نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار، گروه زبان و ادبیات عربی، دانشگاه علامه طباطبائی، تهران، ایران
2 استادیار، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه علامه طباطبائی، تهران، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
In conceptual metaphor theory, metaphors rely on semantic relationships between words that act as a means for the human understanding of abstract and tangible world affairs. Literature in connection with the theory of "conceptual metaphor" has various “source areas” and “target areas” through which they explain abstract concepts in a tangible way for those audiences. The subject of this research is the study of poems by Forough Farrokhzad and Ghadah Al-Samman, the source or target areas of which are "love" and the words of all fields with it. The method used in this research is the application of the principles of this theory in the poems of these two poets and the knowledge of the wide usage of source fields. In this way, we achieve cognitive features, cultural and social structures, and worldviews of these two women poets from two different areas in relation to the element of love. The results of the research are the selection of such source domains as objects, animals, plants, and natural phenomena, and the type of semantic load resulting from them, which reveals the type of view of these female poets towards love. Other results show that conceptual domains with a positive semantic load such as liveliness and relaxation of love, its vitality, immortality, cheerfulness, popularity, etc in the conceptual metaphors of these two poets are more than the conceptual domains with a negative semantic load such as being painful, sad, destructive, oppressive, harmful, unjust, unpredictable.
کلیدواژهها [English]
زبانشناسی شناختی[1] یکی از گرایشهای نوین زبانشناسی است که در دهۀ 1970 میلادی مطرح شد. به عبارت دقیقتر، هستۀ اصلی این نوع زبانشناسی، دانش زبانی به عنوان بخشی از شناخت عام انسان است (صفوی، 1387). همزمان با مطرح شدن این نظریۀ شناختی مبحث استعاره نیز به عنوان یکی از موضوعهای کانونی و اصلی این نظریه بیان شده است، زیرا در این نظریه، استعارههای مفهومی به بیان روابط میان ذهن و زبان انسان میپردازند (افراشی و همکاران، 1394). استعارههای مفهومی[2] که در لایههای ذهن مورد بررسی قرار میگیرند به صورت کامل بازنمود زبانی نمییابند، بلکه در فرهنگها و نمادهای یک ملت نیز حضور مییابند. در نظریۀ شناختی، استعارهها به عنوان ابزاری برای ارتباط اندیشههای مختلف در ذهن عمل میکنند که با بررسی بازنمودهای زبانی استعارههای مفهومی همچون الگوهای موجود در ساختار مفهومی واژهها و استعارهها عملکردشان کشف و تبیین میشود (همان). اشعار شاعران برجسته به عنوان بخشی از ادبیات بیانگر مبانی فکری و فرهنگی و اجتماعی موجود در یک دوره است که بررسی آنها با اصول و مبانی نظریهی شناختی و عملکرد استعارههای مفهومی سبب استخراج و درک اصول اندیشگانی و فکری شاعر آن دوره و دهه میشود. بنابراین، در این پژوهش برآنیم با بررسی اشعار فروغ فرخزاد و غادۀ السمان براساس استعارۀ مفهومی، دیدگاه و اصول فکری و مبانی فرهنگی و اجتماعی این دو شاعر همعصر از دو منطقۀ متفاوت را نسبت به حوزۀ مفهومی[3] عشق درک و استخراج کنیم و در ادامه، نوع نگرش و دیدگاه آن دو را در رابطه با عشق سنجیده و مقایسه کنیم.
مبانی نظری مقاله در چارچوب آراء نظریۀ زبانشناسی و معنیشناسی شناختی است. پرسشهای پژوهش عبارتاند از: حوزههای مبدأ اشعار فروغ فرخزاد و غادۀ السمان در ارتباط با حوزۀ مفهومی عشق به انتقال چه مبانی و مفاهیم متناسب با آن میپردازد؟ جایگاه و نوع نگرش فروغ فرخزاد و غادۀ السمان نسبت به حوزۀ مفهومی عشق براساس استعارههای مفهومی موجود در اشعارشان چگونه است؟
فرضیههای پژوهش نیز عبارتاند از: 1- حوزههای مبدأیی همچون اشیاء، حیوان، پدیدههای طبیعی و... در طرحوارههای استعاری اشعار این دو شاعر در درک حوزۀ مفهومی عشق به عنوان قلمرو مبدأ عمل کردهاند. 2- با تحلیل و بررسی حوزۀ مفهومی «عشق» در قالب قلمروهای مبدأ و مقصدِ طرحوارههای استعاری اشعار این دو شاعر میتوان جایگاه ارزشمند عشق در جامعه و دنیای زنان را استنباط کرد.
در این پژوهش نخست نظریۀ زبانشناسی شناختی و معنیشناسی شناختی شرح داده میشود و سپس براساس این نظریه در کنار توضیح رویکرد استعارۀ مفهومی و عملکرد آن در اشعار، ابیاتی که بر حوزۀ مفهومی عشق دلالت دارند، استخراج شده و مورد بررسی قرار خواهد گرفت. در ادامه، دستهبندیای از استعارههای مفهومی موجود در اشعار تحلیل شده این دو شاعر ارائه خواهد شد.
نظریۀ استعارۀ مفهومی به صورت منسجم از سوی لیکاف و جانسون[4] (1980) با انتشار کتاب «استعاره، چیزی که با آن زندگی میکنیم» مطرح شد. این دو محقق استعاره را جزو ویژگیهای نظام مفهومی ذهن انسان معرفی کردند و آن را به عنوان ابزاری در نظر گرفتند که با آن میتوان به درک عمیقتری از پدیدههای دنیا رسید.
افراشی (1394) اشاره میکند: لیکاف در کتاب «زنان، آتش و چیزهای خطرناک: آنچه مقولهها در مورد ذهن آشکار میکنند» (1987) و در مقاله «نظریۀ معاصر استعاره» (1993) به بسط و توضیح نظریۀ استعارهی شناختی میپردازد.
در زمینۀ استعارههای مفهومی و نظریۀ شناختی، پژوهشهایی در زبان فارسی صورت گرفته است که هر یک از این پژوهشها به حوزهی مفهومی خاصی توجه کردهاند. در زمینۀ استعارۀ مفهومیِ اشعار فروغ فرخزاد، مقالۀ قاسمی (1394) با تکیه بر استعارههای مفهومی زن، استعارههایی با قلمرو مقصد زن در اشعار فروغ فرخزاد با توجه به دیدگاه شناختی بررسی شده است و نویسنده به این نتیجه رسیده است که پرداختن شاعر به نش عاشقی/ معشوقی بیش از دیگر نقشهای زن، بیانگر غلبه نگاه احساسی و غریزی به این حوزه از شخصیت زن است.
مقالۀ گلفام و همکاران (1388) با تکیه بر استعارۀ مفهومی زمان از دیدگاه زبانشناختی، ابتدا به استخراج استعارههای مفهومی زمان در اشعار فروغ فرخزاد پرداخته و سپس به این نتیجه رسیده که استعارهها به همان صورتی که در گفتار روزمره فارسیزبانان وجود دارد در شعر فروغ نیز یافت میشود.
