Document Type : Research Paper
Authors
1 Ph.D. Student in Persian Language and Literature, Imam Khomeini International University, Qazvin, Iran
2 Professor, Department of Persian Language and Literature, Imam Khomeini International University, Qazvin, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
ولایت یکی از بحثانگیزترین مسائل در طول تاریخ از صدر اسلام بوده و تا امروز مباحث زیادی را به خود اختصاص داده است؛ به گونهای که مذاهب و فرقههای مختلف به بیان ریشة این واژه و معانی مختلف برای آن پرداختهاند و هر یک از اهل شیعه، سنت، متکلّمان، صوفیان و عارفان به گونهای بدان اشاره کردهاند. از آغاز شکوفایی عرفان و تصوف در ادب فارسی (در قرنهای سوم و چهارم)، بحث ماهیت نبوت، ولایت و خلافت مطرح بود، اما با بلوغ آن (یعنی قرنهای ششم و هفتم) این بحث داغتر شد؛ بهویژه با شکلگرفتن فرقههای تصوف، گرمای آن بیشتر و بیشتر شد، چراکه بحثهایی چون خلافت، امامت و ولایت که زمانی در میان متکلّمان مطرح بود از حوزة کلامی به حوزة تصوف و عرفانی وارد شد و صوفیان و عرفا نیز همچون متکلمان به این بحث دامن زدند و برای خود خلیفه و ولیّ تعیین کردند.
تاکنون صوفیه و عرفا دربارة واژة «ولایت» مطالب زیادی در قالب کتاب، رساله یا فصل و بابی از کتاب نوشتهاند؛ مثل حکیم ترمذی (م. قرن 3) در کتاب ختمالأولیاء، قشیری (م. 465هجری قمری) در رسالة قشیریه (باب 39) و... . در واقع، با ورود صوفیان و عرفا، این واژه رنگ دیگری و به نوعی، صبغة الهی به خود گرفت و از حوزة روایات و احادیث منقول به حیطة کشف و شهود کشیده شد. با ورود تعریف «انسان کامل» به حوزة عرفان و تصوف، دیگر «ولیّ» و «خلیفه» تنها یک فرد نبود که بر سَرِ او به سبب جانشینی «خاتمالأنبیاء» نزاع باشد، بلکه مقامهایی الهی بودند که هر کسی بنا به استعداد الهی نهفته در ذات خود یا عنایت الهی میتوانست بدان جایگاه دست یابد؛ به گونهای که میتوان گفت صوفیان -بهویژه آنان که اهل حدیث بودند- با غور در تعریفها و دگرگونی آنها و نیز با تمسّک به برخی احادیث و روایات به نوعی خود را جانشین نبی و به عنوان ولیّ و خلیفة عصر، یا همان آخرین انسان کامل میدانستند و ابزار آنان در این تمسک، تأویلهایی بود که از آیات، احادیث و روایات میکردند.
بعضی موضوعات مانند «موعود» هم به یاری صوفیان آمد تا آنان خود را آن موعود عصر یا اعصار بخوانند. از این میان، آفات تأویلها کمتر به مرتبة «نبوت» رسیده است و «ولایت» بیشتر دستخوش استفادة صوفیه شده است. اما به طور کلّی، صوفیه برای واژة «ولایت» انواع و اقسامی قائل شدهاند و به انواع عام/ خاص و الهی/ زمینی، عیسوی/ محمدی و... اشاره کردهاند؛ به گونهای که یکی از مباحث داغ در تمام سلسلههای صوفیه شد.
اساساً از نظر صوفیه، «ولایت» بنیان تصوف و معرفت است که همة مشایخ صوفیه در آن موافق و هر یک با عبارتی دیگر به بیان آن پرداختهاند؛ چنانکه هجویری میگوید: «بدان که قاعده و اساس طریقت تصوف و معرفت جمله، بر ولایت و اثبات آن است که جملة مشایخ -رضیالله عنهم- اندر حُکم اثبات آن موافقاَند، اما هر کسی به عبارتی دیگرگون بیان آن ظاهر کردهاند...» (هجویری، 1389: 317).
اهمیت ولایت تا بدانج است که مقام «ولیّ» در قرآن کریم از آنِ خداوند ذکر شده است و صوفیه این مقام را برای خود مأخوذ از او –تعالی- یا به واسطة خاتمالأنبیاء میدانند و از نظر آنان، هر سالکی باید در سایة ولایت پیری که این مقام خود را از حق -تعالی- کسب کرده، سلوک کند وگرنه سلوک او ثمری نخواهد داشت، چراکه در عرفان و تصوف اسلامی، ولایت از آنِ خداوند است و باطن نبوت به شمار میآید و سلوک بیولایت، پیوندی با نبوت و ولی مطلق ندارد. با ظهور ابنعربی، وی از این بحثها در آثار خود بسیار استفاده کرد و پیروان او نیز در فرقههای مختلف به او و آثار او تمسک جستند و آن تعریفِ مردهای که کسانی چون حکیم ترمذی، بایزید بسطامی و... از ولایت داشتند، جان دوباره گرفت و اتفاقاً قویتر شد و او اولاً بر اساس برخی از آیات قرآن، ولایت را مطلق از آنِ خدا میداند: «فَإِن الوَلِیَّ عَلَیالحَقِیقَةِ هُوَ اللهُ» (ابنعربی، بیتا، ج 4: 305)، ثانیاً او میگوید نبوت، امری الهی و پایانپذیر است، اما ولایت چون از صفات باری -تعالی- است، ابدی است و هرگز پایان نمیپذیرد (ر. ک: قیصری، 1375: 438). ثالثاً تقسیمبندی که ابنعربی از ولایت به «خاصه و عامه» کرده، روح دیگری به این موضوع در همة سلاسل تصوف پس از او دمید[1].
