Study of Functions of Propp's Theory in Asrar-al-Tawhid Tales

Document Type : Research Paper

Authors

1 Associate Professor of Persian Language and Literature, University of Isfahan, Isfahan, Iran

2 Ph.D Student of Persian Language and Literature, University of Isfahan, Isfahan, Iran

Abstract

Asrar-al-Tawhid book was composed on the basis of mystical behavior instruction and in the form of storytelling. Mohammad Monavvar made mystic instructions of Sheikh Abou Saeed attractive and digestible for his audience by expressing them in the form of effective and enjoyable tales.The morphology is defined as tale description based upon its components and interrelation of these particles between each other and the whole narrative work. The most important case study in morphology is to find fixed functions in fiction. Asrar-Al-Tawhid by Mohammad Monavvar is one of the fundamental Sufi biographic books which due to its numerous allegories can be studied in structural-morphological method. In this thesis, based on Propp’s morphological pattern, we have proceeded a morphological explanation of allegories in this book; and we have attempted (with a structural point of view, and by means of morphology in Asrar-Al-Tawhid stories) to study the Mohammad Monavvar’s technique in storytelling and measure his allegories’ success in having influence on readers. By analyzing its functions, we have reached a substantiated generalizations. The morphological analysis of Asrar-Al-Tawhid by highlighting the functions around Mohammad Monavvar’s instructions, looks at didactic literature through a structural point of view. It shows that how the functions of denial, munificence, evolution and repentance actuate the narration to author’s purpose: The denial of Abou Saeed’s opponents brings complication into existence, Abou Saeed’s generosity is the climax, and the dissenters’ evolution is its denouement..

Keywords


ریخت­شناسی[1]یکی از شاخه­های مهم دانش روایت­شناسی است که به تحلیل سازه­های ‌روایی ­می­پردازد. این نظریه­ به وسیله ولادیمیر پراپ[2]، فرمالیست روسی در ادبیات باب شد که اجزای قصه­ها و مناسبات آن اجزا با هم و با کل قصه را مورد بررسی قرار می­دهد.

کتاب اسرارالتوحید، یکی از اجلة کتب صوفیانه است که محمدبن منور نوادة ابوسعید ابوالخیر در قرن ششم تصنیف کرده است. این اثر در سه باب دربارة احوال شیخ ابوسعید نوشته شده است و تاریخ دقیق تألیف آن را سال 574 هجری قمری می­دانند (شفیعی‌کدکنی، 1381؛ مقدمه: 168). یکی از خصایص اصلی کتاب، وجودِ کرامت­های شیخ ابوسعید است که به تحول منکران و غافلان می­انجامد و از لحاظ سبکی به شیوة متون صوفیانة قرن پنجم نوشته شده است و نثری روان و مرسل دارد. سبک نگارش محمد­منور بر ساده­نویسی استوار و آگنده از لطف و احساس است. زبان خوش­آهنگ و خالی از حشو و تعقید، بیان روشن و رعایت دقایق فصاحت و بلاغت، تشریح لغات، قدرت ­کم­نظیر توصیف و موسیقی دلنشین ­جملات از ویژگی­های اسرارالتوحید است (دامادی، 1374: 85-84).

بنا به تعریف پراپ در ریخت­شناسی قصه، هر داستان از کارکردهایی (فونکسیون[3]) تشکیل شده است. «منظور از فونکسیون یا کاری که شخص قصه انجام می­دهد، عمل(آکسیون[4]) این شخص است از نظر معنایی که در سیر قصه دارد» (پراپ، 1368[5]: 44). مهم این است که اشخاص قصه چه کاری می­کنند و نه اینکه کار را چه کسی و چگونه انجام می‌دهد. به عنوان مثال، در حکایات اسرارالتوحید کاری که منکران شیخ انجام می­دهند، انکار او یا شرارت است و عمل ابوسعید گفتار یا حرکت کرامت­آمیز است که از این­ اعمال تحت عنوان عملکرد­های انکار، شرارت و کرامت یاد می‌کنیم. در این حکایت­ها ممکن است ­انکارِ شیخ توسط منکران، دشمنان، رهبران فرقه­ها، قاضیان، حاکمان، محتسبان، مردم عادی و... صورت بگیرد، اما عملکرد ثابت همان انکار است. به گفته پراپ، تعداد اشخاص قصه­ها بسیار زیاد، اما انواع کارهایی که انجام می­دهند، محدود است (همان: 43).

پراپ بنیانگذار نظریة ریخت­شناسی است، اما تقسیم­بندی وی اشکالاتی هم دارد به طوری که روایت­شناسان پس از وی نظیر بارت، گرماس، تودوروف و برمون نمودگارهای وی را اصلاح کردند (پراپ، 1368ب[6]؛ پیشگفتار مترجم­: 16)؛ زیرا «سی و یک کارکرد پراپ گرچه قصه را به کوچک‌ترین سازه­ها تقسیم می­کنند، گستردگی و اطناب غیرضروری دارند. تفصیل کارکردها از جهان­شمولی شیوه پراپ می­کاهد و احتمال تجزیه و تحلیل قصه­های سایر ملل را برمبنای دستگاه پیشنهادی وی کاهش می‌دهد» (حق‌شناس و خدیش، 1387: 33).

ریخت­شناسی حکایت­های اسرارالتوحید اهمیت تاثیر قصه­های تعلیمی در تحول اشخاص داستان را به خوبی نشان می­دهد. اینکه قصه با یک شرارت یا کمبود
(عارفانه- مادی) از تعادل خارج شده و با کرامت (عملی- گفتاری) شیخ به تعادل ثانویه می­رسد، ما را بر آن داشته است تا با پشتوانة نظریة پراپ به بررسی ریخت­شناسی این حکایات بپردازیم و نتایج حاصل را برای داوری در کل اثر تعمیم بدهیم.

پرسش­های اصلی مقاله شامل این موارد است: بسامد کدام­یک از عملکردها در داستان­های اسرارالتوحید بیشتر است. عامل جادویی (به عنوان یک عملکرد مهم) در حکایات صوفیانه چگونه توجیه می­شود، عروسی در این قصه­ها چه تفاوتی با داستان­های پریان دارد، محمدمنور در روایت کردن زندگی جد خویش چگونه عمل کرده است، روایت در اسرارالتوحید چه تفاوتی با روایت امروزین دارد، تفاوت اصلی عملکردهای حکایات عرفانی با افسانه­های عامیانه در چیست. کلید دستیابی به پاسخ این سوال­ها استفاده از روش تحقیق نظری و تحلیلی (ریخت­شناسی)­ در متن است.

 

1. پیشینه پژوهش

 پس از ترجمة ریخت­شناسی پراپ به فارسی، محققان به تأسی از این اثر و الگو قرار دادن آن، پژوهش­های مهمی در مورد روایات داستانی ایرانی انجام دادند و از آن جمله به ریخت­شناسی و شکل­شناسی بعضی از آثار عارفانة فارسی نظیر کشف‌المحجوب، مثنوی معنوی، تذکره­الاولیاء، مصیبت­نامة عطار و... پرداختند که ذکر تمامی آن‌ها یک کتاب‌شناسی مستقل می­طلبد. از کارهای جدیدِ دیگر می­توان به کتابِ ریخت­شناسی افسانه­های جادویی نوشتة پگاه خدیش (1387) اشاره کرد. در حوزة ریخت­شناسی حکایاتِ اسرارالتوحید دو مقاله تحت عنوانِ «ریخت­شناسی چند حکایت از اسرارالتوحید» و «ریخت­شناسی داستان زندگی ابوسعید ابوالخیر» در کنگره بزرگداشت عارف نامی ابوسعید ابوالخیر ارائه شده است. این مقاله­ها جهت چاپ در همایش تدوین شده­اند. در حالی که نگارندگان این مقاله، تمام حکایات اسرارالتوحید را ریخت­شناسی کرده­اند و تا آنجا که ممکن بوده است، کوچک‌ترین کارها و حتی عملکردهای بسیار کم­ کاربرد و جزئی را نیز مشخص ساخته و دربارة آن‌ها سخن گفته­اند.

 

2. روایت­شناسی[7]

دربارة روایت تاکنون تعاریف مختلفی ارائه شده است و از آنجا که نمی­توان به یک تعریف بسنده کرد، ناگزیر از منظرهای گوناگون باید به آن نگریست به همین منظور به برخی از تعاریف اشاره می­شود.

روایت در ساده‌ترین بیان، متنی است که قصه­ای را بیان می­کند و قصه­گویی (راوی) دارد (اخوت، 1371: 8) و بنا به تعریف وبستر یکی از شرایط ضروری آن، بودن «گوینده» و «شنونده» یا «خواننده» است (وبستر، 1383: 48).

کادن علم روایت را با ساخت­گرایی اروپایی مرتبط می­داند و به عقیده وی روایت‌پژوهی مدرن با ریخت­شناسی قصه­های عامیانه پراپ باب شد (کادن،1380: 259)؛ «مطالعات ادبی ساختارگرا به پیروی از پژوهش­های صورت­گرایان روس، به قصه توجه بسیار نشان داد و با تامل در انواع قصه­های کهن و داستان­های نو به مفهومی عام با عنوان «روایت» پرداخت. جنبه «روایی» از آن جا که ویژگی­ای است که در سراپای یک متن حضور دارد و به کلیت اثر و نه پاره­ای از آن اطلاق می­شود، مفهومی عمیقاً ساختاری است» (توکلی، 1391: 36).

 هر متن روایی به طور کلّی در یکی از این رویکردها بیان می­شود: 1- رویکرد­ زمانی (توالی زمانی را مهم‌ترین ویژگی روایی می­داند). 2- رویکرد علیّت (ارتباط علّی و سببی را میان رویدادهای روایی ضروری می­شمارد). 3- رویکرد کمینه (می­گوید هر­ بیان از یک کنش یا رویداد به نفسِ خود روایت است، زیرا بر گذر و انتقال از وضعیت قبلی به وضعیت بعدی دلالت می­کند). 4- رویکرد تبادلی (روایت را راهی برای خواندن متن در نظر می­گیرد) (بامشکی، 1391: 13-12). در بین چهار رویکرد مذکور، رویکرد کمینه با تعریف پراپ از روایت، همخوانی دارد.

