Document Type : Research Paper
Authors
1 Ph.D. in Persian Language and Literature, Borujerd Branch, Islamic Azad University, Borujerd, Iran
2 Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature, Borujerd Branch, Islamic Azad University, Borujerd, Iran
3 Assistant Professor, Department of Persian Language and Literature. Borujerd Branch, Islamic Azad University, Borujerd, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
مقدمه
موضوعات اجتماعی که به طور مستقیم و یا غیرمستقیم در شکلگیری ساختار ادبی نقش دارند در سه بُعدِ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، قابل بررسی هستند. این هر سه در ارتباط با یکدیگر، مجموعۀ ساختار اجتماعی مردم را در یک محدوده و مرز سیاسی معین میکند. به طور مثال، اوضاع نابسامان اقتصادی از جمله فقر، بیکاری، گرسنگی و تبعات آن، موجب شکلگیری شخصیتهای اجتماعی درمانده، ناامید و شکست خورده میشود. گاهی نیز تغییرات سیاسی، اجتماعی افراد مبارزهجو و حقطلب را پرورش میدهد. همچنین نادانی و جهل، آثاری چون خمودگی و رکود شخصیت افراد را موجب میشود.
«جامعه، گروه وسیع و پردوامی است، مرکب از کثیری زن و مرد که وجوه اشتراک فراوانی دارند و برای بقاء و استمرار خود، همکاری میکنند و سازمانهای متعددی به وجود میآورند» (آگبرن و نیم کوف[1]، 1375: 119) خود واقعی، ویژگی های شخصیتی و کنشهای انسان در جامعه صورت میگیرد. اهدافی همانندِ جهت گیری های زندگی و تمامی گسترۀ فکری آدمی در جامعهای که زیستگاه اوست، شکل می گیرد. در واقع، شکل دهندۀ شخصیت آدمی، جامعه است. اصول اخلاقی که انسانها نسبت به آن متعهد هستند در سایۀ ارزشهای اخلاقیای چو: نوعدوستی، دانش اندوزی، دین مداری و... شکلی میگیرند.
«ادبیات، بخشی جدایی ناپذیر از مجموعۀ فرهنگی است. جدا ساختن ادبیات از فرهنگ و پیوند دادن مستقیم آن به عوامل اقتصادی، اجتماعی و دیگر عوامل، امکان پذیر نیست. این عوامل بر فرهنگ در مجموع تأثیر میگذارند. زندگی ادبی بخش جدایی ناپذیر از زندگی فرهنگی است» (باختین[2]، 1373: ۱1۷)
پیوند ناگسستنی هنر و ادبیات با جامعه، باعث شده است تل نویسندگان و سرایندگان جهت روایت تصویری اوضاع اجتماعی، عناصری چون تشبیه، استعاره، نماد و عاطفۀ شعری را بهکار گرفته و آینه وار حوادث و رخدادهای اجتماعی را در آثار خود به نمایش بگذارند.
شعر شاعران دورۀ بیداری، انعکاس رئالیستی اجتماعیات است و چون هر پدیدۀ نوظهور و جدید -تا زمانی که در بطن و متن اجتماع درونی شود- با بازخوردهایی همراه است. بر همین اساس، شعر شاعران دورۀ مشروطه و بعد از آن، بیشتر جنبۀ انتقادی دارد و شاعر تحولات اجتماعی را در عرصۀ هنر خود بروز میدهد و در عین حال به بیان دغدغه ها پرداخته و چالشهای اجتماع را منعکس میکند.
در قرن نوزدهم، منتقدانی چون مادام دوستال[3] و فیلسوفانی چون هگل[4] و مارکس[5] به تحلیل روابط جامعه و ادبیات پرداختند. نقد مارکسیستی، تاریخی طولانی دارد. مارکس عقیده داشت که کلیۀ نظامهای ذهنی (ایدئولوژیک) محصول تحولات اجتماعی و اقتصادی واقعی اند. منافع مادی طبقۀ اجتماعی حاکم است که تعیین میکند، مردم ماهیت انسانی را به صورت فردی یا دسته جمعی، چگونه ببینند.
مارکس بر این اعتقاد بود که آنچه ما فرهنگ می نامیم، واقعیت مستقل نیست، بلکه از شرایط تاریخی که انسانها زندگی مادی خود را در آن پدید می آورند، نشأت گرفته است. پس ادبیات، هم از فرهنگ حاصل میشود، هم فرهنگ را شکل میدهد. «قلمرو ادبیات هر جامعه، نشأت گرفته از فرهنگ و ساختار اجتماعی آن است و به همین دلیل است که تبیین جامعه شناسی آثار ادبی باید مبتنی بر فرهنگ و معیارهای ارزشی آن جامعه باشد» (ستوده، 1378: 63).
جوامع از سادهترین تا پیچیدهترین آنها، مدام در حال پویایی و تحول هستند و در این سیر تحولی، افکار ویژهای تولید میکنند. به همین دلیل، آثار ادبی در محدوده های فرهنگی و اجتماعی مختلف، ویژگی های متفاوتی دارند؛ هیچگاه همشکل و یکسان نبوده و نیستند و این موضوع، نشاندهندۀ ماهیت دینامیکی جوامع بشری است.
جامعه شناسی ادبیات به بررسی ارتباط تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی با ساختارهای فکری نویسنده یا شاعر میپردازد. از این رو، میتوان گفت شاعر یا نویسنده، آینۀ تمامنمای اوضاع اجتماعی خود است. ازسویی، «با خلق یک اثر، تداعی معانی و جنب و جوشی در ذهن ایجاد میشود، دنیای درون خواننده به دنیای فعال و جوشان تبدیل میگردد» (اسلامی ندوشن، 1370: 8).
پژوهش حاضر در پی یافتن پاسخ پرسشهای زیر است:
- جامعۀ آرمانی در اندیشۀ ملکالشعرای بهار (شاعر سنت گرای عهد مشروطه) و احمد شاملو (شاعر نوگرای معاصر) چگونه جامعه ای است و مؤلفه های چنین جامعه ای را چه مواردی تشکیل میدهند؟
- تفاوت و تشابهات فکری سخنوران یاد شده در خصوص ویژگی های جامعۀ آرمانی در چیست؟
مواردی که در ادامه ارائه شده است از جمله پژوهش هایی هستند که به تحلیل آثار ادبی با رویکرد آرمانگرایی پرداخته اند.
حمیرا کونانی (1394) در رسالۀ دکتری خود با عنوان «جامعۀ آرمانی در ادبیات معاصر بر اساس شعر پروین اعتصامی، نیما یوشیج، اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، احمد شاملو و فریدون مشیری» به بررسی ویژگی های جامعۀ آرمانی در آثار شاعران برگزیدۀ معاصر پرداخته است.
یوسف عالی عباسآباد و صدیقه سلیمانی (1393) در مقالۀ «جستاری در مفهوم آرمانشهر از دیدگاه اخوان ثالث» (1393) در پی پاسخ به این سؤال هستند که در شعر اخوان ثالث، مؤلفه های آرمانشهر در اندیشه و شعرش به چه صورت بهکار رفته است و دامنۀ مفاهیم آرمانشهر به کدام مبانی محدود میشود.
