Document Type : Research Paper
Authors
1 Ph.D. Student of Persian Language and Literature, Saveh Branch, Islamic Azad University, Saveh, Iran
2 Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature, Saveh Branch, Islamic Azad University,, Iran
3 Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature, Islamic Azad University, Saveh Branch, Central, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
ادبیات اقلیمی چنانکه از نام آن پیداست، گونهای ادبیات است که تحت شرایط اقلیمی خاص پدید میآید و اساس آن ویژگیهایی است که در سرزمینی به طور خاص وجود دارد. این نوع ادبی بیشتر در توصیفات و آداب و رسوم خود را نشان میدهد و تاثیری بر ساختار داستان و پیرنگ آن ندارد «بلکه صرفاً توصیف خصوصیات بومی، طرز لباس پوشیدن و آداب و رسومی را دربر میگیرد که با کیفیتی برجسته و غریب ارائه میشود. صبغه محلی در این حد فقط جنبه تزئینی دارد» (داد، 1383: 199).
مکتب تطبیقی با رویکرد آمریکایی به ملیت و فرهنگ کشورها توجه دارد و به نقد ادبی آثار مورد بررسی پرداخته و کلیت آنها را مورد بحث قرار میدهد به همین دلیل در این مکتب میتوان دو اثر متفاوت را در دو کشور مختلف با شرایط فرهنگی و جغرافیایی متفاوت بررسی کرد (امین مقدسی، 1386: 21-20).
در ادبیات روستایی، مهمترین مسئلهای که مطرح میشود زمین، زراعت، کشاورزی و دامداری است. به دلیل وابستگی اقتصادی مردم روستا به زمین و دام، مسئله عشق و علاقه به زمین و اهمیت آن نزد آنها مطرح میشود. به همین جهت عشق به زمین یکی از مهمترین ویژگیهای مشترک در ادبیات روستایی را تشکیل میدهد. چنانکه در آثار دولتآبادی این مسئله بسیار پررنگ مطرح شده به طوری که حفظ زمین برای آنها به اندازه حفظ خانواده و فرزندان ارزش دارد. در کنار این مؤلفه، عشق به طبیعت، خانواده و سایر عناصر طبیعی نیز مطرح میشود. در آثار مارکز[1] نیز عشق مؤلفهای مهم است. در کتاب «صد سال تنهایی» شخصیتهای محدودی به آباد کردن سرزمینی میپردازند که متعلق به خود آنهاست که کم کم توسعه مییابد و تبدیل به شهر میشود. این منطقه بکر دارای آداب و رسوم بدوی بوده و عشق افراد به یکدیگر نیز بدون هیچ آدابی از غریزه طبیعی و بدوی تبعیت میکند که تابع زندگی خاص افراد منطقه است که در طی دوران توسعه یافتگی دگرگون شده و به زندگی شهری نزدیک میشود..
با داشتن پیش زمینهای از این دو نویسنده، در این پژوهش به مقایسه بومگرایی روستایی و مؤلفههای آن در شاخصترین آثار دو نویسنده، یعنی صدسال تنهایی و جای خالی سلوچ، میپردازیم و هدف اصلی این است که دریابیم شرایط بومی کشورها هم از لحاظ آب و هوا و هم از لحاظ مذهب غالب، چه تأثیری بر نحوة زندگی و آداب و رسوم و سنتها دارد.
به منظور دستیابی به هدف اصلی پژوهش سه پرسش زیر مطرح شده است:
- شباهتها و تفاوتهای شرایط زندگی در روستا در جای خالی سلوچ و صد سال تنهایی کدام است؟
- در جای خالی سلوچ و صد سال تنهایی کدام یک از مؤلفههای بومی پررنگ جلوه داده شده است؟
- تأثیر شرایط بومی بر آداب و رسوم و نحوۀ زندگی شخصیتها چیست؟
همچنین در راستای پاسخ به سوالات مطرح شده، فرضیههایی به شرح زیر ارائه شده است:
- در هر دو رمان برخی ویژگیهای محیط روستا لحاظ شده است، اما در جای خالی سلوچ فرهنگ ایرانی حاکم است و بر این اساس کنش شخصیتها متفاوت با کنشهای شخصیتهای صد سال تنهایی است.
- در جای خالی سلوچ مؤلفههای عشق به زمین و ارزش و اهمیت آن و جنگیدن به خاطر زمین پر رنگ شده است. در صد سال تنهایی آداب و رسوم و عقاید بومی به ویژه نحوه عشق ورزیدن به زمین و جنس مخالف پر رنگ است.
- شخصیتها بر اساس اعتقادات مذهبی و باورهای قومی خود دارای رفتارهای خاص هستند.
در بررسیهای انجام شده تحقیقی مبنی بر عناصر اقلیمی دو کتاب «صد سال تنهایی» و «جای خالی سلوچ» یا تطبیق و مقایسة آنها یافت نشد. برخی تحقیقات که بر این آثار نوشته شده در ادامه به طور خلاصه معرفی میشود.
حق روستا و وحیدزاده (1391) در مقالة خود با عنوان «بررسی تطبیقی- بینامتنی تأثیر گابریل مارکز بر ادبیات داستانی فارسی با تأکید بر مقایسه دو اثر صدسال تنهایی و بالون مهتا» به ارتباط ترامتنی دو اثر پرداخته شدهاند. نتیجه این پژوهش بیانگر این است که شباهت دو اثر در بخش شخصیتها و رخدادها و همچنین شروع داستان و چرخش زمانی است، اما همة شخصیتها با هم قابل انطباق نیستند و رخدادها نیز تکرار نمیشوند. ورود ناگهانی افراد بیگانه به محیط زندگی شخصیتها نیز از جمله موارد مشابهت دو اثر شمرده شده است.
در مورد محمود دولتآبادی و آثار وی نیز تحقیقات زیادی انجام گرفته که هیچ یک با پژوهش حاضر همپوشانی و مشابهت ندارد. در ادامه به اختصار به پژوهشها اشاره شده است.
خاقانی اصفهانی و نجفی (1393) در مقالة خود با عنوان «بررسی تطبیقی رمان جای خالی سلوچ محمود دولتآبادی و داستانهای کوتاه مارون عبود[2] از دیدگاه ادبیات اقلیمی» به روش نقد آمریکایی این دو اثر را با هم مقایسه کرده و به این نتیجه رسیدهاند که به دلیل همزیستی نویسندگان با مردم و تأثیرپذیری از محیط، تصویری جامع و کامل از جغرافیای طبیعی و انسانی منطقه ارائه شده و هدف هر دو نویسنده نقد فئودالیسم سیاسی و اقتصادی حاکم بر جامعه است.
