The motif of Bubble and its network images in Ghazals of Abdul-Qādir Bidel

Document Type : Research Paper

Author

Assistant professor at Shahid Beheshti University

Abstract

Hindi style is very important for its poetic motifs, becausepoets ofthis style created Innovationsin poeticmotifesUsing their creativityand power of creation or extended its Network association. In the meantime, Abdul-Qādir Bēdil can be assumed as Tipping point of the illustrations with these motifs. This article tries to look at the motif of bubble in Biddle's poetry and it’s specifying the network images of it in three general forms: metaphorical, descriptive, and Meta descriptions. The research method is documentary and using of the library resources, data analysis and data categorizing. The importance of the research about Bidel,hisplaceinPersianpoetry and the lack ofresearch onthis subject shows significance and Necessity of this research.The result of this study is Highlighting of the bubble motif in Bidelpoetry through the discovery and classification of its network images.

Keywords


مقدّمه

در تاریخ ادب فارسی، طبیعت و عناصر آن از مهم‌ترین منابع الهام شاعرانه بوده است؛ چه در سبک خراسانی که به توصیف ساده و بیان تصویرهای ابتدایی آن پرداخته می‌شد و بیشتر حالت عینی داشت، چه در سبک عراقی که این تصویرها و توصیف‌ها راهی به مسائل ذهنی باز کرد و چه در سبک هندی که توصیف طبیعت به‌ قدری انتزاعی شد که «گویی شاعر در طبیعت نیست، طبیعت در شاعر است. آنچه هم نزد وی عنوانِ «وقوع» می‌یابد، عالم واقع نیست، حالاتی است که واقعیّت در عالم ذهن وی تصویر می‌کند» (زرّین‌کوب، 1384: 143). تفاوت شکل طبیعی پدیده‌ها با آن چیزی که در شعر سبک هندی توصیف می‌شود، به ‌حدّی است که گفته‌اند: «شعر سبک هندی، تجسّم دنیای بیرون است بر اساس ذهنیّات و تخیّلات شاعر. به تعبیری، پدیده‌های طبیعی در شعر سبک هندی، آن چیزی هستند که در ذهن شاعر است، نه آنچه در عالم واقع وجود دارد» (فتوحی، 1385، ب: 140).

حباب از جمله عناصر طبیعی است که مجالی برای تشبیه، توصیف، تصویرسازی و نازک‌خیالی‌های شاعران سبک هندی فراهم آورده است. اگرچه در متون کهن فارسی هم می‌توان از حبابِ روی آب سراغ گرفت1، پیش از پیدایش سبک هندی، بیشتر از حبابِ روی شراب سخن می‌رود تا حبابِ روی آب:

«رَو بر سرِ می حباب را بین که چه‌سان،

«حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر،

«ساقی مجلس! بده، باده که خواهیم رفت،

 

می وی بود اندر وی و وی در می وی»
                        (ابوالخیر، 1350: 89).

کلاه‌داری‌اش اندر سَرِ شراب رود»
                        (حافظ، 1371: 213).

ما به هوای لبش، در سَرِ می چون حباب»
             (سلمان ساوجی، 1389: 249).

این تغییر نگرش در خصوص حباب، بی‌ارتباط با تغییرهایی نیست که در باورها، اندیشه‌ها و یا حتّی محیط جغرافیایی شاعران سبک هندی ایجاد شد. برخی پژوهشگران بر این باورند که به دلیل فراوانی بسامد حباب و گستردگی شبکة تصویرهای آن در سبک هندی، می‌توان آن را از بنمایه‌های خاصّ شاعران این سبک دانست و از آنچه قدما در باب آن گفته‌اند، چشم پوشید (ر.ک؛ شفیعی کدکنی، 1387، الف: 71).

در میان شاعران سبک هندی، بیدل نگاه متفاوت‌تر ـ و شاید کامل‌تری ـ به این بنمایه دارد تا جایی که در 500 بیت از غزلیّات خود به آن اشارة مستقیم کرده است. این پژوهش در پی بررسی این بنمایه در شعر بیدل و نیز کشف و طبقه‌بندی شبکة تصویرهای آن است.

پیشینة پژوهش

در عرصة ادبیّات جهانی، «فرهنگ درونمایة ادبیّات عامیانه» در شش جلد از تامسون و کتاب‌های «درون‌مایة ادبیّات جهانی» و «موتیف ادبیّات جهانی» از الیزابت فرینزل آلمانی، نخستین پژوهش‌های این حوزه است (ر.ک؛ تقوی و دهقان: 1388). گرایش جهانی به این موضوع و نیز رویکرد پژوهش‌های ادبی فارسی به آن موجب شد که دو مقالة «بنمایه: تعاریف، گونه‌ها، کارکردها و ...» (پارسانسب: 1388)، و «موتیف چیست و چگونه شکل می‌گیرد؟» (تقوی و دهقان: 1388) به رشتة تحریر درآید. از سوی دیگر، برخی بنمایه‌های شعری کلیم کاشانی، قدسی مشهدی و خاقانی هم در مقاله‌های «بررسی مختصّات سبکی و موتیف‌پردازی در غزلیّات کلیم کاشانی» (صادق‌زاده: 1389)، «خلق تصاویر متعدّد از یک موتیو در شعر قدسی مشهدی و مقایسة بسامد موتیوهای مشترک در شعر وی و صائب تبریزی» (حائری: 1391) و «موتیف آینه در دیوان خاقانی» (بهنام‌فر: 1392) بررسی شده است. واکاوی بنمایه‌های شعر بیدل در ادب فارسی را دکتر شفیعی کدکنی در بخشی از کتاب شاعر آینه‌ها مطرح کرد (شفیعی کدکنی، 1387، الف: 376 ـ 371) و دکتر فتوحی در بخشی از کتاب بلاغت تصویر به ساختار تصویر در شعر بیدل پرداخت (فتوحی، 1385: 338ـ321). امّا با وجود اهمیّت و گستردگی این بنمایه‌ها و شبکه‌های تصویری آنها در شعر بیدل، تاکنون پژوهشی مستقل در این زمینه انجام نگرفته است.

بنمایه چیست؟

موتیو (Motif/Motive) یا بنمایه، «عنصری تکراری» است (داد، 1375: ذیل بنمایه) که «در اثری خاص از یک نویسنده و یا در تمام آثار او»  ظاهر می‌شود (تامسون، 1973م.، ج 1: 10) و ضمن تأکید «بر معنی و تأثیر»، «بر غنای زیبایی‌شناختی اثر می‌افزاید» (مقدادی، 1378: 281). در تعریف دیگر، بنمایه «عبارت است از یک فکر، موضوع یا درون‌مایه‌ای که در قالب کلمات و عبارات، تصاویر خیال، اشخاص، اعمال، مکان‌ها و ... در درون یک اثر هنری نمود پیدا می‌کند. تکرار این عنصر یا الگوی معیّن، تأثیر مسلّط اثر هنری را به‌وجود می‌آورد» (حسن‌پور آلاشتی، 1384: 85).

کاربرد اصلی بنمایه‌ها در هنرهای تجسّمی و نمایشی، نقّاشی و ادبیّات است که در شعر، بیشتر به صورت بسامد بالای واژگان در آثار یک شاعر و یا تصویرسازی‌های متعدّد از یک پدیده نمود می‌یابد. بر این اساس، «شمع و پروانه یا گل و بلبل و آنچه تصویر و شبکة تداعی در پیرامون اینگونه عناصر در شعر باشد، یک موتیو (Motive) یا یک تِم (Theme) است» (شفیعی کدکنی، 1387، الف: 70). به طور کلّی، ویژگی یک بنمایة شعری بدین قرار است:

1ـ نشانگر توجّه فراوان یا نگرش خاصّ شاعر نسبت به یک موضوع یا یک عنصر است.

2ـ توانمندی شاعر را در خلق تصاویر گوناگون ـ و گاه متقابل و متناظر ـ از یک پدیده نشان می‌دهد.

3ـ با تکرار شدن‌های پیاپی، توجّه مخاطب را به خود برمی‌انگیزد.

4ـ گسترش شبکه‌های تصویری آن، ارتباط مستقیم با خلاّقیّت شاعر دارد.

بنمایه‌ها را می‌توان از حیث کاربرد و بسامد تکرار و نیز مبنا قرار گرفتن آنها در خیال‌آفرینی‌های شاعرانه بررسی کرد. کاربرد و بسامد تکرار بنمایه‌ها در شعر اغلب شاعران قابل بررسی است، امّا محور بنمایه‌ها برای شکل‌گیری شبکة تصویرها، در سبک هندی نمود بیشتری می‌یابد، چراکه به اوج رسیدن مضمون‌یابی، نازک‌سنجی و نکته‌بینی در اشعار شاعران این سبک، مجال این کار را فراخ‌تر می‌کند، به طوری که «می‌توان یک موتیو کهنه را با دیدهای مختلف، به طرزهای تازه‌ای مطرح کرد» (شمیسا، 1386: 180). افزون بر شناسایی بنمایه‌ها، «مشخّص کردن اثر متقابل درون‌مایه‌ای آنها» (شافر، 2005م.: 307) نیز می‌تواند در مطالعات ادبی سودمند باشد، چراکه بنمایه‌ها و شبکة تصویرهای آن، در بر دارندة اندیشه، ذهنیّت و نگرش شاعر نسبت به یک موضوع یا یک پدیده هستند و کشف این شبکه‌های ذهنی، راه را برای دریافتی بهتر از مفهوم شعر شاعر هموارتر می‌سازد.

حباب در شعر بیدل

گسترش شبکه‌های تصویری بنمایه‌ها، حاصل نگریستن شاعر به یک پدیده یا موضوع، به عنوان ابزار شعری خویش است. از همین رو، شاعر تمام جنبه‌های پیدا و پنهان آن را در نظر می‌گیرد و با تعبیرها و تصویرهای مختلف از آن استفاده می‌کند. تفاوتی که بنمایه‌های شعری بیدل با بنمایه‌های سایر شاعران سبک هندی پیدا می‌کنند، نتیجة مضمون‌آفرینی بیدل و مضمون‌یابی دیگر شاعران است. باید توجّه داشت که مضمون‌یابی در قالب نظام کلّی ادبیّات شکل می‌گیرد و هر مخاطبی می‌تواند با پی بردن به رگه‌هایی از آن نظام، با شعر شاعر ارتباط برقرار کند، امّا بیدل در قالب نظام خاصّ شعری خود، به برساختن مضمون‌های جدید دست می‌زند و از خلاّقیّت خود در این زمینه استفاده می‌کند: «بیدل همة کوشش خود را صرف اعجاب خواننده می‌کند و می‌کوشد که او را هرچه بیشتر از میدان اصلی تداعی‌ها و خیال‌های رایج به ‌دور ببرد؛ جایی که هنگام بازگشت، خواننده جز تعجّب و حیرت، ارمغانی دیگر از این سفر با خویش نیاورد» (شفیعی کدکنی، 1387، الف: 18). از منظر بیدل، اگرچه دریا افسون‌مایة ناز حباب است (بیدل، 1386: 1850)، حباب سینة آن را می‌شکافد (همان: 700) و با سَرِ خود بازی می‌کند (همان،: 2283). از سوی دیگر، تمثال حباب، موجب انفعال از دریاست (همان: 2050) و به همین دلیل، دریا به حباب و گوهر کاری ندارد (همان: 697). چگونگی شکل‌گیری و از بین رفتن حباب هم در شعر بیدل آمده است. حباب پس از فرونشستن موج بر روی دریا پدید می‌آید: «شکستِ موج بُوَد باعث بنایِ حباب» (همان: 333) و «موج از بی‌طاقتی‌ها کرد ایجاد حباب» (همان: 989) و جالب اینکه با برآمدن دوبارة موج از هم فرومی‌پاشد، گویی که موج‌ها در کمین حباب هستند: «هزار موج کمر بسته در کمین حباب» (همان: 339) و «می‌رود از موج بر باد فنا نقش حباب» (همان: 204).

