Document Type : Research Paper
Authors
1 Ph.D. Student in Persian Language and Literature, Shahid Bahonar University of Kerman, Kerman, Iran
2 Professor of Persian Language and Literature, Shahid Bahonar University of Kerman, Kerman, Iran
Abstract
Keywords
اسطورهها در همة جنبههای زندگی انسان، آشکار میشوند و نویسندگان، ناخودآگاه کهنالگوها را در آثارشان بهکار میبرند. «کهنالگو، تصویرها یا الگوهایی هستند که مفاهیمی برای سطح وسیعی از بشریت و فرهنگها و مکانها القا میکنند»
(گرین و همکاران[1]، 1376: 172). کهنالگوها «شخصیّتها و انرژیهایی هستند که در رؤیای همۀ آدمها و اسطورههای تمام فرهنگها تکرار میشوند، به عبارتی، ذات یا هویّت ما به صورت این شخصیّتها تجسّم مییابد تا هر یک نقش خود را در نمایش زندگی ما ایفا کنند (وگلر، 1386: 15) و به تعبیری «هرگز نمیمیرند، بلکه همواره نوبهنو به اشکال گوناگون رخ مینمایند» (ستاری، 1383: 7).
کارول اس. پیرسن[2]در کتاب «بیداری قهرمان درون» از 12 کهنالگو به عنوان مرحلهها و راهکارهای بیداری درونی نام میبرد که عبارتاند از: معصوم، یتیم، حامی، جنگجو، جستوجوگر، نابودگر، عاشق، آفرینشگر، حکمران، جادوگر، فرزانه و دلقک است. این راهنمایان درونی، همان کهنالگوهایی هستند که از روز ازل، همراه ما بودهاند.کهنالگوها را هم میتوان به عنوان مرحلهای از سفر و هم به عنوان راهنمای سفر دانست؛ این سفر ممکن است سفری بیرونی یا آفاقی باشد و یا سفر درونی یا انفسی. بنا بر نظریّة کمبل، «قهرمان، مرد یا زنی است که قادر است بر محدودیّتهای شخصی و یا بومیاش فایق آید و به اشکال عموماً مفید و معمولاً انسانی برسد. وظیفة خطیر او بازگشت به سوی ما است، با هیأتی جدید و آموزش درسی که از این حیات آموخته است»
(جوزف کمپل[3]، 1389: 30).
داستان زندگی قهرمان، چه قدیس باشد، چه شهسوار و یا انسانی معمولی، همانند است. قهرمان و قلمرو او از سوی دشمنی در خطر هستند و آن موجودِ در خطری که باید نجات داده شود، شاید در درون شخص یا در جهان بیرون باشد، اما به هر حال نکتة مهم، داشتن شجاعت و توان دفاع است. قهرمان معمولاً فاتح است. او مرد یا زنی است که به دنبال خواستههایش مثلاً سرزمین تازه، عشق، ثروت، آزادی و... میرود و آن را به دست میآورد (همان: 65).
1. بیان مسأله
بدون تردید، میان ادبیّات و دیگر شاخههای علوم انسانی، پیوندهایی درخور تعمّق وجود دارد. تلاش محقّقان، یافتن مؤلّفههایی مشترک بین ادبیّات و علوم انسانی است. این تحقیق بهشیوة توصیفی- تحلیلی براساس نظریة کارول پیرسن در تحلیل کهنالگویی بیداری قهرمان درون استوار است. با استفاده از تحلیل کهنالگویی 12گانة پیرسن به واکاوی چگونگی شخصیّتپردازی در رمان «کولی کنار آتش» اثر منیرو روانیپور میپردازیم. شیوة تحلیل کهنالگویی پیرسن در واکاوی شخصیّتها از تازهترین رویکردهای بینارشتهای (روانشناسی، اسطورهشناختی و تحلیل رمان) در تحقیقات
نقد ادبی است.
2. پیشینة پژوهش
تاکنون در پژوهشهای متعددی به تحلیل و بررسی رمان کولی کنار آتش منیرو روانیپور پرداخته شده است؛ از قبیل مقالههای «پست مدرنیسم و بازتاب آن در رمان کولی کنار آتش» از ناصر نیکوبخت و مریم رامیننیا، «بررسی سفر قهرمانی شخصیت در رمان شازده احتجاب با تکیه بر کهنالگوهای بیداری قهرمان درون» و «بررسی سفر قهرمانی شخصیت در بوف کور با تکیه بر کهن الگوهای بیداری قهرمان درون» از مجید سرمدی و مصطفی گرجی و مقالۀ «تحلیل کیفیت بیداری قهرمان درون در شخصیت سیاوش و کیخسرو با تکیه بر نظریه پیرسون و کیمار» از عصاریان و قاسمزاده.
در مقالههای «نوسان زاویة دید در روایات رمان کولی کنار آتش اثر منیرو روانیپور» از غلامرضا پیروز و زهرا مقدسی، «الگوهای ساختارگرایی و روایتهای پسامدرن: تعامل یا تباین (نمونه: تحلیل رمان کولی کنار آتش با الگوی کنشی گریماس)» ازپارسا یعقوبی جنبهسرایی و خدیجه محمدی، «بررسی مقایسهای جلوههای «خشونت علیه زنان» در داستانهای «دختر غبار» نوشته وندی ولس و «کولی کنار آتش» نوشتة منیرو روانیپور» از مائده اسداللهی، سهیلا صلاحیمقدم و مریم حسیمی، «کاربست رویکرد پسامدرن در داستان» از علی تسلیمی، «مرزشکنی روایی در داستانهای ایرانی» از قدرت پورقاسمی، «تحلیل گفتمانی رمان «کولی کنار آتش» منیرو روانیپور» از مصطفی گرجی، فرهاد و افسانه میریافسانه و... به بررسی عناصر مختلف رمان «کولی کنار آتش» اثر منیرو روانیپور پرداختهاند.
پژوهشهایی از رهگذر کاربست نظریة «بیداری قهرمان درون» بر عنصر شخصیت نیز انجام شده است؛ از قبیل مقالة «بررسی سفر قهرمانی شخصیت در رمان شازده احتجاب با تکیه بر کهنالگوهای بیداری قهرمان درون» از مجید سرمدی، مصطفی گرجی و سولماز مظفری، «تحلیل کیفیت بیداری قهرمان درون در شخصیت سیاوش و کیخسرو با تکیه بر نظریة پیرسون-کیمار» از محمدجواد عصاریان، سید علی قاسمزاده و محمدحسین سرداغی.
در این پژوهش در حدّ گنجایش مقاله، تلاش میکنیم تا جلوههایی از ویژگیهای این کهننمونة 12گانه را در شخصیّت زنِ رمان «کولی کنار آتش» بیابیم و به تحلیل مراحلی که او در پی دستیابی به هویّت، طی کرده است بپردازیم.