حبیبی نسامی (1393) در مقالة «بررسی بومگرایانه باشبیرو اثر محمود دولتآبادی» به بررسی داستان «باشبیرو» از جهت عناصر طبیعت وحش پرداخته و صحنههای مروط به دریا را که مهمترین مکان مطرح شده در این داستان است برجسته کرده و رابطه شخصیت را با آن تحلیل کرده است.
پرویزی راد (1395) در پایاننامة کارشناسی ارشد خود با عنوان «بررسی تطبیقی- تحلیلی ادبیات اقلیمی در رمان جای خالی سلوچ محمود دولتآبادی و تس دوربرویل توماس هاروی[3]به روش تطبیقی، ویژگیهای اقلیم دو اثر را بررسی کرده است. مؤلفههای مورد بررسی عبارتند از: اعتقادات و آداب و رسوم، مشاغل و حرفهها، شکل معماری منطقه، زبان و گویش محلی، پوشش، صور خیال اقلیمی. نتیجه پژوهش بیانگر آن است که این دو نویسنده در کاربرد عناصر اقلیمی متفاوت عمل کردهاند. تکیة محقق بیشتر بر مسائل سیاسی و مشکلات مطرح شده در رمانهاست و به مباحثی چون انقلاب سفید و سیاستهای محمدرضا شاه پرداخته است.
طاهرخانیف مزدک (1391) پایاننامة کارشناسی ارشد خود با عنوان «بررسی تطبیقی بازنمایی روستاو مناسبات آن در آثار آل احمد، ساعدی و دولتآبادی» با توجه به گفتمان سهگانه نوستالژیک، تراژیک و بازاندیشانه به بررسی و مقایسة این آثار پرداخته و به این نتیجه رسیده است که رمان جای خالی سلوچ در قالب گفتمان بازاندیشانه و رمان کلیدر در قالب دو گفتمان نوستالژیک و بازاندیشانه قرار دارد. این پژوهشگر بیشتر به امور سیاسی و تأثیر آن بر اوضاع روستا توجه کرده است.
جعفریان جلودار (1390) در پایاننامة کارشناسی ارشد خود با عنوان «ادبیات روستایی در رمانهای جای خالی سلوچ، سووشون و داستان یک شهر» شخصیتها را معرفی کرده و سپس به جامعهشناختی و تصویر و توصیف پرداخته است. پس از آن مؤلفههای روستایی همچون: باورها، مراسم، سنتها، اعتیاد، استثمار، عشق، مهاجرت، بوروکراسی اداری، ضدیت با تکنولوژی و مواردی از این دست را تنها با ذکر نمونههایی بدون تحلیل ارائه کرده است.
پژوهش به روش توصیفی- تحلیلی انجام میشود به این ترتیب که مؤلفههای اقلیمی از دو رمان مورد بحث استخراج شده و با هم مقایسه میشوند و در انتها تفاوتها وشباهتهای ادبیات اقلیمی خطة خراسان در «جای خالی سلوچ» با ادبیات آمریکای جنوبی در «صد سال تنهایی» بیان میشود. برای تطبیق این دو اثر از رویکرد آمریکایی ادبیات تطبیقی تبعیت میشود؛ در این رویکرد، آثار گویندگان از دو کشور مختلف از جهت موضوع و نحوة پرداختن به آن مطرح میشود و بحث تأثیر و تأثر در میان نیست.
3-1. ادبیات اقلیمی
مارتین گری[4] ادبیات اقلیمی را اثری میداند که تأکیدش بیشتر بر جغرافیا، آداب و رسوم و گفتار محل خاصی باشد و «دربارة آن محل، بیشتر توضیح جدی میدهد تا اطلاعات پیش زمینهای صرف» (گری، ۱۳۸۲: ۲۷۲). همچنین گفتهاند که «رمان محلی از بُعد فضا اهمیت دارد و از آن مکان خاصی است، اما این وابستگی مکانی، صرفاً متضمن انعکاس رنگ و رویی محلی نیست، بلکه زمینه، گفتار و آداب محلی وسیلهای جهت نمایش بهتر رفتار و کردار شخصیتها، نحوه تفکر و مجموعه احساسات آنهاست» (مقدادی، ۱۳۷۸: 267).
در برخی تعاریف هم میان رمان ناحیهای و رمان محلی تفاوتهای اندکی قائل شدهاند و گفتهاند: «رمان ناحیهای[5] رمانی است که به کیفیت و مختصات جغرافیایی بومی و ناحیهای وفادار بماند و بر محیط و قلمرو خاصی تمرکز یابد. در این رمانها توجه بسیار به توصیفات و خصوصیات بومی و ناحیهای از جمله نحوه لباس پوشیدن و صحبت کردن و آداب و رسوم میشود و این خصوصیات به عنوان پایه و اساس داستان کارکرد دارد» (میر صادقی و ذوالقدر، ۱۳۷۷: ۱۶۷). «رمان محلی»[6] مشابه رمان ناحیهای است جز اینکه توصیفات و مختصات محلی و بومی در این رمانها صوری و ظاهری است و جنبة تزیینی و آرایشی دارد و پایه و اساس رمان را تشکیل نمیدهد، بلکه به عنوان سندیت و صحت داستان بهکار گرفته میشود (میرصادقی، ۱۳۸۲: 4۹۸).
«برخی نویسندگان، داستانهای اقلیمی و روستایی را در یک ردیف قرار دادهاند، حال آنکه نمیتوان آنها را از یک جنس دانست. ادبیات روستایی علیالاطلاق در مقابل ادبیات شهری قرار میگیرد؛ اگر چه هر یک از این دو میتوانند ویژگیهای ادبیات اقلیمی یا منطقهای را دربر داشته باشند. بیان مناسبات ارباب و رعیتی در روستایی معین نمیتواند در زمرۀ ادبیات اقلیمی قرار گیرد، زیرا وضعیت معین و ویژهای را نسبت به سایر روستاهای ایران بیان نمیکنند. یکسان پنداشتن ادبیات اقلیمی و روستایی به مفهوم آن است که داستانهای متضمن فضای شهری نمیتوانند در قلمرو ادبیات اقلیمی جای بگیرند» (جعفری، ۱۳۸۰: ۶6-۶5). در تعریف دیگری از رمان ناحیهای گفتهاند داستانی است که در صحنه و زمینة آن غالباً آداب و رسوم سنتها، لهجه و گفتار محلی، پوششها، فولکلور و حتی شیوههای تفکر و احساس مردم یک منطقه نشان داده میشود؛ به گونهای که این عناصر متمایز و مشخصکننده یک اقلیم خاص هستند (abrams, 1993: 107).
ادبیات اقلیمی دارای شاخصههایی است که مهمترین آنها عبارت است از: شاخصههای جغرافیایی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی که هر یک دارای شاخههای متعدد است.