دوخت فیروز (1388) در رسالۀ دکتری با بحث استعارههای زمان که در اشعار فروغ صورت گرفتهاند و پژوهشی از زهرهوند و جبارپور (1397) دربارۀ استعارۀ مفهومی زنانه در شعر فروغ فرخزاد و غادۀ السمان صورت گرفته است، ضمن استخراج استعارههای مفهومی زنانه به این نتیجه رسیدهاند که هر دو شاعر سنتشکن برای بیان دردها و رنجهایی که به زن اعمال شده است و نیز ملموس کردن آنچه در ذهنشان برای بیان این آلام اندیشیدهاند از استعارۀ مفهومی بهره بردهاند. بنابراین، همانگونه که از عناوین پژوهشها پیداست تاکنون در زمینۀ استعارۀ مفهومی عشق با نگاه تطبیقی به این دو شاعر، پژوهشی صورت نگرفته است.
زبانشناسی شناختی از جمله مکاتب زبانشناسی است که به بررسی رابطۀ میان ذهن، زبان، تجربیات فیزکی و اجتماعی افراد جامعه میپردازد. این نوع از زبانشناسی، الگوها و اندیشههای ذهن انسان را به تصویر میکشد. به عبارت دیگر، این نوع از زبانشناسی در امتداد آرای صورتگرای چامسکی[5] و رد نظریات وی و طرفداران او شکل گرفت (راسخ مهند، 1389). از دید این نظریه، مطالعۀ نحو یک زبان بدون پرداختن به معنی واحدهای زبان نتیجۀ مطلوبی دربر نخواهد داشت. در این نوع زبانشناسی، متخصصان تفاوت و تمایزی را که فردینان دوسوسور[6] میان زبانشناسی در زمانی و همزمانی قائل شد، مردود اعلام میکنند (صفوی، 1387). از دیدگاه لیکاف در نظریۀ شناختی، ساختهای معنایی همچون سایر حوزههای شناختی مقولات ذهنی انسان را که از طریق تجربیات ذهنی انسان شکل گرفتهاند بازمینمایاند (همان). زبانشناسان شناختی در باب استعاره، مفاهیم جدیدی را مطرح کردند. از دید این گروه استعارهها بر روابط بین معنایی واژهها استواراند و با کمک آنها میتوان کیفیت فهم انسان از جهان و امور انتزاعی را درک کرد (رضایی و مقیمی، 1392).
در باب استعاره میتوان دو نوع نگرش کلاسیک و نگرش رمانتیک را مطرح کرد. نگرش کلاسیک همان نگرشی است که استعاره را نوعی جانشینی معنایی بر حسب تشابه معرفی میکند که در آن «مشبهٌبه» جانشین «مشبه» میشود (شمیسا، 1385). در واقع سنت مطالعۀ استعاره در میان غربیان به زمان ارسطو بازمیگردد که وی استعاره را نوعی شگرد محدود به زبان ادب میدانسته است. در این میانْ نگرش دوم استعاره به قرن هجدهم و نوزدهم میلادی بازمیگردد که در آن استعاره محدود به زبان ادب نمیشود، بلکه لازمۀ زبان و اندیشه برای بیان جهان خارج به حساب میآید. در نگرش رمانیتک استعاره شاهدی برای نقش تخیل در مفهومسازی و استدلال به شمار میآمد (صفوی، 1387).
7-1. استعارهی مفهومی
در دیدگاه لیکاف و جانسون استعاره درک و تجربۀ چیزی از یک نوع به وسیلۀ چیزی از نوع دیگر معرفی شده است (لیکاف، 2003). وی در ادامه استعاره را فرآیندی معرفی میکند که از طریق آن، مفاهیم و تجربههای انتزاعی و غیرملموس که مرزبندی مشخصی ندارند بر مبنای مفاهیم ملموس و غیرانتزاعی که از مرزبندی مشخصی برخوردارند، درک میشوند (همان). استعارههای مفهومی در لایههای ذهن مورد بررسی قرار میگیرند و همگی آنها بازنمود زبانی نمییابند، بلکه در فرهنگ، هنر، آداب و نمادها نیز حضور دارند. زبانشناسان الگوهای موجود در ساختار مفهومی واژهها و عبارات استعاری را به عنوان شاهدی برای وجود استعارههای مفهومی نهفته در ذهن میدانند. استعارههای نهفته در ذهن، «استعارههای مفهومی» و نمود زبانی آنها «استعارههای زبانی» نامیده میشود. به این ترتیب استعارههای زبانی بازنمود استعارههای ذهنی هستند (افراشی و همکاران، 1394). بنابراین، میتوان گفت استعارههای مفهومی حاصل انطباق بین دو قلمرو هستند. حوزهای که مفهوم عینیتر دارد «حوزه مبدأ» و حوزهای که ذهنیتر یا غیرملموستر است؛ «حوزه مقصد» نام دارد. به عبارت بهتر، حوزة مقصد آن چیزی است که باید فهمیده شود و حوزۀ مبدأ قلمروی است که به روند درک یاری میرساند. ارتباط بین این دو حوزه به یاری بیان استعاری صورت میگیرد که «نگاشت» نامیده میشود. در واقع هر نگاشت مجموعهای از تناظرهای مفهومی است نه یک گزارۀ صرف. به این معنا که استعاره بر پایۀ کلمات یا عبارات ساخته نمیشود، بلکه بر روابط مفهومی میان دو حوزۀ مبدأ[7] و حوزۀ مقصد[8] استوار است (رضایی و مقیمی، 1392).
7-1-1. ویژگیها و مختصات استعاره
از دید معنیشناسان شناختی، استعاره دارای مختصات منسجم و نظاممند است که برخی از آنها عبارتاند از: «الگوشدگی»، «سامانیافتگی»، «تقارنناپذیری» و «انتزاعزدایی». منظور از الگوشدگی ویژگیای است که به استعاره اجازه میدهد که الگویی برای ساختهای بعدی استعاره قرار بگیرد. ویژگی سامانیافتگی در استعاره به این معنا است که ویژگی جایگزینی و جانشینی یک واحد زبان به جای واحدی دیگر برحسب تشابه سبب گسترش کابرد سامانیافتۀ استعاره میشود. در ویژگی تقارنناپذیری همانگونه که از عنوان آن پیداست تقارنی میان دو سوی استعاره «مستعارله» و «مستعارمنه» وجود ندارد (صفوی، 1387). در کنار این اصل میتوان از اصول «مفهومی بودن»، «فراگیری»، «یکسویگی» و «ضرورت» نام برد. براساس اصل مفهومی بودن، استعاره یک حوزۀ مفهومی براساس حوزۀ مفهومی دیگری قابل درک و فهم است (هوشنگی و پرگو، 1388). براساس اصل فراگیری، استعاره در کنار زبان ادبی در زبان روزمره هم حضوری همهجانبه دارد (همان). در استعارههای مفهومی جهتگذاری استعاری قابل تعویض نیست؛ یعنی نمیتوان امر ملموس را به مدد امر انتزاعی فهمید. این اصل، اصل «یکسویگی نگاشتهای استعاری» نامیده میشود که طبق آن جهت فهم در استعاره معکوس نمیشود. براساس اصل ضرورت باید اشاره کرد که استعاره، امری ضروری است که بدون آن فهم معظمی از مفاهیم انتزاعی بلاتکلیف و معطل خواهند ماند (همان).
