Document Type : Research Paper
Authors
1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد کرج، ایران
2 استاد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد کرج، ایران
Abstract
Keywords
از میان انواع ادبی، «رمان» به دلیل ماهیت و درونة اجتماعی، ژانری مناسب برای تحلیل سیاسی و اجتماعی تاریخ معاصر به شمار میرود. عموماً توافق بر این است که ظهور رمان مقارن با شکلگیری طبقة متوسط در اروپا میباشد که منشاء آن را باید در فرهنگ بوروژوازی دنبال کرد. از آنجا که رمان از سوی عموم مردم یا به زبان دقیقتر، لایههای متوسط با سواد جامعة جهانی استقبال شد، دستمایة مناسبی برای اندیشمندان و پژوهشگران علم جامعهشناسی به شمار میرود. در حقیقت، رمان نوع غالب و حاکم در هنر مدرن بوروژوایی است.
صورتگرایانی همچون نورتروپ فرای، رابرت شولتز و دیگر فرمالیستها رمان را به عنوان واژهای جامع به شمار نمیآورند که کلّ آثار ادبی داستانی و منثور را در بر گیرد و آن را تنها یک گونه از ادبیات روایی میدانند. البته افرادی مانند گلدمن و لوکاچ نیز رمان را واژهای فراگیر و شامل همة انواع ادبی منثور ندانستهاند و تنها نقش آن را در یک بستر تاریخمند، برجستهتر از دیگر انواع ادبی به شمار میآورند. اما باید توجه داشت گاهی مطالب یک متن ادبیِ واقعگرایانه، بسیار ژرفتر از یک متن تاریخی، ما را از اوضاع و احوال مردم در یک دورة معین آگاه میکند. در واقع، «مهمترین نظریة گلدمن دربارة فاعل آفرینشهای فرهنگی است.گلدمن بهصراحتِ تمام فاعل آفرینشهای هنری را نه یک فرد، بلکه جهانبینی یک جمع میداند که به دست یک فرد در نهایت، با انسجام و شکل هنری عرضه میشود» (عسگری حسنلو، 1393: 118).گلدمن معتقد است رمان رابطة تنگاتنگی با فردگرایی بوروژوایی دارد. او استدلال میکند که ارزشهای فرهنگی راستین در دنیای بوروژوایی در تقابل با اندیشه، مبادله، و در واقعیت اجتماعی نیز تباه، رنگباخته و نایافتنی هستند. با این همه، فرد (نویسنده یا قهرمان رمان) در دنیای درونی و در اندیشة خود همچنان در جستجوی آنهاست (ر.ک؛ زیما، 176:1377) و این ارزشها بیآنکه در رمان نشان داده شده باشند، جهان ضمنی داستان را میسازند. بنابراین، صورت رمان همان صورتی است که انسانها هر روز در چارچوب آن زندگی میکنند. پدید آمدن فرد مسئلهدار (پروبلماتیک = سؤالانگیز) عاملی است که باعث پیدایش رمان در دورة معاصر شدهاست. لوونتال در تصدیق دیدگاه گلدمن مینویسد: «وقتی از تاریخ جامعهپذیری فرد سخن میگوییم، مراد تاریخ درد، رنج و عواطف او هم هست» (لوونتال،1384: 157). کوندرا رمان را در دنیایی مدرن که فلسفه رهایش کردهاست و چند صد تخصص علمی، مثلهاش نموده، تنها رصدخانهای میداند که میشود به کمک آن زندگی بشر را به صورت یک کُل در نظر آورد که به دنبال چگونگی و معنای جامعهشناختی و هنری، پیوندهای میان زندگی آدمیان و یک اثر ادبی است که فرآوردة اندیشة نویسندة آن میباشد (ر.ک؛ کوندرا، 1383: 103).
مبانی نظری پژوهش
نخستین نظام منسجم در جامعهشناسی ادبیات از سوی جرج لوکاچ شکل گرفت که او را از بنیانگذران جامعهشناسی ادبیات دانستهاند. وی دیدگاه تحلیلی خود را در این زمینه بر اساس پیوند نزدیک و دیالکتیکی هنر و جامعه بنا مینهد و به پشتوانة برخی منابع فکری و مراجع علمی تأکید دارد که ادبیات را هرگز نباید جدا از فرایند تکاملی زندگی در نظر گرفت (ر.ک؛ لوکاچ، 1373: 132ـ137). آیزا برلین نیز با وجود جهانبینی نسبتاً متفاوتی که با لوکاچ دارد، تقریباً همسوی با او معتقد است: «تمام هنر کوششی است برای بازنمایی تصویر بیانناپذیر فعالیتی بیوقفه که همان زندگی است با کمک نمادها» (برلین، 1388: 197) و برخلاف افرادی چون فلوبر بر این نکته تأکید داشتهاند که جستارهای هنری با مسائل سیاسی آمیخته نشود. رئالیستهایی همچون بالزاک، استاندال یا تولستوی همواره در پرسشهای اساسی خود از مسائل بزرگ زندگی کنونی مردم سخن میگویند و بر حس تأثر ادبی آنان، رنجبارترین دردهای کنونی مردم نقش بستهاست و همین دردها به عشق و نفرت آنان سمت و سو میدهد و جهاننگری حقیقی که پیوندی فشرده با مسائل بزرگ زمانه و رنجهای مردم دارد، جز در وجود و زندگی اشخاص، آثار ادیبان بیانی مناسب نمییابد. هیچ کس همچون بالزاک در کتاب دهقانان عذابهایی را که گذار به تولید سرمایهداری برای همة قشرهای مردم در پی داشتهاست و تباهی معنوی و اخلاقی عمیقی را که این تحول به اضطرار به همة اقشار جامعه تحمیل نموده، احساس نکردهاست و این تأثیر متقابل و مؤثر تا بدانجاست که انگلس اعتراف میکند بالزاک بیش از هر عالم تاریخ، اقتصاد و آمار در شناخت ویژگیهای سرمایهداری سوداگر به او درس آموختهاست. واقعیت نیز چنین است که برخی آثار ادبی چنان ژرفبینانه به شرایط اجتماعی نگریستهاند و آن را با ظرافت تشریح نمودهاند که گهگاه از منابع ناب جامعهشناختی آموزندهتر و آگاهانندهتر هستند؛ چنانکه ژان دووینو میکوشد تا ثابت کند اگر بالزاک و دیکنز امروز زنده بودند، قطعاً جامعهشناس میشدند (ر.ک؛ دووینو، 1379: 2).
