Nostalgic Effects of Nafthat al-Masdour Compared to the History of Jahangosha

Document Type : Research Paper

Authors

1 Ph.D. in Persian Language and Literature, Mashhad Branch, Islamic Azad University, Mashhad, Iran

2 Professor, Department of Persian Language and Literature, Mashhad Branch, Islamic Azad University, Mashhad, Iran

Abstract

"Nostalgia" is one of the issues discussed in the criticism of literary works in terms of psychology. This term is about a feeling of nostalgia and regret over the past and the memories of joy that have now been lost. This category has been reflected in literary works for a number of reasons, including changing political and social conditions. Among the writers in his book Nostalgic Concerns, Nasavi is the author of Nafthat al-Masdour whose audience can feel his regrets merely by reading some lines of his work. The history of Jahangosha has also been influenced more or less by this feeling. It seems that the author, Joviny, while describing his historical accounts, expresses his hatred and the community’s regrets. In this study, a descriptive-analytical method is used to highlight the most important grounds for the emergence of nostalgia in these two works. Nostalgia seems to emerge in literary works through linguistic components. This research suggests that nostalgia is more pronounced in Nafthat al-Masdour, because linguistic features play an important role in strengthening its nostalgic approach. It can be said that the author's purpose is not merely the recording of historical events, but actually what is important to him is the opportunity provided for the emergence of a succession of emotions.

Keywords

Main Subjects


یکی از بحث‌های رایج در نقد روان‌شناسی، بحث «نوستالژی» است. نوستالژی در ادبیات، روی­هم­رفته رفتاری ناخودآگاه است که در آثار هنرمند بروز می‌کند، از این­رو، اهمیت سبک‌شناختی پیدا می‌کند. این اصطلاح از «آسیب‌شناسی روانی»[1] وارد ادبیات شده ­است و نقد روانکاوی، بررسی این مفهوم را در آثار ادبی برعهده دارد.

از جمله نویسندگانی که کتابش همواره با دغدغه‌های نوستالژیک همراه است، شهاب‌الدین­محمد زیدری­نسوی است، چراکه مخاطب تنها با خواندن چند سطری از نفثۀالمصدور او به کلام پرسوزو‌گداز نویسنده پی می‌برد. نفثۀالمصدور اگرچه یک اثر تاریخی است و موضوع آن گزارش هجوم مغولان به سرزمین ما است و مسلماً این اثر باید به زبان علمی و بدون احساس­گرایی تألیف شود، به نظر می‌رسد در این اثر، گزارش‌های تاریخی آن، تحت‌الشعاع عواطف و احساسات نویسنده قرارگرفته­ است.

در هر حال نام این کتاب نیز مناسب و بامُسمّا است، چراکه نفثۀالمصدور در لغت به معنی خلطی است که فرد مبتلا به سینه­درد از سینه بیرون می‌افکند و بدین­گونه، تنفس خویش را راحت‌تر می‌کند و مجازاً به سخنانی گفته ­می‌شود که بیانگر دردها و تألمات درونی است و گوینده با آن‌ها به عقده‌گشایی و شکوه‌گری می‌پردازد و با بیان آن‌ها، اندوه و عقده‌های دل خویش را کاهش می‌دهد و موضوع کتاب، بیشتر همین عقده‌گشایی‌ها و شکوه‌گری‌ها است (راستگو، 1368).

1. بیان مسأله، فرضیه و پرسش­ پژوهش

چنان­که از معنای تحت‌اللفظی اثر برمی‌آید با اثری روبه‌رو هستیم که احساس‌گرایی و تلاش برای گزارش و نمایش تمایلات عاطفی بر بافت و ساختار متن تأثیر بسزایی داشته است. همین نگرش احساسی و عاطفی نویسنده و تکیه بر حسرت‌های خود در جریان روایت، نمود نوستالژیکی به سبک این متن داده ­است.

از جمله کتب تاریخی دیگر که مقارن با نفثۀالمصدور تألیف شده، تاریخ جهانگشای عطاملک‌جوینی است؛ محتوای این کتاب نیز چون نفثۀالمصدور، شرح هجوم مغولان به ایران و گزارش غارت و فتنه‌گر‌ی آن‌ها است. جوینی تحت فرمان و خدمت مغولان و با بیان نوستالژیک خود از خامه، خون چکاند و در جایی که ذکر حقایق تاریخی، منجر به دشنام و اظهار نفرت از یغماگران تاتار می‌شد به تیغ زبان و نیزۀ قلم به جنگ ایشان تاخت.

به نظر می­رسد شاخصه­های زبانی، نقش مهمی در تقویت رویکرد نوستالژی آثار دارد؛ زیرا زبان دارای بخش‌ها و اجزای متعددی است که مبیّن قابلیت‌های گستردۀ آن در انتقال مفاهیم و معانی موردنظر است و نویسنده و شاعر برای بیان حسرت‌های فروخوردۀ خود از این قابلیت‌ها استفاده می‌کند.

این مقاله بر آن است که به روش توصیفی– تحلیلی، نفثۀالمصدور و تاریخ جهانگشا را با نگاه نوستالژیک بسنجد و همچنین نشان دهد که چگونه شاخصه‌های زبانی در نفثۀالمصدور، موجب جلوه­گری و تقویت بیشتر رویکرد نوستالژیکی این اثر شده­ است.

2. پیشینۀ پژوهش

در زمینۀ تأثیر نوستالژی بر آثار شاعران گذشته و معاصر، پژوهش‌های بسیاری صورت گرفته­است؛ پس از جست­وجوی دامنه­دار، کتابی با عنوان«روانشناسی درد در شعر معاصر» از مهدی شریفیان (1389) یافت شدکه به صورتی کلّی و توصیفی، نوستالژی در شعر هفت شاعر معاصر بررسی شده است. پایان­نامه‌ای نیز با عنوان «نوستالژی دلتنگی برای گذشته در شعر کلاسیک عرفانی» از فاطمه کلاه­چیان (1386) یافت شدکه به بررسی نوستالژی در شاعران عرفانی گذشته پرداخته ­است. همان­گونه که از نام این آثار پیدا است به صورت انحصاری و عمیق به یک شاعر خاص توجه نشده ­است. این موضوع به طور تخصصی در پایان­نامه­­های زیر بررسی شده­است:

«بررسی نوستالژی در دورۀ تاریخی شاهنامه» از خدیجه­ دانیالی (1392)، «نوستالژی (غم غربت) در اشعار ناصرخسرو قبادیانی و ابوالعلای معرّی» نوشتۀ مهرزاد هوشمند (1395)، «نگاه نوستالژیک و تمایل به سنت در آثار نسل اول انقلاب اسلامی» از اکبر مسگری (1391). البته مقاله­های دیگری نیز در این زمینه نوشته ­شده­ است؛ از جمله: «بررسی نوستالژی در دیوان ناصرخسرو» از جهانگیر صفری و حسین شمسی (1389)، «بررسی رویکردهای نوستالژیک در شعر م سرشک (شفیعی­کدکنی)» از الیاس نورایی (1392)، «غم غربت در شعر معاصر» از یوسف عالی (1378) و... .

پژوهش­های بسیاری نیز در رابطه با دو اثر مورد بحث این پژوهش، نفثۀالمصدور و تاریخ جهانگشا صورت گرفته است از آن جمله، پایان­نامه­های کارشناسی­ارشد با نام «بررسی ویژگی­های سبکی نفثۀالمصدور» از ملیحه خیری (1388)، «پیوند نحو و اندیشه در نفثۀالمصدور» از سمیرا عامری­سفیده (1392)، «واکاوی ایدئولوژی­های جهانگشای جوینی» از مهناز طبیعت­بلند (1394)، و مقالات «بررسی زمینه­های دلتنگی (نوستالژی) در تاریخ جهانگشای جوینی» از علی سلیمانی و مرتضی سلیمانی (1394)، «نفثۀالمصدور از منظر رمانتیسم» از حسین میکائیلی (1391)، «تاریخ جهانگشای جوینی و بررسی جنبه­های تراژیک آن با رهیافت نوع­شناسی ادبی» از نعمت­الله ایران­زاده، عبدالله حکیم و سیدعلی دسپ (1391) و بسیاری پژوهش­های دیگر.

اگرچه دربارۀ بررسی نوستالژیکی این دو اثر پژوهش‌هایی به طور جداگانه انجام شده­ است، پژوهش حاضر از این نظر که آن دو را با دید نوستالژیکی مقایسه می­کند و افزون بر این با تحلیل شاخصه­های زبانی در نفثۀالمصدور به نوستالژی تقویت­یافتۀ این اثر می‌رسد، کاملاً بدیع و نو است.

