«فارسی شکر است» طرحی از گفتمان ملی‌گراییِ شکست‌خورده

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبائی، تهران، ایران

2 استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبائی، تهران، ایران

چکیده

آغاز داستاننویسی نوین در ایران از جریانات فکری- اجتماعی پس از مشروطه تأثیر بسیاری پذیرفته است. در این مقاله به بررسی بازتاب گفتمان «ملیگرایی» در داستان «فارسی شکر است»، نوشتة محمدعلی جمالزاده پرداختهایم. با بررسی مسائلی که جامعه حوالی سال‌های ۱۳۰۰ با آن درگیر است -و با توجه به مسألة بافت و زمینه در خلق متن که در تحلیل گفتمان اهمیت ویژهای دارد- درمییابیم که بحث ملیگرایی اهمیت زیادی در محافل روشنفکری این دوره داشته و در بسیاری از داستانها بازتاب یافته است. جمالزاده که بهعنوان نویسندهای پیشرو در عرصة داستاننویسی نوین مطرح است به وضوح مبانی نظری خود را در مقدمة «یکی بود یکی نبود» تبیین میکند. در این مقاله با بهرهگیری از رویکرد «تحلیل گفتمان انتقادی» فرکلاف می‌توان گفت که توجه به گفتمان ملیگرایی در این دوره نتوانسته است آرمانهای متضمن در مفهوم ملیگرایی را که اهم آن‌ها گسترش قدرت و آزادی ملت در برابر حکومت است، تحقق بخشد و داستان «فارسی شکر است» از این نظرگاه نمایندة این نوع ناکامی در جامعة این دوره است.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

“Persian is Sugar”: A Pattern of Failed Nationalist Discourse

نویسندگان [English]

  • Hadi Noormohammadi Kamal 1
  • Yahia Talebian 2
1 PhD Student in Persian Language and Literature, Allameh Tabataba’i University, Tehran, Iran
2 Professor of Persian Language and Literature, Allameh Tabataba’i University, Tehran, Iran
چکیده [English]

There has been a significant influence of post-constitutional intellectual and social currents on modern fiction writing in Iran. This article examines how "nationalism" is expressed in the story "Persian is Sugar" by Mohammad Ali Jamalzadeh. It is important to consider the context of text creation, which is particularly important in discourse analysis, when examining the issues society faced around the year 1300 SH. It has been found that discussions of nationalism have been a major part of intellectual circles during this period and have been reflected in numerous narratives. In the introduction to "Yeki bud yeki nabud", Jamalzadeh, a pioneer of modern fiction, explains his theoretical foundation clearly. Fairclough's critical discourse analysis approach to this article indicates that focusing on nationalist discourse during this period failed to achieve the ideals of nationalism, which in particular included the expansion of freedom and power against the government, one of nationalism's most important objectives. Therefore, in this regard, "Persian is Sugar" represents a kind of failure in this period's society.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Modern Fiction Writing
  • Nationalism
  • Discourse Analysis
  • Jamalzadeh

به عقیدة بسیاری از صاحب­نظران عرصة داستان­نویسی، محمدعلی جمالزاده پیشرو داستان­نویسی نوین در ایران است. برخی از منتقدان مقدمة «یکی بود یکی نبود» او را مانیفست داستان‌نویسی جدید می­دانند (بالایی[1]، ۱۳۷۸: ۱۶۱). «فارسی شکر است» اولین داستان از این مجموعه است که به دنبال آن پنج داستان کوتاه دیگر روایت می­شود. «کاری که جمالزاده در شش داستان کوتاه این مجموعه به انجام رسانیده است، در واقع به نمایش درآوردن افکاری است که در دیباچه تبیین شده است» (بالایی، ۱۳۷۸: ۱۶۱) در مرامنامۀ (مقدمة کتاب) جمالزاده مسائلی مطرح شده است که پرداختن به آن‌ها از منظر دانش جدید بسیار اهمیت دارد. به عنوان مثال، می­توان ادعا کرد «ملی­گرایی» اولین و مهم­ترین مسأله­ای است که در این مقدمه بدان پرداخته شده است و دلیل اینکه جمالزاده به زبان اهمیت می­دهد تا حد زیادی تحت تأثیر این نگرش است. می‌توان ادعا کرد عنوان­هایی از قبیل «آزادی»، «مبارزه با خرافات» و بحث «پیشرفت جهان غرب و عقب‌ماندگی ایران»، همگی مباحثی هستند که تحت گفتمان «ملی­گرایی» جای می­گیرند. این مسأله نه تنها در آثار جمالزاده به‌خصوص «فارسی شکر است» -که نمونة مورد تحلیل ما نیز است- صدق می­کند، بلکه موضوع و زمینه اصلی و به تعبیری گفتمان حاکم بسیاری از داستان­های سایر داستان‌نویسان سال­های قبل و بعد نگارش این داستان است که به اشکال مختلف بدان پرداخته­اند.

 

1. پیشینة پژوهش

تاکنون در مورد بررسی گفتمان ملی­گرایی در داستان «فارسی شکر است» هیچ مقاله یا کتابی نوشته نشده است، اما برای بررسی این داستان از نظر اجتماعی و همچنین از نظر ساختار و عناصر داستان در برخی منابع سخن به میان رفته است. آثاری که به محتوای این مقاله مرتبط هستند به ترتیب زمان نگارش به شرح زیر هستند:

- «نقد آثار محمدعلی جمالزاده» به کوشش عبدالعلی دستغیب. وی در صفحات 30، 38، 42 و 173 این کتاب به مباحثی از قبیل آزادیِ غربی، هنر داستان‌نویسی از دیدگاه جمالزاده، زبان او و انتقاد اجتماعی وی در داستان‌هایش اشاره کرده است.

- «نویسندگان پیشرو ایران» نوشته محمدعلی سپانلو. او در صفحه 41 این کتاب درخصوص توجه جمالزاده به طبقات مختلف مردم و اوضاع اجتماعی عصرش مطالبی بیان کرده است.

- «سرچشمه‌های داستان کوتاه فارسی» این کتاب که اثری مشترک از کریستف بالایی و میشل کویی پرس است، در صفحات 129، 213 و 214 به تکنیک­های داستان­نویسی جمالزاده و همچنین طرح داستان «فارسی شکر است» پرداخته است.

- «شکل گیری رئالیسم در داستان‌نویسی ایرانی» مقاله‌ای از محمود فتوحی و هاشم صادقی است. ایشان در صفحۀ 3 این مقاله در مورد داستان­هایی با گرایش­های ملی­گرایانه سخن گفته‌اند.

 

2. روش­شناسی و مبانی نظری

در این مقاله برای طرح مباحثی که پیرامون گفتمان «ملی‌گرایی» مطرح است از رویکرد نورمن فرکلاف[2] بهره گرفته شده است. در ادامه به اجمال اشاره­ای به مفهوم گفتمان و تحلیل گفتمان شده، سپس توضیح کوتاهی در مورد ملی­گرایی در ایران در دورۀ موردنظر ارائه می‌شود.

«تحلیل گفتمان» رویکردی میان رشته‌ای است که برای تحلیل متون ادبی نیز به‌کار می‌رود. اهمیت این نوع تحلیل در توجه به بافت و زمینه‌های اجتماعی خلق اثر است که از طریق یافتن ارتباط بین زبان به‌کار رفته در متن و بافت اجتماعی که متن در آن خلق شده به دنبال شناسایی پایگاه‌های قدرت و نقد یا بازسازی قدرت توسط متن است[3].

«ملی گرایی» گفتمانی است که از دورۀ مشروطه در ایران گسترش پیدا کرد و در دورۀ رضاشاه سلطۀ زیادی بر تفکرات حاکم بر جامعۀ ایرانی داشت. به عقیدۀ بسیاری از صاحب‌نظران، «ملی­گرایی» مفهومی متعلق به جهان مدرن است. اگر این دیدگاه را بپذیریم باید بگوییم که ملی­گرایی در مفهوم مدرنش با مفاهیمی همچون باستان­گرایی، وطن­پرستی و میهن­پرستی اشتباه گرفته شده و یکی پنداشته شده است. به همین دلیل قدرت حاکم توانسته است از این ناآشنایی به نفع خود بهره­گیرد و از آن استفاده­ای ابزاری کند[4].

رویکرد تحلیل گفتمان انتقادی فرکلاف از سه مرحلۀ (سطح) توصیف، تفسیر و تبیین تشکیل شده است. در هر مرحله، پرسش­هایی مطرح می­شود. پرسش­های مرحلۀ اول مربوط به ویژگی­های زبانی متن است. مرحلۀ دوم درخصوص فرآیندهای مرتبط به تولید و مصرف متن و مرحلۀ سوم مربوط به کنش اجتماعی گسترده­تری است که رخداد ارتباطی موردنظر متن به آن تعلق دارد. ما در هر مرحله، ابتدا توضیحی اجمالی ارائه می‌دهیم، سپس با طرح هر یک از پرسش­ها به تحلیل متن می­پردازیم.

