Document Type : Research Paper
Authors
1 استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه الزهرا(س)، تهران، ایران
2 دانشجوی دکتری ادبیات عرفانی دانشگاه الزهرا(س)، تهران، ایران
Abstract
Keywords
«پیرنامه» معادل فارسی کتاب «مقامات» یا «مناقب شیخ و عارف» است. اگر تذکرهها را به دو گروه عمومی و فردی تقسیم کنیم، کتابهای مقامات یا پیرنامهها در گروه دوم قرار میگیرند. تفاوت تذکرههای عرفانی فردی، مانند اسرارالتوحید با تذکرههای عرفانی عمومی، مانند طبقاتالصوفیه در این است که به جای معرفی عرفای مختلف به ترتیب زمانی، اقلیمی، موضوعی و...، تنها به بیان احوال و اقوال یک عارف میپردازد و بیشتر بر ریاضتها و کرامتهای وی تأکید میشود. یکی از مشایخی که پیرنامههای زیادی دربارة او نوشته شده، شیخ عبدالقادر گیلانی است. در این مقاله، ابتدا سیمای شیخ با استفاده از پیرنامهها و نیز کتب تاریخی معتبر، نمایان میشود و آنگاه تمام آثار و پیرنامههای فارسی و عربی وی معرفی میشود که برخی از آنها رسالههای خطی کوتاهی هستند و نامشان در کتاب یا مقالهای ذکر نشدهاست. سپس به بررسی و مقایسة ویژگیهای کلی پیرنامههای نوشتهشده دربارة این شیخ بزرگ تا قرن دهم هجری قمری پرداخته میشود. این پیرنامهها عبارتند از: بهجةالأنوار و معدنالأسرار، ترجمة خلاصةالمفاخر، قلائدالجواهر، مناقب غوثیه، غبطةالناظر فی ترجمةالشیخ عبدالقادر الجیلانی.
پیشینة پژوهش
در معرفی و بیان ویژگیهای پیرنامههای عبدالقادر گیلانی و به طور کلی، دربارة معرفی کامل عبدالقادر و آثار او نیز پژوهشی مستقل انجام نشدهاست. تنها حیدر شجاعی (1393) در مقدمة رسائل عبدالقادر گیلانی بهاختصار به زندگی و برخی از آثار شیخ عبدالقادر اشاره کردهاست و رشید عیوضی (1352) در مقالهای با عنوان «مختصری در شرح حال و آثار شیخ عبدالقادر گیلانی» که در شمارة 107 نشریة زبان و ادب فارسی بهچاپ رسیدهاست، به بیان زندگی و ذکر آثار شیخ با استفاده از چند منبع تاریخی محدود پرداختهاست و آثار و پیرنامههای او را بررسی نکردهاست. نگارندگان در این مقاله تلاش میکنند تا با جستجو در کتب تاریخی و پیرنامههای نوشتهشده دربارة عبدالقادر، این شیخ بزرگ و آثار او را معرفی کنند، پیرنامههای نوشتهشده دربارة وی را به مخاطب بشناسانند و ویژگیهای پیرنامههای او را تا قرن دهم هجری قمری بررسی و با هم مقایسه کنند. در پژوهش حاضر، به این پرسشها، پاسخ داده میشود:
ـ پیرنامههای نوشتهشده دربارۀ عبدالقادر گیلانی چه ویژگیهایی دارند؟
ـ چه اندازه از یکدیگر تأثیر پذیرفتهاند؟
ـ چه سیر تحولی را از قرن ششم تا دهم هجری قمری طی کردهاند؟
1. بحث و بررسی
1ـ1. معرفی شیخ عبدالقادر گیلانی
1ـ1ـ1. آثار تاریخی برجستهای که به احوال عبدالقادر گیلانی اشاره کردهاند
علاوه بر پیرنامههایی که دربارة عبدالقادر نوشتهشدهاست و در این مقاله به طور کامل بررسی خواهند شد، کتابهایی تاریخی نیز به زندگی او پرداختهاند. کهنترین اثر تاریخی دربارة شرح احوال عبدالقادر گیلانی، المنتظم فی التاریخ الأمم والملوک اثر ابنجوزی است که به دلیل همدوره بودن ابنجوزی با عبدالقادر، در شناخت عبدالقادر اهمیت بسیاری دارد. ابنجوزی در این کتاب دربارة کرامات عبدالقادر سخنی به میان نیاوردهاست، اما مجالس وعظ او را شکوهمند و پرجمعیت میداند. کتاب کهن دیگری که به شرح احوال عبدالقادر میپردازد، مرآة الزمان فی تاریخ الأعیان نوشتة نوادة ابنجوزی است. دربارة زندگی و کرامات عبدالقادر میتوان از دو اثر ارزشمند دیگر به نامهای سِیرُ أعلامِ النُبَلاء والعِبرُ فی مِن غِبَر از ذهبی (د. 748 ق.) یاد کرد. فواتُ الوَفَیات اثر ابنشاکر (د. 764 ق.) نیز به زندگی و کرامات شیخ عبدالقادر اشاره کردهاست و عبدالله یافعی یمنی (د. 768 ق.) نویسندة خلاصةالمفاخر فی مناقب شیخ عبدالقادر، در کتاب تاریخی خود با نام مرآة الجنان و عبرة الیقظان فی معرفة حوادث الزمان، به زندگی، کرامات و شهرت مجالس وعظ عبدالقادر گیلانی اشاره میکند.
1ـ1ـ2. نگاهی به زندگی شیخ عبدالقادر گیلانی
عبدالقادر بن أبیصالح جنگیدوست، به اعتقاد برخی در سال 470 هجری قمری (ر.ک؛ شطنوفی، 1423ق.: 171؛ ابنجوزی، 1992م.: 173) و به اعتقاد برخی دیگر در 471 هجری قمری (ر.ک؛ جامی، 1370: 507)، در «نیف» نزدیک گیلان (ر.ک؛ زرینکوب، 1363: 165) و به اعتقاد شطنوفی، در قریة «جیل» عراق زاده شد. نسب او به علیبن أبیطالب میرسد (ر.ک؛ شطنوفی، 1423ق.: 171) و این موضوع با اسم «جنگیدوست» در عنوان پدرش که معرف نژاد کُرد یا دیلمی است، مغایرت دارد (ر.ک؛ زرینکوب، 1363: 165). عبدالقادر به القابی نظیر «سیدالطوائف»، «علم الأولیاء»، «شیخ الحنابله»، «غوث»، «غوث اعظم» و «باز اَشهب» معروف است. معروفترین لقب او، «محییالدّین» است که بنا بر روایتی تمثیلگونه، این لقب را به دلیل زنده و شاداب کردن بیماری در حال مرگ که خود را دین اسلام معرفی کرده بود، به او دادند (ر.ک؛ جامی، 1370: 519ـ520؛ یافعی، 1427ق.: 179 و نسخة خطی ترجمة خلاصةالمفاخر، 1223ق.: 64). پدرش، «سیّد موسی جنگیدوست»، فرزند «سیّد عبدالله گیلانی» بود (ر.ک؛ مدرس تبریزی، 1369، ج 5: 252). مادر او، «امّ الخیر فاطمه» دختر «عبدالله صومعی»، زنی نیکو و صالح بود (ر.ک؛ شطنوفی، 1423ق.: 173 و یافعی، 1970م.، ج3: 35). در شصتسالگی فرزندی به دنیا آورد (ر.ک؛ شطنوفی، 1423ق.: 173 و یافعی، 1970م.، ج3: 351) که در ماه رمضان از شیر خوردن خودداری میکرد (ر.ک؛ زرینکوب، 1363: 165). عمة شیخ، «امّ محمد»، زن پارسایی بود که داستان کرامات وی در گیلان معروف است. جامی میگوید: «مردم گیلان وقتی برای رفع خشکسالی از امّ محمد دعای باران خواستند. او جلوی خانهاش را جارو کرد و از خداوند خواست بر آن آب بپاشد، طولی نکشید که باران آمد!» (جامی،1370: 519ـ520). عبدالقادر در کودکی، هنگامیکه روز عرفه گاوی را برای شخم زدن به کشتزار برده بود، گاو به او میگوید: ای عبدالقادر! تو برای این کار خلق نشدهای. وی هراسان به بام خانه میرود و در آنجا با صحنة حاجیان در عرفات روبهرو میشود. او پس از این حادثه با کسب اجازه از مادر، برای آموختن دانش به بغداد میرود (ر.ک؛ جامی، 1370: 507 و شطنوفی، 1423ق.: 167ـ168). در هجده سالگی وارد بغداد میشود و این سال، همان سالی است که امام محمد غزالی تدریس در نظامیه را ترک کرد و با لباس صوفیه و به بهانة حج از بغداد بیرون رفت (ر.ک؛ همان: 171). به موجب روایات، عبدالقادر خضر را بر دروازة شهر میبیند و او مانع از ورود عبدالقادر به بغداد میشود. سرانجام، پس از گذشت هفت سال و پس از تحمل ریاضتهای طولانی به دستور خضر به بغداد میآید (ر.ک؛ زرینکوب، 1363: 165). زندگی در بغداد چنان برای عبدالقادر دشوار بود که تصمیم میگیرد آنجا را ترک کند، اما حمّاد دباس او را از این کار بازمیدارد (ر.ک؛ ذهبی، 1993م.: 445ـ446). به هر حال عبدالقادر حدود 25 سال در بیابانها و خرابهها به کسب تجارب عرفانی پرداخت. سالها فرار عبدالقادر بیشباهت به فرار غزالی نیست، با این تفاوت که فرار غزالی پس از سالها تدریس در نظامیه و در پی کسب حقیقت بود، اما فرار عبدالقادر در طی منازل سلوک و در ادامة تجارب عرفانی بود (ر.ک؛ زرینکوب، 1363: 86). زندگی عبدالقادر در بغداد به دو دورة تحصیل و تدریس تقسیم میشود. در دورة تحصیل علم، به مجلس علما رفتوآمد میکرد و فقه حنبلی و شافعی را با ادب عربی نزد استادان عصر آموخت، اما به نظامیه نرفت. اساتید او در فقه و اصول، «ابوالوفا ابنعقیل» و «قاضی ابوسعد المبارک المخرمی» بودند و علم حدیث را از «ابومحمد جعفر سراج» آموخت. پیر و مراد او در تصوف ظاهراً «حمّاد بن مسلم دباس» بود. دباس، امّی بود، اما دَرِ معرفت را به روی او گشود (ر.