پژوهش حاضر در پی چگونگی بازنمایی سیمای شهر تهران در پیکرۀ رمانهای ایرانی است. در این پژوهش، رمانها همچون اجزایی معرفتبخش تلقی شدند که به واسطۀ آنها دربارۀ کلیتی بهنام مدرنیته که شهر خاستگاه تجلی آن است، تأمل کردیم. بدینترتیب رمانهای «نیمۀ غایب» نوشتۀ حسین سناپور (1378)، «تهران شهر بیآسمان» نوشتۀ امیرحسین چهلتن (1380) و «عادت میکنیم» نوشتۀ زویا پیرزاد (1383) به شکل نظری و هدفمند انتخاب شدند و براساس آرای لوفور و روش تفسیر انتقادی مورد تحلیل قرار گرفتند. از منظر لوفور، فضا فینفسه وجود ندارد، بلکه به شکل اجتماعی تولید میشود. لوفور برای توضیح چگونگی تولید فضای اجتماعی به سه بُعد کردار فضایی، بازنماییهای فضا و فضاهای بازنمایی که با یکدیگر روابط درونی دیالکتیکی دارند، اشاره دارد. نتایج حاصل از این پژوهش نشان داد که رمانهای اشاره شده در بهترین حالت تنها به بازنمایی مستقل یکی از این سه بُعد پرداختهاند و در به تصویر کشیدن شهری که از روابط دیالکتیکی این فضاها بهوجود میآید، ناتوان ماندهاند. عدم وقوف به ماهیت دیالکتیکی شهر در نزد نویسندگان ما موجب شده که بجای شهری چندصدایی و پویا، شهری یکسر سرکوبگر بر پیکرۀ رمانهای ایرانی نقش ببندد. در واقع اقبال به رمانتیسم که در نزد نویسندگان ما در دورۀ پهلوی اول شکل گرفت در قالب جامعۀ ایران، جامهای واپسگرا و ضدشهری بهخود پوشاند و همین مانع بزرگی بود که نگاه نویسندگان ما به مقولهای چون شهر از بینشی دیالکتیکی بارور شود.