3. ریشه‌شناسی نوستالژی

«نوستالژی» از واژه‌ای فرانسوی «Nostaligia» برگرفته از دو سازۀ یونانی «Nostos» به معنای بازگشت و «Alogos» به معنی درد و رنج بوده و در مجموع معادل بازگشت درد و رنج است. در فرهنگ علوم انسانی آمده است: «غم غربت، حسرت و دل‌تنگی نسبت به گذشته و آنگهی اشتیاق مفرط برای بازگشت به گذشته، احساس حسرت برای وطن، خانواده، دوران خوش کودکی، اوضاع خوش سیاسی، اقتصادی و مذهبی در گذشته» (آشوری، 1381). در ترجمۀ انگلیسی این واژه، اغلب ترکیب «Sicknesshome» را آورده‌اند. نوستالژی نخست از علم پزشکی وارد روان‌شناسی و سپس ادبیات شد؛ این واژه در ابتدا به حالت افراد غمگین و افسرده‌ای که آرزوی بازگشت به سرزمین مادری را داشتند، اطلاق می‌شد، اما به تدریج عمومیت یافت و به غم غربت و حسرت بر گذشته اطلاق شد؛ اندوه ناشی از علاقه به سرزمینی خاص که انسان آرزوی رسیدن به آن را دارد از مظاهر بارز نوستالژی است.

«در بررسی‌های جدید ادبی، نوستالژی را به دو گونۀ شخصی و اجتماعی تقسیم می‌کند؛ بر پایۀ نوستالژی شخصی، شاعر یا نویسنده به دوره‌ای از زندگی فردی خویش نظر دارد، اما در نوستالژی اجتماعی، موقعیت ویژۀ فرد برایش حائز اهمیت است. بر پایۀ این تقسیم‌بندی، می‌توان نوستالژی شخصی را از نظر زمانی به دو نوع «آنی» و «مستمر» تقسیم کرد. در نوستالژی فردی و آنی، گرایش آفرینندۀ اثر به ترسیم لحظه یا لحظاتی از گذشته در اثر خویش است. نوستالژی فردی و مستمر دربردارندۀ تمامی اثر شاعر یا نویسنده است. شاعر یا نویسنده‌ای که متأثر از این نوع نوستالژی باشد در سراسر اثر خویش، تمام و کمال به گذشته می‌پردازد» (انوشه، 1376).

4. نفثۀالمصدور، رنجنامۀ زیدری نسوی

شهاب‌الدین­محمد خرندزی­زیدری معروف به نسوی، کاتب و وزیر سلطان جلال‌الدین مِنکُبِرنی از سال 621 در خدمت جلال‌الدین خوارزم‌شاه بوده و تا سال 628 منصب کتابت داشته­ و شخصاً به چندین مأموریت دولتی گمارده شده ­است. در آخرین برخورد سلطان با لشکر مغول او نیز مانند مخدوم خویش از مهلکه بیرون جَست، اما سلطان در یکی از بلاد دیار بکر به قتل رسید و نسوی مدتی در آسیای صغیر و آذربایجان سرگردان بود تا عاقبت در سال 629 به میافارقین نزدیک ملک مسعود از سلاطین کُرد ایوبی رفت و در آنجا نفثۀالمصدور را نوشت (صفا، 1376).

 نفثۀالمصدور که در سال‌های 632 تا 637 تألیف شده در واقع گزارشی تاریخی از رویدادهای سال 628 تا زمان کشته­ شدن سلطان جلال‌الدین؛ یعنی سال 632 است. موضوع کتاب، شرح حوادث و مصیبت‌هایی است که خود مؤلف و سلطان و نزدیکان وی در جریان جنگ و گریزهای این آخرین شاهزادۀ سرگردان و بخت ‌برگشته در مواجهه با مغول، دیده و چشیده‌اند.

با توجه به شیوۀ زندگی نسوی -براساس آنچه در نفثۀالمصدور دربارۀ احوالات خویش بیان کرده است- می‌توان به وضوح دریافت که شرایط روحی وی به درد و حسرت نزدیک بوده است. او از ابتدای جوانی در خدمت امرا و حکام بوده است؛ از خدمت نزد امرای محلی گرفته تا حضور در دستگاه سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه، اما در سراسر این دوران، فتنۀ مغول باعث سرگردانی، تنهایی و غربت‌نشینی وی شده­ است. همچنین اصرار وی بر تنها زیستن و عدم آمیزش عمیق با دیگران باعث ایجاد حسّ انزواطلبی در وی شده بود: «از آن‌ها نیستم که بفراغت ریزه‌ای که در غربت دست دهد، دل از مسقط­الرَّاس و منشأ و مبدأ و اساس بر تواند داشت، و نه از آن قبیله که با هر قومی درآمیزم» (نسوی، 1389).

اگر مؤلف این اثر به خوبی توانسته خوانندگان کتابش را –حتی تا امروز– با احساس و تخیّل خود شریک گرداند به این دلیل است که او یک نویسنده و هنرمند حقیقی است؛ هنرمندی که از ژرفای اثرگذاری آثار ادبی آگاهی کامل دارد و به وسیلۀ احساس زلال، تفکر والا و تعهدی وصف‌ناپذیر، مصائب جامعۀ خویش را که مهم‌ترین دغدغۀ جان و فکر اوست به رشتۀ تحریر درمی‌آورد؛ زیرا جزئی از اجتماع است و هیچ‌گاه نمی‌تواند نسبت به آنچه در پیرامونش می‌گذرد، بی‌تفاوت باشد.

5. تاریخ جهانگشا و عطاملک جوینی

علاء‌الدوله عطاملک جوینی (681-623 هجری قمری) از خانواده‌ای دیوان‌سالار بود که در دربارهای سلجوقیان و خوارزمشاهیان و مغولان غالباً دارای منصب دیوانی بودند و برخی از ایشان، مناصب بالاتری یافتند. او با تکیه بر پایگاه رفیعی که در دولت مغول دارد، دست به کاری می‌زند که به ظاهر موردتوجه سردمداران و مخدومان اوست، اما در حقیقت، تاریخ جهانگشا، گزارشی زیرکانه از حوادث ناگواری است که به دست قومی سفاک و ستمگر بر مرز و بوم ایران رفته و امنیت و علم و دین و فرهنگ ایرانیان را مورد تعرض قرار داده است. وی در تاریخ خود اقرار می‌کند که هر چه در جزوه‌اش مسطور است، حدیث کندن و سوختن و کشتن و بردن یغماگران تاتار است (جوینی، 1387).

تاریخ جهانگشا در سه مجلد است: مجلد اول در تاریخ چنگیز و اعقاب او تا کیوک‌خان، مجلد دوم در تاریخ خوارزمشاهیان و مجلد سوم در تاریخ منکو قاآن، هولاکو و انقراض اسماعیلیه است. گفته می‌شود که نثر جوینی در تاریخ جهانگشا یک­دست نیست «چه گاهی عبارات سلیس و لطیف دارد و گاه عبارات خشن و متکلّفانه و آمیخته به تعسّف و تعقید به‌کار می‌برد» (بهار، 1390). آن قسم که نسبتاً ساده‌تر نوشته شده، گزارش‌های تاریخی و شرح فتوح و جهان‌گشایی‌ها است. اما بخش مصنوع آن، قسمت‌هایی است که صنایع ادبی در آن فراوان به‌کار رفته ­است؛ گویا نویسنده‌ پس از شرح وقایع، دچار اندوه و حسرت شده و تأثّر او در قالب نثر شاعرانه اظهار می‌شود.

6. برجسته‌ترین مبانی پیدایش نوستالژی در نفثۀالمصدور و تاریخ جهانگشا

6-1. دوری از وطن و اندوه ویرانی آن

مهم‌ترین خاستگاه پیدایش حس نوستالژیکی دوری از وطن و خانواده است. یقیناً الفت گرفتن با هر چیزی، نوعی دل‌بستگی می‌آورد که جدایی از آن به هر دلیلی، باعث رنجش‌خاطر و نگرانی می‌شود. اصولاً در اعتقاد گذشتگان، وطن معنی خاصی داشته­است؛ شفیعی‌کدکنی در این باره می‌گوید: «وطن برای مسلمانان یا دهی و شهری بوده که در آن متولد شده ­بودند یا همۀ عالم اسلامی که نمونۀ خوب آن در اندیشۀ اقبال لاهوری دیده­ می‌شود...که بهترین تصویرکنندۀ انترناسیونالیسم و جهان وطنی اسلامی است» (شفیعی‌کدکنی، 1381).