3. ضرورت پژوهش
با ورود زنان به عرصة داستاننویسی، برخی از واقعیّتها در زندگی زنان با نگاهی زنانه به عناصر داستاننویسی، افزوده شد. تحلیل شخصیتهای رمان از دیدگاه روانشناختی در یک اثر ادبی یا در کلّ آثار ادبی به تجزیهوتحلیل دقیقتر آثار ادبی، ساختار و محتوای داستانها کمک خواهد کرد و برای درک بهتر آثار ادبی و اندیشههای صاحب اثر و نیز سنجش مهارت نویسندگان در شناخت عناصر داستان مفید خواهد بود.
4. بحث
4-1. سفر قهرمان
اتو رنک[4] به بررسی زندگی حدود 70 قهرمان مختلف از جمله موسی، عیسی، هرکول، ادیپ، زیگفرید پرداخت. به عقیدة او، زندگی قهرمانان از الگوی مشترکی پیروی میکند و عناصر تشکیلدهندة این الگو کمابیش در زندگی هر قهرمانی وجود دارد (ر. ک؛ گرین و همکاران، 1385 :167). از نظر جوزف کمپل، سفر اسطورهای قهرمان، معمولاً تکریم و تکرار الگویی است که دارای سه مرحله است: «جدایی، تشرّف و بازگشت»
(کمپل، 1389: 40).
رویکرد پیرسن، معرّفی الگویی برای سفر قهرمان در مسیر دستیابی به هویّت و فردیّت انسانی است. از نظر پیرسن، مسیر کلّی و اسطورهای با کهنالگوهایی مانند معصوم، یتیم، حامی و جنگجو، آغاز میشود و با جوینده، ویرانگر، عاشق و آفریننده ادامه مییابد و بازگشت از سفر اسطورهای با همراهی کهنالگوهایی مانند حاکم، فرزانه یا جادوگر و لوده است.
سفر اسطورهای، اغلب از درد و رنج یا شکست و نارضایتی سرچشمه میگیرد و خواستة اصلی، یافتن خود و تجربة احساسهای خوب، آرامش و تعلّق است. در این مرحله، کهنالگوهای فعّال وجود، هویّت انسان را نمایان میکنند. از معصوم بودن آغاز میشود. هنگامی که حامی فعّال میشود، یاد میگیرد از دیگران و از خود حمایت کند. وقتی کهنالگوی جنگجو به زندگی میآید، یاد میگیرد، هدف تعیین کند و برای اهدافش برنامهریزی کند. هنگامی که در آرزو و جستوجوی چیزی بزرگتر و بهتری است که رضایتبخش باشد، جوینده هست. قهرمان در داستانهای اسطورهای، اغلب سفر ماجراجویانهای را آغاز میکند. برای پاسخ به این درخواست درونی، دچار رنج و سختی میشود، چیزهای ضروری را از دست میدهد و با مشکلات راه روبهرو میشود و کهنالگوی نابودگر رخ مینمایاند. ورود به رنج با ورود کهنالگوی عاشق تکمیل میشود و قهرمان، عاشق انسان، آرمان و یا مکانی خاص میشود. این عشق، چنان قوی است که به تعهّد نیاز دارد و موجب دستیابی به موقعیتهای تازه و مناسب در زندگی و کار و ایدههای مناسب برای مسائل پیش رو میشود. در انتهای داستان، قهرمان به سرزمین خود بازگشته و حکمران قلمرو خود میشود. حکایتهای اسطورهای این مرحله به حاکم، فرزانه و یا جادوگر و دلقک یا لوده مربوط میشود. از نظر پیرسن، برای رسیدن به موفقیت به مجموعة این
کهنالگوها نیاز است، اما گاه یک یا چند کهنالگو در زندگی ما به سبب تفاوتهای فرهنگی، اجتماعی و... قویتر وتأثیرگذارتر میشوند. مثلاً در برخی جوامع، زنان بیشتر نقش یتیم و یا حامی را ایفا میکنند و کهنالگوی جنگجو در مردان حضور پررنگتری دارد. نمود افراطی و بیش از حد هر یک از کهنالگوها موجب آسیبهای روحی و روانی فردی و اجتماعی میشود.
طبق نظر پیرسن، در روانکاوی و شیوههای دیگر سفر درون، این کهنالگوها، فرآیندی هستند که از طریق آن، جهان درونی خود را میکاویم. بازتاب این کهنالگوها را بارها در دین، اسطوره، ادبیات، فیلم و سایر هنرها دیدهایم.
4-2. رمان «کولی کنار آتش» اثر منیرو روانیپور
منیرو روانیپور رمان کولی کنار آتش را در سال 1378 نوشت. قهرمان رمان، شخصیت پویایی به نام آینه است. آینه دختری است کولی که در قبیلهای در اطراف بوشهر زندگی میکند. قبیلهای که مردانش از زنان به نفع خود بهرهبرداری میکنند. هرشب در آن قبیله، محفلی برگزار میشود و زنان از جمله آینه و مادرش برای مانِسها (مهمانهای شهری) میرقصند و از این راه برای قبیله، درآمد کسب میکنند. آینه با یکی از مانِسها که نویسنده است و قصههای بومی را جمعآوری میکند، آشنا میشود. این آشنایی منجر به علاقة آینه به مانِس میشود تا جایی که به خانة مرد در شهر میرود تا برای او داستانهای بومی قبیلهاش را تعریف کند و مانِس آنها را در کتابی به نام آینه چاپ کند. این کار آینه از نظر قبیله مردود است. جبر و زورگویی مردان، تعصبات جاهلانه و ناپسند آنان، سرنوشت آینه را تغییر میدهد. افراد قبیله او را مورد ضرب و شتم قرار میدهند و از قبیله طرد میکنند و آینه در کوچهها و شهرها سرگردان میشود و به شیراز و سپس به تهران میرود. او با رنجها، مشکلات و خطرات بسیاری روبهرو میشود. اما سرانجام پس از پشت سر گذاشتن مشکلات، مسیر کمال را طی میکند. آینه با استادی آشنا میشود و از او نقاشی میآموزد و خود نیز استادی نقاش میشود. او تصمیم میگیرد برای یافتن پدرش به جنوب برگردد. پس از بازگشت به بوشهر میفهمد که قبیلة آنها یکجانشین شده و دیگر کوچ نمیکند و پدرش که در حال مرگ است پس از دیدن آینه میمیرد.
