Existentialist Features in Mostafa Mastoor's Stories

Document Type : Research Paper

Authors

1 Ph.D. Student of Persian Language and Literature, Semnan University, Iran

2 Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, Semnan University, Semnan, Iran

Abstract

Existentialism means "authenticity of existence" or "primacy of being". The roots of this school of thought go back to the ideas of Soren Kierkegaard in the 1830s, although its backgrounds were already in use. The primacy of being in nature, responsibility, freedom, apprehension, choice, etc. are amongst the features of this school. In existentialism, man is a stranger because he does not belong to nature. He is abandoned in a place that is neither of his kind nor made for him. He has no inherent characteristics and creates his nature by himself. The first goal of existentialism is to make man aware of his identity and make him responsible for his existence and the existence of all other humans. He must make his own destiny by free choice. Existentialism became popular in Iran in the forties and fifties with the efforts of Seyyed Ahmad Fardid and Ali Shariati. Mustafa Mastour is one of the most famous contemporary storytellers. His first literary work, Two Wet Eyes, was published in 1970, and his first collection of short stories, Love on the Sidewalk, was published in 1978. In Mastoor's stories, which mostly draw on Soren Kierkegaard's ideas regarding faith, some existentialist features such as the authenticity of existence, loneliness, despair, apprehension, pessimism, etc. can be seen, which are discussed in this article.
Keywords: Existentialism, Mostafa Mastoor, Primacy of being on Nature, Responsibility, Freedom.

Introduction

Existentialism means "authenticity of existence" or "primacy of being". The precedence of existence over nature, responsibility, freedom, apprehension, choice, etc. is characteristic of this school. Existentialism became popular in Iran in the 1940s and 1950s with the efforts of Seyyed Ahmed Fardid and Ali Shariati. Mustafa Mastour is one of the most famous contemporary story writers. In his stories, which are more related to Soren Kierkegaard's religious thoughts, especially Kiss the Lovely Face of God, Pig’s Bone and Leper’s Hands, and I am Not a Sparrow (Man Gonjeshk Nistam), some of the existentialist features that are discussed in this article can be seen.

Methodology and Literature Review

In connection with existentialism and contemporary Iranian literature, the book Existentialism and Contemporary Literature of Iran, written by Issa Amankhani (2013), should be mentioned. Among the articles, we can mention these: 1- Existentialism of guidance and the dead end of nostalgia in Stray Dog; 2- Analysis of Saedi’s story (Geda) Beggar based on the principles and characteristics of the school of existentialism; 3- Chubak and existential thought; 4- Analysis of The Little Black Fish based on the philosophy of existentialism; 5- Examining existentialist tendencies in the story "Kiss the Lovely Face of God".
The purpose of this article is to examine some of the existentialist features in the stories of Love on the Sidewalk, Kiss the Lovely Face of God, some authentic narratives, etc.
In this research, after collecting sources and taking notes, data analysis was done based on the descriptive-analytical method.
 
 
3.Discussion
Features of existentialism school
1- Precedence of existence over nature;
2- Responsibility and freedom;
3- Apprehension;
4- Abandonment;
5- Loneliness and despair;
6- The choice and lack of moral standards.
4.Findings
Kiss the Lovely Face of God
-           Doubting the existence of God and ignoring the supernatural:
In this story, Yunus is an "entity". He pays attention to himself and his humanness, and his continuous questions about God and existence are a sign of his self-control.
-           Apprehension:
Anonymous life, human ufferings, and bitter and black death cause Julia's anxiety and bring trouble and helplessness to her.
-           Negation of science and reason:
In this story, Dr. Mohsen Parsa is a character whose attention is on reason, although he does not take advantage because he does not pay attention to faith.
In the story of Pig Bone and Leper's Hands, Susan, who was a tart, fell in love with Kianoush by her choice, and with his help, she went beyond the stage of beauty and success and changed her nature and destiny.
In the story I Am Not a Sparrow, Ibrahim says that I am no longer a sparrow (the symbol of the stage of beauty and prosperity).

Results

By studying Mustafa Mastour's stories, especially the two stories Kiss the Lovely Face of God, Pig’s Bone and Leper’s Hands, some of the features of the existentialism school, such as the authenticity of existence, choice, responsibility, etc., were obtained. The author's approach to the end of stories is more in line with the faith thoughts of Christian existentialists such as Soren Kierkegaard. In the story "Kiss the Lovely Face of God", Yunus passes through the stages of beauty, prosperity, and morality by doubting and raising questions and gaining a new faith. In the story of Pig’s Bone and Leper’s Hands, Susan, who was a tart, fell in love with Kianush by her choice and changed her nature and destiny. In the story I Am Not a Sparrow, Ibrahim also said that I am no longer a sparrow (the symbol of someone who is in the stage of beauty and success), and this means progressing to excellence and being different.

Keywords

Main Subjects


اگزیستانسیالیسم[1] از کلمة فرانسویExistentiel و کلمة انگلیسی Existential به معنای «وجودی» گرفته شده و خود به معنای «اصالت وجود» یا «تقدم وجود» است. ادبیات اگزیستانسیالیستی سوای نمایش و داستان بر بیان دقیق آگاهی شخصیت اصلی نسبت به حالت‌های درونی خود استوار است. انسان، هیچ حالت روانی از پیش‌تعیین‌شده‌ای چون رنج و شادی ندارد؛ این حالت‌ها برآیند آگاهی اوست (داد، 1385: 49- 48).

پی‌یر دو بوادفر[2]، مورخ ادبی و منتقد فرانسوی، می‌گوید که اگزیستانسیالیسم با سقراط (469-399 پ. م) و سخن معروف او -«خودت را بشناس»- شروع می‌شود و با آگوستین قدیس[3] (354-430 م)، پاسکال[4] (1623-1662 م)، من دو بیران[5] (1766-1824 م)، شلینگ[6] (1775-1854 م)، کی‌یر‌کگارد[7] (1813-1855 م) و... ادامه می‌یابد (سیدحسینی، 1387، ج 2: 961 و فلین[8]، 1391: 13).

دکارت[9] (1596-1650 م) و بیکن[10] (1561-1626 م) نخستین اندیشمندان دورة جدید (قرن 17-20 م) هستند که با طرح «می‌اندیشم، پس هستم» و «علم، قدرت است»، نقش ویژه‌ای را برای انسان قائل شدند. اندیشه‌ورزان دیگری چون هیوم[11] (1711-1776 م)، کانت[12] (1724-1804 م) و... هم با طرح مسئلة «انسان» و قراردادن او در صدر هستی، زمینه را برای شکل‌گیری اگزیستانسیالیسم فراهم کردند (مصلح، 1387: 28-23).

مکتب اگزیستانسیالیسم در دهة 1830 میلادی از اندیشه‌های سورن کی‌یر‌کگارد برآمد. پاره‌ای از سخنان او به سخنان عارفان می‌ماند: «مراقب لحظه باشیم؛ علم را خدا در دل‌ها می‌اندازد» و... . کی‌یر‌کگارد عشق را بر عقل برمی‌گزیند و بر آن است که انسان با توسل به خداست که می‌تواند به آزادی دست یابد (حلبی، 1383، ج 2: 81). این اندیشه در بین مسیحی‌ها هم وجود دارد و از اینجاست که اگزیستانسیالیسم مسیحی داریم. کی‌یر‌کگارد، یاسپرس[13] (1883-1969م) و گابریل مارسل[14] (1889-1973 م) اگزیستانسیالیست‌های مسیحی‌اند.

در برابر اگزیستانسیالیسم مسیحی، اگزیستانسیالیسم الحادی یا بی‌خدایی قرار دارد که هایدگر[15] (1889-1976 م) آن را طرح کرد و سارتر[16] (1905-1980 م) و اگزیستانسیالیست‌های فرانسه در این گروه جای دارند[17] (شمیسا، 1395: 183 و بلاکهام[18]، 1391: 10-9).