تلاش ما در بررسی جامعهشناسی سیاسی کتاب بادبادکباز با عنایت به پیوند ناگسستنی هنر و جامعه، توجه به رویکرد ساختگرایی تکوینی بوده که مورد تأکید لوسین گلدمن، از پیروان جرج لوکاچ است. پس از جنگ جهانی دوم، گلدمن اندیشههای لوکاچ را به رشتة تحریر درآورد و برای مطالعة واقعیتهای انسانی و اجتماعی روش ساختگرایی تکوینی را در پی گرفت. ساختگرایی تکوینی، یعنی بحث و دقت در ساختهایی که اثر را به وجود میآورد و این از نظر گلدمن، جهانبینی طبقات اجتماعی است. وی در تشریح ساختگرایی تکوینی در جامعهشناسی ادبیات، بر این نکته تأکید دارد که آفرینش فرهنگیـ از جمله آفرینش ادبیـ رفتاری ممتاز و معنادار است و به هدفی نزدیک میشود که اعضای گروه اجتماعی معینی به آن گرایش دارند (ر.ک؛ گلدمن، 1377: 203)؛ یعنی اثر هنری را یک نفر نمیآفریند، بلکه یک طبقه آن را میسازند. آفرینندة واقعی آثار هنری، طبقات اجتماعی هستند. در جهانبینی گلدمن، هر بار که انسان به عملی میپردازد، میخواهد کاری را انجام دهد یا مسئلهای را حل نماید و به طور کلی، میخواهد با رفتارش جهان پیرامون را چنان دگرگون کند که پاسخی معنادار برای مسئلة خود بیابد. دیگر صاحبنظران علم جامعهشناسی نیز با این گفتة گلدمن موافق هستند که «نویسنده فقط تحت تأثیر جامعه نیست، بلکه وی نیز بر جامعه مؤثر میباشد» (ولک و وارن، 1373: 109). عامل مهم ساختگرایی تکوینی، پایگاه اجتماعی نویسنده و گروهی است که او و قهرمانان داستان او به آن تعلق دارند. بنا بر ساختگرایی گلدمن، ما نیز در تحلیل این رمان از چارچوب نظری بحث ساختگرایی استفاده نمودهایم. بر این اساس، جهانبینیی که در رمان ارائه میشود و بیانگر طبقة اجتماعی شخصیتهای رمان است. حکایت از پایگاه اجتماعی نویسنده و نوع نگاه او به مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زمان مطرح در رمان دارد. به نظر گلدمن، «قهرمان، فردی پروبلماتیک است که در جامعه به دنبال ارزشهای اصیل کیفی و راستین، مانند عدالت، آزادی و عشق میگردد.کارپرداز اصلی اثر، گروهی است که این جهانبینی در اندرون آن تدارک یافتهاست، نه نویسنده که کارگزار آن است» (گلدمن، 1369: 11). گلدمن ضمن اینکه مطالعة جامعهشناختی یک اثر ادبی را بستر دیالکتیکی ساختگرایی تکوینی میداند، با طرح سه مسیر پژوهش، قلمرو علمی جامعهشناسی ادبیات را در گسترهای جامعتر بررسی مینماید:
1ـ جامعهشناسی ادبیات شامل مجموعهای از بررسیهای جامعهشناختی دربارة چاپ، پخش، بهویژه دریافت و پذیرش آثار ادبی است که اسکار پیت را میتوان از نمایندگان برجستة این نحله دانست.
2ـ گروه دوم به بررسی بعضی از جنبههای جزئی متون ادبی در مقام نشانهها و فرانمودهای آگاهی جمعی و دگرگونی آن میپردازد که لوونتال یکی از نمایندگان برجستة این گروه است.
3ـ در کنار این دو مسیر پژوهش، مسیر سومی نیز وجود دارد که اگرچه به نحوی حاشیهای به پدیدة ادبی مربوط میشود، اما اثر ادبی را همانقدر پدیدة اجتماعی میداند که آفرینش فردی را، که آن هم تا حد زیادی آفرینش جمعی است (ر.ک؛ همان، 1377: 64ـ66). نمایندگان این روش، مادام دوستال، ایپولیت تن و در مسیر جدید، لوکاچ میباشند.
در ساختگرایی تکوینی، از جهانبینی مطرح در متن به جهانبینی فرد نویسنده پی میبریم و نیز از جهاننگری نویسنده در نهایت، به جهاننگری گروه اجتماعی میرسیم که نویسنده در آن قرار دارد. ساختگرایی تکوینی یک روش دیالکتیکی است که از متن به فرد و از فرد به گروه اجتماعی میرویم که او جزئی از آن است و خلاصه اینکه عرصة رمان، عرصة تجلی درک، دریافت و شناخت نویسنده از کلّ جریان هستی و جامعة بشری و یا دستکم عرصة سعی و تلاش نویسنده برای درک جهان و زندگی انسان و شاید عرصهای برای مکاشفة زندگی و کشف دوبارة انسان و رابطة انسان با این زندگی است. لذا رمان بادبادکباز با توجه به رویکردهای یادشده، ارزش تحلیل جامعهشناختی سیاسی را دارد؛ چراکه زندگی سیاسی نیز به عنوان بخشی از زندگی اجتماعی، عرصة وقوع رفتارهای عقلانی و غیرعقلانی افراد و گروههاست. سیاست رابطة حکم و اطاعت میان بازیگران است و کنش حکم و اطاعت ممکن است کنش عقلانی و هدفمند یا عقلانی مبتنی بر ارزش یا حسی و عاطفی باشد.
رابطة جامعهشناسی ادبیات و نقد ادبی
«نقد، یعنی شناخت، فهم، توضیح، تفسیر و در نهایت، ارزیابی و ارزشگذاری متن» (محمدی، 1378: 11). بیشک محیط ادبی هر دوره از محیط اجتماعی آن دوره جدا نیست و یا حتی در نازلترین شکل خود نیز از اجتماع تأثیر میپذیرد و با توجه به همین اصل است که «ناقدان اجتماعی» به مطالعة تأثیر ادبیات بر جامعه و تأثیر جامعه بر اثر ادبی پرداختهاند. همین امر ارتباط بین «جامعهشناسی ادبیات» و «نقد ادبی» را ایجاد میکند. اما «آنچه در این شیوه مورد نظر است، بررسی اثر ادبی به عنوان کنشی اجتماعی است. بیتردید اثر ادبی، نمودی اجتماعی است، وگرنه برای کسی که در گوشة عزلت بخواهد خویشتن را زندانی کند و طالب پیوند با سایر مردم نباشد، ساختن ادبیات عبث خواهد بود. بر زبان آوردن ادبیات، حتی ادبی اندیشدن، میتواند مهمترین دلیل اجتماعی بودن ادبیات باشد؛ زیرا اندیشیدن هنری به سبب القای دقیقتر احساس به مخاطب است، وگرنه ارتباط با خویشتن، بدون توهمی اجتماعی، نیازی به استعاره ندارد. نقد اجتماعی بر آن است تا عوامل اجتماعی پدیدآورندة نوع خاص ادبیات را بیابد و نیز بررسی تأثیر ادبیاتی خاص را مد نظر دارد» (فرزاد، 1378: 56). نویسنده در دیدگاه گلدمن، به واسطهای برای انتقال جهاننگری یک طبقه یا گروه اجتماعی به متن ادبی تبدیل میشود. اگر این نظرگاه گلدمن را بپذیریم، وظیفة منتقد در قبال متن ادبی دیگرگون میشود. او باید به جای تحلیل متن، همواره در جستجوی گروهها و طبقات اجتماعی باشد که ذهن نویسنده را غنی ساختهاند (ر.ک؛ عسگری حسنلو، 1393: 121). در واقع، «اینگونه نقد، خاص ادبیات واقعگراست که در آن متن ادبی به عنوان بازتابی از روابط اجتماعی محسوب میگردد و نقد موضوعی و درونمایهای وقتی که روی روابط و ساختارهای اجتماعی متمرکز گردد، همان نقد جامعهشناختی میباشد» (محمدی، 1378: 11). نقد جامعهشناختی ادبیات، یکی از شیوههای نسبتاً نوین در مطالعات ادبی است. در این شیوه، به بررسی ساختار و محتوای اثر ادبی و ارتباط آن با ساختار و تحولات جامعهای میپردازند که اثر زاییدة آن است. آنچه در نقد جامعهشناختی ادبیات اهمیت ویژهای دارد، انعکاس تصویر جامعه در جهان تخیلی و هنری اثر ادبی و شکلهای مختلف آن است. این شیوة نقد در واقع، ریشه در دیدگاه مارکسیستی دارد که ادبیات و فلسفه در سطوح مختلف، بیان نوعی جهانبینی است و جهانبینیها اصول و مسائل اجتماعی هستند و نه فردی و شخصی. بنابراین، منتقد باید از محتوای متن فراتر برود و دربارة ساختارهای واقعیت اجتماعی تأمل کند که به درون اثر راه یافتهاست.
خلاصة رمان
این رمان از دسامبر 2001 میلادی به روایت امیر (راوی) با فلاشبک (عقبگردی) به گذشته آغاز میشود. امیر اکنون مردی سیوهشتساله است که با تماس تلفنی دوست پدرش، رحیمخان، از پاکستان و درخواست او برای دیدارش، ناخواسته تمام خاطرات گذشتة او در افغانستان در برابر چشمانش زنده میشود و به عنوان راوی به روایت آنها میپردازد.
