Document Type : Research Paper
Authors
1 .Ph.D. in Persian Language and Literature, University of Hormozgan, Hormozgan, Iran
2 Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, Tarbiat Modares University, Tehran, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
سخن از عملکرد ادبیات بیش از هر چیز به معنای باور به کنشمندی آن است. در قرائتهای سنتی، آثار ادبی غالباً دادههایی تاریخی بودند که از تحلیل و واکاوی آنها، پارهای از حقایق بازسازی میشد. در اینگونه قرائتها ادبیات و آثار ادبی همچون آیینهای در برابر واقعیتها قرار میگرفت و نقش بازتابدهندگی خود را ایفا میکرد. از همین چشمانداز، در سنتهای مارکسیستی ادبیات جایگاه روبنایی داشت که سمت و سوی آن را اقتصاد و شیوة تولید به مثابه زیربنا تعیین میکرد و فراتر آن در این گفتمان به طور کلی ماهیت هر دورة تاریخی را شکلهای خاص اقتصاد و نیروها و روابط تولیدی تعیین میکرد؛ «در کانون نظریۀ مارکس[1]، این ایده قرار دارد که سازمان اقتصادی جامعه، مهمترین سطح سازمان اجتماعی و عامل اصلی مؤثر در حیات سیاسی، اجتماعی و فکری جامعه است» (کرایب[2]، 1389: 47). از دورکیم[3] به بعد این تلقی از فرهنگ و مؤلفههای مؤثر در آن مورد تردید قرار گرفت و به تدریج قرائتهای جایگزین، مطرح شد.
دورکیم به مسئلۀ فرهنگ، دین و اخلاق نسبت به اقتصاد اهمیت بیشتری میدهد و بعدها نظریهپردازان سنت چپ با نقد و جرح و تعدیل دیدگاههای مارکس، رابطة یکسویة اقتصاد و فرهنگ را تغییر میدهند. در این سنت ادبیات از نقش آیینگی و اُبژگی فراتر رفته و به ساحت فاعلیت و سوژگی میرسد. آلتوسر[4] معتقد بود که ادبیات همانند ابزاری است که ایدئولوژیهای دولت را به منظور استمرار قدرت آن، تولید، تکرار و بازتولید میکند (ن. ک: آلتوسر، 1387: 48). بنابراین، در این ساحت ادبیات از حالت سکوت و انزوا خارج شده و در معادلات و موازنات قدرت و مناسبات اجتماعی و سیاسی فعالانه مشارکت میکند. با چنین برداشتی از ادبیات میتوان جایگاه و ارزش آن را در فراز و فرودهای تاریخی به عینه مشاهده کرد.
یکی از شخصیتهای معاصر که به اعتبار جایگاه، جهانبینی و در نهایت طیف گستردة مخاطبان شامل روحانیت و مراجع، دانشگاهیان و توده مردم، در تحولات ایران معاصر ایفای نقش کرده، شهید مرتضی مطهری است و شناخت مضامین فکری او به معنای شناخت بخش بسیار مهمی از فرهنگ معاصر و درک و دریافت بنیانهای نظری و فکری جریان انقلاب اسلامی ایران است؛ از این چشمانداز یکی از جنبههای جذاب پژوهش، بررسی جایگاه فرهنگ و مشخصاً ادبیات در این ساحت است.
ادبیات در منظومة فکری استاد مطهری جایگاه بسیار برجستهای دارد؛ «وی هشیارانه و با فراست دریافته است که ادبیات یک امر حاشیهای، تفننی و پیشپا افتاده نیست، بلکه حامل ژرفترین بصیرتها و بازگوکننده و بازتابدهنده عمیقترین واقعیتهای اجتماعی و در ساحت دیگر تولیدکننده پارهای از واقعیتها و نسبتها است. شهید مطهری با درک عمیق از ماهیت ادبیات به مثابه یک امر بسیار مهم و تعیینکننده که بخش عظیمی از هویت ملی/ آیینی جامعه ایران را دربرمیگیرد و با مدنظر قرار دادن تمامی امکانات و ظرفیتهای آن با این مقوله مواجهه داشته است» (دری و فسایی، 1400: 59).
ادبیات فارسی در آثار شهید مطهری به دو صورت تبلور یافته است؛ نخست در قالب آثاری مستقل همانند «آیینه جام»، «تماشاگه راز» و «عرفان حافظ» و سپس به صورت پراکنده در کثیری از آثار وی که در نگاه نخست در پیوند متعارفی با ادبیات فارسی قرار ندارد.
آنچه در این نوشتار مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است، جایگاه، نقش و عملکرد شعر و اندیشة مولانا در بخش اخیر آثار استاد مرتضی مطهری است. در اینجا اشاره به دو نکته ضرورت دارد؛ نخست اینکه استفاده و بهکارگیری ابیات مثنوی در آثار شهید مطهری بیشتر جنبة تبیینی دارد نه استدلالی و دیگر اینکه استفادة تبیینی شهید مطهری از این ابیات به منزلة موافقت تام و همه سویة ایشان با افکار و اندیشههای مولوی نیست.
اندیشه و آثار شهید مطهری بهعنوان یکی از اثرگذارترین شخصیتهای معاصر، همواره مورد توجه پژوهشگران بوده است. در این میان تحقیقاتی که اندیشة استاد مطهری را در پیوند با ادبیات مورد بررسی و تحلیل قرار دهد؛ بسیار اندک است؛ موسیپور شیرجوپشت (1393) در رسالهای با عنوان « ادبیات عربی در آثار استاد مرتضی مطهری» (ره)، جایگاه زبان و ادبیات عربی را در پارهای از آثار شهید مطهری بررسی کرده است.
تیجانی سماری (1386) نیز با رسالة «مبانی عرفان از منظر امام خمینی (ره) و شهید مطهری (ره)» به اقتضای پیوند عرفان و ادبیات تا حدودی به مباحث ادبی در نزد استاد مطهری نزدیک شده است.
رحمدل (1391) در مقالة «نگاهی گذرا به تماشاگه راز» به دیدگاههای شهید مطهری دربارة شعر و اندیشه حافظ پرداخته است.
