانی مذمومی را در ارتباط با مفهوم عشق چون دردآلود بودن، غم­آور، نابودگر، ستمگر، آسیب­رساننده، ناعادلانه، قابل پیشبینی نبودن آن و... می‌دانند. در حوزه­های مبدأ غیرملموس نیز معانی مثبت و منفی چون ایثار، هنر، نفرین، خیرگی، فراق و... برای عشق در نظر گرفته شده است. نوع قلمروهای مبدأ انتخاب شده حاکی از تأثیر شرایط اجتماعی و فرهنگی این دو شاعر است که سبب شده است یکی عشق را چون مسابقۀ فوتبال و یا کیک و چای عصرانه لذیذ، شادی‌بخش و پرهیجان و یا چون دیوارْ مانع قلمداد کند و دیگری عشق را گاه مانند گهوارۀ معجزه­گر و گاه مانند شمشیر و... ضربه­زننده و نابودکننده بداند. با دقت در حوزه­های استخراج شده می­توان دریافت که حوزۀ مفهومی با بار معنایی مثبت بیشتر از حوزه­های مفهومی ذکر شده با بار معنایی منفی هستند. بنابراین، با بررسی استعاره­های مفهومی متن­ها می­توان نوع تفکر گویندۀ متن را که تحت تأثیر شرایط اجتماعی و فرهنگی منطقۀ وی است، آشکار ساخت. از مقایسۀ استعاره­های این دو شاعر دریافتیم که تا حدودی یکسان بودن شرایط اجتماعی و فرهنگی سبب کاربرد قلمروهای مبدأ مشترک و نوع نگاه مشترک این دو شاعر زن به عشق شده است که گاه آن را مثبت و مفید و گاه آن را مضر و منفی تلقی کرده­اند.

 

[1]- Cognitive Linguistics

[2]- Conceptual Metaphor

[3]- Conceptual Domain

[4]- Lakoff, G. & Johnson, M.

[5]- Chomsky, N.

[6]- De Saussure, F.

[7]- Trigger

[8]- Target

[9]- Mapped

[10]- اثیر ماده­ای است بدون وزن که از تمام اجسام و مواد می­گذرد و امتداد صوت و گرما به وسیله موج­های آن صورت می­گیرد.

[11]- کادوک، کلمه فرانسوی است به معنای چیزی که از زمان فراتر می­رود.

افراشی، آزیتا، عاصی، سید مصطفی و جولایی، کامیار . (1394). استعاره­های مفهومی در زبان فارسی: تحلیل شناختی و پیکره­مدار. مجلۀ زبانشناخت، 6(2)، 39ـ61.
بهمنیار، احمد. (1369). داستان­نامۀ بهمنیاری. تهران: دانشگاه تهران.
بیژنی فر، لعبت و پنهانی، مهین. (1395). بررسی تطبیقی هنجارگریزی محتوایی در اشعار سیمین بهبهانی و غادة السمان. مطالعات تطبیقی عربی و فارسی، 1(1)، 9-32.
پاینده لنگرودی، محمود. (1374). فرهنگ مثل­ها و اصطلاحات گیل و دیلم. تهران: سروش.
پولادی، منیژه، همتی، امیرحسین و قدوسی، کامران. (1396). بررسی تطبیقی کهن الگوهای آنیما و آنیموس در اشعار سیمین بهبهانی و غادة السمان. کاوش نامه ادبیات تطبیقی، 7(26)، 1-20.
داوودی مقدم، فریده واختری، طاهره. (1395). عصیان و هنجارگریزی در شعر فروغ فرخزاد و غادة السمان.  ادب عربی، 8(2)، 93-112doi: 10.22059/jalit.2017.62560.
دهخدا، علی اکبر. (1377). لغت­نامۀ دهخدا. تهران: دانشگاه تهران.
دهقان ضاد، رسول، تک­تبار، حسین و صابری، زینب. (2017). الانزیاح فی مجموعة أعلنت علیک الحب الشعریة لغادة السمان. اللغة العربیة و آدابها، 12(4)، 629-648. Doi: 10.22059/jal-lq.2016.60955
راسخ مهند، محمد. (1389). درآمدی بر زبان شناسی شناختی نظریه­ها و مفاهیم. سمت: تهران.
رضایی، محمد و مقیمی، نرجس. (1392). بررسی استعاره­های مفهومی در ضرب­المثل­های فارسی. مجلۀ مطالعات زبانی بلاغی، 4(8)، 91ـ116. Doi: 10.22075/jlrs.2017.1820
رضایی، عبدالله. (1381). ادبیات عامیانه استان بوشهر. بوشهر: شروع.
___________. (1387). ضرب­­المثل­های استان بوشهر. بوشهر: شروع.
سلحشور، سهیلا. (1377). بهترین ضرب­المثل­های ایرانی. تهران: اروند.
سلیمانی، زهرا. (1395). جلوه­های تمثیلی اعتراض در شعر فروغ فرخزاد و غادة السمان. تحقیقات تمثیلی در زبان و ادبیات فارسی، 8(28)، 45-64.
السمان، غادة. (1966). الأبدیة، لحظة حب. منشورات غادۀ السمان.
شمیسا، سیروس. (1385). بیان. تهران: میترا.
شهرامی، محمدباقر و هاشمی عرقطو، سید علی. (1396). بررسی ساختار شعری مجموعه تولدی دیگر بر مبنای استعاره شناختی. زیبایی­شناسی ادبی، 8(31)، 141-160.
شهری، بهمن. (1391). پیوندهای میان استعاره و ایدئولوژی. نقد ادبی، 5(19)، 59ـ76.
صفوی، کورش. (1382). بحثی درباره­ی طرح­های تصویری از دیدگاه معنی­شناسی شناختی، نامۀ فرهنگستان، 6(1)، 65ـ85.
صفوی، کورش. (1387). درآمدی بر معنی شناسی. پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی. تهران: سوره مهر.
فرزاد، عبدالحسین. (1380). شعر پویای معاصر عرب. تهران: مروارید.
فرخزاد، فروغ. (1385). مجموعه اشعار فروغ فرخزاد. تهران: نگاه.
کابوا، دی پاولا. (1992). التمرد و الالتزام فی أدب غادة السمان. ترجمة نورا السمان وینکل. بیروت: دارالطلیعة.
نادری نژاد، عفت و گرجی، مصطفی. (2014). مفهوم درد و رنج در اشعار غادة السمان و فروغ فرخزاد. مطالعات ادبیات تطبیقی، 7(26)، 157- 185.
هوشنگی، حسین و سیفی پرگو، محمود. (1388). استعاره­های مفهومی در قرآن از منظر زبان­شناسی شناختی. پژوهشنامه­ی علوم و معارف قرآن کریم، 1(3)، 9ـ34.