7-1-2. نگاشت، حوزۀ مبدأ و حوزۀ مقصد
یکی از اساسیترین مباحث مطرح شده در نظریۀ استعارۀ مفهومی مسألۀ نگاشت[9] است. این اصطلاح به انطباقهای استعاری میان مفاهیم مرتبط به همدیگر اشاره میکند. برای نمونه در جملۀ زیر استعارۀ مفهومی «زندگی سفر است» در میان عبارات نهفته است. «خوشبخت کسی است که به راه راست برود و خوشبختتر آنکه از کودکی به این راه رفته است». (افراشی و همکاران، 1394). افراشی (همان) اشاره میکند در این جملۀ دو حوزۀ مفهومی قابل طرح است: حوزۀ ملموس «سفر» که حوزۀ مبدأ نامیده میشود و دیگری حوزۀ انتزاعی «زندگی» که حوزۀ مقصد است. در هر استعارۀ مفهومی اطلاعات از حوزۀ مبدأ به حوزۀ مقصد نگاشت میشوند؛ یعنی هر آنچه در اتباط با حوزۀ مبدأ سفر قرار میگیرد به عنوان مفاهیم مرتبط با حوزۀ مقصد زندگی در نظر گرفته میشود. شناخت حوزههای مبدأ متداول موجب میشود که در طراحی یک گفتمان یا استعاره از هر حوزۀ مبدأ نامربوطی استفاده نکنیم. حوزههای مبدأ از نمونه حوزههایی هستند که در شکلگیری استعارهها بسیار نقش داشتهاند. برای مثال از جمله حوزههای مبدأ پر کاربرد عبارتند از: بدن، افعال انسان، سلامت و بیماری، حیوانات، گیاهان، بنا، ابزارها، تجارب و کسب و کار (هوشنگی و پرگو، 1388).
7-2. طبقهبندی استعارهها
نظریهپردازان استعارۀ مفهومی همانند لیکاف و جانسون براساس کارکرد و عملکرد شناختی استعارهها آنها را به سه دسته تقسیم کردهاند که عبارتند از: «ساختاری»، «هستیشناختی» و «جهتی». در کنار این سه دستۀ بیان شده لیکاف و ترنر (1989) نوع دیگری از استعاره را به عنوان «استعارههای تصویری» معرفی کردند (افراشی و همکاران، 1394). رضایی و مقیمی (1392) اشاره میکنند که در این سه دسته استعاره، همواره یک مفهوم در قالب مفهوم دیگری بیان میشود و به عبارت دیگر مفاهیم در یکدیگر ساماندهی و الگوبخشی میشوند.
استعارهها میتوانند با «برجستهسازی»، «کمرنگسازی» و «پنهانسازیِ» ویژگیهای مشخصی از یک مفهوم، چشمانداز تازهای از واقعیت به دست دهند تا در خدمت یک ایدئولوژی قرار گیرد. پنهانسازی و بازتولید ایدئولوژی یکی دیگر از کارکردهای استعارههای مفهومی است (شهری، 1391). به طور کلی، براساس مباحث بیان شده میتوان اشاره کرد با بررسی حوزههای مبدأ و مقصد استعارههای مفهومی در یک متن میتوان لایههای پنهانی و ذهنی و انگیزههای گزینشی استعارهها و دو حوزۀ آن را تبیین کرد. میتوان گفت استعارههای مفهومی از ویژگیهای ثانوی بودن زبان استعاری، مفهومی بودن استعارهها در طبیعت، استعاری بودن تفکر انتزاعی برخوردارند (لیکاف، 2003).
از آنجایی که قلمروهای مبدأ با توجه به محیط و پایههای فرهنگی و اجتماعی و دیدگاه افراد متفاوت است، اما این قلمروها در کل امور حسی را که نام بردیم دربر میگیرد. در این میان ما در اشعار فرخزاد و غادۀ السمان قلمروهای مقصد را با حوزۀ مفهومی عشق مورد بررسی و تحلیل قرار میدهیم و اطلاعاتی را که در هر استعارۀ مفهومی از حوزههای مبدأ به حوزۀ مقصد نگاشت میشوند، بررسی و تحلیل میکنیم تا به نوع دیدگاهها و جایگاه عشق در نزد زنان از دید این دو شاعر برسیم. به عبارت دیگر، حوزۀ مفهومی عشق به عنوان جزئی جداییناپذیر از زندگی است که شاعران برای تبیین و درک آن از حوزههای مفهومی گوناگونی در جایگاه قلمرو مبدأ استفاده کردهاند. این دو شاعر برای بیان عشق از دو نوع حوزههای مبدأ ملموس و حوزه مبدأ غیر ملموس استفاده کردهاند.
8-1. حوزههای مبدأ ملموس و حوزۀ مقصد عشق
8-1-1. عشق آتش است
در میان اشعار بررسی شده مفاهیم و اطلاعات مختلفی از حوزۀ مبدأ به حوزۀ مقصد با مفهوم عشق نگاشت شده است که در این نگاشتها یکی از مفاهیم پرکاربرد و پر بسامد، مفهوم «آتش» است. مفهوم آتش همیشه در ادبیات فارسی در تمثیلها، تشبیهات و استعارهها مورد توجه بوده است و نویسندگان و شاعران دورههای مختلف برای القای معانی ضمنی و ثانوی موردنظر خود از این حوزهی مفهومی و واژههای مشترک این حوزه چون نور، برق، درخشش و... استفاده کردهاند. توجه به این حوزۀ مفهومی و قرار گرفتن آن در مقابل مفهوم عشق در اشعار فروغ فرخزاد بیانگر تأکید بر اهمیت عشق و القای معانی ثانویۀ مختلفی چون سرزندگی، قدمت و اصالت، شور و حیاتبخشی و... در عشق است. در هر یک از این اشعار، حوزۀ مبدأ آتش و مفاهیم هم حوزهاش به حوزۀ مقصد عشق نگاشت شده است. باید توجه داشت در غالب حوزههای مبدأ اشعاری که در نگاشت به عشق توجه کردهاند به لحاظ معناشناختی در ارتباط با عشق مفاهیم پراهمیت و باارزشی چون امیدواری، شور و حیاتبخشی، جاودانگی، بلندمرتبگی و... دنبال شدهاند. برای نمونه در نگاشت استعاری «عشق تو همچون پرتو مهتاب است تابیده بیخبر به لجنزاری» (فرخزاد، 1385)، حوزۀ مبدأ «پرتو مهتاب بودن» برای بیان مفهوم انتزاعی «عشق معشوق» به عنوان حوزۀ مقصد به کار رفته است. آنچه در این نگاشت مورد توجه قرار میگیرد ،نوع دیدی است که نسبت به عشق از جانب یک شاعر زن مطرح میشود که معنای «بخشندگی» عشق را تأکید میکند. به استعارۀ «عشقْ نور و پرتو است» در سایر طرحوارههای استعاری نیز پرداخته شده است. بنابراین نمونههایی از طرحوارههای استعاری با قلمرو مقصد عشق و نگاشت مفاهیم مختلف در استعارۀ بیان شده و استعارههای همحوزه با آن عبارتند از:
8-1-1-1. عشق آتش است
نمونههای این استعاره در اشعار فرخزاد عبارتند از: «در دل ز شور عشق تو سوزنده آذریست» (همان)، «چه شد آن آتش سوزنده که بود شعلهور در نفس خاموشش» (همان)، «اما چه گویمت که جز این آتش بر جان من شراره دیگر نیست» (همان)، «آن آتشی که در دل ما شعله میشد ... دیگر به ما که سوختهایم از شرار عشق نام گناهکاره رسوا نداده بود» (همان)، «این عشق آتشین پر از درد بیامید در وادی گناه و جنونم کشانده بود» (همان) و «یاد عشقی که با حسرت و دود رفت و خاموش شد در دل گور» (همان). در ادامه فرخزاد در کنار اشاره مستقیم به حوزۀ مفهومی آتش به دیگر مفاهیم و واژههای مشترک با این حوزه چون نور، آفتاب، مهتاب، شرار، شعله و... اشاره کرده است.