فاروق نعمتی (1391) در مقالۀ «در جستوجوی ناکجا آباد (بررسی تطبیقی آرمانشهر در شعر جبران خلیل جبران و سهراب سپهری)» بر اساس مکتب آمریکایی ادبیات تطبیقی به بررسی دیدگاه دو شاعر به مقولۀ آرمانشهر و ویژگیهای آن پرداخته شده است.
صدیقه علیپور و حمید رضا خوارزمی (1392) در مقالۀ «تحلیل ساختار جامعۀ آرمانی در شعر سهراب سپهری و جبران خلیل جبران (با نگاهی به آرمانشهر فارابی و تامس مور[6])» مقایسه آثار سهراب سپهری، شاعر معاصر ایران و جبران خلیل جبران، شاعر و نویسنده معاصر عرب در حوز ه ادبیات تطبیقی مکتب آمریکا می گنجد که نویسندگان در این پژوهش به بررسی ویژگی های جامعۀ آرمانی در آثار سهراب سپهری و جبران خلیل جبران (با نگاهی به آرمانشهر فارابی و تامس مور) پرداخته اند.
حسن سلطانی کوبانی و زهرا زمانی (1392) در مقالۀ «جایگاه شعر و شاعران در آرمانشهر مهدی اخوان ثالث و احمد شاملو» (1392) بسیار کلی نگرانه است و با تمرکز کمتری به بررسی مؤلفههای آرمانشهری منطبق با ساختار جامعۀ آرمانی به طور مجزا و با تحلیل اجتماعی که مسئلۀ اصلی این پژوهش است، پرداخته شدهاند.
صدیقه علیپور و محبوبه راحیزاده (1399) در مقالۀ خود با عنوان «مؤلفههای جامعۀ آرمانشهر در شعر شاملو: با نگاهی تطبیقی به برخی از آرای فارابی و تامس مور» در بررسی جامعۀ آرمانی شاملو، مؤلفۀ آرمانشهر را در شعر شاملو با تطبیق فارابی و تامس مور به این نتیجه رسیدهاند که ساختار جامعۀ آرمانی شاملو، متشکل از شهروندانی است که عقلانیت را سرلوحۀ امور خود در مدیریت امور اجتماعی قرار دادهاند و به آزادی و نوعدوستی اهمیت میدهند و مالکیت و توزیع ثروت در آن، جنبۀ عمومی و همگانی دارد و جامعه، بستری سالم برای تحقق عدالت و آزادی است.
سکینه صارمی گروی و عباس طالب زاده شوشتری (1394) در مقالۀ خود با عنوان «تصویری از جامعۀ آرمانی در ادبیات جبران خلیل جبران و نیما یوشیج» برآن بوده اند تا تطبیقی در حوزۀ جامعۀ آرمانی بین دیدگاه جبران خلیل جبران و نیما یوشیج انجام داده و به بازتاب موضوعاتی که یک جامعۀ آرمانی به آنها نیازمند است، بپردازند.
محمود نجاتی راد (1380) در پایاننامۀ خود با عنوان «مدینۀ فاضله در شعر معاصر» به بحث دربارۀ شاعرانی پرداخته است که بین دو انقلاب (انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی) فعالیت داشتند و در خصوص مؤلفه های جامعۀ مطلوب اشعاری از خود به یادگار گذاشتهاند.
پژوهش پیشرو، مطالعه ای نظری است که به شیوۀ پژوهش توصیفی- تحلیلی انجام شده است و روش گردآوری اطلاعات، اسنادی (کتابخانهای) است.
جامعۀ آرمانی در شعر ملکالشعرای بهار به طور کلی جامعه ای قانونمدار و دموکراتیک، همراه با همۀ ملزومات تجدد است. وی بازگشت به عظمت و مجد ایران در سایۀ تجدد، آزادی و قانون را در سر می پروراند .شاملو نیز به عنوان نمایندۀ روشنفکران ایرانی عصر حاضر در گریز از ناکامی های زندگی در طی مبارزات سیاسی، جامعه ای سرشار از آزادی، صلح و نوعدوستی را در سایۀ ایدئولوژی چپ (سوسیالیسم) به تصویر درآورده است.
درونمایۀ آثار ادبی دورههای مختلف، نمایانگر تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه است. شعر و نثر دوره های مختلف، بازتاب جامعه است و همانگونه که هنرمند بر جامعه تأثیر میگذارد، جامعه نیز متقابلاً بر خلق اثر هنری اثرگذار است. وقایع و حوادث در ایجاد یک اثر هنری و خطمشی ذهنی شاعران و نویسندگان تأثیر دارد. انقلاب مشروطه، نقطۀ عطفی در تاریخ ایران است و پدیدآورندۀ چشماندازی تازه برای اهل ادب بهخصوص شاعران اجتماعی بود. آزادی، وطن و قانون، مهمترین مفاهیم این دوره در شعر است. در این میان، شاعری همچون ملکالشعرای بهار که نمونهای مشخص در این زمینه به شمار میرود، زندگی پر نشیب و فرازی داشته و سالهای زندان تأثیر خاصی بر شخصیت او نهاده، اما آثار وی با محوریت واقع گرایانه و توجه به منافع و مصالح ملت، جنبۀ آرمانی یافته است.
از دیگر شاعران مردمی و آرمانگرای پس از مشروطه، میتوان به احمد شاملو اشاره کرد. شاملو شاعری است که اکثر اشعار او دارای بُعد سیاسی است. ایشان بحرانهای طاقتفرسایی را در دورۀ اولیۀ زندگی خود پشت سر گذاشته و این موضوع، او را از یک نویسندۀ رمانتیسم رقیق وطنی به شاعری اجتماعی تبدیل کرده است. با توجه به اینکه آرمانگرایی در اکثر شعرای بزرگ ایران به دلیل منظومۀ عظیم فکری ایشان، دیده میشود در شعر شاملو با وجود تفاوت دغدغه هایش، چشمگیرتر است. او برای فرار از رنج طاقتفرسای دنیای واقعی به جامعۀ آرمانی ذهنیاش پناه میبرد.
بهار نیز در فضای اجتماعی- سیاسیِ آشفتۀ دوران مشروطه با توجه به جنگ و نبود آزادی در پی جامعه ای سراسر صلح، آزادی و در عین حال، قانونمند است. بهار و شاملو هر دو از شخصیتهای مبارز در عرصۀ سیاست به شمار می آیند. بهار به واسطۀ فعالیتهای سیاسی، یکی از شاخص ترین نظریه پردازان سیاسی معاصر ایران و از آرمانگرایان این عهد محسوب میشود.
بهار بدون آنکه خواسته باشد به سنت هایی که ریشه در باورهای ملی یا مذهبی ایرانیان دارد، پشت پا بزند به جد موافق پیشرفت جامعه بر اساس الگوهای جهانی و همگانی بوده و مدرنیته را با همۀ مظاهر مفید و مثبتش، شرط ایرانی مستقل، آزاد و پیشرفته میداند و در این چهارچوب البته تعدد و تکثر احزاب سیاسی، پذیرفتنی است، اما گرایش صرف به سوی یک حزب سیاسی خاص، جامعه را از الگوی آرمانی این ادیب دانشمند دور میکند. شاملو اما، شرط تحقق این مؤلفهها را تعهد و تقید به یک جریان سیاسی خاص (چپ سوسیالیسم) دانسته است.
