Analysis and study of the factors of formation of court metaphors in Nezami's khamsa based on cognitive metaphor

Document Type : Research Paper

Author

Ph.D. Graduate of Persian Language and Literature, University of Birjand , Birjand, Iran

Abstract

Poet Nizami Ganjavi lived according to their worldview and experiences, in many court has used the concepts of metaphor. He in the 6th century, according to its geographical position cupboard and successive battles in which political ideology and also believe that Sunni Ash 'ari theology and communications with political structures and institutions power, to be conscious and subconscious his composed and many royal court and has taken him; so that in many issues of dialogue and royal court has used to kind of integrity and caused a text Khamsa structure and configuration certain of it; so that the court metaphors to one of the leading light at the Nizami Ganjavi rhetorical level Khamsa have become viable and their gate to know and understand the nizami’s ideational system. Accordingly, this research base to try putting the theory of metaphor, cognitive factors that led to nizami and the mind and the court metaphors analyzed the go ahead. the results of this study shows geographical and environmental factors, religious belief and experimental and biological, including the formation of the most important factors in court metaphors of nizami’s Khamsa And by influencing the process of metaphorization in nizami’s mind and thinking, it has led him towards the creation of macro metaphors such as God is the king and the weapon is alive, which has provided the reasons for the formation of a network of sub-metaphors in Khamsa.

Keywords

Main Subjects


مقدمه

شعر فارسی از آغاز پیدایش خود تا دوره­های پس از آن، از پشتیبانی دربارها برخوردار بوده است و مشوّق اصلی شاعران، همین حکومت­ها بوده­اند که گاه با در نظر داشتن مسائل سیاسی و گاه بر اثر گرایش­های ذوقی خاص و همچنین نمایش شکوه و عظمت دربار خویش، شاعران را به سرودن اشعار وامی­داشته­اند و آن­ها را تحت حمایت خود قرار می­دادند. باری، حمایت­های مادی و معنوی درباریان از شعر و همچنین ارتباط نزدیک شاعران با حاکمان و رفت و آمدشان به دربار آنان، باعث شکل­گیری نوع خاصی از ادبیات به نام ادبیات درباری گردید، گونه­ای از شعر که بنابر ذائقۀ مخاطب، تحت تأثیر مسائل درباری و نوع زندگی درباریان قرار داشته است. در واقع محیط دربار، بنابر جذابیّت­های ویژه­ای که برای شاعران و ادبا داشته است؛ مانند به دست آوردن صله­، حفظ آثار و ماندگاری آنها، شهرت و کسب مقام در دربار و غیره، آن­ها را وامی­داشته است تا برای نیل به این اهداف و جلب­نظر مخاطب درباری، هرچه بیشتر از عناصر گفتمان درباری بهره بگیرند و به خلق تصاویر و توصیفاتی روی بیاورند که بیشتر رنگ­وبوی اشرافی و درباری دارد.

 وابستگی بسیار شعر فارسی در دوره­های اولیّۀ خود به دربار، منجر شد تا نگرش­ها، ذهنیّت­ها و همچنین سنّت­های خاصی وارد شعر فارسی شود. ازجمله ذهنیّت­های خاصی که ایجاد شد، این باور بود که برای ارزشمند جلوه­دادن و پذیرفتنی کردن کلام، باید آن را با گفتمان درباری و اشرافی و عناصر و لوازم مرتبط با آن درآمیخت. نگرشی که سبب می­شود تا برخی از شاعران در تصویرسازی­ها و استعاره­پردازی­های خود، به صورت خودآگاه و ناخودآگاه، تحت تأثیر گفتمان درباری باشند و حتی از این طریق، بسیاری از باورها و اعتقادات خود را در قالب گفتمان درباری طرح کنند؛ در حقیقت، در ضمیر شاعران چنین مترسّم شده بوده است که زندگی مردم عادی، ارزش چندانی ندارد و عناصر و اجزای متعلق به آن پایدار نیست؛ زیرا پیش پاافتاده و غیرقابل تأمل است؛ اما عناصری که از محیط زندگی اشرافی و درباری برمی­خیزد، پایداری و بقاء همیشگی دارد و به علّت عدم دسترسیِ تودۀ مردم، نوعی جنبۀ اساطیری و افسانه­ای به شعر می‌دهد (شفیعی­کدکنی، 1386: 289) مسئله­ای که می­توان شواهد آن را در تصاویر به کار رفته از برخی از شاعران، مانند نظامی نیز یافت. او از جمله شاعرانی است که اگرچه ارتباط چندانی با دربار شاهان نداشت؛ اما نگرش­ها و ذهنیّت­هایی که بخشی از آن­ها میراث شاعران پیش از او بود، موجباتِ این را فراهم آورد تا او نیز خواه ناخواه همانند شاعران دوره­های قبل، تحت تأثیر گفتمان درباری و عناصر مرتبط با آن؛ مانند امور رزمی، آلات و اماکن درباری و شکار قرار بگیرد؛ به گونه­­ای که عناصر درباری، در شعر او بسامد قابل توجهی پیدا می­کند. در واقع، نظامی در قرن ششم هجری، بنابر موقعیت خاص و ویژۀ گنجه و جنگ­ها و نبردهای پی در پی در آن و همچنین باور به ایدئولوژی سیاسی کلام اشعری و ارتباطاتی که با ساختارهای سیاسی و نهاد قدرت و دربار داشته است، به صورت خودآگاه و ناخودآگاه، سروده هایش رنگ و بوی سلطنتی و درباری به خود گرفته است؛ به گونه­ای که در پرداخت بسیاری از مسائل از گفتمان سلطنتی و درباری بهره گرفته است که این عامل به نوعی باعث انسجام متنی خمسه شده است و استعاره­های درباری به یکی از شاخصه­ها­ی سبکی برجسته و قابل توجه در سطح بلاغیّ این اثر، تبدیل شده­اند و بررسی و تحلیل آنها می­تواند، دریچه­ای برای شناخت و درک نظام اندیشگانی نظامی محسوب گردد. با توجه به همین موضوع و اهمیت نقش استعاره­های درباری در خمسه، این پژوهش تلاش دارد با مبنا قرار دادن نظریۀ استعارۀ شناختی، عواملی را مورد تحلیل و بررسی قرار دهد که منجر شده است تا اندیشه و ذهن نظامی، به سمت و سوی استعاره­های درباری پیش برود و او را وادارد که برای بازنمودِ طیف گسترده­ای از مفاهیم و باورهای خود، از چنین استعاره­هایی استفاده کند. گفتنی است در این پژوهش، علاوه­بر معرفی سه عامل مهم شکل­گیری استعاره­های درباری، برخی از مهم­ترین استعاره­هایی که تحت­تأثیر این عوامل در خمسۀ نظامی شکل­گرفته­اند واکاوی و تحلیل می‌شود.

1- پیشینۀ پژوهش

در مورد استعاره­های درباری در خمسۀ نظامی و همچنین عوامل و دلایل شکل­گیری آن، تاکنون تحقیقات چندانی صورت نگرفته است. در واقع بررسی سابقۀ پژوهش در حوزۀ استعاره در آثار نظامی، نشان­دهندۀ این است که بیشتر این تحقیقات، با دیدگاه کلاسیک و سنّتی به بررسی و تحلیل صورخیال و استعاره در خمسه پرداخته­اند و تحقیقی که با رویکرد شناختی و مفهومی به بررسی سروده­های نظامی در خمسه پرداخته باشد و عوامل شکل­گیری آنها را مورد تحلیل قرار دهد، در ادبیات فارسی پیشینۀ زیادی ندارد. مهم­ترین و اصلی­ترین پژوهشی که می­توان در این زمینه به آن اشاره کرد، مقالۀ « تحلیل و بررسی تأثیر اندیشه­های ایران باستان بر شکل­گیری استعاره­های درباری در خمسۀ نظامی از منظر شناختی» (1397) از اردشیر سنچولی جدید و مریم صالحی نیا است که در آن اندیشه­ها­ی ایران باستان از خاستگاه­های مهم و اصلی نظام فکری و اندیشه­ای نظامی دانسته شده و بر نقش این اندیشه­ها بر شکل­گیری استعارۀ درباری تأکید گردیده است. نویسندگان این مقاله، بر این اعتقاد هستند که اندیشه­هایی همچون اندیشۀ ایرانشهری و برخی از مؤلفه­های آن مانند اعتقاد به شاه آرمانی و آرمانشهر و همچنین باورهای مربوط به فرّه ایزدی و آیین میترائیسم، در شکل­گیری برخی از مهم­ترین استعاره­­های درباری نظامی، نقش بسزایی داشته­اند (همان: 137)؛ موضوعی که نگارنده را بر آن داشت تا در کنار نقش اندیشه­های ایران باستان بر شکل­گیری استعاره­های درباری، عوامل دیگری همچون عامل جغرافیایی و محیطی، اعتقادی و دینی و تجربی و زیستی را نیز در شکل­گیری این استعاره­ها مورد بررسی قرار دهد و نقش آنها را نیز در این زمینه، مورد بررسی و واکاوی قرار دهد.