دو فرقة سهروردیه و نقشبندیه نیز از این فِرَق صوفیه، مستثنی نیستند و بنا به شواهد کتب تذکره و شرح احوال، هر دو فرقه اهتمام فراوانی در قرائت و مطالعة آثار ابنعربی داشتند؛ بهویژه نقشبندیه که شروح بسیاری از فصوصالحِکَم ابنعربی، از بزرگان این فرقه به یادگار رسیده است. از این رو، زعما و پیروان دو فرقه نیز در زمینة «ولایت» بسیار اظهارنظر کردهاند که میتوان در آثار آنان پیگیری کرد. از میان اینان، فخرالدین عراقی از سهروردیه و عبدالغنی نابلسی از نقشبندیه، دو تن از شعرای عارف و صوفیمسلک هستند که در آثار آنان میتوان بحثهای فراوانی دربارة مقولة ولایت مشاهده کرد. بنابراین، نویسندگان مقالة حاضر درصدد هستند تا موضوع «ولایت» را در آثار دو نامبرده پیگیری کنند و برای این کار، نخست به معرفی فرقههای سهروردیه و نقشبندیه و ارتباط عراقی و نابلسی با دو سلسله و نیز خط مشی صوفیانة آنان اشاره میشود و آنگاه با ذکر شواهد به تحلیل مسألة «ولایت» در آثار آنان و نقاط اشتراک و افتراق دو فرقه در این موضوع، و به تبع آن، عراقی و نابلسی خواهیم پرداخت.
این مقاله با توجه به نقطة اشتراک فخرالدین عراقی و عبدالغنی نابلسی در بهرهگیری از آموزههای ابنعربی به شیوة توصیفی- تحلیلی، بحث «ولایت» را در آثار دو نامبرده جستوجو و تحلیل کرده است و در نتیجة بحث، شاهد اشتراکات و افتراقات فکری و اندیشگانی آنان در حوزة مورد نظر هستیم. علت اصلی انتخاب این موضوع، اشتراک مضامین عرفانی دو سلسله و اتصال آنها به ابنعربی است که همین امر خود نویسندگان را برانگیخت تا عنوان مذکور را انتخاب و دربارة آن پژوهش کنند.
تاکنون دربارة عراقی پژوهشهای زیادی در قالب پایاننامه و مقاله انجام شده است که در اینجا به برخی از این پژوهشها، همراه وجه تمایز مقالة حاضر با آنها ذکر میشود.
رحیمی (1388) در پایاننامة «تبیین مشرب عرفانی عراقی با توجه به آثار او (لمعات و دیوان)» دربارة مباحث عرفان عملی و نظری در آثار عراقی سخن گفته، اما دربارة «نبوت، خلافت و ولایت» مطلبی ارائه نداده است.
اسدی (1390) در پایاننامة خود با عنوان «بازتاب اندیشههای عرفانی فخرالدین ابراهیم عراقی در آثار وی» به تجلی اندیشههای عرفانی عراقی پرداخته است. در بخشی از این پایاننامه به موضوع نبوت و ولایت پرداخته، اما به جای تحلیل اندیشههای عراقی در آثارش به بحثهای تئوری در این زمینه بسنده کرده و در مجموع این اثر، چهار شاهد مثال از کل آثار عراقی و آن نیز شتابزده و بدون هیچ گونه تحلیلی ذکر شده است. افزون بر این، بحث مذکور فقط در آثار عراقی دنبال شده از سنجش تطبیقی آن با اندیشههای نابلسی در آثارش خالی است.
اسکندری (1394) در پایاننامة خود با عنوان «شرح و تفسیر غزلیات عراقی» یک صفحه را به موضوع «ولایتمداری» عراقی اختصاص داده و به تجزیه و تحلیل دو مطلب دیگر نپرداخته است؛ هرچند در ولایتمداری نیز به ولایت به صورت کلّی نگریسته شده است و مؤلف در پی تحلیل ولایت در آثار عراقی نبوده است. البته نویسندگان در این مقاله به شرح ایشان نیز نظر داشتهاند که در جای خود بدان اشاره شده است.
نیّری و اسکندری (1396) در مقالة مشترکی مستخرج از پایاننامة فوق با عنوان «مؤلفههای فکری فخرالدین ابراهیم عراقی در غزلیات وی» بیشتر به ذکر مؤلفههای صوفیانة مطرح در آثار عراقی پرداختهاند و یک صفحه نیز به بحث ولایت با یک بیت شاهد از غزلیات او اشاره کردهاند که شأن نزول آن بیت شاهد نیز طبق اذعان نویسندگان، «انسان کامل» است.
عبدالّهی (1396) در پایاننامة «عرفان در دیوان عراقی» به مباحث عرفان عملی و احوال و مقامات در دیوان عراقی پرداخته و به وادی عرفان نظری در اندیشههای عراقی وارد نشده است و از این رو، اظهارنظری نیز دربارة عنوان مورد نظر نویسندگان مقالة حاضر در پایاننامة مذکور نیست.
حسینینژاد کاخ و بصیری (1395) در کتابی با عنوان «بررسی تطبیقی اندیشههای ابنعربی و فخرالدین عراقی» به دو موضوع «نبوت» و «ولایت» پرداختهاند و چنانکه از نام کتاب پیداست، این بحث را در اندیشههای ابنعربی و عراقی مقایسه کردهاند و با وجود اینکه در بخش عراقی با عنوان مقالة حاضر مشابهت دارد، میتوان وجه امتیاز عنوان مقاله را سنجش موضوع در عبدالغنی نابلسی دانست که در کتاب مذکور به آن پرداخته نشده است. البته در بخش عراقی نیز مطالب به صورت مبهم و غلط ذکر شده است. علاوه بر اینکه نویسندگان برخی از نکات را متذکر نشدهاند و به ذکر کلی بحث ولایت بسنده کردهاند و بیشتر به بحث «خاتمالأولیاء» اشاره شده که تکیة مطالب نیز بر اندیشههای عراقی است.
غریبحسینی و صرفی (1390) در مقالهای با عنوان «هستیشناسی از منظر ابنعربی و فخرالدین عراقی» به مسائل هستیشناسی در آثار دو نامبرده از قبیل شناخت حضرات خمس و تعیّنات خلقی اشاره کردهاند، اما به مباحث سهگانة نبوت، ولایت و خلافت نپرداختهاند.
پژوهشهای دیگری نیز دربارة آثار فخرالدین عراقی انجام شده است، اما به دلیل نداشتن وجه اشتراک با موضوع مقالة حاضر از ذکر آنها چشمپوشی و به تحقیقاتی که دربارة عبدالغنی نابلسی و آثارش انجام شده، اشاره میشود با این توضیح که شمار تألیف کتاب دربارة نابلسی بیش از مقاله است.