1-4. جامعۀ آرمانی و بازتاب آن در سروده های ملکالشعرای بهار در نگاهی گذرا
ملکالشعرای بهار، شاعر اجتماعی عصر مشروطه است که انقلاب مشروطه بر اشعار و طرز تفکر اجتماعی وی تأثیر عمیقی گذاشته و با یاد گذشته به بیان افتخارات کشور پرداخته است. «مهمترین خاستگاه فکری آرمانشهر، در شعر شاعران مشروطه و معاصر، کهنترین الگوها یعنی ایران باستان و اساطیر، بهشت زمینی و اندیشۀ ظهور منجی و مهدویت است که این عنصر به عنوان یکی از نمودهای نوستالژی در شعر معاصرایران نمود یافته است» (صادقی و دیگران، 1393: 30-35) در این زمینه، بهار با اشاره به سابقۀ پرافتخار ملی و حماسۀ تاریخی ایران با حسرت از آنها یاد میکند. اشاره به ظلم و ستم جامعه و قانونگریزی در جای جای اشعارش دیده میشود و به عنوان شاعر مشروطه در معرفی موانع و تهییج روحیۀ عمومی برای فراهم آوردن جامعه ای ایدهآل میکوشد. «تبیین ایدهالیسم انسانگرایانه در اشعار او نمایان است. آرمانهایی چون آزادی، عدالت، قانونمندی و... در شعر بهار برخاسته از ژرفای جان و روان او و نیز برگرفته از مبارزات آزادی خواهانه اش در جنبش مشروطه در اوان جوانی اوست» (مدیر شانهچی، 1391: 60).
جامعۀ آرمانی بهار، جامعه ای عاری از دروغ و استوار بر راست گفتاری و راستکرداری است. «بهار قدرت سخنوری و مرتبت شاعری خویش را در خدمت و تبیین ایده های انسانگرایانه اش گرفت و پیجویی آرمانهایی چون آزادی و عدالت، محور بسیاری از سروده های ملکالشعرا ست. بر این اساس، بهار بیشتر به قصیده پرداخته تا غزل» (زرقانی، 1383: 56). با وجود اینکه پرهیز از اختلاف اقوام و مذاهب و اتحاد شرق اسلامی از عرصه های محوری اندیشۀ سیاسی ملکالشعرا نبوده و او چندان به آنها نپرداخته، اما گوشۀ چشمی به آن داشته است:
چند گویی مرا مانده ویران ... جنبش دوستی و وداد است ثروت و ملک و ناموس و مذهب ثروت و ملک و ناموس ما را ...عزت ما به دو چیز بسته است |
هند و افغان و خوارزم و ایران؟ روز یکرنگی و اتحاد است چار چیز است در ما مرکب برده این اختلافات مذهب اتحاد اول و بعد مکتب (بهار، 1380، ج1: 187-188) |
همچنین ضرورت استقرار جامعهای قانونمند و حکومتی مبتنی بر قانون از آرمانهای محوری این شاعر انقلابی و مشروطه خواه محسوب میشود:
عمری به هوای وصلت قانون |
از چرخ برین گذشت افغانم (همان: 327) |
بهار از یک سو، شاعری سنتگرا و آرمانجو بوده که به ایران باستان افتخار می ورزد و از سوی دیگر، سیاستمداری مدرن و نوگرا و در عین حال واقعگراست. پس آرمان او، رسیدن به جامعهای است که تجدد و اصلاحات تجددخواهانه بر پایه و عظمت باستانی و دیرینۀ وطنش، بنا شود:
شه کیومرث از نخست این گنج را گنجور بود هم ز هوشنگش بسی پیرایه و دستور بود هم ز جم جان رعیت خرم و مسرور بود |
وز سیامک چهر بیداد و ستم، مستور بود هم ز تهمورس دد و دیو فتن مقهور بود باری این کشور از اینان سالها معمور بود (همان: 119) |
1-1-4. جامعۀ آرمانی و بازتاب آن در سروده های احمد شاملو در نگاهی گذرا
شاملو نیز -به عنوان یک شاعر جامعهگرا- در گریز از ناکامی ها، جامعه ای را در ذهن می پروراند که در آن همۀ انسانها در آزادی و خوشبختی زندگی می کنند. با اینکه رویای جامعۀ آرمانی در میان شاعران رمانتیسم، نمود بسیار دارد، آرمان های شاملو از برجستگیِ بیشتری برخوردارند:
روزی ما دوباره کبوترهایِمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی، دست «زیبایی» را خواهد گرفت.
(شاملو، 1380: 207)
در این فضای دلخواه و رؤیایی از ظلم و جور و بی عدالتی خبری نیست، شاملو کشتهشدگان راه آزادی را ارج مینهد و فضایل قهرمانی آنها را به تصویر میکشد. آرمانشهر او، گاه ابعاد جهانی پیدا میکند و نمود آن متفاوت است. «روح حساس شاعر از رنجهای موجود در جهان واقعی میگریزد و در اندیشه، دنیایی آرمانی می پروراند. به طور مثال، شاملو «رکسانا» را زن کهن الگویی مادر (مادر کل هستی میداند) که شاعر (راوی) درآغوش او (رکسانا = دریا ) به آرامش میرسد» (سلاجقه، 1387: 30)
اشتیاق به جهان آرمانی، ریشه در نارضایتی و ناخشنودی از واقعیت های تلخ و گریز از رنجها و ناکامی های جهان کنونی دارد؛ شاملو دوره های طاقت فرسایی را تجربه کرده است؛ فقر، غمِ نان، میل به خودکشی و بی سر و سامانی ناشی از سرکوب مبارزان که برای بسیاری از شکستخوردگان سیاسی سال 42 پیش آمده بود، بخشی از آن است که شاملو از سرگذرانده است.
حال و هوای سروده های شاملو در «آهنگهای فراموش شده» رمانتیک و سوزناک است، اما بخشهای اجتماعی آن، رمانتیسم رقیق وطنی است. شاملو یک شاعر بزرگ اجتماعی و یک شاعر مبارز است، پیام آور یک فرهنگ است و در کل شاعری است علیه روابط نابرابر در سراسر جهان.