3-2. ادبیات تطبیقی
مقایسة آثار ادبی سرزمینهای مختلف براساس محتوای آثار میتواند به شناخت تفاوتها و شباهتهای فرهنگی و هنری کمک کند. از این رو، ادبیات تطبیقی با این هدف پدید آمده که با در نظر گرفتن شرایط زیستی نویسندگان و شباهتهای احتمالی در آثار به این مقایسه بپردازد و تبعاً انتخاب آثار باید با دقت فراوان و همراه با شناخت پدیدآور اثر و روح کلی حاکم بر متن باشد. در دانشنامة ادب فارسی در تعریف ادبیات تطبیقی آمده است: «ادبیات تطبیقی شاخهای از نقد ادبی است که به سنجش آثار، عناصر، انواع سبکها، دورهها، جنبشها، چهرههای ادبی و به طور کلی مقایسة ادبیات در مفهوم کلی آن در دو یا چند فرهنگ و زبان مختلف میپردازد» (انوشه، 1376: 41). به عبارت دیگر «ادبیات تطبیقی فلسفهای نو در ادبیات و نظریهای جدید در علوم انسانی است. شاکلة آن بر اساس پدیدة ادبی به عنوان یک کلیت و نفی خودکفایی فرهنگی استوار است» (یوست[7]، 1387: 58).
«ادبیات تطبیقی بررسی روابط تاریخی ادبیات ملی با ادبیات دیگر زبانهاست؛ چگونه ادبیات یک کشور با ادبیات دیگر سرزمینها پیوستگی مییابد و بر یکدیگر تأثیر متقابل مینهند؟ ادبیات مزبور چه دریافت کرده است و چه چیزهایی به عاریت میدهد؟ از این رو، ادبیات تطبیقی، بیانگر انتقال پدیدههای ادبی از یک ملت به ادبیات دیگر ملتهاست» (ندا[8]، 1384: 26-25).
آغاز ادبیات تطبیقی جایی است که تاریخ ادبیات ملی بر آن پایان مییابد. به عبارت دیگر، «هر بررسی و پژوهشی که از محدودة ادبیات یک قوم واحد تجاوز کند و به پهنة ادبیات جهانی پا گذارد؛ چه در زمینة موازنة ادبیات دو یا چند قوم و چه دربارة روابط ادبی ملل و چه در باب اصول و موازین کلی ادبیات و جز اینها از مقولة ادبیات تطبیقی خواهد بود» (نجفی، 1351: 448).
«رسالت ادبیات تطبیقی، بازنمایی خط سیر پیوندهای ادبی ملتهای گوناگون و بخشیدن روح تازه به آنهاست. گذشته از این، ادبیات تطبیقی، ادبیات هر ملتی را از مرزهای خود فراتر میبرد و آن را در مقام جزیی از کل بنای میراث ادبی جهان فراروی اندیشههای گوناگون قرار میدهد. بنابراین، ادبیات تطبیقی نه تنها مکمل تاریخ ادبیات و پایهای سترگ در نقد ادبی است، بلکه عامل مهمی در پژوهشهای جامعهشناختی و درک صحیح آن به شمار میرود و میتوان جوامع بشری را به سوی ایجاد روح تفاهم و همکاری میان انسانها سوق دهد» (آذر، 1387: 30).
کادن[9] در مورد ادبیات تطبیقی میگوید: «آزمودن و تحلیل ارتباطها و همانندیهای ادبیات اقوام و ملل گوناگون، مطالعة تطبیقی ادبیات، مثل مطالعة تطبیقی مذاهب، کار نسبتاً تازهای است و قبل از قرن نوزده به ندرت سابقهای از آن وجود دارد» (کادن، 93:1380).
ادبیات تطبیقی تحت تأثیر دو رویکرد قرار دارد که در فرانسه و آمریکا ایجاد شده است؛ ابتدا در فرانسه و تحت تأثیر جریانهای اثباتگرا و تجربهگرا پدید آمد که به دنبال تأثیر میان فرهنگها و ملل بود. در این مکتب، بر شواهد تاریخی و مدارک علمی دال بر انتقال مضامین و ایدههای ادبی از ملتی به ملت دیگر تأکید میشود. از این رو در این رویکرد به زیباشناسی و ادبیات متن توجه نمیشود، بلکه به دنبال عوامل خارجی است که منجر به تأثیرات ادبی میشود. بنابراین «در مکتب فرانسوی، ادبیات تطبیقی عبارت است از بررسی تاریخ روابط بین المللی میان ادبیاتهای گوناگون و تبادل و انتقال فرهنگی و ادبی؛ که این انتقال از راههای گوناگون از قبیل کتابها، مترجمین و ترجمهها و میانجی و واسطهها صورت میگیرد» (محسنینیا، 1393: 97). پس از جهانی شدن ادبیات تطبیقی و راهیابی آن به اروپا و آمریکا، این مکتب به شکل تازهای رواج پیدا کرد که با عنوان رویکرد آمریکایی معروف شد. در این رویکرد، تطبیق به شکلی وسیعتر انجام میشود و ملاک آن ملیت و فرهنگ است؛ نه زبان و ارتباط تاریخی یا تأثیر و تأثر در دو زبان. در این رویکرد، ادبیات مسئلهای جهانی و کلی است و بیشتر به نقد ادبی نزدیک میشود (بزرگ چمی، 1387: 148).
3-3. مؤلفههای ادبیات اقلیمی در جای خالی سلوچ و صد سال تنهایی
با نگرشی در دو رمان مورد بحث متوجه میشویم که این دو رمان را از دو جنبه میتوان بررسی کرد. جای خالی سلوچ رمانی کاملاً روستایی است که مؤلفههای فراوانی از زندگی روستاییان در آن یافت میشود، اما صد سال تنهایی رمانی است که از روستا شروع شده به شهر خاتمه مییابد؛ بنابراین، مؤلفههای روستایی کمتری را در آن میتوان یافت به همین دلیل این دو کتاب را از جنبة اقلیم روستا و از نظر فرهنگی میتوان با هم مقایسه کرد.
3-3-1. مؤلفههای زندگی روستایی
زندگی روستایی با زندگی در شهر تفاوتهای زیادی دارد؛ این تفاوتها در ادبیات روستایی ایران بسیار آشکار است که شامل: مکان زندگی، مصالح ساختمانی، مشاغل، بازیها و سرگرمیها، تعامل مردم با یکدیگر، تعامل با طبیعت و بسیاری مؤلفههای دیگر است که در اینجا در دو کتاب مورد بررسی قرار میگیرد.
3-3-1-1. مکان زندگی
مکان زندگی روستائیان در میان طبیعت بکر است و جنس خانهها و معماری آنها تفاوت کلی با معماری شهری دارد. مکانهای روستایی در همه جا با اندکی تفاوت به هم شباهت دارند. مکان روستایی دارای یک کلیت است در میان طبیعت بکر و بعد شامل خانههایی است که در دل این کلیت قرار دارند که به ترتیب به آنها پرداخته میشود.