 مبنای تعریف ما از روایت در این مقاله همین نگاه ریخت­شناسانه است. از لحاظ ریخت­شناسی، می­توان قصه را اصطلاحاً آن بسط و تطوری دانست که از شرارت (A) یا کمبود و نیاز (a) شروع می­شود و با گذشت از عملکرد­های میانجی به ازدواج (w) یا به عملکرد­های دیگری که به عنوان سرانجام و خاتمة قصه به‌کارگرفته شده است، می‌‌انجامد» (پراپ، 1368ب: 183).

با توجه به آنچه درباره روایت گفته شد و نیز رویکردهای مهمی که روایت، کانون آن‌ها را شکل می­دهد به استناد سخن دیوید لاج در کتاب تحلیل و تأویل متن واقع‌گرا: «روایت‌شناسی تلاشی است برای دریافتن «زبان» روایت، سیستم زیرین و بنیادین قواعد و امکانات آن که هر «گفتار» (متن) روایی، براساس آن ادراک می‌شود» (ریک، 1375: 19).

محققی دیگر، روایت­شناسی را شعبه­ای از رویکرد علمی جدیدی می­داند و تصریح می­کند که دغدغه اصلی آن شناسایی عناصر ساختاری و حالت­های مختلف ترکیب این عناصر در روایت، شگردهای روایت و تحلیل انواع گفتمان‌های روایی است (داد، 1383: 254). پس از آنچه به اختصار در مورد روایت ذکر شد، هدف از نگارش این بند، تعریف ریخت­شناسانة روایت است.

 

3. ریخت­شناسی

 ریخت­شناسی قصه، توصیف قصه براساس اجزای تشکیل‌دهنده آن و مناسبات این اجزا با هم و با مجموع قصه است (پراپ، 1368ک: 41). این تعریف از اصطلاح ریخت­شناسی، صحت اندیشة­ ساختارگرایانة­ پراپ را نشان می­دهد؛ زیرا ساختار «مجموع روابط بخش­ها و تکه­ها با همدیگر و بنابراین کل یک اثر است» (کادن،1380: 432). ریخت­شناسی نیز مانند ساختار یک نظام است که در آن کارکرد هرجزء وابسته به کل نظام و کل نظام عین ساعت به دور کل اجزا می چرخد (گلدمن، 1369: 9).

برای ریخت­شناسیِ هرگونه قصه و داستان باید عملکردهای ثابت روایی آن را یافت. عملکرد؛ یعنی عمل شخصیتی از اشخاص قصه که از­ نظر اهمیتی که در جریان عملیات قصه دارد، انجام می‌شود (پراپ، 1368ب: 53). عملکردهای اشخاص قصه، عناصر ثابت و پایدار را در یک قصه تشکیل می­دهند و از اینکه چه کسی آن ها را انجام می­دهد و چگونه انجام می­پذیرند، مستقل هستند. به نظر پراپ، ساختار داستان مشتمل است بر عدة معینی از واحد­های کوچک روایی که کوچک‌تر از آن‌ها ممکن نیست و پراپ به آن‌ها Function [8] می­گوید (همان: 53).

پراپ چهار اصل را در گسترش قصه مؤثر می­دانست: 1- بسط قصه از طریق عملکرد (مبارزه- پیروزی)، 2- بسط قصه از طریق عملکرد (مسأله دشوار- حل مسأله دشوار)،
 3- بسط قصه از طریق عملکردها (ی مبارزه- پیروزی) و (مسأله دشوار- حل مسأله دشوار) و 4- بسط قصه بدون هیچ‌یک از عملکردهای (مبارزه- پیروزی) و (مسأله دشوار- حل مسأله) (پراپ، 1368ب: 201).

در تحلیل حکایت­های اسرارالتوحید عملکرد مبارزه- پیروزی با کارکرد مشابه آن در افسانه­های جادویی تفاوت دارد. در داستان­های عرفانی، مبارزة تن به تن با شرور به شکل دیگری وجود دارد. مثلاً مدعی با شیخ قرار چهله گذاشتن می­نهد و چون نمی­تواند مانند ابوسعید در حال روزه بشاش و توانا باشد و هر روز ضعیف­تر می­شود در مبارزه شکست می­خورد. بنابراین، در حکایات عرفانی نباید انتظار داشت قصه همانند قصه­های پریان گسترش یابد، بلکه عملکردها تغییر کاربری می­دهند و در نقش­های جدید ظاهر می­شوند.

3-1. ریخت­شناسی حکایت­های اسرارالتوحید

عملکردهای مشترک با همان علائمی که پراپ ابداع کرده است به ‌کار رفته­اند و هرجا عملکرد (Function) ویژة عرفانی وجود ­داشته باشد با علامتی جدید مشخص شده است. نکتة حائز اهمیت در بررسی کارکردهای پراپ روی حکایات اسرارالتوحید آن است که 31 کارکرد پراپ در اینجا به 28 کارکرد تقلیل یافته است؛ زیرا سه تای آن‌ها اصلاً کاربردی در این نوع قصه­ها نداشته است. مثلاً تغییر شکل (T)، داغ گذاشتن (J) و مقابلة اولیه (C) در اسرارالتوحید نمودی ندارد؛ «بسامد برخی از کارکردها آن­قدر اندک و حضورشان در داستان آن­قدر غیر ضروری است که می­توان به راحتی آن­ها را کنار گذاشت، مثل کارکرد بیست و نهم یعنی تغییر شکل» (خدیش، 1387: 82).

باید توجه داشت که همه عملکردهای ثابت در تمام قصه­ها نمی­آیند، اما این امر به هیچ‌وجه قانون توالی را به‌هم نمی­زند؛ نبودن بعضی از عملکردها نظم و ترتیب بقیه را به هم نمی­زند (پراپ، 1368ب: 54).

پنج علامتی که در آغاز آمده­اند، پیوند­دهنده­اند و از عملکردها محسوب نمی­شوند. به تعبیر پراپ عناصر کمکی اطلاعاتی­اند که عملکردها را در جریان کنش قصه به هم وصل می­کنند (پراپ، 1368ک: 109)؛ Ω؛ صحنه آغازین، m؛ انگیزه،§؛ گفت‌وگو، Sec؛ راز و رمز و ∆؛ سوال یا سخن زمینه‌ساز کرامت. برای شروع، نخست این پنج علامت توضیح داده شده­اند و پس از آن‌ها به سراغ عملکردها رفته­ایم و آن‌ها را با اعداد مشخص ساخته‌ایم.

 (Ω) صحنه آغازین: هر قصه­ای با یک صحنه شروع می­شود. این صحنه عملکرد (فونکسیون) محسوب نمی­شود، اما یک عنصر ریخت­شناسی بسیار مهم است
(پراپ، 1368ب: 60)؛ «از جدم شیخ­الاسلام ابوسعد روایت کردند که یک روز شیخ ما ابوسعید مجلس می­گفت» (محمدبن منور، 1381، باب2: 151) و «آورده­اند که شیخ ما در نیشابور ناتوان شده بود» (باب 2: 113).

 (m) انگیزه: احساسات و نیات اشخاص قصه در هیچ موردی اثری بر جریان عملیات قصه ندارد. انگیزه­ها با وجود آنکه قصه را از برجستگی خاصی برخوردار می­سازد در شمار متغیرترین عناصر قصه است (پراپ، 1368ک: 114)؛ «قصد میهنه کردم به زیارت شیخ ابوسعید» (باب 2: 128)، «یک شب اندیشه کردم که فردا به سلام این شیخ شوم» (باب 2: 88) و «جماعت قصد زخم او کردند» (باب 2: 93).

(§) گفت‌وگو:این عنصر نیز عملکرد ثابت محسوب نیست؛ «امام قشیری درآمد و ساعتی نیک حدیث کردند» (باب 2: 86) و «جماعت با یکدیگر گفتند که این سخن که را می­گوید؟» (باب 2: 135).

(sec) رمز: یکی از مختصات داستان­هایی نظیر اسرارالتوحید سخنانی است که بعضی از مشایخ یا اشخاص دیگر به رمز به‌هم می­گویند و عملکرد (فونکسیون) محسوب نمی­شود، اما در خلق کنش­های شخصیتی قهرمانان داستان­های عارفانه موثر و مهم ­است؛ «هر سه سر فراهم بردند و بسیار اسرار گفتند که هیچ‌کس ندانست که ایشان چه گفتند» (باب 2: 148).

(∆) زمینه‌سازکرامت: سخن یا سوالی است که از شیخ می­پرسند و این برای ابوسعید بهانه­ای می­شود تا کرامت خود را که بیشتر وقوف بر اسرار است، بروز دهد و باعث آگاهی و تنبیه فرد غافل یا گناهکار بشود؛ مانند: «حسن مودب گفت روزی بر سبیل امتحان به مجلس شیخ درآمدم. جامه­های فاخر پوشیده و دستار طبری در سر با دلی پر انکار و داوری. چون شیخ مجلس به آخر آورد، از جهت درویشی جامه­ای خواست. مرا در دل افتاد که دستار خویش بدهم. باز گفتم با دل خویش ده دینار قیمت این دستار است. ندهم. دیگر باره شیخ حدیث دستار کرد. مرا دیگر باره در دل افتاد که دستار بدهم. و همان اندیشه اول در دلم آمد. پیری سوال کرد «ای شیخ! حق... با بنده سخن گوید؟» شیخ گفت: «از بهر دستار طبری دوبار بیش نگوید...» حسن مودب گفت من این سخن چون بشنودم لرزه بر من افتاد... و دستار و جامه بدادم» (باب 2: 63-62).

 

1-                غیبت (β)

در داستان­های اسرارالتوحید دو نوع غیبت وجود دارد؛ یکی همان غیبت معمول که در داستان­های پریان نیز هست؛ یعنی کسی از خانه غیبت می­کند؛ «شیخ برنشست و جمع بسیار، در خدمت شیخ ما برفتند» (باب 2: 193). نوع معمول و شایع غیبت در اسرارالتوحید مرگ و درگذشت شیخ یا یکی از متصوفه است؛ «بابو بوالخیر به رحمت خدای رسیده بود» (باب 1: 16).

 

2-                نهی (1γ)

در حکایات اسرارالتوحید این عملکرد بیشتر توسط مشایخ و به ویژه ابوسعید صورت می­گیرد. شیخ، شخصی را از انجام کاری منع می­کند؛ «روزی یکی به نزدیک شیخ ما، آمد و گفت: ای شیخ! آمده­ام تا از اسرار حق چیزی با من بگویی. شیخ بفرمود تا آن روز موشی بگرفتند و در حقه­ای کردند و سرِ حقه محکم کردند. شیخ بفرمود تا آن حقه به وی دادند و گفت: زنهار تا سرِ این حقه باز نکنی!» (باب 2: 197).

