Document Type : Research Paper
Authors
1 PhD in Persian Language and Literature, Shiraz University, Shiraz, Iran,
2 Associate Professor of Persian Language and Literature, Shiraz University, Shiraz, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
آنچه تحت عنوان الوان منور یا اسرار انوار در آثار علاءالدوله سمنانی (736-659) و به ویژه در رسالۀ نوریّه محمل بسط توجهی ویژه به تجلیات اربعه و لطایف سبعه قرار گرفته است، ادامۀ روند سنت عرفانی شیخ نجمالدین کبری (618-54 ) پیر و مرشد با واسطۀ سمنانی است. با عنایت به آثار بهجا مانده از نجمالدین کبری و نوع نگاه ویژۀ وی به اشراقهای نورانی و به تبع ویآثار پیروانش، مبحث نور و رنگ از اهمیت قابل توجهی برخوردار است؛ پیش از ورود به هر مسألهای ذکر یک اصل مهم به عنوان پیش-اصل پشتیبان آرای نوریه بسیار ضروری است و آن برشمرده شدن نور به عنوان اسمی از اسمای الهی است؛ از این رو، این پیش-اصل پذیرفته شده مقدمۀ ورود به نظریات سمنانی دربارۀ سلسله مراتب انوار ملون، اسرار انوار و انواع نور است.
«نور» به عنوان واژه و مفهومی قرآنی از همان ابتدا بار عرفانی و متافیزیکی یافت و در عرفان از نگاه و کاربردی ویژه برخوردارشد. علاوه بر عرفا، حکما، طبیعیون، شعرا، علمای دین، مفسرین و محدثین هرکدام در شاخۀ تخصصی خود به این مقوله پرداختهاند.
ابنسینا (428-370)، ابوحامد محمد غزالی (505-450)، خواجه نصیرالدین طوسی (672-597) و بالأخص شهاب الدین یحی سهروردی (587-549) مؤسس حکمت اشراق به مقولۀ نور جدیتر از سایرین پرداختهاند.
در عرفان مکتب بغداد از حسین بن منصور حلاج (309-244) و اثر به جاماندهاش طواسین، محییالدین ابن عربی (638-560) و اخلاف وی همچون صدرالدین قونوی (673-607) تا شیخ محمد لاهیجی (912 متوفی) شارح منظومۀ عرفانی گلشنراز شیخ محمود شبستری (740-687) هرکدام بهصورت جسته گریخته در بحث انواع تجلی و مشاهدات باطنی به مقولۀ نور پرداختهاند.
در مکتب خراسان و بهطور خاص در آثار شیخ نجمالدین کبری سرسلسلۀ طریقت کبرویه –که بسط قابل توجهی در مناطق وسیع خراسان و ماوراءالنهر تا آسیای صغیر یافت- بالأخص اثر مشهور وی فوائح الجمال و فواتح الجلال و در آثار اخلاف وی به ویژه علاءالدوله سمنانی (سمنانی در رسالۀ «نوریه» اذعان کرده استکه پیش از وی عرفا بهطرز مبسوط به اصل نور و اسرار انوار نپرداختهاند و وی بیش از دیگران وارد این مقوله شده است (سمنانی، 1390: 309)) مفهوم نور و مسائل پیرامون آن به وضوح قابل پیگیری است.
امروزه مبحث نور و رنگ در روانشناسی و فراروانشناسی جایگاه ویژهای را از آن خود کرده است به طوریکه متخصصین امر بسیاری از مشکلات بغرنج روحی را با پرتوهای رنگین قابل درمان وکنترل میدانند. تأثیر عمیق رنگ بر روان انسان تحت اصطلاح رنگ درمانی و تسریع روند بهبودی اختلالات سایکوسوماتیک[1] (روحی- بدنی) و فیزیولوژیک و همچنین بحث شناخت خویشتن و مسألۀ ناخودآگاه ذهن از موارد کاربرد رنگ در یافتههای علم روانشناسی است. همچنین نور و پرتوهای رنگین یکی از راههای درمان بیماریهای مختلف جسمانی و از ابزار پزشکی نوین است.
امروز به روشنی دریافت شده است که نور نهتنها باعث آشکار شدن اشیاء است، بلکه رنگ اشیاء نیز در پرتو نور متجلی میشود. منشأ رنگ بیهیچ تردیدی نور است؛ بنابراین، در تعریف نور از نوعی انرژی صحبت میشود که با داشتن قدرت مغناطیسی خاص و اکتاوهای متکثر قادر به ظهور رنگ است. همچنین حساسیتهای نور و طول موجها و فرکانسهای پایین و بالای نور باعث ایجاد طیفهای مختلف رنگ و نورهای رنگارنگ میشود.
1. پیشینۀ پژوهش
پیرامون نور و رنگ در آثار عرفا تحقیقاتی صورت گرفته و حتی پژوهشهایی نیز دربارۀ الوان انوار در آثار سمنانی انجام شدهاست، اما بهطور کافی و جامع و با تلفیق روانشناسی عرفانی مورد مداقه واقع نشده است. مقالۀ حاضر از حیث دقت و موشکافی در تحلیل رنگها و انطباق آنها با روانشناسی نوین و همچنین بهلحاظ تفسیر نور و رنگ با مراتب عرفانی و دستهبندی انواع نور و پدیدههای نورانی از دیگر پژوهشهای انجام گرفته ممتاز است.
اسفندیاری (1380) در «بررسی رسالۀ نوریه از دیدگاه روانشناختی عرفانی و مراتب سیر و سلوک آن» با محوریت اشراقات رنگین به موضوع وظایف الأعضای لطیف پرداخته و با توجه به مبحث پیامبرشناسی، آرای سمنانی را دربارۀ پیامبران درونی و ویژگیها و رنگهای خاص هریک شرح داده است.
مدرسی (1380) در «انسان نورانی، علاءالدوله سمنانی و نظریۀ وحدت ابن عربی» با تکیه بر اصطلاح پیامبران درونی، فیزیولوژی انسان نورانی را با رنگ خاص هرکدام از لطایف و مسألۀ وظایف الأعضا، واشکافی کرده است. نتیجه این مقاله، تخصیص هفت رنگ خاص لطایف سبعه است به هفت پیامبر بزرگ از آدم تا خاتم.
وفایی و نزهت (1388) در مقالۀ «در پرتو انوار معنوی (تحلیلی از ساختار تجربۀ عرفانی عرفا در باب نماد نور)» با مفهوم نور خدا و اتحاد با مطلق به بررسی جنبههای نمادین نور و تجربههای شهودی عرفا پرداخته و اذعان کردهاند که موضوعات بنیادینی چون خودشناسی، خداشناسی و وحدت وجود به نوعی پیوسته با مفهوم نور است. این مقاله با ارائۀ نمونههایی از آثار عرفای متقدم و بزرگان متأخر، اندیشۀ مرکزی عرفا را در این باب روشن کرده است.
جلالی شیخانی (1393) در مقالۀ «رمز نور و رنگ در آرای علاءالدوله سمنانی و سید محمد نوربخش» تلاش کرده است تا با بررسی اطوار سبعه در نظریات سمنانی به بررسی تصویر انسان نورانی بپردازد. وی در این راستا به آرای سیدمحمد نوربخش نیز رجوع کرده است. مهمترین نتیجۀ این مقاله این است که انوار در شهودات عرفا عرضی و غیراصیل نیست و مرتبهای از سیر و سلوک آنان است.