2- مبنای نظری پژوهش

نخستین کسی که بحث استعاره را در آثار خود به صورت جدّی مطرح کرد، ارسطو بود. او استعاره را نوعی آرایۀ ادبی می‌داند که تنها به زبان شعر تعلّق دارد و صرفاً جنبۀ زیبایی­شناسانۀ آن مطرح است (هاوکس، 1380: 19-18). بعدها با پیشرفت­های نظری در قرن بیستم میلادی، مطالعات گوناگونی در مورد ارتباط ذهن و زبان آدمی انجام شد و این رابطه از منظرهای بسیاری مورد کنکاش و بررسی قرار گرفت. یکی از این رویکردها، زبان‌شناسی شناختی بود که رویکردی به شمار می­آید که به زبان به­عنوان وسیله­ای برای سامان­دهی، پردازش و انتقال اطلاعات تأکید می­کند. براساس این رویکرد، زبان، نظامی از مقوله­ها درنظر گرفته می­شود و ساختار صوری زبان فقط به عنوان پدیده­ای مستقل، بررسی نمی­شود؛ بلکه به عنوان نمودی از نظام مفهومیِ کلی، اصول مقوله­بندی، سازوکارهای پردازش و تأثیرهای تجربی و محیطی مورد مطالعه قرار می­گیرد و مبحث استعاره از مهم‌ترین مقوله­های آن محسوب می­شود ((Geeraerts, 1995: 115. با انتشار کتاب Metaphors we live by (استعاره هایی که برطبق آنها زندگی می کنیم) توسط لیکاف و جانسون در سال 1980 میلادی، نظریه­ای جدید در حوزة زبان شناسی شناختی مطرح گردید که تأثیر بسیار شگرفی در این حوزه ایجاد کرد و پس از چندی به مسألۀ اصلی زبانشناسی شناختی تبدیل گشت.

 لیکاف و جانسون، با به چالش­کشیدن دیدگاه بلاغت کلاسیک و همچنین نظرگاه­های دیگر دربارة استعاره، چنین بیان داشتند که استعاره، صرفاً خصیصه­ای مخصوص به زبان یا ابزار تخیّل شاعرانه یا عنصری بلاغی صرف نیست؛ بلکه سرتاسر زندگی ما از فکر و اندیشه گرفته تا اعمال و رفتار را دربر می­گیرد و اساساً آن نظام مفهومی که ما براساس آن فکر یا عمل می­کنیم، ماهیّت و ساختاری کاملاً استعاری دارد و به­طور کل از استعاره ساخته شده است (Lakoff and Johnson, 2003: 3). آن­ها این نوع اسـتعاره را که ادراک و شناخت مفهوم یک قلمرو از طریق قلمرو مفهوم دیگر است، «استعارة مفهومی» نامیدند.

 لیکاف و جانسون همچنین در کتاب خود، دست به تقسیم‌بندی استعاره­های مفهومی نیز زدند و در همان ابتدا، انواع استعاره­ها را با توجه به ماهیّت خاص آنها، به سه نوع ساختاری، جهتی و هستی­شناختی تقسیم‌بندی کردند.[1] سپس لیکاف و ترنر، در سال 1989 دستۀ دیگری را تحت عنوان استعاره­های تصویری (Image Metaphore)، به این طبقه­بندی افزودند که برخلاف استعاره­های دیگر، حاصل شناخت یا فرااَفکنی و تعمیم استنباطی امر عینی بر قلمرویی انتزاعی و ذهنی نیست؛ بلکه نتیجۀ فرااَفکنی یک تصویر عینی بر تصویر عینی دیگر است .بعدها کووچِش ضمن تأیید نظر لیکاف و ترنر در مورد استعاره­های تصویری (Image Metaphore)، ادبیات را عرصه­ای دانست که بسیاری از استعاره­های مفهومیِّ آن، شکل طرح­واره­ای ندارد و براساس تصویر ساخته شده است؛ او همچنین مقولۀ کلان استعاره­ها (Megametaphors) را نیز به­عنوان پنجمین طبقۀ استعاره­های مفهومی معرّفی می­کند (ر. ک: Kövecses, 2002)

 بنابراین نظریّۀ استعارۀ شناختی، رویکردی در تفکّر دربارة ادبیات به شمار می­آید که می­تواند بینش‏ها و دیدگاه­های جدیدی را برای تحلیل و تفسیر ادبی ایجاد کرده، بستر مناسبی را برای مطالعات و پژوهش­های ادبی فراهم  کند. در واقع، زمانی می­شود به نکات ممتاز و برجستة یک اثر ادبی دست یافت که درک درستی از متن و اندیشه­های حاکم بر آن، در دست باشد؛ نظریۀ استعاره­ی شناختی با توجه به اینکه از رشته­هایی همچون زبانشناسی و روانشناسی سرچشمه می­گیرد، ابزار مناسب را برای فهمِ اثرِ ادبی فراهم می­کند و به محققّان این امکان را می­دهد تا به ذخیرۀ شناختی شاعران؛ یعنی مجموعۀ نظام­یافته­ای از آگاهی­ها، اطلاعات، باورها، ارزش­ها، سنّت­ها، عادات و به طور کلی عناصر متعلّق به یک فرهنگ که در ذهن شخص انباشته شده و به ملکۀ روحی او تبدیل شده و جهان­نگری شخص را شکل داده است، دست یابند (فتوحی، 1389: 76).

 3- عوامل شکل­گیری استعاره­های درباری در خمسه

در این بخش به بررسی مهم­ترین عوامل شکل یافتن استعاره­های درباری در خمسه می‌پردازیم، عواملی که هریک از آن­ها منجر شده است تا اندیشه و ذهن نظامی به سمت و سوی استعاره­های درباری پیش برود و او را وادارد که برای بازنمود طیف گسترده­ای از مفاهیم و باورهای خود، از چنین استعاره­هایی استفاده کند و از آن­ها به­مثابۀ دریچه­ای برای انتقال نظام اندیشگانی خویش بهره ببرد.

3-­1- عوامل جغرافیایی و محیطی

گنجه، زادگاه نظامی، امروزه یکی از شهرهای بزرگ جمهوری آذربایجان است. این شهر بنابر آنچه که بسیاری از جغرافی­دانان و مورّخان در سده­های گذشته گفته­اند، بخشی از ایالت ارّان محسوب می­شده است؛ چنانکه یاقوت حموی در کتاب خویش دربارة منطقۀ ارّان چنین می­گوید:« أَرَّان نام عجمى کشورى پهناور داراى شهرهاى بسیار چون «جنزه» است که تودۀ مردمش «گنجه» خوانند و برذعه، شمکور، بیلقان، میان آذربایجان و ارّان رودخانه‌ایست به نام الرس هر چه در سوى باختر و شمال آنست از ارّان و هر چه در خاور آن است از آذربایجان است» (1380: 171). همچنین صاحب کتاب احسن­التّقاسیم، گنجه را جزو مناطق بردعه برمی­شمارد و شهرهای زیادی را نظیر تفلیس، قلعه، خنان، شمکور، بردیج، شماخیه، شروان، باکو، شابران و غیره را همراه با گنجه تحت نام منطقۀ بردعه معرّفی می­کند (مقدسی، 1361: 73).

 ویژگی اصلی­ای که شهر گنجه بدان شهرت داشت، جنگی بودن این شهر است. در واقع، گنجه از دیرباز به علت هم مرز بودن با بلاد روس و مناطق گرجستان و ارمنستان که عمدتاَ سرزمین­هایی مسیحی نشین بودند، به مثابۀ ثغر و مرز جهان اسلام با مناطق کفّار به حساب می­آمد. ناحیه­ای که به همراه دیگر مناطق ارّان، مدخلی مهم برای ورود به روم و مبارزه و جهاد و البته تجارت با امپراطوری بیزانس محسوب می­شد (اصطخری، بی­تا : 111). مرزی بودن این منطقه، خواه ناخواه، برخوردها و جنگ­های مداومی را بین مسلمین و مسیحیان این ناحیه پدید می­آورد. مسلمانان از یکسو به بهانۀ گسترش اسلام به غزوات و جنگ­های زیادی در این مناطق دست می­زدند و مسیحیان نیز که شامل روس­ها، گرجی­ها و ارمنی­ها بودند، از سوی دیگر، بر اثر تعصّبات دینی و همچنین تحریک و تحریض توسط حکومت بیزانس یا روم شرقی، سال­ها مناطق مختلف ارّان همچون گنجه، شکمور، بیلقان و بردع را مورد تهدید و هجمۀ مداوم خویش قرار می­دادند و به غارت و تجاوز علیه این شهرها اقدام می­کردند (زرین­کوب، 1379: 7).

