Two Terms in Shahnameh

Document Type : Research Paper

Authors

Abstract

This study aimed at describing and explaining the use of ‘meri’ (in Persian مری :) as an obsolete term of Ferdowsi’s Shahnameh. The study will draw upon the three principles of ‘Recording the most difficult as the most valuable’ (lectiodifficlilior), ‘Recording the oldest manuscripts’ and also ‘the discrepancies among various manuscripts’. To do so, first the verses which included the term were extracted and various recordings of the term ‘meri’ were recorded. Next to that, the different forms of the term were discussed in light of the relevant theories and finally different meanings of the term were analyzed and explained. The second purpose of the study was to investigate the use of the term ‘be jay’ (in Persian: بجای) which has been used in some similes of Shahnameh. In so doing, the verses which contained the term were extracted and different opinions about the term were discussed and finally the different meanings of the term were explained..

Keywords


مقدّمه

یکی از مهم‌ترین منظومه‌های حماسی ادب فارسی، شاهنامه است. طبق ادّعای برخی، از این اثر «بیش از هزار نسخة خطّی» وجود دارد (ر.ک؛ آیدنلو، 1390: 285). تعدادی از این نسخه‌ها، به صورت‌های گوناگون در اختیار دوستداران شاهنامه قرار گرفته است و برخی از آنها در تصحیح‌های گوناگون این کتاب، مورد استفاده بوده است. در باب تصحیح شاهنامه باید گفت نخستین کسی که به این کار همّت گماشت، متیو لامسدن (Mathew lumsden) بود که در سال 1811میلادی توانست یک جلد از آن را به زیور طبع بیاراید. پس از وی، ترنر ماکان در سال 1829م. به تصحیح جدیدتری از شاهنامه مبادرت کرد و توانست آن را در چهار جلد منتشر سازد. اندکی بعد، فردی فرانسوی به نام ژول مول (Julius von Mohl)، تصحیح تازه‌ای از شاهنامه عرضه کرد که نسبت به دو اثر پیشین، اعتبار بیشتری داشت؛ زیرا بنا به ادّعای مصحّح آن، در این تصحیح از سی و پنج نسخه استفاده شده بود (ر.ک؛ همان:289). در فاصلة سال‌های 1877ـ1884 فرد دیگری به نام فوللرس (vullers) توانست بر مبنای چاپ‌های پیشین، تصحیح جدیدی را منتشر سازد. بالأخره، مؤسّسة خاورشناسی فرهنگستان علوم شوری توانست در فاصلة سال‌های 1960ـ1971 چاپی جدید موسوم به «چاپ مسکو» را با سرپرستی ی.ا. برتلس (E. E. Berthels) عرضه کند. در این چاپ، بسیاری از مشکلات شاهنامه‌های پیشین برطرف شده بود. اساس این چاپ، بر نسخة موزة لندن به تاریخ 675 هـ.ق. بود که در آن زمان، کهن‌ترین نسخه محسوب می‌شد (ر.ک؛ همان:291). با این همه، شاید بتوان گفت اوّلین تصحیح شاهنامهـ به معنای واقعی ـ به دست جلال خالقی مطلق و همکارانش صورت گرفت. اساس کار ایشان، کهن‌ترین نسخة موجود، موسوم به«نسخة فلورانس» با تاریخ کتابت 614 هـ‌ .ق. بود که آن را با بیش از پنجاه دستنویس مقابله کرده بودند. در فاصلة این سال‌ها، شرح‌هایی نیز بر شاهنامه نگاشته‌اند و فرهنگ‌های متعدّدی برای آن تدارک دیده‌اند که برشمردن آنها از حیّز این مقاله خارج است. اگرچه «دفتر شاهنامه‌پژوهی» تقریباً پُر برگ‌و‌بار است، امّا هنوز برخی از مشکلات لغوی، دستوری و معنایی آن گشوده نشده است. ما در این مقاله به طرح دو واژه از شاهنامه می‌پردازیم که شارحان و مصحّحان در باب آنها اختلاف نظر دارند و در پایان کوشیده‌ایم به تبیین و توضیح این دو واژه بپردازیم.

