Orientational Metaphor at the Beginning of the Shahnameh

Document Type : Research Paper

Authors

1 Ph.D. Student of Persian Language and Literature , Allameh Tabataba’i University, Tehran, Iran

2 Associate Professor of Persian Language and Literature, Allameh Tabataba’i University, Tehran, Iran

Abstract

Cognitive linguists such as Lakoff do not know linguistic knowledge of independent thinking and knowledge, and believe that linguistic knowledge is part of human cognition. They see metaphor as a good tool for figuring out how to think and behave language. The metaphor in cognitive linguistics is to substitute various conceptual domains; for example, imagine life as traveling, or imagine success as an abstract concept above. One of the main types of conceptual metaphors that linguists study is directional metaphors. They examine how concepts that are not tangible and tangible, and therefore cannot have a definite orientation, are in the language of orientation, and they speak their language up or down, left or right, or in such an exacting direction, and they speak about it. The Shahnameh is one of the most valuable Persian texts for cognitive linguistics studies. Because the formation of stories and expressions in the ancient periods of Iranian national history is rooted, it is possible to extract the cognitive infrastructure and many of the oldest Persian language mappings. But so far there has not been an independent study on it. The present article tries orientation metaphors - or in other words, as will be seen –or in other words some kind of image schemata- the five hundred beginnings of the Shahnameh that precedes the Zahhak kingdom; metaphors like the opposite pairs up and down, right and left, before and after , Inside and outside, and center and perimeter.

Keywords


زبان‌شناسی شناختی، مطالعۀ الگوهای مفهوم‌سازی در زبان است و رابطۀ ذهن را با تجربه‌های حسی و اجتماعی‌اش بررسی می‌کند (راسخ مهند، 1373: 7). یکی از نظریات مهم و کاربردی در این دانش، نظریۀ استعارۀ مفهومی (The Conceptual Theory of Metaphor) است که استعاره را وسیع‌تر تعریف کرد. نخستین بار در کتاب لیکاف و جانسون به نام «استعاره‌هایی که با آن‌ها زندگی می‌کنیم» (Metaphors We Live By) مطرح شد. آن‌ها استعاره را یک پدیدۀ ادبی صرف نمی‌بینند، بلکه پدیده‌ای ذهنی می‌دانند که استعاره‌های ادبی و زیبایی‌شناختی تنها یکی از نمودهای آن است. مهم‌ترین جنبۀ این نظریه آن است که استعاره را ویژگی مخصوص زبان ادبی نمی‌داند، بلکه خود تفکر و ذهن را دارای ماهیت استعاری می‌بیند (همان: 56 و لیکاف و جانسون، 1396: 23-21). لیکاف و جانسون معتقدند زبان استعاری بر پایۀ نظام فکری استعاری شکل گرفته است. برای نمونه جمله‌هایی نظیر «باید راهمان را از هم جدا کنیم»، «تازه اول راهیم»، «با این وضع به جایی نمی‌رسیم» و... براساس استعارۀ «عشق سفر است» ایجاد شده‌اند و نشان می‌دهند که چنین استعاره‌ای در زیرساخت فکری ما حضور دارد. در واقع استعاره‌نگاشت (تطبیق) سازمان‌یافتۀ ویژگی‌ها و عناصر یک حوزۀ مبدأ (به عنوان مثال، سفر) بر یک حوزۀ مقصد (به عنوان مثال، عشق) است. دو حوزۀ سفر و عشق متشابه‌اند و در نتیجه ویژگی‌ها و عناصر آن‌ها نیز متشابه‌ و قابل جایگزینی هستند. استعارۀ مفهومی (شناختی) در واقع ارتباط دادن یک حوزۀ معنایی با حوزۀ دیگر است (صفوی، 1396: 106-109). آن‌ها ارتباط بین این دو حوزه را استعارۀ مفهومی نامیدند؛ زیرا این ارتباط فقط در سطح زبان نیست، بلکه در سطح شناخت یا ادراک مفهومی قرار دارد (راسخ مهند، 1393: 62).

مقالۀ حاضر با هدف نگاهی نو و علمی به شاهنامه و به‌کار گرفتن دیدگاه‌های زبان‌شناسانه در شناخت این متن، نخست به معرفی انواع اصلی استعارۀ مفهومی و نشان دادن نمونه‌هایی از هر یک در شاهنامۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی می‌پردازد، سپس به بررسی 500 بیت نخست شاهنامه (از آغاز کتاب تا اوایل پادشاهی ضحاک) و طبقه‌بندی دلالت‌ها و حوزه‌های مقصد یکایک استعاره‌های جهتی یادشده (بالا، پایین و...) خواهد پرداخت. این استعاره‌های جهتی در واقع بخشی از «طرح‌واره‌های تصویری»
(Image Schematas) هستند که مهم‌ترین مفهوم نظری در معناشناسی شناختی است.

طرح‌واره، یعنی طرح کلی و بدون جزئیات. این اصطلاح از روان‌شناسی شناختی وارد زبان‌شناسی شناختی شده و منظور از طرح‌واره‌های تصویری در این حوزه تجربۀ جسمی‌شدۀ مفاهیم انتزاعی است (همان: 45). یکی از بنیان‌گذاران نظریۀ طرح‌واره‌های تصویری، مارک جانسون، آن‌ها را به سه دستۀ حجمی، حرکتی و قدرتی تقسیم می‌کند (ویسی و دریس (1394: 10-6) و گلفام و اعلایی (1387: 107-108)). برای همین اصطلاحی مانند «طرح‌وارۀ تصویری جهتی» یا «طرح‌وارۀ جهتی» را در متون علمی نمی‌بینیم و مقالۀ حاضر نیز -به پیروی از این سنّت- از همان اصطلاح «استعارۀ جهتی» استفاده می‌کند. با این حال، باید بدانیم که این‌ها نیز به نوعی طرح‌واره‌اند. لیکاف معنای مکانی «روی» (حرف اضافۀ Over) را با طرح‌وارۀ تصویری و از طریق رسم شکل توضیح می‌دهد (راسخ مهند، 1393: 111-114) و گاردنفوس طرح‌واره‌های تصویری بالا، بالا رفتن، پایین و «از خلال» را توصیف می‌کند (گاردنفوس، تارنمای Anthropology). اما در بررسی طرح‌واره‌ها بیشتر به معانی حقیقی و ابتدایی توصیف‌کنندۀ مکان و جابه‌جایی توجه می‌شود و معانی ثانویه و مجازی ذیل استعاره و استعارۀ جهتی مطالعه می‌شوند.