امیر پسر یک تاجر فرش است که به همراه پدرش در خانهای در قسمت اعیاننشین کابل زندگی میکند. خدمتکار آنها، علی، و فرزند او، حسن، مدّتهاست در خانة ایشان مشغول به کارند. امیر و حسن از کودکی همبازی یکدیگرند، هرچند که امیر و پدرش از قوم پشتون و سنّیمذهب، حسن و علی از قوم هزاره و شیعه هستند. این رابطه میان علی و پدر امیر نیز از کودکی جریان داشتهاست. حسن همیشه در مقابل دیگر بچّهها از امیر دفاع میکند و سپر بلای او میشود و با ادای جملة «تو جون بخواه» حاضر است هر کاری برای امیر انجام دهد. امیر و پدرش رابطة سردی دارند. امیر برای بهبود این رابطه تمام تلاش خود را بهکار میبندد. او سعی میکند در مسابقات بادبادکبازی برنده شود که هر ساله در افغانستان برگزار میگردد و برنده شدن در آن که افتخار بزرگی برای خانواده است. جریان اصلی داستان نیز از همین مسابقه در سال 1975 رقم میخورد. امیر با کمک حسن تا مرحلة پایانی مسابقة بادبادکها پیش میرود و پیروز میشود. در پایان مسابقه، حسن که برای آوردن بادبادک آخرین فرد بازنده رفتهاست، در کوچهای گرفتار آصف و دو بچة شرور دیگر میشود. اگرچه امیر به موقع سر میرسد، اما به سبب بُزدلی و ترس، مخفی میشود و تنها نظارهگر صحنة تجاوز آصف به حسن است. پیروزی امیر به لطف حسن و به قیمت تجاوز آصف به او، رابطة امیر و پدرش را بهبود میبخشد. امیر برای رهایی از کابوسها، غلبه بر جدال درونی خویش و عذاب گناه خیانت به حسن با نقشهای به حسن تهمت دزدی میزند. حسن فداکارانه به خاطر امیر، گناه نکرده را میپذیرد. پدر امیر، حسن را میبخشد، اما این حسن و علی هستند که دیگر حاضر به ماندن در آن خانه نیستند. مخالفت، خواهش یا حتّی گریة پدر امیر هم نظر علی را عوض نمیکند و آنها به بامیان میروند.
با اشغال افغانستان از سوی شوروی و درگرفتن جنگ بین آنان و گروههای جهادی، امنیت و آرامش از بین میرود و بسیاری از مردم به کشورهای همسایه و دورتر مهاجرت میکنند. امیر و پدرش، شبانه با کامیون از کابل خارج میشوند و بعد از چند ماه زندگی در پاکستان، به آمریکا مهاجرت میکنند. امیر به دبیرستان میرود و پدرش در یک پمپ بنزین مشغول کار میشود. امیر و پدرش در روزهای آخر هفته با خرید وسایل دستدوم در بازار کهنهفروشان جایی برای خود باز میکنند و در همین رفتوآمدها، امیر با ژنرال طاهری و خانوادهاش آشنا شده، با اولین برخورد دلبستة ثریّا (دختر ژنرال) میشود. امیر از پدر میخواهد تا به خواستگاری ثریّا برود و با موافقت آقای ژنرال و ثریّا، ازدواج آنها با رسم و رسوم افغانی برگذار میشود. پدر امیر بعد از مدّتی بر اثر بیماری سرطان میمیرد. امیر به عنوان نگهبان انباری مشغول کار میشود و در اوقات فراغت خود، رمان مینویسد.
تماس رحیمخان، دوست پدر امیر و اولین مشوّق داستاننویسی او، از پاکستان و اصرار وی در ملاقات با امیر، آرامش زندگی امیر را بر هم میزند و خاطرات گذشته را دوباره برایش زنده میکند. امیر به دلیل علاقه به رحیمخان و کنجکاوی از آنچه که او قصد گفتن آن را دارد، به پاکستان میرود. رحیمخان پرده از رازی برمیدارد که امیر از آن بیخبر است. در واقع، حسن برادر ناتنی و نامشروع امیر است که چند ماه قبل به همراه همسرش به دست طالبان کشته شدهاست و تنها فرزندشان، سهراب، زنده مانده که امیر باید او را بیابد و با خود به پاکستان بیاورد. رانندهای به نام فرید، امیر را به کابل میرساند. برای پیدا کردن سهراب به یتیمخانة شهر مراجعه میکنند، اما او را آنجا هم نمییابند؛ زیرا یکی از افراد طالبان او را با خود بردهاست. امیر میفهمد که آن فرد، آصف است؛ کسی که به حسن تجاوز کرده بود. آصف شرط آزادی سهراب را پیروزی امیر در مبارزه با خودش میگذارد. مبارزهای تنبهتن درمیگیرد و در این میان، سهراب با پرتاب گلولهای فلزی به وسیلة قلاّبسنگش به چشم چپ آصف، او را کور و زمینگیر میکند. امیر و سهراب به کمک فرید از آن محل به سرعت دور میشوند. سهراب به سبب اتّفاقهای تلخ گذشته، دست به خودکشی میزند. امیر او را از مرگ نجات میدهد و با خود به آمریکا میبرد. حادثة یازده سپتامبر باعث حملة آمریکا به افغانستان و عقبنشینی طالبان و نیز پیروزی ائتلاف شمال میشود و بعد از مدتی، حامد کرزای به عنوان رئیس جمهور دولت انتقالی افغانستان انتخاب میشود و آرامش نسبی به افغانستان بازمیگردد. ژنرال برای وزارت به افغانستان فراخوانده میشود. امیر و ثریّا نیز کمکم به سهراب و سکوت او عادت میکنند؛ زیرا تلاش آنان برای شکستن انزوای او بیفایده است. در پایان رمان، بادبادکبازی امیر لبخندی را بر لب سهراب مینشاند و دوستی این دو آغاز میشود (ر.ک؛ نوروزی و دیگران، 1393: 146ـ147).
اهداف پژوهش
در این رمان، ما به دنبال واقعیاتی هستیم که هم در میدان کار و اندیشة منتقد ادبی میگنجد و هم در دورنمای هنری نویسنده به دنبال چیزی میگردیم که بتواند با رویدادها و ماجراهای داستان پیوند داشته باشد و در فراسوی ساخت زبانی، رمان به قوانینی دست یابد که حقیقت دارند و با زندگی و تلاش روزانة تاریخی انسان ارتباط مستقیم دارند و رشتههای ناپیدای نظمی را جستجو میکنیم که منطق درونی رفتوآمدهای آشفته و بهظاهر نامنظم زندگی است. در این نوشتار برآنیم تا به اهدافی چند دست یابیم؛ از آن جمله میتوان به کوشش فکری نویسنده برای توضیح و تبیین پدیدهها، رفتارها و ساختهای سیاسی به وسیلة عوامل اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی اشاره کرد.
فرضیههای پژوهش
1ـ نویسنده مسائل اجتماعی و سیاسی را واقعگرایانه به تصویر کشیدهاست. 2ـ وضعیت اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، شرایط سیاسی و... عنوانشده در رمان که مجموعة جهانبینی نویسنده را تشکیل میدهد، منطبق با پایگاه و طبقات اجتماعی مطرح در رمان است. 3ـ خالد حسینی به عنوان خالق حقیقی رمان، توانستهاست آگاهی جمعی گروه را بازنمایی کند و نیز آنچه را گروه ناخودآگاه فکر و احساس میکند برای خوانندگان آشکار سازد. 4ـ منش منسجم رمان بادبادکباز یا کاغذپران به موازات مسائل اجتماعی و سیاسی محیط زندگی نویسنده میباشد. 5ـ وضعیت سیاسی عنوانشده در رمان، از جامعهشناسی سیاسی «وبر» پیروی میکند که در آن، زندگی انسان دستخوش نیروهای عقلانی و غیرعقلانی است و بسیاری از رفتارهای اجتماعی، غیرعقلانی به شمار میروند. بنابراین، مبانی غیرعقلانی رفتار در زندگی سیاسی نیز نیرومندند (ر.ک؛ وبر، 1374: 59). 6ـ سلطة سیاسی مطرح در اثر (کودتای داوودخان، ورود نیروهای شوروی، حاکمیت طالبان و ورود نیروهای آمریکا و ناتو به افغانستان) سلطة کاریزمایی است.