نسوی نیز آن­گاه که نه به دلخواه، بلکه از سر ناچاری ترک وطن گفت و مجبور شد همراه مخدومش از شهری به شهری بگریزد از فراق وطن مألوفش نالید و گه­گاه در کتابش، آرزوی بازگشت به زادگاهش زیدر و خراسان -حتی پس از مرگ- را پیش می‌کشد: «و نیز راستی تا از خانه دور افتاده‌ام، و از وطن مألوف مهجور گشته، و ببلای دوستان (ع)... وصیت می‌کرده‌ام که: ...تابوت قالب را که مأوای جان مشتاق مجروحست –و اگر چه دوایی بعد از وفات نخواهد بود– به زیدر رسانند و صندوق استخوان را که ایوان کسری روحست –و هر چند علاجی پس از رُفات نخواهد بود– جز تربت اصلی ننهد» (نسوی، 1389).

این حس نوستالژیک البته جدای از یاد خانه و وطن، بیشتر مربوط به آرزوی دیدار کسان و آشنایان است؛ زیرا به خوبی می‌داند که سرزمینش پس از حملۀ تاتار، جز تلی از خاک و خاکستر نیست: «تمنی حُبّ وطن و هوای اهل و مسکن، زمام ناقۀ طبع سوی خراسان، سقی الله أطلا‌لها و مَدَّت علیها ظِلالُ السُّحُبِ أذیَالَهَا می‌کشید. چه می‌گویم؟! و نیک غلط می‌کنم؛ چه وطن؟! و کدام مسکن؟!» (همان)

 «وَ مَا حُبُّ الدِّیَارِ شَغَفنَ قَلبی و لَکِن حُبُّ مَن سَکَنَ الدِّیَارَا» (همان).

جوینی نیز در مورد شدت غارت و ویرانی ولایات در دوران مغولان به این نکته اشاره می‌کند که ویرانی‌ها چنان گسترده ­بود که «هر شهری و هر دهی را چند نوبت کشش و غارت کردند و سال‌ها آن تشویش برداشت و هنوز تا رستخیز اگر توالد و تناسل باشد، غلبۀ مردم به عشر آنچ بوده ­است، نخواهد رسید و آن اخبار از آثار اطلال و دمن توان شناخت که روزگار عمل خود بر ایوان‌ها چگونه نگاشته ­است» (جوینی، 1387). یا در مورد شهر خوارزم -که زمانی از شهرهای مهم و آباد ایران به‌شمار می‌رفت- اشاره می‌کند که اکنون، پناهگاه حیوانات وحشی شده است: «خوارزم که مرکز رجال رزم و مجمع نسای بزم بود، ایام سر بر آستانۀ آن نهاده و همای دولت آن را آشیانه ساخته مأوای ابن‌آوی گشت و نشیمن بوم و زغن شد دور از خوشی دور شد و قصور بر خرابی مقصور گشت» (همان). چنان که پیدا است، جوینی علاوه بر ذکر واقعه، نظر و قضاوت خود را نیز نسبت به عمل مهاجمان ابراز کرده که گویای شدت تأثّر و نگرانی اوست از آنچه اتفاق افتاده ­است.

6-2. حسرت دوران و خاطرات خوش گذشته

از مواردی که باعث ایجاد نوستالژی در فرد می‌شود، حسرت نسبت به گذشته ناشی از مسائل روزمرۀ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعۀ هنرمند است. هانسلیک[2] معتقد است که «احساس غم، حاوی تصوری از وضعیت شادی ما در گذشته است» (ویلکینسون[3]، 1385). از دست رفتن دوران خوش کودکی و سلامتی در دوران پیری و... از دیگر مبانی ایجاد حس نوستالژیکی هستند. فروید[4]، هنرمند را دردمندی می‌داند که برای تخفیف درد خود ناله می‌کند و درددل می‌گوید و می‌کوشد تا به شیوه‌ای خردمندانه دردهای خود را بیرون ریزد و روان را از سموم آن‌ها بپالاید (آریان‌پور، 1357). داشتن خاطره برای هر فرد طبیعی است، اما «وقتی یادآوری خاطرات برای شخص به حدی برسد که او را نسبت به واقعیت موجودش بدبین کند، فرد احساس نوستالژی و دلتنگی می‌کند، این همان حالت روانی است که خاطره‌شناسان آن را «تراکم خاطره»[5] می‌نامند؛ طیف دیگر این حالت، کمبود خاطره است که روان‌پزشکان آن را «فراموشی»[6] می‌گویند» (شریفیان، 1385).

هر فردی در زندگی شخصی خاطراتی دارد که هر از گاهی با بازگو کردن آن‌ها خود را عمدتاً به تاریخ پیوند می‌زند. خاطرۀ فردی، بیشتر بر ضمیر ناخودآگاه فردی است. همان چیزی که فروید به دنبال واکاوی آن بود، اما در خاطرۀ جمعی، تأکید بر ناخودآگاه قومی[7] است. کارل­گوستاو یونگ[8] برای نخستین بار اقدام به ارائه و بسط این نظریه کرد. از نظر یونگ، ناخودآگاه قومی، عامل پیدایش صورت‌های ازلی[9] است که در ادبیات و هنر متجلی می‌شوند. در ادبیات نیز مانند اسطوره، الگوهای معینی دائماً تکرار می‌شوند که ریشه در ناخودآگاه جمعی دارند (داد، 1387). یونگ در نظریۀ «الگوی ازلی» معتقد است که «زیرساخت ناخودآگاه قومی بشر از تصاویر جهانی و یکسانی تشکیل شده که پیش از تولد و به شکل‌های مختلف بین اقوام گوناگون وجود داشته­است» (همان).

بنابر مطالب گفته ­شده خاطره عمدتاً دو نوع دارد: خاطرۀ فردی و خاطرۀ جمعی.

6-2-1. خاطرۀ فردی

خوش‌پنداری نسبت به دوران گذشته و واکاوی خاطرات دوران سپری شده در ذهن یکی از ویژگی‌های روانی انسان است و مرور ذهنی خاطرات گذشته به او کمک می‌کند تا تحمل رنج و اندوه زمان حال برای انسان آسان‌تر شود.

نسوی در تاریخ‌نگاری خویش، اغلب خاطرات خود را نگاشته­ است و به گفتۀ برخی از محققان، مؤلف هر چند نیت آن را نداشته که ترجمۀ حال خویشتن را بنگارد در این اثر آن‌قدر از خود سخن گفته ­است که از خلال عباراتش بتوان وی را شناخت. چنان­که در عبارت پیش‌رو که شرح حال راوی هنگام گریز از تاتار و اقامت در گنجه است، همین مسأله را تبیین و به حسرت جدایی از دوستان و یاران خویش اشاره می‌کند: «القصه مدت سه ماه بگنجه مقام افتاد. مَشارب لَذّات بسبب مفارقت أحباب و دوستان، تیرگی گرفته و دیده از گریۀ شبانروزی بمهاجرت یاران و اصحاب، خیرگی گرفته و از خرد و بزرگ و تازیک و ترک، هر آفریده که در دل، محبت او آمیزشی و در جان، مَوَدّت او آویزشی داشت به قدرت خدایی، جدایی افتاده...» (نسوی، 1389).

او تلاش می‌کند با بزرگ‌نمایی وقایعی که برای او اتفاق افتاده است، تصویر رنج‌های خود را فراتر از ادراک مخاطب نشان دهد: «خواسته‌ام که از شکایت بخت افتان و خیزان که هرگز کام مراد شیرین نکرد تا هزار شربت ناخوش مذاق در پی نداد و سهمی از اقسام آرزو نصیب دل نگردانید که هزار تیر مصائب بجگر نرسانید، فصلی چند بنویسم، ... و از سرگذشت‌های خویش که کوه پای مقاسات آن ندارد و دود آن چهرۀ خورشید را تاریک کند... در قلم آرم» (همان).

