The Comprehensive Review of Using the Conflicting Verbs in Sa’di’s Sonnets

Document Type : Research Paper

Authors

1 Associate Professor of Persian Language and Literature, Zanjan University, Zanjan, Iran

2 Assistant Professor of Persian Language and Literature, Zanjan University, Zanjan, Iran

3 MA Student in Persian language and literature, Zanjan University, Zanjan, Iran

Abstract

One of the attributes of Sa’di is his exact recognition of the Persian language and its efficiencies and the maximum use of the capacities of this language; but this exploitation is so artistic that the reader is enchanted fluidity and eloquence of speech and does not understand its artistic arrangement. One of these performances is the use of conflicting verbs in sonnets, a point that has not been thoroughly analyzed yet and enjoying the beauty of Sa'di's words doubles. This article examines the current contradiction in all Sa’di’s sonnets, and, in addition to identifying and categorizing its types and subcategories, Sa’di's subtle delights in using this array, such as bringing the opposite of a verb from several verbs that are semantically related, are used to synonymize verb, and ... along with the frequency of all the pseudo-couples that are used interchangeably in Sa'di's lyrics, along with their frequencies.

Keywords


ایجاد «تضاد» در کلام از شگردهای مؤثر در زیبایی‌آفرینی ادبی است که از دیرباز مورد توجه گویندگان و نویسندگان بوده است و آن را به شیوه‌های مختلف به‌کار برده‌اند. از این رو، در بلاغت قدیم و جدید مورد توجه پژوهشگران واقع شده و دربارۀ اقسام و حالات گوناگون آن تحت عنوان‌‌های مختلف بحث‌ شده است. در واقع «در شعر و زبان شاعرانه میان متضادها سازگاری و سازواری ایجاد می­شود و شاعر در میان اضداد به گونه­ای آشتی برقرار می­کند که دشمنی و رمندگی احساس نمی­شود» (عقدایی، 1396: 81). از جملۀ کسانی که هنرمندانه این «آشتی میان متضادها» و «تضاد میان غیرمتضادها» را برقرار کرده، سعدی است.

سعدی را افصح‌المتکلمین و استاد بلامنازع زبان فارسی دانسته‌اند که «شیرینی کلام و فصاحت بیان در میان پارسی‌گویان به او ختم شده‌است» (صفا، 1378، ج 3 :611). دربارة سعدی و رمز رسیدن او به این جایگاه رفیع در ادب فارسی، کم سخن نگفته­اند. محجوب معتقد است: «هیچ فارسی‌زبانی اعم از شاعر یا نویسنده وجود ندارد که مانند سعدی روح زبان فارسی را دریافته و به رموز و ریزه‌کاری‌های آن واقف باشد» (محجوب، 1352: 328). سعدی به‌گونه‌ای لفظ و معنی را با هم جمع می‌کند که خواننده از یک سو، تصنعی در کلام احساس نمی‌کند و از سوی دیگر، آن را بسیار متعالی‌ می‌یابد و به قول زرین‌کوب «معانی او هرچند گهگاه عادی است، به هیچ وجه مبتذل و دست‌فرسود به نظر نمی‌رسد؛ بلکه همواره لطف ذوق و قدرت تعبیر شاعر در آن، تصرفات مناسب می‌کند و آن‌ها را از حدود معانی متعارف بالاتر می‌برد» (زرین‌کوب، 1379: 118). این نکته دربارة استفادۀ سعدی از عناصر بلاغی و آرایه‌های ادبی نیز صادق است، چنانکه پژوهشگران بسیاری از آن سخن گفته و زوایای آن را در سخن وی کاویده‌اند. یکی از آرایه‌های ادبی مورد علاقۀ سعدی «تضاد» است به حدی که «می‌تواند به عنوان یک ویژگی سبکی او در سطح ادبی به شمار آید» (نادری پیکر و وحیدیان کامیار، 1395: 97). وی نه تنها در غزلیات خود به وفور از «تضاد» استفاده کرده، بلکه به چگونگی کاربرد و پنهان ساختن آن در ژرف­ساخت شعرش نیز توجه ویژه داشته است. این در حالی است که آنچه تاکنون کمتر مورد توجه قرار گرفته، شیوه‌های نو‌آورانۀ سعدی در استفاده از فعل برای پدید آوردن این آرایه است.

در پژوهش حاضر، غزل­های سعدی از این دیدگاه بررسی شده است. برای این کار در همۀ غزل‌های سعدی فعل­هایی که به نوعی آرایۀ تضاد پدید آورده­اند، بررسی، شناسایی و دسته‌بندی شده­ و زیرمجموعه‌های آن‌ها همراه با بسامد کاربردشان ارائه شده است. همچنین ریزه‌کاری‌های ظریف سعدی در به‌کارگیری این آرایه که تاکنون به آن پرداخته نشده، شناسایی و معرفی شده است.

 

1. پیشینۀ پژوهش

تقریبا در همۀ کتاب‌های بدیعی از تضاد سخن گفته شده، اما کمتر به تضاد در فعل پرداخته شده است[1]. تنها گرکانی و راستگو بدون آنکه به طور مستقل از تضاد در فعل بحث کنند به نمونه­هایی از تضاد در فعل اشاره کرده‌اند (گرکانی، 1377: 266- 264 و راستگو، 1376: 201- 198). از مقالاتی که در ارتباط با این موضوع نوشته شده ‌است، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

ایران‌زاده در مقاله‌ای با عنوان «تحلیلی بر کاربرد هنری فعل در غزل‌های سعدی» به تضاد در فعل به عنوان یکی از این کاربردهای هنری پرداخته است (ایرا‌ن‌زاده، 1382: 62- 37)، وی این بررسی را فقط براساس 70 غزل سعدی انجام داده و به این مبحث هم بطور کلی (نه دقیق و جزئی) پرداخته است.

نادری‌پیکر و وحیدیان کامیار در مقالۀ مشترکی با عنوان «شگردهای خاص سعدی در دو صنعت بدیعی «تضاد» و «متناقض‌نما»» در بخش «تضاد» به تقابل افعال به عنوان بخشی از تضادهای سعدی اشاره کرده‌اند؛ فعل‌هایی که از نظر معنی ضدّ یکدیگرند، استفاده از دو فعل مثبت و منفی از مصدری یکسان، ایجاد تضاد با مفهوم کنایی افعال و قرار گرفتن فعل در برابر متضادش به شکل مصدر مرخم. ایشان برای هرکدام از این موارد، یک بیت شاهد آورده‌اند. در دو گروه اول و دوم به بعضی از جفت‌فعل‌های متضاد هم اشاره شده است (نادری پیکر و وحیدیان کامیار، 1395: 113- 97). در مقالۀ اشاره شده، تقابل افعال به عنوان یکی از شگردهای تضاد در چهار گروه کلی و بدون زیرمجموعه توصیف شده است.

احمد ذاکری در مقاله‌ای با عنوان «تحلیل و بررسی آرایۀ تقابل فعل در سروده‌های سعدی و حافظ» انواع تقابل را در شعر این دو در شش گروه جای داده است؛ تقابل پیوسته که دو فعل بدون فاصله واژه‌ای همراه با صنعت لف و نشر کنار هم قرار می‌گیرند. افعال متضادی که بدون صنعت لف و نشر به‌کار رفته‌اند؛ آن‌ها که گسسته از هم و با فاصلۀ واژه‌ای به‌کار رفته‌اند. افعالی که هر یک در مصراع جدا آمده‌اند و افعالی که مثبت و منفی یک فعل با هم آمده‌اند (ذاکری، 1395: 117- 103). در این مقاله تقسیم‌بندی افعال بیشتر براساس جای آن‌ها در بیت است و همۀ افعال ذکر نشده‌اند. چنانکه ملاحظه می‌شود در هیچ‌یک از این مقالات، تضاد فعلی به صور اختصاصی و به تنهایی موضوع مقاله نیست، بلکه به همراه بخشی از آرایه‌های ادبی و یا بخشی از تضاد به‌طور کلی مورد بررسی قرار گرفته است. بنابراین، مقالۀ حاضر، اولین مقاله‌ای است که به تضاد فعلی به‌طوراختصاصی پرداخته است.