ک؛ جامی، 1370: 510). عبدالقادر خرقة خود را از قاضی ابوسعد مخرمی دریافت کرد و علوم ادبی را از ابوزکریا تبریزی آموخت (ر.ک؛ همان: 165ـ166). بر هر دو مذهب شافعی و حنبلی فتوا میداد. سالها به مکه و شوشتر سفر کرد و پس از سالها امتناع از تأهل، بنا بر گفتة خود او به اشارة رسول اکرم(ص) ازدواج کرد و چهار همسر برگزید. مرحلة دوم از زندگی عبدالقادر در بغداد، به وعظ و تعلیم گذشت (ر.ک؛ تأدفی، 1369: 155). گویند نخستینبار به اشاره و دستور «خواجه یوسف همدانی» به وعظ پرداخت (ر.ک؛ زرینکوب، 1363: 167). خواجه یوسف از او خواست برای مردم صحبت کند و عبدالقادر گفت: «من عجم هستم! چگونه برای فصحای بغداد صحبت کنم؟» که در نهایت، عبدالقادر با اصرار خواجه یوسف به سخنرانی پرداخت (ر.ک؛ ذهبی، 1993م.: 441). در روایات دیگری آمدهاست که پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) از او خواستهاند برای مردم بغداد صحبت کند و او به عجز خود در برابر فصحای بغداد اشاره کردهاست. ایشان آب دهان خود را در دهان او ریختند تا بتواند با موعظهای شایسته، مردم را به راه راست دعوت کند (ر.ک؛ شطنوفی، 1423ق.: 58). بنابراین، عبدالقادر در سال 521 هجری قمری وعظ را آغاز کرد (ر.ک؛ جامی، 1370: 508). در سیزده علم به تدریس پرداخت و در فقه، حدیث و تفسیر تبحر داشت و بر دو مذهب شافعی و حنبلی فتوا میداد (ر.ک؛ شطنوفی، 1423ق.: 225). به اعتقاد زرینکوب، مجالس عبدالقادر مخصوصاً از وقتیکه حنابله خواستند یک نفر از هممذهبان خود را به رخ اشاعره بکشند، شهرت و اعتبار یافت و قبل از این تاریخ، اهمیت چندانی نداشت (ر.ک؛ زرینکوب، 1363: 167). مجالس وعظ او که صبحهای جمعه و شبهای دوشنبه در مدرسه و صبحهای یکشنبه در خانقاه دایر میشد، شور و ازدحام زیادی داشت و غیر از وعظ، شامل درس فقه، حدیث و تفسیر نیز بود (ر.ک؛ همان: 167). از مشهورترین شاگردان او میتوان از «محمد أوانی» معروف به «ابنقاید»، «ابوسعود و ابوسعد عبدالکریم بن عبدالجبار تمیمی سمعانی» یاد کرد (ر.ک؛ ذهبی، 1993م.: 301). علاوه بر شاگردانش، بسیاری از مشایخ مانند «شهابالدین سهروردی» با عبدالقادر مصاحبت داشتهاند (ر.ک؛ جامی، 1370: 473). عبدالقادر در سال 561 هجری قمری در نود سالگی از دنیا رفت و در مدرسهاش به خاک سپرده شد (ر.ک؛ ذهبی، 1993م.: 450) و به سبب ازدحام جمعیت، او را هنگام شب به خاک سپردند (ر.ک؛ ابنجوزی، 1992م.: 622).
1ـ1ـ3. شخصیت و اخلاق شیخ عبدالقادر گیلانی
ابوالحسن ندوی از علمای مسلمان هندی قرن بیستم است که کتاب بسیار کمحجم او دربارة شخصیت عبدالقادر با نام آشنایی با شخصیت و افکار امام عبدالقادر گیلانی از این نظر ارزشمند است که از کتب تاریخی معتبر، برخی از مناقبنامهها و نیز آثار عبدالقادر برای شناساندن شخصیت این عارف بزرگ به صورت مستند استفاده کردهاست. در این مقاله نیز برای شناساندن برخی از ویژگیهای عبدالقادر از این کتاب استفاده شدهاست. شیخ موفقبن قدّامه، صاحب المغنی دربارة عبدالقادر میگوید: «همة عمرم کسی را ندیده بودم که به اندازة حضرت عبدالقادر فقط به خاطر خدا مورد اکرام و احترام باشد» (ندوی، 1382: 19). شعرانی در الطبقات الکبری خصوصیات اخلاقی او را مانند بزرگواری، همنشینی و محبت نسبت به فقرا، خردسالان، بیماران و همسایگان بیان میکند و تأدفی در قلائد الجواهر میگوید: «در بعضی مواقع که قرار بود خلیفه یا مسئولی به خدمتشان برود، قبلاً از جای برمیخاست و درون اتاق قدم میزد تا به هنگام ورود او و به سبب احترامش مجبور نشود از جای خود برخیزد» (همان: 20). ابنرجب در طبقات الحنابله میگوید: «در مسایل مربوط به صفات خدای متعال، قضا و قدر و... پیرو سنّت و در مقابله و مباحثة فکری، با مخالفان بسیار تلاشگر و جدّی بود» (همان: 29). شیخ عبدالقادر گیلانی در توحید و بیتوجهی به غیرخدا اخلاص داشت. او در مقالة شصتودوم فتوحالغیب میگوید: «تا کی خو گرفتن به عادات؟ تا کی مخلوقپرستی و انسانپرستی؟ تا کی بیفکری و سبکمغزی و دنیادوستی؟ تا کی توجه و امید به غیرخدا؟» (همان: 50). عبدالقادر در یکی از سخنرانیهایش که در کتاب الفتح الرّبانی و در مجلس بیستم آن آمدهاست، چنین میفرماید: «تویی که به خود، به مردم، به پول سرمایه، به خرید و فروش، به سلطان و حاکم و... اعتماد و توکل نمودهای، بدان که همة آنها در حقیقت، خدای تو شدهاند» (همان: 62).
سعدی شیرازی در باب دوم گلستان حکایتی دربارة زهد و تقوای عبدالقادر دارد و میگوید: «عبدالقادر گیلانی را رحمةالله علیه، در حرم کعبه دیدند روی بر حصبا نهاده، همیگفت: ای خداوند! ببخشای، وگرنه هر آینه مستوجب عقوبتم. در روز قیامتم نابینا برانگیز تا در روی نیکان شرمسار نشوم» (سعدی شیرازی، 1374: 87).
زرینکوب میگوید برخی از ادعاها و سخنان رعونتآمیزی که به شیخ نسبت دادهاند، با اخلاص و تواضعی که در مواعظ او سراغ داریم، متناقض است. بنابراین، باید این دعاوی را مردود و یا از نوع شطحیات دانست (ر.ک؛ زرینکوب، 1363: 171). یکی از معروفترین شطحیات او، جملة «قَدَمی هَذِهِ عَلَی رِقبَةِ کُلِّ وَلیِ الله: گام من بر شانة تمام اولیای خداست» است. جامی میگوید وقتی این عبارت را بیان کرد، گروهی از مشایخ سرهایشان را به نشانة تواضع پایین آوردند (ر.ک؛ جامی،1370: 529). از شطحیات دیگر، عبدالقادر این سخن است که: « عَثَرَ الحلاّجُ و لَم یَکُن فی زَمانِهِ مَن یَأخُذُ بِیَدِهِ و لَو أَدرَکتُهُ ِلأَخَذتُ بِیدِهِ: حلاج به لغزش افتاد و در روزگار او کسی نبود که دستش را بگیرد و چنانچه من در روزگار وی میبودم، از او دستگیری میکردم» (شطنوفی، 1423ق.: 196). ابنعربی در باب دویستوبیستوچهارم از فتوحات مکیه دربارة شناخت عینالتّحکم، ضمن اشاراتی به حکایات عبدالقادر گیلانی میگوید: «عینالتحکم نزد صوفیه عبارت از تصرف است برای اظهار خصوصیت به زبان انبساط ـ در دعا ـ و این نوعی از شطح است» (ابنعربی، 1385، ج9: 494). ابنعربی میگوید در باب تحکیم از صالحان، بهویژه عبدالقادر گیلانی، حکایات بسیاری وجود دارد. سپس حکایتی را چنین نقل میکند: «او در بغداد بود و او را در "سن" ملاقات کردیم و مانند کسی که سجده کرد و سوگند خورد سرش را از سجده برنمیدارد، مگر آنکه باران را فرود آرد، خداوند هم سوگندش را راست کرد و مانند کسی که تشنه بر چاهی ایستاده بود و وی را ریسمان و داری نبود، گفت: اگر آبم ندهی، خشمناک میگردم. در دَم آب از دهانة چاه بیرون زد. از او پرسش شد که بر چه کسی خشم گرفتی؟ گفت: بر نَفْسم و آن را از آب بازمیداشتم» (همان: 496ـ497). صاحب فتوحات مکیه در باب سیصدونَوَدوهفتم، هنگامیکه دربارة آدابدانان و شطاحان سخن میگوید، صاحبان این مقام را بر دو بخش تقسیم میکند و میگوید: «برخی از آنان کسانی هستند که ادب زبان را حفظ مینمایند؛ مانند ابویزید. برخی دیگر کسانی هستند که شطحیات بر آنان غلبه دارد و این به واسطة تحققشان به حق است؛ مانند عبدالقادر که علوّ و بلندی را بر همردیفانش ظاهر میکرد. این کار نزد گروه نخست در طریقت بیادبی است، اما آن کس که به خدا بر خدا شطح میگوید، ادبش با خدا از کسی که بر امثال خودش شطح میگوید، بیشتر است؛ زیرا خداوند شطح بر خودش را میپذیرد، اما مخلوق بر خودش شطح را نمیپذیرد. بنابراین، گویندۀ شطح گاهی بدون هیچ قصد و عمدی بر خداوند دروغ میبندد، در حالی که او دروغ نگفته، بلکه مانند هیولای کُل است که هر صورتی را در عالم میپذیرد» (ابنعربی، 1388، ج13: 142ـ143).