از نظر وبر، سلطة کاریزمایی در دورههای فشار و اضطرار روانی، فیزیکی، اقتصادی، اخلاقی، مذهبی و سیاسی ظاهر میشود (ر.ک؛ همان: 61). اما این سلطه رو به بیراهه پیمودهاست و هدف در میانة راه گم میشود. رهبران کاریزمایی اثر که مؤلف برای نشان دادن نقش عوامل انسانی سیاسی تحولات افغانستان (ظهیرشاه و داوودخان) به طور ضمنی به آنها اشاره کرده یا حتی نامی از آنها نبرده (ملاّعمر و بنلادن) است، با وجود این، به پیامدهای رهبری این افراد اشاره نمودهاست که نقش بسزایی در تحولات افغانستان دارند؛ چنانکه نقش داوودخان در ایجاد بینظمی و ناامنی و نقش ملاعمر در پیدایش طالبان و تحولات سیاسی افغانستان بسیار پررنگ است. این دو از شخصیتهای کاریزمایی در افغانستان به شمار میروند. شخصیتهای کاریزمایی در طی تاریخ غیرعقلانی انسان پیوسته تعریفهای جدیدی از جهان و انسان عرضه میکنند و هرگاه پیروانی پیدا کنند که خود را به تعریف عرضهشده متعهد سازند، یک جنبش اجتماعی پدید میآید. جنبش اجتماعی، تلاش گروهی از افراد است که معتقد به نظام اعتقادی واحدی هستند و بر اساس آن اعتقاد عمل میکنند. چنین جنبشهایی معمولاً در شرایط تهی شدن زندگی از معنا در زمینة نارضایتی نسبت به محیط پیرامون پدید میآیند و دست به بسیج پیروان و مؤمنان میزنند.
پیشینة پژوهش
برای انجام این تحقیق در باب علم جامعهشناسی، منابع فراوانی در دست بود، اما پیرامون جامعهشناسی ادبیات، از آنجا که از علوم میانرشتهای و علمی نوپاست، جز موارد معدودی که به این مسئله پرداختهاند، منابع دیگری یافت نشد. همچنین، در همین حوزه که صرفاً به بررسی جامعهشناختی یک یا چند اثر پرداخته باشد و در زمینة جامعهشناسی شعر، تحقیقات بیشتری صورت گرفتهاست؛ مانند جامعهشناسی اشعار نیما، جامعهشناسی اشعار مولوی، جامعهشناسی اشعار سعدی و... ، اما دربارة جامعهشناسی رمان، آثار بسیار معدودی، همچون واقعیت اجتماعی و جهان داستان نوشتة جمشید مصباحیپور ایرانیان که در آن به بررسی اجتماعی رمانهای زیبا (1309)، بوف کور (1315)، حاجیآقا (1324)، غربزدگی (مقاله)، مدیر مدرسه (1377) و نفرین زمین (1347) به این مقوله پرداختهاست. از آثار دیگر، جز کتاب نقد اجتماعی رمان معاصر فارسی با تأکید بر دَه رمان برگزیده اثر عسگر عسگری حسنلو (1386) و جامعهشناسی رمان جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی، اثر دیگری یافت نشد. از آثاری که مستقیم به تحلیل اجتماعیـ سیاسی رمان بادبادکباز پرداخته باشند، میتوان به مقالههایی با عنوانهای «تحلیل جامعهشناختی شخصیت در رمان بادبادکباز» (نوروزی و دیگران، 1393: 165)، «بررسی جنگهای قبیلهای و مفاهیم پسااستعماری موجود در رمان بادبادکباز» (غیاثی و کیایی، 1391: 314)، «نگاهی به رمان بادبادکباز» (نیک فام، 1385: 102) و دیگر مقالات همایشی اشاره نمود.
دربارة نویسنده
خالد حسینی پسر یک دیپلمات افغان، متولد سال 1966 میلادی در شهر کابل افغانستان است. روزی جلای وطن کرد و ساکن پاریس شد. حسینی پس از کودتا در افغانستان به آمریکا پناهنده شد. او در رشتة پزشکی درس خواند و در سال 2003 در سنّ سیوهفتسالگی اولین رمان خود را با نام بادبادکباز یا به قول افغانها، کاغذپران نوشت. کتاب بعدی او، هزار خورشید تابان بود که در سال 2007 منتشر شد و مانند کتاب قبلی او مورد توجه قرار گرفت و او را در صدر فهرست نویسندگان با پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز قرار داد. سومین کتاب وی نیز با نام وکوه ها انعکاس دادند در سال2013 انتشار یافت.
خالد حسینی به جستجو و کاوش در مسیرهای مختلفی میپردازد که طیّ آن خانوادهها پرورش مییابند، آزرده و جریحهدار میشوند، مورد خیانت قرار میگیرند، مایة افتخار و احترام میشوند و برای یکدیگر دست به فداکاری و ایثار میزنند.
1. تحلیل رمان
رمان بادبادکباز در سال 2003 میلادی، در آمریکا و به زبان انگلیسی چاپ شدهاست. یکی از عواملی که موفقیت این رمان را در پی داشته، هوشمندی نویسنده در زمان ارائة این کتاب است؛ یعنی بعد از حملة آمریکا به افغانستان در سال 2001 میلادی که پس از حادثة 11 سپتامبر به بهانة مبارزه با تروریسم، القاعده و طالبان صورت گرفت. آنچه که باعث میشود این رمان را جدای از موضوع آن، جزو ادبیات داستانی افغانستان قلمداد کنیم، آنکه نویسندة بادبادکباز خود یک افغانی مهاجر است، اما با قرار دادن تکتک نشانههای بهکاررفته در رمان در کنار هم، میتوان بدین نتیجه رسید که این رمان با سلیقة سیاستمداران آمریکا همخوانی دارد. بهرغم حوادث تلخی که خوانندگان در رمان با آن روبهرو میشوند، پایان خوش آن در سایة آمریکا بسیار معنادار است. گلدمن معتقد است تفکرات و برداشتهای یک گروه اجتماعی یا گروهی بزرگتر از آن، به مانند اندیشة مردمان یک کشور در برههای مشخص از تاریخ، همواره در حال تکامل و پیشرفت است که این انسجام در فکر و اندیشة گروه اجتماعی را گلدمن، «جهاننگری» مینامد.
اصطلاح دیگری که گلدمن بر آن تکیه میکند، «ساختار معنادار» است. این اصطلاح علاوه بر اینکه بر وحدت اجزا در یک اثر تأکید میکند و میان اجزا و کلّ اثر رابطهای متقابل را نشان میدهد، به معنی ساختار درونی اثر در نحوة بازتاباندن جهانبینی مستتر در آن نیز هست.
رمان منظور، رمانی سیاسیـ اجتماعی است که در لفافة عشق و احساس پیچیده شده، اما صبغة اصلی آن، رئالیسم تاریخی است و از نظر زمانی، به چند دورة تاریخی و سیاسی معاصر افغانستان اشاره دارد که نویسنده به طور ضمنی و با تصاویر سریع و گذرا، آنها را به تصویر میکشد. جامعة مطرح در رمان، متشکل از گروهها و نیروهایی است که شخصیتهای رمان وابسته به آنها هستند. در پرتو چنین گرایشهایی است که تاریخ اصلی شکل میگیرد؛ چنانکه در این رمان نیز تاریخ سیاسی افغانستان از سال 1933تا سال 2002 به طور ضمنی روایت شدهاست.
این رمان داستان مردان و زنانی است که در حاشیة نقش اصلی کودکان و نوجوانان قرار گرفتهاند و قهرمانان اصلی و سازندة رمان هستند. زنان در داستان، حتی در تربیت فرزندان خود نقش مؤثری ندارند، اما در مقابل، قهرمانان نرینه تصمیمگیرندگان و سازندگان اصلی وقایع داستان هستند. پدر امیر، شخصیتی هژمونیک دارد. عموماً مردانی که چنین خصایصی دارند، دیگر مردان جامعه را به خود جذب مینمایند و دیگران تلاش میکنند در کسوت آنان درآیند. مردان هژمونیک مردانی سلطهطلب باپرستیژ و ثروتمند هستند که البته از نظر اجتماعی نیز پذیرفته میباشند. در تأیید این مطلب، توصیف امیر از پدرش چنین است:
«پدرم مردی بود قویبنیه. نمونة بارز یک پشتون بلندبالا با ریشی پرپشت، موهای انبوه مجعد قهوهایرنگ، دستهایی که قدرت داشت بیدی را از جای درآورد و چشمهای سیاهی که به قول رحیمخان، شیطان را به زانو درمیآورد. توی مهمانیها، وقتی با قد 185 سانتیاَش با دبدبه وارد میشد، همة نگاهها به طرف او برمیگشت و...» (حسینی، 1384: 17).