 

2. تضاد

«اولین کسی که از صنعت تضاد سخن گفته اصمعی است... اما در ادب فارسی اولین بار در فصل 13 کتاب ترجمان البلاغه با نام متضاد از آن یاد شده است» (اسفندیارپور، 1384: 133). رادویانی نوشته است: «آن را متضاد خوانند پارسی­گویان و اما دبیران و خلیل احمد این اصل را مطابق خوانند» (رادویانی، 1380: 142). تضاد در بیشتر کتب بلاغی قدیم و جدید مطرح شده و بلاغت­پژوهان برای این صنعت ادبی، اسامی مختلفی همچون طباق، مطابقه، تطبیق و تکافو را بیان کرده­اند. این تعدد نام‌گذاری می­تواند نشان‌‌دهندۀ ضرورت و اهمیت آن باشد.

از میان معاصران، همایی در تعریف آن می‌گوید: «مطابقه که آن را تضاد و طباق نیز می­گویند، در لغت به معنی دو چیز را در مقابل یکدیگر انداختن و در اصطلاح آن است که کلمات ضد یکدیگر بیاورند. بعضی از علمای بدیع، صنعت مطابقه و تضاد را در قسمی جداگانه از صنعت بدیع نشمرده و آن را داخل مراعات نظیر و تناسب قرار داده­اند، به این ملاحظه که ممکن است اشیاء متضاد را نیز از نظر ادبی داخل امور متناسب قرار بدهیم. زیرا که ممکن است از شنیدن چیزی ضد آن نیز به ذهن خطور کند و بدین سبب است که می­گویند اشیاء به ضد خود شناخته می­شود، وَ بِضِدِّها تَتَبَیَّنُ الاَشیاءُ و باز به همین جهت است که تضاد را هم از نوع تناسب و ملازمت در فلسفه یکی از اسباب تداعی معانی و انتقال افکار شمرده­اند» (همایی، 1389: 177- 178). وحیدیان تاکید می‌کند که در تضاد، تکراری نبودن مهم است: «از طرفی دو امر متضاد اگر تکراری باشد و روزمرّه، برجستگی و ارزش ادبی ندارد، مانند در تضاد قرار گرفتن نور و ظلمت، گل و خار، دوست و دشمن، سرد و گرم در کلام» (وحیدیان، 1388: 60)؛ چراکه با دیدن آن‌ها ذهن به دلیل همان تکرار و عادت به سرعت متوجه تضاد می­شود؛ از این رو، شگفتی‌ای ایجاد نمی‌شود و خواننده لذت چندانی نمی­برد، اما وقتی سعدی می‌سراید:

 

هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند

 

آبروی نیک‌نامان در خرابات آب جوست

(576)[2]

 

در این بیت، سعدی از بیشتر فضای بیت برای تضاد استفاده کرده است: «مست و مستور»، «نشیند و ترک کند»، «آبرو و آب‌جو» و «نیک­نام بودن و به خرابات رفتن». این زیبایی و حتی پیچیدگی در افعال نیز کاملاً مشهود است. در بیت زیر:

 

اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی

 

من از تو روی نپیچم که مستحب منی

(904)

 

در بیت بالا، فعل­های مصراع اول، «میل کنی» و «میل نکنی» است که با هم تضاد دارند؛ از یک سو بین اجزاء فعل اول «میل کنی» فاصله افتاده است و از سوی دیگر در فعل دوم «میل» به قرینة لفظی حذف شده و سبب شده است که «کنی» و «نکنی» نزدیک هم قرار بگیرند به طوری که در نگاه اول فعل­ها بسیط به نظر می­رسند نه مرکب و همین پیچیدگی آرایة تضاد را چشمگیرتر کرده است.

نکتۀ دیگر اینکه افعال متضادی همچون «خواستن و نخواستن»، «خواندن و راندن»، «بریدن و پیوستن»، «گریستن و خندیدن»، «نشستن و برخاستن» و... که در سنت ادب کلاسیک فارسی از جمله کنش‌های رایج بین عاشق و معشوق به‌شمار رفته به فراوانی در غزل‌ها تکرار شده‌اند که با فضای غزل بسیار هماهنگ است.

انواع تضاد فعلی به‌کار رفته در غزل‌های سعدی، شامل سه دستۀ کلی تضاد در ایجاب و سلب، تضاد معنوی و تضاد لفظی است که در ادامه به‌طور مفصل به هر کدام پرداخته می­شود.

 

2- 1. تضاد در ایجاب و سلب

به تضاد در ایجاب و سلب فقط تقوی با نام «طباق سلب» اشاره کرده و می‌نویسد: «همچنانکه تضاد در ایجاب واقع می­شود در سلب نیز واقع می­شود و آن چنانست که دو فعل از یک مصدر مشتق باشد یکی مثبت باشد و یکی منفی یا یکی امر باشد دیگری نهی» (تقوی، 1363: 226- 225). تضاد ایجابی و سلبی در غزل­های سعدی را می‌توان در دو بخش فعل­های بسیط و فعل­های مرکب دسته‌بندی کرد.

 

2- 1- 1. تضاد ایجابی و سلبی در دو فعل بسیط

تضاد ایجابی و سلبی در دو فصل بسیط وقتی است که شاعر یک فعل بسیط را به صورت مثبت و منفی در شعر به‌کار می­برد؛ مانند:

 

مراد خاطر ما مشکل است و مشکل نیست

 

اگر مراد خداوندگار ما باشد

 (638)

بسامد افعال بسیطی که به‌صورت متضاد (مثبت و منفی) در شعر سعدی به‌کار رفته‌اند به قرار زیر است:

«است/هست و نیست» (به‌صورت فعل تام 13 بار: 543، 545، 566، 576، 595، 590، 591، 598، 600، 622، 695، 874 و 927)، «است/هست و نیست» (به‌صورت فعل ربطی 6 بار: 569، 552، 591، 596، 638 و 830)، «است و نه ... است= نیست» (4 بار: 552، 549، 565 و 593)، «بودن و نبودن» (به‌صورت فعل ربطی 4 بار؛ باشد- نباشد: 547، 713 و 830 و نتوان بود- توان بود: 593)، «بودن و نبودن» (به‌صورت فعل تام 3 بار؛ نبود- بود: 874، باشد- نباشد: 853 و باشد- باشم- نباشد: 644)، (به‌صورت فعل ربطی و تام 2بار؛
باشد- نباشد: 602 و باشم- نباشم: 615 و به‌صورت فعل تام و ربطی 1 بار؛ بود- نه بود: 679)، «رفتن و نرفتن» (10 بار؛ برود- نرود: 693، می­روی- نرفت: 619، بروم- نرود: 683، رفتند- نرود: 935، نرود- بروم: 840، می­روم- نمی­رود: 786، نرود- رود: 707، روی- نرود: 713، نرفت- برفتی: 772 و نروم- رفتم: 759)، «گفتن و نگفتن»
9بار؛ گویند- مگو: 537، گفتی- مگو: 547، گفتیم- نگفتیم: 572، نگویم- توان گفت: 629، مگوی- گوید: 649، گوید- نگویم: 689، نه گفتی- گفتم: 880، نگویم- بگفت: 913، نگویم- بگوید: 926 و مگوی- بگوی: 937)، «دیدن و ندیدن» (8 بار؛ بیند- نبیند: 535 و 710، دیده­ایم- ندیده­ایم: 554، نبیند- ببیند: 728، ندیده ست- دیده ست: 671، نمی­بینند- دیده­اند: 656، ببینم- نمی­بینم: 930 و ندیدم- دیدی: 872)، «ماندن و نماندن» (3بار؛ ماند- نماند: 655، بماند- نماند: 696 و نخواهد ماند- بماند: 878) به‌کار رفته است. زوج‌فعل‌های «پرسیدن و مپرسیدن» (بپرس- مپرس: 575 و مپرس- بپرس: 570)، «خواستن و نخواستن» (خواست- نخواست: 788 و خواهی- نمی­خواهی: 862)، «دادن و ندادن» (بدهد- ندهد: 655 و مده- بده: 561)، «رسیدن و نرسیدن» (رسد- نرسد: 871 و
رسید- نمی­رسد: 617)، «ساختن و نساختن» (بسازد- نسازد: 588 و نسازد- سازی: 844)، «شنیدن و نشنیدن» (می‌شنوم- نشنوم: 917 و نشنود- شنودی: 896)، «نشستن و ننشستن» (بنشینم- ننشیند: 588 و نشستیم- ننشستی: 912)، «نمودن و ننمودن» (ننماید- نمودی: 895 و نمودی- نمی­نمایی: 719)، «نیوشیدن و منیوشیدن» (بنیوش- منیوش: 737 و
می­نیوشم- منیوش: 735) هرکدام 2 بار و زوج‌فعل‌های «آمدن و نیامدن» (نآیی- آیی: 853)، «بخشودن و نبخشودن» (نبخشاید- ببخشاید: 694)، «بریدن و نبریدن»
(برید- نبریدم: 769)، «بستن و نبستن» (ببندم- نبندم: 870)، «پسندیدن و نپسندیدن» (بپسندند- نپسندی: 864)، «پوشیدن و مپوشیدن» (مپوش- بپوشانی: 539)،
«تابیدن و نتابیدن» (نتابد- تافت: 611)، «توانستن و نتوانستن» (توانم- نتوانم: 791)،
«دانستن و ندانستن» (نداند- بداند: 525)، «دویدن و ندویدن» (دویدمت- ندویدم: 769)، «رهاندن و نرهاندن» (برهانم- نرهانم: 817)، «ستاندن و نستاندن» (ستانند- نستانند: 883)، «سوختن و نسوختن» (بسوخت- نسوخت: 570)، «شایستن و نشایستن» (نشاید- شاید: 690)، «غنودن و نغنودن» (نغنویدم- غنودی: 895)، «کردن و نکردن» (مکن- بکن: 913)، «کشتن و نکشتن» (نکشد- بکشد: 648)، «گرفتن و نگرفتن» (نگرفت- بگرفت: 610)، «گنجیدن و نگنجیدن» (نمی­گنجی- گنجی: 735)، «نالیدن و ننالیدن» (بنالیدی- ننالند: 749)، «نگریستن و ننگریستن» (می­نگرم- نمی­نگری: 870) و «یافتن و نیافتن»
(یافته ست- نیافته ست: 593 ) هرکدام 1 بار به‌کار رفته‌اند.