2. آثار شیخ عبدالقادر گیلانی
2ـ1. آثاری که بیتردید به عبدالقادر گیلانی تعلق دارد
2ـ1ـ1.الغنیةُلِطالبی طریقُ الحق
این کتاب مجموعهای از مواعظ شیخ عبدالقادر گیلانی به زبان عربی است. هرچند بهندرت الفاظ و اصطلاحات خاص صوفیه را در مجالس خود بهکار میبرد، اما در بیشتر آنها مانند یک واعظ سخن میگوید تا یک صوفی. بنابراین، میتوان دلیل عمدة نفوذ کلام و شهرت آثارش را میان عموم مردم، اخلاص و ایمان فوقالعادهی او دانست (ر.ک؛ زرینکوب، 1363: 168). این کتاب شامل پنج بخش فقه، عقاید، مجالس، فضایل اعمال و آداب مریدان است. در بخش نخست، یعنی فقه، به عبادات و سنتهای مختلفی مانند وضو، تیمم، زکات، حج و... میپردازد. در بخش دوم، یعنی عقاید، دربارة معرفت صانع، اعتقاد به نَوَدونُه اسم خداوند و... سخن میگوید. بخش سوم، یعنی مجالس، به توضیح دربارة آداب اسلامی و مسایل دینی مختلف، مانند آداب روزه، توبه از گناهان مختلف و... اختصاص دارد. بخش چهارم، فضایل اعمال را مانند فضیلت کلّی روزه، فضیلت نماز میان مغرب و عشا و... بیان میکند و بخش پنجم شامل آداب مریدان است و مسایلی را مانند آداب فقرا در سماع، آداب فقرا هنگام غذا خوردن، همنشینی با دوستان و... توضیح میدهد.
ترجمۀ فارسی این کتاب به سال 1394 از سوی نشر آراس در سنندج به چاپ رسیدهاست. شیخ عبدالقادر گیلانی در فصل «آداب فقرا در سماع» میگوید:
«از جمله آداب سماع آن است که با تکلف و تصنع به سماع نپردازند و از روی اختیار به آن روی نیاورند. زمانی که سماع رخ میدهد، حقّ شنونده آن است که شرط ادب را ادا کند، با قلب خویش به ذکر پروردگار بپردازد و قلب خود را از ضربههای غفلت و نسیان حفظ کند. هرگاه چیزی به گوش وی بخورد که قرائتکنندة قرآن بر این باور باشد که از جانب خداوند ـ عزّ وجلّـ است و اموری را از عالم غیب به وی معرفی میکند که موجب ترغیب، ایجاد انس، افزایش اقدام به عبادت خداوند ـ عزّ وجلّـ و یا... میگردد، فوراً به کاری اقدام کند که به ذهن وی متبادر میگردد. اما اگر سماع به گونهای باشد که گویی زبان قاری، زبان اوست و چنان شود که گویی اوست که از طریق آنچه که قاری قرائت میکند، حق را مورد خطاب قرار میدهد، در این صورت، آنچه را که در قلب خویش مییابد، با حقّ عبودیت و آداب شریعت، موافق و سازگار است و به طور کلّی، در طریقت و علم حقیقت، امری وجود ندارد که با آداب شریعت مخالف باشد. بر فقیر واجب است تا جایی که امکان دارد، سکون داشته باشد و حشمت شیخ را مراعات کند، اما اگر امری غالب و مسلط بر وی وارد آید، به اندازة غلبه، حرکت را به آن امر تسلیم کند. زمانی که غلبه ساکن شود، برای رعایت حشمت آن شیخ، سکون برای او بهتر است. در صورتیکه فقیر قول فرودست را جایگزین قول بهتر نماید، یعنی هرگاه بنا به عادت اهل این روزگار، ابیات (شعر) را جایگزین قرآن کند، برای او شایسته نیست که قاری و قوال را طلب کند... . شایسته است که فقیر در حال سماع از دیگری کمک نگیرد، اما اگر سایر فقرا در هنگام حرکت از وی در خواست کمک کنند، به آنها کمک کند، که البته این امر، نشانة ضعف در حال است. اگر فقیر بر آیه یا بیتی به جنبوجوش و حرکت درآید، باید زمان این امر برای وی فارغ از هر گونه مزاحمتی گردد و اگر افراد حاضر نزد او اطلاع یابند، یا تقصیر و نقصانی را در وی ببینند، واجب است که این امر را بر وی پوشیده بدارند و آن را از وی تحمل کنند» (گیلانی، 1394: 1178ـ1179).
2ـ1ـ2. الفتحُ الربانی والفیضُ الرحمانی
این کتاب شامل شصت و دو مجلس شیخ عبدالقادر و حاصل جمعآوری سخنان او در ارشاد و تفسیر آیات قرآن، از سوی یک یا چند تن از شاگردان اوست. این سخنرانیها مربوط به سالهای 545ـ546 هجری قمری است و به عربی نوشته شدهاند. این کتاب را در بعضی نسخ، «ستّین مجالس» خواندهاند (ر.ک؛ زرینکوب، 1363: 168). مجالس الفتحُ الربانی و الفیضُ الرحمانی به موضوعاتی از قبیل اعتراض نکردن به خواست خدا، درخواست توانگری نکردن، توبه و... اختصاص دارد. در این کتاب، با توجه به موضوع مورد بحث، به تفسیر آیات مختلف پرداخته شدهاست و هنگام تفسیر برخی از آیات، لطایف و اشارات عرفانی نیز بیان شدهاست. ترجمة فارسی این کتاب به سال 1369 از سوی انتشارات احسان در تهران به چاپ رسیدهاست. شیخ عبدالقادر در مجلس دوازدهم که شامل موضوعات مختلفی، از قبیل عدم طلب از غیرخدا، توبه، پرهیز از دروغ، توجه نکردن به دنیا و... است، چنین میگوید:
«مریدان دنیا فراوانند و مریدان آخرت اندک. مریدان حق راستگویانند که در نهایت، کمی بوده و مانند کبریت احمر نایاب و نادرند... ؛ مانند پزشکانی ماهر در میان جامعة مریض ظاهر میشوند و به درمان امراض روحی خلق میپردازند» (گیلانی، 1369: 90).
در بخش دیگر این باب میگوید:
«دنیای فانی را به نعیم باقی بهشت بفروش. خداوند متعال میفرماید: Pوَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُO. ذکر قلب کجاست؟ ذکر باطن و معنی کدام است؟ بهشت برای روزهداران و برپایدارندگان نماز و برای دورگرفتگان از شهوات است. باغ و بوستان و خانة دنیا را به باغ و بوستان و خانة آخرت بفروش! در اعمالت چون و چرا نباشد. مردان خدا بسان سندانند که بر آن کوبیده میشود و صدایی برنمیآورد و مانند زمینی که پای بر آن میگذارند، فروافتاده و فروتن هستند. گروه راستان جز خدا چیزی نمیبینند، جز از خدا نمیشنوند، آنان را دلی است بدون زبان، آنها سرمشق زندگی خود و دیگرانند و همواره بر یک نهج و قاعدهاَند» (همان: 94).
2ـ1ـ3. فتوح الغیب
فتوح الغیب به زبان عربی و شامل هفتادوهشت مقاله است، با عنوانهایی مانند «در بیان آنچه که برای مؤمن لازم است»، «در نیکی و نیکوکاری»، «در امتحان»، «در مرگ معنوی» و... . عبدالقادر این خطابهها را که منعکسکنندة شرایط ناپایدار آن روزگار است، به مناسبتهای گوناگونی ایراد کردهاست. تقریباً او در هر یک از این خطابهها تأکید میکند که خرابی اجتماع و نبودن ثبات، نتیجة جهانبینی مادی مردم دربارة حیات است، سعادت راستین نتیجة گسترش و کمال هماهنگ شخصیت انسان است و آن زمانی میسر است که به نیازهای مادّی و معنوی او توجه دقیق شده باشد (ر.ک؛ حلبی، 1385: 442). ترجمۀ فارسی این کتاب به سال 1380 از سوی انتشارات کردستان در سنندج به چاپ رسیدهاست.
عبدالقادر در مقالة بیستویکم، یعنی «گفتگوی با ابلیس، علیه اللعنة» میگوید:
«ابلیس علیه اللعنة را در خواب دیدم، در حالی که من در میان جماعتی فراوان از مردم بودم. به قتل او تصمیم گرفتم. به من گفت: چرا میکشی، در حالی که گناهی ندارم؟ اگر مقدر شر و بدی شده باشد، من قادر به تغییر آن نیستم و اگر مقدّر نیک آمدهاست، قدرت تبدیل آن را ندارم و چیزی از دست من ساخته نیست؛ و شیطان در این حال به شکل یک نفر بیتکبر و شکسته و فقیر و نرم زبان به صورت درهم و گرفته بود و تارهایی مو بر چانه داشت و خلاصه چهرهای حقیر و کریه و حقارتآمیز داشت که بالأخره با وضعی شرمگین و ترسناک بر روی من لبخند میزد و این خواب در شب یکشنبه، 12 ذیحجةالحرام سال 516 بود و خداوند به تمام خیرات راهنما است» (گیلانی،1380: 51ـ52).
2ـ2. آثار منسوب به شیخ عبدالقادر گیلانی
2ـ2ـ1. جلاءالخاطر
جلاءالخاطر به زبان عربی نوشته شدهاست. شیوهای وعظگونه و چهلویک عنوان دارد. به نظر میرسد که دنبالة کتاب الفتح الربانی والفیض الرحمانی باشد؛ زیرا هر دو کتاب اسلوبی تقریباً یکسان دارند. جلاءالخاطر در بر گیرندة سخنان شیخ عبدالقادر دربارة دعوت به یکتاپرستی خالصانه، دوری از دنیا و تجملات آن، تمایل به آخرت، مراتب ذکر و بیان مراحل آن و... است. ترجمۀ فارسی این کتاب به سال 1376 از سوی انتشارات کردستان در سنندج به چاپ رسیدهاست. عبدالقادر در این کتاب دربارة محبت میگوید: «محبت مانند آتشی است در خانهای بدون در و کلید که شعلة آن از سقف خارج شود. محب درهای محبتش را میبندد و محبت خود را پنهان میکند تا وقتی شدت محبت بر او غلبه کند و از او ظاهر شود» (گیلانی، 1376: 40).