8-1-1-2. عشق نور است
«عشق من و نیاز تو و سوز وساز ما از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح » (همان).
8-1-1-3. عشق آفتاب است
«تا بر گذشته مینگرم عشق خویش را چون آفتاب گمشده میآورم به یاد» (همان)، «من ظلمت و تباهی جاویدم تو افتاب روشن امیدی» (همان)، «در آفتاب عشق تو میخواندم» (همان)، «دیگرم گرمی نمیبخشی عشق ای خورشید یخ بسته» (همان). فرخزاد در این استعارۀ مفهومی عشق را به خورشیدی مانند کرده است که نور و تابش خود را از دست داده است. به عبارت دیگر، معنی ضمنی این استعاره میتواند بر تنهایی، نومیدی از عشق و بیاثر بودن آن اشاره کند چونان که وی در ادامۀ بیت میآورد: «سینهام صحرای نومیدیست خستهام از عشق هم خسته» (همان).
8-1-1-4. عشق شراره است
«من شرار عشق بودم سینهها جایم» (همان).
8-1-1-5. عشق مهتاب است
«در روحمان طراوت مهتاب عشق بود» (همان).
8-1-1-6. عشق آتش دوباره است
در اشعار غادۀالسمان نیز این استعاره به چشم میخورد: «حبک الاشتعال المتجدد لرماد الذکریات»: عشق تو، آتش مجدد از خاکستر خاطرات است (السمان، 1966).
8-1-1-7. عشق نور است
دیگر مفاهیم این حوزه واژه «نور» و «فانوس» است: «فنصف حبک ضوء و الباقی ظلام»: صف عشق تو، نور و باقی آن، تاریکی است (همان).
8-1-1-8. عشق فانوس است
«حبک منارة فی جزیرة الکاتراز»: عشق تو فانوسی در جزیره الکاتراز است (همان).
فرخزاد و غادۀالسمان در این استعارهها به معنای سرزنده کردن و تأثیرگذار بودن عشق تأکید کردهاند.
8-1-2. عشق قصه است
دومین مفهومی در حوزۀ مبدأ به حوزۀ مقصد عشق در اشعار فرخزاد نگاشت میشود، حوزه مفهومی قصه است. عشق بودن قصه خود بیانگر معنای ثانویهای چون دلنشین بودن عشق، جذاب بودن آن، قدمت داشتن و اسطورهای بودن آن است. به عبارت دیگر، فرخزاد عشق را قصهای میداند که باید به آن گوش سپرد و آن را از بر شد. از دیدگاه وی عشق قصهای است که باید برای دیگران آن را بازگو کرد و آن را به نوعی فرا گرفت.
8-1-2-1. عشق قصه است
نمونههای این استعاره در اشعار فروغ عبارتند از: «فروخواندم به گوشش قصه عشق» (فرخزاد، 1385)، «بس قصهها ز پیچ و خم دلنشین عشق» (همان)، «عشق شعر و آواز، ترانه و خواندنی است: ما عشقمان را در غبار کوچه میخواندیم» (همان) و «من تا ابد ترانه عشقم را در آفتاب عشق تو میخواندم» (همان).
در اشعار غادۀ السمان نیز اینگونهاند: «فی حکایة حبک أضحت أقرب إلی المکیدة منها إلی الصفاء»: در داستان عشق تو به خباثت نزدیک شدم تا به صافی و پاکی(السمان، 1966).
8-1-2-2. عشق قصیده است
«حین أطالع قصائدک فی الحب أطلق شهقة»: هنگامی که قصیدههای عشق تو را مطالعه میکنم فریاد سر میدهم (همان)، «صرت أنت ترتجل قصائد الحب»: تو قصیدههای عشق را فیالبداهه سر میدهی (همان)، «ستظل تحبّنی و تکتب لی أعذب قصائد الحب»: تو همواره مرا دوست داری و برای من شیرینترین قصیدههای عشق را مینویسی (همان) و «نصفق لأغانی الحب»: برای سرودههای عشق دست میزنیم (همان). در اشعار این دو شاعر قصه بودن عشق در بسیاری از نمونهها حاکی از دلنشین و آرامشبخش بودن آن است.
8-1-3. عشق انسان است
فرخزاد در بسیاری از ابیاتش به زنده بودن عشق اشاره کرده است. وی عشق را چنان انسانی پنداشته که قابلیت و توانایی انجام کارهای خارقالعادهای دارد. نمونههایی چون: «بخدا غنچۀ شادی بودم دست عشق آمد و از شاخم چید» (فرخزاد، 1385)، «و عشق من که گریهکنان میمرد» (همان)، «و عشق که در سلامی شرم آگین خویشت را بازگو میکرد» (همان)، «عشق من بر قلب سردی چیره شد» (همان)، «شعر خود جلوهای از رویش شد با که گویم ستم عشقش را» (همان) و «نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق میلزرد» (همان). شاعر در این استعارههای مفهومی به معانی چون غمآور بودن عشق، ستمگر بودن عشق، نشاط آور بودن عشق، پایدار بودن عشق و... اشاره میکند.
در اشعار غاده نیز اینطور آمده است:
8-1-3-1. عشق مخلوق است
«الحب هو المخلوق الذی یقتله أن یأکل أو یشرب أو ینام»: عشق، مخلوقی است که خوردن و نوشیدن و خوابیدن او را میکشد (السمان، 1966).
8-1-3-2. عشق جسم است
«جثة الحب ثقیلة و الرحیل ولادة»: جثه عشق سنگین است و کوچ کردن ولادت است (همان).
8-1-3-3. عشق فرد است
«حبک رجل لا یحصی»: عشق تو همچون فردی است که به شمارش در نمیآید (همان).
8-1-3-4. عشق زن جادوگر است
«ساحرة الحب تحرک مزیج الهزیان فی قدرها الشاسع و تزید من إیقاد النار»: عشق همچون زن جادوگری است که مخلوط هذیان را در ظرف بزرگ خود میریزد و آتش را شعلهورتر میکند (همان). در اینجا شاعر همچنین به اجزاء و وسایلی چون «لباس، گیره، عصا» که در ارتباط با این حوزه مفهومی است نیز اشاره میکند.