روایت این رمان به سبک داستانهای پستمدرن است و خواننده، حضور نویسنده را در داستان به وضوح میبیند. نویسنده در جایجای روایت با شخصیت اصلی داستان سخن میگوید. گاه آینه از تحمل سختیها به عجز میآید و از نویسنده میخواهد تا او را از داستان بیرون برد و به قبیلهاش بازگرداند، اما نویسنده به نوشتن ادامه میدهد و به آینه، نوید سرانجامی خوش میدهد. در پایان داستان شخصیت آینه و نویسنده یکی میشوند.
4-3. بررسی شخصیت آینه براساس کهنالگوهای قهرمان درون
4-3-1. بررسی کهنالگوی معصوم و یتیم
سفر اسطورهای معمولاً با کهنالگوی معصوم آغاز میشود. درواقع همة ما با معصوم آغاز میکنیم. سفر معصوم در همة روایتها با نوعی آرمانشهر و محیطی امن آغاز میشود، اما معصوم ناگهان از آن محیط، بیرونرانده و وارد جهانی میشود که در آن اختلاف، خشونت و روابط ناعادلانه وجود دارد.
«اغلب، کهنالگوی معصوم تا اندازهای برای سقوط مقصر شناخته میشود و پرداخت تاوان یا جبران، ضروری به نظر میرسد. در داستان آدم و حوا، نافرمانی حوا و خوردن سیب به سقوط، اخراج از بهشت و تحمل رنج منجر گشت. افسانههای معصومیت، بهشت، خانه و یا هویت گمشده و بازیافته است. البته این سقوط، خجسته است و موجب شناخت خیر و شر میشود. در بسیاری از آیینها و اسطورهها سقوط معصوم را محترم میشمارند، زیرا این سقوط به همینجا پایان نمییابد و حامی یا منجیای میآید و کسانی را که ایمانشان را حفظ کردهاند، نجات میدهد و به بهشت بازمیگرداند. درواقع این سقوط، معصوم را به بهشت واقعی بازمیگرداند. هنگامی که آدم و حوای معصوم به علت نافرمانی از بهشت رانده میشوند، خدا به آنها قول میدهد که با ایمان و پایداری در سختیها نجات خواهند یافت. معصوم قربانی میشود تا شاید روزی دوباره در سطحی بالاتر آن را به دست آورد» (پیرسن، 1393: 58-52).
در رمان کولی کنار آتش نیز، آینه در قبیلهای به دنیا آمده که قوانین خاص خود را دارند. مردان قبیله از زنان به نفع خود بهرهبرداری میکنند. هرشب در آن قبیله محفلی برگزار میشود و زنان ازجمله آینه و مادرش در کنار آتش تا سحر برای مانِسها (مهمانهای شهری) میرقصند و از این راه برای قبیله، درآمد کسب میکنند تا آنکه مادرش در این راه میمیرد: «مادر با پاهای ورم کرده در چادر افتاده بود و مردان گریزپای شهری با آوازة نام او به چادرها میآمدند و جیبهای پدر پر از پول میشد... «برقص. میخواهی مادرت بمیرد» (روانیپور، 1378: 3). ... مادر هم بود با پاهایی که سیاه شده بود و دیگر تکان نمیخورد و لبهایی که به دندان میگزید تا صدای فریاد دردش ساعت شادمانی را نحس نکند ... آینه با اشارة مادر برایشان رقصید، مادر چنگ در خاک گوشة چادر زده بود و آنچه را پنهان کرده بود، سکههایی گلآلود و قدیمی، به کیمیا داده بود، درد چشمان مادر را سیاهتر کرده بود ... و مادر درد میکشید و با کف دستان و دو زانو روی زمین میسرید، تا دور شود، دور از چادرها و صداها... (همان: 16-15). «بعضی وقتا، جایی که نشه رقصید، میرم تو شهر فال میگیرم آقا» ...» (همان: 8).
معصوم مانند یک ناظر پاک به تماشای فجایع و وقایع جهان مینشیند (پیرسن و کیمار، 1391: 37). شخصیت آینه نیز در بخشهایی از این داستان همانند ناظری به تماشای رویدادهای زندگی خویش و دنیای اطراف مینگرد.آینه با فقر و حسرت داشتنِ خانهای، بزرگ شد: «دستان مادر را میگرفت، او را وامیداشت تا روبهروی خانههایی بایستد که روزگاری خود نیز با حسرت به آنها نگاه کرده بود.
- چرا آنها خانه دارند مادر؟
- چون که پدرانشان خانه داشتهاند...»
- ما هم خانه بسازیم مادر.
- قانون قافله نمیگذارد آینه.
قانون! در گوش دخترکان، زنان دنیادیدة کولی چه بسیار از قانون قافله میگفتند، تا آنگاه که مردی همخون و همریشه او را میخرید و دخترک یکباره تن به سنتهای قافله میداد و همچون زنی دنیا دیده، قصة رسم و رسوم اجدادی را در گوش دیگران زمزمه میکرد» (روانیپور، 1378: 13).
آینه با یکی از مانِسها (مهمانهای شهری)که نویسنده است و قصههای محلی را جمعآوری میکند، آشنا میشود. این آشنایی منجر به علاقة آینه به مانس میشود تا جایی که به خانة مرد در شهر میرود تا داستانهای بومی قبیلهاش را برای او تعریف کند و مانس آنها را درکتابی به نام آینه چاپ کند: ««مرد گفت من کتاب مینویسم، قصه...» آینه نزدیکتر آمد، کنجکاو گردن کشید، با انگشتان باریک و بلند، دفتر را ورق زد... پر از کلمه بود، نگاه مشتاق و گیجش روی کلمات سرید... مادربزرگم خیلی قصه میدونس آقا ... . - خُب آینه ... امشب قصهها رو برام تعریف کن، هر قصهای که یادته، بابت هر قصه پول خوبی میدم»» (همان: 11-6).
این کار آینه از نظر قبیله، مردود است و سرنوشت آینه را تغییر میدهد. افراد قبیله او را مورد ضرب و شتم قرار میدهند و از قبیله طرد میکنند. تا جایی که حتی پدرش نمیتواند به او کمک کند. او به دلیل هنجارشکنی و عدم رعایت قوانین قبیله، مورد خشونت قرار میگیرد: «پدر موهایت را دور دست میپیچاند، تو را تا میدانگاه دور سنگ و سنگلاخ میپیچاند... روز اول روز پدر است، آنگاه نوبت مردان قافله میرسند...و چه کسی شلاق را به دست پدر میدهد؟... صدای غریبش هوا را میشکند... و خون در هوا پشنگه میزند... پنجروز بازوی مردان قافله در کار بود و چشم سیاه دخترکان کولی نگران بر باد رفتن آخرین نفسهایش... و در میان هقهق گریه صدای شلاق میآمد، صدای آخرین شلاقی که پدر بر گردة او زده بود...» (همان: 40-34).
