The Rhetorical Apposition: A Way to Integrate Simile and Metaphor

Document Type : Research Paper

Authors

1 Ph.D. in Persian Language and Literature, Lorestan University, Khorramabad, Iran

2 Professor, Department of Persian Language and Literature, Lorestan University, Khorramabad, Iran

Abstract

Truth and image, beauty and ugliness, love and religion, etc. are interwoven in the word of Hafez. This is rooted in the compilation infrastructure of his word. One of the ways that allowed Hafez to combine different semantic domains is substituting concepts in the two lines of each verse based on rhetorical relations between those concepts (Rhetorical apposition). One of the types of rhetorical apposition is the substitution of two words or two concepts based on similarity. Apposition is one of the two sides of simile that substitutes the other side. In this structure, Hafez combines features of metaphor and simile and makes new images and wonderful meanings. The referencing of concepts is sometimes obvious and sometimes hidden. Rhetorical apposition is placed in a sentence independent of the substituted item. Therefore, the substitute maintains its independent meaning of the substituted item. This feature causes rhetorical apposition to have a virtual meaning in referring to the substituted item, but regardless of the syntagmatic relations, it maintains its main meaning. Hafez uses this tool to create new poetic themes, mystical symbols, the expression of mystical concepts, ambiguity, humor, and to visualize abstract concepts, and so on.

Keywords

Main Subjects


بدل بلاغی، جانشینی دو مفهوم براساس روابط بلاغی میان آن­ها در یک بیت است. شمیسا در تعریف بدل بلاغی می­گوید: «در شعر نو برخی از صنایع ادبی، جهت آشنایی­زدایی به شکل نوینی ارائه شده است. مثلاً تشبیه را با حذف ادات تشبیه به­صورت بدل آورده­اند و گویی جهت تصویرسازی، امری را تعریف دوباره کرده­اند: و قلب- این کتیبۀ مخدوش- که در خطوط اصلی آن دست برده­اند - و فکر می­کردم به فردا، آه- فردا- حجم سفید لیز» (شمیسا، 1390). نمونه­های بدل بلاغی «این کتیبۀ مخدوش و حجم سفید لیز» است که شمیسا از شعر فروغ مثال زده­، همچون بدل دستوری، بلافاصله بعد از مبدلٌ­منه آمده، و مانند بدل دستوری قابل حذف است. شمیسا در «یادداشت­های حافظ» دو بیت از حافظ را برای بدل بلاغی مثال ­زده است (شمیسا، 1388):

از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
ابروی دوست کی شود دست‌کش خیال من

 

وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
کس نزده است از این کمان تیر مراد بر هدف

(حافظ، 296/ 3 و 4[1])

در بیت نخست «خیال کج» به­نحوی جایگزین «خم ابرو» شده و در بیت دوم، «این کمان» جانشین ابروی دوست و بدل بلاغی برای آن است، اما در اینجا برخلاف بدل دستوری قابل حذف نیستند. در هر دو مورد، بدل به­رابطۀ تشبیه جانشین مبدلٌ­منه شده است. در شعر حافظ «بدل بلاغی، جانشین شدن واژه یا مفهومی در پارۀ دوم یک بیت به­جای مفهومی دیگر از پارۀ نخست، براساس یک رابطۀ بلاغی است که تشبیه؛ تنها یکی از این روابط است» (ر.ک؛ رحیمی هرسینی و همکاران، 1395). به بیان ساده­تر، در بسیاری از ابیات حافظ، واژه، ترکیب یا مفهومی که در مصراع نخست آمده در مصراع دوم با الفاظ دیگری تکرار شده­ است. این موارد که جایگزین واژه، ترکیب یا مفهومی در مصرع اول شده در اکثر مواقع علاوه بر حفظ استقلال معنایی خود، مستقیم یا غیرمستقیم به واژه، ترکیب یا مفهومی که در مصرع اول آمده، اشاره دارد و در معنی کردن بیت دقیقاً می­توان همان واژه، ترکیب یا مفهومی را که در مصرع اول آمده، جایگزین آن کرد. در این صورت نه تنها خللی در معنای بیت ایجاد نمی­شود، بلکه در اغلب موارد متضمن هنر و زیبایی نیز خواهد شد. مثلاً در ابیات بالا اگر در مصراع دوم به جای «خیال کج» و «کمان»، « ابرو» بگذاریم در معنی بیت و آنچه حافظ اراده کرده، خللی ایجاد نمی­شود. البته طبیعی است که «خیال کج» و «کمان» در آن ابیات علاوه بر «ابرو»، معانی دیگری نیز دارند. حافظ به جای این‌که بگوید: افسوس که در خیال رسیدن به ابروی خمیدۀ معشوق، عمر عزیز تلف شد، گفته است: افسوس که در این خیال کج عمر عزیز تلف شد که واژۀ «خیال کج» علاوه بر این­که استعاره از «ابرو» (یا مشبهٌ­به آن) است به معنی خیال باطل نیز است. حافظ از رهگذر این روش، علاوه بر گسترش دامنۀ معنی و این­که گریزگاهی برای پرهیز از بلیۀ تکرار لفظ یافته به خلق شگردها و زیبایی­هایی دست یافته که یکی از آن‌ها، تلفیق استعاره و تشبیه است.

همچنین می­توان ادعا کرد که در اغلب این موارد که زیرساخت دو مصراع بر بنیاد تشبیه استوار است با نوعی تشبیه مضمر مواجه هستیم.

اگر از منظری دیگر به این ابیات نگاه کنیم به­درستی درمی­یابیم که مصرع دوم از نظر علم معانی نوعی اطناب از قبیل، تذییل و تکمیل است. تکمیل آن است که: «شاعر معنی­ای بگوید و بر اثر آن معنی­ای دیگر بیاورد که معنی اول را تمام­تر گرداند» (شمس قیس رازی، 1373) و «تذییل، آوردن جمله­ای مستقل است بعد از جمله­ای دیگر که مشتمل بر معنا یا مفهوم جملۀ اول باشد». (هاشمی، 1383). بنابراین، می­توان کلمه، ترکیب یا مفهومی که در مصرع دوم به جای کلمه یا... در مصرع اول آمده است را مستقل انگاشت و استعاره به حساب آورد.

