A Comparison of the Resistance Motifs in the Poems of Nasim-E Shomal and Saleh Mahmood Howari

Document Type : Research Paper

Authors

Abstract

Resistance Literature is an intellectual and cultural reaction by the dominated nations. Although the dominated nations throughout the world have different geographies, cultures, characteristics, and ideas, they share the same resistance motifs in their literatures. This study will draw on a descriptive-analytical method and the American school of comparative literature to better represent the hidden aspects of resistance literature in the Constitutional Period of Iran and contemporary Palestine.To do so, the resistance motifs will be compared in “Bagh- e Behest” (Garden of Eden) written by Nasime-e shomal, the Iranian poet of the Constitutional Period and “Maraya-alyasmin” written by Saleh Mahmood Howari, the contemporary Palestinian Poet. These two poets were totally committed to their country and nations. The common resistance motifs in the resistance literature of Iran’s Constitutional Period and contemporary Palestine were patriotism, protest to repression, hope for the future and call for unity. It was also found that Nasim has reflected his ideas about resistance with use of a direct language, but Howari has mainly applied symbols and indirect language.

Keywords


یکی از علوم ادبی معاصر، ادبیّات تطبیقی است. این علم به بررسی آثار برجستة ادبی جهان می‌پردازد و در آن «از نحوة انتقال آثار ادبی یک ملّت به ادبیّات دیگر ملّت‌ها سخن گفته می‌شود. انتقال آثار ادبی، گاه در حوزة واژه‌ها و موضوع‌هاست و گاه در حوزة تصاویر و قالب‌های مختلف بیانی، مانند قطعه، قصیده، نمایشنامه و امثال آن و گاه در حوزة احساس و عواطف است» (ندا، 1973م.: 26). این شاخه از ادبیّات با «شناساندن میراث‌های تفکّر مشترک» (غنیمی هلال، 1373: 44) و گشودن دریچه‌های جدیدی از ادبیّات به روی خوانندگان، مُهر پایانی بر خود مهم‌بینی ادبی می‌نهد و معیار نسبتاً دقیقی برای تعیین جایگاه و وزن ادبیّات ملّی یک کشور به حساب می‌آید.

ظهور ادبیّات تطبیقی از پیامدهای نهضت فکری و علمی اروپاست که در اوایل قرن نوزدهم برای اوّلین بار در فرانسه و به منظور بررسی روابط ادبی میان یونان و روم و ادبیّات اروپا به طور کلّی، به‌ویژه ادبیّات فرانسه شکل گرفت و آنگاه به بررسی ادبیّات نوین اروپا با ادبیّات یونان و روم تعمیم یافت. در این مکتب، تنها به مقایسة میان ادبیّات ملّی کشورهایی پرداخته می‌شود که زبان‌های متفاوتی دارند و میان آنها پیوندهای تاریخی و تأثیر و تأثیرپذیری متقابل در زمینه‌های فکری و ادبی وجود دارد. یکی دیگر از این مکتب‌ها، مکتب آمریکایی است که همزمانی و ارتباط تاریخی میان دو زبان و تأثیر و تأثّر آنها از یکدیگر را اساس مطالعه نمی‌داند، بلکه همخوانی فکری بین انسان‌ها را در مناطق مختلف جهان، مبنای مطالعات تطبیقی بین دو زبان قرار می‌دهد و «آن را در روش واحدی» محصور نمی‌کند (ر.ک؛ مکّی، 1987م.: 196). این تعریف، حدّ و مرزی را در ادبیّات تطبیقی به رسمیّت نمی‌شناسد و مطالعة ادبیّات به عنوان یک کلّیّت و مقایسة آن با هنرها و علوم و معارف انسانی را ممکن می‌داند.

با توجّه به تعریف و معیار مذکور، ادبیّات پایداری را در اندیشة دو شاعر فارسی و عربی با هم مقایسه نموده‌ایم: نسیم شمال و صالح هواری. اوّلی شاعر عصر مشروطه و یکی از آزادی‌خواهان این دوره می‌باشد و در این باب، آثار زیادی از خود به جای گذاشته است و دیگری صالح محمود هواری از شاعران معاصر فلسطین که تاکنون چند مجموعة شعری از او منتشر شده است. در این مقایسه، از شاعر اوّل، دیوان باغ بهشت و از شاعر دوم، دیوان مرایا الیاسمین را اساس پژوهش قرار داده‌ایم.

1ـ پیشینة پژوهش

دربارة نسیم شمال چند مقاله نوشته شده است که مهم‌ترین آنها چنین است: قاسم صحرایی و علی نظری (1386) در مقالة «بازتاب مشروطیّت در اشعار نسیم شمال و احمد شوقی» در شمارة هشتم از مجلّة پژوهش زبان و ادبیّات فارسی، مشروطه‌خواهی را در شعر این دو شاعر بررسی نموده‌اند. افسانه وارسته‌فر، دلشاد عامری و افسر افشاری نادری (1389) در مقالة «تصویر جامعه در اشعار سیّد اشرف‌الدّین گیلانی» در شمارة دهم از مجلّة پژوهشنامة فرهنگ و ادب (سال ششم)، به بررسی اوضاع اجتماعی در دیوان نسیم شمال پرداخته‌اند. ایناس عبدالعزیز (1390) در مقالة «التّأثیرات الغربیّة والشّرقیّة فی أدب الأطفال عند نسیم شمال؛ گلزار ادبی نموذجاً»، در مجلّة اضاءات نقدیّه، شمارة اوّل از سال اوّل، حکایات عامیانه در دیوان نسیم شمال را بررسی و به آسانی این زبان برای آموزش کودکان اشاره کرده است.

دربارة صالح هواری در مجلّة سوره (1387، شمارة 41: 121) مقاله‌ای با عنوان «جستاری در شعر پایداری لبنان و فلسطین» به چاپ رسیده که در آن ترجمة قطعة کوتاه «بیست و سه گل» از هواری دیده می‌شود و موسی بیدج نیز همان قطعه را در روزنامة رسالت (1389، شمارة 7034: 19) ترجمه و چاپ کرده است. مسعود باوان‌پوری (1391) در پایان‌نامة کارشناسی ارشد خود با عنوان «بررسی جلوه‌های ادبیّات پایداری در شعر صالح محمود هواری» در دانشکدة ادبیّات و زبان‌های خارجی دانشگاه کردستان، برخی از مفاهیم و عناصر پایداری را در سه دیوان مرایا الیاسمین و ماقاله الغیم للشّجر و لاتکسر النّای صالح هواری بررسی کرده است. جز این موارد، مطالب یا مصاحبه‌هایی کوتاه با این شاعر در اینترنت ثبت است که در آنها به کلّیّاتی از تجربة شعری او اشاره رفته است. از آنجا که نسیم شمال و صالح هواری هنر شاعری خود را وقف وطن و مبارزة با استبداد و استعمار کرده‌اند و از نظر محتوا، عناصر و زبان شعری به هم شباهت‌هایی دارند و تاکنون دربارة ابعاد این شباهت‌ها مقاله‌ای نوشته نشده است. لذا ضرورت ایجاب می‌نماید در باب عناصر اصلی بنمایه‌های این دو، پژوهشی مستقل انجام گیرد تا از این طریق بتوان هم نقش آنها را در رشد و بالندگی ادبیّات پایداری شناخت و همراهی به درک افکار و اندیشه‌های آنها بازنمود.

2ـ هدف، پرسش‌ها و فرضیّه‌های پژوهش

این پژوهش در تلاش است تا بر اساس مکتب آمریکایی ادبیّات تطبیقی به بررسی مضامین انقلابی شعر نسیم شمال و صالح محمود هواری بپردازد تا افق‌های جدیدی را در مقولة پایداری به روی خوانندگان و علاقمندان به ادبیّات فارسی و عربی بگشاید و نحوة تفکّر و روش رویارویی هر یک را به نمایش گذارد و به پرسش‌های اساسی زیر پاسخ دهد:

ـ عناصر اصلی مبارزه و پایداری از نگاه دو شاعر کدام است؟

ـ شباهت‌ها و تفاوت‌های فکری و ادبی دو شاعر چگونه و در چه مسائلی است؟

فرضیّه‌هایی که پژوهش در پی اثبات آن است، به قرار زیر است:

ـ وطن‌دوستی، اعتراض به اختناق، امید به آیندة مطلوب، دعوت به اتّحاد و یکپارچگی، از عناصر اصلی تفکّر دو شاعر است.

ـ هر دو شاعر، متعهّد و انقلابی و نسبت به وطن و مردم خود را مسئول می‌دانند، امّا در نحوة تبیین اندیشه و مضامین مورد نظر و نیز اسلوب ادبی به زبان یکسانی عمل نکرده‌اند.

3ـ نسیم شمال (1287ـ1352ق.) و صالح محمود هواری (1938 م.)

نسیم شمال در عصری آلوده به ستم و حق‌کشی زندگی می‌کرد. او سعی نمود با قلم خویش مردم را از خواب غفلت بیدار سازد؛ زیرا «دردآشنای زمانة خویش بود و قلمش را در این طریق و جانش را در این مسیر فرسود» (شیخلووند، 1384: 354). صداقت، سادگی بیان، صراحت و شهامت در مبارزه با استبداد و جهل و ریاکاری از ویژگی‌های شعری و ادبی اوست. اگرچه اشعارش فاقد غنای ادبی و جوهر شعری لازم است، امّا سادگی و صمیمیّت آن که از عمق وجود شاعر جوشیده است تا حدودی این کمبود را جبران کرده است (ر.ک؛ روزبه، 1381: 127). نسیم در شعرش کوشیده تا مسائل روز جامعه و جهان، روابط انسانی و انتقادهای سیاسی و اجتماعی مردم را که بیشتر با دستمایة طنز و هجو همراه است، فریاد زند. زبان شعری او «زبان و فرهنگ مردمِ درگیر در انقلاب بود» (شمس لنگرودی، 1370: 38). در عصر مشروطه، با وجود شاعرانی چون او، مضامین آزادی، وطن‌دوستی و عدالت‌خواهی در قالب‌های سنّتی و نو رونق یافت و شعر به میان مردم رفت و هوایی تازه در شریان ملّت جاری شد (ر.ک؛ حسینی کازرونی، 1389: 117). اشعار نسیم اغلب سیاسی‌ـ فکاهی و در دفاع از استقلال وطن و مقابله با استبداد، وطن‌فروشی، جهل، ریاکاری و بی‌فرهنگی است و بدین گونه سال‌ها، عشق و علاقة مردم آزادی‌خواه را به خود برانگیخت (ر.ک؛ روزبه، 1381: 127).