1ـ مری

در کهن‌ترین نسخة موجود از شاهنامه (فلورانس 614 ق.) در توصیف مرداس، پدر ضحّاک و مال و دارایی او، ابیاتی به این صورت آمده است:

«مر او را زِ دوشیدنی‌چارپای
همان گاو دوشا بفرمانبری

 

زِ هر یک هزار آمدندی بجای
همان تازی‌اسب و هیون مری»
                (فردوسی، 1386: 46).

بیت دوم در نسخة موزة لندن (675 ق.) که از نظر قدمت در مرتبة دوم قرار دارد، بدین صورت آمده است:

«همان گاو دوشا بفرمانبری

 

همان تازی‌اسب گزیده مری»
         (همان، 1375، پ، ج1: 43).

در تصحیح خالقی مطلق، ضبط نسخة اساس (فلورانس) نادیده گرفته شده است و مصحّح از روی نسخة برلین (894 ق.) که متأخّرترین نسخة ایشان است، بیت را به این صورت ضبط کرده‌ است:

«همان گاو دوشا بفرمانبری

 

همان تازی‌اسپان همه گوهری»
                    (همان، 1386: 46).

ایشان در یادداشت‌های مربوط به این بیت نوشته‌اند: «در همة دستنویس‌ها، گشتگی رخ داده است و فعلاً باید نویسش گوهری (gohrig) را در «ب» به معنی «اصیل و نژاده» پذیرفت» (خالقی مطلق، 1391: 59). چنان‌که دیدیم، ایشان ضبط نسخة قدیمی را نپذیرفته‌اند و بیت را از روی نسخ متأخّر تصحیح کرده‌اند.

شادروان عبدالحسین نوشین، با پذیرفتن ضبط موزة لندن، دربارة «مری» می‌نویسد: «بر من معلوم نشد معنی این کلمه چیست! معنی‌هایی که در فرهنگ‌ها آمده، با این بیت جور نمی‌آید. در فهرست ولف و لغت شاهنامة عبدالقادر هم این کلمه نیامده است. واریانت نسخه‌های شاهنامه هم کمکی به روشن کردن معنا نمی‌کند. شاید مرکّب از ’’مر = شمار، اندازه“ +’’ی“ به معنی چندی یا بسیاری (؟)» (نوشین، 1389: 415). ایشان اگرچه ضبط نسخه‌ای قدیمی را پذیرفته‌اند، لیکن در ارائة معنایی متناسب درمی‌مانند. اگر «مری» را به معنی «تعدادی» بگیریم، با توجّه به اینکه بیت ذکر دارایی مردی متموّل است، با روال داستان سازگار نمی‌آید. از دیگر سو، شاعران گذشته، یاءِ معروف و مجهول را به‌سبب تفاوت در آهنگ و صدا با هم قافیه نمی‌کردند (ر.ک؛ شمیسا، 1393: 140). لذا قافیه شدن فرمانبری (یاءِ معروف) و مری (یاءِ مجهول) بعید می‌نماید.

مهری بهفر بیت را همانند نسخة لندن ضبط کرده است و در توضیحات، معنایی را که عبدالحسین نوشین با شکّ و تردید بیان کرده بود، پذیرفته‌اند: «مَری (مَر به معنی شمار+ ی(پسوند نکره)): شماری، چندی، تعدادی. معنی: هم گاو شیرده و هم شماری اسب تازی گزیده [برای بهره‌وری] در اختیار او بود» (فردوسی،1380، ج 1: 164ـ165).

عزیز‌الله جوینی بیت را از روی نسخة فلورانس چنین توضیح داده‌اند: «هیون: اسب یا شتر بزرگ (لغت فرس)، مَرِیّ (ناقة مَرِیّ): ناقة بسیارشیر (منتهی‌الأرب). امّا معنی بیت: مرداس چهارپایان فراوانی داشت که شیرده بودند و از هر نوع، هزار رأس داشت که به هنگام دوشیدن به آغل می‌آمدند. همچون گاوان شیری که برای دوشیدن رام بودند و نیز اسبان تازی و شتران بسیارشیر» (همان، 1375، ب، ج 1: 62).