حسینزادهیزدی (1395) علل انحطاط تمدن اسلامی را از منظر استاد مطهری با تأکید بر کتاب داستان راستان بیان کرده است و دری و فسایی (1400) در مقالة «جایگاه و کارکرد شعر و اندیشة سعدی در منظومة فکری شهید مطهری» شعر سعدی شیرازی را در منظومة فکری شهید مطهری جستوجو کردهاند.
ابراهیمیان مقصود (1396) در پایاننامة خود با عنوان «بررسی تطبیقی جبر و اختیار از دیدگاه مولوی و شهید مطهری»، مسأله جبرگرایی را به صورت تطبیقی در اندیشة مولانا و استاد مطهری واکاویده است.
با این توصیفات تحقیق مستقلی که منطبق با رویکرد نوشتار حاضر به مواجهة مولانا و استاد مطهری پرداخته باشد، یافت نشده است.
در ادامه محورهایی که جایگاه و کارکرد شعر و بنمایههای فکری مولانا در منظومة فکری شهید مطهری را نشان میدهد، برشمرده میشود.
شهید مطهری در کتاب «علل گرایش به مادیگری» بحث مبسوطی در خصوص ماتریالیسم، زمینهها و عوامل روی آوردن به این جهانبینی را مطرح میکند. در زمینة این بحث مسأله مورد مناقشه «علت نخستین» کانون بحث استاد مطهری است. وی نظریة کانت[5]، هگل[6] و اسپنسر[7]، دربارة علت نخستین و رابطة علی و معلولی را رد میکند و معتقد است که منطق علی- معلولی در مورد خداوند صادق نیست و مسأله را حل نمیکند. شهید مطهری معتقد است: «با آنکه هر چیزی نیازمند به علت است و ممکن نیست بدون علت باشد، استثنائاً علت نخستین چنین نیست» (مطهری، 1361: 55). در ادامه میگوید: «سارتر[8] فرض کرده است که یک شیء به وجود آورنده خود است و به اصطلاح پایهگذار وجود خود است» (همان). استاد مطهری برای رد نظریات هگل و کانت و اسپنسر تا سارتر با تمسک به نظرات صدرالمتألهین شیرازی، اینگونه استدلال میکند که «هیچ چیزی واسطة اثبات ذات حق نیست. ذات خدا خود بر وجود خویش گواه است» (همان). سپس این ابیات از مولانا را بیان میکند:
آفتاب آمد دلیل آفتاب |
|
گر دلیلت باید از وی رخ متاب |
(مطهری، 1361: 58)
بنابراین، شعر مولانا در زمینهای به کار گرفته میشود که در تقابل با نظریات هگل، کانت، اسپنسر، سارتر و بهطور کلی در تقابل با قرائتهای ماتریالیستی از هستی و خداوند به عنوان علت نخستین قرار میگیرد.
شهید مطهری در خصوص اینکه «عدل چیست؟» به چند معنی از عدل همانند موزون بودن، تساوی و رفع هرگونه تبعیض و رعایت استحقاقها و عطا کردن به هر ذی حقی آنچه استحقاق آن را دارد، اشاره میکند و سپس مورد اخیر را مصداق عدل الهی میشمارد که هم دربارة خداوند صادق است و هم دربارة بشر و در تأیید این مطلب و ادعا به مولانا ارجاع میدهد:
عدل چه بود وضع اندر موضعش |
|
ظلم چه بود وضع در ناموضعش |
(مطهری، 1374: 57)
بنابراین استاد مطهری با این تفسیر از عدالت الهی که خداوند استحقاق و شایستگی هیچ موجودی را مهمل و معطل نمیگذارد و به هر کس هر چه را استحقاق دارد عطا میکند به نحوی به یکی از مهمترین مباحث مطروحه زمان خود پاسخ میدهد. این مبحث ناظر بر مسأله بسیار مهم و مورد مناقشة عدالت اجتماعی و اقتصادی است که در گفتمان مارکسیسم مطرح بوده است (ن. ک: مطهری، 1374ب: 107). بنابراین، شعر مولانا پاسخ مقدر این دقیقه بسیار مهم در گفتمان مارکسیسم نیز محسوب میشود.
ماتریالیسم در ایران به صورت مشخص با دکتر آرانی و شاگردان او به طور گسترده دنبال شده است و از همان زمان با موضعگیریهای بسیار جدی از طرف روحانیت مواجه شده است. شهید مطهری که کتاب «نقدی بر مارکسیسم» را به منظور پاسخگویی به برخی شبهات گفتمان مارکسیسم نگاشته بود (ن. ک: مطهری، 1363 و صدرا، 1391: 123)، ماتریالیسم را یکی از بزرگترین و جدیترین موانع تحقق جامعهای خدامحور و آرمانی تلقی میکند و بر این باور است که ماتریالیسم جهان را غرق در ظلمت و شر میبیند. او اذعان دارد که نیچه[9]، شوپنهاور[10]، ابوالعلاء معری و خیام در دام ماتریالیسم گرفتار آمدهاند و از طرفی الهیون و خداباوران را نقطة مقابل ماتریالیستها معرفی میکند که برخلاف گروه نخست، هستی را غایتمند و خوشایند مییابند.
