Document Type : Research Paper
Authors
1 Ph.D. Student in Persian Language and Literature, Payame Nour University, Tehran, Iran
2 Professor, Department of Persian Language and Literature, Payame Nour University, Tehran, Iran
3 Professor, Department of Persian Language and Literature, Allameh Tabataba'i University, Tehran, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
فارسی زبانی ترکیبی است و با این ویژگی، سخاوتمندانه گونههای مختلف جملات و کلمات مرکب را با ساختهای ترکیبی متنوع در اختیار اهل زبان میگذارد و شاداب و رهوار در پیشبرد اهداف زبانی گویشوران میکوشد. از جملۀ این فراخدستیها که از منشأ زبان به عاملیت عنصر نحوی و پیوندۀ «و» برای صورتهای خویشاوند و هممقوله فراهم میشود، بستر لطیف پیوند است که در ساختاری جدید به نوزایی واژههایی با مفاهیم تازه میانجامد. دانشمندان و محققان زبان فارسی از این کلمهها بر پایۀ معنیدار بودن یا معنیدار نبودن اجزاء با نام مرکب عطفی و مرکب اتباعی یاد میکنند. در راستای همین مطالعات، پژوهش حاضر با رویکرد زبانی به گونۀ ادبی زبان فارسی، به بازشناسی این کلمهها و بازنمایی ساختمان و ساختار واژگانی آنها در چندین متن برجستۀ ادب فارسی پرداخته و مسألۀ اصلی آن تشخیص این واحدهای واژگانی از ساختهای نحوی بوده است. رهاوردِ این جستوجو نسبت به پیشینۀ تحقیق، بازنمایی ساختارهای متنوعتر، دستیابی به صورتهای بازگشتپذیر بیشتر و گردآوری و ارائۀ نمونههایی از ساختهای نحوی و واحدهای واژگانی همسان بوده است.
در چند دهۀ اخیر در زبان فارسی بحث مستقل دربارۀ کلمههای مرکبی که عنصر نحوی و پیوندۀ «و» را در ساختار خود دارند، بیشتر مورد توجه پژوهشگران حوزۀ زبانشناسی بوده و از زوایای مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. پژوهش حاضر با این پیشینه، پیوندی تنگاتنگ دارد، اما با مسأله و جامعۀ پژوهشی متفاوت از پژوهشهایی که در ادامه از آنها یاد میشود، متمایز شده است.
شعار (1342) با طرح چند قاعده، سعی در متمایز ساختن مرکب عطفی از مرکب اتباعی داشته و کثرت استعمال را در مرکب شدنِ کلمههایی که ویژگیِ باهمآیی دارند، مؤثر دانسته است. محققی دیگر، مرکب عطفی را با این استدلال که: «کلمات متعاطف غیر مرتبط مانند «حسن و حسین» را شامل» نشود در زیرگروه اتباع طبقهبندی کرده است (ذاکری، 1381). شفیعیکدکنی (1376) از اتباع و مرکب عطفی با عنوان «کلیشه» و ترکیب آوایی یاد کرده و پنج گروه موازیهای معنایی، صوتی، صوتی- معنایی، معنایی- صوتی، و گروه مقدم- تابعهای مهمل یا نزدیک به مهمل را از یکدیگر بازشناسانده است.
در رویکردی جدیدتر، صفوی (1390) با بررسی ساختمان هجایی و واژگانی کلمات مرکب عطفیِ دوعنصری، سه ملاک معنایی، واژگانی و آوایی را در شکلگیری مرکب عطفی بهدست داده و ساختار واژگانی آن را در هفت قاعده تبیین کرده است.
طباطبایی (1395ب) و (1395الف) ساختار مرکب اتباعی و مرکب عطفی را جداگانه بررسی کرده و از ترسیم بیش از چهار ساختار برای مرکب عطفی «خودداری» کرده است.
جم (1391) با هدف تبیین ترتیب اجزای کلمههای مرکب عطفی، با طرح چند قاعده و گرایش به تحلیل آوایی، ساختواژی، نحوی، معنایی و کاربردشناختیِ یک پیکرۀ زبانی پرداخته و در تشخیص مرکب عطفی از گروه نحوی، معیار انسجام درونیِ پایههای مرکب عطفی را موثرتر از دیگر ملاکها دانسته است.
محمودی بختیاری و کلانتری (1398) که عکس روش ذاکری، مرکب اتباعی و مرکب عطفی را «ترکیب عطفی» قلمداد کردهاند به بررسی نقش دو عامل واجی و معنایی در تشکیل این گونه کلمهها پرداختهاند.
علاوه بر پژوهشهای مستقل بیان شده، دستورنویسان نیز در مبحث کلمات مرکب، هریک بهنوعی به ساختار صوری و ویژگیهای معناییِ واژههای مرکب عطفی توجه داشتهاند.
خانلری (1365) با انتخاب شواهدی از متون تاریخی به مادۀ فعلی و غیرفعلی اجزاء و مفهوم «تأکیدی و عامِ» حاصل از ساخت ترکیبی آنها توجه داشته است.