این پژوهش به روش تحلیلی-توصیفی انجام می‌پذیرد و نتایج به صورت آماری مورد تجزیه‌وتحلیل کمّی و کیفی قرار خواهد گرفت. ابزار گردآوری اطلاعات، مانند عموم پژوهش‌های مشابه، مطالعۀ کتابخانه‌ای و یادداشت‌برداری است.

دربارۀ علت برگزیدن این بخش برای مطالعۀ پیش روی، گفتنی است که با مطالعۀ اولیۀ انجام‌شده آشکار شد که استعاره‌های جهتی در این بخش (به ویژه بخش‌ آغاز کتاب و آفرینش آدم و... یعنی پیش از کیومرث) نمود بیشتری دارند؛ زیرا بخش‌های بعدی برای توصیف صحنه‌ها، بیشتر به جهت‌های واقعی نیاز دارند؛ مثلاً با یک جست‌وجوی ساده نرم‌افزاری می‌توان دید که واژۀ «چپ» 82 بار در شاهنامه آمده و معمولاً یا در بیان قرار گرفتن اجزای لشکر و فرماندهان چپ و راست آن است که هیچ معنای منفی و پستی ندارد -زیرا میسرۀ لشکر را نیز به فرماندهانی هم‌درجۀ فرماندهان میمنه می‌سپرده‌اند- یا در قالب عبارت «چپ و راست» و به معنی مجازی «همه‌جا» آمده است. در یک مورد رستم بابت آنکه اسفندیار او را بر سمت چپ خویش نشانده است، خشمگین می‌شود:

به دست چپ خویـش بر جـای کرد
جهاندیده گفت این نه جای من است

 

ز رستـم همی مجلـس‌آرای کرد
به جایی نشینم که رای من است

(فردوسی، 1388: 6، 254)

1. پیشینۀ پژوهش

نظریۀ استعاره‌های مفهومی را نخستین بار لیکاف و جانسون در سال 1980 در کتاب استعاره‌هایی که با آن‌ها زندگی می‌کنیم، مطرح کردند. این کتاب سال 1396 با عنوان «استعاره‌هایی که باور داریم» به دست راحله گندمکار به فارسی برگردانده شده است. زبان‌شناسانی چون کوچش (2010) نیز در بررسی زبان‌شناسانۀ استعاره و توسعۀ نظریۀ یادشده نقش داشتند. کتاب کوچش نیز در سال 1393 با عنوان «مقدمه‌ای کاربردی بر استعاره» توسط شیرین پورابراهیم، ترجمه شده است و بخش‌هایی از آن به استعاره‌های مفهومی اختصاص دارد.کورش صفوی نیز در کتاب استعاره که سال پیش منتشر کرده به بازبینی سنت مطالعۀ استعاره و استعارۀ مفهومی پرداخته و در پایان، نظرات تازه‌ای را در باب استعاره‌های مفهومی مطرح می‌کند؛ ازجمله اینکه در استعاره‌های مفهومی ساختی -که در جای خود به آن‌ها خواهیم پرداخت- همیشه می‌توان جای حوزۀ مبدأ و مقصد را با هم عوض کرد (صفوی، 1396: 115-120). علاوه بر این‌ها، زهره هاشمی (1394) در «عشق صوفیانه در آینۀ استعاره» نظام‌های استعاری عشق را در پنج متن عرفانی منثور براساس نظریۀ استعارۀ شناختی بررسی می‌کند.

جز موارد مطرح شده، مقالاتی هم در زبان فارسی دربارۀ استعاره‌های مفهومی نوشته شده است؛ ازجمله:

زاهدی و دریکوند (1390) «استعاره‌های مفهومی در نثر فارسی و انگلیسی» را (براساس دو رمان) تطبیق داده‌اند که در توضیح جنبه‌های استعارۀ جهتی به آن مفصّل‌تر پرداخته خواهد شد. عابدی (1391) به مقایسۀ استعاره‌های مفهومی در زبان فارسی روزمره و شعر معاصر پرداخته است. سهرابی (1391) به تطبیق استعاره در شعر نو و کهن فارسی از راه مقایسۀ اشعار حافظ و سهراب سپهری بر اساس دیدگاه شناختی دست زده است. زرقانی و همکارانش (1392) استعاره‌های عشق را در غزلیات سنایی به شیوۀ شناختی تبیین و تحلیل کرده‌اند. شقاقی‌زادۀ ارزنق (1392) استعاره‌های مفهومی اشعار فارسی و ترکی شهریار را با هم مقایسه می‌کند. نجار فیروزجایی (1392) به بررسی استعاره از دیدگاه شناختی در سروده‌های شاملو می‌پردازد. عباسی و همکاران (1395) انواع استعاره را از دیدگاه زبان‌شناسی شناختی در دیوان حافظ مطالعه می‌کنند. بارانی و همکارانش (1395) نیز کاربرد استعارۀ مفهومی را در قصاید ناصر خسرو تحلیل کرده‌اند.

باوجود تمام این مطالعات، مطالعه‌ای که به طور مستقیم به استعاره‌های جهتی مربوط است، مقالۀ افراشی و همکاران او است که به «بررسی تطبیقی استعاره‌های شناختی جهتی در زبان‌های اسپانیایی و فارسی» پرداخته‌اند؛ به این ترتیب که 38 نمونه‌ را از رمان اسپانیایی کاتدرال نوشتۀ ماریو بارگاس یوسا استخراج کرده و با نمونه‌های مشابهش از زبان فارسی تطبیق داده‌اند. آن‌ها دربارۀ این نمونه‌ها نشان داده‌اند که تنها 7 مورد در فارسی با اسپانیایی متفاوت است. بر همین اساس این فرض زبان‌شناسی شناختی را تأیید کرده‌اند که ادراک انسان از مکان بر پایۀ اصول عام شناختی قرار دارد و «انسان‌ها با هر زبان و از هر قومی که باشند، درک همانندی از مفهوم مکان دارند» و آن چند مورد بازنمود متفاوتی که بین استعاره‌های جهتی دو زبان هست نیز «به خوبی بیانگر تأثیرپذیری ساخت استعاری از فرهنگ و محیط است» (افراشی و دیگران،1391: 19).

