Document Type : Research Paper
Authors
1 Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature, Razi University, Kermanshah, Iran
2 Ph.D. Student in Persian Language and Literature, Razi University, Kermanshah, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
«همای و همایون» نخستین منظومه از مثنویهای پنجگانۀ خواجویکرمانی است که از نوع آثار بزمی و عاشقانه است. اصل داستان «همای و همایون» از افسانههای کهن ایرانی و تلفیقی است از آنچه قصهگویان در مجالس میگفته یا میخواندهاند. خواجو در ساختار و محتوای این مثنوی عاشقانه، داستانهای «سمک عّیار» و «خسرو و شیرین» و «ویس و رامین» را درآمیخته است. در داستان همای و همایون، خواجو کوشیده است هم در شکل ظاهری و طرح موضوعات جنبی و هم در تصویر صحنههای گوناگون داستان و نمایش دقیق آنها به مقتدای خود، نظامیگنجوی، نزدیک شود. البته کوشش وی در ابداع و استخدام تعابیر تازه و بدیع و سعی او در پدیدآوردن اثری نه چندان تقلیدی، امری است که نمیتوان آن را نادیده گرفت، اما به هر حال، کار او چنان که غالباً گفتهاند -و خود، گاهی اقرار دارد- ساختن نظیرهای برای شاهکار نظامی است (میرهاشمی، 1382).
هدف از این پژوهش بررسی جنبههای قصهپردازانۀ داستان عاشقانۀ همای و همایون از جهت تأثیرپذیری از روایات عامیانه از حیث محتوا است. نگارندگان با خوانش متن کامل داستان به مواردی از تشابهات این منظومۀ شهیر با برخی عناصر محوری قصههای عامیانه دست یافتند و تمام این عناصر را تحت عنوان «بُنمایه»، دستهبندی و تحلیل کردهاند. علاوه بر این، هدف این پژوهش، نگریستن به منظومۀ عاشقانۀ همای و همایون از منظری دیگر است تا علاوه بر عطف توجه مخاطبان به این داستان بلند روایی، استخراج، دستهبندی و تحلیل یکی از عناصر محتوایی قصههای عامیانه با عنوان بُنمایه را به انجام برساند.
1. پیشینۀ پژوهش
در باب موضوع کُلی پژوهش؛ یعنی بُنمایه پژوهشهایی صورت گرفته است (نک؛ ذوالفقاری (1386)، پارسانسب (1388)، تقوی و دهقان (1388) و جعفرپور و علویمقدم (1391)). در باب منظومۀ همای و همایون نیز پژوهشهایی به انجام رسیده است که در ادامه به برخی از آنها اشاره شده است.
پورامینانی (1391) در پایاننامۀ خود با عنوان «نقد منظومۀ همای و همایون خواجو» به بررسی ساختاری و محتوایی و نیز ویژگیهای سبکی این منظومه پرداخته است.
قرمیاری (1392) در پژوهشی با عنوان «کارکرد عناصر فانتزی در منظومۀ همای و همایون»به نوع داستان، طرحشناسی فانتاستیک، تخیلشناسی شخصیتهای واقعی و تخیلی و... پرداخته است.
چراغی و ذاکری (1394) در پژوهش خود با عنوان «سیمای فرهنگ عامه درآینه شعر خواجو»به برخی باورهای عامه در تمام اشعار خواجو پرداختهاند.
میرعابدینی (1379) در مقالهای با عنوان «همای و همایون، دژ هوشربای خواجو» به مقایسۀ داستان همای و همایون و دژ هوشربای مولوی پرداخته و نتیجه میگیرد که طرح هر دو داستان یکسان است.
2. روش پژوهش
پژوهش حاضر بر مبنای روش کیفی و مطالعه کتابخانهای است؛ بدین منظور با مراجعه به منابع مختلف، مبانی نظری پژوهش استخراج، سپس با مراجعه به منظومۀ همای و همایون خواجویکرمانی، موارد موردنظر استخرج، دستهبندی، توصیف و تحلیل شده است.
3. بحث و بررسی
3-1. بنمایه، درونمایه و تُپُس
اصطلاح بنمایه یا موتیف[1] به حوزههای مختلفی از هنر و ادبیات اشاره دارد و چنانکه بسیاری از اصطلاحات و مکاتب ادبی در حوزه ادبیات برگرفته از هنرهای دیگر یا علوم دیگر است، باید پذیرفت اصطلاح بنمایه دامنۀ گستردهای از علوم را دربر میگیرد. این اصطلاح به حوزههایی همچون نقاشی، مجسمهسازی، معماری، دکوراسیون، موسیقی و حتی خیاطی و بافندگی نیز دلالت دارد. اگرچه این سه اصطلاح در حوزۀ معناشناسی زبانی، اصطلاحاً همخوشه[2] هستند؛ یعنی همۀ این مفاهیم دلالت بر یک حوزۀ معنایی دارند که هرکدام به دلیل داشتن وجوه اشتراکی در یک حوزه قرار میگیرند و به دلایلی در افتراق با هم نیز هستند (ریچارد و دیگران، 1372: ذیل Semantic Field)، اما تفاوتهای ظریفی از حیث مدلولی و مصداقی با همدیگر دارند. بنابراین، میتوان گفت درونمایه، مفهوم یا مفاهیم اصلی و اساسی اثر است که محور روایت قرار گرفته و سایر عناصر داستان یا قصه از آن منشعب میشود. درونمایه علاوه بر اینکه شمول گستردهتری نسبت به بنمایه دارد، اساساً به حوزۀ ادبیات روایی در قصه و داستان محدود نمیشود. البته از یک نکته نباید غافل بود و آن اینکه درونمایۀ هر قصهای، بنمایههای خاص، تکرارشونده و ثابتی اقتضا میکند؛ چنانکه بنای اصلی داستانهای حماسی- دینی جنگ، کشورگشایی، عشق، عیّاری، مبارزه با کفر، دیو، جادو، پریزادگان و شکستن طلسمهای گوناگون است. با توجه به آنچه گفته شد، میتوان بنمایه را چنین تعریف کرد: «کوچکترین واحد روایی که تکرارشوندگی مهمترین ویژگی آن است». صفت «تکرارشوندگی» را از آن جهت میگوییم که دستکم در قصهها این تکرار به وضوح دیده میشود؛ مانند: ربودن، پنهان شدن، خواب دیدن، رزم، لباس مبدل پوشیدن، سفر، اشیاء و موجودات عجیب و... .