خطیب رهبر (1381) چنین واژههایی را با شواهدی از متون ادبی، ذیل مبحث «اجزای اسم مرکب» و «صفات ترکیبی» آورده است.
صادقی (1358) در بررسی ساختمان کلمات مرکب به تقابل الگوی ساخت «ترکیبات نحوی» و «ترکیبات صرفی» توجه داشته و به تفکیکپذیری (حتی «مکث» آوایی میان) اجزای کلمههای مرکب نوع اول نسبت به تفکیکناپذیری نوع دوم اشاره کرده است.
فرشیدود (1394) با دیدگاهی به نسبت متفاوت به «تخفیف ضمۀ عطف» در ساختار کلمات مرکب عطفی باور داشته و ساختمان خاصی جز اسم برای پایههای این کلمات که «فعلها و جملهها و صفتهای اسمشدهاند» در نظر نگرفته است.
این پژوهش به روش توصیفی- تحلیلی انجام گرفته و دادههای تحقیق با روش کتابخانهای گردآوری شده است. جامعۀ پژوهش شامل چندین متن برجستۀ ادبی از متون نظم و نثر گذشته و شعر معاصر بوده و با توجه به پیشینۀ تحقیق، نثر معاصر را شامل نیست. انتخاب متون با هدفِ از پیش تعیین شدهای صورت نگرفته و به سبکِ اثر، نوع ادبی یا قالب خاصی متکی نبوده است. کاوش در متون متعدد نیز با هدف دستیابی به صورتها و ساختارهای متنوع و متفاوت دادههای تحقیق نسبت به پیشینه انجام گرفته و تا آنجا که ممکن بوده از آوردن نمونههای تکراری و آشنا پرهیز شده است.
معیار اصلی در تشخیص و گردآوری دادههای تحقیق از متون مورد مطالعه، توجه به نشانههای مرکب بهطور عام در بافت و همنشینیهای نحوی بوده است. از این رو، در کنار اتفاق معنایی، وحدت صوتی، تلفیق آوایی (و تا حدودی استقلال صرفی)، استقلال نحوی مرکب در نقش یک واحدواژه در بافت زبانی اهمیت بیشتری داشته است. رعایت این معیار تا حدود زیادی موجب بینیازی از ملاکها و آزمونهای دیگری مانند انسجام درونی، واگشتناپذیری و ثبات ترتیب مرکب عطفی بوده است.
مبانی نظری تحقیق و مباحث مطرح شده در متن مقاله متأثر از پیشینۀ تحقیق بوده است. با توجه به اختلاط معنایی میان ترکیب و مرکب در زبان فارسی از کاربرد «ترکیب عطفی» پرهیز شده و مرز فرآیند «ترکیب» و دو اصطلاح «ترکیب وصفی» و «ترکیب اضافی» رعایت شده است. در انتخاب و استفاده از نامواژۀ «واژهعطف» نیز مرزبندیهای سهگونۀ مرکب عطفی، مرکب اتباعی و نامآوای مرکب تغییر نکرده است.
3-1. ساختمان و ساختار واژگانی واژهعطف
3-1-1. تعریف واژهعطف و گونههای آن
«واژهعطف»[1] نامواژهای پیشنهادی است که میتواند به عنوان یک اصطلاح پوششی، دربرگیرنده و توصیفکنندۀ تمام کلماتی باشد که گویشوران زبان فارسی در ایجاد آنها از ساخت نحوی گروه همپایگی حرف عطف «و» بهره برده و آنها را با ساختارهایی متفاوت به عنوان یک واحد واژگانی در مقولههای گوناگون به کار میبندند. مرکب اتباعی، مرکب عطفی و نامآواهای مرکب که اغلبِ مصادیقشان هم با فرآیند واژهشدگی[2] بیارتباط نیستند، میتوانند سهگونۀ واژهعطف بهشمار آیند.
«نامآواها در زبان فارسی عموماً از دو جزء تشکیل میشوند [...] میان دو جزء سازنده گاهی «و» قرار میگیرد» (طباطبایی، 1395ب). اغلبِ نامآواها (مانند «قار و قار») همچون دو گونۀ دیگرِ واژهعطف «در جایگاه گروه اسمی، نقشهای مختلف آن را در جمله بهعهده دارند و نیز در نقش قید و جزء نخست فعل مرکب بهکار گرفته میشوند» (وفایی، 1392). مرکب عطفی که برخی آن را متوازن نیز نامیدهاند، واژۀ مرکبی است که در ساختار خود «واو» همپایگی دارد و معنای کل آن در شمول هیچیک از عناصر سازندهاش نیست (طباطبایی، 1395ب).
مرکب اتباعی با ویژگی بیمعنی بودن یا در معنای اصلی خود به کار نرفتنِ دست کم یکی از اجزای آن از دو گونۀ دیگر متمایز میشود و از نظر جایگاه تابع و متبوع، به دو گونۀ متبوع- تابع (مانند «سنگین و رنگین») و تابع- متبوع (مانند «آتوآشغال») تقسیم میشود. برخی از کلمههای مرکب اتباعی مانند «خانومان» از دیدگاه در زمانی مرکب عطفی و از دید همزمانی مرکب اتباعی بهشمار میروند (همان).