صالح محمود هواری در روستای سمخ، از توابع طبریّة فلسطین دیده به جهان گشود. با غصب سرزمین‌های فلسطین به دست اشغالگران به همراه خانواده به سوریه پناهنده شد و اکنون در این کشور به سر می‌برد. او چند دیوان شعری دارد؛ از جمله: «الدّم یورق زیتوناً» (1972م.)، «المطر یبدأ العزف» (1977م.)، «الموت عَلَی صدر البرتقال» (1983م.)، «بطیئاً یمرّ الدّخان» (1984م.)، «أم أحمد لا تبیع مواویلها» (1990م.)، «مرایا الیاسمین» (1998م.)، «ماقاله الغیم للشّجر» (2000م.) و «لاتکسر النای» (2006م.). همچنین دو مجموعة قصاید برای کودکان به نام‌های: «عصافیر بلادی» (1981م.) و «هنادی تغنّی» (1987م.). نیز سه نمایشنامة غنایی برای کودکان.

هواری از شاعران نوگرای شعر مقاومت است و تاریخ و تحوّلات معاصر فلسطین را به خوبی می‌شناسد. شعر او جلوه‌گاه تمثیل وجدان بیدار جامعة فلسطین است که هم بازنمودی از احساس غربت اوست و هم زادة عشق وی به آزادی فلسطین و تصویر هویّت آن. هنر هواری شعریّت بخشیدن به ساده‌ترین اتّفاقات و اشیاء و نیز دقّت در ظریف‌ترین جزئیّات رخدادهای سیاسی، اجتماعی و طبیعی است. «رمزگرایی»، بارزترین جنبة شعر اوست، امّا بیان وی، روان و الفاظ شعرش ملموس و برای مردم قابل فهم و شوق‌آفرین است و از آنجا که شعر او زبان فلسطین و تصویر درد و رنج آن است، می‌توان گفت زبان شعری وی، جمع میان واقع‌گرایی و رمزپردازی است.

4ـ بنمایه در ادبیّات پایداری

در سه دهة اخیر، دربارة این نوع از ادبیّات زیاد نوشته‌اند، امّا اغلب به توصیف موضوع‌ها و ذکر کلّیّات اکتفا کرده‌اند. اگرچه ادبیّات پایداری ریشه در گذشته‌های دور و دراز دارد و تاریخ آن در حقیقت، همان تاریخ ادبیّات جهان است، ولی در عصر جدید با به‌کارگیری ابزار و تکنیک‌های مدرن از سوی زیاده‌طلبان و جهانخواران نوین، تجاوز به ملّت‌ها و سلب حقوق آنها ابعاد گسترده‌تر و مخوف‌تری به خود گرفت تا جایی که اصطلاح «ادبیّات پایداری و متعهّد» به عنوان شاخة جدیدی از ادبیّات، در میان ملّت‌های تحت ستم و افراد حق‌جو و آزادی‌خواه متداول گردید و آثار ادبی تازه‌ای با محوریّت حقّ و حقوق مردم و فریاد حق‌طلبی و ستم‌گریزی آنها و ستایش از مبارزان و عدالت‌خواهان به جهان ادبیّات عرضه گردید.

استفاده از اصطلاح ادبیّات پایداری از دیرباز معمول نبوده است. در غرب، سابقة بحث نظری در باب این موضوع، به جنگِ به اصطلاح جهانی دوم و رویدادهای پس از آن، و در ایران به عصر مشروطه برمی‌گردد. در جهان عرب نیز برای اوّلین بار غسّان کنفانی، نویسندة معاصر فلسطینی، نام مجموعة شعرها و داستان‌های شاعران و نویسندگان معاصر فلسطینی را «ادبیّات مقاومت در فلسطین اشغالی» گذاشت و پس از آن، اصطلاح ادبیّات پایداری رایج شد؛ «یعنی ادبیّاتی که در پی آرمان فلسطین پدید آمد و صورت و معنای خود را از مفاهیم و اصطلاحات برخواسته از آن کسب نمود. بر این اساس، شعر پایداری فلسطین، شعری است که پس از آرمان فلسطین، همگام و همراه با مردم گام برداشت و به نوعی، تاریخ انقلاب فلسطین را به تصویر کشید» (میرقادری و کیانی، 1390: 612).

بنمایه یا مضمون که هستة اصلی و جوهر هر متنی را تشکیل می‌دهد، جهت‌گیری فکری نویسنده را به نمایش می‌گذارد و اندیشة اصلی و مسلّط آن متن را از آغاز تا پایان در بر دارد و هدف اصلی متن را نشان می‌دهد، به‌گونه‌ای که اگر چنین نباشد، متن فاقد ارزش و اعتبار فکری و ادبی می‌گردد؛ به عبارتی، «بنمایه یا موتیف (موتیو) در ادبیّات عبارت است از درونمایه، تصویرِ خیال، اندیشه، عمل، موضوع، وضعیّت و موقعیّت، صحنه، فضا و رنگ یا کلمه و عبارتی که در اثر ادبی واحد یا آثار ادبی مختلف تکرار می‌شود» (میرصادقی، 1377: ذیل بنمایه). در تعریف دیگر گفته‌اند: «درون‌مایه، شخصیّت یا الگوی معیّنی است که به صُوَر گوناگون در ادبیّات و هنر تکرار می‌گردد» (داد، 1375: ذیل بنمایه) و در آثار ادبی مترادف با «مسائل اصلی» (شفیعی‌کدکنی، 1380: 18) و «محتوا و مضمون» مصطلح شده است (یاحقّی، 1382: 18).

جان‌مایة ادبیّات پایداری، در دو جنبة داخلی و خارجی یا بین‌المللی قابل جمع‌بندی است. توجیه حقّانیّت مردم، توصیف وضعیّت موجود جامعه، ذکر آرمان‌های ملّی و مردمی، ستایش فتوحات و بیان شجاعت مردم، قانون‌گریزی و قانون‌ستیزی حاکمان از ابعاد داخلی ادبیّات پایداری است. در بُعد خارجی، جان‌مایة ادبیّات پایداری اغلب به اموری برمی‌گردد که هویّت و اصالت تاریخی مردمان مقاوم را نشان می‌دهد؛ شجاعت در برابر اشغالگری، ایستادگی قهرمانانه در برابر بیداد خارجی و استعمار سرمایة ملّی، عکس‌العمل جدّی و مناسب در مقابل بی‌اعتنایی به ارزش‌ها، سنّت‌ها، اخلاق، آداب و رسوم قوم و تخریب و استحالة شناسنامة فکری اعتقادی آنها، پافشاری بر اراده و عزّت خود و در هم شکستن قید و قیود یأس و ناامیدی از پیروزی.

بر این اساس، ادبیّات پایداری، ظهور توانایی‌های جمعی و مقاومت آنها در برابر هر آن چیزی است که به جمع بی‌اعتناست و وزن آن را در معادلات سیاسی و اجتماعی نادیده می‌گیرد. لذا مفهوم پایداری، یک ارزش تلقّی می‌شود و در ژرف‌ساخت خود، نماد جلوه‌های مختلف درونی و بیرونی جامعه است (ر.ک؛ زرّین‌کوب، 1375، ج 1: 42) که ادیب را ملزم می‌سازد تا هنر خود را در پی «ایجاد تغییر و تحوّل مناسب» (اسماعیل، 1963م.: 374) جامعه و ملّت خویش به‌کار گیرد و به او هشدار می‌دهد که میزان تعهّد او با میزان توجّه وی به مسائل مردمی سنجیده می‌شود (ر.ک؛ ضیف، 1388: 13). خاستگاه چنین ادبیّاتی اعماق قلب ادیب و پاسخ به انگیزه‌های درونی اوست و انتخاب، اقدام مثبت و آگاهی به مسئولیّت و مشارکت آگاهانة اجتماعی (ر.ک؛ ابوحاقه، 1979م.: 13) از لوازم دیگر آن است.

5ـ بنمایه‌های پایداری در شعر دو شاعر

این دو ادیب متعهّد شعر خویش را وسیلة آزادی ملّت خویش قرار داده‌اند. بیان عناصر اصلی شعر آنها و تشابه موجود در هر یک از این عناصر چنین است:

5ـ1) وطن‌دوستی

از زمینه‌های تفکّر در شعر پایداری، عشق به میهن است. وطن، زادگاه و مکانی برای حفظ اموال، ناموس، عزّت و شرف انسان است و به همین سبب، یکی از نشانه‌های خردمندان، دلدادگی به وطن است. محبّت به وطن در اسلام نیز مورد تأیید قرار گرفته است، چنان‌که از پیامبر(ص) روایت شده است: «حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الإِیمَانِ» (حرّ عاملی، بی‌تا، ج 1: 11). حضرت علی(ع) نیز عامل آبادی سرزمین‌ها را «عشق» به آنها دانسته است: «عُمِّرَت البُلدَانُ بِحُبِّ الأَوطَانِ» (ابن‌شعبة حرّانی، 1404ق.: 207 و مجلسی، 1404ق.، ج 75: 45). سرزمین برای شاعر، همه‌چیز است و وی وظیفة خویش می‌داند که با زبان خویش به دفاع از آن پرداخته است و علاقة درونی‌ خود را نمایان ساخته است. در ابیات زیر، نسیم شمال ناراحتی خویش را دربارة وطن ابراز داشته است و آن را به‌سان یوسف(ع) دانسته که در دهان گرگ اجل، بی‌کس و تنها مانده است:

«ای غرقه در هزار غم و ابتلا، وطن
ای یـوسف عـزیـزِ دیــارِ بَـلا، وطـن

 

ای در دهان گرگِ اجل مبتلا، وطن
قربـانیان تو همه گلگـون‌قبـا، وطـن

بی‌کس وطن، غریب وطن، بینوا وطن»
                                                                      (حسینی، 1365: 46ـ47).