نباید تصور شود که اگزیستانسیالیسم فلسفه‌ای سراپا الحادی است، زیرا مسئلة اساسی در آن بودن واجب‌الوجود نیست؛ مهم آن است که بشر باید خودش، خود را بازیابد و یقین کند که هیچ چیز نمی‌تواند او را از خود رها کند؛ حتی اگر دلیلی بیابد که بودن واجب‌الوجود را بر او ثابت کند (سارتر، 1361: 78).

سارتر در 29 اکتبر 1945 میلادی با سخنرانی‌ پیرامون «آیا اگزیستانسیالیسم نوعی انسان‌مداری است؟» مکتب اگزیستانسیالیسم را پی‌ریزی کرد. این سخنرانی، تلنگر بزرگی برای حوزة اندیشه در پاریس بود و نقش یک شبه‌بیانیه را برای این مکتب ایفا کرد (فلین، 1391: 9). شعارهایی که روی دیوارهای پاریس طی اعتراض دانشجویی در سال 1968 میلادی نوشته می‌شد، این بود: «زنده باد تخیل». این نشانگر خودانگیختگی، امید آرمانی و شاید بیهودگی غایی آن جنبش است که گاهی به نام انقلاب سارتری از آن یاد می‌شود (همان: 148-147).

اگزیستانسیالیسم در مقام یک پدیدة فرهنگی ممکن است دورة خود را سپری کرده باشد، اما ردپای خود را در خرده‌فرهنگ‌ها و کلمه‌های دلهره، بدبینی، تعهد، اصالت و... بر جای نهاده است و همچنان به دفاع خود از آزادی فردی، مسئولیت و اصالت در قالب جبرگرایی، سازش‌کاری، خودفریبی، تکنولوژی‌گرایی و... ادامه می‌دهد و این کار را به شیوه‌ای تخیلی انجام می‌دهد؛ یعنی برای فهماندن اصول خود از هنر و تمثیل بهره می‌برد (فلین، 1391: 150-149، کاپلستن[19]، 1384: 300-299 و حقیقی، 1379: 11-7).

اگزیستانسیالیسم در ایران در دهه‌های 40 و 50 بر سر زبان‌ها افتاد و فردید (1289-1373 ه. ش) و شریعتی (1312-1356 ه. ش) از سردمداران آن بودند (شمیسا، 1395: 192)

  1. پیشینة پژوهش

در ارتباط با اگزیستانسیالیسم و ادبیات معاصر ایران باید ازکتاب اگزیستانسیالیسم و ادبیات معاصر ایران نوشتة امن‌خانی (1392) نام برد. نویسنده در فصل اول به مقدماتی پیرامون اندیشة وجودی، زمینه‌های شکل‌گیری آن و چرایی ورود این اندیشه به ایران، در فصل دوم به ارتباط اگزیستانسیالیسم و ژانرهای ادبی و در فصل سوم به تأثیر این اندیشه و مکتب بر ادبیات معاصر به‌ویژه شعر معاصر پرداخته است.

موسوی و همایون (1388) در مقالة خود با عنوان «اگزیستانسیالیسم هدایت و بن‌بست نوستالژی در سگ ولگرد» تلاش کرده‌اند نمود اندیشه‌های اگزیستانسیالیستی و معنای خاص نوستالژی از دیدگاه سارتر را در داستان سگ ولگرد نشان دهند.

محمدی فشارکی و هاشمی‌زاده (1393) در مقالة «تحلیل داستان گدای ساعدی بر اساس اصول و ویژگی‌های مکتب اگزیستانسیالیسم» به تحلیل اگزیستانسیالیستی داستان گدای ساعدی پرداخته‌اند.

خجسته و فسائی (1394) در مقالة خود با عنوان «چوبک و اندیشة وجودی (تحلیل داستان انتری که لوطی‌اش مرده بود در پرتو فلسفة اگزیستانسیالیسم)» به برخی از مؤلفههای اگزیستانسیالیسم به‌ویژه کنار گذاشتن واجب‌الوجود از مناسبت‌های اجتماعی و فردی، وانهادگی، تنهایی و دلهره در داستان انتری که لوطی‌اش مرده بود، پرداخته‌اند.

واعظ (1397) در مقالة «تحلیل ماهی سیاه کوچولو بر اساس فلسفة اگزیستانسیالیسم» داستان ماهی سیاه کوچولو را بر مبنای فلسفة اگزیستانسیالیسم با روشی ساختارشکنانه تحلیل کرده است.

حسن‌زاده میرعلی  و پورسلیمی (1398) در مقالة «بررسی گرایش‌های اگزیستانسیالیستی در داستان روی ماه خداوند را ببوس» به مطالعة اصول مکتب اگزیستانسیالیسم در یکی از داستان‌های مصطفی مستور پرداخته‌اند. جُستار حاضر با این مقاله تقریباً همسوست.

مصطفی مستور (ذرتی‌پور) از داستان‌نویسان معاصر است. اولین کار ادبی او، «دو چشم‌خانه خیس» در سال 1369 و اولین مجموعة داستانی وی، «عشق روی پیاده‌رو» در سال 1377 به چاپ رسید. از دیگر آثار داستانی وی می‌توان «روی ماه خداوند را ببوس»، «چند روایت معتبر»، «من دانای کل هستم»، «استخوان خوک و دست‌های جذامی»، «حکایت عشقی بی‌قاف، بی‌شین، بی‌نقطه»، «تهران در بعدازظهر»، «سه گزارش کوتاه دربارة نوید و نگار» و «من گنجشک نیستم» را نام برد (خادمی کولایی، 1391: 922-920).

هدف از این مقاله، بررسی پاره‌ای از ویژگی‌های اگزیستانسیالیستی در داستان‌های «عشق روی پیاده‌رو»، «روی ماه خداوند را ببوس»، «چند روایت معتبر»، «استخوان خوک و دست‌های جذامی»، «حکایت عشقی بی‌قاف، بی‌شین، بی‌نقطه»، «سه گزارش کوتاه دربارة نوید و نگار» و «من گنجشک نیستم» است.

  1. روش

در این جُستار، پس از گردآوری منابع و یادداشت‌برداری، تجزیه و تحلیل داده‌ها بر اساس روش توصیفی- تحلیلی انجام یافته است.

  1. ویژگی‌های مکتب اگزیستانسیالیسم

توجه چشمگیر نویسندگان و شاعران معاصر به آرای اندیشمندان غربی ریشه در انقلاب مشروطه دارد. بسیاری از روشن‌اندیشان عصر مشروطه، اهتمام ویژه‌ای را برای ساختن کشور بر اساس الگوهای غربی از خود نشان دادند. جدای از این موارد، برخی از علمای دین هم در مسیر هماهنگ‌ کردن انگاره‌های غربی با انگاره‌های سنتی و مذهبی قدم‌های جدی برداشتند. با آغاز دهة 40 و 50 بود که در برخورد اندیشه‌ورزان ایرانی با آرای غربی تغییر محسوسی ایجاد شد. کسانی چون فردید، شریعتی و آل‌احمد به جای قبول بی‌قید و شرط اندیشه‌های غربی به انتخاب آگاهانه دست زدند (امن‌خانی، 1392: 86-36).

اگزیستانسیالیسم در غرب هم در گفتمان‌های فلسفی و هم در گفتمان‌های ادبی وجود داشت. از این رو، ورود این اندیشه به ایران از هر دو رهگذر فلسفی و ادبی صورت گرفت؛ در گفتمان فلسفی، فردید و شریعتی و در گفتمان ادبی، هدایت و آل‌احمد نقش محوری را ایفا کردند (همان: 41-40). 