تنها پژوهشی هم که در این موضوع به شاهنامه می‌پردازد، «بررسی موردی خوشه‌های مفهومی کلان‌استعارۀ «رد» و خرد‌استعاره‌های مربوط به آن» است که استوار نامقی (1392) در مجموعۀ مقالات شاهنامه و پژوهش‌های آیینی خود آورده است.

2. انواع استعارۀ مفهومی

استعارۀ مفهومی سه نوع اصلی دارد: استعارۀ هستی‌شناختی، ساختی و جهتی.

2-1. استعارۀ هستی‌شناختی

استعاره‌هایی است که وسیلۀ درک و توضیح رخدادها، فعالیت‌ها، احساسات، عقاید و... به ‌مثابۀ اشیاء و اجسام است. تجربۀ انسان از مواجهه با پدیده‌های جهان خارج -به‌‌خصوص اشیاء فیزیکی- اساس استعاره‌های هستی‌شناختی را تشخیص می‌دهد (لیکاف و جانسون، 1396: 57-58). به عنوان مثال، در جملۀ «او به سوی امیدهایش گام برمی‌دارد» مفهوم امید براساس حوزۀ مبدأ در قالب مکان درک شده است. در شاهنامه نیز از این نوع استعاره بسیار استفاده شده است. برای مثال، «بر سر نهادن دیهیم یا تاج» نمود عینی «بزرگی یافتن» و به مقام پادشاهی دست پیدا کردن قرار می‌گیرد:

که بود آن‌که دیهیـم بر سر نهـاد؟

 

ندارد کس آن روزگاران به یاد

 (فردوسی، 1388: 1، 28)

در بیت زیر نیز عدالت و آبادانی، مفهوم انتزاعی مقصد است و با حجم‌انگاری توصیف عینی شده است:

وزان پس جهـان یکسر آبـاد کـرد

 

همه روی گیتی پر از داد کرد

 (فردوسی، 1388: 1، 33)

2-2. استعارۀ ساختی

استعاره‌های ساختی وظیفۀ سازماندهی و قالب‌بندی یک مفهوم را در حوزۀ مفهوم دیگر به گونه‌ای نظام‌مند برعهده دارند و نقش شناختی این استعاره‌ها این است که امکان درک حوزۀ مقصد را از طریق ساخت حوزۀ مبدأ برای انسان‌ها مهیا کنند (Covecses, 2010: 37). برای مثال، یگانه و افراشی (1393) بیان می‌کنند که در نگاشت «زمان پول است» شاهد شکل‌گیری یک ساخت منسجم در ذهن فارسی‌زبانان هستیم که در آن زمان یک شیء مادی باارزش در نظر گرفته شده است و جملۀ «می‌توانم کمی دیگر از زمان‌تان را قرض بگیرم» از بازنمودهای آن است. در شاهنامه نیز وضعیت بد و وضعیت خوب کالاهایی فرض شده است که نزد کسی باقی نمی‌ماند:

جهان سربه‌سر چون فسانه‌ست و بس

 

نمانَد بد و نیک بر هیچ‌کس

 (فردوسی، 1388: 1، 25)

در ابیات زیر نیز از انجمن کردن دیوان برای توطئه علیه طهمورث سخن می‌رود و توطئه نیز کالایی فرض می‌شود که بازارش شکستنی است:

شــــدنــد انجمن دیــو بسیـارمـر

چو طهمورث آگه شد از کارشان

 

که پردخت ماننـد ازو تاج و فر
برآشفت و بشکست بازارشـان

(فردوسی، 1388: 1، 37)

2-3. استعارۀ جهتی

یکی از مهم‌ترین و آشکارترین انواع استعارۀ مفهومی، استعاره‌های جهتی یا فضایی هستند که با جهت‌هایی مانند بالا، پایین، راست، چپ، درون، بیرون، مرکز و پیرامون در ارتباط است. «اکثر مفاهیم بنیادی‌مان براساس یک یا چند استعارۀ فضایی سازمان‌بندی شده‌اند» (لیکاف و جانسون، 1396: 43). این استعاره‌ها در تجربۀ فیزیکی و فرهنگی انسان ریشه دارند و تصادفی یا ازهم‌گسیخته نیستند، بلکه نظام‌مندی درونی و بیرونی دارند؛ یعنی هم جفت‌جفت با هم تقابل دارند و هم ارتباط استعاره‌های گوناگون با هم نشان می‌دهد که نوعی انسجام و نظام‌مندی بیرونی دارند. به عنوان مثال، احساس رضایت‌مندی کلی را با جهت بالا نشان می‌دهند؛ شادی، سلامتی، تسلط، موقعیت خوب و زنده بودن بالا هستند (همان: 44). این استعاره‌ها از بدن انسان نشئت می‌گیرند؛ به این معنا که در آن‌ها بدن انسان نقطۀ صفر فضایی در نظر گرفته می‌شود و جایگاه و جهت امور گوناگون نسبت به آن تعیین می‌شود. برای مثال، در جملۀ «روحیه‌اش پایین آمده است»، شرایط نامطلوب روحی در پایین توصیف می‌شود. البته این تجارب فیزیکی ممکن است از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت باشد (Guerra & Jesus, 2009). غم در پایین است، زیرا ویژگی طبیعی بدن انسان است که وقتی غمگین است، سرش را پایین بیندازد.

مقالاتی که در مقایسۀ استعاره‌های جهتی در فرهنگ‌های گوناگون نوشته شده‌اند، بیان می‌کنند که در کاربرد بیشتر این استعاره‌ها تفاوت چندانی نیست.