1-2- شکل دیگری از نهی در قالب فرمان و دستور نموده می­شود (2γ)؛ «ایشی دایه را گفت: برخیز و به مجلس شیخ شو و سخنی که وی گوید یادگیر تا بازآیی با من بگویی» (باب 2: 73).

2-2- نهی به صورت موعظه و نصیحت (γγ)؛«شیخ گفت: ای جوان! سه چیز از ما یاد دار: یکی،آنک.. دوم، ابتدا در موی برگرفتن به سوی دست راست کن. سیم، موی و شوخ که به ستره برداری از سر، نگاه دار تا بر آن کس نیفتد» (باب 2: 133).

3-2- مخیر ­بودن به انتخابِ کار یا عمل (3γ)؛«از کوفه قصد حج کردیم، با جماعتی از مشایخ. بعضی گفتند: بر تجرید رویم و بعضی گفتند بر توکل رویم» (باب 2: 154).

 

3-                نقض نهی ()

عملکردهای نهی و نقض نهی یک عنصر زوج را تشکیل می­دهند؛ «صبرش نبود. سَرِ حقه بازکرد. موش بیرون جست و برفت» (باب 2: 197).

 1-3- انجام دادن دستور و امر (2δ)؛ «آن مهم که شیخ فرموده بود راست شد» (باب 2: 115).

2-3- برگزیدنِ راه و اقدام به کاری با اختیار و انتخاب خود(3δ)؛ «من گفتم: ای بلقسم بر بیداری شو و چنانک خواهی می­شو» (باب 2: 155).

4-                خبرگیری شریر از قهرمان (ε) شریر از احوال قهرمان خبر کسب می­کند (ζ)

چون این دو عملکرد در قصه قرابت زیادی با هم دارند و نیز در حکایات اسرارالتوحید انگشت شمارند، بنابراین برای سهولت­کار،آن‌ها را در هم ادغام کرده­ایم و با علامت (εζ)نشان داده­ایم.

1-4- شریر از احوال قهرمان خبر کسب می­کند (1εζ)؛«درین وقت که شیخ ما به نیشابور بود او را منکران بودند و از آن جمله یکی قاضی صاعد بود، بازو می­گفتند که شیخ ابوسعید می­گوید: اگر همه عالم خون طلق گردد ما جز حلال نخوریم» (باب 2: 102).

2-4- قهرمان از احوال شریر خبر به‌دست می­آورد (2εζ)؛ «امامی بود از اصحاب بوعبدالله کرّام و او را بلحسن تونی گفتندی. روزی ابوسعید گفت به زیارت ابولحسن تونی شویم. درویش برفت و او [تونی] را خبر داد. بولحسن تونی شیخ را نفرین کرد... درویش آمد و آنچ رفته بود بگفت؛ شیخ را خود آگاهی بود از هرچه رفتی» (باب 2: 93).

3-4- قهرمان از احوال قهرمان دیگر باخبر می‌شود (3εζ)؛ «چون بخیِ و مغز رسیدند، کسی شیخ بلحسن خرقانی را، خبر داد که فردا شیخ بوسعید اینجا خواهد بود» (باب 2: 135).

4-4- اطلاعات شریر از قهرمان اندک است (-εζ)؛«قرّایی مدعی به نزدیک شیخ آمد و گفت: ای شیخ! من آمده­ام تا با تو چهله­ای بدارم. آن بیچاره از ابتداء حالت و آن چهل ساله ریاضت­های شیخ هیچ خبر نداشت» (باب 2: 125).

5-4- خبرگیری از راه‌های دیگر (εε)؛ «حالی درویش دیگر بدوید و مهتر دیه را خبر داد که شیخ ابوسعید می­آید و به خانه تو فرو خواهد آمد» (باب 2: 175).

 

5-                اغواهای فریبکارانه شریر (1η)

این عملکرد بسیار کم اتفاق افتاده است و جز در چند حکایت شاهد آن نیستیم؛ «ایشان بنشستند و محضری بنوشتند و ائمه اصحاب رای و کرّامیان، خط نبشتند که اینجا مردی آمده است از میهنه و دعوی صوفیی می­کند... و پیوسته دعوت‌های با تکلف می­کند... و این محضر به غزنی فرستادند، پیش سلطان» (باب 2: 69-68).

 

6-                واکنش قهرمان دربرابر اغواگری‌ها (1θ)

عملکرد فوق نیز در این حکایت­ها اهمیت کمی دارد و فقط در چند حکایت وجود دارد؛ «در نوقان زاهدی بود. چون بشنید که شیخ به نوقان آمده است به سلام شیخ آمد. چون آن زاهد سلام گفت، شیخ جواب داد و بدو التفاتی نکرد. آن زاهد عظیم بشکست» (باب 2: 166).

1-6- قهرمان تسلیم فریب­های شریر می­شود (3θ)؛ «مردمان جنگ می­کردند. در میان جنگ سخن صلح درافتاد و صلح کردند و رئیس میهنه بیرون شد. او را تشریف دادند. درآمد. و این چهل و یک مرد را بیرون برد. و سلطان بفرمود تا هر چهل و یک مرد را دست راست ببریدند» (باب 2: 157).

 

7-                شرارت (A)

شرارت و کمبود دوتا از عناصر اصلی داستان­های اسرارالتوحید است. عنصر شرارت (A) در حکایاتی هست که افراد منکر، خواستار قتل شیخ و صوفیان یا آسیب زدن به آن‌ها هستند؛ «در آن وقت که بغراخان قصد کشتن صوفیان کرد» (باب 2: 90). گاهی شرارت به اشکال دیگری هم دیده می­شود؛ «کودکی شاهد در گرمابه بود. آن درویش را بدو نظری افتاد... آن درویش دو دینار زر بداد... و آن شب آن کودک را حاضر کرد» (باب 2: 163).

1-7- شیخ را به انحاِ گوناگون انکار می­کنند (AA)؛ «استاد امام بلقسم قشیری شیخ ما را ندید و با وی بانکار بود» (باب 2: 75).

2-7- غارت و دزدی (A5)؛ این مورد را پراپ با عدد پنج مشخص کرده است. می­توان آن را با همان علامت (A) نیز نشان داد؛ «درویشی بود... او را عظیم به دنیا میلی بود... یک شب وی را دزد در شد و هرچه در خانه داشت جمله ببرد» (باب 2: 104).

3-7-کمبود و نیازمندی (a)؛«شیخ مجلس می­گفت. چون مجلس به آخرآورد، از جهت درویشی جامه­ای خواست» (باب 2: 63-62).

1-3-7-کمبود روحی (معنوی) و عرفانی که معمولاً به‌صورت سوالی که از شیخ می‌پرسند، مطرح می­شود (á)؛«اینجا بزرگی است... می­گوید که بنده به دوقدم به خدای رسد، شیخ چه گوید؟» (باب 2: 61).

2-3-7- واقعه و قبض صوفیانه (ằ)؛«عمران بر پای خاست و اشکال در میان نهاد و گفت: ای شیخ! یکی را طلبی پدید آید و عمری در آن طلب می‌گردد... و از آن طلب که پدید آمده است هیچ جای هیچ معنیش روی ننماید. سبب چیست؟ پیر سر فروافکند و آن اشکال را جواب نداشت» (باب 2: 161).

3-3-7- سوالی که در خاطر و باطن شخصی پیش می­آید (aa)؛«بدلِ درویشی بگذشت که آیا منزلت این هردو بزرگ چیست؟» (باب 2: 60).

4-7- شرارت از سر غفلت (AŠ)؛ «روزی شیخ ما در نیشابور به محله­ای فرو می­شد... ناگاه زنی پاره­ای خاکستر از بام بینداخت، نادانسته که کسی می­گذرد. از آن خاکستر بعضی به جامه شیخ رسید» (باب 2: 209).

5-7-گفت‌وگوی شرارت‌انگیز (A§)؛ «آورده­اند که وقتی شیخ ما ابوسعید قصد مرو کرد، خواجه علی خباز خادم صوفیان بود؛ و پیر بوعلی سیاه پیر جمع بود. چون خبر آمدن شیخ بشنودند، پیربوعلی به خواجه علی خباز رسید گفت: آن مرغ می­رسد. گفت: آری. گفت: چینه از پیش من و تو برگیرد» (باب 2: 167).

6-7- شرارت به خاطر کمبود (Aa)؛ «آورده­اند که شیخ ما از نیشابور به میهنه می­آمد و اول عهد ترکمانان بود و خراسان ناایمن. ترکمانی چهار پنج فرا شیخ رسیدند و خواستند اسب شیخ بستانند» (باب 2: 215-214).

 

8-                رویداد ربط‌دهنده (B)

مصیبت یا نیاز علنی می­شود و قهرمان به اقدام می­پردازد. باید توجه داشت در داستان­های عارفانه نظیر حکایات ابوسعید همیشه قهرمان اقدام نمی­کند، بلکه اغلب درویشان و پیروان به اقدام می­پردازند.

1-8- اعلان مصیبت (4B)؛ «شیخ بلحسن را پسری بود بلقسم نام... بلقسم را ناگاه بگرفتند و سرش از تن جدا کردند. شیخ بلحسن... سر پسر دید. گفت: ای دوست پدر این چه بود که تو کردی و چه کردیی که نکردیی؟» (باب 2: 136-135).

2-8- نوحه یا آواز شکایت‌آمیز(7B)؛ «شیخ بلحسن را گفت: تو برجای خویش بنشین. او ننشست. هر دو در میانه خانه بنشستند و هردو می­گریستند» (باب 2: 136).

9-                عزیمت ()

در این مورد هم تفاوتی که با قصه­های پریان وجود دارد، این است که همیشه شیخ یا قهرمان عزیمت نمی­کند، بلکه به اقتضای داستان صوفیانه کسانی که خواب یا واقعه­ای می­بینند و یا دچار مشکلی هستند برای وصول به حقیقت یا رفع کمبود از شهری به شهر دیگر به محلِ اقامت شیخ عزیمت می­کنند. نمونة معمول عزیمت همانا حرکت شیخ برای زیارت قبور مشایخِ درگذشته و یا رفتن به تفرج و گلگشت است (↑)؛ «یکی درآمد و گفت: لقمان را نالندگیی پدید آمده است... پیر بلفضل، چون این سخن بشنید برخاست و گفت: آنجا رویم. با جماعت آنجا شدیم» (باب 2: 225) و «وقتی به نیشابور شدم و شیخ بوسعید بلخیر آنجا بود من بدین اندیشه به زیارت وی درشدم» (باب 2: 230).