او اغلب از وطن با واژة «مادر» یاد می‌کند و غم و اندوه خویش را از غارت شدن اموال و سرمایة ملّی بیان کرده است و به دلیل این مصیبت، همه، به‌ویژه نوجوانان کشور را ماتم‌زده دانسته است و وطن را بی‌یارو یاور می‌داند:

«عریان زِ چیست پیکرت ای مادر عزیز؟!
شـد خـاک تیـره بستـرت ای مادر عزیز!

 

کو لعل و گنج گوهرت، ای مادر عزیز؟!
نـوبـاوگـان تـو زِ غـمـت در عــزا، وطن

بی‌کس وطـن، غریب وطـن، بینوا وطـن»
                                                                                                      (همان).

وی اندوه و افسوس خود را به خاطر تغییراتی که در کشور «کاووس کیانی» (مظهر قدرت) بیان می‌دارد و در ادامه، از رمز سود می‌برد و معتقد است که «زاغ» و «زغن» بر جای «بلبل» تکیه زده‌اند. بلبل «در سراسر جهان به زیبایی آواز مشهور است. این پرنده که تمام شاعران آن را رامشگر عشق می‌خوانند، تمام احساسات را جان می‌بخشد و در ارتباط نزدیک با عشق و مرگ است» (شوالیه و گربران، 1388، ج 2: 103ـ104) و «زاغ اغلب به عنوان صفت آدم پرحرف و دزد به‌کار می‌رود که این دو صفت دقیقاً از رفتار این پرنده ناشی می‌شود. همچنین نمادی از شومی است و دیدن آن، علامت نحوست است» (همان، ج 3: 427ـ428):

«ای دل غافل بر احوال وطن خون گریه کن
خیز ای غافل به این دشت و دمن خون گریه کن
ای دریغا! دستخوش شد کشور کاوس کی
آه و واویلا که عمر مملکت گردید طی
جان رطل جام می غولان نهادستند پی
جای بلبل تکیه زد زاغ و زغن، خون گریه کن»
                       (حسینی، 1365: 165ـ 166).

صالح هواری نیز در اظهار علاقة شدید به وطن، به مانند نسیم شمال از واژة مادر به عنوان رمز بهره برده است و غم و غصّة خویش را برای وطن از دست‌ رفته با این واژه بیان کرده است. سپس با ذکر «زیتون» و «انجیر» که هر دو نماد فراوانی، برکت، جاودانگی، فهم برتر و گاه باروری پس از مرگ هستند، در آرزوی روزی است که وطن روی آرامش و امنیّت به خود ببیند و هیچ گاه دچار خیانت نشود:

«وأنا یا أُمّی أبتهلُ إلی حزنکِ

أستقوی بالحزنِ علیه

وأقولُ و فِی القلبِ شجونٌ.. وشجونْ:

باعوکِ وقالوا هذا زمنٌ ملعونْ

والتِّینِ... وزیتونِ الحبِّ

وهذا القمرِ المطعونْ

ما خُنَّاکِ ولا نتصوَّرُ یوماً

أنّا سنخونْ» (هواری، 1998م.: 21).

یعنی؛ «ای مادرم! بر اندوهت زاری می‌کنم.

با حزن بر آن، نیرو می‌گیرم

و با اندوه فراوان دلم می‌گویم:

تو را فروختند و گفتند این زمان ملعون است

و انجیر... و زیتون عشق

و این ماه زخمین

به تو خیانت نکردند و تصوّر نمی‌کنیم روزی را

که ما خیانت خواهیم کرد».

هواری وطن را به‌سان محبوب خویش دانسته که هر نوع گریه و زاری در آن خونین شده است و اعلام می‌کند که آیا کسی هست که نور دزدیده شده را به پنجره بازگرداند؛ پنجره‌ای که نماد رهایی و روزهای پُرامید آینده است. سپس مردم را به سبب اینکه مبارزه نمی‌کنند، سرزنش کرده است و از غبار تفنگ آنان سخن گفته که کنایه از استفاده نکردن از آن است:

«یا حبیبی کُلُّ سرِ فیکَ یُدْمی

هکذا صاحَ المغنّی

مَنْ یعیدُ إلی النّوافذِ ضوءَها المسروقَ

یا قمرَ الجنوبِ! تأخَّرَ التّفاحُ

هذا العامْ

ولم تحملْ عذاری التبغِ

غیرَ الدَّمعِ تجری تحتَهُ الألغامْ

ویا نارَ الجنوبِ! بأیِّ قافلةٍ

سنربطُ نبضَنا؟!

قولی لمن ربطوا السفینةَ بالغبارِ وأبحروا:

کیفَ اللّجوءُ إلی بنادقکمِ

علی صدأ الغُبارِ تنامْ؟!» (همان: 42).

یعنی؛ ای محبوبم! تمام رازها در تو خونین است.

این گونه آوازخوان فریاد برآورد:

چه کسی به پنجره‌ها، نورِ به سرقت‌رفته‌اش را بازمی‌گرداند؟

دزدیده‌شده‌اش را

ای ماه جنوب! درخت سیب نشکفت

امسال

و شکوفه‌های تازة خاکستری به بار ننشاند،

جز اشکی که در زیر آن، بمب‌ها جاری است

و ای آتش جنوب! با کدامین قافله

نبضمان را خواهیم بست؟!

بگو به کسانی که کشتی را به غبار بستند و دریانوردی کردند:

چگونه به تفنگ‌هایتان پناه می‌برید؟

که در غباری زنگ‌آلود به خواب رفته‌اند؟!».

دلبستگی او به وطن تا آنجاست که سرزمین فلسطین را مقدّس و آن را معبدی می‌داند که دشمنان با نفوذ بدان می‌خواهند آن را ویران سازند، لذا شهیدان زیادی از کوچک و بزرگ در پیشگاه آن قربانی شده‌اند تا این معبد با گل‌های سرخی که نماد تولّد دوباره است، پایدار و زنده بماند:

«تلکَ هی الأرضُ تزیِّنُ هودجها

لتسافرَ نحو قیامتها

هل تأذنُ لی یا أحمدُ،

أنْ أتیمَّمَ بصعیدِ حجارتِها؟!

غزَّةُ معراجُکَ یا أحمدُ!

فاهبطْ فوقَ مآذنِها

واعقلْ وردتَکَ الحمراءَ

إلیها وتوکَّلْ

لا تتّهم البحرَ بسوءِ النیَّةْ

وابَحثْ عن ثقبٍ غامضْ

یتسلَّلُ منه الموجُ لیخطفَ أحلاماً

شاغبْتَ کثیراً کی تبْنیها

أَطعِمْ جوعَکَ للفقراءِ

لینضمُّوا الیومَ إلیکْ

سیجیءُ قتالٌ آخرُ

فی آخرِ درسٍ تتعلَّمهُ

غزَّةُ ترکضُ نحوَکَ فامشِ إلیها

ها هی تخبزُ أرغفةً للشّهداءْ» (همان: 56).

یعنی؛ «آن، سرزمینی است که کجاوه‌اش را آراسته است

تا به سوی  قیامتش سفر کند

ای احمد! آیا به من اجازه می‌دهی

با سنگ‌هایش تیمّم سازم؟!

ای احمد! غزّه معراج توست

بالای گلدسته‌های آن فرود آی و گل سرخت را به آن

ببند و توکّل کن

به سوی آن توکّل کن

دریا را به سوء نیّت متّهم مساز

و سوراخی نایافتنی جستجو کن

که موج پیوسته از آن وارد می‌شود تا برباید رؤیاهایی را که

فراوان مبارزه کردی تا بنایشان سازی.

گرسنگی‌اَت را به فقیران بچشان

تا امروز گرد تو آیند

جنگی دیگر خواهد آمد

در آخرین درسی که می‌آموزی.

غزّه سویت می‌دود، به سویش برو.

آری، قرص‌های نان را برای شهیدا می‌پزد».

5ـ2) اختناق و نبود آزادی

در نظام‌های مستبد و خودکامه و بیدادگر، خفه کردن فریادها و اعتراض‌ها در گلو و نیز جلوگیری از آزادی تفکّر و عمل یک قانون نانوشته است: «در یک چنین نظام‌هایی، شکنجه، زندان، خفه کردن فریادها در گلو، تبعید و ترور، قانون است» (سنگری، 1377: 39). شاعر گاهی این مضمون را آشکارا به شعر آورده است و گاهی از نماد بهره برده است. نسیم شمال فشار و محدودیّت حاکم را به اشکال گوناگون به تصویر کشیده است. گاهی نبودن آزادی را در جامعه در قالب یک گفتگوی خیالی چنین بیان کرده است:

«دست مزن، چشم ببستم دو دست
حرف مزن، قطع نمودم سخن

 

راه مرو، چشم دو پایم شکست
نطق مکن، چشم ببستم دهن»
                 (حسینی، 1365: 21).