جز افراشی و همکارانش که مقاله‌شان در بخش پیشینه بررسی شد، زاهدی و دریکوند در مقاله‌ای با عنوان «استعاره‌های مفهومی در نثر فارسی و انگلیسی»، استعاره‌های مفهومی جلد نخست رمان کلیدر محمود دولت‌آبادی را با رمان انگلیسی به دور از مردم شوریده (Far from the Madding Crowd) اثر تامس هاردی مقایسه می‌کنند، اما تنها بر تقابل بالا و پایین تکیه دارند. آن دو در پایان نتیجه می‌گیرند که «در هر دو زبان، مفاهیم خوب در بالا و مفاهیم بد در پایین قرار داده می‌شوند». استعاره‌های جهتی در هر دو زبان به یک شکل و میزان دیده می‌شوند و مشابه‌اند و اگر در ترجمه تفاوتی دیده می‌شود، ناشی از اختلافات زبانی و فرهنگی است (زاهدی و دریکوند، 1390: 88).

3. استعاره‌های جهتی در شاهنامه

3-1. استعارۀ جهتی بالا

استعارۀ جهتی بالا بسیار بیشتر از همه به‌کار رفته و معانی گوناگون‌تری را منتقل ساخته است:

- بالایی به معنی برتری مقام معنوی

به نام خداوند جان و خرد

 

کزین برتر اندیشه برنگذرد

(فردوسی، 1388: 1، 12)

- «بر»گذشتن به‌معنی پیش‌تر رفتن و به امر ارزشمندتری رسیدن هم قابل‌توجه است:

ز نام و نشان و گمان برتر است

 

نگارندۀ برشده پیکر است

(همان: 1، 15)

- بالاتر بودن از نام و نشان که مفاهیمی انتزاعی‌اند به‌معنی برتری است. آسمان نیز «برشده پیکر» نام گرفته و به‌سبب بالا بودنش نمونۀ عظمت خلقت شده است:

ازین پرده برتر سخن‌گاه نیست

 

ز هستی مر اندیشه را راه نیست

 (همان‌)

تو را از دو گیتی برآورده‌اند

 

به چندین میانجی بپرورده‌اند

 (همان: 1، 16)

- این «از دو گیتی برآوردن» به‌معنی انتخاب کردن و ساختن و پدید آوردن است و معنای برتری دادن را نیز نمی‌شود نادیده گرفت:

ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت

 

نهاد از برِ تاجِ خورشید تخت

(همان: 1، 25)

- بالاتر بودن تخت از خورشید کنایه از ارجمندی مقام است:

که نام بزرگی که آورد پیش؟

 

که را بود ازان برتران پایه بیش؟

 (همان: 1، 28)

- «برتران» کنایۀ لغوی‌شده از والامقام‌ترها است:

دوتا می‌شدندی برِ تختِ او

 

ازان برشده فرّه و بخت او

(همان: 1، 29)

- بر شدن و بالا رفتن فره و بخت که انتزاعی و به‌معنای والایی و در اوج بودن مقام است:

که مرداس نام گرانمایه بود

 

به داد و دهش برترین پایه بود

 (همان: 1، 43)

- مقام اعلی و برتری رتبگی با «برترین پایه» بیان شده است:

بدو گفت من چاره سازم تو را

 

به خورشید سر برفرازم تو را

(همان: 1، 45)

- ابلیس به ضحاک وعدۀ پیروزی بر پدر و افزایش تسلط و مقام دنیوی را می‌دهد.

- بالایی به‌معنی تسلط

وزان پس چو جنبنده آمد پدید

 

همه رُستنی زیر خویش آورید

(همان: 1، 15)

- بالا بودن و زیر خود آوردن کنایۀ آشکاری از تسلط داشتن است:

بر او تاختن کرد ناگاه مرگ

 

نهادش به سر بر یکی تیره ترگ

(همان: 1، 22)

- فعل «تاختن» همراه با پیشوند «بر» آمده و تسلط و نازل شدن و غافلگیر کردن از بالا را می‌رساند. همچنین «بر» (روی) سر ترگ تیره نهادن:

همی‌داشتم چون یکی تازه سیب

 

که از باد نامد به من بر نهیب

 (همان: 1، 24)

- فعل «آمدن بر» معنای تسلط و دسترسی یافتن را می‌رساند؛ نهیب باد بر من نیامد یعنی هیچ مشکلی بر من تسلط نیافت:

کیومرث شد بر جهان کدخدای
سر تخت و بختش برآمد به کوه

 

نخستین به کوه اندرون ساخت جای
پلنگیـــنه پوشیـــــد خود با گــــروه

(همان‌)

- هم در کدخدایی «بر» جهان و هم در ساکن شدن در کوه معنای تسلط دیده می‌شود:

چو بنشست بر جایگاه مهی
که بر هفت کشور منم پادشا

 

چنین گفت بر تخت شاهنشهی
جهاندار پیـــروز و فرمانـــروا

(همان: 1، 33)

- «بر» معنای تسلط را می‌رساند؛ بر جایگاه نشستن و بر تخت بودن و بر هفت کشور پادشاه بودن:

بیامد به تخت پدر برنشست

 

به شاهی کمر بر میان بر ببست

(همان: 1، 36)

که او دادمان بر ددان دستگاه

 

ستایش مر او را که بنمود راه

 (همان: 1، 37)

به فرّ کیانی یکی تخت ساخت
که چون خواستی دیو برداشتی
چـــو خورشید
تابان میان هوا

 

چه مایه بدو گوهر اندرنشناخت
ز هامون به گردون برافراشتی...
نـشــــسته بر
او شاهِ فرمانــــروا

(همان: 1، 41-42)

- بالا بردن تخت و پرواز کردنش به کمک دیوان رمز تسلط بر جهان شده است:

چو شاخ درخت آن دو مار سیاه

 

برآمد دگرباره از کتف شاه

 (همان: 1، 48)

- تعبیر «برآمدن» ماران از کتف ضحاک، بیان رمزگون تسلط یافتن آن‌ها بر وی است:

ازو بیش بر تخت شاهی که بود؟

 

برآن رنج بردن چه آمدش سود؟

 (همان: 1، 50)

- تسلط و قدرت و مقام دنیوی است:

شده بر بدی دست دیوان دراز

 

ز نیکی نرفتی سخن جز به راز

(همان: 1، 51)

- دراز شدن دست «بر» چیزی کنایه از تسلط و توانایی است.