1-9- در بعضی از حکایت­ها، عزیمت برای سفر طولانی یا کاری بزرگ نیست، بلکه امری جزئی است (↑B)؛ «در آن وقت که شیخ ما بنیشابور بود یک روز شیخ را ایزار پای بدوخته بودند، و بر آب زده و نمازی کرده و بر حبل افکنده تا خشک شود. ایزار پای ضایع شد... صوفیان گفتند: زاویه ها بجوییم و همگنان را بشوریم و طلب کنیم و بنگریم تا کی دارد؟ ابتدا بدین پیر کردند...» (باب 2: 239).

2-9- دچار شدن دو شخصیت با هم بدون قصد و نیت قبلی (↔)؛ «روزی شیخ ما از خانقاه... بیرون آمد تا به گرمابه شود. عمید خراسان می­آمد... چون چشم بر شیخ افکند از اسب فرود آمد» (باب 2: 89).

3-9- اقدام عرفانی و همت صوفیانه برای گشایش و فرج از واقعه (ə↑)؛ «آن شب، همه، بر آن اندیشه بنشستند، سرها بر زانو نهاده، تا بامداد. چون روز شد، هرکسی را، آنچ رونموده بود آن شب، همه بگفتند» (باب 2: 161).

 

10-           نخستین عملکرد بخشنده (D)

در حکایت­های تعلیمی و صوفیانه دقیقاً عین این عملکرد وجود ندارد؛ زیرا در داستان­های پریان معمولاً کسی قهرمان را آزمون می­کند و پس از پیروزی قهرمان در آزمون، آزماینده به کراهت و اجبار، عامل جادویی را به وی می­دهد که به آن بخشنده­ (مجبور) می­گویند، اما در حکایات صوفیانه شخص واجد شرایط کسی جز مشایخ راستین نیست که به عامل جادویی دست می­یابد. در حقیقت در قصه­های عارفانه، سالک حقیقی با طی ­کردن راه­های سلوک، تصفیه و تزکیه باطن به عامل جادویی (کرامت) نائل و به قدرت حق قادر به تصرف در بعضی از امور می­شود که مردم عادی از انجام آن عاجز هستند. همچنین در این­گونه حکایات گاه خود قهرمان (شیخ ابوسعید) نقش بخشنده را بازی می­کند با این تفاوت که وی بدون آزمودن عامل جادویی را برای شفای بیمار می­فرستد که می­تواند هم به شکل خلال دندان باشد یا رباعی (حوراییه)ای باشد که بر بالین بیمار می­نهند تا بهبود یابد.

1-10-آزمودن قهرمان(1D)؛ برای تشخیص دادن قهرمان حقیقی (ابوسعید) از قهرمان ساختگی و دروغین است؛ «روزی بر سبیل امتحان به مجلس شیخ درآمدم و در پیش تخت او بنشستم» (باب 2: 62).

2-10- برکت وجود شیخ یا گفتارهای وی که باعث تحول روحی در افراد می­شود و آن‌ها را به ترک عمل ناپسند گذشته ترغیب می­کند (بD)؛«آن گبر بازگشت و پیش شیخ آمد و مسلمان شد. جمله پیوستگان او ایمان آوردند به برکت نظر شیخ ما» (باب 2: 114).

3-10- درخواست خدمت یا عنایتی پس از مرگ (3D)؛ «خواجه بومنصور ورقانی... بیمارشد. چون کارش تنگ درآمد، شیخ ما را و استاد امام بلقسم قشیری، بخواند و گفت: من شما را دوست داشته­ام و... اکنون به شما یک حاجت دارم. چون من تمام شوم هردو بزرگ به جنازه من آیید و چندان بر سر خاک من مقام کنید،که من از عهده سوال بیرون آیم به قوّت شما» (باب 2: 116-115).

 

11-           واکنش قهرمان (E)

1-11- (1E)؛ «وقت فترت بود، و ابتدای کار ترکمانان و صحرا به اوقات نا ایمن بود. بوطاهر گفت نزدیک شیخ شدم که با گندم که را فرستم از درویشان؟ شیخ گفت: پیر شبویی را. پیر شبویی را با درویشی چند بفرستادم... ترکمانان به در آسیا آمدند. ترکمانی تیری به شکاف درانداخت. تیر بر پشت پیرشبویی آمد... و درحال شهید شد»
(باب 2: 160-159).

2-11- قهرمان در آزمون موفق می­شود (9E)؛ این کارکرد با عملکرد پیروزی بر شریر (І) تفاوت دارد؛ «اعرابیی را کنیزکی بود نامش زهره. پس گفتند او را که خواهی امیرالمومنین باشی و کنیزکت بمیرد؟ گفتا نخواهم که زهره من رفته شود و کار امت من شوریده گردد» (باب 2: 248).

3-11- شکست خوردن در آزمون (-9E)؛ «در خبر است که قومی به نزدیک رسول (ص)... آمدند که درویشی خواستند. یکی را فرا پیش خواند.گفت: پنج درم داری؟ گفت: دارم. وی را گفت تو درویش نیستی» (باب 2: 275).

 

12-           عامل جادویی (کرامت و فراست) (F)

کرامت در تصوف یک پدیدة بسیار مهم و قابل بررسی است که می­توان آن را در مقابل عوامل سحرانگیز در داستان­های خیالیِ عامیانه به‌کار بست. برای روشن­تر شدن مفهوم آن به چند تعریف و توضیح از کتب معتبر صوفیه اشاره شده است؛ «و لابّد کرامت فعلی بود ناقض عادت اندر ایام تکلیف، ظاهر گردد بر کسی که موصوف بود بولایت، اندر معنی تصدیق حال او» (قشیری، 1391: 623)، «ظهور کرامات جایزست بر ولی اندر حال صحّت تکلیف[...] و اندر عقل نیز مستحیل نیست از آنچِ این نوع مقدور خداوند است تعالی و تقّدس و اظهار آن متنافی هیچ اصل نیست از اصول شرع و ارادت، جنس آن از اوهام گسسته نیست و کرامت علامتِ صدق ولی بود. ظهور آن بر کاذب روا نباشد بجز بر کذب دعوی وی و آن فعلی بود ناقض عادت اندر حالِ بقاء تکلیف» (هجویری، 1371: 276)، «و فرق میان معجزه و کرامت آنست که بر پیغمبر واجب باشد اظهار معجزه و تحدّی بر آن. و بر ولی واجب است که کرامات را پوشیده دارد، الّا آن مقدار که رب‌العزّه ظاهر گرداند بدان چیز» (سهروردی، 1363: 58)، «و روا بود کی این کرامت بمعنی استجابت دعوات بود بحصول امور موهوم اندر زمان تکلیف و روا بود که قطع بسیاری از مسافت بود اندر ساعتی و روا بود که پدید آمدن طعامی بود از جایگاهی نابیوس و روا بود که اشراف بود اندر اندیشهاء خلایق و مانند این» (هجویری، 1371: 292)، «تا طهارت سینه با صفاء روح و صفاء عقل جمع نشوند ممکن نگردد که مرد را از حقائق کراماتِ اولیا خبر بود» (ابوروح لطف­الله، 1371: 56)، «حسین منصور گوید چون حق [تعالی] غلبه کرد بر سرّی، مالک اسرار گردد، آنرا بیند و از آن خبر دهد» (قشیری، 1391: 370). دربارة ابوسعید گفته­اندکه وی هرگز دعوی کرامت نداشته است و این مریدان و نویسندگان زندگینامه­های او بوده­اند که مشتی از این حکایات و کرامات را به نام او ثبت کرده­اند (شفیعی‌کدکنی، 1372: 21).

در تمامی حکایت­های عرفانی عامل جادویی معمولاً جنبه الهی دارد و از سوی خدا به انسان واجد شرایط اعطا می‌شود. عملکرد کرامت در داستان­های اسرارالتوحید یکی از پرتکرارترین و پرکاربردترین عملکردها است و همه‌جا حضوری چشمگیر دارد (F)؛ «در میان مجلس که شیخ را سخن می‌رفت، [...] از زحمت زنان،کوکی خرد از بام بیفتاد شیخ ما را چشم بر وی افتاد گفت: «بگیرش» دو دست در هوا پدید آمد و آن کودک را بگرفت و بر زمین نهاد چنانک هیچ الم به وی نرسید» (باب 2: 58).

1-12- وقوف بر اسرار و ضمایر (FZ)؛«روزی استاد امام بلقسم قشیری درویشی را خرقه برکشید و بسیاری برنجانید. درویشان رنجور شدند و هرگز در هیچ واقعه با شیخ هیچ نگفتندی که او خود بفراست و کرامات می­دیدی و می‌دانستی» (باب 2: 82).

2-12- سخنان موثر و گیرا و کرامت‌آمیز­ که اغلب از زبان شیخ شنیده می­شوند و گاهی توسط مریدان نیز بیان شده­اند (FS)؛ «بازپسین سخن ایشان با شیخ ما این بود که «ای شیخ!... میهنه روستایی­ست. ما را ترا به میهنه دریغ می‌آید.» شیخ ما گفت: «میهنه و بس. شما را ما را به میهنه دریغ می­آید، ما را شما را بدین جهان و بدان جهان دریغ می­آید» (باب 2: 148) و «روزی شیخ ما ابوسعید [...] به در کلیسا رسید. چون شیخ و جمع بنشستند، ترسایان، به حرمت پیش شیخ بایستادند و بسیار بگریستند [...] یکی گفت: اگر شیخ اشارت کردی، همه زنّارها بازکردندی. شیخ ما گفت: ماشان ور نبسته بودیم تا بازگشاییم» (باب 2: 210).

1-2-12- سخن کرامت­آمیزی که جنبة طنزآمیز دارد (fs)؛ «وقتی جمعی آمدند از عراق و شیخ ما را فرجی آوردند سخت نیکو و صوفیانه بفراویز. شیخ گفت: فرا پشت ما کنی. فرا پشت شیخ کردند. گربه­ای بود که پیوسته گرد شیخ برآمدی. آن گربه برخاست و گردِ شیخ برآمد. و بر آن مرقع شاشید. شیخ ما گفت: ما در آن بودیم تا خود را به جامه صوفیان بیرون آریم و ساعتی صوفی باشیم، این گربه بر صوفیی ما شاشید» (باب 2: 212).