3-1. تقدم وجود بر ماهیت

سارتر بر آن است که همة اشیای طبیعت و هستی، ماهیت و جوهرشان مقدم بر وجودشان است، مگر انسان که وجودش بر چیستی‌اش تقدم دارد. برای نمونه، نقاش پیش از آنکه دست به قلم برد، نقش تابلو در اندیشه او وجود دارد. خدا یا طبیعت نیز قبل از آفرینش هستی، ماهیت هستی در اندیشه‌اش بوده، اما دربارة انسان چنین نیست؛ انسان، اول وجود پیدا کرده (بوده)، پس به ماهیت خود دست یافته (شده) است. از این رو، انسان بدون آنکه ویژگی فطری داشته باشد، آفریننده خود است (شریعتی، 1389: 23-18 و فولکیه[20]، 1343: 47 و می[21]، 1395: 105).

3-2. مسئولیت و آزادی

نخستین هدف اگزیستانسیالیسم آن است که انسان را از هویت خود باخبر کند و او را نسبت به وجودش و وجود همة انسان‌ها مسئول کند (سارتر، 1381: 107). سارتر می‌گوید: «اگزیستانسیالیسم من، اگزیستانسیالیسم کافه‌ها نیست؛ اگزیستانسیالیسم کسانی که می‌خواهند از زندگی فرار کنند، نیست. کسانی که می‌خواهند مسئولیت را از دوش خود بیندازند، نباید به این مکتب پناه آورند. این مکتب، مکتب کار، مسئولیت، زندگی و آفرینندگی است». وقتی انسان چنین می‌اندیشد که خودش باید انسان‌ بودنش را بسازد؛ از یک سو، احساس مسئولیت می‌کند و از سوی دیگر، احساس دلهره. وقتی صحبت از مسئولیت است که آزادی در میان باشد، چراکه مجبور هرگز مسئول نیست. بنابراین، یکی از امتیازهای اگزیستانسیالیسم، آزادی (ر. ک: مارسل[22]، 1382: 138، 141-140، 148-147 و وارنوک[23]، 1380: 212) است؛ انسان، بازیچه خود است و خودش می‌تواند آزادانه با سرنوشتش بازی کند (شریعتی، 1389: 15-14، 26-25 و سارتر، 1361: 37-36، 52 و 77 و فولکیه، 1343: 75-70).

اگزیستانسیالیست‌ها، فرد بودن در جامعة توده‌وار را یک کامیابی می‌دانند. جامعة امروز از فردگرایی دور شده و از این رو، کی‌یر‌کگارد جمع‌گرایان را «عوام‌الناس»، نیچه[24] (1844-1900 م) «گله»، هایدگر «انسان منتشر» و سارتر «یکی چون همه» می‌خوانند (فلین، 1391: 43-44). البته، اگزیستانسیالیسم برای اجتماع و محیط ارزش زیادی قائل است، چراکه ماهیت انسان در ارتباط شکوفا می‌شود. سارتر می‌گوید که دلیلی برای زندگی ‌کردن نداریم، اما زندگی می‌تواند معنا و ارزش داشته باشد. مرگ که برآیند تصادف است، بیهودگی هستی را نشان می‌دهد، اما روی ‌هم ‌رفته انسان مسئول است؛ البته [ابتدا] مسئول خود (شمیسا، 1395: 186 و وارنوک[25] 1379: 50، 69 و، 97-96 و گوتک[26]، 1387: 167 و 186 و وارنوک[27]، 1380: 186-185)

3-3. دلهره

سارتر می‌گوید که دلهره در اندیشة من، دغدغه‌ها و تپش‌های قلب یک انسان مسئول است؛ کسی که بار رسالت ساختن انسان ‌بودن خود، آینده خود حتی دیگران را بر دوش دارد و تنها خودش مسئول خوب و بد خویش است (شریعتی، 1389: 29 و مارسل، 1388: 110 و 159).

دلهره، انسان را می‌سازد؛ زیرا مدام در این دلهره به سر می‌برد که بهترین راه عمل کدام است. از این رو، تا زمان مرگ نمی‌توان دربارة او قضاوت کرد (شمیسا، 1395: 187-186). هایدگر، آمدن انسان به هستی را حاصل یک تصادف می‌داند. اگزیستانسیالیسم او، مطالعة «باشنده» است؛ یعنی وجودی که باید در هستی باشد. برخلاف دکارت که می‌گوید «من هستم، پس می‌اندیشم»، هایدگر انسان را وابسته به هستی می‌داند. هر دازاین (وجود) کمابیش می‌داند که کار هستی هیچ در هیچ است. او بی‌هدف و از سر اتفاق به هستی آمده و این او را دچار دلهره و پریشانی می‌کند. دازاین، همیشه در حال مراقبه است و می‌داند که آخرالأمر گل کوزه‌گران خواهد شد. پس، همواره احساس گناه دارد و هراس از پوچی او را آزار می‌دهد. او با مرگ برای همیشه رها خواهد شد.

کامو[28] (1913-1960 م) چاره پوچی برآمده از مسخرگی و بیهودگی زندگی و تصمیم به خودکشی را در عصیان می‌داند (شمیسا، 1395: 190-187). سارتر می‌گوید که من، اخلاقی را که بر پایة دین، سنت، قرارداد و... باشد، قبول ندارم. آن اخلاقی را که خودم می‌گویم و انسان انتخاب می‌کند، می‌پسندم. هر مقدسی را که انسان مقدس تلقی کرد، من آن را پایة اخلاق می‌دانم. اینجاست که دلهره به جان هر انسانی می‌افتد، چراکه او نه تنها مسئول سرنوشت خود که مسئول سرنوشت همة انسان‌هاست (شریعتی، 1389: 31 و 34؛ سارتر، 1361: 33-29؛ فولکیه، 1343: 85-75؛ می، 1395: 14 و 26-30 و وارنوک، 1380: 190، 192و 194).

3-4. وانهادگی

«وانهادگی» یعنی سرنوشت انسان به دست خودش سپرده شده؛ چه از سوی خدا و چه از سوی طبیعت. پس، این استقلال بزرگ‌ترین دلهره را برای انسان به وجود آورده، زیرا انسان یک موجود رهاشده در هستی است (شریعتی، 1389: 36-35؛ سارتر، 1361: 34-33 و فلین، 1391: 72-71).

3-5. تنهایی و یأس

مسئله تنهایی پیش از سارتر در کتاب‌های کامو طرح شده است. او بیش از سارتر از تنهایی رنج می‌برد. «بیگانه» او نماینده انسانی است که با خدا، طبیعت و هر چه که هست، بیگانه است. در اگزیستانسیالیسم، انسان غریب است، چراکه از جنس طبیعت نیست. در مکانی رها شده که نه از جنس اوست و نه برای او ساخته شده است (شریعتی، 1389: 37؛ سارتر، 1361: 44 و محمدی فشارکی و هاشمی‌زاده، 1393: 115).

3-6. انتخاب و نبود معیار اخلاقی

انسان هیچ نیست جز آنچه خودش می‌سازد؛ یعنی در درجة اول، انتخاب و در درجة دوم، عمل؛ اما بر اساس کدام معیار؟ اینجاست که ضعیف‌ترین قسمت مکتب اگزیستانسیالیسم نمودار می‌شود و سارتر مجبور است به این ضعف بزرگ تن دهد، چراکه خود را از همة معیارهای عالی و مطلق جدا کرده است. اگزیستانسیالیسم برابر ماتریالیسم که انسان را بازیچة جبر تاریخ می‌داند و برابر ناتورالیسم که انسان را یک شیء طبیعی می‌شناسد و برابر جبر که انسان را ابزار قانون‌هایی که در دسترس او نیست، معرفی می‌کند و برابر مارکسیسم که می‌پندارد با حل ‌شدن مسئلة اقتصاد تمام رنج‌های بشر به سرانجام می‌رسد و برابر جریان‌های نیهیلیستی و بدبینی‌های مبتنی بر پوچی مطلق عالم، عالی‌ترین مکتب‌هاست، اما از آنجا که برای انسان و نجاتش هیچ راهی و هیچ الگوی مطلقی که همة انسان‌ها به آن ایمان داشته باشند و برابر آن احساس مسئولیت کنند، ارائه نمی‌دهد، مکتب ضعیفی است (شریعتی، 1389: 43- 42 و 60-58؛ سارتر، 1361: 27-26؛ مصلح، 1387: 41؛ وارنوک، 1379: 22 و 54-53؛ کاپلستن، 1384: 271-269 و وارنوک، 1380: 187-186).