بیدل در توصیف همجواری حباب و موج، حباب را گرهی بر بال پرواز موج (همان: 345)، آبله‌ای در پای موج (همان: 360)، گره رشتة موج (همان: 711)، سری برای گردن موج (همان: 599)، سری فرود آمده بر محراب موج (همان: 333) و قفل وسواسی که موج آن را می‌گشاید، (همان: 1266) معرّفی می‌کند.

در ادامه، شبکة تصویرهای بنمایة حباب در سه قالب کلّی، شبکة تصویرهای «تشبیهی، توصیفی و فراتوصیفی» بررسی خواهد شد.

1ـ شبکة تصویرهای تشبیهی بنمایة حباب

تشبیه، کانون خیال‌های شاعرانه است که افق دید و قدرت اندیشة شاعر را در کشف زوایای پنهان میان پدیده‌ها و پیوند آن‌ها با هم نشان می‌دهد. هر قدر این پیوند و ارتباط دورتر باشد، زاویة تشبیه بازتر و خودِ تشبیه هنری‌تر خواهد بود. به دلیل محوریت خیال‌اندیشی و مضمون‌سازی در سبک هندی، تشبیه را اساس این سبک شمرده‌اند (ر.ک؛ شمیسا، 1376: 298) و این اصل، در تصویرهای ظریفی که روح تصویرگرای بیدل از حباب ارائه می‌دهد، رعایت شده است. بررسی شعر او نشان می‌دهد که بخشی از شبکة تصویرهای بنمایة حباب، بر پایة تشبیه شکل گرفته‌اند و اغلب آنها به ‌نوعی با شکل ظاهری حباب ارتباط دارند.

1ـ1) آینة حباب

حباب به دلیل شفّافیّت و زلالی شبیه آینه است؛ آیینه‌ای که حباب با حبس کردن نفس خود در سینه، آن را نمایان کرده است: «نتوان چو حباب آینه بی‌ضبطِ نفس ریخت» (بیدل، 1386: 478). شکل ظاهری حباب را می‌توان اینگونه هم تصوّر کرد که به بام و در حباب، آیینه بسته‌اند: «آیینه بسته‌اند به بام و دَرِ حباب» (همان: 359). این آینه چند ویژگی مهم دارد که عبارتند از:

الف) دم برآوردن و نفس کشیدنی کافی است تا آن را از هم فروبپاشد:

«فریاد که نقشی ندمانید حبابم

 

تا دم زدم، این آینه از تابِ نَفَس ریخت»
                                (همان: 378).

ب) این آیینه را بر طاق عدم نهاده‌اند که در اندک‌زمانی بر زمین افتاده می‌شکند: «چون حباب آیینه بر طاق عدم داریم ما» (همان: 248).

ج) خاموشی گزیدن و لب فروبستن، موجب روشنی و صفای این آینه است: «چون حباب آیینة ما از خموشی روشن است» (همان: 493).

2ـ1) آغوش حباب

حباب مانند آغوشی است که به اندازة یک نَفَس بر خود تنگ شده است و با این کار، دریا را تسخیر کرده است:

«بحر تسخیریِ آغوش حبابم بیدل

 

مزد آن است که بر خود نفسی تنگ شدم»
                                (همان: 1775).

3ـ1) افسر حباب

شکل ظاهری حباب مانند افسری است که بر سر دریا نهاده شده است:

«بر باد دهد همچو حباب افسر خود را

«چون به این مژده آفتاب انداخت،

 

بی‌مغز اگر صاحب افسر شده باشد»
                    (صائب، 1383: 1550).
افسر خویش بر هوا چو حباب»
              (کلیم کاشانی، 1387: 537).

البتّه تشبیه حباب را به نیم‌تاجی بر سَرِ شراب در شعر حافظ هم می‌بینیم:

«جامه‌ای دارد زِ لعل و نیم‌تاجی از حباب
عقل و دانش برد و شد تا ایمن از وی نغنوید»
                   (حافظ شیرازی، 1371: 393).

توجّه به همین پیشینه موجب می‌شود که بیدل، اگرچه حباب را «صاحب‌ اورنگ» می‌شمارد:

«در حباب و موج این دریا تفاوت بیش نیست
اندکی باد است در سَر صاحب اورنگ را»
                              (بیدل، 1386: 253).

شاعر آن را مانند تاجی از هیچ و پوچ بر سَرِ دریا تصویر کند که طبیعتاً نمی‌تواند مایة سرکشی و طغیان آن گردد: «دریا چه سرکشی کند از افسر حباب؟» (همان: 359) و باید این تاج را از سَرِ بی‌مغز حباب برداشت:

«تا گهر باشد، حباب آرایش عزّت مباد

 

از سَرِ بی‌مغز بردارید تاج شاه را»
                                (همان: 295).

نکتة دیگر آنکه سر و افسر حباب، نه تنها بر شکوه و جلال آن نیفزوده، بلکه موجب شرمساری و خجلت او نیز گشته است:

«جهان نه برگِ2غنا دارد و نه سازِ غرور

 

عرق‌فروشِ سر و افسر آمده است حباب»
                                (همان: 347).

بیدل در حسن تعلیلی دیگر، حباب را افسری می‌داند که چونان پردة غفلت بر سَرِ افراد بی‌مغز نهاده شده است:

«توان از گردش چشم حباب این نکته فهمیدن،
که غفلت‌پردة سرهای بی‌مغزند افسرها»
                                          (همان: 311).

4ـ1) آستین حباب

اگر شکل حباب را از بالا به پایین در نظر بگیریم، شبیه آستین است؛ آستینی که نمی‌توان آن را بالا زد چون دستی درون آن وجود ندارد:

«مقیم پردة ناموسِ فقر باید بود

 

کجاست دست که برداری آستین حباب؟»
                                  (همان: 339).

5ـ1) تبخال حباب

ساحل به دلیل فاصله داشتن با آب، آه حسرت و افسوس می‌کشد و حباب مانند تبخالی است که بر اثر این آه کشیدن، بر لب ساحل ظاهر شده است:

«نمی راحت3از این دریا مجو، کز درد بی‌آبی،
لب افسوس، تبخال حباب آورد ساحل را»
                                      (همان: 153).

6ـ1) تشت واژگون حباب

شکل طبیعی حباب، مانند تشتی وارونه بر روی دریاست و حباب در همین تشت وارونه، از سَرِ خود دست می‌شوید:

«بیدل که‌ راست آگهی از خود؟ که چون حباب،
در تشتِ واژگونه زِ سَر دست شسته‌اند»
                                        (همان: 1100).

7ـ1) جام حباب

این هم از شبکه‌های تداعی تکرارشدة پیش از سبک هندی است:

«جامی که زِ آب است و پُر آب است، کدام است؟
در مجلس ما جو که چنین جام حباب است»
                                     (ولی، 1373: 70).
از باده خوش برآ که به کف نیست غیر باد
آن را که جام عیش تهی چون حباب شد»
                                 (جامی، 1368: 411).

این تعبیر، به شعر بیدل هم راه یافته است: «خُم محیط تهی کرده‌ام به جام حباب» (بیدل، 1386: 355) و «شکست جام حبابم غریب حوصله داشت» (همان: 1436). البتّه نباید فراموش کرد که این جام به ‌صورت وارونه روی دریا قرار گرفته است:

«حباب ما اگر زین بحر باشد جرعة هوشش،
که تکلیف شراب از جام واژون می‌کند ما را؟»
                                          (همان: 173).

8ـ1) چشم حباب

حباب از نظر شکل ظاهری مانند چشمی است که بر روی آب پدیدار شده است:

«نیست سر برزده هر گوشه حباب از سرِ آب
چشم بر راه کفِ جود تو دارند بحار»
                  (وحشی بافقی، 1347: 216).

حال این چشم، گاه بر کف دریا دوخته شده است:

«با گوهرِ اشک خویشتن ساخته‌ام

 

چشمم چو حباب بر کف دریا نیست»
           (قدسی مشهدی: 1375: 756).

گاه در حال پریدن است:

«می‌جهد ابروی موج و می‌پرد4چشم حباب
نیست خیری دل! دگر در دیده طوفان می‌شود»
                       (کلیم کاشانی، 1387: 206).

گاهی نیز تهی است:

«سیری زِ تماشا نَبُوَد اهل نظر را

 

دریای گهر پُر زِ تهی‌چشم حباب است»
                     (صائب، 1383: 475).

از نگاه بیدل، حباب چشمی بسته است که از نیستی بر روی هم آمده: «چون حباب از نیستی چشمی به‌هم آورده‌ایم» (بیدل، 1386: 419) و آنگاه که این چشمِ بسته گشوده شود، سیلی می‌شود که بنیاد حباب را از بین می‌برد: «سیلِ بنیاد حباب است نظر واکردن» (همان: 198) و نیز:

«گوشة امنی ز چشمِ بسته دارم چون حباب
گر نظر وامی‌کنم بر خویش، سیلاب من است»
                                          (همان: 412).

با این توصیف، حباب اگر به دنبال نگریستن است، باید چشم خود را بسته نگاه دارد:

محیط شرم اگر آید به موج ناز شوخی‌ها،
نگه، خواباندن مژگان بُوَد چشم حبابش را»
                                     (همان: 299).

نکات دیگر اینکه:

الف) این چشم نابیناست و قادر به نگریستن نیست: «نگه کجاست به چشمِ خیال‌بین حباب؟» (همان: 339).

«چون حبابم داغ دارد حیرتِ تکلیف شوق
دیده محرومِ نگاه و سیرِ دریا کردنی است»
                                     (همان: 497).
«ندارد آگهی جز حیرت چشم حباب اینجا
سراپا چشم باش امّا ادب‌فرسای نادیدن»
                                   (همان: 2101).