- بالایی به‌معنی ارزشمندی و ارجمندی:

یکی آتشی برشده تابناک

 

میان آب و باد از برِ تیره خاک

 (همان: 1، 14)

- ایرانیان آتش را بالاتر از عناصر دیگر می‌دانستند، چون در ‌نظرشان ارزشمندتر از دیگر عناصر می‌نمود؛ کزازی در شرح این بیت می‌نویسد: «دو آخشیج خاک و آب، آخشیجان فرودین‌اند که پدیده‌های این‌سری و گیتیگ از آن‌ها پدید آمده‌اند و دو آخشیج باد و آتش، آخشیجان فرازین که پدیده‌های آن‌سری و مینوی از آن‌ها مایه گرفته‌اند» (کزازی، 1385: 1، 188):

همی بر شد آتش فرود آمد آب

 

همی‌گشت گِردِ زمین آفتاب

 (همان: 1، 15)

بدین نامه چون دست کردم دراز

 

یکی مهتری بود گردنفراز

 (همان: 1، 23)

- گردن افراختن و بالا گرفتن گردن کنایه از نیرومندی و خوشنامی و ارجمندی و مالداری است:

بدین نامه من دست بردم فراز

 

به نام شهنشاه گردن‌فراز

(همان: 1، 24)

به کیوان رسیدم ز خاک نژند

 

ازان نیکدل نامدار ارجمند

 (همان: 1، 24)

- بالا رفتن به معنی رسیدن به ارجمندی است:

بر آن برترین نام یزدانش را

 

بخواند و بپالود مژگانش را

 (همان: 1، 31)

- اسم اعظم «نام برترین» خوانده شده است:

بدو گفت دارم من این کام تو

 

بلندی بگیرد ازین نام تو

 (همان: 1، 48)

- بلندی یافتن نام، خوشنامی و ارزش و ارجمندی آن است.

- بالا آمدن به‌معنای سرکشی کردن و ادعای خود را از حد معقول فراتر بردن:

همه کردنی‌ها چو آمد به جای

 

ز گاه مهی برتر آورد پای

 (همان: 1، 41)

- بالا آمدن به‌معنی پدید آمدن (دیده شدن و به وجود آمدن):

حکیم این جهان را چو دریا نهاد

چــــــو هفتاد کشتی بر او ساخته

 

برانگیخته موج ازو تند باد
همه بادبان‌ها برافراخــــــته

                    (همان: 1، 19)

- معنای پدید آمدن و دیده شدن در حرف اضافۀ «بر» به‌وضوح آشکار است:

چنان دید روشن روانم به خواب

 

 

که رخشنده شمعی برآمد ز آب

 (همان: 1، 25)

- ظهور قدرت و اوج گرفتن مقام است:

- بالایی و راست بر شدن (بالا آمدن) زیباست، چون نشان سلامت بدنی و مایۀ تسلط آدمی بر دام و دد است:

سرش راست بر شد چو سرو بلند

 

 

به گفتار خوب و خرد کاربند

 (همان: 1، 16)

- در وصف آفرینش انسان می‌فرماید؛ بالا محلّ جای‌گیری خدا و نیروهای معنوی است:

کیِ نامور سر سوی آسمان

 

 

برآورد و بد خواست بر بدگمان

 (همان: 1، 31)

جدا کردشان از میانِ گروه

 

 

پرستنده را جایگه کرد کوه

 (همان: 1، 40)

جمشید عابدان را در کوه جای داد و این با پیش‌فرض بالا بودن خدا و نزدیک‌تر بودن به او در کوه در ارتباط است، همچنین جدایی از مردم و عزلت در کوه و داشتن مقام بلند پرستندگان؛ به قول کزازی «در این نکته نیز دیگربار به سپندی و ارزش آیینی کوه، چونان نزدیک‌ترین جای به آسمان، بازمی‌خوریم. مهریان نیز مهرابه‌هایشان را در اشکفت کوه‌ها می‌ساخته‌اند. بر پایۀ همین رسم و راه است که «کوهبد» کنایه‌ای از پارسا و پرهیزگار شده است» (کزازی، 1385: 1، 266).

3-2. استعارۀ جهتی پایین

برخی معانی مخالف آنچه را استعارۀ جهتی «بالا» منتقل می‌کند، فردوسی با بیان پایین بودن، رسانده است.

- پایین بودن به‌معنی پستی و تیرگی و نژندی و مرگ:

یکی آتشی برشده تابناک

 

 

میان آب و باد از برِ تیره خاک

(همان: 1، 14)

- همراهی صفت پایین بودن با خاک یادآور ‌معنی پستی و تیرگی و نژندی و مرگ در آن است که عنصر سنگین‌تر و کثیف‌تر (متراکم‌تر) است؛ تیرگی و سیاهی را بلندی نداشتن همراه دانسته است:

زمین را بلندی نبُد جایگاه

 

 

یکی مرکزی تیره بود و سیاه

 (همان: 1، 15)

- پایین بودن به‌معنی تحت تسلط بودن؛ چون گیاه حرکت نمی‌کند و تحت تسلط جانوران است، بیان می‌شود که سرش پایین است و بختش بلندی ندارد:

گیا رُست با چند گونه درخت
وزان پس چو جنبنده آمد پدید

 

 

به زیر اندرآمد سرانشان ز بخت
همه رُستنی زیر خویش آورید

 (همان: 1، 15)

- زیر چیزی بودن به‌معنی تحت حمایت و پناه آن بودن:

 

کسی کو شود زیر نخل بلند

 

 

همان سایه زو بازدارد گزند

(همان: 1، 21)

ز گیتی پرستندۀ فرّ و نصر

 

 

زیَد شاد در سایۀ شاه عصر

 (همان: 1، 27)

- پایین آمدن با معنای نمادین غم و بداقبالی و از دست دادن ثبات و آرامش:

فرود آمد از تخت ویله‌کنان

 

 

زنان بر سر و موی و رخ را کَنان

 (همان: 1، 30)

- پایین آوردن به‌معنی نابود کردن و بی‌اعتبار ساختن:

به پای اندرآورد و بسپَرد خوار

 

 

دریده بر او چرم و برگشته کار

 (همان: 1، 32)

- پایین بودن سر به‌معنی تسلیم و سکوت:

همه موبدان سر فکنده نگون

 

 

چرا کس نیارست گفتن نه چون

 (همان: 1، 43)

در این بیت، پایین بودن سرها نشان تسلیم اجباری و سکوت و نارضایتی در عین ناتوانی در مخالفت است.