گاهی نیز به خاطر خشم، ناراحتی و دلتنگی از اوضاع آشفته و قیدوبندهای حاکم بر قلم‌ها و ترس از عواقب ناشی از بیان واقعیّت تلخ وطن و تهدیدهایی که متوجّه اوست، چنین داد سخن داده است:

«زِ بخت خویش نالانم، نمی‌دانم چه بنویسم
از این اوضاع حیرانم، نمی‌دانم چه بنویسم
قلم در دست بگرفتم، نویسم از وطن شرحی
مثال بید لرزانم، نمی‌دانم چه بنویسم
برای یوسف گلچهر در بازار پُروحشت،
اسیر چنگ گرگانم، نمی‌دانم چه بنویسم»
                                       (همان: 96).

او وقتی حاکمیّت زور و نادیده گرفتن حقّ بیان را فراگیر می‌بیند، از افراد می‌خواهد که از اوضاع شکایت نکنند، یادی از پادشاهان پرافتخار گذشته ننمایند، سخنی در انتقاد از بزرگان نگویند و تمجیدی از وطن بر زبان نیاورند. برای بیان این منظور، از نماد «الولو» بهره می‌برد:

«بچّه‌جون داد مکن الولو میاد
خفه شو، الولو میاد می‌بردت
لقمـه‌لقمـه سَـرِ پـا می‌خـوردت

 

داد و فریاد مکن، الولو میاد
در لبِ آب روان می‌دردت
از وطـن یــاد مکـن، الولو میـاد

بچّه‌جون داد مکن، الولو میاد

از بزرگان همه تنقید مکن
از وطن این همـه تمجیـد مکـن

 

یاد از رستم و جمشید مکن
وصف اجـداد مکـن، الـولو میـاد

بچّه‌جون داد مکن الولو میاد

                                                                    (همان: 106ـ 107).

در جای دیگر، از قلم که نمادی برای آزادی است، آشکارا می‌خواهد که به سان حضرت یوسف(ع) در کنج زندان و به سان یعقوب(ع) در بیت‌الأحزان صبر پیشه کند و چیزی نگوید؛ زیرا در کشوری که آزادی نیست، قلم جایگاهی ندارد و فریادی که از حلقوم او برمی‌خیزد، گوشی را نمی‌نوازد:

«ای قلم تا می‌توانی در قلمدان صبر کن
یوسف‌آسا سال‌ها در کنج زندان صبر کن
همچو یعقوب حزین در بیت‌ الأحزان صبر کن
کور شو، بیرون نیا از شهر کنعان ای قلم!
نیستی آزاد در ایران ویران ای قلم!»
                                      (همان: 161).

صالح هواری به اقتضای محیط خویش بیشتر از نماد بهره گرفته است و به اختناق و نبود آزادی بیان اشاره نموده است. او لب‌هایش را به‌سان دو گنجشک تشنه در قفس دانسته است؛ قفسی که نماد و علامت زندان است و دستانش را به دو کاروان خسته از دردِ نخلستان تشبیه کرده است، سپس به نهر اشاره نموده که بر وی نگهبانانی‌گماشته‌اند؛ نهری که سکون و خستگی ندارد و این همان مبارز و انقلابی است که برای رهایی وطن از اسارت تلاش می‌کند. او که قصد بازسازی وطن دارد، خود را به‌سان نهر، گرفتار و دربند و در ادامه از نهر می‌خواهد که به وی بپیوندد تا بتواند مملکت خویش را آباد سازد. باران نماد خیر، نیکی، برکت و نگهبان، نماد دژخیمان اسرائیلی است:

«شَفَتایَ عُصفورانِ فی قفص الغلیلْ

ویدایَ قافلتانِ منْ وَجَعِ النخیلْ

یا أیَّها النهرُ الجمیلْ!...

لکأَنَّ فی عیْنیکَ سرّاً غامضاً

ممّنْ تخافْ

قُلْهُ... ولو فصلوا الضفافَ

عن الضّفافْ

أَدری بأنَّ علیک حرَّاساً

وتخشی أنْ تبوحْ

منّی اقتربْ

وعلیکَ یا نهرُ الأمانْ

أنا مثلُکَ اختنقَتْ خُطایْ

وأریدُ أنْ أبنی

مِنَ الأمطارِ مملکتی

وأمشی دونما قیدٍ

یُحدِّدُهْ سِوایْ» (هواری، 1998م.: 11ـ13).

یعنی؛ «لب‌هایم، دوگنجشک‌اَند، در قفس تشنگی

و دستانم، دو کاروان از درد نخلستان.

ای نهر زیبا!...

گویا در چشمانت سرّی پیچیده است.

از چه کسی می‌ترسی؟!

بگو... اگرچه مردم را از یکدیگر جدا نمایند.

می‌دانم که نگهبانانی بر تو گماشته‌اند.

می‌ترسی که بی‌پرده بگویی.

نزدیکم شو.

و ای نهر امنیّت بر تو نگاهبانانی گماشته‌اند.

من همانند تو گامهایم به نفس افتاده‌اند.

می‌خواهم که بسازم

مملکتم را از باران‌ها

و بدون قید به حرکت درآیم؛

قیدی که دیگری تعریفش کند».

نهر که نمادی از فرد انقلابی است، هواری خود را همسان و همدرد وی دانسته است و از وضع موجود فغان سر داده است و می‌خواهد باران‌وار برای پایان دادن به آن اقدام نماید و سرزمین رؤیایی خویش را از عظمت و سربلندی انباشته سازد:

«منّی اقتربْ

وعلیک یا نهر الأمان

أنا مثلک اختنقتْ خطایْ

وأرید أن أبنی

مِنَ الأمطار مملکتی

وأمشی دونما قید

یحدّده سوایْ

أنا مِثلُک احترقتْ یدایْ

وأرید أن أبکی

وأحلم مثلما تهوی رؤایْ

أنا مثل صمتک، یدفن الزلزالَ تحت جناحه

وأحبّ أن أدلی بأسراری

إلی وادی الخیالْ

لأشکّل القممَ الّتی لاتنتهی» (همان: 18).

یعنی؛ «کی نزدیک شوم؟

ای نهر امنیّت بدان

من به مانند تو گام‌هایم نفس‌زنان است

می‌خواهم بسازم

از باران‌ها کشورم را

و آزاد راه روم.

دیگران محدودش می‌کنند.

من به‌مانند تو دستانم سوخته است.

می‌خواهم بگریم.

بردباری می‌ورزم، آن طور که رؤیاهایم دوست دارند.

من مانند سکوت توأم که زلزله را زیر بالش پنهان می‌کند.

دوست دارم اسرار را بگویم

به صحرای خیال،

تا قلّه‌های بی‌پایان بسازم».

5ـ3) امید به آیندة روشن

امید و امیدواری عامل محرّکی برای نیل به آمال و اهداف عالی انسانی است. شاعر در پس ابرهای تیرة یأس و سرخوردگی که آسمان چشمانِ مردمِ ستمدیده و جورکشیده را فراگرفته است، به روشنایی افقِ فردا نظر دارد و با نوید دادن به آیندة روشن، بارقه‌های امید را در دل‌ها روشن نگه می‌دارد. اصولاً شعر انقلابی به آینده خوشبین است؛ زیرا انقلابی‌گری تلاش برای تغییر وضع موجود به وضع مطلوب است (ر.ک؛ النقّاش، 1972م.: 34). از این رو، آینده بخشی از شعر شاعر است (ر.ک؛ بسیسو، 1988م.: مقدّمه). نسیم شمال دربارة افتتاح مجلس سوم (شعبان 1332 هجری قمری) که پس از سال‌ها تلاش و مبارزة فراوان حاصل شده، با بهره‌گیری از تخلّص خود امید را در دل مردم زنده می‌کند:

«می‌شود دنیا به کام اهل ایران، ای نسیم!
می‌نماید شادکامی هر مسلمان، ای نسیم!
آفتاب معرفت گردد درخشان، ای نسیم!
نورباران می‌شود این شهر تهران، ای نسیم!»
                                 (حسینی، 1365: 2).

در ابیاتی ضمن تبریک تشکیل مجلس به مردم، امیدوار است که اوضاع شهرهای ایران بهبود یابد:

«دارم امید ایران شود خوب
کـرمـان و یــزد و کـاشـان شـود خوب

 

قزوین شود خوب، زنجان شود خوب
تبـریـز و رشت و تـهـران شـود خــوب

بـهـر خـراسان مجلس مبـارک»

                                                                                            (همان: 9).

چنان‌که با بهره‌گیری از شعر سایر شاعران، به شیوة دیگری می‌کوشد مردم را به پیروزی نهایی حق بر باطل امیدوار سازد:

«هـرچند که مـا ذلیل گـشتیـم،

 

در غصّـه و غـم علیـل گـشتیـم

بـی‌صـاحب و بـی‌وکیل گشتیم

در نومیدی بسی امید است

 

پایان شب سیه سفید است»
                       (همان:152).

صالح هواری برخلاف نسیم شمال، از ستم و جور ظالمان خارجی می‌نالد که از گوشه و کنار در بخشی از فلسطین گرد آمده‌اند و آرامش و امنیّت ندارند، لذا با ایجاد جزیره و دیوار میان خود و فلسطینی‌ها از ورود مایحتاج برای ساکنان جزیرة همسایه جلوگیری می‌کنند، امّا این ستم و اجحاف پایدار نمی‌ماند و با ارادة مبارزان کوچک و بزرگ فرو می‌ریزد:

«لتشتعلْ عرائسُ الدّفْلی

قنادیلَ أمامَ بیتنِا

ولیضحکِ السّرابُ فی

عیونِ کلِّ وردةٍ

تنامُ خارجَ السّیاجْ» (هواری، 1998م.: 44).

یعنی؛ «تا شعله‌ور سازند مبارزان خردسال چراغ‌های روبه‌روی خانة ما را

و بخندد سراب در

چشمان هر گل سرخ

که خارج از حصار می‌خوابد».