3-12- شطح­گویی شیخ که به ندرت دراسرارالتوحیدآمده است (FA)؛ «شیخ ما قرآن می­خواندی، هروقت که به آیتی رسیدی که سوگند بودی گفتی: خداوندا! این عجزت تاکی بود» (باب 2: 311).

4-12- جامه یا تربت شیخ که مردم پس از وفات شیخ و در غیبت او با آن دفع بلا می‌کنند (FW)؛ «اگر وقتی قحطی و وبای و بلایی پدید آید، در آن ولایت، آن جامه شیخ بر سر نهاده به صحرا برند و جمله خلق بیرون شوند و دعا گویند و به حرمت آن جامه و شیخ، بر حق سبحانه و تعالی دهند. حق، آن بلا به کمال فضل خویش و به حرمت شیخ از ایشان دفع کند و مقاصد ایشان به حصول موصول گرداند» (باب 2: 134).

5-12- تحقق کرامت شیخ در آینده (تF)؛ «شیخ گفت: نه، او سگی­ست سگانش بدرند. هم در آن هفته احمد دهستانی را بکشتند و پاره پاره کردند» (باب 2: 67).

6-12- عامل جادویی به قهرمان داده می­شود (1F)؛ «ابوسعید سه خلال به شیخ بوعمرو داد- بوعمرو یک خلال از آن خلال­های شیخ ما بدان آب بشستی و از آن آب به بیماران ولایت بردندی- حق به برکت آن دو شیخ- آن بیمار را شفا دادی» (باب 2: 154).

1-6-12- عامل جادویی خدمت خود را تقدیم می­دارد و در اختیار کسی قرار می­گیرد (9F)Y «او[ابوسعید] دهن بر گوش آن شیر نهاد و چیزی به گوش او فرو گفت. پس مرا بر آن شیر نشاند و موی گردن او به دست من داد... شیر برفت» (باب 2: 67).

2-6-12- عامل جادویی داده نمی­شود (-F)؛ «روزی شیخ ابوسعید می­رفت. ماری بیامد و خویشتن در پای شیخ می­مالید. مردی با شیخ ما بهم بود. و از آن حالت تعجب می­کرد. شیخ آن مرد را گفت: این مار به سلام ما آمده است. تو خواهی که تو را همچنین باشد؟ مرد گفت: خواهم. شیخ گفت: هرگز ترا این نباشد که می­خواهی» (باب 2: 279).

3-6-12- واکنش منفی قهرمان سبب مجازات و کیفر ظالمانه­ای می­شود (‗F)؛ «زکریا علیه‌السلام اعتماد بر آن درخت کرد و گفت: یا رب! درخت را گوی تا مرا نگه دارد. گفت: اعتماد بر درخت کردی اکنون خودبینی که چه پیش آید پیش تو. چون درخت فراهم شد گوشه ردای او بیرون بماند. آن بدیدند. آره بیاوردند و بر درخت نهادند. به درازنا می‌بریدند تا به مغز سرِ زکریا علیه‌السلام» (باب 2: 255).

13-           راهنمایی (G)

تفاوت اصلی این عملکرد با عملکرد­های پراپ در این است که در بیشتر حکایات عارفانه قهرمان است که متصوفه را راهنمایی می­کند، چه در حضور آن‌ها باشد و چه غایب باشد، اما در داستان­های پریان قهرمان هرچند انسان توانا و نیرومندی است، اما در عین حال به راهنمایی بعضی از حیوانات یا پدیده­های اطرافش نیازمند است.

1-13- راهنمایی در خواب (Gβ)؛ «شیخ بلقسم روباهی گفت مدت‌ها از حق در می‌خواستم که یا رب درجه شیخ بوسعید به من نمای. یک شب رسول‌الله را به خواب دیدم، مرا گفت: درجه شیخ ابوسعید می­طلبی؟ چون نگینی است در انگشتری»
(باب 2: 105). «بعد از وفات شیخ ما بروزی چند، یکی از بزرگان شیخ ما را به خواب دید، برتخت نشسته و می­گفت: هرکه از شما ازین پس برآنچ ما را می­رفته است درین حدیث ثبات گیرد پی افشارد او رست یابد و به مراد رسد» (باب 2: 369).

2-13- راهنمایی از طریق اشیا و اماکن (Ĝ)؛ «سالی دوسه دیگر به تحصیل مشغول بودم تا یک روز قلم از محبره برکشیدم سپیدبرآمد. تا سه بار قلم به دوات فروبردم سپید برآمد. برخاستم و پیش استاد امام رفتم. امام گفت چون علم از تو دست بداشت تو نیز دست ازو بدار. کار را باش» (باب 2: 119).

1-2-13- اشارت (g)؛ «زنی از بام افتاد و به کرامت شیخ در هوا معلق ماند. چون نگرستند دامن آن زن را در میخ ضعیف آویخته دیدند» (باب 2: 184). «باغبان صوفیان را به تاکستان خود دعوت کرد و چون در آغاز سال بعد که هنوز فصل انگور نبود به باغ خویش رفت دو خوشه انگور تازه در آنجا دید» (باب 2: 124).

3-13- هشدار و تحذیر غافلان (GY)؛ ابوسعید هنگام بیرون آمدن از هرات به مردم آن شهر گفت: «یا اهلَ هراة انّی اَریکُم بخیرٍ و انّی اَخافُ علیکُم» (باب 2: 229).

 

14-           کشمکش (H)

 «قهرمان و شریر به نبرد تن به تن می­پردازند» (پراپ، 1368ب: 109)، «قرّایی مدعی به نزدیک شیخ آمد و گفت: ای شیخ! من آمده­ام تا با تو چهله­ای بدارم. شیخ سجاده بیفکند و آن مدعی سجاده هم پهلوی شیخ بیفکند و هر دو بنشستند» (باب 2: 125).

 

15-           پیروزی بر شریر (І)

 در حکایت چهله داشتن مدعی و شیخ ابوسعید، «هر روز بامداد که روشن شدی، شیخ بقوّت­تر بودی و فربه­تر و سرخ روی تر، و آن مدعی هر روزی ضعیف­تر بود و نحیف­تر و زرد روی­تر. تا چنان شد از ضعف،که به نماز فریضه دشوار برمی­توانست خاست. از آن دعوی پشیمان گشت» (باب 2: 125).

 

16-           کارسازی مصیبت یا کمبود (K)

 این عملکرد و عملکردِکمبود (a) باهم یک زوج را تشکیل می­دهند. داستان در این عملکرد به اوج خود می­رسد (پراپ، 1368ب: 112). در حکایات اسرارالتوحید کارسازی معمولاً بدون اعمال زور و فریبکاری و به واسطه لطف و بخشش اولیاء و مشایخ (ابوسعید) انجام می­گیرد و گاهی کارسازی توسط اشخاص دیگر انجام می­گیرد که بیشتر شامل تامین مالی و پرداخت وام و بدهی صوفیان است؛ «شیخ کودک بود. پدر را گفت: مرا درین سرا یک خانه بنا کن. پدر او را خانه‌ای بنا کرد در بالای سرای» (باب 1: 17)، «آن کودک طوّاف گفت: زر می‌باید... حسن زرِ همه بداد و زرِ ناطف آن کودک بداد» (باب 2: 96) و «درویش گفت ای شیخ! تو چه مردی و چه چیزی؟ شیخ گفت: ما را بر کیسه بند نیست و با خلق خدای جنگ نیست» (باب 2: 235).

1-16-کارسازی قانع کننده نیست (Ka)؛مثلاً سوالی عرفانی پرسیده می­شود و پاسخ، شخص سائل را قانع نمی­کند. (محمدمنور، 1366، فواید و حکایات: 262-261). «مردی از شبلی پرسید وصل چیست؟ شبلی گفت: دوجانب بیفکن [کارسازی قانع‌کننده نیست، زیرا مرد دوباره می­پرسد] دوجانب چیست؟ شبلی گفت: بلندیی در برابر تو ایستاده است [و چون مرد منظور شیخ را درنمی­یابد قانع نمی­شود] و دربارة بلندی می‌پرسد تا شبلی می­گوید: دنیا و آخرت».

2-16-کمبود کارسازی نمی­شود (اصلاً توانایی برآوردن آن را ندارند) (ø)؛ «آن شب بخفت چیزی سهمناک به خواب دید برجست و هر دو چشم ایشی درد خاست. هرچند دارو ساخت بهتر نشد. به همه اطبا التجا کرد هیچ شفا نیافت» (باب 2: 74).

 

17-            بازگشت ()

 عملکرد بازگشت در این دست قصه­ها بیشتر زمانی اتفاق می­افتد که حاجتی برآورده شده یا پرسنده­ای به پاسخ سوال خود رسیده و به شهر و دیار خود برمی­گردد؛ «عمران گفت: یا شیخ! نه او کریم است؟ شیخ گفت: الکریم الذی یعطی قبل السوال و یعفو قبل الاعتذار. یا عمران! بازگرد که جماعت در انتظارند. عمران خدمتی بکرد و بازگشت» (باب 2: 162).

 

18-           انجام کار دشوار (M)

 کار دشوار در حکایت­های عارفانه گاه در مورد فرامینی است که شیخ به متصوفه می­دهد و گاه اتفاقاتی است که به‌طور کلی وجود دارند؛ «در آن وقت که حسن مودب به خدمت شیخ بایستاد هنوز از آن خواجگی در باطن خواجه حسن چیزی باقی بود. یک روز شیخ او را آواز داد و گفت: یا حسن! کواره برباید گرفت و به سرِ چهارسوی کرمانیان باید شد و هر شکنبه و جگربند که یابی بخرید و در آن کواره نهاد و در پشت گرفت و به خانقاه آورد» (باب 2: 195).

 

19-            حل مسأله دشوار (N)

 بعضی از کارها پیش از زمان مقرر به وسیله شخصی که آن ماموریت را معین ساخته انجام می­گیرد (پراپ، 1368ب: 129)؛ «حسن کواره در پشت گرفت و رفت و آن حرکت بر وی سخت عظیم آمد... به سر چهار سوی کرمانیان آمد و هر جگربند و شکنبه که دید بخرید و در کواره نهاد و در پشت گرفت و آن خون و نجاست به جامه و پشت وی فرو می‌دوید و او هر نفسی می‌مرد از تشویر و خجالت مردمان... آن وقت را که با خانقاه آمد از آن خواجگی و جاه با وی هیچ چیز نمانده بود» (باب 2: 196).