3. تحلیل متن در سه مرحلۀ توصیف، تفسیر و تبیین

3-1. مرحلة نخست: توصیف

در این بخش با طرح پرسش­هایی در مورد واژگان، ‌دستور و چگونگی کاربرد جمله­ها و پاسخ به این پرسش­ها می­توانیم تا حدود زیادی با ظاهر کلام و ساختار آن و همچنین ارتباط آن با زمینة گفتمان آشنا شویم تا در بخش­های تفسیر و تبیین از این اطلاعات بهره بگیریم.

 

3-1-1. کاربرد واژگان

یکی از پرسش­های مهمی که در مورد واژگان مطرح می­شود این است که «کلمات واجد کدام ارزش­های ارتباطی هستند؟» «این پرسش معطوف به این نکته است که چگونه انتخاب کلمات متن بستگی به روابط اجتماعیِ بین مشارکین دارد و چگونه به ایجاد این روابط کمک می­کند» (فرکلاف، ۱۳۸۹: ‌۱۷۸). جمالزاده با به­کارگیری عنصر گفت‌وگو و به خصوص به‌کارگیری اصطلاحات و عباراتی که مخصوص هر یک از شخصیت­های داستان است از نظر ارتباطی به دنبال این است که یک گسست و جدایی را در جامعه مطرح کند. کاربرد این شگرد در این داستان دارای اهمیت بسیاری است و خود نویسنده نیز به خوبی به تناسب این روش با محتوای داستان آگاهی داشته و عمداً در اجرای این روش تأکید دارد؛ تا جایی که می­توان گفت در این کار افراط می­کند.

کلمه و زبان نقش اساسی را در داستان «فارسی شکر است» برعهده دارند. در پاسخ به سؤال مطرح شده بااطمینان می­توان اظهار کرد که به کارگیری کلمات نا­آشنا و غیرمصطلح عربی و فرانسوی از زبان «شیخ» و «فرنگی­مآب» از یک طرف و از طرف دیگر، بهره­گیری از زبان عامیانه و به اصطلاح زبان «مشهدی­ها» در بیان «رمضان» نشان‌دهندة گسست ارتباطی بین مشارکان گفت‌وگو است. همچنین می­توان گفت یکی از اهداف اساسی این داستان، نمایش گسست­های ارتباطی و به دنبال آن گسست فرهنگی و اجتماعی در ­میان شخصیت­ها است.

به گفتة پیتر ویلار[5] «مشخصة ملت- مردم [...] دقیقاً همان داشتنِ منافع مشترک بر علیه منافع خاص و خیر عمومی بر علیه امتیازات است» (هابزبام[6]، ۱۳۸۱: ۳۲) که در اینجا دقیقاً برعکس آن را مشاهده می‌کنیم. البته خود جمالزاده پس از 35 سال به همین مطلب اشاره می‌کند و می‌گوید «هدف من از طرح این داستان این بوده که این گسست اجتماعی را مورد توجه قرار دهم» (جمالزاده، 1378: 264).

 

3-1-2. دستور زبان جملات

پرسش نخست در این بخش این است که«ویژگی­های دستوری، واجد کدام ارزش­های تجربی هستند؟»؛ فرکلاف در مورد نقش ارزش­های تجربی در تحلیل دستوری می­گوید: «جنبه­های تجربی دستور با روش­هایی سروکار دارند که به موجب آن‌ها صورت­های دستوریِ یک زبان به رمزگذاری اتفاقات یا روابط در جهان، انسان­ها یا حیوانات یا اشیایی که در این اتفاقات یا روابط دخیل هستند و شرایط زمانی و مکانی، نحوة وقوع آن‌ها و دیگر موارد می­پردازند» (فرکلاف، ۱۳۸۹: ۱۸۴)، اما برای دست­یابی به پاسخ پرسش مورد نظر ما با طرح این پرسش که «چه نوع فرآیندها و مشارکینی مسلط هستند؟» از طریق بررسی جملات و بافت متن می­توانیم فرآیندهای جاری و نقش و جایگاه مشارکین را مشخص کنیم. در این متن با ارجاع به چند نمونه از کاربرد جملات می­توان فرآیند داستان و جایگاه کنش­گران را دریافت. به عنوان مثال، ما در این متن تعداد کنش‌گران اصلی را می­توانیم در پنج نفر (یا گروه) خلاصه کنیم: ۱- عربی­مآب،
۲- فرنگی­مآب، ۳- رمضان، ۴- نویسنده (راوی) و ۵- مأموران دولتی.

 برای دریافت فرآیند بهتر است از همین کنش­گران آغاز کنیم؛ کاتوزیان در معرفی چهار کنش­گر اصلی اظهار می­دارد که «صدای تیپ مستعرب، صدای واپس­ماندگی و درجازنی است. مستفرنگ نمایندة تیپ شبه مدرنیست است [؛] کسانی که هم از جامعة خود و هم از جامعة غربی بی­خبر بودند. تیپ مستضعف نمایندة مردمی است که ساده و از همه­جا بی­خبر هستند [و] به همین دلیل گاهی بدین­سو(مستعرب) و گاهی بدان­سو (مستفرنگ) می­روند. اما صدای راوی صدای استیصال است. کسانی که هم خود را می‌شناختند و هم غرب را» (کاتوزیان،۱۳۹۰: ۱۸۸). آنچه مشخص است، این است که این گروه چهارم هم نتوانستند کاری از پیش ببرند و خلق این داستان خود نمایانگر حیرت و درماندگی این افراد در مقابل اوضاع اجتماعی این عصر است.

درخصوص کنش­گر پنجم یعنی مأموران شهربانی می­توان بحث مفصلی را ارائه داد؛ زیرا در تحلیل گفتمان، یکی از بحث­های مهم یافتن نمایندگان قدرت است. توجه به این مطلب با این بخش از سوال که «چه نوع فرآیندهایی در داستان مسلط هستند؟»ارتباط دارد؛ این متن به خوبی این اجازه را به ما می­دهد که در مورد نمایندگان قدرت حاکم نظر دهیم. همچنین کنش­های تقابلی و ستیزِ شخصیت­های داستان را در مقابل این نماینده بررسی کنیم تا به نتایجی در زمینة رابطة قدرت با عناصر موجود برسیم. نویسنده در معرفی شخصیت مأموران و فراشان از تعبیرات «عنق منکسر و منحوس»، «انکر و منکر»، «اخمو و عبوس»، «بیرق جوع و گرسنگی» و «آئینة دق» استفاده می­کند که در ظاهر ممکن است به عنوان توصیفی منفی به نظر برسد، اما بیشتر به­کارگیری زبان طنز مد­نظر است و به دنبال الگویی مناسب برای بهره­گیری از ظرفیت زبانی است و نقد تندی بر گفتمان قدرت ندارد.

در بخشی از داستان که به «مأمور مافوق» اشاره دارد که از طرفی، تازه به مقام رسیده و از طرف دیگر هم به دنبال دست­یابی به «حکومت انزلی» است با طنز کمتر و با بیانی مستقیم به انتقاد می­پردازد و با کلماتی چون «سگ هار» مستقیماً مأمور ارشد را تحقیر می­کند. علاوه بر آن، با بیان اینکه «محض اظهار حسن خدمت و لیاقت و کاردانی دیگر تر و خشک را با هم می­سوزاند...» نه­تنها خود مأمور، بلکه قدرت حاکم را نیز به باد انتقاد می­گیرد، زیرا این فرد نمایندة قدرت حاکم است. همین­طور است نقدی که در این جمله دارد: «خداوند هیچ کافری را گیر قوم فراش نیندازد» (جمالزاده، ۱۳۸۹:۱۹). بهترین نمونه­ای که در آن کنشی گفتمانی پنهان است، این سخن است که راوی از زبان رمضان اظهار می­دارد: «آدم والله خودش را بکشد از دست ظلم مردم آسوده شود!» (جمالزاده، ۱۳۸۹: ‌۲۱). همچنین در این جمله: «رمضان با صدایی زار و نزار بنای التماس و تضرع را گذاشته و می­گفت: «آخر ای مسلمانان گناه من چیست؟» (جمالزاده، ۱۳۸۹: ۲۶).