از نظر استاد مطهری مولانا جلالالدین بلخی سخنگوی اصلی این گروه است؛ «انسان از نظر این عارف بزرگ کانون خوشی و لذت و سعادت است، اما به شرط آنکه بخواهد از این کانونِ رایگان بهرهبرداری کند. هیچ غمی نیست در جهان که قابل تبدیل به سرور و بهجت نباشد. او انسانهایی را که لذت را منحصراً از می یا جماع یا سماع میخواهند مورد تحقیر قرار میدهد» (مطهری، 1374: 78). مطهری پس از قرار دادن مولانا در برابر این گروه به منظور روشن ساختن خط تمایز ماتریالیستهای خداناباور و خداباوران به مثنوی ارجاع میدهد:
باده کاندر خم همی جوشد نهان |
|
ز اشتیاق روی تو جوشد چنان |
(مطهری، 1374: 78)
شهید مطهری مسئلة شر را که یکی از مهمترین دستاویزهای خداناباوران برای توجیه خداناباوری آنها است در سطح گستردهای به بحث میگذارد و به ابعاد مختلف آن میپردازد. وی نخست شرور را اموری نسبی میداند و معتقد است: «بدها دو نوعند: بدیهایی که خود اموری عدمیاند و بدیهایی که اموری وجودیاند، اما از آن جهت بد هستند که منشأ یک سلسله امور عدمی میگردند. شروری که خود عدمی هستند مانند جهل و عجز و فقر، صفاتی حقیقی (غیر نسبی) ولی عدمیاند. اما شروری که وجودی هستند و از آن جهت بدند که منشأ امور عدمی هستند، مانند سیل و زلزله و گزنده و درنده و میکروب بیماری بدون شک بدی اینها نسبی است. از اینگونه امور، آنچه بد است، نسبت به شی یا اشیاء معینی بد است» (مطهری، 1374: 132). بدین ترتیب به منظور توضیح مسئلهای بسیار مناقشهانگیز و مهم به شعر مولانا رجوع میکند: «زهرمار برای مار بد نیست برای انسان و سایر موجوداتی که از آن آسیب میبینند بد است. مولوی میگوید:
زهر مار آن مار را باشد حیات |
|
لیک آن، مر آدمی را شد ممات |
(مطهری، 1374: 132)
هر چیزی یک وجود فی نفسه دارد و یک وجود لغیره و به عبارت صحیحتر وجود هر چیزی دو اعتبار دارد: اعتبار فی نفسه و لنفسه و اعتبار لغیره» (مطهری، 1374: 132).
شهید مطهری معتقد است که بلایا ضرورت حیات و هستی انسان و در سطح کلان، تربیتکننده و بیدارکننده ملتها هستند. بدین ترتیب بلا نبوغ میآفریند و از مواد افسرده و بیفروغ، گوهرهایی تابناک و درخشان به وجود میآورد. بنابراین مقدمات شهید مطهری به داستان یوسف پیامبر به روایت مولانا اشاره میکند:
آمد از آفاق یاری مهربان |
|
یوسف صدیق را شد میهمان |
(مطهری، 1361ب: 130)
این ابیات را شهید مطهری در جای دیگر نیز در ذیل مبحثی که ناظر بر مقولة «زندان» و ارتباط آن با تعالی انسان است، ذکر کرده است (مطهری، 1361ب: 130). از این چشمانداز شهید مطهری برای توجیه مسئلة بلایا و نقصانها و تناقضات موجود در جامعهای که با مشکلات عدیدة اقتصادی و سیاسی مواجه است با فراست به فلسفة وجودی این بلایا میپردازد و با ذکر نمونههای موجود در سنتهای تاریخی و دینی، این الزام را مستحکمتر میسازد. در ادامه باز به مولانا ارجاع میدهد و میگوید: «مولانا برای تفهیم این حقیقت -اهمیت بلایا- حالت حیوانی را نقل میکند که هر چه او را چوب میزنند فربه میشود:
هست حیوانی که نامش اسغر است |
|
کو به زخم چوب زفت و لمتر است |
(مطهری،1374: 157)
مطهری برای تأیید، تقویت، و مستند ساختن این دیدگاه در چندین موضع از آثار خود به مولانا ارجاع میدهد» (ن. ک: مطهری، 1382: 72؛ مطهری، بیتا: 58 و مطهری، 1374: 295) و در پایان به تعریف تازهای از مسئلة بلا میرسد و میگوید: «چیزی را باید بلا نامید که عقوبت معنوی الهی باشد؛ یعنی آثار بد عمل انسان، این امور از آن جهت بلا و مصیبت واقعیاند که اولاً معلول اراده و اختیار خود انسان هستند. ثانیاً مقدمه هیچ خیر و هیچ کمالی نیستند. مثلاً قساوت قلب و سنگدلی برای انسان بلا است» (مطهری، 1374: 60). قساوت به مثابه بلا را مطهری با ارجاع به مولانا توضیح میدهد:
آن یکی میگفت در عهد شعیب |
|
که خدا از من بسی دیدهست عیب |
(مطهری، 1374: 60)
شهید مطهری برای توضیح مسئلة پیچیده و مهم دیالکتیک که در زمینة یک بحث اجتماعی ناظر بر توضیح تعارضات و تناقضات موجود در جامعه است، ضمن ارجاع به یک ساختار کلان؛ یعنی آفرینش، معتقد است که فرمول اصلی آفرینش جهان، فرمول تضاد است و دنیا جز مجموعهای از اضداد نیست. بدین منظور شعر مولانا از چنان قابلیتی برخوردار است که شهید مطهری، آن را در زمینه بحث خود گنجانده است:
ای برادر موضع تاریک و سرد |
|
صبر کردن بر غم و سستی و درد |
(مطهری، 1374: 168)
شهید مطهری در ادامه، تعریف خاص خود از دیالکتیک را بیان میکند و میگوید: «منطق دیالکتیک تا آنجا که به اصل حرکت و اصل تضاد و اصل پیوستگی اجزاء طبیعت متکی است مورد قبول ماست. این اصول از دورترین ایام مورد توجة حکمای الهی بوده است. آنچه راه ما را از آنها جدا میکند و در حقیقت هستة اصلی تفکر دیالکتیکی از هگل به بعد شمرده میشود، چیزهای دیگری است. از آن جمله اندیشه نیز مانند مادة تحت تأثیر قانون حرکت و تضاد و... است. قوانین تضاد و حرکت و تأثیر متقابل تا آنجا که به طبیعت مربوط است، صحیح است و اصول فلسفی است و اما آنجا که میخواهند معرفت و شناخت را تابع این قوانین قرار دهند، غیرقابل قبول است» (مطهری، 1374: 168-169). بنابراین، مطهری در این زمینه خود را بهطور ضمنی دنبالهرو مولانا میداند و این ابیات را در تأیید این گزاره ذکر میکند:
ضد، اندر ضد، پنهان مندرج |
|
آتش، اندر آب سوزان، مندرج |
(مطهری، 1374: 165-166)
همچنین این مسئله در مواضع دیگری از آثار استاد مطهری نیز ذکر شده است (مطهری، 1379: 25).