او در جای دیگر از فاطمه سخن می‌گوید؛ کسی که نماد همة مادران دلسوز فلسطینی است، از سختی‌ها نمی‌هراسد و با تمام امید چشم به آیندة روشن فرزندانش دوخته است و در برابر کسانی که خیمه‌اش را آتش می‌زنند، پایداری می‌کند. در ادامه از باد سخن می‌گوید؛ بادی که نماد اشغالگران است که با قساوت تمام می‌وزد تا ترس و وحشت را در دل ساکنان ایجاد کند و نور امید و روشنایی را از دیدگان آنها برباید:

«هل تدرونَ لماذا

هربَتْ فاطمةُ الحلوةْ

من تحت الدَّلْفِ إلی المزرابْ!

کانتْ واللّهِ تقولْ:

الصبرُ جمیلْ

وسیأتی الوقتُ الصَّالحُ جدّاً

لخیاطةِ کلِّ شقوقِ الخیْمهْ

مطرٌ یتسلَّلُ تحت لحافِ الأولادِ

وفاطمةُ الحلوهْ

بالحبِّ تُغطیهمْ لیناموا

الرّیحُ تهزُّ فتیلَ القندیلْ

وقلیلاً بعدَ قلیلْ

تتظاهرُ بالنَّومِ تُعطِّرُ غفوتَها

بشمیم عرارِ مخیّمها الواقف

فی وجهِ الحطَّابینْ» (هواری، 1998: 49).

یعنی؛ «آیا می‌دانید چرا

فاطمة زیبا گریخت

از زیر چکّة آب به سوی ناودان!

به خدا قسم می‌گفت:

صبر زیباست

زمان آرامش حتماً خواهد آمد

تا تمام درزهای خیمه را بدوزد

باران، زیر لحاف فرزندان خارج می‌شود

و فاطمة زیبا

با عشق، آنان را می‌پوشاند تا بخوابند

باد، فتیله چراغ را تکان می‌دهد

و اندکی بعد

خود را به خواب می‌زند و چرتش را معطر می‌سازد

با بوی خوش خیمة به پا ایستاده‌اش

رودرروی هیزم‌کشان».

هواری برای زنده نگه داشتن امید در دل مردم، حاضر است جانش را فدا کند. او می‌گوید اگرچه ماه‌ها و درختان نماد مبارزان ـ از آسمان قانا سقوط می‌کنند و بر خاک می‌افتند، امّا به جای آنها نسلی از درختان از میان آوارها به پا می‌خیزند و سر می‌کشند:

«بشّروا الغیمَ أنی علی موعدُ معه

و دمی جاهزٌ لاشتعالٍ جدید

أنا مترعٌ بالمطر

أقدّم نفسی أمامَ الشّجر» (همان: 51).

یعنی؛ «به ابر مژده دهید که با او وعده‌گاهی دارم

و خونم برای زبانه کشیدن دوباره آماده است.

من لبریز از بارانم.

خودم را در پیشگاه درخت پیشکش می‌کنم».

*****

«یا الهی!

کم تساقط تحت شمسک

یا سما قانا مِنَ الأقمار

کم نهضت مِنَ الأنقاض

أجیالٌ مِنَ الأشجار» (همان: 73).

یعنی؛ «خدای من!

بسا که زیر خورشید تو فرو می‌ریزند.

ماه‌ها، ای آسمان قانا!

چه مایه به پا خیزند از میان ویرانی‌ها

نسل‌هایی از درختان».

4ـ اعتراض به نابسامانی‌ها

یکی دیگر از بنمایه‌های مشترک پایداری است. عدالت، امری عمومی، فراتاریخی و انسانی است؛ یعنی مربوط به مذهب خاص، دین خاصّ یا دورة تاریخی خاصّی نیست، بلکه همواره در میان همة ادیان و مکاتب مطرح بوده است. نسیم شمال در شعری که به مناسبت عید نوروز و سال نو سروده است که در اعتراض به شکاف طبقاتی و گسست میان فقیر و غنی که حاصل بی‌عدالتی و ستم‌پیشگی حاکمان است، چنین فریاد برآورده است:

«عید آمد و ما قبا نداریم
گردید لباس پاره‌پاره
جز سنگ و کلوخ و آجر و خشت
آجیل و لباس و پول خوب است
خوب است بساط ساز و آواز

 

با کهنه‌قبا صفا نداریم
در پیکر خود عبا نداریم
ما بالش و متّکا نداریم
امّا چه کنم که ما نداریم
افسوس که ما صدا نداریم»
                 (حسینی، 1365: 34).

در ادامه وقتی می‌بیند مفاسد و آسیب‌های اجتماعی از هر سو سر برآورده‌اند، طوری که زمانه دیگر قابل تحمّل نیست و به جای آنکه امور اصلاح شوند، پیاپی وزیران عوض می‌شوند و بی‌ثباتی قوّت بیشتری می‌گیرد، با ناله و درد گفته است:

«یاران! چه کنم که کس ندارم
خواهم بگریزم از زمانه
بازار وطن شده پر از درد
هر روز شود عوض وزیری

 

بلبل شده‌ام قفس ندارم
اصلاً ره پیش و پس ندارم
یک شحنه و یک عسس ندارم
در محکمه دادرس ندارم»
                             (همان: 36).

بی‌کفایتی مسئولان وقت که وارث کشوری با مردان بزرگ و پیشینة تاریخی قدرتمند و روشنی هستند و با سیاست‌های غلط خود تیره‌روزی و غم و اندوه را برای مردم به بار آورده‌اند، با تأثیرپذیری از محتشم کاشانی در منقبت امام حسین(ع) چنین به تصویر می‌کشد:

«باز این چه غلغله است که در کشور جم است
(قحط‌الرّجال) فقر و فنا هر دو با هم است
اسباب تیره‌بختی ملّت فراهم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»
                                               (همان: 159).

هواری مرگ و شهادت کودکان غزّه را از هر عزّتی بالاتر می‌داند و دشمنان آنها را به خروسانی مانند می‌کند که زیر درخت نخل نماد راستی و علوّ قامت، با یکدیگر دربارة ریاست بر کشور مشاجره می‌کنند و می‌گویند هر کس پیروز شود، مالک تاج و تخت پادشاهی فلسطین می‌شود و اوضاع به هم‌ریخته را سامان می‌دهد. سپس از رعد و برق سخن می‌گوید که سلاح او را به کودک غزّه‌ای می‌دهد تا با قطره‌ای از خون خویش تمام تاجداران دنیا را که عامل بی‌ثباتی هستند، کنار زند و کشوری از عزّت و پاکی بنا نهد. این خون، نماد تمام ارزش‌های همبسته با آتش، گرما و زندگی است (ر.ک؛ شوالیه و گربران، 1388، ج 3: 135)، چراغ، یادآورِ تجلّیِ اثرات آسمانی است و در عین حال، مؤمن را شاد می‌کند (ر.ک؛ همان، ج 2: 494). او نه تنها به نابسامانی غزّه، بلکه به نابسامانی«گرانادا» و«قدس» هم اعتراض می‌کند. گویا از نگاه هواری منشاء درد و رنج این سه یکی است و هر سه از یک سوراخ گزیده شده‌اند:

«هذا الوجعُ المالحُ من أیِّ خلیَّة

مِن أیِّ سرابٍ

هذا الماءُ المُرْ

فی هذا الوقتِ المُضْنی

لربیعکِ یا غزَّة

تتشاجرُ تحتَ النخلةِ أعرافُ الدّیَکة

مَنْ یغلبْ

یأخذْ تاجَ الملکة

یتقدَّمُ قندیلٌ غزَّاویٌّ

یستولی الآنَ عَلَی کُلِّ الأقمارْ» (هواری، 1998م.: 22).

یعنی؛ «این درد نمکین از کدامین سلول است؟

از کدامین سراب است؟

این آب تلخ

در این زمانة مریض؟

ای غزّه به خاطر بهارت

خروسان تاجدار زیر درخت نخل مشاجره می‌کنند و می‌گویند:

کسی که پیروز شود

تاج شاهی را به دست آرد

چراغ غزه‌ای به پیش می‌آید

الان بر همة مشاجره‌کنندگان غلبه می‌کند».

وی نارضایتی خود را از اوضاع فلسطین اشغالی بیان داشته است و یاوری می‌خواهد که به او اندکی روغن دهد تا چراغ همّت‌ها و اراده‌ها را روشن نگه دارد و انقلابی به پا کند، چراکه نمی‌خواهد بر بستر زبونی و خواری بمیرد:

«مظلمٌ... مظلمٌ کهفُ هذا المساءْ

فَمَنْ لی به قلیلٍ من الزَّیْتِ

أکسو به عُرْیَ هذا السّراجْ!

أنا مترَعٌ بالفراغِ

أهشُّ طیورَ الغبارِ وراءَ الزُّجاجْ

فیُطْلقُ صیَّادُها النّارَ نحوی

أموتُ.. أموتُ

وما أصعبَ الموتَ

دونَ احتجاجْ!» (همان: 92).

یعنی؛ «تاریک است... تاریک، غار این غروب

چه کسی به من اندکی روغن می‌دهد

تا با آن عریانی این چراغ را بپوشانم!

من سرشار از گام‌های تیز و بلندم.

پرندگان غبار را از پشت شیشه می‌رانم.

صیّاد آنها به سویم آتش می‌گشاید.

می‌میرم... می‌میرم

و چقدر سخت است مرگ،

بی‌هیچ دلیلی!».

او تا آنجا پیش می‌رود که نابسامانی فلسطین و شکستن قفس در آن را مساوی می‌داند با پایان نابسامانی و شکستن قید و بندها در سایر مناطق. گویا ستم همة توان خود را در آنجا متمرکز کرده است و ستم موجود در فلسطین نماد ستم منطقه‌ای و یا حتّی جهانی است:

«لو کان بإمکانی

أنْ أجمعَ کلَّ الأقفاصْ

فی أرضِ بلادی

کی أرمیَها مِن أعلی صخرة

فی قلبِ الوادی

لو کان بإمکانی

أنْ أستدعی کلَّ الدفءِ المتأَهِّبِ

فی حَطَب الغاباتْ

کی أسکبَهُ فی کوخِ عجوزٍ

یرتجفُ عَلَی الطّرقاتْ

وکعصفورٍ یعجنُ بالغیمِ قصائدَة

أقْتادُ الشّمسَ إلی

کُلِّ الشُّرُفاتْ» (هواری، 1998م.: 100).