برای بحث در مورد دو جملة‌ اخیر و اهمیت آن از نظر تحلیل گفتمان سؤال دیگری را مطرح می­کنیم مبنی بر اینکه «آیا کنش­گری نامشخص است؟». اگر بپذیریم که هر یک از این کنش­گران، نمایندة طبقه یا گروه خود هستند، مورد پنجم (مأمور) را باید نمایندة «طبقة حاکم» و یا «قدرت حاکم» معرفی کنیم. مسألة مهم این است که در بخش­های مختلف، این کنش­گر یا نقش غیر­مستقیم دارد؛ مثلاً از طریق مأمور شهربانی و امثالهم ایفای نقش می­کند و یا اساساً حضور ندارد و به شکلی پنهانی نقش ایفا می­کند. مثلاً در جملة بالا در کاربرد دو واژة «مردم» یا «مسلمانان» به نحوی همان «قدرت حاکم» اراده شده است که «رمضان» جرأت ندارد مستقیماً بدان اشاره کند. همچنین است در جملة «گاهی با توپ و تشر هرچه تمام­تر مأمور تذکره را غایبانه طرف خطاب و عتاب قرار داده ...» (جمالزاده، ۱۳۸۹: ۲۳) از زبان شیخ که واژة «غایبانه» می­تواند به این کنش گفتمانی اشاره داشته باشد.

در جملة اول رمضان با بیان اینکه قدرت حاکم همان مردم است به نحوی پنهان­کاری می­کند. به تعبیری نه تنها نویسنده و مخاطب داستان، بلکه شخصیت مفلوک و ساده­لوح داستان (رمضان) نیز به خوبی آگاه است که قدرت حاکم ماهیتاً ‌تفاوت اساسی­ای با مردم دارد، اما این طرز بیان نشان‌دهندة این است که ترس از قدرت حاکم در حدی است که شخصیتی مثل رمضان به ناچار مجبور به خودسانسوری است و به جای اینکه مستقیماً ظلم را به خود قدرت یا نمایندگان قدرت نسبت دهد به مردم نسبت می­دهد.

درخصوص واژة «مسلمانان» نیز کنشی مشابه انجام گرفته است؛ اینکه نویسنده در بیان این واژه به ارتباط ضمنی اسلام (دین)‌ و قدرت نیز اشاره دارد، چراکه در طول تاریخ همواره صاحبان قدرت آن ­را از دین وام گرفته­اند و تنها سلاح مردم در برابر جور حکام این بوده است که یادآور شوند این قدرت نمایندة اسلام است.

از جمله پرسش‌های مهم دیگر این است که«آیا جملات معلوم هستند یا مجهول؟».درخصوص این پرسش می­توان نمونه­هایی را ارائه کرد که نویسنده از زبان «رمضان» با به­کارگیری جملات مجهول، کنشی گفتمانی را به نمایش می­گذارد. مثلاً در این متن «اگر دزدم بدهید دستم را ببرند، اگر مقصرم چوبم بزنند، ناخنم را بگیرند، گوشم را به دروازه بکوبند، چشمم را درآورند، نعلم بکنند ... چوب لای انگشت­هایم بگذارند، شمع آجینم بکنند ... ولی آخر برای رضای خدا و پیغمبر مرا از این هولدونی و از گیر این دیوانه­ها و جنی­ها خلاص کنید!» (جمالزاده، ۱۳۸۹:۲۶). رمضان با به­کارگیری شناسة‌ غایب آن ­هم به شکل جمع نمی­خواهد به صورت مستقیم به کنش­گران و در اصل کنش‌گری که این کارها را می­تواند انجام دهد و همواره انجام می­دهد، اشاره کند و از این روش بهره می­گیرد. اینکه گفته شد همواره این اَعمال از طرف قدرت حاکم اِعمال می­شود نیز مسأله­ای است که از خود جملات و نحوة به کارگیری آن‌ها دریافته می­شود. تکرار اینکه اگر من فلان کار را کرده­ام، اینگونه برخورد کنند خود نمایانگر و بیان­کنندة این است که این اتفاقات همواره در سطح جامعه جریان دارد و همه می­دانند که در صورت ارتکاب هر عملی با چه عکس العملی مواجه خواهند شد.

پرسش نهایی بخش توصیف این است که«متن، واجد چه نوع ساخت­های گسترده‌تری است؟»

- نخست؛ در بحث ساخت­های گسترده­تر متن، باتوجه به جنبة ارتباط داستان‌های «یکی بود یکی نبود» با نمونه­ها و الگوهای غربیش، در بحث ساخت­های گسترده­تر متن باتوجه به جنبة ارتباط داستان‌های «یکی بود یکی نبود» با نمونه­ها و الگوهای غربیش متوجه می­شویم نویسنده در این داستان به دنبال طرح مسائل جامعه به روشی رئالیستی است که تا حدی موفق بوده است (این موفقیت او، متأثر از الگوهایی از داستان­نویسی است که در غرب مطرح است و خود جمالزاده نیز در مقدمة کتاب بدان اشاره دارد و به طور دقیق‌تر، بیشتر به رمان اشاره می‌کند). به عنوان مثال، در طرح رئالیسم و معرفی آن در دیباچه به بیان فواید رمان می‌پردازد که امروزه با تعاریف و نقدهایی که در کتاب­ها و مقالات در مورد رمان نوشته شده بسیار ابتدایی به نظر می‌رسد. در صفحات چهار، پنج، شش و هفت دیباچه در بیان فواید رمان سخن می‌گوید که مهم‌ترین عناوین آن درخصوص این فواید، بهره­گیری از اطلاعات «تاریخی»، «علمی»،‌ «فلسفی» و «اخلاقی» است. همچنین آگاهی یافتن مردم سرزمینی از حالات و اوضاع زندگی مردمانی دیگر و همچنین سودی که برای زبان یک کشور دارد و از این قبیل فواید.

اگر بخواهیم به دید انتقادی بنگریم، هم تکنیک و ابزارهایی که به‌کار می­گیرد و هم طرحی که پی­ریزی کرده، بسیار ابتدایی و ضعیف است. به عنوان مثال، با نگاهی گذرا به مواردی که مطرح می­کند، می­توان تشخیص داد که این مانیفست چقدر از نظر ایده و تئوری ابتدایی است؛ رمان «به ما خیلی معلومات لازم و مفید می­آموزد چه تاریخی چه علمی و چه فلسفی و اخلاقی» (جمالزاده، ۱۳۷۸: ۲۲۶) در ادامه از جمله فوایدی که برمی­شمارد این است که مردم روستا و شهر و اماکن مختلف از حالات و احوالات و آداب و رسوم و سایر مسائل هم آگاهی می­یابند (جمالزاده، ۱۳۷۸: ۷-۲۲۶). همچنین به تأثیرات مثبت آن در حفظ زبان اشاره می­کند: «از مهم‌ترین فایده­های رمان و انشای رومانی فایده­ای است که از آن عاید زبان و لسان یک ملت و مملکتی می­گردد» (جمالزاده، ۱۳۷۸: ۲۲۸) که نسبت به موارد دیگر اهمیت و کاربرد بیشتری دارد.

از نظر محتوا، بحث «ملی­گرایی» در ساختار متن اهمیت ویژه­ای دارد. توجه به زبان نیز بیش از هرچیزی تحت تأثیر این گفتمان است. جمالزاده در توجه به زبان افراط کرده و داستانش با وجود موفقیتی نسبی، دارای ضعف­های بسیاری است؛ «جمالزاده براساس مقاصد دموکراتیک خود برای سخن گفتن با مردم بر­آن می­شود تا زبان آنان را به‌کار گیرد [...] که نهایت غنای زبان فارسی را به خوانندة ایرانی بنمایاند [...] فرض جمالزاده دایر بر اینکه ادبیات منثور می­تواند گنجینه­ای از واژه­های محاوره­ای و کلمات عامیانه باشد، برخی از داستان­های او را به صورت واژه­نامه­های کوچکی از زبان کوچه و بازار درآورده است» (بالایی، ۱۳۷۸: ۱۷۱).

- مورد دوم که در بررسی ساخت­های گسترده­تر مطرح است، نقد سیاسی جمالزاده در این متن است؛ انتقادات سیاسی جمالزاده مبتدیانه است و نمی­توان این نقدها را نمونه­هایی از نقد سیاسی تند و مؤثر قلمداد کرد. به عنوان مثال، اگر نقد سیاسی و اجتماعی بدون پرده در جملة اول داستان را مورد تأمل قرار دهیم، متوجه می­شویم نویسنده - با وجود انتقاد مستقیم- از یک ایرادگیری ظاهری نسبت به ساختار جامعه فراتر نرفته است: «هیچ‌جای دنیا تر و خشک را مثل ایران با­ هم نمی­سوزانند» (جمالزاده، ۱۳۸۹: ۱۷). همین‌طور است در این جمله: «چند سال پیش در اوایل شلوغی مشروطه و استبداد...» (جمالزاده، 20:1389) که از حاکمیت استبداد در گذشته­ای نزدیک سخن می­گوید. درخصوص نقدهای غیرمستقیم مثلاً در جملة «آدم والله خودش را بکشد از دست ظلم مردم آسوده شود!» (جمالزاده، ۱۳۸۹: ۲۱) شاید بتوان گفت که نقد وی برّا و مؤثرتر است؛ هر چند نمی­توان ادعا کرد که خود نویسنده در این موارد به تندی نقد خود و اهمیت واژه­هایی که برگزیده، آگاهی داشته باشد.