1-5. مؤلفه های جامعۀ آرمانی در سروده های بهار و شاملو
1-1-5. وجود عدالت و برابریِ طبقات اجتماعی مختلف
واژۀ عدالت در ادبیات کهن سرزمین ما، واژۀ ناآشنایی نیست، اما عدالت به معنای تعدیل اقتصادی، نفی طبقات و ایجاد مساوات اقتصادی و اجتماعی -و به طور خلاصه رعایت حقوق شهروندی توسط حاکمیت- مقولۀ تازهای بود که از دوران مشروطه به عرصۀ شعر و ادب پا نهاد. این مقوله در عهد مشروطیت از سوی مبارزان و سیاستمداران آزادی خواه و سپس شاعران، مورد توجه قرار گرفت و در گیر و دار مبارزات سیاسی به آتش مبارزه، دامن زد. «تنها پس از شکست نسبی استبداد و برقراری نظام مشروطه بود که عدالت ابعادی وسیعتر یافت و علاوه بر مضمون سیاسی، مفهوم اقتصادی و اجتماعی آن نیز مورد توجه قرار گرفت. به هر حال، عدالت مقولۀ تازهای بود که به مراتب دیرتر از مقوله ها و استنباطهای دیگر از عدالت، وارد حوزۀ تفکر عصر مشروطیت شد» (صدرینیا، 1372: 100 ) آزادی خواهان برای جلوگیری از ظلم و جور و استبداد، تأکید زیادی بر عدل و داد داشتند. البته پس از دوران مشروطه در سالهای تثبیت شعر نو، این مفهوم همچنان در مرکز توجه شاعران قرار گرفت و از دیدگاههای گوناگون بررسی شد و شاعران بسیاری در اشعار خود به این موضوع روی آوردند (رضایی، 1380: 126). بهار در اهمیت و ستایش عدل در هر یک از مفاهیم مختلف آن -قدیم و جدید- تأکیدات بسیاری دارد:
آسمانها ز عدل برپا شد وین سرادق که بیحسابستی عدل اگر از میان برافتادی |
وانجم از عدل، عالم آرا شد عدل اگر نیستی، خرابستی اختران یک به دیگر افتادی (بهار، 1380، ج2: 120) |
عدالت اگرچه در کنار ارزشهای دیگر، پسندیده است؛ با این حال محور همۀ ارزشها هم هست. «فیلسوفان سیاسی بر این مبنا، عدالت را کنار آزادی، برابری و امنیت از جمله چهار ارزش اساسی و عمدۀ جوامع بشری میدانند که در مورد ارزشمند بودن آن، تقریباً توافق عام وجود دارد» (میرسندسی، 1390: 15).
رعایت عدالت و حقوق اجتماعی از دغدغه های مهم در شعر بهار است، بهار به همان میزان که شیفتۀ آزادی و قانون است، شیفتۀ عدالت نیز است. می توان گفت که عدالت به عنوان نخستین مطالبۀ مشروطه خواهی در ایران بوده و یکی از دغدغه های اصلی بهار نیز محسوب میشود. بهار از عهد جوانی تا کهنسالی همواره برای برقراری عدالت در ابعاد مختلف آن کوشید و در این راه استخوان ها خرد کرد؛ اگرچه هیچگاه جامۀ تحقق برتن این آرزو -آنچنان که دوست میداشت و انتظارش را میکشید- به چشم ندید:
استخوانم خرد شد در آرزوی معدلت |
کاشکی زاول همای آرزو را پر نبود (بهار، 1380، ج1: 369) |
به عقیدۀ وی، نابرابری های طبقاتی، همیشه ریشه در استثمار و عوامل برونمرزی ندارد، بلکه گاه زیاده خواهی های اقشار بالادست و متمکن است که این نابرابری را به وجود میآورد و البته گاهی نیز فقر و ضعف قانون. «اما گویی به نظر او، استثمار و بهره کشی چندان تأثیری در این بینظمی اجتماعی ندارد و به همین علت نیز دعوتی به مبارزه و پیکار طبقاتی در شعر او به چشم نمیخورد، هر چند او منشأ نابرابری اجتماعی یا به طور دقیقتر، منشأ فقر را نقض قوانین میداند و نه چون پیشینیان، آسمان غدار و فلک کجمدار. اما آنگاه که درصدد نشان دادن راه چاره و از میان برداشتن فقر و فلاکت تهیدستان برمیآید به اغنیا اندرز میدهد و آنان را به عنایت و احسان نسبت به فقیران و درماندگان فرامیخواند و کلام او حال و هوای اشعار متقدمان را تداعی میکند» (صدرینیا، 1372: 101)
ای توانگر در غم بیچارگان بودن خوش است |
در جهان بر بینوایان مهربان بودن خوش است (بهار، 1380، ج1: 412) |
پیش از اینکه به سرودههای شاملو در زمینه عدالت بپردازیم، بجاست به این نقل قول از او توجه کنیم: «عدالت دغدغۀ همیشگی من بوده و بی عدالتی، همیشه، دست اندرکار بوده تا به نوعی از من انتقام بگیرد» (صاحب اختیاری، 1381: 75). مبارزه با ظلم و بیعدالتی و توصیف آنها جهت بیداری مردم، دغدغۀ همیشگی شاملو است و نمود آن منحصر به قوم، نژاد و ملت خاصی نیست، بلکه برای برقراری آن در میان نوع بشر، امیدوارانه دعوت به مبارزه میکند و میکوشد در اشعار خود، مفهوم عدالت و بی عدالتی را به کمک واژه هایی بسنده و کارآمد به گونه ای مؤثر تبیین و تشریح کند:
افسوس!
آفتاب
مفهوم بیدریغ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتابگونهئی
آنان را
اینگونه
دل
فریفته بودند
(شاملو، 1380: 675 )
با خشم و جدل زیستم
و به هنگامی که قاضیان
اثبات آن را که در عدالت ایشان شایبۀ اشتباه نیست
انسانیت را محکوم میکردند
و امیران
نمایش قدرت را
شمشیر بر گردن محکوم میزدند
محتضر را
سر بر زانوی خویش نهادم
(همان: 670)
وقتی محیط چنین ظالمانه و پر هرج و مرج است، وقتی فضای اجتماعی این چنین مه آلود و تیره است، وقتی شاعر میبیند مردم دل به افسانه خوش کردهاند و به جای قیام و جنبش، منتظر نجات دهندۀ غیبیاند، چه باید کرد؟ او میکوشد مردم را از اشتباه بیرون بیاورد و راه نجات را به آنها نشان دهد و بفهماندشان که آن بالا خبری نیست؛ «لوح گلین» را نشان مردم میدهد که: «ببینید! آلودۀ چرک و خون و جراحات است ... آنگاه با خشم و خروش، فریاد برمیدارد و به آنها میگوید که زمان نشستن و مویه کردن بر مسیح مصلوب سر آمده است» (پورنامداریان، 1381: 68).
که اکنون
هر زن
مریمی است
و هر مریم را
عیسایی بر صلیب است
بیتاج خار و صلیب و جل جتا
بیپیلات و قاضیان و دیوان عدالت –
... و اگر تاج خاری نیست
خودی هست که بر سر نهید
و اگر صلیبی نیست که بر دوش کشید
تفنگی هست،
[اسباب بزرگی همه آماده!]
(شاملو، 1380: 582)
اما چون مردم را گوشِ دل با خود نمیبیند و انتظارش را بیهوده میبیند، «یأس، تمام وجود شاعر را فرامیگیرد؛ یأس از بهبود وضعیت اجتماعی، یأس از برقراری تساوی و عدالت، یأس از شور و جنبش مردم. این یأس و اندوه و تلخیِ ناشی از شکست به جایی میرسد که به مردم پشت میکند و کسانی که روزی بزرگترین عشق او بودند، مایۀ نفرت و انزجار او میشوند. مردی که تمام امید و تکیه اش مردم بودند، حالا با تلخکامی، تمام این تکیه گاه را از دست داده است، چگونه باید زندگی کند؟ از کدام سو راه نجات بیابد؟ وقتی که راه فرار از هر سوی بسته است و در تنگنای اسارت، عمر نیز چندان به کندی میگذرد که نجات را به مرگ هم امیدی نیست» (پورنامداریان، ۱۳۸۱: 75).