ب) مادام که غبار نَفَس در وجود حباب است، چشم او وا نخواهد شد:

«اشاره‌ای است به اهل یقین زِ چشم حباب
که دیده وا نشود تا بُوَد غبار نَفَس»
                                   (همان: 1443).

ج) این چشم هیچ گاه پر نمی‌شود: «زِ بحر بهرة سیری نبُرد چشم حباب» (همان: 1519).

د) حباب چشمی است که دریا، اشکِ چکیده از آن است:

«از هر خُمی5به جام تسلّی نمی‌رسیم

 

دریا نموده‌اند به چشمِ تَرِ حباب»
                               (همان: 359).

9ـ1) خانة حباب

حباب خانه‌ای روی آب برای خود ساخته است:

«در کوی یار دیدة گریان برای خویش

 

همچون حباب، خانه به بالای آب ساخت»
               (کمال خجندی، 1389: 43).

و به تعبیر صائب، حباب به دلیل جدا کردن خانة خود از دریا، مستوجب ویرانی است:

«هوای خانه به ویرانی‌اش کمر بندد

 

کسی که خانه ز دریا جدا کند چو حباب»
                        (صائب، 1383: 435).

از نگاه بیدل، حباب خانه‌ای دارد که:

الف) از هوا بر پا شده است:

«از هوا برپاست بیدل خانة وهم حباب
در لباس هستیِ ما جز نَفَس، یک تار نیست»
                            (بیدل، 1386: 518).

ب) بنای آن خانه به آب دیده برپاست:

«به دریای اَلَم بیدل حبابیم

 

بنای ما به آب دیده برپاست»
                           (همان: 569).

ج) حباب این خانه را به دوش گرفته است: «سیلیِ امواج وقفِ خانه‌بردوش حباب» (همان: 1227).

د) دیوار این خانه، ضبطِ نفس و بیرون ندادن آن است:

«غنچة دل چون حباب از خامشی دارد ثبات
خانة ما را به‌ جز پاس نَفَس دیوار نیست»
                                     (همان: 561).

هـ) سامان و متاع این خانه، جز عقده‌ای از تار نفس نیست:

«در غم‌آباد فلک چون خانة وهم حباب
نیست جز یک عقدة تار نَفَس، سامان مرا»
                                     (همان: 143).

همین متاع، برق خانه است و در نهایت، آن را از بین می‌برد: «چون حباب اینجا متاع خانه برق خانه است» (همان: 194).

10ـ1) خُم حباب

ظاهر حباب را می‌توان به شکل خُم تصوّر کرد؛ خُمی که افلاطونِ هوا را در خود جای داده است6:

«غوّاصی این دریا بر ضبطِ نفس ختم است
در شکل حباب اینجاست خُم‌ها و فلاطون‌ها»
                                      (همان: 211).

11ـ1) خمیازة حباب

اگرچه صائب پیش از بیدل، به خمیازه کشیدن حباب اشاره کرده است و گوید:

«حباب از بی‌دهانی می‌کشد خمیازة حسرت
زِ گوهر دانه یابد چون صدف هر کس گهر دارد»
                              (صائب، 1383: 1271).

بیدل آن را به شکل خمیازه‌ای وارونه تصویر می‌کند:

«نقش خمیازة واژون حبابم بیدل

 

آه از این ساغرِ عبرت که بنایم کردند»
                       (بیدل، 1386: 963).

12ـ1) خیمة حباب (ر.ک؛ خانة حباب):

«زِ تیغ یار سَرِ ما بلند شد بیدل

 

به موج خیمة ناز حباب می‌بافند»
                              (همان: 1016).

13ـ1) دستار حباب

شکل ظاهری حباب مانند دستاری است که بر سری بی‌مغز نهاده شده است. بیدل این حالتِ حباب را معمولاً به سرِ بی‌مغز شیخ و زاهد تشبیه می‌کند و معتقد است اگر دستار را از سَرِ آنها برداریم، چیزی در زیر آن نخواهیم دید:

«زِ شیخ، مغز حقیقت مجو که همچو حباب،
سری ندارد اگر واکنند دستارش»
                 (بیدل دهلوی، 1386: 1461).

*****

«چون حباب از شیخیِ زاهد مپرس

 

این سَرِ بی‌مغز، دستار است و بس»
                              (همان: 1438).

چون در زیر این دستار چیزی جز هوا وجود ندارد:

«عالمی بر وهم پیچیده است مانند حباب

 

جز هوا نَبوَد سری در زیر این دستارها»
                                (همان: 193).

بیدل آن را «دستار نیرنگ حباب» هم نامیده است:

«بر خیالی بسته‌ام دستار نیرنگ حباب
ورنه بر دوشی که دارم، غیر بهتان نیست سر»
                                     (همان: 1405).

ترکیب «حباب‌دستار»7هم با توجّه به این تعبیرها ساخته شده است:

«به‌باد رفتة ذوق فضولی‌ایم همه

 

سَرِ هواطلبی‌ها حباب‌دستار است»
                                (همان: 413).

14ـ1) زورق حباب

اشاره به شکل ظاهری حباب که مانند کشتی‌ بر روی آب روان است:

«ای حباب! از زورق خود اینقدر غافل مباش
نیست در دریای امکان جز نَفَس موج خطر»
                                    (بیدل، 1386: 1392).

صائب پیش از بیدل، بارها از این تصویر استفاده کرده است:

«در آن محیط که اوراق شد سفینة نوح،

 

چه دستگیریی از زورق حباب آید؟!»
                    (صائب، 1383: 2017).

15ـ1) زین حباب

حباب مانند زینی است که وقتی نفس بر روی این زین قرار می‌گیرد، با اندک تلنگری به حرکت درمی‌آید:

«که راست ضبطِ عنان؟ عرصة گروتازی است
برآمده است سوارِ نَفَس به زینِ حباب»
                          (بیدل دهلوی، 1386: 339).

16ـ1) ساز حباب

اگر حباب را به منزلة سازی در نظر بگیریم، از این ساز، به جای آواز و صدا، هوا بیرون خواهد آمد:

«هوایی بیش نتوان یافت از سازِ حباب اینجا
تو خواهی نوحه کن، خواهی ترنّم، دل همین دارد»
                                             (همان: 932).

17ـ1) ساغر حباب

این تصویر هم از شبکه‌های تداعی تکرارشدة پیش از سبک هندی است:

«ما در این دریا به هر سو می‌رویم

 

ساغری داریم پُرآب از حباب»
                           (ولی، 1373: 33).

بیدل این تصوّر شاعرانه را گسترش بخشیده است و هوای درون حباب را «می ساغر حباب» نامیده است:

«کیفیّت هوایِ که دارد سَرِ حباب؟

 

ما را زِ هوش بُرد میِ ساغر حباب»
              (بیدل دهلوی، 1386: 358).

«ساغر حباب» دو ویژگی اصلی دارد:

الف) به شکل واژگون بر روی دریا ظاهر می‌شود:

«مکن زِ خوانِ کَرَم شِکوه، گر نصیبت نیست
که در محیط، نگون‌ساغر آمده است حباب»
                                     (همان: 347)

ب) به دلیل پر شدن از باد، لبریزِ هیچ است:

«لبریز کرده‌اند به هیچم حباب‌وار
باد8است وقف ساغر اگر شیشه بشکنم»
                                   (همان: 1727).

18ـ1) سبوی حباب

شکل ظاهری حباب، سبو را به ذهن آدمی می‌آورد؛ سبویی که خالی شدن آن از آب نیز نمی‌تواند پُری را از آن بگیرد، چراکه از هوا لبریز است:

«ما و حباب آب زِ یک بحر می‌کشیم

 

خالی شدن نَبُرد پُری از سبوی ما»
                                (همان: 317).

تشبیه حباب به سبو در شعر صائب هم دیده می‌شود:

«از حباب آموز همّت را که با صد احتیاج،
خالی از دریا برون آرد سبوی خویش را»
                         (صائب، 1383: 3553).

19ـ1) سرپوش حباب

حباب مانند سرپوشی است که بر روی دیگ دریا نهاده‌اند، امّا این سرپوش هم نمی‌تواند مانع جوشیدن این دیگ گردد:

«دیگ بحر از جوش ننشیند به سرپوش حباب
مُهر خاموشی است داغ شورش اندیشه‌ام»
                      (بیدل دهلوی، 1386: 1712).

در تعبیری دیگر، حباب سرپوشی است که بر روی دیگ زهد نهاده شده است:

«دیگِ زهدی در ادبگاه خموشی پخته‌ام

 

زیر سرپوش حباب از گنبد عمامه‌ام»
                              (همان: 1892).

20ـ1) سرین حباب

برآمدگی حباب مانند سرینی فربه است، امّا نمی‌توان به آن تکیه کرد، چراکه اندک‌فشاری آن را از هم فرومی‌پاشد:

به فرصتی‌که نداری؛ کدام عشوه؟ چه ناز؟
زِ فربهی نکنی تکیه بر سرین حباب»
                                     (همان: 339).

21ـ1) شیشة حباب

شفّافیّت، زلالی، نازکی و شکستنی بودن حباب موجب شده است تا شاعران پیش از سبک هندی هم آن را به شیشه تشبیه کنند:

«باد در خطّة عدلش زِ بَرِ جنبش آب،

«دُردی مطبوخ بین، بر سَرِ سبزه زِ سیل

 

شیشة هیچ حبابی زِ تموّج نشکست»
      (جمال‌الدّین اصفهانی، 1391: 11).
شیشة بازیچه بین، بر سَرِ آب از حباب»
             (خاقانی شروانی، 1357: 42).

بیدل هم در اشعار خود از «شکست شیشة دل حباب» سخن می‌گوید:

«چون حبابم شیشة دل هر کجا خواهد شکست
آن ‌سوی نُه محفل امکان صدا خواهد شکست»
                        (بیدل دهلوی، 1386: 495).

او حباب را شیشه‌ای وارونه می‌داند که بر طاق عمر چیده شده است و در اندک‌زمانی از بین خواهد رفت:

«غم شد طرب زِ فرصتِ هستی که چون حباب،
بر طاق عمر، شیشه نگونسار چیده‌اند»
                                          (همان: 830).

22ـ1) غنچة حباب

حباب مانند غنچه‌ای فروبسته است؛ غنچه‌ای که برای شکوفا شدن، منّت نسیم را نمی‌کشد و با شکسته‌دلی (= بیرون دادن هوای درون خود) شکوفا می‌شود:

«منّت‌کش نسیم نشد غنچة حباب

 

ما را همان شکسته‌دلی دلگشا بس است»
                                 (همان: 692).

23ـ1) فانوس حباب

اگر حباب را فانوسی در نظر بگیریم، شمع درون آن، نَفَس حباب است که باعث روشنایی می‌شود. با این توصیف، مادام که حباب، نَفَس را در سینه حبس کرده و ساکت است، روشن است و می‌درخشد:

«شمع فانوس حباب از ما منوّر کرده‌اند

 

روشنی داریم چندانی‌که خاموشیم ما»
                                 (همان: 182).