 

3-2. مرحلة دوم: تفسیر

در این مرحله، تحلیل از سطح متن فراتر می­رود و بررسی ارتباط متن با گفتمان و جامعه ضرورت می­یابد. به اعتقاد فرکلاف با این ویژگی­های صوری، نمی­توان به تأثیرات متن بر شالوده­های جامعه دست یافت و در این مرحله است که باید وارد بحث تفسیر شویم، چراکه نوع ارتباط متن با ساختارهای اجتماعی،‌ رابطه­ای غیرمستقیم است و «ارزش ویژگی­های متنی تنها با واقع­شدن در تعامل اجتماعی است که جنبة واقعی می­یابد» (فرکلاف، ۱۳۸۹: ۲۱۴).

 

3-2-1. اولین پرسش مهم در بخش تفسیر این است: «نقش زبان چیست؟»

«باید توجه داشت که از زبان به صورتی ابزاری و در جهت تحقق بخشی از یک هدف نهادی و اداریِ گسترده­تر استفاده می­شود» (فرکلاف، ۱۳۸۹: ۲۱۵). گفتیم جمالزاده به زبان اهمیت بسیاری می­دهد و خود او نیز در یکی از مقالاتش بدان اشاره می­کند: «در داستان فارسی شکر است می­خواستم به هموطنانم بگویم که اختلاف تربیت و محیط دارد زبان فارسی ما را که زبان بسیار زیبا و شیرینی است، فاسد می­سازد و استعمال کلمات و تعبیرات زیاد عربی و فرنگی ممکن است کار را به جایی بکشاند که افراد طبقات مختلف مردم ایران زمین کم­کم زبان همدیگر را نفهمند» (جمالزاده، ۱۳۷۸: ۲۶۴). همچنین به‌کارگیری زبان عامیانه یکی از مهم­ترین مباحثی است که هرچند در آثار دهخدا نیز نمونه­های خوبی دارد، اما شکل تئوریزه شدة آن به نام جمالزاده ثبت شده است به طوری که وی درخصوص کاربرد زبان عامیانه می­گوید «پیشینیان در واقع آوردن آن را در نوشته­های خود اسباب کسر شأن و تنزل می­پنداشتند» (جمالزاده، ۱۳۷۸: ۲۹۲).

همان­طور که در طرح­ریزی داستان کوتاه گفته می­شود؛ اقتضای زمان بود که جمالزاده «یکی بود یکی نبود»‌ را بنویسد و به گفتة کاتوزیان «همه ناخودآگاهانه منتظرش بودند» (کاتوزیان،۱۳۹۰: ۱۷۲) و اگر این­کار را نمی­کرد کس دیگری این­کار را می­کرد؛ این مسأله درخصوص ظرفیت فوق­العادة‌ زبان نیز صدق می­کند. توجه جمالزاده به زبان، تأثیرات مثبتی داشت و متناسب با تحولات و رویدادهای اجتماعی بود و اگر او
اقدام نمی­کرد، کس دیگری باید این کار را می­کرد. به گفتۀ بلور[7]  «زبان موقعی به طور کامل می­تواند معنا ایجاد کند که بخشی از یک رویداد اجتماعی وسیع­تر باشد» (بلور،۱۳۹۰: ۴۰). بهره­گیری از این زبان، خصوصاً زبان عامیانه برای خلق داستان­ها با مفهوم بنیادی ملیّت و جایگاه ملت در عرصة جامعه -که به صورت خود­آگاهانه و مدت­ها قبل از مشروطه تا زمان جمالزاده بسیار مورد توجه بود-تناسب زیادی دارد. در منابعی که درخصوص «ملی‌گرایی به رشتة تحریر درآمده به اهمیت زبان توجه ویژه­ای داشته­اند تا جایی که در برخی موارد مسألة زبان را در معرفی ملت بیش از سایر عناصر از قبیل مکان و موقعیت جغرافیایی دانسته­اند (دی اسمیت[8]، ۱۳۸۳: ۱۷ و داوری،۱۳۶۰: ۳۳ و هابزبام، 1381: 54-50).

آنچه مهم است، این است که این امتیاز دیری نگذشت که از مسیر دیگری در دست صاحبان قدرت افتاد و به‌کارگیرندگان آن، بدون اینکه بدانند از آن علیه خود و طبقة مورد حمایتشان (قشر ضعیف جامعه) استفاده کردند؛ «درحقیقت به نظر فوکو گفتمان هم با قدرت است و هم بر قدرت هم ابزاری است در خدمت قدرت و با قدرت و مدافع وضع موجود و همرنگ کننده و در عین حال هم شکنندة همرنگی و یک نواختی و بی‌حرکتی و سکون و ثبات» (امینی،۱۳۸۰: ۲۵).

این­که جمالزاده در مقدمة «یکی بود یکی نبود» از طریق نقد زبان به نقد گفتمان سنتی پرداخته است، قابل انکار نیست، اما توجه به زبان و ملی­گرایی رفته­رفته مسیر دیگری را پیش گرفت و بعد از اندک­ زمانی قدرت حاکم (رضاشاه) به شکلی ناملموس و شاید هم بدون خودآگاهی مفهوم ملیت را تغییر داده و به جای اینکه آن ملی­گرایی حقیقی که معنایش متضمن«آزادی» و «حق حاکمیت مردم» بود (کالهون، ۱۳۹۳: ۵۶ و اکلشال[9] و دیگران، ۱۳۷۵: ‌۱۹۶) مطرح شود، دانشگاه­ها و قشر تحصیلکرده را به مفهوم کهن ملی‌گرایی متوجه کرد و این افراد نیز خوش­بینانه عمر خود را در این راه صرف کردند تا کار به جایی رسید که پس از سال‌های ۱۳۱۵ کم­کم دریافتند چقدر راه را اشتباه رفته­اند و قدرت حاکم چقدر زیرکانه این مفهوم مقدس (ناسیونالیزم) را علیه معنا و هدف آن که آزادی و دست­یابی به ارزش ملت باشد به‌کار گرفته است.

با توجه به تعاریفی که از ملی­گرایی ذکر شده است بجز بحث «آزادی» و «حقوق ملت» مفاهیم بسیار دیگری نیز در تعریف این اصطلاح مدنظر بوده و هیچ­یک از این موارد به تنهایی معرف معنای ناسیونالیسم نیست و هرکدام نمونه­ای و جزوی از کلیت مفهوم ملی گرایی است، اما باید به این نکتة مهم توجه داشت که وقتی این مفهوم در دوران مشروطه و اندکی قبل و بعد از آن مطرح است، مسألة کاهش قدرت شاه و توجه به طبقة پایین جامعه بیش از سایر مؤلفه­های ملی­گرایی مدنظر است. با اینکه از دورة مشروطه ساختار قدرت در ایران تحول یافت و در ظاهر حاکمیت مطلق از شاه سلب شد، اما هم در دورة مشروطه و هم در زمان روی کار آمدن رضاشاه اوضاع چندان هم به نفع مردم نشد.

 

3-2-2. مسأله دیگر بااهمیت در مرحلۀ تفسیر؛ «ساختار اجتماعی»

در اینجا برای شناخت ساختار اجتماعی و ارتباط خلق این متن با این ساختار باید ابتدا به زمینه­های اجتماعی گفتمان «ملی­گرایی» و به دنبال آن به معرفی پیش­فرض­های مبتنی بر عقل سلیم بپردازیم.

بحث اساسی در این دوره، یعنی گفتمان ملی­گرایی به مرور زمان توسط قدرت حاکم دچار تحول معنایی (یا به بیانی بهتر تحول کاربرد) شد و باعث شد امر بر همگان مشتبه شود؛ «وقتی گفته می­شود که گفتمان مکمل زور است و یا عامل «آگاهی کاذب» در حقیقت به گفتمانی اشاره می­کنیم که مورد سوء‌استفاده نهادها و گروه­های مسلط قرار گرفته است. [...] زیرا قسمت اعظم اقتدار مدرن در جوامع دموکراتیک از نوع متقاعدکننده و اغواکننده است تا قهری،‌ تهدیدی جنجالی» (امینی، 1380: 30)، اما برای بررسی زمینة این تحول به مسألة مشروطیت باید توجه کنیم.