8-1-3-5. عشق لباس است
«فی الشتاء ارتدیک مرة حبک و ظللت عاریة أرتجف بردا..و فی الصیف خلعته»: در زمستان یکبار لباس عشق تو را پوشیدم و برهنه ماندم و از سرما لرزیدم و در تابستان لباس عشق تو را بیرون آوردم (همان).
8-1-3-6. عشق گیره است
«تغرسنی بدبوس الحب لأبقی»: با گیره عشق مرا میچینی تا باقی بمانم (همان).
8-1-3-7. عشق عصا است
«حین التقیتک مستنی عصا حبک»: هنگام دیدار، عصای عشق تو مرا لمس کرد (همان). در این استعارههای غاده معانی چون آسیبپذیر بودن عشق، فراگیر بودن عشق و محافظ بودن و همچنین هدایتگری عشق را مدنظر قرار میدهد.
8-1-4. عشق بیماری است
در این استعارۀ مفهومی شاعر دو مفهوم عشق و بیماری و واژههای مشترک با این حوزۀ مفهومی را در پیوند با یکدیگر بیان میکند. از دید وی، عشق همراه با درد و اندوه است و چه بسا عشق خود درد است و عاشق و معشوق در راه عشق درد را متحمل میشوند.
8-1-4-1. عشق درد است
«تا کی ز درد عشق سخن گویی گر بوسه خواهی از لب من بستان» (فرخزاد، 1385) و «درد عشقست که با حسرت و سوز بر دل پر شررم چیره شده» (همان).
8-1-4-2. عشق تب است
«چون تب عشقم چنین افروختی» (همان). شاعر در کنار شادیبخش بودن عشق آن را چون بیماری دردآور و غمانگیز نیز میداند.
در اشعار غادۀالسمان نیز آمده است:
8-1-4-3. عشق زخم است
«هات إبرة و خیطا لنرتق جرح القلب و الکبریاء»: به من نخ و سوزن بده تا زخم قلب و جبروت را بدوزم (السمان، 1966).
8-1-4-4. عشق کوررنگی است
«صار حبی لک یعنی الإصابة بعمی الألوان»: عشق من به تو یعنی مبتلا به کوررنگی (همان). این شاعر نیز عشق را بیماری و درد میداند.
8-1-5. عشق تصویر است
فرخزاد عشق را تصویر ارزشمندی میداند که عاشق یا معشوق آن را در سینه خود نگاه داشتهاند. این تصویر عشق گاه چون یادگاری است که از دوران خوب به جا مانده است و گاه تصویری است که به یادآورندۀ روزهای بیوفایی معشوق است.
8-1-5-1. عشق نقش است
«هیچ میدانی که من در قلب خویش نقشی از عشق تو پنهان داشتم» (فرخزاد، 1385)، «یک شب ز لوح خاطر من بزدای تصویر عشق و نقش فریبش را» (همان) و «تا چو رویا شود این صحنه عشق» (همان).
8-1-5-2. عشق خط است
«بر جدار کلبه ام که زندگیست با خط سیاه عشق یادگارها کشیدهاند مردمان رهگذر» (همان). این نوع استعاره در اشعار فرخزاد به چشم میخورد.
در اشعار غادۀ السمان حوزۀ مفهومی مدرسه برای عشق بهکار رفته است:
8-1-5-3. عشق مدرسه است
«طالبة کسول فی مدرسة الحب»: من دانشجوی تنبلِ مدرسه عشق هستم (السمان، 1966).
8-1-5-4. عشق نوشتن است
«الحب کتابة بالأثیر علی سطر الأفق»: عشق، نوشتن با ماده اثیر[10] بر سطر افق است (همان).
8-1-5-5. عشق حروف ابجد است
«ولکننی مازلت أطالع فی کتاب تواضعک لأتعلم أبجدیة الحب»: پیوسته کتاب تواضع تو را مطالعه میکنم تا حروف ابجد عشق را بیاموزم (همان) و «إن المنارة أضاءت بأبجدیات حبک»: فانوس با حروف ابجد عشق تو روشن شده است (همان).
8-1-5-6. عشق واژه بیهمتا است
«حبک کلمة نادرة علی سطر جدید فی صفحة جدیدة بیضاء»: عشق تو همچون واژه بیهمتایی در یک سطر جدید و در یک صفحه جدید و سفید است(همان). بنابراین، مدرسه بودن عشق، نوشتن و واژه بودن آن در نزد غاده با معانیایی چون یادگیری و ماندگار بودن همراه است.
8-1-6. عشق پدیدۀ طبیعی است
فرخزاد دربارۀ عشق میگوید:
8-1-6-1. عشق باران است
«(عشق)... باران رحمتی است که میبارد بر سنگلاخ قلب گنهکاری» (فرخزاد، 1385).
8-1-6-2. عشق قطره است
«چون قطره ای از طلای سوزان عشق تو چکید بر لبانم» (همان).
8-1-6-3. عشق طوفان است
در شط خویش رفتی از این دیار ای شاخه شکسته ز طوفان عشق من» (همان).
8-1-6-4. عشق سپیده است
«مینویسم بر وی دفتر خویش جاودان باشی از سپیده عشق» (همان).
غادۀ السمان نیز آورده است:
8-1-6-5. عشق توفان است
«حبک کالعاصفة و المرفأ فی آن»: عشق تو در آن واحد همچون توفان و بندر است (السمان، 1966) و «حبک عواصف مفاجئة»: عشق تو، طوفانهای ناگهانی است (همان).
8-1-6-6. عشق رنگین کمان است
«یعود حبک قوس القزح معبدة بالبرتقالی و البنفسجی و الأزرق و الأصفر فی المساء»: عشق تو همچون رنگینکمانی است که به رنگ پرتقالی و بنفش و آبی و زرد در غروب در میآید (همان).
8-1-6-7. عشق رود درخشان است
«حبک سیصر نهرا متدفقا من الضوء إلی اللانهایات»: عشق تو همچون رودی درخشان از نور است که به سوی ناپیداها میرود (همان).
8-1-6-8. عشق زلزله است
«حبک الزلزلال لا التثاؤب»: عشق تو زلزله است نه خمیازه (همان).
8-1-6-9. عشق باد و موج است
«حبک کان عفویا کالریح و الموج و التنهد»: عشق تو همچون باد و موج و آه میشود (همان).
8-1-6-10. عشق دریا است
«أغطس فی حبک کمن یغطس فی میاه عمیقة مظلمة»: در عشق تو غواصی میکنم همچون کسی که در آبهای عمیق و تاریک غواصی میکند (همان) و «حبک بحر الأخطبوط و سمک القرش»: عشق تو همچون دریای اختاپوس و سگ ماهی است (همان).
همچنین از یکی از عناصر موجود در دریا که مروارید باشد برای استعارۀ مفهومی این حوزه کمک میجوید:
8-1-6-11. عشق مروارید است
«حبی لک لؤلؤة تقر بأنها کانت حبة رمل قبل أن تغزل حولها ضیاءک القمری»: عشق من به تو همچون مرواریدی است که اقرار میکند قبل از اینکه با نور ماه تو بافته شود، دانه شنی بود (همان).