3-3. استعارۀ جهتی راست

«راست» در این بخش از شاهنامه فقط به‌معنی «درست» و «مستقیم» به کار رفته است و جهت نیست (فردوسی، 1388: 1، 16، 18 و 19).

3-4. استعارۀ جهتی چپ

«چپ» نیز در این بخش یک بار به‌کار رفته است و معنای استعاری ندارد:

رده برکشیده سپاهش دو میل

 

 

به دست چپش هفتصد ژنده پیل

 (همان: 1، 25)

چپ در اینجا خالی از معانی منفی رایج است، اما ممکن است با ایجاز قصر و کوتاه‌گویی این معنا را برساند که طرف راستش لابد از سمت چپش نیز پرعظمت‌تر بوده است. «یسار» مجازاً به‌معنی «ثروت» و «فراخ‌دستی» نیز رایج است (نک: دهخدا، ذیل «یسار») و می‌شود احتمال داد اینجا هم لفظ فارسی‌اش (چپ) این معنی استعاری را هم منتقل کند، اما در شاهنامه تا جایی که دیده‌ایم نمونۀ دیگری ندارد. «فراوانی» هم از معانی «یسار» است (نک: همان‌جا) و ممکن است در اینجا تداعی شود. امروزه هم می‌گوییم «چپش پر است» یعنی «مشت چپش پر از پول است». البته «یمین» هم به‌معنی «برکت»، «توانایی»، «کمک» و «دستیار» آمده است؛ زیرا «دست راست در بدن مهم‌ترین دستیار آدمی است» (دهخدا، ذیل «یمین»). به‌هرحال «چپ» در بیت مورد بحث می‌تواند هیچ معنای استعاری‌ و غیرمستقیمی نداشته باشد.

3-5. استعارۀ جهتی درون

«درون» و «داخل ‌شدن» در آغاز شاهنامه معانی استعاری قابل‌توجهی دارد. این استعارۀ جهتی در این استعارۀ هستی‌شناختی ریشه دارد که موضوع انتزاعی سخن، محیطی فرض شده است که می‌توان داخلش شد یا از آن بیرون بود.

- راه یافتن به چیزی به‌معنی آن را درک کردن:

سخن هرچه زین گوهران بگذرد

 

 

نیابد بدو راه جان و خرد

 (فردوسی، 1388: 1، 12)

سخن را و جان را همی‌سنجد اوی

 

 

در اندیشۀ سخته کی گنجد اوی؟

 (همان‌جا)

یعنی خدا محدود و مکان‌مند نیست و کامل شناخته و فهمیده نمی‌شود.

- «ژرف» نگاه کردن به‌معنی عمیق درک کردن است و «ژرفی» نیز دربردارندۀ معنای راه یافتن به «درون» موضوع است؛

پرستنده باشی و جوینده‌راه

 

 

به ژرفی به فرمانش کردن نگاه

 (همان‌جا)

- درون به‌معنی شمول و ربط:

کنون ای خردمند وصف خرد

 

 

بدین جایگاه گفتن اندرخورَد

 (همان: 1، 13)

- درون به‌معنی درون موقعیت:

خرد رهنمای و خرد دلگشای

 

 

خرد دست گیرد به هر دو سرای

 (همان‌جا)

- درون بودن به‌معنی تحت تسلط و گرفتار بودن:

بالا و پایین جفت‌های استعاری متقابل هم و درون و بیرون مقابل هم‌اند و در منابع بیان نشده که ممکن است «بالا» و «درون» دو معنای متضاد یکدیگر (تسلط داشتن و تحت تسلط بودن) را برسانند.

خرد رهنمای و خرد دلگشای

 

 

خرد دست گیرد به هر دو سرای

 (فردوسی، 1388: 1، 15)

- تحت تسلط و «در» گرفتاری بودن نیز نوعی از درون موقعیتی بودن است. «در» بند و رنج بودن هم نمونه‌های دیگر آن است:

ازویی به هر دو سرای ارجمند

 

 

گسسته‌خرد پای دارد به بند

 (همان‌جا)

به رنج اندر آری تنت را رواست

 

 

گه خود رنج بردن به دانش سزاست

 (همان: 1، 16)

- به نظر می‌رسد «در رنج» بودن به قیاس «در بند» بودن به وجود آمده باشد.

چو خواهی که یابی ز هر بد رها

 

 

سر اندرنیاری به دام بلا

 (همان: 1، 17)

نه زو زنده بینم نه مرده نشان

 

 

به دست نهنگان مردم‌کشان

(همان: 1، 24)

- درون بودن به‌معنی آمیختگی و وحدت در عین کثرت:

گهرها یک اندر دگر ساخته

 

 

ز هر گونه گردن برافراخته

 (فردوسی، 1388: 1، 15)

فلک‌ها یک اندر دگر بسته شد

 

 

بجنبید چون کار پیوسته شد

 (همان‌جا)

- از [درون] چیزی بودن به‌معنی در آن منشأ داشتن:

نگه کن بدین گنبد تیزگرد
ازو دان فزونی ازو هم شمار
روان اندرو گوهر دلفروز

 

 

که درمان ازوی است و زوی است درد... بد و نیک نزدیک او آشکار...
کزو روشنایی گرفته‌ست روز

 (همان: 1، 17)

- درون بودن به‌معنی محفوظ بودن:

کیومرث شد بر جهان کدخدای

 

 

نخستین به کوه اندرون ساخت جای

 (همان: 1، 28)

- درون شدن به‌معنی عارض شدن و تسلط یافتن:

به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس

 

 

به دلش اندرآید ز هر سو هراس

 (همان: 1، 43)

3-6. استعارۀ جهتی بیرون

برخلاف استعارۀ جهتی درون که بسیار به‌کار رفته بود، استعارۀ جهتی بیرون تنها دو بار و البته در دو معنای متفاوت دیده می‌شود؛

- بیرون شدن به‌معنی مستثنا بودن:

بدانست کو موج خواهد زدن

 

 

کس از غرق بیرون نخواهد شدن

 (همان: 1، 19)

بیرون بودن اینجا نجات یافتن هم هست و می‌تواند مفهوم متقابل درون بودن به معنی گرفتار بودن و تحت تسلط بودن باشد.