به نظر میرسد درونمایه بیشتر با «تُپُس»[3] ارتباط داشته باشد تا بُنمایه؛ هرچند برخی تپس را همان موتیف میدانند، اما نمونهای که به عنوان شاهد مثال ذکر میکنند، درونمایه است تا موتیف؛ چنانکه مارتین گری[4] در تعریف تُپُس میگوید: «تُپُس کلمهای یونانی به معنای پیش پا افتاده و مبتذل است که به موتیفهای تکراری و معمولی ادبیات اشاره دارد؛ نظیر «تشبیب» یا «حالی خوش باش» در شعر غنایی» (گری، 1382).
3-2. دستهبندی و تحلیل بُنمایههای قصهساز منظومۀ همای و همایون
3-2-1. بُنمایههای انسانی
3-2-1-1. شاه
غالباً شاهان اولین عناصر و بنمایههای قصهساز هستند و آغاز حرکت قصه و روایت با این بنمایه است. این فرد در حوزۀ عناصر داستان به شخصیت تعبیر میشود، اما چون تیپیک است و رفتارهای پیشبینیپذیر و مکرری از او سر میزند به عنوان بنمایه نیز بررسی میشود. در بیشتر موارد به صورتِ موروثی بر تخت نشسته است. او غالباً در آرزوی داشتن فرزندی است که وارث تخت او باشد و یا دارای فرزند دختر است و داشتن فرزند پسر، او را آرزویی دیریاز است. بیفرزندی شاه، نقطۀ آغاز اغلب داستانها است. در داستان همای و همایون، منوشنگ قرطاس، شاهنشاه ملک شام در آرزوی داشتن فرزند پسر است و پس از مدتهای مدید او را پسری میآید:
...که شاهنشهی بود در ملک شام |
|
منوشنگ قرطاس بودیش نام |
(خواجویکرمانی، 1370)
شاه پس از به بار نشستن تمنایش، ادای نذر میکند. معمولاً در قصهها دو شاه در دو طرف اقلیم حضور دارند و فاصلۀ این دو شاه را شاهزاده طی میکند؛ از یک سو، حرکت قصه از سمت شاهی است که دارای پسری جهانگیر و پرآوازه است که در پی جانان است و از آن سو، خاتمۀ قصه با شاه دیگر است. این شاه اخیر، دختری آفتاب مهتاب ندیده دارد که تنها شاهزادۀ اعزامی از سوی شاه نخست، همسر او خواهد بود؛ بنابراین، حضور این دو شاه در دو اقلیم حائز اهمیت است.
3-2-1-2. شاهزاده
«شاهزاده» از هفت کُنشگر محوری قصه است که ولادیمیر پراپ[5] از او به عنوان قهرمان یاد میکند؛ دلاوری جستوجوگر است که گاه قربانی توطئهها میشود، اما معمولاً پیروز است (پراپ، 1368). شاهزادگان مجلای غایت آرزوی شاهان هستند و وارث تخت. نکتۀ جالب اینکه در توصیف این شخصیت، از بزرگان حماسه ملی ایران یاد میکنند. شاهزاده همای نیز در رأی و هیأت مانند کیخسرو، کیقباد و منوچهر بوده و دارای طالع سعد است:
به طالع مه برج نیک اختری |
|
به طلعت دُر درج مه منظری... |
(خواجویکرمانی، 1370)
این شخصیت پس از تولد به دایه سپرده میشود و علاوه بر زیبایی بیحد در دانشورزی نیز بر همسالان پیشی میگیرد. او در همان خردسالی تمام علوم را فرا میگیرد و دیگر به معلم و مربی نیاز ندارد:
چنان گشت در اندکی روزگار |
|
که حاجت نبودش به آموزگار |
(همان)
پس از تعلیم، رزمورزی و رزمآموزی کنش دیگر اوست که البته بر سان رستم، فلک را با او دستبردی نیست و زمین و فلک را مسخّر قدرت خود میکند. معمولاً گزارندگان قصه و داستان در ستایش هیبت شاهزادگان، به شخصیتهای شاهنامه نظردارند:
چو بگذشت از سال عمرش دو چار |
|
نیارست زد چرخ با او دوچار |
(همان)
شاهزاده پس از دریافت فنون رزمآوری از بودن در قصر احساس ملالت میکند و از پدر میخواهد به او اجازۀ بیرون رفتن از قصر بدهد تا به شکار بپردازد:
... مرا بیش پروای بستان نماند |
|
دل باغ و میل گلستان نماند |
(همان)
شاهزاده که سفر خود را برای رسیدن به محبوب آغاز و جلای خان و مان کرده، پس از سختیهای زیاد به مقام پادشاهی میرسد (همانگونه که همای پس از سفر دریا و رهایی از چنگ زنگیان در خاور به مقام شاهی میرسد (همان).
یکی دیگر از کنشهای شاهزاده که قهرمان محوری قصه است، نبرد با جادوگران و زایل کردن طلسمات ایشان است؛ چنانکه همای در مسیر رفتن به چین به قلعهای به نام زرینهدژ میرسد که از آنِ زند جادوست و او به مدد اسم اعظم خداوند از همۀ طلسمات درگذشته، جادوگر را نابود میکند (همان). شاهزادگان بیشتر به صورت ناشناس و به مدد یاریگر به دربار شاهدخت راه مییابند. شاهدختان نیز همچون شاهزادگان پسر، کُنشهای مهمی را به انجام میرسانند. از نظر «پراپ» این شخصیت، یک فرد مورد جستوجو یا اعزامکننده است و در کُنشهایی همچون واگذاشتن کاری دشوار بر قهرمان، باز شناختن قهرمان اصلی از قلابی و عروسی با قهرمان قصه، ظهور و بروز میکند (پراپ، 1386).