2ـ2ـ2. چهار رسالة کوتاه بانامهایرسالةُ فی الأسماء العظیمةِ للطریقِ إلی الله، رسالة نوریة، رسالة غوثیة و حلاجنامه
سه رسالة نخست به زبان عربی و حلاجنامه به زبان فارسی نوشتهشدهاست. حیدر شجاعی رسالههای عربی را به فارسی ترجمهکردهاست و هر چهار رساله به سال 1393 در مجموعهای به نام رسایل عبدالقادر گیلانی از سوی انتشارات مولی در تهران به چاپ رسیدهاست.
عبدالقادر در رسالة فیالأسماء العظیمةِ للطریقِ إلی الله، نامهای اصلی هفتگانه و نامهای فرعی ششگانة خداوند را برمیشمرد. برای هر یک از اسامی هفتگانه، عدد، رنگ، جایگاه، عالمی که در آن وجود دارد، تجلیگاه و ذکر خاصی را میآورد؛ به عنوان مثال، نام دوم را که «الله» است، چنین معرفی میکند:
«عدد آن، 78480 مرتبه، رنگ نورش زرد، جایگاهش در قلب، عالم آن برزخ، تجلیگاه آن طریقت، و ذکرش چنین است: «یا الله، یا الله، یا الله. دَلّنی بِک علیک وارزقنی الثباتَ عندَ وُجودِک حتّی أکونَ مُتأدباً به بین یَدَیک. یا الله، یا الله، یا الله. الهی بعَظِمتِک و جلالِک أرزِقنی حُبک. یا الله، یا الله، یا الله. إلهی إجعل قَلبَ عبدِک الضعیفِ مَظهراً لِذاتِک و مَنبَعاً لِآیاتِک یا الله، یا الله، یا الله» (گیلانی، 1393: 6 و 59).
عبدالقادر بعد از معرفی سیزده نام خداوند، به بیان انواع ذکر میپردازد. سپس بخش کوتاهی دربارة چگونگی عهد و بیعت در طریقت قادری وجود دارد که مریدانش آن را افزودهاند. در ادامة مطالب، دربارة خلوت، فواید و آداب و نتایج آن سخن گفته میشود. عبدالقادر سیر و سلوک الهی را بریدن از خواهشهای نفسانی و محو نشانههای آن میداند و میگوید:
«بدان ای دوست که سیر و سلوک به سوی خدای، کنایه از ترک خواهشهای نفسانی و محو نشانهها و انگیزههای آن و غلبه بر احکام طبیعتش است. تا آنگاه که از آن پاک شده، شایستة بهشت گردی و به سعادت دیدارش رسی. پس هر کس نمیرد، حق را نبیند؛ چنانچه گفته شده: بمیرید پیش از آنکه بمیرید. مرگ چهار نوع است: مرگ سفید، مرگ سرخ، مرگ سیاه و مرگ سبز. مرگ سفید، گرسنگی است. مرگ سرخ، مخالفت با هوای نفس است. مرگ سیاه، تحمل آزار است. مرگ سبز، پوشیدن خرقۀ وصلهدار است» (گیلانی، 1393: 19).
رسالۀ نوریه شامل نصایحی است که عبدالقادر برخی از آنها را با خطاب «ای پسر» بیان میکند؛ مثلاً میگوید: «ای پسر! اگر ثمره و میوة علم و حاصل و برکت آن نزد تو میبود، برای رسیدن به خواهش نفسانی هرگز دَرِ خانة پادشاه را نمیزدی که به خواهش نفسانی خویش برسی» (گیلانی، 1393: 33).
رسالۀ غوثیه سخن پروردگار با عبدالقادر است که او را با لقب غوث اعظم مورد خطاب قرار میدهد. در برخی از بخشها، حالت پرسش و پاسخ وجود دارد؛ به عنوان مثال عبدالقادر میگوید: «آنگاه پرسیدم معنای عشق چیست؟ فرمود: برای من عشق بورز و قلبت را از غیر من خالی بدار و فرمود: اگر ظاهر عشق را شناختی، آنگاه از عشق بینیاز شو، چون عشق حجاب میان عاشق و معشوق است» (همان: 46). در جایی دیگر میگوید:
«فرمود: ای غوث اعظم! در هیچ چیز همچون انسان ظهور و جلوه نکردم. پرسیدم: پروردگارا! جایگاهت کجاست؟ فرمود: من آفریدگار مکانم و جایگاهی ندارم. پرسیدم: پروردگارا! خوردنی و نوشیدنی تو چیست؟ فرمود: خوردنی و نوشیدنی من به فقیر خوراندن و نوشاندن است. پرسیدم: پروردگارا! فرشتگان را از چه آفریدی؟ فرمود: ای غوث اعظم! فرشتگان را از نور انسان و انسان را از نور ذاتم آفریدم» (همان: 40).
دربارۀ انتساب این رساله به عبدالقادر گیلانی اختلاف وجود دارد. برخی مانند نجیب مایل هروی آن را به محییالدین بن عربی نسبت دادهاند. مایل هروی برای انتساب این رساله به ابنعربی دلایلی ذکر میکند؛ از جمله اینکه حسن گیلانی مترجم رسالة غوثیه آن را متعلق به ابنعربی میداند، جمیع نسخههای متن عربی به نام ابنعربی شناخته شدهاند و موضوع رساله همانند موضوعاتی است که ابنعربی در فتوحات و فصوص عنوان کردهاست؛ مانند ظهور بیمثل حق در انسان، اتحاد و... (ر.ک؛ ابنعربی، 1388: دَه و یازده). اما برخی دیگر مانند محمدابراهیم مالمیر این رساله را متعلق به عبدالقادر گیلانی میداند. دلایل مالمیر برای انتساب رسالة غوثیه به عبدالقادر چنین است که در هیچ کتاب یا رسالهای از ابنعربی با لقب «غوث اعظم» یاد نشدهاست و این رساله تنها به اعتبار لفظ «محییالدین» به ابنعربی نسبت داده شدهاست. از نظر نسخهشناسی نیز انتساب این رساله به عبدالقادر درستتر به نظر میرسد. در فهرست کتابهای ابنعربی از آسین پالاسیوس و دکتر جهانگیری، رسالة غوثیه در زمرة تألیفات ابنعربی ذکر نشدهاست. دلیل دیگر اینکه به احتمال زیاد درویشی که نسخة این رساله را استنساخ کرده، سواد عربی نداشته، در نامه به حسن گیلانی (مترجم رسالة غوثیه) آن را نوشتة محییالدین ابنعربی دانستهاست و حسن گیلانی نیز اشاره کرده که این رساله را قبلاً ندیدهاست. دلیل مهمتر بر اثبات این مدعا، وجود مضامین، اشارات و ترکیبات مشترک این رساله، مانند رؤیت، معراج مؤمن و... با آثار دیگر عبدالقادر گیلانی است (ر.ک؛ مالمیر، 1387: 142ـ158).
آخرین رسالة این مجموعه، حلاجنامه است که میتوان گفت تنها اثر عبدالقادر است که به زبان فارسی نوشته شدهاست. حلاجنامه رسالهای رمزی است و در انتهای آن، «أنا الحق» گفتن حلاج را با «أنا خیرٌ مِن آدم» ابلیس مقایسه میکند. «أنا الحق» حلاج را نشانة حیرت طلب میداند که «با زبان سُکر محبت و شوق وافر غالب بر قلب محب» گفتهشدهاست و «أنا» گفتن ابلیس را نشانة غرور میداند (ر.ک؛ گیلانی، 1393: 51ـ53). عبدالقادر در این رساله میگوید:
«پرندة عقل یکی از عرفا از لانة درختش به پرواز درآمد و در آسمان بالا رفت تا به صفوف فرشتگان رسید. او شاهینی از شاهینهای شهریار بود. بر پلکهایش نوشته بود: Pوَ خُلِقَ الإِنْسَانُ ضَعِیفاًO. در آسمان شکاری نیافت، بعد از آن با شکار «رَأَیْتُ رَبِّی» روبهرو و بر حیرتش افزوده شد» (گیلانی، 1393: 51).
او در جای دیگر چنین میگوید:
«چون حلاج به در رسید، آن را کوبید. صدایش کردند: ای حلاج! کسی از این در وارد نمیشود، مگر آنکه از صفات بشری، مجرد و از نشانههای آدمیت فانی شده باشد. پس در محبت بمرد و در عشق ذوب گردید و روحش را کنار در تسلیم گذارد. در کرانة مقام دهشت با پای حیرت ایستاد و چون فنا او را لال کرده بود، سُکر او را به سخن درآورد. آنگاه گفت: أنا الحق» (همان: 52).
2ـ2ـ3. مکتوبات عزیزیه
در جُنگی خطی با عنوان سوانح صوفیه در شرح رسالة غوثیه که از سوی عبدالشکور حافظ کشمیری کتابت شدهاست و با شمارۀ 4/10685 در کتابخانۀ مجلس نگهداری میشود، بخشی با نام «مکتوبات عزیزیة حضرت غوثالثقلین، سید محییالدین عبدالقادر گیلانی قدّس اللهُ روحَه» وجود دارد. این مجموعه شامل هجده نامه است که تمام آنها با خطاب «ای عزیز» آغاز شدهاند. عبدالقادر در لابهلای کلمات این نامهها از آیات قرآن استفاده کردهاست و یا حتی گاهی یک آیة طولانی را به عنوان مضافٌإلیه در عبارت خود آوردهاست. با توجه به نوع سبک و مضامین موجود در نامهها به نظرمیرسد که انتساب آنها به عبدالقادر صحیح باشد. متن کامل مکتوب چهاردهم چنین است:
«ای عزیز! چون لوامع انوار Pاللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِO بر مشکوة ضمایر لایح شود و زجاج قلب از تأثیر آن جمله نورانی گردد که Pالْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُO، بوارق کشوف Pیُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍO از سرادقات غمم Pلَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍO در لمعان آید و قنادیل فکرت را Pیَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُO فروزان گرداند. آسمان سرایر به نجوم حکم و به انجمن Pهُمْ یَهْتَدُونَO سر به سر جمله مزین شود و Pإِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَاO به زینت کواکب و اقمار حضور، از افق Pنُّورٌ عَلَى نُورٍO سر بر کند و بر اوج استاره عروج نماید و Pوَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِO و حوادث لیالی غفلت را Pوَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَىO، صفتِ Pوَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىO بخشد و ریاحین گلزار Pالْمُسْتَغْفِرِینَ بِالأَسْحَارِO نافه برگشاید و اسرار Pلَا الشَّمْسُ یَنبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَO به ظهور انجامد و لطایف غوامض اسرار Pوَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌO، از اخفاء اشکال، مکشوف و مبین گردد» (نسخة خطی سوانح صوفیه در شرح رسالة غوثیه، کتابت 1164ق.: 9).
