Document Type : Research Paper
Authors
1 Post-Doctoral Researcher in Persian Language and Literature, University of Isfahan, Isfahan, Iran
2 Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, University of Isfahan, Isfahan, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
ازجمله علومی که رابطة تنگاتنگی با پزشکی دارد، ادبیات و شعر است. محمد سیاسی با طرح این پرسش که آیا اصولاً رابطهای بین شعر و طب وجود دارد؛ بر آن است که طبیب و شاعر شبیه دو زنبورند که شیرة یک گل را مکیدهاند؛ طبیب، امراض جسمانی بیماران و شاعران، امراض روحانی آنان را معالجه میکنند (سیاسی، 1391: پیشگفتار). این تعبیر گرچه در نخستین نگاه، شاعرانه به نظر میرسد، اما ژرفایی حقیقی دارد. دستکم تجویزهای اخیر پزشکان (برای نمونه خواندن چند غزل از دیوان حافظ در طول روز) در دنیای امروز که کمی اعجاببرانگیز و قابلتأمل مینماید؛ از همین تعبیر مایه گرفته است که شاعران با شعرشان، احوال آدمی را بهبود میبخشند (ن.گ: شعر بیدروغ، شعر بینقاب، 1371 و موسیقی شعر، 1368). این مقاله گرچه به دنبال این هدف نیست، اما با واکاوی بنمایههای پزشکی در مثنوی بر آن است تا در گام نخست نشان دهد که این گنجینة ادب فارسی تا چه میزان از گزارههای پزشکی و درمانی، مایهور است و در گام بعدی بر این نکته تأکید ورزد که تا پیشازاین جستار، تأثیر و نقش دانش پزشکی در قصههای مثنوی در میان پژوهشها، مغفول بوده است. نگارندگان در این مقاله که مستخرج از طرح پژوهشی جامعی است به پرسشهای ذیل پاسخ میدهند: الف. چه ارتباطی بین ادبیات و طبابت وجود دارد؟ ب. آیا مولوی طبیب بوده است؟ ج. طبیب واقعی در بینش عرفانی مولوی چه کسی است؟ د. موضع مولوی در برابر طبابت چگونه است؟ و. آیا حکیم بر طبیب ارجحیت دارد؟ ن. دانش پزشکی به چند شیوه در مثنوی نمود یافته است؟ و هـ. موتیفهای پزشکی در قصههای مثنوی کدماند؟
دربارة پزشکی در مثنوی مولوی میتوان به کتاب ارزشمند «پزشکی در آثار مولوی» (1386) از حسن تاجبخش اشاره کرد که نگارندگان پژوهش حاضر بسیار وامدار ارشادهای و مشاورههای ایشان در طول نگاشتن این مقاله بودهاند. همچنین میتوان از مقالة مشترک رمضانی و رضایی با عنوان «درآمدی بر اطلاعات و مضامین طبی در مثنوی» (1392) یاد کرد. پژوهشگران بسیاری با رویکردهای گوناگون، نگاشتههایی در این باب ارائه دادهاند، برای نمونه میتوان به مقالة جواد وهابزاده با عنوان «نخستین داستان دفتر اول مثنوی معنوی از دیدگاه اخلاق پزشکی با نگاهی بر تفسیر زندهیاد دکتر زرینکوب» (1386) و یا مقالة «هفت شیوة رواندرمانی در مثنوی» (1393) از زهرا نصر اصفهانی و مائده شیری اشاره کرد، عبدالعظیم کریمی نیز در کتاب «عشق درمانی» (1383) و بهجتالسادات حجازی در کتاب «طبیبان جان، گرایشهای روانشناختی و رواندرمانی در اشعار مولانا و عطار» (1389) و آفاق ملکیان در رسالة «پدیدارهای رواندرمانی در مثنوی مولوی» (1374) و حسینعلی قبادی و مصطفی گرجی در مقالة «تحلیل داستان پادشاه و کنیزک بر مبنای شیوة تداعی آزاد و گفتوگوی سقراطی» (1386) و نعمتالله پناهی و همکاران در مقالة «اقتراحیة مولوی در صورتبندی تمثیلی درد و رنج انسان» (1397) از دیدگاه رواندرمانی و عرفانی، موضوع را بررسیدهاند؛ اما ازآنجاکه تاکنون هیچگونه پژوهش مستقلی دربارة بنمایههای پزشکی در قصههای مثنوی صورت نگرفته است، این پژوهش بر آن است که به شیوة تحلیلی و منسجم، نگاهی مستدل به این موضوع بیاندازد.
روش تحقیق در این مقاله تحلیلی و به شیوة توصیفی- کتابخانهای است.