اما امیر از شخصیت هژمونیک پدرش بهرهای نبردهاست و مهمترین دلیل ناراحتی پدر امیر از او نیز به سبب بیتوجهی و علاقهمندی امیر به تشبّه با پدر است. امیر، شخصیتی ناتوان و ضعیف دارد و از سلطهطلبی مردان پشتون بیبهره است، اما برای خشنودی پدر میکوشد تا در مسابقات بادبادکبازی، توانمندی خود را به نمایش گذارد و این مسئله تا اندازهای برای او اهمیت دارد که به بهترین همبازی خود خیانت کردهاست و در توجیه عمل خود، حسن را یک قربانی میداند که برای پیروزیهای بزرگ فدا میکنند: «واقعاً از ته دل میخواستم بزدل باشم... ، اما حق با آصف بود. هیچ چیز توی این دنیا مفت به دست نمیآید. شاید حسن بهایی بود که باید میپرداختم. برّهای بود که بایست قربانی میکردم تا در ازایش بابا را به دست بیاورم...» (همان: 91). سلطهجویی و اعمال قدرت در بین تمام مردان جامعه، بهویژه پشتونها دیده میشود؛ چنانکه پدر امیر، آصف را به دلیل این خصلت غالب در او تحسین میکند، ولی آصف بهشدت سلطهجو و قدرتطلب است. او عمیقاً تحت تأثیر گرایشهای نژادپرستانه و باورهای مالیخولیایی هیتلر قرار دارد:
«آصف گفت: دفعة دیگر که داوودخان واسة شام آمد خانة ما، میدانی میخواهم چی بهش بگویم؟ میخواهم یک خرده باهاش گپ بزنم... دربارة هیتلر. هرچه باشد، او یک رهبر بود؛ یک رهبر بزرگ؛ یک مرد بابصیرت. میخواهم بهش بگویم که یادش باشد، اگر گذاشته بودند هیتلر کاری را که شروع کرده بود، تمام کند، الان دنیا گلستان بود» (همان: 47).
او این باور را در نوجوانی برای ضربه زدن به افراد ضعیفتر از خود، بهویژه هزارهایها و در بزرگسالی با کشتار وسیع مردان این قوم در مزار شریف به نمایش میگذارد.
چنانکه از نام اثر پیداست، «بادبادک» محور و نقطة عطف داستان است و تمام داستان حول محور بادبادک دنبالهداری میگردد که ابتدای آن در افغانستان و انتهای آن در آمریکاست. این رمان، دوستی دو کودک را به تصویر میکشد. امیر از قوم پشتون و حسن از قوم هَزاره است که با وجود تفاوتهای قومی و مذهبی، برخلاف نگاه منفی حاکم بر محیط اجتماعی آن زمان، با یکدیگر دوست هستند. رمان با مرور خاطرة تلخی که در دوازدهسالگی برای امیر (که اکنون 38 سال دارد) و در افغانستان رخ دادهاست، آغاز میشود. این خاطره پیوسته در جایجای داستان تکرار میشود و نشان از جدال درونی راوی با این اتفاق دارد، به گونهای که راوی پیوسته در گذشته و حال در تردد است. امیر همچنان در دوازدهسالگی خود در کنج خاطرة تلخی که در انتهای کوچة بنبست برای حسن، بهترین و وفادارترین همبازی دوران کودکیاش رخ دادهاست، دست و پا میزند. وی شخصیت امروزش را محصول همان روز میداند. خالد حسینی با انتخاب نقشهای متضاد در داستان، آن را سرشار از نقشهای نمادین نمودهاست. حسن در ابتدای داستان، نماد افغانستان است؛ مظلوم، سرخم کرده در مقابل ستم، قربانی تضادهای طبقاتی و کشمکشهای قومیـ مذهبی. امیر نماد دنیای سرمایهداری غرب است؛ متجدد، اندکی بیعاطفه و سودجو که برای رسیدن به خواستههایش و ساختن وجههای مطلوب از خود، میتواند قربانیانی داشته باشد، اما در پایان رمان، به گونهای نمایش داده شده که گویا منجی افغانستان و شاید همة جهان است. آصف نماد شر، فساد و تجاوز است که در لباسی مشروع، وحشت و دیکتاتوری را برای افغانستان و در نگاهی وسیعتر برای تمام جهان به ارمغان آوردهاست. سهراب نماد افغانستانی دیگر است که با مدد صلحجویان بیمرز، روزی طعم آزادی و آسایش را خواهد چشید. صنوبر، مادر امیر، زن حسن و... نماد تمام زنان ستمدیده و عقب نگه داشتهشدهای هستند که حتی در بهترین حالت خود (مادر امیر) در کشورهای عقبمانده و کمتر توسعهیافته پیوسته اولین قربانیان بیچون و چرای ظلم هستند. در داستان خالد حسینی، حتی اشیا نیز نماد هستند. بادبادک، نماد دوستی است که با وجود قومیّت و مذهب متفاوت، میتواند ملتها را به هم پیوند بزند که نویسنده با اتکا بر آن و جهانبینی انسانی خویش، صلح، برابری و احترام به انسانیت و ارزشهای انسانی را مختصّ هیچ قومیت، گروه و طبقة خاصی نمیداند. درخت اناری که تا زمانی که کشور در آرامش و صلح به سر میبرد و تا زمان استواری دوستی امیر و حسن سرسبز و پر میوه است و همین که لرزه بر اندام این دوستی میافتد و آرامش کشور نقض میشود، درخت، بیبار و خشک میگردد. آن خشکسالی که امیر از آن به عنوان عامل خشکی درخت انار یاد میکند، نماد نابسامانی، جنگ و اتفاقات ناگواری است که آرامش را از این بلاد سلب نمودهاست. تجاوز آصف به حسن در افغانستان، نماد تسلط ظالمانة قوم پشتون بر قوم هزاره است و در نگاهی وسیعتر، گسترة جهان را شامل میشود.
اگرچه نویسنده در این داستان برای بیان واقعیتهای اجتماعی و سیاسی اهتمام داشتهاست و مطابق نظریة گلدمن، تابع نیات طبقات اجتماعی است که در تحولات تاریخی نقشی تعیینکننده دارند و واقعیاتی را که ریشه در جهان خارج دارند، خلق نمیکند، بلکه واقعیتی تخیلی میآفریند که نسبتی مستقیم با واقعیت اجتماعی دارد، اما ساخت و پرداخت فنی رمان نیز چنانکه در نظر برخی بزرگان ادبیات ذکر شده، بر اساس اصول هنر داستاننویسی است و این فرم هنری رمان است که واقعیت صریح اجتماعی را به امری زیباییشناختی تبدیل میکند.
درونمایة داستان عبارت از قومیتگرایی و تعصبات شدید مذهبی در افغانستان است که تمام ارزشها، اعم از عشق، وفاداری، افتخار، رستگاری و... را تحتالشعاع قرار داده، در سایه برده است؛ چنانکه امیر هرگز حسن را دوست خود نمیپندارد و پدرش نیز علی را.
روابط علّی و معلولی که پیرنگ و طرح رمان را موجب میشود (جز در برخی بخشها که از منظر منطقی نمیتوان برای آنها پاسخی یافت؛ مثلاً برای خواننده سؤال پیش میآید که چرا با وجود علاقة شدید پدر امیر به وطن، مانند دوستش رحیمخان در کابل نمیماند. چگونه امیر که فردی ترسو و بزدل است، ناگهان به فردی شجاع و نترس تبدیل میشود که در آن شرایط بحرانی، جان خود را به خطر میاندازد،) منطقی و واقعی جلوه میکند.