  1. مرحله‌های سیر اگزیستانسیالیسم

4-1. مرحله زیبایی و کامیابی

انسان در این مرحله خود را در کانون عالم تصور می‌کند. خواسته‌هایش جزئی است و همة همت او در کام‌جویی بیشتر است. هماره در حال زندگی می‌کند و پیوستگی زمان برای او بی‌معناست. هیچ چیز او را به تفکر و تأمل نمی‌کشاند و از سطح عبور نمی‌کند، زیرا بی‌قید و بند است. از هرچه عیش آنی او را برهم بزند، رویگردان است. به محض پایان ‌یافتن یک لذت به دنبال لذتی دیگر می‌رود. از این رو، تابع عقل و منطق نیست. از انتخابی که او را متعهد کند و در امتداد زمان ملزم به کار، اجتناب می‌کند. بیشتر دستخوش اتفاق‌ها و تصمیم‌های آنی است. از آنجا که انتخاب آگاهانه و اصولی نیاز است، ازدواج نمی‌کند و درصدد اغوا و اغفال برمی‌آید.

4-2. مرحله اخلاقی

نشانه‌های ورود به این مرحله، اهمیت ‌یافتن نظم، هدف، اصول و خواست‌های کلی در زندگی است. انسان، اخلاقی جدی‌ است و به جمع می‌اندیشد. او اهل عمل به تکلیفی است که خود از روی آگاهی انتخاب کرده است. هرچه را برعهده بگیرد، سعی می‌کند به‌خوبی انجام دهد. در این مرحله به ازدواج تن می‌دهد، چراکه شیفتة تقید و تعهد است. مرحلة اخلاقی، انسان را به معنای حقیقی سعادتمند نمی‌کند، بلکه انسان در این مرحله قدر زندگی را بیشتر می‌داند و تلاش می‌کند با وجود بدبختی‌ها، خوشبخت شود.

4-3. مرحلة ایمانی

در اینجا انسان به بالاترین مرحلة اگزیستانسیالیسم نائل می‌آید. ایمان، توأم با رنج و محنت و ریاضت است. شور و شوقی که از ایمان برمی‌خیزد، سبب قبول خلاف عقل و عرف می‌شود. انسان در این مرحله، احساس گناه می‌کند (او از ابتدا گناهکار است). باید بکوشد با کنار نهادن هدف و به‌ خطر انداختن خود از گناهش بکاهد. ایمان، خطر کردن و شیدایی است. اگر سالک این را نفهمد، هنوز در بند خود است. در مرحلة ایمانی باید خود را به تمامی تسلیم کرد (مصلح، 1387: 55-50).

  1. یافته‌ها

از آنجا که بسامد ویژگی‌های اگزیستانسیالیستی در داستان‌ها متفاوت است، ترتیب بسامدی رعایت شده است.

5-1. روی ماه خداوند را ببوس

5-1-1. تردید در وجود خدا و نادیده‌ گرفتن ماورای طبیعت

تردید در وجود خدا و ماورای طبیعت در سرتاسر این داستان به چشم می‌آید. در این داستان، یونس یک «وجودی» است. او به خودش و به انسان ‌بودنش توجه دارد و سؤال‌های پیاپی او دربارة خدا و هستی نشان از خودمداری اوست:

«با خودم می‌گویم: خداوندی هست؟» (مستور، 1392: 3)

«من با خودم فکر می‌کنم احتمالاً خداوندی وجود ندارد» (همان: 4).

«جولیا می‌گه بهترین فرض اینه که خدایی در کار نباشه، چون فقط در این صورته که مجبور نیستیم گناه وجود بیماری‌های لاعلاج رو به گردن او بندازیم» (همان: 7).

«وقتی هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای نه برای اثبات وجود خداوند و نه برای انکارش فعلاً نمی‌شناسم و شک مثل آونگی دائم مرا به سوی ایمان و کفر می‌برد و می‌آورد، پیداست که حرف ‌زدن دربارة موضوعی مثل مکالمات خداوند و موسی تا چه حد برایم ناخوشایند و کسالت‌بار است» (همان: 20).

 «به نظر تو خداوند وجود داره؟... هست یا نیست؟... اگه نیست چرا ما هستیم؟... ارادة توانا و ذی‌شعور مایل بوده که ما وجود پیدا کنیم... اگه خداوندی هست، پس این‌همه نکبت برای چیه؟... کجاست ردپای آن قادر محض؟... ما نمی‌دونیم... این چیزی است که علم به ما می‌گه. علم، مطمئن‌ترین و صادقانه‌ترین ابزاری است که با فروتنی تمام به ما می‌گه که: «نمی‌دانم»... اگه خداوندی وجود داشته باشه، مرگ پایان همه ‌چیز نخواهد بود... اگه خداوندی در کار نباشه، مرگ پایان همه‌ چیزه و در آن صورت زندگی‌کردن با فرض وجود خداوند که نتیجه‌اش دوری ‌جستن از بسیاری لذت‌هاست... واقعاً یه باخت بزرگه» (همان: 24-26).

«واقعاً فرشته‌ها وجود دارند؟» (همان: 45).

«به نظر تو خداند واقعاً بر کوه تجلی کرده؟... تو واقعاً به این افسانه‌هایی که می‌گی باور داری؟... » (همان: 55).

«هیچ‌کس نمی‌تونه با منطق علمی ثابت کنه که موسی در آن شب سرد و تاریک، صدای خداوند رو از میان درخت شنید یا نشنید» (همان: 71).

نبود دلیل قانع‌کننده برای مبدأ هستی، ناشناخته ‌بودن منشأ شر، شک دربارة مابعد‌الطبیعه و وقایع پیرامون پیامبر اولوالعزم و... گویای این ویژگی اگزیستانسیالیستی است.

5-1-2. تنهایی و ناامیدی

پرتاب‌شدگی به هستی و فریادرسی نداشتن، یأس و ناامیدی را برای جولیا به دنبال می‌آورد:

«می‌خواد بدونه بیست و پنج سال پیش یعنی درست قبل از تولدش کجا بوده. نمی‌دونه چرا بیست و پنج سال قبل، نه یک سال زودتر و نه یک سال دیرتر متولد شده. می‌پرسه هزاران ساله که جهان وجود داشته، اما او نبوده؛ پس چه دلیلی باعث شده که او ناگهان بیست و پنج سال قبل وجود پیدا کنه و به زندگی پرتاب بشه؟ آن هم چه زندگی‌ای! پر از رنج و درد و فقر و بیماری و اندوه که آخر هم به مرگ منتهی می‌شه. جولیا به آفرینش و زندگی و مرگ، اشکالات جدی می‌گیره و این، زندگی رو براش تلخ و دشوار می‌کنه» (همان: 6).

فقدان یا نقصان معرفت دربارة پیش از در وجود آمدن و فلسفة مصایب پیرامون زندگی انسان و مرگ، شخصیت داستان را به تنهایی و نومیدی سوق می‌دهد.