2ـ2ـ4. بشائر الخیرات
2ـ2ـ5. یواقیت الحکم
2ـ2ـ6. فیوضات الرّبانیه
3. آثاری که انتساب آنها به عبدالقادر گیلانی درست به نظر نمیرسد
3ـ1. دیوان فارسی
اشعار موجود در دیوان عبدالقادر گیلانی با نوع سبک و طرز نگرش او به مسائل عرفانی، متفاوت است. زرینکوب میگوید: «دربارة دیوان تقریباً شک نیست که از او نیست» (زرینکوب، 1363: 168).
نمونهای از غزلیات عبدالقادر گیلانی:
«برون آ شهسوار من، تعلل بیش از این تا کی؟ |
|
|
|
زِ حد بگذاشت مشتاقی، تحمل بیش از این تا کی؟ |
|
تو حال من همیدانی و میدانم که میدانی |
|
|
|
چو خود را دور میکردی، تغافل بیش از این تا کی؟ |
|
به طرف گلستان یک ره، در آ و قدر گل بشکن |
|
|
|
کشیدن دردسر چندین، زِ بلبل بیــش از این تا کی؟ |
|
اگر میــل غزا داری، بیــــا و قتــل محیی کن |
|
|
|
به کارِ این چنین نیکو، تأمل بیش از این تاکی؟» |
|
3ـ2. کتاب سرّ الأسرار و مظهرُ الأنوار فیما یحتاج إلیه الأبرار
این کتاب شامل بیستوچهار فصل، و دربارة اصول تصوف و روش و شرایط ذکر برای رسیدن به معرفت و شناخت حق است. در کتب تاریخی، معتبر از این کتاب یاد نشدهاست. مسلم زمانی و کریم زمانی کتاب سرّ الأسرار و مظهر الأنوار فیما یحتاج إلیه الأبرار را به فارسی ترجمه کردهاند و نشر نی این ترجمة فارسی را در سال 1387 با عنوان سرّ الأسرار در تهران به چاپ رساندهاست.
4. پیرنامهها
شخصیت عبدالقادر را با مطالعة پیرنامههایی که دربارهاش نوشتهشدهاست، بهتر میتوان شناخت. در میان عرفا، بیشترین تعداد مناقبنامه دربارة این عارف نوشتهشدهاست. این پیرنامهها عبارتند از: بهجةالأسرار و معدنالأنوار، خلاصةالمفاخر فی أخبار شیخ عبدالقادر، ترجمة خلاصةالمفاخر فی مناقب عبدالقادر الجیلانی، قلائدالجواهر، مناقب غوثیه، تفریح الخاطر فی مناقب تاج الأولیاء، سوانح صوفیه در شرح رسالة غوثیه، شرح شمایل غوثالثقلین عبدالقادر، تحفةالقادریة، غبطةالناظر فی ترجمة الشیخ عبدالقادر الجیلانی، روض الزاهر فی مناقب الشیخ عبدالقادر الجیلانی. نگارندگان در این مقاله، پس از معرفی تمام پیرنامههای شیخ عبدالقادر گیلانی، به بیان ویژگیهای عمومی پیرنامههای نوشتهشده دربارة عبدالقادر تا قرن دهم هجری قمری و مقایسة این ویژگیها پرداختهاند.
5. معرفی پیرنامههای نوشتهشده دربارة شیخ عبدالقادر گیلانی
5ـ1.بهجةالأسرار و معدنالأنوار
این پیرنامه که به قلم نورالدین ابوالحسن علیبن یوسف لخمی شطنوفی از دانشمندان مصر نوشته شده، مفصلترین اثر در این زمینه است. شطنوفی در سال 644 هجری قمری در قاهره به دنیا آمد و به سال 713 در همان جا درگذشت. او از محققان قاهره بود و بهجةالأسرار یکی از مهمترین تألیفات اوست (ر.ک؛ شطنوفی، 2013م.: 28ـ31). این کتاب در بر گیرندة روایات و سخنانی دربارة زندگی و کرامتهای خارق عادت شیخ عبدالقادر گیلانی است. شطنوفی در این کتاب به بزرگداشت عبدالقادر از سوی اولیا، سخنان او، ذکر نسب او، اخلاق و علوم او و... میپردازد. سپس مجموعهای از روایات نقلشده از وی را ذکر میکند و بخش آخر کتابش را به گفتار تعدادی از مشایخ اختصاص میدهد که از عبدالقادر یاد کردهاند. از متن این کتاب در بخش معرفی شیخ عبدالقادر استفاده شدهاست. بهجةالأسرار تاکنون به فارسی ترجمه نشدهاست.
5ـ2. خلاصةالمفاخر فی أخبار شیخ عبدالقادر
امام یافعی یمنی، کتاب خلاصةالمفاخر فی أخبار شیخ عبدالقادر را دربارة زندگی و کرامات عبدالقادر نوشته که در واقع، منظمشده و تهذیبیافتة بهجةالأسرار است. عبداللهبن أسعدبن فلاح یافعی یمنی ملقب به عفیفالدین در سال 698 هجری قمری در یمن زاده شد، برای تحصیل به عدن رفت و پس از آموختن قرآن و دانش به وطن بازگشت. در سال 817 هجری به مکه رفت، در آنجا ازدواج کرد و به فراگیری علوم مختلف پرداخت. در سال 768 هجری در مکه درگذشت و در باب معلّی نزدیک آرامگاه فضیل عیاض به خاک سپرده شد (ر.ک؛ اسنوی، 1987م.، ج2: 320ـ332). صاحب ریحانةالأدب میگوید: «او صاحب علوم ظاهری و باطنی بود و نسب خرقة او با چندین واسطه به عبدالقادر گیلانی میرسد. در شعر طبعی سرشار داشت، دارای کرامت بود و همواره تعصب اشعری را رعایت میکرد» (مدرس تبریزی، 1369، ج6: 386ـ387). جامی نیز او را «از کبار مشایخ وقت خود» میداند و آثار او را از جمله مرآةالجنان و عبرةالیقظان فی معرفة حوادث الزمان، روض الریاحین فی حکایات الصالحین و الدرّ النظیم فی فضائل القرآن العظیم برمیشمارد (ر.ک؛ جامی، 1370: 585).
خلاصةالمفاخر شامل دویستودو حکایت است که صدودو حکایت نخست به بررسی زندگی و کرامات مشایخی میپردازد که با شیخ عبدالقادر در ارتباط بودهاند و صد حکایت بعدی دربارة کرامات عبدالقادر است که بیشتر آنها از همان مشایخ روایت میشود. گویا یافعی در بخش نخست، قصد معرفی شخصیتهایی را داشته که در حکایات بخش دوم کتاب، با زندگی عبدالقادر ارتباط داشتند. او پس از دویست و دو حکایت، سخنانی را از شیخ عبدالقادر بیان میکند و آنگاه به ذکر نسب و ویژگیهای شیخ میپردازد. میتوان گفت منبع اصلی یافعی در تألیف این کتاب، بهجةالأسرار شطنوفی است؛ زیرا مقایسة این دو کتاب نشان میدهد یافعی با تلخیص و جابهجا کردن حکایات پراکندة موجود در کتاب شطنوفی صورت مرتبشده و تهذیبیافتة بهجةالأسرار را نگاشتهاست. برای آشنایی با نثر یافعی و چگونگی بیان کرامات او، حکایت صدوشصتوششم خلاصةالمفاخر در ادامه آورده میشود:
«الحکایةُ السادسةُ و الستّونُ بعد المِائة: عن الشیخِ الکبیرِ العارفِ بالله الشهیر علیِ بنِ الهیاتی (رضی الله عنه)، قال: دخلتُ بغدادَ مرةً لزیارةِ الشیخ عبدالقادر قدّس الله روحَه، فرأیتُه فوقَ سطحِ مدرسَتِهِ یُصلی الضحی، فَنَظرتُ إلی الفضاء فوَجَدتُ فیه أربعینَ صفاً مِن رجالِ الغیب، واقفینَ فی کلّ صفّ سبعینَ رجلاً، فقلتُ لهم: ألا تجلسون؟ فقالوا: حتّی تَنقَضی صلاتُه و یَأذِنُ لَنا. فإن یدَه فوقَ أیدینا، و قدمَه علی رِقابِنا، و أمرَه علینا کُلنا، فلمّا سَلمَ أقبَلوا إلیه مبادِرینَ یُسَلمون علیه، و یُقَبلون یدَه ـ أو قال: یدَیهـ فقال الشیخُ علیُ بنُ الهیاتی: و کنا إذا رأینا الشیخَ عبدَالقادر رأینا الخیرَ کُله» (الیافعی، 1427ق.: 206).
5ـ3. ترجمة خلاصةالمفاخر فی مناقب عبدالقادر الجیلانی
در ابتدای نسخة خطی ترجمة خلاصةالمفاخر، مترجم خود را از شاگردان «سید جلالالدین حسین بخاری اوچی» معرفی میکند و میگوید:
«شیخ جلالُ الحق والشرع والدین اُچی بخاری ـ قدّسَ اللهُ سرّه و نوّرَ ضریحَه ـ سالها این کتاب را سبق فرموده و برای قضای حاجات و کفایت مهمات توسل بدین کتاب کرده و بارها بر لفظ دُرربار فرموده: چه خوب باشد اگر کسی این کتاب را فارسی کند تا خاص و عام را از این نفع باشد. بندة کمینه بنا بر قصور خویش تجاسر نموده و ترجمه کرد، ورنه (مصراع) چه زهره مور مسکین را که از دریا سخن گوید» (نسخة خطی ترجمة خلاصةالمفاخر، کتابت 1223 ق.: 4).