از چار جانب
راه گریز بسته است
درازای زمان را
با پارۀ زنجیر خویش
میسنجم
و نقل آفتاب را
با گوی سیاه پایبند
در دو کفه مینهم
و عمر
در این تنگنای بیحاصل
چه کاهل میگذرد!
(شاملو، 1380: 375)
کجایی؟ بشنو! بشنو!
من از آن گونه با خویش به مهرم
که بسمل شدن را به جان میپذیرم
بس که پاک میخواند این آبِ پاکیزه که عطشانش ماندهام!
بس که آزاد خواهم شد
از تکرارِ هجاهای همهمه
در کشاکش این جنگ بیشکوه!
و پاکیزگی ِاین آب
با جان پرعطشم
کوچ را
همسفر خواهد شد
و وجدانهای بیرونق و خاموش قاضیان
که تنها تصویری از دغدغۀ عدالت بر آن کشیدهاند
به خود باز مینهند
(همان، 1380: 667)
2-1-1-4. برابری جنسیتی در راستای حمایت از حقوق زنان
در دورۀ مشروطه، متفکران با آشنایی با اندیشه ها و مفاهیم جدید و غربیان از جمله آزادی زنان، خواستار آزادی بانوان و برابری حقوق آنان با مردان در ایران شدند و اصولاً در میان شاعران و متفکران در این عهد، یکی از موضوعات مهم، مسئلۀ حقوق زنان و آزادی حجاب است که به عنوان یک مسئلۀ فرهنگی- اجتماعی قابل بحث است. «به نظر عمدۀ متفکران، اگر زن انسان است، حق تشکیل خانواده و منحل کردن آن را دارد، حق معامله و مشارکت در امور سیاسی، اجتماعی را دارد؛ حق انتخاب پوشش خود را نیز دارد. همین نگاه باعث شده است که تقابلهای شدید و دامنهداری میان پیروان تفکر مدرن و اندیشههای سنتی به وجود آید» (مهریزی، 1382: 70). در این زمینه بهار با تبعیت از نظر اندیشمندان غربی ضمن پذیرش حقوق برابر برای زن و مرد، برخی چهارچوب های سنتی را نیز برای زنان لازم میداند. او برای زن ایرانی حجابی از پاکدامنی قائل است:
حجاب و بند، عصمت و ناموس |
صد نکته بود به این سخن مضمر (بهار، 1380، ج1: 483) |
در مجموع، بهار از حامیان آزادی زنان بوده و در مواضعی نیز «دین را مسئول بخشی از محرومیت زن میداند و معتقد است که حکم دینی حجاب، عامل این رکود است. امروز نفی نظریۀ بهار، نیازمند هیچ برهان و استدلالی نیست؛ نه حجاب مانع رشد علمی زنان است و نه زنان دانشمند جامعه بی حجابند. آنچه یک محقق را در تحلیل این امر یاری میکند که بداند زمانۀ بهار تا چه اندازه تاریک بوده و خرافات و اوهام تا چه حدی بر فضای جامعه حاکم بوده است که امثال بهار به راهحلهای غربی پناه بردهاند» (المقدسی، 1982: 82). در این زمینه، باید به ابیاتی از این دست توجه شود:
چادر و رویبند خوب نبود جهل اسباب عافیت نشود کار زن برتر است از این اسباب |
زن چنان مستمند خوب نبود زن روبسته تربیت نشود هست یکسان حجاب و رفع حجاب (بهار، 1380، ج2: 146) |
شعر معاصر در زمینۀ جایگاه و موقعیت زن، حوزهای متفاوت و انسانی قلمداد میشود و با آنچه در پیشینۀ ادبیات فارسی -حتی مشروطه- دربارۀ موقعیت زن وجود دارد، کاملاً متفاوت است، زن در بستر این سرودهها، شخصیتی مستقل است که به شناخت ارزشهای خود رسیده است. «حضور چهره هایی مانند پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد در عرصۀ ادبیات معاصر با جهانبینی خاص خود، ارزشهای زنانه را به منصۀ ظهور نهاده و جهان مردانه را که با استبداد تاریخی در جهت اهداف نظام سرمایه داری حرکت میکنند، نقد کرده اند» (شکیبی ممتاز، 1387: 87).
در این میان شاملو نیز به سبب آشنایی با فرهنگ جهان مدرن با چالشهای اجتماعی مهم در جامعۀ خویش مواجه است. او از جمله سخنورانی است که حقوق زن در آثارش به نوعی جهانی شده است؛ در شعر او زن وجود مستقلی دارد که دارای ارزش مادی و معنوی است و شاید به همین دلیل است که در اشعار شاملو، حجاب اساساً مورد توجه قرار نگرفته است. شخصیت واقعی زن و توجه به جایگاه او به عنوان انسانی برابر و محِق، اتفاق مهمی است که برای نخستین بار در شعر او رخ داده است. «رابطۀ مرد یا شاعر با زن، رابطۀ انسان با انسان است که در هیأتی یگانه و ملموس تجلی مییابد» (شکیبی ممتاز، 1387: 88). با توجه به این عقیده، زنی که شاملو به توصیف زیباییهایش میپردازد، تنها با معیارهای کمارزشِ خط و خال و زلف و ابرو، جلوهگر نمیشود، بلکه زنی متفکر، صاحبعقیده و اراده که ویژگیهای درونیش بر مسائل ظاهریش میچربد و دیگر آن مستورۀ اشعار حافظ و سعدی نیست، بلکه زنی مستقل است که به حقوق خود رسیده است و از آنجا که آمال و آرزوی شاملو، ساختن یک جامعۀ آرمانی است، تبلور این آمال در شعر او به خوبی دیده میشود:
آن دستها
پیش از آنکه که گیرنده باشد
میبخشد
آن چشمها
پیش از آنکه نگاهی باشد
تماشائی ست
(شاملو، 1380: 477)
اصولاً در میان شاعران و متفکران در حوزۀ زنان، مسئلۀ حقوق زنان و حجاب بیش از دیگر موارد مطرح بوده است. به طور کلی پرداختن به مسئله زنان و حقوق آنان جزء دغدغه های اجتماعی مهمی است که هر دو شاعر -بهار و شاملو- به آن پرداخته اند. توجه به طبقۀ بانوان و تساوی حقوق آنها با مردان از جمله در زمینۀ تعلیم و تربیت از موضوعات بسیار جدید و بیسابقه از عصر مشروطه به آن سو محسوب میشود. «مسئلۀ سوادآموزی زن و آزادی زن، چیزی نیست که در جامعۀ اسلامی سابقه ندشته باشد، اما به هر حال، بحث بر سر این مسئله به عنوان یک مسئلۀ اجتماعی با مشروطیت آغاز میشود. مسائلی که دربارۀ زن در شعر ایرج، بهار و پروین آمده، پیش از آن نبوده است. مسئلۀ زن و تعلیم و تربیت او با مشروطه شروع میشود و یکی از درونمایه های اصلی شعر این دوره را تشکیل میدهد و در ادبیات قبل، انعکاس آن اصلاً وجود ندارد (شفیعی کدکنی، 1359: 44-42).
3-1-1-4. همزیستی مسالمتآمیز جامعه با اقوام و ملل دیگر
صلح خواهی و جنگ گریزی، ذهنیت آرمانی بهار را تشکیل میدهد. با این همه، بهار به عنوان شاعری وطن پرست در آرمان ایران ستایانه و وطن خواهانه خود، گاه با نگاهی منجیطلبانه در پی اصلاح گری کارساز است تا کار میهن را به سامان کند.