نفثۀالمصدور یک اثر ارزشمند به شیوۀ حسب‌حال‌نویسی (اتوبیوگرافی) و در واقع همان‌گونه که از عنوان آن پیدا است، بث‌الشکوایی جان‌سوز است. بازگویی دردهایی است که نسوی «نَبذی از وقایع خویش، که آسیبی از آن ارکان رَضوی و ثَهلان را از جای بردارد، و نهیبی از آن کُرۀ باوقار زمین را بیقرار گرداند بر قلم» (همان) رانده ­است.

 جوینی نیز از ایام جوانی خویش یاد می‌کند و اینکه نصیحت پدر را آویزۀ گوش قرار نداده و به جای کسب علوم به شغل دیوانی مشغول شده است: «پیش از آنک سن شبیبت بیست به دندان گیرد به کار تحریر و دیوان اشتغال نمودم و به ممارست اشغال و ملابست اعمال در اکتساب علوم اهمال فرمودم و از نصیحت پدر خویش... که زیور هر عاطل است و دستورهر عاقل غافل ماندم» (جوینی، 1387) و این‌گونه از آن ایام با حسرت و تأسف یاد می‌کند: «و اکنون که عقل که عقال جنون جوانان است، روی نمود و ترقّی سن که لجام نزاقت شبّان است بالا گرفت و به آن حد رسید که... ندامت و تلهّف بر فوت ایّام تحصیل مربح نیست چنان که حسرت و تأسّف بر اعوام تعطیل منجح نه:» و «افـسوس کـه عـمـر نـابیـوسی بـگـذشــت وین عـمر چـو جان عزیز از سی بگذشت» (همان).

6-2-2. خاطرۀ جمعی (اسطوره)

یادآوری خاطرات اسطوره‌ای و تأسف بر جامعۀ بشری معاصر هنرمند، برخاسته از نوستالژی حسرت جمعی است. اسطوره، بیان عمیق‌ترین افکار و اصلی‌ترین درون‌مایه‌های ذهنی مردمان یک قوم و سرزمین است که در روند خود در تبدیل به حماسه و تجلّی آن در چهرۀ قهرمانانی حماسی‌ هستند. چنان­که گذشتۀ پرشکوه ایران، بازگشت به عهد باستان، دوران قهرمانان جاودان و اسطوره‌ها چون زال، رستم، سهراب و... همه و همه الهام‌بخش شاعران و نویسندگان بزرگ بوده است. این دل‌تنگی نسبت به اسطوره‌ها یا گذشته‌های دور، زمانی به وجود می‌آید که تغییرات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی عمیقی در جامعه شکل گرفته ­باشد و مسلماً این تغییرات در دوران تهاجم مغولان به ایران به وجود آمده ­بود.

برخی از محققان، ماهیت اسطوره را نوستالژی می‌دانند. آبراهام می‌گوید که «اسطوره‌ها مربوط به دوران کودکی نوع بشر است» (آبراهام، 1377). یونگ معتقد است که انسان دارای ناخودآگاه فردی و جمعی است؛ ناخودآگاه جمعی عبارت است از «گرایش ارثی انسان به بازنمایی درون‌مایه‌های اسطوره‌ای، بازنمایی‌هایی که بدون از دست دادن الگوهای اصلی خود بسیار تغییر می‌کند؛ به عبارت دیگر، مواد و محتویات این ناهشیار در بین تمامی انسان‌ها مشترک هستند» (اس. شارف[10]، 1390). ناخودآگاه فردی، هنگامی که مجدداً به ذهن فراخوانده می‌شود در رمز یا سمبل نمود می‌یابد و ناخودآگاه جمعی در اسطوره بازتاب پیدا می‌کند (اصغری، 1387).

اسطوره‌هایی که در نفثۀالمصدور به کار رفته­، یکی کیخسرو ست: «کیخسرو بود از چینیان انتقام کشید و در مغاک رفت» (نسوی، 1389). دیگری مسیح­ است با سه ویژگی وی، زنده کردن مردگان، عروج به افلاک و خُم عیسی: «مسیح بود، جهان را زنده گردانید پس به افلاک رفت» (همان) و «صباغ نوبهار، عیسی‌وار، معجزه‌ای که در نَفَس داشت از یک خُم هفت رنگ پیدا کرده» (همان). دیگری اسکندر است با دو ویژگی آب حیات و سد یأجوج: «گفتی اسکندر است در میان ظلمات گرفتار و آب حیات، تیره» (همان) و «سد یأجوج تاتار گشاده گشت و اسکندر نی» (همان). سلیمان­ است با دو ویژگی، دانستن زبان پرندگان و نسبت وی با دیو: «هر مجهول که فاعل از مفعول شناخت و موضوع از محمول فرق کرد، سلیمان‌وار به منطق‌الطیر نرسد» (همان) و «دیو بر تخت سلیمان نشست و انگشترین نی» (همان) و انوشیروان و کلاه اوست: «خندۀ صبح با همۀ سپیدی بر جای نشست. خورشید چون کلاه گوشۀ نوشیروان از کوه، شه‌وار طلوع کرد» (همان).

در تاریخ جهانگشا حدود 100 بیت از فردوسی نقل شده­ که تماماً مربوط به بخش‌های اساطیری و پهلوانی شاهنامه‌ است (سجادی، 1357). جوینی با گنجاندن ابیات شاهنامه در لابه‌لای کتاب و تشبیه قهرمانان اسطوره‌ای و حماسی آن به سلاطین خوارزمشاهی و تمجید از آنان هنگام رویارویی با مغولان در نظر داشته­ است که این حس نوستالژیکی خود را بروز دهد و نیز به نوعی باعث ایجاد هم­بستگی بیشتر، خیزش غرور ایرانی و دعوت به برانگیختن آنان به مبارزه شود.

جوینی در این تشابه‌جویی، شاهان خوارزمشاهی- سلطان محمد و جلال­الدین- را که فرهنگ ایرانی را حفظ می‌کنند به رستم و سهراب مانند کرده و در مقابل آنان، چنگیز را که سرکردۀ مغولان غارت‌گر است به افراسیاب تشبیه می‌کند؛ زمانی که تکجک و ملغور، دو نفر از سرکردگان مغول به محاصرۀ قلعۀ والیان مشغول‌اند و سلطان جلال‌الدین با شنیدن این خبر به آنان می‌تازد و شکستشان می‌دهد و این خبر به گوش چنگیز می‌رسد و سپاهی را برای دفع او نامزد می‌کند، جوینی این بیت از شاهنامه را می‌آورد:

خبر شـد به نـزدیک افراسـیاب

 

 که افکند سهراب کشتی بر آب

(فردوسی به نقل از جوینی، 1387)

یا در جای دیگر که سلطان جلال­الدین، سپاهی از مغولان را شکست می‌دهد و چنگیز خود به جنگ با لشکر سلطان می‌رود، ابیاتی از شاهنامه ذکر می­آورد و چنگیز را معادل افراسیاب قرار می­دهد:

«که آن شاه در جنگ نر اژدهاست
شـود کـوه آهـن چـو دریـای آب

 

 دم آهــنـج بر کـینـه ابــر بـلاست
اگـر بــشــنـود نـام افــراســیـاب

(همان)

6-3. ظلم و جور حاکمان و آشفتگی مملکت

ظلم و ستم سران مملکت نیز از دیگر زمینه‌های ظهور نوستالژی است. چنان­که نسوی در ابتدای کتاب خویش به فتنۀ مغولان در ایران اشاره می‌کند و ناامیدی و حسرت خود را از شرایط آشفته و نابسامان وطن آشکار می‌سازد: «در این مدت که تلاطم امواج فتنه، کار جهان بر هم شورانیده ­است و سیلاب جَفای ایام، سرهای سروران را جُفای خود گردانیده، طوفان بلا چنان بالا گرفته که کشتی حیات را گذر بر جداول ممات، متعین گشته...» (نسوی، 1389).

نسوی واقعیت تلخ روزگار خود را در پوششی از دریغ بر گذشته، جلوی چشم مخاطب ترسیم کرده­، اما بر این باور است که با این حسرت‌خوردن‌ها نمی‌توان حق مطلب را ادا کرد «که این مصیبت نه از آن قبیل است که ببُکاء و عویل در مدت طویل، حق آن تواند گزارد» (همان).

                به راستی آیا ممکن است دربارۀ این‌گونه جنایات و آشفتگی احوال بیرون و درون از این زیباتر، رنگین‌تر و نهایتاً مؤثرتر، قلم‌فرسایی کرد؟!