 

20-            شناختن قهرمان (Q)

در اسرارالتوحید به خلاف داستان­های جادویی، قهرمان با یک انگشتر یا داغ یا دستمال و... شناخته نمی­شود، بلکه عامل شناسایی قهرمان در روایت­های صوفیانه همان قدرت پیشگویی و کرامت و ضمیردانی وی است که سبب تمایز او از دیگر اشخاص قصه می‌شود؛ «قاضی ولایت سرخس قاضی سیفی بود. بکرّات کسان راست کرد تا شیخ ما را هلاک کنند. کس را زهره نبود که این اندیشه به خاطر درآوردی و شیخ ما فارغ بود» (باب 2: 173). در حکایت خیار تلخ خوردن غلام: «خواجه را نیز آرزو آمد، غلام خدمت کرد و پاره­ای فرا خواجه داد. دهقان به دهان برد، تلخ بود. گفت: ای غلام خیاری بدین تلخی و تو بدین خوشی می­خوری؟» (باب 2: 78).

 

21-            غفلت (Š)

 یکی از عناصر تازه در اسرارالتوحید عملکرد غفلت است؛ «عریفی[9] بود در باورد توبه کرده بود. این عریف یک دینار زر بیاوردی و به حسن مودب دادی. حسن آن زر خرج کردی و مردمان بر آن اعتراض می­کردندی و هرکسی سخنی می‌گفتندی و شیخ هیچ نمی­گفت» (باب 2: 188). خواجه­ای شیخ ابوسعید را به خانه­اش دعوت کرد. به سرای او ستونی بود بزرگ؛ «چون شیخ را چشم بر آن ستون افتاد گفت: لاستوائک حمَلتَ ما حملتَ [از استواء تست که توانسته­ای حمل کنی آنچه را حمل کرده ای]. چون این کلمه بر زفان شیخ برفت آن خواجه گفت: آری مرا چندین خرج افتاده است برین ستون و مشقت‌ها تحمل کرده تا این ستون اینجا آورده­ایم. شیخ ما گفت: سبحان الله! ما کجاییم و این مرد کجاست؟ هم بر پای از آنجا بیرون آمد» (باب 2: 238).

 

22-            خاموشی (o)

 عملکرد خاموشی کاربرد زیادی ندارد، اما یکی از نقش ویژه (عملکرد)های منحصر به فرد شیخ ابوسعید است. چند حکایت هست که ابوسعید طبق عادت مألوف خود سر به زیر افکنده و مدتی سکوت می­کند و پس از آن راهنمایی می­کند یا حتی چیزی نمی‌گوید؛ «آورده­اند که درویشی از عراق برخاست... از شیخ سوال می­کرد که ای شیخ! حق پیر بر مرید چیست؟ و حق مرید بر پیر چیست؟ شیخ آن ساعت هیچ جواب نداد»
(باب 2: 162). در این عملکرد گویا ابوسعید با سکوت خود، وقفه­ای ایجاد می­کند تا رویدادی به وقوع بپیوندد و در جای مناسب و به اقتضای حال و مکان پاسخ بدهد و یا کرامت خود را نشان بدهد.

 

23-            پذیرفتن تحفه (Σ)

 قبول کردن (Σ)؛ «جمعی آمدند از عراق و شیخ ما را فرجی آوردند... شیخ گفت: فرا پشت ماکنی» (باب 2: 212).

1-23- تحفه یا درخواست (دعوت) پذیرفته نمی­شود (1Σ)؛ در بیشتر حکایت­ها شیخ درخواست افراد را نمی­پذیرد؛ (شیخ نپذیرفت [درباره دعوت رزبان به باغ خود]
(باب 2: 124). «بسیار شفاعت­ها کردند تا باشد که شیخ اجابت کند، و رفتن در باقی کند. هیچ فایده نکرد و شیخ اجابت نفرمود» (باب 2: 148). «شیخ بوسعید گفت این نتوانم. [درمورد درخواست بوعبدالله باکو به اینکه شیخ هر پنج شنبه در خانقاه باکو مجلس گوید]» (باب 2: 84).

 

24-            حادثه و اتفاق ()

 این عملکرد در بعضی از حکایت­ها همراه با کرامت می­آید و در بعضی دیگر نه؛ «اسب شیخ خطا کرد و به سر درآمد. شیخ از اسب بیفتاد» (باب 2: 158). در روایاتی که حادثه محسوسی در آن به وقوع نمی­پیوندد و معمولاً کرامت از لون سخنان موثر شیخ است، این عملکرد حذف می­شود.

 

25-           رسوایی قهرمان دروغین (Ex)

 این عملکرد گاهی با عملکرد بازشناسی قهرمان واقعی در یک کروشه قرار می­گیرند؛ زیرا شناسایی قهرمان واقعی خود به منزله رسوایی قهرمان دروغین هم هست. در این حکایات، قهرمانان دروغین معمولاً مدعیان تصوف و زاهدان هستند. «گفتند: روز شنبه مجمعی سازیم و شیخ را با جمله صوفیان بردار کنیم بر سر چهارسو. این آوازه در شهر منتشر شد و آن طایفه که معتقدان بودند رنجور گشتند و صوفیان اندوهگن شدند»
(باب 2: 69).

 

26-           مجازات (U)

در داستان­های اسرارالتوحید دوگروه مجازات می­شوند: 1- منکران، دشمنان و بدخواهان و 2- قهرمانان دروغین و صوفیان غافل و خطاکار؛ «آن درویش بازنگرست اژدهایی دید سیاه،... چون آن درویش را نظر بر وی افتاد، روح با زو بنماند... و هوش از وی برفت و بیفتاد» (باب 2: 100).

1-26- پشیمانی و ندامت از عمل یا سخن اشتباه (1U)؛ «خویشتن را بسیاری ملامت کردم که این چه بود که من کردم. همه جهان آدمی طلب می­کردم که مرا ازین بیابان مهلک برهاند و براهی دلالت کند. مردی صوفی،... یافتم و چنین غافل ماندم تا او برفت»
(باب 2: 66).

1-1-26- شرم و تشویر و خجالت زدگی از کار خطا (Uq)؛ «خواجه امام حسن عظیم خجل شد و بشکست» ( باب2: 186) و « شرم داشت که برخیزد از خجالت اگرچه بیدار بود» (باب 2: 150).

2-26- قهرمان دروغین یا شریر بخشیده می­شود (Uneg)؛ «شیخ بلحسن به نزدیک شیخ بوسعید درآمد و گفت: ای شیخ! نظری بهیبت بکردی، نظری برحمت بکن. شیخ بوسعید دست به وی فرود آورد. قاضی، درحال، با جای آمد و برخاست و برفت» (باب 2: 138).

 

27-            تحول (q)

یکی از پربسامدترین و شاخص­ترین عملکردهای داستان­های اسرارالتوحید، عملکرد تحول است که همیشه پس از کرامت شیخ یا سخن نافذ و موثر وی برای فرد منکر یا غافل اتفاق می­افتد. در حکایت­های اسرارالتوحید شاید به کمتر داستانی بتوان برخورد که عملکرد تحول در آن نباشد. این عملکرد در بعضی ازحکایات به تنهایی وجوددارد؛ «لرزه بر من افتاد» (باب 2: 63)، «چون او آن بدید رنگ رویش بگشت» (باب 2: 71)، «گریه بر من افتاد از آن حدیث» (باب 2: 115) و «من بیهوش افتاده و از دست بشده» (باب 2: 60).

1-27- معمولاً در حکایات متعددی پس از تحول درونی بازنمودی عینی و بیرونی وجود دارد که سبب توبه فرد منکر می­شود و با علامت (y)نشان داده­ شده است. مواردی چون: توبه، عذرخواهی، به راه خود رفتن یا بازگشتن، اسلام آوردن، استغفار و... (قافله‌باشی و بهروز، 1386: 128)؛ «آن انکار و داوری با شیخ ما از درون او برخاست و صافی ببود» (باب 2: 84)، «استاد بخاست و استغفار کرد» (باب 2: 83) و «بنو مسلمان شدم و هر مال و نعمت که داشتم در راه شیخ فدا کردم و بخدمت شیخ بایستادم» ( باب2: 63).

2-27- تحول و بازنمود آن به طور همزمان اتفاق می­افتند و آن چیزی جز سماع و رقص صوفیانه نیست (qy)؛«شیخ با سرِ سماع شد و نعره فرا زدن ایستاد» (باب 2: 140).

3-27- تعجب و شگفت­زدگی (qa)؛«همگنان تعجب کردند» (باب 2: 166).

4-27- تحول درونی و نامرئی (qq)؛ «از سیاست نظر او و پاکی خرقه و چهره او حرمتی در دل من آمد» (باب 2: 121) و «چون چشم من بر جمال وی افتاد، عاشق وی شدم»
(باب 2: 118).

1-4-27-تحولِ معمولِ صوفیانه (1q)؛ «شیخ بوعبدالله را وقت خوش گشت» (باب 2: 85) و «حالتی خوش برفت» (باب 2: 107).

 

28- عروسی (w)

در این حکایات عروسی به معنایی که در قصه­های پراپ هست، وجود ندارد. در قصه‌های عامیانه معمولاً قهرمان پس از جست‌وجو و پیدا کردن شاهزاده خانم، پاداش می­گیرد. این پاداش می­تواند نشستن بر تخت سلطنت باشد. گاهی اوقات قهرمان قصه با خود شاهزاده ازدواج می­کند. در حکایت­های عارفانه مثل اسرارالتوحید، عملکرد عروسی به گونه­ای دیگر است. عروسی در این حکایات شامل پاداش و شکرانه است. در قصه­های عارفانه مثل زندگانی ابوسعید چون اتفاقات دچار دگردیسی می­شوند؛ عروسی بیشتر در کسوت پاداش و جایزه نشان داده شده است. در این دست روایات هیچ‌کس به دنبال شی گم شده یا قهرمان قربانی نمی­گردد تا پس از یافتن آن عروسی سر بگیرد. عروسی با شاهزاده در قصه­های جن و پری معمول است و پایان بخش بیشتر این قسم قصه­ها نیز هست. در اسرارالتوحید جایزه که نمود وارونة عروسی است به صورت پاداش و یا بخشش خرقه و چیزهای دیگر معمولاً از سوی قهرمان به اشخاص دیگر داده می­شود. در حالی که در داستان عامیانه همیشه قهرمانان هستند که پاداش می­گیرند.