 حملات مداوم و پی در پی مسیحیان و شوق جنگ و جهاد در مسلمین، باعث شد تا گنجه به مرور زمان، به محلّی برای رفت و آمد بسیار غازیان و جنگجویان تبدیل شود، محلّی که گاه و بی گاه، شاهد حضور حجم زیادی از جنگاوران سایر بلاد در خود بود. حکایت حضور امیر زیاری، عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر در این ناحیه، برای ادای فریضۀ جهاد، از جمله نمونه­هایی است که نشان­دهندۀ توجه بسیار زیاد غازیان و جنگاوران به این منطقه است (ر. ک. به عنصرالمعالی کیکاووس، 1384: 47). جنگی­بودن این منطقه، باعث گردید تا سلاح­داری و جنگاوری به یکی از مهارت­های اصلی ساکنان این شهر تبدیل گردد؛ آنگونه که قزوینی در توصیفِ مردمِ این شهر، چنین می­نویسد: «شهرى است [متین و قدیمى] از ولایت ارّان. اهل آنجا، سنى مذهبند و [اهل تقوى و خیر و دیانت] و چون در حدودِ ولایتِ گرجستان نشسته‌اند همۀ اهل آن بَلَد، لشکرى و صاحب اسب و اسلحه مى‌باشند» (قزوینی، 1373: 600).

 همزمان با دورۀ ضعف و فتور در حکومت سلجوقیان و وابستگان آن­ها یعنی اتابکان، حملات و تهاجمات مسیحیان به گنجه، شدّت و گسترش بیشتری پیدا می­کند و مردم بیش از پیش درگیر امور نظامی و جنگی می­شوند.

 زندگی در چنین محیطی بی شک در ذهن و تفکّر نظامی تأثیری به‌سزا برجای گذاشته است و عاملی مهم، برای شکل‌گیری بسیاری از استعاره­های مربوط به جنگ و جنگاوری در ذهن نظامی بوده است. در واقع، این نوع استعاره­ها که غالباً با مهارت بسیاری نیز شکل یافته­اند و در آن از عنصر سلاح و مبحث جنگاوری، در قالب انواع و اشکال گوناگونی از تصاویر و با بسامد بالا، بهره گرفته شده است، به نوعی نتیجۀ زندگی در چنین محیطی است؛ محیطی که به علّت جنگی محسوب شدن، افراد آن ناچار به یادگیری فنون رزمی بودند و آشنایی با این نوع فنون، یکی از الزامات مهم زندگی در چنین فضایی به حساب می­آمد. توصیفات دقیق و تصویرسازی شاعر از صحنه­های رزم و جنگ، گواهِ مهارتِ فوق­العاده و آشناییّ بسیار او با جنگاوری و آیین و فنون نبرد است که نمود آن را می­توان در جاندارانگاری یا انسان­انگاری سلاح­های جنگی مشاهده کرد:

3-­1- 1- سلاح جاندار است

یکی از کلان­استعاره­هایی است که در آثار نظامی به ویژه در شرف­نامه به وفور دیده می­شود و بیانگر آشنایی دقیق نظامی با سلاح­های جنگی و مهارت در کاربرد آنان است، وجود استعارۀ سلاح جاندار است؛ استعاره­ای که این مجال را به نظامی داده است تا با کاربرد آن و توصیف و وصف سلاح­هایی همچون شمشیر، تیر، نیزه،کمان و کوس در قالب هیئت یک موجود جاندار، مهارت و هنر خود را در ترسیم صحنه­های جنگی به خوبی نشان  دهد؛ امری که باعث انگیختگی و هیجان بیشتر در خواننده می­گردد و تأثیر به سزایی بر ذهن و اندیشۀ او باقی می­گذارد و با حیات و حرکت هر چه بیشتر متن همراه است. ابیات زیر نمونه­هایی از کاربرد این کلان استعاره در خمسۀ نظامی است:

وایشان بِهَم آمدند چون کوه
بر نوفلیان، بغل گشادند
دریایِ مصاف، گشت جوشان
شمشیر ز خون خام بر دست
سرپنجۀ نیزۀ دلیران
مرغانِ خدنگِ تیزرفتار

 

برداشته نعره­ها به انبوه
شمشیر به شیر درنهادند
گشتند مبارزان خروشان
می­کرد به جرعه خاک را مست
پنجه شکن شتاب شیران
بر خوردنِ خون، گشاده منقار
 (لیلی و مجنون، 1389: 130)

وز بسی تن که تیغ پی می­کرد
نیزه کرده زبان، به تیغ گرو
تیر، مار جَهَنده در پیکار
شاه بهرام در میان مصاف

پَرِ تیر و منقارِ پیکانِ تیز
سنان، چشم در راه این دشمنی­ست

ز فریادِ شیپور و تشنیعِ کوس
 

نهنگِ خدنگ از کمینِ کمان

 

زهره صفرا و زهر قی می­کرد
کاژدها را زَنَد، بیا و برو
بَد بود چون جهنده باشد مار
نوک تیرش چو موی، موی­شکاف
 (هفت­پیکر، 1389: 183)

کنند از شغب، جعبه را ریز ریز
 گر آنجا منی، گرز ما صد منی­ست
 (شرف­نامه، 1386: 46-45/ 322)

پدید آمد از سرخْ­گل، سندروس
 (همان، 203/ 380)

نیاسود بر یک زمین یک زمان
 (همان، 44/ 194)

 بارزترین امری که در این ابیات ملاحظه می­شود، پویایی و تحرّک شعری و عدم ایستایی و توقف است و این خود یکی از دلایلی است که نشان می­دهد این نوع تصاویر، برخاسته از تجارب شخصی شاعر است؛ زیرا که شاعری که صورخیال و تصاویر خود را از جنبه­های مختلف حیات و احوالات مختلف طبیعت وام می­گیرد، با آنکه از رهگذر شعر دیگران یا کلمات، با طبیعت و زندگی تماس برقرار می­کند، وضع یکسانی ندارد، به این خاطر که تجربۀ شعری حاصل از تماس مستقیم با ادراک طبیعت، ناگزیر، تحرّک و پویایی و پیوند بیشتری با زندگی و حیات دارد (شفیعی کدکنی، 1386: 252-253).

 

3-­1- 2- آسمان حصار است

 نظامی در کنار استعاره­های مربوط به جاندارانگاری سلاح­های جنگی، استعاره­های بسیاری را نیز از طریق اماکنی همچون حصار و قلعه و نظایر آن می­آفریند؛ موضوعی که تأثیر زندگی در منطقۀ جنگی گنجه را به صورت روشن­تری، نمایان می­سازد؛ زیرا که یکی از الزامات این چنین مناطقی، وجود استحکاماتی همچون حصارها، قلعه­ها و باروهای فراوان بوده است، مسئله­ای که برخی از گزارشات تاریخی نیز، آن را تأیید می­کند (همان: 601). برای نمونه، می­توان شواهد تأثیر این­گونه مکان­ها را بر استعاره‌سازی نظامی در کاربرد استعارۀ آسمان حصار است، ملاحظه نمود:

 دست برین قلعه­ی قلعی برآر
تا فلک از منبرِ نُه خرگهی

 

پای برین ابلق ختلی درآر
بر تو کند خطبۀ شاهنشهی
(مخزن الاسرار، 1386: 48-47/ 246)

این هفت حصار برکشیده
وین هفت رواق تیز گرده

 

بر هزل نباشد آفریده
آخر به گزاف نیست کرده
 (لیلی و مجنون، 6-5/ 37)

زآن گوهر و نافه چرخ شش طاق
کرده فلک از فلک سواری

 

پر زیور و عطر کرده آفاق
رویین دژ قطب را حصاری
 (لیلی و مجنون، 7-6/ 193)

حصاریست این بارگاه بلند
چو اندیشه زین پرده درنگذرد
 

 

درو گشته اندیشه­ها شهربند
پَسِ پردۀ راز، کی ره برد؟
 (اقبال نامه، 1389: 62-61/ 108)

البته باید به این نکته نیز اشاره نمود که نظامی در توصیف برخی از مفاهیم همچون وسواس، احسان، پرهیز و قناعت نیز از حصار و قلعه و دژ استفاده کرده است که این خود گواهی دیگر بر تأثیر زندگی در مناطق جنگی بر فرآیند استعاره­سازی در ذهن و تفکّر نظامی گنجوی است:

اقطاع­دِهِ سپاهِ موران
درّاجۀ قلعه­هایِ وسواس
 

مقصودم از این حکایت آنست
مجنون که بدان دَدان، خورش داد
 

پرهیز، نه دفع یک گزندست
در راحت ازو، ثبات یابند
در رنج، گلی هزار داروست

چون من از قلعۀ قناعت خویش
در ادا کردنِ زرِ جایز
 

 

اورنگ­نشینِ پشتِ گوران
دارندۀ پاسِ دیر بی­پاس
 (لیلی و مجنون، 8-7/ 83)

کاحسان و دهش، حصار جانست
کرد از پی خود، حصاری آباد
 (همان، 44-43/ 192)

در راحت و رنج، سودمندست
وز رنج، بدو نجات یابند
بر گنج دژی هزار باروست
 (همان، 40-38/ 253)

شاه را گنج درکشیدم پیش
وام­دار مَنَست رویین دز
 (هفت پیکر، 48-47/ 370)