از جنبههای مثبت رمان بادبادکباز، پرداختن خالد حسینی به آداب و رسوم و فرهنگ جامعة افغانستان است. اشاره به بازیهای ملّی مانند بُزکُشی در اولین روز نوروز و شرح و توضیح آن، بازیهای کودکانه مثل بادبادکبازی، تیلهبازی، آینه انداختن، قلاّبسنگ، مراسم مذهبی مثل قربانی کردن گوسفند در عید قربان و سه روز تعطیلی آن، آداب سنّتی خواستگاری و عروسی مثل حنا بستن دست عروس، رسم آینه و قرآن، ولیمة عروسی و غذاهای محلّی. شاهنامهخوانی امیر و حسن و علاقة این دو به شاهنامه را نیز میتوان به عنوان توجه به ریشههای فرهنگی ادبی محسوب کرد.
رمان بادبادکباز در 25 قسمت با زاویة دید اول شخص مفرد و روایت بیرونی رمان از طریق شخصیت اصلی صورت میگیرد. روایت بر اساس راویـ قهرمان است. راوی (نویسنده) همان امیر است. او از کودکی روایت گر همة اتفاقات پیرامون خود است و یا حتی اتفاقاتی را که خود در آنها حضور نداشته نیز به گونهای ماهرانه از زبان دیگر شخصیتهای داستان بیان میکند. تنها در بخش شانزدهم، روایت داستان از زبان رحیمخان، دوست پدر امیر، صورت میگیرد که آن هم با زاویة اوّل شخص است.
2. اوضاع سیاسی افغانستان
تحلیل شخصیتها و نیز قهرمانان و ضدقهرمانان رمان در مقولة شخصیتپردازی از دو بُعد بیرونی و درونی گنجانده میشود، اما این نکته نیز حایز اهمیت است که شخصیتهای رمان مذکور، ساخته و پرداختة وضعیت سیاسی و اجتماعی حاکم بر افغانستان هستند و در مقابل، آنچه را که اوضاع سیاسیـ اجتماعی طلب میکند، پدید میآورند.
در این داستان، خالد حسینی با هنرمندی توانستهاست سه دورة مهم سیاسی افغانستان را از زبان راوی به نمایش گذارد. در حقیقت، او این رمان را برای افغانها ننوشتهاست، بلکه برای کسانی که از بیرون به افغانستان مینگرند، روایت کردهاست؛ چراکه افغانها خود بیش از آنچه در رمان آمده، بر اوضاع کشور خویش واقفاَند. در حقیقت، این رمان زمانی نوشته شده که آمریکا به طور مستقیم در امور افغانستان دخالت کردهاست و تمام اخبار دنیا را به نقش منجیگری خویش و نجات افغانستان از دست طالبان معطوف داشتهاست.
2ـ1. دورههای سیاسی
2ـ1ـ1. دورة پادشاهی
این دوره با قتل «محمد نادرشاه» به دست یک دانشآموز در مراسم رژة سربازان، «محمد ظاهر( ظهیر) شاه» آخرین پادشاه افغانها (1933ـ 1973م.) به پادشاهی رسید. او از پشتونهای قوم بارکزی افغانستان بود. ملیت پشتون و گرایش او به زبان فارسی، وی را در میان پشتونها و فارسیزبانان معتبر ساخته بود. او در نوزدهسالگی پس از قتل پدرش به پادشاهی رسید. وی واژة «افغان» را که پیش از آن تنها دربارة قوم پشتون بهکار میرفت، معادل همة افغانها دانست. او به قصد مدرنیزه کردن افغانستان به اصلاحات سیاسی و اقتصادی، تأسیس سیستم قانونگذاری دموکراتیک، ترویج نظام آموزش و پرورش مدرن، تأسیس پوهنتونها (دانشگاه) و آموزش برای زنان اقدام کرد. دورة فرمانروایی او، دورة آرامش بود. در این زمان، افغانستان درگیر هیچ جنگ و ناآرامی نشد. منتقدان وی شاه را به قبضه کردن قدرت و سپردن تمام مقامات اداری به افراد خانواده خود محکوم میکنند که وبر آن را یکی از ویژگیهای سلطة کاریزمایی برمیشمرد.
2ـ1ـ2. نظام جمهوری
در سال 1973 میلادی، زمانی که محمدظاهرشاه در ایتالیا به سر میبرد، عموزادة وی، «سردار محمد داوودخان» که سالهای متمادی نخستوزیر شاه بود، شاه را با انجام کودتای سفید از قدرت خلع کرد و با پایان دادن به پادشاهی در افغانستان، نظام جمهوری را اعلام کرد، در حالی که جمهوری تنها نامی برای دولت کودتا به شمار میرفت و در حقیقت، دولتی کمونیستی بود و بهشدت از جانب روسیه حمایت میشد. وجود چنین دولتی در افغانستان که بهشدت سنتی بود و مسلمانان آن متدین بودند، انکار وجود خدا، کفر و... ناپذیرفتنی بود. دوستی بین افغانستان و روسیه دیری نپایید و اختلافات بین رئیسجمهور افغانستان و دولت شوروی باعث رخداد کودتای نظام خونینی شد که بعدها انقلاب «ثور» نام گرفت و حزب کمونیست افغانستان به رهبری «تره ترکی» و با حمایت «برژنف» روی کار آمد، در حالی که ویرانیها و کشتار عظیمی برای افغانستان به بار آمده بود.
3. حکومت طالبان
به سبب بیخانمانی بسیاری از افغانها در جریان انقلاب ثور، کمپهایی برای نگهداری این بیخانمانها تشکیل شد که هر یک مخصوص یک حزب بود، در حالی که با برنامهریزی ازپیشطراحیشده به نوجوانان ساکن این اردوگاهها، تنها قرآن و جنگجویی را تحت لوای وهابیت عربستانی آموزش میدادند. در همین اثنا، شیخی از یک روستای کوچک (ملاّ عمر) پس از آنکه اطلاع یافت از جانب سربازان ارتش افغان به دو تن از دختران روستا تجاوز شدهاست، به همراه سی نفر از جوانان روستا و 16 قبضة سلاح، به مقرّ سربازان رفته، سربازان را شلاق زده، فرماندة آنان را نیز از لولة تانک به دار میآویزند. این عمل آنها، بنا به تفکر غالب و مذهبی و سنتی بودن افغانها، در نظر ایشان خوش آمد و طرفدارانی برای خود یافتند و پس از آن نیز جوانان و نسل بعدی افغانستان از اردوگاههایی که پیش از این گفته شد، به آنان پیوستند و القاعده را در پاکستان به رهبری بنلادن و طالبان را در افغانستان به رهبری ملاّ عمر به وجود آوردند. آنان موفق شدند روسها را از کشور بیرون برانند و مردم غافل از اینکه افغانستان درگیر بلایی بزرگتر شدهاست، با خوشحالی به همراهی و همکاری با این گروه پرداختند. این نسل تازهوارد طبق آموزشهای وهابیت، تنها قرآن و جنگ را میشناختند؛ چنانکه بهراحتی به قتل و غارت دست یازیدند و در سال 2000 میلادی، به قتلعام گستردة هزارهایها در مزار شریف اقدام کردند.
4. نابرابریهای اجتماعی
اگرچه بررسیهایی که دربارة نابرابریهای اجتماعی صورت گرفته، از یکساننگری ویژهای برخوردار نیستند، اما آنچه پیوسته در این واکاویها از اهمیت ویژهای مییابد، واژة «طبقه» است. هر یک از انسانهای مطرح در رمان، زمانی اهمیت و معنی دارند که با یکدیگر ارتباط مییابند. بنابراین، در صحنة زندگی سیاسی و تاریخی، همواره مجموعهای از افراد که روابط ساختاری و عینی معیّنی با یکدیگر دارند، فعالیت میکنند و طبقات اجتماعی را تشکیل میدهند. ساختگرایی تکوینی برای طبقات اجتماعی نوعی آگاهی قائل میشود که سرچشمة جهانبینی موجود در آثار ادبی است. گلدمن این فرایند را «بیشینة آگاهی ممکن» مینامد (گلدمن، 1369: 68)؛ یعنی نوعی آگاهی که فقط بالقوّه وجود دارد و به گونهای از آگاهیهای یکایک افراد طبقات اجتماعی تشکیل میشود. بنابراین، پایین آوردن نقش آفرینشگر در ساختارگرایی تکوینی، گویای این عقیده است که آثار ادبی به جمع تعلق دارند و از این طریق، توانایی تغییر مسیر زندگی اجتماعی را نیز دارند.
