An Analysis of Some Ambiguities of Jahangosha-ye Juwayni’s History

Document Type : Research Paper

Authors

1 Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, Shiraz University, Shiraz, Iran

2 M.A. Student in Persian Language and Literature, Shiraz University, Shiraz, Iran

Abstract

Jahangosha-ye Juwayni’s history is one of the most valuable classical Persian prose texts, that is very important in both historical and literary terms. While many explanations have been written about this great work and tried to explain the difficulties and ambiguities of it, still it seems that some expressions have not been explained as they should, and some of the comments of respected commentators are inconsistent with the context of the text. Therefore in this article, we have tried to review some difficulties and ambiguities of Jahangosha-ye Juwayni’s History according to the intertextual and textual evidence to present more appropriate meaning. So the idiomatic expressions Bad bar kasi jastan, kheumeh be Sahra zadan, Ghovvad, az rahe tahatok dar keshti neshastan, az tamakkon rojoom bar hojoom emtenaa kardan, andisheh dashtan, laal e masooh, mostadfea, hasher, nefar, sader & vared, obneh, beraz, fara ab dadan, etc were analyzed.

Keywords

Main Subjects


عطاملک جوینی در سدۀ هفتم، مقارن یورش ویرانگر مغول به ایران­شهر، کتابی را در شرح احوال و اوضاع آن روزگار سیاه و دهشتناک به سامان رساند که هم از نظر ادبی و هم تاریخی یکی از بی­بدیل­ترین آثار منثور کلاسیک گسترۀ ادب فارسی است و از آنجا که خود جوینی یکی از درباریان عهد مغول و از نزدیک حوادث را نظاره­گر بوده است، ارزش این کتاب چندچندان شده؛ چنانکه یکی از موثق­ترین منابع مطالعۀ عهد مغول به‌شمار می­رود.

جوینی از بزرگ­ترین مورخان و نویسندگان ایرانی در سدۀ هفتم هجری است. او از خاندان بزرگ صاحب­دیوانان جوینی است که در قرن پنجم، ششم و هفتم همواره متصدی مشاغل بزرگ دولتی بودند. جوینی از آغاز جوانی وارد کارهای دیوانی شد و از عمال امیر ارغون‌آقا، حکمران خراسان شد. او چند بار در خدمت امیر ارغون به قراقروم، پایتخت مغولستان رفت و برای نوشتن تاریخ خود اطلاعات لازم را به دست آورد (جوینی، 1385الف). وی در این سفرها آگاهی بسیار از زندگی، طرز تفکر و احوال مغولان را کسب کرده و وقایع را به چشم خویش دیده است. بنابراین، برخی از آنچه در تاریخ جهانگشا آمده، همه از مشهودات وی سرچشمه گرفته است. امتیاز دیگر این کتاب صداقت جوینی در بیان و ذکر وقایع است. نویسنده با بی‌طرفی و صادقانه به ذکر یورش‌ها و حمله و تاراج مغول پرداخته و اگر هم در جایی مدح یا ستایشی کرده از شیوۀ مرسوم زمان خود تجاوز نکرده است. جوینی نوشتن تاریخ جهانگشا را حدود 650 آغاز کرده و حدود سال 658 به سامان رسانده است. بیشترین قسمت این کتاب دربارۀ تاریخ حکومت چنگیز و اعقاب اوست و قسمت‌هایی هم به تاریخ خوارزمشاهیان و اسماعیلیان اختصاص داده است.

1. ضرورت پژوهش

از آنجا که تاریخ جهانگشای جوینی، علاوه بر اهمیت تاریخی از نظر ادبی نیز بسیار قابل توجه است و یکی از مواریث باارزش نثر کهن و مصنوع فارسی است، = در دوره­های تحصیلات تکمیلی نیز یکی از درس­های ثابت و اصلی دانشجویان رشتۀ زبان و ادبیات فارسی است که بنا بر اهمیت آن، تاکنون شرح­های متعددی بر آن نوشته شده، اما هنوز کاستی­هایی در شرح عبارات آن دیده می­شود. از این­رو بایسته است که با پژوهش­های بیشتر کوشش شود که تا حد امکان ابهامات این اثر سترگ رفع شود؛ امری که نگارندگان در این جستار در پی آن هستند. در این جستار، همۀ ارجاعات متن تاریخ جهانگشا از نسخۀ مصحَح علامۀ قزوینی به شرح شاهرخ موسویان است.

2. فرضیه و پرسش‌های پژوهش

در این پژوهش دو فرضیۀ مطرح است:

- دربارۀ ابهامات تاریخ جهانگشا، پژوهش­های شایسته­ای صورت گرفته است.

- با وجود کوشش شارحان در تشریح ابهامات تاریخ جهانگشا، هنوز کاستی­ها و لغزش‌هایی در برخی از دیدگاه­ها وجود دارد.

                با توجه فرضیه‌های مطرح شده، دو پرسش نیز مطرح می‌شود:

- تاکنون چه پژوهش­هایی در تشریح و تبیین ابهامات تاریخ جهانگشا صورت گرفته است؟

- آیا پژوهش­های صورت گرفته درخصوص ابهامات تاریخ جهانگشا، بدون کاستی و لغزش ما را به معنای نهایی عبارات رهنمون می­شود؟

3. پیشینۀ پژوهش

از جمله کسانی که به شرح برخی از قسمت­ها یا سه جلد تاریخ جهانگشا پرداخته­اند، می‌توان به علامۀ قزوینی، احمد خاتمی، شاهرخ موسویان، حبیب­الله عباسی و ایرج مهرکی اشاره کرد. علاوه بر این، خیرالله محمودی (1384) در مقاله­ای تحت عنوان «تأملی در چند واژۀ مبهم تاریخ جهان‌گشا» کوشیده است که برخی از ابهامات تاریخ جهانگشا را گره گشاید. یحیی کاردگر (1386) نیز در مقاله­‌ای با عنوان «نقدی بر تعلیقات تاریخ جهان‌گشا»، سعی کرده برخی از عبارات مبهم را آنچنانکه بایسته است، معنا کند. بدیهی است در این جستار عباراتی غیر از آنچه در این مقالات آمده، مورد بحث و بررسی قرار گرفته است؛ جز مواردی که نویسندگان مقالات یادشده نیز در تشریح و تبیین برخی از عبارات به خطا رفته­اند.

 

 

4. نقد و بررسی

الف- «و علامت امیر بزرگ آن بوده است که رکاب او از آهن بوده است؛ باقی تجملات ازین قیاس توان گرفت و برین جمله در ضیق حال و ناکامی و وبال بودند تا چون رایت دولت چنگیزخان افراخته گشت و از مضایق شدت به فراخی نعمت رسیدند...» (جوینی، 1385ب).

موسویان و خاتمی درخصوص معنای متن مورد نظر هیچ‌گونه اظهار نظری نکرده­اند. عباسی و ­مهرکی در توضیح عبارت یاد شده گفته­اند: «ظاهراً رکاب افراد عادی از چوب یا نخ تابیده بوده و یا اصلاً رکاب نداشته‌اند» (جوینی، 1391) که از اساس نادرست است، چراکه جوینی در این فصل، اوضاع رقت­بار مغولان را پیش از چنگیزخان بازمی­نماید و عبارت یاد شده، شرح حال خفت­بار مغولان پیش از چنگیز است و برخلاف دیدگاه عباسی و مهرکی، مراد جوینی این است که پیش از چنگیز، مغولان چنان زندگی مذلت­باری داشتند که حتی امیر آن­ها به جای آنکه رکاب اسپش از طلا یا نقره و تجملات گران­بها باشد از فلز بی­قیمت آهن بوده است؛ ادامۀ جمله نیز مؤید این معنا است: «باقی تجملات ازین قیاس توان گرفت و برین جمله در ضیق حال و ناکامی و وبال بودند».