 افزون بر مواردی که ذکر شد، بخش زیادی از توصیفات مربوط به جنگاوران در شرف­نامه نیز در ارتباط با توصیف لشکریان روسی است که در مواجهه با اسکندر قرار گرفته­اند. بررسی استعاره­ها و توصیفات نظامی در مورد روس­ها، نشان می­دهد که این توصیفات، نسبت به اوصاف دیگر لشکریانی که اسکندر با آن­ها مواجه می­شود، هم بیشتر است و هم جنبۀ منفی آنها، بارزتر است که این امر، نشان­دهندۀ متأثّر بودن نظامی از فضای گنجه است؛ چرا که روس‌ها، در فاصلۀ اواسط سدۀ  سوم و همچنین نیمۀ دوم سدۀ  ششم هجری، حدودِ  پنج مرتبه، با کشتى به سواحل جنوبى و غربى دریاى خزر حمله کردند و در جریان تهاجمات خود به غارت و کشتار و اسارت مردمان دست گشودند و وحشت و هراس بسیاری، در دل‌هاى ساکنانِ کرانه‌هاى این دریا پدید آوردند. در جریان حملۀ چهارم که به تحقیق کسروى، در اواخر سال  ٣٣٣  و اوایل سال  ٣٣۴  هجری صورت گرفته است، شهر آباد و بزرگ بردعه، گرفتار چنان فاجعه‌اى شد که بعد از آن دیگر، هرگز روى آبادى به خود ندید و کمر راست نکرد و واقعه‌اى که نظامى در شرف­نامه به نقل آن پرداخته است، قطعاً ارتباط تنگاتنگی با موضوع چهارمین حملۀ روس‌ها به ارّان دارد. مَسکنِ نظامى، نزدیک بردع، یعنى گنجه بوده است و او اخبار این کشتارهاى نفرت‌آور را که دو قرن قبل از تولدش روى داده، شنیده است و ویرانى‌هایى که از حملۀ روس‌ها بر جاى مانده، خاطرش را آزرده و ملول کرده بوده است (رئیس­نیا، 1379: 880).

 براساس منابع تاریخی، پنجمین حمله­ی روس­ها، در نیمۀ قرن ششم هجری و در شهر تاریخی شروان رخ داده است، مصادف با سلطنت شروانشاه، ابواسحاق ابراهیم اخستان که دو قصیدۀ خاقانی که در مدح شروانشاه اخستان و تهنیت فتح روس است، از جمله اسناد این واقعه است. خاقانی در شرح این حادثه چنین بیان کرده است:

صاحب غرضند روس و خزران
تیغ تو مزوّری عجب ساخت
فتح تو بجنگِ لشکرِ روس
رایات تو روس را علی روس

 

منکر شده صاحب افسران را
بیماری آن مزوّران را
تاریخ شد آسمان قران را
صرصر شده ساق ضیمران را
 (خاقانی، 1388: 31)

 برطبق آنچه که کتب تاریخی بر آن تأکید دارند، حملات و تجاوزات روس­ها که عمدتاً از طریق دریا رخ می­داد، همراه با اقدامات وحشیانه و ایجاد ناامنی­های بسیاری بوده است که حاصل آن، قتل و غارت جان و اموال و به بردگی گرفتن مردمان نواحی مختلف، از جمله ساکنان ارّان، آذربایجان و طبرستان بوده است. آنان، حتی به اسراء نیز رحم نکرده، تعداد بسیاری از آنها را به قتل می­رساندند و از ارتکاب هیچ جنایتی چشم­پوشی نمی­کردند.[2]

بدون شک حملات روس­ها به ارّان، بر ذهن ملول و آزرده­ی نظامی و به نوع توصیفاتی که از آنها ارائه می­دهد، تأثیر گذاشته است و می­توان مدعی شد که حجم زیاد تصویرسازی منفی از روس­ها، در منظومۀ شرف­نامه، حاصل کینه و نفرتی است که نظامی از روس­ها داشته است.

 برای واضح شدن این مطلب، تصاویر مربوط به روس­ها را می­توان با تصاویر لشکریان ایرانی دارا مقایسه کرد. نظامی، در توصیفات خود برای لشکر ایران در جنگ با اسکندر از تصاویری همچون کوه (شرف­نامه: 35/ 194)، موج دریا (همان: 110/ 169)، گوسفند (همان: 20/ 171)، خروس (همان: 116/ 180)، گوزن (همان: 89/ 159) و زنبور گیلی (همان: 75/ 196) استفاده می­کند، تصاویری که جنبۀ مثبت آنها محسوس­تر است، در حالی که برای توصیف لشکریان روس­ها از تصاویری همچون اژدها (همان: 210-211/ 381)، گرگ (همان: 60/ 356)، نهنگ (همان: 63/ 265)، عفریت (همان: 285/ 384)، دیو (همان: 371/ 389) و ابرِ ظلمات‌رنگ (همان: 515/ 396) استفاده می­کند؛ تصاویری که علاوه براینکه جنبۀ درّنده­خویی سپاهیان روس را می­رساند، بازنمودِ دید منفی و تنفّر نظامی از روس­ها نیز هست.

3-2- عوامل اعتقادی و دینی

یکی از خاستگاه­های اصلی تفکّر و اندیشه­ی نظامی، باورها و اعتقادات دینی و مذهبی اوست. بر طبق آنچه که از تذکره­ها مشخص می­شود، نظامی دارای شخصیتی دین­مدار و معتقد به ضوابط و اصول شرعی بوده است؛ شخصیتی که با قرآن، سنّت و حدیث آشنا بوده و در زندگانی خویش، سعی در التزام به آداب و آیین اسلامی داشته است. در احوالات او آمده است که در بیشتر عمر خود، به قناعت و تقوا و عزلت مشغول بوده و از غلبه­ی حرص و هوا، ملازمت ارباب دنیا نکرده است (جامی، 1386: 606)، عالمی که در خلوتکدۀ خویش، سر به مجاهده و ریاضت و توکّل داشته و در این راه به چنان مقامی نائل شده که کاشف حقایق صوری و معنوی گردیده است (گوپاموی، 1387: ج1/722). برخی او را علاوه بر داشتن مراتب انسانی و فضایل روحانی، عارف نیز می­دانستند و در طریقۀ سیر و سلوک، به اخی­محمد زنجانی منتسب می­کردند (هدایت، 1382: ج3/ 2206).

 آثار نظامی نیز نشان دهندۀ عمق اعتقادات دینی و مذهبی اوست؛ آنگونه که برخی از این اعتقادات، در بعضی منظومه­ها؛ مانند مخزن­الاسرار، به صورت داستان و تمثیل نمود داشته و در بعضی دیگر همچون خسرو و شیرین، هفت­پیکر و شرف نامه، موجب عفّت بیان در کلام نظامی شده است و باعث شده است تا او بسیاری از صحنه­های اروتیک را با زبانی کاملاً استعاری و پوشیده بیان بنماید. افزون بر این، وجود ابیاتی که اشاراتی مستقیم به قرآن و روایات و احادیث اسلامی دارد نیز بخشی از تأثیرات عوامل اعتقادی و دینی بر ذهن نظامی محسوب می­شود که موجب افزایش غنای شعری خمسه گردیده است.

 او در آغاز هر یک از منظومه­های خویش، اندیشه­های توحیدی خود را در قالب مناجات و خطاب­هایی که دارد بیان می­کند و از طریق کاربرد استعاره­ها و تصاویر بدیعی که برای بیان این اندیشه­ها ارائه می­دهد، به آنها رنگ و جلوه­ای خاص می­بخشد. او پس از بیان اندیشه­های توحیدی خود در آغاز هر یک از منظومه­ها، به نعت پیامبر نیز می­پردازد؛ نعت­هایی که نشان دهنده­ی اعتقاد قلبیِّ بسیارِ شاعر به اسلام و پیامبر آن است و آکنده از شور و هیجانات دینی و مذهبی است؛ این مطلب را می­توان در تصاویری که نظامی از واقعه­ی معراج ارائه می­دهد، به خوبی مشاهده کرد. هرچند پرداختن به موضوع معراج در آثار قبل از نظامی همچون حدیقه و معراج نامۀ ابوعلی سینا سابقه دارد، اما به قول هانری دوفوشه کور، محقّق فرانسوی، روایت­های پنج گانۀ نظامی از معراج، خصوصاً روایتِ معراج در هفت پیکر، از حیث بیان، بسیار پرقدرت و در میان همۀ متون ادبی دربارۀ معراج، شاهکار محسوب می­شود (1370: 10-11).

 در مجموع، باورها و اعتقادات نظامی، ذهن و تفکّر او را به گونه­ای شکل داده است که توانسته زنجیره­ای از استعاره­ها را در شعر نظامی به وجود بیاورد که در این مجال به برخی از آنها می­پردازیم:

3-2-1- خدا شاه است

حجم وسیعی از استعاره­های مفهومی در خمسۀ نظامی، به استعارۀ خدا شاه است مرتبط می­شود؛ استعاره­ای که به خصوص در قسمت­های مربوط به نعت، دارای بسامد بسیار بالایی است. برخی منشأ این استعاره را نسبتِ عبد و معبودی دانسته­اند؛ رابطه­ای که حاصل تبیین و بیان نوع رابطۀ انسان با خدا و ملموس‌سازی آن از طریق تجارب محسوس بشری است. در واقع، بررسی میراث ادیان الهی نشان می­دهد که این دست استعاره­های انسان­گونه از رابطۀ انسان با خدا، به مثابۀ یکی از اصلی­ترین و بنیادی­ترین طرحواره­ها و شاخص­های گفتمان ادیان الهی به شمار می­رود که قرآن کریم نیز سرشار از این گونه استعاره­هاست (brummer, 1993: 19).