بیدل در بیتی دیگر، فانوس حباب را خالی از شمع می‌داند:

«حبابِ بادپیمای تو وهمی در قفس دارد
تو شمعِ هستی اندیشیده‌ای فانوس خالی را»
                                     (همان: 286).

این ترکیب در شعر شاعران پس از بیدل هم به کار رفته است:

«با ضعیفان گاه نیروی پلنگان می‌دهند

 

شعله‌ای شاید برون آید زِ فانوس حباب»
              (اقبال لاهوری، 1343: 146).

24ـ1) قفس حباب

حباب مانند قفسی است که باد را در خود حبس کرده است، امّا این قفس نمی‌تواند خانة همیشگی باد باشد: «در قفسِ حباب‌ها باد وطن نمی‌کند» (بیدل، 1386: 925). بیدل پرواز حباب را به اندازة یک نَفَس، آن هم درون همین قفس می‌داند: «چون حبابم یک نَفَس پرواز و آن هم در قفس» (همان: 1913).

25ـ1) کشتی حباب (ر.ک؛ زورق حباب)

حباب مانند کشتی بر روی آب است؛ کشتیی که اگر یک قطره بر رویش فرود آید، چونان طوفانی آن را از بین خواهد برد: «به کشتیِ حبابم می‌کند یک قطره طوفانی» (همان: 2308).

26ـ1) کلاه حباب

قسمت زبرین حباب که بر روی آب ظاهر می‌شود، به شکل کلاه است. همین امر باعث تشبیه حباب به کلاه در شعر شاعران پیش از سبک هندی شده است:

«قطرة باران از او بر روی آبی کی چکید؟

 

کاو کلاهی بر سرش ننهاد حالی از حباب»
                (انوری ابیوردی، 1376: 27).

از دیگر سو، حالت قرار گرفتن حباب بر روی آب و شراب، کلاه بر هوا انداختن را به ذهن می‌آورد:

«حباب‌وار براندازم از نشاط کلاه

کم از حباب نه‌ای، ناز کن به ذوقِ فنا

 

اگر زِ روی تو عکسی به جام ما افتد»
            (حافظ شیرازی، 1371: 153).
سرِ بریده کلاهی است، بر هوا انداز»
            (بیدل دهلوی، 1386: 1418).

تصویرسازی‌های بیدل بر مبنای «کلاه حباب» بدین قرار است:

الف) کلاه حباب را بر موج بسته‌اند. بنابراین، او به بی‌دوام بودن زندگی خویش آگاه است و از مرگ هراسی ندارد:

«ما را زِ تیغ مرگ مترسان که از ازل،

 

بر موج بسته‌اند کلاه حباب را»
                                  (همان: 191).

ب) کلاه بر سر نهادن نشانة فخر و غرور است، امّا دیری نمی‌پاید که کلاه حباب از بین می‌رود:

«بیدل به گیرودار نَفَس آنقدر مناز

 

آیینه کن شکستِ کلاه حباب را»
                                  (همان: 259).

ج) در تعبیر دیگر، حباب در عین بی‌ارزشی، گاه به ‌قدری اهمیّت دارد که سَرِ دریا در تهِ کلاه او قرار گرفته است:

«هرچند هستیِ من بی‌مغزی حبابی است،

 

دریا سری ندارد جز در تَهِ کلاهم»
                                (همان: 1682).

27ـ1) کیسة حباب

حباب از حیث ظاهر، شبیه کیسه‌ای خالی است:

«فریب منصبِ گوهر مخور که همچو حباب

 

هزار کیسه در این بحر بیکران خالی است»
                                    (همان: 500).

از منظر بیدل، این کیسه از تهی شدن پُر است:

«نقدی دگر نمی‌شمرد کیسة حباب

 

بیدل من از تهی‌شدن خویشتن پُرَم»
                                (همان: 1912).

بنابراین، در آن نقدی یافت نمی‌شود که سزاوار دریا باشد:

«در کیسة حباب سزاوار بحر چیست؟

 

بخشی تواَم سری که بگویم فدای تو»
                                (همان: 2122).

28ـ1) لشکر حباب

فراوان پیدا شدن حباب بر روی آب، آن را مانند لشکری بی‌شمار جلوه می‌دهد: «این عرصه را که کرد پُر از لشکر حباب؟» (همان: 359).

29ـ1) مزدور حباب

در محیط پیرامون بیدل، باربرانی وجود دارند که بار را بر سر گرفته، حمل می‌کنند. او حباب را هم در شمار این باربران می‌داند که نَفَس را روی سَرِ خویش حمل می‌کند:

«بیدل نَفَسی چند چو مزدورِ حبابت؟!

«امّیدها رساست، دعا کن که چون حباب،

 

از بارِ نَفَس چاره محال است، به سَر گیر»
                                (همان: 1393).
بار نَفَس دو روز به پشتِ دوتا بَرَم»
                                (همان: 1672).

جالب اینکه بار زندگی‌ که حباب بر دوش می‌کشد، به اندازة یک نَفَس است، امّا همین بار اندک نیز دوش حباب را آبله‌دار کرده است:

«یک نَفَس بار زندگی چو حباب،

 

آبله‌دوش کرده است مرا»
                                (همان: 256).

30ـ1) معمّای حباب

حباب مانند معمّایی است که:

الف) از گشودن این معمّا چیزی به‌ دست نمی‌آید: «برنمی‌آید به‌جز هیچ از معمّای حباب» (همان: 439).

ب) نام این معمّا چیزی جز ضبط نَفَس نیست:

«زِ ما و من به سکوتی حباب! قانع باش

 

که غیر ضبطِ نَفَس نام این معمّا نیست»
                                (همان: 447).

در توصیف دیگری، بیدل معمّای حباب را لباس عبرتی می‌داند که از گشودن این معمّا، چیزی جز بند قبا (= پوستة حباب) به دست نمی‌آید:

«زین کسوتِ عبرت که معمّای حباب است
آخر نگشودیم به‌جز بند قبا هیچ»
                                      (همان:763).

31ـ1) میناگر حباب

میناگران برای شکل دادن شیشه در آن می‌دمیدند. حباب هم میناگری است که در شیشة خود دمیده است، امّا دمیدن بیش از حد، شیشة حباب را از بین خواهد برد:

«در کارگاهِ دل به ادب باش و دم مزن

 

پُر نازک است صنعتِ میناگر حباب»
                                (همان: 359).

32ـ1) مینای حباب (ر.ک؛ شیشة حباب)

حباب از نظر شکل ظاهری مانند شیشه است:

«مینایِ حبابی زِ دَمِ گرم بیندیش

 

بر طاقِ بلندی است تماشایِ غرورت»
                                (همان: 398).

33ـ1) نخل حباب

حباب مانند نخلی است که میوة نوبر این نخل، نَفَس کشیدن است، چراکه در طول زندگی خویش تنها یک بار می‌تواند این میوه را تجربه کند:

«تجدیدِ رنگ و بو نرود از بهار من

 

نخل حبابم و نَفَسم جمله نوبر است»
                                (همان: 551).

34ـ1) نگین حباب

برجستگی و برآمدگی حباب، شبیه نگین است:

«پیام داشت به عنقا خَطِ جبینِ حباب

 

که گَرد نام نشسته است بر نگینِ حباب»
                                (همان: 339).

البتّه بیدل معتقد است که زندگی کوتاهی به اندازة یک نَفَس، به بهتانِ نگین داشتن نمی‌ارزد:

«ای حباب! از خودفروشی شرم باید داشتن
یک نَفَس فرصت نمی‌ارزد به بهتان نگین»
                                   (همان: 2086).

2ـ شبکة تصویرهای توصیفی بنمایة حباب

با وجود اینکه بیدل در توصیف‌های خود از حباب، تصویر واقعی را اساس قرار می‌دهد، اکثر توصیف‌های او، به دلیل خلاّقیّت و نگرش خاصّ او به این پدیده، تازه و نو می‌نماید. «طبیعی است که در وصف، هیچ یک از صور خیال نمی‌تواند به اندازة تشبیه مورد استفاده قرار گیرد» (شفیعی کدکنی، 1387، ب: 338). امّا با وجود استفاده از تشبیه در شبکة تصاویر توصیفی، این شبکه‌ها با شبکه‌های تصویری تشبیهی تفاوت دارند، چراکه در شبکة تصویرهای تشبیهی، الگوی تصویر مبنا قرار می‌گیرد و صرفاً به تصویر واقعیّت پرداخته می‌شود، امّا در شبکة تصویرهای توصیفی، الگوی بیان هم برجستگی پیدا می‌کند و شعر به رسانه‌ای تبدیل می‌شود که وظیفة آن رسانیدن ذهنیّت شاعر به مخاطب است و به بیان دیگر، در شبکة تصویرهای تشبیهی، مانند «آستین حباب»، «جام حباب»، «چشم حباب»، «ساغر حباب»، بیشتر شکل ظاهری حباب در نظر است که در این شبکه‌های تصویری، حباب، مشبّهی است که به چیزی دیگر تشبیه می‌شود، امّا در شبکة تصویرهای توصیفی، اساس کار تشبیه نیست، بلکه از نگاهی شاعرانه به توصیف حباب و برجسته کردن یکی از ویژگی‌های آن پرداخته می‌شود.

اگر تصویر را از نظر واقعیّت و مجاز تقسیم‌بندی کنیم، شبکة تصویرهای توصیفی در ردیف تصویرهای مجازی قرار می‌گیرد که «برخلاف تصویر زبانی ساده و تک‌بعدی نیست، بلکه مرکّب از دو یا چند جزء است که به مدد خیال و عاطفة شاعرانه با یکدیگر پیوند می‌خورند و واقعیّت نوینی می‌آفرینند که در عالم خارج سابقه ندارد و سرشار از تازگی و غرابت و شگفتی است» (فتوحی، 1385: 52). نمونه‌های زیر نشان می‌دهد که بیدل در شبکة تصویرهای توصیفی خود از حباب، مانند بیننده‌ای ژرف‌کاو برابر این پدیده قرار گرفته است و آنها را با زبانی شاعرانه توصیف کرده است.

1ـ2) آبستنی حباب

برآمدن شکم حباب، دستمایه‌ای است که شاعران از این تصویر، به آبستنی حباب تعبیر کنند:

«به روی آب زِ کیفیّت هوا چو حباب،

 

شدی به طفل گهر، مریم صدف حامل»
            (میلی مشهدی، 1383: 194).

بیدل هم به این نکته عنایت دارد: «به باد چند شوی چون حباب آبستن؟» (بیدل دهلوی، 1386: 2068):

«گر تأمّل محرم سامان این دریا شود،
از تهیدستی، گهر همچون حباب آبستن است»
                                        (همان: 555).