برخی از این شاهدختان به سبب زیبایی سرشار توسط جادوگران ربوده شده و در قلعهای به طلسم بربسته میشوند و تنها قهرمان قصه او را از بند رهایی میدهد (همان)؛ پریزاد دختر خاقان در بند زند جادو است و همای او را آزاد می کند.
از نظر یونگ، شاهزاده خانمهای قصههای پریان (قصههای عامیانه) از نمودهای بسیار پیچیدۀ آنیمای منفی است که از خواستگاران خود میخواهد معماهایش را حل کنند وگرنه کشته میشوند و همواره شاهزاده خانم پیروز میشود و بدین سان عنصر مادینه، مرد را به بازی روشنفکرانۀ مخرب میکشاند (یونگ، 1392).
3-2-1-3. دایه
در یک نگاه کلی باید نقش محوری دایه را در پرورش و تربیت کودک دانست. در افسانههای عامه از دایه با عنوان دده و دده سیاه یا کنیز یاد میشود که بیشتر چهرهای منفی دارد؛ به طوری که گاه خونخوار است و قهرمان را میکشد (بهرنگی، 1377). نقش مهم دایه، پرورش بزرگزادگان است. اسلامی ندوشن در باب دایه میگوید: «معلوم میشود که او خصوصیتی داشته که تربیت فرزندان بزرگان به وی واگذار میشده است. بههرحال زنی است بسیار زیرک و کاردان، از فن آرایشگری و افسونگری و دیگر هنرهای زنانه باخبر است... از خود مال و تمکن داشته، زنی عامی و بیمایه نیست و کم و کیف طبیعت انسان را خوب میشناسد...» (اسلامی ندوشن، 1346). در منظومۀ همای و همایون از دایه همان کُنشهای موردانتظار رخ میدهد؛ بیدرنگ پس از تولد کودک دایه او راگرفته و به تغذیه و تربیت او میپردازد:
... در آورد دایه به مهد زرش |
|
ز شیر و شکر ساختش پرورش |
(خواجویکرمانی، 1370)
3-2-1-4. بازرگان
«بازرگانان» اصحاب دولت و ثروتاند، سرد و گرم روزگار را به واسطۀ سفرهای گوناگون، چشیدهاند و بسیار کارداناند. برای سفر خود -که مهمترین بُنمایه ایشان است- تفأل و اسطرلابنگری میکنند، بیشتر با درباریان ارتباط دارد و نخست کالای طُرفۀ خود را به دربار میبرد و گاهی با پادشاه در امر تجارت شریک است. در بیشتر قصهها، یاریگر قهرمان است؛ چنانکه سعدان بازرگان نیز چنین کُنشهایی دارد:
...یکی پیر فرخنده سالاربار |
|
بسی دیده نیک و بد روزگار |
(همان)
همانگونه که در ابیات بالا تصریح شده، سعدان نسب ایرانی دارد، اما مراودۀ تجاری وی با چین است؛ زیرا چین به داشتن طرایف و ظرایف رائعه، نامور بوده است. علاوه بر این، لازمۀ تجارت، سفر به اقصا نقاط جهان است.
3-2-2. بُنمایههای حیوانی
حیوانات پا به پای انسانها در قصهها نقشی چشم ناپوشیدنی دارند؛ حضور حیوانات در تسریع کُنشها و رسیدن قصه به اوج[6] تأثیرگذار است و در سراسر ادب فارسی حضوری چشمگیر دارند.
3-2-2-1. اسب
اسب به عنوان مرکب قهرمانان، نماد شجاعت، قدرت و سرعت (هال، 1383) و یاریگر قهرمان است که گاه از عرصۀ حماسه به عرصۀ ادبیات غنایی تاخته است . یاحقی دربارۀ این حیوان میگوید: «در فرهنگ ایران، اسب و گردونه از زمانهای کهن مورداستفاده بودهاند، «مهر» از ایزدانی است که بر گردونه «مینو» نشسته است و اساساً در ذهن اقوام هند و اروپایی، اسب نشانۀ ویژه ایزد آفتاب و ایزد ماه و ایزد باد است، او شاه چرندگان و در میان چارپایان از همه نیکوتر دانسته شده است» (یاحقی، 1386). در «شاهنامه» هر یک از پهلوانان اسب مخصوص به خود دارد که ممتاز است. میتوان گفت اسب محوریترین و مهمترین حیوان در قصه و حماسه است و شاهزاده نخستین کُنش خود را به مدد اسب انجام میدهد. در منظومۀ همای و همایون نیز همای دارندۀ اسبی سیاه به نام «غراب» است که خواجو آن را اینگونه توصیف میکند:
یکی بادپا برق هامون نورد |
|
زمین کوب دریا بر و چرخ گرد |
(خواجویکرمانی، 1370)
3-2-2-2. گورخر
«گورخر» حیوان بومی ایرانی است که از منظر کنش و حضور در قصه و حماسه در ردیف سومین حیوان، پس از اسب و شیر، قرار میگیرد. این حیوان در قصه و حماسه در چالاکی نامور است. وظیفۀ قهرمان اصلی، صید گورخری است که کمتر کسی توان شکار کردن آن را دارد. معمولاً ترتیب حضور او به این صورت است که به ناگاه از گوشۀ صحرا پویان و گردافشان ظاهر میشود و صید هیچ صیادی نمیشود. گویی مأموریت او منفک کردن قهرمان از همراهانش است تا او را به بخش دیگر[7] قصه رهنمون سازد:
قضا را برآمد یکی تیره گرد |
|
ملک زاده رخ سوی آن گرد کرد |
(همان)
در نهایت این حیوان با هدایت قهرمان به قصری که از آنِ فرشتهرویی است از عرصۀ داستان خارج می شود؛ گویی او دلالۀ محبت است (همان).