1-28- جایزه و پاداش (Ŵ)؛ «قوّال این بیت می­گفت: ... شیخ کسی فرا نزدیک قوال فرستاد که آن یک اسب بحکم تست که پالانی ست» (باب 2: 139) و «جماعتی را از دیه خانقاه راست کرد که امسال خراج شما نخواهم تا شما به محفّه دستی شیخ را به میهنه برید. و محفّه راست کردند و شیخ را، بر دست به میهنه بردند» (باب 2: 149-150).

1-1-28- به شکرانه­ای دعوتی می­سازند و صلا در می­دهند (شکل دیگری از جایزه) ()؛«و آن شب آن دعوت ساخته آمد» (باب 2: 153) و «بفرمود تا آن را بفروخت و درویشان را دعوتی کردند» (باب 2: 187).

 

3-2. شخصیت­های داستانی اسرارالتوحید

 از دید پراپ ویژگی و مشخصه­های معنایی شخصیت چندان مهم نیست، بلکه همه هستی شخصیت در نقشی خلاصه می­شود که در داستان به عهده دارد (اخوت، 1371: 145). به عقیدة او، هفت شخصیت در قصه حضور دارد: شریر، بخشنده، یاری‌گر، شاهزاده خانم، گسیل دارنده، قهرمان و قهرمان دروغین (خدیش، 1387: 53). به نظر پراپ، سه حالت برای شخصیت­های قصه امکان دارد: 1- شخص دقیقاً در حوزة خودش عمل می­کند،
2- یک شخص در چند حوزه عمل می­کند و3- چندین شخص در یک حوزه عمل می‌کنند (پراپ، 1368ک: 124-122).

در داستان­های اسرارالتوحید، شخصیت­ها از جهت اهمیت و بسامد کاربردی که در قصه­ دارند به دو دسته ­اصلی و فرعی تقسیم شده­اند؛ دسته­ نخست عبارتند از: شخصیت قهرمان، شریر، نیازمند. دسته­دوم: قهرمان دروغین، یاری‌گر، بخشنده، غافل، شیء یا شخص مورد جست‌وجو. مثلث و محور شخصیت­ها را گروه اول تشکیل داده­اند. در تمام این حکایات همیشه شرارت و کمبود در تقابل با شخصیت قهرمان (ابوسعید) قرار می‌گیرد و پیرنگ قصه را می­سازد. شخصیت‌های کمرنگ­تر (دسته­ دوم)، همگی در سایة­ این سه شخصیت اصلی نقش خود را ایفا می­کنند و به اصطلاح داستان را برای مخاطب خواندنی­تر جلوه می­دهند. ابوسعید قهرمان اصلی کتاب اسرارالتوحید است. پس از او مشایخ دیگر نظیر ابوالحسن خرقانی و محمد معشوق طوسی نیز نقش قهرمان را ایفا می‌کنند. پراپ در ریخت­شناسی قصه گفته است: «قهرمان آن شخصی است که با برخوردار شدن از وسیله سحرآمیز، آن را به‌کار می­گیرد یا به خدمت خود در می­آورد» (پراپ، 1368ک: 80).

در روایات داستانی صوفیانه وسیله سحرآمیز همان کرامت ویژة مشایخ است که در بخش عملکرد کرامت آن را توضیح داده­ایم. شخصیت شریر هم شامل اشخاصی است که ابوسعید را انکار می­کنند و با وی سر دشمنی دارند؛ مثل قاضی صاعد، مسبح شحنه، ابوالحسن تونی... و هم دزدان، بدخواهان و محتسبان و اشخاص دیگر. نیازمندان در اسرارالتوحید خود به دودسته اند؛ گروهی بی بضاعتان و مفلسان و گروه دیگر صوفیان و درویشانی که برای حل واقعه و مشکل عارفانه به او رجوع می­کنند. قهرمان دروغین در جایی درویشان غافل و در مواردی بعضی مشایخ مثل ابوالقاسم قشیری هستند.

به گفتة پراپ یکی ازمهم‌ترین صفات یک یاری‌گر، دانش غیبی است
(پراپ، 1368ب :167). در اینجا شخصیت‌های یاری‌گر به جز مشایخ از دانش غیبی برخوردار نیستند. هرجا که ابوسعید کنش قهرمان و یاری‌رسان را با هم دارد، می­توان گفت از این نیرو بهره می­گیرد. او صاحب بصیرت است و بر ضمایر اشخاص اشراف دارد. همچنین دیگر اولیا مانند حضرت محمد(ص) و عرفایی چون بایزید بسطامی نیز دانش غیبی دارند و گاه در خواب یا واقعه قهرمان را یاری می­کنند. یاری‌گران در اسرارالتوحید حسن مودب، اژدها و دیگر حامیان ابوسعیداند. بخشندة بلاواسطه در این حکایات خداوند است. شی مورد جست‌وجو معمولاً کمبودهای عارفانه است که در باطن صوفیان اتفاق میفتد.گاهی نیز پول یا هرچیز مادی دیگر است.

حالات سه گانة شخصیت­ها در اسرارالتوحید چنین است: برای حالت نخست که شخص فقط در حوزة خودش عمل می­کند، مثل قاضی سیفی که قصد هلاک ابوسعید را داشته است در حکایت ص 173-172. در حالت دوم که شخصی در چند حوزه عمل می­کند حسن مودب را می­توان نام برد. او گاهی یاری‌دهنده و گاهی نیازمند و حتی در بعضی حکایات شخص غافل و بی­خبر است. در حالت سوم که چند شخص در یک حوزه عمل می­کنند مثلاً باید از قاضیان، محتسبان، مفتیان و دانشمندان، بعضی از صوفیان اهل شرع، بعضی از عوام و ... نام برد که در پی انکار ابوسعید هستند و در نقش شریر عمل می­کنند.

 

3-2-1. حرکت­های قصه

 حرکت در داستان­های اسرارالتوحید؛ یعنی آغاز قصه با یک کمبود یا شرارت و ختم شدن آن به رفع کمبود یا تحول روحی و فکری. به نظر پراپ در قصه هر کنشی با یک نقش ویژه (عملکرد) برابر نیست، بلکه اگر حرکتی نقش مهمی در پیشبرد حرکت داستان به عهده داشت نقش ویژه است (اخوت، 1371: 49). در اسرارالتوحید بیشتر حکایات از نوع یک حرکت هستند. نکتة قابل توجه در حرکت­های حکایات اسرارالتوحید آن است که در تعدادی از داستان­ها، حرکت­های مستقیم که از بسامد بالایی برخوردارند، دارای چند بخش فرعی مستقل و درعین حال مرتبط با هم هستند؛ یعنی در حکایت اصلی حکایتی تمام می­شود و حکایت دیگری پس از آن آغاز می­شود که به نوعی دنباله و مکمل قصۀ قبلی است. شگرد قصه در اسرارالتوحید انگشت‌شمار است، اما وجود دارد. مثلاً یکی از مریدان در دل حکایت مادر، حکایتی فرعی که بی‌ارتباط با داستان اصلی نیست را تعریف می­کند؛ «خواجه بوبکر مودب گفت که ... شیخ ما در میانة مجلس گفت: استاد امام دیر می­رسد...» (حکایت صص 79-77 و حکایت صص 93-94 درباره بلحسن تونی).

یک حرکت مستقیماً حرکت دیگری را دنبال می­کند.(a)---------------›› (k) (پراپ، 1368ک: 144).

 بیشتر داستان­های اسرارالتوحید از نوع یک حرکتی­اند. مثلاً شخصی به انکار شیخ برخاسته است. شیخ از ضمیر او باخبر است و سخنی می­گوید یا عملی انجام می­دهد که شخص منکر به اشتباه خود پی می­برد و توبه می­کند. یک حرکت در حکایت وجود دارد؛ یعنی از عملکرد انکار به کارکرد توبه ختم می­شود. مثلاً در حکایت منکران ابوسعید (صص 103-102 و حکایت ص 150: از ابوالفضل نوقانی روایت کرده­اند...).

 

نتیجه­گیری

 با ریخت­شناسی این اثر و بررسی اجزای سازندة حکایت­های آن و ارتباط این اجزاء در یک ساختار کلّی، هدف اصلی مصنف را به جای نگاه به محتوا از منظر شکل و ساخت مورد مداقه قرار دادیم و درنهایت به یک نظر واحد رسیده­ایم که اسرارالتوحید سوای برخی جانبداری­های مؤلف آن و پاره­ای مبالغه­گویی­های باورنکردنی، اثر منسجمی است که در آن محتوا و ساختار به موازات هم به سمت هدفی آموزشی عرفانی «Didactic» پیش می­رود. داده­هایی که از تحلیل عملکردهای مهم اسرارالتوحید به دست آمد جهت‌گیری تعلیمی اثر را به خوبی نشان می­دهد. کاربرد فراوان کرامت، تحول و توبه، نیازهای عارفانه (واقعه- قبض- سوال صوفیانه)، تنبیهات اخلاقی و عرفانی که کارکردهای بنیادین هستند، دقیقاً نمایشگر جوانب تعلیمی و آموزندة اسرارالتوحید است.

                پس از تقسیم­بندی ­و­ جداسازی­عملکردهای­ اسرارالتوحید و شناسایی آن‌ها مشخص شد کارکردهای کرامت، تحول (بیهوشی- نعره­زدن- گریستن و...) و بازنمودِآن (توبه و کارهای دیگر)، کمبود (عرفانی- مادی) و عنصر زوج آن (رفع کمبود)، غفلت و تنبیه، شرارت و انکار، بسامد بالایی دارند. بسامد کارکرد­های فوق در 327 حکایتِ ریخت‌شناسی شده کتاب در نمودار (1) ارائه شده است.

عامل­جادویی (خارق­العاده) در اسرارالتوحید،کرامات ابوسعید اعم از کرامت­های­ گفتاری (سخنان نافذ)، اشراف بر ضمایر، فراست، خوارق عادات­، برکت نظر شیخ، جامه، خلال، یا رباعی شفابخش اوست و برخلاف قصه­های پریان بر اثر ریاضات عرفانی و مرتبه مشاهده و حق­الیقین و بدون واسطه به ولی اعطا می­شود یا به واسطه ولی برای نجات یک قربانی یا شفای بیمار و موارد دیگر بخشیده می­شود. در تحلیل و ریخت­شناسی 327 حکایت از اسرارالتوحید، تعداد 372 کرامت یافت شد (که بعضی از حکایات دارای دو یا سه مورد کرامت بوده و تعداد اندکی از حکایت­ها فاقد هرگونه کرامت است). در این تقسیم‌بندی کرامت گفتاری 159، خرق‌عادت 71، پیشگویی 34 و اشراف بر ضمایر 108 مورد وجود دارد که در نمودار (2) نشان داده شده است.