مشروطه یک شبه به وقوع نپیوست و جریانی بود که از سال‌ها پیش از آنکه رسمیت بیابد، مقدماتش آماده شده بود و روشنفکران و صاحبان قدرت مدت زیادی بود که با آن درگیر بودند. نقطة حساس قضیه همین­جا است؛ زیرا توجه به این مطلب بیانگر این است که بیش از آنکه عوام در جریان تحولات در ساختار قدرت حاکم باشند و از منافع و یا زیان­های خود آگاه باشند، صاحبان قدرت به خوبی از این مسائل استفاده کرده و پایه­های قدرت خود را در تحولات جدید محکم کردند. شاهان قاجار دردسر بیشتری را متحمل شدند، اما آن­چیزی که ما در دورة پهلوی شاهد آن بودیم این بود که با وجود روشنفکران و منتقدان تندرو در این دوره، قدرت حاکم منافع خود را تمام و کمال حفظ کرد و به تعبیری شاید بتوان گفت بحث و جنجال­های روشنفکران و نویسندگان تنها بستر را برای حک و اصلاح ساختار قدرت حاکم مهیا کرد؛ زیرا نویسندگانی مثل دشتی رفته‌رفته به تبلیغ قدرت حاکم پرداختند و افرادی همچون محمد مسعود و جمالزاده و... نیز نتوانستند اوضاع را به نفع مردم تغییر دهند و بیش از آنکه تغییر ساختارها به نفع مردم باشد به نفع قدرت حاکم شد. افرادی چون آخوندزاده، مراغه­ای و حتی جمالزاده وکسروی «با تأکید بر محتوای بلا­واسطة آثار ادبی -که این خود قرائتی جامعه­شناسانه-سیاسی از این آثار بود- شیوه­ای را در پیش گرفتند که با این پیش فرض آغاز می­کرد که ادبیات می­باید به مسائل اساسی جامعه بپردازد و این «مسائل اساسی» نیز می­بایستی از دیدگاه گفتمان سیاسی مورد بررسی قرار گیرند» (خرمی، ۱۳۸۲: ۵۴)، اما نتیجه­اش خلق آثار به سرعت فراموش شده­ای بود که صرفاً‌ به بازگویی «داستان­وار» و کم­وبیش دراماتیک شدۀ مسائل اجتماعی می­پرداختند (خرمی، ۱۳۸۲: ۵۴). علاوه بر این دیدگاه، نمود دیگر این بیهودگی را در توجه به گذشتة ایران و داغ شدن بازار «ملی­گرایی» باید دید که بحث اصلی تمامی محافل روشن­فکری در دورة رضاشاه بود و بیشتر انرژی روشنفکران وقف پرداختن بدان شد. در حالی که در حقیقت سر منشأ ارتباط ناسیونالیسمِ غربی با مفاهیمی همچون مشروطه و تحول ساختار قدرت، توجه به ملت و تغییر اوضاع به نفع مردم بود که اگر به دقت نگاه کنیم نه در تحقیقات دانشگاهی که اغلب در مورد افتخارات گذشتة ایران انجام می­گرفت و نه در بسیاری از داستان­های در ظاهر رئالیستی
-که قرار بود دردهای جامعه را به نمایش بگذارد- نتیجه نداد و هرچقدر امثال جمالزاده و مسعود و هدایت و ... بدان پرداختند در عمل سودی عائد مردم ضعیف نشد.

 

3-2-3. اهمیت قدرت روحانیون در این بخش از تفسیر متن

مسألة مهم دیگری که از نظر ساختار اجتماعی باید به دقت مورد توجه قرار گیرد، ارتباط دین و روحیانیون با قدرت حاکم در این تحولات وتغییرات ساختار است.

بحث جدال­های مرتبط با دین و به دنبال آن ستیزهای خرد و کلان با دین، ارتباط مستقیمی با توجه به ملی­گرایی و بازگشت به اصل آریایی در این دوره­ها داشت که در توجه به زبان در آثار دهخدا، جمالزاده،کسروی و اغلب نویسندگان نمود پیدا کرد. همچنین ارتباط مستقیمی با جایگاه اهل دین و طرفداران حکومت دینی و تثبیت قدرت پیشین آن داشت. بحثی در این نیست که در ایران خصوصاً‌ پس از اسلام حداقل در اغلب دوره­ها اولین منشأ کسب قدرت و یا لا­اقل اولین حامی آن دین بوده است، اما در این دوره همان­طور که ساختار قدیمی قدرت زیرسؤال رفت (مثلاً همان جنبة الهی داشتن و قطعیت و شک­ناپذیری قدرت پادشاهان) (اکلشال و دیگران، ۱۳۷۵: ۱۹۶)) قدرت دینی نیز به چالش کشیده شد و در زمان خلق داستان «فارسی شکر است» نیز مسألة جدیدی به نظر نمی­رسید، اما چگونگی پرداختن جمالزاده به این موضوع نشان‌دهندة این است که وی در ارتباط این موضوع با مسألة اصلی، یعنی ملی­گرایی در این ساختار آگاه­تر است (همانطور که بسیاری از نویسندگان این دوره به آن آگاهی داشتند). ستیز با این مسأله هم برای جمالزاده و هم برای نویسندگان بعدی یکی از بغرنج­ترین مسائلی بود که پس از سال­ها به نتیجة مطلوبی نرسید و اکثر نویسندگان به تندی به ستیز با این مسأله ادامه دادند.

به هر روی در ارتباط با ساختار اجتماعی حاکم باید گفت این انتقادات بیشتر تحت تأثیر جریانات جدید و به دنبال نگاه به غرب و پیروی از ساختارهای نوبنیاد جوامع غربی بود. به عنوان مثال، در آثار آخوندزاده که هم با فرهنگ روسیه و هم با غرب آشنا بود، ستیز و انتقاد تند از دین به شکل افراطی انجام می­گرفت، اما در این داستان اگر به نمونه‌های چالش جمالزاده با این مسأله توجه کنیم، قضیه روشن­تر می­شود. در ­این­ خصوص مسألة نخست این است که اساساً ‌وقتی جمالزاده یکی از شخصیت­های اصلی داستان را یک روحانی (شیخ) قرار می­دهد و در روایت داستان میان راوی و این شخصیت و همچنین میان شخصیت­های دیگر با او چالشی برمی­انگیزد به شکلی نمادین به دنبال این است که یکی از چالش­های اساسی ساختار حاکم بر جامعه را نیز مطرح کند، اما همان­طور که در بخش­های پیشین ذکر شد توجه به این مسأله خصوصاً در این داستان زیرمجموعة توجه به گفتمان ملی­گرایی است و به عنوان اولین و مهم­ترین مسأله مطرح نیست.

در جایی وقتی شیخ عصبانی شده و «غایبانه» مأمور را خطاب قرار داده و فحش­های رکیک نثار او می­کند در توصیف کلام او و حالتش چنین می­گوید: «مأمور تذکره را غایبانه طرف خطاب و عتاب قرار داده و مثل اینکه بخواهد برایش سر پاکتی بنویسد پشت سرهم الفاظ و عناوینی از قبیل «علقه مضغه»، «مجهول‌الهویه»،‌ «فاسد‌العقیده»،‌ «شارب‌الخمر»، «تارک‌الصلوة»، ‌«ملعون‌الوالدین» و «ولدالزنا» و غیره و غیره (که هرکدامشان برای مباح ­نمودن جان و مال و حرام­ نمودن زن به خانة هر مسلمانی کافی و از صدش یکی در یادم نماند) نثار می­کرد و زمانی با طمأنینه و وقار و دلسوختگی و تحسر به شرح «بی مبالاتی نسبت به اهل علم و خدام شریعت مطهره» و «توهین و تحقیری که به مرات و به کرات فی کل ساعه» بر آن‌ها وارد می­آید و «نتایج سوء دنیوی و اخروی» آن پرداخته ...» (جمالزاده، ۱۳۸۹: ۲۳).

نکتة مهمی که در این متن جلب توجه می­کند، اشاره به قدرتِ گفتمانیِ مفاهیمِ دینی و انتقاد از این مسأله است. انتقادی که در عین معرفی متن و بطن جامعه به بیان ایرادات آن می­پردازد و با بزرگ­نمایی آن را معرفی می­کند. اینکه یک شیخ (که نماد دین و روحانیت است) با وارد آوردن اتهاماتی از قبیل «فاسد‌العقیده»، «شارب‌الخمر»، «ولدالزنا» و.. موجب «مباح نمودن جان و مال» یک نفر شود به خوبی جایگاه دین را نشان می­دهد و پیشینة آن را نیز معرفی می­کند، چراکه این مسأله را به نحوی بیان می­کند که گویا امر واضحی است. اما در اینجا بیان آن فحش­ها و ناسزاها به مثابة یک کنش اجتماعی محسوب نمی­شود؛ زیرا با توجه به لحن و موضعِ کلام، مشخص می­شود که گویا این قدرت گفتمانی، اعتبار خویش را از دست داده است. اینکه نویسنده ادعا دارد این اتهامات می­تواند این تأثیرات را داشته باشد (یعنی مباح ­شدن جان و مال فرد مورد اتهام)، می­شود گفت ناشی از ناآشنایی با تحولات ساختار اجتماعی جدید است. درست است که هدف اصلی وی از بیان این مطالب نقد قدرت روحانیون و تبیین افراط و تفریط­ها و نمایشِ خطاهای آن‌ها است، اما به نحوی ناخودآگاه و به شکلی ضمنی نشان می­دهد که در این فضا (موقعیت معرفی شده در داستان) دین (که شیخ نمایندة آن است) در مقابل «قدرت حاکم» که ظاهری نو دارد، نمی­تواند قدرت سابق خود را اعمال کند.