این دو شاعر در استعارههای مفهومیای که عشق را به پدیدههای طبیعی مانند کرده است گاهی عشق را زندگی بخش و شادی آفرین میداند و گاه برعکس، آن را پدیدهای میداند که آسیبرساننده است.
8-1-7. عشق حیوان است
این استعاره در اشعار غادۀ السمان گستردهتر از اشعار فروغ است. برای مثال:
8-1-7-1. عشق گنجشک است
«أطلق نیران رشاشة علی عصافیر الحب»: آتش گلوله بر گنجشکان عشق پرتاب میکنم (السمان، 1966).
8-1-7-2. عشق لاک پشت است
«حبک کالسلحفاة و فراقک کسنونوة»: عشق تو همچون لاکپشت و دوری از تو همچون پرستو است (همان).
8-1-7-3. عشق پروانه است
«حبک فراشة فوق الوردة»: عشق تو پروانه دور گل است (همان).
8-1-7-4. عشق قو است
«حبک بجعة بیضاء تسبح فوق میاه الذاکرة المعتمة الغامضة»: عشق تو همچون قوی سفیدی است که در آبهای تاریک و نامفهوم خاطرات شنا میکند (همان).
از دیگر واژگان این حوزه مفهومی در اشعار غاده واژه «قفس» است.
8-1-7-5. عشق قفس است
«الحب عندک مرادف للقفص لا الأجنحة»: عشق تو مترادف قفص است نه بال (همان).
در شعر فرخزاد ما فقط یک استعاره با حوزۀ حیوان مشاهده میکنیم: «عشق کبوتر است»: «بوی عشق کبوتر وحشی نفس عطرهای سرگردان» (فرخزاد، 1385). هر دو شاعر زن در انتخاب نوع حیوانات به حیوانهایی دقت کردهاند که روحیۀ زنانه آن را غالباً میپذیرد. حیواناتی چون قو، کبوتر، لاکپشت و پروانه که همگی ویژگیهای آرامش، شادابی و طراوت را به همراه خود دارند و ذکر آنها بار معنایی مثبتی را در ذهن مخاطبان تداعی میکند.
8-1-8. عشق زمین است
8-1-8-1. عشق صحرا است
«گم شدم در پهنه صحرای عشق» (فرخزاد، 1385) و «در دو چشمش نگاه کردم و گفت باید از عشق حاصلی برداشت» (همان).
8-1-8-2. عشق چراگاه است
«و در سیاهی ظالم مرا بسوی چراگاه عشق می بردی» (همان).
8-1-8-3. عشق مزرعه است
«تا پاسدار مزرعه عشق من شوند» (همان) و «ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت سحرگاهی زنی دامنکشان رفت» (همان).
فرخزاد در تشبیه عشق به زمین در برخی موارد به معانی ضمنی عظمت و گستردگی عشق، بهرهوری عشق و ارزشمندی آن اشاره کرده است. غادۀ السمان نیز اینگونه آورده است:
8-1-8-3. عشق پرتگاه است
«حبنا یقف علی حافة الحب»: عشق ما در پرتگاه عشق ایستاده است (السمان، 1966).
8-1-8-4. عشق شلوغی است
«الحب ازدحام مکتظ»: عشق شلوغی بسیار است (همان).
8-1-8-5. عشق راههای روستائی است
«حبک کالطرق القرویة فی العالم الثالث نصفها مسدود و النصف الآخر یقود إلی الهاویة»: عشق تو همچون راههای روستایی در جهان سوم است که نصفش بنبست و نصفش به پرتگاه منتهی میشود (همان).
8-1-8-6. عشق مرغزار است
«حبک حقول تستعصی علی الحصاد»: عشق تو مرغزاری است که از درو ابا میورزد (همان).
وی به معانی چون در خطر بودن عشق، بن بست بودن عشق، گستردگی و ارزشمندی آن اشاره میکند.
8-1-9. عشق گیاه است
غادۀ السمان عشق را درختی شکوفا و پربار میداند.
8-1-9-1. عشق درخت است
«حین أکتب حبک علی الورقة تعود شجرة و یصیر دفتری غابة»: وقتی عشق تو را بر برگه مینویسم، درخت بر میگردد و دفتر من جنگل میشود (همان).
8-1-9-2. عشق گیاه سبز و زنده است
«حبک کعشبة خضراء حیا و نضرا یشرق فوق الأراضی المحروقة للقلب»: عشق تو همچون گیاه سبز و سرزندهای است که در سرزمینهای سوخته قلب میدرخشد (همان).
8-1-9-3. عشق گل سرخ است
«عند حبک تصیر حروفی ورودا حمرا» در عشق تو، حروف من همچون گلهای سرخ میشود (همان).
فروغ فرخزاد نیز همچون غادۀ السمان در جایی عشق را گل آتشین میداند.
8-1-9-4. عشق گل آتشین است
«در چشم من شکفته گل آتشین عشق» (فرخزاد، 1385).
دو شاعر در این استعارۀ مفهومی به معانی سرزندگی عشق، زیبایی و انرژی بخش بودن آن اشاره میکنند.
در بسیاری از موارد این دو شاعر با حوزههای متفاوتی به بیان استعاری از عشق پرداختهاند که آنها را بیان میکنیم:
8-1-10. عشق ضربه زننده است
فرخزاد اشاره میکند که:
8-1-10-1. عشق شمشیر است
«عشق شمشیر من و مستی کتاب من» (همان)، «و زخم های من همه از عشق است از عشق عشق عشق» (همان) و «و گوش کن به ضربه های مضطرب عشق» (همان).
شاعر در این طرحوارهها به نابودگر بودن عشق اشاره کرده است. در برخی موارد با تکرار واژۀ عشق بر معنی ضمنی آن تأکیده کرده است.
8-1-11. عشق مسابقه فوتبال است
غادۀ السمان اشاره میکند که:
8-1-11-1. عشق مسابقه است
«الحب هو المباراة الوحیدة التی لا یمکن أن تنتهی بالتعادل»: عشق تنها مسابقهای است که مساوی تمام نمیشود (السمان، 1966) و «متی أجد فی نفسی الجرأة علی إعلان انتهاء المباراة»: چه زمان من این جرأت را در خود مییابم که پایان مسابقه را اعلام کنم (همان).
8-1-11-2. عشق توپ فوتبال است
«حبک ککرة القدم لا أحتفظ به إلا إذا رکلته بعیدا»: عشق تو همچون توپ فوتبال است تنها زمانی آن را حفظ خواهم کرد که آن را با پا از خود دور کنم (همان) و «الحب الکروی»: عشق توپ گرد است (همان).
8-1-11-3. عشق شوت کردن است
«قلبی مرمی بلا حارس و أنت تشوط حبک فی کرة من الشوک»: قلب من همچون دروازه است که با تو عشقت را در آن، با توپی از خار شوت میکنی (همان).
8-1-11-4. عشق تماشاچی و تشویقکننده و داور و بازیکن ستاره است
«الحب هو المتفرج و المصفق و الحکم و اللاعب النجم»: عشق همان تماشاچی و تشویقکننده و داور و بازیکن ستاره است (همان).