در گفتمان شهید مطهری در کنار نقدهای جدی بر ماتریالیسم، پوزیتیویسم نیز به عنوان رویکرد غالب در فضاهای اندیشگانی و علمی قرون معاصر، به نقد کشیده شده است. شهید مطهری پوزیتیویسم را نتیجة برخوردهای قشری انسان با هستی میداند و معتقد است: «انسان با قشر و پوسته و قسمت محسوس و ظاهر جهان وجود خود با قشر و پوسته محسوس جهان بزرگ ارتباط پیدا میکند و با قسمت هسته و مغز نامحسوس جهان وجود خود با باطن و هسته و مغز و جنبههای نامحسوس جهان بزرگ ارتباط پیدا میکند» (مطهری، 1361: 203) و سپس نتیجه میگیرد که پوزیتیویسم به معنای اختلال در معرفتشناسی و هستی شناسی انسانها است. با این مقدمه ضمن اشاره به ماجرای گفتوگوی حضرت علی (ع) ابیاتی را از دفتر دوم مثنوی ذکر میکند که مطابق با زمینة بحث و در جهت نقد پوزیتیویسم قرار میگیرد.
جسم ظاهر، روح مخفی آمده است |
|
جسم، همچون آستین، جان همچو دست |
باز عقل از روح مخفیتر بود |
|
حس به سوی روح زوتر ره برد |
روح وحی از عقل پنهانتر بود |
|
زانکه او غیب است و او زان سر بود |
آن حسی که حق بدان حس مظهر است |
|
نیست حس این جهان آن دیگرست |
(مطهری، 1361ب: 203)
در ادامه نقدهای مطهری بر پوزیتیویسم، مجدداً شواهدی از مثنوی بیان میشود که محدودیتهای حواس و قوای انسان را نشان میدهد (ن. ک: مطهری، 1361ج: 62). او معتقد است: «ممکن نیست انسان بتواند نامحدود را با یکی از حواس جسمانی خود احساس کند، اما میتواند نامحدود را تعقل کند. انسان میتواند با دیدة بصیرت و با چشم غیرجسمانی نامحدود را شهود کند، ولی ممکن نیست که نامحدود در محدود و نامتعیّن در متعیّن جا بگیرد» (مطهری، 1361ب: 202). از این چشمانداز شهید مطهری از حکایت شناخته شدة «فیل در تاریکی» مولانا در جهت نشان دادن ضعف انسان و در نتیجة تضعیف گفتمانهای پوزیتیویستی بهره برده است.
شهید مطهری اندیشیدن دربارة مرگ را مختص به انسان میداند و معتقد است این اندیشه بیش از هر چیز زاییدة میل انسان به جاودانگی است و به اعتبار اینکه در نظامات طبیعت هیچ میلی گزافه و بیهوده نیست، میتوان وجود این میل را دلیلی بر بقای بشر پس از مرگ قلمداد کرد (ن. ک: مطهری، 1374: 177) به باور مطهری: «هر استعداد، سابقهای ذهنی و خاطرهای است از کمالی که باید به سوی آن شتافت. آرزو و نگرانی دربارة خلود و جاودانگی که همواره انسان را به خود مشغول میدارد تجلّیات و تظاهرات نهاد و واقعیت نیستی ناپذیر انسان است» (مطهری، 1374: 177). مطهری در اینجا شعر مولانا را به منظور تأیید دیدگاههای خود ذکر میکند:
پیل باید تا چو خسبد او ستان |
|
خواب بیند خطّه هندوستان |
خر نبیند هیچ هندوستان به خواب |
|
خر ز هندوستان نکردهست اغتراب |
ذکر هندوستان کند پیل از طلب |
|
پس مصوّر گردد آن ذکرش به شب |
اینگونه تصورات و اندیشهها و آرزوها نشاندهنده آن حقیقتی است که حکما و عرفا آن را غربت یا عدم تجانس انسان در این جهان خاکی خواندهاند (مطهری، 1374: 177).
مطهری در پایان مرگ را نه نیستی مطلق، بلکه نیستی نسبی میداند و با ارجاع به شعر مولانا میگوید: مرگ نیستی در یک نشئه و هستی در نشئه دیگر است:
از جمادی مردم و نامی شدم |
|
وز نمی مردم به حیوان سر زدم |
مردم از حیوانی و آدم شدم |
|
پس چه ترسم کی زمردن کم شدم |
حمله دیگر بمیرم از بشر |
|
تا برآرم از ملائک بال و پر |
وز ملک هم بایدم جستن ز جو |
|
کل شیء هالک اِلا وَجْهَهُ |
(مطهری، 1374: 178)
شهید مطهری از ادبیات در جهت بسط، گسترش و تقویت گفتمان تشیع بهره برده است؛ اشعار مولانا در این میان اهمیت ویژهای دارد؛ او در کتاب «قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفة تاریخ»، شعر مولانا را در جهت اثبات نظریه مهدویت مطرح میکند (مطهری، 1379: 49) که این مسأله به نحوی به تقویت گفتمان تشیع کمک کرده است. مسئلة مهم دیگر شفاعت است که این مفهوم نیز در گفتمان تشیع به عنوان اصلی پذیرفته شده، مطرح است. شفاعت در نزد استاد مطهری به دو گونه تقسیم میشود؛ گونه نخست شفاعت رهبری یا شفاعت عمل و گونه دیگر شفاعت مغفرت یا شفاعت فضل. وی در توضیح شفاعت رهبری، آن را روابط معنوی این جهانی میداند که در جهان دیگر تعیّن مییابد: «زمانی که یک انسان سبب هدایت انسانی دیگر میشود، رابطه رهبری و پیروی در میان آنان در رستاخیز بهصورت عینی درمیآید و هادی به صورت پیشوا و امام و هدایت یافته به صورت پیرو و مأموم ظاهر میشود. همة کسانی که از نور هدایت رسول اکرم استضائه کردهاند و از شریعت آن وجود مبارک بهرهمند شدهاند به دنبال او خواهند بود و او پرچمدار نیکوکاران است. در این معنای شفاعت است که رسول اکرم شفیع امیرالمومنین و حضرت زهرا میباشد و آنها شفیع حسنین و هر امامی شفیع امام دیگر و شفیع شاگردان و پیروان خویش است» (مطهری، 1374: 229). با این مقدمات استاد مطهری به شفاعتگری امام حسین اشاره میکند و میگوید: «امام حسین (ع) شفیع کسانی است که از مکتب او هدایت یافتهاند، او شفیع کسانی نیست که مکتبش را وسیله گمراهی ساختهاند؛ مصداق همان: یُضّلِ بِه کثیراً و یَهْدی بِه کثیراً ملای رومی تمثیلهای زیبایی برای این مطلب آورده است، میگوید:
از خدا میخواه تا زین نکتهها |
|
در نلغزی و رسی در منتها |
زآنکه از قرآن بسی گمره شدند |
|
زین رسن قومی درون چه شدند |
مر رسن را نیست جرمی ای عنود |
|
چون تو را سودای سر بالا نبود |
(مطهری، 1374: 229)
در جایی شهید مطهری به راز و نیازها و درد فراق حضرت علی (ع) اشاره میکند و میگوید: «دردهای علی و به تعبیر ما دردهای عرفانی علی و دردهای عبادتی علی و مناجاتهای علی یک مسئلة بسیار واضح و روشنی است. این درد انسان است؛ یعنی درد جدایی از حق و آرزو و اشتیاق تقرب به ذات او» (مطهری، 1382: 79). نویسنده پس از مطلب فوق تمثیل نی مولانا را میآورد و به صورت ضمنی با پیوند برقرار کردن میان حضرت علی و اشعار مولانا و در یک دایره قرار دادن این دو، دیدگاههای خود درباره آیین تشیع را صورتبندی میکند.