آنچه در این مقاله بدان می­پردازیم، جانشینی دو کلمه یا دو مفهوم به علاقۀ شباهت در ابیات حافظ و بررسی این نوع بدل بلاغی و بیان کارکردهای آن در غزل حافظ است. در غزل حافظ بدل بلاغی با روابط بلاغی مختلفی جانشین مبدلٌ­منه می­شود، اما این مقاله تنها به بررسی بدل بلاغی­ای می­پردازد که با علاقۀ شباهت به دست آمده است. مسأله­ای که بدان پرداخته می­شود، این است که جانشین­ کردن واژگان به رابطۀ تشبیه، چگونه موجب بدیع شدن این­آرایۀ شعری می­شود و ساختار بلاغی این شگرد چگونه است؟ سؤالاتی که در این راستا مطرح می­شود و سیر مقاله به­دنبال پاسخگویی به آن‌ها است، عبارتند از:

الف- تشبیه مبتنی بر بدل بلاغی، چه تفاوت­هایی با تشبیه در شکل سنتی آن دارد؟

ب- تصویر بلاغی که این روش ایجاد می­کند چه فرقی با تصویر برخاسته از تشبیه دارد؟

ج- آیا این روش در معنی­آفرینی در ابیات حافظ تأثیری داشته است؟

1. پیشینۀ تحقیق

شمیسا بحث بدل بلاغی را مطرح­کرده­ است و آن را نوعی آشنازدایی از تصاویر شعری می­داند (ر.ک؛ شمیسا، 1390). در «یادداشت­های حافظ» هم دو بیت از حافظ برای نشان دادن بدل بلاغی نمونه آورده است (شمیسا، 1388).

فرشیدورد در مقالۀ «تشبیه و استعاره در شعر حافظ» به جانشینی مشبهٌ­به و مشبه اشاره کرده، آن را نوعی تشبیه با ادعای یکسانی می‌داند (فرشیدورد، ­1352).

رحیمی و همکاران در مقاله­ای با عنوان «نوعی مجاز با دلالت دوگانه (حقیقی و غیرحقیقی) شگردی برای گسترش دامنۀ معنی در ابیات حافظ» نوعی بدل بلاغی را بررسی کرده­اند که از جانشین کردن مفاهیم براساس روابط مجازی ایجاد شده­ است (رحیمی و همکاران، 1396).

حیدری و همکاران در مقاله­ای با عنوان «بدل بلاغی محملی برای ایهام­سازی در غزلیات حافظ» به بررسی ایهام به­عنوان یکی از کارکردهای بدل بلاغی پرداخته­اند (حیدری و همکاران، 1396).

هیچ­یک از این آثار به شرح و بررسی تشبیه از منظر بدل بلاغی و کارکردهای هنری این شگرد نپرداخته­ و مقایسه آن با تشبیه و استعاره و بیان وجوه اختلاف آن با این آرایه­های بلاغی، اساساً مطرح نبوده­ است.

2. روش پژوهش

این پژوهش به روش کتابخانه­ای و به­صورت تحلیلی- توصیفی انجام شده و به بررسی غزلیات حافظ از منظر تلفیق استعاره و تشبیه پرداخته شده است. جامعة آماری این پژوهش غزلیات حافظ بوده است.

 

3. یافته­ها

ابتدا ساختار بدل بلاغی را شرح می­دهیم و به بررسی تشبیه و استعاره­ای خواهیم پرداخت که از رهگذر بدل بلاغی ایجاد می‌­شوند. در ادامه با ذکر نمونه ابیات، نمونه­های بدل بلاغی به­رابطۀ تشبیه را مشخص می­کنیم و معنای بیت را با توجه به تلفیق تشبیه و بدل بلاغی، تفسیر می­کنیم. در نهایت کارکردهای هنری این ابزار را با ذکر نمونه ­بیت شرح می­دهیم.

3-1. تشبیه و استعاره

تقریباً تمام نویسندگان تعریف مشابهی از تشبیه و ارکان و انواع آن دارند (واعظ‌کاشفی، 1369 و ر.ک؛ تفتازانی، 1388؛ وطواط، 1362؛ رازی، 1387؛ همایی، 1389 و شفیعی، 1370). در مورد استعاره، بحث­های جدی­تری صورت گرفته­ است که می­توان به این منابع مراجعه کرد: ابن­المعتز (2001)، جرجانی (2003)، واعظ‌کاشفی (1369)، تفتازانی (1388)، وطواط (1362)، نجفقلی‌میرزا (1362)، رادویانی (1362)، رازی (1387)، رجایی (1392) و شمیسا (1381). تشبیه مبتنی بر ادعای شباهت است و استعاره مبتنی بر ادعای یکسانی و هر دو، عنصر مشترک بین دو امر یا چیز را کشف و برجسته می­کنند؛ یعنی دو چیز را از طریق یک ایدۀ مشترک به هم مربوط می‌کنند. منتها ادعای شباهت در تشبیه صراحت دارد و در استعاره، صریح نیست (سبزواری، 1369).

در ظاهر امر و با توجه به تعاریف تشبیه و استعاره، مرز بین این دو مشخص و شفاف است؛ یعنی تا زمانی که مشبه و مشبهٌ­به هر دو در کلام حضور داشته باشند یا یکی از آن‌ها به قرینۀ لفظی یا معنوی حذف شده باشد با تشبیه مواجهیم و اگر مشبه حذف شده باشد و با قرینۀ صارفه و ملایمات، مشبهٌ­به به‌جای مشبه به‌کار رفته باشد با استعاره سروکار داریم، اما گاهی بین این دو (استعاره و تشبیه) مرزی باریک وجود دارد و حتی می­توان ادعا کرد که گاهی مرزی وجود ندارد و ادعای شباهت به این­همانی مبدل شده است. در شعر برخی از شاعران به تصاویری برمی­خوریم که مخاطب بین انتخاب تشبیه و استعاره سرگردان می­ماند. برخی از این موارد را می­توان تشبیه مضمر نامید­، اما واقعاً تا حد زیادی به استعاره نزدیک شده­ است. مثلاً در بیت زیر از کلیم کاشانی، تصویر و تشبیه تکراری «قد سرو» به استعاره گره خورده است:

کند قمری خیال سرو و بر خاک آشیان بندد

 

به هر جا سایه افتد بر زمین از قد رعنایش

(کلیم کاشانی، 1369)

هر چند تصویر ساخته شده، برمبنای شباهت قد به سرو است، اما این ادعای شباهت به حقیقت پیوسته و این­همانی شده است تا جایی که قمری به جای قد، سرو دیده است (تشبیه به استعاره درآمیخته است) و به همین دلیل روی آن (حتی سایۀ آن) آشیان بنا کرده است. کلیم‌کاشانی در جای دیگر همین درآمیختگی تشبیه و استعاره را بر مبنای قد و سرو به تصویر کشیده است:

تا قلم برداشت قمری آشیان خواهد نهاد

 

سـرو بــالای ترا نقـــاش هر جا می‌کــشد

(همان)

یعنی؛ آنچه قمری می­بیند، سرو است نه قد! اگرچه اساس تصویر بر شباهت قد به سرو بنا نهاده شده، در اینجا بحث ادعای شباهت به فراموشی سپرده شده (تناسی تشبیه) و دقیقاً این‌همانی (ستعاره) شکل گرفته است. فرشیدورد در چنین تشبیهاتی معتقد است که شدت شباهت موجب اتحاد تشبیه شده است (فرشیدورد، 1354). کلیم در بیتی دیگر، تب را نه به آتش تشبیه می­کند، بلکه عین آتش می­داند؛ زیرا وقتی طبیب نبض او را می­گیرد، دستش می­سوزد:

دارم تبی چنان که سرانگشت را طبیب

 

برداشت تا ز دست من در دهن گرفت

(کلیم کاشانی، 1369)

حافظ در برخی ابیات، این آمیختگی بین استعاره و تشبیه را با بهره­ گرفتن از بدل بلاغی به اوج می­رساند.