2. روش پژوهش
این گفتار، حاصل مطالعه و تدقیق در مجموعه آثار فارسی سمنانی پیرامون تطورات معنوی و به تبع آن ظهور انوار مختلف با کیفیتها و طیفهای متکثر است. ما برآنیم تا ابتدا با معرفی نور به عنوان اسم ذات حق، شالودۀ مباحث مطرح شده در آرای سمنانی را مستدل دانسته، سپس امر معنوی عروج نفس را با عنایت به تغییرات و واردات درونی سالک بهویژه مشهودات نورانی و ویژگیهای نور بررسی کنیم. امر عروج و در مرحلۀ نهایی آن؛ یعنی «تولد ثانی» با عبور از گذرگاههای هفتگانۀ لطایف، انوار خاص و رنگهای منحصربهفرد هر طور، مفهوم نور با دو ویژگی اصلی تأثیر و حقیقتمندی و سه ویژگی فرعی؛ یعنی رنگ، جهت و پدیدار، مسائل بنیادی این پژوهش هستند؛ از این رو، این گفتار تلاش میکند تا بهطور دقیق و صحیح بنیادهای نوریات سمنانی را بازنمایی و بازشناسی کند. افزون برآن در برخی موارد مدعی یافتههای نو و نگاه تحلیلی خاص خویش است.
3. مبانی نظری
مبانی نظری این پژوهش در پنج بخش «نور و صفات حق»، «انواع نور»، «لطایف سبعه و تجلیات اربعه»، «پدیدارها» و «بازشناسی اسرار نور و رنگ» ارائه شده است.
3-1. نور و صفات حق
مستمسک عرفا در نوریات، مانند بسیاری از اصول مسلم عرفانی، آیات و شواهد قرآنی است؛ نور یک واژۀ قرآنی است با بسامد 43باره. همچنین نام سورۀ بیست و چهارم قرآن است که آیۀ سی و پنجم همین سوره به نام آیۀ نور آوازه یافته و بیشترین مباحث شکل گرفته پیرامون نور ذیل همین آیۀ است.
قاطبۀ عرفا با زبانهای مختلف، اما با مفهومی واحد، نور را تعریف کردهاند: «نور چیزی را گویندکه خود را ببیند و داند و همۀ اشیاء را ببیند و داند و بدو اشیاء را توان دید و دانست» (سمنانی، 1390: 302) و ذیل همین تعریف است که دو اصطلاح منیر و مستنیر در وجه تمایز اشیای نورانی و مراکز انتشار نور استعمال میشود.
در تعریف سمنانی از نور، اصالت تنها با نور است؛ این مفهوم بسیار یادآور آرای سهروردی و ملاصدرا (1050-979) در مسألۀ وجود است. در حکمت متألهه نور مساوی است با وجود (امین رضوی، 1377: 202) و تقریباً با همین رویکرد است که سمنانی در تعریف صفات دهگانۀ حق (وجود، سمع، حیات، بصر، کلام، علم، ارادت، قدرت، حکمت و نور) نور و وجود را تنها و تنها با همین دونام قابل اشاره میداند، «اما در این
ده صفات که گفتیم وجود و نور اسمی دیگر ندارند، از برای آنکه نور مبدأی ظهور است و وجود، کمال ظهور» (سمنانی، 1362: 75) و همچنانکه حضرت حق از اتخاذ قالب و صورت بری است «از نور مبرا و منزه است» (همان: 93).
سمنانی در ادامۀ تعریف خود از نور، جملهای میافزاید که پیش-اصل نظریات نوریه است: «و این نور مطلق، صفت خاص حق است.» (سمنانی، 1390: 302) و بدینگونه است که نور در تقسیمبندی صفات (ذاتی و افعالی) در زمرۀ صفات ذاتی خداوند است. با این مقدمه، نور حق اینگونه تعبیر میشود: «نور حق تعالی، که صفت ذاتی اوست عبارت است از آنچیزیکه درمییابد وجود ذات خود را و غیر خود را، به همان ادراک میکند خود را و غیرخود را، که پیش از مخلوق درک کرده...» (سمنانی، 1362: 82). از این رو است که فعل موردنظر برای نور زمانی که از حضرت حق به فعلیت برسد همان فعل مورد استفاده برای وجود؛ یعنی فیض بخشیدن یا افاضه است و از این قرار است صفت مفیض نور و مفیض وجود (سمنانی، 1390: 186).
فیض امری غیرمکانی و غیرعرضی و عبارت است از «اشراق نوری که منزه است از مکان و حیّز و رنگ و حرکت» (سمنانی، 1362: 217) و قابلیت دریافت فیض نیز منطقاً از آن وجودی استکه صفت نورِ بیزمان و مکان را دارا باشد و این صفت چنانکه سمنانی تقریر میکند درکنار نه صفت دیگر خداوند در انسان باید وجود داشته باشد تا مسمّی به اسم انسان و لایق جانشینی خداوند شود. بنابراین، انسان متّصف به نوریت، قابل و پذیرندۀ فیض حضرت حق است. وجود پذیرندۀ فیض در مقام تمثیل، ماه مستنیر است که نور را از آفتاب منیر حق به حکم استعداد پذیرندگی و شباهت، دریافت و منعکس میکند: «پس چنانکه ماه به شکل و صورت مناسب آفتاب [است] آن فیض را همیشه قابل میشود، مراتب ارواح نیز بیمکان و بیآلات و بیجهت و حیّز آفریده شده و از نور ازلی به قابلیت و مناسبت انوار صفات نور میگیرند» (سمنانی، 1362: 218). از همینرو، نور بهگونهای مجازی در جایگاه آخر ترتیب صفات دهگانۀ حق برشمرده میشود؛ این مسأله برگرفته از نکتۀ قابل تأمل در قولِ به نوعی ترتیب یا تقدم و تأخر سمنانی در ذکر صفات الله است. وی معتقد است وجود، پیشگام تمامی صفات حق و نور واپسین صفت حضرت حق است که «بدان نورکه واسطه است از صفات ذات، فیض به دیگری میرساند» (همان: 190). از این جهت است که «نور» واسط فیضِ «وجود» به مراتب ارواح معرفی شد.
5-2. تقسیمبندی انواع نور
بنابرآنچه پیش از این ذکر شد خداوند به نص صریح قرآن دارای صفت نور است و به تبع این نور مجرد قدسی (سهروردی در حکمت اشراق اصطلاح انوار مجرد و نور فی نفسه لنفسه را بهکار برده است) نمونههای مادی و عرضی آن (در اصطلاح اشراقیون: نور فی نفس (سمنانی، 1390: 302).
قوابل نور آفاقی در طور شهادت، اجسام نورانی از قبیل آفتاب و ماه و چراغ و آتش و... و در طور غیب، ارواح فرشته و جن محل دریافت نور حقند، اما در عالم انفس در طور شهادت این نور بر قوای بینایی و مغزی اجرا میشود. همچنین در عالم غیب انفس، اعضای قابل انوار مجرد، پنج عضو باطنی انسان؛ یعنی نفس، دل، سرّ، روح و خفی هستند. این اعضای پنجگانۀ باطنی موضوع اصلی تمام مباحث عرفانی و مرکز توجه عرفا در روند سلوکند. مبحث «نور و رنگ» نیز در راستای اهمیت وجودی و شهودی این اعضای باطنی مورد مداقّه واقع میشوند وآنچه از پرتوهای رنگین و انواع انوار در باطن سالک رخ میدهد، نتیجۀ مثبت یا منفی تجلیات و شهودات وی در هر مرحله از توقف، تمکین و یا گذر از این اعضای غیرمادی است. بنابراین، مقصد و مقصود سالک روی آوردن از غیب و شهادت آفاق به شهادت انفس است. براساس ترتیب طی مدارج سلوک در هریک از این اعضای باطنی، سالک به مرحلهای از مراحل قرب نزدیک میشود، هر مرحله با توجه به نور و رنگ خاص خود، سالک را از جایگاه معنویش آگاه میسازد.