خالد بن سلیمان الخطیب(1431 هجری قمری) در رسالة دکتری خود با عنوان «مِنهَج عبدالغنی النابلسی فی العقیدة و التصوّف» در بخش چهام از فصل هشتم دربارة «ولایت» در آثار عبدالغنی مطالبی کلّی از صوفیان قرن چهارم تا ابنعربی ذکر کرده است و متأسفانه با وجود عنوانِ «درایة آراء النابلسی فی الولایة» به هیچ یک از آراء و اندیشههای او دربارة ولایت اشاره نکرده است!.
طلوب (2004) اثری با عنوان «العارف عبدالغنی نابلسی، حیاته و شعره» دارد که در سه باب و سه فصل به زندگی و آثار عبدالغنی و در فصل سوم، به تصوف او و برخی از مضامین عرفان نظری پرداخته است که موضوع مقالة حاضر را شامل نمیشود.
مسبوق و قادری بیباک (1396) در مقالهای با عنوان «اندیشة وحدت وجود در آثار عبدالغنی نابلسی» به موضوع وحدت وجود در آثار نابلسی پرداختهاند و به مسألة ولایت در آثار او نظری نداشتهاند.
مقدم متقی و یاوری (1393) در مقالة «تجلی قرآن در دیوان عبدالغنی نابلسی» به انواع تأثیرپذیریهای واژگانی و معنوی نابلسی از قرآن کریم در آثارش اشاره کردهاند که پیوندی با موضوع مقالة حاضر ندارد.
هر یک از این آثار به بُعدی از ابعاد آثار عراقی و نابلسی پرداختهاند، اما تا جایی که نگارندگان جستوجو و تحقیق کردهاند با وجود نقاط قوت بسیاری از آنها به صورت تطبیقی بین دو نامبرده پژوهشی صورت نگرفته است. از این رو، مقالة حاضر به این جنبه نیز توجه نشان داده است و به یکی از مهمترین موضوعات عرفان نظری یعنی «ولایت» در آثار آنان پرداخته است.
2-1. سهروردیه
سهروردیه، سلسلهای در قرن ششم است. سرسلسلة این گروه را گاهی ابوالنجیب سهروردی (سمنانی، 1385: 20) و گاهی برادرزادهاش، شیخ شهابالدین ابوحفص عمربن محمد سهروردی (م. 632 هجری قمری) میدانند (شمیم، 1353: 8). برخی نیز بر این نظرند که ابوالنجیب این سلسله را تأسیس و شیخ شهاب آموزهها و قوانین آن را تکمیل کرد. البته یادآوری میشود که علاوه بر سهروردیه، ظاهراً سلسلههای دیگری مثل پیرجمالیه نیز به ابوالنجیب سهروردی نسبت داده میشود، اما جریان اصلی سهروردیه و سلسلههای منشعب از آن از طریق شیخ شهابالدین بوده است (ر. ک: اردستانی، 1380، ج 1: 35). به هر حال، پس از آنکه طریقة سهروردیه در ایران بیرونق شد به هند مهاجرت کردند و در آنجا پیروان بسیاری پیدا کردند.
یکی از مهمترین و شاید بزرگترین شخصی که در بغداد به خدمت شیخ شهابالدین سهروردی رسید، شیخ بهاءالدین زکریای مولتانی (565-666 هجری قمری) «مؤسس سلسلة سهروردیان مولتان» (صفا، 1369، ج3: 572) بود که پس از کسب منزلت و مقام از آن آستانه (جامی، 1858م.: 583) و نیز یافتن عنوان خلافت از سوی شیخ شهاب برای تبلیغ این طریقه به زادگاه خود بازگشت، اما با مخالفت بزرگان آن مرز و بوم مواجه شد (ایمان، 1386: 145). از این رو، رهسپار هند شد (همان: 20-21) و در آنجا به تبلیغ تعالیم طریقت سهروردیه پرداخت و مبلغان بسیاری تربیت کرد و آنان را برای تبلیغ به دیار مختلفی چون دهلی و افغانستان فرستاد. بدینگونه، سهروردیه یکی از بزرگترین سلسلههای صوفیه در شبهقارة هند شد.
یکی از شاگردان شیخ مولتانی، «فخرالدین عراقی» «از مشایخ بزرگ و شاعران بلندمرتبة ایران در قرن هفتم هجری» (صفا، 1369، ج3: 568) بود که ابتدا خلعت مریدی او را بر تن کرد و جزو مشایخ سلسلسة سهروردیه در هند شد (ر. ک: همان: 574)، سپس افتخار دامادی او را از آنِ خود کرد. عراقی حدود 25 سال در خدمت شیخ خود بود (ر. ک: عراقی، 1363: 7) و پس از مرگ مرادش و کسب مقام خلافتش، او نیز گرفتار ناسازی مشایخ آن شهر شد (جامی، 1858میلادی: 702). بنابراین، راهی حج شد و از آنجا در نهایت به سوی قونیه رفت و خدمت شیخ صدرالدین قونوی (م. 673 هجری قمری) رسید و در مجالس تدریس او در شرح فصوصالحکم ابنعربی شرکت جست و پس از شاگردی او به سوی مصر و سپس شام حرکت کرد و تا پایان عمر در آنجا ساکن بود و پس از مرگش در جوار و قفای مرقد شیخ محییالدین ابنعربی به خاک سپرده شد (جامی، 1858میلادی: 704)، هرچند امروز از آرامجای او اثری ظاهر نیست. از او یک دیوان اشعار، کتاب لمعات و دَهنامه یا عشاقنامه به یادگار مانده است.
2-2. نقشبندیه
ظهور نقشبندیه از قرن هشتم و با بهاءالدین محمدشاه نقشبند (718-791 هجری قمری) مؤسس این سلسله آغاز شد (شیروانی، 1361: 590). البته برخی نیز آن را دنبالة طریقة خواجگان میدانند که پیرو دو تن به نامهای خواجه یوسف همدانی (440-535 هجری قمری) و خواجه عبدالخالق غَجدوانی (د. 575 هجری قمری) هستند و بهاءالدین را خلیفة خواجه غَجدوانی میدانند (حقیقت، 1383: 617).