نکتۀ قابل توجه در این کاربرد آن است که گاه شاعر با هنرمندی دو فعل متضاد را در کنار یکدیگر قرار داده­ تا برجستگی و زیبایی بیشتری ایجاد کند:

 

گرم حیات بماند نماند این غم و حسرت

 

و گر نمیرد بلبل درخت گل به بر آید

(696)

 

گاه نیز این برجستگی و زیبایی را از طریق قرار دادن دو فعل متضاد در ابتدا و انتهای بیت و درهم آمیختن آرایۀ تصدیر و تضاد با یکدیگر ایجاد کرده ­است:

 

نشاید خون سعدی بی­سبب ریخت

 

ولیکن چون مراد اوست شاید

(690)

 

2- 1- 2. تضاد ایجابی و سلبی در دو فعل مرکب

سعدی این آرایه را در فعل­های مرکب به سه صورت به‌کار گرفته است:

* گاه دو جزء اسمی و فعلی افعال مرکب در هر دو صورت ایجاب و سلب کنار هم ذکر شده ‌است؛ مانند «به پایان رفتن و به پایان نرفتن» در بیت زیر:

 

سعدیا گر همه شب شرح غمش خواهی گفت

 

شب به پایان رود و شرح به پایان نرود

(684)

* گاه میان دو جزء فعل جدایی افتاده است. در این حالت زیبایی بیشتری ایجاد شده است:

 

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی

 

جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی[3]

(935)

 

زوج‌فعل‌های «به پایان رسیدن/ رساندن و به پایان نرسیدن/ نرساندن» (2بار؛
به پایان رسدم- پایان نرسانم: 796 و به پایان نرساند- به پایان برسانی: 915) و زوج‌فعل‌های «به پایان رفتن و به پایان نرفتن» (به پایان رود- به پایان نرود: 684)،
«اثر کردن و اثر نکردن» (اثر کند- نکند اثری: 875)، «احتمال کردن و احتمال نکردن» (احتمال کنند- نکنند احتمال: 979)، «پی‌گرفتن و پی‌نگرفتن» (پی گیرد- نگیرد پی: 734)، «تمنا کردن و تمنا نکردن» (تمنایی بکن- نخواهم کرد تمنایی: 935)، «نگاه کردن و نگاه نکردن» (نگه می­نکنی- نگه می­کند: 877)، «خیال بستن و خیال نبستن»
خیال بست- خیال مبند: 725)، «دست دادن و دست ندادن» (ندهد دست- دست دهد: 936)، «دوست داشتن و دوست نداشتن» (دوست ندارم- دارد دوست: 606)،
«کم... گرفتن و کم... نگرفتن» (کم مگیر- گیری کم: 582)، «گذر کردن و گذر نکردن» (گذر کرد- گذر نکرد: 852) و «میسّر شدن و میسّر نشدن» (میسّر شد- میسّرش نشود: 932) هرکدام 1 بار به همین گونه به‌کار رفته‌اند.

* گاه شاعر جزء اسمی یکی از زوج‌فعل‌ها را به قرینه حذف کرده است. در بسیاری از این موارد، شاعر به گونه‌ای بیت را چیده که «همکرد»ها در کنار یکدیگر قرار گیرند و در نگاه اول، هر دو فعل، بسیط به نظر رسند که در این حالت تضاد میان دو فعل قوی‌تر می‌شود؛ مانند: «نظر کردن و نکردن» در بیت زیر:

 

گر یک نظر به گوشة چشم ارادتی

 

با ما کنی و گر نکنی حکم از آن توست

(554)

 

بیشترین کاربرد این نوع در غزل­های سعدی با «نظر کردن و نکردن» (6 بار) است:

 

شاید اگر نظر کنی ای که ز دردم اگهی

 

ور نکنی اثر کند دود دل سحرگهی

(924)

 

به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم

 

نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد

(643)

 

گر نظری کنی کند کشتة صبر من ورق

 

ور نکنی چه بر دهد بیخ امید باطلم

(787)

 

من نه مخیّرم که چشم از تو به خویشتن کنم

 

گر تو نظر به ما کنی ور نکنی مخیّری

(873)

 

گر یک نظر به گوشة چشم ارادتی

 

با ما کنی و گر نکنی حکم از آن توست

(544)

 

عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن

 

ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را

(530)

 

ملاحظه می‌شود که شاعر در سه بیت میان «نظر» و «چشم» مراعات نظیر و در یک بیت میان «نظر» و «منظر» جناس ایجاد کرده است. زوج‌فعل‌های زیر نیز هرکدام یک بار به همین‌گونه استفاده شده‌اند:

«اجابت کردن و نکردن» (اجابت کنی- نکنی: 795)، «تأمل کردن و نکردن»
(تأمل نکنم- بکنی: 931)، «جزع کردن و نکردن» (جزع کنی- نکنی: 649)، «لطف کردن و نکردن» (لطف کنی- نکنی: 600)، «میل کردن و نکردن» (میل کنی- نکنی: 904)، «نگاه کردن و نکردن» (کند نگاه- نکند: 578)، «وفا کردن و نکردن» (وفا کنی- نکنی: 613)، «سر نهادن و ننهادن» (سر بنهد- ننهد: 549)، «عهد شکستن و نشکستن»
(عهد شکست- نشکستم: 769)، «عنان گرداندن و نگرداندن» (عنان بگردانی- برنگردانم: 795)، «دست رسیدن و نرسیدن» (دست رسد- نرسد: 636)، «به جای آوردن و
به جای نیاوردن» (به جای آرم- نیاری: 880) و «از پیش رفتن و از پیش نرفتن»
(می­رود از پیش- می‌نرود: 684).

 

2- 2. تضاد معنوی

«گاهی طباق از روی معنی واقع می‌شود نه از روی لفظ و آن را طباق معنوی گویند» (تقوی، 1363: 227). برای ایجاد تضاد معنوی در فعل، شاعر از دو فعل مختلف استفاده می‌کند که از نظر معنایی با یکدیگر تضاد دارند. تضاد معنوی فعل در غزل­های سعدی را می‌توان در هشت بخش طبقه‌بندی کرد: فعل­هایی که هر دو بسیط‌اند، فعل­هایی که یکی بسیط و دیگری پیشوندی است، فعل­هایی که یکی بسیط و دیگری مرکب است، فعل‌هایی که هر دو مرکب‌اند، فعل­هایی که یکی مرکب و دیگری پیشوندی است، فعل­هایی که هر دو پیشوندی است، تضاد در مصدر دو فعل و ناسازی ترکیبی.

 

2-2-1. تضاد معنوی دو فعل­ بسیط با یکدیگر

در این کاربرد دو فعل متضاد بسیط در مقابل هم به‌کار می‌روند؛ مانند:

 

عشق آمد و عقل همچو بادی

 

رفت از بر من هزار فرسنگ

(743)

در عین حال که گاه سعدی هنرمندانه یک فعل بسیط را با دو فعل بسیط دیگر
مقابل می‌سازد:

 

هوش می­آمد و می­رفت و نه دیدار

 

تو را می­بدیدم نه خیالم ز برابر می­شد

(651)

 

ملاحظه می‌شود که «می­آمد» با دو فعل«می­رفت» و «می­شد» (به همان معنی«می­رفت») تضاد دارد.