5-3. لطایف سبعه و تجلیات اربعه
سمنانی در مجلس سی و پنجم کتاب چهل مجلس که اقبالشاه سیستانی آن را تحریر کرده و بدین سبب به رسالۀ اقبالیه مشهور شده است، تعداد لطایف؛ یعنی سرّ و روح و اخواتشان را هفت و با عنوان لطایف سبعه ذکر کرده است (سمنانی، 1366: 233). همچنین در بحثهای مستوفایی در کتاب مشهور العُروه سنت سبعه را رعایت کرده است (سمنانی، 1362: 328)، اما در جاهایی دیگر از همین کتاب تعداد لطایف را هشت دانسته و تحت عنوان لطایف ستّه به بحث پرداخته است (سمنانی، 1362: 231-229 و 360). اسامی این لطایف هشتگانه بدین قراراست: لطیفۀ قالبی، لطیفۀ نفسی، لطیفۀ قلبی، لطیفۀ سرّی، لطیفۀ روحی، لطیفۀ خفی، لطیفۀ حقی و لطیفۀ أنانیّت. اختلاف تعداد این لطایف از این جهت است که در برخی موارد مؤلف لطیفۀ أنانیت را جزء تعداد لطایف برنمیشمرد. در هرحال آنچه مشهور است، تعداد هفت و لطایف سبعه است.
از نظر ماهیتی لطایف قابلیتهایی هستند حاصل شده از ترکیب فیضِ دو یا چند نمونه از علویات همچون کرسی، عرش، مداد، دواتو قلم به صورت غالب یا مغلوب با کیفیتهای متفاوت و متکثر (سمنانی، 1362: 230-229)، اما در تطورات سلوک، شکلگیری و کمال و فیضان هرکدام منوط است به سن بلوغ خاص خودشان: «چنانکه در هفده سالگی لطیفۀ نفسی در او به کمال میرسد و لطیفۀ قلبی در بیستوپنج سالگی بر وی فایض گردد، و لطیفۀ سرّی و روحی تا به چهل سالگی در او متصرف شود و به چهل سالگی روحالقدس، که لطیفۀ حقی است بر وی تجلی اندازد» (سمنانی، 1362: 360).
لطایف سبعه، هفت پردهاند با هفتاد هزار حجاب که در روند رشد معنویِ سالک باید از میان برداشته شوند (همان: 327). این لطایف هفتگانه هفت درگاه عبورند با ویژگیهای منحصربهفرد که سالک پس از گذر از هرکدام، گویی یک پله به مقام قرب نزدیکتر شده است؛، به زعم سمنانی (و دیگر عرفا) هفتاد هزار حجاب وجود سالک را فرا گرفته است که در هرکدام از این مراتب هفتگانه، دههزار حجاب خرق خواهد شد تا آنکه کمال انسانی و مرتبۀ عروج روح و معراج باطنی محقق شود (طاهری، 1395: 179). این مرتبه را عرفا مرتبۀ حقیقتالحقایق، مقام ذات و مرتبۀ جمعالجمع نام نهادهاند (طاهری، 1390: 172).
مستمسک عرفا حدیثی است مشهور به حدیث نور: إنّ لللّه سبعین حجاباً من نور و ظلمت لو کشفها لأحرقت سبحات وجهه کل من أدرکه بصره که سمنانی با تمسک به دو روایت، حجب بین بنده و حق را از دو کیفیت نور یا نار میداند: «و از این معنی خبر داده حضرت مصطفی در حدیثی که فرموده: حجابه نور و در روایتی دیگر حجابه النار» (سمنانی، 1362: 86). وی در بحث انوار از نور نار نیز سخن به میان آورده است.
هر یک از مراحل هفتگانۀ لطایف سبعه با تزکیۀ آن لطیفۀ خاص به کمال میرسند؛ بنابراین، سلاک با گذر از هر مرحله عنوان خاصی مییابند: طالب عنوانی است برای کسی که موفق به کشف دههزار حجاب نور در تزکیۀ لطیفۀ قالبی شود. مرید صاحب قوای مزکّای لطیفۀ نفسی است به صاحب لطیفۀ تزکیه شدۀ قلبی سالک و صاحب لطیفۀ مزکّای سرّی را سایر میگویند. طایر نام صاحب لطیفۀ تزکیه شدۀ روحی و واصل عنوانی است و مخصوص صاحب لطیفۀ مزکّای خفی در عالیترین مرحله که قطب قرار دارد و صاحب لطیفۀ حقی است، عنوان موصل تعبیری است از جانب سمنانی؛ در این مرحله است که نور تمکین تجلی کرده، لطایف سبعه مستهلک میشوند (سمنانی، 1362: 362-360).
در طول گذر از لطایف هفتگانه، امکان ظهور چهارگونه تجلی در تعداد نامحدود وجود دارد: تجلیّات اربعۀ صوری، نوری، معنوی و ذوقی که به ترتیب حاصل تجلی آثار، افعال، صفات و ذات حقند (همان: 94) و در تعبیر سمنانی «تجلیات صوری به ربوبیت تعلق دارد و نوری به رحیمیت و معنوی به رحمانیت و ذوقی به الوهیت» (سمنانی، 1390: 272). وی تجلیات آثاری یا صوری را الوفی، افعالی یا نوری را مآتی، صفاتی یا معنوی را عشراتی و تجلیات ذوقی یا معنوی را آحادی نام نهاده است (سمنانی، 1362: 244) و نکتۀ حائز اهمیت این است که تجلی نوری برخلاف نامش «منزّه باشد از لون و شکل و حیّز و اگر یکی از این سه در تجلی یابد، تجلی صوری باشد» (همان: 94).
هرچند بسیاری از موارد کشف و شهودات نوری مربوط به امر تجلی است، اما تجلیات اربعه جایگاه علیحدهای در نورشناسی دارند؛ زیرا نور و به طور خاص انوار لطایف هفتگانه (در ادامه بدانها پرداخته خواهد شد) پیش از آنکه نشان تجلی باشند، نشانۀ گذر از دههزارههای حجبند، این نورهای ملون- بدون توجه به شدت و ضعف طیف رنگینشان در افراد متفاوت- در تمامی افراد و زمانها ثابت و لایتغیرند و از این جهت است که سمنانی به وضوح از ثبوت یکایک آنان سخن گفته است (همان: 326).