کاظم برگ‌نیسی با پذیرفتن ضبط نسخة فلورانس، در توضیحاتی که برای این بیت نوشته‌اند، در واقع، به نوعی به نقد گفتة عزیزالله جوینی نیز پرداخته‌اند: «واژة مری که در این روایت و چند روایت دیگر آمده است، در عربی به معنی «پرشیر»(صفت شتر) است. امّا آیا فردوسی به همین معنی نظر داشته است؟! روشن نیست... ذکر اسب [تازی] در میان چارپایان دوشیدنی مانند گاوان شیرده و شتران پرشیر، وصلة ناجور می‌نماید. واژة ’’همان “نیز در این بیت ابهام‌آمیز است. اگر چنان‌که از سیاق سخن برمی‌آید، در این بیت از انواع چارپایان دوشیدنی یاد شده، چرا ’’همان “به کار رفته است و اگر «همان» را به معنی «مانندِ و از قبیلِ» بگیریم، باز «اسب» شهرتی به شیردهی ندارد» (همان، 1388، ج 1: 106). در نقد و تبیین نظر پایانی ایشان باید گفت که گاهی از شیردهی اسب نیز سخن به میان آمده است، چنان‌که نظامی در صفت شیرین می‌گوید:

«پری‌پیکر نگار پرنیان‌پوش
در آن وادی که جایی بود دلگیر،
گرش صد گونه حلوا پیش بودی،

 

بُتِ سنگین‌دل سیمین بناگوش،
نخوردی هیچ خوردی خوشتر از شیر
غذاش از مادیان و میش بودی»
      (نظامی گنجوی، 1389: 215).

امّا «اسب تازی» بیشتر برای جنگ مستعمل بوده است و در جایی دیده نشده است که از شیردهی این گونه اسب سخن بگویند (اگر ملاحظه شود، نظامی نیز لفظ «مادیان» را به کار برده است).

سپس برگ‌نیسی با شکّ و تردید نظری دیگر را مطرح می‌سازد: «آیا ممکن است که ’’مری“ مخفّف ’’مهری“ باشد؟ المهریّه: اشتران مهری (منسوب به مهرة‌بن حیران، عشیره‌ای در یمن)، علیّ‌بن محمّد ادیب ...» (فردوسی، 1388، ج 1: 106). این نظر بسیار دور از ذهن است و با ساختار زبانی و ویژگی‌های لغوی شاهنامه نیز همخوانی ندارد.

محمّد دبیرسیاقی بیت را به این صورت ضبط کرده است:

«همان گاو دوشا بفرمانبری

 

همان تازی ‌اسب رمنده فری»
                    (همان، 1393: 35).

و در پاورقی نوشته‌اند: «فری: زِه، احسنت، آفرین (درخور آفرین)» (همان). مهم‌ترین ایرادی که بر این ضبط وارد است، این است که از روی نسخه‌های متأخّر تصحیح شده است. دربارة معنی ایشان نیز باید گفت که «فری»، شبه‌جمله‌ای است که در مقام تحسین به کار می‌رود و چنان‌که نوشته‌اند، به معنی «زه» و «آفرین» است. فرّخی سیستانی در همین معنی می‌گوید:

«فری خوی آن بُت که وقت شراب،

 

همه مدحت خواجه خواهد زِ من»
       (دهخدا، 1377: ذیل «فری»).

اینکه ایشان آن را به تأویل صفت (درخور آفرین) برده‌اند، اندکی نامستعمل و نامأنوس است.

در لغت‌نامة دهخدا، ذیل واژة «فری» بیت به این صورت ضبط شده است:

«همان گاو دوشان بفرمانبری

 

همان تازی‌‌اسب رمیده فری»
                                   (همان).