 در قرآن کریم، خداوند در شش مورد، به مثابه­ی مَلِک و شاه خوانده شده است و این خود یکی از عوامل مهم شکل­دهندۀ این استعاره در تفکّر نظامی است. از جمله آیه­هایی که لفظ مَلِک برای خداوند ذکر گردیده است، آیۀ 116 سوره­ی مؤمنون است که در آن خداوند به مثابۀ شاهی معرفی شده است که جز او خدایی نیست و پروردگار عرش کریم است «فتعالی الله الملک الحق لااله الا هو، هو رب العرش الکریم». در آیات دیگر قرآن نیز عباراتی مانند مُلک، کرسی و عرش، به صراحت بر تصویر پادشاهی تأکید می­کنند و مؤیّد معنایِ سلطنت و حکومت هستند؛ تصویری که در آن، نقشِ سلطه و حاکمیت خداوند بر ابعاد مختلف زندگی بشر، بارز می­گردد و رابطۀ انسان با معبودش را در فضایی درباری توأم با جبر، نابرابری، تسلیم و اطاعت پذیری ترسیم می­کند. همچنین، بنابر اظهارنظر برخی از محققّین، شکل حکومت در ادوار مختلف که اغلب به صورت استبدادی و مطلقه بوده، مدل تجربی و عینیِّ مناسبی برای ایجاد این دست استعاره­ها به شمار می­رفته که در شکل­گیری این استعاره و بیان اقتدار مطلق خداوند بی­تأثیر نبوده است (هاشمی و قوام، 1392: 84).

 از وجوهِ مهم نظامِ فکریّ نظامی که ما را در تبیین استعاره­ی خدا شاه است و خرده­استعاره­های آن یاری می­کند، بحث از اشعری بودن نظامی است. طرح مباحثی همچون توحید، صفات خدا، خلافت و دعوت به شریعت در خمسه، تمایل وی را به تفکّر اشعری، به خوبی نشان می­دهد؛ اگرچه خردگرایی آشکار نظامی و توجّهات خاص او به مسائل عقلی، به ویژه در مخزن­الاسرار و اسکندرنامه او را به معتزله و شیعه نزدیک می­کند؛ اما اوضاع و احوال حاکم بر عصر نظامی که عصرِ تعصّب و غلبۀ متعصّبان و شدّت اختلافات دینی است، حدسِ اشعری بودن نظامی را قوّت می­بخشد، زیرا مهم­ترین مکتب کلامی این عصر، اشعری و مهم­ترین مذهب فقهی این دوره، نخست حنبلی و دیگر شافعی بوده است و بنا به شواهد تاریخی، مکتب اعتزال و شیعه در ناحیۀ ارّان، رونقی نداشته است (خاتمی، 1388: 5-4). پس با توجه به قراین، نظامی یک فرد اشعری بوده است.

 از اصول اندیشگانی مکتب اشعری که به اندیشه­های توحیدی ابوالحسن مرتبط است، نظریۀ کَسب است که از جمله اعتقادات اساسی و مهم اشاعره به حساب می­آید. براساس این نظریه، فعل آدمیان در عین آنکه به خود آن­ها نسبت داده می­شود و اختیار و تکلیف ایشان را موجّه می­سازد، آفریدۀ خداست. او آدمی را مکتسب عمل خویش به شمار می­آورد؛ یعنی کسی که عمل را از آن خویش می­سازد. کسب با توجّه به تعریف اشعری کاری است که به واسطۀ قدرتی حادث، صورت یابد (اشعری، 1953م: 42 و ابن فورک، 1987م: 92)؛ البته اشعری، به اصل اختیار باور داشت و آن را به معنی اراده می­دانست؛ اما اصل شمول ارادۀ الهی نزد او، حکم می­کرد که خودِ اراده و قدرت انسان نیز به اراده و خلق الهی وابسته باشد و بنابر گفتۀ ابن فورک، در واقع خدا بخشی از اختیار و قدرت خویش را به انسان ببخشد (همان: 76).

 این نظریه و تفکّر اشعری، در طیّ قرن­ها به مثابۀ یک ایدئولوژی، به شکل طرحواره­ای نظام­مند، در ذهن توده­ای وسیع از مسلمین نهادینه گردید و براساس آن، فاعلِ حقیقیّ همۀ افعال سیاسی، خداوند دانسته می­شد و انسان، تنها کسب کنندۀ فعلی بود که خداوند آن را به دست حاکم جامعه ایجاد می­کرد (فیرحی، 1378: 248).

 بر همین اساس می­توان به سرمنشأ زنجیروار استعارۀ خدا شاه است نیز دست یافت. بخش زیادی از استعاره­های جانداربنیاد، زیرمجموعه­ای است برای استعارۀ خدا شاه است. این استعاره‌ها شامل مفاهیم، عوامل طبیعی و غیرطبیعی، امور انسانی و حیوانی می­شوند که تحت عناوین درباری طرح شده‌اند. برای این استعاره، می­توان به شواهد زیر اشاره نمود:

خدایا جهان پادشاهی توراست

وجود تو از حضرت تنگبار
نه پرگنده­ای تا فراهم شوی
خیال نظر، خالی از راه تو

 

ز ما خدمت آید خدایی توراست
 (شرف نامه، 1/63)

کند پیکِ ادراک را سنگسار
نه افزوده­ای نیز تا کم شوی
ز گردندگی دور درگاه تو
 (همان، 32-30/64)

کیوان مَسَنی علاقه آویز
شاهی که چنین بود جلالش
در خدمت این خدیوِ نامی
 

 

تا آهن تیغ او کند تیز
آفاق مباد بی جمالش
ما اعظم شانک ای نظامی
 (لیلی و مجنون، 21-19/ 194)

چون نبی بی جهت خدا را دید
شربت خاص خورد و خلعت خاص
 جامش اقبال و معرفت ساقی
 

او متحیر چو غریبان راه
پرده نشینان که رهش داشتند
 غیرت ازین پرده میانش گرفت
رفت ولی زحمت پایی نداشت
چون همه از خود به در آمد تمام
 پرده برانداخته دست وصال
 

 

بی حدوث از قدم کلام شنید
یافت از قرب حق، برات خلاص
هیچ باقی نماند در باقی
 (هفت پیکر،72-70/ 88)

­حلقه زده بر در آن بارگاه
هودج او یک‌تنه بگذاشتند...
حیرت از آن گوشه عنانش گرفت
جست ولی رخصت جایی نداشت
یافت همان لحظه قبول سلام
از در تعظیمِ سرای جلال
 (مخزن الاسرار، 48-33/ 50-48)

 بنابراین باید منشأ تمام استعاره­های جاندارانگارانۀ درباری را که برطبق استعارۀ خدا شاه است شکل گرفته است، در همان اصل اقتدار و حاکمیّت سلاطین جستجو کرد؛ حاکمیّت و سلطه­ای که بر طبق آن تمام عناصر طبیعت تحت سیطره و حاکمیّت خدا قرار دارند و باید تسلیمِ اوامرِ او باشند و در اطاعت و متابعت از او سرکشی نکنند.

3-2-2- شاه خدا است

به موازات وجود استعارۀ خدا شاه است در خمسه، استعارۀ «شاه خدا است»، قرار دارد که تحت تأثیر اندیشه­های ایران باستان شکل گرفته است؛ اندیشه­ای که درآن، پادشاهان تنها موجوداتی محسوس و یا مادی به حساب نمی­آمدند؛ بلکه نشانه­هایی از الوهیّت و خدایی در نهاد آنها وجود داشت؛ امری که نمودهای آن را می­توان در کتیبه­ها و سکه­های عصر ساسانی که در آن­ها شاهان نطفۀ ایزدان و یا چهرۀ آنها خوانده  شده­اند، مشاهده کرد (کریستن­سن، 1384: 189). مدح و ستایشی که نظامی در کتاب خسرو و شیرین در مورد اتابک ایلدگز، ارائه می­دهد، ازجمله نمونه­های بازتاب این استعاره در ذهن و تفکّر نظامی است:

همه عالم گرفت از نیک رایی
سیاهی و سپیدی هرچه هستند

 

چنین باشد بلی ظلّ خدایی
گذشت از کردگار او را پرستند
(خسرو و شیرین،1386: 37-36/ 125)

نظامی در این ابیات، معتقد است که اتابک ایلدگز چون سایۀ خدا بر روی زمین محسوب می­شود و نشانه­هایی از الوهیّت را با خود به همراه دارد، بعد از خداوند، شایستۀ پرستش از سوی تمام هستی به شمار می­رود و در مرتبه­ای نزدیک به مقام خداوندی قرار دارد. نظامی در هفت­پیکر نیز، بزرگان و نامورانی که دل در گروی پادشاهی بهرام گور بر ایران داشتند را با واژۀ شَه­پرست توصیف می­کند و از این طریق شاه را دارای چنان قداست و مرتبه­ای می­داند که شایستۀ پرستش است:

شَه­پرستان که مُهرِ شَه دیدند
بازگشتند سوی خانه­ی خویش
گشته هر یک ز مهربانیِّ او

 