مطهری در جایجای آثار خود پیوند محکمی میان گفتمان تشیع و اندیشه و شعر مولانا برقرار کرده است؛ در توضیح مفهوم عدل آمده است: «حضرت علی (ع) فرمود عدل بهتر است از جود به این دلیل که عدل هر چیزی را در جای خود و محل خود قرار میدهد و هر حقی را به ذیحق واقعی خود میرساند، اما جود و بخشش امور را و جریانها را از محل خودشان و مدارشان خارج میکند. مولانا میگوید:
عدل وضع نعمتی در موضعش |
|
نی به هر بیخی که باشد آبکش |
ظلم چه بود وضع در ناموضعی |
|
که نباشد جز بلا را منبعی |
عدل چه بود آب ده اشجار را |
|
ظلم چه بود، آب دادن خار را» |
(مطهری، 1361: 8).
در جایی دیگر شهید مطهری ضمن اشاره به فواید بلایا معتقد است، سختیها قهرمان آفریده است و نوابغ عظیم و نهضتهای بزرگ به دنیا تحویل داده است (ن. ک: مطهری، 1361: 135). نویسنده از اینجا به ماجرای کربلا و به صورت اخص شخصیت زینب کبری (س) و تحمل شداید توسط ایشان میپردازد و میگوید: «بطولت و قهرمانی زینب قسمت زیادش معلول همان حوادث و شداید کربلا است» (ن. ک: مطهری، 1361: 135). شهید مطهری بلافاصله ابیاتی از مولانا را ذکر میکند:
ای جفای تو ز راحت خوبتر |
|
و انتقام تو ز جان محبوبتر |
نار تو این است نورت چون بود |
|
ماتم این، تا خود که سورت چون بود |
از حلاوتها که دارد جور تو |
|
وز لطافت کس نیاید غور تو |
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد |
|
ای عجب من عاشق این هر دو ضد |
(همان: 143)
تقویت گفتمان تشیع از رهگذر شعر مولانا در غالب آثار مطهری دیده میشود (ن. ک: مطهری، 1395: 10-11؛ مطهری، 1376: 101؛ مطهری، 1379ب: 215 و مطهری، 1388: 45).
شهید مطهری تعریف خود را از قضا و قدر بدینسان ارائه میکند: «قضا به معنای حکم و قطع و فیصله دادن است. قَدَر به معنی اندازه و تعیین است. حوادث جهان از آن جهت که وقوع آنها در علم مشیت الهی قطعیت و تحتّم یافته است، مقضّی به قضای الهی میباشند و از آن جهت که حدود و اندازه و موقعیت مکانی و زمانی آنها تعیین شده است، مقدّر به تقدیر الهی میباشند» (مطهری، 1375: 52). او در ادامه بحث قضا و قدر معتقد است: «سرنوشتهای گوناگون در کار است و این سرنوشتها میتوانند جانشین یکدیگر بشوند. جانشین شدن آنها نیز به حکم سرنوشت است. علیهذا اگر کسی بیمار بشود و دوا بخورد و نجات پیدا کند، به موجب سرنوشت و قضا و قدر است و اگر هم از محیط بیماری دوری گزیند و مصون بماند باز به حکم سرنوشت است» (مطهری، 1375: 69). برای مستند ساختن این مسئله شهید مطهری به مولانا ارجاع میدهد:
همچنین تأویل قد جَفَّ القلم |
|
بهر تحریض است بر شغل اُمم |
پس قلم بنوشت که هر کار را |
|
لایق آن هست تأثیر و جزا |
کژ روی، جفّالقلم، کژ آیدت |
|
راستی آری، سعادت زایدت |
چون بدزدد، دست شد، جفّالقلم |
|
خورده باده، مست شد، جفّ القلم |
ظلم آری، مدبری، جفّالقلم |
|
عدل آری، برخوری، جفّالقلم |
تو روا داری روا باشد که حق |
|
همچو معزول آید از حکم سبق؟! |
که ز دست من برون رفتهست کار |
|
پیش من چندین میا چندین مزار |
بلکه آن معنی بود جفّ القلم |
|
نیست یکسان نزد او عدل و ستم |
(مطهری، 1375: 69)
مطهری همچنین با استناد به مثنوی، مختل شدن عقل و قوه تدبیر انسان را در مواجهه به قضا و توضیح میدهد و معتقد است: «این مسأله نه با اصل علیت عمومی منافی است و نه با عمومیت قضا و قدر. ناظر به نظام کلی عالم و مجموع علل و اسباب اعم از مادی و معنوی است. ناظر به مواردی است که علل و اسباب مادی را تحت الشعاع قرار میدهد» (مطهری، 1375: 92). با این تفاسیر شهید مطهری معقد است در آنجا که پای روابط معنوی و تأییدات غیبی به میان میآید جریان دیگری پیش میآید و علل و اسباب ظاهری بیاثر میگردند. در مجموع در خصوص این مسأله، شهید مطهری تحت تأثیر مولانا است.