5-1-3. اصالت وجود و ترس از مرگ و فراموش ‌شدن

یک «وجودی» از آنجا که مرگ را پایان پوچ زندگی می‌داند از آن هراس دارد، چراکه مرگ وجود او را به دست فراموشی خواهد سپرد. از این رو، در پی آن است که به هر شکل شده ردی از اصالت خود به‌جا بگذارد:

«[جولیا] همیشه توی خودش فرورفته. می‌گه دلایل زیادی داره که ثابت می‌کنه او نباید وجود داشته باشه و به همین خاطر همیشه از اینکه وجود داره شگفت‌زده می‌شه. دنبال دلیل موجهی برای بودنش می‌گرده» (همان: 6).

«باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم... باید قبل از رفتن، خودم را جا بگذارم... اگر جای پای مرا دیگران نبینند، من دیگر نیستم... من نمی‌خواهم نباشم... آدمی که مشهور نیست، وجود ندارد... وجود دارد، اما فقط برای خودش نه دیگران و کسی که فقط برای خودش وجود داشته باشد، تنهاست و من از تنهایی می‌ترسم» (همان: 11-10).

ترس از فراموشی و تنهایی، شخصیت داستان را بر آن می‌دارد تا برای هستی‌اش بکوشد و این «بودن» را به دیگران نشان دهد و به یادها بسپارد.

5-1-4. انتخاب و عمل

در این مکتب، انسان است و انتخابش. او بازیچه خود است و ماهیت و سرنوشتش به دستانش بازبسته است. او از سر آگاهی و آزادی انتخاب می‌کند و به پیش می‌رود:

«من فکر می‌کنم هرکس در هر موقعیت می‌دونه که خوب‌ترین کاری که می‌تونه انجام بده چیه، اما مشکل زمانی شروع می‌شه که آدم نخواد این خوب رو انتخاب کنه... اگه شما در برابر موقعیتی، خوب رو انتخاب کنید، راه اندکی وضوح پیدا می‌کنه... این انتخاب‌ها مثل دالانی هزارتو همیشه در مقابل شما قرار دارن. هر انتخاب درست شتاب شما رو بیشتر می‌کنه... زندگی مواجهه ابدی آدم‌هاست با این انتخاب‌ها... کسی که فقط خوب‌ها رو انجام می‌ده، به تدریج به یکی از کانون‌های هستی تبدیل می‌شه... چنین کسی اگه بخواد، نه تنها صدای سوسک‌ها که حتی خیال‌های اون‌ها رو هم می‌تونه درک کنه... به هر حال، همه هیچ چیز نیستند مگر مجموعه‌ای از رفتار. وزن معنوی هرکس مجموع وزن رفتارهاشه. به نظر می‌رسه که هر انتخاب مثل خطی است که بر صفحه سفید هستی خودمون می‌کشیم» (همان: 87-85).

«یونس، تو اگه خداوند رو از بین ما کنار بذاری، هر دوی ما رو کنار گذاشته‌ای. من یا باید خداوند رو به خاطر تو قربانی کنم و یا به خاطر او از عشق تو بگذرم. من راه دوم رو انتخاب می‌کنم یونس» (همان: 103).

انسان با انتخاب درست و عمل به آن می‌تواند وجودی متمایز از دیگران داشته باشد. این انتخاب یک انتخاب فردی است و هر انتخاب پله‌ای است از نردبان ترقی.

5-1-5. دلهره

زندگی در این هستی که انسان به آن پرتاب شده و در آن رها شده، ترس و لرز را به دنبال می‌آورد. علاوه بر این، بار مسئولیت را به ‌دوش‌ داشتن و نگرانی در انتخاب بهترین‌ها و مرگ دلهره‌آور است:

«چه دلیلی باعث شده که او [(جولیا)] ناگهان بیست و پنج سال قبل وجود پیدا کنه و به زندگی پرتاب بشه؟ آن هم چه زندگی‌ای! پر از رنج و درد و فقر و بیماری و اندوه که آخر هم به مرگ منتهی می‌شه» (همان: 6).

«کلافه و درمانده به دوطرف خیابان نگاه می‌کنم... و ترس برم می‌دارد...» (همان: 76).

زندگی بی‌نام‌ و نشان، آلام انسانی و مرگ تلخ و سیاه، سبب دلهره جولیا می‌شود و کلافگی و درماندگی را برای او به دنبال می‌آورد.

 

5-1-6. عادت‌گریزی

انسان وجودی انسانی است که به دنبال خلاف‌آمد عادت است. او با خودش به پیش می‌رود، نه با جماعت. به معیار و اسوه‌ توجه ندارد و معناداری زندگی برایش در متفاوت ‌بودن و از لون دیگر بودن است:

«چرا سایه به چیزی اعتراض نمی‌کند؟ حتی در چیزی تردید هم نمی‌کند... کاش ذره‌ای از یقین سایه در من بود... یقین آن‌ها از کجا آمده است؟ اگر ندانستن و فکر نکردن به ماهیت آفرینش چنین یقینی می‌آورد، من به سهم خودم به هرچه دانستن این‌چنینی است لعنت می‌فرستم» (همان: 37-36).

«قبول دارم که زمانی به این چیزها اعتقاد داشتم، اما حالا نمی‌تونم به چیزهایی که تو و علی و چه می‌دونم، خیلی‌های دیگه ایمان دارید، ذره‌ای باور داشته باشم... خودم هم از این وضعیتی که دچارش شده‌ام راضی نیستم...» (همان: 56).

بی‌تفاوت‌بودن به مسائل پیرامون زندگی انسان و عدم تردید در هستی و پدیده‌های آن، شخصیت اگزیستانسیالیستی داستان را به اعتراض و سؤال واداشته است. او از این مسئله می‌رنجد.

5-1-7. نفی علم و عقل

بین اگزیستانسیالیست‌ها در توجه به عقل و ایمان تفاوت نسبی وجود دارد (حلبی، 1383، ج 2: 81). در این داستان، دکتر محسن پارسا شخصیتی است که همة توجهش به عقل است، گرچه طرفی برنمی‌بندد، چراکه به رهگذر ایمان چشم ندارد:

«مثل اینکه فلسفه بدجوری در رو بسته... این چیزها رو نمی‌شه فهمید یا درک کرد یا حتی توضیح داد... هیچ‌کس نمی‌تونه با منطق علمی ثابت کنه که موسی در آن شب سرد و تاریک، صدای خداوند رو از میان درخت شنید یا نشنید» (همان: 23 و 71).

«[دکتر پارسا] خیلی سعی کرد تا همه‌ چیز رو بفهمه، اما نتونست... ناگهان دریافت که در هستی چیزهایی هست که با ابزارهای او نمی‌شه اون‌ها رو اندازه گرفت یا فهمید» (همان: 101).

«برخلاف تجربة طبیعت که قانون‌هاش بعد از آزمایش به دست می‌آد، اول باید به قانونی ایمان بیاری و بعد اون رو آزمایش کنی... هر اندازه که به خداوند باور داشته باشی، خداوند همون اندازه برای تو وجود داره. هرچه بیشتر به او ایمان بیاری، وجود و حضور او برای تو بیشتر می‌شه» (همان: 73).

پافشاری دکتر پارسا بر علم و گزاره‌های علمی برای شناخت همة هستی، سرانجام او را به این نتیجه می‌رساند که با این ابزار نمی‌توان به جایی رسید. در برابر صدای دکتر پارسا، صدای دیگری وجود دارد که مسئلة ایمان را نادیده‌ نمی‌گیرد و مبدأ هستی را درمی‌یابد و پس می‌جوید.