شاعر در این استعارۀ مفهومی، عشق را دارای ویژگیهایی چون ناعادلانه بودن، قابل پیشبینی نبودن، محبوب بودن و... میداند.
8-1-12. عشق گهواره است
«شاید که عشق من گهواره تولد عیسی دیگری باشد» (فرخزاد، 1385).
فرخزاد عشق را وسیلۀ آفرینش معجزه تلقی میکند.
8-1-13. عشق محراب است
«خامش بر آستانه محراب عشق بود» (همان).
فرخزاد عشق را مانند محراب جایگاه عبادت و مفهومی مقدس تلقی میکند.
8-1-14. عشق کیک و چای عصرانه است
«حبک مثل کعک شای بعدالظهر فی فندق باریسی فخم»: عشق تو همچون کیک و چای عصرانه است در یک هتل گران قیمتی پاریس (السمان، 1966).
غادۀ السمان عشق را به وسیلۀ خوراکی ملموس ارزشمند و گرانبها دانسته است.
8-1-15. «عشق نرده است
«حبک صار سورا»: عشق تو همچون نرده شد (همان).
غاده عشق را همچون نرده محافظ، پنهان و سرسخت میداند.
8-1-16. عشق آسمان است
در اشعار غادۀ السمان به استعارۀ مفهومی «عشق آسمان است» برمیخوریم:
8-1-16-1. عشق آسمان است
«أرید أن أسقط فی سمائک لأکتشف النجوم عن قرب»: دوست دارم در آسمان تو بیافتم تا ستارهها را از نزدیک کشف کنم (همان)، «حبک سماء معبدة بالأسفلت»: عشق تو آسمانی است که آسفالت شده است (همان) و «لقد حلق بی حبک ذات یوم و أصبت بدوار المرتفعات»: عشق تو روزی مرا در آسمان به گردش در آورد از این رو به سرگیجه در ارتفاع دچار شدم (همان).
8-1-16-2. عشق ماه است
«حبک سیصیر قمرا جدیدا غامضا یضاف إلی مجرتنا»: عشق تو ماه جدید و پیچیدهای میشود که به کهکشان اضافه میشود (همان).
8-1-16-3. عشق ستاره درخشان است
«حبک سیصیر کوکبا مضیئا راکضا فی مداراته النائیة المعتمة»: عشق تو همچون ستاره درخشانی میشود که در مدارهای دور و تاریک میتازد (همان). بنابراین، غاده با این استعارۀ مفهومی به معانی چون دور بودن عشق در دسترس نبودن عشق و زیبا بودن آن اشاره میکند.
8-1-17. عشق پادشاه است
غادهالسمان عشق را همچون پادشاه میداند.
8-1-17-1. عشق پادشاه است
«حبک کالملک الأسطوری»: عشق تو همچون پادشاه اسطورهای است (همان)
دیگر مفاهیم و واژههای همراهیکننده با این حوزه چون بردگی، بندگی، اطاعت است که به آنها نیز اشاره شده است.
8-1-17-2. عشق بردگی است
«استعبدنی حبک»: عشق تو مرا به بردگی کشاند (همان).
8-1-17-3. عشق بندگی است
«حبک عبودیة»: عشق تو بندگی است (همان).
8-1-17-4. عشق اطاعت امر است
«الحب فعل طاعة»: عشق انجام اطاعت است (همان).
8-1-17-5. عشق انجام بدون چون و چرا و گفتن با کمال میل است
«الحب فی عرفک، نفّذ ثم ناقش و قل: سمعا و طاعة»: عشق در نگاه تو انجام بدون مناقشه و گفتن با کمال میل است (همان).
غاده عشق را همچون پادشاهی میبیند که باید ستوده شود و اطاعت امر قرار گیرد. از این رو، او با این استعارۀ مفهومی معانیایی چون والا و برتر بودن عشق، مقدس بودن آن و... را مدنظر قرار میدهد.
8-2. حوزۀ مبدأ غیرملموس و حوزۀ مقصد عشق
در برخی از استعارههای مفهومی فروغ فرخزاد و غادۀ السمان حوزۀ مبدأ چندان ملموس نیست؛ یعنی شاعر از مفاهیم ذهنی و درونی برای بیان مفهوم عشق استفاده کرده است. به عبارت دیگر، اطلاعاتی که از حوزه مبدأ به حوزۀ مقصد عشق نگاشت میشود، خود مفاهیم ذهنی و درونی هستند، اما این دو شاعر هنرمندانه با این مفاهیم ذهنی نیز حوزهی مقصد عشق را مشخص کردهاند.
8-2-1. عشق خیرگی است
«عشق دیگر نیست این این خیرگی است» (فرخزاد، 1385).
8-2-2. عشق ایثار است
«عشق چون در سینهام بیدار شد از طلب پاتا سرم ایثار شد» (همان).
8-2-3. عشق نفرین است
«خوشبخت زیرا دوست میداریم دلتنگ زیرا عشق نفرینیست» (همان).
8-2-4. عشق بار است
«شعر گفتم که ز دل بردارم بار سنگین غم عشقش را» (همان).
8-2-5. عشق حس است
«و عشق بود آن حس مغشوشی که در تاریکی هشتی ناگاه محصورمان می کرد» (همان).
8-2-6. عشق بو است
«در ره خود خسته و بیتاب یاسمنها را به بوی عشق بوییده» (همان).
8-2-7. عشق مقدس است
«محراب جسم من آماده عبادت عشق است» (همان).
8-2-8. عشق، دوری و فراق است
«الحبّ تشجیع علی نهب الحبیب»: عشق تشویقی به غارت محبوب است (السمان، 1966)، «الحبّ، فن الفراق»: عشق هنر دوری است (همان)، «بینی و بینک حبّ أتقن فن الابتعاد»: بین من و تو، عشقی است که هنر دوری را محکم کرده است (همان) و «لقاؤنا صار فراقا»: دیدار ما، فراق ماست (همان).
غاده عشق را در فراق و دوری از محبوب به تصویر میکشد.
8-2-9. عشق ریه اکسیژن است
«حبک رئة الأوکسجین فی کوکب ملوث»: عشق تو همچون ریه اکسیژن در سیارهای آلوده است (همان).
غاده با استعارۀ مفهومی اخیر به زندگیبخش بودن عشق اشاره میکند.
8-2-10. عشق بهار و تابستان است
«حبک صیف و شتاء علی سطح واحد»: عشق تو در یک سطح، بهار و تابستان است (همان).
بهار و تابستان بودن عشق حاکی از دلنشین بودن عشق، سرزندگی عشق و انرژی بخش بودن آن است.
8-2-11. عشق کادوک[11] است
«حبک کادوک»: عشق تو همچون کادوک است (همان).
8-2-12. عشق بازگشت به دوران کودکی است
«حبک یشبه العودة إلی الطفولة»: عشق تو شبیه بازگشت به دوران کودکی است (همان).
8-2-13. عشق هنر محال است
«الحب فن المستحیل»: عشق هنر محال است (همان).
8-2-14. عشق هنر است
«الحب فن»: عشق هنر است (همان).