شهید مطهری معتقد است که رشد ارزشهای انسان باید تابع نوعی هماهنگی و تعادل باشد. این هماهنگی انسان را از حالت تک بعدی و یکسویه به سمت کمال پیش میبرد. از این چشمانداز است که تفوق انسان ذوابعاد بر فرشتگان تک بعدی مطرح میشود. این موضوع در عین حال به یکی از جدیترین مسائل اجتماعی ارجاع دارد. شهید مطهری تأکید دارد که افراط در ارزشهایی مثل عبادت، خدمت به خلق، آزادی و عشق موجب گمراهی جوامع است. در اینجا کارکرد اجتماعی شعر مولانا بهخوبی نمایان است. وی در تأیید دیدگاههای خود در این زمینه این ابیات را ذکر کرده است:
در حدیث آمد که خلاق مجید |
|
خلق عالم را سه گونه آفرید |
یک گروه را جمله عقل و علم و جود |
|
آن فرشتهست و نداند جز سجود |
نیست اندر عنصرش حرص و هوی |
|
نور مطلق زنده از عشق خدا |
یک گروه دیگر از دانش تهی |
|
همچو حیوان از علف در فربهی |
او نبیند جز که اصطبل و علف |
|
از شقاوت غافل است و از شرف |
و آن سوم هست آدمیزاد و بشر |
|
از فرشته نیمی و نیمی ز خر |
تا کدامین غالب آید در نبرد |
|
زین دوگانه تا کدامین برد نرد |
(مطهری، 1382: 71)
چنانچه گفته شد، تعادل و هماهنگی صفات و ارزشهای انسانی، مقدمه و ضرورت آن چیزی است که شهید مطهری از آن به عنوان «انسان کامل» یاد میکند و در این میان نقش مولانا به عنوان عارفی که ابعاد و سویههای مهم انسان را ترسیم کرده است، کاملاً برجسته و مهم است.
مسأله شهادت در نزد شهید مطهری با مقدماتی دربارة ارزش زیستن و زندگی آغاز میشود. اینکه آیا زندگی در هر حال بر مرگ تفوق دارد یا خیر، شهید مطهری را به استناد بر شعر مولانا مایل میکند؛ -نظریهای وجود دارد بر ترجیح زنذگی برمرگ- مولوی به جالینوس طبیب معروف اسکندرانی نسبت میدهد که گفته است: من زندگی را به هر حال و به هر شکل بر مرگ ترجیح میدهم. هر چند شکل زندگی منحصر به این شود که در شکم استری باشم و سرم از زیر دم استر برای تنفس بیرون باشد:
آنچنانک گفت جالینوس راد |
|
از هوای این جهان و این مراد |
(مطهری، 1379: 94)
بنابراین شهید مطهری با استناد به ابیات مثنوی این نظریه را رد میکند و نمیپذیرد و این مقدمهای برای ایراد نظر نهایی او درخصوص نسبت مرگ و زندگی است. او معتقد است: «اگر واقعاً در راه هدفهای عالی اسلامی به انگیزة برقراری ارزشهای واقعی بشری کشته شود به یکی از عالیترین و راقیترین درجات و مراتبی که یک انسان ممکن است در سیر صعودی خود نائل شود، نائل میشود» (مطهری، 1379: 64). شهید مطهری با توجه به آیة ﴿یا ایها النبی انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیا الیالله باذنه و سراجاً منیراً﴾[11] شهدا را چراغهای فروزانی میداند که مسیر رستگاری انسان را روشن میسازند. در این نمونه ضمن اشاره به شباهت پیامبر و شهدا در زمینه هدایت انسانها، شعری از مولانا را در این زمینه ذکر کرده است:
خواند مزّمل نبی را زین سبب |
|
که برون آی از گلیم ای بوالهرب |
(مطهری، 1379: 68)
به طور کلی شهادتطلبی، گریه بر بدن شهید و... در آثار شهید مطهری مورد تأکید قرار گرفته و در لابهلای این مباحث از اشعار مولانا به منظور مستند شدن بحث، استفاده شده است (مطهری، 1379: 68).
شهید مطهری در بحث از ولایت به تشابهات گفتمان تشیع و تصوف در این زمینه میپردازد و سپس به سراغ این پرسش میرود که در این زمینه آیا متصوفه از شیعیان پیروی کردهاند یا برعکس شیعیان از صوفیان الگو گرفتهاند. ایشان در این زمینه به گفتوگوی هانری کربن[12] و علامه طباطبایی اشاره میکند و سخن علامه را مبنی بر الگو گرفتن صوفیان از شیعیان میپذیرد. در اینجا ارجاع به مولانا زمینهای فراهم میسازد که شهید مطهری به تقویت مسئلة ولایت بپردازد؛ «این مسئله، مسئلة انسان کامل است و به تعبیر دیگر حجت زمان است. عرفا و متصوفه روی این مطلب خیلی تکیه دارند. مولوی میگوید: «پس به هر دوری ولیّ قائم است» در هر دورهای یک انسان کامل که حاصل معنویت کلی انسانیت است ،وجود دارد. هیچ عصر و زمانی از یک ولیّ کامل که آنها گاهی از او تعبیر به قطب میکنند خالی نیست» (مطهری، 1379: 55). برای آن ولیّ کامل که انسانیت را به طور کامل دارد، مقاماتی قائل هستند که از اذهان ما خیلی دور است. از جمله مقامات او تسلطش بر ضمایر؛ یعنی دلهاست بدین معنی که او یک روح کلی است محیط بر همه روحها. باز مولوی در داستان ابراهیم ادهم افسانهای را نقل میکند تا مطلبش را بفهماند. ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنی را به دریا انداخت و بعد سوزن را خواست. ماهیها سر از دریا درآوردند در حالی که به دهان هر کدامشان سوزنی بود تا آنجا که میگوید:
دل نگه دارید ای بیحاصلان |
|
در حضور حضرت صاحبدلان |
(مطهری، 1372: 59).