از نظر مارکس، انسان موجودی انتزاعی نیست که در خارج از جهان منزل کرده باشد، بلکه انسان همان جهان اجتماعی، دولت و جامعه است. انسانها نهادها و اشکال اجتماعی را میسازند. اما آنچه این طبقات اجتماعی را متمایز میکند، ویژگیها و موقعیتهای اجتماعی، قومی، نژادی و اقتصادی و یا حتی منطقة جغرافیایی است. در این بخش، به نابرابریهای (نژادی، جنسی و قومی) فاحشی میپردازیم که بر نابرابریهای اجتماعی دامن زده است.
4ـ1.نابرابریهای جنسیتی در زندگی سیاسی ـ اجتماعی
تعصبات قومی و مردسالاری جامعة افغانستان عامل بازدارندهای است که شخصیت زن افغانی را مظلوم و مطیع بار آوردهاست. فرهنگ مردسالارانة جامعة افغانستان پیوسته نگاهی تحقیرآمیز به زنان دارد و مجال فعالیتهای سیاسی برای آنان باقی نمیگذارد؛ بهویژه پس از پایان حکومت پادشاهی افغانستان، این امر بسیار تشدید میشود. تقید به سنّتها، آداب و رسوم جامعة مردسالار، رعایت شدید حجاب و محدودیت فعالیتهای زنان به خانهداری و شوهرداری از ویژگیهای وضعیت زنان در جامعة سنّتی افغانستان است. نگرش سیاسی زنان در این داستان، صرفاً باید تابع نگرش سیاسی مردانشان باشد.
مردان سلطهجوی داستان برآنند تا از میزان توانایی سیاسی زنان بکاهند و به طور مطلق توانایی تصمیمگیری، قانونسازی و قانونگذاری را نصیب خود سازند؛ چنانکه هیچ یک از زنان داستان، در یک سازمان سیاسی عضویت ندارند. در واقع، زنان در این داستان نقشی کاملاً حاشیهای دارند، حتی مادر و زن امیر که زنانی تحصیلکرده هستند، نقش تعیینکنندهای در شخصیتهای رمان و وقایع داستان ندارند و صرفاً برای جذابیت و تزیین رمان بدانها پرداخته شدهاست. چنانکه گفته شد، نقش اجتماعیـ سیاسی زنان در زمان حکومت طالبان بسیار تأسفبار است، اما پیش از طالبان و در زمان حکومت پادشاهی افغانستان، زنان وضعیت نسبتاً مطلوبی داشتند. مادر امیر نمونهای از زنان آن دوره است:
«مادرم، سوفیا اکرمی، خانمی با تحصیلات عالیه که از نجیبترین، زیباترین و فرهیختهترین خانمهای کابل به حساب میآمد و نه تنها توی دانشگاه ادبیات تدریس میکرد، بلکه از تبار خانوادة سلطنتی هم بود که پدرم برای به رخ کشیدن این حقیقت جلوی ناباوران، او را به شوخی «شاهزادهخانم من» خطاب میکرد» (حسینی، 1384: 20).
با این حال، پدر امیر از اینکه پسرش به حکم وراثت، خلق و خوی مادر خویش را یافتهاست و به شعر و ادبیات علاقهمند است، ناراضی و خشمگین مینماید.
بُعد بیرونی زنان این داستان، همان بُعد درونی آنان است و آنان همان گونه رفتار میکنند که میپندارند. از دیگر زنان داستان (صنوبر، زن حسن، مادر ثریا) نیز به عنوان نمایندگان زن سنّتی، تنها نامی و نقشی بسیار محدود و کمرنگ در داستان انعکاس یافتهاست:
«زنان این رمان نمایندگان تمام زنان مظلوم و ستمدیدة افغانستان هستند که بهراحتی قابل دسترسی، توهین و تجاوز هستند: «یک روز داشتیم برای تماشای یک فیلم جدید ایرانی از خانةمان میرفتیم به سینمازینب، که از توی سربازخانة بغل مدرسة راهنمایی استقلال میانبر زدیم... وارد زمین خاکی وسیعی شدیم که پُر بود از تانکهای کهنه و اسقاطی و گردوخاکگرفته... یکی از سربازها داد زد: آهای تو! من میشناسمت... هی تو هزارهای! مادرت را میشناختم، میدانستی؟ خوب هم میشناختمش کنار آن نهر از پشت گرفتمش... عجب چیز با حالی بود! بعداً توی تاریکی سینما، صدای هِقهِق حسن را از صندلی بغلی شنیدم» (همان: 11).
در جایی دیگر، رحیمخان اعتراف میکند، پدر امیر بلافاصله پس از مرگ همسرش (که بهدست آوردن او را پیروزی غرورآمیزی برای خود میدانست)، با صنوبر که همسر خدمتگذارش است، رابطة نامشروع برقرار نموده، حسن محصول این رابطه است (همان: 252). در نمودی دیگر، همسر حسن به سبب صحبت کردن با صدای اندکی بلندتر از معمول در بازار و در مقابل دیدگان حسن، از یک جوانک طالبان کتک میخورد:
«فرزانهجان از دستفروش قیمت سیبزمینی را پرسید، اما او صدایش را نشنید. به گمانم طرف کَر بود. برای همین با صدای بلند پرسید و ناگهان یک جوانک طالبان دوید و آمد و با چماغش زد به رانهای فرزانه جان...، اما من چه کار میتوانستم بکنم، جز اینکه همانجا بایستم و کتک خوردن زنم را تماشا کنم؟» (همان: 244).
4ـ2. تأثیر نژاد و ریشههای قومی در نابرابریهای اجتماعی و تحولات سیاسی افغانستان
4ـ2ـ1.ساختار قومیـ قبیلهای در افغانستان
4ـ2ـ1ـ1. بزرگترین و مهمترین قوم افغانستان (از نظر سیاسی)، پشتونها هستند که در نواحی شرقی و جنوب شرقی ساکناَند و بزرگترین زمینداران افغانستان هستند. آنها خود را منتسب به قوم بنیاسراییل میدانند. آصف، پدر امیر، رحیمخان و خود امیر نمایندگان این قوماَند که تفاوت دیدگاهها و میزان تعصب آنان در داستان، ظلمگرایی و تعصب مطلق این قوم را نفی میکند. پشتونها حنفیمذهب هستند و از قبایل متعددی همچون درانیها و بارکزیها که ظهیرشاه از این قبیله بود، تشکیل شدهاند.
4ـ2ـ1ـ2. دومین قوم بزرگ افغانستان، قوم فارسیزبان و تاجرپیشة تاجیک است که خانوادههای آن بیشتر در غرب افغانستان پراکندهاند و در شهرهای بلخ، هرات، نیروز و بدخشان سکنی دارند. تاجیکهای شمال، حنفی و تاجیکهای غرب، شیعه هستند. پس از سقوط رژیم مارکسیستی افغانستان، کشمکش میان تاجیکها و پشتونها بالا گرفت و میان «برهانالدین ربّانی» و «احمدشاه مسعود» که تاجیک هستند و «گلبدین حکمتیار» که پشتون است، رقابت سیاسی شدت یافت.
4ـ2ـ1ـ3. سومین قوم عمدة افغانستان که حسن و پدرش در این داستان نمایندگان این قوم هستند، هزارهایها هستند که ترکیبی از نژاد سفید و زردند. آنان در مرکز افغانستان ساکن بودند و به زبان فارسی صحبت میکردند و همواره از اقوام تحت سلطه و به نوعی بردة پشتونها بودند.