3-1-2. واژهعطف و فرآیندهای واژهسازی
«ساختمان کلمه رابطۀ دقیقی با فرآیند واژهسازی دارد. دو روش عمده در ساختواژۀ زبان فارسی وجود دارد؛ نخست روش ترکیب و دیگر روش اشتقاق است. البته ممکن است در ساخت واژه از دو روش به صورت تلفیقی نیز استفاده شود» (وفایی، 1392). واژهای که حداقل از دو تکواژ آزاد -چه قاموسی و چه دستوری- ساخته شده باشد، مرکب است، واژهای که در ساختمان آن حداقل یک تکواژ اشتقاقی بهکار رفته باشد» مشتق است و واژهای که در ساختمان آن هردو ویژگی مشتق و مرکب باشد، مشتق- مرکب است (همان). بر این اساس، واژهعطف سازهای «مرکب» است و ساخت ساده و مشتق ندارد؛ زیرا در ساختمان آن (در صورت حضور تکواژ «و») کمتر از سه تکواژ آزاد نیست. این ساختِ مرکب یا تنها از روش ترکیب بهوجود آمده است، مانند «کموبیش»، یا از دو روش ترکیب و تکرار، مانند «تند و تند» که آن را «مرکب مکرر» نیز میگویند، و یا از دو روش ترکیب و اشتقاق بهدست آمده که «مشتق ـ مرکب» است و در این صورت گاه در ساختمان آن یک تکواژ اشتقاقی وجود دارد؛ مانند «راه و روش» و گاه «اشتقاق مضاعف» دارد؛ مانند «افتان و خیزان» که در ساختمانش دو تکواژ اشتقاقی حضور دارد.
البته باید به این نکته توجه داشت که در کلمههای مرکبِ بسیاری مانند «بیسر و پایی»، «دست و پا دار»، «مال و جاه اندوز»، «دست و پا کردن»، «باز و بسته شدن» و نمونههای فراوان دیگر، فرآیند ترکیب یا مرکبسازی، به «وند»ها و «همکرد»های مرکبساز تعلق دارد و بدون اینها، بسیاری از اینگونه واژهها به خودیِ خود، توانِ معنازایی و واژهافزایی ندارند.
نکتۀ دیگر در پیوند با فرآیندهای فرعیِ واژهسازی در زبان فارسی این است که واژهعطف گاه صورت الفباییِ یک کلمۀ ساده (بسیط) است و از تجزیۀ کلمههای مشهوری مانند: «طه»، «محمد» «عشق» «الم» ساخته شده و بیشتر در متون عرفانی دیده میشود. این عمل از نظر استفاده از نام حروف الفبا، یادآور فرآیند «سرواژه»[3] و «آمیزهسازی»[4] است. مانند «کاف و نون» در نمونۀ زیر که برگرفته از «کُن» و مرکب است:
نما ای شمس تبریزی کمالی |
|
که تا نقصی نباشد کاف و نون را |
(مولوی، 1375)
3-2. ساختار واژگانی واژهعطف
واژهعطف تنها به دو پایه محدود نمیشود و بهطور بالقوه میتواند از عناصر بیشتری تشکیل شود، اما نیازهای ارتباطی محدود انسان و نیز محدودیتهای پردازشی ذهن او در تعداد عناصر واژهعطف مؤثر است (مشکوهالدینی، 1396). از اینرو، شمار واژهعطفهای چند عنصری در متون ادبی زیاد نیست. در نمونۀ چهار عنصری زیر، فریادهای سپاهیان در تهییج جنگاوران با یککلمه توصیف شده است:
برآمد ده و گیر و دار و بکش |
|
1. نه با اسب جان بد نه با مرد هش |
(فردوسی، 1393)
«چون و چرا و چند»، «چه و چند و چون»، «بوی و رنگ و نگار»، «پیچ و خم و تاب» نیز چند نمونه از واژهعطفهای سهعنصری هستند که البته ترتیب ثابتی هم در متون ادبی ندارند. در نمونۀ زیر شاعر از دو واژهعطفِ «آب و رنگ» و «رنگ و رو» یک واژهعطف سهعنصری ساخته است:
چگونه آینه لاف برابری زندت |
|
که از تو صاحب این آب و رنگ و رو شده است |
(منزوی، 1395)
از آنجا که ساختار واژگانی واژهعطفِ چندعنصری تابع ساختار دوعنصریها است در این پژوهش تنها به بازنمود تفصیلی ساختار واژهعطف دو عنصری بسنده شده است. بنابراین، در جدول (1)، تنوع پایههای واژهعطفهای بهکار رفته در متون ادبی به نمایش درآمده است؛ تغییر ترتیب پایههای واژهعطف و فراوانی کاربرد هر دو صورت آنها در متون ادبی نمایان شده است. همچنین تغییرات مقولهایِ پایهواژهها و نیز تنوع مقولههای حاصل از پیوند آنها آشکار شده است. علاوه بر این، نمونههای تازه، ناآشنا یا کمتر دیده شدهای به معرض دید گذاشته شده و برای برخی از آنها در بخش تحلیل نمونهها شواهدی آورده شده است.