و آن سخن­هایِ نغز بشنیدند
صورت شاه نو نهاده به پیش
عاشق فرِّ خسروانیِّ او
 (هفت پیکر، 2-1/ 153)

او در ابیات دیگری از منظومۀ هفت­پیکر نیز واژۀ شَه­پرست را با اشاره به بهرام گور به کار می­برد:

وارثِ مملکت به تیغ و به جام
وارثِ مُلک را دهید سریر
من از این شغل درکشیدم دست

چون در آن بزم، شاه را خوش دید
زد زمین بوس و گشت شاه­پرست

 

هیچ کس نیست جز مَلِک بهرام
صاحب افسر جوان بهست که پیر
نیستم شاه بلکه شاه­پرست
 (همان: 20-18/ 154)

در زبان آب و در دل آتش دید
چون زمین بوسه داد باز نشست
 (همان، 76-75/ 197)

3-2-3- دل شاه است

استعارۀ دیگری که باید در این بخش از آن نام برد، استعاره­ی دل شاه است می­باشد. سرچشمۀ این استعاره، جایگاه والای دل، در سه حوزۀ قرآن، روایات، احادیث و عرفان اسلامی است. در قرآن کریم علاوه بر اینکه عواطف و احساسات بشری؛ همچون ترس، بیماری، رحمت و خشوع به دل نسبت داده می­شود، برای آن ویژگی­های دیگری نیز شمرده می­شود؛ ویژگی­هایی همچون قدرت اراده، کسب اعمال و همچنین قدرت پذیرش و درک؛ قدرتی که دل را توانا می­سازد تا پذیرای بارِ سنگینی همچون وحی باشد (بقره: 97، شعراء: 193-194). این نوع نگاه به دل، خصوصاً با توجه به ویژگی­های مزبور، نشان دهنده­ی اهمیت و جایگاه والایی است که قلب یا دل در نهاد آدمی دارد. در واقع، قرآن کریم با نقشی که برای دل قائل می­شود، آن را برترین جزء انسان معرّفی می­کند که وظیفۀ حصول به علم و معرفت را ایفاء می­کند و به مثابۀ دروازه­ای است که غیب و شهود را به آدمی می­نمایاند.

 بر طبق روایات اسلامی، قلب مرکز و اساس جسم انسان است و سعادت و فساد شخص به آن بستگی دارد؛ چنانکه پیامبر می­فرماید: «انَّ فی جسد ابن آدم لمضغة اذا صلح صلحت بها سایر الجسد و اذا فسدت فسد بها سایر الجسد الا و هی القلب» (مجلسی، 1403ق، ج23: 58) و مهم‌تر از همه، اینکه جایگاه و مکان خداوند در آن قرار دارد؛ آنگونه که در روایتی قدسی آمده است که «لا یسعنی ارضی و لا سمائی و انّما یسعنی قلب عبدی المومن» (صدرالدین شیرازی، 1383، ج3: 344) و یا در روایاتی دیگر نیز داریم که «قلب المؤمن عرش­الله» (همان: 327) و یا «القلب حرم الله» (مجلسی، 1403ق، ج67: 25). براساس این نوع روایات، دل حرم خدا و محلّی است که خداوند در آن جای می­گیرد و نورِ ایمان در آن ظاهر می­شود (ر. ک. نهج­البلاغه، 1388، ح 5: 619).

 این قداست و تقدّس، به عرفان اسلامی نیز تسرّی یافت و در سخنان عرفا نمود پیدا کرد، تا آنجا که در ذهنیّت آنها، دل به مثابۀ یک پادشاه متصوّر شد: « و چون حدیث دل کنم، بدان که آن حقیقت آدمی را می­خواهیم که گاه آن را روح گویند و گاه نفس و حقیقت دل، از این عالم نیست و بدین عالم، غریب آمده است و به راه گذر آمده است و آن گوشت­پاره، آلت و مرکب وی است و همۀ اعضای تن، لشکر وی­اند و پادشاه جملۀ تن، وی است و معرفت خدای تعالی و مشاهدت جمال حضرت وی، صفت وی است» (غزالی، 1361، ج1: 11). ثمرۀ این افکار و اقوال، شکل‌گیری استعارۀ «دل شاه است»، در شعر نظامی است. شواهد زیر نشان می‌دهد که نظامی، تصویر کاملی از پادشاهی دل در ذهن داشته است:

در نَفَس آبادِ دمِ نیم­سوز
سرخه سواری، به ادب پیش او
تلخ جوانی به یزک در شکار
قصد کمین کرده کمندافکنی
این همه پروانه و دل شمع بود
من به قناعت شده مهمان دل
چون علمِ لشکرِ دل یافتم
 

مبین در دل که او سلطانِ جان است
 

چون دید که دیلم است خاموش
سرهنگیِّ درگهِ دلش داد
 

خردمند پاسخ چنین داد باز
 مرا بنده­ای هست، نامَش هَوا
 

 

صدرنشین گشته شَهِ نیمروز
لعل قبایی، ظفر­اندیش او
زیرتر او سیهی درد خوار
سیم زره ساخته رویین تنی
جمله پراکنده و دل جمع بود
جان به نوا داده به سلطانِ دل
رویِ خود از عالمیان تافتم
 (مخزن الاسرار، 75-69/ 93)

قدم در عشق نِه، کاو جانِ جان است
 (خسرو و شیرین، 73/ 138)

کردش ز گلاله گوردین پوش
وز بازویِ خود، حمایلش داد
 (لیلی و مجنون، 85-84/ 266)

که بر شه گشایم در بسته، باز
دِلِ من بدان بنده، فرمانروا ...
 (اقبال نامه،106-105/ 102)

3-3- عوامل تجربی و زیستی

شخصیّت نظامی، آن‌گونه که از کتب تاریخی و تذکره­ای و همچنین آثار خود او بر‌می‌آید، شخصیتی منزوی و گوشه‌گیر بوده است؛ شخصیّتی که برخلاف همعصران خود؛ همچون خاقانی، مجیر بیلقانی و ابوالعلاء گنجوی، چندان درصددِ مطرح­کردن خود نبوده و ارتباط چندانی با دربار و پادشاهان و حاکمان منطقۀ خود نداشته است و صرفاً جهت حفظ آثارش، ناچار بوده است آن­ها را به نام شاهان، مسمّا کند.

 دورانِ زندگی نظامی، عصری متلاطم و پرآشوب است؛ عصری که در آن حکومت سلجوقیان، قدرت پیشین خود را از دست داده است و از شکوه گذشتۀ آن، چندان خبری نیست. در واقع، پس از مرگ ملکشاه سلجوقی، روند تجزیۀ این حکومت، آغاز می­گردد تا جایی که بر اثر اختلافات گسترده میان شاهزادگان سلجوقی، دولت سلجوقیان تبدیل به حکومت ملوک‌الطوایفی می­گردد و حکومت­هایی همچون سلاجقۀ کرمان، روم و عراق، اتابکان آذربایجان، اتابکان فارس و یا خوارزمشاهیان پدید می­آیند. حجمِ زیادِ اخلافات، موجبِ ویرانی، نابسامانی و نا­آرامی در ایران می­شود. مردم مجبور به پرداختِ خراج­ها و مالیات­های سنگینی می­شوند و فضایی یأس‌آور و ناامیدکننده در کشور پدید می­آید.

 این دوران که همزمان با تسلّط گستردۀ اقوام وابسته به سلاجقه بر ایران است، بر قلمرو فرهنگ ایرانی تأثیرات فراوانی برجای می­گذارد. اینان معمولاً مردمی متعصّب در عقاید و در نشرِ مذهب، سخت‌گیر و نسبت به کسانی که با عقایدشان همراهی نداشتند، بدرفتار بودند و به همین سبب، با تسلّط ترکانِ سلجوقی، چه غلام و چه امرای قبایل، سیاست دینیّ خاصی در ایران اجرا شد که موجبِ آزارِ سختِ گروه­هایی همچون معتزله و شیعیان گردید (صفا، 1386: 170). آن­ها با همۀ تظاهر به دینداری، مردمی فاسد، شراب­خواره، قتّال و نهّاب بودند. تجاوز به اعراض و نوامیسِ خلق، ظلم و بیدادگری، پیشۀ ایشان بود و ناچار در عهد تسلّطشان، بسی از مفاسد و معایب اخلاقی، در میان مردم پراکنده شد و مردم بینا را که از این نابسامانی­ها، رنجیده‌خاطر بودند به انتقاد از اوضاع واداشت و از این رو، در آثار نویسندگان و شاعران قرن ششم، سخنانِ انتقادآمیزِ بسیاری، در مذمّت اقوام وابسته به سلاجقه و مفاسدشان و نیز بدگویی از رفتار امرا و سلاطین و رجال حکومتی، دیده می­شود که از جملۀ این شاعرانِ منتقد، می­توان به سنایی، سوزنی سمرقندی، انوری، و خاقانی اشاره کرد (همان).