موارد دیگری که می توان از آنها به عنوان نقدی از مظاهر دین در این داستان یادکرد، توصیفی است که جمالزاده از شیخ دارد؛ ابتدا توجه مخاطب را به صدای او جلب می کند و با طنز به صلوات فرستادن آخوند اشاره می­کند. سپس عمامۀ او را به گربه­ای که چنبره زده تشبیه می کند. شاید اگر قدری بیشتر به این تشبیه دقت کنیم بتوانیم ارتباطی بین گربۀ زاهد عبید با این شیخ بیابیم؛ زیرا از جمالزاده بعید نیست که آگاهانه چنین طنزی به کار ببرد. در مجموع باید گفت این مورد هم همچون تشبیه دستان پرموی آخوند به پاچۀ گوسفند، بیشتر انتقادی سطحی در پوشش طنز را به همراه دارد تا کنشی گفتمانی و پرمعنا (جمالزاده، 1389: 20).

 

3-3. مرحلة سوم: تبیین

«هدف از مرحلۀ تبیین، توصیف گفتمان به عنوان بخشی از یک فرآیند اجتماعی است؛ تبیین گفتمان را به عنوان کنش اجتماعی توصیف می­کند و نشان می­دهد که چگونه ساختارهای اجتماعی، گفتمان را تعیّن می­بخشند؛ همچنین تبیین نشان می­دهد که گفتمان­ها چه تأثیرات بازتولیدی می­توانند بر آن ساختارها بگذارند،‌ تأثیراتی که منجر به حفظ یا تغییر آن ساختارها می­شوند» (فرکلاف، ۱۳۸۹: ۲۴۵).

در این بخش چند پرسش اساسی مرتبط با مرحلۀ تبیین مطرح می­شود.

 

3-3-1. عوامل اجتماعی: چه نوعی از روابط قدرت در سطوح گوناگون نهادی، اجتماعی و موقعیتی در شکل دادن این گفتمان مؤثر است؟

بحث ملی­گرایی در مفهوم اصلی آن به معنای کاستن از قدرت حاکم (منظور قدرت مطلقة سلطنت در گذشته است) و اعتبار بخشیدن به عنصر ملت است (کالهون، ۱۲۹۳: ۲۰ و هابزبام،۱۳۸۱: 31، 32 و 33). در حالی که گفتیم تنها چیزی که با مطرح شدن مشروطه و پس از آن روی کار آمدن رضا شاه حاصل شد، تغییراتی در چگونگی اعمال قدرت بود و هرگز اوضاع به نفع مردم تغییر نیافت. به بیان دیگر، حکومت اقتدار پیشین خود را حفظ کرد، اما شکل آن تغییر یافت و بسیاری از نویسندگانی که آثار خود را وقف مسائل اساسی جامعه کردند و ادبیات را در خدمت سیاست قرار دادند به نتیجه­ای نرسیدند و آثارشان فراموش شد (خرمی، ۱۳۸۲: 54). ما به هیچ‌وجه تأثیرات مثبت این آثار را انکار نمی­کنیم، اما به­هرحال در عمل تغییرات و نتایجی که در این آثار انتظار می­رفت و مطالبه می­شد تا حدود زیادی تحقق نیافت و اغلب این فعالیت­ها در ساختارِ طراحی شده و شکل گرفتة جدید حل و جذب «قدرت حاکم» شد.

در پاسخ اینکه چه عواملی باعث شد این مسأله پیش بیاید؟ باید گفت که مسألة دین از عوامل اصلی بود. اگر به اندکی قبل­تر از مشروطه و به دورة مشروطه بنگریم، متوجه می‌شویم که چه فضای سنگینی در مجامع دینی حاکم است به نحوی که در برخی منابع تاریخی ذکر شده است در این دوره (اواخر قرن ۱۳ شمسی) تعصب مذهبی و ضدیت با عقل در حوزه­ها بسیار گسترده است تا جایی که طلاب و روحانیونی که روزنامه می‌خواندند، تکفیر می­شدند (آجودانی، ۱۳۸۲: ۷-۶ و ۲۱۵)؛ زیرا این افراد (که اکثریتِ با‌سوادانِ اندکِ جامعه را تشکیل می­دادند) با خواندن روزنامه­ها از تحولات دنیا و پیشرفت‌های آن آگاه شده و چاره­ای جز نفی خود و اظهار به عقب ماندگی نداشتند. مثلاً‌ اکثر نویسندگانی که پروردة دورة مشروطه بودند اغلب با اینکه تحصیلات حوزوی داشتند به عناد با آن پرداختند. اگر از منظر صاحبان شریعت (در آن­ زمان) به موضوع بنگریم، راه رهایی و در امان ماندن از آسیب و شکست این بود که شاگردان خود را چشم­وگوش بسته و غافل نگاه دارند؛ زیرا پیش­بینی پرورش امثال جمالزاده، مسعود، دشتی،‌ هدایت و... در مکتب غرب چندان هم سخت نبود، اما مسأله اینجا است که همه نتوانستند راه سیدجمال‌الدین را بپیمایند و لا­اقل برای برقراری ارتباط میان تمدن جدید و اسلام تلاش کنند. نتیجة‌ مستقیم این رویکردِ اهل شریعت، برخوردهای تندی بود که همین افرادی که از مدارس دینی گریخته بودند، نسبت به دین اعمال کردند.

این مسأله به شکلی مستقیم با مسألة‌ ناسیونالیسم ارتباط یافت بدین نحو که بسیاری از منتقدان اجتماعی (که در این تحلیل نویسندگان مدنظر هستند) تمامی این اوضاع و بدبختی­ها را زیر سر اسلام دیدند و آغاز همة ضعف­ها و کاستی­های جامعة ایرانی را ورود اسلام به ایران دانستند و خواستند با پناه­آوردن به تحفه­های فرنگ از جمله ناسونالیسم همه­چیز را درست کنند، اما توجه به ارمغان ناسیونالیسم در حالی بود که منابع مربوط به مفاهیمی همچون ناسیونالیزم که در دسترس قشر باسواد (و ظاهراً آگاه) بود، چندان قابل اتکا نبود به همین دلیل افرادی همچون آخوندزاده، ملکم­خان و آقاخان­کرمانی «مبلغ «فکر دموکراسی اجتماعی» یا ناسیونالیزم شدند. فکری که نه درست می­شناختند و نه مجال درستی برای طرح آن وجود داشت» (آجودانی، ۱۳۸۲: ۲۱۹ و کسروی، ۱۳۹۲: ۳۳۷ و ۳۱۸). در نهایت نیز نتوانستند به نتایج مطلوبی برسند و نه تنها قدرت حاکم بر جای خود محکم باقی ماند، بلکه انتقاد و برخورد صحیحی با مشکلات مربوط به دین نیز انجام نگرفت.

 

 

3-3-2. ایدئولوژی­ها: چه عناصری از دانش زمینه­ای که مورد استفاده واقع شده­اند، دارای خصوصیت ایدئولوژیک هستند؟

می­توان از ایدئولوژی به عنوان نظامی از ایده­ها، عقاید و ارزش­های تثبیت شده در یک نظام اجتماعی یاد کرد که یک فرد بدان پایبند است و خود را متعلق به آن می­داند (پلامناتز[10]، ۱۳۸۳: ۲). اگر دانش زمینه­ای درخصوص ملی­گرایی را مدنظر قرار دهیم باید گفت این مفهوم به نحوی اشتباه به ایدئولوژی طبقة روشن­فکر تبدیل شده است که قدرت حاکم نیز از آن حمایت می­کند و این درحالی است که اگر در حقیقت این ایدئولوژی به درستی پیاده شود به ضرر قدرت حاکم خواهد بود.

در بخش‌های مختلف این تحلیل که از «قدرت حاکم» سخن به میان آمده است، بیشتر منظورمان دورة قدرت گرفتن رضاشاه بوده است. شاید ایراد گرفته شود که داستان موردنظر «فارسی شکر است» است، چراکه قبل از قدرت گرفتن رضاشاه خلق شده است. در پاسخ باید بگوییم که در این تحلیل، نقدی که از توجه به ناسیونالیسم چه در آثار جمالزاده و چه در آثار سایر نویسندگان ارائه داده­ایم، مربوط به فضایی است که چند دهه بر ایران حاکم است و قدرت حاکم، بعدها از این مسأله به نفع خود استفاده می­کند و اگر «قدرت حاکم» را شاهان قاجاری بدانیم، مسلم است که این روند به مرور ساختارهای آن را متزلزل کرده و بالاخره نابود می­کند.