«هنگامی که انسان ضعف، خلأ و سقوط را تجربه میکند، یتیم میشود؛ آنگاه که احساس ناامیدی، رهاشدگی و فریبخوردگی میکند، به خصوص زمانی که احساس میکند، کسانی که وظیفة آنها مراقبت از او بوده است، به او خیانت کردهاند» (پیرسن، 1393: 157). هنگامی که کهنالگوی یتیم در زندگی غالب است، جهان، مکان بیفایدهای به نظر میرسد.
آینه بدین ترتیب به اجبار از قبیله بیرون رانده میشود و شروع به سفری درونی و بیرونی میکند و دگرگونیهایی در زندگیاش اتفاق میافتد که با چهار کهنالگوی حامی، جنگجو، نابودگر، جوینده یا جستوجوگر و عاشق، هدایت میشود.
4-3-2. بررسی کهنالگوی حامی در رمان کولی کنار آتش
کهنالگوی حامی هم مادری کردن، هم پدری کردن، هم پرورش دادن و هم قدرت بخشیدن را دربر میگیرد. هر بارکسی از دیگری مراقبت کند یا او را پرورش دهد، حامی حضور دارد (همان: 204). حامیِ درون، همان بخش از وجود ما است که در شرایط دشوار به ما کمک و راهنمایی میکند تا راهحلهایی برای مشکلات بیابیم (همان:210).
در داستانهای اسطورهای، حامی اغلب به معصوم یا یتیمی که نیازمند محبّت، نگهداری یا حمایت است، احتیاج دارد. «هنگامی که حامی فعّال میشود، یاد میگیرد از دیگران و از خود حمایت کند... » (پیرسن و کیمار، 1391: 63-60). یتیم، گاه چنان احساس ناتوانی و بیچارگی میکند که بهترین راهکارش برای بقا، متّحد شدن با دیگران برای کمک رساندن و کمک گرفتن است. معصوم هم اغلب به راحتی به دیگران اعتماد میکند یا آنکه کهنالگوهای جدیدی مانند یتیم و حامی را وارد زندگی خود میکند. (همان: 41-36). دیگران، اغلب آدمهای معصوم را دوست دارند و به گونهای غریزی از آنها مراقبت میکنند (همان: 148).
مطالعه و مقایسة شخصیّت آینه و اشخاص پیرامونی و مرتبط با داستان زندگی او با قرینههای کهنالگویی 12گانه نشان میدهد که این زن، نمود و نمایندهای ازکهنالگوی معصوم و یتیم است که با کمک و راهنمایی چندین حامی مراحل مختلف زندگیاش را پشت سر میگذارد. در این داستان، افراد مختلفی همچون پیرزنان، دختران و مردانی دیده میشوند که در نقش حامی و با مهربانی، شفقت و همدردی در مراحل مختلف، آینه را یاری میدهند تا آینه به سیر تکاملی زندگیاش ادامه دهد. اولین حامی در زندگی آینه، مادرش است. مادر آینه که خود در تمام زندگی مجبور بود برای قبیله و مانسها یا همان میهمانها برقصد، هنگام مرگ، آینه را از رقصیدن برای مردان قبیله برحذر میدارد: «باید به صدای دلت گوش کنی... مادر گفته بود، وقتی که دیگر جان میداد. آن زمان که از تسلیم زندگی به بایدها و نبایدها پشیمان بود. آن زمان که قانون قافله را پوک دیده بود...» (روانیپور، 1378: 18).
در آغاز داستان و زمانی که آینه مورد ضرب و شتم پدر و مردان قبیله قرار میگیرد، کیمیا و ماهزاد شخصیتهایی هستند که برای او دل میسوزانند (ر. ک؛ همان: 37).
پس از آنکه آینه از قبیله دور میشود و تنها و سرگردان میشود با وجود آزارها و رنجهایی که تحمل میکند، حامیانی نیز او را یاری میدهند. مانند رانندة کامیونی که او را نجات میدهد و میکوشد تا به ایل برگرداند، اما ایل او را قبول نمیکند و سپس آدرس دخترش را در شیراز به او میدهد: «غصه نخور دختر جون، نباید سرنوشت بدی داشته باشی، چون خدائیش، من دیروز فهمیدم، تو گاراژ، میگفتن دو هفته است از دست شکری در رفتی و... شنیدم چند بار رفتی کلانتری...» (همان: 68). «نگران نباش... دخترم شیرازه، میبرمت اونجا، خیال کن خواهری داری...» (همان: 74).
آینه در شیراز، سرگردان است، اما گویی شهر با او مهربان است: «زیر نگاه گرم و مهربان مردان نانوایی که به تعارف، نانی دیگر به او میدادند ... جوانان در خواب و بیداری در نقش نجاتدهنده ظاهر میشدند... و ماجرا را مانند حلقة فیلمی به عقب میبردند، رد آینه را میگرفتند آرام و دورادور تعقیبش میکردند تا به آن مکان مشخص میرسید و درست در لحظهای که باید آن اتفاق میافتاد، دشنهای، هفتتیری، خنجری، از کمر کشیده میشد و نامرد گمنام را نقش زمین میساخت، آنگاه آینه را که ترسیده اما نجات یافته بود به قافله میبردند...» (روانیپور، 1378: 57-55).
هنگامی که آینه از قبیله رانده میشود، پیرزنی خیالی به نام گنوگنا با هشدارهای خود او را از روسپیگری برحذر میدارد. همچنین زمانی که آینه از قبیله رانده میشود، پیرزنی او را از گدایی برحذر میدارد «برو خیابون دیگه، برو کار دیگه پیدا کن، تو که جوونی میتونی» (همان: 88) و او را از سرنوشت سیاه پیش رویش دور میکنند. آینه شبها با آوارگان خیابان میخوابد. شبی با خیابانخوابها به گورستان میرود و در آنجا با زنی که صورتش سوخته است، آشنا میشود. پس از مدتی، آینه با پولی که رانندة کامیون به او داده بود برای خود اتاقی اجاره میکنند و زن سوخته را نیز با خود به آنجا میبرد. آنها روزها کار میکنند تا هزینة زندگیشان را تأمین کنند (ر. ک؛ همان: 103).
روزی آینه به بهانة پاک کردن شیشه، وارد خانهای میشود و با نیلی، دختر صاحبخانه که نقاش است، آشنا میشود و با او دوست میشود و نیلی او را با نقاشی آشنا میکند... (ر. ک؛ همان: 113-108). آینه از طریق نیلی با مریم که فعالیتهای سیاسی هم دارد، آشنا میشود و مدتی با او زندگی میکند (ر. ک؛ همان: 140-139). مریم و نیلی که در جریان فعالیتهای ضدحکومتی حضور گستردهای دارند، آینه را با خود همراه میکنند و او با مسائل روز و آنچه در جامعه میگذرد، آشنا میشود. با اوجگرفتن مبارزات سیاسی و درگیر شدن مریم، نیلی از کشور خارج میشود و آینه، دوباره سرگردان میشود.