از آنجا که آرمان بهار، جامعه ای آرام و امن است، می کوشد تا با همت و تلاش خود، مردم را از این در به دری و بدبختی نجات دهد؛ از این رو، رنجبران را چنین مخاطب قرار میدهد:
ای رنجبران در به دری تا کی و تا چند؟ |
بیچاره رعیت! (بهار، 1380، ج1: 300) |
بهار همیشه نفرت و بیزاری خود را از جنگ و جنگ طلبی بیان کرده است؛ او هرگز در دسته های «راست» یا در گروههای «چپ» وارد نشده و همواره میانه رو بود. او رهبری جمعیت «هواداران صلح» را پذیرفت و قصیدۀ معروف خود «جغد جنگ» را سرود:
فغان ز جغد جنگ و مرغوای او ...کجاست روزگار صلح و ایمنی |
که تا ابد، بریده باد نای او شکفته مرز و باغ دلگشای او (بهار، 1380، ج1: 693-695) |
البته در این خصوص واژه هایی در شعر بهار نمود دارند که ممکن است تضاد و دوگانگی از آنها برداشت شود، مانند نظم و دموکراسی، اقتدار و مشروطیت که به شکل لازم و ملزوم از آنها استفاده میکند؛ مانند اینکه صلح را در سایه و با ساز و برگ جنگ همراه میداند.
ملک را، لشکر نگه دارد ز قصد دشمنان |
ملک بیلشکر، همانا، قصر بیبام و در است (بهار، 1380، ج1: 640) |
که پرواضح است این تضادها به هیچ روی حکایت از جنگ طلبی و تعارض با صلح و دوستی نیست. شاملو نیز دوستدار صلح است و جامعۀ آرمانی او، جامعه ای است در صلح و آرامش.
هرگز مبر ز یاد و بخوان
در فتح و در شکست...
... آواز صلح را...
... آواز مغزها، که آدولف هیتلر
بر مارهای شانۀ فاشیست مینهاد
آواز نیروی بشر پاسدار صلح
(شاملو، 1380: 81-79 )
4-1-1-4. توزیع برابر ثروت در راستای رفع فقر و فاصلۀ طبقاتی
عدالت اجتماعی ارتباط تنگاتنگی با جامعۀ بی فاصله و بیطبقه دارد. وقتی عدالت از یک جامعه رخت برمی بندد، جلوه های فقر، یکی پس از دیگری آشکار میشود. شاعران عصر مشروطه و نیز سخنوران معاصر، توجه ویژهای به مسئلۀ فقر داشته اند، شاعران بسیاری در این دو عهد جلوه های فقر را در اشعار خود نشان دادهاند و با قشر محروم جامعه که آسیبدیدگانِ اقتصاد بیمار و تقسیم ناعادلانۀ ثروت بودند، همدردی کردهاند. «این شاعران هم در دورۀ مشروطه خواهی و هم پس از آن تا روزگار معاصر، تصویر جامعه ای فقیر و گرفتار نابرابریهای اقتصادی را در شعرهای خود ترسیم کرده اند که همگان را به تفکر وامیدارد» (رضایی، 1380: 138).
بهار در قصیدۀ «دختر گدا» که آن را در سال 1304 سروده است از اوضاع نابسامان اجتماعی، نبود عدالت اجتماعی، فاصلۀ طبقاتی و فقر و بیچارگی عمومی انتقاد میکند و عمال دولتی و افراد متمول جامعه را به آن جهت که تنها در فکر منفعت شخصی خود هستند در این زمینه مقصر میداند:
گویند سیم و زر به گدایان خدا نداد از پیش ما گذشت خدا و نداد چیز جان پدر بگوی بدانم، خدا نبود |
جان پدر بگوی، بدانم چرا نداد؟ دیشب که نان نسیه به ما، نانوا نداد آن شخص خوب لباس که چیزی به ما نداد؟ (بهار، 1380، ج1: 402) |
در عین حال، «قانون و فقر» نیز از مضامینی است که بهار دربارۀ آن سخن گفته و در قالب تمثیل به این مطلب پرداخته که اجرای قانون، فقط برای مردم فقیر به جرم فقر قابل اجراست و برای طبقۀ مرفه جامعه و وابستگان به کانون های قدرت، اجرا نمیشود.
فقیر بود زن و نالهاش نداشت اثر همه رسوم و قوانین نوشته بر فقراست |
کجا به ناله توان سنگ را تکان دادن؟ به جز مراتب احسان و رسم نان دادن (همان: 475) |
شاملو نیز که همواره زبان گویای دردهای اجتماعی است در نشان دادن تصویر فقر، هنرمندانه پا به میدان میگذارد و در شعری با نام، «غم نان» که دردی گریزناپذیر است، آن گونه فقر را مؤثر مطرح میکند که هیچ یک از این دو مضمون، عشق و فقر، گیرایی خود را از دست نمیدهند:
از دستهای گرم تو
کودکان توأمان آغوش خویش
سخنها میتوانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه افکنده
ای مسیح مادر، ای خورشید!
از مهربانی بیدریغ جانت
با چنگ تمامیناپذیر تو سرودها میتوانم کرد
غم نان اگر بگذارد
(شاملو، 1380: 548)
5-1-1-4. افزایش آگاهی مردم و شناخت آنان از جهان پیرامون
شعر مشروطه، شعر بیداری است؛ اغلب مورخان و روشنفکران معتقدند که «یکی از دلایل مهم شکست نهضت مشروطه، عقب ماندگی فرهنگی- اجتماعیِ جامعۀ ایران و فقدانِ آمادگی تودۀ ملت در پذیرش این رویداد مهم بود. به همین سبب اقلیت تحصیل کرده و روشنفکران عصر مشروطه به عنوان مدافعان اصلاحات به سبک غرب از برقراری پیوند استوار با توده های مردم به گونه ای که به آگاهی آنان منتهی شود، ناتوان بودند» (بهنام، 1375: 80). از همین رو، یکی از مهمترین چالش های شاعران دوران مشروطه از جمله بهار، جهل و بیسوادی تودۀ مردم است که بالاترین بلا و درد اجتماعی ایرانیان محسوب میشده است و خود دلیل بر ناآگاهی و در پی آن، عقبماندگی آنان بود، به قولی: «علتالعلل بدبختیها، سرچشمۀ اصلی همۀ نواقص و منشأ تمام خرابیها، همین بلای بیسوادی عامه است» (ملایی توانی، 1381: 109). بالطبع، مبارزه با جهل و بیسوادی دغدغۀ مهم شاعران این دوره است و حل این معضل، تنها با دانش و آگاهی افزایی امکانپذیر بود. در همین راستا بهار، بیثباتی فکری در قشر ناآگاه و جاهل را که بر ضد منافع خود قیام میکنند، اینگونه به باد نقد گرفته است:
از عوام است هر آن بد که رود بر اسلام کار اسلام ز غوغای عوام است تمام ... سنت و شرع کتاب نبوی مانده ز کار جهل بنشسته به سلطانی این خیل لئام |
داد از دست عوام داد از دست عوام عقل برخاسته زار داد از دست عوام (بهار، 1380، ج1: 260-259) |
شاملو نیز بیزاری خود را دربارۀ جهل و ناآگاهی جامعه، بارها در سروده هایش بیان کرده و با زبان کنایی، مردم غافل و ناآگاه روزگار را به مردارهایی مانند کرده که حقیرانه تن به باتلاقی متعفن سپردهاند (باتلاق در اینجا نمادی از جهالت است):
زمین را
باران برکتها شدن-
مرگ فواره
از این دست است
ور نه خاک
از تو
باتلاقی خواهد شد
چون به گونۀ جوبارانِ حقیر مرده باشی
فریادی شو تا باران
و گرنه
مرداران!