رابطة ادبیات و پزشکی را میتوان از سه زاویه بررسید: نخست از جنبة پزشکان ادیب و ادیبان طبیب. «این شکل در آپولن، ربالنوع مشترک طب و شاعری در دنیای کهن نمود دارد؛ از دنیای اساطیر که بگذریم در تاریخ ادبیات جهان، بسیارند طبیبانی که در آفرینشهای ادبی نیز معروفاند» (کمالوند و مسجدی، 1395: 4). این رابطه دو سویه است؛ در ادبیات کهن و معاصر اشخاصی مانند عطار نیشابوری، خالد حسینی، بولگاکف، چخوف، ویرلیساییف، سامرست موآم و لوئی فردینان دنوش را میتوان سراغ گرفت که هم حرفة پزشکی داشتند یا دستکم با طبابت آشنا بودهاند و هم در ادبیات، شهیر شدند. آرتور کانن دوئل، نویسندة داستانهای پلیسی و خالق شخصیت شرلوک هولمز، در اصل متخصص چشمپزشکی بود و تی. ژ. ساوژ، متخصص درمان اعتیاد و الکلیسم، افزون بر طبابت، شعر میسرود. بخش دیگری از رابطة ادبیات و پزشکی را میتوان در آثاری مشاهده کرد که حول محور عارضهای جسمی یا روحی خلق شده است؛ برای نمونه فئودور داستایوفسکی، در باب صرع، آثار قابلتوجهی دارد؛ املی نوتومب در رمان «مرکور»، الهة طب و شفابخشی را قهرمان داستان میسازد. گابریل گارسیا مارکز در رمان «عشق و شیاطین دیگر»، هاری را محور داستان قرار داده است. در آثار اوریانافالانچی، میلان کوندرا و غلامحسین ساعدی درگیری برای سقط یا حفظ جنین، اساس داستان را شکل میدهد؛ در رمانهای صادق هدایت نیز ترس و سوءالظن، نوعی اختلال روحی است که داستان حول آن در جریان است. دائمالخمری و پیامدهای آن در آثار ژان لویی منعکسشده و سندروم و اوتیسم نیز در رمان «ماجرای عجیب سگی در شب» اثر مارک هادون بازتاب داده شده است. انعکاسِ دیگری از پزشکی در ادبیات را میتوان در شکوائیهها و انتقادهایی دانست که شاعران و نویسندگان از طبیبان بهنوعی در آثارشان ارائه دادهاند (انوری، 1376: 1/604) (سنایی، 1359: 691 و 697) (اقبال، 1382: 4/643).
این وجوه سهگانه در مثنوی به بهترین شکلی قابلملاحظه است:
الف. مولویِ طبیب
برخی صاحبنظران بر این باورند که در زمینة پزشکی، مولانا را باید طبیبی تمامعیار دانست که حرفة طبابت نداشته؛ ولی چون مفاهیم علمی و عملی آن را بهخوبی میدانسته، از نکات و رموز پزشکی برای بین مفاهیم معنوی و اجتماعی بهره گرفته است. مولانا درس طب را در دایرة حکمت در مدرسهها و مکتبهای علمی قونیه و احتمالاً دمشق آموخته است. این خراسانی بزرگ پاکزاد، زبان فارسی را که زبان مادری اوست، زبان عشق میداند و بسیار محتمل است که از گنجینة طب فارسی که در زمان او گسترش جهانشمول و پایداری نیک یافته است، بهره گرفته باشد (تاجبخش، 1386: 56). در تأیید این مدعا، نقلی را از کتاب «رسالة سپهسالار» ذکر میکنیم گرچه نمیتوان کرامتتراشیها و سادهدلیهای نویسندة این کتاب را نادیده انگاشت:
«مولانا فخرالدین سیواسی را –که از اکابر اصحاب بود- حمّی محرقه لاحق گشت و مدتی صاحب فراش بود و اطبّا از معالجه، عاجز، حضرت خداوندگار به عیادت تشریف فرمود. اشارت کرد تا سیر پوستکنده حاضر کردند. بداد کوفتن و به ملعقه دادش خورانیدن. چون اطبا را معلوم شد از صحت او نومید گشتند، به لطف خدای همان شب عرق کرد و روی به صحت نهاد. چون اطبا این معنی را مشاهده کردند، گفتند: این نه بر قاعدة طب و قانون حکمت است، بلکه این حکمت الهی است... جلالالدین فریدون –رحمه الله علیه- در حضرت خداوندگار از کثرت خواب شکایت کرد، بفرمود تا شیر خشخاش بیرون آورد، بخورد. بعد از تناول آن بهجایی انجامید که از بیخوابی بسیار دماغش به خلل میآمد تا باز به حضرتش رجوع کرد و استدعا کرد تا اعتدالی در مزاجش پدید آید تا معلوم گردد که رجال الله را آن قدرت است که هر چه سبب رنج و عنا باشد موجب صحت و شفا گردانند» (سپهسالار، 1385: 86-87)؛ برخی قراین در مثنوی نظیر (مولوی، 1378 الف: 4/796 و 4/3106) این احتمال را به ذهن میآورد که شاید مولانا، کتب طبی زمان خویش را موردمطالعه قرار میداده است.[1]
ب. اشخاص قصههای مثنوی در جدال با یک عارضه
داستانهای زیر در مثنوی حول محور یک عارضة جسمی و روحی شکل گرفته است: پادشاه و کنیزک (1/36-246)، شکایت کردن پیرمردی به طبیب از رنجوریها (2/3088-3115)، رنجور شدن استاد به وهم (3/1546-1609)، بیمار شدن فرعون به وهم (3/1555-1561)، عطاری که سنگ ترازوی او گل سرشور بود (4/625-652)، رنجور شدن هلال ... (6/1110-1184)، آن زنی که فرزندش نمیزیست (3/3399-3416)، بنالید، التماس کردن همراه عیسی(ع) ... (در این داستان فرد ابله، بیمار خوانده شده است) (2/141-155؛ 457-500)، آن رنجور که طبیب در او اومید صحت ندید (6/1292-1381؛ 1482-1654)، حکایت آن گاو که تنها در جزیرة بزرگ ... (5/2855-2869)، حکایت غلام هندو که پنهانی به خداوند زادة خود هوا آورده بود ... (6/249-352)، حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزبخانه ... (6/3842-3882) و حکایت دژ هوشربا (در این داستان مراد از بیماری، بیماری اخلاقی است) (6/3582-4900).
همچنین میتوان به بسامد بالای موتیفهای درمانی و پزشکی در قصههای مثنوی اشاره کرد.
