دیگری‌شدگی هویت در رمان نوجوان (مطالعۀ موردی: رمان چشم اسب اثر جمیله گوین)

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دکترای زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه گیلان، ایران

2 استاد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه گیلان، ایران

چکیده

«هویت» پدیدهای است که در جریان مراودات اجتماعی و با ایجاد مرز میان خودی و بیگانه ساخته میشود. اهمیت این مفهوم در دوران نوجوانی ضرورت بازاندیشی آن را در عرصة ادبیات بیشتر میکند. رمان «چشم اسب» اثر جمیله گوین از جمله رمان‌هایی است که هویت‌سازی و هویتپذیری مهاجران را ترسیم می‌کند و با وامگیری از مفاهیم و ارزشهای غربی و ترکیب آن با شاخصهای هویتی شرق، فرهنگ بومی شرقی (هندی) را به چالش میکشد. در این مقاله به این پرسش پاسخ داده میشود که چگونه عناصر هویتساز غرب، هویت فرد مهاجر را به چالش میکشد و تغییر میدهد و مؤلفههایی چون دیگری بودن، دو زبانه بودن و... به چه میزان در هویت‌دهی آنان نقش دارد؛ بر همین اساس، روابط شخصیتهای رمان چشم اسب به عنوان نماد و نمایندۀ شرق و غرب و نیز تعلیق و تثبیت هویت آنان در فضای سلطهگرایانۀ غربی مورد بررسی و تحلیل قرار می‌گیرد. یافتههای پژوهش نشان میدهد نویسنده در فرآیند شکل‌گیری هویت شخصیتهای نوجوان داستان با ایجاد فضایی میانی، نگرش مرکززدایانه و مرکزگرایانۀ شرق و غرب نسبت به یکدیگر را تلفیق کرده و با خلق سوژههای پیوندی، تمایز و برتری غرب را به عنوان اصلی ثابت توجیه کرده و تابعیت و کمرنگ شدن هویتهای بومی را راه ورود بهسوی دنیای متمدن و جهانی شدن معرفی کرده است.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

A Study of the Otherness of Identity in Teen Novels (A Case Study of Jamila Govin’s Novel the Horse’s Eye)

نویسندگان [English]

  • Laila Hor 1
  • Ahmad Razi 2
1 PhD in Persian Language and Literature, Guilan university, Guilan, Iran,
2 Professor of Persian Language and Literature, Guilan University, Guilan, Iran.
چکیده [English]

Identity is a phenomenon that is created in the course of social communication by establishing a boundary between the self and the other. The significance of this concept during adolescence calls for a rethinking of it in the field of literature. By borrowing Western concepts and values and combining them with Eastern identity characteristics, Jamila Gavin depicts the identity-making and acceptance of immigrants in The Eye of the Horse. It is the purpose of this paper to answer the following questions: how do the identity-making elements of the West challenge and change the identity of immigrants? What role do factors such as otherness, bilingualism, etc. play in shaping an individual's identity? The novel The Eye of the Horse consequently examines the relationship between the characters as symbols of the East and the West, as well as the suspension and consolidation of their identities in a Western-dominant environment. Based on the results of this study, the author has constructed an intermediate space in the novel that integrates both the decentered and the centered attitudes of East and West toward each other, as well as justifying the superiority of the West through the creation of linked subjects that constitute the identity of the teenage characters. As an introduction to the civilized world and globalization, he has also emphasized the naturalization and diminution of indigenous identities.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Othering
  • Teenage novels
  • the Eye of the Horse
  • Identity Crisis

هویت از مفاهیم مهمی است که در ادبیات مهاجرت برجسته می­شود. این پدیده (مهاجرت)، اغلب با کلیشه­هایی همراه است که در آن، فرهنگ غیرغربی منجمد، منزوی و مقایسه­ناپذیر با فرهنگ غرب نشان داده می­شود و با تأکید بی­پایان بر موقعیت برتر غرب در مقایسه با شرقِ فروتر، تلویحاً ضرورت و فایده دولت استعماری را تأیید و برجسته می­سازد و به بازتولید ارزش­های فرهنگی آن می‌پردازد (سعید، 1385: 383). با توجه به چنین نگرش­هایی و نیز اجتناب­ناپذیر بودن گذر از مسیر غرب برای توسعه، شرق با تفوق هنجارهای غربی بر جهان و نوعی امپریالیسم نیک­خواهانه در خدمت مقاصد هژمونیک آنان قرار می­گیرد و با از دست دادن اندوخته­های ارزشی خود، عناصر هویت‌ساز و مأنوس فرهنگ خودی را برای برقراری ارتباط با نشانه­های هویتی و ارزشی آن نظام کمرنگ می‌کند.