- بیرون آوردن به‌معنی بی‌پناه کردن:

دو پاکیزه از خانۀ جمّشید

 

 

برون آوریدند لرزان چو بید

 (همان: 1، 51)

بیرون آوردن دختران پاکیزه و باکرۀ جمشید از خانه معنای ضمنی بی‌پناه کردن را به‌خوبی تداعی می‌کند.

3-7.  استعارۀ جهتی نزدیک

- نزدیک بودن به‌معنی نزدیکی معنوی و در یک گروه بودن:

اگر چشم داری به دیگر سرای

 

 

به نزد نبی و علی گیر جای

 (همان: 1، 20)

- نزدیک بودن و در کنار چیزی بودن به‌معنی در پناه آن بودن و فایده بردن:

توانم مگر پایه‌ای ساختن

 

 

برِشاخِ آن سروِ سایه‌فکن

 (همان: 1، 21)

- نزدیک شدن به‌معنی گراییدن به اطاعت و تسلیم و خدمت:

به رسم نماز آمدندش به پیش

 

 

وزو برگرفتند آیین خویش

 (همان: 1، 29)

- نزدیک شدن به‌معنی حمله کردن و تجاوز:

سپه کرد و نزدیک او راه جست

 

 

همی تخت و دیهیم کی‌شاه جست

 (همان: 1، 29)

جالب است که همین نزدیک شدن به‌معنی گراییدن به اطاعت هم آمده بود که مقابل این معنی است. همچنین می‌تواند با درون شدن به‌معنی عارض شدن و تسلط یافتن، مقایسه شود.

- نزد کسی در جایگاهی بودن به‌معنی مقام داشتن در ذهنش:

ز نیکو سخن بِه چه اندر جهان

 

 

به نزد سخن‌سنج فرّخ مهان؟

 (همان: 1، 23)

 

سراسر جهان پیش او خوار بود

 

 

جوانمرد بود و وفادار بود

 (همان: 1، 24)

- «پیش» یعنی در نزد و در نظر و دیدگاه:

خجسته سیامک یکی پور داشت
بـه نـــزد نیـــا یـــادگـــار پـــدر

 

 

که نزد نیا جاه دستور داشت...
نیــا پروریده مـــر او را به بـــر

 (همان: 1، 31)

«به بر» و نزدیک خود پروردن نیز تداعی‌کنندۀ نزدیکی معنوی و عزیز بودن و اهمیت دادن است.

3-8. استعارۀ جهتی دور

- از دور پیدا بودن به‌معنی بسیار آشکار بودن:

خردمند کز دور دریا بــدیــد
بدانست کو موج خواهد زدن

 

 

کـــرانه نــه پیـــدا و بن ناپدیـــد
کس از غرق بیرون نخواهد شدن

 (همان: 1، 19)

«از دور» برای پر کردن وزن اضافه نشده است، بلکه نشان می‌دهد این حقیقت از دور نیز پیداست. ضمن اینکه در این تجربۀ فیزیکی نیز ریشه دارد که از دور بهتر می‌توان کلیت ناحیه‌ای وسیع را زیر نظر گرفت.

- دور بودن به‌معنی نداشتن تسلط و دسترسی:

ز هر جای کوته کنم دست دیو

 

که من بود خواهم جهان را خدیو

 (همان: 1، 36)

مستقیماً از دور کردن سخن نرفته است، اما کوتاه کردن دست یا پای کسی از جایی به‌معنی دور کردن او از آنجا و از بین بردن امکان نزدیکی اوست و می‌دانیم که در نزدیکی معنای امکان دسترسی و تسلط است.

3-9.  استعارۀ جهتی مرکز و پیرامون

- در مرکز قرار گرفتن نشان اهمیت است:

همی‌ بر شد آتش، فرود آمد آب

 

همی‌گشت گردِ زمین آفتاب

 (همان: 1، 15)

زمین را مرکز عالم می‌دانسته‌اند و در اینجا خورشید به‌عنوان نمایندۀ همۀ سیارات و ستارگان ذکر می‌شود -چون در نجوم بطلمیوسی همه گرد زمین می‌گشته‌اند- که مانند خدمتکاری پیرامون زمین گردش می‌کند.

شب آمد، برافروخت آتش چو کوه

 

همان شاه در گرد او با گروه

 (همان: 1، 34)

هوشنگ و لشکرش در پیرامون آتش هستند و آتش مقدس در مرکز است. در همین ابیات می‌بینیم که جشن سده و تقدیس آتش با هوشنگ آغاز می‌شود.

3-10.  استعارۀ جهتی پیش و پس

استعارۀ جهتی «پس» و «پشت» در بیت‌های مورد بررسی کاربردی نداشت، اما «پیش» (جلو) را در معنی استعاری مشهور رهبری می‌بینیم. این استعاره در این تجربۀ ملموس ریشه دارد که در دنیای واقعی نیز رهبر ایل و کاروان در پیشاپیش آن حرکت می‌کرده است؛

- در پیش بودن به‌معنی راهبر و مورد پیروی بودن:

 

کسی کو خرد را ندارد ز پیش

 

دلش گردد از کردۀ خویش ریش

 (همان: 1، 12)

- پیش داشتن به‌معنی پیشوا قرار دادن و پیروی کردن است:

تو را بود باید همی پیش‌رو

 

که من رفتنی‌ام تو سالار نو

                    (همان: 1، 31)

دمنده سیه دیوشان پیش‌رو

 

همی بآسمان برکشیدند غو

 (همان: 1، 37)

نتیجه‌گیری

استعاره‌ها بسیار فراتر از آنچه در بلاغت سنتی دیده می‌شود در زبان کاربرد دارند و با توجه به آن‌ها و معانی غیرمستقیم و نمادین تعبیرات زبانی می‌توان به درکی بسیار عمیق‌تر از متون دست یافت. در این میان، شاهنامه و به‌ویژه ابیات آغازین این کتاب با تعبیراتی که صدها سال صیقل یافته و عمیق‌تر و دقیق‌تر شده است، سرشار از استعاره‌های شناختی و ازجمله استعاره‌های جهتی است. در نوشتۀ حاضر، استعاره‌های جهتی 500 بیت نخست شاهنامه به دقت بررسی و طبقه‌بندی شد و معانی متنوع وگسترده‌ای استخراج شد که بسیار قابل‌توجه است.