جدول 1. ساختار واژگانی واژهعطف
واژه + و+ واژه |
= مقوله |
نمونه |
ستاکگذشته + و + ستاک حال همان فعل |
= اسم |
شست و شو، رفت و روب، گفت و گوی، کشت و کار، جست و جوی. |
ستاک گذشته + «و» + ستاک حالِ فعلی دیگر |
= اسم |
ریخت و پاش، جست و خیز، کند و کوب، خفت و خیز، خرید و فروش، گشت و گذار، خورد و پوش. |
ستاک حال + و+ ستاک گذشته |
= اسم |
کاروکشت. |
ستاک گذشته + «و» + ستاک گذشته |
= اسم |
آمد و رفت، رفت و آمد، آمد و شد، خورد و بُرد، خورد و خفت، داد و ستد، ستد و داد، داد و گرفت، گرفت و داد، خرید و فروخت، خاست و نشست، کشت و درو، گفت و شنود، گفت و شنید، گفت و شنفت ، گشاد و بست، بست و گشاد. |
ادامه جدول 1.
واژه + و+ واژه |
= مقوله |
نمونه |
ستاک حال + «و» + ستاک حال |
= اسم |
دار و گیر، گیر و دار، ده و ستان، خیز و خرام، پرس و جو، جنب و جوش، ده و دار، نوش و خور، دار و کوب، دار و بَرد، جنگ و جوش، دَم و دار، دار و رَو، سوز و ساز، ساز و سوز، پیچ و تاب، پیچ و خم، خم و چم، چم و خم، پیچ و بند، جوش و نوش، نوش و ناز، ناز و نوش، تاب و توان |
فعل امر مثبت + امر منفی |
= اسم |
بگو و مگو |
فعل امر مثبت + امر منفی |
= صفت/ قید |
کجدار و مریز |
گذشتۀ مطلق+ منفی همان |
= اسم |
بود و نبود |
اخباری بینشانه+و + منفی |
= اسم |
هست و نیست |
حال التزامی + منفیِ همان |
= اسم |
بیایی و نیایی |
گذشتهالتزامی+ منفی همان |
= اسم |
باید و نباید، نباید و باید |
بن فعل + «و» + اسم |
= اسم |
کرد و کار، تاب و تب، زاد و بوم |
اسم + «و» + بن فعل |
= اسم |
تک و پوی، تک و تاز، تگوتاز، گاو و کشت، دام و دم، باد و دم، بوم و زاد، بوم و رُست، آب و تاب |
اسم مشتق + و + همان |
= اسم |
خریدن و فروختن، خاستن و خفتن، «مادری و فرزندی»[5] |
اسم ساده + و+ اسم مشتق |
= اسم |
ناز و نوازش، داد و دهش، راه و روش، روز و روزگار |
اسم ساده + و+ اسم ساده |
= اسم |
ساز و نوا، برگ و بار، شاخ و برگ، برگ و بر، بر و بوم، بوم و بر، آب و هوا، راه و چاه، آب و جارو، خاک و خون، خون و خاک، بیم و امید، امید و بیم، تار و پود، پود و تار، آب و تاب، آب و رنگ، رنگ و بو، بو و رنگ، شور و شر، جفتوطاق، سروکار، کتوشلوار، گرگومیش، خواب و خیال، دست و ترنج، پشت و پناه، گرد و خاک، گرد و غبار، قفل و بند، قید و بند، پیک و پیغام، پیک و پیام، پیچ و مهره، آب و گل، گِل و آب، چاپ و نشر، نقل و انتقال، زوج و فرد، رعد و برق، در و دیوار، بام و در، دور و بر، سمت و سو، بال و پر، پر و بال، پای و پر، پر و پای، سؤال و جواب، آب و آتش، شیر و شکر، نقش و نگار، نگار و نقش، تیر و کمان، کس و کار، حرف و حدیث، حور و پری، سال و ماه، ره و رسم، روی و راه، روی و ره، دست و رو، دروغ و راست، تک و گام |
ادامه جدول 1.