یعنی؛ «ای کاش می‌توانستم

گرد آورم همة قفس‌ها را

در سرزمین کشورم

تا آنها را از بلندترین صخره‌ها رها کنم

به عمق درّه.

ای کاش می‌توانستم

تمام گرمای ممکن را گرد آورم

در هیزم جنگل‌ها

تا آن را در کلبة پیرمردی بریزم

او در کنارة راه‌ها می‌لرزد

و قصایدش را مانند گنجشکی با ابر می‌سرشتد

خورشید را هدایت می‌کنم به سوی تمام بالکن‌ها».

5ـ دعوت به مبارزه

ادب پایداری، ادبی بی‌پروا و ستیزه‌جوست که به قیام، ایستادگی و ایثار دعوت می‌کند؛ گاه در صورت فریادِ اعتراض و گاه در پس چهرة نبرد مسلّحانه. استبداد داخلی و سلب آزادی‌های فردی و اجتماعی از جمله زمینه‌های شکل‌گیری ادبیّات پایداری است و بذر اوّلیّة آن را حق‌کشی، مظلوم‌ستیزی و «حوادث ناگواری چون جنگ و نابرابری‌های اقتصادی و نظام‌های سیاسی فاسد» پراکنده‌اند (ر.ک؛ مصطفوی‌نیا و همکاران، 1390: 569).

در شعر زیر، نسیم شمال از جوانان می‌خواهد که به یاری وطن و جنگ با دشمنان آن بشتابند، چراکه از هر سو او را محاصره و در بند کشیده‌اند:

«ای جـوانان وطــن

 

نـونـهـــالان وطــن

 

می‌رود جان وطـن

موقع دادرسی است

روز فریادرسی است

 

دشمن از چهار طرف

 

گـرد ایران زده صف

 

ای پسـرهای خلف

موقع دادرسی است

روز فریادرسی است

 

خیز ای تازه جـوان

 

شو سوی جنگ روان

 

تا به کی این خفقان؟

موقع دادرسی است

روز فریادرسی است»

                                                             (حسینی، 1365: 92ـ93).

           

او وقتی می‌بیند دشمن با رخنه کردن به کشور به مانند لقمه‌ای شیرین بدان طمع بسته است (ر.ک؛ همان: 164) و دین و ملّیّت آنها را در معرض تهدید قرار داده است، از جوانان می‌خواهد که از خواب غفلت برخیزند و به زندگی ذلّت‌بار تن ندهند. سپس با برانگیختن غیرت دینی و همّت ملّی‌شان آنها را به نبرد با دشمن تشویق می‌کند، چراکه او وارد کشور شده است:

«ای جوانان وطن! امروز روز همّت است
ای هواخواهانِ دین! امروز روز غیرت است
می‌رود ناموس، آخر این چه خواب غفلت است؟

دشمـن بیگـانه آمـد بـر سـَرِ بـالیـن مـا
ای دریغا! می‌رود هم مملکت، هم دینِ ما!

ای جوانان! همّتی این موقع جنگ است، جنگ
زندگی با این مذلّت بهر ما ننگ است، ننگ
عرصه بر ما اهل ایران بعد از این تنگ است، تنگ

زانکه کافر می‌دهد هم غل و هم تلقین ما
ای دریغا! می‌رود هم مملکت، هم دین ما»
                                           (همان: 151).

صالح هواری از غم و اندوه درونی خویش سخن گفته است و وسعت آن را برای سوزاندن تمام قلب‌هایی که در تپّه‌های وطن او سُکنی گزیده‌اند، کافی می‌داند و برای اینکه فریاد خود را به گوش همگان برساند، از مجموعه‌ای از نمادهای فلسطین کمک می‌گیرد: زیتون: نماد صلح (ر.ک؛ شوالیه و گربران، 1388، ج 3: 490)، انجیر بن: نماد فراوانی، برکت، جاودانگی، فهم برتر و باروری پس از مرگ (ر.ک؛ همان، ج 1: 257ـ261)، پرتقال: نماد باروری و رویش (همان، ج 2: 184). در ادامه، او تمام فلسطین را همراه و یاور خویش دانسته است و همگامی کودکان حیفا و عشق هم‌وطنان را برای گسستن زنجیرها و راندن اشغالگران بسنده می‌داند، باز از نماد بهره می‌برد: سنگ: نماد مادر/ زمین، مبارزه و اسلحه (ر.ک؛ همان، ج 3: 633)، فلاخن: نماد نیروی ضعیفی که با قدرت غالب به مبارزه برخاسته است (ر.ک؛ همان، ج 4: 398)، زنجیر: نماد درد و رنج، انجیر: نماد هموطن و نیز پرتقال: نماد فرهنگ و تمدّن فلسطینی:

«معی جبلٌ منْ زَبیبٍ وتینٍ

وبحرٌ مِنَ البرتقالِ

معی غیمةٌ مِن حنینٍ

وتکفی لإشعالِ غاباتِ کُلِّ القلوبِ الّتی

استوطنَتْ فی تلالی

معی حجرٌ عاشقٌ من رمالِ«رفحْ»

وکوکبهٌ مِن مقالیعِ «دیر البلحْ»

معی کلُّ أطفالِ حیفا الغوالی

معی حبُّکم... وهو کافٍ

لرفعِ الجنازیرِ عنّی

وقهرِ احتلالی» (هواری، 1998م.: 10ـ11).

یعنی؛ «همراهم کوهی از مویز و انجیر است

و دریایی از پرتقال

همراهم ابری از غم و اندوه است

که برای سوزاندن جنگل تمام قلب‌هایی که

در تپّه‌هایم سُکنی گزیده‌اند، کافی است

همراهم سنگ عاشقی از تپّه‌های «رفح» است

و ستاره‌ای از فلاخن‌های «دیر بلح»

همراهم تمام کودکان سختکوش و پرخروش حیفاست

همراهم عشق شماست... و این کافی است

برای گسستن زنجیرها از من

و غلبه بر اشغالگران».

هواری پایداری «قانا» در برابر هجوم و وحشی‌گری‌های صهیونیست‌ها را برشی از یک مبارزة طولانی می‌داند که به انقلاب مهمّ و سرنوشت‌سازی منتهی می‌شود که آیندة روشن و آزادی سراسر فلسطین ثمرة آن است. او برای بیان این وعده و تشویق مبارزان سرزمین‌های اشغالی از نمادهایی بهره می‌برد که هر یک به گونه‌ای به امید و شوق دلالت می‌کنند، از کبوتر (نماد زندگی و عشق باقی)، باران (نماد حیات و حاصلخیزی) و رنگ سبز (نماد صلح و آرامش):

«فشدَّتْ جذعَها بالأَرضِ وانتفضَتْ

تغازلُ طائرَ الأمطارِ

فوقَ سریرِ دمعتها وتغزلُهُ

یقولُ مترجمُ الأحزانِ:

ما قدْ صارَ، صارَ وما انحنَتْ قانا

وها هی تستظلُّ بموتها العاری

تقاتلُهُ... وتقتلهُ

وها هی تستفیقُ مِنَ الرّمادِ

حمامةً خضراءَ تکتبُ

فی الهواءِ الطلقِ ملحمةَ النّدی» (همان: 39ـ40).

یعنی؛ «ریشه‌اش را در زمین محکم کرد و با پافشاری کوشید

با پرندة باران معاشقه کرد

روی تخت اشکش و برایش غزل سرود

زبان غم‌ها گوید:

تمام آنچه رخ داد قانا تسلیم نشد.

آری، او به سایة مرگ محتوم خود پناه می‌برد

با او می‌جنگد... و مرگ را می‌کشد

آری، دوباره از خاکستر سر می‌کشد

کبوتری سبز می‌نویسد

در هوای آزاد حماسة شبنم را».

او به پایداری خودش و به مبارزة دائم فلسطینیان در برابر مهاجمان امیدوار و به جاودانگی فلسطین که با نماد بادام بیان شده است، معتقد است و می‌گوید فلسطین از زیر سلطة اشغال سر خواهد کشید و سربلند و راست‌قامت خواهد ایستاد:

«وسأبقی واقفةً تحت الغارَةْ

أکتبُ اسمَ فلسطینَ

وأزرعُ عودَ اللَّوْزِ الأخضر

فوقَ قبورِ الشّهداء

وسأصنعُ مِن حُزنی الأبیضْ

لفلسطینَ منارةْ» (همان: 50).

یعنی؛ «در برابر هجوم پایدار خواهم ایستاد

نام فلسطین را می‌نویسم

و نهال بادام سبز را می‌کارم

روی قبر شهیدان

و از اندوه سفیدم خواهم ساخت

برای فلسطین مناره‌ای».

6ـ یاد مبارزان و آزادی‌خواهان

روحیّة آزادی و آزادی‌خواهی یکی از مفاهیمی است که هر انسانی برای آن احترام قائل است و تا اوج فداکاری از حریم آن پاسداری می‌کند و هرگاه قدرتی در پی آن باشد که این موهبت الهی را از او بازستاند، در برابر او ایستادگی نموده، آن را به قیمت جان پاس خواهد داشت. یکی از شاخص‌ترین مضامین شعر پایداری که به طور بارزی حسّ وطن‌دوستی دو شاعر را نمایان ساخته، ستایش آزادی‌خواهان و کسانی است که در راه آزادی دست به مبارزه زده‌اند. نسیم شمال در شعر خویش به پایداری، رادمردی و دینداری مردم تبریز اشاره نموده، خدا را یار و یاور آنان دانسته است:

«ملّت تبـریـز خـدا یـارتـان

دست خـدایی کمک کارتان

نام شما در همة بحر و بر
درج نـمـودنــد بـه الـواح زر

 

گشت به مردی و هنر مشتهر
در همه جـا نقشه و آثـارتـان

ملّت تبـریـز خـدا یـارتـان

ریشه ظلم ز شما کنده شد
دین محمّد زِ شمـا زنـده شد

 

نام شما باقی و پاینده شد
احمـد مخـتـار نگـهـدارتـان

ملّت تبـریـز خـدا یـارتـان»

                                                        (حسینی، 1365: 177).