4ـ2ـ1ـ4. چهارمین قوم، ازبک هستند. ترکزبانند و در تمام سطح کشور پراکندهاند و از نظر سیاسی قوم متنفذی نبودند (بشیریه، 1374: 284ـ287).
خالد حسینی در اثر خود بیشتر به دو قوم غالب افغانستان، یعنی پشتونها (50 درصد) و هزارهها (25 درصد) اشاره دارد، اما به طور ضمنی نیز از تاجیکها و ازبکها نام میبرد. البته اقوام کوچکتر دیگری نیز همچون بلوچها و ترکمنها در افغانستان ساکن هستند که در سرنوشت سیاسی افغانستان تأثیر چندانی نداشتهاند.
کشمکشهای نژادی و قومی پیوسته در زندگی سیاسی، تکوین و اضمحلال دولتها نقش داشتهاند. قومیت و نژاد عامل بازدارندهای برای پیشرفت و ترقی اقلیت جامعه و گاه مانعی بر سَرِ راه قوم اکثریت محسوب میشوند. در تاریخ اندیشههای اجتماعی و سیاسی، اندیشة برتری نژادی و قومی از اندیشههای بسیار کهن و رایج است؛ چنانکه این واقعیت در رمان مذکور بهوضوح عنوان شدهاست:
«در همان ایام، یک روز توی اتاق مطالعة بابا داشتم وسایلش را زیرورو میکردم که یکی از کتابهای قدیمی و تاریخی مادرم را پیدا کردم. نویسندهاش یک ایرانی بود به نام خرّمی... . از اینکه دیدم یک فصل کامل به تاریخ هزارة جایَت اختصاص داده شده، تعجب کردم. آنجا خواندم که قوم من، پشتونها، به هزارهایها ظلم و ستم کردند و آنها را به ستوه آوردند. نوشته بود هزارهایها در قرن نوزدهم کوشیدند علیه پشتونها قیام کنند، اما پشتونها با خشونتی توصیفناشدنی آنها را سرکوب کردند. قوم من هزارهایها را قلع و قمع کردند، آنها را از سرزمینشان بیرون راندند، خانههایشان را به آتش کشیدند و زنانشان را فروختند» (حسینی، 1384: 13).
ارسطو استدلال میکرد که برخی از نژادها ذاتاً سرور و برخی ذاتاً بردهاند. برخی نویسندگان نیز ریشة تفاوتهای طبقاتی را در تفاوتهای نژادی جستجو کردهاند. طبعاً چنین تصوراتی خالی از مبانی استدلالی و عقلی است، ولی نَفْس تصور نابرابری نژادی و برتری یکی بر دیگری، عواقب و کشمکشهای سیاسی عمدهای را در پی داشتهاست؛ چنانکه در اثر مورد بحث نیز تفاوتهای قومی و تعارضات مذهبی بهوضوح مشاهده میشود؛ مثلاً «امیر» همبازی وفادار و همیشگی خود را تنها به سبب هزارهای بودن، دوست خود نمیپندارد و پیوسته او را به عنوان یک همبازی در نظر دارد: «غلبه بر تاریخ، کار آسانی نیست. بر مذهب هم همینطور. در نهایت، من (امیر) پشتون بودم و او (حسن) هزارهای؛ من سنّی بودم و او شیعه، و هیچ چیز نمیتوانست این وضع را عوض کند، هیچ چیز!» (همان: 31) او حتی گاهی حسن را میآزارد و در توجیه گناهکار دانستن خود در تجاوز آصف به حسن، او را تنها یک قربانی برای رسیدن به مقاصدش میداند. «آصف» به عنوان نمایندة یک پشتون متعصب طالبانی، در تأیید افکار نژادپرستانة خود، با غرور و افتخار به قتلعام هزارهایها در مزارشریف اعتراف میکند و آن را اجرای مطلق دستورهای الهی میخواند (ر.ک؛ همان: 311). وحشیگری و مردمآزاری آصف، کینهجویی، دشمنی و تجاوز او به حسن و سهراب، همسو با باورهای نژادپرستانة باطن سیاه و تاریک اوست که با بُعد اجتماعی شخصیت او کاملاً همخوانی دارد. «رحیمخان» دیگر شخصیت پشتون این رمان است که به دلیل تعصبات نژادپرستانة خانوادة خود، از ازدواج با دختر هزارهای مورد علاقهاش بازمیماند. «پدر امیر» نیز به دلیل عرف حاکم و تفکر رایج بر جامعه، نمیتواند حسن را به عنوان پسر واقعی خود قبول نماید و با او چنان رفتار کند که با امیر؛ چراکه او علاوه بر نامشروع بودن، یک هزارهای است. در جایجای این کتاب میتوان موارد بسیاری از این دست را مشاهده نمود.
در جامعهشناسی سیاسی، مبحث اقلیتهای قومی و ملی و نیز رابطة آنها با قدرتهای دولتی، مقولة مهمی است. اقلیتهای ملی دربارة گروههای قومی و فرهنگی خاصی بهکار میرود که در درون کشوری به سر میبرندکه دولتِ آن تحت سلطة قوم دیگری است؛ چنانکه حکومت افغانستان پس از بازپسگیری از دست طالبان، همچنان تحت سلطة فکری و اجتماعیـ سیاسی طالبان به نمایندگی از قوم بزرگ پشتون است.
نتیجهگیری
آنچه از این مقاله برمیآید، این است که خالد حسینی سه دورة متفاوت تاریخ سیاسی (پادشاهی، جمهوری و حکومت طالبان) افغانستان در قرن معاصر در برابر دیدگان خواننده گشودهاست. ابتدا تصویری زیبا با نمادهای بادبادک، درخت انار و خانههای پُرگل و امن از افغانستانی آرام، متمدن، رو به پیشرفت با مردمانی که در عقیدة خویش آزادند و زنانی که میتوانند تحصیل کنند و از حداقلهای حقوقی برخوردارند و امنیت فراگیر در دورة پادشاهی به نمایش میگذارد. سپس در تأکید بر نبودِ آمادگی و کافی نبودن زیرساختهای موجود برای پذیرش نظام جمهوری، افغانستانی ناامن، فضایی توأم با خفقان، جنگ، ویرانی و ترس را به تصویر میکشد که این نظام در پایان به سلطة طالبان میانجامد. اما در تمام این دورهها، قوم پشتون قویترین و مسلط بر جامعه بودهاند. لذا در جامعهای که حاکمیت آن تنها به دست قوم متعصب خاصی است که در اکثریت هستند، قومیت و نژاد، عامل بازدارندهای برای پیشرفت و ترقی اقلیت جامعه و مانعی بر سَرِ راه قوم اکثریت محسوب میشود.
تداوم قدرت گروههای سنتی و اقوام غالب به عنوان عامل بیرونی موجب کاهش استقلال عمل دولتهای غیرهمسو با آنها میشود. جامعة افغانستان به موجب شکافها و تعارضات داخلی خود در بر گیرندة گروهها، اقوام، طبقات و نیروهای گوناگونی است. برخی طبقات اجتماعی ذاتاً ماهیتی اقتصادی دارند، اما برخی دیگر نظیر روشنفکران، روحانیون، نظامیان و اقلیتهای مختلف فرهنگی و قومی، اساساً اقتصادی نیستند، بلکه برحسب شأن و منزلت اجتماعی، آموزشی، حوادث و شرایط تاریخی ویژه پدید میآیند؛ چنانکه طالبان به رهبری ملاّ عمر و به نمایندگی از طبقة روحانیون، و القاعده به رهبری بنلادن به نمایندگی طبقاتی با آموزشهای ویژه بودند. همچنین، پدر امیر به نمایندگی از طبقة سرمایهداران و امیر و عمورحیم به نمایندگی از طبقة روشنفکران، و پدر حسن و حسن نمایندة طبقة اقلیتهای فرهنگی و قومی میباشند. افزون بر این، در تحلیل متن رمان به روش ساختگرایی گلدمن، هر یک از نامبردگان فوق تنها یک فرد نیستند، بلکه به عنوان نمایندگان گروهی که ذیل آن قرار میگیرند، جهانبینی خاص طبقة خود را القا میکنند.