5-4. پدیدارها
نور دارای دو خصوصیت اصلیِ حقیقت و تأثیر و سه ویژگی فرعیِ رنگ، جهت و پدیدار است؛ بنابراین، در نورشناسی سمنانی بنابر یافتههای وی، نگارنده دو نوع نور کلی را پیشنهاد میکند. انوار یا اعتباری و عرضی هستند که از آنها بهتر است تحت عنوان نشانه نام برد؛ زیرا «نشانههایی هستند از حال سالک» (سمنانی، 1390: 306) و یا اصیل و حقیقی. انوار اعتباری هرچند نمودار وضع، حالت و در کل «نشانهای» از احوال باطنی سالکند، اما خود بهرهای از حقیقت نور ازلی حق را دارا هستند. از انواع انوار اعتباری میتوان به نور ذکر و نور وضو اشاره کرد. انوار اصیل یا حقیقی از حصۀ گستردهتری از اتصال به نور حق برخوردارند؛ انوار لطایف سبعه و تجلیات اربعه اینگونهاند. همۀ نورها حامل حقیقتی هستند که بر باطن سالک منکشف و یا توسط مرشد، رمزگشایی میشوند؛ حقیقتی برتر که تأثیری منحصربهفرد نیز به همراه دارند، تأثیر انوار نهتنها در روان، بلکه در جسم بیننده نیز وارد میشود.
انواع اعتباری و حقیقی یا در قالب پدیدار بر سالک تجلی مینمایند و یا فاقد پدیدار اشراق میکنند. انوار پدیدار یافته خود به دونوع پدیدارهای بزرگ –همچون آفتاب و ماه- و خرده پدیدارها -چون قندیل وشمع و مشعله- قابل تقسیماند.
پدیدارهای بزرگ بیشتر در هیأت نیّرات علوی و به صورت شبکۀ اختری ظاهر میشوند. تعبیر شبکه از این جهت است که اشکال ستاره، سیاره، ماه و خورشید را میتوان در یک رده قرار داد. البته با ذکر این نکته که در شرایط مختلف و احوال گوناگون عرفانی ظهور هرکدام از این اشکال -که با توجه به اندازه و کیفیت نورشان نشانگر میزان و اندازۀ حقیقت باطنی سالکند- تشکیکی است؛ نور بهعنوان کیفیتی از حقیقت، مثلاً در لطیفۀ قلبی با پدیدار ماه اشراق میکند، همین حقیقت با حصهای بیشتر و در مرحلهای عالیتر مثلاً لطیفۀ روحی با کیفیت، شدت و اندازهای بزرگتر در هیأت آفتاب متجلی میشود، تعبیر شبکۀ ناظر بر این مفهوم است.
خرده پدیدارها به سهگونۀ ناری، غیرناری و پدیدار مدوّر قابل تقسیماند. خرده پدیدارها زمانی که در قالب ناری یا آتش ظاهر میشوند، هیأتهای نورانی کوچکی هستند در اشکال مشعله، چراغ، شمع و... . همچنین نور شیطان که در لطیفۀ قالبی، آتشی است در هیأت عروسک.
خرده پدیدارهای غیرناری در هیأتهایی غیر از آتش ظاهر میشوند و در برخی موارد این اشکال میتوانند آبهای منور یا تلالؤ نور در آب و یا چشمۀ آب نورانی باشند.
خرده پدیدارهای مدوّر به طور اعم دایرههای نورانی در رنگها و کیفیتهای متفاوت هستند؛ «دایرهای در مقابل سالک ظاهر شود و الوان منور از وی برون آید» (سمنانی، 1390: 310).
پدیدارهای اعتباری در بسیاری موارد نمایندۀ کیفیت روحی و معنوی ارواح طیبه، ارواح ملائکه و انبیاء و یا مُلک و ملکوت آفتابند (همان: 305). از این رو، تنها نشانههایی هستند در سپهر باطن سالک و درموارد کوچکتر در هیأتآتش و یا انوار مدوّر نیز نشانههای احوال درونی خود سالکند. این پدیدارها چه در نوع حقیقی و چه در نوع اعتباری در دو کیفیت قابل بروزند: در بیداری و در رؤیا. همچنین دارای جهت طلوعند، چنانکه بهعنوان مثال نور وضو در پدیدار آفتاب و در جهت پیشانی سالک ظاهر میشود (همان). همچنین نور -به طور اعم چه در قالب پدیدار یا فارغ از هیأت- تأثیر روشنگری خود را علاوه بر باطن در ظاهر و پیرامون نیز خواهد داشت. به گزارش سمنانی در برخی موارد نور باطن فارغ از جنبۀ متافیزیکیاش با خصوصیت مادی و قدرت پرتوافکنی ظاهر میشود؛ چه بسا اشیای پیرامون را قابل رؤیت میکند: «روشنیای که نفوس بساط را بدان نور توان دید» (همان: 310) و سالک توسط این نور «خلوت تاریک را روشن بیند بی نوری ظاهر» (سمنانی، 1362: 326).
انوار قدسی به میزان حقیقتمندیشان از رنگ نیز برخوردارند؛ رنگهای ذکر شده توسط سمنانی: کبود، سفید، زرد، سرخ، سبز و سیاهاند. هر نور با داشتن رنگ یا طیف رنگی مخصوص به خود، شخصیت متمایزی از نورانیت خویش عرضه میکند. به همان میزان که درک خوشی و ناخوشی، لذت یا رنج حاصل از مشاهدۀ انوار، یک مقولۀ ذوقی و درونی است. درک پیام رنگ مخصوص انوار نیز باطنی و بیواسطه و محصول وقت و یا به تعبیر احمد غزالی «بوقلمون وقت» است (غزالی، 1388: 16)؛ بنابراین، در هر مرحله از تجلی با رنگ خاص خود نوعی ویژگی روانی ممتاز را برای سالک به همراه میآورد. نور به تنهایی تأثیری عمیق بر روان سالک دارد، اما وقتی با رنگ خاصی ظهور میکند، رنگ حامل کیفیت و پیامی ممتاز میشود. کدورت و کثافت رنگ یا صفا و جلا که طیفهای متعددی از یک رنگ را میآفرینند خود گویای پیامی خاصند؛، از اینرو، تأثیر رنگ با توجه به آنچه سمنانی توصیف کرده، غیرقابل انکار است. رنگها هرچند ثابت، اما طیف رنگ در افراد مختلف یکسان نیست و بسته به حالت روحی، حس و حال مخصوص به خود و استعداد و ظرفیت وجودی وی ممکن است روشنتر یا تیرهتر، شفافتر و یا کدرتر ظاهر شود (سمنانی، 1390: 265)؛ زیرا «وقایع بیشتر به حال بیننده بازمیگردد» (همان: 164) و از این قرار است که در ابتدای سلوک هرچه قدرت ذکر وصاف شدن وجود از حظ نفسانی بیشتر باشد، طیفهای رنگی صافتر و روشنتر خواهند بود؛ شدت و ضعف کیفیت انوار قدسی در این مرحله مربوط است به میزان کثافت و صفای درون (همان: 302). بنابراین، از دلایل تیرگی و روشنی نور و یا تکثر طیف در یک رنگ واحد در مشاهدات سلاک متعدد، ضعف و قوت و کیفیت حال درونی هر سالک است. چنانکه سمنانی تقریر کرده است: «اما در الوان انوار و صور روحانی إحیاناً به قدر تقصیر سالک سایر، ضعفی در صورت و کدورت در نور ظاهر گردد ... چون تدارک کند آن تقصیر مافات ... لون معین را منور یابد ...» (سمنانی، 1362: 328 و 329).
گذشته از نور شیطان در برخی موارد انوار اعتباری تنها در پرتو رمزشکافی شیخ قابل رد و قبولند، چه ممکن است مشاهدات نورانی از مقولات غلطات السالکین و مزله الأقدام باشند (سمنانی، 1390: 264).