واژه + و+ واژه |
= مقوله |
نمونه |
پایۀ گذشته بعید/ نقلی + و+ همان ساخت |
= اسم/ صفت |
شکسته و بسته، بُرده و آورده، رسیده و نرسیده، بوده و نبوده |
صفت مطلق + و + صفت مطلق |
= صفت |
تر و تازه، تازه و تر، تنگ و تار، کور و کر، کر و کور، کر و لال، سهل و ممتنع، تاریک و روشن ، نازک و نرم، درشت و نرم، آرام و رام، باز و بسته، دور و دراز |
صفت تفضیلی +و+ همان |
= اسم |
کم و بیش، بیش و کم، کمتر و بیشتر |
صفت نسبی+ «و» +همان |
= اسم |
آبی و خاکی |
قید + «و» + قید |
= اسم/ صفت/ قید |
امروز و فردا، فردا و پسفردا، گاه و بیگاه، گه و بیگه، بهنگام و نابهنگام، پس و پیش، پیش و پس، پشت و رو، دورو دور، تند و تند، چپ و راست، فراز و نشیب، نشیب و فراز، افتان و خیزان (قید/ صفت)، خوش و خرم، زار و گریان، خالی و پر، خشنود و ناخشنود، زار و زار، خواب و بیدار، تار و تنها، تک و تنها، یکه و تنها، کام و ناکام |
ضمیر + «و» + ضمیر |
= اسم/ ضمیر |
چند و چگونه، چه و چند و چون، تو و من، من و ما، ما و من، چند و چون، چون و چرا، چند و چند |
اسم خاص + «و» + اسم خاص |
= اسم |
(داستان) کلیله و دمنه، (جنگ) رستم وافراسیاب، «(حکایت) مهر و وفا»، وامق و عذرا |
اسم عام+ و + اسم عام |
= اسم خاص |
خشموهیاهو(ی فاکنر) |
عدد + و + عدد: 1- صفت شمارشی 2- عدد کنایی |
= صفت/ اسم |
1- هفتاد و دو (ملت)، ده و دو، هزار و یک، هزار و یکم، پنج و شش (ماه). 2- «پنج و شش»، «پنج و ده» و «پنج و شش و هفت و چهار». |
اسم حرف الفبا + و+ همان |
= اسم |
کاف و نون (از تجزیۀ کُن)، عین و شین و قاف (از عشق) |
صوت + و + تکرار کامل/ ناقصِ صوت (نامآوا) |
= اسم |
های و هوی، هوی و های، وای و ووی، جیغ و جار، قار و قار، پک و پک، کو و کو، پچ و پچ، فخ و فوخ، تق و توق، چک و چک، خست و خست، گمب و گمب، تیک و تاک، تاک و تیک، قال و مقال، قیل و قال، قال و قیل |
اتباع: 1- دو پایه معنیدار است اما یکی در معنی وکاربرد اصلی نیست. 2- یکی از دو پایه مستعمل نیست. 3- هردو پایه نامستعمل بهنظر میرسند. |
= اسم |
1- راه و رفتار، کار و بار، تار و مار، تال و مال، حال و روز، زرق و برق، پر و پیمان، سر و کله، سر و سامان، سامان و سر، کور و کبود 2- خان و مان، خانه و مان، میهن و مان، گشت و مَشت، رخت و پخت، تخت و پخت، لنگ و لوک، آسیب و سیب، آژنگ و ژنگ، خرد و مرد، کج و کوج، هول و ولا، قر و قاطی، لفج و لب، سوت و کور، خاک و خش. 3- هاج و واج، ترت و مرت، لت و پار. |
در آغاز این بخش از اشاره به مسألهای که با اصطلاحشناسی موضوع پژوهش حاضر مرتبط بوده، گزیری نیست. برخی از دستور پژوهان (طباطبایی، 1395ب) بر این نکته تأکید دارند که «ترکیب» در زبانشناسی جدید، یک فرآیند مرکبساز است و با این توصیف خواهان کاربرد «اضافۀ اسمی و اضافۀ توصیفی» به جای دو اصطلاح «ترکیب اضافی و ترکیب وصفی» هستند. پارهای دیگر به دو نوع ترکیب، ترکیب وصفی و ترکیب اضافی قائلند و برآنند که در زبان فارسی بین ترکیب و مرکب «اختلاط معنایی» صورت گرفته است؛ مرکب یک واحد واژگانی است و استقلال نحوی و معنایی دارد، اما در ترکیب، استقلال نحوی و معنایی وجود ندارد و اجزای آن را میتوان دو یا چند واژه با نقشهای نحوی مستقل در نظر گرفت (وفایی،1390). گروه اول مشخص نمیکنند که چرا زبانشناسان جدید لفظ «ترکیب عطفی» را -که ممکن است در سنت دستور زبان فارسی به قیاسی ناروا از دو اصطلاح روا و جاافتادۀ ترکیب وصفی و اضافی ساخته شده باشد- به جای مرکب عطفی بهکار میبرند و با این کار روا میدارند که ترکیب را در برابر گروه نحوی قرار دهند. در تمایز صرفی و دقیق مرکب از ترکیب در مباحث گروه دوم نیز روشن نیست که در تقابل با مرکب عطفی، رابطۀ نحوی و نقشیِ میان دو همپایۀ غیر مرکب را ترکیب میخوانند یا خیر.
البته نکتۀ مسلم در این باره این است که آنچه را این گروه با عنوان رابطۀ اتحاد نحوی میان اجزای ترکیبهای وصفی و اضافی مطرح میکنند با آنچه در دستور وابستگی با عنوان رابطۀ همپایگی و هسته و وابسته بودنِ انواع همپایهها مطرح میشود، یکسان است. به هر روی از گروه همپایگی هم مثل دیگر گروههای نحوی کلمۀ مرکب ساخته میشود که شناخت مرز میان آنها یکی از ضرورتهای حوزۀ مطالعات زبانی است.