2ـ2) آبله‌دوش بودن حباب

شکل حباب مانند آبله است؛ آبله‌ای که به دلیل حمل بار زندگی یا نَفَس، بر دوش او ظاهر شده است:

«یک‌ نَفَس بار زندگی چو حباب،

 

آبله‌دوش کرده است مرا»
                                (همان: 256).

*****

«به عرض جوهرِ طاقت در این محیط چه جوشم؟
که من زِ بار نَفَس چون حباب آبله‌دوشم»
                                             (همان: 1696).

3ـ2) آه حباب

هوایی که درون حباب حبس است، آه اوست. این تعبیر از رایج‌ترین شبکه‌های تداعی حباب در سبک هندی است:

«خانه گر از آب سازم چون حباب،

«ز موجة عرق شرم، پایمال شدیم

 

آهِ دل، دیوار و در می‌سوزدم»
           (کمال خجندی، 1389: 302).
حباب ما نتواند کشیده آه در آب»
            (اسیر شهرستانی، 1384: 63).

نکته اینکه حباب اگر آهی برکشد، خود را از بین خواهد بُرد:

«از کمال ما چه می‌پرسی؟ که چون آه حباب،
در خود آتش می‌زنیم از بس اثر داریم ما»
                     (بیدل دهلوی، 1386: 142).

تشبیه آهِ حباب به سنگ و برق خانه نیز به همین دلیل است:

«دگر چه چاره به‌ جز خامشی؟ که همچو حباب،
بر آبگینة ما آهِ سنگ می‌بارد»
                                        (همان: 1317).

«چون حباب اینجا متاع خانه برق خانه است
آه نتوان گفت، آتش در جگر داریم ما»
                                          (همان: 194).

بنابراین، خوشا بر احوال حبابی که آهی در سینه ندارد: «خوش آن حباب که آهیش در جگر نَبُوَد»(همان: 1057).

تشبیه آه به تیری که بالا می‌رود، در ادب فارسی سابقه دارد9و بیدل به همین قرینه، آه حباب را هم به تیر مانند می‌کند، ولی دو تعبیر کاملاً متضاد از آن به دست می‌دهد:

الف) تیر آهِ حباب به‌قدری اثرساز است که در یک نفس از هزار جوشن موج عبور می‌کند:

«زِ بیدلان مشو ایمن که تیر آه حباب،

 

به یک‌ نَفَس گذرد از هزار جوشن موج»
                                (همان: 759).

ب) تیر آه حباب، بی‌پَر است. بنابراین، نمی‌تواند به پرواز درآید و درست بر هدف بنشیند:

«زِ موج بحر، کم‌سامانی عالم تماشا کن
که تیر بی‌پر از آه حباب است این کمان‌ها را»
                                       (همان: 215).

4ـ2) از خود رفتن حباب

کنایه از ترکیدن و فروپاشیدن حباب که گویی او را از خود بیخود کرده است و به دریا رسانیده است:

«موج تا در جنبش آید، می‌رود از خود حباب
گَردِ بال‌افشانی رنگم همین دل بوده است»
                                          (همان: 622).

5ـ2) بادپیمایی حباب

حباب از منظر ظاهر، سوار بر باد است:

«حبابِ بادپیمای تو وهمی در قفس دارد
تو شمعِ هستی اندیشیده‌ای فانوس خالی را»
                                          (همان: 286).

6ـ2) بالیدن تخم حباب در آب

حباب مانند دانه‌ای است که سر از زیر آب بیرون آورده و سبز شده است:

«تا توان در شعله کردن ریشة دودِ سپند،
چون حباب از تخمِ ما سهل است بالیدن در آب»
                                         (همان: 334).

7ـ2) بی‌سر و پا بودن حباب

حباب را می‌توان به‌ صورت جسمی بی‌سر و پا تصوّر کرد که کم‌دوام و بی‌ثبات است:

««یک‌نفس با مهلتی سودا نکردیم، آه عمر

«حباب بی‌سروپایت پیامی دارد از دریا

 

این حباب بی‌سروپا، پُر تنک‌سرمایه بود»
                                (همان: 1269).
که‌ای غافل! زمانی خویش را از ما جدا بنگر»
                                (همان: 1407).

8ـ2) بی‌مغزی حباب

حباب به دلیل جای دادن باد در سر خود، نماد بی‌مغزی است:

«هرچند هستیِ من بی‌مغزی حبابی است

 

دریا سری ندارد جز در ته کلاهم»
                                (همان: 1682).

9ـ2) پرنده بودن حباب

بال پریدنِ حباب در گرهِ شکل ظاهری آن گرفتار است و این تپیدن است که می‌تواند گره‌گشای بال او باشد:

«حباب از موج هرگز صرفة طاقت نمی‌بیند

 

زِ بال ما گره وامی‌کند آخر تپیدن‌ها»
                                  (همان: 174).

البتّه پرواز حباب یک ‌نَفَس بیشتر طول نمی‌کشد:

«چون حبابم یک نفس پرواز و آن هم در قفس
ای زِ من غافل! چه می‌پرسی زِ سازِ هستی‌اَم؟»
                                        (همان: 1913).

10ـ2) پشت حباب

لایة رویی حباب مانند پشتی خمیده است که نمی‌توان بر روی آن اقامت کرد: «اقامت تو به پشت حباب دشوار است» (همان: 579).

11ـ2) پُل بر نَفَس بستن حباب

حباب از منظر شکل ظاهری مانند پُلی از عرق است که روی نَفَس بسته شده است. گذر حباب از روی این پُل، بسیار سریع انجام می‌شود:

«فرصتِ ازخودگذشتن هم کم است

 

یک عرق پُل بر نفَس بندی حباب!»
                                  (همان: 365).

12ـ2) پوچ بودن حباب

حباب به دلیل اینکه چیزی جز هوا در خود ندارد، پوچ و بی‌مغز است:

«حباب پوچ از آب گهر امّیدها دارد

 

خداوندا به حقّ دل ببخشا بیدل ما را»
                                  (همان: 190).

*****

«از لب خاموش نتوان شد حریف راز عشق
چند دارد این حباب پوچ، عمّان زیر پوست؟»10
                                        (همان: 433).

13ـ2) تأمّل حباب

حالت ظاهری حباب نوعی درخود فرورفتن و تلاش برای جمعیّت خاطر را در ذهن تداعی می‌کند:

«زِ حباب یک تأمّل، به صد آبرو کفاف است
صدف محیط فرصت، گهر دگر ندارد»
                                        (همان: 1015).

امّا اندک تلنگری این حالت را از بین می‌برد و جمعیّت خاطری اندک هم برای حباب حاصل نمی‌شود:

«فغان که یک‌ مژه جمعیّتم نشد حاصل

 

فکند قرعة من آسمان به نام حباب»
                                  (همان: 356).

در تعبیر دیگر، حباب به اندازة یک نگاه، دریا را دیده است و پس از آن چشمی از روی تأمّل گشوده است تا دریا را بیشتر بشناسد، امّا از این طریق، تنها تا کف و موج دریا خواهد رسید:

«چشم تأمّل حباب تا کف و موج وارسید

 

با همه‌ام دچار کرد، یک نگه آشنایی‌ات»
                                  (همان: 671).

14ـ2) جام بر کف و گل بر سر آمدن حباب

ظاهر شدن حباب روی دریا یادآور جام بر کف بودن و گل بر سر داشتن، به نشانة شادمانی و عیش است:

«طرب‌پیامِ چه شوق‌اَند قاصدان عدم؟
که جام بر کف و گل بر سر آمده است حباب»
                                          (همان: 347).

15ـ2) جامة حباب

رویه و ظاهر حباب به شکل لباسی است که حباب را در نظرها پدیدار کرده است:

«معنی‌ام اجزای بیرنگی است بیدل چون حباب
اینقدرها شوخیِ اظهار دارد جامه‌ام»
                                        (همان: 1893).

ویژگی‌های لباس حباب بدین شرح است:

الف) لباسِ هستی حباب فقط تاری از جنس نَفَس است:

«از هوا برپاست بیدل خانة وهم حباب
در لباس هستی ما جز نَفَس، یک تار نیست»
                                          (همان: 518).

ب) لباس حباب چنان نازک است که بدن او را نمی‌پوشاند و مایة شرمساری اوست: «چو من زِ کسوتِ هستی‌ تر آمده است حباب» (همان: 346) و به همین دلیل، عریانی حباب از درون پیراهن هم نمایان است:

«هم‌کسوت حبابم، عریانی‌ام نهان نیست
چون من ندارد این بحر، شخص تُنُک‌رَدایی»
                                     (همان: 2241).

به تعبیر دیگر، عریانی حباب به‌گونه‌ای است که در چشم دیگران ملبّس می‌آید:

«که دارد فکر بی‌سامانی وضع حباب من؟
به‌رنگی گشته‌ام عریان که گویی پیرهن دارم»
                                     (همان: 1667).

جامه فروآوردن حباب هم کنایه از شکافتن و ترکیدن آن است که حباب را به دریا می‌رساند:

«من در این بحر نه کشتی، نه کدو می‌آرم
چون حباب از بَرِ خود جامه فرومی‌آرم»
                                   (همان: 1917).

16ـ2) جانِ حباب

جان حباب همان نَفَسی است که در درون سینة او حبس است. این تعبیر، پیش از سبک هندی هم کاربرد داشته است:

«هرگه که زانوی زند و باده‌ای دهد،
من جان به باد بردهم آن لحظه چون حباب»
                        (عبید زاکانی، 1999م.: 69).

از نگاه بیدل، جان حباب یک نَفَس بیشتر نیست که حباب، آن یک نَفَس را بر لب آورده است:

«من کِیَم تا در طلب چون موج بربندم کمر؟
یک‌ نَفَس جانی که دارم، چون حبابم بر لب است»
                         (بیدل دهلوی، 1386: 478).

17ـ2) خودنمایی حباب

بر فراز دریا قرار گرفتن حباب، نشان خودنمایی اوست؛ خودنمایی‌ که مانع گنجیدن او در دریا می‌شود: «در محیط از خودنمایی‌ها نمی‌گنجد حباب» (همان: 504).

18ـ2) دست دعا بالا کردنِ حباب

کنایه از ترکیدن حباب است. اگر حباب دست خود را برای دعا بالا بیاورد، از هم خواهد پاشید:

«ای حباب! از سادگی دست دعا بالا مکن
در محیطِ عشق جز موج خطر محراب نیست»
                                          (همان: 451).

19ـ2) دل بی‌آرزوی حباب

درون حباب صاف، شفّاف و تهی است و در توصیف شاعرانه، گویی دلی بی‌آرزو دارد:

«زین بحر چون حباب، کمالِ نمود ما

 

آیینه‌داری دل بی‌مدّعا بس است»
                                  (همان: 737).

بیدل در تعبیری دیگر، حباب را بیدل می‌داند چون درون آن چیزی جز هوا نیست: «این حباب آیینة دل دارد، امّا بیدل است» (همان: 391).