الف- در صد سال تنهایی
3-3-1-1-1. موقعیت دهکده
دهکده ماکوندو مکانی دور افتاده است که گروهی مهاجر جوان آن را بنا کردهاند. این مکان در نزدیکی آب قرار دارد و چون با کمترین امکانات ساخته شده، مصالح ساختمانی آن نیز از موارد اولیه تشکیل شده است:
- دهکده ماکوندو تنها بیست خانه کاهگلی و نئین داشت... خانهها در ساحل رودخانه بنا شده بود. آب رودخانه زلال بود. از روی سنگهای سفید و بزرگی شبیه به تخم جانوران ما قبل تاریخ میگذشت (مارکز، 1356: 11).
مارکز موقعیت مکانی روستا را نیز توصیف کرده است:
- در اطراف آن سلسلة جبال بلندی قرار دارد و در جنوب باتلاقهای کوچک با پوشش گیاهی و مرداب پهناور (همان: 19).
مارکز موقعیت روستا را توصیف میکند تا نشان دهد زمانی که مردان دهکده برای یافتن راهی به جایی دیگر از آنجا بیرون میروند به موانع زیادی برخورد میکنند و دست خالی برمیگردند.
سبک این رمان رئالیسم جادویی است؛ «در رئالیسم جادویی خواننده با دنیایی واقعی روبهروست که ناگهان در آن اتفاقی خارقالعاده و غیر قابل درک روی میدهد» (حق روستا، 1385: 20). به همین جهت توصیفاتی که مارکز از برخی مکانهای خارج از دهکده میدهد مانند جنگلهایی که از فرط انبوهی کاملند، تاریکند و مردانی که برای کشف دنیایی بهتر در آن قدم گذاشتهاند و روزهای متمادی راه میروند، دور از ذهن و خیالی میآید. با تصویرپردازی این منطقه، اهالی متوجه موقعیت مکانی خود شده، دیگر آرزوی رفتن از آنجا را نمیکنند.
علاوه بر این، این مکان برای اهالی آن جنبة تقدس دارد و حاضر به ترک آن نیستند. خوزه آرکادیو[10] زمانی که تصمیم به ترک دهکده و مهاجرت میگیرد با مخالفت همسرش مواجه میشود و او سایر زنان اهالی را علیه شوهرانشان میشوراند و هیچ کس حاضر به همکاری به آرکادیو نمیشود و او ناچار از رفتن منصرف میشود. دلیل اورسولا[11] برای حفظ دهکده این است که در اینجا دارای فرزند شدهاند، اما آرکادیو میگوید چون هنوز کسی در اینجا نمرده است، دلبستگی وجود ندارد؛ ایندر حالی است که اوسولا حاضر است برای حفظ این زمین بمیرد:
- اوسولا با لحنی آرام گفت: «اگر قرار باشد من بمیرم تا بقیه در اینجا بمانند خواهم مرد» (مارکز، 1356: 21).
3-3-1-1-2. خانهها
مارکز در صفحات اولیة کتاب خانههای روستایی را کاملاً توضیح میدهد. این خانهها همه شبیه به هم هستند؛ زیرا از روی نقشه اولیة خانهای که در آنجا ساخته شده، کپیبرداری شده است. ذکر شباهت خانهها به هم نشان میدهد در این دهکده فاصلة طبقاتی وجود ندارد و همه شبیه هم هستند:
- «کف اتاقها از گل ساخته شده بود. دیوارهای کاهگلی و اثاثیة چوبی دهاتی که با دست خودشان ساخته بودند، همیشه پاکیزه بود و از صندوقهای کهنة لباس همیشه عطر ملایم ریحان به مشام میرسید» (همان: 17).
با این وصف میفهمیم اهالی این روستا از نظر مالی در مضیقه نیستند و میتوانند لوازم خود را سالم و تمیز نگه دارند و از گیاهان معطر استفاده کنند.
این داستان دارای سبک رئالیسم است و «نویسنده رئالیست زندگی را عموماً و حوادث و صفات بشری را خصوصاً به مثابه سیر تکاملی در نظر میگیرد؛ نه به منزلهة سلسلهای از پدیدههای مجزا که با یکدیگر و شرایط تاریخی ارتباط ندارد. در چشم او تضاد و همبستگی عامل سازنده حیات اجتماعی است» (پرهام، 1362: 43).
دولتآبادی رئالیسم را به عنوان بیان صرف مناسبات اجتماعی نپذیرفته و معتقد است که «رئالیسم کل هستی و همچنین کارکرد ذهن آدم را دربر میگیرد» (چهلتن، 1380: 155).
ب- جای خالی سلوچ
3-3-1-1-3. موقعیت روستا
توصیف در رمانهای دولتآبادی جای زیادی را به خود اختصاص میدهد. وی از توصیف برای معرفی مکانها، شخصیتها، افکار، عقایدشان و ایجاد صحنههای رمانتیک استفاده میکند. روستای زمینج در میان زمینهای درندشتی واقع شده که در آنها کشاورزی میشود و جوی آبی نیز از میان آن روان است:
- «دست چپ زمین خدا زمین به ریگ دراز میشد راستش را جوی میبرید و بالا سرش به دشت کلغر سر میزد پس پایینهاش تا چشم کار میکرد زمین بود و زمین. اما از چنین زمین درندشتی بار برداشتن کار هر آدم کم حوصلهای نبود. کار مردوار میطلبید. تا امروز این زمین تنها هندوانه داده بود امروز تازه زمزمه پسته کاری به گوش میرسید» (دولتآبادی، 1361: 221).
بارت[12] معتقد است که: «نویسنده کسی است که مسئلۀ او زبان باشد و در زبان در جستوجوی ژرفا باشد» (دقیقیان، 1379: 131). دولتآبادی با استفاده از زبان داستانی به طور غیرمستقیم فاصلة طبقاتی را نشان میدهد. با این توضیحات میفهمیم زمین کدخدا در جای خوبی قرار دارد که به آب نزدیک است و از نظر وسعت نیز قابل توجه است. از جنبة فرهنگی نیز مشخص میشود که در روستا، فاصلة طبقاتی و تبعیض وجود دارد و کدخدا به دلیل اینکه رئیس است، میتواند در بهترین خانهها سکونت کند و اوضاع مالی او نیز از بقیة اهالی بهتر است.
مهمترین عنصری که انسانها را در یک جا گرد میآورد و تشکیل جامعهای روستایی یا شهری میدهد، آب است. هر جا رودخانه یا چاه آب و قناتی باشد، کلنی انسانی تشکیل میشود. در این روستا نیز منبع مورد استفاده آب غیر از جویی که برای شست و شو به کار میرود، قنات است که رو به خشکی است:
- «داماد آقا ملک از صحبت خود با کربلایی دوشنبه راجع به خشک شدن قنات حرف میزند» (دولتآبادی، 1361: 26).