به همان میزانکه رنگها حامل کیفیتهای خاص روانی و نشانههای مخصوصی از دریافتهای باطنی هستند، پدیدارهای نورانی -فارغ از شکل و هیأتشان- نمونههایی از کیفیتهای باطنی سالکند. کیفیتهاییکه نتیجۀ عمل یا نشانگر احوال و یا حامل هشدار و تشویقند و در مرحلهای متعالیتر نمودار حقیقت نور قدسی حقند. به میزان رشد معنوی سالک، پدیدارها نیز با کیفیت و شدت بیشتر و در محدوده و اندازههای بزرگتر بر سالک رخ مینمایند. به همان مقدار که در مرحلۀ عروج نفس به مراتب عالیتر، دگرگونیهای متعالی رخ میدهد، انوار، رنگها، پیامها و ویژگیهای متعالیتر مییابند، عظیمتر میشوند و مرحله به مرحله از قالب پدیدار خارج شده به سمت تجرد پیش میروند تاجایی که در مرحلۀ نهایی فارغ از رنگ و مکان و حیزّ و منبع انتشار و مطلق از هر قیدی به نور یکپارچه وسیع و نامتناهی نورالأنوار، تعالی مییابند. هرچند نور ذات حضرت حق هرگز مطلق از هر قیدی متجلی نمیشود.
5-5. بازشناسی اسرار نور و رنگ
آنچه بیش از هر امری سمنانی را به سفارشهای مؤکد و مکرر برانگیخته است، مقام ویژۀ ذکر در خلوت و جلوت است. در تعالیم وی ذکر افضل اعمال معرفی شده (سمنانی، 1390: 281) و مهمتر از همه، ذکر نفی و اثباتی لااله الا الله (همان: 281). چنانکه وی این ذکر را قلاووز راهروان میداند (همان: 289) و به جهت تأثیر عمیق ذکر بر دل است که وی آنرا به آتشزنهای مانند کرده که هرچه قویتر با دل برخورد کند، موثرتر و نورآفرینتر خواهد بود (همان: 303): «و اما آنکه سالک مبتدی به یکبار خلوت را از اختلاط الوان و انوار روشن بیند، ... سبب قوت آتش ذکر باشد، دایرهای در مقابل سالک ظاهر شود و الوان ملون از وی برون آید همچون چشمهای که آب از او برون میجهد» (همان: 310).
نکتۀ قابل ملاحظه در تقریرات سمنانی مسألۀ شیطان و نور است؛ نور به دلیل کیفیت معنوی و اصیل قرآنیاش، این پیشفرض را باخود به دنبال دارد که ظهورش دلالت بر خیر و امری معنوی است، اما امر مهم این استکه این پیشفرض را نمیتوان بهطور کامل صحیح پنداشت. چهبسا نور نتیجۀ دخالت شیطان و نشان امری شیطانی است. وی در بسط این امر، اذعان میکند که شیطان دارای نور است و به طور خاص در ابتدای سلوک، خود را بر نفس سالک آشکار میکند (همان: 308). رنگ نور شیطان به دلیل ویژگی غیرالهیاش حامل پیام و تأثیرات روانی مخربی است؛ از زمینهای تیرهرنگ و کدر ظهور میکند و نهتنها مشاهدۀ خودِ نور تبعات منفی بر روان سالک به همراه دارد که رنگ کدر و کثیف زمینه نیز دلالتگر امری شیطانی است.
مطلع تمامی انوار هفتگانه در سلسله مراتب لطایف سبعه، پردۀ غیبی ملوّن و یا به تعبیری دیگر، زمینهای رنگین است. این پرده در طور لطیفۀ قالبی به جهت غلبۀ شیطان بر نفس با رنگی تیره و کدر رخ مینماید. امر قابل تأمل دیگر در ظهور نور شیطان بجز رنگ افسردۀ زمینه، جهت و محل استقرار آن است: در جایی که نشانۀ امری نازل و فروافتاده باشد، زمینۀ نور شیطان تنزل به روی زمین است و نور از جهتی دانی [پست؛ مقابل عالی] بر سالک ظاهر میشود (سمنانی، 1390: 308).
از تأثیرات روانی رنگ نور شیطان منغص شدن دل، دشواری در گفتن ذکر و درد و کوفتگی اعضای بدن است. تصویر مشهودات رنگین این مرحله مطابق با نگارش سمنانی محیطی سرخ است با خالهای جگری رنگ (خون سیاه) که مقابل دیدگان سالک گسترده شده است (همان). خود نور شیطان شخصیتی ویژه دارد،؛ زیرا در هیأت عروسکی متشکل از آتش رخ مینماید. این عروسک آتشین که بر زمینهای کدر با خالهای خونی تیره و پیرامون قرمز رنگ در حال تحرک و خودنمایی است، حامل میزان قابل توجهی از تأثیرات منفی قبض، دلزدگی، افسردگی و کوفتگی جسمی است.
دربارۀ نورسیاه در ادب عرفانی بسیار سخن گفته شده است و عرفا قائل به دو نوع نور سیاه هستند: یکی شیطانی و دیگری الهی. در واقع نور سیاه یکجا به معنای نور ذات است در تجلی ذاتی یا صفاتی و در جایی دیگر به معنای نور ابلیس (زمانی، 1393: 234-233). به عبارتی دیگر، نور ابلیس، نور کفر و شرک و منقسم از تاریکی است
(یوسفی و حیدری، 1391: 176).
در کنار مراتب نور، سمنانی قائل به مراتب آتش است؛ همچنان که نور از خصوصیات آتش است، نوریات عرفانی نیز در وهلۀ اول نتیجۀ برافروختگی آتش خفی ذکرند که پس از مرحلۀ کمون و خفا در هر مقامی به میزان رشد معنوی سالک در کیفیات تشکیکی به شکل نور تجلی میکنند. مراتب آتش در قول سمنانی نامحصور است، اما به عنوان نمونه وی از چند نوع برجستهتر نام برده است که یکی از آنها آتش شیطان است (سمنانی، 1390: 303). در لطیفۀ قالبی و در مرحلۀ حجب دههزارگانۀ نخست، ذکر شد که گذر، منوط است به رفع حجاب مکدر شیطان. آتش نیز در نوع شیطانی خود دارای همان ویژگیهای قبضکنندگی و دلزدگی است.
سالک برای گذر از لطیفۀ قالبی که از آن به پردۀ مکدر شیطان تعبیر میشود، ده هزار حجاب را طی میکند و مجوز عبور از این مرحله را با مشاهدۀ تبدیل زمینۀ سیاه و کدر نور به زمینهای آبی رنگ (کبود) دریافت میکند. مرحلۀ دوم، مرتبۀ لطیفۀ نفسی است؛ ظلمت لطیفۀ قالبی جای خود را به کدورت لطیفۀ نفسی میدهد. مؤلف، هیأت لطیفۀ دوم را آسمانی ابرآلود معرفی کرده است (سمنانی، 1362: 326). در پایان مرحلۀ قالبی، آتش ذکر برای نخستینبار در پدیدارهای رنگین و در پدیدار چراغ از چپ و راست به سالک رخ مینماید (همان) و رنگهای سرخ، سفید، کبود، زرد، سیاه و سبز در این مرحله نتیجۀ موفقیتآمیز ذکرند. این مرتبه در رسالۀ نوریه مقام مبتدیان ذاکر معرفی شده است (سمنانی، 1390: 303).