در تاریخ جهانگشا نیز تصویری که جوینی از ظلم و جور و ویرانگری لشکریان مغول در ایران ارائه می‌دهد، حکم «کن فیکون» (جوینی، 1387) و «باره را با ره کوی یکسان کردن» (همان) شیوه‌ای که برای این کاربرمی‌گزیند، بسیار هوشمندانه و در عین حال بیانگر احساس درونی او نسبت به زادبومش در قالب کلامی دلنشین با استفاده از اشعار فارسی و عربی است: «رَأَیـتُ الـدَّهرَ یَـرفَـعُ کُـلَّ وَغـدٍ وَ یَـخـفِضُ کُـلِّ ذِی شِـیَمٍ شَـرِیفَه» (ابن‌رومی به نقل از جوینی، 1387)، زمانه‌ای که در آن «بسا درویش که صاحب ثروت گشتند و بسیار مفلس با مال و نعمت شد و هر خامل‌ذکری، بلندقدری آمد» و «هنر اکنون همه در خاک طلب باید کردز انک انـدر دل خـاکند هـمه پـرهنـران» (همان).

6-4. کشتار مردم و حسرت سوگ عزیزان

از دیگر مبانی پیدایش حس نوستالژیک در افراد، حسرت سوگ عزیزان از دست رفته است که در ادبیات ما فراوان دیده می‌شود. یکی از مواردی که عواطف و احساسات نسوی به شدت جریحه‌دار می‌شود، توصیف خبر مرگ سلطان جلال‌الدین است؛ این خبر ناگوار آن‌چنان بر قلب او سنگینی می‌کند که طبیعت و محیط اطراف، تحت­تأثیر این فاجعه احساسی با او این گونه همدل و هم­صدا می‌شود: «آسمان در این ماتم، کبود جامه تمامست، زمین در این مصیبت خاک بر سر بست... ماه در این حادثه‌ی مشکل اگر رخ به خون خراشیده، بحقّست، سنگین دلا کوه! که این خبر سهمگین بشنید و سر ننهاد» (نسوی، 1389).

در این توصیف­ها، پدیدۀ بیرونی طبیعت به نوعی تلقی ذهنی و درونی تبدیل می‌شود؛ غم و اندوه نویسنده، وجه­شبهی است که در طبیعت نیز تسرّی یافته و در نتیجه طبیعت به هم­صدایی و همدلی با نویسنده پرداخته ­است. چنین نگاهی به طبیعت در تاریخ جهانگشای جوینی نیز دیده می‌شود؛ او در رثای کشتگان حادثه‌ی رقّت‌بار مغول می­گوید: «بر یاد جوانانی که هر بهار بر چهرۀ انوار و ازهار در بساتین و متنزهات مِی‌کش و غمگسار بودندی، سحاب از دیده‌ها اشک می‌بارید و می‌گفت باران است و غنچه در حسرت غنجان از دلتنگی خون در شیشه می‌کرد و فرامی‌نمود که خنده است، گل بر تأسف گل‌رخان بنفشه‌عذار جامه چاک می‌کرد و می‌گفت شکفته‌ام» (جوینی، 1387).

 یا در مرگ سلطان محمد خوارزمشاه می­گوید: «از این واقعه، اسلام دل‌شکسته و دست‌بسته شد و از این حادثه که از دیده‌ی سنگ خاره خون می‌چکانید، دل‌های مؤمنان پریشان و خسته... در هر کلبه‌ای گریه‌ای و در هر کنجی از این حالت بر دل خلقان رنجی نوحه‌کنان و موی‌کنان به زفیر و عویل و ناله می‌گفتند...» (همان).

6-5. ناکامی در رسیدن به جامعۀ آرمانی

ادبیات آرمان‌شهر به آن دسته از آثار ادبی گفته­ می‌شود که به طرح جامعۀ آرمانی (اتوپیا) می‌پردازد. «یکی از آرزوهای آدمی در درازنای تاریخ، دستیابی به جامعه‌ای بوده که در آن رستگاری خویش را تحقق بخشد؛ هنگامی که بشر از بند اسطوره‌ها رَست و آرزوهای خود را در پرتو دانش دست­یافتنی دانست، تصور شهر آرمانی را از دیار اسطوره‌ها به قلمرو خرد آورد» (اصیل، 1381). «طرح آرمان‌شهر و ساخته و پرداخته شدن آن در ذهن انسان‌ها، مستقیماً با اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حاکم بر جامعه و بر جهان، همچنین با روحیات انسان‌ها ارتباط دارد» (عالی، 1387).

در نفثۀالمصدور چنان که از قرائن درون­متنی نیز مشخص است، نسوی سرانجام درگاه خاندان ایوبی را به عنوان دارالقرار خویش انتخاب کرده در همین مکان به نوشتن نفثۀالمصدور می‌پردازد. ظاهراً این مکان «علی­الحقیقه آشیان امانست» (نسوی، 1389)، اما نسوی «همگی همت بر استدراکِ فَوات مصروف و قُصارای نَهمت بر قضای گذشته موقوف» کرده، «فرقت خانه و وطن» و «هوای خراسان» او را بر آتش داده ­است (همان). در این نگرش نوستالژیکی است که «تاریخ پناهگاه همۀ عناصر اجتماعی می‌شود که با زمانۀ خود میانه‌ای ندارند، وجود فکری و جسمی‌شان در معرض تهدید است و بالاتر از همه، پناهگاه روشن‌فکرانی می‌شود که احساس می‌کنند از وهم، امیدهاشان برآمده‌اند» (هاوز[11]، 1362)

نسوی ظاهراً به لحاظ جسمانی در پناه خاندان ایوبی در امن و راحت است، اما به لحاظ روحی، باور به کمال مطلوب را در سرزمین خراسان می‌جوید و آرمان‌شهر خود را براساس تجربه‌ای زنده و شخصی از خراسان قدیم بنیان می‌نهد و در فراق آن می­گوید: «پیوسته پسته‌وار شوربختی خود را به درد خنده پوشیده ­می‌دارم و نافه­صفت از میان خون جگر دمی خوش برمی‌آورم... سخن آنکه، طُولُ العَهدِ مُنسٍ گفت به نزدیک من باری محض خلافست و حدیث: هر چه از چشم دور، از دل دور، دور از انصاف» (نسوی، 1389).

همین آرمان‌شهر است که نیرویی محرک برای نوشتن نفثۀالمصدور می‌شود و در پایان اثر که ارتباط با این آرمان‌شهر نزدیک‌تر می‌شود، بار احساسی و زیبایی‌شناختی متن افزایش می‌یابد تا جایی که سطرهای آخر به شعرگونگی متمایل می‌شود: «خطاب من با هر سحاب که بدان طرف کشیده­ است: هنیئاً لک یا سحاب و جواب من با هر غراب که از آن جانب آمده­است: یا وَیلَتَنی اَعجَزتُ اَن اَکونَ مثلَ هذا الغرابَ» (همان).

جوینی نیز تصویری زیبا از رونق و آبادانی شهرهای ایران در روزگاران پیشین ارائه می‌دهد. نمونه‌هایی از بیان دلنشین و توصیف شعرگونه عطاملک در غم نابودی بلاد ایران به دست مغولان، وصف او دربارۀ شهر بهشت‌گونۀ بخارا است؛ شهری که زمانی «از بلاد شرقی قبۀ اسلام است و در میان آن نواحی به مثابت مدینۀ‌السلام، سواد آن به بیاض نور علما و فقها آراسته، و اطراف آن به طُرَف معالی پیراسته و از قدیم باز در هر قرنی مجمع نحاریر علمای هر دین آن روزگار بوده است» (جوینی، 1387). و در عهد مغول تبدیل به ویرانه گشته و یا شهر آرمانی سمرقند که از «معظم‌ترین بِقاع مملکت سلطان به فسحت رقعه و خوش‌ترین رِباع به طیب بقعه و نزه‌ترین بهشت‌های دنیا به اتفاق از جملۀ جنان اربعه... هوای او به اعتدال مایل و آب را لطف باد شمال شامل و خاک را به قوت اطراب خاصیت آتش باده حاصل» (همان).

7. شاخصه‌های زبانی در نفثۀالمصدور و رویکرد نوستالژیکی آن

قدرت بیان و توانایی قلم نویسنده در برانگیختن احساسات و عواطف خواننده، امری غیرقابل ­انکار است. «یکی از طرق غَنابخشی آثار ادبی، تأثیری است که آن‌ها بر احساسات و عواطف ما می‌گذارند» (ویلکینسون[12]، 1385). برای نمونه تأثیر سخن رودکی در برانگیختن احساسات امیرسامانی در شعر «بوی جوی مولیان آید همی».