 

3-3-3. تأثیرات

سوالات دیگری که در این بخش مطرح می‌شود، «تأثیرات: جایگاه این گفتمان نسبت به مبارزات در سطوح گوناگون نهادی، اجتماعی و موقعیتی چیست؟ آیا این مبارزات علنی است یا مخفی؟ آیا گفتمان یاد شده نسبت به دانش زمینه­ای هنجاری است یا خلاق؟ آیا در خدمت حفظ روابط موجود قدرت است یا در جهت دگرگون ساختن عمل آن؟» (فرکلاف، ۱۳۸۹: ۲۵۰).

در پاسخ به بخش­های چندگانة این پرسش است که با یک جمع­بندی می­توان به نتیجه­ای جامع درخصوص این موضوع دست یافت. درخصوص بخش اول سوال مطرح شده؛ یعنی «جایگاه گفتمان موردنظر» به وضوح مشخص است که بحث «ملی­گرایی» چه مستقیم و چه غیر­مستقیم در داستان جمالزاده مطرح شده است. این موضوع چنان در جامعه گسترش یافته است که با نگاهی اجمالی به اغلب داستان­های این دوره و پیش از آن می­توان اهمیت آن ­را دریافت. «شمس و طغرا» (۱۳۹۲) از میرزاباقر خسروی، «عشق و سلطنت» (۱۲۹۷) از شیخ موسی کبودرآهنگی، «سرگذشت کورش» (۱۲۹۹) از میرزاحسن خان بدیع و «دام گستران» (۱۲۹۹تا ۱۳۰۴) اثر عبد الحسین صنعتی‌زاده ازجمله رمان­های تاریخی با درون­مایة «ملی­گرایی» هستند (فتوحی و صادقی، ۱۳۹۲: ۳). پس می‌توان ادعا کرد که یکی از اولین­ها و یا شاید اولین ومهم­ترین موضوع در مبارزات اجتماعی، همین موضوع است که جمالزاده در این داستان از طریق توجه به زبان به بیان و بررسی آن می­پردازد و همان­طور که در مقدمة کتابش اشاره دارد، توجه نویسندگان بعدی را نیز بدان جلب می­کند.

درخصوص بخش دوم سوال مطرح شده «آیا این مبارزات علنی است یا مخفی؟» نیز همان­طور که بحث شد می­توان گفت این مبارزات علنی است و هیچ مانعی برای بیان آشکار آن وجود ندارد. بر خلاف تصور اساساً‌ یکی از مشکلات و موانع مهمِ به نتیجه نرسیدن این گفتمان همان علنی بودن مبارزات در آن است که پس از مدتی دیگر نمی‌توان حتی عنوان «مبارزه» را برای آن به کار برد چراکه کاملاً به نفع طبقة حاکم تغییر یافته است. (نکته­ای که باید بدان اشاره کرد این است که این­گونه تغییر ماهیت دادنِ موضوع ناسیونالیزم شاید منحصر به جامعة‌ایرانی باشد چراکه اساساً‌ اگر در کشور دیگری این موضع مطرح می­شد به دلیل محروم بودن آن کشور از پیشینه­ای مشابه ایران قدرت حاکم نمی­توانست از این موضوع به نفع خود بهره­گیرد.)

در خصوص مورد بعدی یعنی «هنجاری بودن یا خلاق بودن این گفتمان نسبت به دانش زمینه­ای» باید گفت که اساساً‌ این موضوع (ناسیونالیسم) در معنای واقعی خود نسبت به دانش زمینه­ای باید خلاقانه عمل می­کرد چرا که اولاً به عقیدة قریب به اتفاق نظریه پردازان «ناسیونالیسم» این مفهوم پدیده­ای کاملا مدرن است و مربوط به سده­های اخیر (کالهون، ۱۳۹۳: ۶۵ و هابزبام، ۱۳۸۱: ۲۵ و داوری، ۱۳۶۰: ۱۵ و دی اسمیت، ۱۳۹۱: ۲۳ و ۱۳۸۳: ۱۵) ثانیاً‌ هیچ یک از مبانی ناسیونالیسم یعنی توجه به آزادی و حقوق مردم و بالابردن قدرت و اعطای حق انتخاب به آنها در دانش زمینه­ای مردم ایران جایگاهی نداشت. (بجز مسألة مرزبندی بین ملت­ها و توجه به نژاد ایرانی که در گذشته نیز مد نظر بوده است و همواره قدرت حاکم از آن برای تثبیت حاکمیت خود و تحمیل خواسته­های خود بر مردم بهره می­گرفت.) مبلغان آن هم ابتدا به دنبال اجرای آن بودند اما به نحوی کاملاً نامحسوس هم معنای آن تغییر یافت و هم تبدیل به گفتمانی شد که در دانش زمینه­ای مردم ایران تعریف­شده بود و سال­های سال بدان افتخار می­کرند. در مورد مفهوم مشروطه و در خصوص ارتباط مشروطه با مفهوم ملی­گرایی که مناسب بحث ماست گفته شده است:«نخست اینکه جنبة الهی و «الوهیت» حکومت­ها و سلطنت­ها را از آن­ها سلب کرده است و حکومت را امری زمینی و غیر الهی دانسته است. یک سال بعد یعنی در محرم ۱۳۲۷ قمری (ژانویة ۱۹۰۹ میلادی) دهخدا همین مطلب را به زبانی روشن­تر در مقالة مهمی که با عنوان «طبیعت سلطنت چیست» نوشته است‌، این­گونه مطرح کرده است: « در مملکتی که جهل جای علم، زور جای حق‌، و اوهام جای حقایق را گرفته است، سلطنت موهبتی است الهی...» دیگر آن­که صریحا بر مشارکت ملت­ها در ادارة امور اجتماع و حکومت، از طریق پارلمان و مجلس و تصویب قانون در خیر و صلاح عمومی تأکید کرده است، و این یعنی همان مشروط کردن حکومت و سلطنت به قوانین و شروط » (آجودانی،۱۳۸۲: ۱۵) اما در پاسخ به اینکه مردم ایران چه نگاهی به این مفاهیم داشتند و اساساً ارتباط آن­ها با مفاهیم مطرح در مشروطه­خواهی و ملی­گرایی چه بود؟-همان­طور که در خصوص ساختار جامعه و تغییرات آن گفته شد- باید اظهار کرد: «در گذشته، دقیقا چون جامعه عادت به نظم قانونی نداشت، سقوط دولت استبدادی منجر به هرج و مرج می­شد.» (ر.ک؛کاتوزیان،۱۳۹۰: ۱۹۱ و کسروی،۱۳۹۲: ۸-۱۱۷) این مسأله در مورد سالهای بعد یعنی۱۳۱۵-۱۳۰۰ که سپانلو از آن به عنوان دورة فترت یاد می­کند، نیز صدق می­کند: «این دوران شاهد غیر سیاسی شدن ادبیات است. در برابر، احساسات و پندارها و اخلال­گرایی آن­هم به شکل خرده­گیری از خلقیات آحاد ناس به مقدار زیاد جای خالی را پر می­کند.» (سپانلو،۱۳۷۴: ۱۳) و این زمینه­های فکری و به تعبیر فرکلاف پیش فرض‌های مبتنی بر عقل سلیم منجر به این شد که«یک ناسیونالیزم گذشته­نگر و غیر سیاسی بر آثار ادبی و هنری سایه» بزند. (سپانلو، ۱۳۷۴: ۱۳)

در پاسخ به پرسش «آیا این گفتمان در خدمت حفظ روابط موجود قدرت است یا در جهت دگرگون ساختن عمل آن؟» باید گفت هدف این بود که این گفتمان در کنار گفتمان­های دیگر از قبیل توجه به آزادی و علم­گرایی و مبارزه با تعصبات دینی،‌ موجب تغییرات بنیادی در ساختارهای اجتماعی باشد. از یک جهت این عمل به وقوع پیوست، یعنی تغییرات بنیادی ایجاد شد؛ به عنوان مثال، درخصوص قدرت دینی و نمایندة آن، یعنی «شیخ» بیان شد که اوضاع بسیار تغییر کرد و قدرت دینی به اندازة گذشته حامی یا همراه قدرت حاکم نبود؛ زیرا قدرت حاکم به راحتی جایگزینی (ناسیونالیسم) برای حفظ قدرت پیدا کرده بود؛ همان چیزی که در اصل قرار بود قدرت را از او بگیرد. به تعبیری ساده­تر، بحث ناسیونالیزم برای کاهش قدرت طبقة حاکم مطرح شد و آن ­را به خطر انداخت «منافع طبقۀ اجتماعی مسلط در سطح صورت­بندی اجتماعی، مستلزم حفظ تسلط یک صورت­بندی ایدئولوژیک- گفتمانی در هر نهاد اجتماعی است، صورت‌بندی­ای که به قدرتِ مستمرِ آن­ها هم­خوان باشد. لیکن حفظ سلطه هرگز قطعی و مسلم نیست– باید همواره برای آن جنگید،‌ تغییر در مناسبات قدرت بین نیروها در سطح صورت­بندی اجتماعی و درون نهادها دائماً آن را در معرض خطر قرار می­دهد» (فرکلاف، ۱۳۸۹: ۴۹)، اما تنها حاصل آن حملة مستقیم و بی­پروا به دین شد و تغییری اساسی در حد و حدود قدرت حاکم اعمال نشد و تنها تغییراتی ظاهری، اما نه مثبت در ساختار قدرت ایجاد شد. «در سرلوحة مرام حکومت نوعی ناسیونالیزم باستان­گرا تشویق و تقویت می­شد. در نتیجه تفکر اجتماعی مردم­گرا جای خود را به تبیین اصلاحات موجود داد و جنبه­های تند و تیز ادب مشروطیت، ‌به خرده­گیری از صورت­های ناخجستة اخلاق فردی تعدیل گردید. به قولی «چون آب‌ها از آسیاب افتاد و مملکت به ظاهر آمادة پیمودن راه ترقی شد، نثر هم از آن کیفیت بیرون شد و در کارهای اساسی­تر و لازم­تری بکار رفت» که مراد از اساسی و لازم همان تحقیقات ایرانی باشد» (سپانلو، ۱۳۷۴: ۵۰).