دربارۀ رفع حجب ده هزارگانۀ دوم آنچه از نظر رنگ نشانگر تغییرات مثبت احوال عرفانی است، بروز طیفهای رنگ کبود است؛ ابتدای ورود به لطیفۀ نفسی زمینهای کبود رنگ است که اندک اندک تغییر طیف مییابد تا حدی که در مرحلۀ ظهور نور نفس، رنگ کبود زمینه، طیفی صاف و خوشرنگ پیدا میکند (همان).
رنگ کبود یا آسمانی با عناوینی از قبیل نیلگون (آنندراج)، نیلی، لاجوردی (ناظمالاطباء)، ازرق، نیلوفری و... نیز نام برده میشود که تداعیکنندۀ آسمان شب است در کنار نور زرد آفتاب و نشانگر روز، این دو «رنگهایی هستند که مستقلاً در طبیعت تنظیم میشوند» (لوشر[2]، 1381: 31). بنابراین، آنها را رنگهای غیرمستقل مینامند. توصیف این دو تحت این عنوان از این جهت است که انسان از آغاز پیدایش تحت کنترل آرامش شب و فعالیتآفرینی رنگ روز بوده است؛ بنابراین، «رنگ آبی متمایل به تیره رنگ آرامش و عدم فعالیت (سکوت) است، درحالیکه رنگ زرد روشن، رنگ امید و فعالیت است» (همان: 20).
روانشناسی کاربردی در معنای رنگ به مفاهیم قابل اعتنایی دست یافته است: هررنگ منعکسکنندۀ مفاهیمی خاص است، رنگ کبود «از نظر روانشناسی به معنای آرامش است و از دیدگاه فیزیولوژیکی معنای خشنودی میدهد؛ یعنی خشنودی از وضعیت آرامش همراه با لذت بردن ازآن، این رنگ نشانگر برآورده شدن پرسعادت آرمانهای وحدت، یکی شدن و... و مظهر ابدیت بیانتهاست» (لوشر، 1381: 80-78). این رنگ همچنین بازتابندۀ مفاهیم روحی و عرفانی است. «رنگ آبی رنگ آسمان و دریاست؛ رنگ کیهان و با اتساع معنی، رنگ حکمت عالم وصلح و آشتی و آرامش کامل است» (ستاری، 1389: 34). از پس زمینۀ کبودرنگ است که نور نفس ظاهر میشود و به تعبیری دیگر مجوزی میشود برای عبور سالک از لطیفۀ نفسی.
در مرحلۀ نفس، پدیدارهای نورانی در هیأت ستاره بر سالک فرود میآیند: «ستارگان بر وی فرودآیند» (سمنانی، 1362: 326).
نور نفس از تمامی جهات بر سالک ظاهر میشود و «گرد بر گرد وجود سالک را فروگیرد». این نور در هیأت خرده پدیدار غیرناری در شکل آبی زلال در زیر نورآفتاب ظهور میکند که پرتو آفتاب را روی دیوار بازتاب داده باشد (سمنانی، 1390: 305).
گذر از رنگ آبی نفس، مشروط است به خرق حجب ده هزارگانۀ دوم. سالک پس از طی این طریق به طور سوم؛ یعنی لطیفۀ قلبی ارتقا مییابد؛ رنگ زمینۀ لطیفۀ قلبی سرخ و یا رنگ عقیق است.
در روانشناسی نوین، رنگ سرخ «یعنی لزوم بهدست آوردن نتایج مورد نظر و کسب کامیابی، یعنی محرک اراده برای پیروزی و تمام شکلهای زندگی و قدرت... قرمز یعنی تأثیر اراده و یا قدرت اراده... از نظر فیزیولوژیکی نیز بیانگر نیروی حیاتی، فعالیت عصبی و غددی است» (لوشر، 1381: 86 و 87). بهطور کلی، اراده، قدرت، شجاعت و تأثیر در غلبه بر ضعف قلب و بی ایمانی از معانی رنگ سرخ است.
رنگ سرخ دل دارای شخصیتی ویژه و حامل تأثیری خاص است؛ با دیدن این رنگ درخشان «ذوقی عظیم به دل میرسد و استقامتی در سلوک پدید میآید» (سمنانی، 1390: 303).
نور دل از سمت چپ به درون سالک وارد میشود و باعث فنای وی در مرتبۀ لطیفۀ قلبی میشود: «چون آن نور خود را برچشم او زد در همۀ وجودش تصرف کند و خود را بر مثال آبی منور بیند چنان که گوشت و پوست و جامهای که در تن او باشد هم از آن نورگشته باشد» (همان: 305).
پدیدار این نور ماه است که ابتدا در هیأت ماه نو طلوعکرده، اندکاندک به قرص کامل تبدیل میشود: «وچون نور او مانند بدر شد فنایی درنفس ظاهر گردد و دل از نفس جدا شود» (همان).
نکتۀ قابل تأمل در رنگ زمینۀ لطیفۀ قلبی، سرخی و به تعبیر سمنانی رنگ عقیق است؛ دل (قلب) محل عشق است و سالک در مرحلۀ قلبی، طی بازۀ اندک اندکِ رفع حجابهای ده هزارگانۀ سوم، قابلیت درک عشق و محبت ازلی را پیدا میکند، نور قلب به این جهت سرخ ظهور مینماید که رنگ عشق رنگ سرخ است، عشق در پدیدار آتش نیز با رنگ عقیق (سرخ) ظهور میکند (سمنانی، 1362: 265).
سالک پس از مشاهدۀ رنگ سرخ با انگیزۀ مضاعف و شجاعتیکه از تأثیرات این رنگ است در لطیفۀ قلبی به فنا میرسد و مستغرق در عشق حق از خواب و خور غافل میشود. چنانکه در العروه گزارش شده است، چه بسا سالک در این مرحله، مدتها تمایلی به غذا پیدا نمیکند و «از قوت مستغنی میگردد و این کمال نباشد الابعد از آنکه سی هزار حجاب رفع گردد» (همان: 325).
سالک نشان عبور از سومین لطیفه را با مشاهدۀ نور دل دریافت کرده است. لطیفۀ چهارم با ظهور نور سبز در زمینۀ سفید کامل میشود. لطیفۀ سرّی مرتبۀ علم لدنی است (سمنانی، 1390: 303). نور سرّ از نظر شدت و کیفیت از نور طور پیشین قویتر است. تنها موردیکه سمنانی به طور مستقل از رنگ نور و رنگ زمینه گزارشکرده، لطیفۀ سرّی است، در موارد دیگر تنها رنگ زمینه یا همان پردۀ حجاب لطایف را معرفی کرده است.
پدیدار این لطیفه سیارۀ زهره و سمت تجلی او بر سالک از روبهرو است؛ نتیجۀ تجلی، فنای سالک در طور سرّی است. رهاورد معنوی پدیدار زهره با لطافت و نورانیت منحصر به فرد خود، القای علم است در باطن سالک؛ زیرا «چون سالک از آن حال باز آید، علوم بسیار در باطن خود جمع بیند که هرگز نه خوانده باشد و نه شنیده باشد» (همان: 305).
از نظر علمی، سفید رنگ محسوب نمیشود. در واقع سفید ترکیبی است از تمامی رنگها و بههمین علت است که رنگ خورشید را سفید یا بیرنگ مینامند؛ نور خورشید حاوی تمامی رنگها و ظهور بخش هرکدام ازآنان است.