آینه مدتی در باغی مشغول به کار میشود، اما پس از چندی، پیرزنی که در باغ کار میکرد، او را از کار کردن در باغ منصرف میکند: «پیرزن، شاخه درختی در کنار درخت او را گرفت: باغ پیرت میکند، از اینجا برو. -خودت چرا ماندی؟ - ... همسال تو بودم که آمدم، زیبا و جوان... اوائل، جوانیات را به شکوفهها میدهی، بعد میآیی که آن را پس بگیری و آخر سر مینشینی به تماشای آن. باغ زیرک است...» (همان: 120). «... «میروم». پیرزن نفسی به آسودگی میکشد: وانگرد» (همان: 124). همة این زنها به عنوان راهنما و حامی در زندگی آینه نقش دارند.
یتیم در آغاز مشکلات جامعه و آسیبی را که به او میرسانند، میبیند، اما توان آن را ندارد که کار انجام دهد و ممکن است فقط حس انزوا داشته باشد، اما سرانجام میآموزد که رویارویی با رنجها و محدودیتها سرچشمة قدرت است و میتواند با یاری دیگران جهان بهتری را بسازد (پیرسن و کیمار، 1391: 162). یتیم اغلب به شغلها و کارها و حتی دوستانی رضایت میدهد که مورد علاقة او نیست
(همان: 163). این گروه به عشق و حامی نیاز دارند تا از این وضعیت بیرون بیایند(همان: 169). حامی هرچه در سطوح بالاتری در درون فرهنگها فعال باشد به همان اندازه فراوانی و آزادی بیشتری برای همه به ارمغان میآورد (همان: 204). در داستانهایی که عواقب منفی دارند، سادگی و انکار معصوم به او آسیب میرساند. در این روایتها، حامی در نجات دادن معصوم موفق نمیشود، اما داستانهای زیبا و الهامبخش بسیاری نیز وجود دارد که در آنها خوبی، تعهد و قانونمندی معصوم، موجب پیروزی و توفیق حامی میشود (همان: 41-36). قهرمانان طی سفر کمالگرای خود از منابع غیر معمولی یاری میطلبند (Lotze, 2004:3).
4-3-3. بررسی کهنالگوی عاشق در رمان کولی کنار آتش
داستانهایی که به عاشق ارتباط دارد؛ حکایت کسانی است که تلاش میکنند تا کسی، شغلی و یا جایی را که خیلی دوست دارند، پیدا کنند. در بسیاری از داستانهای عاشقانه، عاشق برای مدت کوتاهی، بهشت را تجربه میکند و دیر یا زود از آن مفهوم آغازین، سقوط میکند. آینه با یکی از مانِسها یا همان مهمانهای شهری که نویسنده است، آشنا میشود و این آشنایی، منجر به علاقة آینه به مانِس میشود. مانس از او میخواهد تا برای او داستانهایی بومی و ملّی را تعریف کند: «مانس دست آینه را میان دو دستش گرفت: چاپش میکنم، کتاب میشه -چه جوری؟ مانس خندید: همینجوری، عکس یه زن کولی روی جلدش چاپ میکنم، اسمشُ هم میذارم آینه ...» (روانیپور، 1378: 24).
مایة اصلی سفر آینه «عشق» است. این عشق سرنوشت سرگردانی را برای او رقم میزند؛ زیرا پس از آنکه آینه از قبیلهاش رانده میشود، دیگر مانس را پیدا نمیکند. سراسر این داستان، روایت سرگردانی و جستوجو و تلاش آینه به امید یافتن مانس است: در جادة خاکی راه میرفت با گامهایی که از هجوم تاریکی سرعت میگرفت، درد لحظهبهلحظه کمرنگتر میشد. شوری قامت خمیدهاش را استوار میساخت... مانِس! پژواک این کلام حتی، زنگار غم را از جانش میزدود، آینه میشد، همانی که بود... (روانیپور، 1378: 46)... و تو به شاهزادهای میاندیشی که میتواند خورشید را برای همیشه در دل آسمان نگه دارد... اما انگار تمام شاهزادگان گریختهاند و دستی در کار به سامان کردن تاریکی است... (همان: 195)... چه عاشقی خود را در دهان مرگ میاندازد؟ زنی مثل او ... (همان: 65).
عشقهای عالی و منزلتبخش معمولاً یا نامناسب هستند و یا صرفاً بیرون از قلمرو عملگرایی و منطقی بودن قرار دارند. اینگونه عشقها یک علاقة ساده و یا از روی شهوت نیست، بلکه عاشق میخواهد نشان بدهد که چقدر به خاطر معشوق، تحمل و صبر دارد. بیشتر داستانهای عاشقانة عالی در افسانهها و اسطورهها، فقط به این دلیل تراژدی بودند که مورد تأیید دیگران نبودند، داستانهای رومئو ژولیت، شیرین و فرهاد، ترستان و ایزوت و ... (پیرسون، 1393: 269).
4-3-4. بررسی کهنالگوی جوینده در رمان کولی کنار آتش
قهرمان افسانهای معمولاً بنیانگذار چیزی است، عصری تازه ، دینی تازه و یا شیوهای تازه از زندگی که برای دستیافتن به آن باید ساحت قدیم را ترک گوید و به جست وجو بپردازد (کمپل، 1380: 206).
جوینده به تنهایی به سفر میرود و گنج استقلال، حرفه، استعداد را مییابد. جستوجوگر برای برطرف کردن نیاز درونیاش ماجراجویی میکند. در نژاد بشر، اشیاق به یافتن جام مقدس، بالا رفتن از کوه برای رسیدن به بینش، طلب خرد، مرزشکنی و دستیابی به آنچه تاکنون غیرقابل دسترسی بود، وجود دارد. جوینده به فراخوان روح برای صعود پاسخ میدهد. کاووش همواره با آرزو یا حسرت آغاز میشود. احساس میکنیم ناراضی، محدود یا تهی هستیم. اغلب حتی نمیتوانیم بر کمبود موجود نامی بگذاریم، اما در آرزوی آن چیز اسرارآمیز هستیم. «جوینده از یکسو، میخواهد همرنگ جماعت باشد و از سوی دیگر، خواستار رسیدگی و پاسخگویی به نیازهای درونی و فردی خویشتن است. از سویی، از تنهایی گام نهادن در راه رشد و فردیّت، میترسد و از سویی دیگر، از پوچی دنبال کردن زندگیای که به نیازهای درونی و منحصر به فرد او پاسخ نگوید، وحشت دارد. جوینده، وضعیت محدود و خستهکنندهای را ترک گفته و راهی نوعی سفر درونی یا بیرونی میشود. جستوجوگر، ممکن است پس از ماجراجوییهای بسیار، بالأخره مکان و مردمی را که به آنها احساس تعلّق میکند، بیابد و یا در این راه با شکست و عواقب منفی مواجه شود (پیرسون، 1393: 229-224). «جستوجوگر ممکن است به اجبار وارد مسیری شود و یا اینکه به خواست خود این کار را انجام دهد. برخی از اطرافیان جستوجوگر او را همراهی میکنند و برخی دیگر مانع و مخالف راه او میشوند» (پیرسن و کیمار، 1391: 69). فردیت هزینه دارد و این هزینه ما را برمیانگیزد تا امیال و جستوجوهایمان را بررسی کنیم تا پی ببریم کدام اصیلترند. داستانهایی که به جستوجوگر ربط دارد، داستانهایی است که به بلوغ و کسب تجربه مربوط میشوند و طی آن جوانی به مسافرت میرود و رفتهرفته آزموده و پخته میشود.