3-2. بدل بلاغی به رابطۀ تشبیه (جانشین­ کردن ارکان تشبیه)

در بدل بلاغی به رابطۀ تشبیه، طرفین جانشینی، ارکان اصلی یک تشبیه (مشبه و مشبهٌ­به) است؛ که معمولاً در دو پاره از بیت جایگزین یکدیگر شده­اند.­ فرشیدورد به نوعی بدل تشبیه در غزلیات حافظ قائل است که مشبه­بٌه بدل از مشبه است و با صفات اشارۀ «این» و «آن» به مشبه ارجاع داده می­شوند:

دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم

 

زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست

(حافظ، 3/ 60)

که «دل» مشبه و «نقد قلب» بدل و مشبهٌ­به آن است (فرشیدورد، 1354). وی این تشبیهات را قوی و تأثیرگذار می­داند و علت این امر را شدت شباهت مشبهٌ­به به مشبه و نزدیک شدن تشبیه به استعاره و تناسی تشبیه حاصل از اتحاد مشبه و مشبهٌ­به می­داند (همان). فرشیدورد بسیاری از ابیاتی را که مشبهٌ­به با ضمیر اشارۀ «این» و «آن» جانشین مشبه شده­، مشخص کرده­ است (همان­). همچنین در بسیاری از ابیات، مشبهٌ­به بدون ضمایر اشاره جانشین مشبه شده است.

برای شرح­ کامل بدل بلاغی به رابطۀ تشبیه­، ساختار آن را با تعاریف تشبیه و استعاره مقایسه می­کنیم: کوتاه­ترین شکل تشبیه دارای دو رکن اساسی مشبه و مشبهٌ­به است که به دو شکل اضافی یا جمله به همدیگر اسناد داده می­شوند؛ مثل «لبِ لعل- لب تو لعل» است، اما در بیت: 

عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست

 

دیرگاهی است کزین جام هلالی مستم

(حافظ، 314/ 2)

در نگاه اول «جام هلالی» به «خط مشکین» اسناد داده ­نشده، بلکه جانشین آن شده است. بنابراین، در این برداشت می­تواند مستقل از آن باشد و در برداشتی دیگر متصل و وابستۀ آن باشد. در برداشت اول، پیوندی از منظر ساختمان تشبیه میان این ارکان وجود ندارد. در مصرع اول گفته است: عشق من با خط مشکین تو جدید نیست و جمله تمام است. در مصرع دوم می­گوید که دیرگاهی است که من از جام هلالی (خط مشکین تو) مست هستم. از این رو، می­توان استنباط کرد که جام هلالی استعاره از خط مشکین (خط دور لب) است، اما در برداشت دوم با توجه به این­که هم خط مشکین (مشبه) و هم جام هلالی (مشبهٌ­به) در بیت حضور دارند، می­توان حکم به تشبیه کرد. پس می­توان گفت «جام هلالی» در این بیت از یک طرف، استعاره و از طرف دیگر، مشبهٌ­به «خط مشکین» است که می­توان آن را تلفیقی از تشبیه و استعاره دانست. یا می­توان گفت که ساختار آن نه تشبیه و نه استعاره به معنای دقیق آن است؛ زیرا در استعاره باید مشبه حذف شده باشد و در تشبیه رابطه­ای محسوس بین مشبه و مشبهٌ­به وجود داشته باشد. در حالی که در اغلب موارد، دو مصرع که در یکی از آن‌ها مشبهٌ­به (استعاره) آمده، استقلال معنایی وجود دارد و برای تکمیل معنی و روابط دستوری هیچ نیازی به مصرعی که در آن مشبه آمده، ندارد.

3-3. جانشین کردن مشبهٌ­به به­جای مشبه

در «جانشین کردن مشبهٌ‌به به‌جای مشبه» حافظ در مصراع اول در­بارۀ یک یا دو مفهوم (مشبه) مضمون­سازی می­کند و یا معنایی را بیان می­کند، سپس در مصراع دوم مفهوم یا مفاهیم دیگری (مشبهٌ‌به) را به­رابطۀ شباهت، جایگزین آن‌ها می­کند و در مصراع دوم تنها با مشبهٌ­به مضمون­سازی می­کند. مشبهٌ­به به روش­های مختلف جانشین مشبه می­شود که در ادامه به آن‌ها اشاره می‌شود.

الف- در بعضی ابیات، مشبهٌ­به با صفات اشارۀ این و آن به مشبه­ ارجاع و در یک برداشت بر معنی استعاری آن تأکید دارد.

چو زر عزیز وجود است نظم من آری

 

قبول دولتیان کیمیای این مس شد

(حافظ، 167/ 9)

«مس» از طرفی استعاره از «نظم» و از طرفی جانشین و مشبهٌ­به آن است. حافظ نظمش را مثل مس کم­ارزش می­داند که قبول اهل دولت آن را مانند زر ارزشمند کرده­ است.

قد خمیدۀ ما سهلت نماید اما

 

بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

(حافظ، 4/ 153)

«کمان» از یک طرف استعاره از قد و از طرف دیگر مشبه­به آن است.

ب- در بسیاری موارد، مشبه و مشبه­به در دو جزء یک جملۀ مرکب قرار می­گیرند.

در بیت زیر هرچند مشبهٌ­به با صفات اشاره به مشبه ارجاع داده­ نشده، اما کل بیت یک جملۀ مرکب و اجزاء آن شرط و جواب شرط هستند و پیوستگی دستوری دو جمله مشبهٌ­به را به مشبه ارجاع می­دهد:

خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات

 

مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی

(حافظ، 481/ 6)

«ورق» در مصرع دوم از یک طرف می­تواند استعاره از «خاطر» باشد و از طرف دیگر می­تواند مشبهٌ­به آن باشد. حافظ در مصرع اول گفته است: خاطر تو هیچ­وقت رقم فیض نمی­پذیرد و در مصرع دوم قاعدتاً باید می­گفت: مگر خاطرت را از نقش پراکنده بزدایی، اما به جای «خاطر» با کمک گرفتن از بدل بلاغی، «ورق» آورده است تا ضمن گریز از تکرارِ کلمۀ «خاطر»، مخاطب را بین استعاره و تشبیه، بلاتکلیف بگذارد.

خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد

 

که بستگان کمند تو رستگارانند

(حافظ، 195/ 9)

این دو جمله با حرف ربط «که» به هم مرتبط شده­اند. «کمند زلف» یک تصویر کلیشه­ای در شعر غنایی است. حافظ در مصراع نخست، خود را بسته و گرفتار زلف معشوق می­داند و در مصراع دوم به جای «زلف»، «کمند» آورده و یک تناقض آفریده است: بستگان و اسیران کمند (عشق)،آزادگان هستند!

ج- ارجاع غیرمستقیم و کنایی به مشبه

در بسیاری از نمونه­ها، مشبهٌ­به به خاطر استقلال دستوری مصراع دوم از مصراع نخست، اشارۀ مستقیم به مشبه ندارد. در این ابیات، واژۀ بدل هم معنی اصلی خود را حفظ می­کند و هم به مشبه ارجاع می­دهد که سبب ایهام در معنی بیت می­شود.

کس نیست که افتادۀ آن زلف دوتا نیست

 

در رهگذر کیست که دامی ‌ز بلا نیست

(حافظ، 69/ 1)

«دام بلا» می‌تواند جانشین «زلف دوتا» و یا استعاره از آن باشد. حافظ در مصراع نخست می‌گوید: هرکسی روزی در دام زلف معشوق گرفتار می‌شود. برای اثبات این ادعا می‌گوید

همه در زندگی گرفتار مصیبت و بلا می­شوند. بجز این معنی، معنای دیگری در مصراع دوم استنباط می‌شود؛ به نظر می‌رسد حافظ می­خواهد به‌طور ضمنی معنای مصراع اول را تکرار کند و بگوید: در رهگذر کیست که آن زلف دوتا نیست؟! حافظ به­کنایه می­گوید همه روزی گرفتار دام زلف معشوق می­شوند.­

کشتۀ غمزۀ تو شد حافظ ناشنیده پند

 

تیغ سز است هر که را درد سخن نمی‌کند

(حافظ، 192/ 10)

مصراع دوم تأکید و تأییدی برای مصراع نخست است و دلالت عام دارد: هرکسی که سخن را درک نمی­کند، جزایش کشته ­شدن با تیغ است. علاوه بر این، تیغ می­تواند استعاره از غمزه باشد. در سنت شعری، غمزۀ معشوق به تیغ و یا نیزه تشبیه ­می‌شود. پس تیغ می­تواند مشبهٌ­به غمزه یا استعاره از آن باشد. با کمی دقت، متوجه یک رابطۀ جانشینی دیگر در بیت می­شویم. «سخن» دو ارجاع دارد، یکی به پند ناصحان که از نظر حافظ خوش نمی­آید و دیگری پند حافظ که همان نشنیدن پند است. حافظ می­گوید: حافظ که پند ناصحان را نمی­شنید با تیغ غمزۀ تو کشته شد: 1- کسی که سخن ناصحان را نمی­پذیرد، شایستگی کشته ­شدن به تیغ غمزۀ معشوق را می­یابد. 2- کسی که پند ناصحان (یا حتی حافظ) را نمی­شنود، بهتر است که با شمشیر کشته شود.

دل حافظ شد اندر چین زلفت

 

بلیلٍ مظلمٍ والله ‌هادی

(حافظ، 438/ 8)

در این بیت، لیل مظلم هم به معنی شب تاریک و هم مشبهٌ­به زلف سیاه و یا استعاره از آن است. حافظ می‌گوید: دل من در چین زلفت گرفتار شد: 1- خداوند دل را در این شب سیاه (زلف) یاری­گر باد. 2- در شبی سیاه گرفتار زلف سیاه شد (سیاهی در سیاهی) خداوند دل را از این ظلمات نجات دهد.

 

دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد

 

بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر

(حافظ، 253/ 5)

در این بیت، عمر جانشین معشوق و استعاره از آن است. تشبیه معشوق در گرانمایگی به عمر، یک تشبیه کلیشه­ای است که حافظ بارها این مضمون را به­کاربرده­ است، اما تازگی این تصویر در این است که «عمر» از یک طرف استعاره از معشوق (فاعل فعل گذر نکرد) است و از طرف دیگر، می­تواند مشبهٌ­به آن باشد. از این مهم­تر نیز می­توان ادعا کرد که «عمر» در معنی حقیقی به­کار رفته است و ایهام دارد. دل هم از گذر عمر و هم از گذر معشوق بی­بهره است.

د- گاهی مشبه­به به بیش از یک مشبه اشاره دارد.

کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ

 

پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت

(حافظ، 89/ 9)

«سلسله» هم به «زلف» و هم به «بحث» ارجاع دارد و همین امر در بیت ایهام آفریده­ است. بحث سر زلف معشوق کوتاه نمی­شود؛ زیرا این بحث، گفت‌وگویی طولانی است یا این­که: زلف معشوق بلند است و طبعاً توصیف آن به درازا می­کشد.

لبش می‌بوسم و درمی‌کشم می

 

به آب زندگانی برده‌ام پی

(حافظ، 431/ 1)

«آب زندگانی» به «لب» و «می» اشاره دارد. لب معشوق و جام می دو عنصر برای حافظ زندگی­بخش است!

3-4. جانشینی مشبه به­جای مشبه­بٌه

چنین که از همه سو دام راه می‌بینم

 

به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست

(حافظ، 76/ 8)

«دام زلف» تصویر و تشبیهی کلیشه­ای است. حافظ این تصویر تکراری را از هم گشوده و زلف را در مصراع دوم به جای دام مصراع نخست آورده است. دام در مصراع نخست دلالت عام دارد و در مصراع نخست، نمادی عرفانی است و به دام­ها و سختی­های راه سالک اشاره­ دارد. حافظ از دام راه به زلف معشوق پناه برده­ است! فوراً تصویر شعری دام زلف به ذهن متبادر می­شود. زلف که خود دام است، چگونه می­شود که از دام به دام پناه برد؟! حافظ با این جانشینی و ایجاد تناقض، این تصویر شعری (زلف) را جایگاه عارفانه می­بخشد: برای این­که از دام­های دنیوی رها شوی، اسیر دام عشق شو!

سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد

 

جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید

(حافظ، 242/3)

ماه از اصطلاحات غنایی و شاه اصطلاح مدحی است. این جانشینی همچون بیت تخلص قصیده عشق و مدیحه را به­هم آمیخته است.

دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار

 

وزان که با دل ما کرده‌ای پشیمان باش

(حافظ، 273/ 6)

تشبیه «دل» به صید حرم، تصویر تازه­ای است که حافظ آن را در یک عبارت تشبیهی به­کار نبرده، بلکه «دل» را در مصراع دوم جانشین صید حرم کرده است. حافظ به کنایه، دل را کبوتری می­داند که در جوار حق پناه گرفته­ و معشوق را از آزردن آن برحذر می­دارد.

الف- مشبه؛­ جانشین یک عبارت کنایی می­شود.

در این نوع از جانشینی، مشبه­ به عبارت کنایی ارجاع مستقیم ندارد، بلکه قیاس دو مصراع و توجه به رابطۀ شباهت میان دو تصویر، رابطۀ جانشینی طرفین را آشکار می­کند. این جانشینی سبب شده که عبارت کنایی، علاوه بر معنی کنایی در معنای حقیقی هم حائز اهمیت باشد که خود باعث دوگانگی و ایهام در معنی بیت می­شود.

خط ساقی گر ازین‌گونه زند نقش بر آب

 

ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد

(حافظ، 159/ 4)

نقش زدن: رقم زدن نگاشتن، نگاریدن (دهخدا، 1377). نقش بر آب زدن در معنای کنایی به‌معنای ویران کردن و باطل کردن است، چراکه نقش روی آب ماندگار نیست و نیز در معنی کار خارق­العاده کردن است. در معنای حقیقی، خط ساقی، نقشی است که بر آب­ صورت او زده ­شده‌ است. «رخ» در مصراع دوم، بدل و مشبه برای «آب» است و خونابه نقشی است که برآن زده­ شده­ است. جانشینی این دو مفهوم، نوعی برابری میان تصاویر دو مصراع ایجاد کرده­ است. اشک خون­آلود بر رخسار عاشقان تصویر مشابهی با خط ساقی بر رخسار او دارد. نوعی تیرگی نشسته بر روشنایی آبگونه!

زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن

 

تشنه‌ لب کردی و گردان را در آب انداختی

(حافظ، 433/ 6)

عبارتِ «در آب انداختن» به معنی کناییِ «نابود کردن و کشتن» است. با توجه به تشبیه عارض به آب در مصراع اول، واژۀ آب در مصراع دوم می‌تواند استعاره از عارض یا مشبه­به آن باشد. بنابراین، مصراع دوم را براساس دو معنای استعاری و کنایی می­توان این‌گونه معنی کرد: 1- گردان را غرق و نابود کردی. 2- پهلوانان را تشنۀ عارض آب­گونه­ات کردی، اما آن‌ها را بی­نصیب گذاشتی و درهم شکستی.

3-5. جانشینی تمثیل به­جای معنی

تشبیه تمثیل را می­توان جانشینی تمثیل به­جای معنی دانست که اجزای دو تصویر به­رابطۀ تشبیه جانشین یکدیگر شده­اند.

تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا

 

حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی

(حافظ، 436/ 6)

در این بیت، این معنا که عشق دل دانا بر مال دنیا روا نیست با تمثیل عشق زیبارویان به زشت­رویان، تکرار و بر معنای آن تأکید شده و بین اجزای دو مصراع رابطۀ شباهت ایجاد شده‌ است. همچنان­که زیباروی عاشق زشت­روی نمی­شود، دل دانا نیز شیفتۀ دنیای دون نمی­‌شود. رابطۀ بین دو مصراع، اسلوب معادله نیز است.

 

حافظ ار میل به ابروی تو دارد، شاید

 

جای در گوشۀ محراب کنند اهل کلام

(حافظ، 310/ 9)

در این بیت، حافظ ابتدا ادعا می­کند که عشق او به ابروی معشوق، امر شایسته­ای است (هرچند در عرف عام ناشایست است)، سپس در مصراع دوم تمثیل خلوت­نشینی اهل کلام را در گوشۀ محراب، معادل مفهوم مطرح شده در مصراع اول می­کند. این رابطه میان اجزای دو مصراع شباهت ایجاد می­کند؛ یعنی ابرو را محراب و خود را اهل کلام می‌داند. این‌گونه است که فعل حافظ -که عشق­ورزی به ابروی معشوق است- مقدس و موجه می‌شود. حافظ با این جانشینی مضامین عاشقانه را تقدس شرعی و عرفانی می­بخشد. البته این رابطه، وجه دیگری نیز دارد که طنزآمیز است. می­گوید: گوشۀ محراب اهل کلام هم طاق ابروی زیبارویان است!

3-6. کارکردهای بدل بلاغی تشبیه

همان­گونه که تبیین شد، حافظ با استمداد از بدل بلاغی، کلمه، ترکیب یا عبارتی را آنچنان ماهرانه در مصرع دوم ابیات می­آورد که از یک طرف می­تواند مشبهٌ­به برای مشبهی باشد که در مصرع اول آمده­ و از طرف دیگر، استعاره­ای باشد که حداقل یکی از معانی آن همان مشبهی باشد که در مصراع اول ذکر شده است. این لغزندگی میان استعاره و تشبیه در بسیاری از موارد، موجب درنگ و التذاذ ادبی می­شود؛ یعنی ساختار بیت، ویژگی­های تشبیه و استعاره را با هم دارد. این ابزار هنری قابلیت­هایی به ابیات حافظ می­افزاید که در ادامه مختصراً به آن­ها اشاره می‌شود.

الف- آفرینش تصاویر شعری بدیع در عین ایجاز

حافظ از این قابلیت (در هم­آمیختن تشبیه و استعاره) برای آفریدن تصاویر بدیع و یا تازه ­کردن سنت­های کهنۀ شعری بسیار سود جسته­ است.

با چشم و ابروی تو چه تدبیر دل کنم

 

وه زین کمان که بر من بیمار می‌کشی

(حافظ، 459/ 6)

توصیف چشم به بیماری و تشبیه ابرو به کمان، یک تصویر تکراری غزلی است. حافظ با شگرد بدل بلاغی به این تصویر معنایی تازه بخشیده­ است. چشم و ابرو، مشبه و بیمار و کمان مشبهٌ­به این رابطه­اند. عبارت کمان بر بیمار کشیدن، تصویری از موقعیت چشم و ابرو است. علاوه­ بر این، حافظ به سنتی در درمان بیمار اشاره کرده‌ است: «در نیشابور و مازندران هنوز هم مرسوم است که بیمار سنگین احوال را به‌این‌ترتیب معالجه می‌کنند که چون از دوا و درمان فایدتی ندیدند، مجمعه یا سینی بزرگی در کنار بیمار نگه می­دارند و بی آن‌که خود او متوجه باشد گلوله­ای گلین در کمان می‌نهند و به شدت به آن سینی می‌زنند تا بیمار با شنیدن آن صدای غیرمنتظر، یک‌باره تکان بخورد و بترسد تا خوب شود و بهبود یابد و به این عمل خرافی، «سونجی شکستن» و «سونجی گرفتن» می‌گویند» (انجوی، 1351). برخی از شارحان در تفسیر این بیت به همین مطلب اشاره کرده­اند (ر.ک؛ استعلامی، 1383 و هروی، 1386). حافظ در بیت زیر نیز این معنی را تکرار کرده­ است:

عفالله چین ابرویش اگرچه ناتوانم کرد

 

به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می‌آورد

(حافظ، 146/ 7)

در بیت:

بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ

 

که کس مباد چو من در پی خیال محال

(حافظ، 303/ 6)

در این بیت، «خیال محال» هم به خیال دهان و هم خود دهان ارجاع دارد، چراکه خیالِ دریافتن دهان معشوق چیزی جز خیال محال نیست و واقعیت نمی­یابد؛ هم این­که دهان معشوق هم از کوچکی قابل دیدن نیست و گویی چون خیال محال است.

کاهل‌روی چو باد صبا را به بوی زلف

 

هر دم به قید سلسله در کار می‌کشی

(حافظ، 459/ 3)

تشبیه زلف به زنجیر در شعر فارسی یک تصویر تکراری است. حافظ در مصرع دوم «سلسله» را به جای زلف و استعاره از آن آورده است علاوه بر این، سلسله دلالت اصلی نیز دارد. حافظ با این روش دو تصویر در این بیت آفریده­ است: 1- سلسله در معنای استعاری، حرکت زلف را در باد مجسم کرده و 2- در دلالت حقیقی به معنی زنجیر کردن است که در ارتباط با «باد صبا» عبارت کنایی «زنجیر کردن باد» را ترسیم کرده­ است. او در این عبارت کنایی قدرت معشوق را در انجام کارهای غیرممکن به تصویر کشیده­ است.

ب- ایهام­آفرینی به این علت که بدل بلاغی دو دلالت حقیقی و استعاری دارد.

گاهی بدل بلاغی در رابطۀ جانشینی و در ارتباط با مبدلٌ­منه، مشبهٌ­بهی است که یک تصویر استعاری می­سازد، اما خارج از رابطۀ جانشینی و در همان جمله­ای که قرار گرفته، معنای حقیقی و دلالت اصلی دارد. این امر موجب ایهام در معنی بیت می­شود.

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد

 

تیغ سز است هر که را درد سخن نمی‌کند

(حافظ، 193/ 10)

در این بیت، دیو علاوه­بر دلالت اصلی خود می‌تواند دلالت استعاری نیز داشته ­باشد. همین امر موجب ایهام در معنای بیت شده است. اگر آن‌که قرآن می­خواند، حافظ باشد -که البته خود حافظ به حافظِ قرآن بودنش بارها اشاره ­داشته‌ است- دیو، زاهد است که از حافظِ قرآن­خوان می­گریزد! و اگر آن‌که قرآن می­خواند زاهد باشد، دیو، معنی حقیقی دارد. در این صورت، حافظ می­گوید: حتی دیو هم از زاهد قرآن­خوان می­گریزد. در اینجا علاوه بر ایهام، طنز نیز آفریده­ است.

آنکه بودی وطنش دیدۀ حافظ یارب

 

به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان

(حافظ، 385/ 7)

«وطن» در مصراع دوم علاوه بر معنی اصلی خود، می­تواند استعاره از «دیده» در مصراع اول باشد. حافظ هم آرزو می­کند که معشوق به دیارش برگردد و هم پای بر دیدگان او بگذارد و یا این­که او را دوباره ببیند (در سنت­های ادبی جای معشوق، چشم عاشق است).

روی بنما و وجود خودم از یاد ببر

 

خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

(حافظ، 250/ 1)

حافظ در مصراع اول ادعا می­کند که با دیدن روی معشوق وجود خودش را فراموش می­کند و در مصراع دوم با بیان امری کلی­تر بر این ادعا تأکید می­کند: «چه اهمیتی دارد که خرمن جمعی را که از عشق سوخته­اند باد ببرد» (هروی، 1386). اما بین «خرمن» و «وجود» رابطۀ جانشینی از نوع تشبیه وجود دارد. حافظ با تصویر بر باد رفتن خرمن کشاورز، بر باد رفتن خرمن وجود عاشق را عینیت می­بخشد.

اگرچه موی میانت به چون منی نرسد

 

خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق

(حافظ، 298/ 6)

در این بیت، «خیال دقیق» علاوه­بر معنای اصلی خود، استعاره از «موی میان» در مصراع اول است: 1- هرچند دستم به آن کمر باریک نمی‌رسد، اما خاطرم از این فکر و گمان لطیف خوش است. 2- اگرچه به کمر باریک تو دسترسی ندارم، اما خاطرم از دیدنِ این تصویر خیالی باریک، خوش است (کمر تو آن­قدر باریک است که مانند خیال گویی نیست و هست).

ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز

 

که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید

(حافظ، 239/ 5)

در این بیت، «عارض بستان» را می­توان اضافۀ استعاری دانست؛ در این‌صورت، بیت را این‌گونه می­توان معنی کرد: امروز که گرد چهرۀ باغ، بنفشه روییده‌ است (بهار فرارسیده است) از چهرۀ ساقی مه­رو گل بوسه­ای بچین! و فرصت عیش و شادی را از دست نده! و یا این‌که بستان را استعاره از صورت لطیف و شاداب ساقی دانست و خط بنفشه را استعاره از خط سبز او دانست. در این ‌صورت، بیت را باید این‌گونه معنی کرد: اکنون که صورت ساقی لطیف است و موی لطیف نوجوانی بر آن روییده‌ است از صورت او گل بوسه­ای بچین! زیرا فرصت از دست می­رود؛ یعنی از یک طرف، ترکیب «عارض بستان» می­تواند مشبهٌ­به روی ساقی یا استعاره از آن باشد و از طرف دیگر، در معنی حقیقی بستان به­کار برده شده باشد.

ج- بیان مفاهیم عالی عرفانی با ایجاز تمام

حافظ با جانشین­ کردن مفاهیم عادی و یا مضامین غزلی با معانی عرفانی از واژگان عادی و غنایی، نمادهای عرفانی می­سازد و از این شیوه برای بیان نمادین معانی والای عرفانی در عین ایجاز، بهره ­می­برد.