مجموعۀ سه­گانۀ «چرخ گردون» نوشتۀ جمیله گوین از جمله آثاری است که نویسندۀ دو رگۀ هندی- انگلیسی آن به طرح گفتمان دوگانۀ شرقی/ غربی می‌پردازد و با مضمونی اجتماعی و تاریخی، استقلال هند و وحشت ناشی از تجزیۀ آن و جنگ جهانی و هرج‌و‌مرج و آشفتگی در انگلستان را روایت می­کند. حوادث جلد اول این اثر در هند اتفاق می افتد که به نوعی زمینه­ساز و مقدمه­ای برای جلدهای دوم و سوم به‌شمار می­آید. از آنجایی که جلد دوم آن «چشم اسب» به ماجراهایی که بخشی از آن در هند و بخشی در انگلستان می­گذرد و آثار جنگ و مهاجرت را در این دو کشور نشان می­دهد برای تحلیل و بررسی هویت انتخاب شد.

 

 

 

1. ضرورت و روش پژوهش

با توجه به اینکه این رمان به گروه سنی نوجوان اختصاص دارد و مضامینی چون مهاجرت، دوران نوجوانی و هویت شرق و غرب در آن مطرح شده در نتیجه تحلیل و ارزیابی روند هویت‌جویی آنان در جریان دیگری­سازی جهان غرب ضروری است. مقاله پیش رو با روش توصیفی- تحلیلی و در چارچوب مطالعات شرق‌شناسانه، نوع و ابزار رابطۀ هژمونیک غرب را در شکل­دهی هویت سوژه­ها مورد بررسی قرار می­دهد.

 

2. پرسش­های پژوهش

مقاله حاضر به این پرسش پاسخ می­دهد که چگونه عناصر هویت­ساز غرب، هویت فرد مهاجر را به چالش می­کشد و تغییر می­دهد و مؤلفه­هایی چون دیگری بودن، دورگه بودن، دو زبانه بودن و... به چه میزان در هویت­دهی آنان نقش دارد و واکنش افراد به­ویژه نوجوانان چگونه است.

 

3. پیشینۀ پژوهش

پژوهش­هایی که دربارۀ ادبیات مهاجرت و تقابل شرق و غرب منتشر شده‌اند تا حدی به چالش­های هویتی مهاجرین اشاره داشته­اند؛ شرق­شناسی اثر ادوارد سعید از جملۀ آن است که بعدها از آن به عنوان الگو و ایده­ای برای داستان­نویسی و تحلیل دیدگاه استعمارگران و شناخت شرق استفاده شد. در زبان فارسی پژوهش‌هایی در این باره انجام شده که عبارتند از:

«تقابل خود و دیگری در رمان مهاجرت دهۀ شصت و هفتاد» از عاملی رضایی (1394) که از مقاومت در برابر فرهنگ بیگانه و عدم پذیرش عناصر فرهنگی غیرخودی بحث کرده است.

«چالش عناصر هویت­ساز سرزمین مادری و میزبان در فضاهای بیناگفتمانی مهاجرت در رمان­های ادبیات مهاجرت فارسی» از فلاح و همکاران (1395) نیز ترکیب عناصر هویت­ساز در فضای سوم و تأثیر گفتمان فرهنگی در شکل­گیری هویت افراد را مورد بررسی قرار داده­اند است.

«رمان عطر سنبل، عطر کاج از دیدگاه پسااستعماری» از ساداتی (1387) عقاید و تصورات کلیشه­ای غربی­ها را درباره ایران از دیدگاه ادوارد سعید بررسی کرده است.

ورزنده و همکاران در «بررسی تطبیقی نقش «فضا و مکان» در پذیرش هویت فراملی در آثار جومپا لاهیری و مهرنوش مزارعی از منظر نقد پسااستعماری» (1392) هویت فراملی را مکمل هویت ملی مهاجران دانسته و ضمن بیان اثرات مهاجرت، فضای میانه بین فرهنگ مهاجرین و جوامع میزبان را مورد تحلیل قرارداده­اند.

«مقایسۀ تطبیقی شکل­گیری هویت تراملی زن شرقی مهاجر در آثار جومپا لاهیری و مهرنوش مزارعی از دیدگاه هومی بابا» (1391) چگونگی شکل­گیری هویت تراملی را در زنان هندی و ایرانی ساکن غرب بررسی کرده­ است.