زمانی که معصوم با مشکل روبهرو میشود، معمولاً تلاش خود را افزایش میدهد و سعی میکند، ایمان و لیاقت بیشتری از خود نشان دهد. آینه در آغاز به اجبار از قبیله رانده میشود، اما در جستوجوی مانس و خواندن کتابی که او نوشته است به شیراز و سپس به تهران میرود. او حتی پس از سالها در تهران در کتابفروشیها به دنبال مانس میگردد که موجب آشناییاش با گلافروز، سحر و قمر، سپس هانیبال، استاد نقاش میشود. همین انگیزه و آشنایی با این افراد و زندگی در کنار آنها، موجب رشد و بلوغ فکری و اجتماعی او میشود. درواقع کهنالگوی جستوجوگر، او را به این مرحله سوق میدهد: «دنبال کتاب خاصی میگشتین؟... راستش کتابی میخواستم دربارة زنی کولی به نام آینه ...» از این کتابفروشی به آن کتابفروشی میروی، شکل گمشدة مانس را دوباره پیدا میکنی تا شاید نشانهای از او بیابی... (روانیپور، 1378: 189-187).
4-3-5. بررسی کهنالگوی ویرانگر در رمان کولی کنار آتش
در مراحلی از زندگی، ویرانگر یا نابودگران درونی یا بیرونی به ما ضربه میزنند. بسیاری از اوقات سایر شخصیّتها مانند یتیمهای محتاج، نابودگر، مهاجم، عاشقهای وسوسهگر یا دلقکهای شیاد برای معصوم مشکل ایجاد میکنند (پیرسن و کیمار، 1391: 37).
در آغاز داستان، افراد قبیله که درواقع همان نابودگران بیرونی هستند، آینه را از قبیله بیرون میکنند. در این داستان، شخصیتهایی وجود دارند که در نقش نابودگران بیرونی و درونی در زندگی آینه ظاهر میشوند: آینه به گاراژ میهن تور میرفت، پشت سرش گلهای از کودکان، مانند دستة انبوهی از ملخهای زرد که به گندمزاری هجوم میبرند و گندمها را پوک میکنند به سویش حمله میکردند، سنگ میپراندند و... (روانیپور، 1378: 66).
یکی از شخصیتهای منفی، شکری بود که با نگاه هوسآلود و نقشهای پلید در جستوجوی آینه بود: «شکری سرانجام رد او را گرفت و ساحلبانان را رو در رویش قرار داد ... آینه توی خیابان شهر سرگردان مانده بود که شکری رو به رویش سبز شد: « سلام آینه حتماً مرا نمیشناسی...» (همان: 65- 63) و یا رانندهای که به او تعرّض میکند
(ر. ک؛ همان: 169- 159).
از نظر آینه، نابودگران، گاه به شکل فقر، مردهها و یا نجاتدهندههایی هستندکه برخی به رسم خرافات به وجود آنها اعتقاد داشتند. آنها درواقع نابودگرانی هستند که زندگیها را تباه میکنند: «آخر چه کسی آنها را به قبرستان یا خیابان تارانده. فقر یا مردهها. چه کسی مرا از قافله بیرون انداخت؟ پدرم؟ نه، او فقط از قافله میترسید، از قانون قافله، قانونی که مردهها ساخته بودند. زندگی اکلیما و آن پیرمرد را هم، مردهها تباه کردند و آن زن را هم نجاتدهنده سوزاند. نجاتدهندهای که خودش مرده بود... آنها توی آدم طوری زندگی میکنند که خود آدم هم نمیفهمد. مردهها همه جا هستند، توی قافله، توی قبیلة ساکن...» (همان: 141).
یتیمهای تنها و بدون کمک، ممکن است تسلیم منفیگرایی که بهانهای برای رفتارهای خلاف و غیراخلاقی و بدون احساس است، شوند (پیرسن، 1393: 169). آینه نیز بعد از آنکه رانندة کامیون او را رها کرد، حتی اقدام به خودکشی میکند، اما نجات مییابد (روانیپور، 1378: 170). ویرانگر شکست و درد شدیدی را تجربه میکند و با مرگ روبهرو میشود. او یاد میگیرد که مرگ را یار خود کند (همان: 261).
انسانها نمیتوانند بهطور کامل خود را از رفتارهای خودویرانگرانه و یا نابودکردن دیگران جدا کنند. دانشمندان میگویند که آنتروپی؛ یعنی گرایش به افزایش بینظمی و اغتشاش، ترتیب طبیعی کیهان است. طبق همین عقیده، در بسیاری از ادیان، ایزدان و ایزدبانوان هم به عنوان ویرانگر و هم بهعنوان آفریننده، محترم شمرده میشوند؛ مثلاً در هند ایزدبانو کالی به عنوان آورندة مرگ ستایش میشد (پیرسن، 1393: 247). بسیاری از ما به شیوة عجیبی درواقع با سبک زندگی و روشهای خاص خودویرانگرانه، ناخودآگاه مرگ خود را انتخاب میکنیم. درواقع هیچ راهی برای فرار از مرگ و حتی برای فرار قطعی از نوعی رفتار خودویرانگرانه وجود ندارد. چرا برخی از مردم در مشاغل پرتنش مشغول به کارند؟ چرا برخی از آدمها در روابط خشونتبار میمانند؟ کلید سفر قهرمان، آمادگی برای ایثار و قربانی شدن است. پیرسن افسانة ایزدبانو اینانا را نقل میکند که به میل خود همة قدرتش را برای هبوط به جهان زیرین و تجربة آغازگری ترک کرد (همان: 256).
قهرمان اغلب با نیروهای مخرّب درونی و بیرونی رودررو میشود و سرانجام درحفظ و بازیابی اعتماد خود به زندگی و انسانها موفق میشود (پیرسن و کیمار، 1391: 37).