گاه نیز با قرار دادن دو فعل متضاد در اول و آخر بیت، صنعت ادبی تضاد را چشمگیرتر می‌کند:

 

افتاده زمین به حضرت او

 

گردونش به خدمت ایستاده

 (846)

 

علاوه بر آنکه شاعر در بیت بالا صنعت حسن تعلیل را هم به‌کار گرفته و دلیل افتادگی زمین را تواضعش در مقابل معشوق (یا ممدوح) و برافراشتگی آسمان را ایستادن در خدمت وی می‌داند.

بیشترین کاربرد این تضاد در غزلیات با زوج‌فعل‌های «آمدن و رفتن» (21بار؛
آمد- رفت 522، 743 و 924، روند- آیند: 856 و 862، بیایمت- روم: 542،
آمده­ای- روم: 522، بیاید- برود: 682، آید- رود: 681، رود- بیاید: 546،
می­آمد- می‌رفت: 651، می­روی- می­آیی: 674، 613 و 746، آیند- روند: 674،
می­رود- می­آید: 702، رفتی- می­آیی: 736، آمدی- برفتی: 768، آمدم- برفتی: 861، آمد- رود: 909 و بیایی- برود: 934) است. پس از آن «راندن» به معنی دور کردن با «خواندن» به معنی دعوت کردن (8بار؛ بخواند- براند: 550، بخوانی- برانی: 795 و 841، برانی- بخوانی: 604، خوانی- رانی: 635، بخوان- برانی: 748، بخوان- بران: 778 و
می­خوانی- می­رانی: 908)، «گشودن و بستن» (8بار؛ می­بنددم- می­گشاید: 690،
- بگشای: 691، ببندی- بگشاید: 695، گشاده­ست- بسته­ست: 717، بسته- گشاده: 846، بگشای- بندی: 864 ، نبسته ست- نمی­گشایند: 910، ببندی- بگشایی: 930)،
«خندیدن و گریستن» (6بار؛ بخندیدم- بگرستم: 760 ، بگریم- بخندم: 766 و 827، بخندی- بگریم: 824، 707 و 655) و «کشتن و نواختن» (5بار؛ بکشی- بنوازی: 670 و 891، نوازی- کشی: 639، می­نوازی- می­کشی: 923، بکشد- بنوازد: 754)،
«راندن و بخشودن» (5بار؛ برانی- ببخشاید: 599، برانی- ببخشایی: 936، برانند- ببخشایند: 812 و 813 و ببخشی- برانی: 911)، «دادن و ستاندن» (4بار؛ بده- بستان: 535 و 694، دادی- ستدی: 844 و دهندت- بستان: 847)، «بریدن و پیوستن» (3بار؛ ببریدند- پیوستند: 658، ببرید- پیوست: 546 و بریدم- پیوستم: 759) و «زدن و نواختن» (3بار؛ بزند- بنوازد: 550 و 578 و بنوازی- بزنی: 793)، «کشتن و پروردن» (2بار؛ بکشد- بپرورد: 584 و بکشی- بپروری: 876)، «گرفتن و گذاشتن» (2بار؛ بگیرند- بگذارند: 660 و بگیر- بگذار: 705)، «نشستن و ایستادن» (2بار؛ نشستم- ایستاده­ام: 612 و بایستم- بنشینی: 919) و زوج‌فعل‌های «ایستادن و چمیدن» (ستاده ست- بچمند: 670)، «پروراندن و راندن»
(می­پرورد- براند: 588)، «خریدن و فروختن» (بخریده­ام- بفروخته: 845)، «آمدن و شدن» (می‌آمد- می‌شد: 651)، «افتادن و ایستادن» (افتاده- ایستاده: 846)، «کاستن و افزودن» (بکاهی- بیفزایی: 932)، «گذشتن و ماندن» (گذشت- بماند: 706)، «گرفتن و آمرزیدن» (بگیرد- بیامرز: 783)، «گرفتن و رهاندن» (بگیری- برهانی: 911)، «نواختن و انداختن» (بنوازی- بیندازی: 740)، «نواختن و رنجاندن»، (بنوازی- برنجانی: 913)، «نواختن و گداختن» (بنوازی- بگدازی: 550)، «دادن و گرفتن» (بده- بگیر: 713 )،
«راندن و نواختن» (برانی- بنوازی: 694) و «بودن» به معنی ماندن با «گریختن»
(بباشم- بگریزم: 896) هرکدام 1 بار به‌کار رفته است.

نکتۀ قابل توجه اینکه سعدی با هنرمندی از همۀ ظرفیت‌های زبان فارسی استفاده می‌‌کند؛ از یک سو، متضاد یک فعل را از فعل‌های مختلفی که از جهت معنایی به هم نزدیکند، قرار می‌دهد. به عنوان مثال، «نواختن» به معنی مورد لطف قرار دادن را با پنج فعل: «زدن»،«رنجاندن»، «انداختن»،«گداختن» و «کشتن» مقابل می‌کند:

 

گر بزند بی گناه عادت بخت من است

 

ور بنوازد به لطف غایت احسان اوست

 (578)

 

مرا که پیش تو اقرار بندگی کردم

 

رواست گر بنوازی و گر برنجانی

 (913)

 

تو دانی ار بنوازی و گر بیندازی

 

چنان که در دلت آید به رأی انور خویش

 (740)

 

گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر

 

حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست

(550)

 

بندگان را نه گزیر است ز حکمت نه گریز

 

چه کنند؟ ار بکشی ور بنوازی خدمند

(670)

 

همچنانکه «راندن» به معنی دور کردن را با چهار فعل: «خواندن»، «بخشودن»، «پروراندن» و «نواختن» به کار برده است:

 

گر برانی چه کند بنده که فرمان نبرد

 

ور بخوانی عجب از غایت احسان تو نیست

 (604)

 

سر ما و آستان خدمت تو

 

گر برانی و گر ببخشایی

 (936)

 

گر قبولم می­کند مملوک خود می­پرورد

 

ور براند پنجه نتوان کرد با بازوی دوست

(588)

 

هنوز با همه بدعهدی­ات دعا گویم

 

که گر به قهر برانی به لطف بنوازی

(890)

و «ایستادن» را نیز با سه فعل: « افتادن»، «نشستن» و «چمیدن» متضاد می‌آورد:

 

افتاده زمین به حضرت او

 

گردونش به خدمت ایستاده

(846)

 

عمر نبود آنچه غافل از تو نشستم

 

باقی عمر ایستاده­ام به غرامت

(612)

 

در چمن سرو ستاده ست و صنوبر خاموش

 

که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند

(670)

 

از سوی دیگر، فعل‌هایی با بیش از یک معنی را هر بار با یک متضاد می آورد؛ چنانکه «گرفتن» را یک بار به معنی «مؤاخذه کردن» با «آمرزیدن» متضاد می‌آورد:

گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد

 

گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم

 (783)

و بار دیگر به معنی اسیر کردن با «رهاندن»:         

 

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

 

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

(911)

 

نکتۀ دیگر اینکه گاه سعدی برای ایجاد آرایۀ تضاد از مترادف یک فعل به صورت سلبی استفاده می‌کند. به عنوان مثال «دیدن» و «نگریستن» مترادف شمرده می‌شوند؛ اما سعدی با سلبی به‌کار بردن نگریستن به صورت «ننگریستن» در بیت، تضاد ایجاد کرده است:

 

تو که همتای خویشتن بینی

 

لاجرم ننگری به مثل منی

 (905)

 

علاوه بر «دیدن و ننگریستن»که شاهد آن بیان شد، «کشتن و نمردن» (2بار؛
کشند- نمیرد: 633 و بکشی- نمیرد: 634) و «رمیدن و نگریختن» (1 بار؛ نگریزد- برمند: 670) به این صورت به‌کار رفته‌اند.