3-3-1-1-4. خانهها
در خانههای روستایی ایرانی، خانهها بر حسب نوع زندگی دارای امکاناتی از قبیل تنور برای پختن نان یا کندو برای نگهداری گندم و طویله برای نگهداری حیوانات هستند. دولتآبادی خانه سلوچ و کندویی را که برای غله آماده کرده است، این طور توصیف میکند:
- «کندوی نیمه کاره. پایهها و لایة اول. خشکیده و ترک خورده. سرمای سخت ترکاندهاش بود. سلوچ نیمه کاره رهایش کرده بود ... دست از کار برای چی نکشد؟ وقتی بار نباشد، وقتی غله نباشد کند و برای چی؟» (همان: 14)
به علت فقر خانواده و نداشتن گندم برای ذخیره، کار کند و نیمه تمام مانده است. خانه کدخدا دارای جای مخصوصی به اسم کندو خانه است:
- «مرگان رسید و دیگچه را برداشت نرم و مراقب بالای سر برد ته دیگچه را روی سر جابهجا کرد و هموار و روان رو به اتاقی که درش زیر پلهها باز میشد رفت. این اتاق کندوخانه بود. جایی که مسلمه ماست و قیماق از شیر میگرفت» (همان: 22).
خانههای روستایی دارای معماری خاصی هستند. در معماری ایرانی، هشتی بخشی از خانه است که بین در خانه و محیط داخلی فاصله میاندازد «قسمتی از خانه که پشت دروازه واقع و غالباً هشت گوش است» (دهخدا: ذیل واژه):
- «مرگان دمی همچنان ماند و پس آرام به هشتی خزید و در گوشهای کنار آستانه در نشست» (همان: 17).
- «مرگان از کنج هشتی برخاست و سلام گفت» (همان: 18).
در خانه چوبی است و دولتآبادی غیر مستقیم با نشان دادن پوسیدگی در چوبی خانة کربلایی صفی آن را نشان میدهد:
- «کربلایی دوشنبه ریشش را خاراند لحظهای خاموش ماند پس بی آن که حرفی بزند انگشتهای کلفت و کج و کولهاش را روی در بزرگ و موریانه خورده خانه گذاشت. در با صدای سرد و خشکی گشوده شد و کربلایی صفی قدم به هشتی سنگفرش گذاشت و با گامهایی آرام به حیاط رفت» (همان: 17).
توصیف در و نحوة باز شدنش نشان از کهنگی آن و خورده شدن توسط موریانهها دارد.
توصیف خانهها در این رمان نشان میدهد که خانه کدخدا دارای امکانات بیشتری است و این را با بردن مرگان به مکانهای مختلف خانه از قبیل طویله و کندوخانه نشان میدهد.
- «برخی خانهها دارای در بزرگتری است برای عبور حیوانات درشت مثل شتر» (همان: 35).
3-4. شرایط زندگی
3-4-1. وسایل و امکانات زندگی
امکانات زندگی در شهر و روستا کاملاً متفاوت است و در کشورهای مختلف نیز میتوان تفاوتهایی را بین آنها یافت. برای مقایسة امکانات زندگی در دو کشور با تفاوت اقلیمی باید به شرایط آب و هوایی نیز توجه داشت.
الف. صد سال تنهایی
3-4-1-1. ظروف آب و خوراک
وسایل زندگی در صد سال تنهایی فقط نام برده میشوند و کارایی آنها ذکر نشده است. وسایل آشپزخانه دارای کارایی مشخص است:
- «اهالی دهکده که میدیدند همة پاتیلها و قابلمهها و انبرها و سه پایهها از جای خود به زمین میافتد سخت حیرت کرده بودند. تختهها با تقلای میخها و پیچها که میخواست بیرون بپرد جیر جیر میکرد» (مارکز، 1356: 11)
کاربرد ادبی ابزارهای اینچنینی در رمان اغلب به همین شکل برای نشان دادن حوادث خارقالعاده است، نه برای نشان دادن فرهنگ استفاده از این ابزار. به نظر «کارپنتیر[13]» این نوع اتفاقات در اروپا شگفت آور محسوب میشود، اما در آمریکا به علت وفور افسانههای قدیمی، بخشی از واقعیت شمرده شده و چندان عجیب نیست. به عقیده این نویسنده کوبایی، شگفتیهای حقیقی در واقعیت آمریکا نهفته است و در واقع شگفتیها مقابل چشمان هستند و نیازی به آفریدن آنها نیست (حق روستا، 1385: 8)
- «در جایی هم از دیگی صحبت میشود که در وسط میز قراردارد و با نگاه آئورلیانو[14] بر زمین میافتد» (مارکز، 1356: 22).
کوزه نیز در این رمان جایگاهی دارد، زیرا اهالی این روستا نیز آب را در کوزه نگهداری میکنند. در جایی اشاره میشود که اوسولا اولین بار پس از قتل پرودنسیوآگیلار[15] او را در کنار کوزه آب دیده است و شبهای دیگر هم او را در حالی که میخواسته با آب کوزه زخمش را بشوید، میبیند.
- «ترحم زن به مرحلهای رسید که وقتی باز مرده را دید که در کوزهها را برمیدارد منظور او را فهمید. در تمام خانه کوزه آب گذاشت» (همان: 28).
صحبت از وسایل خانه و زندگی در همین حد، نشاندهنده فرهنگی است که در این دوره در آمریکا حضور دارد.
وفور این نوع حوادث را که در این رمان بهاین شکل جلوه کرده میتوان تحت تأثیر عقاید سرخپوستان نیز دانست که «فرهنگ و افسانههای قومی آنان سبب بیداری و خودآگاهی این اقوام نسبت به فرهنگ خود و کشف دوباره آنها شده است» (داد، 1383: 258).
ب- جای خالی سلوچ
3-4-1-2. ظروف آب و خوراک
دولتآبادی در رمان خود ظروف را مهم جلوه داده، زیرا این ابزار علاوه بر استفاده خانگی، نوعی کالای قابل تبدیل به پول نقد محسوب میشود و بخشی از جهیزیة زنان است. ظروف در ایران گذشته شامل ابزار مسی بوده است که به عنوان جهیزیه به دختران میدادند و دارای ارزش زیادی است و با کالاهای دیگر نیز مبادله میشود. سالار از مرگان میخواهد در ازای گندمی که به سلوچ داده، مسآلات او را بردارد.
- «سالار با دیگ و تاس و مشربهای که به دست داشت به سوی در هجوم برد. مرگان از پشت سر به سالار پرید، مندیل او را از سر کشید و به ته اتاق پراند. سالار برگشت، مرگان بال قبای او را گرفت، سالار ناچار از این شد که دیگ و تاس و مشربه را به سویی بیندازد و با مرگان گلاویز شود» (دولتآبادی، 1361: 31-32).