معنایی که برای «فری» نوشته‌اند، تناسب چندانی با «اسب رمیده» ندارد: «دوست، محبوب، خجسته» (همان). چنان‌که ملاحظه می‌شود، ایشان واژة «دوشا» را که به معنی «دوشیدنی و شیرده» است نیز به «دوشان» تغییر داده‌اند که مخالف با ضبط اکثر نسخ است. اگر به ذیل«دوشا» رجوع شود، می‌بینیم که در آنجا، «دوشا» ضبط شده است که این خود حاکی از بی‌دقّتی افرادی است که در تدوین لغت‌نامه شرکت داشته‌اند. از اینها گذشته، اگر به ذیل «تازی» رجوع کنیم، می‌بینیم که بیت مذکور به این صورت ضبط شده است:

«همان گاو دوشان بفرمانبری

 

همان تازی‌اسبان همچون پری»
                     (همان: ذیل تازی).

که این ضبط تحریفی است که کاتبان متأخّر شاهنامه به آن دست یازیده‌اند.

پرویز اتابکی که شاهنامه را بر اساس چاپ ژول مول تصحیح کرده‌اند، نیز این صورت محرّف اخیر را در متن آورده‌اند (ر.ک؛ فردوسی، 1375، الف، ج 1: 28).

فریدون جنیدی با پذیرفتن ضبط موزة لندن می‌نویسد: «چه رمنده‌فری، چه گزیده‌مری، هیچ یک را گزارش درست نیست و گونه‌ای بازی با واژه‌هاست که آن را سدها سال خوانده‌اند و از آن گذشته‌اند» (همان، 1387، ج 1: 62).

دکتر کزّازی بیت را به صورت خالقی مطلق (تازی‌اسبان همه گوهری) ضبط کرده‌اند و در تعلیقات به توضیح واژة «گوهری» پرداخته‌اند (کزّازی، 1392، ج 1: 333).

بررسی نسخه‌های موجود، آشفتگی و پریشانی بیت را به خوبی نشان می‌دهد. برای نمونه ضبط مصراع دوم را در دستنویس‌های گوناگون نقل می‌کنیم (ر. ک؛ فردوسی، 1386: 46)2:

* نسخة لنینگراد (733 ق.): «همان تازی‌اسبان تا رهبری».

* نسخة قاهره (741 ق.): «همان تازی‌اسبان ره بسپری».

* نسخة لیدن (840 ق.): «همان تازی‌اسب رمنده مری».

* نسخة پاریس (844 ق.): «همان تازی‌اسبان همچون مری».

* نسخة واتیکان (848 ق.): «همان تازی‌اسب زهی و مری».

* نسخة آکسفورد (852 ق.): «همان تازی‌اسب و هیون فری».

نگارندة این مقاله با توجّه به اقدم نسخ (فلورانس و لندن)، ضبطِ «همان تازی‌اسب و هیون مری» را پذیرفته است و با توجّه به لغت فرس، «مری» را اینگونه معنا می‌کند:«اُشتری خُرد بُوَد که در عقب می‌رود» (اسدی طوسی، 1390: 528 و نیز، ر.ک؛ دهخدا، 1377: 20734). لذا «هیون مری» گونه‌ای شتر خاص بوده است. چنان‌که ملاحظه کردیم، هیچ یک از مصحّحان و شارحان شاهنامه به این معنا که با ساختار بیت تناسب کامل دارد، اشاره نکرده‌اند.

به این نکته باید توجّه داشت که ابیات مورد بررسی در توصیف مرداس تازی است که مردی بود «از دشت سواران نیزه‌گذار» (عربستان). در چنین سرزمینی، داشتن گلّه‌های شتر، دور از ذهن نمی‌نماید. در ترجمة بُنْداری که یکی از کهن‌ترین ترجمه‌های شاهنامه به عربی است و «در کار تصحیح شاهنامه، غنیمت بزرگی است» (خالقی مطلق، 1381: 300)، در ترجمة دو بیت مذکور، «شتر» را می‌بینیم: «و کانت له أموال کثیرة من الخیل العراب و الإبل (شتر) و البقر و الغنم»3 (بنداری، 1970م.: 25). این خود نشان می‌دهد نسخه‌ای که بنداری در دست داشته، بیت را همانند نسخة فلورانس ضبط کرده است.