20ـ2) دود دماغ حباب

اشاره به هوایی که درون حباب جای گرفته است، چونان بادی که بر اثر کبر و غرور در دماغ آدمی قرار می‌گیرد:

«تخت سلیمانِ جاه، پایة قدرش هواست

 

دود دماغ حباب، آن‌ همه پاینده نیست»
                                  (همان: 694).

21ـ2) دوش حباب (ر.ک؛ پشت حباب)

رویة حباب مانند دوشی است که از حمل بار نَفَس خمیده است: «بی‌خمیدن نیست از بار نَفَس، دوش حباب» (همان: 946). البتّه برای دوش حباب، حمل بار نَفَس نیز دشوار است: «نَفَس کم نیست آن باری که بر دوش حباب افتد» (همان: 908).

«دوش حباب و بار نَفَس، یک نَفَس بس است
زین بیشتر حریف تحمّل نمی‌شوی»
                                        (همان: 2214).

22ـ2) رو به عرق نهفتن حباب

ظاهر حباب مانند عرق است، گویی که حباب از شرمندگی، رخسار خود را پشت عرق نهفته است:

«در نَفَس حباب چیست تا به محیط دم زند؟11
رو به عرق نهفت و رفت زندگی از حیای ما»
                                          (همان: 262).

23ـ2) زمین حباب

حباب زمینی دارد که بر روی دریا شکل گرفته است. این زمین، همان هوایی است که درون حباب است و حباب با عرق خود روی آن را پوشانده است. مادام که این عرق بر زمین حباب هویداست، حباب موجودیّت و اعتباری دارد:

 

«سحاب مزرعة اعتبار، منفعلی است
تو هم نَمی زِ عرق ریز بر زمین حباب»
                                     (همان: 339).

24ـ2) سَرِ حباب

شکل ظاهری حباب، مانند سری است که از آب بیرون آمده است. بیدل این حالت حباب را در قالب توصیف‌های زیر بیان می‌کند:

الف) حباب سری میان‌تهی و بی‌مغز دارد:

«نیست غیر از خودسری‌ها سنگ مینای حباب
این سر بی‌مغز را بیدل هوا خواهد شکست»
                                          (همان: 704).

ب) حباب سری دارد که از الفت تن بیزار است:

«در محیطِ عشق که‌افسون شهادت موج اوست
چون حباب از الفت تن بایدت بیزار سر»
                                        (همان: 1381).

ج) سرِحباب پایی ندارد که روی آن بایستد، به همین دلیل هر لحظه در معرض از هم پاشیدن است:

«چون پیکر حبابم از آفت سرشته‌اند
از مغزِ عافیت سرِ بی‌پای من تهی است»
                                          (همان: 454).

د) حباب با شکافتن سر خود، خود را از بند آن هم رها می‌کند:

«بیدلان را هرزه نفریبد غم دستار پوچ
چون حباب این قوم سر را هم زِ سر واکرده‌اند»
                                          (همان: 827).

25ـ2) سوار کشتی بی‌لنگر آمدنِ حباب

حباب چون بر روی آب در حال تلاطم و تکاپوست، گویی بر کشتی بی‌لنگری سوار شده است و قادر به ضبط و کنترل آن نیست:

«کسی به ضبطِ عنانِ نَفَس چه پردازد؟
سوارِ کشتی بی‌لنگر آمده است حباب»
                                     (همان: 347).
«کو فرصتی که فکر سلامت کند کسی؟
آه از سوارِ12کشتی بی‌لنگر حباب»
                                     (همان: 359).

26ـ2) عرق انفعال بودن حباب

شکل ظاهری حباب را می‌توان در قالب یک قطره عرق تصوّر کرد؛ عرقی که بیدل معتقد است حباب به دلیل شرمساری از کوتاه بودن مدّت زندگانی، بر چهره پدیدار کرده است:

«به عرض نیم‌نَفَس، کس چه گردن افرازد؟
حباب ما عرقِ انفعال پیدایی است»
                                     (همان: 575).

27ـ2) عرق به دوش کشیدن حباب

رویة حباب مانند عرقی است که دوش خمیدة حباب آن را حمل می‌کند:

«به کجاست آن‌ همه دسترس، که زنم زِ طاقت دل نَفَس؟
چو حباب می‌کشم از هوس، عرقی به دوش خمیده‌ای»
                                                   (همان: 2263).

28ـ2) عینک بر چشم بودن حباب

لایة بیرونی حباب مانند عینکی است که حباب بر چشم زده است تا راز اضطراب موج را کشف کند، امّا بهتر است این عینک را بشکند، چون راه به جایی نخواهد برد:

«سواد اضطراب موج این طوفان نشد روشن
حباب آن بِه که عینک بشکند در دیدة جیحون»
                                        (همان: 2020).

تشبیه حباب به عینک در شعر صائب هم آمده است:

«صیقل آیینة ما گوشة ابروی ماست

 

عینک ما چون حباب از گوشة زانوی ماست»
                        (صائب، 1383: 601).

29ـ2) قدح نگون کردن حباب

حالت قرار گرفتن حباب روی آب چنان است که گویی حباب، قدح خود را نگون کرده است:

«دماغ درد سرِ موج از این محیط که دارد؟
قدح نگون کنم و مشرب حباب گزینم»
                 (بیدل دهلوی، 1386: 1837).

30ـ2) کم‌ظرف بودن حباب

در شعر بیدل، حباب نماد کم‌ظرفی و گنجایش اندک است: «سلامت متّهم دارد به کم‌ظرفی حبابم را» (همان: 2001).

31ـ2) گریبانِ بی سر بودن حباب

سر در گریبان فروبردن برای مراقبه یا تأمّل، رسمی صوفیانه بوده است. بیدل حالت حباب روی آب را گریبانی می‌داند که به نظر می‌رسد سری در آن فرورفته است، امّا مدّت کوتاهی لازم است تا مشخّص شود در این گریبان، سری وجود ندارد:

«پُرمنفعل دمید حبابم در این محیط

 

جیبم سری نداشت که باید برون کشید»
                                (همان: 847).

32ـ2) لاغری حباب

حباب اگرچه به ظاهر فربه به‌نظر می‌رسد، امّا این فربهی بر اثر بادِ درون آن است و در اصل، پوسته‌ای بسیار نازک است:

«نفَس‌متاعی بیدل درِ چه لاف زند؟

 

به فربهی منگر، لاغر آمده است حباب»
                                (همان: 347).

33ـ2) نعش خود به دوش کشیدن حباب

با وجود اینکه از حباب نفسی برنمی‌آید و فرونمی‌رود، بر روی آب در حال خرامیدن و حرکت است. این تصویر از منظر بیدل چنین توصیف می‌شود که حبابِ در حال خرامیدن، نعش خود را بر دوش گرفته است:

«حیا کنید زِ جولانِ تردماغیِ وهم
به دوش چند کشد نعشِ خود، خرامِ حباب؟»
                                          (همان: 356).

34ـ2) نفس حباب

شکل ظاهری حباب حکایت از آن دارد که او نفس خود را در سینه حبس کرده است. از منظر بیدل، حباب برای حفظ ادب در محضر دریا، نَفَس خود را در سینه حبس کرده است و بیرون دریا آمده:

«زِ احتیاطِ ادبگاهِ این محیط مپرس

 

نَفَس گرفته برونِ در آمده است حباب»
                                  (همان: 347).

به همین دلیل، فرصت حباب برای تداوم زندگی مادامی است که به حفظ و مراقبت از نفس می‌پردازد:

«نَفَس‌شمارِ زمانیم تا نفس نزدن

 

همین شهور حباب و همین سنین حباب»
                                  (همان: 339).

در تعبیری دیگر، نَفَس مانند آینه‌داری است که باعث پیدایی حباب شده است: «که حبابیم و نفس آینه‌دار است اینجا»(همان: 168). حال اگر حباب نَفَس خود را بیرون دهد، همین نفس کشیدن، موج خطر زورقِ حباب می‌شود:

«ای حباب! از زورق خود اینقدر غافل مباش
نیست در دریای امکان جز نَفَس موج خطر»
                                   (همان: 1392).

همچنین این نَفَس کشیدن مانند جلّادی زندگی حباب را می‌گیرد: «حباب را نَفَسِ سردِ خویش جلاّد است» (همان: 471). بیدل در بیت دیگری می‌گوید چون حباب برای ابراز وجود و شهرت یافتن، نَفَسی بیرون می‌دهد، چیزی جز نیستی و عدم به دست نمی‌آورد:

« نَفَس زدیم به شهرت، عدم برون آمد

 

دگر چه نقش تراشد نگین به نام حباب؟»
                                  (همان: 356).

35ـ2) نقاب داشتن حباب

با وجود اینکه حباب در دریاست، امّا شکل ظاهری آن طوری است که گویی تمام رخسار آن را با نقاب پوشانده‌اند تا دریا را نبیند:

«بیدل زِ شوخ‌چشمی خود در محیطِ وصل،

 

داریم چون حباب زِ سر تا به پا نقاب»
                                  (همان: 342).

36ـ2) همّت حباب

در قیاس گوهر که هماره در قعر دریا جای دارد، حباب همّت بلندی دارد و بر روی آب قرار می‌گیرد:

«مباش همچو گهر، مرده‌ریگِ این دریا

 

نظر بلند کن و همّتِ حباب طلب»
                                  (همان: 349).

به‌طور کلّی، شبکة تصویرهای تشبیهی و توصیفی بیدل از بنمایة حباب، در قالب دو جدول زیر قابل ارزیابی است:

جدول شبکة تصویرهای تشبیهی حباب

الگوی تصویری

مشبّه‌ٌبه

بادِ درون حباب

ساغری که شراب آن باد است؛ سازی که صدای آن آه است؛ فانوسی که شمع آن نَفَس است؛ میناگری که در شیشه می‌دمد؛ نخلی که نَفَس کشیدن آن نوبر است.

برجسته و برآمده بودن

سرین؛ نگین

بر روی دریا بودن

جام؛ تشت واژگون؛ زورق؛ کشتی

بسته بودن

آغوش؛چشم؛ غنچه؛ قفس؛ معمّا

پوشاندن دریا

افسر؛ کلاه؛ سرپوش

تهی بودن

دستاری بر سَرِ بی‌مغز؛ کیسه‌ای تهی؛ آستینی بدون دست؛ سبویی پُر از هوا

حمل کردن نفس

زین؛مزدور

فراوانی

لشکر

مجاورت با ساحل

تبخالِ لب ساحل

محل اقامت بودن

خانه؛ خیمه؛ خُم (محلّ اقامت افلاطون)

نازکی و شفّافیّت

شیشه؛ مینا

وارونه بودن

تشت واژگون؛ خمیازه؛ ساغر

جدول شبکة تصویرهای توصیفی حباب

الگوی تصویری

الگوی بیانی

بادِ درون حباب

آه حباب؛ بادپیمایی حباب؛ بی‌مغزی حباب؛ پُل بر نَفَس بستن حباب؛ پوچ بودن حباب؛ جان حباب؛ دود دماغ حباب؛ سَرِ بی‌مغز حباب؛ نَفَس در سینه حبس کردن حباب.