5-1-8. مرحله‌های سیر اگزیستانسیالیسم

در این داستان، سیر ماهیت یونس و تا اندازه‌ای دکتر پارسا از مرحلة حسی به مرحله‌های عقلی، اخلاقی و ایمانی دیده‌ می‌شود. یونس با سؤال‌های پیاپی دربارة خدا و هستی، ماهیت خود را شکل می‌دهد. گارسونی که صدای نیایش سوسک‌ها را می‌شنود، کسی است که به وجود آرمانی و ایمان دست پیدا کرده است:

«[یونس،] مثل اینکه فلسفه بدجوری در رو بسته... این چیزها رو نمی‌شه فهمید یا درک کرد یا حتی توضیح داد... هیچ‌کس نمی‌تونه با منطق علمی ثابت کنه که موسی در آن شب سرد و تاریک، صدای خداوند رو از میان درخت شنید یا نشنید» (همان: 23 و 71).

«برخلاف تجربة طبیعت که قانون‌هاش بعد از آزمایش به دست می‌آد، اول باید به قانونی ایمان بیاری و بعد اون رو آزمایش کنی... هر اندازه که به خداوند باور داشته باشی، خداوند همون اندازه برای تو وجود داره. هرچه بیشتر به او ایمان بیاری، وجود و حضور او برای تو بیشتر می‌شه» (همان: 73).

«[خدا همه جا هست] توی زبان طفل‌ شش ‌ماهه‌ای که از تشنگی خشک شده بود... توی تنهایی آدم‌ها. توی استیصال. توی خدایا چه‌کنم‌ها... توی بازی بچه‌ها... توی نماز علی... توی شک... توی عشق تو به سایه» (همان: 106-105).

«وقتی گارسون سوپ‌ها را می‌آورد، علی به او می‌گوید که یکی از آن‌ها را برگرداند... می‌گویم: «این یارو دیگه کی بود؟» لبخند می‌زند و می‌گوید: «کسی که حتی صدای نیایش سوسک‌ها رو هم می‌شنوه»» (همان: 84-83).

یونس سرانجام ایمان تازه می‌‌کند:

«چند قدم که دور می‌شوم، صدای فریاد شادی پسرک توی پارک بلند می‌شود. به پشت سرم نگاه می‌کنم، اما وقتی پسرک جیغ می‌کشد: «هورا! هورا! بچه‌ها بادبادک من رسید به آسمون، رسید به خدا»، به آسمان نگاه می‌کنم. به جایی که بادبادک رسیده است، به خداوند» (همان: 113).

«[دکتر پارسا] خیلی سعی کرد تا همه ‌چیز رو بفهمه، اما نتونست... ناگهان دریافت که در هستی چیزهایی هست که با ابزارهای او نمی‌شه اون‌ها رو اندازه گرفت یا فهمید» (همان: 101).

تردید یونس و پرسش‌های او و اصرار دکتر پارسا بر مسئلة علم و دیدن درماندگی گزاره‌های علمی، همه و همه نشان‌دهندة سیر وجود این دو شخصیت از تباهی به تعالی است.

5-2. استخوان خوک و دست‌های جذامی

5-2-1. عادت‌گریزی

دانیال مدام هستی و انسان را زیر سؤال می‌برد. او از روزمرگی و عادت‌مآبی انسان‌ها به تنگ آمده:

«اون پایین دارید چی کار می‌کنید؟ با شما هستم! با شما عوضی‌ها که عینهو کرم دارید تو هم می‌لولید... حالا با این عجله کدوم جهنمی قراره برید؟ قراره چه غلطی بکنید که دیگرون نکرده‌ند؟ واسه چی سر یه مستطیل یا مربع خاکی دخل هم رو می‌آرید؟ بدبخت‌ها! شما به خودی خود بدبخت هستید، دیگه واسه چی اوضاع رو بدتر می‌کنید؟... عاشق می‌شید و بعد عروسی می‌کنید و بعد بچه‌دار می‌شید و بعد حالتون از هم به‌هم می‌خوره و طلاق می‌گیرید... من می‌گم که هیچ آشغالی نیستید» (مستور، 1384: 7-5).

«اگه از عرض خیابون گذشتی و ماشین زیرت نکرد، خیلی خوشحال نشو، چون قراره کسی درست اون‌ور خیابون جیبت رو بزنه» (همان: 23).

«فرض اول، مرگی در کار نیست. اگه مرگ نباشه، آدم‌ها از بزرگ‌ترین خطر و بزرگ‌ترین تهدید هستی نجات پیدا می‌کنند... همة جاده‌ها... به جای وحشتناکی می‌رسند که شما ترسوها و ابله‌ها اسمش رو... گذاشته‌ید مرگ... چون هیچ اسم دیگه‌ای به عقل ناقصتون نرسیده، اسمش رو گذاشته‌ید مرگ» (همان: 38-37).

«چرا مشتی عوضی رو پرت کرد توی این خراب‌شده که حتی بلد نیستند اون‌رو، عظمت اون‌رو، هجی کنند؟» (همان: 57-56).

دانیال یک «وجودی» است. او از اینکه انسان‌ها دربارة فلسفه هستی و مرگ سؤالی نمی‌کنند و از خلاف‌آمد عادت کام نمی‌طلبند به شدت ناراحت است.

5-2-2. تردید در وجود خدا

بارشدن مصیبت‌ها، به‌هم‌ریختگی درونی و رهاشدگی در دنیا، دانیال را به شک و گمانه‌زنی نسبت به مبدأ هستی می‌کشاند، اما او انکار نمی‌کند، چرا که انسان‌ها را عروسک‌هایی در دست عروسک‌گردان می‌داند:

«آنتونی فلو رو که می‌شناسی. می‌گه توی این دنیای عوضی و هیشکی ‌به ‌هیشکی، دیگه چی باید اتفاق بیفته که مؤمنان اقرار کنند خداوندی در کار نیست یا اگه هست، خیلی مهربون نیست» (همان: 55).

«شما فقط رقص عروسک‌ها رو می‌بینید... اگه اون عروسک‌ها... عقل و شعور داشتند... خیال می‌کردند نخی در کار نیست. این همون چیزیه که شما کله‌پوک‌های عوضی تا دم مرگ هم متوجه‌ش نمی‌شید» (همان: 78).

دانیال از مرحلة زیبایی و کامیابی گذشته و در مرز اخلاق و ایمان قرار دارد و با درآمدن به مرحلة ایمانی به جواب خود دست پیدا خواهد کرد.

5-2-3. انتخاب

در این داستان، سوسن که با مردان بسیاری در ارتباط است با انتخاب آزادانة خود عاشق کیانوش می‌شود و ماهیت و سرنوشت خود را تغییر می‌دهد. او با کمک کیانوش از مرحلة زیبایی و کامیابی بیرون می‌رود:

«- گمونم عاشقت شده‌ام؛ همین. کیانوش با وحشت نگاهش کرد...

- من نمی‌تونم سوسن؛ نمی‌تونم... من اگه به تو دست بزنم، مثل اینه که تو رو کشته‌ام. تو ماهی سوسن...

- این انصاف نیست من رو تا اینجا بیاری و بعد رها کنی. من هم می‌خوام آدم باشم، کیا...

- از من نخواه جلوتر بیام سوسن. به خاطر خودت. به خاطر من... تو تا وقتی هستی که من دور باشم.

[سوسن] بی‌هدف توی چند خیابان قدم زد... کنار خیابان ایستاد. پاجروی قرمز کمی جلوتر توقف کرد... سوسن زیر لب گفت: «کثافت!»...[و] برگشت به آپارتمانش» (همان: 73-70).

متفاوت‌ شدن روند زندگی سوسن از رهگذر آن اتفاق درونی که برای او افتاد، سبب شد که او با انتخاب درست و فردی به مرحلة اخلاقی قدم بگذارد.