غاده با این استعارهها؛ یعنی «کادوک»، «بازگشت به دوران کودکی» و «هنر محال» به دنبال آن است تا عشق را منحصر به فرد و یگانه و محال و دستنیافتنی جلوه دهد.
8-2-15. عشق تمرین احتضار است
«حبک تمارین علی الاحتضار»: عشق تو تمرینهای حاضر شدن در پیشگاه مرگ است (همان). او در این استعارۀ مفهومی به معنای تحمل سختی و مشقت در راه عشق تأکید کرده است.
8-2-16. عشق عید است
«مازال حبک عیدی»: پیوسته عشق تو عید من است (همان).
غاده عید بودن عشق را به معنای تکرار و تجدید شدن عشق و فرخنده و مبارک بودن و البته نوبودن همیشگی آن در نظر میگیرد.
با دقت در هر یک طرحوارههای استعاری مطرح شده درمییابیم که دو نوع حوزۀ مبدأ ملموس و غیرملموس برای حوزۀ مقصد عشق از دیدگاه این دو شاعر در نظر گرفته شده است. شاعران در برخی موارد عشق را همچون پدیدهها و اشیاء ملموس چون انسان، طبیعت، حیوان و... دانستهاند و در برخی موارد نیز عشق را با مفاهیم ذهنی و غیرمحسوس چون نفرت، ایثار، انواع حواس و... بیان و مشخص کردهاند. تفاوت منطقه و محیط زندگی این دو شاعر در برخی موارد سبب شده است که طرحوارهی استعاری مختلفی را در ارتباط با عشق مشاهده کنیم. برای نمونه در نظر گرفتن کیک و چای عصرانه و یا مسابقۀ فوتبال برای حوزۀ معنایی عشق از مواردی است که میان دیدگاه غادۀ السمان و فرخزاد نسبت به عشق تمایز قائل میشود.
باید توجه داشت که تفاوت و تنوع این استعارههای مفهومی در اشعار این شاعران سبب تفاوت در اصل نگرش آنها به مسألۀ عشق نشده است. حوزههای مبدأ ملموس ذکر شده برای فهم مفهوم عشق بیانگر مفاهیمی با بار معنایی دلنشین و آرامشبخش بودن عشق، شور و حیاتبخشی آن، جاودانگی، نشاطبخش بودن آن، محبوب بودن آن میدانند و گاه در مواردی عشق را بیماری و درد، غمآور، نابودگر، ستمگر، آسیبرساننده، ناعادلانه، قابل پیشبینی نبودن و... میدانند.
در حوزههای مبدأ غیرملموس نیز معانی مثبت و منفی چون ایثار، هنر، نفرین، خیرگی، فراق و... برای عشق در نظر گرفته شده است. با دقت در حوزههای استخراج شده میتوان دریافت که حوزۀ مفهومی با بار معنایی مثبت بیشتر از حوزههای مفهومی ذکر شده با بار معنایی منفی هستند. نوع دیدگاه غالب این دو شاعر زن نسبت به عشق مثبت است. حوزههای مبدأ مشترک به صورت ملموس و غیرملموس در اشعار این دو شاعر زن به این در نمودارهای (1) تا (3) ارائه شده است.
نمودار 1. قلمرو مقصد عشق با حوزههای مبدأ ملموس در اشعار فرخزاد و السمان
نمودار 2. حوزههای مبدأ ملموس مشترک در اشعار فرخزاد و السمان
نمودار 3. قلمرو مقصد عشق با حوزههای مبدأ غیرملموس در اشعار فرخزاد و السمان
بحث و نتیجهگیری
بررسی طرحوارههای استعاری اشعار فرخزاد و غادۀ السمان با قلمرو مقصد عشق دیدگاه این دو شاعر زن را در این باره آشکار میکند. مفاهیم بیان شده در قلمروهای مبدأ این دو شاعر بیانگر تأثیر شرایط اجتماعی و فرهنگی منطقهی سکونت آنهاست. در واقع در برخی از طرح وارههای این شاعران نوع قلمروهای مبدأ انتخاب شده چون اشیاء، حیوان، گیاه و پدیدههای طبیعی و نوع بار معنایی حاصل از آنها نوع دیدگاه این شاعران زن را نسبت به عشق آشکار میسازد. برخی از حوزههای مبدأ ملموس میان این دو شاعر با وجود فرهنگ و محیطی متفاوت مشترک بود. این موارد که عبارتند از گیاه، حیوان، انسان، آتش، قصه، تصویر و... معانی ارزشمند و پسندیدهای را در ارتباط با مفهوم عشق چون سرزندگی و آرامشبخش بودن عشق، شور و حیاتبخشی آن، جاودانگی، نشاط بخش بودن آن، محبوب بودن آن بیان میکنند. در واقع بر این اساس میتوان گفت نوع نگاه این دو شاعر زن در پارهای از موارد نسبت به عشق خوشایند است و این دو برای عشق بار معنایی مثبتی را در نظر گرفتهاند.
در موارد اندکی این دو شاعر معانی مذمومی را در ارتباط با مفهوم عشق چون دردآلود بودن، غمآور، نابودگر، ستمگر، آسیبرساننده، ناعادلانه، قابل پیشبینی نبودن آن و... میدانند. در حوزههای مبدأ غیرملموس نیز معانی مثبت و منفی چون ایثار، هنر، نفرین، خیرگی، فراق و... برای عشق در نظر گرفته شده است. نوع قلمروهای مبدأ انتخاب شده حاکی از تأثیر شرایط اجتماعی و فرهنگی این دو شاعر است که سبب شده است یکی عشق را چون مسابقۀ فوتبال و یا کیک و چای عصرانه لذیذ، شادیبخش و پرهیجان و یا چون دیوارْ مانع قلمداد کند و دیگری عشق را گاه مانند گهوارۀ معجزهگر و گاه مانند شمشیر و... ضربهزننده و نابودکننده بداند. با دقت در حوزههای استخراج شده میتوان دریافت که حوزۀ مفهومی با بار معنایی مثبت بیشتر از حوزههای مفهومی ذکر شده با بار معنایی منفی هستند. بنابراین، با بررسی استعارههای مفهومی متنها میتوان نوع تفکر گویندۀ متن را که تحت تأثیر شرایط اجتماعی و فرهنگی منطقۀ وی است، آشکار ساخت. از مقایسۀ استعارههای این دو شاعر دریافتیم که تا حدودی یکسان بودن شرایط اجتماعی و فرهنگی سبب کاربرد قلمروهای مبدأ مشترک و نوع نگاه مشترک این دو شاعر زن به عشق شده است که گاه آن را مثبت و مفید و گاه آن را مضر و منفی تلقی کردهاند.
[1]- Cognitive Linguistics
[2]- Conceptual Metaphor
[3]- Conceptual Domain
[4]- Lakoff, G. & Johnson, M.
[5]- Chomsky, N.
[6]- De Saussure, F.
[7]- Trigger
[8]- Target
[9]- Mapped
[10]- اثیر مادهای است بدون وزن که از تمام اجسام و مواد میگذرد و امتداد صوت و گرما به وسیله موجهای آن صورت میگیرد.
[11]- کادوک، کلمه فرانسوی است به معنای چیزی که از زمان فراتر میرود.