 اوضاع و احوال حاکم بر این عصر، مسلماً بر نظامی نیز تأثیر گذاشته است که شواهد آن را در استعاره­هایی؛ نظیر گنجه زندان است و دنیا زندان است مشاهده می­کنیم:

3-3-1- گنجه زندان است، دنیا زندان است

با توجه اوضاع و احوال نابسامان سرزمین ایران در قرن ششم هجری، گنجه نیز دارای وضعیتی آشفته و ناامیدکننده بود. اختلافاتِ داخلیّ فرمانروایان و عشرت‌جویی آنها، برخوردهای نژادی و طبقاتی افراد مختلف ساکن در گنجه، بی‌نظمی­ها و بی‌رسمی­هایِ سپاه اتابک و سلطان سلجوقی و تاخت و تازِ مکرّر گرجی­ها، موجی از گرفتاری و ناامنی را در این مناطق پدید آورده بود و جامعۀ گنجه را دچار بی­ثباتی و عدمِ آرامش خاطر کرده بود (زرین­کوب، 1379: 12-7). از سوی دیگر نیز، غلبۀ اراذل و اوباش و آشوب­گری­های آنها در شهر گنجه که موجب رنجیده خاطر شدن اهالی آنجا می­شد، مزید بر این علّت­ها گردیده بود.

 در این وضعیّت، با توجه به آشفتگی اوضاع حاکم، نظامی مجبور به عدم ترک گنجه و اقامت در آن شده و موجبات نارضایتی کامل او از این وضعیّت فراهم شده بود، نارضایتی­ای که او را وادار به عزلت‌نشینی و دوری از اجتماع می­کند و در این وضعیّت است که گنجه و محیط اطراف آن، برای او به مانند زندان و حصاری می­شود که او را دربند خود گرفته است و او هیچ راهی برای فرار از آن ندارد. ناگفته نماند که نظامی به صورت ذاتی، شخصیتی درون­گرا و گوشه­نشین بوده، اما احتمالاً بخش زیادی از گوشه­نشینی و عزلت­گزینی او، بابت همین نارضایتی نسبت به احوالات متغیر جامعه بوده است. شاید دلیل بسیاری از پیچیدگی­های تصویر­ی و استعاری او، حاصل درون­گرا بودن و انزوایی است که جامعۀ عصر، زمینه‌ساز اصلی آن بود.

 خاقانی نیز که همولایتی و همعصر نظامی است، همانند نظامی، نسبت به این شرایط ناراضی است و از اینکه فرمانروایان شروانشاهی، او را شهربندِ شروان کرده­اند، ناله سرمی­دهد و اعلامِ انزجار و نفرت می­کند. او در قصیده­ای که به نام قصیدۀ ترسائیه معروف است، تا آنجا پیش می­رود که قصد دارد ترک مسلمانی کرده، به بیگانگان تمسّک جوید:

مرا اسلامیان چون داد ندهند
در ابخازیان آنک گشاده
بگردانم ز بیت­الله قبله
مرا از بعد پنجه سال اسلام
رَوَم ناقوس بوسم زین تحکّم

 

شوم برگردم از اسلام حاشا ...
حریمِ رومیان آنک مهیّا
به بیت المقدس و محراب اقصی
نزیبد چون صلیبی بند بر پا
شوم زنّار بندم زین تعدّا
 (خاقانی، 1388: 25)

 با توجه به روحیّۀ اعتقادی و دینی نظامی، به اضافۀ عوامل ذکر شده، احادیث و روایاتی همچون «الدّنیا سجن المومن و جنّة الکافر» (به نقل از ابن­شعبه حرانی، 1404ق: 53) نیز در شکل­گیری استعاره­هایی نظیر گنجه زندان است و دنیا زندان است، بی­تأثیر نبوده است.  در واقع، تأمّل در سیر نظامی در امتداد خمسه نشان می‌دهد، صیتِ قبولِ شعرش، روزنۀ امیدی برای رستن از حصر گنجه بوده است:

چرا گشتی در این بیغوله پابست
 رکاب از شهربند گنجه بگشای
 

من که در شهربند کشور خویش
نامه در مرغ نامه­ور بستم
 

در نتوان بست ازین کوی و در
 باش درین خانه چو زندانیان
 

 

چنین نقد عراقی بر کف دست
عنان شیر داری پنجه بگشای
 (خسرو و شیرین، 30-29/ 141)

بسته دارم گریزگه پس و پیش
چون رساند به شاه من رستم
 (هفت پیکر، 60-59/ 371)

برنتوان کردن ازین بام سر
روزن و دربسته چو بحرانیان
 (مخزن الاسرار، 32-31/ 184)

درین زندانسرای پیچ در پیچ
 

 

برادر زاده­ای دارد دگر هیچ
 (خسرو و شیرین، 29/ 155)

 

 

بحث و نتیجه‌گیری

مطالعۀ شعر نظامی بر مبنای دیدگاه شناختی، نشان می‌دهد مهم­ترین عوامل شکل­گیری استعاره­های درباری در دستگاه فکری نظامی، عوامل محیطی و جغرافیایی، دینی و اعتقادی و تجربی و زیستی است. بررسی این عوامل، حاکی از آن است که بیشتر استعاره­های حوزۀ رزم و جنگ او، تحت تأثیر محیط و جغرافیای گنجه شکل گرفته و ملزومات زندگی در چنین محیطی، او را در خلق و آفرینش بسیاری از استعاره­های مربوط به جنگ و رزم یاری کرده است که ازجمله بارزترین آن­ها استعارۀ سلاح جاندار است و آسمان حصار است، می­باشد. همچنین تجربۀ زندگی در چنین محیطی، آن هم در عصری پرآشوب، او را که انسانی آرمانگرا بود، بیشتر در انزوا فرو برد و موجبات بیزاری وی را از دنیا و گنجه فراهم آورد تا آنجا که نظامی، در قالب استعاره، دنیا و گنجه را برای خود همچون زندان و بند تصوّر می­کند و خود را در حصار آن، اسیر می­پندارد و زمانه و روزگار را در جنگ و جدال با خویشتن می­بیند؛ علاوه­براین، نظامی ازآن­جاکه شخصی بسیار معتقد و دیندار است، تحت تأثیر آموزه­ها و تفکّرات اعتقادی، استعاره­هایی ساخته که در آن بسیاری از عناصر و مفاهیم دینی، در قالب درباری نمود پیدا کرده­اند که از جمله مهم­ترین آن­ها می­توان به کلان­استعاره­­هایی همچون خدا شاه است و دل شاه است، اشاره نمود که باعث ایجاد شبکۀ گسترده­ای از خرده­استعاره­ها در خمسۀ نظامی گردیده و مجموعۀ زیادی از استعاره­ها را پیرامون خود پدید آورده است.

تعارض منافع

نویسنده هیچ گونه تعارض منافعی ندارد.

 

 

ORCID

Mohammad Fatemimanesh

https://orcid.org/0000-0003-2712-1219

 

[1] . باید به این نکته توجه داشت که لیکاف و جانسون در ویرایشی که از کتاب خود در سال 2003 انجام دادند، تقسیم­بندی اولیۀ استعاره­ی مفهومی به این سه دسته را تصنّعی و خام دانستند و بر این نکته اذعان کردند که هر سه نوع استعارۀ مذکور، به نوعی با یکدیگر هم­پوشانی دارند و همۀ استعاره­ها را می­توان از جهاتی هم ساختاری، هم جهتی و هم هستی­شناختی در نظرگرفت (2003: 264).

[2]- برای اطلاعات بیشتر در این زمینه ر. ک به تاریخ طبرستان از بهاالدین محمدبن اسفندیار، 1320/جلد1 و الکامل فی­التاریخ ابن اثیر، 1982م/ جلد 8 .

 