برخی «نقشبند» را نام قریهای در بخارا میدانند و علت نامگذاری این سلسله را مولد مؤسس آن میدانند و به نظر بعضی دیگر، «نقش» در این واژه، نقش و اثری است که ذکر بر دل مینهد (شیروانی، 1361: 590) که خود نابلسی نیز بر این عقیده است و میگوید: «ال استاذ (الکبیر بهاءالدین) محمد (المعروف بنقشبند)، أی ربط النّقش و هو صورة الکمال الحقیقی فی القلب» (النابلسی، 1429 هجری قمری: 51). این سلسله، با نامهای دیگری در تاریخ پیوند دارد؛ مثل: اَحراریّه (منتسب به خواجه عبیدالله اَحرار)، صدّیقیّه (منتسب به خلیفة اول اهل سنّت) و خواجگانیه (منتسب به طریقة خواجگان) (پارسای بخارائی، 1354: 9-64). پراکنش جغرافیایی این طریق در ترکستان و بعدها در سراسر قارة آسیا، بلاد شام، ترکیه و... است (حقیقت، 1383: 617). ظاهراً آسانی سلوک و ارتباط با امرا و حاکمان از جمله عواملی بود که بر گسترش جغرافیایی آنها تأثیر گذاشت. افزون بر این، آنان با آموزههای ابنعربی توانستند خود که حنفیمذهب بودند، بسیاری از مذاهب فقهی اهل سنّت را مانند شافعیان و شیعیان کنار بزنند (ر. ک: بخاری، 1377: 32).
نقشبندیه در ادب و عرفان نیز یدِ طولایی داشتند و بسیاری از اهل ادب و عرفان سرسپردة این طریق هستند؛ مثلاً امیر علیشیر نوایی (844-906 هجری قمری)، خواجه محمد پارسا (765-822 هجری قمری)، عبدالرحمن جامی (793-871 هجری قمری) در ادب فارسی و عبدالغنی بن اسماعیل نابلسی از ادب عربی. نابلسی طریقة قادری را از «سید عبدالرزاق الحَمَوی الگیلانی» (از اعقاب شیخ عبدالقادر گیلانی) و طریقة نقشبندیه را از «شیخ سعید بلخی» گرفته است (المرادی، 1408 هجری قمری، ج3: 31). وی بنا بر توصیة مشایخ خود، به تعلیم آموزههای ابنعربی پرداخت و بسیار به ابنعربی (و نیز عفیفالدین تلمسانی) توجه داشت و هفت سال آثار آنان را تدریس میکرد و بر بسیاری از کتب ابنعربی و دربارة عرفان او شرح نوشت؛ از جمله جواهرالنصوص فی حلّ کلمات الفصوص (مطلوب، 2004میلادی: 44-45). افزون بر این، دربارة بسیاری از مسائل عرفان نظری نیز شرح و تفسیر نوشت (مثل «المقصود فی وحدةالوجود»). وی پس از تدریس به سفر پرداخت و نامههایی به بزرگان دین و سیاست نوشت و سرانجام، پس از 93 سال زندگی، در سال 1143 هجری قمری دار فانی را وداع گفت (الجبرتی، 1997م.: 267).
2-3. علت
از آنچه دربارة شخصیت عراقی و نابلسی گفته شد، میتوان اشتراکهای زیر را میان آن دو ذکر کرد:
- هر دو با ابنعربی و آثار او آشنا بودند و این آشنایی به حدی است که بر آثار او شرح و تعلیقه هم نوشتهاند و نیز آثار او را تدریس میکردند.
- آثار خود آنان نیز از این آشنایی تأثیر پذیرفته است و میتوان رد پای عمیق اندیشههای ابنعربی را در آثار ایشان مشاهده کرد.
- برخی از بزرگان نقشبندیه، مثل عبدالرحمن جامی بر آثار عراقی که از طریقة سهروردیه بود، شرح نوشتهاند که شرح لمعات جامی مشهور است.
همین اشتراکها باعث شد که نویسندگان، عنوان پژوهش خود را انتخاب کنند و به تحقیق دربارة عنوان مذکور در آثار دو نامبرده بپردازند.
2-4. ولایت در نقشبندیه و آثار نابلسی
نقشبندیه به عنوان یکی از سلاسل تصوف، توجه خاصی به ولایت داشتند و بسیاری از مشایخ خود را «مولی» میخواندند (مانند: مولی عبیدالله اَحرار، مولی سعدالدین کاشغری و...). مؤلف انیسالطالبین و عُدّةالسالکین (در مناقب شیخ بهاءالدین نقشبند و از مهمترین منابع نقشبندیه) میگوید: «بدان که ولایت، عبارت از نوری است که از مشرق عنایت حق - جلّ و علا- بر دل بنده طلوع کند و انشراح صدر و انفساح قلب، او را حاصل آید و اسلام حقیقی در لباس نور یقین جمال مینماید» (بخاری، 1388: 12). با این تعریف، ولایت بیواسطه از حق بر دل ظهور میکند و به ولایت خود بر دلها مستولی میشود («وَ استولَی عَلَی قُلُوبِهِم بِولاَیَتِه» (النابلسی، 1995میلادی: 109)) و زمانی فرد یقیناً مسلمان است که به مرتبة ولایت رسیده باشد. این در حالی است که خود در جای دیگر، ولایت را زیرمجموعة نبوت میداند: «بعد از سعادت مرتبة نبوّت، مرتبة شریفتر از ولایت خاصه نیست» (بخاری، 1388: 8). همچنانکه مؤلف رسالة قدسیه نیز میگوید: «گفتهاند: حقیقت ولایت که باطن نبوت است، تصرف است در خلق به حق، و ولیِّ بهحقیقت، مَظهرِ تصرف نبی است و علامت صحت حال وی، متابعت اوست مر نبی را» (پارسای بخارائی، 1354: 59).