جلالالدین حسین بخاری، ملقب به «مخدوم جهانیان»، از عرفای سلسلة سهروردیة شبهقارة هند است. او در سال 707 قمری در قریة اوچ بخارا در خاندانی عالم و عارف به دنیا آمد. ابتدا نزد پدر و آنگاه در محضر استادانی چون شیخ جمالالدّین اوچی و بهاءالدین (قاضی اوچ)، به فراگیری قرآن، تفسیر، حدیث، فقه، کلام، منطق و زبان و ادب فارسی و عربی پرداخت. از شیخ رکنالدین، نوة شیخ بهاءالدین زکریای مولتانی سهروردی خرقة خلافت گرفت. او معتقد بود شخص نباید فقط مرید یک نفر باشد، بلکه لازم است جمیع فضلا و مشایخ را ببیند و از هر یک نصیبی ببرد. در طول سفرهایش، از محضر عبدالله یافعی در مکه و عبدالله مطری در مدینه استفاده کرد و سرانجام، در سال 785 قمری در اوچ بخارا وفات یافت و در همان جا مدفون شد. از آثار او میتوان از مناجات جهانیان جهانگشت، اربعین صوفیه، رسالة کنزالأربعین و ترجمة فارسی رسالة مکیه تألیف شیخ قطبالدین دمشقی یاد کرد (ر.ک؛ میرسلیم، 1375: 4760). احتمالاً جلالالدین حسین بخاری کتاب یافعی را با خود به شبه قارة هند میبرد و پس از درگذشت او، این کتاب به کوشش یکی از مریدانش در اواخر قرن هشتم و یا اوایل قرن نهم به فارسی برگردانده میشود.
ترجمۀ فارسی خلاصةالمفاخر، ترجمة تحتاللفظی کتاب یافعی و سبک نگارش آن به تقلید از نحو عربی است. این ترجمه شامل دویستوهفت حکایت است که صدوسه حکایت نخست، بیان زندگی کرامات مشایخ مرتبط با عبدالقادر و صدوچهار حکایت دیگر دربارة کرامات شیخ عبدالقادر است. شمارة حکایتهای ترجمه، کمی با شمارة حکایتهای کتاب یافعی تفاوت دارد.
حکایت صدوپنجاهوچهارم این کتاب نظر عبدالقادر را دربارة حلاج بیان میکند و چنین است:
«نقل است از قاضیالقضات ابنصالح نصر ـ رحمة الله علیه ـ که گفت خبر داد مرا والد من، عبدالرزاق، و عمّ من، عبدالوهاب، ابناء شیخ محییالدین عبدالقادر رضیالله عنه که او فرمود: "طوبی لِمَن رَآنی أَو رَأَی مَنْ رَآنی أَو رَأَی مَن رَأَی مَن رآنی أَو رَأَی مَن رَأَی مَن رَأَی مَن رآنی" و شیخ ابوالقاسم بزار روایت میکند از شیخ محییالدین عبدالقادر ـ صلّی الله عنه ـ که گفت: بلغزید حسین حلاج و نبود در زمان او که او را دستگیری کند، اگر من در زمان او بودم، هرآینه دستگیریاَش میکردم و هر که از یاران و مریدان و محبان من مرکوب او بلغزد، تا قیامت دستگیری او کنم» (نسخة خطی ترجمة خلاصةالمفاخر، کتابت 1223 ق.: 81).
5ـ4. قلائد الجواهر
این پیرنامه به قلم محمدبن یحیی تأدفی حنبلی از علمای حلب در قرن دهم به زبان عربی نوشته شدهاست. احمد حوارینسب آن را ترجمه کردهاست و انتشارات سحاب این ترجمة فارسی را به سال 1369 در تهران چاپ کردهاست. یحییبن یوسفبن عبدالرحمن تأدفی حنبلی، با کنیة ابوالمکارم و لقب نظامالدین به سال 871 قمری در حلب متولد شد. در همان شهر و نیز در دمشق به کسب فقه مشغول شد و در حلب به نیابت پدرش به قضای حنبلیها رسید. در سال 922 قمری که ترکان عثمانی حلب را گرفتند، به دمشق و از آنجا به مصر رفت و در سال 959 قمری وفات یافت (ر.ک؛ زرکلی، 1992م.، ج3: 1181).
این کتاب با ذکر نسب، خانواده و فرزندان عبدالقادر گیلانی آغاز میشود، به سخنان و مناقب او از قول مشایخ تصوف اشاره میشود و با ذکر تولد و وفات او پایان مییابد.
در کتاب قلائد الجواهر از مناقبنامههای پیشین، مانند بهجةالأسرار و خلاصةالمفاخر بسیار استفاده شدهاست و نویسنده در برخی قسمتهای کتاب از قول شطنوفی و یافعی سخنان و حکایاتی را نقل میکند.
5ـ5. مناقب غوثیه
مناقب غوثیه تنها پیرنامة معتبر شیخ عبدالقادر گیلانی به زبان فارسی است. شیخ محمدصادق قادری شهابی سعدی از صوفیان قرن هشتم هجری قمری، به درخواست مرشد خود عبدالقادربن عبدالجلیل حسنی حسینی، این کتاب را با یک مقدمه و نودویک منقبه نوشتهاست. شهابی سعدی در منقبت چهارم (در دادن رتبة محبت و محبوبیت) میگوید:
«آوردهاند که حضرت سلطان العاشقین والمعشوقین غوث الأعظم ـ رضیالله عنه ـ در ایامی که در وطن مألوف خود در گیلان بودند، روزی در صحن دولتخانه آواز هاتف غیب در گوش حقنوش آن جناب رسید که یا عبدالقادر! از دو مقام که عاشقی و معشوقی است، کدام را عطا نمایم؟ دو نوبت این ندای غیب و صدای لارَیب شنیدند. در بار دوم، این واقعه را به حضرت والدة مکرمة مخدومة محترمه، أم الخیر أمتُه الجبار، فاطمه ـ رضیالله عنهاـ اظهار نمودند. والدة شریفه فرمودند که یا أبا احمد سید عبدالقادر، اکنون اگر بار دیگر این ندا بشنوی، عرض نمای که مقام معشوق مرحمت شود. آن حضرت ـ رضیالله عنه ـ فرمودند با والده که ما را چه اختیار است که بگوییم؟ جز رضای تمام و تسلیم الهی نجوییم. حضرت والدة ایشان از این کلام خوشوقت شدند و گفتند: قریب است که حضرت تقدس و تعالی هر دو مقام عطا فرماید. ناگاه از درگاه حضرت اله ـ جلّ جلالُه ـ حکم شد که یا سلطان عبدالقادر! ما هر دو مقام عاشقی و معشوقی را به تو دادیم. مبارک باد؛ یعنی عاشق ما و معشوق ما باش! آخرالأمر همچنان شد» (نسخة خطی مناقب غوثیه، بیتا: 46).
5ـ6. تفریحالخاطر فی مناقب تاجالأولیاء
کتاب تفریحالخاطر فی مناقب تاجالاولیاء ترجمة رسالة مناقب غوثیه از فارسی به عربی است. این کتاب به وسیلة عبدالقادربن محییالدین إربلی قادری از فارسی به عربی برگردانده شد. این نسخه دیباچهای از مترجم و آنگاه مقدمهای از مؤلف دربارة رفع شبهات شنوندگان دارد و سخنان انسانهای کامل و کلماتی را که در باطن هدایتکننده و مطابق نص و در ظاهر موافق شریعت نیستند، بیان میکند (ر.ک؛ نسخة خطی تفریحالخاطر فی مناقب تاجالأولیاء، بیتا).
5ـ7. سوانح صوفیه در شرح رسالة غوثیه
نخستین بخش از جُنگی خطی با عنوان کلّی سوانح صوفیه در شرح رسالة غوثیه، به شرح رسالة غوثیة عبدالقادر گیلانی اختصاص دارد که با عنوان کلی این جُنگ یکسان است و از صفحة 18 تا 67 این مجموعه را در بر میگیرد. مؤلف این کتاب، ناشناخته است و برخی از جملات عبدالقادر را که در رسالة غوثیه آمده، شرح دادهاست؛ مثلاً میگوید:
«فقل الغوثُ الأعظم: المستوحشُ مِن غیرِ الله، المُستأنِسُ بالله؛ یعنی آنکه گریزنده است از غیر حق، الفتگیرنده است به حق؛ یعنی هرچه گوینده از غیرحق دور بود، نزدیکتر باشد؛ زیرا چه قطع از غیر، همین وصل است به حق؛ و مولانا کمال خجندی خوش گوید: وصل میسّر نشود جز به قطع» (نسخة خطی سوانح صوفیه در شرح رسالة غوثیه، کتابت 1164 ق.: 10).
5ـ8. شرح شمایل غوثالثقلین عبدالقادر گیلانی
آخرین بخش از جُنگی خطی با عنوان کلّی سوانح صوفیه در شرح رسالة غوثیه به شرح شمایل غوثالثقلین عبدالقادر گیلانی اختصاص دارد و از صفحۀ 102تا 144این مجموعه را در بر میگیرد. این رساله که مؤلف آن ناشناخته است، دوازده باب دارد و ویژگیها، اخلاق و روش زندگی عبدالقادر را بیان میکند. مؤلف در باب «ما جاء فی شرف و ارادته و محبته» از قول عمر بزاز و عمر کیمانی میگوید: «شیخ ـ رضیالله عنه ـ فرمود که بهدرستی که پروردگار من ـ عزّ و جلّ ـ وعده نمودهاست مرا، آنکه داخل گرداند اصحاب مرا و اهل مرا و هرکه محبّ من است در جنّت» (همان: 114).
5ـ9.تحفةالقادریة
این رساله دومین بخش از جُنگی خطی با عنوان کلّی سوانح صوفیه در شرح رسالة غوثیه است که با شمارة 106141 در کتابخانة مجلس نگهداری میشود. مؤلف آن نامعلوم است و از صفحة 35 تا 89 این مجموعه را در بر میگیرد. نسخة خطی دیگری از این رساله با شمارة 30289ـ5 در کتابخانة ملی و با عنوان تحفةالقادریة موجود است. نویسندة این رساله، شاه ابوالمعالی خیرالدین محمدبن سید رحمتالله قادری کرمانی (960ـ1024ق.) از صوفیان سلسلة قادریه است. از مقایسة دو نسخة خطی و با توجه به یکسان بودن آن دو میتوان نتیجه گرفت که مؤلف هر دو رساله یک شخص بودهاست. در باب یازدهم کتاب، از قول عبدالقادر در احوال خود آوردهاست:
«از شیخ شهابالدین سهروردی ـ رحمةالله علیه ـ شنیدم که حضرت شیخ محییالدّین عبدالقادر ـ رضیالله عنه ـ بالای منبر میفرمود در مدرسة خود، هر ولی هر قدم نبی است و من بر قدم جدّ خودم ـ صلیالله علیه و سلم. برنداشت مصطفی صلیالله علیه و سلم قدم، مگر آنکه بنهادم قدم خود بر آن موضع، مگر اقدام نبوت که راه نیست در آن غریبی را. در اشعار خود فرمودهاست این مضمون لطیف را: و کُلّ ولیّ لَه قدمٌ ** و إنّی عَلی قَدَمِ النبیِ بِدار الکمال» (نسخة خطی تحفه القادریه، کتابت قرن 13 ق.: 119، نسخة خطی سوانح صوفیه در شرح رسالة غوثیه، کتابت 1164 ق.: 61).