ب- «امرای قبایل به نظاره عجیب می­آمدند و از راه اکرام زانوی خدمت می­زدند. چون باد بریشان جست، قوتی یافتند و حرکتی در کودکان پدید آمد» (جوینی، 1385ب).

خاتمی، عباسی و مهرکی درخصوص معنای اصطلاح یاد شده سکوت کرده­اند. موسویان درخصوص معنای «چون باد بریشان جست» در پاورقی چنین گفته­ است: «یعنی وقتی هوای تازه به آن‌ها رسید» (همان). باید توجه داشت که یکی از معانی «باد بر کسی جستن»، همانا «رو آوردن اقبال و خوشبختی به کسی» است (لغت‌نامۀ دهخدا).از این رو، معنای اخیر دور از ذهن نیست. در شاهنامه نیز همین مضمون با همین معنا آمده که مؤید دیدگاه نگارندگان است:

به یک رزم اگر باد ایشان بجست

 

نباید چنین کردن اندیشه پست

(فردوسی، 1386)

خالقی‌مطلق درخصوص عبارت «کسی را باد جستن» معتقد است: «سخنی است به گواژه، به معنی آنچه امروزه می­گوییم باد در کردن، باد در آستین انداختن، چون در معنی پیروزی و کامیابی در نبرد است» (خالقی مطلق، 1391). به نظر می­رسد در این عبارت، مراد از باد، باد موافق یا شرطه است که وقتی بوزد، زودتر قایق یا کشتی به ساحل می­رسد؛ بنابراین، کم کم باد بر کسی جستن در معنای رو آوردن اقبال و خوشبختی و کامیابی به کار رفته است (همان).

ج- «او را با جمعی قوّاد به خدمت پادشاه­زادگان بردند و از هر نوع ازیشان بحث و استکشاف واجب داشتند. و آخر فرمودند که تو با مخدوم خود با چندان سوابق حقوق که او را در ذمّت تو ثابت شده وفا ننمودی، ما را نیز از تو طمع یکدلی نتواند بود. او را با تمام اصحاب او به درجۀ شهادت رسانیدند» (جوینی، 1385ب).

موسویان و خاتمی به ترتیب، «قوّاد» را امیران لشکر معنا کرده­اند (همان و خاتمی، 1387). عباسی و مهرکی واژۀ «قواد» را «رهبران و پیشروان» دانسته­اند (جوینی، 1391) که اگرچه دیدگاه شارحان محترم نادرست نیست، باید توجه داشت که جوینی پس از بیان گفت‌وگوی غایرخان با قراجه و مخالفت سرسختانۀ غایرخان با تسلیم شدن در برابر سپاه مغول به صراحت بیان می­کند که قراجه دست نگه داشت تا شب شود و پس از شب شدن با جمعی از یاران خود که قصد تسلیم شدن داشتند از دروازۀ صوفی خارج شدند و خود را تسلیم سپاه مغول کردند و با این کار خود باعث شدند که سپاه مغول که شش ماه در تسخیر اترار جنگیده بودند و راه به جایی نبرده بودند، بتوانند به راحتی و از همان دروازه­ای که قراجه و یارانش خارج شده بودند به اترار وارد شوند و آن را تسخیر و در ادامه اهالی آن را قتل عام کنند.

بنابراین، به نظر می­رسد که جوینی با توجه به حمیّت و عرق ملی و تعصب میهنی که دارد، قراجه و یارانش را که با تسلیم شدن در برابر مغول و بازگذاشتن دروازۀ شهر، باعث قتل­عام اهالی شهر اترار شدند، «قواد» را به معنای «دیوث، قلتبان، زن­جلب و کشخان» خوانده است (لغت­نامۀ دهخدا) و جالب است که مغولان نیز با این خائنان به وطن، رفتار شایسته­ای! می­کنند: «آخر فرمودند که تو با مخدوم خود با چندان سوابق حقوق که او را در ذمّت تو ثابت شده وفا ننمودی، ما را نیز از تو طمع یکدلی نتواند بود. او را با تمام اصحاب او به درجۀ شهادت رسانیدند» که بعید نیست «به درجۀ شهادت رسانیدند» نیز نوعی استعارۀ تهکمیه در جهت خوارداشت هرچه بیشتر قراجه و یارانش باشند.

د- «و مدبر را کثرت عدّت و فرط ابهت از امساک موجود نافع نه ع:اِلجِدُ مَا لَم یُعِنهَ الجُدُّ غدَّارُ، و تدبیر انسان ایشان را دست ردّ بر پیشانی نتوان نهاد. وَاِذااَقبَلَ اَقبَلَ وَاِذَا اَدبَرَ اَدبَرَ. و اگر به حیلت و شوکت و مال و نعمت کاری میسر شدی، ملک و دولت از خاندان ملوک گذشته به دیگری انتقال نکردی و چون نوبت زوال دولت ایشان در رسید، نه حیلت و عزایم و آراء ایشان را دستگیری توانست کرد و نه غلبۀ جنود و قوت پایمردی نمود» (جوینی، 1385ب).

موسویان مرجع ضمیر «ایشان» در متنِ«و تدبیر انسان ایشان را دست ردّ بر پیشانی نتوان نهاد» به درستی «خوشبختی و بدبختی» دانسته­اند، چراکه عبارات پیش از این متن در توصیف خوشبختی است (همان). در ادامه و با وجود سکوت موسویان و خاتمی، عباسی و مهرکی مرجع ضمیر «ایشان را» در متن «و چون نوبت زوال دولت ایشان در رسید نه حیلت و عزایم و آراء ایشان را دستگیری توانست کرد و نه غلبۀ جنود و قوت پایمردی نمود»، «خوشبختی و بدبختی» دانسته­اند که درست نمی­نماید و با توجه به بافتار متن، مرجع ضمیر ایشان در عبارت یاد شده، «خاندان ملوک گذشته» است که در سطر پیش از این عبارت آمده و در متن هویدا است.

هـ- «تا عاقبت کار به اضطرار رسید و پای از دست اختیار بگذشت و آن جماعت به نزدیک خالق و خلایق معذور شدند و خندق به حیوانات و جمادات انباشته شد و به مردان حشری و بخاری افراشته، فصیل بازگرفتند و در قلعه آتش زدند» (جوینی، 1385ب).

خاتمی با گذاشتن ویرگول بعد از کلمۀ «افراشته» متن یاد شده را چنین معنا کرده است: «خندق از وجود حیوانات و اشیاء پر و به سبب اجساد سپاهیان و مردان بخارایی به پشته‌ای تبدیل شد» (خاتمی، 1387). عباسی و مهرکی نیز با گذاشتن نقطه بعد از کلمۀ «افراشته» به نحوی همین توضیحات خاتمی را تکرار کرده­اند و درخصوص معنای متن موردنظر چنین گفته­اند: «خندق از کثرت حیوانات و اشیاء پر شد و جنازۀ مردان حشری و بخارایی نیز روی آن انباشته شد» (جوینی، 1391) که دیدگاه شارحان محترم که از سر خوانش غلط متن ناشی شده، نادرست است.

خوانش درست عبارت به این ترتیب است که باید بعد از بخاری ویرگول گذاشت و «افراشته ­فصیل» را اضافۀ مقلوب تلقی کرد: «و خندق به حیوانات و جمادات انباشته شد و به مردان حشری و بخاری، افراشته فصیل بازگرفتند» و به این ترتیب معنای عبارت یاد شده چنین می­شود که مغولان با استفاده از مردان حَشَری و بخارایی، دیوار بلند قلعه «افراشته فصیل» را تسخیر کردند. دربارۀ واژۀ «حشری» نیز یادکرد این نکته ضروری است که این کلمه در تاریخ جهانگشا، معانی متعددی دارد، اما در اینجا مراد «سپر انسانی و نیروی کار مجانی» است؛ چنانکه در موارد دیگری نیز در همین معنا آمده است: «چون لشکر بدانجا رسید، برفور تمکّن از حصار دست نداد. چون تیر و منجنیق آنجا نمی­رسید، جوانان خجند را به حشر آنجا راندند و از جانب اترار و بخارا و سمرقند و قصبه­ها و دیه‌های دیگر که مستخلص شده بود، مدد می­آوردند تا پنجاه هزار مرد حشری و بیست ­هزار مرد مغول آنجا جمع گشت. تمامت را دهه و صده کردند.آنچه تازیک بودند بر سر هر دهه مغولی نامزد گشت تا پیاده از کوه به سه فرسنگی سنگ نقل می­کردند و مغولان سواره در جیحون می‌ریختند» (جوینی، 1385ب).

حال در عبارت مورد بحث نیز منظور این است که لشکر مغول از بخاراییان به عنوان سپر انسانی استفاده کرده­اند تا از صدمه دیدن از تیرهای تیراندازان بالای باره در امان باشند و در ادامه با استعانت از تیراندازان خود که در میان همین مردمان بخارایی بودند، توانستند تیراندازانی را که بر بارۀ دژ بودند، هدف قرار دهند و دیوار بلند دژ را باز پس گیرند و تسخیر کنند. این نیز گفتنی است که کاربرد اضافۀ مقلوب یکی از ویژگی­های سبکی تاریخ جهان­گشاست: «و آن را یاسانانۀ بزرگ خوانند و در خزانۀ معتبران پادشاه زادگان باشد» (جوینی، 1385ب)، «و به هر وقت که اندیشۀ قتال دشمنی یا قصد یاغیی در پیش آید هرچ در آن مصلحت به کار خواهد آمد از مختلفات سلاح­ها و آلات دیگر تا درفش و سوزن و...تعیین کنند» (همان) و «و ازین خاتون چهار پسر بود که به صدد عظایم امور و جلایل کارها، باخطر گشته بودند» (همان).

و- «و در شهر آنچ مردینه بودند، روی بدو نهادند و آن روز آدینه بود. به شهر در سرای رابع ملک نزول کرد و صدور و اکابر و معارف شهر را طلب داشت. سرور صدور، بلکه دهر، برهان الدّین، سلالۀ خاندان برهانی و بقیّۀ دودمان صدر جهانی او را [ محمد غربال] سبب آنک از عقل و فضل هیچ خلاف نداشت، خلافت داد و شمس محبوبی را به صدارت موسوم کرد و اکثر اکابر و معارف شهر را جفا گفت و آب روی خود بریخت و بعضی را بکشت و قومی نیز بگریختند» (جوینی، 1385ب).

موسویان درخصوص معنای متن «سبب آنک از عقل و فضل هیچ خلاف نداشت» چنین گفته­ است: «یعنی از نظر عقل و فضل هیچ مخالف و منکری نداشت (بسیار فاضل بود)» (همان). خاتمی نیز در معنایی همگون چنین استنباط کرده که «سرور بزرگان بلکه آقا و سرور روزگار برهان‌الدین، خلاصه و برگزیدۀ خاندان برهانی و بازماندۀ خاندان صدر جهانی را که از حیث عقل و فضل هیچ کاستی نداشت، حکم خلافت داد» (خاتمی، 1387). عباسی و مهرکی به معنی کردن اصطلاح «خلاف داشتن از» اکتفا کرده­اند و اینچنین گفته‌اند: «خلاف داشتن از: در اینجا ظاهراً کم داشتن» که با این استنباط، منظور آن بزرگواران این بوده است: «تارابی یا برهان‌الدین، در عقل و فضل هیچ کمی یا کمبودی نداشت» (جوینی، 1391) که همۀ دیدگاه­های شارحان محترم نادرست و با متن ناسازوار است، چراکه همه به معنای اصلی جمله اشاره کرده­اند؛ چنانکه «خلاف» به معنای «مخالف و لغزش» در گسترۀ ادب فارسی معهود بوده است (لغت­نامۀ دهخدا). بنابراین، معنای اصلی عبارت مورد بحث چنانکه دیگر شارحان نیز اشاره کرده­اند این است که از نظر عقل و فضل هیچ مخالف یا لغزشی نداشت یا در منتهای فضل و عقل کل بوده است.

شارحان توجه نکرده­اند که جوینی در ابتدای همین فصل «ذکر خروج تارابی» تا توانسته است به شماتت همین محمد غربال بدعت­گذار پرداخته و در ادامه نسبت به مردم عادی که به راحتی تابع جهل و خرافه می­شدند، شدیداً چنین جبهه­گیری کرده است: «عوام‌الناس را خود چه باید تا تابع جهل شوند». بنابراین، در عبارت مورد بحث، جوینی با کاربرد استعارۀ تهکمیه هم برهان­الدین را که محمد غربال جاهل را به خلافت بخارا برگزیده و هم محمد غربال را به باد تمسخر گرفته و برهان­الدین را به تمسخر «سرور صدور دهر» و «سلالۀ خاندان برهانی» و «بقیۀ خاندان صدر جهانی» خوانده و محمد غربال را با استعارۀ تهکمیه گفته که: «از عقل و فضل هیچ خلاف نداشت»؛ یعنی «در نادانی و حماقت، تمام ­عیار بود» و جالب است که خود جوینی در ادامه، این اقدام برهان­الدین را محکوم کرده و می­گوید: «اکثر اکابر و معارف شهر را جفا گفت و آب روی خود بریخت و بعضی را بکشت و قومی نیز بگریختند» که عبارت سپسین مؤید دیدگاه نگارندگان است.

ز- «و بازین همه دز را استحکام تمام کرده و چند فصیل بر مدار آن کشیده و دیوار تا ثریّا افراشته و خندق را از حد ثری بگذرانیده و به آب رسانیده» (جوینی، 1385ب).

موسویان و خاتمی به ترتیب درخصوص معنای متن مورد نظر به معنا کردن کلمۀ «ثری» اکتفا و آن را «خاک و زمین» معنا کرده­اند (همان و خاتمی، 1387). عباسی و مهرکی درخصوص معنای متن موردنظر چنین استنباط کرده­اند که «ثری: خاک. عمق زمین. زیرزمین. در ادبیات فارسی نماد نهایت عمق و پستی است در مقابل ثریا که نماد نهایت اوج و بلندی است. آب: اشاره است به عقیدۀ قدما که زمین را بر شاخ گاو و گاو را بر پشت ماهی و ماهی را در آب می­پنداشتند» (جوینی، 1392) که دیدگاه نادرستی است.

در نقد توضیحات عباسی و مهرکی، جوینی در دیگر قسمت­های تاریخ جهان‌گشا از چگونگی حفر همین خندق دور سمرقند یاد کرده است و چنین گفته که: «[سلطان محمد] بیشتر لشکرها در بلاد ماوراءالنهر و ترکستان بگذاشت و از آنجملت صد و ده هزار در سمرقند و فرمود تا دز آن را عمارت کنند و از خندق گوشه­ای با آب رسانیدند. سلطان روز حرکت بر آن بگذشت» (جوینی، 1392).

بنابراین، با توجه به تصریح خود جوینی، روشن می­شود که اصطلاح «و خندق را از حد ثری بگذرانیده و به آب رسانیده» به معنای این است که خندق را چنان عمیق حفر کردند تا از خاک عبور کرد و به آب رسید، نه اینکه طبق دیدگاه عباسی و مهرکی اشاره به عقیدۀ قدما است که زمین را بر شاخ گاو و گاو را بر پشت ماهی و ماهی را در آب می­پنداشتند و کنایه از نهایت عمق و پستی است.

ح- «چندانک دیگر بار سپردار مکّار تیغ در میغ شب زد، چنگیزخان به نفس خویش سوار شد و تمامت حشم را بر مدار شهر بداشت و از اندرون و بیرون جنگ را محتشد و مستعد گشتند و تنگ مکاوحت و مخاصمت تا نماز شام محکم برکشیدند و از گشاد منجنیق و کمان تیر و سنگ پرّان شد. و لشکر مغول بر دروازه­ها بایستادند و حشم سلطان را به خروج میدان کارزار مانع آمدند و چون راه مبارزت آن جماعت مسدود شد و بر بساط محاربت بازی­ها در هم شد و شاه سواران را مجال نماند که اسبان را در میدان جولان آرند» (جوینی، 1385ب).

خاتمی، عباسی و مهرکی به ترتیب فقط به معنا کردن واژه­های متن یاد شده پرداخته­اند و درخصوص معنای متن موردنظر سکوت کرده­اند (خاتمی، 1387 و جوینی، 1391)، اما موسویان درخصوص معنای متن یاد شده چنین گفته است: «(لشکر مغول) مانع خروج لشکر سلطان از میدان جنگ شدند» (جوینی، 1385ب) که تعبیری نادرست است، چراکه ایشان به ابتدای متن و همچنین دنبالۀ آن هیچ توجه نکرده­اند که مغولان مردم سمرقند را در شهر سمرقند محصور کرده بودند و با عنایت به همین محصور شدن لشکر سلطان محمد بود که مغولان از بیرون شهر و با پرتاب سنگ از منجنیق و رها کردن تیر از کمان به درون شهر، اهالی سمرقند را بدین شکل می­کشتند: «و از گشاد منجنیق و کمان تیر و سنگ پرّان شد»؛ بنابراین، مردم سمرقند و حشم و سپاه سلطان که می­دیدند مغولان با این شیوه قصد داشتند که ابتدا اهالی سمرقند را با سنگ پرتاب شده از منجنیق و تیر باران از پای در آورند و سپس سمرقند را تصرف کنند، می­خواستند تا از دروازۀ سمرقند خارج شوند و به میدان مبارزه با مغولان بروند و درصدد رویارویی با مغولان برآیند و مانع پرتاب سنگ و تیر شوند، اما مغولان که دریافته بودند که با متوسل شدن به این شیوه، می­توانند اهالی شهر و حشم و سپاه سلطان محمد را به خوبی در هم بکوبند، برخلاف دیدگاه موسویان، مانع خروج حشم سلطان از دروازۀ سمرقند و وارد شدن به میدان جنگ و کارزار با مغولان می‌شدند: «ولشکر مغول بر دروازه ها بایستادند و حشم سلطان را به خروج میدان کارزار (خروج از شهر و ورود به میدان کارزار) مانع آمدند».

ط- «و مردمان نیشابور تهوّر می­نمودند و چون خلق بسیار بودند و لشکر مغول کمتر، بیرون می­رفتند و جنگ می­کردند و چون از جان سیر شده بودند، با شیر در کشتی می­شدند و با وجود نهنگ از راه تهتّک در کشتی می­نشستند» (جوینی، 1385ب).

عباسی و مهرکی درخصوص معنای «تهتک» هیچ اظهار نظری نکرده­اند، اما موسویان درخصوص معنای این واژه چنین گفته است: «رسوایی، آبروریزی» (همان) و خاتمی «تهتّک» را « رسوا شدن» معنا کرده است (خاتمی، 1387) که با توجه به بافتار متن هیچ‌یک درست نمی­نماید. چنانکه آشکار است، جوینی در عبارت یاد شده در پی ستایش نیشابوریان است و دلاوری آنان را می­ستاید و «تهور می­نمودند» و «با شیر (دلاورانه) در کشتی می­شدند» و «با وجود نهنگ»، گویای دلیری نیشابوریان است؛ بنابراین، «تهتک» در عبارت مورد بحث، چنانکه در فرهنگ بزرگ سخن آمده به معنای «جسارت و بی­باکی» آمده است (انوری، 1382) و جملۀ قرینۀ جملۀ آخر «با شیر در کشتی می­شدند» نیز مؤید دیدگاه نگارندگان است.

ی- «و روز دیگر که ترک تیغ­زن از مکمن افق سر برزد، تیغ­زنان ناباک از فتّاک اتراک مراکب را گرم کردند و روی به شهر نهادند. فریدون غوری­نام که سروری از جملۀ قادۀ سلطان بود، با مردی پانصد بر دروازه مترصّد بودند و مقاومت را مستعد. از تمکن آن رجوم بر هجوم امتناع نمودند و آن روز تا آخر بر مصارعت و قراع بودند. بعد از آن جغتای و اوکتای با لشکری چون سیل در انخدار و مانند عاصفات ریاح دراختلاف برسیدند و بر سبیل تفرّج بر مدار شهر طواف کردند» (جوینی، 1385ب).

موسویان درخصوص معنای عبارت «از تمکن آن رجوم بر هجوم امتناع نمودند» چنین استنباط کرده: «لشکر مغول به خاطر قدرت آن سنگباران سخت از طرف مردم شهر، از حمله امتناع می‌کردند» (همان). خاتمی صرفاً به معنا کردن واژۀ «رجوم» (: سنگسار کردن) پرداخته و درخصوص عبارت اظهارنظری نکرده است (خاتمی، 1387). عباسی و مهرکی «رجوم» را «شهاب» معنا کرده­اند و در ادامه، لشکر مغول را شهاب دانسته­اند و سپس به نوعی دیدگاه موسویان را تکرار کرده: «(مردم خوارزم) جلوی حملۀ مغولان را گرفتند» (جوینی، 1391) که هیچ‌یک تعبیر درستی نیستند.

در نقد دیدگاه شارحان، جوینی به صراحت در چهار سطر بعدتر گفته است که در خوارزم و حوالی آن هیچ سنگی برای استفاده در منجنیق و پرتاب شدن وجود نداشته است. بنابراین، مغولان مجبور شده بودند از درخت توت، سنگ­مانندی بسازند و در منجنیق قرار دهند: «و چون در جوار خوارزم سنگ نبود، از درختان توت سنگ­ها می‌ساختند» (جوینی، 1385ب).

با توجه به مطالب بیان شده، می­توان عبارت مورد بحث را به چندگونه معنا کرد؛ یا برخلاف دیدگاه شارحان محترم، «رجوم» به مغولان برمی­گردد نه مردم خوارزم؛ به این ترتیب که مغولان چون دیده بودند که فریدون غوری در دروازۀ خوارزم، مترصد و درصدد مقاومت است و سنگی نیز جهت پرتاب یافت نمی­شود با منجنیق و پرتاب کنده‌های درخت از هجوم و حملۀ اهالی خوارزم به فرماندهی فریدون غوری جلوگیری می­کردند تا با این اتلاف وقت و سیاست کج‌دار و مریز پیش گرفتن و سرگرم کردن خوارزمیان، جغتای و اوکتای فرصت پیدا کنند به یاری مغولان برسند و خوارزمیان را در هم کوبند: «بعد از آن جغتای و اوکتای با لشکری چون سیل در انخدار و مانند عاصفات ریاح دراختلاف برسیدند و سنگ و تیر بر منوال تگرگ بریشان ریزان گرفتند».

علاوه بر این، با توجه به آمدن واژۀ «تمکن: جای گرفتن، جای­گیر شدن»، پیش از رجوم، معنا کردن آن به سنگ باران کردن، سازوار نیست و می‌تواند معانی دیگر «رجوم» که «برادران یا شیاطین» که در فرهنگ­ها آمده (لغت­نامۀ دهخدا) اینجا مراد باشد و با توجه به نبودن سنگ در آن حوالی، منظور این باشد که: «مغولان با دیدن فریدون غوری­ و یارانش «رجوم» که در آنجا جایگیر شدند، به دلیل قلت تعدادشان، از هجوم و یورش به خوارزمیان امتناع کردند تا سپاه کمکی جغتای و اوکتای برسد».

ک- «فی الجمله تولی در دو سه ماه شهر­ها را با چندین رباع که هر قصبه­ای از آن شهری است و از تموّج خلایق هر یک از آن بحری، مسلّم کرد و اطراف و اکناف چون کف دست گردانید و گردن­کشان را که سرافرازی می­کردند، در دست حوادث پایمال گردانید و آخر همه هرات بود. چون آن را نیز به اخوات آن ملحق کرد، متوجۀ خدمت پدر شد. طالقان مستخلص نگشته بود که بدو مضاف شد و به مدد او آن نیز گشاده شد» (جوینی، 1385ب).

 موسویان و خاتمی درخصوص معنای متن یاد شده سکوت اختیار کرده­اند، اما عباسی و مهرکی چنین استنباط کرده­اند که «تولی قبل از استخلاص طالقان به چنگیز خان پیوست» (جوینی، 1391) که تعبیر نادرستی است.

چنانکه در عبارات پیش از عبارت یاد شده، هویدا است، تولی همه جا را تسخیر کرده و اطراف و اکناف را چون کف دست گردانیده و بعد از تصرف هرات، رو، سوی درگاه پدر کرده، اما طالقان را که در سر راه هنوز تسخیر نشده بود به هرات افزود و به کمک او طالقان نیز تسخیر شد. بنابراین، برخلاف دیدگاه شارحان، مرجع «بدو مضاف گشت»، هرات است نه چنگیز؛ یعنی طالقان نیز سرنوشت هرات را پیدا کرد و تسخیر شد. اتفاقاً ادامۀ متن نیز «و به مدد او آن نیز گشاده شد»، مؤید دیدگاه نگارندگان است وگرنه با احتساب دیدگاه شارحان محترم، عبارت سپسین، معنای محصلی ندارد و با عبارات پیش از خود نامرتبط می­نماید.

این نیز گفتنی است که ارجاع دادن ضمیر «او» به غیر ذی‌روح از ویژگی­های سبکی تاریخ جهانگشا بوده است و بهار در کتاب سبک­شناسی به این نکته به صراحت اشاره کرده و برای آن نمونه‌های مختلفی را بیان کرده است (بهار، 1377).

ل- «تمامت مرغزیان را بر لشکر و حشریان قسمت کردند. آنچ مجمل می­گویند نفری را از لشکری سیصد چهارصد نفس رسیده بود که بکشتند و ارباب سرخس به انتقام قاضی -مبالغتِ کسی که از اسلام و دین بی خبر باشد- به تقدیم می­رسانید و در اذلال و ارغام مبالغت می­نمود» (جوینی، 1385ب).

موسویان در توضیح عبارت یاد شده چنین گفته است: «این عبارت ظاهراً مقداری اغتشاش یا سوء تألیف دارد. از سیاق داستان مشخّص است که مغول­ها مردم سرخس را به انتقام خون قاضی سابق­الذکر شدیداً قتل­عام و تحقیر کردند. اما عبارت به طور واضح این مفهوم را نمی­رساند. نبود یک «را» بعد از «ارباب سرخس» به شدّت محسوس است. فعل این عبارت، «به تقدیم می‌رسانید» نیست، «مبالغت کردن» است که فعلی است مرکب. تفکیک اجزای این فعل به ثقالت عبارت افزوده است. جملۀ «کسی که از اسلام و دین بی‌خبر و یقین باشد» ظاهراً به مغول­ها راجع است، ولی به هیچ وجه بلیغ نیست. ارجاع آن به قاضی یا مردم سرخس نیز کاملاً غلط است» (همان).

خاتمی در توضیح متن یاد شده چنین گفته است که «به بهانۀ انتقام قاضی در حقّ ارباب سرخس، در حد کسی که از اسلام و دین بی خبر است، مبالغه می‌نمودند» (خاتمی، 1387) که دیدگاه­های یاد شده همه نادرست هستند.

عباسی و مهرکی درخصوص معنای متن مورد نظر، معنایی معقول­تر، اما ناقص ارائه کرده­اند: «ظاهراً یعنی بزرگان سرخس به انتقام خون قاضی شمس­الدین که به دست اهالی مرو کشته شده بود، در کشتن اهالی مرو که آن‌ها را بی‌خبر از اسلام و دین می‌دانستند، مبالغت می­کردند» (جوینی، 1391).

در نقد توضیحات موسویان باید یادآور شد که اولاً این مردم مرو هستند که کشته می‌شوند، نه مردم سرخس؛ چنانکه در جملۀ نخست به این امر تصریح شده: «تمامت مرغزیان را بر لشکر و حشریان قسمت کردند... (تا آن‌ها را ) بکشتند». همچنین برخلاف نظر ایشان، «ارباب سرخس» در این جمله فاعل است، نه مفعول و احتیاج به «را» ندارد. در واقع در این عبارت، اربابان سرخس، همان حشریان (سپاه نامنظم و چریک) هستند که در بین سپاهیان مغول­اند و به انتقام قاضی شمس­الدین که به وسیلۀ مروزیان شکسته شده در اذلال و ارغام و قتل­عام مردم مرو زیاده­روی می­کردند، چراکه مروزیان با کشتن قاضی شمس­الدین در سرخس، بسیاری از سرخسی­ها را طعمۀ شمشیر مغول کرده بودند.

علاوه بر این، برخلاف نظر موسویان، عباسی و مهرکی، جملۀ معترضۀ «مبالغتِ کسی که از اسلام و دین بی‌خبر باشد» به اربابان سرخس برمی­گردد، نه مروزیان یا لشکر مغول، چراکه این اربابان سرخس بودند که چنان در کشتن مردم مرو زیاده­روی می­کردند که گویی از دین و اسلام بویی نبرده­اند.

م- «مگر آن دو بدبخت دیو آسا که در مقدمه بودند با صد هزار مرد هرچند چون باد از آب بگذشتند، اما لشکری که پیشتر از آن عبره کرده بودند، آتش دمار در آن خاکساران زدند و فرمان شد تا اکثر لشکر عمل اصحاب لوط با ایشان به جای آورند چنانک اندیشه داشتند» (جوینی، 1385ب).

عباسی و مهرکی و خاتمی درخصوص متن مورد نظرهیچ اظهار نظری نکرده­اند، اما موسویان چنین استنباط کرده که «یعنی از همان چیزی که می­ترسیدند» (همان) که معنای نادرستی نیست، اما می‌‌تواند با توجه به دیوصفتی مغولان و پیشینۀ سیاه این حاکمان اهریمنی، مراد از «چنانک اندیشه داشتند»، این باشد که «چنانکه فکرش را می­کردند و انتظارش را داشتند» و این عبارت خود دال بر این است که گویا تجاوز لشکر مغول به اسرا، شیوه­ای معهود در میان آن­ها بوده، چنانکه ختاییان پیش از اینکه مغولان دست به‌کار شوند، خود فکرش را می­کردند.

ن- «در میان تحف لعلی ممسوح که او را از آباء و اجداد فتوح رسیده بود فرستاد، نقش محمّد رسول‌الله بالا نوشته و نام پدران به ترتیب در شیب آن مهر کرده، حکاکان را بفرمود تا نام محمّدی برقرار از جهت تبرّک و تیمّن بگذاشتند و نام سلاطین حکّ کردند و نام قاآن را در آخر نام پیغامبر علیه‌السلام و اسّلام تقریرکردند و نام مُرسل آن» (جوینی، 1385ب).

علامه قزوینی در برابر واژۀ «ممسوح» علامت سؤال گذاشته­اند و از وجود آن اظهار شگفتی کرده­اند (جوینی، 1385ب) در حالی که لعل ممسوح آن است که آن را به شکل مدور یا مربع یا مسدس یا مکعب تراشیده باشند و اگر در شکل آن تصرفی نکرده باشند و دست نخورده باشد، عجمی گویند (لغت­نامۀ دهخدا) و جالب است که در عبارت یاد شده نیز به صراحت آمده که حکاکان نام حضرت محمد (ص) و قاآن را بر آن لعل
حک کرده­اند.

س- «هر مزوّری وزیری و هر مُدبری دبیری و هر مستدفئی مستوفیی و هر مسرفی مشرفی» (جوینی، 1385ب).

موسویان در توضیح واژۀ «مستدفئی» نوشته است: «ضبط این کلمه در نسخۀ مرحوم قزوینی به همین شکل است و مقصود از این کلمه و ضبط آن معلوم نشد» (همان). عباسی و مهرکی واژۀ یاد شده را« لباس گرم پوشنده و راحت­طلب و پشمینه­پوش» معنا کرده­اند. (جوینی، 1391). خیرالله محمودی پیشنهاد داده­ است که صورت «مستدفی» را ازنسخه بدل (د) اخذ کنیم و با افزودن یک تشدید و کسره به آن، واژه را به شکل «مستدفِّی»به معنای «دلاک و آرایشگر» تلقی کنیم، اما به نظر می­رسد که صورت صحیح این کلمه، همان «مستدفئی» است که در نسخۀ (ه) به صورت کاملآمده و در متن که منطبق برنسخه اساس (نسخۀ الف) است، بدون همزه آمده است و قزوینی نگذاشتن همزه برای کلمه­های همزه‌دار را از ویژگی همین نسخه دانسته­اند (جوینی، 1385ب). بنابراین، ضبط «مستدفئی» به معنای «گرمی­خواهنده در آغوش کسی» (لغت­نامۀ دهخدا) و «توسعاً مخنث و مفعول جنسی و مأبون» درست و با متن سازوار است.

ع- «و اکنون چندان مومن و موحّد روی بدان جانب نهاده است و تا اقصای دیار مشرق رسیده و ساکن و متوطّن گشته که از حدّ حصر و احصا تجاوز نموده است: بعضی آنست که به وقت استخلاص ماوراءالنهر و خراسان به اسم پیشه­وری و جانورداری، جماعتی را به حشر بدان حدود رانده و طایفه‌ای بسیار آنند که از منتهای مغرب و عراقین و شام و غیر آن از بلاد اسلام بر سبیل تجارت و سیاحت طوفی کرده اند و به هر طرفی و شهری رسیده و شهرتی یافته و طرفه ای دیده عصای قرار آنجا انداخته اندو نیّت اقامت کرده ...» (جوینی، 1385ب).

موسویان، خاتمی، عباسی و مهرکی به ترتیب واژۀ «حَشَر» را به معنای چریک و سپاه نامنظم دانسته­اند (همان، خاتمی، 1387 و جوینی، 1391) که در اینجا نادرست می­نماید. در اینجا به معنای «به زور راندن و جلای از وطن» است؛ چنانکه در لغت­نامه نیز یکی از معناهای حشر، «راندن از وطن» آمده است (لغت‌نامۀ دهخدا). در فرهنگ واژگان قرآن نیز «حشر» به معنای «بیرون کردن و کوچ دادن قومی از قرارگاهشان به زور و جبر» آمده است (www.vajehyab.com). علاوه بر این، یکی از معناهای «حشر» به بیگاری کشیدن و کار بی­مزد است که این معنا نیز در عبارت مورد بحث مناسب است، اما با توجه به فعل «راندن»، همان «به زور راندن از وطن» ارجح است؛ البته دهخدا معنای دوم را ارجح می­داند، چون همین عبارت مورد بحث را شاهد مثال معنای بیگاری آورده است: «حشر: بیگاران. سخرگان. به شاه کارگرفتگان از چته و چریک و غیر آن: «پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کند و راه برو بند [از برف] و کرده بودند که اگر بنرُفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت و راست به کوچه مانست» (تاریخ بیهقی)، «این کوشک به چهار سال برآمد و بیرون از حد نفقات کرد و حشر و مرد بیگاری به اضعاف آن آمد» (همان)، «این همه قصرها پدرم کرد و از هیچ کس حشر نخواست» (تاریخ سیستان) و «به وقت استخلاص ماوراءالنهر و خراسان به اسم پیشه وری و جانورداری جماعتی را به حشر بدان حدود راندند» (جهانگشای جوینی به نقل از لغت‌نامۀ دهخدا).

ف- «وچون هم به واسطۀ بطر ثروت و عزّ رفعت اکثر امصار و بیشتر اقطار به عصیان و نفار تلقّی نمودند و از قبول طاعت او سرکشیدند؛ خاصّه بلاد اسلام از سر حدّ ترکستان تا اقصی شام هرکجا پادشاهی بود یا صاحب طرفی یا امین شهری که به خلاف پیش آمد او را با اهل و بطانه و خویش و بیگانه ناچیز کردند» (جوینی، 1385ب).

موسویان مراد از «نفار» را «رمیدن و فرار کردن» دانسته که نادرست می­نماید (همان). خاتمی بدون هیچ توضیحی، فقط معانی متعدد واژه را که «دوری و رمیدگی و رفتن برای جنگ» است از لغت­نامۀ دهخدا آورده، بدون اینکه تبیین کند که کدام معنا در این عبارت سازوارتر است؛ به­ویژه که دوری و رمیدگی به نوعی در تناقض با رفتن برای جنگ است و از این رو، همۀ معناهای یاد شده نمی­تواند درست باشد (خاتمی، 1387). عباسی و مهرکی نیز بنا بر تتبع از لغت­نامۀ دهخدا، واژۀ یاد شده را «رمیدگی و تنفر و دوری» معنا کرده­اند (جوینی، 1391) که نادرست است و با «عصیان» و «از قبول طاعت سر کشیدن» هم­ساز نیست.

در نقد توضیحات یاد شده باید گفت که اگر پادشاهی، صاحب طرفی یا امین شهری از رویارویی با سپاه مغولان می­گریخت، نیاز به نابود شدن نداشت و طبیعتاً کسی باید نابود می­شد که از در مخالفت و جنگ و عصیان با مغولان درآید. بنابراین، «نفار» در عبارت مورد بحث، چنانکه در لغت­نامۀ دهخدا نیز به آن اشاره شده به معنای «از در جنگ وارد شدن و سر به شورش گذاشتن و عصیان» است که با این معنا با عبارت پیش و پس از خود نیز در کمال پیوند و هماهنگی است.

ص- «لشکری اندر شیوۀ رعیّت که احتمال صنوف مُون کنند و بر ادای آنچ بریشان حکم کنند از: قوبجور و عوارضات و اخراجات صادر و وارد و ترتیب یام و اولاغ علوفات ضجرت نکنند» (جوینی، 1385ب).

موسویان، عباسی و مهرکی به ترتیب، دو واژۀ «صادر و وارد» را «صادرات و واردات» معنا کرده­اند که نادرست می­نماید (همان و جوینی، 1391)، چراکه استنباط« صادر و وارد» در معنای «صادارات و واردات» معنایی امروزین است که در گسترۀ ادبیات کلاسیک رایج نبوده است. علاوه بر این، در تاریخ جهانگشا باز هم این دو واژه به‌کار رفته که نمی­توان چنین معنایی را از آن استنباط کرد: «و چند را به خرابات و رسول­خانه فرستادند تا خدمت صادر و وارد کنند» (جوینی، 1385ب).

همچنین علاوه بر جوینی، نویسندگان متقدم­تر از او نیز صادر و وارد را در معنایی غیر از «صادرات و واردات» به‌کار برده­اند؛ چنانکه نظامی عروضی در داستان فرخی سیستانی آورده است: «فرخی چون بشنید مأیوس گشت و از صادر و وارد استخبار می­کرد که در اطراف و اکناف عالم نشان ممدوحی شنود تا روی بدو آرد» (نظامی عروضی، 1337). بنابراین، با توجه به مطالب گفته شده روشن است که مراد از «صادر و وارد» نه «صادرات و واردات»، بلکه افرادی هستند که به قلمرو مغول وارد می­شدند یا از آن خارج می­گشتند و طبعاً هنگام ورود یا خروج، مالیاتی از آن‌ها وصول می­شده است.

ق- «و سبب بت­پرستی ایغوران آن بودست که در آن وقت ایشان علم سحر می­دانستند که دانندگان آن حرفت را قامان می­گفتند. و در این عهد در میان مغولان قومی هستند که ابنه بر ایشان غالب می­شود و اباطیل می­گویند و دعوی می­کنند که شیاطین مسخّر ماست و از احوال اعلام می­دهند. و از چند کس تفحّص رفته است می­گویند که ما شنیده­ایم که ایشان را شیاطین به روزن خرگاه می­آیند و با ایشان سخن می­گویند. و یمکن که ارواح شریره را با بعضی از ایشان الفتی باشد و اختلافی کند. و قوت عمل آن جماعت وقتی است که در آن ساعت اطفای شهوت طبیعی کرده باشند از منفذ براز» (جوینی، 1385ب).

محمودی پیشنهاد داده است که به جای کلمۀ «ابنه» کلمۀ «اجنه» را قرار دهیم تا متن، بار معنایی محصلی پیدا کند. محمودی این جن را جن تابعه دانسته­اند و در مورد آن توضیحاتی مفصل داده و شاهد مثال­هایی از شاعرانی همچون ناصرخسرو و رودکی آورده‌ (محمودی، 1384) که دیدگاهی نادرست است.

خاتمی نیز در متن یاد شده واژۀ «براز» را به صورت «به راز» نوشته­ و «رازگونه» معنا کرده­ که نادرست است (خاتمی، 1387)، چراکه «براز» به معنای «مدفوع» است و با واژۀ «منفذ» کاملاً سازوار و مراد از «منفذ براز»، نشیمنگاه و مقعد است.

ر- «تمامت آن اقوام که در آن حدود بودند نظّاره‌کنان، خدمت بر موافقت پسران ملوک می‌داشتند تا به وقت بازگشت هر پسری را نامی نهادند» (جوینی، 1385ب).

با وجود سکوت خاتمی و موسویان، عباسی و مهرکی درخصوص معنای متن یاد شده چنین گفته­اند: «به همراه آنان و مانند آن­ها خدمت می­کردند» (جوینی، 1391) که معنایی گنگ و مبهم است. این عبارت در توصیف بازگو کردن داستان متولد شدن سه فرزند از یک درخت که در کتاب­های ایغوران ثبت شده بود، آمده است و با توجه به اینکه یکی از معانی «موافقت»، همانندی و مشابهت است (لغت‌نامۀ دهخدا)، مراد از عبارت مورد بحث، این است که مردم آن دیار که نظاره­گر این ماجرا بودند، خدمت و احترامی که به آن پسران می­گذاشتند، مانند خدمت و احترامی بود که به پسران ملوک و پادشاهان می‌گذاشتند. به عبارت دیگر، آن پسران را مانند پسران و فرزندان پادشاهان خدمت می‌کردند.

ش- «چون سلطان با کورخان عصیان آغاز نهاد و امرای دیگر که در طرف شرقی بودند، سرکشی می­کردند و به حمایت چنگیزخان توسّل می­جستند و از شرّ او به عنایت او امان می­یافتند» (جوینی، 1385ب).

با وجود سکوت عباسی، مهرکی و خاتمی، موسویان درخصوص معنای متن مورد نظر چنین گفته است: «از شرّ سلطان محمد به عنایت چنگیز پناه می­بردند. استبعادی ندارد که «شر او» را شرّ خود چنگیز فرض کنیم» (همان) که مرجع او را چه سلطان محمد بدانیم و چه چنگیز نادرست است، چراکه مراد از «طرف شرقی»، مناطق شرق قراختای (محل حکومت کورخان) است. بنابراین، با توجه به این واقعیّت معقول­تر است که چنین استدلال کنیم که مردم نواحی شرقی قراختای که دست به شورش و عصیان علیه کورخان زده بودند از شر کورخان (نه شر سلطان محمد یا چنگیز) به عنایت چنگیزخان متوسل شده بودند.

ت- «و او [تیمور ملک] دوازده زورق ساخته بود سرپوشیده و بر نمد تر گل به سرکه معجون اندوده و دریچه‌ها درگذاشته، هر روز بامداد بر هر جانبی شش روان می‌شد و جنگ­های سخت می­کردند و زخم تیر بر آن کارگر نبود و آتش و نفط و سنگ­ها در آب می­ریختند او فرا آب می­داد و به شب شبیخون می­برد خواستند تا مضرّت آن را دفع کنند دست نمی­داد» (جوینی، 1385ب).

موسویان درخصوص معنای عبارت «فرا آب می داد» چنین گفته­اند: «یعنی همه را به آب می­داد (هدر می­داد)» (همان) که تعبیری نادرست است. عباسی و مهرکی چنین استنباط کرده­اند که: «فرا آب دادن: به آب انداختن. در آب ریختن. ایهامی نیز به معنای کنایی آن یعنی باطل کردن دارد، مانند به باد دادن.» (جوینی، 1391، ج1: 307)که این دیدگاه نیز با متن ناهمخوان است.

در نقد دیدگاه­های مطرح شده، شایان یادآوری است که وقتی قایقی سرپوشیده باشد و فقط دریچه­هایی برای پرتاب تیر یا نیزه در آن تعبیه شده باشد، این قابلیت را ندارد تا سرنشینانش بتوانند سنگ­هایی را که بر روی سقف قایق فرود می­آمده، از روی سقف برداشته، به رود بیاندازند تا قایق از صدمه در امان باشد و یا سنگ­هایی را که مغولان برای پُر کردن رود و در جهت ساختن پُل در آب می­ریختند، به آب اندازد یا هدر دهد.

لذا با توجه به سرپوشیده بودن قایق و مقاوم بودن در برابر سنگ و نیز ضد حریق بودن آن، تیمور ملک تمامی سنگ­ها و و شیشه­های نفتی و گوی­های آتشی را که به سمت او پرتاب می­شد، «به هیچ می‌شمرد» و با خیالی آسوده، به شبیخون دست می­یازید. پس «فرا آب دادن» به معنای «به هیچ شمردن و اهمیت ندادن و نادیده انگاشتن» است که نجم­الدین رازی، هم­عصر جوینی نیز در مرصاد­العباد همین تعبیر را به کار برده:«محبت در بکوفت، محنت جواب داد ای من غلام آنکه از آن خود فرا آب داد» (رازی، 1386).

بحث و نتیجه­گیری

در این جستار با واکاوی تاریخ جهانگشا، روشن شد که در برخی موارد شارحان گرانقدر چنانکه بایسته ­است، معنای عبارات را تبیین و تشریح نکرده­اند و از این رو با تکیه بر قراین درون­متنی و برون­متنی، در این جستار کوشش شده که معنایی درخورتر و سازوارتر با متن، برای هریک از عبارات ارائه گردد که برخی از موارد مهم حاصل از پژوهش به شرح زیر است. «قواد»، نه به معنای رهبر و پیشرو، بلکه به معنای «دیوث، قلتبان، زن­جلب و کشخان» به کار رفته است. «آهنین بودن رکاب» مغولان، نشان از حال خفت­بار مغول پیش از چنگیز دارد و آن را دال بر کامیاری دانستن نادرست است. «باد بر کسی جستن»، نه به معنای هوای تازه رسیدن بلکه به معنای بخت و اقبال رو کردن به کسی است، «تهتّک» به معنای جسارت و بی­باکی است نه رسوایی و آبروریزی، «اندیشه داشتن» به معنای انتظار داشتن است نه ترسیدن، «لعل ممسوح»، لعلی است که بر خلاف لعل عجمی به یکی از اشکال هندسی تراشیده شده باشد، «مستدفئی» نه به معنای لباس گرم پوشنده و راحت­طلب و پشمینه­پوش است، نه صورت دیگر «مستدفّی» به معنای دلاک و آرایشگر، بلکه معنای مخنث و مفعول جنسی و مأبون به کار رفته است، «حشر» نه به معنای چریک و سپاه نامنظم، بلکه در معنای به زور راندن و جلای از وطن یا بیگاری کشیدن و کار بی­مزد به کار رفته است، «نفار» نه به معنای دوری و رمیدگی بلکه مراد از در جنگ وارد شدن و سر به شورش گذاشتن و عصیان است، «صادر و وارد» نه به معنای صادرات و واردات، بلکه به معنای افرادی که به قلمرو مغول وارد می­شدند یا از آن خارج می­گشتند، به کار رفته است، «ابنه» شکل دیگری از اجنه نیست، بلکه با همین نویسش درست است و در معنای مفعول جنسی و مخنث به کار رفته است، «براز» نه شکل دیگری از «به راز»، بلکه با همین نویسش به معنای مدفوع به کار فته است و مراد از «منفذ براز»، نشیمنگاه و مقعد است، «خدمت بر موافقت پسران ملوک داشتن» به معنای خدمت و احترامی که به آن پسران می­گذاشتند، مانند خدمت و احترامی بود که به پسران ملوک و پادشاهان می­گذاشتند، به کار رفته است. « فرا آب دادن» در معنای به هیچ شمردن به کار رفته است.

تعارض منافع

تعارض منافع ندارم.

Anwari, H. (1382). Great Culture of Speech.Vol 3, Second Edition. Tehran: Sokhan. [In Persian].
Bahar, M. (1337). Stylistics of Prose or the History of the Evolution of Persian Prose. Vol 3. Sixth Edition, Tehran: Amir Kabir. [In Persian] .
 Saadi,M. (2007). General Works. by Faramarz Nedayi. First Edition. Tehran: Homa. [In Persian]
 Joveyni,A. (1385AB ). History of the Conqueror of the World. Edited by Mohammad Qazvini. Fourth Edition. Tehran: Donyaye Ketab. [In Persian].
________ .(1385BB). History of the Conqueror of the World. Corrected by Mohammad Qazvini and Explained by Shahrokh Mousaviyan. First Edition.Tehran: Dastan. [In Persian].
________ . (1391). History of the Conqueror of the World. Introduction, Correction and Comments by Habibaullah Abbasi and Iraj Mehraki, Third Edition. Tehran: Zovar. [In Persian]. .
Hafez, SH. (2007). Divan Ghazaliat. Forty-Second Edition. By Khalil Khatib Rahbar. Tehran: Safi Alisha. [In Persian]
 Khatami, A. (1387). Description of the Problems of the History of the Conqueror of the World. Tehran: Alam. [In Persian].
Khaleghi Motlagh. J. (1391). The Notes of Shahnameh. Tehran: Islamic Encyclopedia Center. [In Persian]
Dehkhoda, A. (1998). Dictionary. Under the Supervision of Mohammad Moin and Seyed Jafar Shahidi. Tehran: University of Tehran. [In Persian]
 Razi, N (1387). Ambush of Worshipers. by Mohammad Amin Riahi. Eighteenth Edition Tehran: Elmi Farhangi. [In Persian]
Kardgar, Y, (2007). A Critique of the Commentaries on the History of the World. Journal of Mystical Literature Research. (4). 165- 195. [In Persian].
 Ferdowsi, A (1386). The Book of Kings. by Jalal Khaleghi Motlagh. Tehran: Islamic Encyclopedia. [In Persian]
Mahmoudi, K. (1384). Reflection on some Ambiguous Words in the History of the World. Journal of Social Sciences and Humanities. Shiraz University. 22(3). 145- 151. [In Persian]
Moein, M. (1360). Encyclopedia of Moein. Tehran: Amir Kabir. [In Persian]
 Monshi, A. (2006b). Kelileh and Demneh. Corrected and Explained by Mojtaba Minavi, Twenty-Ninth Edition. Tehran: Amir Kabir. [In Persian]
Aroozi Samarkandi, N. (1998). Four Articles. According to the Corrected Version of Mohammad Qazvini. Explanation of Mohammad Moin, 11th Edition. Tehran: Amirkabir. [In Persian]