4-3-6. کهنالگوی جنگجو در رمان کولی کنار آتش
سرانجام یتیم میآموزد که رویارویی با آزردگیها و محدودیتها و حس کردن کامل رنج برخاسته از آنها، موجب قدرت است. از نظر پیرسن از ویژگیهای مثبت کهنالگوی یتیم، کوشش او برای رهایی از رنجها و مبارزه با مشکلات است که گاه او را به کهنالگوهایی مثل جنگجو و گاه فرزانه بدل میکند (همان،1391: 45). افسانة جنگجو به ما میگوید که چگونه شجاعت و تلاش انسان میتواند بر بدی پیروز شود. این افسانه در همة داستانهای جنگجویان بزرگی که در برابر اژدها، فرمانروای خودکامه و پلید نیروهای اهریمنی و یا شرایط ظالمانه ایستادهاند نهفته است. گاهی فاتح اسکندر کبیر، ناپلئون و... است، گاهی فاتح، شخصیتهایی معمولی هستند. در برخی از جوامع جنگجو بودن برای مردها آسانتر است و در برخی جوامع حامی بودن برای زنها آسانتر است (پیرسن، 1393: 187). جنگجو از محیط محدودکننده میگریزد و به سفر میرود با اژدها روبهرو میشود و او را میکشد. جنگجوی درونمان از ما توقع دارد که به اصالتمان بسیار وفادار بمانیم. آدمهای جنگجو طبق اصول و ارزشهای خود زندگی میکند و در صورت لزوم میجنگند.
آینه شبها با آوارگان خیابان میخوابد. حتی با خیابانخوابها به گورستان میرود. او نه تنها با مشکلات و رنجهای بیرونی میجنگد، بلکه با دشمنان و نابودگران و نیروهای منفی درونیای که بر او غلبه میکردند تا او را درمانده و ناامید سازند، مبارزه میکند: «انگار هزاران جادوگر، نفسهای حبس شدة صد ساله را به جانبش فوت میکردند و او را به عقب میراندند. چشمانش را بست تا وحشت نرسیدن، توان پاهایش را نگیرد... میگریخت از بیشهزار و از آنچه نشانی از قافله داشت... مانس! گفتم که خندة شاهزادهها طلسم جادوگران را میشکند ... بخند بخند تا جادوگران غیب شوند و دیگر نتوانند با تنورة داغ نفسهایشان مرا تا ابد همینجا در حال دویدن نگه دارند ... بخند ...» (روانیپور، 1393: 46).
بالاترین سطح جنگجو نبرد با دشمنان درونی، ناامیدی و منفیگرایی است (همان: 194). جنگجو موجب تثبیت و تمرکز بر حفظ حد و مرزها و برآوردن نیازهای ماست... این کهنالگو در خدمت فراخود و خودِ آرمانی عمل میکند تا گرایشهایی را که غیراخلاقی یا مایه آسیب او و دیگران میشود، تنبیه و له میکند (پیرسن و کیمار،1391: 67).
4-3-7. بررسی کهنالگوی آفریننده در رمان کولی کنار آتش
آفریننده خویشتن حقیقی را پیدا میکند. کار آفریننده یا آفرینشگر، ممکن است پدیدآوردن آثار ادبی، هنرهای زیبا باشد. داستانهایی که با آفرینشگر ارتباط دارند. «روایت هنرمندانی است که در راه وفاداری به استعداد و خلاقیّت خود با فقر، بیاعتنایی اطرافیان درگیر میشوند. در نوع مثبت این داستانها، آفرینشگر، سرانجام از موانع عبور میکند و به موفقیّت دست مییابد.کهنالگوی آفریننده ما را از نقشهای غیراصیل بیرون میراند تا هویتمان را مطالبه کنیم» (همان، 1391: 306).
آینه نیز سرانجام استادی نقّاش و آفرینشگری خلّاق میشود. آینه به دنبال یافتن، گلافروز به کلیسایی راهنمایی میشود، کشیش کلیسا او را به استاد نقاشی به نام هانیبال معرفی میکند. آینه از او نقاشی میآموزد.
4-3-8. بررسی کهنالگوی فرزانه در رمان کولی کنار آتش
معمولاً سفر قهرمان در حالت بیگناهی و بیهوشی آغاز میشود و در دولتی از فضل و آگاهی برتر به پایان میرسد )Brown, 1999: 11(. کار اصلی قهرمان، انکشاف خودآگاه خویشتن است؛ یعنی آگاهی به ضعفها و تواناییهای خودش به گونهای که بتواند با مشکلات زندگی روبهرو شود (هال و نوردبای[5]، 1375: 164).
فرزانگان، نیازی به تغییر دادن جهان ندارند، آنها فقط میخواهند جهان را همانگونه که هست، درک کنند. «کهنالگوی فرزانه ما را در کنار گذاشتن چیزهایی که به عنوان خواسته و نیاز به آنها فکر میکنیم، یاری میدهد تا حقیقت را همانگونه که هست بپذیریم. یادگیری دوست داشتن و تعهد بدون وابستگی، نوعی رهایی است و اینکه آدمها را دوست بداریم، اما نیازی نداشته باشیم آنها را نزد خود نگاه داریم. همچنین فرزانه میآموزد که از جنگیدن با زندگی دست بکشد و به فرآیندهای آن اعتماد کند» (پیرسن و کیمار،1391: 382-381). فرزانه آن بخشی از ماست که فراتر از افکار، احساسات و آرزوهایمان میایستد و فقط حرکتمان را تماشا میکند (همان: 371). همچنانکه رهروان روحانی مدام زحمت میکشند تا نگرش مشاهدة بدون وابستگی را در وجودشان پرورش دهند و به فراتر از خود بروند تا بتوانند تا اندازهای حقیقت واقعی را تجربه کنند (همان: 370).
انگیزة اصلی فرزانه، یافتن حقیقت و یا حداقل نزدیک شدن به آن است (پیرسن و کیمار، 1391: 116). بنابراین بالاترین سطح فرزانه یادگیری عدم وابستگی است.
آینه نیز پس از جستوجوی بسیار به دنبال مانس و آشنا شدن با زندگی زنانی مانند زن سوخته، نیلی، مریم، قمر، گل افروز و برخورد با حوادث سیاسی سالهای انقلاب در تهران درمییابد که باید با جریان زندگی همسو و هماهنگ شود. در پایان این داستان، پس از آنکه آینه به محل زندگیاش بازمیگردد باآنکه به او میگویند که مانِس هم چندی پیش به دنبال او بود، اما آینه و نویسنده، دیگر به دنبال مانس نیستند. درواقع آینه به تکامل رسیده و به مانس یا همان هویت واقعی و استقلال درونی خویش دست یافته است. نکتة مهم در این داستان این است که دقیقاً مطابق با کهنالگوی فرزانه که پیرسن در تکامل سیر قهرمانی معرفی میکنند در پایان این داستان، نویسنده میگوید که دیگر قصة آینه تمام شده است و باید به سراغ فرزانة نقاش رفت، اما کسی او را نمیشناسد و درواقع، فرزانة نقاش، همان آینه یا خود نویسنده است که به تکامل رسیده است.