در جای دیگر، او از پایمردی مردم اصفهان و همّت بلندشان در مبارزه یاد کرده است و آنها را الگویی برای شهرهای دیگر شمرده است و یا از جوانانی سخن گفته که در کف صیّاد (نماد ظالم) گرفتار شدند و جان خویش را از دست دادند:

«اصفهانا! گشته‌ای مأوای شیران‌، آفرین!
کرده‌ای بنیاد استبداد ویران، ‌آفرین!
داده‌ای سرمشق بر شیراز و کرمان، ‌آفرین!
آمده در زیر حُکمَت، یزد و کاشان، آفرین!
آفرین بر همّت اهل صفاهان، آفرین!»
                                     (همان: 179).

*****

«تا چند نمایی زِ جوانان وطن یاد
خاکسترشان رفت در این مرحله بر باد

 

چون چند فتادند همه در کف صیّاد
در مدرسه می‌گفت به شاگرد خود استاد:

آنها که تو دیـدی همه رفتنـد آ ملاّ

با چوب و چماق و قمه رفتند آ ملاّ»

                                                                                          (همان: 189).

صالح هواری با سلام به زیتون به عنوان نماد صلح، اصالت و بقا، از زنان مقاوم و حماسه‌آفرینان دلیری نام می‌برد که دوشادوش مردان در مقابل استبداد و اشغالگری پایداری نموده‌اند، از «أمّ انس» که به نگهبانان آب می‌رساند و از «خدیجه»ـ رمز همة مادران فلسطینی ـ که خانه‌اش را به پناهگاهی برای جنگجویان جوان تبدیل کرده است. بر تمام مبارزان از کوچک و بزرگ درود می‌فرستد و از آنان با واژة «طیور البلاد و الأیادی» یاد می‌کند. او از صهیونیست‌ها با واژة «خوک» نام می‌برد و خوک در جهان نماد پلیدی، پرخوری، جلوه‌فروشی و خودپرستی است که با ورود خود به فلسطین زنجیر ستم را بر دست و پای ساکنان اصلی آن افکنده است، امّا مقاومت آنان سرانجام این زنجیرها را از هم خواهد گسست:

«سلامٌ لزیتونةٍ نازفَةْ

فوق «تلّ النّدی»

أسلَمتْ روحها واقفَةْ

سلامٌ لِکلِّ النّساءِ اللَّواتی

خرجْنَ یُزغردْن للشُّهداءِ

«بِتَلِّ الفرسْ»

سلامٌ «لأُمِّ أَنَسْ»

تحتَ قصفِ العدی تنشلُ الماءَ

بالدَّلوِ... تسقی الحرَسْ

سلامٌ لعینِ «خدیجةَ» فی «عینِ عیشَةْ»

تُعمِّرُ مِن سَهَرِ المقلتینِ عریشَةْ

لتحمی طیورَ بلادی

سلامٌ لِکُلِّ الأیادی

سلامٌ لکلِّ العیونِ الّتی

أنْشَبَتْ نارَها مخرْزاً

فی عیونِ الأعادی

سلامٌ «لعائشةَ الشّرکسیَّةْ»

بوَجهِ الجنازیرِ

بین الخنازیرِ

ترفعُ عکَّازَها بندقیَّةْ

قریباً... قریباً» (هواری، 1998م.: 8ـ9).

یعنی؛ «سلام بر زیتون تکیده

بر بلندای «تلّ النّدی»

ایستاده روحش را تسلیم کرد

سلام بر تمام زنانی که

به پا خواستند و برای شهیدان فریاد شادی سردادند

در «تلّ الفرس»

سلام بر «أمّ أنس» که

زیر بمباران دشمنان آب بیرون می‌کشد

با سطل... نگهبانان را سیراب می‌کند

سلام بر چشم «خدیجه» در «عین عیشه»

که خانه‌اش را از شب‌بیداری چشمان آباد می‌کند

تا پرندگان سرزمینم را حمایت کند.

سلام بر تمام دستان

سلام بر تمام چشمانی که

آتششان را چون درفش

در چشمان دشمنان فرو می‌کنند.

سلام بر «عایشه شرکسی»

چهره به چهره با زنجیرها

در میان خوک‌ها

عصای تفنگینش را بالا می‌برد

نزدیک است... نزدیک».

چون منشاء رنج فلسطین غرب است، هواری به حاکمانی متوسّل می‌شود که در تاریخ، غرب را به زانو درآورده‌اند؛ از جمله «ابوعبدالله الصّغیر» آخرین حاکم گرانادا که  نماد قدرت مسلمانان در دورة اندلس است و از او می‌خواهد شمشیرش را به وی دهد تا امور را سامان دهد:

«یابن الخطّاب!

لقد جَفَّ النّبعُ مِنَ النبع

خرابٌ یقرع أبوابَ عواصمنا

القدسُ تنام علی الدّمع

أعرْنا سیفک یوماً

لنعید بترتیبَ الوضع

ذاک أبوعبدالله صغیراً عاد

وهل کان کبیراً فینا؟!» (همان: 22).

یعنی؛ «ای زادة خطاب!

آب از سرچشمه خشکید.

ویرانی، دروازة پایتختمان را می‌کوبد.

قدس بر بستر گریه می‌خوابد.

فقط یک روز شمشیرت را امانتمان ده

تا اوضاع را سامان دهیم.

ابوعبدالله صغیر است که برگشته

آیا بزرگی در میان ما هست؟!».

حتّی وعده می‌دهد که کودکان غزّه با قطرات خونشان تمام پادشاهان را سرنگون می‌کنند و کشور خویش را عزّت و شرف می‌بخشند و مردان و زنان پیر و جوان همگی جانفشانی می‌کنند تا تفکّر و ارادة مقاومت را شعله‌ور نگاه دارند:

«یندلع البرقُ ویحنی قامتَه

لیقدّم للولد الغزّاویّ سلاحَه

وبجرّة قلم مِن دمه

یُلغی کلَّ التیّجان

لیبنی مملکةَ الماء

علی تاج العزّة»(همان: 31).

یعنی؛ «برق زبانه می‌کشد و قامتش را خم می‌کند

تا به کودک غزّه‌ای سلاح دهد

و با حرکت قلم‌وار خونش

تمام شاهان را نابود می‌کند

تا سرزمین آب را بنا نهد

بر بلندای افسر بزرگی و شهریاری».

*****

«شیخٌ هناک علی حجارةِ بیته

التحمت یداه بقبضة المفتاح

و طفلٌ راح یجمع السفّاح

لیصیر قنبلةً علی السفّاح

هناک أمّ عبدالله

تنصب فی العراء منارةً التفّاح

و قبل الفجر تقطفها

و تجمع‌ها بسلّة حزنها القانی

لتنثرها علی الشّهداء

و عبدُالله ینزف ثم ینزف

کی یضیءَ الزّیتَ فی المصباح» (همان: 68).

یعنی؛ «پیری، اینجا روی سنگ خانه‌اش نشسته است.

دستانش به دستگیرة کلید بند است

و کودکی سنگ جمع می‌کند

تا بمبی از سنگ گردد

اینجا أمّ عبدالله است

می‌کارد گلدسته‌های سیب را

و می‌چیند آن را پیش از سپیده‌دم

و در سبد اندوه خونینش جمع می‌کند

تا بر شهیدان نثارش کند

و از عبدالله پیوسته خون می‌رود

تا روشنی بخشد پرتو چراغ را».

7ـ دعوت به اتّحاد و یکپارچگی

یکی دیگر از مضامین پایداری، دعوت به اتّحاد است؛ زیرا اتّحاد یک ملّت علیه یک ظالم، سبب سُست شدن قدرت و سرنگونی او می‌شود. نسیم شمال در دعوت مسلمانان به اتّحاد و پرهیز از تفرقه، از اصولی چون کتاب، قبله، دین و نیز از عالمان دین کمک گرفته است و با هشدار به پرهیز از دشمنی، چارة همبستگی را در بردباری می‌بیند:

«میانة دو برادر نفاق و کینه زِ چیست؟
بـرای مذهب خـود می‌کنیم جـانـبـازی

 

حدیث بصره و بغداد در مدینه زِ چیست؟
شـویـم شـهــرة آفــاق در ســرافــرازی

خـدا گـواست تمـامـی دروغ می‌گویند

به حـق قسم سخـن بی‌فروغ می‌گویند

کتاب و قبله و دین خدا یکی است، یکی
مـقـلّـد عـلمـایـیـم جـمـلـگــی واللـه

 

برادران وطن و دین ما یکی است، یکی
رسالـه در بـغـل مـاسـت روز و شب تالله

خـدا گـواست تمـامـی دروغ می‌گویند

به حـق قسم سخـن بی‌فروغ می‌گویند»

                                                                                 (حسینی، 1365: 11).

*****

«از خصومت اشخاص وَز نفاق دیرینه
می‌زند از این تغییر، خلق بر سر و سینـه

 

می‌شود به هر هفته، پای‌مال، کابینه
الحذر از ایـن بحـران الأمـان از این کینه

چاره بهـر این ملّت، غیـر بـردبـاری نیست

در جبین این کشتی، نور رستگاری نیست»

                                                                                             (همان: 56).