 

2-2-2. تضاد معنوی دو فعل­ بسیط و پیشوندی با یکدیگر

بیشترین و زیباترین تضادهایی که سعدی در این نوع فعل‌ها ایجاد کرده تضاد بین «نشستن/ نشاندن» با «برخاستن» است و به نظر می‌رسد در تقابل این دو فعل جای خالی نگذاشته است[4]؛ چنانکه گاه این دو فعل را در معنای متداول می‌آورد:

برخیز که در سایة سروی بنشینیم

 

کانجا که تو بنشینی بر سرو قیام است

 (566)

 

و البته چنانکه ملاحظه می‌شود، علاوه بر تضاد بین دو فعل در مصراع اول، شاعر با استفاده از واژة «قیام» به معنی «برخاستن» و «بنشینی» در مصراع دوم نیز تضاد دیگری ایجاد کرده و در واقع، آرایة تضاد را دو بار به‌کار گرفته است. نکتة ظریف دیگر اینکه معمولا «برخاستن» برای «راه افتادن» است درحالی‌که شاعر منظور از «برخاستن» را «نشستن» عنوان می‌کند (برخیز که ... بنشینیم) و به این ترتیب، نوعی «پارادوکس» نیز در کلام ایجاد می‌کند. در بیت زیر نیز به‌وجود آمدن و از بین رفتن فتنه معطوف به نشست و برخاست معشوق است:

 

دی زمانی به تکلف بر سعدی بنشست

 

فتنه بنشست چو برخاست قیامت برخاست

(551)

همچنانکه در بیت زیر «نشستن» معشوق با «برخاستن» سرو همراه است:

 

در گلستانی کان گلبن خندان بنشست

 

سرو آزاد به یک پای غرامت برخاست

(551)

 

در عین حال کلام به گونه‌ای تنظیم شده که دارای تشبیه تفضیل هم باشد: جایی که معشوق بنشیند، سرو باید برخیزد، اما «به یک پای» تا به خاطر ادعای برابری با معشوق تنبیه شود. شاید اوج استفاده از روابط معنایی پیچیدة این دو مصدر به ظاهر سادة فارسی را بتوان در بیت زیر دید:

گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز

 

فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم

 (782)

 

در بیت بالا در اندوه ماندن با تعبیر «به غم نشستن» و دست از جان شستن با تعبیر «از جان برخاستن» آمده تا باز یک «نشستن» در مقابل یک «برخاستن» قرار گیرد. جالب اینکه عاشق (شاعر) که باید یکی از این دو را انتخاب کند، هر دو را می­پذیرد تا کمال اطاعتش را به معشوق بنماید: هم در غم می‌نشیند و هم از سر جان برمی­خیزد و هم می‌گوید که هر دوی این گزینه‌ها، چون از طرف معشوق است به اندازة یک نشست و برخاست معمولی برایش خواهد بود.

فعل‌های «رفتن و بازآمدن» (4بار؛ برفت- بازآمد: 535، رفتی- بازآ: 776،
می­روی- بازمی­آیی: 873 و رفتم- بازآمدم: 919)، «نشاندن و برکندن» (3بار؛
بنشان- برکن: 816، بنشان- برکندم: 767 و بنشاندم- برکندی: 865) و فعل‌های «بازگشودن و بستن» (بازگشادی- ببستی: 857 )، «برآمیختن و گریختن»
(برآمیزی- بگریزی: 557)، «رمیدن و درآرمیدن» (رمیده­ایم- درآرمیده­ایم: 905)، «فروگسلانیدن و آویختن» (فرو گسلانند- آویزند: 662)، «نمایاندن و فراپوشیدن» (بنمای- فراپوش: 735)، «نهادن و برداشتن» (نه- بردار: 553)، «برداشتن و افکندن» (بردار- بیفکنی: 654 ) هرکدام 1 بار مطابق شیوۀ یاد شده به‌کار رفته‌اند. در این شیوه نیز مانند فعل‌های بسیط، گاه برای ایجاد تضاد از صورت سلبی مترادف همان فعل استفاده شده است؛ چنانکه «درساختن» (به معنی سازگاری کردن) با «نساختن» در بیت زیر:

 

چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد

 

ضرورت است که با روزگار درسازی

 (889)

2-2-3. تضاد معنوی دو فعل بسیط و مرکب با یکدیگر

در این بخش نیز سعدی گاه یک فعل را با چند فعل مقابل می‌کند؛ ازجمله فعل بسیط «بستن»که آن را با سه فعل مرکب «رها کردن»، «آزاد کردن» و «باز کردن» مقابل کرده است:

 

پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند

 

صید را پای ببندند و رها نیز کنند

 (672)

 

خواهی­ام آزاد کن خواه قوی­تر ببند

 

مثل تو صیاد را کس نگریزد ز دام

                                 (753)

 

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

 

تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

 (856)

 

منظور از مصراع دوم بیت آخر، حضور دوبارۀ معشوق در نزد عاشق است که به حکایت فراق پایان می‌دهد. درواقع «چهره نشان دادن» با «پایان دادن به ماجرا» تضادی ندارد، اما سعدی به گونه‌ای کلام را می‌چیند که «باز کردن» و «بستن» با هم تضاد ایجاد کنند و با این شگرد به زیبایی سخن می‌افزاید.

دیگر فعل‌های متضاد در این بخش به ترتیب بسامد عبارتند از: «قبول کردن و راندن» (4بار؛ قبولم می­کند- براند: 588 و قبول کنی- برانی: 547 و 740 و برانی- قبول می­کنی: 905)، «انس گرفتن و رمیدن» (می­برمیدم- انس گرفتم: 764 )، «پنهان کردن و نمودن» (پنهان دارند- بنمایی: 929)، «حذر کردن و پیوستن» (حذر کنید- پیوست: 546)، «خلاص یافتن و ماندن» (خلاص بیابم- ماندم: 744)، «فاش کردن و نهفتن»
(فاش کرد- همی بنهفتم: 761) و «کشتن و زینهار دادن» (بکشی- بدهی زینهار: 706) هرکدام 1بار.

ایجاد تضاد با استفاده از صورت سلبی مترادف همان فعل در اینجا نیز به‌کار رفته است، مانند: «ره دادن و نگذاشتن» در این بیت:

 

گر دهی­ام ره به خویش یا نگذاری به پیش

 

هر دو به دستت درست کشتن و بنواختن

                                 (825)

«دیدن و نگاه نکردن» (بیند- نگه نکند: 665) و «حکایت کردن و نتوان گفتن»
(کنم حکایت- نمی­توان گفت: 821) (هرکدام 1بار) به همین شیوه به‌کار رفته‌اند. همچنین گاه هر دو فعل متضاد به‌صورت سلبی به‌کار رفته اند؛ مانند «عهد نشکستن» با «نپیوستن» در بیت زیر:

 

به خاکپای عزیزت که عهد نشکستم

 

ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم

 (757)

 

2-2-4. تضاد معنوی دو فعل مرکب با یکدیگر

در این بخش بجز «دشنام دادن» که دو بار مقابل «دعا گفتن» قرار گرفته و یک بار مقابل «درود فرستادن» که سه بیت زیر شاهد آن هستند، بقیۀ فعل‌های مرکبی که با یکدیگر تضاد ایجاد کرده‌اند، هرکدام فقط یک شاهد دارند و عبارتند از:
«پنجه کردن و زور نکردن» (پنجه کرد- زور مکن: 833)، «حذر کردن و
تاختن آوردن» (حذر کنند- نهان آری: 881)، «روی آوردن و روی گرداندن»
(روی به من آرند- روی بگردانم: 792)، «عهد دربستن و عهد شکستن»
(عهددربستم- عهدبشکستم: 537)، «گریه کردن و تبسم کردن» (گریه همی­ آید- تبسم کنی: 582)، «گواهی دادن و مستور داشتن» (گواهی می­دهد- مستور دارد: 527)، «مهربانی نمودن و نامهربانی کردن» (مهربانی می­نمایم- نامهربانی می­کند: 669)، «وفا کردن و غدر کردن»
(وفا کردیم- غدر کردند: 569) و«صید کردن و رها شدن» (صید کردی- رها شود: 542).

 

دعات گفتم و دشنام گر دهی سهل است

 

که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب

(538)

 

هنوز با همه بدعهدی­ات دعا گویم بیا

 

و گر همه دشنام می­دهی شاید

(694)

 

حیف است سخن گفتن با هر کس از آن لب

 

دشنام به من ده که درودت بفرستم

(758)

 

در این بخش نیز گاه دو فعل متضاد در ابتدا و انتهای بیت قرار گرفته و آرایه ‌ی تضاد را چشمگیرتر کرده‌اند:

 

مهربانی می­نمایم بر قدش

 

سنگدل نامهربانی می­کند

 (669)

 

 

2-2-5. تضاد معنوی دو فعل مرکب و پیشوندی با یکدیگر

این بخش تنها یک شاهد دارد و آن مقابل آمدن فعل مرکب «خلاص یافتن» با فعل پیشوندی «برآمدن» است:

 

بستة زنجیر زلف زود نیابد خلاص

 

دیر برآید[5] به جهد هر که فرو شد به قیر

                 (713)

 

چنانکه ملاحظه می‌شود تشبیه مضمر زلف به قیر به زیبایی کلام افزوده است و تبادرکنندۀ این معنی است که خلاص یافتن کسی که پایش در قیر مانده است، آسان نخواهد بود.