آنچه پژوهش حاضر را نسبت به سایر آثار فوق متفاوت می­سازد، بررسی هویت­طلبی و هویت­گریزی نسل اول مهاجرین و نوجوانان شرقی است که در پرتو فرآیند مهاجرت، تقابل و صورت‌بندی نظام ارزشی و فرهنگی شرق و غرب را با تولید سوژه­های پیوندی و استعماری نشان می­دهد.

 

4. چارچوب نظری پژوهش

 4-1. خلاصۀ داستان

رمان «چشم اسب» زندگی دو نوجوانِ سیک، اهل روستای «دِری» پنجاب را روایت می­کند که در جست‌وجوی پدرشان به انگلستان می­روند و در آنجا در نظام آموزشی و اجتماعی با توصیفاتی چون سیاه­سوخته، عمله، کله باندپیچی و نظایر آن، سرکوب و تحقیر می­شوند. این درحالی­است که هریک از آنان برای تغییر این نگرش و تثبیت هویت خود تلاش دارند.

جاسپال با نشانه­های مذهب سیک (سربند، چاقو و مچ­بند فولادی) و به­کارگیری گاه و بیگاه زبان پنجابی و نیز با حضور در نقش رهبر گروه­ هم­سالانش در مبارزه و مقاومت علیه جانی کادلیپ سفیدپوست و زورگو به نوعی مقابله شرق و غرب را رقم می­زند و مارویندر نیز نگرش و رفتاری دوپاره در پیش می­گیرد؛ وی با ارتباط خیالی با مادرش و یادآوری هویت ملی و فرهنگ بومی خود تا حدودی شرقی بودنش را برجسته می‌کند و در عین حال با گرایش به موسیقی و برخی ارزش­های غربی به چگونگی خروج از این دیگری واقع شدن می­اندیشد و با برنده شدن در مسابقۀ موسیقی و نواختن آهنگی غربی در پوششی شرقی به این مهم جامه عمل می­پوشاند.

گوویند به کمک یک مسیونر و معلم انگلیسی به نام هرولد چدویک، تحصیل و زندگی در انگلستان را برمی­گزیند و با وجود ارادت به گاندی با شرکت در جنگ علیه نازی­ها، دفاع از انگلیس استعمارگر را بر جنگ­های داخلی هند ترجیح می­دهد و با تشکیل خانواده­ای جدید و ترک هویت­ بومی و ملی خود و نیز ملبس شدن به ارزش­ها و فرهنگ غربی در اندیشۀ یگانگی با غرب است.

در میان تمامی درگیری­ها و آشفتگی­های داخلی و مذهبی، کودکان یتیم و بی‌خانمان بیشترین آسیب را متحمل می­شوند. آنان به علت تعلق به فرقه­ها و مذاهب گوناگون و مقصر دانستن مسلمانان در کشتارهای به­وجود آمده، دچار نوعی بی‌هویتی، آوارگی و عدم تعلق به مکان در عین حضور در سرزمین خود می‌شوند؛ با این­حال نزاکت، پسر خیاط مسلمان پنجابی که به باورهای دینی خود نیز پایبند است، ضمن خودبودگی به پیوند مجدد گوویند غرب­زده و جوتی طرد شده دست می­زند.

نزاکت که به همراه دیگر کودکان در کاخ مخروبۀ روستای دِری ساکن­ است با حضور مستمر اسبی سفید و تزیین شده همراه با کودکی وحشی، تعبیرات زیاد و متفاوتی را مبنی بر نشانۀ وقوع حادثه­ای خاص از زبان اهالی محل می­شنود و دقیقاً زمانی که دیگران به مسلمان (قاتل) بودن او و هم­مسلکانش پی می­برند به وسیلۀ این اسب از آنجا دور شده و در جنگل با جوتی، همسر گوویند، روبه‌رو می­­شود، اما به کمک منموهان، معلم پیشین مدرسه، او را به خانواده­اش بازمی­گرداند و تا حدودی هویت شرقی را به نمایش می­­گذارد. در پایان مارویندر که تحصیل­کردۀ انگلستان است و با برخی سنت­های هندی از جمله ازدواج در سنین پایین مخالف است به اصرار پدر، همسر معلم پیر ده می‌شود (که از پدرش نیز بزرگ‌تر است) و جاسپال سرکش نیز با وجود قبولی با نمرۀ عالی در آزمون تغییر رشته در انگلیس، پس از بازگشت به هند به گروه سیک­ها می‌پیوندد و با قتل همسر خواهرش سرنوشتی شوم را برای خود رقم ­می­زند.