برجسته و برآمده بودن حباب

آبستنی حباب؛ آبله‌دوشی حباب.

بسته بودن حباب

تأمّل کردن حباب.

ترکیدن حباب

از خود رفتن حباب؛ گره از بال حباب باز شدن؛ دست دعا بالا کردن حباب؛ شکسته‌دلی حباب؛ جامه فرود آوردن حباب.

شکل ظاهری حباب

بی‌سر و پایی حباب؛ جام بر کف بودن حباب؛ گل بر سَر آمدن حباب؛ رو به عرق نهفتن حباب؛ پشتِ حباب؛ جامة حباب؛ زمین حباب؛ سَرِ حباب؛ عرق انفعال بودن حباب؛ عینک بر چشم بودن حباب؛ دوش حباب؛ کم‌ظرف بودن حباب؛ گریبانِ بی سر بودن حباب؛ لاغری حباب؛ نقاب داشتن حباب؛ عرق به دوش کشیدن حباب.

شفّاف و تهی بودن حباب

دل بی‌آرزوی حباب.

نفس نکشیدن حباب/ حرکت حباب روی دریا

نعش خود به دوش کشیدن حباب.

مجاورت حباب با دریا

بالیدن تخم حباب در آب؛ خودنمایی حباب؛ سوار کشتی بی‌لنگر آمدنِ حباب؛ همّت حباب.

وارونه بودن حباب

قدح نگون کردن حباب.

3ـ شبکة تصویرهای فراتوصیفی بنمایة حباب

بیدل در شبکة تصویرهای فراتوصیفی پا را از توصیف فراتر می‌گذارد و با زبانِ بیان و تفسیر، یا تأمّلی ذهنی و حالتی عاطفی با عناصر روبه‌رو می‌شود. در این‌گونه شبکه‌های تصویری، الگوی تصویر بهانه‌ای است برای الگوی بیان. به همین دلیل، در آنها نوعی کنش آگاهانة ذهن برای تفسیر یا تأویل پدیده‌ها و کشف نهانی‌های انسانی مشاهده می‌شود. «تصویرهای بیدل زمانی به اوج پیچیدگی می‌رسد که پدیده‌های عریان‌شده از اوصاف واقعی، با هم ترکیب می‌شوند و تصویر از ترکیب امور متناقض شکل می‌گیرد. چنین تصویرهایی چندبُعدی و تودرتویند و ابعاد درهم رفتة اشیاء در تصویر به دشواری با هم تناسب دارند» (فتوحی، 1385: 373). لازمة کشفِ شبکة تصویرهای فراتوصیفی و برقراری ارتباط با آنها، آشنایی با هندسة ذهنی بیدل و راه یافتن به نوع نگرش خاصّ او به پدیده‌های پیرامون خویش است. برای نمونه، جهت کشف تصویر «تهِ دامن بودنِ چینِ حباب» باید با مفهوم «چینِ دامن» در شعر بیدل آشنا بود. بیدل این ترکیب را نمادی از حرکت، وحشت و شتابزدگی می‌داند و تعبیر «چینِ دامن گشتن» در شعر او با مفهوم کنایی «باعثِ حرکت و گریز شدن» به کار رفته است:

«خیال قرب، غفلت‌دوری از اُنس است محرم را
تبسّم‌های گندم، چین دامن گشت آدم را»
                        (بیدل دهلوی، 1386: 202).

با پیش‌فرض قرار دادن این تعبیر، شکل ظاهری حباب، خارخاری در اندیشة بیدل ایجاد می‌کند که گویی او با دامن خود، چین آن را پوشانیده است تا مشخّص نشود دامن او چه زمانی چین خواهد خورد و حباب به حرکت درخواهد آمد:

«زمانِ پَر زدن زندگی معیّن نیست

 

تو محو باش، تَهِ دامن است چینِ حباب»
                                  (همان: 339).

در شبکة تصویرهای فراتوصیفی بیدل، گاه از زبان پدیده‌های طبیعی ناب‌ترین نصایح و اندرزها را می‌شنویم و گاه، صفات و ویژگی‌های نادر انسانی را در آنها می‌یابیم.

1ـ3) آینه پیش نفس گرفتنِ حباب

در گذشته برای آگاهی از زنده بودنِ محتضر، آینه‌ای مقابل دهان او می‌گرفتند. اگر این آینه با هوای بازدمِ بیمار، غبار می‌گرفت، نشان ادامة زندگی او بود. شکل ظاهری حباب هم یادآور این تصویر است، گویی حباب، آیینه‌ای فراروی نَفَس خویش گرفته است تا از هستی‌ خود اطمینان حاصل کند:

«زندگی شبهة هستی است که مانند حباب،
هر که هست، آینه‌ای پیشِ نَفَس می‌گیرد»
                                   (همان: 1072).

2ـ3) از خود برآمدن حباب به قدر پیرهن

لایة بیرونی حباب که حالت برآمده‌ای دارد، از سطح آب فاصله گرفته است و بیدل بر این باور است که حباب به اندازة همین پیرهن، از خود بیخود شده است: «به ‌قدر پیرهن از خود برآمده است حباب» (همان: 346).

3ـ3) پُر بودن بر و دوش حباب از وداع خویش

در هندسة ذهنی بیدل، از خود رفتن، توأم با بیرون دادن آهی است. با این منطق و در نظر گرفتن شکل ظاهری حباب، بر و دوش حباب از وداع خود (= از خود رفتن او) پُر است:

«به حسرت کف و آغوش موج کار ندارم
پُر است همچو حباب از وداعِ خود بر و دوشم»
                                        (همان: 1822).

4ـ3) جرس قافلة موج بودنِ حباب

حباب مانند جَرَسی است که در قافلة آب وجود دارد. تنها راه برخاستن صدا از این جرس، شکافته شدن آن است:

«بی‌جنبش دل راه به جایی نتوان برد

 

یکسر جَرَسِ قافلة موج، حباب است»
                                  (همان: 485).

5ـ3) درون بیضه برون‌پَر برآمدنِ حباب13

مدّتی طول می‌کشد تا پرنده‌ای که از تخم سر برمی‌آورد، پرواز کند، امّا حباب پرنده‌ای است که درون بیضه پرهایش کامل شده است و بلافاصله پس از بیرون آمدن از تخم پرواز می‌کند:

«به فرصتی که نداری، امیدِ مهلت چیست؟

 

درونِ بیضه برون‌پر برآمده است حباب»
                        (همان، 1341: 149).

6ـ3) رهبر حباب بودنِ پایِ به دامن

شکل ظاهری حباب حکایت از آن دارد که حباب پای خود را به دامن کشیده است و حرکتی نمی‌کند، امّا همین پای به دامن کشیدن، باعث حرکت آن بر روی آب شده است:

«مرهون‌ِ گوشة ادبم، هر کجا روم،

 

پایِ به دامن است همان رهبر حباب»
                         (همان، 1386: 359).

7ـ3) شیشة ساعت موهوم بودن حباب

اگر وهم و گمان را ساعتی در نظر بگیریم که وقت و فرصت را محاسبه می‌کند، نمی‌توان به تداوم کار این ساعت موهوم امیدوار بود، چراکه شیشة آن، حباب است و با اندک لرزشی می‌شکند و از کار می‌افتد:

«وهم تا کی شمرد سال و مه فرصت کار؟

 

شیشة ساعت موهوم حباب است اینجا»
                                    (همان: 91).

8ـ3) قاصد عدم بودنِ حباب

حباب به‌قدری زود از بین می‌رود که گویی قاصدی از نیستی به هستی است14:

«طرب‌پیامِ چه شوق‌اَند قاصدان عدم؟
که جام بر کف و گل بر سر آمده است حباب»
                                          (همان: 347).

نتیجه‌گیری

ظهور سبک هندی در ادب فارسی، تغییر نگرش شاعران به طبیعت و عناصر آن را سرعت بخشید و طبیعت، از کانونی الهام‌بخش برای تصویرهای شاعرانه، به منبعی در خدمت این تصویرسازی‌ها درآمد. استفاده از نیروی تخیّل و کشف شبکة تصویرهای جدید، نزدیک کردن کیفیّت‌های متضاد و متعارض طبیعی برای تصویرسازی و به‌طور کلّی، رواج نوعی «خلاف‌آمد»پنداری در خصوص طبیعت، این دوران از شعر فارسی را به دورانی خاص تبدیل کرد. در این پژوهش، بنمایة حباب و شبکة تصویرهای آن در شعر بیدل بررسی شد و مشخّص گردید که اگرچه حباب عنصری حسّی و برگرفته از طبیعت است، با وجود این، در شعر بیدل حالت غیرطبیعی، خاص و ویژه به خود می‌گیرد که عواملی چون شرایط اقلیمی و زندگی اجتماعی، بنمایه‌های عرفانی، هندسة ذهنی و نوع نگرش شاعر به این بنمایه، در شکل‌گیری شبکة تصویرهای آن تأثیر دارند. برای برقراری ارتباط بهتر با شبکة تصویرهای حباب، این تصویرسازی‌ها به سه بخش شبکة تصویرهای تشبیهی، توصیفی و فراتوصیفی طبقه‌بندی شد تا دستاورد پژوهش، علمی‌تر و کاربردی‌تر باشد که در نهایت، 34 نمونه از شبکة تصویرهای تشبیهی، 36 نمونه از شبکة تصویرهای توصیفی و 8 نمونه از شبکة تصویرهای فراتوصیفی ارائه شد. بررسی بسامدی این شبکه‌ها، از توجّه فراوان و ـ در عین حال ـ یکسان بیدل به شبکة تصویرهای تشبیهی و توصیفی حکایت دارد. از طرف دیگر، بررسی محتوایی آنها نشان می‌دهد کشف تصاویر تشبیهی و برقراری ارتباط با آنها ساده‌تر از کشف تصاویر توصیفی است و دشوارترین شبکه‌های تصویری بیدل، شبکة تصویرهای فراتوصیفی است که گاه تا حدّ معمّا پیش می‌رود.