3-2-3. بُنمایههای موضوعی
منظور از بُنمایههای موضوعی، بُنمایههایی است که در سراسر قصه به عنوان عنصری پربسامد نقش دارد؛ نقشی محوری که به تنهایی میتواند هسته و محور روایت قرار گیرد. در منظومۀ همای و همایون برخی عناصر محتوایی وجود دارد که تنها ذیل همین بُنمایه میتواند قرار گیرد.
3-2-3-1. عشق
«عشق» موتور محرکۀ قصه است. در واقع این بنمایه، عامل اصلی تلاش قهرمان است. نقطۀ آغازین داستانهای عاشقانه به گونهای است که شاهزاده از راه مشاهدۀ تصویر شاهدختی به صورت نقاشی یا در حالت خواب و یا از راه شنیدن اوصاف وی، دلباختۀ شاهدخت میشود و پس از تحمل مشکلات و رفع موانع به کام میرسد. در این منظومه، عشق برای قهرمان به شکل تصویر جلوهگر است؛ همای به تصویر دختر فغفور چین دل میبندد و عامل حرکت او و داستان این بنمایه است. قدیمترین مأخذی که در آن، داستان عشق و پیوند عاشق و معشوق با دیدن تصویر مطرح می شود، «گرشاسبنامه» اثر اسدی طوسی است که در آن دختر شاه زابلستان با دیدن تصویر جمشید عاشق او میشود (جعفرپور و علوی مقدم، 1391).
3-2-3-2. شکار
شکار و شیوهها و ابزار آن در ادب فارسی بازتابی جامع داشته و از بنمایههای مهم هر قصه است که بیشتر ناظر به حماسۀ ملی ایران است. شکار در حماسه و قصه دو نقش دارد؛ نخست به عنوان عاملی مؤثر برای ابراز شجاعت قهرمان و دوم، عامل تواندهندۀ قهرمان. در واقع شکار در جهت نمایش پرشور قدرت و تسلط بشر (اغلب پادشاهان و شاهزادگان) بر نیروهای طبیعی و مافوقطبیعی اتفاق میافتد که در قالب حیواناتی چون شیر یا گاو و جانوران اسطورهای تصویر میشدند. از آنجا که شکار از گذشتههای دور در زندگی انسانها نقش ویژهای داشته است، بر این اساس هنرمندان به بازنمایی صحنههای شکار در آثار هنری میپرداختند و از بُنمایه شکار به لحاظ مفهومی و تصویری سود میبردند. غالباً شاهزاده برای اینکه سرپنجگی خود را نمایان کند، طالب شکار و فضای وسیع بیرون از قصر است تا عیار قدرت خود را نشان دهد. فصل شکار نیز بهار و به ویژه اردیبهشت است که «گل از گل» طبیعت شکفته می شود:
جهانجو برآمد به هامون نورد |
|
ثنا گفت و رخ سوی نخجیر کرد |
(خواجویکرمانی، 1370)
3-2-3-3. بزم و رامش
بزم و رامش از بنمایههای حماسی است که به بستر قصه و ادبیات وارد شده است. این بُنمایه از گزارههای قالبی در سراسر داستانهای حماسی- پهلوانی فارسی است که غالباً یا هنگام دیدار معشوق صورت میگیرد یا هنگام پیروزی بر دشمن. این مضمون از جمله تصاویر اشرافی موجود در داستانهای کلاسیک فارسی است (جعفرپور وعلویمقدم، 1391). شاهان و شاهزادگان بیشتر شبانگاه به رامش مینشینند؛ گویی که بزم و رزم نزد آنان اهمّیتی یکسان دارد. همای پس از هر رخداد خوشایندی به بزم مینشیند؛ از جمله پس از یافتن فهرشاه، پس از رسیدن به پادشاهی خاور زمین، پس از دیدار همایون، پس از آزادی از بند فغفور، هنگام رفتن به قصر همایون و در نهایت هنگام شکست سپاهیان فغفور و ازدواج با همایون. میخواری و رقص و طرب از رویدادهای مجلس بزم بوده است:
به زرین قدح لعل بیجاده رنگ |
|
روان بر کف ساقی شوخ شنگ |
(خواجویکرمانی، 1370)
3-2-3-4. سفر
سفر از الزامات اسطوره، حماسه و قصه است که از یک دایره[8] خاصی پیروی میکند؛ به این صورت که:
جدایی از زادگاه (عزیمت)← در نوشتن مسالک و مهالک (تشرف)← بازگشت مبارک به زادگاه
تا وقتی قهرمان و عناصر قصه در داخل قصر هستند، روند قصه خنثی است و هنگام عزیمت به سفر است که قصه حرکت میکند. گاه قصد سفر به شکار رفتن است؛ چنانکه نخستین سفر همای به قصد شکار است (همان)، سفر دوم و مهم همای رفتن به چین و دریافت حضور جانان (دختر فغفور چین) است؛ قهرمان در این راه باید از مهالک زیادی بگذرد تا به جانان برسد: سفر دریا و نبرد با زنگیان و قطع بیابانهای بیآب و علف. گاهی در میانۀ سفر اتفاقی ناغافل میافتد که شاهزاده را به مقام شاهنشهی سرزمینی میرساند. همانطور که همای پس از سفر دریا و بیابان و اسیر شدن به دست زنگیان به طور ناگهانی به سرزمینی میرسد که مردمش به استقبال او آمده و چون پادشاه آنان به تازگی درگذشته است، وی را به عنوان فرمانروای خود برمیگزینند (همان). در واقع سفر که یک کهنالگو نیز محسوب میشود، بیانگر نوعی آیین تشرف است؛ گذار از یک مرحله به مرحلۀ دیگر و البته فرد نابالغ و مسافر با این سفر به بلوغ و تکامل میرسد. این مضمون، نماد نیاز به رهایی از طریق تجربۀ آیینی آموزش است (یونگ، 1392).