5ـ10. غبطةالناظر فی ترجمة الشیخ عبدالقادر الجیلانی
هرچند کتاب غبطةالناظر عنوان تراجم دارد، اما چون بخشی از آن به ذکر مناقب عبدالقادر اختصاص دارد و میتوان آن را در زمرة کتب مناقب به شمار آورد، چون «در گذشته یکی از موارد معانی ترجمه، هنگامیکه مربوط به یک فرد میشد، شرح حال بود» (پاکتچی، 1367: 17). غبطةالناظر فی ترجمة الشیخ عبدالقادر الجیلانی تألیف ابنحجر عسقلانی (773ـ852 ق.)، عالم بزرگ حدیث و فقه شافعی و نیز مورخ مصری است که به زبان عربی و در هشت باب نوشته شدهاست. غبطةالناظر برای نخستینبار در سال 1870 میلادی به کوشش ادوارد دنیسون تصحیح و چاپ شدهاست و هنوز از آن ترجمهای به فارسی در دست نیست.
5ـ11. الروض الزاهر فی مناقب الشیخ عبدالقادر الجیلانی
کتاب الروض الزّاهر فی مناقب الشیخ عبدالقادر الجیلانی تألیف برهانالدین القادری به زبان عربی با چهارده باب است. برهانالدین قادری در باب یازدهم (ذکر ما قالَه فی الحلاج) میگوید: «سمعتُ الشیخ عبدالقادر الجیلی یقول ـ و قد سُئل عن الحلاج ـ فقال: بجناح طار دعواه فسَلَطَ علیه مقراض الشریعة فقَصه إنتهی» (قادری، 1425: 58). این کتاب به فارسی ترجمه نشدهاست.
6. ویژگیهای عمومی پیرنامههای عبدالقادر گیلانی تا قرن دهم هجری قمری
ترجمةخلاصةالمفاخر |
عنوان کتاب |
عفیفالدین عبداللهبن اسعد یافعی یمنی شاگرد سید جلالالدین حسین بخاری اوچی |
نویسنده مترجم |
قرن هشتم ـ یمن قرن هشتم ـ اوچ بخارا |
زمان و محل زندگی نویسنده زمان و محل زندگی مترجم |
عربی، ترجمهشده به فارسی |
زبان اثر |
از معتقدان به عبدالقادر شاگرد سید جلالالدین حسین بخاری اوچی که از ارادتمندان به امام یافعی بود. |
ارتباط نویسنده با پیر ارتباط مترجم با پیر |
ـ یافعی، عبداللهبن اسعد. (1427ق.). خلاصةالمفاخر فی مناقب الشیخ عبدالقادر. تحقیق فرید المزیدی. قاهره: دارالآثار الإسلامیة. ـ سمنانی حسینی (جهانی)، فضلاللهبن اسدالله (کتابت 1223ق.).ترجمة خلاصةالمفاخر فی أخبار الشیخ عبدالقادر.کاتب شاه طاهربن شاه اسماعیلبن شاه ظاهر. شمارة 88055. تهران: کتابخانة مجلس. |
الف) نوع چاپ و مشخصات کتاب به زبان اصلی ب) نوع چاپ و مشخصات ترجمة کتاب |
این اثر برخلاف بیشتر پیرنامهها ابواب جداگانه ندارد. خلاصةالمفاخر شامل دویستودو حکایت است که صدودو حکایت نخست به بررسی زندگی و کرامات مشایخی میپردازد که با شیخ عبدالقادر در ارتباط بودهاند و صد حکایت بعدی دربارة کرامات عبدالقادر است که بیشتر آنها از همان مشایخ روایت میشود. گویا یافعی قصد داشته، شخصیتهایی را که در حکایات بخش دوم کتاب، با زندگی عبدالقادر ارتباط داشتند، از پیش به خواننده معرفیکند. در انتهای کتاب، ذکر نسب و مولد پیر و ذکر استادان وی آورده شدهاست. |
تعداد، ترتیب و شیوة نامگذاری فصلها |
این پیرنامه با تحمیدیهای یک سطری در ستایش خداوند، پیامبر(ص) و خاندان و اصحابش آغاز میشود. |
وجود تحمیدیه |
درخواست استاد و مراد نویسنده که چنین میگوید: «چه خوب باشد اگر کسی این کتاب را فارسی کند تا خاص و عام را از اینها نفع باشد» (سمنانی حسینی، 1223: 1). |
دلیل نگارش کتاب |
در این اثر، دربارة خاندان پیر مطلبی نیامدهاست. |
ذکر خاندان شیخ |
عموم مردم |
مخاطب اثر |
در بیشتر موارد، نام راوی یا راویان ذکر شدهاست. |
سند روایات منقول |
نثر کتاب ساده است، ولی مقدمة اثر و مطالبی که در انتهای کتاب دربارة عبدالقادر بیان شده، پر از کلمات و عبارات عربی است و نثر متکلفی دارد. از شعر بسیار اندک استفاده شدهاست و در انتهای کتاب، امام یافعی ابیاتی را در مدح کمالات شیخ عبدالقادر گیلانی سرودهاست. |
نوع و ویژگیهای نثر |
منبع اصلی یافعی در تألیف این کتاب، بهجةالأسرار شطنوفی است؛ زیرا مقایسة این دو کتاب نشان میدهد یافعی با تلخیص و مستقلکردن و جابهجا کردن حکایات پراکندة موجود در کتاب شطنوفی صورت مرتبشده و تهذیبیافتة بهجةالأسرار را نوشتهاست. |
کتاب یا کتابهایی که پیرنامه از آنها اقتباسشده |
زنان در این اثر جایگاه والایی دارند. امام یافعی برای جاریة حبشیه، بانویی که در راه مکه با شیخ همسفر بود، کراماتی نقلمیکند (ر.ک؛ همان: 106). برای مادر شیخ کرامت ذکر میکند (ر.ک؛ همان: 133). |
جایگاه زنان |
جدول 1
قلائدالجواهر |
عنوان کتاب |
محمدبن یحیی تأدفی حنبلی |
نویسنده |
قرن دهم ـ حلب |
زمان و محل زندگی نویسنده |
عربی، ترجمهشده به فارسی |
زبان اثر |
از معتقدان به عبدالقادر |
ارتباط نویسنده با پیر |
تأدفی حنبلی، محمدبن یحیی(بیتا). قلائدالجواهر. مصر: حنفی.
تأدفی حنبلی، محمدبن یحیی. (1369). کتاب مستطاب قلائدالجواهر. ترجمة احمد حواری نسب. تهران: سحاب. |
الف) نوع چاپ و مشخصات کتاب به زبان اصلی ب) نوع چاپ و مشخصات ترجمة کتاب |
360 |
تعداد صفحات |
ترتیب و شیوة نامگذاری بابهای این اثر با پیرنامههای نویسندگان ایرانی متفاوت است. نویسنده از ابتدای کتاب تا صفحة 100، بدون نامگذاری و بدون قراردادن ابواب جداگانه، در بیان احوال، ویژگیهای عبدالقادر، ورود او به بغداد و نیز دربارة کرامات پیر سخنگفتهاست. از صفحة 100 به بعد، نویسنده سیزده بخش را بدون شمارهگذاری میآورد که شامل ذکر ازدواج، ذکر اولاد و... میشود. از صفحة 147 تا 188 سخنان عبدالقادر دربارة مسایل گوناگون بیان میشود. از صفحة 199 تا 336 به ذکر مناقب 42 شیخ بزرگی میپردازدکه عبدالقادر را ستایش کردهاند و در پایان، ذکر مولد و وفات وی را در پیرنامه میآورد. |
تعداد، ترتیب و شیوة نامگذاری فصلها |
ده سطر ابتدای اثر به ستایش خداوند و یک سطر به ستایش پیامبر(ص) و اولاد و اصحابش اختصاص دارد. |
وجود تحمیدیه |
1. عدم وجود کتابی مفصل دربارة عبدالقادر با ذکر مناقب وی (تأدفی حنبلی، 1369: 2). 2. آشنایی خوانندگان با مقام عبدالقادر (همان: 357). 3. اعتبار بخشیدن به خود و پیروان عبدالقادر (همان: 2). |
دلیل نگارش کتاب |
نویسندة 46 صفحه از کتاب را به ذکر اولاد و خاندان شیخ اختصاص دادهاست. گویا هدف وی، نزدیک ساختن و پیوند دادن خود به این خاندان بودهاست؛ زیرا در عنوان برخی بخشها به این نکته اشارهمیکند؛ مثلاً میگوید: «شرححال نوههای عبدالقادر که من دیدهام». |
ذکر خاندان شیخ |
عموم مردم و منکران عبدالقادر. |
مخاطب اثر |
در بیشتر موارد، نام راوی یا راویان را میگوید و در برخی موارد بدون ذکر نام سخنی را نقل میکند و میگوید: «یکی از بزرگان دربارة او میگوید:..» (همان: 11). راوی در بیشتر حکایات این اثر فرزند یا نوادة شیخ عبدالقادر است. |
سند روایات منقول |
نثر کتاب، حتّی در بخش تحمیدیه ساده است. در این اثر از آیه و حدیث بسیار اندک استفادهشدهاست و اشعار عربی، بهویژه اشعار عبدالقادر در جایجای این اثر بهکار رفتهاست. |
نوع و ویژگیهای نثر |
نویسنده در مقدمه اشاره میکند که در کتاب خود از بهجةالأسرار (ر.ک؛ همان:10) و خلاصةالمفاخر (ر.ک؛ همان: 7) استفادهکردهاست. |
کتاب یا کتابهایی که پیرنامه از آنها اقتباسشده |
زنان در این اثر از جایگاه والایی برخوردارند. مؤلف دربارة مادر شیخ میگوید: «زنی بسیار نیکوکار و متدینه بود» (ر.ک؛ همان: 4) و نیز برای او در این کتاب کرامتی را ذکر میکند (ر.ک؛ همان: 4). بیان کرامت عمة عبدالقادر نیز میتواند گویای ارزشی باشد که نویسنده برای زن قائل است (ر.ک؛ همان: 16). |