همچو آن مجنون که بشنید از یکی |
|
که مرض آمد به لیلی اندکی (مولوی، 1378 الف:1/ 2692-2694) |
بهجز این، کلیدواژههای عیادت، طبیب، بیمار (بیماری، رنجوری، سقام، علت) و ... در داستانهای «عیادت رفتن کر بر همسایة رنجور خویش (همان: 1/3361-3379)، رفتن مصطفی به عیادت صحابی (همان: 2/2141-2155 و 2212-2217 و 2252-2332 و 2456-2550 و 2551-2603) وحی کردن حقتعالی به موسی(ع) که چرا به عیادت من نیامدی (همان: 2/2156-2166)، در ابتدای خلقت جسم آدم(ع) (5/1556-1580)، قصد کردن مجنون (5/1999-2019)، آهو و آخور خران (5/833-844 و 908-931)» نشان از آشنایی مولوی با فن طبابت و درمان دارد. بیجهت نیست که ادوارد براون، مستشرق برجسته معاصر گفته است که هر کس با آثار و سوابق طبی قرونوسطی آشنایی داشته باشد، میتواند مثنوی را بهتر از دیگران فهم کند (براون، 1364: 30).
ج. انتقادهای مولوی از طبیبان
انتقادهای مولوی از طبیبان در مثنوی ذیل بینش عرفانی او توجیهپذیر مینماید. بر طبق آموزههای قرآن و مثنوی، اساساً طبابت، کار خداوند دانسته شده است: «و اذا مرضت فهو یشفین» (شعراء: 8) (و نیز ن.گ: مولوی، 1378 الف: 2/684-685 و 1381، 1/3254، 4/2429 و مولوی، 1378 ب: غ 3055، ج 6) و خداوند، حکیم واقعی معرفی میشود (مولوی، 1378 الف: 6/3930). بنابراین اصل، از قدیم، دانش طب، نیمی الهی و نیمی تجربی قلمداد میشد؛ طب از طریق وحی مستقیم الهی بر بشر آشکارشده و فن طبابت و وسایل درمان از منابع گوناگون تحصیل میشده است. مولوی عقیده دارد که نجوم و پزشکی را انبیا به مردم میآموزند و طب جسمانی از اسباب ظاهرة طبیعی است. وی درجایی از مثنوی میگوید که سلیمان نبی، خواص دارویی گیاهان را کشف کرد و بعدها طبیبان در کتب پزشکی، آن را مدون ساختند (مولوی، 1378 الف: 4/1287-1293). طبیبان الهی، مردان کامل، عارفان (ملیحان به گفتة مولوی)، روحانیون و اولیاءالله معرفی میشوند که طبیب جانودل هستند (مولوی، 1378 الف: 2/ 280-284). از میان مردان الهی، شمس تبریزی، پزشک روحانی حاذقی بوده است که با دم مسیحاییاش توانسته که موجب رهایی مولوی از علت و بیماری شود:
زان عیسی عشاق و ز افسون مسیحش |
|
از علت و قاروره و بیمار رهیدیم (مولوی، 1378 ب: غ 1478، ج 3) |
جالب است که مولوی در غزلیات شمس خود را بیمار، در حالی در مثنوی، خود را طبیب الهی معرفی میکند (مولوی، 1378 الف: 3/2700-2709). وی در آثارش بهطورمعمول از طبیبان الهی به نیکی یاد کرده است؛ طبیب طبیبان، طبیب روح، طبیب جان، طبیب جانافزا، طبیب عاشقان، طبیب عشق، طبیب حاذق، طبیب رضا، طبیب فقر، طبیب هوشیار، ازجمله صفات مثبتی است که مولوی جهت شناسایی طبیبان روحانی، آنها را به کار بسته است. مولوی در بسیاری از داستانها، مستقیماً از لفظ طبیب الهی استفاده نکرده بلکه او را در قالب الفاظی، مانند «پیر»، «ولی»، «پادشاه»، «ابدال» و ... نشان داده است. میتوان دراینباره به قصههای «ذوالنون و جنونش» (2/1386-1461)، «کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا» (2/ 3210-3239؛ 3336-3363)«کرامات شیخ عبدالله مغربی» (4/598-613)، «شیخ محمد سررزی» (5/2667-2798)، «حکایت مرید شیخ حسن خرقانی» (6/ 2043-2151) «مریدی که شیخ از ضمیر او واقف شد» (5/2841-2854) «کرامات شیخ شیبان» (6/4814-4829) اشاره کرد. به گفتة مولوی این طبیبان، همواره و مشفقانه به درمانگری و هدایت مشغولاند؛ وی در تمثیلی قابلتأمل چنین میگوید:
گر تو جایی خفته باشی با خطر |
|
اژدها در قصد تو از سوی سر (مولوی، 1378 الف:3/2956-2966) |
«در سایة پیر راهدان است که شخص به سازگاری با محیط بیرونی و دنیای درونی دست مییابد. مشارکت پیر در امور نفسانی و آگاهی وی از شخصیت و رفتار انسان، زمانی باعث هدایت و رستگاری دیگران میشود که آنها از خود بگذرند و از منافع و خواستهای فردی خویش و حب و بغضها درگذشته باشند؛ زیرا در صورت اسیر شدن به عواطف و نیازهای ارضا نشدة خود نمیتوانند منبع تغییر و بهسازی دیگران گردند» (مؤمنزاده، 1378: 119). مولوی در عوض از طبیبان جسمانی یا طبیبان طبیعی با عناوین منفی چون طبیبان جسم، طبیبان نوآموز، خونریز و دغلپیشه یاد کرده است. وی در داستان «تملق کردن دیوانه جالینوس را و ...» تعریضکی به طبیبان جسمانی دارد. در این داستان جالینوس (مظهر طبابت جسمانی) از یکی از یاران خود، طلب دارو میکند و او در پاسخ میگوید که آن دارو مخصوص معالجة دیوانگان است؛ جالینوس میگوید: امروز با دیوانهای برخورد کردم که به من با شادمانی مینگریست و لاغ میکرد با خود اندیشیدم اگر میان من و او مجانستی نبود، او با من چنین دوستانه رفتار نمیکرد. البته مولوی از جالینوس در داستان «آن دباغ که در بازار عطاران ...» با صفت «مه» (بزرگ) و در خرده روایت «عشق جالینوس بر این حیات دنیا بود ...» با صفت «راد» یاد کرده است. وی همچنین در داستان «آن رنجور که طبیب در او صحت اومید ندید...»