3-2-3-5. گنج و گنجینه
هر جا شاه و شاهزادهای باشد به تبع آن، گنجینهای نیز وجود دارد؛ این گنج گاه در دست افراد ضدقهرمان است به طوری که جادوگران صاحب این گنجینه هستند. ویژگی مشترک گنجینۀ ضدقهرمانان این است که این گنجینه، اساطیری است و به نام یکی از قهرمانان حماسی و اساطیری است؛ چنانکه گنجینۀ زند جادو به گنج کیخسرو مشهور است. (خواجویکرمانی، 1370). نکتۀ مهم این است که قهرمان پس از نابودی جادوگر به لوحی سیمین میرسد که نام قهرمان بر آن حک شده و پس از سلام و تحیّت بر او، وی را راهنمایی میکند تا گنج را دریابد (همان).
3-2-3-6. طلسم
«طلسم» یکی از مایههای اصلی هر قصه است. طلسمات از علوم خفیه بودهاند که مخاطبان دیرین بسیار راغب بودهاند از آن آگاهی یابند و خود بدان معتقد بودهاند. واژۀ طلسم برگرفته از تلسمای یونانی[9] بوده و آن عبارت است از: «نوشتهای با علائم اخترشناسی یا دیگر علائم جادویی یا شیئی است که چنان نوشتههایی بر آن باشد؛ به ویژه اشیایی را گویند که برآنها اشکالی از صور فلکی یا دایرةالبروج و تصاویری از جانوران به عنوان ترفندهای جادویی برای در امان ماندن ازآسیب چشم زخم نقش شده باشد» (موسیپور، 1387). در قصۀ همای و همایون، زند جادو در زرینهدژ، طلسمهایی بهکار برده که یکی از مهمترین آنها طلسم پیکر آزری است که خنجری آبگون در دست دارد و شیری سهمناک نیز در خدمت اوست تا قهرمان را نابود کند. قهرمان (همای) که از ترس از هوش رفته به کمک سروش از احوال این پیکر آگاه میشود و با ضربۀ گرز آهنین او را نابود میکند. این پیکر در حقیقت طلسم گنج است:
... ستاده به بام آزری پیکری |
|
برآورده الماس گون خنجری |
(خواجویکرمانی، 1370)
3-2-3-7. آتش
«آتش» از عناصر مهم و تأثیرگذار در روند قصه است و بیشتر جادوگران به عنوان ابزار طلسم از آن استفاده میکنند. چنانکه زند جادوگر با ایجاد آتشی سهمناک در تلاش است ضمن ارعاب همای از ورود وی به قلعه جلوگیری کند (همان). این عنصر دو نقش مختلف را در قصه بازی میکند؛ گاهی ابزاری در دست جادوگران و اشخاص منفی قصه است و گاه بر خلاف آن به عنوان عنصری پاک، مورد ستایش قرار گرفته، قهرمانان قصه بدان سوگند میخورند؛ چنانکه در داستان سمک بدان سوگند میخورند و نقشی تعهدآور ایفا میکند که بر پیمان میپاید: «... هر سه سوگند خوردند که به خداوند یکتا و به نور و آتش و قدح مردان و اصل نیکان که همیشه با هم یار باشیم و با یکدیگر خیانت نورزیم...» (فرامرزبن خداد، 1388).
3-2-4. بُنمایههای مکانی
3-2-4-1. بیابان و صحرا
به اعتقاد کمپبل[10] بیابان مانند جنگل، دریای ژرف و قلمروهای بیگانه، حوزههای آزادی هستند که محتویات ناخودآگاه در آنها آشکارمیشود (کمپبل، 1387). یکی از ویژگیهای ذاتی حماسه، چشماندازهای فراخ طبیعی است. قصهها نیز از این ویژگی برخوردارند. صحرا و بیابان گویی عرصۀ شطرنج است تا در بستر آن از یک طرف قهرمان قصه حضور یابد و از طرف دیگر، عناصر طبیعت همچون حیوانات مجال حضور یابند تا از قِبَل ستیز وگریز قهرمان و حیوانات در عرصۀ بیابان، قصه روندی پویا بگیرد. موجودات فراواقعی چون دیوان و غولان نیز معمولاً در بیابان ساکن هستند:
بیابان خون خوار و مأوای دیو |
|
ز هر سو برآورده غولان غریو |
(خواجویکرمانی، 1370)
نکتۀ مهم اینکه قهرمان پس از بیاباننوردی به جویباری خرّم میرسد که زبان در وصف آن قاصر است. در میان این جویبار و باغ و راغ به ناگاه قصری باشکوه ظاهر میشود. این تقابل مکانی بسیار کلیشهای و البته برای قصه الزامی است. گویی این دو مکان دو روی یک سکه هستند و ناخودآگاه خواننده به این پندار میرسد که همانا همراه هر سختی، آسانی است و پس از شب سیاه، سپیدۀ صبح روشن است (همان)؛ همای پس از بیاباننوردی به ناگاه صبحگاهان به چنین فضایی میرسد.