با توجه به این دو سخن از نظر بخاری، هر کسی بنا به استعدادش میتواند به این مقام دست یابد: «اما قسمت این خلعت معرفت از کارخانة صنع و تقدیر بر قامت هر کسی به حسب قابلیت او... ظهور یافته است» (بخاری، 1388: 8). از یک سو، وی برای ولیّ «کرامت» قائل است و «بهحقیقت کرامتِ ولی، معجزة نبیّ اوست که از برکت متابعت حضرت او، از آن ولی به ظهور آید» (همان: 9). از سوی دیگر، خواجة او (بهاءالدین) بر کرامات چندان وقعی نمینهد: «از انفاس شریفة حضرت خواجة م است - قدّس روحه - که بر ظهور خوارق عادات و کرامات، اعتمادی نیست؛ کار استقامت دارد و متابعتِ سنّت» (همان: 14). همچنین بهاءالدین سه علامت برای ولیّ برشمرده است: «گرایش دل بدو، ربودن دلها به سخن، و عدم ظهور حرکات بَد از او» (ر. ک: همان: 13). ولایت از نظر او، اولین مرتبه از مراتب سلوک (همان: 16) و ولایت هر پیغمبر از نبوتِ او افضل است (همان: 15). نکتة درخور ذکر اینکه نقشبندیه، ولایت خاصه را تجلی ذات (نهایتِ سیر إلیالله) میدانند که با ذکر خفیه حاصل میشود (پارسای بخارائی، 1354: 82).
به همین ترتیب، عبدالغنی نابلسی نقشبندی نیز معتقد است که «ولیّ مرشد، در دستِ قدرتِ الهی است و خداوند، فعالِ مایشاء است» (النابلسی، 1429 هجری قمری: 158) و هرگونه بخواهد، در ولیِّ مرشد، تصرف میکند. وی هم معتقد است که شیخ بعد از تحقق فنا (سیر إلیالله) و بقا (سیر فیالله)، سیر عنالله و بالله برایش محقق خواهد شد و در واقع، پس از رسیدن به مقام ولایت، برای دعوت خَلق، به سوی آنان روانه میشود و این مقام، مقام تنزّل از حقیّت به خلقیّت و از آنِ خواص انبیاء و مرسلین است. در این مقام، هر امری را به حق -تعالی- ارجاع میدهند و از اولیاء در این مقامِ تنزّل، همچون انبیاء، متابعت میشود (در اعتقاد و عمل): «ایشانند از اولیای عشرت، و ایشان را از اذواقِ طَور نبوّت نصیبی هست برحسب مراتب و درجات ایشان» (پارسای بخارائی، 1354: 61 و همان: 52). استدلال نابلسی در این مشابهت، حدیث «الشیخُ کالنَّبی فی أمّتهِ» است. در همین مقام است که شیخ و ولیّ میتوانند به تربیتِ مرید بپردازند، البته به شرط اجازة شیخی که در این مرتبه مقام دارد (ر. ک: النابلسی، 1429 هجری قمری: 175-177). سالکان نیز در مقامات خود نیازمند ولیّ زمان هستند و ولیّ باید به مرتبة تکمیل ناقصان و تصرّف در خلق رسیده باشد و این امر به جنبة روحانیت پیر و مرشد بستگی ندارد و قدرت ولایتِ ولی، برابر با قدرت تصرف در خلق است (ر. ک: کاشفی، 1356: 60-61). نابلسی در دیوان خود، «ولایت» و «شهادت» را نخست از آنِ حق -تعالی- و در مرتبة بعد، از آنِ خود میداند؛ یعنی بیواسطه از حق -تعالی- گرفته است:
«إنّ الشهادة و الولایة کانتا |
|
للحقّ حتى صارتا بالحقّ لی» |
(النابلسی، 1421 هجری قمری: 420)
یعنی: «مقام شهادت (گواهی دادن/ شهود) و ولایت هر دو از آنِ حق -تعالی- بود و از او بهحق به من رسیده است».
این بیت نشان میدهد که سالک با رسیدن به مقام ولایت، در واقع به مقام شهادت (در همة امور عالم) نیز دست مییابد. همچنین وی معتقد است که این مقام با «صدق» در پیوند است و زمانی ولیّ به مرتبة ولایت میرسد که در مرتبة صدق باشد: «و فی الصّدق یا والی أنلنی ولایة» (همان: 607). این مطلب خود میتواند به مقام ولایت در نقشبندیه اشاره داشته باشد که برخی شاخة نقشبندی را به «خلیفة دوم» میرسانند (ر. ک: شیرازی، بیتا/ 2: 355).
از نظر نابلسی نیز ولایت، باطنِ نبوّت است و دایرة وسط و دوم از دوایر چهارگانهای است که عبارتند از: «1- مرتبة ایمان و اسلام (دایرة کبری و محیط بر بقیة دوایر). 2- مرتبة ولایت (دایرة وسط). 3- مرتبة نبوت. 4- مرتبة رسالت» (النابلسی، 1429ب هجری قمری، ج1/ 50). بنابراین، طورِ ولایت، کشف در حضرات الهی است و هیچ نبیّ یا رسولی نخواهد بود، جز اینکه ولیّ باشد (همان: 150) و نبیّ، فقط ولیِّ مؤمن است، اما ولیّ، فقط مؤمن است و نبیّ و رسول نیست. وجه اشتراک ولیّ و نبی نیز در ولایت است و این ولایت، همان علمی است که میراث انبیاء است؛ چنانکه میفرماید: ﴿أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا﴾[2] (ر. ک: همان: 51). همچنین به سبب اینکه ولایت، مرتبة دوم پس از ایمان است، آن را ماهیتاً بر سه قِسمِ «ایمانی»، «ایمانی و نبوّتی»، و «ایمانی، نبوّتی و رسالتی» تقسیم میکند. آنچه از نظر نابلسی مهم است اینکه برخلاف نبوت، ولایت هرگز تا قیامت پایان نمیپذیرد (همان: 148) و ولایت ایمانی در هر زمانی وجود خواهد داشت (همان: 150) و نیز غیر از خاتم اولیاء، هر کسی میتواند با مجاهدة عملی و علمی در ظاهر و باطن و کسب شرایط ولایت به این مقام دست یابد و در این صورت، زبده و مقدّس روزگار خواهد بود (Akkach, 2010: 83) و این خود نشان میدهد که ولایت برای غیر خاتمالأولیاء، امری تحصیلی و اکتسابی است، نه وهبی (همان: 157). کسی هم که به مقام ولایت رسیده باشد، میتواند به طریق تجلی الهی و به مقدار استعداد در همة امور، اِخبار و انباء دهد و بنا بر آیة ﴿اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ﴾[3]؛ خداوند آنان را از ظلمات اشیاء فانی به سوی نور وجودِ خود خارج میکند؛ یعنی آنان را از علم محدودِ خود خارج و به علم نامحدودِ خویش وارد و آشنا میسازد (النابلسی، 1424 هجری قمری: 134).