مطهری در جای دیگر در کتاب «بیست گفتار» از مسئلة محبت و تهذیب نفس به «نی نامه» مولانا اشاره میکند و سپس به مسئلة ضرورت وجود ولی میرسد: تجربه نشان داده است که آن اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است، خواندن صدها جلد کتاب اخلاقی مؤثر نبوده است؛ مولوی پیام محبت را به نالة نی تعبیر کرده است، میگوید:
همچو نی و تریاقی که دید |
|
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید |
(مطهری، 1361ب: 80)
شهید مطهری خود اذعان دارد که نیروی برانگیزاننده و جذبکننده مولانا و شمس و در واقع عنصر بنیادین در وجود، ولی همان محبت است؛ «ملای رومی از اول اینچنین سوخته و پرهیجان نبود مردی دانشمند بود، اما سرد و خاموش در گوشة شهرش مشغول تدریس بود. از روزی که با شمس تبریزی برخورد کرد و ارادت به او دل و جانش را فرا گرفت، دگرگونش ساخت و آتشی در درونش برافروخت. در مثنوی، ملای رومی را میبینیم به دنبال مطلبی است، اما همین که به یادش میافتد طوفانی سخت در روحش پدید میآید و امواج خروشانی را در وی به وجود میآورد» (مطهری، 1376: 81). نسبت مولانا با شمس و سپس تأکید بر وجوب و الزام «ولی» در کتاب «جاذبه و دافعه علی» نیز پس از اشاره به ابیاتی از نینامه بیان شده است (ن. ک: مطهری، 1376: 78-79).
شهید مطهری با توجه به اهمیت حجاب در فضای انقلاب اسلامی ایران، آثار مستقلی در این موضوع نوشتهاست (ن. ک: مطهری، 1376ب: 71-72). وی معتقد است ریشة اجتماعی پدید آمدن حریم و حائل میان زن و مرد را در میل به ریاضت، یا میل مرد به استثمار زن، یا حسادت مرد، یا عدم امنیت اجتماعی، یا عادت زنانگی نباید جستوجو کرد، بلکه حیا و عفاف و ستر و پوشش تدبیری است که خود زن با یک نوع الهام برای گرانبها کردن خود و حفظ موقعیت خود در برابر مرد به کار برده است: «زن با هوش فطری و با یک حس مخصوص به خود دریافته است که از لحاظ جسمی نمیتواند با مرد برابری کند و از طرف دیگر نقطه ضعف مرد را در همان نیازی یافته است که خلقت در وجود مرد نهاده است که او را مظهر عشق و طلب و زن را مظهر معشوقیت و مطلوبیت قرار داده است» (مطهری، 1376: 68). شهید مطهری برای به دست دادن نمونههای تاریخی و مستند ساختن دیدگاههای خود میگوید: «مولوی عارف نازکاندیش و دوربین خودمان مثلی بسیار عالی در این زمینه میآورد، اول دربارة تسلط معنوی زن بر مرد میگوید:
زُیّنَ لِلناس حق آراسته است |
|
زانچه حق آراست چون تانند رست |
(مطهری، 1376: 70)
آنگاه راجع به حریم و حائل میان زن و مرد در افزایش قدرت و محبوبیت زن و در بالا بردن مقام او و در گداختن مرد به آتش عشق و سوز، مثلی لطیف میآورد. آنها را به آب و آتش تشبیه میکند.
آب غالب شد بر آتش از لهیب |
|
ز آتش او جوشد چو باشد در |
(همان: 71-72)
بنابراین مشخص میشود که شعر مولانا درخصوص یکی از مناقشهانگیزترین مسائل اجتماعی در ایران معاصر چگونه کارکردی یافته است.
استاد مطهری تبختر و تکبر را مشخصة افرادی میداند که درک درستی از انسان و محدودیتها و در نتیجه دانش خود ندارند و با ارزیابیهای شتابزده در دام غرور گرفتار میآیند. بنا بر نظر استاد مطهری، انسانها دارای حدود و ظرفیتهای مشخصی هستند؛ «هر کسی همانطوری که از لحاظ جسم و اندام، حدی و اندازهای دارد از لحاظ روح و عقل و علم هم حدی و اندازهای و ظرفیتی دارد. بیحد نیست، انسان باید حد خود را بشناسد و از آن حد تجاور نکند. «العالم من عرف قدره» دانا کسی است که حد و انداره خود را بشناسد» (مطهری، 1361: 253). بر این اساس شهید مطهری، مولانا را نمونه و الگوی انسانی معرفی میکند که حدشناس است و سپس حکایت کرم و چوب را از مثنوی بیان میکند:
کرم اندر چوب زاییده است حال |
|
کی بداند چوب را وقت نهال |
(همان: 255)
در مجموعه کتابهای موسوم به «آشنایی با قرآن» که حاصل سخنرانیهای استاد مطهری در دانشگاه شریف به سال 1352است، وی در ضمن تفسیر قرآن در لابهلای سخنان خود و بنابر اقتضاء از شعر فارسی و برخی از حکایتهای شناخته شده، استفاده کرده است؛ به عنوان مثال، در تفسیر این آیه: ﴿الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ﴾[13] در مورد همبستگی، شعر مولانا را ذکر میکند:
آن حکیمی گفت دیدم در تکی |
|
در بیابان زاغ را با لکلکی |
(مطهری، 1377: 128-129)
موارد بسیار زیادی از استعمال شعر مولانا در ضمن تفسیر قرآن وجود دارد (ن. ک: مطهری، 1377: 175-180).