، طبیب را با لبیب به معنای خردمند هم قافیه کرده و به او صفت «آگه ستارخو» داده است. در داستان «متهم کردن غلامان و خواجه تاشان مر لقمان را...» نیز لقمان در هیئت یک طبیب ظاهر میشود که با درایت و تیزفهمی از امیر درخواست میکند تا به خواجهتاشان اتهام زن «آب حمیم» (داغ) نوشانده شود و پس از دواندن آنان در هامون و چیره شدن تهوع و ناچار قی کردن، دروغ آنان را بر ملأ بسازد؛ اما بعد مولوی دربارة حکمت لقمان در قیاس با حکمت جهانآفرین چنین میگوید:
حکمت لقمان چو داند این نمود |
|
پس چه باشد حکمت ربالوجود؟ (مولوی، 1378 الف 1/3598) |
مولوی در داستان «امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود»، پادشاه را طبیب پرفنی (همان: 870) معرفی میکند که هم بیماری جسمانی (بوی بد دهان یک غلام) و بیماری (نقص) روحی و اخلاقی غلام دیگر را تشخیص میدهد (مولوی، 1378 الف 1/1015). وی در داستان «چرب کردن مرد لافی، لب و سبلت خود را ...» بر آن است که بهطورکلی، طبیبان برطرفکننده کاستیها و نقصهای ما هستند؛ ازاینرو باید در برابر آنان متواضع باشیم و عیوب خود را نشان دهیم (مولوی، 1378 الف: 3/739 و 3/2727).
طبیبان به دلیل تسلط بر بسیاری از دانشها در دورههایی «حکیم» خوانده میشدند؛ گفتنی است که در مثنوی این عنوان برای سنایی غزنوی با صفتهایی چون «غیبی، خوشسخن، پردهای و کامیار» آمده است؛ نیکلسون بر آن است که این عنوان بدون اضافة تخلص هم به سنایی برمیگردد (نیکلسون، 1374: 2132). این عنوان در مثنوی چنانچه با کاف تصغیر باشد (حکیمک) اشارت به فلاسفه دارد. جالب است که مولوی در داستان «کبودی زدن قزوینی بر شانگاه ...»، دلاک را هم به واسطة فروبردن سوزن (دقه زدن) (جراحی کوچک) در پوست قزوینی در بیتی، حکیم خوانده است (مولوی، 1378 الف: 1/2996).
در متون ادب فارسی بهویژه متون عرفانی و حکمی، غالباً بین دو عنوان طبیب و حکیم تفاوت وجود داشته است و این دو عنوان در این منابع با یکدیگر تقابل دارند.
حکیمیـــم، طبیـــبیم، ز بغـــداد رســـیدیم |
|
بسی علتیان را ز غم باز خریدیم (مولوی، 1378 ب: غ 1474، ج 3) |
طبیب که صرفاً به جسم انسان و مسائل مربوط به آن اشتغال دارد در تقابل حکیم که ورای جسم، به جان و روان نیز توجه میکند، نهاده میشود که در غالب موارد از طنز و تمسخر نیز در حق طبیب جسمانی خالی نبوده است (مولائی، 1374: 553).
حکیــــمان خبــــیریم که قـاروره نگیریـــم |
|
که ما در تن رنجور چو اندیشه دویدیم (مولوی، 1378 ب: غ 1474، ج 3) |
در خبر است که پیامبر فرمودند: «العلم علمان: علمالأدیان و علمالأبدان» (مجلسی، 1404، ج 1: 220). توأمانی این دو علم، بدان معنی است که اگر تن سالم نباشد، نمیتواند دربارة مبدأ جهان بیندیشد و او را ستایش کند؛ از سوی دیگر هم ردیف شدن علمالأبدان در جنب علمالأدیان موجب شد تا بسیاری از طبیبان افزون بر تعلم ادب درس به ادب نفس نیز بها دهند و بهاینترتیب، عنوان حکیم در کنار واژة طبیب به وجود آمد؛ بنابراین «در تمدن اسلامی، طب را حکمت طبیعی و طبیب را نوعاً حکیم خواندند» (اقبال، 1382: 516). بنا بر فرمودة پیامبر، پزشکی و علم دین، همتا و لازم و ملزوم یکدیگرند. از همین روی بوده است که در سنت علمی قدیم، طبیب باید آگاه به علم الهی و فلسفه باشد؛ بنابراین طبیب و فیلسوف باید یک تن بوده باشند که نمونة کامل آن در اسلام، ابن سینا میتواند باشد و شاید کلمة حکیم، واژهای بوده است که شامل هر دو جنبه، یعنی آشنایی به حکمت روح و حکمت بدن هر دو میشده است و اینکه قدما، فلسفه را طب روح و طب را فلسفة بدن میدانستهاند؛ ناظر به اتحاد این دو علم بوده است (محقق، 1374: 309). زکریای رازی دو کتاب به نامهای «طب منصوری (طب جسمانی) و طب روحانی (طب النفوس)» دارد که هر دو را برای حاکم ری نگاشته است؛ از این دو کتاب، اولی شهرت جهانی دارد و دیگری که همتای نگاشتة نخستین است، ازنظر طبقهبندی، جزء فلسفة اخلاقی به شمار میآید. «در بسیاری از آثار اخلاقی، علم اخلاق به علم طب و رذائل اخلاقی به بیماری نفس، تشبیه و تعبیر شده است» (فرامرز قراملکی، 1389: 20). این مواجهة طبیبانه با علم اخلاق بسیار قابلتأمل است. از این مسئله به دست میآید که از همان ابتدا، بیماری روح (روان) به همان اندازة بیماری تن (جسم) برای عالمان اهمیت داشته است. در قرآن دربارة دو بیماری سخن به