نوستالژی که ناظر بر ویژگی‌های روانی و درونی است، ظاهراً بیشتر بر جنبه‌های محتوایی و نامحسوس زبان تکیه دارد، اما تأمل در این باره گویای حقیقت دیگری است. اگر عواملی چون موسیقی، ایماژ و... را به عنوان کارکردها و قابلیت‌های زبان در نوستالژیک کردن فضای متن بپذیریم و آن­گاه روابط علی و معلولی پیدا و پنهان این ابزارها را بشکافیم، خواهیم دید که چه پیوند تنگاتنگ و دوسویه‌ای بین آن‌ها وجود دارد.

مهم‌ترین شاخصه‌های زبانی که موجب جلوه‌گری رویکرد نوستالژیک نسوی در نفثۀالمصدور شده- و شاید بتوان گفت که این ویژگی‌ها در مقایسه با تاریخ جهانگشای جوینی به مراتب پر‌رنگ‌تر و نمایان‌تر است- باید به موارد زیر اشاره کرد:

7-1. کارکرد عاطفی زبان

مهم‌ترین و برجسته‌ترین شاخصۀ زبانی این اثر، کارکرد عاطفی آن است. این کارکرد چنان پررنگ و برجسته است که مخاطب تنها با خواندن چند سطر از آن، متوجه فضای عاطفی و احساسی نوشته می‌شود، چراکه در جای­جای آن احساس می‌شود که جهت‌گیری پیام به سمت گوینده است: «خواسته‌ام که از شکایت بخت افتان و خیزان که هرگز کام مراد شیرین نکرد تا هزار شربت ناخوش مذاق در پی نداد... فصلی چند بنویسم» (نسوی، 1389).

در این اثر، اطلاعات تاریخی اغلب از طریق حدیث نفس گوینده امکان بروز می‌یابد (همان). نویسنده همواره در حین روایت خاطرات تاریخی با جهت‌دهی کلام به سوی خود، سویۀ عاطفی پیام را برجسته می‌کند: «و چون نصیحت، فضیحت بار می‌آورد و ملامت بندامت می‌کشید، به دیدۀ اعتبار به سرآمد کار می‌نگریستم و در باطن بزاری زار بر زوال مُلک و جهانداری می‌گریست و می‌گفت: کو آن پادشاه که از سربازی بگوی بازی نپرداختی؟!» (همان).

در نفثۀالمصدور اغلب کارکرد عاطفی زبان و کارکرد شعری، یکدیگر را تقویت می‌کنند: «سحرگهان که نَفَس سر بمُهر صبح سردمهری آغازید، سپیده‌دَم سرد بتدریج دهن باز کرد، خویشتن بخرابه‌ای انداخته­بودم، پیش هر آفریده که حاضر شدم، چون سعادتم از پیش فرا براند؛ بدَرِ هر خانه که رفتم، چون کار من فروبسته­بود...» (همان).

عامل مهم دیگری که کارکرد عاطفی متن نفثۀالمصدور را تقویت می‌کند، استفادۀ فراوان نویسنده از جملات ندایی، تعجبی و پرسشی است:«ای در غرقاب نار بکار آب پرداخته! و در گذر سیلاب مجلس شراب ساخته! و در کام اژدهای دَمان، دهان از پی شیرینی عسل گشاده!» و «ای مرگ پیکار فروگذار؛ چون همه تیر انداختی و ای روزگار بیکار باش چون جعبه بپرداختی» (همان).

7-2. عامل موسیقایی

عامل موسیقایی، یعنی تکرارهای کلامی؛ عالی‌ترین قطعه‌های موسیقی از فرآیند تکرار بهره می‌گیرند. فارابی معتقد بود که صداها و لحن‌هایی که در ترکیب آن‌ها تناسب رعایت شده­ باشد، موردپسند شنونده است (شفیعی­کدکنی، 1379). استفاده از تکرارهای کلامی در صورتی موسیقایی است که می‌تواند توازن ایجاد کند؛ این عامل نیز تأثیر بسیاری در جلوه‌گر ساختن رویکرد نوستالژیکی نویسنده شده ­است، چراکه نسوی از طریق توازن‌های مختلف، همواره هیجان و احساسات خود را در زبان متن آشکار می‌کند. در این کتاب، این توازن‌ها به سه شکل دیده­می‌شود:

7-2-1. توازن در آواها

منظور تکرار کلامی در سطح واج است که به آن واج‌آرایی می‌گویند. در توازن آوایی، نویسنده علاوه بر اینکه موسیقی را بر متن خود حاکم می‌کند، می‌تواند با تکرار واج‌ها، معنای خاصی را به مخاطب منتقل کند. در نمونۀ زیر، نویسنده با نغمۀ حروف «س» و «ش» سکوت سوزناک صبح شکست را به طور ملموس در موسیقی زبان خود به نمایش گذاشته­است: «چون سپیدۀ سپیدکار چادر قیری از روی جهان درکشید، أسِنَّۀ شُعاع کُرتَۀ نیلوفری ظَلام بردرید، دَم سپیده‌دَم با همۀ سردی در جهان گرفت، خندۀ صبح با همۀ سپیدی بر جای نشست، خُورشید چون کلاه گوشۀ نوشیروان از کوه شه‌وار طلوع کرد... زاهد پگاه‌خیز صبح بر قسّیس سیاه گلیم شب استیلا یافت» (نسوی، 1389).

7-2-2. توازن در واژگان

مقصود تکرار کلامی در سطح واژه است. بنابراین، تکرار چند هجا درون یک واژه، تکرار یک واژه، یک گروه و حتی مجموعه‌ واژه‌های درون یک جمله، توازن واژگانی به‌شمار می‌آید. نسوی در کتابش بسیار به توازن واژگانی در متن توجه می‌کند. آرایه‌هایی مانند انواع گوناگون سجع، جناس، موازنه، ترصیع و تضمین­المزدوج، توازن واژگانی به‌شمار می‌آیند که در این کتاب نمونه‌های فراوانی دارد: «رُؤوس را رُؤوس در پای‌کوب افتاده، عِظام را عِظام لگدکوب شده، یمانی در قِرابرِقاب جایگیر آمده، خَناجِر با حَناجِر إلف گرفته» (همان) و «مانند سحاب که لَواقِح لَواحِق، آن را بسوابق در رساند، یا سیلاب که تواتر أمداد صَواعق، آن را از شَواهِق سوی هامون راند» (همان).

7-2-3. توازن در جملات

این نوع توازن از طریق تکرار کلامی در سطح جمله پدید می‌آید. این ویژگی موسیقایی که در نفثۀالمصدور جلوۀ خاصی دارد، اغلب از طریق تکرار ساخت‌های دستوری و آرایش عناصر دستوری سازندۀ جمله ایجاد می‌شود. توازن در جملات در این اثر به طور عمده به دو صورت کاربرد دارد؛ یکی زمانی است که نویسنده برای تقویت جنبه‌های شعری متن خود از ساخت‌های تکراری استفاده می‌کند. مؤلف با آوردن استعاره‌های گوناگون در محور جانشینی کلام، جملات هم‌معنی، اما با الفاظ متفاوت ایجاد می‌کند. بدین­گونه قطب استعاری زبان را تقویت می‌کند و کلام او مخیّل و دارای حس نوستالژیک می‌شود. چنان که هنگام گرفتار شدن جلال‌الدین توسط مغولان، نویسنده با توصیف این حالت، متن خیال‌انگیز زیر را خلق می‌کند: «گفتی سکندر در میان ظلمات گرفتار، و آب حیات تیره؛ مردمک چشم اسلام در مَحجِر ظَلام و دیده‌ی نجات، خیره؛ خرمُهره گِرد دُرّ یتیم سلطنت حمایل گشته، گوش ماهی پیرامن گوهر شب‌افروز شاهی قلاده شده...» (همان)

دومین کاربرد تکرار ساخت‌های دستوری، زمانی است که نویسنده، موقعیت عاطفی خود را طی حدیث نفس گزارش می‌کند. بدین طریق با تکرار ساخت، علاوه بر اینکه جنبه‌های عاطفی متن خود را آشکار می‌کند، گویی به خودش نیز تسکین می‌دهد: «بلَعَلَّ و عَسی، خویشتن را خوشابی می‌دادم و به سَوفَ و رُبَّمَا خوش می‌کرد؛ غافل از آن­که شمع مجلس سلطنت را پروانه نشانده­است و ثَهلان بیخ‌آور رَجا را رُخا از پای درآورده، بلارَک هندی ببرگ هِندبا مُنثَلِم...» (همان).