سفید هالهای از طهارت و خلوص دارد و معنای رمزی مشترک آن بین فرهنگهای مختلف «معصومیت و پاکدامنی و بیگناهی است. با امور و اعمال قدسی مناسبت دارد ... و نیز بر سبیل تمثیل، رنگ ارواح (مردگان) و جانهاست ... رنگ سفید رنگ رستگاران و سعادتمندان در عقبی و آخرت به شمار میرفت» (ستاری، 1389: 33 و 34). «در کلام الهی نیز رنگ سپید مظهر قداست و اسلام و ایمان است و در حکایات نمادی از ورع، تقوی و رنگ نوح نبی است» (امینی لاری و خیراندیش، 1392: 32-29). رنگ سفید در پدیدارآتش، نشان ولایت است (سمنانی، 1362: 265) و در پدیدار زهره بیارتباط با اسرار قدسی و علم لدنی نیست، همچنان که رنگ سرخ عشق اختصاص به لطیفۀ قلبی دارد، رنگ سفید مخصوص علم و سرّ است در لطیفۀ سرّی.
ورود به لطیفۀ پنجم مشروط است به رفع حجب ده هزارگانۀ چهارم، لطیفۀ روحی با رنگ زمینۀ زرد طلوع میکند. پدیدار این نور خورشید است و به طرزی غیرثابت از دوجهت چپ و راست بر سالک تجلی کرده در وجود او وارد میشود (سمنانی، 1390: 305).
رنگ نور روح با صفت «زردیی بغایت خوشایند» توصیف شدهاست و مهمترین تأثیر و پیام روانی این رنگ، ایجاد قدرت و شجاعت در سالک است. «از دیدن او نفس ضعیف و دل قوی گردد». تأثیر عمیق رنگ زرد بر دل، گویای این واقعیت در رنگشناسی عرفانی است که رنگ زرد متعلق به «دل» است. در پدیدار آتش نیز رنگ زرد پرتو دل است: «واگر به لون ذهب بوده چنان که چشم را در آنجا سیرخوش آمده و متناهی بوده، آتش دل بود» (سمنانی، 1362: 265).
اثر رنگ زرد، روشنی و شادمانی و انبساط خاطر است. «زرد از نظر فیزیولوژیکی، تسکین خاطر به معنای رها شدن از مسئولیتها، مشکلات،آزارها یا محدودیت است ... عنصر عاطفی آن را، زندهدلی امیدوارکننده تشکیل میدهد و اندامهای حسی آن مرکب است از سیستمهای عصبی سمپاتیک و پاراسمپاتیک. از نظر روانشناسی زرد نشانگر پیشرفت و ترقی است» (لوشر، 1381: 90 و 91). رنگ زرد در فرهنگهای مختلف یادآور معنویت و عقل برتر است، چنانکه در ترسیم چهرههای معنوی، هالۀ زردرنگ نور پیرامون سر، نشانگر اهمیت همین امر است.
از نظر سمنانی، نور روح، جامع تمامی نورهای پیش از خود است. همچنانکه مرتبۀ روحی نسبت به چهار مرتبۀ پیشین جایگاه والاتری است، شدت و کیفیت نور و رنگ، نسبت به مراتب دانیتر، شدیدتر و قویتر ظهور مینماید. در تعبیری دیگر، میتوان چنین نتیجه گرفت: رنگ زرد در رنگشناسی لطایف، دارای جایگاهی برتر نسبت به رنگهای سفید، سرخ و کبود است.
از نظر علمی، رنگ زرد، سرخ و آبی، رنگهای اصلی به شمار میروند و سایر رنگها محصول ترکیب این سه رنگ اولیه هستند. این سه رنگ خودبه خود وجود دارند و از طریق ترکیب رنگهای دیگر به وجود نمیآیند؛ بنابراین، دارای اصالت و اهمیت ویژهای هستند. در بخش رنگ کبود از رنگ فعالیت بخش نورآفتاب (زرد) و اصطلاح رنگهای غیر مستقل سخن گفته شد؛ کبود (آبی) را با صفت سرد، زرد را با صفت سرزندگی و سرخ را نیز گرم توصیف میکنند. با توجه به اصالت سه رنگ اصلی، زرد، سرخ و کبود، نگارنده چنین نتیجه میگیرد آنچه در الوان انوار میتوان با تأکید بیان کرد، اهمیت و اصالت روح، دل و نفس در برابر سرّ و خفی است. سفیدی سرّ و سیاهی خفی (که در ادامه بررسی خواهد شد) خارج از مقولۀ رنگند، همچنانکه سرّ و خفی نیز بیشتر واسطههایی هستند بین لطایف ماقبل و مابعد خود. لطیفۀ سرّی مرحلۀ کشف اسرار و تبلور باطنی است و سفید گویاترین رنگ است برای ارسال چنین پیامی؛ چنانکه سمنانی این رنگ را با صفت «عظیم رقیق» عنوان کرده است (سمنانی، 1390: 310) و بههمین ترتیب است لطیفۀ خفی که خفا و پنهانی را بهعنوان پیامی توسط رنگ سیاه منعکس میکند. بنابراین، نگارنده سفید و سیاه را در الوان انوار خارج از حیطۀ اصالت سه رنگ دیگر قلمداد میکند. بیان این نکته نیز بسیار ضروری است که در بین رنگهای دیگر، نزدیکترین رنگ به سفید، زرد روشن است (لوشر، 1381: 97). بنابراین، بهنظر میرسد ظهور رنگ در لطایف سبعه، خود از نوعی نظم و افق طیف برخوردار است و برهمین اساس است که پس از رنگ سفیدِ پردۀ غیب سرّ، رنگ زردِ پردۀ روح آشکار میشود.
به لحاظ فنی، متمم رنگ کبود (نیلی یا آبی) رنگ زرد است و به لحاظ عرفانی مکمل نفس، روح است. در مرحلۀ پیشاروحی، دل و نفس به طور کامل از هم جدا نیستند، پس از کمال دل و فنای سالک در لطیفۀ قلبی است که این دو به طور مجزا از هم معنی مییابند و استقلال خاص خود را پیدا میکنند؛ بنابراین، نگارنده دل را واسطهای بین نفس و روح و حد وسط بین این دو قلمداد میکند. همچنین در مقولۀ رنگ نیز چنان که کمال نفس با واسطۀ دل در روح معنی مییابد، متمم رنگ کبود نفس، رنگ زرد مرتبۀ روح خواهد بود. سرزندگی، انبساط، رهایی و خرد برتر رنگ زرد روح،کمالیافتگی پیام رنگ کبودِ نفس؛ یعنی آرامش و خشنودی است. نکتۀ قابل تأمل در بررسی لطیفۀ روحی و لطیفۀ نفسی این است که دل به عنوان واسطۀ کمال نفس به روح، خود توسط رنگ زرد در نور روح ظاهر میشود و چنانکه ذکر شد، نور زرد متعلق به دل است و به همین جهت است که تابش نور روح با رنگ زرد باعث قوت دل میشود. رنگ زردِ مرحلۀ کمال روح با ترکیبِ «بغایت دلفریب»توصیف میشود (سمنانی، 1390: 310).
گذر از لطیفۀ روحی، آغاز مرحلۀ ششم؛ یعنی مرحلۀ «پردۀ غیب خفی است و رنگ آن پرده صافی مهیب باشد و ده هزارحجاب دیگر در این مقام رفع باید کرد» (همان: 311). رنگ زمینۀ نور خفی، سیاه و فاقد پدیدار است؛ جهت تجلی این نور «از بالای سر است و در عالم شهادت هیچ نوری بدو نماند» (همان: 304). سمنانی از خفی به روحالقدس تعبیر کرده است (همان)، همچنانکه لطیفۀ سرّی را مقام علم لدنی معرفی کرده بود.