میان آمده است؛ بیماری بدنها و بیماری دلها (ابن قیم جوزیه، 1377: 1). طبیبان جسمانی، امراض تن را و طبیبان روحانی (الهی)، بیماریهای روح را درمان میکردند. بیماری دلها، آن بیماری است که از شک و شبهه در عقیده پیدا میشود و یا بیماری که از شهوت و گمراهی پدیدار میشود؛ چنانچه بیماران روحانی به نصایح و اندرزهای اطباء الهی اعتنا نکنند، مرضشان شدت مییابد و دیگر روی سعادت را نخواهند دید. مولوی در داستان «اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت انبیاء در احمقان» به بهترین وجهی در پی تشریح امراض روحی و پیامدهای آن است (مولوی، 1378 الف: 3/2677)؛ بنابراین بر ما لازم است که امر طبیبان الهی را مطاع شویم و با جدیت و اهتمام در پی ریشهکنی امراض روحی خود باشیم (مولوی، 1378 الف: 3/2916). بسیار اتفاق افتاده است که امراض روحی، موجب و علتی برای بیماری جسمی شده است:
هر که را دید او کمال از چپ و راست |
|
از حسد قولنجش آمد درد خاست (مولوی، 1378 الف: 4/2678) |
بر اساس مطالب مذکور، مولوی بر آن است که طب روحانی بر طب جسمانی برتری دارد (ر.ک: مولوی، 1378 الف: 1/304-305 و 5/238-239)
این طبیبان بدن دانشورند |
|
بر سقام تو ز تو واقفترند (مولوی، 1378 الف: 4/1794-1799) |
در مناقب العارفین افلاکی آمده است که روزی در جمع یاران این مسئله مطرح شد که انسان به خون زنده است یا به چیز دیگر؟ اطبا و حکیمان جملگی گفتند به خون! مولانا گفت نه به خون بل به خدا. پس فصادی آوردند و او رگ مولانا را زد و خون آن قدر جاری شد که جز زردابهای باقی نماند. مولانا گفت: دیدید انسان به خدا زنده است نه به خون (افلاکی، 1362، ج 1: 124-125). مولانا در خلال داستان «اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس»، طبیبان الهی را «ستونهای خللهای جهان» معرفی میکند که قادر هستند مرضهای نهانی را درمان کنند (همان: 2/1935). در عوض، دانش صاحبان علوم جسمانی، علم بنای آخور قلمداد میشود؛ زیرا صاحبان این علوم، هرگز راهی به آسمان هفتم نمییابند (مولوی، 1378 الف: 4/1516-1519). بر پایة این استدلال، مولوی، اساساً علومی جز علم متافیزیک را غیرضروری و غیر لازم برمیشمرد (همان: 3/1124-1126).
مولوی به شیوة بدیع، دانش پزشکی را دست مایة هنرورزی خود قرار داده و به آثارش، رنگ و جلای تازهای بخشیده است. وی در پیشگفتار تازی دفتر پنجم چنین میگوید: شریعت همچو علم طب آموختن است و طریقت، پرهیز کردن بهموجب طب و داروها خوردن و حقیقت، صحت یافتن ابدی و از آن هر دو فارغ شدن است؛ وی در جایجای مثنوی از دانش پزشکی برای القای مقصود سود جسته است. این دانش از چند طریق در مثنوی نمود مییابد:
1-5. وی گاهی اصطلاحات و مضامین طبی را بهعنوان واقعیت علمی موردتوجه قرار داده و برای بسط کلام و تفهیم مقصود از آنها مدد گرفته است (گلشنی، 1391: پیشگفتار: 26).
احتما[3] کن احتما ز اندیشهها |
|
فکر شیر و گور و دلها بیشهها (مولوی، 1378 الف:1/ 2910-2912) |
2-5. مولوی در بسیاری از موارد هم به بعضی از اصطلاحات طبی، مانند داروهای گیاهی، حیوانی و یا بعضی از بیماریها تنها اشارهای میکند (ر.ک: مولوی، 1378 الف: 5/4238 و 4/1262)
تا هلیله نشکند با ادویه |
|
کی شود خود صحتافزا ادویه؟ (همان: 1/2933) |
هلیله: میوة خوشهای شکل درختى بزرگ و دارای برگهای بلند و باریک است و از انواع مسهل به شمار میآید.
3-5. مولوی گاهی نیز برای آفرینش مضامین بدیع و هنری در قالبهای مختلف بیانی، مانند تشبیه، مجاز، استعاره و کنایه و مانند آنها از این اصطلاحات و مفاهیم طبی جهت ترجمان اخلاق، معرفت و عرفان مدد گرفته است (ر.ک: مولوی، 1378 الف: 6/329)
این خریداران مفلس را بهل |
|
چه خریداری کند یک مست گل (همان: 2/2440-2441) |
باید به این بخش بنمایههای پزشکی را هم افزود که در این جا به تفصیل راجع به آن میپردازیم:
1-3-5. موتیفهای درمانی در قصههای مثنوی
قصهها، شیرازة کتاب مثنوی را تشکیل میدهند و بیش از هر چیز دیگری موجب بصیرت مخاطبان میشوند؛ هر فرد میتواند خود را در روایت مولوی ملاحظه و مشاهده کند و بر این اساس به شناخت بهتری از خود نائل آید (حاجی اسماعیلی، 1391: 9). مولوی با چنین رویکرد منظومهگرا و سیستمی و در صدها طرح وارة داستانی، از یکسو، درمان را با نکات بسیار دقیق که اصلاح ساختارشناسی جامعه است، ارائه کرده و از سوی دیگر آن را جوهرة کار خود قرار داده است (عربیان، 1385: 40). در این قسمت برآنیم تا بهمنظور واکاوی ژرفتر این موضوع، به بررسی موتیفهای درمانی قصههای مثنوی بپردازیم؛ برای ورود به بحث لازم است در ابتدا تعریفی از گزاره و موتیف ارائه شود.