2-5. ولایت در سهروردیه و آثار عراقی
سهرودیه نیز در سلوک خود بر وجود «ولیّ» تأکید دارند و نیاز به چنین کسی را بیش از وجود مژة چشم و موی ابرو و... میدانند: «پس حاجت بُوَد به شخصی که نبی بُوَد و ولیّ بُوَد... . به وجود چنین شخصی، حاجت بیش از آن بُوَد که به وجود مژة چشم و موی ابرو...» (سهروردی، 1372، ج3: 454). در آثار شیخ سهروردی، ولایت در درجة نخست از آنِ حق -تعالی- است و از او به دیگران میرسد: «هنالک الولایة للهِ الحقّ» (همان، 1375ب، ج1: 93). وی «نبی»، «امام»، «متألّه»، «قطب» و «ولی» را تقریباً به یک معنا بهکار برده است و میان «انبیاء» و «اولیاء» تفاوت خاصی قائل نیست (ر. ک: پوربهرامی، 1384: 116 و 119). با وجود این، وی شرایطی را برای «نبی» برمیشمارد که جز یک مورد، یعنی مأموریت از عالم اعلی برای ادای رسالت، بقیة شرایط را مشترکِ نبیّ و ولی میداند: «نبی را شرایط است: یکی آنکه مأمور باشد از عالم اعلی به ادای رسالت، و این شرط خاص است به انبیاء، و باقی چون خرق عادت و انذار از مغیبات و اطلاع بر علوم بی استاد، نیز شاید که اولیاء را و بزرگان حقیقت را باشد» (سهروردی، 1372، ج3: 75). دربارة افضلیت نبوت بر ولایت نیز وی فاضلترین افراد را کسی میداند که به مقام نبوّت رسیده است (ر. ک: پوربهرامی، 1384: 120). هرچند با وجود این افضلیت انبیاء، سهروردی گاهی انبیاء را محتاج محققان روشنروان (= اولیائی چون خضر(ع)) میداند: «و حاجت موسی به خضر(ع) ظاهر حال گواهی دهد که شاید که پیغامبر را، بلکه شارع را به بعضی از محققان روشنروان حاجت افتد» (سهروردی، 1372، ج3: 76). علاوه بر این، شیخ اشراق در عوارفالمعارف، «پیر» و «شیخ» را معادل «ولیّ» بهکار برده است و برای او «ولایت» قائل شده است: «در چنین بادیة خونخوار، بىبدرقة پیرى مربّى و دلیلى مرشد، قطع منازل و مراحل نتوان کرد و بىپرتو نورِ ولایتش، تمیز طریق رشاد و سبیل فساد دست ندهد؛ که: مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ شیْخٌ فَشیخُهُ الشَّیطَانُ» (همان، 1375، الف/ 1). یا مؤلف آداب مریدین نیز میگوید: «باید که او را نگرانى نباشد به شیخى دیگر. تا اثر ولایت شیخ به اندرون او تواند رسید» (همان: 165). همچنین سهروردی در مقدمة حکمةالإشراق، عالَم را هرگز از حکمت و شخص قائم به آن و صاحب حجت و بیّنات خالی نمیداند: «بل العالَم ماخلا قطّ عن الحکمة و عن شخص قائم بها عنده الحجج والبیات» (همان، 1372، ج2: 11). این عقیدة وی شبیه اعتقاد به «ولی» (= انسان کامل) در اندیشههای مکتب ابنعربی است؛ چنانکه قیصری در شرح فصوصالحکم میگوید: «والعالَمُ باقٍ مادام هذا الإنسان باقیاً، عَلَى سبیل تجدّد الأفراد» (قیصری، 1375: 766). به نوعی میتوان گفت که «حکیم متألّه» و «خلیفه» در اندیشة سهروردی با «انسان کامل» و «ولی» در اندیشة اینعربی و پیروانش مانند قیصری شباهت دارد و سهروردی نیز به وجود حجت و ولی در هر عصری اعتقاد دارد.
شَهرَزَوری از شارحان حکمةالإشراق نیز بر آن است که صلاح عالَم فقط به واسطة وجود متألهی است که باعث عنایت الهی بر عالَم میشود (ر. ک: شَهرَزَوری، 1384: 24). البته هانری کربن[4] این سخن را به اندیشة «قطب زمان» «ولی عصر(عج)» در نزد شیعه نزدیک میداند (ر. ک: سهروردی، 1372، ج2: 11-12) و برخی نیز اندیشة «ولیّ» را در اندیشة سهروردی، بیشتر به «فیلسوف افلاطونی» و راهنمایان روحانی نزدیک دانستهاند و قائلند بر اینکه به نظر سهروردیان، «ولیّ، نقطة اوجی است که انسان به خاطر او آفریده شده است و از طریق جبرئیل و به واسطة علم مستقیم و بیمیانجیاش به اسرار الهی وقوف مییابد» (امین رضوی، 1387: 124).
افزون بر این، از نظر سهروردی، «فارقلیط، فارقِ حق و باطل است و به معنای ولایتی است که در باطن نبوت است» (نوربخش، بیتا: 157). جامی در نفحاتالأنس از قول سهروردی در کتاب أعلام الهدى و عقیدة أرباب التّقى میگوید: «ما معتقدیم که اولیای امت محمد(ص) صاحب کرامات و اجابات هستند و همچنین در دورة هر رسولی، اَتباعی دارند که کرامات و خوارق عادات از آنان سر میزند و کرامات اولیاء جزء تتمة معجزات انبیاء هستند» (جامی، 1858میلادی: 29). بدین ترتیب، سهروردیه نیز به «ولیِّ» صاحبکرامت در سلوک خود اعتقاد راسخ دارند.