جایگاه زنان |
فقیه، صالح، متدین و دائمالذکر بود (ر.ک؛ همان:12). واعظ، شبزندهدار و گوشهگیر بود (ر.ک؛ همان: 13). رفتارش با طالبان علم طوری بود که هیچ کدام گمان نمیکردند که دیگری نزد استادش از او عزیزتر باشد و هر که از یارانش غایب میشد، از حالش جستجو میکرد و از وضع او میپرسید و همواره محبت مرید را حفظ میکرد (ر.ک؛ همان: 15). |
ویژگیهای رفتاری و اخلاقی پیر |
دربارة منصور حلاج میگوید: «بالی بود که میخواست ادعای بلندپروازی کند، مقراض شرع بر او غالب شد و آن را برید (ر.ک؛ همان: 38) و یا میگوید: «حسینبن منصور حلاج لغزید و در زمان خودش کسی نبود که او را دستگیری و هدایت کند و اگر من با او همزمان بودم، او را نجات میدادم» (همان: 38ـ39). |
نظر پیر دربارة برخی عرفای بزرگ |
جدول 2 |
مناقب غوثیه |
عنوان کتاب |
محمدصادق شهابی سعدی قادری. |
نویسنده |
قرن هشتم. |
زمان و محل زندگی نویسنده |
فارسی. |
زبان اثر |
از معتقدان به عبدالقادر و پیرو طریقت قادریه. |
ارتباط نویسنده با پیر |
شهابی سعدی قادری، محمد صادق. (بیتا). مناقب غوثیه. افغانستان: رحمان گل پیلشر. |
الف) نوع چاپ و مشخصات کتاب به زبان اصلی |
192 |
تعداد صفحات |
این اثر ابواب جداگانهای ندارد. مناقب غوثیه شامل نودویک منقبت است و منقبت آخر دربارة وفات عبدالقادر است. نام منقبتها به زبان عربی است. |
تعداد، ترتیب و شیوة نامگذاری فصلها |
تحمیدیة این اثر به زبان عربی است. یک سطر آن به ستایش خدا، سه سطر آن به ستایش پیامبر(ص) و شش سطرش به ستایش عبدالقادر اختصاصدارد. |
وجود تحمیدیه |
نویسنده میگوید این کتاب «به جهت کسب سعادت و مطالب خود و سایر مریدان سلسلة علّیة قادریه و بر عدد نودویک مطابق سنین عمر آن حضرت.... اختصار کرده شد» (شهابی سعدی، بیتا: 1) |
دلیل نگارش کتاب |
از خاندان شیخ در این کتاب سخن زیادی گفته نمیشود. |
ذکر خاندان شیخ |
عموم مردم، بهویژه پیروان طریقت قادریه. |
مخاطب اثر |
سند روایات منقول ندارد و در بیشتر موارد میگوید: از اهل عرفان منقول است که... و یا آوردهاند که... . |
سند روایات منقول |
نثر کتاب در برخی بخشها ساده و در برخی دیگر متکلف است. اشعار فارسی زیادی در این کتاب وجود دارد و مؤلف در خلال متن، اشعاری را نیز در ستایش قادریه گنجاندهاست. |
نوع و ویژگیهای نثر |
نویسنده بنا بر گفتة خود از بهجةالأسرار شطنوفی (ر.ک؛ همان: 3) و کتاب امام یافعی (ر.ک؛ همان: 6) استفاده کردهاست، ولی تنها مشابهت اندکی بین این کتب دیده میشود. |
کتاب یا کتابهایی که پیرنامه از آنها اقتباسشده |
در این اثر زنان نقش برجستهای ندارند. در جایجای کتاب از لفظ «ضعیفه» (ر.ک؛ همان: 66 و 67) و «عورت» (ر.ک؛ همان: 55 و 56) استفاده شدهاست و نیز در دو حکایت، نویسنده عبدالقادر را صاحب کرامتِ تغییر جنسیت دادنِ دختران میداند (ر.ک؛ همان: 55، 56 و 62). |
جایگاه زنان |
جدول 3 |
بهجةالأنوار و معدنالأسرار |
عنوان کتاب |
نورالدین أبیالحسن علیبن یوسفبن جریر اللّخمی الشطنوفی. |
نویسنده |
قرن هفتمـ مصر. |
زمان و محل زندگی نویسنده |
عربی. |
زبان اثر |
از مریدان و معتقدان عبدالقادر. |
ارتباط نویسنده با پیر |
اللخمی الشطنوفی، نورالدّین أبیالحسن علیبن یوسفبن جریر (2001م.). بهجةالأنوار و معدنالأسرار. قاهره: المکتبة الأزهریة للتراث. |
الف) نوع چاپ و مشخصات کتاب به زبان اصلی |
270 |
تعداد صفحات |
مناقب عبدالقادر در این اثر به صورت پراکنده آمده و فصلبندی ندارد. |
تعداد، ترتیب و شیوة نامگذاری فصلها |
پنج سطر ابتدای اثر به ستایش خداوند و یک سطر به ستایش پیامبر(ص) اختصاص دارد. |
وجود تحمیدیه |
نویسنده دلیل نگارش کتاب را علاقه به جمعآوری سخنان شیخ خود، یعنی عبدالقادر میداند (ر.ک؛ همان: 3). |
دلیل نگارش کتاب |
نویسنده به ذکر خاندان شیخ نپرداختهاست. |
ذکر خاندان شیخ |
عموم مردم. |
مخاطب اثر |
در بیشتر موارد نام راوی یا راویان را ذکر میکند. |
سند روایات منقول |
نثر کتاب، ساده است. |
نوع و ویژگیهای نثر |
جدول 4
غبطة الناظر فی ترجمة الشیخ عبدالقادر الجیلانی. |
عنوان کتاب |
ابنحجر عسقلانی. |
نویسنده |
قرن هشتم و نهم ـ مصر. |
زمان و محل زندگی نویسنده |
عربی. |
زبان اثر |
از معتقدان به عبدالقادر. |
ارتباط نویسنده با پیر |
عسقلانی، ابنحجر. (1903م.). غبطة الناظر. کلکته. |
الف) نوع چاپ و مشخصات کتاب به زبان اصلی |
56 |
تعداد صفحات |
این اثر هشت باب دارد. از بیان چگونگی تولد شیخ آغاز میشود و با ذکر وفات وی به پایان میرسد. |
تعداد، ترتیب و شیوة نامگذاری فصلها |
پنج سطر ابتدای اثر به ستایش خداوند و یک سطر به ستایش پیامبر(ص) اختصاص دارد. |
وجود تحمیدیه |
دلیل نگارش کتاب بهوضوح ذکرنشده، ولی با توجه به شیوة نگارش آن به نظر میرسد هدف نویسنده ثبت اطلاعات تاریخی زندگی عبدالقادر گیلانی است. |
دلیل نگارش کتاب |
نویسنده به ذکر خاندان شیخ نپرداختهاست. |
ذکر خاندان شیخ |
عموم مردم. |
مخاطب اثر |
در بیشتر موارد نام راوی یا راویان را ذکر میکند. |
سند روایات منقول |
نثر کتاب ساده است. |
نوع و ویژگیهای نثر |
بهجةالأسرار (ر.ک؛ همان: 2)، تاریخ اسلام تألیف ذهبی (ر.ک؛ همان: 39). |
کتاب یا کتابهایی که پیرنامه از آنها اقتباسشده |
دربارة منصور حلاج میگوید: «سمعتُ الشیخ عبدالقادر الجیلی یقول ـ و قد سُئل عن الحلاج ـ فقال: به جناح طار دعواه فسَلّطَ علیه مقراض الشریعة فقَصه إنتهی» (مانند بالی بود که میخواست ادعای پرواز کند، اما با قیچی شریعت بریده شد) (قادری، 1425ق.: 58). |
نظر پیر دربارة برخی عرفای بزرگ |
جدول 5
این کتاب برخلاف پیرنامههای دیگر بیشتر با اهداف تاریخی نوشتهشدهاست و قصد نویسنده تنها اثبات حقانیت شیخ عبدالقادر نیست.
نتیجهگیری
بررسی آثار و نیز پیرنامههای عبدالقادر گیلانی نشان داد نویسندگان پیرنامههای او که از معتقدان عبدالقادر و یا پیروان طریقت قادریه بودند، برای بزرگ جلوه دادن شخصیت عبدالقادر که گویا هدف برخی از آنها، مشروعیت بخشیدن به طریقت قادریه بود، رفتار و کراماتی برخلاف اقوال و اندیشة نمایان در آثارش به وی نسبت دادهاند. نتایج حاصل از مقایسة پیرنامههای نوشتهشده دربارة شیخ عبدالقادر گیلانی تا قرن دهم هجری قمری، جریان یکنواختی را در شیوة نگارش این کتابها نشان میدهد. منبع اصلی تمام پیرنامهها بهجةالأسرار و معدنالأنوار اثر شطنوفی است. ابنحجر عسقلانی به این دلیل که غبطة الناظر فی ترجمة الشیخ عبدالقادر الجیلانی را بیشتر با اهداف تاریخی نوشته، از کتابهای تاریخی نیز مانند تاریخ اسلام اثر ذهبی استفادهکردهاست. همة پیرنامههای مذکور با تحمیدیهای شامل ستایش خدا و پیامبر(ص) آغاز میشود. به نظر میرسد که مخاطب در همة این آثار، عموم مردم، اعم از معتقدان و منکران عبدالقادر بودهاست. نام راویان در همة آثار جز مناقب غوثیه ذکر شدهاست و به این دلیل، مطالب و کرامات مندرج در آنها از باورپذیری بیشتری نسبت به مناقب غوثیه برخوردار است. زنان نیز در بیشتر این آثار از جایگاه والایی برخوردارند و برای آنان کراماتی نقل میشود. تنها در مناقب غوثیه، زن ارزش چندانی ندارد و نویسنده در دو حکایت از این کتاب، عبدالقادر را صاحب کرامت تغییر جنسیت دادن دختران میداند.