دانیال می‌گوید که این هستی سراسر درد است و انسان باید به‌جای چنگ ‌زدن به آن، در پی رهایی باشد. او با انتخاب آزاد خود در پی آن است که چیستی خود را معنادار کند و اندوه، رهگذر خوبی برای این کار است:

«مسیح کلمه بود. کلمة مقدسی که خداوند او را القا کرد... شما چی هستید. یه مشت کلمة مهمل و بی‌معنا و پوچ. یه مشت کلمة زشت و رکیک. درسته که هرکس یه کلمه‌ست، اما معناش رو خودش می‌سازه و زندگی -اگه شما عوضی‌ها شعور فهمش رو داشته باشید- یعنی کلمات در بازی... [ولی همه کلمات] پر از اندوهند» (همان: 79).

دانیال از روزمرگی‌ها اندوهگین است و نمی‌تواند همچون دیگران بی‌تفاوت باشد و دست به انتخاب نزند. او کلمه‌ای است که اندوه را انتخاب می‌کند تا از رهگذر آن ماهیت خود را تغییر دهد.

5-3. من گنجشک نیستم

5-3-1. ناامیدی، بدبینی، پوچ‌انگاری هستی و ترس از مرگ

گنجشک در این داستان می‌تواند سمبل کسی باشد که در مرحلة زیبایی و کامیابی به‌سر می‌برد. من گنجشک نیستم؛ یعنی من از سطح عبور کرده‌ام و رو به تعالی دارم، از این رو، مرگ برای من هراس‌انگیز نیست و درمانده نخواهم شد:

«همین که به آسفالت نگاه می‌کنم باز آن حس، آن هیولا می‌آید سراغم: مرگ» (مستور، 1388: 19).

«هیچ مرگی دنیا را به آخرین نقطه‌اش نخواهد رساند، ما را اما شاید برساند» (همان: 31).

«از وقتی که افسانه بچه را ناخواسته سقط کرد و من دفنش کردم، دائم حسش می‌کنم... نوعی وحشت و ترس و نگرانی و اضطراب شدید است از مردن. از این فکر که ته این زندگی چیست. از این فکر که... زندگی‌ات سرعت گرفته... ناگهان چیزی می‌آید وسط و تو دوپایی می‌زنی روی ترمز و همه‌چیز متوقف می‌شود» (همان: 34).

«من از اینکه یکی از شما هستم از همة سنگ‌ها و درخت‌ها و حیوون‌ها خجالت می‌کشم. شما اگه یه جو عقل داشتید... از سنگ‌ها و درخت‌ها خیلی چیزها یاد می‌گرفتید... هیچ کاری نمی‌شه کرد... همه ‌چیز از بیخ و بن غلطه. هیچ ‌چیز سر جاش نیست» (همان: 41- 40).

«من دفن خواهم شد، زیر آوار این کلمات... روح من از حرارت این کلمات... از نشانه‌های بهت و خیرگی... و از سنگینی واژة درماندگی خُرد خواهد شد. د ر م ا ن د ه خواهد شد» (همان: 51-50).

«اگه این دنیای عوضی معنایی داشته باشه، قسم می‌خورم به خاطر اینه که امثال تاجی توش زندگی می‌کنند» (همان: 67).

«شرط می‌بندم داره تو دلش فحش می‌ده به کسانی که پرتش کرده‌اند تو این دنیای هیشکی ‌به ‌هیشکی و هرکی ‌به ‌هرکی» (همان: 78).

مرگ را هیولا دیدن و پایان زندگی دانستن، ترس و ناامیدی را به دنبال آورده و شرمنده‌ شدن از همة سنگ‌ها و... می‌تواند برآیند تفاوت دید و گذشتن از مرحلة زیبایی و کامیابی باشد.

«[صوفی (درویش):] مرگ رو درست کرده‌اند تا باهاش ما رو بترسونند. عین لولوی سر خرمن که واسه ترسوندن گنجشک‌ها درست می‌کنند... من گنجشک نیستم» (همان: 81 و 85).

نترسیدن از مرگ گویای پشت‌سر گذاشتن دو مرحلة زیبایی و کامیابی و قدم ‌نهادن به مرحلة ایمانی است.

5-4. حکایت عشقی بی‌قاف، بی‌شین، بی‌نقطه

5-4-1. ناامیدی، بدبینی، پوچ‌انگاری هستی

زیرسؤال ‌بردن دنیا و قوانین آن، نمودار بدبینی و یأس انسانی است که از تنهایی و وانهادگی رنج می‌برد و برای رهایی تقلا می‌کند:

«اگه قرار باشه کسی یا چیزی توی این دنیا یه تخته‌ش کم باشه، به نظر من خود این دنیای عوضیه. دنیای عوضی با قانون‌های عوضی‌ترش» (مستور، 1387: 22).

 

5-4-2. تردید در وجود خدا

ناشناخته‌ بودن و معماگونگی فلسفة آفرینش و محدود بودن دایرة آگاهی از مسائل گوناگون، آدمی را به تردید و انکار دربارة حضور مؤثر خدا و قیاس‌های نادرست وامی‌دارد:

«می‌خواست بفهمد چرا در تولید مثل انسان هم مثل کارخانة عروسک‌سازی... باید ضایعات [(ناقص‌الخلقه‌های مادرزاد)] وجود داشته باشد... گفت به نظر می‌رسد کنترلی بر آنچه تولید می‌شود وجود ندارد» (همان: 44).

5-4-3. نفی علم و عقل

خوشبخت‌ترین‌ها بی‌سوادانند، چراکه علم و عقل نمی‌تواند به همة سؤال‌های انسان پیرامون هستی و ماورای هستی جواب دهد. در واقع، انسان با نفی علم و عقل از رنج و سرگشتگی خود می‌کاهد:

«سال‌هاست به این نتیجه رسیده‌ام که خوشبخت‌ترین آدم‌ها -اگر اصلاً توی این خراب ‌شده آدم خوشبختی وجود داشته باشد- کودکان هستند و پیرزن‌های بی‌سواد» (همان: 44).

5-5. سه‌گزارش کوتاه دربارة نوید و نگار

5-5-1. مسئولیت و ناامیدی، بدبینی و پوچ‌انگاری هستی

سردرگمی و نبود آگاهی نسبت به دنیای دیگر و سرنوشت انسان، آدمی را به یأس و بدبینی می‌کشاند و این مسئله در کنار مسئولیت‌پذیری‌اش، زندگی را دشوارتر می‌کند:

«قرار بود ازدواج کنیم، اما بدون بچه... از اینکه موجودی را از جایی که نمی‌دانم کجاست پرت کنم به زندگی... خودم را مسئول همة مصائبی می‌دانم که ممکن است بعدها بر سر موجودی بیاید که من... به هر دلیل تصمیم گرفته بودم به دنیا بیاید» (مستور، 1395: 19).

5-5-2. عادت‌گریزی

متفاوت ‌بودن و مانند دیگران نیندیشیدن، انتخاب خود را داشتن و دنبال خلاف‌آمد عادت‌ها بودن از مؤلفه‌های این مکتب است:

«اینکه دیگران بچه دارند و یا کسانی به آب و آتش می‌زنند تا بچه‌دار شوند، برای من ذره‌ای اهمیت نداشت... بچه‌دار شدن... عادتی بود که بشر دچارش شده بود... خطایی بود که انسان هردقیقه مرتکب می‌شد» (همان: 20).

5-6. چند روایت معتبر

5-6-1. ناامیدی، بدبینی و پوچ‌انگاری هستی

ندانستن مسائل اساسی هستی و خستگی و سردرگمی برآمده از آن و جبرانگاری، انسان را به ناامیدی و اعتراض فرامی‌خواند و او را به بی‌هدف‌ بودن زندگی سوق می‌دهد:

«اگه کسی نخواد که وجود داشته باشه، چی‌ کار باید کنه؟ به زور توی این خراب‌ شده پرتابت می‌کنند و بعد می‌گن خوب، آقاکوچولو مواظب باش کار بد نکنی... شاید بشه کار خوب هم کرد، اما کار بد نکردن برای آدم‌ها تقریباً غیرممکنه... عاقبت چنین آدم‌هایی به جز دوزخ کجاست؟... منطقی نیست که به این وضعیت معترض باشیم؟ اون هم چه وضعیتی؟ پر از درد و رنج و بیماری و تنهایی و ترس و پیری و آخر سر هم مرگ» (مستور، 1390: 37).