مرز میان مرکب با گروه نحوی مرز آنچنان تاریکی نیست. ناروشنیهای این مرز بیشتر مربوط به کلمههای مرکبی است که شباهت بیشتری به ساختهای نحوی دارند و گاه نشانههای دستوری آن ساختها را نیز در خود نگاه داشتهاند (شقاقی، 1393). یکی از انواع این کلمات مرکب که «در حقیقت نزدیکترین نوع واژۀ مرکب به گروههای نحویاند» مرکب عطفی است (طباطبایی، 1382). این ویژگی در مرکب اتباعی و نامآوای مرکب بسیار کمتر دیده میشود؛ زیرا فرآیند واژهسازی آنها در بسیاری از مصادیق با مرکب عطفی متفاوت است. عنصر «تابع» آنها نیز در بیشتر موارد، پیوسته با «متبوع» خود همراه است. از این رو، تشخیص واحد واژگانی مرکب عطفی از گروه نحوی همپایه دشوارتر از دوگونۀ دیگر واژهعطف جلوهگر میشود.
متخصصان برای تشخیص مرکب عطفی از گروه نحوی از معیارهای صرفی، معنایی، آوایی و نحوی بهره میبرند. مثلاً اینکه وند تصریفی «ها»ی جمع به پایۀ اول کلمۀ مرکب عطفی افزوده نمیشود. یا از ملاک آوایی که تکتکیهای بودن مرکب عطفی است، استفاده میکنند. طباطبایی ملاک آوایی را در تشخیص مرکب عطفی از گروه همپایه کافی نمیداند و برای صرفی دانستن چنین سازههایی، دارا بودن یکی از این دو شرط را ضروری میداند: «1- دست کم یکی از اجزای سازندۀ آنها از نظر معنی یا کاربرد با معنی و کاربردشان به صورت مستقل تفاوت داشته باشد و 2- دو واژه در مجموع، معنایی را برسانند که سرجمع معانی آنها نباشد» (طباطبایی، 1395الف).
ارائۀ ملاکهایی از این دست در واقع نوعی بازنماییِ ویژگیهای اساسی مرکب؛ یعنی استقلال نحوی، تلفیق و وحدت آوایی، و اتفاق معنایی است که وفایی (1391) هم بدان اشاره کرده است. از میان این ویژگیها توجه به استقلال نحوی در تشخیص مرکب از گروه اهمیت بیشتری دارد. برای نمونه میتوان به کلمۀ مرکب عطفی و متوازنِ «کت و شلوار» که در «صرفی» بودنش تردیدی نیست و آوای آن هم متناسب با مرکب است اشاره کرد که در جملۀ زیر رفتار نحویِ یک واژۀ مستقل را ندارد و فعل جمله به تبعیت از آن «جمع» آمده است:
«کتوشلوارم خودشان را اتو زدهاند» |
|
|
(بهمنی، 1395)
واژهعطف هم مثل بسیاری از کلمههای مرکب، همیشه همۀ نشانههای مرکب را بهتمامی بههمراه ندارد؛ از این رو، صورتواژههایی که از تلفیق آوایی کمتری برخوردار باشند، بسامد کمتری در متون دارند؛ برای نمونه «خریدن و فروختن» نسبت به «خرید و فروخت» و «خرید و فروش» کمتر دیده میشود. تشخیص آنها نیز نیازمند قرینهیابی و توجه همهجانبه است؛ مثلاً کاربرد «خفت و خیز» در توصیف ناآرامیهای شبانۀ «بیمار» میتواند قرینهای در مرکب بودنِ «خاستن و خفتن» باشد:
«ز فریاد و نالیدن و خفتوخیز |
|
گرفتند از او[(بیمار)] خلق راه گریز |
(سعدی، 1385)
از دیدۀ من پرس که خواب شب مستی |
|
چون خاستنوخفتن بیمار نباشد |
(همان)
درجۀ دشواریِ تشخیص و نوسانِ شباهت واژهعطف به گروههای همپایۀ «فعلی و غیرفعلی» (طبیبزاده، 1393) نیز قابل توجه است. دشواری این تشخیص بیشتر در گروههای همپایۀ غیرفعلی دیده میشود. شاهد مثال طبیبزاده (همان) این دشواری را بیشتر نمایان میکند: «لپهای سرخ و سفید کودکم را بوسیدم». وی «سرخ و سفید» را گروه صفتی همپایه قلمداد کرده که در اثر همپایگی، گروه صفتی بزرگتری ایجاد کردهاند. دربارۀ این مثال، میتوان گفت که اولاً این دو واژه همچون یک کلمۀ ساده (بسیط) دارای وحدت آواییاند و درنگی در میانه ندارند. ثانیاً هر یک از این دو واژه یک صفت نیستند، بلکه هر دو با هم یک صفت ساختهاند. حرف ربط «و» در میان این دو -به گفتۀ خود ایشان- وحدتبخش گروه صفتی نیست، بلکه مرکبساز است. ثالثاً قاعدۀ نحوی تهی بودن بند دوم همپایه در اینجا بیمعنی است؛ زیرا چنین جملهای ساخته میشود: لپهای سرخ و لپهای سفید کودکم را بوسیدم! بنابراین، «سرخ و سفید» اینجا دو کلمه نیست، بلکه یک کلمۀ مرکب با معنی متفاوت از اجزاء است؛ یک واژهعطف است.