* استعارۀ جهتی بالا بارها به‌معنی برتری مقام معنوی، تسلط داشتن، ارجمندی، سرکشی و محلّ جای‌گیری خدا و نیروهای معنوی به‌کار رفته بود و بالا آمدن به‌معنی پدید آمدن و راست بالا رفتن در معنای سلامت بدنی و تسلط آدمی بر دام و دد نیز ملاحظه شد.

* استعارۀ جهتی پایین نشانگر پستی و تیرگی و مرگ (در خاک)، تحت تسلط بودن، تحت حمایت و پناه بودن، غم و بداقبالی و از دست دادن آرامش و ثبات، و تسلیم و سکوت است و پایین آوردن همان نابود کردن و بی‌اعتبار ساختن را بیان می‌کند.

* به نظر نمی‌رسد راست و چپ در این بخش معانی استعاری داشته باشد (البته دربارۀ معانی استعاری محتمل چپ در یک بیت، مفصّل بحث شد و در مقدمه نیز به معنای استعاری راست و چپ در داستان رستم با کاووس اشاره شد).

* استعارۀ جهتی در درون چیزی بودن به‌معنی درک کردن آن، رابطۀ شمول و ربط، درون موقعیتی بودن، تحت تسلط بودن، گرفتاری، آمیختگی و وحدت در عین کثرت، محفوظ بودن، درون شدن نیز عارض شدن و تسلط یافتن است. از درونِ چیزی بودن نیز در آن منشأ داشتن را نشان می‌دهد. بیرون نیز مستثنا بودن و بی‌پناهی را بیان می‌کند.

* استعارۀ جهتی نزدیک نمایندۀ نزدیکی معنوی و در یک گروه بودن و در پناه بودن و سود بردن است. نزدیک شدن به‌معنی گرویدن به اطاعت و تسلیم و نیز معنی متقابل آن، یعنی حمله کردن و تجاوز است. نزد کسی در جایگاهی بودن نیز در معنای مقامی داشتن در ذهن او به‌کار می‌رود. دور بودن به‌معنی نداشتن دسترسی و تسلط است و از دور پیدا بودن به‌معنی بسیار آشکار بودن.

* در مرکز بودن نشان اهمیت است و در پیرامون چیزی بودن همان نزدیکی و خدمت کردن به آن را می‌رساند.

* در پیش بودن نشانۀ راهبری و مورد پیروی بودن است، اما پس‌روی به‌معنی پیروی کردن در این بخش به‌کار نرفته است.

آشکارا مشاهده شد که موقعیت‌های فیزیکی و بدنی انسان در جهان و تجربیات عینی بشر جانمایۀ اصلی استعاره‌های جهتی است و تلاش شد ربط هر استعاره با تجربه‌های عینی و نیز معتقدات ایرانیان باستان بیان شود. تقابل‌های معانی جفت‌های استعاری (به‌ویژه بالا و پایین) قابل‌توجه بود، اما اینکه «بالا» و «درون» می‌توانند دو معنای متضاد یکدیگر (تسلط داشتن و تحت تسلط بودن) را برسانند از نکاتی بود که نخستین‌بار در این بررسی ملاحظه شد. اینکه نزدیک شدن در برخی بافت‌ها به‌معنی گراییدن به اطاعت و تسلیم و در برخی بافت‌های دیگر حمله کردن و تجاوز است بارزترین نمونۀ اهمیت بافت در معنا یافتن استعاره‌ بود.

افراشی، آزیتا و تورج حسامی و بئاتریس سالاس (1391). «بررسی تطبیقی استعاره‌های شناختی جهتی در زبان‌های اسپانیایی و فارسی». فصلنامۀ پژوهش‌های زبان و ادبیات تطبیقی.  د 3. ش4 (پیاپی 12).  صص 1-23.
دهخدا، علی‌اکبر.  (1377). لغت‌نامه. 16 جلد. زیر نظر محمد معین و سید جعفر شهیدی. تهران: مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
راسخ مهند، محمد (1393). درآمدی بر زبان‌شناسی شناختی: نظریه‌ها و مفاهیم. ویراست دوم. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت).
زاهدی، کیوان و عصمت دریکوند (1390). «استعاره‌های شناختی در نثر فارسی و انگلیسی». نشریۀ نقد زبان و ادبیات خارجی. د 3. ش 6 (پیاپی 64). صص 71-89.
صفوی، کورش (1396). استعاره. تهران: علمی.
کزازی، میرجلال‌الدین (1385). نامۀ باستان: ویرایش و گزارش شاهنامۀ فردوسی. ج 1. چ 5. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت).
گاردنفوس، پیتر (2007). «معناشناسی شناختی و طرح‌واره‌های تصویری با توانش‌های تجسم‌یافته». ترجمۀ رضا اسکندری. در: www.anthropology.ir/article/27397.html
گلفام، ارسلان و مریم اعلایی (1387). «بررسی ساخت‌های طرح‌واره‌ای در غزلیات حافظ به منظور معرفی طرح‌واره‌های جدید» (رویکرد شناختی). زبان و زبان‌شناسی: مجلۀ انجمن زبان‌شناسی ایران. د 4. ش 7. صص 107-124.
لیکاف، جرج و مارک جانسون (1396). استعاره‌هایی که باور داریم. ترجمۀ راحله گندمکار. تهران: علمی.
ویسی، الخاص و فاطمه دریس (1394). «کاربرد طرح‌واره‌های تصویری در رباعیات وحشی بافقی از دیدگاه معناشناسی». نشریۀ زیبایی‌شناسی ادبی. د 6. ش 23. صص 1-17.
Ortiz Diaz GUERRA. Maria Jesus  (2009). La Metafora Visual Incorporada: Aplicasion de Intergrada de la Metafora Primaria e un Corpus Undiovisual. Teoria la Universidad de Alicante, Departmanto de Comunicacion y Pcicologia Alicante: Social.