بخشی دیگر از این ظروف را سالار نام میبرد:
- «دست میان مسها برده شده. من خودم دیده بودم. دیگچه، غلف بزرگ، مشربه حمام و تاس و دوری، بادیههای کعب دار با یک مجمعه سی سیری» (همان: 78).
در اینجا شخصیت مرگان و اهمیت ظروف برای وی مشخص میشود. «شخصیت در داستان بازتاب تصورات و اندیشة نویسنده است و نویسنده با خلق اشخاص زنده و دقیق از محیط پیرامون خود و وارد کردن آنها در دنیای داستان خود، سعی میکند که اثرش با مخاطبان رابطهای تأثیرگذار، جذاب و ماندنیتر برقرار کند» (میر صادقی، 1380: 87).
مرگان برای حفظ این وسایل با سالار درگیر شده حتی قصد کشتن او را میکند؛ به طوری که کدخدا و سایر اهالی ده به خانه میریزند و جلوی او را میگیرند. این ابزار مسی کل سرمایة خانوادة فقیر روستایی را تشکیل میدهد که به خاطر آن حاضرند بمیرند یا آدم بکشند.
عباس نیز به خاطر همین وسایل اندک با خواهر و مادرش درگیر شده و خواهر را کتک زده، تهدید میکند. نوع زندگی، بچههای این خطه را سخت کرده است و میخواهند از هر چیز نهایت استفاده را ببرند. وقتی عباس میبیند مادرش حاضر نیست مسها را جای طلبشان به سالار بدهد از رویهای که مادر در پیش گرفته تقلید میکند و انبری که از سالار گرفتهاند، پس نمیدهد.
3-4-2. سایر امکانات در صد سال تنهایی
یکی از ویژگیهای روستا، وفور پرندگان است و امکاناتی که برای به دام انداختن و نگهداری آنها استفاده میشود غالباً وسایلی ابتدایی است. خوزه آرکادیو برای اینکه پرندهها را به دام بیندازد و نگهداری کند از تله و قفس استفاده میکند. این ابزارها ممکن است برای شکار پرندگان خوراکی هم استفاده شود.
نهانگاهها در روستا عبارت از صندوقچههایی که در خانه نگهداری میشود و در آن لباس و ظروف و گاه اشیاء قیمتی وجود دارد که مربوط به نسلهای پیشین است. در این رمان به این دو جایگاه اشاره شده است. اورسولا سکههای طلایش را هم در صندوق گذاشته و هم در زیر خاک پنهان کرده است:
- «آن سه سکه قسمتی از یک صندوق سکه طلا بود که پدرش با یک عمر صرفهجویی و از خودگذشتگی اندوخته بود و او آن را زیر تخت خاک کرده بود تا در فرصتی مناسب سرمایهگذاری کند» (مارکز، 1356: 12).
ننو از وسایل خواب است که شخصیتهای مارکز از آن استفاده میکند. این وسیله کمی بالاتر از زمین به دو درخت بسته میشود و اغلب در فضای باز از آن استفاده میشود. برای خوابیدن بچهها هم از چنین وسیلهای استفاده میشود:
- «حتی آمارانتا هم در سبد کوچک خود که از شاخههای کوچک بید بافته شده بود خوابیده بود» (همان: 38).
امکانات دارویی در روستا محدود است و اغلب از عناصر گیاهی و داروهای خانگی استفاده میشود. پرودنسیا آگیلار بعد از قتلش در حالی دیده میشود که از علفها برای زخمش ضماد درست میکند:
- «پرودنسیاآگیلار را در حمام دید که دید که داشت با علف خیس خون دلمه بسته روی گردنش را میشست» (مارکز، 1356: 28).
- «اورسولا وقتی گمان میکند بچههایش کرم دارند به آنها داروی بدمزهای از تخم کرم کوبیده شده میدهد که منجر به کرم انداختن میشود» (همان: 34).
امکانات سفر و مهاجرت نیز محدودیت دارد. در این رمان وسیلهای برای سفر کردن نیست و افراد با پای پیاده مسافرت میکنند. وسیلة باربری قاطر است که بیشتر برای حمل وسایل استفاده میشود:
- «با وجود اینکه سفر در آن زمان به پایتخت تقریباً ناممکن بود خوزه آرکادیا تصمیم داشت به محض احضار از طرف مقامات نظامی به پایتخت برود» (همان: 13).
کجاوه نیز از وسایل سفر است که توسط آدمها کشیده میشود:
- «همراه او یک زن هم آمده بود که از شدت فربهی چهار مرد سرخپوست کجاوهوار او را روی یک صندلی بر دوش میکشیدند» (همان: 51).
نیزه نیز وسیلهای است که در صد سال تنهایی استفاده میشود. نیزهای که اجداد خوزه آرکادیو با آن به شکار ببر میرفتند و وی از آن برای کشتن پرودنسیا استفاده کرده است (همان: 26).
ب- جای خالی سلوچ
در خانه سلوچ هم دولابچه و صندوقچه وجود دارد که در آن ظروف و لباس نگه میدارند:
- «هاجر به چابکی مسها را برداشت و درون دولابچه جا داد» (دولتآبادی، 1361: 41).
خاک نیز جای مناسبی برای پنهان کردن است. مرگان و هاجر برای در امان ماندن مسها از دست سالار آنها را به بیرون از آبادی برده در جایی زیر خاک پنهان میکنند.
در خانههای روستایی ایران جای خواب در داخل خانه یا در پشت بام و حیاط است. در این رمان که بیشتر در زمستان میگذرد از کرسی و لحاف نام برده شده است:
- «مرگان پیش آمد و پایین پای پسر نوروز زانو زد و دستهایش را زیر کرسی فرو برد و صورتش را در گرمای لحاف مالاند. حالا پشتش خم شده و استخوان تیره پشتش از زبر پیراهن کرباس به عینه پیدا بود» (همان: 24).
در جای خالی سلوچ، هم امکانات دارویی شامل گیاهان و علفهای صحرایی است:
- «مرگان» از سوراخ سمبههایی که تنها مادران خانه به آن آشنایند دو سه جور علف خشک بیرون آورد در هم کفمال کرد و به کتری ریخت تا بجوشاند و بخورد ابراو بدهد» (همان: 72).
- «جوشانده گل خطمی و بنفشه و فلوس را به دهان پسر میریخت» (همان: 73).
- «مرگان برای کبودی بدن دخترش که در شب عروسی با علی گناو آسیب دیده مرهم درست میکند» (دولتآبادی، 1361: 354).