در پایان این بخش، معانی دیگر واژة «مری» را مطرح می‌سازیم و نقاط قوّت و ضعف هر یک را مورد بررسی قرار می‌دهیم: «مری می‌تواند ممال واژة «مراء» به معنی پیکار و ستیزه و مجازاً جنگ باشد» (دهخدا، 1377: 20733) و «هیون مری» یعنی «شتران جنگ». تعداد واژگانی که به صورت ممال در شاهنامه به کار رفته‌اند، اندک نیستند، چنان‌که ملک‌الشّعراء بهار در اشاره به همین نظر می‌نویسد: «در طبری و شاهنامه، یاهای مماله زیادتر از سایر کتب است» (بهار، 1369: 412). لذا اینکه «مری» را ممال «مراء» بدانیم، با ویژگی سبکی شاهنامه نیز سازگار است، لیکن چنان‌که پیشتر اشاره شد، شاعران دوره‌های نخستین، یاءِ معروف و مجهول را قافیه نمی‌کرده‌اند.

اگر «مری» را صفت مشبهه (فعیل) از «مراء» بدانیم، به معنی «جنگنده و جنگی»، با «تازی‌اسب» سازگار است، لیکن این گونه لغات در شاهنامه تقریباً نامستعمل هستند.

2ـ بِجایْ

ابتدا، ابیاتی را که این واژه در آنها به کار رفته است، از چاپ مسکو نقل می‌کنیم، سپس به بررسی نظر شارحان و مصحّحان شاهنامه می‌پردازیم:

الف) هنگامی که دختر ایرج دیده به جهان می‌گشاید، در وصف او می‌گوید:

«مر آن ماه‌رخ را زِ سر تا بپای

 

تو گفتی مگر ایرجستی، بجای»
                (فردوسی، 1390: 44).

ب) هنگامی که فرستادة سلم و تور، نامة آنها را به نزد فریدون می‌برد، با دیدن ایوان فریدون می‌گوید:

«سپهریست پنداشت ایوان، بجای

 

گران لشکری گرد او بر بپای»
                             (همان: 38).

ج) هنگامی که منوچهر لشکر را آمادة حرکت برای رفتن به جنگ سلم و تور می‌کند:

«یکی بزمگاه است گفتی، بجای

 

ز شیپور و نالیدن کرّه نای»
                             (همان: 51).

د) در توصیف رستم، هنگامی که از مادر زاده می‌شود:

«تو گفتی که سام یلستی، بجای

 

ببالا و دیدار و فرهنگ و رای»
                             (همان: 98).

هـ) در توصیف شهر مازندران می‌گوید:

«‌بی‌اندازه گرد اندرش چارپای

 

بهشتیست گویی همیدون، بجای»
                           (همان: 134).

و) در توصیف کیخسرو، هنگامی که چشم به جهان می‌گشاید:

«فریدون گُردست گویی، بجای

 

بفرّ و بچهر و بدست و بپای»
                           (همان: 268).

ز) هنگام بهار، کیخسرو با دیگر پهلوانان شادمان نشسته‌اند که ناگهان چوپان می‌آید و می‌گوید:

«که گوری پدید آمد اندر گله
همان رنگ خورشید دارد درست
سمندی بزرگست گویی بجای

 

چو شیری که از بند گردد یله
سپهرش بِزَرآب گویی بشست
ورا چار گرزست آن دست و پای»
                           (همان: 429).

ح) هنگامی که لهراسب ویژگی‌های پهلوان ناشناس رومی (گشتاسب) را از فرستاده می‌پرسد، فرستاده:

«چنین داد پاسخ که باری نخست،
ببالا و دیدار و فرهنگ و رای،

 

بچهره زریرست گویی درست
زریر دلیرست گویی بجای»
                           (همان: 642).

کاظم برگ‌نیسی دربارة بیت «الف» می‌نویسد: «مگر: بی‌گمان، به یقین، درست. ایرجستی به جای: ایرج به جای است، ایرج زنده است، ایرج زنده شده است. سراپای آن دختر ماه‌رو چنان (به ایرج رفته) بود که گویی ایرج زنده شده است» (همان، 1388: 245).

عزیزالله جوینی مطلبی دربارة این بیت و این واژه ننوشته است (ر.ک؛ همان، 1375، الف، ج 1: 206). مهری بهفر دربارة واژة مورد نظر چیزی ننوشته‌ است، امّا توضیحاتی دیگر داده‌اند: «گفتن: گمان کردن. ایرجستی: ایرج است. سراپای آن زیبارو به اندازه‌ای همانند ایرج بود که می‌پنداشتی او ایرج است» (همان، 1380، ج 1: 410).