بازشناسی مرکب عطفی از گروه فعلی همپایه و جملات همپایه چندان دشوار نیست. آشکارترین تفاوت آنها در تکیهدار بودن هر یک از دو واژۀ گروه فعلی است که درنگِ محسوسی را در میانشان ایجاد میکند. «گفت و شنید» در نمونۀ زیر یکی از مواردی است که گروه نحوی بودن آن بهآسانی قابل دریافت است:
بینداخت چون نزد ایشان رسید |
|
فراوان بپرسید و گفت و شنید |
(فردوسی، 1393)
البته در رویارویی با متون ادبی نمیتوان همیشه توقع آسانی داشت؛ مثلاً بیدل دهلوی جملۀ [خموشی را گفتن و کری را شنیدن، نام کردهایم] را چنین آورده است:
آه کجا برد کسی خجلت تهمت عدم |
|
نام خموشی و کری گفت و شنید کردهایم |
(شفیعیکدکنی، 1389)
از موارد جالب توجه دیگر در مواجهه با متون ادبی، تشخیص واژهعطفهای همسان است که در بخش تحلیل شواهد، مورد بررسی قرار گرفته است.
در این بخش تنها اندکی از شواهدی که در پیکرۀ متنی پژوهش یافت شد، آمده است. شواهدی که علاوه بر مباحث زبانی و دستوری، از دید هنری نیز میتوانند شایان توجه باشند. شواهد آغازین این بخش در پیوند با واژهعطفهایی است که در متون ادبی با صورتواژهای یکسان، گاه مرکب و گاه گروه نحوی همپایهاند. این همسانها گاه در یک مصراع هم دیده میشوند؛ از این رو، مستعد صنایعی چون جناس و ایهاماند. «آب و گِل»، «پشت و رو» «زیر و بالا»، «زیر و زبر»، «گِل و آب»، «سیاه و سفید» و مواردی از این دست با چنین کارکردهایی یافت شدند، اما اینجا مجال بیان چند شاهد متنی بیشتر نیست. زیر صورتهایی که مرکب تشخیص داده شده، خط کشیده شده است:
با رنگوبویت ای گل گل رنگ و بو ندارد |
|
|
(شهریار، 1387)
گله در گرگ و میش هوا گم |
|
|
(امینپور، 1397)
دلم را به هر آبوآتش زدم |
|
|
(همان)
که ابدال در آب و آتش روند |
|
|
(سعدی، 1385)
نجابتی که در آن لحظههای دستوترنج |
|
حریر عصمت پیراهنش دریده نشد |
(سلیمانی، 1379)
دست و ترنج را و طمع را |
|
در چتری شبانه بریدیم |
(شفیعیکدکنی، 1390)
نمونههای بسیاری مانند چند شاهد زیر، جابهجا شدۀ صورتهای «مصطلحِ» واژهعطف هستند که در این حالت نیز مرکباند، اما کاربرد به نسبت کمتری یافتهاند:
سامان و سری نداشت کارش |
|
|
(نظامی، 1380)
آن های و هویم از تو، وین هوی و هایم از توست |
|
|
(منزوی، 1395)
تاک و تیک - تیک و تاک او ... ایستاده تابناک ...
|
|
|
(اخوان، 1384)
نمونههای زیر بیشتر در حکم شاهد مثال جدول واژهعطف هستند:
خاک از زاد و بود دشمن برآرَد |
|
|
(منشی، 1379)
زمینهای وی جمله بی گاو و کشت |
2. |
3. |
(نظامی، 1383)
کز آتش جوع است تک و گام تقاضا |
|
|
(مولوی، 1375)
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست |
4. |
5. |
(شهریار، 1387)
وعدۀ فردا و پسفردای تو |
6. |
7. |
(مولوی، 1376)
که هرچه خواستم از بوده و نبوده نشد |
8. |
9. |
(منزوی، 1395)
گفت راوی: راه از آیند و روند آسود |
10. |
11. |
(اخوان، 1382)
در نمونههای زیر، ساخت و صورت «فعلیِ» واژهعطف شایان توجه است. صادقی (1358) چنین صورتهایی را برآمده از «جمله» دانسته است. «باید و نباید»، «کجدار و مریز» و «رسیده و نرسیده» هم مانند دو نمونۀ زیر کاربرد مرکب داشتهاند. بسامد این صورتها در شعر معاصر نسبت به متون نظم گذشته بسیار بیشتر است:
زندگی ـ تقویم اوقات مکرر ـ روزها را بردهوآورده دارد
(منزوی، 1395)
در بیاییونیایی مانده است کوچهها پنجرهها در تردید
(سلمانی، 1379)
معنیِ واژهعطفها در شواهد زیر از میانۀ مفهوم تقابلی هردو جزء یا از مفهومِ متقابل هر دو حاصل میشود و معنی آنها در عین درونمرکزی، برونمرکز است:
خواجه زمانی با حصیری عتابی درشتونرم کرد