(شاملو، 1380: 85)
6-1-1-4. وحدت و یکپارچگی فکری در سایۀ وطندوستی و دیگر آرمانهای ملی
«وطن» به معنی سرزمینی که زادگاه افرادی است که با مشترکات قومی و پیشینۀ فرهنگی یکسان در کنار هم زندگی میکنند، یکی از درونمایه های شعر سدۀ چهاردهم است. این مفهوم در گذشته در شعر فارسی به چشم نمیخورد، اما از دوران مشروطه، وارد قلمرو شعر شد. شاعران عصر مشروطه و پس از آن، اقبال ویژهای به این مقوله نشان دادهاند. در میان شاعران عصر مشروطه، ملکالشعرای بهار به دلیل توجه خاص به این موضوع در میان مردم، محبوبیت بسیاری به دست آورده است (رضایی، 1380: 184)؛ تا به آنجا که از نظر او هر که را در دل «مهر وطن» نباشد، کافر است:
هر که را مهر وطن در دل نباشد، کافر است |
معنی حب الوطن، فرمودۀ پیغمبر است (بهار، 1380، ج1: 643) |
بهار، شاعری آرمانگرا و در عین حال واقعبین است و به سبب آگاهی وسیعی که از گذشتۀ ایران دارد و نیز به علت هیجان و شیفتگی عاطفی اش نسبت به این سرزمین، بهترین نغمهپردازِ وطن است. او خرابی وطن و اوضاع آشفتۀ مملکت را بیش از هر چیز، ناشی از بی کفایتی حاکمان دانسته است.
بهار، وطن پرستی است که کل زندگی سیاسی و اجتماعی خود را وقف این واژه کرده است. وی به دنبال احیای مجدد وطن است و آن را درگرو رشد فکری و علمی ایرانیان میداند:
در ره فرهنگ و آیین وطن غفلت مورز |
ملک بیفرهنگ و بیآیین، درختی بیبر است (همان: 639) |
از نگاه شاملو نیز این انسانها هستند که تاریخ را میسازند و انسانِ جدا از وطن وجود ندارد؛ گویی در تمام تاریخ، انسان و وطن، دو مفهوم به هم پیوسته اند که وجود یکی بدون دیگری، ارزش و معنایی ندارد:
و راه میرود بر تاریخ، بر چین
بر ایران و یونان / انسان انسان انسان انسان... انسانها... / و که میدود، چون خون، شتابان / در رگ تاریخ، در رگ ویتنام، در رگ آبادان / انسان انسان انسان انسان... انسانها... (شاملو، 1380: 63)
وطن در شعر شاملو به نمادی معنوی بدل میشود، وطنی که رسیدن به آن و ماندن و دوست داشتن آن، مقصد نهایی امیدوارانی است که به راه میافتند:
وطن کجاست که آواز آشنای تو چنین دور مینماید؟
امید کجاست / تا خود / جهان / به قرار/ باز آید؟... / چاووشیِ امیدانگیز توست / بیگمان / که این قافله را به وطن میرساند (همان: 833).
«عشق به وطن در شعر شاملو به اندازهای پررنگ است که حتی عشق به معشوق زمینی را در برابر آن بیرنگ مینماید، شاملو عشق به وطن را عشقی آسمانی میداند که تمام وجود او را در برگرفته و آن را از آتش خود به خاکستر بدل نموده است».(فرخزاد، 1383: 163)
پیش از آنکه عشق زمینی تو قلب مرا بسوزاند
عشق آسمانی میهن، جان مرا خاکستر کرده است
(همان: 163)
قطعۀ زیر، عشق شاملو را به وطن نشان میدهد او در این شعر، التیام درد را در ماندن در وطن میداند به صراحت به این عقیده مباهات میکند.
من اینجاییام، وطن من اینجاست
به جهان نگاه میکنم، اما فقط از روی این تخته پوست دیگران خود بهتر میدانند
که چرا جلای وطن کردهاند، من اینجاییام
چراغم در این خانه میسوزد، آبم در این کوزه ایاز میخورد و نانم در این سفره است
اینجا به من، به زبان خودم سلام میکنند و من ناگزیر نیستم در جوابشان
بن ژور و گودمرنینگ بگویم
(دیانوش، 1385: 275)
اما با این حال، گاهی قدم فراتر نهاده و خود را جهانی میداند و متعلق به تمام دنیا. آنجا نیز که از وطن به شکایت آمده یا خود را متعلق به سرزمینی دانسته که بسیار باشکوه تر از زادگاه اوست، معلول و محصول احساسات آنی (زودگذر) شاعرانه یا فلسفی است:
در به درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمیروید
ای تیز خرامان!
لنگی پای من از ناهمواری راه شما بود
(شاملو، 1380: 489)
پیکری
چهرهئی
دستی
سایه ئی
... وطنی که هوا و آفتاب شهرها و جراحات و جنسیت های همشهریان را به قالب خود گیرد؛
و چیزی دیگر، چیزی دیگر
چیزی عظیمتر از تمام ستارهها، تمام خدایان
قلب زنی که مرا کودک دستنواز دامن خود کند!
چراکه من دیرگاهی ست جز این هیبت تنهایی که به دندان سردِ بیگانه گی ها جویده شده است، نبودهام - جز منی که از وحشت تنهاییِ خود فریاد کشیده است، نبودهام...
(همان: 270-269)
7-1-1-4. آزادی خواهی و نقش داشتن مردم در سرنوشت سیاسی کشور
«آزادی» در معنای مدنی و اجتماعی آن، عبارت است از حقوق سیاسی و اجتماعی افراد کشور که دولت نمیتواند آنها را از ایشان سلب کند یا با صدور حکم و وضع قانون، مانع استفاده از آنها شود (فارسی، ۱۳۷۴: 34).
یکی دیگر از مطالبات سخنوران دورۀ مشروطه، آزادی بیان و عقیده است. آزادی بیان و اظهار عقیده از این زمان به بعد چیزی نیست که در گذشتۀ ادبیات ایران، چندان سابقه داشته باشد. آزادی خواهی در این عهد در دموکراتیک ترین مفهومِش، مدنظر است؛ به این معنا که مردم، علاوه بر اینکه در زمینۀ اظهارنظر و عقیده، آزادیهایی دارند از نظر اجتماعی نیز مختارند، سرنوشت سیاسی خود را تعیین کنند. این معنا و مفهوم تا پیش از این دوران در ادبیات این مرز و بوم سابقه نداشته است؛ البته این مفهوم تا حدود زیادی به مفهوم سیاسی پیوند میخورد، اما شاعران زیادی در دورۀ معاصر آزادی را از دیدگاه های اجتماعی، مورد توجه قرار دادهاند (رضایی، 1380: 68).