 

2-2-6. تضاد معنوی دو فعل پیشوندی با یکدیگر

این بخش نیز دو شاهد دارد که یکی تقابل «برافکندن و فروهلیدن» است:

 

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را

 

برقع فروهلد به جمال آفتاب را

                                                 (526)

و دیگری «دربستن و وا کردن»:

 

برخیز و در سرای در بند

 

بنشین و قبای بسته وا کن

(832)

درواقع «بستن در» و «باز کردن قبا» به معنی از تن درآوردن آن، نه تنها متضاد نیستند، بلکه ادامۀ یک مفهوم هستند؛ اما شاعر با هنرمندی آن‌ها را با هم مقابل کرده و زیبایی کلام را دوچندان ساخته است.

 

2-2-7. تضاد معنوی در مصدر دو فعل

 منظور از این نوع تضاد، فعل­هایی است که یکی از آن‌ها به‌صورت منفی به‌کار رفته و دیگری مثبت. در واقع این دو فعل در بیت با یکدیگر مترادفند، اما در مصدر آن‌ها، تضاد وجود دارد و خواننده این تضاد را در بیت حس می‌کند؛ مانند بیت زیر:

 

هرکه بی او زندگانی می­کند

 

گر نمی­میرد گرانی می­کند

 (669)

 

«زندگانی می­کند» با «نمی­میرد» مترادفند، اما اگر مصدر آن‌ها «زندگانی کردن» و «مردن» را در نظر بگیریم با هم تضاد دارند.

چنانکه در بیت بالا دیدیم فعل­های به‌کار رفته یکی مرکب و دیگری بسیط است. نمونه‌های دیگر این ساختار تضاد عبارتند از: «جمع نشدن و پراکندن»
(جمع نمی­شود- می­پراکنی: 905) و «بر پای خاستن و ننشستن» (بر پای خیزد- ننشیند: 839 ). بجز این‌ها در دو نمونۀ موجود دیگر از این نوع، فعل­ها هر دو مرکبند: «پشت ننمودن و روی نمودن» (پشت ننماید- روی نمود: 675) و «چشم باز کردن و
چشم بر هم منهادن» (چشم کردی باز- بر هم منه: 701).

 

 

2-2-8. ناسازی ترکیبی

در بین کسانی که به بدیع پرداخته­اند، فقط راستگو به این نوع از تضاد اشاره کرده است. وی ترکیب­هایی که در ظاهر تضادی ندارند، اما در معنی­ با هم متضادند را «ناسازی ترکیبی» می­نامد و دو ترکیب «دستار بر زمین زدن» (کنایه از شدت اندوه و غم) و «کله بر آسمان افکندن» (کنایه از شدت شادی) در این بیت واعظ قزوینی:

 

وارثان دستار از مرگم زنند ار بر زمین

 

لیک در باطن کله بر آسمان می­افکنند

 

را برای این نوع تضاد شاهد می­آورد (راستگو، 1376: 199).

بخشی از شواهد تضاد در غزل‌های سعدی نیز از همین نوع است. درواقع در ناسازی ترکیبی، حداقل یکی از فعل‌ها کنایی خواهد بود. ساختار ناسازی ترکیبی در غزلیات سعدی به ترتیب بسامد به یکی از سه شکل زیر است:

1- هر دو فعل کنایی- یک فعل، 2- بسیط و غیرکنایی و دیگری کنایی- و یک فعل و 3- مرکب و غیرکنایی و دیگری کنایی.

 

2-2-8-1. تضاد دو فعل کنایی با یکدیگر

بیشترین و شاید زیباترین ناسازی‌های ترکیبی به‌کار رفته در غزل‌های سعدی مربوط به این نوع است؛ چنانکه در بیت زیر می‌بینیم:

 

آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور

 

عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند

 (659)

«در پیش نهادن» در اینجا کنایه از انجام دادن است که با «پس پشت افکندن» کنایه از فراموش کردن تضاد دارد. در عین حال که تضاد لفظی «پیش و پس» و «پیش و پشت» در دو ترکیب هم به زیبایی آن افزوده است. از آنجا که به نظر می‌رسد اوج هنر سعدی در استفاده از امکانات زبان فارسی برای زیبایی‌آفرینی با تضاد در این بخش است، همۀ شواهد این بخش ذکر می‌شود:

 

تا سر برآورد از گریبان آن نگار سنگدل

 

هر لحظه از بیداد او سر در گریبان می­برم

(777)

 

چند فشانی آستین بر من و روزگار من

 

دست رها نمی­کند مهر گرفته دامنم

(790)

 

خلاف عهد تو هرگز نیاید از سعدی

 

دلی که از تو بپرداخت با که پردازد؟

(634)

 

من از تو روی نپیچم که شرط عشق آن است

 

که روی در غرض و پشت بر ملام کنند

(673)

 

گر سر قدم نمی­کنمش پیش اهل دل

 

سر بر نمیکنم که مقام خجالت است

(554)

 

گفتیم که عقل از همه کاری به در آید

 

بیچاره فرو ماند چو عشقش به سر افتاد

 (620)

 

در بیت زیر سعدی چهار ترکیب کنایی به‌کار برده که دو به دو با هم در تضادند:

 

سر من دار که چشم از همگان دردوزم

 

دست من گیر که دستاز دو جهان وادارم

(775)

2-2-8-2. تضاد فعل بسیط و غیرکنایی با فعل کنایی

در این نوع از ناسازی، یکی از فعل‌ها غیرکنایی است؛ مانند «گفتن» با «دم در کشیدن» کنایه از ساکت شدن در بیت زیر:

 

نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم در کش

 

چو سیل از سر گذشت آن را چه می­ترسانی از باران؟

                 (821)

 

دیگر ناسازی‌های ترکیبی از این نوع: «رفتن و خیمه زدن» (برفت- خیمه زد: 532)، «پرده برداشتن و ننمودن» (پرده بردار- ننمایی: 933) و «پوشیدن و پرده برافتادن از...» (بپوشد- پرده برافتد: 735) هرکدام با 1 شاهد است.

 

2-2-8-3. تضاد فعل مرکب و غیرکنایی با فعل کنایی

این نوع ناسازی ترکیبی تنها دو شاهد در غزلیات دارد: یکی «نهان کردن و به در افتادن» در بیت زیر:

سعدی ز خلق چند نهان راز دل کنی؟

 

چون ماجرای عشق تو یک یک به در فتاد

(620)

و دیگری «پوشیده بودن و پرده برداشتن از...»:

 

گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد

 

عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش

                                 (735)

 

2-3. تضاد لفظی

«شاعر برای زیبایی­آفرینی، دو واژه را که در معنی حقیقی با هم تضاد دارند در معنی مجازی به کار می­برد که تضاد ندارند. شنونده ابتدا می­پندارد که این دو واژه با هم تضاد دارند، اما پس از تأملی درمی­یابد که تضاد ندارند و از این دریافت شگفت­زده می­شود و احساس شادی می­کند» (وحیدیان، 1388: 64).در این نوع تضاد دو فعل یکسان با دو معنی متفاوت به‌کار رفته که یکی ایجابی و دیگری سلبی است، اما چون در لفظ با هم تضاد دارند، خواننده ابتدا آن دو را متضاد می‌پندارد و بعد متوجۀ عدم تضاد معنوی آن‌ها می‌شود؛ مانند «ساختن» با «نساختن» در بیت زیر:

 

با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم؟

 

چون زهره و یارا نبود چاره مداراست

 (549)

 

دو فعل نسازیم و سازیم در ظاهر متضادند درحالی‌که فعل اول به معنی (سازگاری کردن) و دومی به معنی (کاری را انجام دادن) است که تضادی با یکدیگر ندارند. این نوع از تضاد فعل­ها را در غزلیات سعدی می‌توان در شش گروه دسته‌بندی کرد: فعل­های متضادی که هر دو بسیط هستند، فعل­های متضادی که هر دو پیشوندی هستند، فعل‌های بسیطی که با جزء فعلی در فعل­های مرکب تضاد دارند، فعل­های پیشوندی که با جزء فعلی در فعل­های مرکب تضاد دارند، ترکیبات فعلی که فقط جزء فعلی آن‌ها تضاد دارد و ترکیبات فعلی که اجزاء غیرفعلی آن‌ها با هم تضاد دارد.