 

نتیجه­گیری

بررسی متن «فارسی شکر است» با استفاده از رویکرد فرکلاف باعث شد که ما به مطالبی توجه کنیم که در تحلیل­های پیشین کمتر بدان توجه شده بود. با اینکه در تحلیل­ها به بحث زبان در این داستان توجه ویژه شده بود در اینجا مباحثی درخصوص واژگان،‌ تعبیرات، جملات و بافت کلام مطرح شد که در نهایت باعث شد اولاً‌ مطالب جدیدی ارائه شود و دوماً در ارائة این مطالب دقت نظر بیشتری اعمال شود.

در بخش تفسیر و تبیین با بهره­گیری از عناوینی همچون «ساختارهای اجتماعی» و «بافت و زمینه­های گفتمان»، گفتمان «ملی­گرایی» مورد بحث و بررسی قرار گرفت که در این مورد هم مطالبی بیان شد که تا حد زیادی تازگی داشت. به عنوان مثال، با طرح «ساختار اجتماعی» و ارتباط آن با «ملی­گرایی» مشخص شد که نه تنها عامة مردم، بلکه قشر روشن­فکر نیز تعریف روشن و شناختی واقعی و درست از «هویت ملی» نداشتند و این امر باعث شد که در دورة پهلوی اول، گفتمان ملی­گرایی به نفع قدرت حاکم مصادره شود. از جمله مباحث مهم دیگر، توجه به ساختار حاکم و تحولات این ساختار بود که آن­هم به دنبال طرح مفاهیمی همچون مشروطه­خواهی و ملی­گرایی مطرح شد. تغییر این ساختار که نتیجة مبارزات ایدئولوژیک بود درنهایت نتیجة مثبتی نداشت و کار به­جایی کشید که بین سال­های ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۰ شمسی، قدرت حاکم با استبداد بیشتری نسبت به گذشته عمل کرد و در عین بال و پر­ دادن و توجه ظاهری به مفهوم ملیت (که با توجه به شرایط خاص ایران و پیشینة درخشان آن به نفع قدرت حاکم بهره­برداری شد) دیکتاتوری و منفعت‌طلبی خود را روز به روز افزایش داد.



[1]- Balay

[2]- Norman Fairclough

[3]- برای آشنایی بیشتر با گفتمان و تحلیل گفتمان و رویکردهای مختلف آن به ویژه رویکرد تحلیل گفتمان انتقادی فرکلاف به آقاگل‌زاده (1390: 8) ، یورگنسن و فیلیپس (Jorgensen and Philips) (1392: 26 -27 و 109 به بعد) و قجری و نظری (1392: 42-41) رجوع شود.

[4]-  برای آشنایی با مفهوم ملی‌گرایی و ارتباط آن با جهان مدرن و همچنین چگونگی گسترش آن در کشورهای جهان سوم به ویژه ایران به کالهون (Calhoun) (1393: 16، 61، 65 )، هابزبام (Hobsbawm) (1381؛ 15، 17، 19 و 25)، داوری (1360: 15 و 28) و دی اسمیت (D. Smith) (1383: 16) رجوع شود.

[5]- Peter Weller

[6]- Hobsbawm

[7]- Bloor

[8]- D. Smith

[9]- Kelsall

[10]- Plamenac

آجودانی، ماشاءالله. (۱۳۸۲). مشروطة ایرانی. چ 1. تهران: اختران.
آقاگل‌زاده، فردوس. (۱۳۹۰). تحلیل انتقادی گفتمان. چ 1. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
اکلشال، ‌رابرت، ریچارد گی، وینسنت گیگن، ای ین مکنزی، ویک ویلفورد و مایکل کنی. (۱۳۷۵). مقدمه­ای بر ایدئولوژی­های سیاسی. چ 1. ترجمة محمد قائد. تهران: نشر مرکز.
امینی، علی اکبر. (۱۳۸۰). گفتمان ادبیات سیاسی ایران در آستانة دو انقلاب.
چ 1. تهران: نشر سیرنگ.
بالایی، کریستف و میشل کویی‌پرس. (۱۳۷۸). سرچشمه­های داستان کوتاه فارسی. چ 1. ترجمة احمد کریمی حکاک. تهران: انتشارات معین.
بلور، مریل و توماس بلور. (۱۳۹۰)‌. مقدمه­ای بر روند تحلیل گفتمان انتقادی.‌
چ 1. ترجمة علی رحیمی و امیرحسین شاه­بالا. تهران: نشر جنگل.
پلامناتز، جان پتروف. (۱۳۸۳). ایده­ئولوژی. چ 3. ترجمۀ عزت الله فولادوند. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
تاجیک، محمدرضا. (۱۳۷۹). گفتمان و تحلیل گفتمانی. چ 1.تهران: فرهنگ گفتمان.
جمالزاده، محمد علی.(۱۳۷۸). قصه‌نویسی. چ 1. به کوشش علی دهباشی. تهران: انتشارات سخن‌.
ــــــــــــــــــــــــــ . (‌۱۳۸۹). برگزیدة آثار سید محمد علی جمالزاده. چ 4.‌ به کوشش علی دهباشی. تهران: سخن.
خرمی‌، محمد مهدی. (۱۳۸۲). نقد و استقلال ادبی. چ 1. تهران: انتشارات ویستار.
داوری، رضا. (۱۳۶۰). ناسیونالیسم و انقلاب. چ 1. تهران: انتشارات دفتر پژوهشها و برنامه­ریزی فرهنگی- وزارت ارشاد اسلامی.
دستغیب، عبدالعلی. (1390). نقد آثار محمدعلی جمالزاده. چ 1. شیراز: نوید شیراز.
دی اسمیت، آنتوان. (۱۳۸۳). ناسیونالیسم؛ نظریه، ایدئولوژی، تاریخ. چ 1. ترجمۀ منصور انصاری. تهران: مؤسسه مطالعات ملی، تمدن ایرانی.
ـــــــــــــــــــــــ . (۱۳۹۱). ناسیونالیسم و مدرنیسم. چ 1. ترجمة کاظم فیروزمند. تهران: نشر ثالث.
سپانلو، محمد علی. (۱۳۷۴). نویسندگان پیشرو ایران. چ 5. تهران: مؤسسه انتشارات نگاه.
فتوحی، محمود و هاشم صادقی. (۱۳۹۲). شکل‌گیری رئالیسم در داستان‌نویسی ایرانی، جستارهای ادبی. ش ۱۸۲. صص 26-1.
فرکلاف، نورمن. (۱۳۸۹). تحلیلِ انتقادیِ گفتمان. چ 3. ترجمۀ گروه مترجمان. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. دفتر مطالعات و توسعه رسانه­ها.
قجری، حسینعلی و جواد نظری. (1392) کاربرد تحلیل گفتمان در تحقیقات ادبی. چ 1. تهران: جامعه شناسان.
کاتوزیان، محمدعلی. (۱۳۹۰). دربارة جمالزاده و جمالزاده‌شناسی. چ 1. تهران: سخن.
کالهون، کریگ. (۱۳۹۳).ناسیونالیسم (ملی­گرایی). چ 1. ترجمة محمد رفیعی‌مهرآبادی. تهران: ‌آشیان.
کسروی، احمد. (۱۳۹۲). تاریخ مشروطة ایران. چ 1. تهران: آدینة سبز.
هابزبام، ای.جی. (۱۳۸۱). ملت و ملی‌گرایی پس از ۱۷۸۰. چ 1. ترجمة جمشید احمدپور. مشهد: نشر نیکا.
یورگنسن، ماریان و لوئیز فیلیپس. (۱۳۹۲ن). نظریه و روش در تحلیل گفتمان. چ 1. ترجمۀ هادی جلیلی. تهران: نشر نی.