2-3-5. تعریف گزاره و موتیف
هر واحد مبنایی از داستان که از یک موضوع و یک محمول شکل گرفته باشد؛ گزارة روایی محسوب میشود. «گزاره، کوچکترین واحد روایی است که ساختارش شبیه یک جملة مستقل سه جزئی است؛ بهعبارتدیگر، گزاره، یک جملة روایی پایه و هم ارزش یک جمله در دستور زبان است. پراپ بر آن است که هر جمله (گزاره)، میتواند یک موتیف را به وجود آورد (پراپ،1371: 49)؛ اما موتیف (بنمایه)، یکی از اصطلاحات تازة نقد ادبی است که در تحلیل ساختاری و محتوایی آثار ادبی، مؤثر است؛ به همین جهت، شناخت بنمایه و کارکردهای آن برای پرداختن به آثار ادبی و تحلیل آنها ضروری است. موتیف، یکی از اصطلاحات رایج در هنر و ادب و همچنین علم و فن است. موتیف در نقد و تحلیل جنبههای ساختاری و محتوایی آثار ادبی، کارآیی و فواید بسیاری دارد؛ به همین دلیل، آگاهی از جنبههای معنایی و تعریفهای موتیف برای پرداختن به آثار و تحلیل آنها لازم است. در آثار داستانی، بحث از موتیف و نشان دادن ارتباط آن با سایر عناصر داستان به تجزیهوتحلیل دقیقتر و درک بهتر اجزای داستان، بهخصوص پیامهای ضمنی آن مدد میرساند. موتیف در هنرهای تجسمی (معماری، فیلم و ...) نقاشی، خیاطی، نمایش و ادبیات به کار میرود (Annonymous, 2006: 695) و برجستهترین ویژگی آن در این هنرها، خصلت «تکرارشوندگی و برانگیزندگی آن» یا «تکدیسی و بسدیسی» (پراپ، 1368: 52) است. در ادبیات هم، کموبیش، این ویژگیها در اجزا و عناصر ادبی، گوناگونی موتیفها را شکل میدهند. موتیف که در اغلب ترجمههای ادبی فارسی، معادلهای «بنمایه»، «مایة اصلی»، «نقش مایه» و «مضمون» «انگاره» برای آن برگزیدهشده در مطالعات ادبی امروز، یکی از سرفصلهای مهم در تحلیل آثار و سیر اندیشة صاحب اثر، بررسی سطح محتوایی اثر، دریافت رابطة فرم و محتوا و تحلیل کیفیت این رابطه است (تقوی، 1388: 8). «ریشة واژگانی موتیف را فعل لاتین Movere و اسم Motivus در قرونوسطی میدانند که هر دو به حرکت کردن یا حرکت دادن به سمت جلو و اصرار، انگیختن و به فعالیت واداشتن اشاره دارند» (سینیورت، 1988: xvii). موتیف در شکل و کاربرد امروزی آن، واژهای است که از زبان فرانسه به زبانهای دیگر وارد شده است. فرهنگنامههای ادبی گوناگون، تعریفهای مختلفی از موتیف ارائه دادهاند. پارسا نسب در پژوهش خود با عنوان، «بنمایه، تعاریف، کارکردها» پس از بررسی تعاریف مختلف از بنمایه و بیان محدودیتها و ایرادات آنها در حوزة روایتشناسی (پارسانسب، 1388: 9-14)، تعریف نسبتاً جامعی را از بنمایه ارائه داده است: «بنمایههای داستانی، عناصر ساختاری-معنایی از نوع کنشها، اشخاص، حوادث، مفاهیم، مضامین، اشیاء، نمادها و نشانهها در قصههاست که براثر تکرار به عنصری تیپیک و نمونهوار بدل شده است. بنمایه در موقعیت روایی خاص و بهطورمعمول به سبب تکرارشوندگی، برجستگی و معنای ویژه مییابند و حضورشان در قصه موجب بسط حجمی آن، زیبایی روایت و تقویت جاذبة داستانی و درون مایة قصه میشود» (همان: 22). پارسا نسب، اصطلاح «تکرارشوندگی و برجستگی» را از «بسدیسی= برجستگی و تلون حیرتانگیز و تکدیسی= تکرار» پراپ برگرفته است (پراپ، 1368: 52).
3-3-5. موتیفهای پزشکی
موتیفهایی که در این بخش بدان میپردازیم، بدون در نظر گرفتن نام سراینده به تجویزهای یک پزشک میماند. نکتة قابلتأمل در این بخش آن است که ممکن است برخی از این گزارهها، امروزه در دانش پزشکی موردقبول نباشد که این مسئله خود از تحول بنیادین در این دانش ناشی میشود.