در روستای زمینج نیز مردم یا با پای پیاده یا با حیوانات بارکش سفر میکنند. مرگان رفتن سلوچ را با پای پیاده در ذهن خود میآورد. از جمله امکاناتی که در رمان دولتآبادی نام برده شده تنور است که برای پخت نان استفاده میشود.
- «سلوچ در آخرین روزهای اقامت در خانه لب تنور میخوابیده است» (دولتآبادی، 1361: 9).
پوزهبند هم وسیلهای است که برای حیوانات بهکار میرود و این زمانی است که میخواهند حیوان را از خوردن باز دارند. مسلمه از مرگان میخواهد که برای جدا کردن گوساله از پستان گاو پوزهبند به او بزند:
- «آن پوزهبند را از سر میخ وردار بیار بزن به پوزهش. آنجاست آن کنج بیخ چراغ موشی» (همان: 21).
در اینجا از وسیلة روشنایی به نام چراغ موشی هم نام برده میشود. در این زمان روستاها برق ندارند و از چراغ یا پریموس استفاده میکنند.
3-5. مشاغل
مشاغل روستائیان بسته به نوع آب و هوا و شرایط اقلیمی در جاهای مختلف تفاوت دارد؛ در برخی روستاها دامداری رایج است و برخی دیگر کشاورزی و در مواردی هر دو شغل وجود دارد. در روستا ممکن است اهالی دارای مشاغل دیگری هم باشند. کارهایی مثل ساخت تنور، خانهسازی، چاه کنی، خشت مالی، هیزم کشی و... .
الف- صد سال تنهایی
مارکز در صد سال تنهایی از مشاغل روستائیان سخنی نگفته است و مشخص نیست این افراد چطور گذران میکنند. در این رمان دورهگردان کولی را میبینیم که گاهی در دهکده پیدا میشوند و اجناس خود را میفروشند (مارکز، 1356: 11، 12، 24 و...). دوره گردی به عنوان یک شغل در این اقلیم پذیرفته شده است. اهالی به پرورش حیوانات و کشاورزی هم اشتغال دارند که به تهیة مایحتاج خود آنها میانجامد و اجناس کولیها را نیز به معاملات پایاپای از آنها میخرند، زیرا پولی در بساط ندارند. خوزه آرکادیو برای خرید اجناس کولیها یا حیوانها را مبادله میکند یا از صندوق سکههای طلای اورسولا برمیدارد. با این حال مشخص است که مشغولیات اهالی این روستا نیز همانند روستاهای دیگر پرورش دام و کشاورزی در حد محدود و مصرف خانواده است.
- «اورسولا و بچهها در باغچه درخت موز و سنجد وبوتههای چغندر و سیب زمینی و بادمجان میکاشتند و پشتشان از شدت خستگی راست نمیشد» (همان: 13).
- «آرکادیو هم وقتی با ربکا ازدواج میکند در زمینی که کنار خانه است کار میکند» (همان: 88).
روی هم رفته مبحث شغل در این کتاب برجسته نیست، زیرا نویسنده نیازی به بازگویی آن نداشته است. هدف مارکز بیان جزئیات نیست و به آن هم نمیپردازد و رمان را با سرعتی زیاد پیش میبرد که بسیاری از جزئیات در آن گم میشود.
ب- جای خالی سلوچ
دولتآبادی از مشاغل زیادی در این رمان نام برده است که اکثر آنها را سلوچ انجام میدهد. کار اصلی اهالی کشاورزی است و برخی نیز دامدارند، اما کسانی که فاقد زمین و دام هستند یا باید روی زمین دیگران کار کنند یا به کارهایی مثل چاهکنی، تنور مالی، خشت مالی، قالی بافی، ... بپردازند.
مهمترین شغل برای اهالی، کشاورزی است به همین جهت زمین دارای تقدس است:
- «مرگان برای ای که بتواند زمینی که بر آن کار میکرده حفظ کند با صاحب زمین و حتی با بچههایش درگیر میشود و میخواهد به هر قیمتی آن را حفظ کند با این وجود موفق نمیشود و زمین را از او میگیرند» (دولتآبادی، 1361: 418)
- «سلوچ تنور مال، سلوچ مقنی، سلوچ لاروب، سلوچ دروگر، سلوچ تاق زن، سلوچ پشته کش، سلوچ نجار، سلوچ نعل بند» (همان: 11).
همة این مشاغل مربوط به روستاست که برای تعمیر خانهها یا ابزار شغلی مورد استفاده است. کشاورزی و امور مربوط به آن نیز از شغلهای مهمی است که افراد خرده پا انجام میدهد. بچههای سلوچ پس از فصل پنبهچینی برای کندن چوب پنبه به سر زمینها میروند و پشتههای جمع کرده را میفروشند که از آنها برای سوخت حمام یا نانوایی استفاده میشود.
- ابراو «در سماجت کار کنهای بود به کار که میچسبید با آن یکی میشد. روی ساقه پنبه چوب که میخمید به زنبوری میمانست که روی برگ گلی بال گشاده و نیش در آن فرو برده باشد. میمکید میمکید شیره گل را شیره کار را میمکید. انبر انگار ناخنهای او بود و پنبه چوب انگار خاری که در پایش فرو نشسته است» (همان: 45).
- عباس هم وقتی میبیند در خانه نانی موجود نیست برای دستیابی به پول به فکر فروش پشته چوبی میافتد که قرار است از روی زمین جمع کند: «پس امروز پشته چوبم را میفروشم. میبرم میان قلعه و میفروشم» (همان: 18).
- یکی از شغلها خشک کردن تپاله گاو است هاجر میگوید که همراه مادرش دنبال این کار رفتهاند (همان: 84).
- شغل دورهگردی نیز برای فروش اجناسی که در روستا موجود نیست رایج است و عباس زمانی همراه داییاش بهاین کار اشتغال داشته و اجناسی چون: کله قند و چای، سنجاق قفلی، سوزن خیاطی، آبنبات پارچه و الگوی را در دهات میفروختهاند (همان: 91).
اطلاعاتی که دولتآبادی در این رمان از مشاغل آورده نشان از اوضاع بد اقتصادی اهالی روستا و همچنین سیاستهای غلط مسئولین میدهد که نتوانستهاند برای روستائیان محیط امن شغلی ایجاد کنند که مطابق جغرافیای روستا باشد و پراکندگی شغلی ایجاد نکند. در این رمان مشخص است که روی آوردن به برخی مشاغل از روی بدبیاری و نداشتن امکانات کار روی زمین و نگهداری دام است.
3-6. ابزار کار
الف- صد سال تنهایی
چنانکه گفتیم در صد سال تنهایی مشاغل برجسته نیستند؛ بنابراین، ابزار شغلی هم بیان نشده است. ابزار شغلی متناسب با کارهایی که انجام میگیرد، تهیه میشود. در روستاها به علت نبود وسیله حرکتی از حیوانات بارکش استفاده میشود. قاطر از حیواناتی است که در شرایط سخت میتواند خوب کار کند، اما گویا این حیوان در ماکوندو از اعتبار زیادی برخوردار نیست و صحبتی از او نمیشود جز در موقعی که خوزه آرکادیو «قاطرش را به اضافة چند بزغاله» با دو شمش آهن ربا معامله میکند (مارکز، 1356: 12).