بهار نیز به جای توجه به خواست مراکز قدرت که در گذشته معمول بود به اراده و آرمان های ملت توجه نشان داده و سمت و سوی قلم را به نفع آنان می چرخاند. در این دوران «ایران همان عطیۀ تاریخ است که به شاعر جوان امکان داد، کاخ اثرش را بر دو پایۀ «آزادی سیاسی» و «ستایش وحدت ملِی» بنا نهد» (سپانلو، 1374: 9).
اختر سعد دموکراسی ز مغرب بردمید |
پرتو آن اختر از مغرب سوی مشرق رسید (بهار، 1380، ج1: 147) |
اگر خواسته باشیم دو نهنگ بزرگ از شط شعر بهار صید کنیم، یکی «وطن» است و دیگری «آزادی». بهترین ستایش ها از آزادی در آثار بهار وجود دارد. بهار به سبب آگاهی نسبتاً وسیعی که از گذشته ایران داشت و به علت هیجان و شیفتگی عاطفیِ که نسبت به گذشتۀ ایران در او بود، بهترین مدیحهسرای «آزادی» و «وطن» است؛ وطنپرستی در حد اعلای آن، نه شوونیزم حاکم بر دورۀ رضاخانی (شفیعی کدکنی، 1383: 37-38).
بهار در تصنیف مشهور خود «مرغ سحر» آرمان آزادی خواهی را اینگونه به نغمه مینشیند:
مرغ سحر ناله سحر کن زآه شرر بار این قفس را بلبل پربسته ز کنج قفس درآ |
داغ مرا تازهتر کن برشکن و زیر و زبر کن نغمۀ آزادی نوع بشر سرا (بهار، 1380، ج2: 568) |
امید به آزادی انسان و آرزوی رهایی او از بند استبداد، آرزو و آرمان بزرگ شاملو نیز هست. وی آزادی را به عنوان ضرورت حیات انسان و آنچه به او اصالت و معنا می دهد، باور دارد (پورنامداریان، ۱۳۸۱: 73-74).
...که هر ویرانه، نشانی از غیاب انسانیست
که حضور انسان
آبادانیست
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
کوچکتر حتا
از گلوگاه یکی پرنده!
(شاملو، 1380: 800)
شاملو، تقریباً همۀ اصالت و معنا و ارزشهای انسانی را در آزادی انسان، خلاصه میبیند. بنابراین، دغدغۀ آزادی در وی، زمینۀ اندیشیدن به انسان یا مقدمۀ انسان اندیشی اوست. انسان از عدالت محروم مانده، انسانی که آزاد نیست. بی عدالتی، محکومیت انسان در حصار ناآگاهی و خاموشی و نداشتن دغدغۀ آزادی است (باقینژاد، ۱۳۸۷: 200-201). آزادی همچنین مقدمه و برانگیزانندۀ همۀ شادیهاست:
«- دلنگ دلنگ! شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانوم آفتاب کرد
... ما ظلمو نفله کردیم
آزادی رو قبله کردیم
... از شادی سیر نمیشیم
دیگه اسیر نمیشیم...
(شاملو، ۱۳80: 403)
آزادی تا آنجا در ذهن و زبان شاملو اهمیت دارد که ترس از مردن در سرزمینی که در آن نشانه ای از «آزادی» نیست، بسیار هولناک تر از خود مرگ است:
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگر چه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود
هراس من -باری- همه از مردن در سرزمینی ست
که مزد گورکن
از بهای آزادی آدمی
افزونتر باشد
(همان: 460)
از این رو، غیبت آزادی، مساوی است با غیبت انسان، چراکه امکان «شدن» و تحقق اراده، خصیصۀ ذاتی و وجه تمایز انسان از حیوانات است. زندان هر چه که باشد، مانع بزرگ شدن و کمال انسان میشود و چه مستقیم و چه غیرمستقیم، سطح تجلی استعدادهای وجودی انسان را به حداقل میرساند (باقینژاد، ۱۳۸۷: 53).
حتا اگر زندان
پناه ایمن آشیانه است
و گرم جای بیخیالی سینۀ مادر
حتا اگر زندان
بالش گرمی ست
از بافۀ عنکبوت و تارک پیله
رهایی را شایسته بودن است ...
(شاملو، ۱۳80: 801-802)
برای شاعر بودن، هم، اول باید آزاد بود. اگر تو فی المثل، مقید به مذهبی باشی که در آن بوییدن گل، کفر به حساب آید، هرگز از بوییدن گل، تصور و احساس شاعرانه ای نخواهی یافت. شاملو در شعر «ترانۀ بزرگترین آرزو» از مجموعۀ «دشنه در دیس» خود به این بزرگترین آرزوی خویش در همان عنوان شعر، اشاره میکند. «بدبختی و ویرانی و پلشتی، نتیجۀ فقدان آزادی است، چراکه فقدان آزادی، غیبت انسان است و غیبت انسان، حضور شر و ویرانی» (پاشایی، ۱۳۷۸: 95).
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاه پرندهای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته
بر جای نمیماند
(شاملو، ۱۳80: 799)
و در جایی دیگر میسراید:
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چراکه تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود
آزادی!
(همان: 747)
دعوت به مبارزه برای آزادی در شعر شاملو هم با لحنی برانگیزاننده، نمود پیدا کرده است:
پس پشت مردمکانت
فریاد کدام زندانیست
که آزادی را
به لبان برآماسیدۀ
گل سرخی پرتاب میکند؟
(همان: 722 )
بحث و نتیجه گیری
پژوهش حاضر در پی چیستی و چگونگی «مؤلفه های جامعۀ آرمانی در شعر معاصر ایران» با مطالعۀ موردی و انتخاب دو تن از سخنوران برجستۀ (که نگرا و نوگرا)؛ یعنی ملکالشعرای بهار و احمد شاملو، به نتایج زیر دست یافته است:
- ملکالشعرای بهار به عنوان نماینده ای ممتاز و معتدل از جریان ادبیات مشروطه، جامعۀ انسانی و آرمانی -در محدودۀ زادگاه خود- ایران را جامعه ای میداند که ضمن پاسداشت سنت و آیینه ای باستانی و احیای مجد و عظمتِ گذشته به سازوکارهای مدرن جهانِ امروز نیز تن داده و خود را از دستاوردهای علمی در حوزه های مختلفِ فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... محروم نگرداند؛ مظاهری مثل دموکراسی، قانونمندی، عدالت اجتماعی و طبقاتی، نوعدوستی و همزیستی مسالمت آمیز با اقوام و ممالک دیگر از آمال و آرمانهای اوست.
- دغدغه های شاملو، اما به واسطۀ آنکه در دورۀ نوین تری از بهار زیسته، قدری متفاوت است، وی -به تأثیر از گرماگرمِ گرایشهای سیاسی روزگار خویش- رونق و پیشرفت جامعه را در سایۀ آرمانهای «انسانمدارانه» با رویکرد تفکر چپ (سوسیالیسم یا جامعهگرا) جستوجو کرده و آن را در شعر به خواننده نُمایانده است.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
[1]. AgBurn
[2]. Bakhtin, M.
[3]. Madam Dostal
[4]. Hegel
[5]. Marx
[6]. Moore, T.