جدول 1. قصهها و موتیفهای پزشکی
دفتر/ بیت |
موتیفهای پزشکی |
نام قصه |
1/53 و 54 |
1. دارو، گاهی وارونة طبیعتش عمل میکند. (سرکنگبین دافع صفرا و روغن بادام و هلیله، ضد یبوست و خشکی است؛ اما در اینجا برعکس عمل میکند.) 2. بیماری کنیزک جسمی نیست/ طریق درمان هر شخص، جداگانه است. |
پادشاه و کنیزک |
1/1394 و 107 |
1. روییدن مو در چشم موجب اختلال در بینایی میشود. |
آمدن رسول روم تا امیرالمؤمنین و ... |
1/3164 |
1. دانههای مروارید ساییده شده موجب تقویت نور چشم میشود. |
آمدن مهمان پیش یوسف و ... |
1/3663 |
. آمیختة سرکه و انگبین موجب درمان بیماری جگر میشود. |
پرسیدن پیغامبر مر زید را امروز چونی؟ ... |
2/870، 949 |
1. من بوی بد دهان تو را معالجه میکنم. 2. بیماری بر اثر پرهیز از میان میرود. 3. دهان تلخ بر اثر پرهیز، شیرین میشود. |
امتحان پادشاه به آن دو غلام که ... |
2/2719، 2757
|
1. در اثر خوردن شیرینی، دمل به وجود میآید. 2. دمل موجب تب میشود و در مزاج آدمی اختلال به وجود میآید. 3. تریاک خوابآور است. |
بیدار کردن ابلیس، معاویه را که ... |
2/1820 |
1. به جوش آمدن خون و صفرا موجب ناراحتی در بدن انسان میشود. |
انکار موسی بر مناجات شبان |
2/3088-3099 |
1. یکی از علل بیماریهایی مثل ضعف مغز/ تاری چشم/ کمردرد/ عدم هضم غذا/ ضعف معده/ تنگی نفس و غضب و خشم، پیری است. |
شکایت گفتن پیرمردی به طبیب از رنجوریها... |
2/209 |
1. منبل بهعنوان مرهم موجب بهبودی زخم (بهویژه زخم تازه) میشود. |
اندرز کردن صوفی خادم را ... |
2/3513 |
1. افزونی یک خلط بر دیگر اخلاط (بر هم خوردن تعادل میان اخلاط) موجب بیماری میشود. |
تشنیع صوفیان بر آن صوفی ... |
3/1579-1580 و 1604 |
1. اگر تظاهر به بیماری کنید، بیمار میشوید. 2. مشغول شدن به کاری موجب بهبود بیماری میشود. (کار درمانی) |
مثال رنجور شدن آدمی...و حکایت معلم |
3/1700 |
1. نوشیدن آب فراوان موجب سستی و خمودگی میشود. |
خرده روایت بایزید و کاهلی در نماز |
3/2920-2921 |
1. شخص مبتلا به بیماری سده، جگر ضعیفی دارد. 2. شخص مبتلا به بیماری سده، اغلب دچار استسقاء میشود. 3. شخص مستسقی، دچار تورم در دستوپا میشود. |
قصة اهل سبا و طاغی کردن نعمت، ایشان را ... |
3/3416 |
1. فصد موجب بهبود تب میشود. |
حکایت آن زنی که فرزندش نمیزیست |
3/3884 و 3886 |
1. آب برای شخص مبتلا به بیماری استسقاء، مضر است. 2. شخص مستسقی، دچار تورم در دستوپا میشود. |
وکیل صدر جهان که متهم شد و ... |
4/149 |
1. باد، موجب درد دندان میشود. |
آن عاشق که از عسس گریخت در باغی ... |
4/179-180 |
1. بیماری دق (بدترین نوع تب) اندکاندک فرد مبتلا را میکشد. |
قصة آن صوفی که زن خود را... |
4/272 و 276 |
1. مشخص نبودن علت بیماری، موجب ازدیاد احتمال در درمان میشود. (در درمان ابتدا باید علت را بیابید) 2. برای درمان بیمار لازم است از خوی و عادت بیمار اطلاع داشت |
آن دباغ که در بازار عطاران ... |
4/639 |
1. بیماری گلخواری موجب زردی یا تباهی پوست میشود. |
قصة عطاری که سنگ ترازوی او گل سرشوی بود و... |
4/1943 |
1. بیماری کچلی، قابل سرایت است. |
در بیان آنکه ترکالجواب جواب... |
5/2002 |
1. برای دفع خون زائد باید از بیمار خون گرفت. |
بیان اتحاد عاشق و معشوق از روی حقیقت...ماجرای فصد مجنون |
5/3950 |
1. استعمال بنگ موجب هیجانات روحی توأم با شادی مفرط میشود. |
داستان صفت کردن مرد غماز و نمودن صورت کنیزک ... |
6/270، 294
|
1. بیماری دق، فرد مبتلا را اندکاندک میکشد. 2. محبت کردن به بیمار موجب بهبودی او میشود. |
حکایت غلام هندو که به خداوند زادة خود پنهان هوا ... |
6/1294،1332 |
1. از حرکت نبض، احوال آدمی معین میشود. (نبضشناسی) 2. ارضا نشدن امیال موجب بیماریها (عقدهها) روانی میشود. |
حکایت آن رنجور که طبیب در او امید صحت ندید ... |
4-5. در برخی موارد نیز مولوی به ارتباط دانش پزشکی با علوم دیگر در مثنوی اشاره میکند:
1-4-5. نجوم و علم طب
طبیبان در گذشته به جهت حذاقت یافتن در طبابت میبایست با علومی آشنا میشدند. منطق (ر. ک عنصرالمعالی، بیتا: 126-133) و دانشهایی مانند فلسفه، هندسه، نجوم (هیئت) و موسیقی از آن جمله علوم بودند؛ فلسفه را ازآنجهت که طبیب باید به طبایع مختلف امزجه و اشکال قیاسهایی که بیماریها در آنجا مندرج است؛ آشنا باشد و بنا به گفتة ابوریحان، هر که توجه به علمی از علوم دارد، باید فلسفه بخواند تا از اصول جمیع علوم آگاه شود (محقق، 1345: 115). هندسه را برای آنکه شکل زخمها را تشخیص دهند و برای نمونه بدانند که «زخمهای گرد به دشواری درمان میشوند و درحالیکه زخمهای چندضلعی بهآسانی التیام میپذیرند»؛ نجوم را برای آنکه بتوانند تربیع و نحوس ماه را بشناسند و بعد به درمان بپردازند (الگود، 1356: 268-269). در مثنوی در ارتباط با دانش نجوم و علم طب و تأثیر ستارگان در تربیت جنین چنین آمده است:
چون که وقت آید که گیرد جان جنین |
|
آفتابش آن زمان گردد معین (مولوی، 1378 الف:1/3777-3779) |
2-4-5. جادوگری و درمانگری
بر اساس نقل بعضی از منابع کهن، مصریان، سحر و جادو را هم در طب دخالت دادند و بقراط حکیم، پزشک برجستة یونانی برای نخستین بار به طب جنبة علمی بخشید و چهرة مخدوش آن را از سحر و جادو سترد. در قدیم، دانش طب به همراه فلسفه، علوم کلدانیان نامیده میشد؛ زیرا کلواذی و بابل از هم دور نبودند و ازآنجاکه علم نجوم در این دو جا غالب بود، کلدانیان گاهی ساحران و گاهی اصحاب طلسمات خوانده شدهاند (محقق، 1374: 191).