(بیهقی، 1380)
گلزار و گلخنم من، تاریکوروشنم من
(منزوی، 1395)
خوابوبیدار
با کابوسی از جنس هذیان و تب میچرخیدم
(همان)
من از تبار غزلهای سهلوممتنعم
(بهمنی، 1395)
واژهعطفِ «راهورفتار» در کنارِ ساخت نحویِ «نام و دیدار» در نمونۀ زیر درخور توجه است؛ پایهواژۀ «راه» در معنایی غیر از معنی اصلی خود بهکار رفته و از گونۀ مرکب اتباعی است:
فیلسوف امّی ما راهورفتارش
نام و دیدارش
ظاهراً گویا نمیآمد به گفتارش
(اخوان، 1383)
کاربرد صفتهای تفضیلی «کمتر و بیشتر» در مفهوم «کم و بیش»:
که بودست ازین کمتر و بیشتر |
|
به زن پادشا را نکاهد هنر |
(فردوسی، 1393)
البته «کم و بیش» در مفهوم «دار و ندار» هم بهکار رفته است:
کم و بیشِ من پاک در دست توست
(همان)
دو نمونه از واژهعطف که پایههای آن از «ضمیر» است:
با هر تو و من مایههای ما شدن نیست
(منزوی، 1395)
آه که عمری دلم زین من و ما سوخته
(همان)
«پنجوشش» در نمونۀ زیر مرکب و در معنیِ کناییِ «پنج حس و شش جهت» بهکار رفته است:
گه طالب این پنجوشش گه طالب جانهای خوش
(مولوی، 1375)
در نمونۀ زیر «وامق و عذرا» از دیدِ مفهوم، مرکب است وآشکارا استقلال نحوی دارد:
ای جان و ولینعمت هر وامق و عذرا
(همان)
واژهعطف در شاهد زیر از اصواتِ مرکب است و متناسب با فرآیند واژهسازیِ این گونۀ مرکب، مفهوم تکرار و استمرار در آن هویداست. مولوی در این کاربرد به پرسشواژۀ «کو» نیز نظر داشته است:
کووکو میگو به جان چون فاخته
(مولوی، 1376)
بحث و نتیجهگیری
نظام زبان فارسی در گذر زمان و در همگامسازی با نیازهای اهل زبان، گرایشی ویژه به فرۀیند ترکیب داشته است. درک این ویژگی حساسیت و ارزش ترکیبشناسی و مرکبپژوهی را دو چندان کرده و مطالعات چند دهۀ اخیرِ زبانشناسان در این زمینه که البته بیشتر با رویکرد همزمانی و متمایل به زبان فارسی معیار بوده، نمایانگر اهمیت این ویژگی است.
گروه همپایگی حرف عطف «و» با ویژگیهای قابل توجهِ هممقولگی، باهمآیی و تناسبهای آوایی و معنایی سازهها و همچنین اختیاری بودن و انعطافپذیریِ آواییِ نشانۀ زبانیِ «و»، یکی از ساختهای مستعدّ واژهشدگی و راهیابی به دستگاه صرف زبان است. تنوع ساختار واژگانی این سازههای صرفیشده با تنوع مقولههایی که در این گروه نحوی بههم پیوند میخورند و تغییرات مقولهای را نیز شامل میشوند، مرتبط است. همچنین تشخیص این سازهها از گروه نحوی، متأثر از تغییرات نامحسوسِ صورتواژۀ آنها در دو دستگاه صرف و نحو زبان، با دشورایهایی همراه است.
در پژوهش حاضر با اولویت تشخص واژگانیِ واحدهای عطفی، سهگونۀ مجزای مرکب عطفی، مرکب اتباعی و نامآوای مرکب، «واژهعطف» خوانده شد و ساختمان، ساختار واژگانی و شیوههای تشخیص آنها از گروههای نحوی همپایه در چندین متن ادبی مورد بررسی قرار گرفت. دادههای تحقیق بیانگر این است که واژۀ عطف در متن خلاقۀ ادبی دارای تنوع ساختاری است و بهتمامی از قاعدۀ عام انجماد و بازگشتناپذیری مرکب پیروی نمیکند و در بازشناسی آن از گروه نحوی، رعایت مرز اصطلاحی «ترکیب» با ویژگی اتحاد نحویِ اجزاء و «مرکب» با ویژگی استقلال نحوی و معنایی توأمان پایهها ضروری است. این تحقیق همچنین با توجه به اصول دستور وابستگی و با توجه به تفاوت روابط میان اجزای واژهعطف و اعضای گروه نحوی همپایه از کاربرد لفظ «ترکیب عطفی» در توصیف کلمههای مرکب عطفی پشتیبانی نمیکند.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
سپاسگزاری
با سپاس از خانوادهام، همگی که در نامردمیها آناهیدم را پناه میدهند و آب و دانه دریغ نمیدارند.
[2]. Univerbation
[3]. Initialism/ acronym
[4]. Blending