Persian References Translated to English
Holy Quran. [In Persian]
Nahj al-Balaghah (Compiled by Sharif Radi). (1388 Sh./2009). Translated by Ali Shirvani. Qom: Nasim Hayat Publications. [In Persian]
Ibn Isfandiyār, Bahā' al-Dīn Muḥammad. (1320 Sh./1941). Tārīkh-i Ṭabaristān (History of Tabaristan). Vol. 1. Edited by Abbās Iqbāl and supervised by Muḥammad Ramażānī. Tehran: Kalālah-yi Khāvar. [In Persian]
Ibn Fūrak, Muḥammad. (1987 CE). Mujarrad Maqālāt al-Shaykh Abī al-Ḥasan al-Ashʿarī. Edited by Daniel Gimaret. Beirut. [In Persian]
Ibn al-Athīr, ʿAlī ibn Muḥammad. (1982 CE). Al-Kāmil fī al-Tārīkh (The Complete History). Vol. 8. Beirut: Dār Ṣādir Publishing. [In Persian]
Ibn Shuʿbah Ḥarrānī, Ḥasan ibn ʿAlī. (1404 AH). Tuḥaf al-ʿUqūl. Investigated by ʿAlī Akbar Ghaffārī. Qom: Jāmiʿah-yi Mudarrisīn Ḥawzah-yi ʿIlmīyah-yi Qom (Society of Seminary Teachers of Qom). [In Persian]
al-Ashʿarī, Abū al-Ḥasan. (1953). Al-Lumaʿ. Edited by Richard J. McCarthy. Beirut. [In Persian]
al-Iṣṭakhrī, Ibrāhīm ibn Muḥammad. (n.d.). al-Masālik wa al-Mamālik (The Roads and the Kingdoms). Reviewed by Muḥammad Shafīq Gharbāl. Introduction by ʿAbd al-ʿĀl ʿAbd al-Munʿim Shāmī. Investigated by Muḥammad Jābir Ḥīnī. Cairo: Al-Hayʾah al-ʿĀmmah li-Quṣūr al-Thaqāfah. [In Persian]
Jāmī, ʿAbd al-Raḥmān. (1386 Sh./2007). Nafaḥāt al-Uns (Breaths of Intimacy). Introduction, Correction, and Annotations by Maḥmūd ʿĀbidī. Tehran: Sokhan Publications. [In Persian]
Ḥamawī, Yāqūt ibn ʿAbd Allāh. (1380 Sh./2001). Muʿjam al-Buldān (Dictionary of Countries). Translated by ʿAlī Naqī Manzavī. Tehran: Cultural Heritage, Handicrafts and Tourism Organization Research Institute. [In Persian]
Khātamī, Aḥmad. (1388 Sh./2009). "Dīdgāh-hā-yi Kalāmī-yi Niẓāmī Ganjavī" (Niẓāmī Ganjavī's Theological Views). Kitāb-i Māh, 34 (198), pp. 4–11. [In Persian]
Khāqānī, Badīl ibn ʿAlī. (1388 Sh./2009). Dīvān-i Khāqānī Shervānī (The Divan of Khāqānī Shervānī). Collated, Corrected, Introduced, and Annotated by Sayyid Żiyāʾ al-Dīn Sajjādī. Tehran: Zawwār Publications. [In Persian]
de Fouchécour, Henri. (1370 Sh./1991). "Rīwāyāt-i Miʿrāj dar Āsār-i Niẓāmī" (Accounts of the Ascension (Miʿrāj) in Niẓāmī's Works). Translated by Aḥmad Samīʿī Gīlānī. Nashr-i Dānish, Year 11, No. 3, pp. 5–11. Tehran: Nashr-i Dānish. [In Persian]
Raʾīsnīyā, Raḥīm. (1379 Sh./2000). Āzarbāyjān dar Sayr-i Tārīkh-i Īrān az Āghāz tā Islām (Azerbaijan in the Course of Iran's History from the Beginning until Islam). Vol. 2. Tehran: Mabnā Publishing. [In Persian]
Zarrīnkūb, ʿAbd al-Ḥusayn. (1379 Sh./2000). Pīr-i Ganjah dar Justujū-yi Nākuja-Ābād (The Old Man of Ganja in Search of Utopia). Tehran: Sokhan Publications. [In Persian]
Sanchooli Jadid, Ardeshir, and Maryam Salehinia. (1397 Sh./2018). "Taḥlīl va Barrasī-yi Taʾthīr-i Andīshah-hā-yi Īrān-i Bāstān bar Shakl-gīrī-yi Istiʿārah-hā-yi Darbārī dar Khamsah-yi Niẓāmī az Manẓar-i Shinākhtī" (A Cognitive Study of ancient Persian Ideas on the Formation of Court Metaphors in Nizami Ganjavi's Khamsa ). Journal of Poetic Research (Bustān-i Adab), 10 (4), pp. 137–158. https://doi.org/10.22099/jba.2018.24891.2622. [In Persian]
Shafīʿī Kadkanī, Muḥammad Riḍā. (1386 Sh./2007). Ṣuwar-i Khayāl dar Shiʿr-i Fārsī (Images of Imagination in Persian Poetry). Tehran: Āgāh Publications. [In Persian]
Ṣadr al-Dīn Shīrāzī, Muḥammad ibn Ibrāhīm. (1383 Sh./2004). Sharḥ Uṣūl al-Kāfī (Commentary on Uṣūl al-Kāfī). Corrected by Muḥammad Khvājūy. Tehran: Muʾassasah-yi Muṭālaʿāt va Taḥqīqāt-i Farhangī. [In Persian]
Ṣafā, Ẕabīḥ Allāh. (1386 Sh./2007). Tārīkh-i Adabīyāt-i Īrān (History of Iranian Literature) (Summary of Vols. 1 & 2). Tehran: Qoqnoos Publications. [In Persian]
ʿUnṣur al-Maʿālī, Kaykāvūs ibn Iskandar. (1384 Sh./2005). Dars-i Zindagī (Lesson of Life) (Selected Qābūs Nāmah). Selected and Explained by Gholāmḥusayn Yūsufī. Tehran: Sokhan Publishing. [In Persian]
al-Ghazālī, Imām Muḥammad. (1361 Sh./1982). Kīmiyā-yi Saʿādat (The Alchemy of Happiness). Corrected by Aḥmad Ārām. Tehran: Tehran University Press. [In Persian]
Futūḥī, Maḥmūd. (1389 Sh./2010). Balāghat-i Taṣvīr (Rhetoric of Image). Tehran: Sokhan Publications. [In Persian]
Fīrḥī, Dāvūd. (1378 Sh./1999). Qudrat, Dānish va Mashrūʿīyat dar Islām (Dawrah-yi Miyānah) (Power, Knowledge, and Legitimacy in Islam (The Middle Period)). Tehran: Ney Publishing. [In Persian]
Qazvīnī, Zakarīyā ibn Muḥammad. (1373 Sh./1994). Āthār al-Bilād wa Akhbār al-ʿIbād (Monuments of the Lands and Histories of the People). Translated with additions by Jahāngīr Mīrzā Qājār. Corrected and Completed by Mīr Hāshim Muḥaddiṯ. Tehran: Amīr Kabīr Publications. [In Persian]
Christensen, Arthur Emanuel. (1384 Sh./2005). Īrān dar Zamān-i Sāsānīyān (Iran under the Sassanids). Translated by Rashīd Yāsamī. Tehran: Ṣadā-yi Muʿāṣir Publishing. [In Persian]
Gūpāmūʾī, Muḥammad Qudrat Allāh. (1387 Sh./2008). Taẕkirah-yi Natāʾij al-Afkār (Biographical Anthology of the Results of Thoughts). Investigated by Yūsuf Beyg Bābāpūr. Qom: Islamic Assembly. [In Persian]
Majlisī, Muḥammad Bāqir. (1403 AH/1983). Biḥār al-Anwār (Oceans of Lights). Beirut: Dār Iḥyāʾ al-Turāth al-ʿArabī. [In Persian]
al-Maqdisī al-Karamī, Muḥammad ibn Aḥmad. (1361 Sh./1982). Aḥsan al-Taqāsīm fī Maʿrifat al-Aqālīm (The Best Divisions for the Knowledge of the Regions). Translated by ʿAlī Naqī Manzavī. Tehran: Company of Authors and Translators. [In Persian]
Niẓāmī, Ilyās ibn Yūsuf. (1386 Sh./2007). Sharaf-nāmah (The Book of Honor). Corrected by Behrūz Sarvatiyān. Tehran: Amīr Kabīr Publications. [In Persian]
Niẓāmī, Ilyās ibn Yūsuf. (1389 Sh./2010). Haft Paykar (The Seven Beauties). Corrected by Behrūz Sarvatiyān. Tehran: Amīr Kabīr Publications. [In Persian]
Niẓāmī, Ilyās ibn Yūsuf. (1386 Sh./2007). Makhzan al-Asrār (The Treasury of Mysteries). Corrected by Behrūz Sarvatiyān. Tehran: Tūs Publications. [In Persian]
Niẓāmī, Ilyās ibn Yūsuf. (1389 Sh./2010). Iqbāl-nāmah (The Book of Fortune). Corrected by Behrūz Sarvatiyān. Tehran: Amīr Kabīr Publications. [In Persian]
Niẓāmī, Ilyās ibn Yūsuf. (1389 Sh./2010). Laylī va Majnūn. Corrected by Behrūz Sarvatiyān. Tehran: Amīr Kabīr Publications. [In Persian]
Niẓāmī, Ilyās ibn Yūsuf. (1386 Sh./2007). Khusraw va Shīrīn. Corrected by Behrūz Sarvatiyān. Tehran: Amīr Kabīr Publications. [In Persian]
Hāshemī, Zohreh, and Abu al-Qāsem Qawām. (1392 Sh./2013). "Barrasī-yi Shakṣīyat va Andīshah-hā-yi ʿIrfānī-yi Bāyazīd-i Basṭāmī bar Asās-i Istiʿārah-yi Shinākhtī" (Study of Personality and Mystical Ideas of Bāyazid Bastāmi Based on Cognitive Metaphor Approach). Journal of Literary Research (Jostārhā-yi Adabī) of Ferdowsī University of Mashhad, 44 (182), pp. 75–104. 10.22067/jls.v46i3.17175 [In Persian]
Hawkes, Terence. (1380 Sh./2001). Istiʿārah (Metaphor). Translated by Farzāneh Ṭāherī. Tehran: Markaz Publishing. [In Persian]
Hidāyat, Riḍā Qulī ibn Muḥammad Hādī. (1382 Sh./2003). Majmaʿ al-Fuṣaḥāʾ (Gathering of the Eloquent). Vol. 3. Edited by Maẓāher Muṣaffā. Tehran: Amīr Kabīr Publishing Institute. [In Persian]