در یک مورد هم خوزه آرکادیو برای رساندن نامههایش به مقامات از جادههایی عبور میکند تا آنها را به قاطرهای پست برساند (مارکز، 1356: 13).
با توجه به هدف مارکز در این رمان، انتظار نمیرود بیش از این به ابزار کار پرداخته باشد. در این رمان شغل اهالی مطرح نیست، زیرا همه شبیه به هم و با شرایط یکسان هستند و اختلافی در نوع زندگی با هم ندارند و فقیر و غنی میان آنها مشخص نیست.
ب- جای خالی سلوچ
برخلاف مارکز، دولتآبادی مشاغل را برجسته کرده و ابزار کار نیز به تبع آن دارای اهمیت شده است. ابزار کار در جای خالی سلوچ شامل ابزار ابتدایی و پیشرفته است. به همین دلیل زمانی که کشاورزی مکانیزه میشود بسیاری از کار بیکار میشوند. جای خالی سلوچ بیانگر تغییر موقعیت خانوادههای روستایی است. در اثر اصلاحات ارضی و تکه تکه شدن زمینها، خانوادههای فقیر روستایی، ابزار، امکانات و توانایی کار کردن روی زمین را نداشتند و به همین دلیل یا زمینهایشان را به بهای اندک میفروختند و یا آنها را رها میکردند و به شهرها میآمدند. البته در شهرها هم برای آنها جایی نبود و بدین ترتیب آنان مجبور میشدند در گروه محرومان و گرسنگان حاشیه معادن و کارخانهها بپیوندند.
- پدر سلوج فقط یک بیلچه تنور مالی برایش به ارث گذاشته است (دولتآبادی، 1361: 79).
افراد عادی روستا دارای امکاناتی محدود مثل قاطر برای باربری و انبر و بیلچه برای کشاورزی هستند که اغلب در اثر کار زیاد ناکارآمد میشود.
- انبر خانه سلوچ خراب شده و ابراو بهانه میگیرد، سالار به ابراو میگوید که برود در خانهشان به زنش بگوید انبر دسته کوتاه را از «پرخو»[16] بردارد به او بدهد (همان: 36).
قاطر وسیلهای مهم است که در روستا بار اهالی را بر دوش دارد و سخت کار میکند:
- «قاطری پاها در باتلاق گیر کرده. جان میکند و میگذشت» ( همان: 97).
از وسایلی چون «بیل و منگال و دستکاله و علفتراش» (همان: 11) و «بیل کهکینی» (همان: 42) نیز نام برده میشود. اغلب این ابزارها برای کشاورزی بهکار میرود و نشاندهندة شغل غالب اهالی روستاست.
ابزارهای پیشرفته کشاورزی بعدها به ده میآید. یکی از آنها ماشین مکینه است:
- «همراه پاییز، مکینه آمد» (همان: 408).
- تراکتور نیز همراه با مکینه میآید (همان: 416).
مکینه نیز وسیلهای است که برای شخم زدن زمین استفاده میشود که از سویی کار را ساده کرده و از سوی دیگر برخی را از کار بیکارمی کند.
دولتآبادی در این رمان سیر پیشرفت ابزاری و همچنین تأثیر اصلاحات ارضی را نشان داده به همین جهت تکامل ابزارها و مهاجرت جوانان به شهر را برجسته کرده است.
بحث و نتیجهگیری
با مقایسة دو رمان «صد سال تنهایی» مارکز و «جای خالی سلوچ» دولتآبادی مشخص میشود زندگی روستایی در همة سرزمینها دارای شرایط یکسانی است، اما نحوة تعامل انسانها با آن تحت شرایط آب و هوایی و فرهنگی متفاوت است. مکان دهکده در هر دو رمان دارای جغرافیای بکری است که دست بشر کمتر در آن تصرف کرده است. در رمان دولتآبادی مسئلة زمین و استفاده از آن پررنگتر از اثر مارکز است. مارکز بیشتر روی دهکده و کلیت آن تمرکز دارد و اینکه برای اهالی تقدس دارد و حاضر به ترک آن نیستند و این مکان کم کم تبدیل به شهری پیشرفته میشود. بنابراین، در این دو رمان این تفاوت وجود دارد که زمین در یکی محل زندگی است که کلیة امکانات در آن قرار دارد و در دیگری منبع درآمدی است که جزوی از زندگی شده است و بدون آن نمیتوان زندگی کرد. شباهت نیز در اینجاست که شخصیتهای هر دو رمان حاضرند برای حفط مکان، جان خود را از دست بدهند.
مارکز جدال اهالی را برای به دست آوردن ابزار یکدیگر نشان نمیدهد و اهالی این روستا بده بستانی که منجر به جدال بشود، ندارند. در رمان دولتآبادی جدال زیادی در میان اهالی وجود دارد و علت آن این است که فاصله طبقاتی در این روستا زیاد است.
در رمان مارکز اهالی ماکوندو همه با هم دهکده را بنا کردهاند حتی خانههایشان شبیه هم است و ارباب و رعیتی وجود ندارد و هر کس برای خودش تکه زمینی دارد که از قِبَل آن زندگی میکند.
فاوت دیگری که در این میان وجود دارد در عدم دل کندن از دلبستگیهاست. شخصیتهای دولتآبادی این ویژگی را دارند و به هیچ قیمتی نمیخواهند دارایی اندک خود را حتی به طلبکاران بدهند، اما شخصیتهای مارکز به سادگی از کنار این مسائل میگذرند.
در رمان دولتآبادی در زمان حیات روستا آغاز میشود و تعادل در آن برقرار است و پس از آن اتفاقی میافتد که تعادل را بر هم میزند و اتفاقاتی را پدید میآورد که در پرتو آن بسیاری از ویژگیهای مردم منطقه و عاملان سیاسی و اجتماعی آشکار میشود. اما در صد سال تنهایی حادثهای که اتفاق میافتد و موجب کوچ تعدادی از جوانان میشود، مسئلهای فرهنگی است و ارتباطی به سیاست ندارد.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
[1]. Márquez, G.
[2]. Abboud, M.
[3]. Harvey, Th.
[4]. Gray, M.
[5]. Regional novel
[6]. Local color novel
[7]. Neda, T.
[8]. Jost, F.
[9]. Cuddon, J. A.
[10]. José Arcadio
[11]. Úrsula
[12]. Barthes, R.
[13]. Carpentier, A.
[14]. Aurlianow
[15]. Agilar, P.