7-3. تصاویر[13]

یکی از موارد تأثیربرانگیز نوشته‌ای، تصاویر یا ایماژهای آن است. ایماژ، تصویرهای شاعرانه‌ای است که با استفاده از تشبیه و استعاره و مجاز و کنایه در برابر خواننده قرار می‌گیرد و او را با خود همراه می‌کند (شمیسا، 1384). این تصویرها و تابلوهای شاعرانه، ابزاری است که برای ترسیم و تداعی فضاهای نوستالژیک گذشته و حال هنرمند به‌کار می‌رود. برخی از تصاویر نفثۀالمصدور این موارد هستند:

7-3-1. در توصیف روزگار غدّار

«از ارتفاع خرمن سپهر برخورداری مجوی، که ناپایدار است. از عَینِ مُزَیَّف مِهر کیسه بر مدوز، که جوزایی کم‌عیار است. کُره‌ی تند فلک را هیچ رایض بر وفق مرام رام نکرده است. توسن بدلگام چرخ را هیچ صاحب سعادت عادت بد از سر بیرون نبرده ­است» (نسوی، 1389).

7-3-2. در وصف قلم

«از قلم که چون بر سیاه نشیند، سپید عمل کند و بر سپید سیاه، جر نفاق چه کار آید؟! دو زبانست، سفارت ارباب وفاق را نشاید؛ هر چند به سر قیام می‌نماید، سیاه­کار است؛ اگرچه اندرون دار است، نتوان گفت که رازدار است؛ اجوفیست که تا مشتق نشود، کلام او صحیح نباشد...» (همان).

7-3-3. در وصف جنگجویان جنگ‌گریز

«آنکه تیغ در میغ نشاندی، و به شمشیر در روی شیر برفتی، و بچنگ وقت جنگ بتاختی، و از دَرَقِ تیر هدف تیر ساختی، و به نیزه­گاه باسماک برآویختی، و بهرام را وقت اصطیاد گور پنداشتی... دلیرانی که روز هَیجا که جز از نقد روان اندر سر آن رسته ناروان باشد، أینَ المُحَامُونَا گفتندی، أینَ المَفَرُّ گویان» (همان).

7-3-4. در سوگ سلطان جلال‌الدین

«آفتاب بود، که جهان تاریک را روشن کرد، پس بغروب محجوب شد. نی، سحاب بود، که خشکسال فتنۀ زمین را سیراب گردانید، پس بساط درنوردید. شمع مجلس سلطنت بود، برافروخت، پس بسوخت. گل بستان شاهی بود، باز خندید، پس بپژمرد...» (همان).

7-3-5. در نزدیک شدن به پیری و اجل

«مطایای ایام و لیالی، سواد عمر را بسیر متوالی درنوردیده، صبح مشیب از مَشارِقِ مَفارِق بردمیده، متقاضی أَجَل در شتاب و عَجَل که: خُطوَتَانِ وَ قَدَ وَصَل» و «دریــاب که آتـش جــوانـی آبـست وین عمرِ گریز پای چون سیمابست» (همان).

البته جوینی در تاریخ جهانگشا نیز تصاویر بسیار نابی برای بیان وقایع و فجایع عهد مغول خلق کرده، توصیفات بسیار شاعرانه و دقیقی از طلوع و غروب خورشید، جنگ و غارت، کشتار و اسارت و... تا بدین وسیله مخاطب برداشت عمیق از احوال اجتماعی و سرگذشت مردم آن روزگار داشته­باشد، اما نکته‌ای که باید در اینجا متذکر شد، این است که خلق این تصاویر، موجب نشده، نویسنده در این اثر تاریخی، وظیفۀ اصلی گزارش و خبررسانی روشن خود را فراموش کند. این نکته در نفثۀالمصدور به مراتب ضعیف‌تر است، چراکه گزارش‌های تاریخی، تحت‌الشعاع تصاویر و توصیفات وی شده و خبررسانی در لابه‌لای انبوهی از ایماژها پوشیده شده و نمود بسیار کم­رنگی دارد.

7-4. انواع جملات در معانی ثانوی

به‌کارگیری جملات در غیر از معنای اولیۀ خود،= از دیگر کارکردهای زبانی در بروز رویکرد نوستالژیکی گوینده است. زمانی که انواع جمله‌ها – خبری، پرسشی و امری- در مفهوم عاطفی به‌کار روند، دارای بار معنایی حس نوستالژیک‌اند. چنان­که به طور مثال جملۀ امری که هدفش دستور یا تقاضا است در معنی ارشاد و ترغیب و یا جملات خبری در مفهوم یأس و حسرت به‌کار رود.

7-4-1. جملات خبری در معنای یأس و حسرت

«خواسته‌ام که از شکایت بخت افتان و خیزان، که هرگز کام مراد شیرین نکرد، تا هزار شربت ناخوش‌مذاق در پی نداد... فصلی چند بنویسم» و «و نیز راستی تا از خانه دور افتاده‌ام، و از وطن مألوف مهجور گشته، و ببلای دوستان (ع) مُشَرِّقَ أرضٍ مَرَّهً و مُغَرِّباً مبتلی شده...» (همان).

7-4-2. جملات پرسشی در اغراض نومیدی، حسرت و آرزو و پند

«قصّۀ غُصَّه‌آمیز که می‌نویسی، گوشۀ جگر کدام شفیق خواهدپیچید؟!» و «کو آن پادشاه که از سربازی بگوی بازی نپرداختی؟! و از أبکار و عون، أبکار و عون حرب را شناختی؟!» (همان).

 

7-4-3. جملات امری در معنای عبرت و پند دادن:

«بنویس، تا بدانند که آسیای دوران، جان سنگین را چند بجان گردانیده ­است، و نَکبای نَکبت تن مسکین را چند بار کُشته و هنوز زنده است» و «مایۀ سر نگاه دار، که در اقتنای مطالب سرمایۀ اصلست؛ تا مرکب جان روانست، ارتقا بذروۀ مآرب سهلست» (همان).

بنابراین، باید گفت این­گونه جملات در اغراض ثانویه‌ی خود با بار عاطفی و در معنای نومیدی، حسرت، آرزو و پند به‌کار رفته‌اند. این نوع به‌کارگیری و یک­سو کردن جملات به سوی بار معنایی بیان شده، ناخودآگاه و برآمده از احساسات نوستالژیک و محرک‌های درونی نویسنده است که نمودار تیپ شخصیتی این هنرمند است. «هر اثر هنری، رمزی از تمایلات و ترس‌های هنرمندانه است که در آن هنرمند، حقیقی‌ترین نمودار شخصیت خود را عرضه می‌دارد» (نیوتن، 1386).

7-5. روایت درون‌گرایانه

از دیگر شاخصه‌های زبانی این اثر، روایت درون‌گرایانۀ آن است؛ در این کتاب، خواننده اغلب حدیث نفس گوینده را می‌شنود و به هیچ وجه با روایت خطی و منظم مواجه نیست، بلکه همواره تداعی‌های عاطفی راوی، سیر خطی روایت را به هم می‌ریزد و بدین‌گونه زبان معیار و هنجار که لازمۀ یک گزارش تاریخی است در این کتاب وجود ندارد. همچنین نویسندۀ آن در مطاوی حدیث نفس خود هیچ‌گاه از زمان و تاریخ دقیق– چنان­که در متن تاریخ بیهقی و تاریخ جهانگشا می‌بینیم– سخنی به میان نمی‌آورد و بیشتر در پی آن است که مشکلات و مصیبت‌های خویش را هنگام زوال حکومت خوارزمشاهی بیان کند. در ضمن این روایت، روایت فرعی دیگری نیز پیش می‌آید که خواننده را در حالت تعلیق نسبت به اینکه سرنوشت جلال‌الدین خوارزمشاه چه می‌شود، قرار می‌دهد.