3-2-4-2. قصر
الیاده[11] «قصر» را نماد «مرکز جهان» به حساب میآورد؛ مرکزی که جهان از آن آغاز شده و ازآنجا گسترش مییابد. از نظر او، قصر مکانی است که محور جهان از آن میگذرد (الیاده، 1372). «قصر» ظرف مهم قصه است که مظروفی همچون قهرمان و درباریان را در خود نگه میدارد. در قصهها با دو نوع قصر مواجهیم؛ یکی، قصری که قهرمان در آن رشد مییابد و البته دارای فضای رئالیستی است و دوم، قصری که گویی قهرمان در آن به مرحلۀ تشرف میرسد؛ گویی دالانی است برای از یک زینه به زینۀ دیگر رفتن و تشرف قهرمان به این مکان در فضایی غیرواقعی و سوررئالی قرار دارد. قهرمان پس از بیاباننوردی و گم شدن و سرگشتگی به ناگاه با قصری باشکوه در میان باغ و راغی رایق و رایع مواجه میشود؛ همای پس از گم شدن در عرصۀ بیابان به چنین قصری میرسد که از آنِ پری صورتی است که به استقبال او میآید (خواجویکرمانی، 1370). این قصر وجود واقعی ندارد و به همان صورت که خلقالساعه ظاهر میشود، خلقالساعه نیز از میان میرود؛ چنانکه بعد از سربرآوردن و گریستن قهرمان از میان میرود:
چو شهزاد از خاک سربرگرفت |
|
ز مهر رخش چهره در زر گرفت |
(همان)
3-2-4-3. چین
چین مظهر صورتگری و سرزمین زیبارویان و نماد استبعاد و دوری است و رسیدن به آن غایت کوشش طالب است. بخش عمدهای از شعر غنایی حاوی ترکیبات، اصطلاحات و صورخیال پیرامون چین و منسوب بدان است. در جغرافیای قدیم، «چین» آخرین اقلیم از اقالیم هفتگانه است. در داستانهای عاشقانه اغلب معشوق متعلق به سرزمینی دوردست بوده و این خود آزمایشی است برای عاشق که معلوم شود تا چه اندازه یارای ایستادگی در برابر مشکلاتِ راه را دارد و این درازی ضمناً دستمایۀ شاعر برای خلق صحنههای حادثهجویانه نیز است (ذوالفقاری، 1386). در منظومۀ همای و همایون، چین علاوه برآنکه نماد سرزمین دور و مقصدی صعب است، نماد مطلوب و مقصود بوده و جانان قهرمان (همای) در این سرزمین است.
3-2-4-4. قلعه و دژ
قلعه و دژ از مظاهر تمدن بشری است که با اغراضی همچون ایمنی، نیازهای زیباییشناختی و کارکردهای دفاعی ساخته شده است. قلعه و دژ علاوه بر آنکه جایگاه شاه و درباریان است، گاه در قصههای عامیانه ملجأ جادوگران و عناصر شریر قصه نیز است؛ چنانکه جادوگران، معزمان و زنگیان در این قلعهها میزیند و قهرمان بیشتر با این عناصر به منازعه پرداخته، عناصر جادویی درون قلعه را نابود میکند. در منظومۀ همای و همایون، زرینهدژ مأمن جادوگری به نام زند است که کسی را از او چاره نیست (خواجویکرمانی، 1370).
3-2-5. بنمایههای شگرف (شگفتانگیز)
3-2-5-1. پری
«پری» دراساطیر موجودی است لطیف، زیبا، از عالم غیرمرئی که با جمال خود، انسان را میفریبد. در اوستا، پریان جنس مؤنث جادو هستند که از طرف اهریمن مأمورند تا پیروان مزدیسنا را از راه راست منحرف کنند. پریان، دلباختۀ پهلوانان میشوند و آنان را افسون میکنند و با زایش سروکار دارند (سرکاراتی، 1350). از مجموعۀ اشارههای مربوط به پری در «شاهنامه» و داستانهای عامیانه چنین برمیآید که در ایران دورۀ اسلامی، پری برخلاف باور پیروان آیین زرتشت به صورت زن اثیری بسیار زیبا پنداشته شده است که از نیکویی و حتی فرّ برخوردار است؛ حتی گاهی به سبب سودرسانی به مردمان و زیبایی، مقابل دیو و اهریمن قرار میگیرد (قنبریجلودار، 1380). نشستنگاه پری در منظومۀ همای و همایون، قصری است که در میان باغ و راغ برافراشته شده است. پری، زیبایی زایدالوصفی دارد و قهرمان دلباختۀ اوست. در واقع قهرمان پس از گذشتن از بیابان خشک به قصر او وارد میشود و به گرمی مورد استقبال قرار میگیرد. پریان غالباً عاشق شاهزادگانند و گویی برای رسیدن به این محبوب از دلالههایی بهره میگیرند و در اینجا به نظر میرسد گورخر، مأمور این پری است (خواجویکرمانی، 1370).
3-2-5-2. زنگی
«زنگی»ها دور از آبادیها و شهرها و در میان قلعهها ساکناند. در قلعههایشان معمولاً گنجینههای زیادی وجود دارد. این موجودات گاه به واسطۀ هیبت، سترگی و رعُبانگیزی فیزیکی از ارکان طلسماتاند و معمولاً نگهبان قلعههایی هستند که طلسم در آن قرار دارد و از فراز قلعه به سوی فردِ پیش آینده سنگهایی چند منی پرتاب میکنند و قهرمان باید بدون ترس و واهمه، تیری مستقیم بر سینه این زنگی بزند تا به مرحلۀ بعدی برسد. زنگیان آدمیخوارند و در ساحل دریا میزیند. در منظومۀ همای و همایون، سمندون زنگی همراه با چهل زنگی دیگر بر دریا مترقب و مترصد کاروانیان و مسافرانند (همان). داشتن زر و زیور فراوان، تندی و تیزی شهوت، داشتن زنان و دختران زشت طلعت و در عین حال آزمند در شهوترانی، غارت بازرگانان و احتباس ایشان، ربودن شاهدختان و دختران زیبا و احتباس ایشان، به وجد و طرب پرداختن و عاشق وجد و طرب بودن از ویژگیهای زنگیان است.