 

4-2. فضاسازی دوگانه از جامعۀ هند در تهاجم قدرت استعمار

رمان «چشم اسب» برشی از تاریخ هند را در زمان استعمار انگلیس، نشان می­دهد که با دیگری بودن شرق و مرکزیت غرب همراه است. نویسنده به کمک گروه­های چند نفرۀ کودکان بی­خانمان، فقیر و یتیم در کاخ مخروبۀ روستا و فقر و کشت‌وکشتار اخیر در هند و نیز اطلاعاتی که از سه خانوادۀ هندی، انگلیسی و ایرلندی به مخاطب ارائه می­دهد، مصادیق مختلفی از تقابل­های دوگانۀ بومی ≠ غیربومی؛، هندی ≠ انگلیسی، نوجوان ≠ بزرگسال، ثروتمند ≠ فقیر و زبان انگلیسی ≠ زبان پنجابی را با ارزش‌گذاری برتری بیگانۀ سلطه‌گر و فروتری هندی و بومی عرضه می‌دارد.

شخصیت­های مطرح رمان «چشم اسب»، جاسپال، مارویندر، نزاکت، گوویند، جوتی، معلم ده، کارمند شرقی، آقای چدویک و خانوادۀ اُگردی هستند که در کنار هم دو نظام فرهنگی هند شرقی و انگلیس غربی را به تصویر می­کشند و به فراخور آن «جهان شرق را با وجود تنوع بسیارش، صرفاً یک «دیگریِ» تاریک و نابسامان در برابر غرب نظام‌مند و پیشرفته نشان می­دهند» (Wood, 2006: 199).

نویسنده از اثرگذاری غرب و خودباختگی شرق می­نویسد و ضمن بیان دیدگاه فردگرای غرب در قالب شخصیت­های داستانی، ذهنیت دوپارۀ خود را به نمایش می‌گذارد و در کنار از خودبیگانگی و ذوب شدن در فرهنگ غربی (گوویند، تا حدودی مارویندر و همکاران کارمند شرقی ) به خودبودگی و فردیت شخصیت‌هایی چون جاسپال، نزاکت، جوتی و کارمند شرقی اشاره می­کند و گاه این دو خصلت و مؤلفه را در یک شخصیت جمع می‌کند.

 

5. تحلیل گزاره­های مفهومی رمان

با توجه به اینکه این داستان به دوره­ای از تاریخ هند، فرقه­های مختلف مذهبی، سنت­ها و آداب و رسوم مردم و نقش انگلیس در تاریخ این کشور می­پردازد، نقش مسیونر­های مذهبی انگلیسی در آموزش و القای ارزش­ها و هویت­دهی به مخاطبان قابل بررسی است. حضور انگلیس، جنگ­های داخلی و مسلمان­کشی، جنگ جهانی دوم، استقلال هند و جدایی پاکستان و تقسیم­بندی­ها و بی­خانمان شدن کودکان و حوادثی که در خانوادۀ گوویند اتفاق می­افتد، همگی با استعمار و سیطرۀ آن در پیوند است و به نوعی با ادبیات مهاجرت ارتباط پیدا می­کند.

نویسندۀ این رمان دو رگۀ هندی- انگلیسی بوده و با هر دو فرهنگ آشنا است و سعی در برقراری پیوندی قطبی بین شرق و غرب دارد، اما با وجود ایجاد فضای میانه، غلبه با بینش انگلیسی او است که منجر به نوعی بی­هویتی می­شود.

گزاره­های مفهومی و مضمونی رمان عبارتند از:

الف- مربوط به نقش انگلیس (غرب): 1- استعمار انگلیس موجب تجزیۀ هند و اختلاف بین مذاهب و فرقه­های مذهبی می­شود. 2- تحصیل در انگلستان منجر به کمرنگ شدن هویت شرقی (گوویند) می‌شود. 3- غرب با اوصاف منفی، سعی در طرد و به حاشیه راندن شرق دارد. 4- آقای چدویک انگلیسی (مدیر مدرسه) با استفاده از نیروهای بومی (گوویند و منموهان) به القای هویت و ارزش­های غربی می­پردازد.
5- تأثیر نفوذ غرب در هندوستان با درخواست منموهان مبنی بر حضور و دخالت دوبارