Document Type : Research Paper
Authors
1 Ph.D. Student in Persian Language and Literature, North Tehran Branch, Islamic Azad University, Tehran, Iran
2 Professor, Department of Persian Language and Literature, Allameh Tabataba'i University, Tehran, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
از روزگار سلجوقیان بهعنوان یکی از درخشانترین دورههای تاریخ ایران یاد میکنند و مقدمة تشکیل آنان را موجب تحول در تمدن اسلامی بهویژه در ایران میدانند. در فاصله بین روی کار آمدن سلجوقیان و برچیده شدن خوارزمشاهیان فرهنگ و تمدن ایران رونق گرفت. رهبران سلجوقی با تصرف خراسان به شهریاری رسیدند، سپس آداب گفتوگو و آیین کشورداری آموختند و به زحمت وزیران کاردان و لایقی چون عمیدالملک و خواجه نظامالملک توسی تربیت شدند. جنگجویی آنان سبب شد تا هرگز دست از گسترش مرزها نکشند. این دورة همراه با جنگهای شدید و طولانی برای مردم جز رنج نداشت چنانکه بسیاری این دوره از تاریخ را روزگاری پررونق، اما خالی از امید و پیشرفت میدانند؛ زیرا سلجوقیان نخستین و پهناورترین امپراتوری ایران بعد از اسلام و بزرگترین قدرت قلمرو شرقی جهان اسلام را در قرون میانه پدید آوردند، اما عواملی مانند اهداف سیاسی، جهتگیریهای مذهبی، سرکوب علوم عقلی و معتزله، تسلط کلام اشعری، ظاهرگرایی مذهبی و سوءاستفاده از ظاهر دین برای سرکوب مخالفان، سبب شد تا حاصل حکومت آنان رکود و فترت باشد و ایرانیان از اندیشههای بلند ملی خود دور شده و مطیع اقوام مهاجم شوند.
پژوهشگران معتقدند روزگار سلجوقیان دچار عسرت تاریخنگاری بوده و بخشی از آگاهی محققان دربارة این دوره از خلال متون دینی و ادبی است. همچنین شواهدی وجود دارد که فارسیزبانان برای نوشتن آثار تاریخی محل تشویق و عنایت قرار نمیگرفتند (اشپولر[1]، 1388) و این کاوش دربارة سلجوقیان و مسائل اجتماعی و زندگی مردم را دشوار میکند. یکی از متون و اسناد ارزشمند دورة سلجوقی، نامههای محمد غزالی است که مشتمل بر نکات اجتماعی مهمی است. همیشه آگاهی آیندگان نسبت به گذشته ناقص بوده و گذشته در شکل ناب و دست نخوردة آن در اختیار مردم قرار نگرفته و تاریخ، گسسته و ناقص بهنظر میرسد، اما یک راه میتواند ما را نسبت به گذشته آگاه کند و آن راه، بازنمایی است.
از دهة 80 قرن بیستم میلادی، «تاریخگرایی نوین» مرز بین تاریخ و ادبیات را از میان برداشت و به خواننده این امکان را داد تا خوانش متفاوتی از متون داشته باشد و از طریق بازخوانی آثار ادبی و تاریخی به نکات قابل توجهی دست یابد؛ از جمله: به نوع گفتمان مؤلف (اعم از برانداز یا غالب)، اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، انگیزههای ایدئولوژیک، زندگی مردم، گروههای نادیده گرفته شده و به حاشیه رانده شده، اطلاعات زندگینامهای و باورهای نویسنده.
عباس میلانی (1378) از نخستین ایرانیانی است که در کتاب «تجدد و تجددستیزی در ایران» (میلانی، 1378) به تاریخگرایی نوین پرداخت. میلانی بر آن است که اگر بتوانیم متون مهم گذشته را از نو به سخن بیاوریم، تار و پودشان را بشکافیم، ساختشان را بشناسیم، زبانشان را حلاجی کنیم، مبانی و مبادی فلسفیشان را بفهمیم و اگر بکوشیم چون باستانشناسی محتاط و مجرب، ذهنیت و جهانبینی مستتر در هریک از این متون را دریابیم، شاید از این راه بتوانیم ذهن و زبان نقاد خودبنیاد بیابیم که هم از قید سنت فارغ است، هم از قید تقید و تعبد از غرب؛ هم رنگ و بافتی بومی دارد، هم پشتوانهای جهانی (میلانی، 1381).
در این پژوهش کوشش شده است تا با خوانش نامههای غزالی، سیمای جامعه و اوضاع اجتماعی و فرهنگی او تا حدی هویدا شود و راهکار برگزیدة این عالم بزرگ برای حل مسائل زمانة خود بررسی شود.
تاریخگرایی نوین یا نوتاریخیگری مکتبی در نظریة ادبی است که در دهة 80 قرن بیستم میلادی با تکیه بر نظرات لویی آلتوسر[2]، میخاییل باختین[3] و میشل فوکو[4] بر پایة مبانی نظری استیون گرینبلت[5] شکل گرفت. تاریخگرایی نوین ریشه در نوشتار دانشمند مردمشناسی بهنام کلیفورد گیرتز[6] دارد، او این نظریه را از کلود لوی استراس[7] آموخت. او میگوید که «فرهنگ» نظامی از نشانهها یا رمزگان است که رفتار افراد، گروهها و نهادها را تحت تأثیر خود درمیآورد. توجه گیرتز معطوف به پارول[8] (گفتار) مجزای درون هر نظام دلالتی فرهنگی است؛ این پارولها میتوانند هر رخداد کوچک یا بزرگی باشند که دربر گیرنده و انتقالدهندة نوعی معنای فرهنگی است. روش او تفسیر مبسوط است و این روش نوعی خوانش دقیق است که با در نظر گرفتن همة جزئیات ممکن، لایههای هر عمل مورد تحلیل، کشف میشود. تاریخگرایی نوین، نه مانند دیدگاه شکلگرایانه، متن را مستقل میداند و نه طبق دیدگاه مارکسیستی متن را با زیرساختهای اقتصادی جامعه مرتبط میپندارد، بلکه متن را گفتمانی در تعامل با دیگر گفتمانها میداند که بر هم تأثیر متقابل دارند. این رویکرد، متون را روایتهایی تلقی میکند که هر فرهنگ دربارة گذشتهاش میگوید.
گرینبلت تاریخگرایی نوین را نوعی خوانش متن میدانست و از این جهت یکی از رویکردهای مهم درون خوانش پساساختگرا است (کلیگز، 1394). تاریخگرایی نوین متون را واسازی میکند و در بررسی آنها از بسیاری از فرضیات و روشهای تحلیل ادبی (پیش و پساساختارگرا) استفاده میکند؛ از جمله: زاویة دید راوی، جایگاه مؤلف، تأثیرها و انگیزهها، صناعتهای بلاغی بهکار رفته و مخاطب ضمنی که نوشتار برای متقاعد کردن او نوشته شده است (همان).
همانگونه که شرحهای تاریخی گونهای روایت هستند، روایتها هم گونهای متون تاریخی شمرده میشوند؛ این آن چیزی است که لوییس منتروز[9] از آن با عنوان «متنیت تاریخ و تاریخیت متن» یاد میکند (آبرامز[10]، 2015).
گرینبلت اصطلاح تاریخگرایی نوین را در واکنش به رویکرد تاریخگرای سنتی و رویکردهای متنمحوری مانند شکلگرایی و نقد نو که از مطالعة بافت محتوایی ادبیات غافل بودند، وضع کرد. او و دیگر منتقدان بر گفتوگوی پویای میان ادبیات و تاریخ تأکید کردند و آغازگر پژوهشهای ادبی بر اساس تاریخگرایی نوین شدند. تاریخ در این گذر به متنیت رسید و بهعنوان مجموعهای از گفتمانها به آن نگریسته شد و در نتیجه ارتباط میان متون ادبی و تاریخی از منظری نو مورد توجه قرار گرفت. تاریخگرایی نو به جداییناپذیری تاریخ از متن باور دارد.
گرینبلت معتقد است مشکل عدم نوآوری در پژوهشهای ادبی به آثار فاخر برنمیگردد، بلکه ضعف از رویکردهای رایج ناشی میشود (گرینبلت، 1982). منتقد تاریخگرای نوین میگوید: «متون ادبی با گفتمانها و ساختارهای بلاغی دیگر تنیده شدهاند و این متون بخشی از تاریخی هستند که هنوز در حال نوشته شدن است» (بنت[11]، 1995). بنابراین از این رویکرد که رهیافتی بدیل به تفسیر متون است، میتوان برای خوانش متفاوت متون کلاسیک بهره برد و قابلیتهای ناشناختة آنها را به فعلیت رساند.
دو معنی برای تاریخ متصور است: 1- وقایع گذشته و 2- بیان وقایع گذشته (سلدن- ویدوسون[12]، 1378). تاریخ در معنای نخست آن دستنیافتنی است، پس معنای دوم که روایتی از تاریخ است در متون راه یافته است. پساساختارگرایی این نکته را روشن میکند که تاریخ همواره روایت میشود پس مفهوم اول از تاریخ قابل قبول نیست؛ زیرا «تاریخ امری است مبتنی بر تفسیرهای گوناگون نه حقایق مسلم و این تفاسیر همیشه در چارچوبی از قواعد اجتماعی صورت میپذیرند» (تایسن[13]، 1387).
در تاریخگرایی کهن، متن در درجة اول قرار میگیرد و تاریخ در پسزمینه است، اما تاریخگرایی نوین، متن را بسیار نافذتر و در دل بافتهای فرهنگی جای میدهد. به اعتقاد تاریخگرایان جدید، باورها و تجربیات جمعی در نظامهای فرهنگی همزمان تولید میشوند؛ تاریخگرایان کهن بر آنند که تاریخ، بازتاب دقیقی از رخدادهای واقعی است و تاریخنگاران وقایع را آنگونه که رخ داده است، ترسیم میکنند، اما «تاریخگرایی نوین، تصریح میکند که کل تاریخ، واجد کیفیتی ذهنی است، زیرا توسط افرادی نوشته شده که جانبداریهای شخصیشان در تفسیر آنها از تاریخ تأثیر گذاشته است» (برسلر[14]، 1396). تاریخگرایان نوین بر این باورند که با مطالعة تاریخ هرگز نمیتوان جهانبینی پنهان را در متن دریافت و به حقیقت نهفته در آن پی برد (همان). بنابراین، باید متون تاریخی گذشته و حال را به مکالمه واداشت و نقطة اتصال آنها را که با افق انتظار خواننده همخوانی دارد، بررسی کرد.
پرسشهای تاریخنگاران سنتی با آنچه تاریخگرایان جدید مطرح میکنند، متفاوت است. در مطالعات ادبی، تاریخ همواره از دو منظر درونمبنا و برونمبنا بررسی میشود؛ در پژوهشهای برونمبنا این پرسش مطرح است که نیروهای بیرونی از چه طریق بر سازوکار درونی ادبیات تأثیر میگذارند و باعث آفرینش آثار ادبی میشوند و یا عومل غیرادبی (از قبیل وضعیت اقتصادی، مسائل اجتماعی و تنشهای سیاسی) چگونه نظام معناسازانة ادبی را تعیین میکنند. تاریخگرایان معتقدند تاریخ مجموعهای از رویدادهای غیرقابل مناقشه است، اما براساس تاریخ نوشته شدة رویدادهای مسلم، میتوان معنی آثار ادبی را که در بحبوحة این حوادث خلق شده است، تعیین کرد؛ زیرا هر متن ادبی از ذهنیت نویسندهای برمیآید که خود محصول شرایط مادی و نیز روح زمانه است (پاینده، 1397).
آگاهی ما دربارة دورة سلجوقیان از طریق آثاری است که در اواخر حکومت سلجوقیان عراق؛ یعنی حدود یک قرن بعد نوشته شده و همین گویای فترت تاریخنگاری در این دوره است. اطلاعات اندکی دربارة تاریخ سلجوقیان وجود دارد و رویدادهای اجتماعی، بین گزارشهای دیگر آمده و آنچه باقی مانده گزارشهای مورخان این دوره است که البته خالی از اغراق و جانبداریهای شخصی نیست. بنابراین، حقیقت یگانهای در تاریخ وجود ندارد و شناخت دقیق از تاریخ تقریباً ناممکن است. علاوه بر این، فاصلة زمانی و عدم دسترسی به گذشته آگاهی ما را کاهش میدهد. همچنین بلاغت تاریخنگاری کهن از اعتبار متون تاریخی میکاهد؛ زیرا تاریخگرایی کهن بر زیبایی متن تأکید داشت و صنایع ادبی در متن فراوان بود.
دربارة فترت تاریخنگاری دورة سلجوقی نوشتهاند: «چند نوع علم عزیز است که در این ایام در بلاد خراسان آثار آن مندرس گشته است، یکی از آن علم حدیث نبوی است و دیگر علم انساب و دیگر علم تاریخ که عهد مورخان منقرض شده است...» (بیهقی، 1361). منابع محدود و زوال تاریخنویسی در دورة سلجوقی، زندگی مردم را از چشم ما پنهان میدارد؛ برای نمونه کتاب راحةالصدور راوندی (وفات حدود 599 ه.ق) که یکی از منابع ضروری برای نویسندگان تاریخ سلاجقه بهشمار میآید، فاقد اطلاعاتی است که غزالی از روزگار سنجر به ما میدهد. راوندی دربارة سنجر میگوید: «هیبت خسروان و فرّ کیان داشت، آیین جهانداری و قوانین شهریاری و قواعد پادشاهی و ناموس ملک نیکو دانستی... در جزویات امور سادهدل بود، رأیی صایب و عزیمتی صادق داشت در وقت لشکر کشیدن و با خصمی مصاف دادن، و عدل و انصاف و تقوا و عفاف داشت...» (راوندی، 1299). او در ادامه نیز از وسعت ملک سنجر و فضایل و عادات او مینویسد.
در سلجوقنامه ظهیرالدین نیشابوری (وفات 582 ه.ق) بیشتر از دلاوریهای سنجر یاد شده و گزارش سایر مورخان نیز دربارة ابهت سلاطین سلجوقی است. گزارشی که ناصرخسرو قبادیانی در «سفرنامه» از سال 444 ه.ق و دربارة اصفهان میدهد هم بر اعتبار حکومت طغرلبیک سلجوقی در آغاز کار سلجوقیان میافزاید. روایت «سیرالملوک» (سیاستنامه) خواجهنظامالملک توسی نیز جز در تأیید حاکمیت مطلق سلجوقیان و نسب بخشیدن به آنان نیست: «ایزد تعالی در هر عصری و روزگاری یکی را از میان خلق برگزیند و او را به هنرهای پادشاهانه و ستوده آراسته گرداند و مصالح جهان و آرام بندگان بدو بازبندد» (خواجه نظامالملک طوسی، 1385).
«تاریخ کامل» ابن اثیر (630-555 ه.ق) هم تا سال 472 ه. ق را شرح میدهد که با زمان نگارش نامههای غزالی مقارن نیست.
دربارة ضعف تاریخنگاری در این دوره سه فرضیه مطرح شده است: 1- حکومت سلجوقیان برخلاف انتظار هیچ تناسبی با فرهنگ و مدنیت غنی و دیرپای ایران نداشت (زریاب خویی، 1383). 2- این قوم کافرکیش بهنام غازیان دین طی نامهای که به دربار خلافت بغداد فرستادند خود را عبید امیرالمؤمنین عنوان کردند و در نقش مسلمانان حنفیمذهب به حامیان پرشور دین اسلام و شریعت اهل سنت و خلافت تبدیل شدند. 3- ادغام سلجوقیان با فرهنگ و سنتهای اسلامی و حمایت آنان از دین، خلافت و سیاست، نویسندگان مسلمان آثار تاریخی این دوره را تحت تأثیر قرار داده بود و آنان جز در تأیید و ستایش آنان نمینوشتند و همین نوع تفکر، سلجوقیان را از داشتن تاریخ بینیاز میکرد (صدقی، 1388).
نام حجتالاسلام زینالدین امام محمدبن محمد غزالی طوسی (505ـ450 ه. ق ) یادآور فقیه مشهور و پرنفوذ، استاد عالیرتبة مدرسة نظامیة بغداد و یگانه عالم عصر سلجوقی است و خواننده از طریق نام او میتواند وجه خاصی از وجوه گفتار را در ذهن خود ترسیم کند؛ زیرا «نام پدیدآورنده برخلاف سایر اعلام از درون گفتار بیرون نمیآید تا به شخص برونی و واقعی ایجادکنندة آن برسد، بلکه همواره حاضر است و حدود و ثغور متن را تعیین و وجه وجودی آن را نمایان میکند یا دستکم به اشاره، حکایت از آن دارد» (فوکو، 1373)، اما پس از بررسی نامههای غزالی با وجه دیگری از شخصیت او روبهرو میشویم و متوجه نشانههایی میشویم که گویی نویسنده آنها را برای پرتو افکندن به نقاط تاریک تاریخ بهجا گذاشته است.
4-1. مکاتیب غزالی
مکاتیب غزالی بهنام «فضائلالأنام من رسائل حجتالإسلام» مجموعهای از نامههای محمد غزالی است که در دورة سوم زندگی او نوشته شده و پس از درگذشت غزالی توسط یکی از منسوبان وی گردآوری شده است. غزالی نامههای خود را پس از ترک بغداد (478 ه. ق) و بازگشت به موطن خویش (488 ه. ق) نوشته است. این روزها مقارن با روزهای گوشهنشینی و تدریس وی در زادگاهش توس بوده است؛ یعنی زمانی که سالها از پیوستن او به دربار و حضورش به عنوان استاد برگزیدة نظامیه در مراسم نصب المستظهربالله -بیست و هشتمین خلیفة عباسی- بر مسند خلافت و بیعت با وی میگذشت و از درباریان دوری میجست و دعوت آنان را رد میکرد.
غزالی برای پنج گروه نامه نوشته است: سلطان، وزیران، امیران و ارکان دولت، فقیهان و عامه. در نامههای او برخلاف شیوة دبیران با شخصیتی واعظ روبهرو میشویم که با جملههایی پندآموز، بیپروا و بیاعتنا به حاکمیت ضمن تمسک به آیات و احادیث سعی در گنجاندن آموزههای اخلاقی به امید مفید واقع شدن و تأثیر در تربیت عوام و اصلاح خواص در شیوة حکومت، اجتماع و اخلاق دارد.
از نامههای غزالی میتوان به اطلاعات ارزشمندی دست یافت؛ از جمله روشن شدن بخشهایی از زندگی، باورها، شخصیت، دغدغهها و نیز تعداد و تاریخ تألیف برخی از آثار وی. غزالی در هریک از نامهها، ضمن آوردن اسامی اشخاص مختلف به جلوههایی از کارکرد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آنان میپردازد و به معاصران خود از جمله به پسران نظامالملک و پسران ملکشاه پندهایی میدهد که حاصل تجربه اوست. در این مجموعه نامههایی از معاصران غزالی آمده که او به آنها پاسخ داده و نیز برخی از رویاروییهای غزالی در این مجموعه نقل شده است. غزالی که روزگاری سلطان را سایة خدا بر روی زمین قلمداد میکرد، سلطنت را موهبت الهی میدانست (غزالی، 1315) و با همین سخنان سلاطین ستیزهجوی سلجوقی را که از ستم به مردم جان میگرفتند، تأیید کرده بود در نامههای خود به نکات مهمی اشاره کرده که بیانگر تغییر نگرش اوست.
4-2. بازخوانی نامههای غزالی
نامههای غزالی از معدود تألیفات او به زبان فارسی و اولین مجموعه از نامههای فارسی است که از گزند حوادث زمان در امان مانده است. میدانیم که تاریخ در قالب متن به ما رسیده است (یعنی در قالب اسناد، آمارهای مکتوب، قوانین حقوقی، خاطرات، نامهها، سخنرانی، رسالهها و مقالات خبری) و در این میان ادبیات همواره بهطور فعال در ساختِ تاریخ از طریق شرکت در القائات اجتماعی مشارکت جسته است (برتنس[15]، 2001) تاریخ از دیرباز با وقایع عینی در گذشته مترادف شناخته میشد و این وقایع عینی به همین اعتبار، واقعیتهایی فرامتنی خوانده میشدند (کبلی[16]، 2001) «تاریخگرایی نوین» عینی بودن تاریخ را به چالش میکشد و با از میان برداشتن مرز میان تاریخ و ادبیات به خواننده امکان میدهد تا خوانش متفاوتی از متون داشته باشد. با بهره جستن از ابزارهایی که نظریههای مختلف در اختیار خوانندگان قرار میدهد، میتوان نگاه موشکافانهای به متون از جمله به تاریخ داشت و از گسستگی و تناقض آن کاست.
گذشته، با زمان حال تاریخنگار یا با زمان حال خوانندة تاریخ درآمیخته است و به این اعتبار تاریخ همیشه تاریخ زمان حال است؛ یعنی تاریخ همیشه در حال ساخته شدن است و به جای اینکه یک رویداد عظیم و تمام شده باشد، همیشه باز و برای نوخوانی آماده است (بنت[17]، 1995).
تاریخگرایان نوین منابع دست اول و دومی را که اطلاعات تاریخی دارند را اَشکالی از روایت میدانند و با برجسته کردن روایتهای تاریخی سرکوب شدة گروههای در حاشیه مانده، روایت تاریخی را واسازی میکنند تا متن آزاردهندهای را که در زیر متن اصلی پنهان مانده است، آشکار کنند. همچنین تکثر صداهای تاریخی موضوعاتی را مطرح میکند که در نظریة تاریخگرایی جدید مهم است (تایسن[18]، 1387).
با نگاه و تفکر سنتی دربارة تاریخ، پرسشی مطرح نمیشود، اما تاریخگرایی جدید دربارة روایتها پرسشهای موشکافانهای دارد. ملاحظات مختلف از جمله ملاحظات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی امکان گفتن و نوشتن آزادانه را برای بشر از بین برده و یا فروکاسته است و به همین دلیل معمولاً منظور گوینده یا نویسنده صریح بیان نمیشود و خواننده باید مدام در جستوجوی منظور گوینده باشد. آگاهی ما نسبت به فرآیند تولید یک گفتمان تقریباً محدود است و فقط میدانیم که تمام گفتمانها اعم از گفتمانهای ممنوع، سرکوب و پذیرفته شده، زمینههای اجتماعی خاص خود را دارند و در این میان متون ادبی بیش از همه از محیط تاریخی خود متأثر هستند.
گفتمان، زبان اجتماعی است که شرایط فرهنگی مشخصی در زمان و مکان مشخصی آن را ایجاد میکند و نوع خاصی از درک تجربة بشری را نشان میدهد. بهنظر تاریخگرایان نوین، تاریخ متنی است که میتوان آن را همانگونه که منتقدان ادبی متون ادبی را تفسیر میکنند، تفسیر کرد و در مقابل، متون ادبی نیز فرآوردههایی فرهنگی هستند که میتوانند درخصوص تأثیر متقابل گفتمانها و شبکة معانی اجتماعی که در زمان و مکان نوشته شدن آن متون دستاندر کار بودهاند به ما چیزهایی بگویند (همان).
نامههای غزالی موقعیتهای انسانی را میکاود و با نگاه تاریخی و استناد به آنها میتوان جامعة او را کاوید. محمد غزالی در نامههای خود این مجال را یافته است که اوضاع اجتماعی و فرهنگی زمانة خود را تشریح کند. او با توجه به ضرورتهای عصر سلجوقی و دغدغههای شخصی به مردم و حقوق آنان اشاره کرده و از نامهها چنین برمیآید که جامعة او، جامعهای آکنده از مجادلات مذهبی و افتراق، خفقان، توطئه، بیعدالتی و تفتیش عقاید بوده است.
یکی از اهداف تاریخگرایی نوین تمرکز بر روایتهای تاریخی افراد در حاشیه مانده است و این امر چنان وجه مهمی از تاریخگرایی جدید است که برخی از نظریهپردازان پرسیدهاند چگونه تاریخگرایان جدید میتوانند روایتهای افراد مظلوم را به سهولت بیشتری نسبت به روایتهای متعلق به ساختار قدرت بپذیرند؛ تاریخگرایی نوین میکوشد تاریخهای افراد در حاشیه مانده را آشکار و در این زمینه جلب توجه کند.
تکثر صداها که در آن روایتهای تاریخی تمامی گروهها حضوری یکسان دارند، کمک میکند تا مطمئن شویم دیگر «روایتی عظیم»؛ یعنی روایتی که از دیدگاه فرهنگی واحدی ابراز میشود که ارائة یگانة نسخة دقیق از تاریخ را حق مسلم خود میپندارد، فهم تاریخی ما را کنترل نمیکند (همان). پس درک ما از حقیقت به تفسیر مربوط میشود نه حقیقت.
رابطة میان ادبیات و تاریخ باید مورد بازاندیشی قرار گیرد؛ هیچ تاریخ پایدار و ثابتی وجود ندارد که بتوان آن را به مثابة پسزمینهای قلمداد کرد که ادبیات پیشزمینة آن باشد. تاریخ همواره بیان داستانی دربارة گذشته است و آثار ادبی نباید به مثابة تجلیات والا و متعالی روح انسانی قلمداد شوند، بلکه باید همچون متونی در میان متون دیگر در نظر گرفته شوند. در متن، نیروهای ناخودآگاه یا تاریخی و زبانی دستاندرکارند که کنترل آنها امکانپذیر نیست. متون و سخنهای غیرادبی را میتوان ساختشکنی کرد چنانکه از نامههای غزالی میتوان دربارة وضعیت اجتماعی و زندگی مردم اطلاعات بهنسبت روشنی بهدست آورد و از دلگرفتگیهای غزالی از جامعه و تعهدات اخلاقی و اجتماعی او که منجر به حقیقتگویی او شده است، آگاه شد. همچنین ظرایف و نکات دیگری در بافت نامههای او مشهود است که بیانگر ویژگیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زمانة اوست که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد.
4-2-1. اوضاع اجتماعی و فرهنگی
مردم در لوای هر حکومتی طبق قوانین عمل میکنند و دو سازوکار این تبعیت تام و تمام را تضمین میکند؛ یکی ابزارهای سرکوبگر حکومت و دیگری ابزارهای ایدئولوژیکی. نهادهایی، ایدئولوژیها را بهوجود میآورند و افراد و گروههایی این ایدئولوژیها را درونی میکنند و طبق آن عمل میکنند. این ابزارهای ایدئولوژیکی عبارتند از: مدارس، ادیان، خانواده و نظامهای قانونی. اگر خواجه نظامالملک اندکی از هزینهای را که برای گسترش مدارس نظامیه خرج کرد و بخشی از کوشش بیدریغی که در راه تأیید مذهب و حمایت از فقها صرف کرد در راه پیشرفت سایر علوم و فنون نیز میداشت و درهای مدارس نظامیه را روی طالبان سایر علوم و فنون هم میگشود، آنوقت در کنار خیل فقیهان و متکلمان شافعی، دانشمندانی در زمینة طب، ریاضی و فلسفه نیز داشتیم که دنبالة تحقیقات پیشینیان را بگیرند و زمینه را برای پیشرفت همفکران خود فراهم کنند. در این مدارس فکر زنده کمتر پرورش مییافت و نظامیهها به معلمان و شاگردان شافعی مذهب تعلق داشت تا مذاهب دیگر به این مدارس راه نیابند و بر این اساس، تحصیل در نظامیه خود نوعی تعصب به مذهب شافعی و رد دیگر مذاهب را در شاگردان پدید میآورد که در نتیجه در این دوره علوم عقلی بیرونق و همین روش و تفکیک سیاسی و سلیقهای علم و اندیشه را دچار رکود و انحطاط کرد و حاصل آن تعصب و جزماندیشی شد؛ چنانکه برای غزالی که خود استاد برجستة نظامیه بود، مشکلاتی بهوجود آورد که به نمونههایی از آن اشاره خواهد شدو
4-2-1-1. تعصب و تندروی
غزالی در دورهای آکنده از مجادلات مذهبی و افتراق میزیست. او که درصدد تکفیر علما برآمده و بر آنان تاخته بود، پس از بازگشت از سفر 10 سالة خود، گرفتار دسیسهها، تحریفات و حملههای سخت متعصبان شد. چنانکه تعلیقی که در جوانی نوشته بود و آن را «المنخول من تعلیق الاصول» نام نهاده بود بهوسیلة گروهی از حاسدان دستخوش تغییر شد و در آن چند کلمه که موجب طعن در امام ابوحنیفه بود، افزودند و در «المنقذ من الضلال و مشکوةالانوار» تغییراتی دادند. حاسدان و متعصبان از جمله اصحاب رای، اصحاب شافعی و اصحاب مالک به بهانة طعن بر ابوحنیفه، مالک و ابوبکر باقلانی، غزالی را ملحد خواندند و ماجرا را به سلطان گفتند و همین موجب احضار غزالی شد (غزالی، 1333).
4-2-1-2. آشوب و ناامنی
بر اساس آنچه در نامهها آمده است، غزالی دعوت سنجر را مبنی بر ارائة توضیح دربارة آنچه که متعصبان به او نسبت داده بودند، رد میکند، اما سلطان بر دیدار با غزالی اصرار میورزد. این در حالی بود که متعصبان میکوشیدند تا غزالی و سنجر با هم روبهرو نشوند؛ زیرا آنان معتقد بودند که غزالی میتواند به «منظر و مخبر و سخن خویش سنجر را صید کند» (همان). روشن است که متعصبان میکوشیدند تا حمایت سلطان و عناصر قدرت را از غزالی بگیرند و به مقاصد خود برسند. دیدار میسر میشود، اما بدگوییها به اندازهای است که حتی عالم بزرگی مانند غزالی نیز در حضور سنجر احساس ناامنی و ترس میکند. «... معینالملک وی را نزد سلطان برد ... حجتالاسلام را استشعار میبود، مقری اسعد با وی بود، گفت بیار آیتی از قرآن، مقری برخواند «اَلَیسَ اللهُ بِکافٍ عَبدَهُ»[19] حجتالاسلام گفت بلی و آن خوف به کلی از او برخاست...» (همان).
4-2-1-3. تفتیش عقاید
غزالی در اصول پیرو طریقة اشعری و در فروع جزو فقیهان بزرگ شافعیه بود، اما باز هم استنطاق میشد. چنانکه او در پاسخ به این پرسش که تو مذهب که داری؟ میگوید: «در شرعیات مذهب قرآن دارم و هیچکس را از ائمه تقلید نمیکنم، نه شافعی بر من خطی دارد و نه ابوحنیفه بر من براتی» (همان).
4-2-1-4. افترا و اتهامات مخاطرهآمیز
اتهاماتی در زمانة غزالی رایج بود و متعصبان میتوانستند به این بهانه موقعیت یا جان عدهای را به خطر بیندازند، چنانکه در مورد غزالی نیز چنین کردند و به برخی سخنان او در «مشکوةالانوار» و «کیمیای سعادت» اعتراض کردند و چهار اتهام به او بستند: 1- عقاید فلاسفه و مجوس دارد. 2- خدا را نور حقیقی میگوید. 3- لاالهالاالله را توحید عوام و لا هو الا هو را توحید خواص میداند. 4- معتقد است روح آدمی در این عالم غریب است و شوق وی به عالم علوی است (همان).
4-2-1-5. توطئه
غزالی میدانست که عالمان در زمانة او در امان نیستند؛ پس از بیم توطئه در نامهای به ضیاءالمک وزیر، دربارة ابراهیم سباک نوشت: «شهر گرگان مدتی بود تا از عالمی عامل خالی افتاده بود که اقتدار را شاید تا اکنون که ناصح المسلمین ابراهیم سباک با وطن خویش معاودت کرد ... و وی را از اعدای دین و سنت متعنتان پیدا آمدهاند و ممکن باشد که به نوعی از حیلت و تلبیس توسلی سازند و التماسی کنند که وهنی بهکار وی راه یابد، فرض دین صدر وزارت آن است که وی را در کنف حمایت و عنایت خود دارد و دعای وی ذخیره قیامت سازد...» (همان).
4-2-1-6. فساد وزیران
«در روزگار هیچ وزیر (= مجیرالدین) این ظلم و خرابی نرفت که اکنون میرود ... چون ظالمان را در قیامت مؤاخذت کنند همه متعلقان را با ایشان بدان ظلم بگیرند تا بدان کس که قلم ایشان تراشیده باشد یا دوات ایشان راست کرده...» (همان).
4-2-2. وضعیت زندگی مردم
تاریخگرایان نوین معتقدند از طریق تفسیر متون میتوان به فراسوی متن قدم گذاشت؛ با واسازی متن و گفتوگوی با متن میتوان خطوط آزاردهندهای را که زیر متن اصلی پنهان مانده است، آشکار کرد و اغلب آن خطوط پنهان دربارة مردم عادی جامعه است که پناهی ندارند؛ از جمله: گروههای سرکوبشده و در حاشیه مانده، زنان، زندانیان و طبقة فرودست جامعه مانند رعایا، کارگران و فقرا. در حقیقت تاریخگرایی نوین تا اندازهای حاشیة تاریخ را که مربوط به زندگی مردم است، برجسته میکند و بدون اینکه با قطعیت چیزی بگوید روایتی دیگر از تاریخ بهدست میدهد؛ چنانکه در نامههای غزالی نیز مشهود است.
4-2-2-1. فقر و بیعدالتی
«مسلمانان را کارد به استخوان رسیده و مستأصل گشتند و هر دیناری که قسمت کردند اضعاف آن از رعیت باشد و به سلطان نرسید و در میان اراذل و عوانان و ضعفا ظالمان ببردند و هرکه به تصرف و تدارک ایشان از آن جانب بیاید طمع و ظلم وی از گذشتگان درگذرد ...» (همان).
4-2-2-2. شرایط ناپایدار جامعه و احتکار
اوضاع نابسامان مردم در زمان وزارت فخرالملک، پسر نظامالملک چنین روایت شده است: «به حقیقت بدان که شهر از ظلم و قحط ویران گشت ... دهقانان و خبازان بند بر غله و دکان نهادند و ظالمان دلیر گشتند و دست فرا دزدی و مکابره کردند... مردمان مصلح بیجرم را به تهمت دزدی گرفتند ... اگر کسی حال این شهر به خلاف این حکایت میکند دشمن دین توست» (همان).
4-2-2-3. تصویر توس
«... بر مردم توس رحمتی کن که ظلم بسیار کشیدهاند و غلة ایشان به سرما و بیآبی خراب شده و تباه گشته و درختهای صدساله از اصل خشک شده و روستاییان را چیزی نمانده مگر پوستینی و مشتی عیال گرسنه و برهنه؛ و اگر رضا دهد که از پشت ایشان پوستین باز کنند تا زمستان برهنه با فرزندان در تنوری روند، رضا مده که پوستشان برکنند که اگر از ایشان چیزی خواهد همه بگریزند و در کوهها هلاک شوند...» (همان).
4-2-3. بازتاب زندگانی و باورهای غزالی
تاریخگرایی نوین نگرشی به خواننده میدهد تا از طریق بازخوانی آثار ادبی و تاریخی به نکات قابل توجهی در متون مختلف دست یابد؛ از جمله اطلاعات زندگینامهای و باورهای نویسنده و انگیزههای ایدئولوژیک مؤلف. از بررسی نامههای غزالی میتوان به باورهای او و شرایطی که در واپسین سالهای زندگی به او تحمیل شده است، پی برد.
4-2-3-1. انتخاب تنهایی و سکوت
«... این داعی پنجاه و سه سال عمر بگذاشت، چهل سال در دریای علوم غواصی کرد ... دنیا را چنانکه بود بدید و بجملگی بینداخت. در بیتالمقدس و مکه مقام کرد و بر سر مشهد ابراهیم خلیل سه نذر کرد: پیش هیچ سلطان نرود، مال سلطان نگیرد، مناظره و تعصب نکند...» (همان).
4-2-3-2. روی گرداندن از حکومت و تدریس در نظامیه
یکی از باورهای صوفیان و عارفان فاصله گرفتن از دستگاه قدرت است که خود نوعی مبارزه و اعتراض مخفی با حکومت محسوب میشود. نپذیرفتن شغل، عمل حکومتی، هدایای سلطانی، حقیقتگویی و تشکیل دستگاهی متفاوت و مستقل از حکومت، همه از نشانههای این باور صوفیان است. غزالی نیز با ترک تدریس در نظامیه خود را از بدنة قدرت جدا میسازد.
4-2-3-3. عدالتخواهی
«یک روزه عدل از سلطان عادل فاضلتر از عبادت شصت ساله است ...» (همان).
4-2-3-4. توصیه به شایستهسالاری در تفویض وظایف
«... و هر سلطان که ریاست و عمل و شحنگی به کسی ناشایسته دهد در آن چندان خطر نباشد که ولایت قضا را به ناشایسته دهد چه ریاست و عمل آن دنیاست اگر به اهل دنیا دهد لایق باشد اما چهار بالش قضا مقام نبوت و منصب مصطفی است ...» (همان).
4-2-3-5. تکیه نکردن بر جهان ناپایدار
«... و جمله روی زمین به نسبت با پادشاهی که ایزد تعالی در آخرت بدهد کلوخی است و همه ولایتهای زمین گرد و غبار آن کلوخ است...» (همان).
4-2-3-6. تأکید بر آموزههای دینی و اخلاقی
«... دست از مسکرات بدارد اگر نمیتواند دست از عمل ظالمان باز داشتن، که رشتة ظلم و فسق چون دو تا شود و بر هم افتد نادر بود که پیش از مرگ گسسته شود...» (همان) و «ای ملک این دنیا را بسیار لشکر و خزانه ساختی آخرت را نیز بساز...» (همان).
بحث و نتیجهگیری
غزالی شخصیتی یکسویه نیست؛ او که زمانی مداح حکام بود در اواخر عمر به نقد آنان پرداخت و آنان را به ترک جور و ستم و رحم آوردن به مردم بیپناه پند داد. وی در نامههایش با دقت ویژة خود بر امور از غله و آذوقهای که بر اثر سرما و بیآبی تباه شده تا مجازات دهقانان و خبازانی که بند بر غله و دکان نهادهاند، نوشته است و نیز رسالت دینی خود را به جای آورده و با تأکید بر رعایت آموزههای دینی به نیازهای مردم و فساد گستردة دستگاه حاکم اشاره میکند.
تاریخ، بیشتر راوی زندگی فرمانروایان است و به همین دلیل زندگی مردم عادی جامعه در ابهام میماند؛ برخی از نکاتی که از طریق نامههای غزالی بهدست میآید (از جمله قحطی توس، خراج گرفتن، احتکار، فقر، ظلم به مردم و توطئه علیه علما) مورخان ثبت نکردهاند و این به ارزش نامههای او میافزاید و از این حیث نامههای غزالی سند معتبری برای مطالعة سیمای جامعة عصر اوست و خوانندگان آثار غزالی با چهرة تازهای از او روبهرو میشوند؛ چنانکه شریعتنامهنویسی که بخش زیادی از عمر خود را در تأیید سلطان، خلیفه، مدارس نظامیه و سرکوب علوم عقلی صرف کرده بود در این نامهها برای گفتن حقیقت خطر را میپذیرد. در حقیقت نیت اصلی غزالی افزون بر پرداختن به موضوع هر نامه، اصرار بر اجرای عدالت است و راهکار برگزیدهاش به عنوان دانشمند دینی زمانة خود رعایت چند مورد اساسی از جانب سلطان است از جمله: 1- سلطان باید قدر ولایت و حکومت را بداند و سعادت خود را در نیکوکاری و شقاوت خویش را در بدکاری ببیند. 2- سلطان نباید ستمکار باشد و اگر خود درازدستی نمیکند باید غلامان و عاملان و نایبان خود را نیز از ظلم بازدارد و در غیر اینصورت مسئول ظلمی است که آنان میکنند. 3- خود را رعیت ببیند و اگر چیزی را برای خود نمیپسندد بر مردم روا ندارد. 4- اول ارباب حاجت را دریابد و بعد به عبادت و نافله بپردازد. 5- نفس خود را از شهوتپرستی و لذتجویی بپردازد. 6- اگر رعیت در تنگدستی بیفتند یا دچار قحط و خشکسالی شوند، دست آنان را بگیرد و از خزاین خود بر آنان ببخشد. 7- با محتکران برخورد قاطع کند. 8- مشاوران مشفق برگزیند تا او را از واقعیت جاه و مقام خود و نیز زندگی مردم بیاگاهانند. 9- از سرگذشت پیشینیان عبرت بگیرد، پندپذیر باشد و از علما در ادارة ملک یاری جوید و 10- از روز حساب بترسد. 11- به طعن حسود و سخنچین گوش نسپارد.
تاریخ به مرور زمان و بر اثر چپاول زمامداران دچار از همگسیختگی و خدشههای بسیاری شده است و در این میان روایتهای خاص اندیشمندان از جمله غزالی که روایت خاص خود را از زمانهاش دارد، میتواند از این گسستها بکاهد و سبب تقلیل سطحیگری محض شود. با استناد بر بریدههایی از نامههای غزالی و دقت در لایههای پنهان متن و واکاوی سطوح دلالتها و برهمریزی معانی سطحی و ظاهری میتوان به فقدان اخلاقیات در زمانة او پی برد.
غزالی از طریق زبان، تفکر و فهم خود با معیارهای خود، وقایع، رفتارها، حقایق، ارزشها و اعمال را روایت و قضاوت میکند. با بهره جستن از نظریة تاریخگرایی نوین و از طریق بازخوانی و بازتعریف نامههای غزالی ذهنیت تاریخی ما احیا میشود، دلمشغولیهای اجتماعی مؤلف، ویژگیهای زمانة او و انگیزههای سیاسی و درگیریهای ایدئولوژیکی و چندگانگی فرهنگی آشکار میشود و برخی روایتها و رویدادهای زمانة غزالی مورد پرسش یا تردید قرار میگیرند و دلایل پیچیدة آن تحلیل میشود. همچنین گزارش به نسبت روشنی از سالهای پایانی زندگی غزالی و نیز تغییر نگرش او بهدست میآید.
[1]- Spuler, B.
[2] - Althusser, L.
[3] - Bakhtin, M.
[4] - Foucaut, M.
[5] - Greenblatt, S.
[6] - Geertz, C.
[7] - Strauss, CL.
[8] - Parole
[9]- Montrose, L.
[10]- Abrams, M. H.
[11]- Bennett, A.
[12]- Selden, R & Widdowson, P.
[13]- Tyson, L.
[14]- Bresler, C.
[15]- Bertens, C. E.
[16]- Cobley, P.
[17]- Bennett, A.
[18]- Tyson, L.
[19]- سورۀ زمر، آیههای 36 و 39