در آثار شهید مطهری علاوه بر استعمال پارهای از اشعار مولانا در کلیت این آثار نیز تأثیر مثنوی نمایان است؛ بدین صورت که شهید مطهری در ضمن کلام خود برای تأثیرگذاری بیشتر به سیاق مثنوی به بیان حکایتهایی میپردازد تا در این فرآیند ضمن تنوعبخشی به کلام، قدرت انتقال پیام نیز تقویت شود. بر اساس چنین امری در جای جای آثار وی تبعیت از الگوی مثنوی به خوبی نمایان است. به عنوان مثال، برای نقد ایدة سوسیالیسم از این رهیافت استفاده شده است: «روزی شتر و یک روباه با هم رفیق شدند. روباه به شتر پیشنهاد کرد که بیا یک زندگی اشتراکی داشته باشیم و این زندگی اختصاصی و مالکیت اختصاصی را الغاء کنیم و یکدیگر را «رفیق» صدا بزنیم. من به تو میگویم «رفیق شتر» و تو هم به من بگو «رفیق روباه»؛ صحبت «من» در کار نباشد. حتی من هیچ وقت بعد از این نمیگویم «بچه من»، میگویم «بچه ما» و تو هم به کرّه شترت دیگر نگو «کرّه شتر من»، بگو «کره شتر ما»، بیا «من» را به کلی از بین ببریم و تبدیل به «ما» کنیم. شتر بیچاره هم باور کرد. مدتی با هم زندگی اشتراکی کردند تا اینکه حادثهای پیش آمد. روباه چند روزی شکاری گیرش نیامد. یک روز در حالی که عصبانی و ناراحت بود به خانة اشتراکی آمد ولی روده بزرگش داشت روده کوچکش را از گرسنگی میخورد. چشمش به کرّه شتر افتاد او را به گوشهای برد و درید و شکمی از عزا درآورد. شتر که برگشت سراغ بچهاش را گرفت. روباه اظهار بیاطلاعی کرد و گفت: نمیدانم. شتر دنبال بچهاش گشت تا لاشهاش را پیدا کرد. بیتاب شد و به سرش میزد که چه کسی بچة من را چنین کرده است. تا شتر گفت بچة من، روباه گفت: تو هنوز تربیت نشدهای که میگویی بچة من؟! بگو بچة ما!» (مطهری، 1382: 325-326). این ساختار در آثار مطهری با بسامد بسیار بالایی حضور دارد.
بحث و نتیجهگیری
مطابق آنچه گذشت آثار شهید مرتضی مطهری به عنوان یکی از شخصیتهای شاخص و تأثیرگذار در دورة معاصر برای بازسازی برخی از سویههای نظریة فرهنگی وی مورد بازخوانی قرار گرفت. در این تحقیق بیش از هر چیز نشان دادن بُعد کاربردی ادبیات مدنظر بوده است و بر این اساس جایگاه و عملکرد شعر و اندیشة مولانا که به صورت غیرمستقیم و ضمنی به معنای جایگاه آن در تغییر و تحولات اجتماعی- سیاسی معاصر است را در آثار مرتضی مطهری جستوجو کردهایم.
مطابق یافتههای پژوهش، شهید مطهری به فراست و با درک اهمیت و ظرفیت ادبیات فارسی و مشخصاً مقام مولانا با نوعی گشودگی او را به منظومة فکری خود وارد و کارکردهای خاصی را از آن اراده کرده است.
شهید مطهری در توضیح و تفسیر «علت نخستین» و در پاسخ به برخی از آراء و نظریات جریانهای ماتریالیستی موجود از اندیشه مولانا بهره گرفته و به طور ضمنی آن را در تقابل با این دیدگاهها به عنوان دیدگاهی مبتنی بر برداشتهای الهیاتی مورد استفاده قرار داده است.
مسأله «عدل الهی» که مسألهای کاملاً اجتماعی را در بطن خود جای داده، عرصهای است برای حضور فعال شعر و اندیشة مولانا که شهید مطهری با اشراف بر ظرفیت مثنوی شریف به این مهم دست یافته است.
شهید مطهری همچین شعر مولانا را در برابر «ماتریالیسم» که در برهة حساس تاریخ معاصر همواره حضور و برجستگی داشته، علم کرده است. مثنوی به خوبی در این بافت قرار گرفته است و به مثابه یک نوع ما به ازای سنتی- تاریخی آرای شهید مطهری را مستند و مستدل کرده است.
شعر مولانا در موارد دیگری از قبیل «تشریح برهان شر» نیز بهکار گرفته شده است. اشاره به آثار تربیتی بلایا که این مسأله نیز با توجه به کاستیها و نقصانهایی که در سامانههای اقتصادی عصر وجود داشته است، صبغة اجتماعی مهمی به خود گرفته است که نقش شعر و اندیشة مولانا در این میان بسیار مهم و برجسته است.
شرح منطق دیالکتیک، نقد پوزیتیویسم کنت، توضیح پدیده مرگ، تقویت گفتمان تشیع، توضیح مسأله مناقشهانگیز قضا و قدر، تشریح مسأله تعادل و هماهنگی ارزشهای انسانی، تبیین و تقویت فرهنگ شهادت، بررسی موضوع حجاب، بررسی مسأله حدشناسی از جمله مواردی بودند که شهید مطهری از رهگذر شعر و اندیشه مولانا بدانان پرداخته است. حاصل جمع این موارد نخست دیدگاه خاص استاد مطهری نسبت به مولانا را نشان میدهد و مهمتر از آن، گوشهای از نقش بسیار برجسته ادبیات و مشخصاً شعر و اندیشه مولانا را در مناسبات سیاسی-فرهنگی معاصر را ترسیم میکند. در تحلیل نهایی این حضور برجسته بیش از هر چیز به معنای بری بودن ساحت ادبیات از تهمت انتزاع و انفعال است.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
[1]. Marx, K.
[2]. Craib, I.
[3]. Durkheim, E.
[4]. Althusser, L.
[5]. Kant, I.
[6]. Hegel, G.
[7]. Spencer, H.
[8]. Sartre, J.
[9]. Nietzsche, F.
[10]. Schopenhauer, A.
[11]. سورة احزاب، آیات 45-46.
[12]. Corbin, H.