5-7. عشق روی پیاده‌رو

5-7-1. دلهره، انتخاب و عمل

از آنجا که انسان آزاد است، مسئول است و باید دست به انتخاب بزند؛ انتخاب درست و مسئولانه برایش دلهره می‌آورد. این دلهره جدای از دغدغة انتخاب، برآمده از تنهایی او و کلافگی‌اش در شناخت هستی و... است:

«دلم آشوب می‌شود. چه‌قدر باید کار کرد؟... حالم خیلی بد شده است. اوضاعم هیچ خوب نیست. مسئله‌دار شده‌ام... باید انتخاب کنم. یا باید روحم را باد کنم تا منبسط شود و یا باید آن را توی فریزر بگذارم. باید انتخاب کنم... چه‌قدر کار ناتمام روی دستم مانده است. باید انتخاب کنم. باید کارها را تمام کنم» (مستور، 1389: 11).

 

بحث و نتیجه‌گیری

با مطالعة داستان‌های مصطفی مستور به‌ویژه دو داستان «روی ماه خداوند را ببوس» و «استخوان خوک و دست‌های جذامی»، پاره‌ای از ویژگی‌های مکتب اگزیستانسیالیسم چون اصالت وجود، انتخاب، مسئولیت، دلهره، عادت‌گریزی، نفی عقل و علم، تردید نسبت به مبدأ عالم، بدبینی، پوچ‌انگاری هستی و... به دست آمد.

رویکرد نویسنده دربارة سرانجام داستان‌ها بیشتر با اندیشه‌های ایمانی اگزیستانسیالیست‌های مسیحی چون سورن کی‌یرکگارد همسو است. یونس در داستان «روی ماه خداوند را ببوس» با تردید و طرح سؤال از مرحله زیبایی و کامیابی و اخلاقی عبور و به ایمان نو دست پیدا کرد و ماهیت خود را با انتخاب آزادانه و آگاهانه خود شکل داد.

در داستان «استخوان خوک و دست‌های جذامی» سوسن که یک زن بی‌بندوبار بود با انتخاب خود، عاشق کیانوش شد و با کمک او از مرحلة زیبایی و کامیابی پا فراتر گذاشت و ماهیت و سرنوشت خود را تغییر داد.

در داستان «من گنجشک نیستم» هم ابراهیم گفت که من دیگر گنجشک (سمبل کسی که در مرحلة زیبایی و کامیابی قرار دارد) نیستم و این یعنی سیر به تعالی و متفاوت ‌بودن.

تعارض منافع

تعارض منافع ندارم.

سپاسگزاری

از همراهی صمیمانة حامیان مادی و معنوی این مقاله متشکریم.

 

[1]. Existentialism.

[2]. Boadfer, P.

[3]. Augustine of Hippo.

[4]. Pascal, B.

[5]. Biran, M.

[6]. Schelling, F.

[7]. Kierkeɡaard, S.

[8]. Flynn, T.

[9]. Descartes, R.

[10]. Bacon, F.

[11]. Hume, D.

[12]. Kant, I.

[13]. Jaspers, K.

[14]. Marcel, G.

[15]. Heidegger, M.

[16]. Sartre, J. P.

[17]. سارتر در «اگزیستانسیالیسم همان اومانیسم» است، این تقسیم‌بندی را انجام داد.

[18]. Blackham, H. J.

[19]. Copleston, F.

[20]. Foulquié, P.

[21]. May, R.

[22]. Marcel, G.

[23]. Warnock, M.

[24]. Nietzsche, F.

[25]. Warnock, M.

[26]. Gutek, G. L.

[27]. Warnock, M.

[28]. Camus, A.

  1. Amnkhani, I. (2013). Existentialism and Contemporary Iranian Literature. Tehran: Elmi. [In Persian]
  2. Blackham, H. J. (2012). Six Existentialist Thinkers. Translated by Mohsen Hakimi. Tehran: Markaz. [In Persian]
  3. Copleston, F. Ch. (2005). Contemporary Philosophy. Translated by Ali Asghar Halabi. Thehran: Zavvar. [In Persian]
  4. Dad, S. (2008). Dictionary of Literary Terms. Tehran: Morvarid. [In Persian]
  5. Flynn, T. E. (2012). Existentialism. Translated by Hossein Kiani. Tehran: Basirat. [In Persian]
  6. Foulquie, P. (1964). Existentialism. Translated by Iraj Pourbagher. Esfahan: Taid. [In Persian]
  7. Gutek, G. L. (2008). Philosophical Schools and Educational Ideas. Translated by Mohammad Jafar Pakseresht. Tehran: Samt. [In Persian]
  8. Haghighi, M. (2000). The Rise and Fall of Literary Schools. Tehran: Literary Research Text. [In Persian]
  9. Halabi, A. A. (2004). History of the Course of Philosophy in Europe. Tehran: Ghatreh. [In Persian]
  10. Khademi Kulaei, M. (2012). The Culture of Sacred defense Novelists. Tehran: Shahed. [In Persian]
  11. Marcel, G. (2009). Problematic man. Translated by Bita Shamsini. Tehran: Ghoghnus. [In Persian]
  12. _________. (2003). Philosophy of Existentialism. Translated by Shahla Eslami. Tehran: Negahe Moaser. [In Persian]
  13. Mastoor, M. (2015). Pig Bones and Leprous Hands. Tehran: Cheshmeh. [In Persian]
  14. _________. (2011). A few Authentic Narrations. Tehran: Cheshmeh. [In Persian]
  15. _________. (2008). A Love Story without Ghaf, without shin, without dot. Tehran: Cheshmeh. [In Persian]
  16. _________. (2013). Kiss the beautiful face of God. Tehran: Markaz. [In Persian]
  17. _________. (2016). Three short Reports about Navid and Negar. Tehran: Markaz. [In Persian]
  18. _________. (2010). Love on the Sidewalk. Ahvaz: Rasesh. [In Persian]
  19. _________. (2009). I am not a Sparrow. Tehran: Markaz. [In Persian]
  20. May, R. (2016). Man in Search of himself. Translated by Seyyed Mehdi Suraya. Tehran: Danzheh. [In Persian]
  21. Mohammadi Fesharaki, M. and Hashemizadeh, R. (2014). Analysis of Saedi's beggar story based on the Principles and Characteristics of the school of Existentialism. Tehran: Literary Research Text. [In Persian]
  22. Mosleh, A. A. (2008). Philosophies of Existence. Tehran: Research Institute of Islamic Culture and Thought. [In Persian]
  23. Sartre, J. P. (2002). Existentialist ethics. Translated by Hossein Norouzi Timurlui. Letter of Philosophy,
  24.  (13), 105-114. [In Persian]
  25. _________. (1982). Existentialism and human Originality. Translated by Mostafa Rahimi. Tehran: Morvarid. [In Persian]
  26. Seyed Hosseini, R. (2008). Literary Schools. Tehran: Negah. [In Persian]
  27. Shamisa, S. (2016). Literary Schools. Tehran: Ghatreh. [In Persian]
  28. Shariati, A. (2010). Existentialism. Tehran: Elham. [In Persian]
  29. Warnock, M. (2000). Existentialism and ethics. Translated by Massoud Olya. Tehran: Ghoghnus. [In Persian]
  30. ___________. (2001). Philosophy of ethics in the twentieth Century. Translated by Abolghasem Fanaei. Ghom: Boostan book. [In Persian]