کزّازی با دقّتی که در واژه‌شناسی دارد، به شرح واژگان دیگر پرداخته، لیکن دربارة واژة مورد نظر چیزی ننوشته است (ر.ک؛ کزّازی، 1392، ج 2: 448). دبیرسیاقی به جای «مر آن ماه‌رخ را»، «مر آن لاله‌رخ را» ضبط کرده‌ است و دربارة واژة مذکور چیزی ننوشته است (فردوسی، 1393: 105).

کاظم برگ‌نیسی در بیت «ب» به جای «گران‌لشکری»، «پری‌لشکری» ضبط کرده‌اند و در توضیح بیت نوشته‌اند: «به‌جای: در جای، آرام، ساکن، بی‌جنبش. پری‌لشکر: لشکری انبوه. معنی بیت: (موبد) کاخ را آسمانی آرام و بی‌جنبش پنداشت که لشکری انبوه گرداگرد آن برپای ایستاده است» (همان، 1388: 217).

عزیزالله جوینی بیت را همانند کاظم برگ‌نیسی ضبط کرده است و در توضیح آن نوشته: «بجای: برقرار، ثابت (لغت‌نامه)؛ یعنی: موبد ایوان فریدون را چون سپهر برین پنداشت که در جای خود ساکن و آرام ایستاده است و لشکری گران اطراف آن را گرفته» (همان، 1375، الف، ج 1: 178).

مهری بهفر نوشته‌اند: «به‌جای: بر جای، در جای، به جای ایستاده، ساکن. کاخ را سپهری برافراشته و ساکن پنداشت (برخلاف آسمان که گردان گمان می‌شد) که گرداگرد آن سپاهی انبوه ایستاده است» (همان،1380، ج 1: 365).

کزّازی و دبیرسیاقی دربارة واژة مذکور چیزی ننوشته است (ر.ک؛ کزّازی، 1392، ج 1: 343 و فردوسی، 1393: 91).

برگ‌نیسی، دربارة بیت «ج» می‌نویسد: «به‌جای بودن: برپا بودن... معنی بیت: از بانگ شیپور و بوق چنان برمی‌آمد که گویی مجلس بزمی برپاست» (فردوسی، 1388: 273).

جوینی، به جای «شیپور»، «شبّور» ضبط کرده است و فقط به توضیح آن پرداخته است (ر.ک؛ همان، 1375، الف، ج 1: 240). امّا مهری بهفر چنین نوشته‌ است: «به‌جای: درجای، در عوض... . از آوای شیپور و بانگ کرّه‌نای گویی به جایِ[جنگ]، مجلس بزم برپاست» (همان، 1380، ج 1: 460).

کزّازی دربارة واژة مذکور چیزی ننوشته است (ر.ک؛ کزّازی، 1392، ج 1: 468). نظر شارحان دربارة ابیات دیگر متفاوت است. در اینجا برای پرهیز از اطالة کلام، نظر عزیزالله جوینی را دربارة بیت «ز» که معنای متفاوتی برای واژة مذکور مطرح ساخته‌اند، نقل می‌کنیم و آنگاه به طرح معنای اصلی واژة مورد نظر می‌پردازیم. ایشان می‌نویسد: «بجای: قیاس و اندازه (لغت‌نامه). چوپان گفت: در اندازه، گمان می‌کردی که اسبی است که گردن و دست و پایش چون ستون می‌باشد» (فردوسی، 1375، ب، ج6: 664). چنان‌که ملاحظه شد، دربارة این واژه که به گونه‌ای ویژه به کار رفته است، نظر واحدی وجود ندارد. عدّه‌ای نیز به راحتی از کنار آن گذشته‌اند. به نظر نگارندگان این مقاله، در تمام نمونه‌های یاد شده، واژة «بجایْ» به معنی: «عیناً، درست، درست مانندِ» به‌کار رفته و این واژه بدین معنا از فرهنگ‌ها فوت شده است. طبق جستجویی که صورت گرفت، این نوع کارکرد را فقط فردوسی استعمال کرده است که احتمالاً متأثّر از گونة خاصّ زبانی منطقة خود بوده است. نکتة قابل توجّه این است که در اکثر مواردی که این واژه به کار رفته است: 1ـ اغلب در ساختار تشبیه استعمال شده است. 2ـ اغلب در محلّ قافیه قرار دارد.