 

مشبّهٌ‌به

 

مشبّه

 

بررسی بنمایة حباب در شعر بیدل نشان می‌دهد که او از نظام کلّی ادبیّات پیرامون این پدیده استفاده کرده است و تعبیرهایی چون «افسر حباب»، «جام حباب»، «چشم حباب»، «خانة حباب» و «زورق حباب» را وارد شعر خود کرده است، امّا هنرمندی بیدل زمانی پدیدار می‌شود که او شبکة تصویرهای این بنمایه را گسترش می‌دهد یا با استفاده از نظام خاصّ شعری خود، آن را تکمیل می‌کند و تعبیرهای منحصر به فردی چون «آستین حباب»، «دستار حباب»، «سرین حباب» و «معمّای حباب» را به شعر فارسی رونمایی می‌کند. بررسی و مقایسة تصویرهای تشبیهی و توصیفی نشان می‌دهد که هر قدر از تصویرهای تشبیهی فاصله گرفته، به تصویرهای توصیفی نزدیک شویم، از میزان عینیّت و عمومیّت تصویرها کاسته می‌شود و به دیریابی و فردی‌تر شدن آنها افزوده می‌گردد. از طرف دیگر، در شبکه‌های تصویری تشبیهی، مشبّه و مشبّهٌ‌به به صورت یک ترکیب، و به شکل زیر در کنار هم می‌آیند:

 

 

 

 

 

 

امّا در شبکه‌های تصویری توصیفی، یکی از این دو حالت اتّفاق می‌افتد:

الف) مشبّه، به همراه یک ویژگی خاص از آن توصیف می‌شود که تصویری از جنبه‌های انتزاعی و شاید کمتر شناخته شدة آن را به همراه دارد. این تصویرها را می‌توان در قالب یک ترکیب مصدری بیان کرد؛ مانند: «آبله‌دوش بودن حباب»، «پرنده بودن حباب»، «رو به عرق نهفتن حباب»، «سوار کشتی بی‌لنگر آمدنِ حباب» و «عرق به دوش کشیدنِ حباب».

ب) جزئی از مشبّه یا صفتی از آن، در ساختار یک ترکیب و در تعبیری شاعرانه توصیف می‌شود؛ مانند: «آهِ حباب» نامیدنِ هوای درون حباب یا «پشت حباب» نامیدنِ لایة بیرونی حباب که مانند پشتی خمیده است.

نقطة اوج شبکة تصویرسازی بیدل در تصویرهای فراتوصیفی او شکل می‌گیرد؛ تصویرهایی که اگرچه برگرفته از تصویرهای تشبیهی و توصیفی است، امّا گاه با تحمیل لفظ بر تصویر همراه است که نتیجة استفادة بیدل از نظام خاصّ ادبی خویش در تصویرسازی و مضمون‌آفرینی‌های شاعرانه و نیز توانمندی او در بهره‌گیری از الگوی بیان است.

پی‌نوشت‌ها:

1ـ برای نمونه: «و گفته‌اند که [حبّ] مشتقّ است از حباب ماء و آن مُعظم او بُوَد. به این نام خوانند؛ زیراکه محبّت غایت آن چیز بُوَد که اندر دلت باشد از مهمّات» (قشیری، 1367: 557).

2ـ تصحیح کابل: «برق». متن از دستنویس رامپور (بیدل: 1333).

3ـ تصحیح کابل: «نم راحت». متن از دستنویس رامپور (همان).

4ـ تصحیح ذوقی است. در متن: «می‌برد».

5ـ کابل و رامپور: «غمی». متن از دستنویس علیگر (همان: 1130ـ1126).

6ـ حکایت خُم‌نشینی افلاطون برای کشف موسیقی افلاک در ادب فارسی معروف است.

7ـ دارای دستاری مانند حباب؛ کنایه از سُست و بی‌دوام.

8ـ تصحیح کابل: «باده». متن از دستنویس رامپور (همان: 1333).

9ـ مانند:

«دلبر زِ آه و نالة من هیچ غم نداشت

«مشو به سنگدلی‌های خویشتن مغرور

 

دانست کان شکار نیفتد به تیر ما»
                  (اوحدی مراغه‌ای، 1391: 91).
که تیر آه من از سنگ خاره می‌گذرد»
                 (محتشم کاشانی، 1387: 429).

10ـ «حباب پوچ» در این بیت کنایه از «لب خاموش» است.

11ـ تصحیح کابل: «دم زدن». متن از دستنویس رامپور (بیدل دهلوی: 1333).

12ـ تصحیح کابل: «سوار». متن از دستنویس رامپور. (همان).

13ـ کنایه از کم‌فرصت بودن حباب.

14ـ حالت ظاهری حباب (جام بر کف بودن و گل به سر بودن) به بیدل کمک می‌کند تا تصویری مطلوب و خوشایند از نیستی و عدم ارائه دهد.

منابع و مآخذ
ابوالخیر، ابوسعید. (1350). سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر. به‌کوشش سعید نفیسی. تهران: سنایی.
اسیر شهرستانی، میرزا جلال‌الدّین. (1384). دیوان غزلیّات. تصحیح غلامحسین شریفی ولدانی. تهران: میراث مکتوب.
اقبال لاهوری، محمّد. (1343). کلّیّات. مقدّمه و شرح احمد سروش. تهران: سنایی.
انوری ابیوردی، علیّ بن محمد. (1376). دیوان. به‌کوشش محمّدتقی مدرّس رضوی. تهران: علمی و فرهنگی.
اوحدی مراغه‌ای، رکن‌الدّین ابوالحسن. (1391). دیوان. تصحیح سعید نفیسی. ویرایش سیّدوحید سمنانی. تهران: سنایی.
بهنام‌فر، محمّد و زهرا دلپذیر. (1392). «موتیف آینه در دیوان خاقانی». مجلّة شعرپژوهی (بوستان ادب). سال پنجم. شمارة چهارم. صص 40ـ17.
بیدل دهلوی ، میرزا عبدالقادر. (1386). دیوان (غزلیّات). مقدّمه و ویرایش محمّد سرور مولایی. تهران: علم.
ـــــــــــــــــــــ . (1341). کلیّات. با مقدّمة خلیل‌الله خلیلی. کابل: دپوهنی مطعبه.
ـــــــــــــــــــــ . (1130ـ1126). نسخة خطّی کتابخانة «مولانا آزاد» (دانشگاه اسلامی علیگر). کاتب محمّد وارث صدیقی. هندوستان: کتابخانة مولانا آزاد علیگر.
ــــــــــــــــــــ . (1133). نسخة خطّی 1131 کتابخانة «رضا ـ رامپور». کاتب محمّد وارث صدیقی. هندوستان: کتابخانة رضا ـ رامپور.
پارسانسب، محمّد. (1388). «بنمایه: تعاریف، گونه‌ها، کارکردها و ...». فصلنامة نقد ادبی. سال اوّل. شمارة پنجم. صص 40ـ7.
تقوی، محمّد و الهام دهقان. (1388). «موتیف چیست و چگونه شکل می‌گیرد؟». فصلنامة نقد ادبی. سال دوم. شمارة هشتم. صص 31ـ7.
جامی، نورالدّین عبدالرّحمن. (1368). غزلیّات. تصحیح سیّد بدرالدّین یغمایی. تهران: شرق.
جمال‌الدّین اصفهانی، محمّد بن عبدالرّزاق. (1391). دیوان. تصحیح حسن وحید دستگردی. ویرایش سیّد وحید سمنانی. تهران: سنایی.
حافظ شیرازی، شمس‌الدّین محمّد. (1362). دیوان. تصحیح قزوینی ـ غنی. به اهتمام ع ـ جربزه‌دار. تهران: اساطیر.
حائری، محمّدحسن و نازگل دریاباری. (1391). «خلق تصاویر متعدّد از یک موتیو در شعر قدسی مشهدی و مقایسة بسامد موتیوهای مشترک در شعر وی و صائب تبریزی». فصلنامة ادب و عرفان (ادبستان). سال سوم. شمارة دهم. صص 33ـ11.
حسن‌پور آلاشتی، حسین. (1384). طرز تازه (سبک‌شناسی غزل سبک هندی). تهران: سخن.
خاقانی شروانی، افضل‌الدّین بدیل. (1357). دیوان. به‌کوشش ضیاءالدّین سجّادی. تهران: زوّار.
داد، سیما. (1375). فرهنگ اصطلاحات ادبی. تهران: مروارید.
زرّین‌کوب، عبدالحسین. (1384). سیری در شعر فارسی. تهران: سخن.
سلمان ساوجی، جمال‌الدّین. (1389). کلّیّات. تصحیح عبّاسعلی وفایی. تهران: سخن.
شمیسا، سیروس. (1386). سیر غزل در شعر فارسی. تهران: نشر علم.
ــــــــــــــــ . (1376). سبک‌شناسی شعر. تهران: میترا.
شفیعی کدکنی، محمّدرضا. (1387). الف. شاعر آینه‌ها (بررسی سبک هندی و شعر بیدل). تهران: آگه.
ــــــــــــــــــــــــــ . (1387). ب. صور خیال در شعر فارسی. تهران: آگاه.
صادق‌زاده، محمود. (1389). «بررسی مختصات سبکی و موتیف‌پردازی در غزلیّات کلیم کاشانی». پژوهشنامة فرهنگ و ادب. سال ششم. شمارة دهم. صص 297ـ279.
صائب تبریزی، میرزا محمّدعلی. (1383). دیوان. تهران: علم.
عبید زاکانی، نظام‌الدّین عبیدالله. (1999). کلّیّات. به اهتمام محمّدجعفر محجوب. نیویورک: Bibliotheca Persica Press.
فتوحی، محمود. (1385). نقد ادبی در سبک هندی. تهران: سخن.
ـــــــــــــــ . (1385). بلاغت تصویر. تهران: سخن.
قدسی مشهدی، حاجی محمّدجان. (1375). دیوان. تصحیح محمّد قهرمان. مشهد: دانشگاه فردوسی.
قشیری، عبدالکریم بن هوازن. (1367). رسالة قشیریّه. تصحیح بدیع‌الزّمان فروزانفر. تهران: علمی و فرهنگی.
کلیم کاشانی، ابوطالب. (1387). دیوان کلیم. تصحیح حسین پرتو ضیایی. بازخوانی سیّدمحسن آثارجوی. تهران: سنایی.
کمال خجندی، ابوطالب. (1389). دیوان کمال خجندی. تصحیح مجید شفق. تهران: سنایی.
محتشم کاشانی، کمال‌الدّین علی. (1387). دیوان محتشم. به‌کوشش محمّد گرگانی. بازخوانی محمّد بهشتی. مقدّمة سیّدحسن سادات ناصری. تهران: سنایی.
مقدادی، بهرام. (1378). فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی از افلاطون تا عصر حاضر. تهران: فکر روز.
میلی مشهدی، میرزاقلی. (1383). دیوان میلی مشهدی. تصحیح محمّد قهرمان. تهران: امیرکبیر.
وحشی بافقی، کمال‌الدّین. (1338). دیوان وحشی بافقی. ویراستة حسین نخعی. تهران: امیرکبیر.
ولی، شاه نعمت‌الله. (1373). کلّیّات. به سعی جواد نوربخش. تهران: جواد نوربخش.
Shaffer, Lawrence. (2005). Encyclopedic Dictionary of Literary Criticism. Delhi: IVY Publishing House.
Thompson, M.H. (2005). A Glossary of Literary Termes. Eight Edition.
.