در روی خود تفرّج صنع خدای کن

 

کآیینۀ خداینما می‌فرستمت

(حافظ، 90/ 7)

حافظ «آیینۀ خدای­نما» را جانشین «روی» کرده تا میان این دو مفهوم، اتحاد ایجاد کرده و نمادی عرفانی بیافریند و آن این­که روی زیبا، آیینه­ای است که می­توان خدانمای شود. مرتضوی در تفسیر این بیت می­گوید: «همین بیت به­تنهایی گواهی است بر این­که حافظ نیز متمایل به اصحاب جمال یا جمال­پرستان بوده با همان توجیهی که صوفیان جمال­پرست در نظر داشته­اند؛ یعنی حسن و جمال زمینی و انسانی را جلوه­ای از جمال نامتناهی خدا دانستن» (مرتضوی، 1388).

بر آستان تو مشکل توان رسید آری

 

عروج بر فلک سروری به دشواری است

(حافظ، 66/ 8)

حافظ با جانشین کردن «فلک سروی» به­جای « استان معشوق»، جایگاه آن­ را تا فلک بالا برده­ است. با این روش، جایگاه معشوق را تا مرز خدایی ارتقاء داده و به بیت بار عرفانی داده­ است.

 

 

د- ایجاد طنز

با ارجاع معانی متضاد به­ هم یا ذکر مفاهیم دانی به­جای عالی، استعارۀ تهکمیه و طنز می‌آفریند.

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

 

یارب این قلب‌شناسی ز که آموخته بود

(حافظ، 211/ 8)

در بیت بالا، «قلب» به‌ دو معنی دل و سکۀ تقلبی به کار رفته و ایهام دارد. در معنای سکۀ تقلبی، جانشین خرقه شده است. خرقه، عنصری نمادین و محترم در آیین تصوف است. حافظ با این روش این عنصر عرفانی را تا حد یک سکۀ قلب و بی­ارزش فرومی­کشد و در معنی بیت طنز می­آفریند.

ز رهم میفکن ای شیخ به دانه‌های تسبیح

 

که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی‌

(حافظ، 468/ 6)

دانه­های تسبیح، یکی از عناصر نمادین شرعی است. حافظ، دام را جانشین دانه­های تسبیح کرده است و آن را تا حدّ یک دام و فریب شرعی فرومی­کشد و در معنی بیت طنز می­آفریند:

صوفی شهر بین که چون لقمۀ شبهه می‌خورد

 

پاردمش دراز باد آن حیوان خوشعلف

(حافظ، 296/ 8)

صوفی شهر که خود آنچه در حلال و حرام می­گوید، رعایت نمی­کند، حیوان خوش‌علفی است که بسیار از مال حرام فربه شده­ است.

­هـ- تغییر در حوزۀ معنایی برای تبدیل امر ذهنی به امر حسی و تصویری

«مطالعات زبان­شناسیِ شناختی در چند دهۀ اخیر، ماهیت جدیدی برای استعاره تعریف کرد که براساس آن، استعاره فقط آرایه­ای ادبی یا یکی از صور کلام نیست، بلکه فرآیندی فعال در نظام شناختی بشر محسوب می­شود. تحقیقات لیکاف[1] و جانسون[2] ثابت کرد که کاربردهای استعاره، محدود به حوزۀ مطالعات ادبی و کاربرد واژه، عبارت یا جمله نیست؛ استعاره، همچون ابزاری مفید، نقش مهمی در شناخت و درک پدیده­ها و امور دارد» (هاشمی، 1389). در بسیاری از نمونه­ها، حافظ مفاهیم عینی را جانشین معانی ذهنی می­کند و این امر سبب می­شود که بتواند از آن مفاهیم ذهنی در راستای مقصود خود، تعریف تازه­ای داشته ­باشد.

تو خسته‌ای و نشد عشق را کرانه پدید

 

تبارک‌الله ازین ره که نیست پایانش

(حافظ، 280/ 4)

در این بیت، «راه» جانشین «عشق» به رابطۀ شباهت است. حافظ برای توصیف پایان‌ناپذیری عشق، راهی (که پایانش نیست) را جانشین آن کرده­ است. عشق یک مفهوم انتزاعی است که با مفهوم عینی «راه» توصیف شده­ است.

و- ترکیب معانی کنایی و استعاری

در بعضی از ابیات حافظ عبارتی کنایی­ می­بینیم که مفاهیم به­­کار رفته در آن به رابطۀ شباهت جانشین مفاهیم عبارتی دیگر از همان بیت شده­اند. این امر سبب می­شود آن عبارت علاوه بر معنی کنایی، معنی استعاری نیز بیابد و ارتباط مفاهیم آن با یکدیگر، یک استعارۀ مرکب بیافریند. تغییر در معنای کنایه موجب بدیع گشتن آن می­شود.

تا چه خواهدکرد با ما آب و رنگ عارضت

 

حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی

(حافظ، 433/ 2)

در مصراع دوم این بیت، دو رابطۀ استعاری وجود دارد. «آب» استعاره از «عارض» است که در طراوت به آب مانند است و «نقش» استعاره از«رنگ عارض» است که در زیبایی به نقشی خوش تشبیه شده­ است. نکتۀ قابل توجه این است که عبارت کنایی «نقش بر آب زدن» به­معنی کار بیهوده کردن است و عقلاً نمی­توان بر آب نقش زد؛ زیرا ماندگاری ندارد. این عبارت علاوه بر این معنای کنایی، استعاره از رنگ سرخ بر صورت روشن و با طراوت معشوق است که امری محال را محقق کرده­ است.

بحث و نتیجه­گیری­

با توجه به آماری که در جدول (1) ارائه شده، حداقل در 316 بیت از غزلیات حافظ، مشبه و مشبهٌ­به جانشین یکدیگر شده­ است که حدود هفت درصد از کل ابیات او را شامل می­شود. در 18 بیت، مشبه جانشین مشبهٌ­به شده و در مابقی مشبهٌ­به جایگزین مشبه شده­ است. هردو رابطه، نوعی بدل بلاغی به­رابطۀ تشبیه است. از آن­جا که ارکان تشبیه جانشین یکدیگر می‌شوند، نوعی استعاره در بیت قابل درک است. وقتی مشبهٌ­به جانشین مشبه می­شود ساختاری همچون استعارۀ مصرّحه مشهود است و وقتی مشبه جانشین مشبٌه­به می­شود، ساختار جانشینی به استعارۀ مکنیه نزدیک می­شود. با جانشین کردن مفاهیم، نوعی برابری در معنای آن دو مفهوم ایجاد می­شود. یکسان­سازی مفاهیم در حوزه­های معنایی متفاوت، موجب گسترش معنای واژگان و در نهایت معنی بیت می­شود.