علاوه بر اینکه بررسی نمونه‌ها به خوبی گویای این معناست، از مواردی دیگر که معنی مورد نظر را تأیید می‌کند، این است که گاهی فردوسی در یک یا دو بیت قبل، تشبیهی به کار می‌برد و در آن معمولاً لفظِ «درست: عیناً، دقیقاً» را به کار می‌برد. برای نمونه، در بیتِ «ز»، قبل از بیت مورد نظر می‌گوید: «همان رنگ خورشید دارد، درست». یا در بیتِ «ح» می‌گوید: «بچهره زریرست گویی، درست». این حاکی از آن است که فردوسی سعی کرده است تا شباهت فراوان دو چیز را به گونه‌ای منعکس کند که گویی آن دو، یکی هستند. در ابیات مورد بحث نیز به همین گونه عمل کرده است.

عزیر‌الله جوینی و به پیروی از وی، کاظم برگ‌نیسی در بیتِ «د» به معنی مورد نظر ما اشاره کرده‌اند. جلال خالقی مطلق نیز جسته و گریخته به این معنی اشاره کرده‌اند، لیکن نظر ایشان در همة موارد، ثابت و یکسان نیست. برای نمونه، دربارة بیتِ «ب» می‌نویسد: «بجای: در جای خود. می‌گوید: فرستاده چنین گمان برد که کاخ فریدون همچون آسمانی ساکن است که دور تا دور آن...» (خالقی مطلق، 1391، ج 1: 138). ایشان در این بیت، «بجای» را به معنی «ساکن» گرفته‌اند. یا دربارة بیتِ «ج» می‌نویسد: «بجای؛ یعنی برقرار، برپا» (همان: 18) در باب بیتِ «د» نیز می‌نویسد: «بجای یعنی در جای خود، به نوبة خود» (همان: 139). امّا در موارد دیگر به معنای مورد نظر اشاره کرده‌اند.

نکتة شایستة یادآوری این است که خالقی مطلق گاهی «بجایِ (با یاءِ مکسور)» را نیز به معنی «عیناً، درست مانندِ» گرفته‌اند. برای نمونه (ر.ک؛ همان، 1386، ج 4: 332):

«برادر بُوَد نیکخواهت مرا

«کنون روزگار سخن گفتن است

 

بجای صلیبست،گاهت مرا»
          (فردوسی، 1386، ج 6: 69).
که گردوی ما را بجای تن است»
           (همان، 1386، ج 8: 224).

امّا چنان‌که پیش از این ذکر شد، «بجای» به این معنی، اوّلاً با یاءِ ساکن است و در محلّ قافیه قرار دارد، در ثانی در ساختار تشبیه، برای عینی‌تر کردن آن به‌کار می‌رود. «بجایِ» همان است که در لغت‌نامة دهخدا به نقل از شاهنامة فردوسی آمده است: «بجایِ: در عوض. بدل. عوض. جانشین:

«تو تنها بجایِ پدر بودیم

 

همان از پدر بیشتر بودیم»
     (دهخدا، 1377: ذیل واژة جای).