3-2-5-3. دیو
مطابق روایات، دیوان موجوداتی شاخدار، زشترو، حیلهگر و آدمیخوارند. سنگدلی و ستمکاری، توانِ خارقالعاده، تغییر شکل، افسونگری و تغییر چهره از دیگر ویژگیهای اینان است. در ادب پارسی دیو گاهی مرادف اهریمن در اندیشۀ ایرانی و گاه به معنی شیطان در فرهنگ اسلامی و زمانی به مفهوم غول و عفریت و موجودات خیالی است که در بیشتر روایتهای عامیانه از جمله «سمک عیار»، «دارابنامه» و « امیر ارسلان» تجلی یافته است (یاحقی، 1386). مارزلف[12] دربارۀ این موجود وهمی میگوید: «اغلب موجودی است مذکر با جنبههای مختلف و متعدد و متلون در قصهها که نمیتوان به سهولت برای آن تصویری ثبت کرد. دیو اصلی بدخواه آدمیزاد است و اغلب دختران باکره آدمیان را میرباید و میکوشد -بدون نتیجه- او را به وصلت خود درآورد. جالب توجه اینکه دیو ظاهراً نمیخواهد یا نمیتواند با توسل به زور به مقصود خود برسد، بلکه خود را موقوف به این میکند که با رضایت به محبوبهاش برسد. روح این دیو در شیشهای است که در بدن یک حیوان یا یک شئ دیگر پنهان است به نحوی که فقط با یافتن این شیشه و شکستن آن، میتوان بر دیو چیره شد... با وجود نیروی فوقالعاده، موجودی کُند ذهن است، پس همواره این خود اوست که در اثر تملقها و چربزبانیهای محبوبهاش، فریب خورده و نهانگاه شیشۀ عمر خود را برملا میکند. البته غیر از این صفات اصلی، گاه دیو خیرخواه قهرمان داستان نیز میشود (مارزلف، 1376). در منظورمۀ همای و همایون آنجا که همای به زرینهدژ میرود، پس از گذشتن از دریای آتش، دیوی در مقابلش ظاهر میشود به نام زند جادوگر:
پدید آمد از دامن کوهسار |
|
یکی دیو پتیاره مانند قار |
(خواجویکرمانی، 1370)
و همای برای کشتن آن دیو اسم اعظم خداوند را میخواند، به او حمله کرده و او را از پا درمیآورد.
3-2-5-4. جادو
«جادو» عبارت است از تغییر یا گردانیدن ماهیت و صورت واقعی اشیاء به امری غیرحقیقی یا خیالی. جادو در «شاهنامه» یا مثبت و ایزدی است که سروش آن را میآموزاند؛ مثلاً فریدون میتواند به اژدها تبدیل شود و یا منفی است که اهریمن آن را میآموزاند و نارواست؛ مانند افراسیاب که به جادو در سنگ نهان میشود و باران و برف بر لشکر ایران می باراند (رستگارفسایی، 1383).
یکی از اعمال پر بسامد جادوگران در قصهها، ایجاد رعد و برق، طوفان، بارش باران و تگرگ جادویی و نیز پنهان کردن خود از چشم مردم است که کاشفی از آن به «ناموس اکبر» تعبیر میکن. به نظر کاشفی، «ایجاد رعد و برق و بارش برف و باران و تگرگ از تدخینات «ناموس اکبر» ذیل علم «سیمیا» است که بدین علم تصرف توان کرد در خیالات مردم و تسلط وهم بر ایشان و استحضار روحانیات و انقلاب اعیان در متخیله مجلس به نمایش سحاب و مطر و رعود و بروق و صواعق» (کاشفی، 1302).
جادوگر از عناصر شریر قصه است و اساساً برای هر قصهای جادوگری لازم است؛ زیرا جادو از اعمال خارقالعاده و چشمبندانه است که مخاطبان از وجود آن لذت میبرند. این جادوگران در اغلب قصهها در سرزمینی غیر از ایران میزیند؛ زند جادو در سرزمینی مابین ایران و چین زندگی میکند (خواجویکرمانی، 1370).
استفاده از عناصر و ابزار رعبآور همچون آتش، شیر، عقاب و مارهای سهمناک برای ترساندن افراد دیگر از جمله شگردهای جادوگر است که البته این موارد گویی موهوماند؛ چنانکه همای به راحتی از این طلسمات میگذرد:
خدا را به اسماء اعظم بخواند |
|
عنان برزد و اسب سرکش براند |
(خواجویکرمانی، 1370)
از دیگر ابزارهای مورد استفاده جادوگر، ابرهای ترسناک و سیاه رنگ است و نیز بهرهگیری از دیوان و زنگیان (همان). معمولاً جادوگران دو کُنش همسان دارند؛ یکی، ربودن شاهزادگان و شاهدختان و دیگری، نگهداری از گنج اساطیری شاهان کیانی؛ زند جادو، پریزاد دختر خاقان و نیز گنج کیخسرو را دارا است (همان).
به اعتقاد یونگ[13] از نظر کهنالگویی زنان جادوگر اغلب با نیروهای مرموز و دنیای ارواح سروکار دارند (یونگ، 1392).جادوگران در قصه، همواره نقش منفی ندارند و گاهی این مظهر عنصر مادینۀ منفی کارکردی مثبت مییابد؛ چنانکه به گفتۀ یونگ نقش راهنما و میانجی را میان (من) و دنیای درون (خود) برعهده میگیرد (همان).
3-2-6. بنمایههای کرامت
یکی از عناصر مهّم در قصههای عامیانۀ ایرانی، ظهور عناصر مذهبی در جریان قصه است. در داستان همای و همایون، نشانهها و خویشکاریهای مذهبی که برخاسته از فرهنگ
ایرانی- اسلامی است در قالب یاریگر به مدد قهرمان میآیند. خدیش معتقد است: «با توجه به این نکته که جامعۀ ایرانی بافت و فرهنگی مذهبی دارد، دعا، مناجات، نذر و نیاز، توسل به امامان و معصومان از رفتارهایی هستند که قصهگوی ایرانی با تأکید بر نیروی خارقالعاده آنها شنوندگانش را به تقویت اعتقادات دینی تشویق میکند» (خدیش، 1388).
3-2-6-1. خواب و رؤیا
خواب و رؤیا از عناصر بسیار مهم در اسطوره، حماسه، قصه و حتی مطالعات روانکاوی است. قشیری از منظر عرفانی، خواب را نوعی کرامت میداند (قشیری، 1374). سّرامی از منظر حماسی، خواب را زهدان پرورش رویدادهای حماسی میداند (سرامی، 1368). خوابها در قصهها معمولاً نقش پیشگویی یا پیشبینی دارند و گاه عامل «عزیمت» قهرمان است که به تبع آن، رخدادهای گوناگون بر قهرمان عارض شده، او را به غایت داستان رهنمون میکند. همای در ادامۀ سفر به چین، شبی همایون را در خواب میبیند (خواجویکرمانی، 1370). نکتۀ جالب آنکه در خواب، بین عاشق و معشوق مباحثه پیش میآید و معشوق از آنچه بر عاشق گذشته باخبر است (همان). این خواب روند جستوجوی معشوق را تسریع میبخشد و در واقع، سبب بیداری و هوشیاری و پویندگی میشود، همچنانکه همای در خواب با همایون ملاقات کرده و همایون او را ملامت میکند که چرا آرمیدهای؟ همای نیز از خواب جسته و تنها و بیکس روانۀ دیارجانان میشود (همان).