جدول 1. فراوانی انواع بدل بلاغی به رابطۀ تشبیه

عنوان

تعداد ابیات

درصد

بدل مشبه­به

138

44

ایهام و بدل مشبه­به

137

44

تشبیه تمثیل(بدل مشبه­به)

23

7

بدل مشبه

18

6

مجموع

316

100

هم­طراز کردن واژگان از حوزه­های مختلف معنایی، امکاناتی چون طنز، نمادسازی، تناقض، عینی کردن معانی و... طرفین جانشینی یا با صفات اشاره و یا در جملات مرکب به یکدیگر ارجاع مستقیم دارند و یا در جملات مستقل قراردارند و ارجاع کنایه­ای و پنهان دارند. از آن­جا که واژۀ بدل در جمله­ای مستقل از مبدلٌ­منه قرار دارد، استقلال معنایی و دستوری خود را حفظ می­کند؛ از این­رو، در رابطۀ جانشینی، نسبت به مبدلٌ­منه نوعی معنی مجازی به­علاقۀ تشبیه دارد و فارغ از این رابطه در جمله­ای که قرار گرفته، معنی حقیقی و دلالت اصلی خود را حفظ کرده­ است. بنابراین، به این علت که واژۀ بدل همزمان دو معنای حقیقی و استعاری دارد، نوعی ایهام در معنای واژه و به دنبال آن در معنی بیت ایجاد می­شود.

دستاورد دیگری که با جانشین کردن ارکان تشبیه در بیت حاصل می­شود، معنی استعاری بخشیدن به عبارات کنایی است. به این روش که میان اجزای عبارت کنایی و مفاهیم دیگر، رابطۀ جانشینی براساس تشبیه ایجاد می­شود. از کارکردهای دیگر این نوع بدل بلاغی می­توان تصویری کردن مفاهیم انتزاعی، نمادین کردن اصلاحات شعری، بیان به ایجاز مفاهیم عرفانی، اغراق، طنز، ایهام و ... را برشمرد. افزون ­بر این، جانشین کردن ارکان تشبیه، موجب تلفیق امکانات دو ابزار شعری تشبیه و استعاره می­شود؛ همین امر موجب تازگی بخشیدن به تصاویر و مفاهیم کلیشه­ای شعری می­شود.



[1]- Lakoff, G.

[2]- Mark, J.

 



[1]- تمام ابیات حافظ مطابق نسحۀ غنی- قزوینی است. اعداد سمت چپ شمارۀ بیت و اعداد سمت راست شمارۀ غزل است.

Dehkhoda, A. A. (1998). Loqatnameh. Tehran: University of Tehran Press. [In Persian]
Ebne Elmoataz, A. (2001). Albady. Beyrout: Moasese Alkotob Elseqafat. [In Persian]
Estelami, M. (2004). Lesson of Hafiz. V. 1. Tehran: Sokhan. [In Persian]
Farshidvard, Kh. (1973). Metaphor and Metaphor in Hafez's Poetry. Vahid. 7. 774.779. [In Persian]
_____________. (1975). The Structure of Simile and Metaphor in Hafez's Poetry. Kherad & Koushesh. 18(3). [In Persian]
Homai, J. (2010). Rhetoric and Literary Crafts. Tehran: Ahoora. [In Persian]
Heravi, H. A. (2007). Description of Hafez's Sonnets. By Zahra Shademan. Tehran: Farhang Nashre noo. [In Persian]
Hashemi, S. A. (2004). Javaherolbalaqe. Qom: Moasese Sadfq. [In Persian]
Hashemi, Z. (2010). Conceptual Metaphor Theory from the Perspective of Lycoff and Johnson. Adab Pajohi.  12(4). 119-130. [In Persian]
Hafiz, Kh. Sh. M. (1991). Divan-e-Hafez. Edited by Allameh Qazvini and Dr. Qasem Ghani. By the efforts of Abdul Karim Jorbozehdar.Tehran: Asatir. [In Persian]
Haidari, A.; Hasani Jalilyan, M. R.; Sahrai, Q. and Rahimi Harsini, B. (2017). Rhetorical Exchange is a Burden to Confuse Hafez. Literary Text Research. 73 (21). 151-173. [In Persian]
Jorjani, Ar. (2003). Dalyaleleajaz Fi Elme El Maani. Beyrot: Almaktabahtolasryeh. [In Persian]
Kalim Kashani, A. (1990). Divan Kalim Kashani. Ed. By. Partou Beyzai. Tehran: Khayyam Bookstore. [In Persian]
Mortazavi, M. (2009). Hafiz School. Tehran: Tous. [In Persian]
Najaf Qoli Mirza (Aqa Sardar). (1983). Dorreye Najafi: In the Science of Pronouns, Novel, Rhyme. Ed. By. Hosain Ahi. Tehran: Foroqi. [In Persian]
Radoyani, M. ebn O. (1983). Tarjomanolbalaqe. Ed. By Ahmad Atash. Tehran: Asatir. [In Persian]
Rahimi Harsini, B. (2016). Rhetorical Exchange in Hafez's Lyric Poems. Doctoral dissertation (unpublished), Lorestan University. [In Persian]
Rahimi Harsini B.; Haidari, A.; Hasani Jalilyan, M. R. and Sahrai, Q. (20017). A Permissible Kind with Dual Significance (True and Unreal) A Trick to Expand the Range of Meaning in Hafez Verses. Persian Language and Literature, University of Tabriz. 235 (70). 57-71. [In Persian]
Rajai, M. Kh. (2003). Malemolbalaqe. In Semantics, Expression and Innovation. Shiraz: Shiraz University Press. [In Persian]
Shafiay Kadkani, M. R. (1991). Imaginary Images in Persian Poetry. Tehran: Tahori. [In Persian]
Shamisa, S. (2011). A Fresh Look at the Novelty. Tehran: Mitra. [In Persian]
_________. (2002). Bayan. Tehran: Ferdous. [In Persian]
_________. (2009). Memoirs of Hafez. Tehran: Elmi. [In Persian]
Shamse Qeyse Razi, Sh. M. (2008). Almoajam fi Maaire Asharolajan. Ed. By. Mohammad ebne Abdolvahabe Qazvini & Modarese Razavi. Tehran: Zavvar. [In Persian]
______________________. (1994). Almoajam fi Maaire Asharolajan. Ed. By. Seyrous Shamisa. Tehran: Ferdous. [In Persian]
Taftazani, S. (2009). Sharhe Almokhtasar. Qom: Esmaeyleyan pub. [In Persian]
Vaez Kashefi sabzavari, K. H. (1900). Baday eolafkar fi Sanayeolashar. Ed.By. MirJalalodin Kazazi. Tehran: Markaz. [In Persian]
Vatvat,Rashidodin m. k. (1983). Hadaeqo sehr fi Daqaeqoshear. Ed. By. Abbas Eqbal Ashteyani. Tehran: Ketabkhane Sanai & KetabkhaneTahori. [In Persian]