زمینۀ همۀ لطایف چنانکه ذکر شد، رنگی منحصربهفرد است و تنها در مرحلۀ پایانی گذر از هر لطیفه است که نور لطیفه تجلی کرده، نتیجۀ تجلی، فنای لطیفه خواهد بود.ترس و ظلمات، تأثیر پرتو تیرۀ پردۀ خفی است و زمانی بهسر خواهد آمد که نور این لطیفه ظاهر شود و «بعد از آن ترس به امن مبدل میشود» (همان: 304).
به لحاظ فنی، سیاه نبود مطلق رنگ است. آنگونه که سفید حاصل ترکیب کیفیت یکسان رنگها است، سیاه فقدان کیفیتهای رنگین است؛ بنابراین، از نظر علمی رنگ محسوب نمیشود. رنگ سیاه در روانشناسی نشانگر نفی و «نقطۀ مقابل بلۀ رنگ سفید است» (لوشر، 1381: 97). این رنگ فاقد بار معنایی مثبت و بیشتر حزنآور و افسردهکننده است. تأثیر رنگ سیاه زمینه بر سالک، رعشه و فنا است (سمنانی، 1390: 304). در واقع نور سیاه «نور یا درخشندگی است که خودش سیاه است؛ مرئی نامرئی، مشهود نامشهود. این نور بالاترین نورها است؛ زیرا بالاتر از سیاهی رنگی نیست» (یوسفی و حیدری، 1391: 189).
نور سیاه پردۀ خفی نشانۀ پایان پذیرفتن لطایف انسانی است (سمنانی، 1362: 327). این رنگ در روانشناسی کاربردی نیز حامل همین پیام است: «سیاه نمایانگر مرز مطلقی است که در فراسوی آن زندگی متوقف میشود» (لوشر، 1381: 97). مراتب سلوک پس از فنای سالک با تجلی نور خفی، پایان میپذیرد. نور سیاه در این مرحله همان نور ذات است.
پس از رفع شصت هزا رحجاب و نیل به مرحلۀ غیبالغیب (سمنانی، 1390: 311) یا لطیفۀ حقی (سمنانی، 1362: 327)، سالک به مقام تمکین نزیک میشود. پیش از این مرحله، تمامی انوار، رنگها و پدیدارها -صرفنظر از پیامها و نشانههای خاص خود-مظهر تلوین هستند و پس از شکافتن پردۀ غیبالغیب و رفع 70 هزارمین حجاب است که نورحق با رنگ منحصربهفرد خود تصرف مقام تمکین را برای صاحب لطیفه میسر میدارد.
رنگ لطیفۀ حقی سبز، فاقد پدیدار و منزّه از جهت و حیّز ظهور میکند.
معنای رنگ سبز ثبات، اراده، پایداری، خودآگاهی و غرور است (لوشر، 1381: 83). سبز رنگ طبیعت است و آن وجه عمومی و مشترک و غیرشخصی طبیعت را متبادر میسازد. این رنگ نشانههای معنویت و کمال را نیز در خود دارد. سبز در لطیفۀ روحی حامل پیام «حیات شجرۀ وجود میباشد» (سمنانی، 1390: 304).
تجلی این نور در پایان لطیفۀ حقی، موجد فنای کل و قیامت انفسی است؛ پس از آن اقامت سالک است در بهشت انفس و توجه تام و تمام به حضرت حق تا ذات حق بر عارف تجلی کند (همان).
رنگ سبز ترکیب یافته از دو رنگ اصلی آبی و زرد، بدون خاصیت گرمی یا سردی است؛ نور سبز لطیفۀ حقی به عنوان مرتبۀ کمال سالک، تنها رنگ ترکیبی در آرای سمنانی است. ترکیبی است از رنگ پردۀ نفس و رنگ پردۀ روح؛ در این مقام عارف نور سبزرنگ را که نشان تمکین است همواره در پیش رو خواهد دید.
نتیجهگیری
از جمله واردات باطنی، نور و پدیدارهای نورانی است؛ علاءالدوله سمنانی در آثارش چنانکه خود نیز بدان معترف است بیش از دیگران به این مقوله پرداخته است. نگارندۀ مقاله با توجه به تقریرات وی، نور باطنی را در دو نوع اعتباری و حقیقی قابل تقسیم میداند و با توجه به سهویژگی فرعی رنگ، جهت و پدیدار، زمینۀ طرح مباحث مربوطه را فراهم کرده است. همچنین در زیرمجموعۀ پیشنهادی نگارنده، پدیدارها در دو نوع بزرگ و خرد نظایری چون آفتاب و مشعله دارند و به نسبت وسعت روحی و لطافت باطن سالک در هیأتهای نیّرات علوی یا اشیاء منیر و مستنیر ظاهر میشوند. رنگ نیز با توجه به تأثیر غیرقابل انکارش به عنوان نشانهای حامل پیام و تأثیر و دارا بودن حصۀ حقیقتمندی در لطایف هفتگانه و تجلیات چهارگانه پیگرفته شده است. با توجه به تأثیر عمیق رنگهای اصلی آبی، زرد و سرخ که مادر سایر رنگهای مادی محسوب میشوند، رنگ پردههای لطایف سبعه تفسیر شده، مطابق با تأثیرات خاص هر رنگ در طور و لطیفۀ مربوط به خود، تأثیر طور برتر نیز نشان داده شده است.
نگارنده با نگاهی به معانی امروزین رنگ و تأثیرات روانی و جسمی آن، مفهوم نهایی رنگهای مشاهده شونده در انوار هفتگانۀ لطایف را بازشناسی و بازخوانی کرده است. همچنین با بررسی دو ویژگی اصلی نور؛ یعنی تأثیر و حقیتمندی، کیفیات تشکیکی پدیدارهای نورانی را قابل شرح دانسته است. در امر عروج از ابتدای مرحلۀ سلوک تا فنا وتولد ثانی، انوار با رنگهای منحصربهفرد خود راهنمای سالک در مراحل متعدد گذر از مراتب و مقاماتند.
انوار نفس، دل و روح به ترتیب با رنگهای کبود، سرخ و زرد حامل شخصیتی ویژهاند؛ به همان صورتکه رشد نفس، سالک را به مرحلۀ دل و پس از رشد لطیفۀ دل به مرتبۀ روح میرساند و ویژگیهای سالک در این گذر تکاملی متعالی میشود، رنگها نیز با نیل به مراتب بالاتر، مفاهیم متعالیتر و شخصیتی عالیتر را باز مینمایانند و در هیأت و پدیدارهایی کاملتر اشراق میکنند. نورهای سرّ و خفی با رنگهای سفید و سیاه -هرچند رنگ محسوب نمیشوند- گویای سپیدی علم و سیاهی اختفای حقند و در رنگشناسی لطایف فاقد مفاهیم سرزندگی و شجاعت زرد، قدرت و ایمان سرخ و آرامش رنگ کبودند. تمامی این مفاهیم مربوط به سه رنگ اصلی در شخصیت برجستۀ نور سبز تمکین -که آخرین نوع از انواع انوار ملون و بالاترین مرحلۀ گذر است– جمع و متجلی میشود.