3-2-6-2. اسم اعظم
برای گشایش طلسم و تعاویذ معمولاً از اسامی مبارک خداوند بهره برده شده و اسم اعظم خداوند مشهورترین نوع طلسم است که در قصههای عامیانه بسیار کاربرد دارد (عزیزیفر، 1392). به اعتقاد برخی، اسم اعظم خداوند بر کسی آشکار نشده است و فقط اولیاء و پیامبران از آن آگاهند (موسیپور، 1387)؛ بنابراین این اسم، اسمی است که به وضوح مشخص نیست، اما هرچه هست طلسمگشا و جادوشکن است. قهرمان قصه به مدد این اسم از عهدۀ طلسمات برمیآید و هیچ جادویی بر او اثرگذار نیست (خواجویکرمانی، 1370).
بحث و نتیجهگیری
با بررسی منظومۀ همای و همایون، برخی از عناصر بایسته و بنیادین قصهها همچون مار، اژدها، گاو، فیل، سیمرغ و... و نیز استحالۀ موجودات (پیکرگردانی) در آن دیده نشد و همین عامل از گیرایی آن کاسته است. تیپ کُنشگر مهمی همچون اربابان معرفت نیز نقشی ندارند. بُنمایۀ موضوعی بالاترین بسامد را دارد (هفت عنصر مربوط به این بُنمایه است) و این بیانگر آن است که این منظومه بیش از آنکه پویا و سیّال باشد، قصهای ایستا است و گوینده تنها برحسب برخی موضوعات مستعمل، داستان را گزارش کرده است. تعدد شخصیتها وجود ندارد و فقر بُنمایههای عیّاری نشاندهندۀ این است که گویندۀ روایت به خوبی نتوانسته است ویژگیهای تامۀ قصه را -که غالباً متأثر از «شاهنامه» و حماسههای ملی است- بازنمایی کند. قهرمان همچون امیرارسلان به تصویری دل میبازد و برای رسیدن به او از مسالک و مهالکی بس آسانتر میگذرد؛ بنابراین، قهرمان «بزن بهادری» و سلحشوریِ قهرمانان قصههای عامیانهای را که متأثر از «شاهنامه» است، ندارد.
در بحث بُنمایههای انسانی همان عناصر معمول قصه حضور دارند؛ موتور محرکۀ قصه شاه است و در این منظومه، شاه ویژگی اغلب شاهان دیگر قصهها را دارد؛ یعنی نداشتن فرزند و آرزوی داشتن فرزند. پس از نذر و نیازهای فراوان سرانجام او دارای فرزند میشود. شاهزاده، دومین عنصر انسانی و بسیار مهم است که او نیز فردی سعادتمند، نیرومند، رزمآور و درخور است و «سفر» به عنوان یکی از بُنمایههای مهم قصه از کُنشهای گریزناپذیر اوست.
درباب بنمایههای حیوانی، دو حیوان مشهور حضور دارند؛ اسب و گورخر. در مورد بنمایههای شگرف یا شگفت نیز وضع به همین منوال است؛ دیوی که در این قصه بدان اشاره شده، همان ویژگیهای تکراری که در قصهها آمده، دارا است؛ او درازبالا و تنومند و سیاه است با دندانهایی چون یشک. زنگیان نیز نقشی تکرار دارند؛ یعنی از عوامل طلسم هستند و حتی نام ایشان نیز همان نام معهود است؛ سمندون زنگی. جادوگران نیز در قصه، همواره نقش منفی ندارند و چندان خوی آزاررسانی ندارند. ابزارهای مورد استفادۀ آنان، ابزارهای معهود در دیگر قصهها است. دو کنش معهودی که از جادوگران انتظار میرود در این قصه نیز گزارش شده است: 1- ربودن شاهزادگان و شاهدختان و2- نگهداری از گنج اساطیری شاهان کیانی.
در حوزۀ بُنمایههای شگرف از نکات تأمل برانگیز رونویسی خواجو از کتاب سمک عیّار است؛ نام دیو، کارکرد او، پری و نقش او حتی صورت و هیأت او، جادوگران و کُنشهای ایشان، حتی نام جادوگر به کُلی برگرفته از داستان سمک عیّار است.
خواب همچون عاملی «گسیلکننده» عمل میکند و گاه در این خواب، بین طالب و مطلوب مباحثه انجام میگیرد و از قِبَل همین عامل، برخی از مشکلات حل میشود، تسریع در حرکت «جوینده» (قهرمان) و تنبیه او یکی دیگر از نتایج خواب در این قصه است.
با توجه بدانچه گفته شد میتوان به مسأله محوری این پژوهش چنین پاسخ داد که این منظومه بیش از آنکه در ذیل ادب مکتوب کلاسیک فارسی باشد و حاصل خلاقیت و آفرینش هنری شاعر، یک قصۀ عامیانه است؛ بنابراین، منظومۀ همای و همایونگزارشی گردآوری شده با محوریت عناصر قصهساز است تا حاصل کار هنری شاعر.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
[1]- Motif
پژوهشگران به مرور تعاریف بنمایه (موتیف) پرداختهاند و در این زمینه مقالات ارزشمندی گزارش شده است (برای تعاریف مختلف بنمایه و انواع آن به پارسانسب (1388) نگاه کنید.
[2] - Semantic Field
[3]- Topos
[4]- Gary, M.
[5]- Propp, V.
[6]- Climax
[7]- Episode
[8]- Cycle
[9]- Talisman
[10]-Campbell, J.
[11]- Elliade, M.
[12]- Marzolph, U.
[13]- Yung, C. G.