چنان­که پیدا است، متن نفثۀالمصدور، برخلاف سایر متون نثر کهن، یک­باره آغاز می‌شود و به یک باره به انتها می‌رسد. گویی آنچه در این متن می‌آید، برشی از ذهن مؤلف در فاصلۀ زمانی معین است. از آن­جا که راوی در پی این است که از سرگذشت‌های خود که کوه پای مقاسات آن ندارد، شمّه‌ای در قلم آرد با متنی ذهنی همراه هستیم و راوی با تک‌گویی‌های متعدد، خواننده را با فضای ذهنی خود آشنا می‌کند: «به کدام مشتاق، شداید فراق می‌نویسی؟! و به کدام مشفق قصه اشتیاق می‌گویی؟! اگرچه خون چون غصَّه به حلق آمده­است، دم فرو خور و لب مگشای، چه مهربانی نیست که دل‌پردازی را شاید...» (نسوی، 1387) و یا «در تعجبم تا این دل ضعیف چندین سال این همه غُصَّه چگونه خورد! عجب دلیست، با این همه درد که در او بود، نشکافت...!» (همان).

بحث و نتیجه­گیری

هجوم مغولان در ایران و ویرانگری‌ها و کشتار مردم در آن دوران موجب شده­ بود که صاحبان قلم که خود را جزئی از کل اجتماع می‌دانستند به نوشتن کتب تاریخی روی آورند و در این آثار به ثبت وقایع تأسف‌بار و شرح دردها و اندوه مردم بپردازند. نفثۀالمصدور و تاریخ جهانگشا از جمله کتب تاریخی هستند که بیان اندوه و حسرت و دغدغه‌های نوستالژیک در آن‌ها نمود آشکاری دارد.

برجسته‌ترین مبانی پیدایش نوستالژی در نفثۀالمصدور و تاریخ جهانگشا عبارتند از: دوری از وطن و اندوه ویرانی آن، حسرت دوران و خاطرات خوش گذشته، ظلم و جور حاکمان و آشفتگی مملکت، کشتار مردم و حسرت سوگ عزیزان، ناکامی در رسیدن به جامعۀ آرمانی. البته رویکرد نوستالژیکی در نفثۀالمصدور نمود بیشتری دارد و این امر را باید در شاخصه‌های زبانی این اثر جُست. ویژگی‌هایی از قبیل: کارکرد عاطفی زبان، عامل موسیقایی، تصاویر، انواع جملات در معانی ثانوی و روایت درون‌گرایانه که موجب جلوه‌گری دغدغه‌های نوستالژیک نویسنده شده و می‌توان گفت در مقایسه با تاریخ جهانگشا به مراتب پررنگ‌تر است.

بیان نوستالژیک نسوی موجب شده که خبررسانی، تحت‌الشعاع لفظ‌پردازی و توصیفات وی شود و گزارش‌های تاریخی در لابه‌لای انبوهی از تصاویر پوشیده شود، اما جوینی با وجود اینکه تصاویر بسیار شاعرانه و تأثربرانگیز دارد، هیچ‌گاه وظیفۀ اصلی خبررسانی خود را به فراموشی نسپرده و برای به­جا آوردن حق مطلب، معنا را فدای لفظ‌پردازی نکرده ­است. به نظر می‌رسد که او برای نگارش رخدادهای تاریخی از نثر علمی و تحقیقی استفاده می‌کند و برای بیان احساسات نوستالژیکی و تأثرات عاطفی خویش در مورد همان رویدادها به زبان ادبی و شاعرانه متوسل می‌شود چنان­که همین امر موجب شده که سبک نثری جهانگشا در سراسر کتاب از یک­دستی خارج شود.

در مورد نفثۀالمصدور نکتۀ جالب ­توجه این است که نویسندۀ آن در مطاوی حدیث نفس خود هیچ‌گاه از تاریخ دقیق –چنان که در متن تاریخ جهانگشا می‌بینیم– سخنی به میان نمی‌آورد. همچنین طبق مطالب پیش‌گفته، در متن تاریخی، زبان در خدمت ایجاد ارتباط و پیام­رسانی قرار می‌گیرد و کلمات موجود در متن، رسانندۀ همان معانی واژگانی و زبانی خودشان هستند.

با مرور کوتاه متن نفثۀالمصدور، درمی‌یابیم که در این اثر، نویسنده گویا فراموش کرده که کتاب او، یک اثر تاریخی است و به اینکه «چگونه بگوید» بیشتر توجه داشته تا «چه بگوید»؛ بنابراین، پیام پرسوزوگداز خود را در کانون توجه قرار داده و با هنجارگریزی‌های متعدد به متن خود زبان شاعرانه‌ای بخشیده­است؛ از این­رو، ویژگی‌های گوناگون شعری را در نفثۀالمصدور می‌توان­دید.

به نظر می‌رسد که هدف نویسندۀ نفثۀالمصدور از بیان ماجرای جنگ و گریز سلطان و دیگر وقایع، بازگویی سرگذشتی تاریخی و یا تبیین عقلانی واقعه نیست یا دست­کم این امر برای او در درجۀ دوم اهمیت قرار دارد؛ آنچه واقعاً برای نسوی مهم است، فرصت و امکانی است که برای بروز و ظهور لجام­گسیخته احساسات فراهم می‌آید. این غَلَیان احساسات اندوه‌بار در اثر ارزشمند او با بیانی آراسته و فنی به خوبی هماهنگ بوده و توانسته خوانندگان کتابش را –حتی تا امروز– با احساس و تخیّل خود شریک گرداند.

تعارض منافع

تعارض منافع ندارم.



[1]- Psychopathology

[2]- Hanslick, E.‎

[3]- Wilkinson, R.

[4]- Freud, S.

[5]- Recollection

[6]- Forgetting

[7]- Collective Unconscious

[8]- Jung, C. G.‎

[9]- Archetype

[10]- ‌S. Sharf, R.

[11]- House, A.

[12]- Wilkinson, R.

[13]- Image

Aali Abbasabad, Y. (1387). The Sorrow of Homelessness in Contemporary Poetry. Gohar Goya. No. 6. 62-33. [In Persian]
Abraham, C. (1377). Dreams and Myths. Translated by Jalal Sattari. Tehran: Centeral. [In Persian]
Anousheh, H. (1376). Persian Literary Dictionary. Vol 2. Tehran: Printing and Publishing Organization. [In Persian]
Arianpour, A. H. (1357). Freudianism. Tehran: Ibn Sina. [In Persian]
Asghari, J. (1387). An Analytical Look at the Narrative Technique of Mind flow. Literary Research. (21). 22-9. [In Persian]
Ashoori, D. (1381). Culture of Humanities Culture. Tehran: Center
Asil, Hujjatullah. (1381). Utopia in Iranian Thought. Tehran: Cheshmeh. [In Persian]
Bahar. M. T. (1390). Stylistics. Vol 3. Fourth Edition. Tehran: Zavvar. [In Persian]
Dad, S. (1387). Dictionary of Literary Terms. Tehran: Morvarid.
House, A. (1362). Social History of Art. Translated by Amin Moayed. Vol 3. Tehran: New World. [In Persian]
Jovini, A. Ibn M. (1387). History of Jahangisha. Corrected by Mohammad Ibn Abdul Wahab Qazvini. Tehran: Hermes. [In Persian]
Newton, E. (1386). The Meaning of Beauty. Translated by Parviz Marzban. Tehran: Scientific and Cultural. [In Persian]
Rastgoo, M. (1368). A Review of the Book Nafteh al-Masdoor. Education. The sixth period. Numbers 1&2. 230-215. [In Persian]
Safa, Z. (1376). The Treasure of Speech. Vol 3. Tehran: Ferdowsi. [In Persian]
Sajjadi, Z. (1357). Shahnameh in the History of Jahangshah Jovini. Tehran: Ferdowsi Shahnameh Foundation. [In Persian]
Shafi'i Kadkani, M. R. (1379). Poetry Music.Tehran: Agah. [In Persian]
_________________ . (1381). Persian Poetry Periods. Tehran: Sokhan. [In Persian]
Shamisa, S. (1384). Expression and Meanings. Tehran: Mitra. [In Persian]
‌S. Sharf, R. (1390). Theories of Psychotherapy and Counseling.Translated by Mehrdad Firoozbakht. Seventh Edition. Tehran: Rasa Cultural Services. [In Persian]
Sharifian, M. (1385). Study of the Process of Nostalgia in Contemporary Poetry based on the Poems of Nima and Akhavan Sales. Kavoshnameh. Seventh year. No. 12. 62-33. [In Persian]
Wilkinson, R. (1385). The art of Feeling and Expression. Translated by Amir Maziar. Tehran: Academy of Arts. [In Persian]
Zeydarinasavi, Sh. M. (1389). Nafteh al-Masdoor. Edited by Amir Hossein Yazdgerdi. Third Edition. Tehran: Toos. [In Persian]