هواری با ذکر امور ملّی و وطنی، مردمان سرزمین خود را به وفاداری به اصالت خویش و رعایت استمرار آن در دل زمان و پایبندی به قدرت و توان داخلی و یکپارچگی جماعت فراخوانده است:

«أنا دورةُ الزّمنِ الّذی لا ینتهی

سأخیطُ من وَجَعِ الرّمال سفینتی

وإلی الوصولِ أظلُّ أستبقُ الوصولْ

لقطاریَ الشَّعبیِّ طعمُ الرِّیحِ

فی بابِ الجبالْ

ولخبزیَ الوطنیِّ أجنحةٌ تقولْ:

مَنْ یبتعدْ عن نبعهِ القومیِّ

تلفظْهُ الحقولْ» (هواری، 1998م.: 68).

یعنی؛ «من چرخش روزگارم، که تمام نمی‌شود.

کشتی‌ام را از درد شنزار خواهم دوخت

و تا رسیدن پیوسته از رسیدن پیشی خواهم گرفت.

قطار مردمی‌ام طعم باد دارد

در ورودی کوه‌ها

و نان وطنم بالهایی دارد که می‌گویند:

کسی که از ریشة قومی‌ خود فاصله گیرد،

کشتزاران او را بیرون افکنند».

او خود و انقلابیون را نهری می‌داند که می‌توانند با هم متّحد و یکرنگ باشند و جز سخن حق نگویند:

«أیّها النّهر الصّدیق!

نحن التقینا قبل أن تلد الشَّواطی

أصلُ ابتداء الرّمل نحن

ونحن هذا الرّمل منتهیاً وبادئ

أقبلْ إلیّ الآن واسکن ضفّتی

أنا أکثر العشّاق تغریداَ

ولکنّی أحبّک أن تغرّد فی یدی

أنا بانتظارک عند صومعة النّدی

فمتی ستأتینی

تعال ... ولاتجیءْ ... واکذبْ علیْ» (همان: 17).

یعنی؛ «ای نهر راستگو!

ما پیش از زاده شدن ساحل‌ها به هم رسیدیم،

در ابتدای ریگستان

ما آغاز و پایان این ریگستانیم

اکنون پیش من آی و در کناره‌ام مسکن گزین

من عاشق‌ترین آوازخوانم

با وجود این، دوست دارم در دستمان آواز بخوانی

در عبادتگاه ندی منتظرم

چه وقت می‌آیی؟

بیا... و نیا... دروغگویم بدان».

نتیجه‌گیری

نسیم شمال و صالح هواری از شاعران واقع‌گرا، متعهّد به هویّت و اصالت تاریخی مردم و سرزمین خود هستند و حفظ ارزش و کرامت انسانی و رعایت حقوق سیاسی و اجتماعی افراد، دغدغة اصلی آنهاست، طوری که اشعارشان به مانند سرودهای ملّی، سرشار از شور، شوق، عزّت، غرور و سربلندی است. نبود آزادی، خفه کردن فریادها و اعتراض‌ها در گلو، امید به آیندة روشن، دعوت به مبارزه و یاد آزادی‌خواهان و فراخوانی به اتّحاد و یکپارچگی از بنمایه‌های مشترک هر دو است، با این تفاوت که نسیم شمال اغلب از سیاست‌های داخلی حاکمان و اوضاع آشفتة کشور خود گله‌مند و یا حتّی معترض است، ولی هواری از دست اشغالگران غیروطنی به ستوه آمده است. اوّلی بیشتر ملّی و درون‌وطنی می‌اندیشد و دومی ملّی و فراملّی. اگرچه اسلوب شعری نسیم، سنّتی و اسلوب هواری، آزاد است، ولی حلقة اتّصال و پیوند این دو به به یکدیگر نوع تفکّر آنهاست که همان اندیشة پایداری و عناصر مربوط به آن است. بیان این اندیشه در شعر نسیم اغلب به صورت صریح و روشن است و نماد در آن اندک است، امّا هواری به علّت قساوت صهیونیست‌ها و خشونت‌های رفتاری آنها اغلب در قالب نماد بیان شده است

منابع و مآخذ
ابن‌شعبة حرّانی، حسن‌بن علی. (1404ق.). تحف العقول عن آل الرسول(ص). قم: انتشارات اسلامی جامعة مدرّسین.
ابوحاقّه، احمد. (1979م.). الإلتزام فی الشّعر العربی. چاپ اوّل. بیروت: دارالعلم للملایین.
اسماعیل، عزّالدّین. (1963م.). التّفسیر النفسی للأدب. قاهره: دارالمعارف.
ایناس، محمّد عبدالعزیز. (1432ق.). «التأثیرات الغربیّة والشّرقیّة فی أدب الأطفال عند نسیم شمال (گلزار ادبی نموذجاً)». اضاءات نقدیّة. دورة 1. شمارة 1. صص 89ـ 108.
باوان‌پوری، مسعود. (1391). بررسی جلوه‌های ادبیّات پایداری در شعر صالح محمود هواری. پایان‌نامة کارشناسی ارشد. دانشگاه کردستان.
بسیسو، معین. (1988م.). الأعمال الشّعریّةالکاملة. بیروت: دارالعودة.
حرّ عاملی، محمّدبن حسن. (بی‌تا). امل الآمل. بغداد: انتشارات مکتبة اندلس.
حسینی، سیّد اشرف‌الدّین (نسیم شمال). (1365). باغ بهشت. تهران: مطبوعاتی حسینی.
حسینی کازرونی، سیّد احمد. (1389). «سبک و سیاق شعر مشروطه». فصلنامة تحقیقات زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی بوشهر. دورة دوم. شمارة یک. صص 115ـ136.
داد، سیما. (1375). فرهنگ اصطلاحات ادبی. تهران: مروارید.
روزبه، محمّدرضا. (1381). ادبیّات معاصر ایران(شعر). تهران: روزگار.
زرّین‌کوب، عبدالحسین. (1375). آشنایی با نقد ادبی. تهران: امیرکبیر.
سنگری، محمّدرضا. (1377). «ادبیّات پایداری (مقاومت)». نامة پژوهش (ویژة دفاع مقدّس). چاپ اوّل. سال سوم. شمارة 9. تهران: مرکز پژوهش‌های بنیادی.
شفیعی‌کدکنی، محمّدرضا. (1380). ادوار شعر فارسی از مشروطیّت تا سقوط سلطنت. چاپ اوّل. تهران: سخن.
شمس لنگرودی، محمّد. (1370). تاریخ تحلیلی شعر نو. تهران: مرکز.
شوالیه، ژان و دیگران. (1388). فرهنگ نمادها و اساطیر. ترجمة سودابه فضایلی. چاپ سوم. تهران: انتشارات جیحون.
شیخلووند، فاطمه. (1384). بررسی شعر سیّد اشرف‌الدّین حسینی، شاعر مردم. یادنامة اشرف‌الدّین حسینی. به اهتمام علی‌اصغر محمّدخانی. تهران: سخن. صص 354ـ361.
صادق‌زاده، محمود و طاهره تقوی شوازی. ( 1391). «بررسی تصویر دشمنان ملّت در اشعار کودکانة نسیم شمال». مجلّة مطالعات ادبیّات کودک. سال سوم. شمارة دوم. صص 41ـ58.
صحرایی، قاسم و علی نظری. (1386). «بازتاب مشروطیّت در اشعار نسیم شمال و احمد شوقی». مجلّة پژوهش‌های زبان و ادبیّات فارسی. شمارة 8. صص 123ـ143.
ضیف، شوقی. (1388). البحث الأدبی: مناهجه و مصادره. تحقیق بتول مشکین‌فام. تهران: سمت.
غنیمی هلال، محمّد. (1373). ادبیّات تطبیقی: تاریخ و تحوّل، اثرپذیری و اثرگذاری فرهنگ و ادب اسلامی. ترجمة سیّد مرتضی آیت‌الله‌زاده شیرازی. تهران: امیرکبیر.
مجلسی، محمّدباقر. (1404ق.). بحارالأنوار. بیروت: مؤسّسة الوفاء.
مصطفوی‌نیا، سیّد محود رضی و دیگران. (1390). «مقاومت در شعر توفیق امین زیاد». نشریّة ادبیّات پایداری کرمان. سال دوم. شمارة سوم و چهارم. صص 565ـ588.
مکّی، احمد طاهر. (1987م.). الأدب المقارن أصوله و تطوره و مناهجه. چاپ اوّل. قاهره: دارالمعارف.
میرصادقی، جمال و میمنت میرصادقی. (1377). واژه‌نامة هنر داستان‌نویسی. تهران: کتاب مهناز.
میرقادری، سیّد فضل‌الله و حسین کیانی. (1390). «کرامت نفس در آینة شعر شهید علی فوده، شاعر پایداری فلسطین». نشریّة ادبیّات پایداری. سال دوم، شمارة چهارم. صص 611ـ643.
ناظرزاده کرمانی، فرهاد. (1367). نمادگرایی در ادبیّات نمایشی. چاپ اوّل. تهران: انتشارات برگ.
ندا، طه. (1973م.). الأدب المقارن. چاپ اوّل. بیروت: دارالنّهضة العربیّة.
النقّاش، رجاء. (1972م.). محمود درویش، شاعر الأرض المحتلّة. بیروت: المؤسّسة العربیّة للدّراسات والنّشر.
هواری، صالح محمود. (1998م.). دیوان مرایا الیاسمین. دمشق: منشورات اتّحاد الکتاب العرب.
وارسته‌فر، افسانه، دلشاد عامری و افسر افشاری نادری. (1389). «تصویر جامعه در اشعار سیّد اشرف‌الدّین گیلانی (نسیم شمال)». پژوهشنامة فرهنگ و ادب. دورة 6. شمارة 1. صص 372ـ394.
یاحقّی، محمّدجعفر. (1382). جویبار لحظه‌ها. چاپ پنجم. تهران: جامی.