 

2-3-1. تضاد لفظی دو فعل­ بسیط با یکدیگر

 

عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست

 

همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را

(526)

 

«است» و «نیست» تضاد لفظی با یکدیگر دارند؛ یعنی فقط به ظاهر متضاد هستند؛ چراکه یکی فعل ربطی و دیگری به معنی «وجود ندارد» است. فعل‌های «است (ربطی) و نیست (تام)» 10بار (526، 546، 571، 578، 598، 598، 598، 644، 710 و 930)
به صورت تضاد لفظی در غزلیات به‌کار رفته ‌است.

فعل‌های «بودن (ربطی) و نبودن (وجود نداشتن)» 2 بار (602 و 615) و فعل‌های «بودن (ربطی) و نبودن (اتفاق نیفتادن)» (680)، «بودن (وجود داشتن) و نبودن (ربطی)» (645)، «خاستن (پدید آمدن) و نشستن (هم‌نشینی کردن) (خاست- نشست)» (709)،
«نخوشیدن (خیس ماندن) و خوشیدن (طراوت نداشتن)؛ (می­نخوشد- بخوشد: 650)، «ساختن (انجام دادن) و نساختن (سازگاری نکردن)»؛ (نسازیم- سازیم: 549)،
«گذاشتن (رها کردن) و نگذاشتن (اجازه ندادن)»؛ (نگذاشت- بگذاشتی: 859)، «نگردیدن (گرایش پیدا نکردن) و گردیدن (چرخیدن)»، (نگردد- بگردد: 853) و
«ماندن (باقی ماندن) و نماندن (زنده نماندن)»؛ (نمانم- بماند: 653) هرکدام 1بار از دیگر فعل‌هایی است که با تضاد لفظی به‌کار رفته‌اند.

 

2-3-2. تضاد لفظی دو فعل پیشوندی با یکدیگر

این ساختار در غزلیات تنها یک نمونه دارد:

 

من پیش نهاده­ام که در خون

 

برگردم و برنگردم از یار

 (705)

 

چنانکه ملاحظه می‌شود «برگردم» به معنی غوطه­ور شوم و «برنگردم» به معنی رو برنمی­گردانم است.

 

2-3-3. تضاد لفظی دو فعل بسیط و پیشوندی با یکدیگر

این شیوه، فقط با به‌کارگیری «نشستن» و «برخاستن» درغزل‌ها ایجاد شده است. در بیت زیر:

 

وگر بنشیند اندر محفل عام

 

دوصد فریاد برخیزد ز هر سو

(839)

 

«نشستن» در معنای «حضور» به‌کار رفته و «برخاستن» به معنای «ایجاد شدن». در واقع منظور شاعر شور و غوغایی است که حضور معشوق در جمع ایجاد می‌کند؛، اما کلام را به‌گونه‌ای ترکیب می‌کند که بتواند تقابل ایجاد کند. در بیت زیر همین معنی را با «نشستن» به معنای «آرام گرفتن» به‌کار می‌گیرد:

ای آتش خرمن عزیزان بنشین

 

که هزار فتنه برخاست

(548)

گاه در کاربرد این دو فعل، آرایه‌های دیگری نیز در کنار تضاد می‌گنجاند:

 

بنشین که فغان از ما برخاست در ایامت

 

بس فتنه که برخیزد هرجا که تو بنشینی

 (919)

 

علاوه بر تضاد میان «بنشین» و «برخاست»‌ در مصراع نخست و «برخیزد» و «بنشینی» در مصراع دوم، «نشستن» در مصراع اول به معنی «آرام گرفتن» و در مصراع دوم به معنی «حضور یافتن» است و از این جهت بین این دو، جناس تام به‌وجود آمده است. علاوه بر آنکه به‌کارگیری یکی در ابتدای بیت و دیگری در پایان آن، آرایة ردالعجز علی‌الصدر یا تصدیر و جابه‌جا آوردن آن‌ها در مصراع اول و دوم، آرایۀ قلب را نیز شکل داده است. نکتة قابل توجه اینکه بیت تداعی‌کنندة این موضوع است که حضور معشوق به هر شکل موجب برخاستن دیگران است. «برخاستن» معشوق (نمایان شدن او) موجب «برخاستن» فغان از عشاق و «نشستن» او موجب «برخاستن» (ایجاد) فتنه است.

 

2-3-4. تضاد لفظی فعل بسیط با جزء فعلی در فعل مرکب

در این ساختار، فقط جزء فعلی ترکیب با فعل مقابل تضاد می‌سازد؛ مانند جزء فعلی می‌روم در «از هوش می‌روم» با «می‌آیی» در بیت زیر:

 

رفتی و نمی­شوی فراموش

 

می­آیی و می­روم من از هوش

                 (736)

در عین حال که کنار یکدیگر قرار گرفتن دو فعل نیز برجستگی بیشتری به این تضاد بخشیده است. این ساختار از تضاد های مورد علاقۀ سعدی است و به فراوانی آن را به‌کار برده است. فعل‌های به‌کار گرفته با این نوع تضاد عبارتند از: «به/ در رقص آمدن و رفتن» (2بار؛
در رقص می­آ­یند- می­روی: 671 و به رقص می‌آید- می­رود: 910) و «گفتن و وعظ نگفتن» (گو- وعظ مگو: 790)، «نگفتن و ترک گفتن» (نمی­گویی- ترک بگوی: 923)، «آمدن و در اوهام نیامدن» (آیی- می­نیایدت در اوهام: 752)، «آوردن و آب... بردن» (بیاورد- ببرد آب: 592)، «خوردن و غم نخوردن» (خور- غم مخور: 739)، «رفتن و در سماع آمدن»
(رود- در سماع آیند: 909)، «سوختن و دل نسوختن» (بسوخت- دل نسوخت: 836)، «نرسیدن و جان به حلق رسیدن» (نرسیدیم- جان به حلق رسید: 590)، «نرسیدن و کار به جان رسیدن» (نرسد- به جان رسد کارش: 727 )، «نتوان رفتن و به زنهار آمدن» (نمی­توان- آمدم به زنهار: 707)، «تحمل نکردن و کردن» (تحمل نکنم- کنم: 762)، «توقف نکردن و کردن» (توقف کند- نکند: 830)، «جان از تن رفتن و نرفتن» (برود جان از تن- نرود: 725)، «دل نبستن و نگشادن» (دل نبستم- نگشادم: 762)، «سر... داشتن و نداشتن» (سر ...دارد- ندارد: 734)، «صبر کردن و نکردن»، (صبر کنم- نکنم: 592 )، «نکردن و توبه کردن» (مکن- توبه کن: 791)، «کردن و زبونی نکردن» (کنند- زبونی نکنند: 856)، «گذشتن و به خاطر نگذشتن» (گذشتی- به خاطر نگذشتی: 859)، «جدا نشدن و شدن» (جدا نمی­شود- شود: 804) و «مژه بر هم نزدن و زدن» (مژه بر هم نزند- بزنی: 734) هرکدام 1بار به‌کار رفته‌اند.

 

2-3-5. تضاد لفظی فعل پیشوندی با جزء فعلی در فعل مرکب

 

بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر

 

که جان من دل از این کار برنمی­گیرد

 (634)

از نظر ظاهری، «برگیر» با جزء «برنمی­گیرد» تضاد دارد در حالی که «برگیر» به معنی بردار و «دل از... برنمی‌گیرد» کنایه از «صرفنظر نمی­کند» است. نمونۀ دیگر به‌کار رفته از این نوع، «فرو گذاشتن» با «پرده از کار ... برافکندن» است

 

یا پرده­ای به چشم تأمل فروگذار

 

یا دل بنه که پرده ز کارت برافکنند

 (671)

 

2-3-6. تضاد لفظی اجزای فعلی در ترکیبات

در این نوع از تضاد، هر دو فعل مرکب هستند و از نظر معنایی با هم تضادی ندارند، اما جزء فعلی آن‌ها با هم مشترک است و چون اجزاء فعلی آن‌ها یکی ایجابی و دیگری سلبی به‌کار رفته است، نوعی تضاد ایجاد کرده‌اند؛ مانند «به جان رسیدن» با «به خدمت نرسیدن» در بیت زیر:

 

دو هفته می­گذرد کان مه دو هفته ندیدم

 

به جان رسیدم از آن تا به خدمتش نرسیدم

 (769)

 

اجزای فعلی «رسیدم» در «به جان رسیدم» و «نرسیدم» در «به خدمتش نرسیدم» در لفظ با یکدیگر تضاد دارند درحالی‌که «به جان رسیدم» به معنی به ستوه آمدم و
«به خدمت نرسیدم» به معنی شرفیاب نشدم است. دیگر موارد این تضاد عبارت است از: «تفاوت نکردن و التفات کردن» (تفاوتی نکند- التفات کند: 535)،
«دست برفشاندن و سرنیفشاندن» (دستی برفشاند- سر نیفشاند: 565)، «دامن ز پای گرفتن و نگرفتن» (دامن ز پای برگیر- نگیرد: 824)، «دست...گرفتن، دامن... را نگرفتن» (دست گیر- نگیرم دامنت: 613)، «سر رفتن و از سر...نرفتن» (سر برود- از سر پیمان نرود: 684)، «کام برنیامدن و دم برآمدن» (کام برنیامد- دم برآید: 697)، «کمر بستن و طرف برنبستن» (کمر بسته­ای- طرفی برنبست: 710)، «نظر نکردن و بدرود کردن» (نظر مکن- بدرود کن: 530)، «در حدیث نیامدن و در حدیث آمدن» (در حدیث نیاید- در حدیث آید: 691)، «بیرون شدن و با میان آمدن»
(بیرون شد- با میان آمد: 699) که هرکدام 1 بار شاهد هستند.