4-3-9. کهنالگوی لوده و ساحر
کهنالگوهای لوده و ساحر نیز در جنبههایی از شخصیت آینه و یا هر انسان دیگر، نمود دارند. لوده حتی پیش از معصوم میآید و ریشه در حس بنیادین نشاط و سرزندگی ما دارد که خود را به صورت کودکانه و ابتدایی مینمایاند. لوده همچنین دارای انرژی بسیار، گستاخ، بیاعتنا به اصول اخلاقی و هرجومرجطلبی است که طبقهبندیها و حدومرزها را از اعتبار میاندازد. لوده بدون ریشه داشتن در خویش و جامعه برای لذت زندگی میکند. او میآموزد که با آدمها، طبیعت و کیهان متعهد شود و با آنها پیوند داشته باشد (همان، 340-388). نویسنده در آغاز داستان، آینه را دختری کولی معرفی میکند که بیوقفه میرقصد و فال میگیرد و با طبیعت بدوی و کودکانهاش زندگی میکند. همچنین از نظر پیرسن، ساحر میخواهد جهان را تغییر دهد. ساحران به طور سنتی تاریخ قبیلة خود را به شکل داستان بیان میکنند و این داستانها به اجتماع و اعضای آنها کمک میکند تا بدانند چه کسی هستند. ساحر درون هر یک از ما کمک میکند تا داستانی را بیابیم که هر دو جنبة زندگی فردی و اجتماعی ما اوست (همان: 347).
آینه دختری کولی است که فال میگیرد و جنبههایی از زندگی مردم را پیشگویی میکند. او همچنین به دنبالی کتابی است که دربارة زندگی افراد قبیلهاش است و او آنها را برای مانس تعریف کرده بود تا بنویسد. نویسندة واقعی این رمان نیز که آینه انعکاسی از اوست با نوشتن این داستان میخواهد از خود و قبیله و جامعهای که در آن زندگی کرده سخن بگوید.
4-3-10. قهرمان
طبق نظر پیرسن، هر یک از ما با پذیرفتن مسئولیت کامل زندگی خود، حکمران میشویم. این مسئولیتپذیری، همه زمینههای فردی و اجتماعی زندگی ما را دربرمیگیرد. همانطور که معمولاً قهرمان، سرانجام به سرزمین خود بازگشته و حکمران، پادشاه یا ملکة آن مرز و بوم میشود، آینه نیز در پایان این رمان، تبدیل به فرزانهای نقاش میشود و به شهر خود بازمیگردد: «بابا... من اینجام... من...» کیمیا کنار پدر آمد: ... آینه برای خودش کدخدایی شده... دیگر از خدا چه میخواهی؟ ماهزاده مجله را یکی یکی بازکرد: «کدخدا...کاشکی همة عالم مثل تو بود، نگاه کن»... از پادشاه هم اینجوری عکس نمیاندازند ... لبخندی بر لبان پدر نشست و ... با سر روی مجله افتاد ...» (روانیپور، 1391 :257).
بازگشت و پذیرفته شدن در جامعه که برای ادامۀ چرخۀ پایدار انرژی معنوی در جهان حیاتی است و از سوی جامعه، توجیه غیبت طولانی قهرمان است، به نظر خود قهرمان از همۀ مراحل دیگر سختتر مینماید (کمپبل، 1389: 45). آینه پس از شناخت خود و زوایای وجوداش و رهایی از تنهایی و رنجها خود را فرزانهای مییابد که از راز و رمزهای زندگی آگاه است. او پس از بازگشت متوجه میشود که قیبلهاش یکجانشین شده و تغییرات بسیاری کرده است. بدینترتیب آینه پس از رسیدن به تکامل و دستیابی به هویتی مستقل، طبق نظر پیرسون به «فرزانگی» و «حاکمی» توأمان میرسد. همانطور که پس بیداری قهرمان درونش، هویت و شخصیتش تغییر میکند و به شناخت و درک عمیقتری دست مییابد در جهان بیرون و در افراد قبیله نیز این تحول و تغییر را مشاهده میکند. آینه میخواهد در میان قبیله و همراه با آنان باشد. «کسی که معمولاً در انتهای داستان به سرزمین خود برمیگردد به کهنالگوی حاکم و یا فرزانهای تبدیل میشود که اغلب رهبری و یا وظیفة انتقال تجارب خویش را به دیگران برعهده میگیرد» (پیرسون و کیمار، 1391: 145). انگیزة اصلی فرزانه «یافتن حقیقت یا حداقل نزدیک شدن به آن است» (پیرسن، 1393 :117).
نتیجهگیری
با بررسی و تطبیق کهنالگوهای 12گانه در زندگی آینه، قهرمان رمان «کولی کنار آتش» دریافتیم که آینه، بیشتر نمودی از کهنالگوهای معصوم و یتیم است. در این داستان، نابودگران بیرونی و درونی در زندگی آینه ظاهر شدند و تأثیر منفی و ویرانگری داشتند، اما آینه به همراهی کهنالگوهایی چون حامی، جنگجو، جوینده، سیر تکاملی و مراحل مختلف زندگیاش را طی کرد. قهرمان کلاسیک در پایان سفر اسطورهای به سرزمین خود بازمیگردد و فرزانه و پادشاه یا ملکة آن مرز و بوم میشود تا رهبری آنها را برعهده گیرد در این رمان نیز آینه به عنوان قهرمان جهان امروزی پس از «بیداری قهرمان درون» تبدیل به آفریننده و فرزانهای نقاش با هویتی تکاملیافته و شخصیتی مستقل به میان قبیلهاش بازمیگردد تا همیشه با آنها باشد و استعدادها، آموختهها و ارزشهای سفر اسطورهایاش را با آنها در میان گذارد. آینه در جامعهای مردسالار و عامی با شخصیتی متکی و منفعل برای دستیابی به حقیت، مجبور به تحمل خشونتها، مشکلات و عبور از موانع اجتماعی فراوانی شد. روانیپور هم چنانکه در رمانش بیان میکند، میخواهد با نوشتن این رمان، مانسش را پیدا کند. مانس درحقیقت، هویت وجودیِ مستقل، اما گمشدة نویسنده است. از نظر پیرسن برای رسیدن به موفقیت به مجموعة این کهنالگوها نیاز است.