 

 

نمودار (1): عملکردهای پربسامد اسرارالتوحید

 

     منبع: یافته‌های پژوهش

 

نمودار (2): تعداد کرامات ابوسعید ابوالخیر در اسرارالتوحید

منبع: یافته‌های پژوهش

 

یکی دیگر از عملکردهای قابل توجه، عروسی است که با قصه­های پریان تفاوت دارد. چنان که اشاره شد عروسی در داستان عامیانه پایان بخش قصه­ها است و مذاق مخاطب قصه را با سور و شادمانی و پایان خوش و دلپذیر خویش شیرین می­کند، اما در روایات صوفیانه چون کارکردها دگرسان هستند و تعقیب و گریز و جست‌وجو برای شاهزاده خانم وجود ندارد، کارکرد پاداش، جانشین عروسی شده است. در قصة عامیانه قهرمان عروسی می­کند، اما در حکایت عرفانی قهرمان (شیخ) جایزه­ای به مریدان خویش می­دهد، یا خرقه خود را به آن‌ها می­بخشد و یا به شکرانة گشایش مشکل، سماع می­کند و بساط سفره ترتیب می­دهد.

محمدمنور در اغلب حکایات با استفاده از نقل قول­های غیر مستقیم از جمله: آورده­اند که- درآن وقت که..؛ خود را در پس اقوال پنهان کرده است و با چهره­ای حق به جانب به گونه­ای بی­طرفانه صحبت کرده و خود را از طعن و نقد مستقیم دور نگاه داشته است. وی با وجود تظاهر به بی­طرفی در پی جبهه­گیری علیه مخالفان و حتی برخورد مغرضانه با آن‌ها است. چهرة ابوالقاسم قشیری را به­گونه­ای ترسیم کرده است که مخاطب ناآگاه و بیگانه با تصوف ایرانی، قشیری را فردی منکر، بدخواه، حسود، عاجز و درمانده درطریقت و تصوف می­پندارد. محیط تخاصمی و رقابتی نیز یکی از عواملی است که مؤلف را وادارکرده است که برای مقبول واقع شدن هرچه بیشتر جدّ خود از ابزار کرامت سود جوید و یا بعضی از چهره­های سرشناس عصر ابوسعید از علما و فقها گرفته تا قاریان و حتی صوفیانی نظیر قشیری و ابوعبدالله باکویه را تخطئه کند. چون شیخ ابوسعید شخصیتی است که طریقتی شبیه به ملامتیّه داشته و کوشش وی مصروف بر تخریب نفس و خودبینی و نفی ریا بوده است، از این رو، زندگی وی خواه ناخواه در تعارض با عده­ای از مردم زمانة خودش قرار می­گرفته است و این خود سرنخی به دست نواده­اش محمد منور داده تا با بهره­گیری از رفتارهای ملامتی ابوسعید به توجیه حکایت­های خویش بپردازد.

محمد منور با قابلیت بالای داستان پردازی و ابداع کرامات عجیب و دور از انتظار برای ابوسعید، پررنگ ساختن حوادث جزئی،گره­افکنی و تعلیق در داستان، استفاده از سبک ساده در عصر سیطرة سبک فنی و به‌کارگیری جملات سازگار با اقتضای حال و مکان و مخاطب در عمق خوانندة اثر خود، نفوذ کرده و زمینة اعجاب، تحسین و تغییر و تحول او را فراهم ساخته است. ظرفیت محمدمنور در پرداختن به چنین روایاتی او را به یکی از موفق­ترین نویسندگان­ داستان­های­ عارفانه­ فارسی ­بدل­کرده است. تاثیر حکایات اسرارالتوحید روی بزرگانی نظیر عطار و مولانا بسیار بارز است.

سه ویژگی سبک ساده و گیرا، شخصیت­سرشناس ابوسعید و استفاده­ بجا از عملکرد کرامت در روایت عارفانه، مثلث برتری و موفقیت محمد منور را می­سازد. شگرد روایت پردازی او در اسرارالتوحید به صورت زیر است:

 الف)انکار/ شرارات/ نیاز(گره­افکنی)

ب)کرامت­ابوسعید← (نقطه­اوج- بزنگاه)

ج) شکست­ مخالف/ توبه، تحول /کارسازی نیاز← (گره گشایی پایانی)

                روایت در اسرارالتوحید خطی و ساده و شخصیت­های آن تیپ­های شخصیتی یک بعدی­اند و مثل آثار داستانی جدید، پیچیده و حلقوی نیست. در حکایات منقول از محمد منور، مخاطب سرنخ را گم نمی­کند و می­داند در کجای قصه قرار گرفته است و حتی در موارد بی­شمار پایان خوش داستان‌های تعلیمی صوفیانه را حدس می­زند. راوی نیز همچون رمان امروزین از تکنیک­های سینمایی و جریان سیال ذهن استفاده نکرده، و به مقتضای زمان خود از این مسائل بی­خبر است.

ایدة­ اساسی تالیف حکایات صوفیانه نظیر اسرارالتوحید، تنبیه و تربیت و آگاهی مریدان، نشان دادن رتبه و جایگاهمعنوی شیخ یا مرشد، ترویج اخلاق و تعلیم سلوک عارفانه است. در مقابل افسانه­های مردمی مانند قصه­های جن و پری روسی یا هزار و یک شب، بیشتر برای سرگرمی مخاطبان و یا بگفته یکی از محققان، تقویت قدرت تخیل سازندگان آن نوشته شده و در لابه‌لای آن‌ها، پیام‌های اخلاقی هم گنجانده شده است. بنابراین، این تفاوت بنیادین بین داستان­های عارفانه و افسانه­های عامیانه باعث شده عملکردهایی مانند: طلسم کردن، آدمخواری، شیشه عمر، بخشنده مجبور، راهنمایی با ردّ خون، مسابقه، نشانه و داغ، تعقیب شگفت انگیز قهرمان، تغیر شکل و مسخ شدن، غیب شدن و پاداش‌هایی نظیر ازدواج با دختر شاه یا نشستن بر اورنگ شاهی و... که مربوط به قصه­های فولکلور است، حذف بشود و به جای آن‌ها عناصر: تحذیر، بشارت، کرامت، غفلت، توبه و تحول که مختص داستان­های عارفانه است، جایگزین شود.



[1]- Morphology

[2]- Vladimir Propp

[3]- Function

[4]- Action

[5]- مقصود کتاب ریخت­شناسی قصه ترجمة مدیا کاشیگر است.

[6]- منظور کتاب ریخت‌شناسی قصه­های پریان ترجمة فریدون بدره­ای است.

[7]- Narratology

[8]- فریدون بدرهای در ترجمه ریختشناسی قصه‌های پریان برای (Function) معادل فارسی خویشکاری را به کار برده است که البته چندان مناسب نیست و مفهوم اصلی را نمی‌رساند. کاشیگر نیز واژه فونکسیون را استفاده کرده و در ادامه آن را کار ترجمه کرده است (کاشیگر، 1368: 52). اگر کار را به معنی کارکرد بدانیم معادل بهتری برای (Function) خواهد بود. بنابراین، در این مقاله برای (فانکشن) معادل عملکرد که با کارکرد نیز قرابت بیشتری دارد، استفاده شده است.

[9]- کارگزار، عامل

ابوروح لطف­الله بن­ابی­سعید، جمال الدین. (1371). حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر. مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی­کدکنی. چ 3. تهران: آگاه.
اخوت، احمد. (1371). دستور زبان داستان. اصفهان: نشر فردا.
بامشکی، سمیرا. (1391). روایت‌شناسی داستان‌های مثنوی. تهران: هرمس.
پراپ، ولادیمیر. (1368). ریخت­شناسی قصه. ترجمۀ مدیا کاشیگر. تهران: نشر روز.
ــــــــــــــــــ . (1368). ریخت‌شناسی قصه‌های پریان. ترجمۀ فریدون بدره‌ای. تهران: توس.
توکلی، حمیدرضا. (1391). از اشارت‌های دریا (بوطیقای روایت در مثنوی).
چ 2. تهران: مروارید.
حق­شناس، علی­محمد و خدیش، پگاه. (1387). یافته­های نو در ریخت­شناسی افسانه­های جادویی ایرانی. در مجله ادبیات تهران. د 59. ش 186. صص 39-27.
خدیش، پگاه. (1387). ریخت­شناسی افسانه­های جادویی. تهران: علمی و فرهنگی.
داد، سیما. (1383). فرهنگ اصطلاحات ادبی. چ 2. تهران: مروارید.
دامادی، محمد. (1374). ابوسعیدنامه. چ 2. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
ریک، فیلیپ. (1375). ساختارگرایی. ترجمۀ احمد ابومحبوب. مجله ادبیات داستانی. س 4. ش 39. صص 21-16.
سهروردی، ابونجیب. (1363). آداب­المریدین. ترجمان عمربن محمدبن احمد شیرکان. با تصحیحات و استدراکات نجیب مایل هروی. تهران: مولی.
شفیعی‌کدکنی، محمدرضا. (1372). آنسوی حرف و صوت (گزیده اسرارالتوحید). تهران: سخن.
قافله باشی، سیداسماعیل و بهروز، سیده زیبا. (1386). نقدِ ریخت­شناسی حکایت‌های کشف­المحجوب و تذکره­الاولیا. در مجله پژوهشهای ادبی. س 5. ش 18. صص 140-117.
قشیری، ابوالقاسم. (1391). رساله قشیریه. ترجمۀ ابوعلی حسن بن احمد عثمانی. تصحیح بدیع­الزمان فروزانفر. چ 11. تهران: علمی و فرهنگی.
کادن، جی. ای. (1380). فرهنگ ادبیات و نقد. ترجمۀ کاظم فیروزمند. تهران:
نشر شادگان.
گلدمن، لوسین. (1369). نقد تکوینی. ترجمۀ محمدتقی غیاثی. تهران: بزرگمهر.
محمدبن منور. (1381). اسرارالتوحیدفی­مقامات­الشیخ ابی­سعید. مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی. چ 5. تهران: آگاه.
وبستر، راجر. (1383). روایت و زبان. ترجمۀ محبوبه خراسانی. مجله ادبیات داستانی. س 12. ش 82. صص 54-48.
هجویری، ابوالحسن علی بن عثمان. (1371). کشف المحجوب. تصحیح ژوکوفسکی. چ 2. تهران: طهوری.