نتیجه‌گیری

با توجّه به مسائل مطرح شده در این مقاله، واژة «مری» از واژگان اصیل شاهنامه دانسته شده است. کاتبان شاهنامه در ادوار مختلف، به علّت ناآشنایی با این واژه، آن را به صورت‌های گوناگون تغییر داده‌اند. این واژه، چنان‌که در لغت فرس آمده است، در معنای «اشتری خُرد که در عقب می‌رود» استعمال شده است. از بین اَشکال مختلف بیت مورد بحث که این واژه در آن استعمال شده، با توجّه به مسائل نسخه‌شناسی، این صورت اصیل دانسته شده است:

«همـان گـاو دوشــا بـفـرمـانـبـری

 

هـمـان تـازی‌اسب و هیـون مـری»

از دیگر سو، واژة «بجای» که در ساختار برخی از تشبیهات شاهنامه به کار رفته، مورد بررسی قرار گرفته است و با توجّه به نمونه‌هایی که در این مقاله آورده شد، این واژه به معنای «عیناً، درست، درست مانندِ» است. در مواردی که این واژه استعمال شده، نکتة قابل توجّه این است که: 1ـ اغلب در ساختار تشبیهی به کار رفته است، 2ـ اغلب در محلّ قافیه قرار دارد.

پی‌نوشت‌ها

1ـ عبارت انگلیسی که در چکیده آمده است، از دکتر سجاد آیدنلو است.

2ـ تمامی این ضبط ها از پاورقی چاپ خالقی است.

3ـ «الغنم» اشاره به بیت بعدی دارد:

«بُزِ شیر وَز[ ظ: و شیرور] میش بُد همچنین

 

به دوشندگان داده بُد پاک‌دین»
             (فردوسی، 1375، الف، ج 1: 62).

منابع و مآخذ
آیدنلو، سجّاد. (1390). دفتر خسروان. چاپ اوّل. تهران: سخن.
اسدی طوسی، علیّ‌بن احمد. (1390). لغت فرس. تصحیح و تحشیة عبّاس اقبال آشتیانی. چاپ اوّل. تهران: اساطیر.
البنداری، ابوالفتح بن علی. (1970م.). الشّاهنامه. تصحیح و تعلیق عبد‌الوهّاب عزّام. قاهره: دارالکُتب المصریّة.
بهار، محمّدتقی. (1369). سبک‌شناسی. چاپ پنجم. تهران: چاپخانة سپهر.
خالقی مطلق، جلال. (1391). یادداشت‌های شاهنامه. چاپ دوم. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
ــــــــــــــــــــ . (1381). سخن‌های دیرینه (سی گفتار دربارة فردوسی و شاهنامه). به کوشش علی دهباشی. چاپ اوّل. تهران: نشر افکار.
دهخدا، علی‌اکبر. (1377). لغت‌نامه. چاپ دوم. تهران: دانشگاه تهران.
شمیسا، سیروس. (1393). آشنایی با عروض و قافیه. چاپ چهارم. تهران: میترا.
فردوسی، ابوالقاسم. (1386). شاهنامه. به کوشش جلال خالقی مطلق. چاپ اوّل. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
ـــــــــــــــــــ . (1390). شاهنامه. چاپ مسکو. به کوشش سعید حمیدیان. چاپ هجدهم. تهران: قطره.
ـــــــــــــــــــ . (1375). الف. شاهنامة فردوسی. چاپ ژول مول. به کوشش پرویز اتابکی. چاپ اوّل. تهران: علمی و فرهنگی.
ـــــــــــــــــــ . (1375). ب. شاهنامه. به قلم عزیزالله جوینی. چاپ اوّل. تهران: دانشگاه تهران.
ـــــــــــــــــــ . (1375). پ. شاهنامه فردوسی. به کوشش سعید حمیدیان. 4 جلد. چاپ سوم. تهران: قطره.
ـــــــــــــــــــ . (1380). شاهنامة فردوسی. شرح و توضیح مهری بهفر. چاپ اوّل. تهران: هیرمند.
ــــــــــــــــــــ (1387). شاهنامة فردوسی. ویرایش فریدون جنیدی. چاپ اوّل. تهران: نشر بلخ.
ــــــــــــــــــــ (1388). شاهنامه. تصحیح و توضیح کاظم برگ‌نیسی. چاپ چهارم. تهران: فکر روز.
ــــــــــــــــــــ (1393). شاهنامه. به کوشش سیّد محمّد دبیرسیاقی. چاپ سوم. تهران: قطره.
کزّازی، میرجلال‌الدّین. (1392). نامة باستان. ج 1. چاپ هشتم. تهران: سمت.
نوشین، عبدالحسین. (1389). واژه‌نامک. چاپ سوم. تهران: معین.