این تردد هست که موصل روم |
|
یا برای سحر تا بابل روم (مولوی، 1378 الف:6/411) |
مولوی در داستان «آن دباغ که در بازار عطاران ...» وجهی از موضوع افسونگری و درمانگری را نمایان میسازد؛ بعدازآنکه مردم با درمانگری عوامانة خود (برگرفته از طب کهن) نتوانستند دباغ را به هوش بیاورند (همان: 4/261-266)، برادر وی طوری که جماعت اطراف او متوجه نشوند؛ قدری سرگین سگ سابیده شده را به کف دستانش میمالد و مقابل بینی دباغ میگیرد و وانمود میکند که وردی در گوش او خوانده است و ازآنجاکه مغز دباغ به بوی نامطبوع خو گرفته بود با بوییدن آن بو به هوش میآید؛ مردم با مشاهدة این اتفاق میگویند:
ساعتی شد، مرد جنبیدن گرفت |
|
خلق گفتند: این فسونی بد شگفت
(مولوی، 1378 الف:1/3774-3776) |
و نیز در داستان بلعم باعور راجع به قدرت افسونگری و شفابخشی چنین میخوانیم:
بلعم باعور را خلق جهان |
|
سغبه شد مانند عیسی زمن (مولوی، 1378 الف:1/3298-3299) |
در داستان «آن پادشاه زاده که پادشاه حقیقی به وی روی نمود ...» طبیب در هیئت «ساحری استاد» ظاهر میشود و با «درمان زفت» شاهزاده را مداوا میکند. جالب است هم در این داستان و هم در قصة پادشاه و کنیزک، طبیبان با سحاری به درمان میپردازند، این قدرت از جانب خداوند به آنها عطا شده است (همان: 1/65، 4/3162)؛ خداوند، عظیمترین ساحر (خیر الماکرین) است که سحر اصیل نزد اوست، او به جان موجودات فسون میخواند.
بحث و نتیجهگیری
مولوی به جهت آشنایی با طب، اصطلاحات، مباحث و مفاهیم پزشکی را بهصورت گسترده در مثنوی خود به کار بسته است؛ وی در برخی از موارد به ارتباط دانش پزشکی با سایر علوم اشاره کرده است؛ گاهی نیز اصطلاحات و مضامین طبی را بهعنوان واقعیت علمی موردتوجه قرار داده و برای بسط کلام و تفهیم مقصود از آنها یاری گرفته است. مولوی در بیشتر مواقع، برای خلق مضامین بدیع و هنری در قالبهای گوناگون بیانی؛ مانند تشبیه، مجاز، استعاره و کنایه و ... از اصطلاحات و مفاهیم طبی بهعنوان ابزار هنری مدد گرفته و توانسته مباحث پزشکی را به پدیدههای ادبی مبدل سازد. او در شماری از داستانها، از بعضی اصطلاحات طبی، مانند داروهای گیاهی، حیوانی و یا برخی بیماریها نام برده است؛ در این میان، بسامد بالای موتیفهای درمانی و پزشکی در قصههای مثنوی از اهمیت چشمگیری برخوردار است؛ مولوی در بخش قابلملاحظهای از داستانها از موتیفهای پزشکی استفاده کرده و تحت لوای آنها، به تشریح بیماریهای جسمی و بهویژه بیماریهای روحی و طریق درمان آنها پرداخته است. وی در لابهلای داستانهای مثنوی در کسوت یک پزشک پدیدار شده و شخصیت اصلی داستانهایش را که یا درگیر بیماری جسمی یا روحی بودهاند، توسط طبیب جسمانی یا روحانی مداوا کرده است. تجویزهای پزشک گونة مولوی در ساحت گزاره و در بدنة داستان موجب به پیش بردن روایت شده است؛ گفتنی است که برخی از گزارههای مطروحه در قصههای مثنوی، امروزه در دانش پزشکی مورد پذیرش نیست که این مسئله خود، از تحول بنیادین در این دانش ناشی میشود.
[1]. «اشتغال یقینی دارم که مولانا همة آثار برجستة فرهنگ بشری را از نظر گذرانده» است (شفیعی کدکنی، 1390: 132).