فخرالدین عراقی نیز از همین سلسلة سهروردیه، در آثار خود به وجود «ولیّ» و «ولایت» تأکید دارد و در نظر او:
اولاً نبوت بر پیامبر(ص) ختم شده است، چنانکه در نعتِ او(ص) میفرماید:
«نقل کن از وبالِ کفر به دین |
|
مصطفی را دلیل مطلق بین |
(عراقی، 1363: 330)
ثانیاً نبوّت در آن حضرت به کمال است و همة انبیاء نور خود را از ضیای او گرفتهاند:
«بر فرقِ کائنات چرا پا نمینهم |
|
آخر نه خاکِ پای عزیزِ پیمبرم؟! |
(همان: 87-88)
«گوهر بحر اجتباء، مهر سپهر اصفیاء |
|
یافته نور انبیاء، روشنی از ضیای او» |
(همان: 91)
ثالثاً ولایت نیز بر آن حضرت تمام شده است:
«بر فرقِ کائنات چرا پا نمینهم |
|
آخر نه خاکِ پای عزیزِ پیمبرم؟! |
(همان: 87-88)
همچنین «در اندیشة عراقی، نظریة ولایت دارای دو بخش است: یکی ولایت عام که وی آن را با حقیقت محمدی یکسان دانسته است و تنها مظهر آن را حضرت رسولالله(ص) میداند و دیگری ولایت خاص... در بخش ولایت خاص، وی به الگوی خاتمالأولیاء توجه کرده و آن را تصدیق کرده است. در اندیشة وی، ولایت در این مرتبه به معنای نزدیکترین موجود به حق است» (غریبحسینی کاخ و بصیری، 1395: 108).
از سوی دیگر، عراقی نیز «پیر» و «شیخ» را معادل و«ولی» میداند؛ چنانکه برای شیخ خود (بهاءالدین زکریای مولتانی) در ضمن مدحش نیز ولایت قائل است و او را ولی خدا دانسته است و به نوعی، ولایتِ شیخ خود را به صورت، سلسلهمراتبی (یعنی ولی از ولی و نهایتاً) از مقام نبوت میداند و دیدة مصطفی را به وجود شیخ خود، روشن میپندارد:
«اى گرفته ولایت از تو نظام |
|
چون نبوت به مصطفى شده تام |
(عراقی، 1363: 117)
همچنین در جای دیگر نیز شیخِ خود را «خاتم اولیاء» میخواند که در نظر او، این مقام با «غوث دین»، «قطب»، «امام زمان»، «مرشدِ» افراد حیران، «ندیم رحمان» و «صاحب حق» یکسان است:
«چند اشارات، خود صریح کنیم |
|
غوث دین، قطبِ چرخ ایمان کو؟ |
(همان: 117)
این خاتمالأولیاء بودن در نظر عراقی، منحصر به دورهای خاص است و برخلاف نظر سهروردیه، این ولایت در همة ازمنه استمرار ندارد؛ چنانکه «ولایتِ» شیخ او نیز در عهد خود بوده است و پس از او، ولایت به دیگری رسیده است؛ چنانکه در بیت پایانی ابیات فوق که گویا پس از مرگ بهاءالدین زکریای مولتانی سروده شده، این ندا از عالَم غیب به گوش جان میرسد که شیخ مولتانی (خاتم اولیای زمان خود)، اکنون در عالم دیگر به سر میبرد و دیگر در عالَم دنیا نیست و بهای عالَم قدس شده است. مؤید این معنا، ابیات زیر دربارة شیخ روزبهان بقلی شیرازی است و او را «نگین خاتم اولیاء» خطاب میکند که افعالِ «بود» خود بیانگر شیخ عهد خویش بودن روزبهان میتواند باشد و در این مقام، عالَم جان و جان و روحِ دمیده در عالم بود و سرور همة واصلان به شمار میآمد:
«پیر شیراز، شیخ روزبهان |
|
آن به صدق و صفا فریدِ جهان |
(همان: 366)
نکتة دیگر دربارة «ولی» و «ولایت» در اندیشة عراقی که پیش از این نیز بدان اشاره شد که «ولیّ» در اندیشة او، همان انسان کاملی است که یگانة دوران خود میباشد. همچنین از این سخن که عراقی، «چشم نرگس» را برای سالکی تعریف میکند که به مرتبة کمالِ احوال رسیده است و به مقام ولایت دست یافته، باید توجه داشت که یکی از معانی «انسان»، «مردمک چشم»، «إِنْسَانُ الْعَیْنِ: مردم چشم، مردمک چشم؛ أَنَاسِیُ جمع» (زمخشری، 1386: 35) و مجازاً خودِ «چشم» است. عراقی میگوید: «چشم نرگس: سرّ احوال و کمالات و علوّ مرتبة سالک را گویند؛ چه از خود که مردم دانند که ولیّ است و او خود نداند و چه خود ولایت داند، ولیکن او را ندانند و این دو قدم از یک جنس است» (عراقی، 1363: 421). همچنین، این مقام «ولایت» همچون «نبوت» در اندیشة عراقی، نوعی «هدیه» است: «هدیه: نبوت و ولایت را گویند و هر نوع که باشد از اصطفا و اجتبا» (همان: 423) و هرکس که به ولایت یا نبوت دست یافته، عنایت ازلی شامل حال او شده است و از قدیم اصطفا و اجتبا شده است؛ چنانکه در حق آدم و دیگر انبیاء در قرآن کریم آمده است: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ﴾[5]؛ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد». این سخن عراقی بر وهبی و عنایت الهی بودن ولایت اشاره میتواند داشته باشد، برخلاف نظر نقشبندیان که ولایت را کسبی قلمداد میکنند و این نقطة افتراقی بین دو فرقه هم میتواند باشد.
نکتة آخر اینکه از یک سو، «مبحث ولایت در لَمعات با عنوان فنا و یکیشدن شاهد و مشهود بسیار مطرح شده است» (اسکندری، 1394: 106) و ابیات بسیاری در دیوان عراقی، بیانگر «فنا» است که خود مقدمة رسیدن به مرتبة «ولایت» است و این اندیشه، مطابق نظریات ابنعربی است که فنا را پیشزمینة مقام ولایت انسان کامل یا مقام بیمقامی میداند (کاکایی، 1385: 268) و کسی هم که به مقام ولایت رسیده، طبق اندیشة عراقی، عاشقی است که مدار چرخ است و «قطب» عالم است:
«از فلک آن که هر شبی شنوی |
|
نالة بیدلان زار بُوَد |
(عراقی، 1363: 197)
اینکه در لمعات نیز مقام «فنا» را از آنِ «عاشق» میداند، منظور از عاشق، همان مقامِ «ولیّ» میتواند باشد: «عاشق را طلبِ شهود بهرِ فن است از وجود. قدم در عدم از بهر آن زند که در حال عدم آسوده بود؛ هم شاهد بود و هم مشهود» (همان: 407). همچنین در هستیشناسی عراقی، مقام «انسان کامل» با مرتبة آیینگی برای حق -تعالی- یکسان است و حق، حُسن خود را در او دیده، عالم را به خاطر و واسطة او آفریده است:
«نگاه کردم و در خود همه ترا دیدم |
|
نظر چنین نکند آن که او به خود بین است» |
(همان: 147)
«به من نگر که به من ظاهرست حسُن رُخَت |
|
شعاع خور ننماید، اگر نباشد خاک» |
(همان: 220)
بحث و نتیجهگیری
مسألة ولایت یکی از مسائل مهم در همة ادوار تاریخ تصوّف و عرفان بوده است و دو فرقة نقشبندیه و سهروردیه نیز از جمله فِرَقی هستند که بدین موضوع توجه داشتهاند و فخرالدین عراقی از سهروردیه و عبدالغنی نابلسی از نقشبندیه نیز به این مسأله در آثار خود اشاره کردهاند، اما با توجه به آنچه ذکر شد، اشتراک و افتراق آنان و نتایج حاصل از پژوهش حاضر را در جدولهای زیر فهرست کرد:
سهروردیه |
|
نقشبندیه |
ولیّ همچون نبی، برگزیدة عالم اعلی، و نشانة عنایت الهی بر عالَم است. |
|
ولیّ خاص، تجلی ذات الهی است که با ذکر حاصل میشود (ولایت عنایت الهی بر دل بنده است؛ یعنی بیواسطه و کشفی). |
ولایت معادل خلافت الهی در زمین است و برخی از حکمای متأله یا متوغل در بحث میتوانند به این مقام برسند. |
|
خلعت ولایت بر قامت هر کسی میتواند دوخته شود. |
عالم هرگز از ولیّ خالی نیست و ولایت مستمر است و او همان خلیفة خد است و در هر دوری، یک ولیّ/ خلیفه حضور دارد. |
|
ولی در هر دوره به اجازة ولیّ دیگری نیاز دارد. |
ولایت در باطن نبوت است و نبوّت افضل مراتب است و فاضلترین افراد، کسی است که به مقام نبوت رسیده است. |
|
ولایت خاصه بعد از مرتبة نبوّت، اما باطن نبوّت است. همچنین، ولایت از نبوّت افضل است. |
*****
عراقی |
|
نابلسی |
صدور نبوتِ انبیاء و ولایتِ اولیاء از مقام «انسان کامل حقیقی» یا خاتمالأنبیاء(ص)، بعد از تحقق فنای بنده. |
|
صدور ولایت خاصه از تجلّی ذات حق (و پس از تحقق فنای بنده)، مستقیم از حق-تعالی- است. |
نبوت و ولایتِ نبی، باطنِ ولایتِ شیخ است. |
|
ولایت، باطن نبوّت است. |
هرکس به کمال و مرتبة انسان کامل دست یافت، به مرتبة ولایت دست یافته است و ولایت نوعی هدیه و وهبی است، نه اکتسابی. |
|
هر کسی میتواند با مجاهده به مقام ولایت (زُبدگی یا تقدّس) برسد. بنابراین، ولایت، امری تحصیلی و اکتسابی با مجاهده است. |
خاتمالأولیاء در هر دوره مبعوثِ اولیای پیشین تا مقام نبوّت است. |
|
ولایتِ خاتمالأولیاء، وهبی از حق، و ولایت دیگران، اکتسابی است. |
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
[1]. ولایت بر دو قِسم است: ولایت مطلقه یا عامه و ولایت خاصه.
ولایت مطلقه و عامه همة مؤمنان را شامل است و... خاتم این قِسم ولایت، عیسى(ع) است.
ولایت خاصه، مخصوص اهل دل، اهلاللّه و صاحبان قربالفرائض است که... این قِسم ولایت، مختص محمد و محمدیین است و بر دو نوع است: مطلقه و مقیده.
مطلقه، عارى از جمیع حدود و قیود، جامع ظهور جمیع اسماء و صفات حق و واجد انحاى تجلیات ذات او باشد. مقیده، به اسمى از اسماء و حدّى از حدود و نحوى از تجلیات محدود باشد. هر یک از این دو نوع را خاتمى موجود است. و خاتم ولایت مطلقة محمدى، علىّبن أبىطالب و مهدى موعود است و ولایت مطلقه به این معنى، از ولایت مطلقة عامه به معناى اول برتر و خاتم آن، یعنى على و مهدى موعود - علیهماالسلام - از خاتم آن، یعنى عیسى(ع) افضل است.
خاتم ولایت مطلقة محمدى، علىّبن أبىطالب و مهدى موعود است. مقصود اینکه خاتمیت این نوع ولایت، گاهى به صورت علىّبن ابى طالب و گاهى نیز به صورت مهدى موعود ظهور مىیابد. ولایت مطلقه به این معنى، از ولایت مطلقة عامه به معناى اول برتر و خاتم آن، یعنى على و مهدى موعود - علیهماالسّلام - از خاتم آن، یعنى عیسى(ع) افضل است (ر. ک: جهانگیری، 1375: 479).
[2]. سورة فاطر، آیة 32
[3]. سورة بقره، آیة 257
[4]. Corbin, H.
[5]. سورة آلعمران، آیة 3