 

2-3-7. تضاد لفظی اجزای غیرفعلی در ترکیبات

در این نوع تضاد برعکس نوع پیشین، فقط اجزای غیر فعلی دو فعل مرکب با هم تضاد دارند:

 

چه سود آب فرات آن گه که جان تشنه بیرون شد

 

چو مجنون بر کنار افتاد لیلی با میان آید

 (699)

در این بیت اجزای غیرفعلی «کنار» و «میان» در «بر کنار افتاد» و «با میان آید» با یکدیگر تضاد دارند.

 

دیگر کاربردهای این تضاد عبارت است از: «در پیش نهادن و پس پشت افکندن»:

 

آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور

 

عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند

(659)

و «روی نپیچیدن و پشت بر ... کردن»:

 

من از تو روی نپیچم که شرط عشق آن است

 

که روی در غرض و پشت بر ملام کنند

 (673)

 

نتیجه‌گیری

آرایۀ تضاد در فعل یکی از پرکاربردترین آرایه‌ها در غزل­های سعدی است که به شکل‌های گوناگون به‌کار گرفته شده و تصویرهای ظریف ادبی و هنری فراوانی ایجاد کرده است. در مقالۀ حاضر، سه نوع اصلی تضاد در فعل به همراه زیرمجموعه‌های هرکدام و بسامد استفاده از آن‌ها در غزلیات سعدی شناسایی شد. براساس داده‌های پژوهش حاضر، این سه نوع شامل: تضاد در ایجاب و سلب (با زیرمجموعه‌ی: تضاد ایجابی و سلبی در دو فعل بسیط، تضاد ایجابی و سلبی در دو فعل مرکب)، تضاد معنوی (با زیرمجموعۀ: فعل­هایی که هر دو بسیط‌اند، فعل­هایی که یکی بسیط و دیگری پیشوندی است، فعل­هایی که یکی بسیط و دیگری مرکب است، فعل­هایی که هر دو مرکب‌اند، فعل­هایی که یکی مرکب و دیگری پیشوندی است، فعل­هایی که هر دو پیشوندی است، تضاد در مصدر دو فعل و ناسازی ترکیبی) و تضاد لفظی (با زیرمجموعۀ تضاد لفظی دو فعل­ بسیط با یکدیگر، تضاد لفظی دو فعل­ پیشوندی با یکدیگر، تضاد لفظی دو فعل­ بسیط و پیشوندی با یکدیگر، تضاد لفظی فعل بسیط با جزء فعلی در فعل مرکب، تضاد لفظی فعل پیشوندی با جزء فعلی در فعل مرکب، تضاد لفظی اجزای فعلی در ترکیبات و تضاد لفظی اجزای غیرفعلی در ترکیبات) است.

از آنجا که یکی از زیباترین تضادهای فعل در غزلیات سعدی با «نشستن/ نشاندن» و «برخاستن» است به چند نمونه از بهره‌برداری خاص سعدی از این دو مصدر متضاد که موجب برجسته‌سازی هنری خاصی شده و در شعر کمتر شاعری قابل مشاهده است، پرداخته شد. همچنین مشاهده شد که چگونه شاعر از تمام ظرفیت‌های زبان فارسی برای هنری شدن سخنش استفاده کرده است؛ چنانکه از یک سو، متضاد یک فعل را از فعل‌های مختلفی که از جهت معنایی به هم نزدیکند، قرار می‌دهد و برای یک فعل، گاه تا 5 زوج متضاد می‌آورد و از سوی دیگر، فعل‌هایی با بیش از یک معنی را هر بار با یک متضاد می آورد. گاه نیز برای ایجاد تضاد از صورت سلبی مترادف همان فعل استفاده می‌کند. نمونه­های ارائه شده گواهی بر «سهل و ممتنع» بودن سخن سعدی است و نشان می­دهد هراندازه دقت در کلام سعدی بیشتر شود، پیچیدگی‌های بیشتری در شعر او آشکار می­شود.



[1]- ازجمله در کتاب‌های بدیع کزازی، شمیسا و فشارکی هیچ سخنی در این باره نیامده است.

[2] - ارجاع به بیت‌های سعدی تا پایان مقاله براساس شماره صفحه در نسخه مصحح فروغی است. مشخصات کتاب‌شناسی آن در فهرست منابع آمده است.

[3] - قرار گرفتن جزء اسمی؛ یعنی «تمنایی» در ابتدا و انتهای بیت، موجب پدید آمدن صنعت تصدیر نیز شده است.

[4] - بخشی از نمونه‌های این تقابل، مربوط به بخش تضاد لفظی است که در جای خود خواهد آمد.

[5]- رستن، رهایی یافتن (دهخدا، 1377: ذیل برآمدن).

اسفندیارپور، هوشمند. (1384). عروسان سخن. چ 2. تهران: فردوس.
ایرا‌ن‌زاده، نعمت‌الله. (1382). «تحلیلی بر کاربرد هنری فعل در غزل‌های سعدی». فصلنامۀ پژوهش‌های ادبی.ش 2. صص 62-37.
تقوی، نصرالله. (1363). هنجار گفتار در فن معانی و بیان و بدیع فارسی. چ 2. اصفهان: انتشارات فرهنگسرای اصفهان.
دهخدا، علی اکبر. (1377). لغت نامه. چ 2 از دوره جدید. تهران: دانشگاه تهران.
ذاکری، احمد. ( 1395). «تحلیل و بررسی آرایۀ تقابل فعل در سروده‌های سعدی و حافظ». فصلنامۀتخصصیتفسیروتحلیلمتونزبانوادبیاتفارسی. ش 30 . صص 117-103.
رادویانی، محمدبن عمر. (1380). ترجمان البلاغه. تصحیح احمد آتش. به کوشش: توفیقه سبحانی و اسماعیل حاکمی. چ 1. تهران: انتشارات انجمن آثار و
مفاخر فرهنگی.
راستگو، محمد. (1376). هنر سخن آرایی (فن بدیع). کاشان: انتشارات مرسل.
زرین‌کوب، عبدالحسین. (1379). حدیث خوش سعدی. چ 1. تهران: سخن.
سعدی، مصلح‌الدین. (1385). کلیات سعدی. به تصحیح محمدعلی فروغی. چ 1. تهران: انتشارات هرمس.
صفا. ذبیح‌الله. (1378). تاریخ ادبیات در ایران. ج 3. چ 8. تهران: انتشارات فردوس.
عقدایی، تورج. (1396). بدیع در شعر فارسی. چ 1. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
گرکانی، حاج شیخ محمد حسین شمس العلماء. (1377). ابدع البدائع. به اهتمام حسین جعفری. تبریز:احرار تبریز.
محجوب، محمدجعفر. (1352). مقالاتی دربارة زندگی و شعر سعدی. به کوشش منصور رستگار. شیراز: دانشگاه شیراز
نادری پیکر و وحیدیان کامیار. (1395). «شگردهای خاص سعدی در دو صنعت بدیعی «تضاد» و «متناقض‌نما»». فصلنامه تخصصی سبک‌شناسی نظم و نثر فارسی (بهار ادب). س 9. ش 1. صص 113-97.
وحیدیان کامیار، تقی. (1388). بدیع از دیدگاه زیبایی شناسی. چ 4. تهران: انتشارات سمت.
همایی، جلال الدین. (1389). فنون بلاغت و صناعات ادبی. چ 1. تهران: اهورا.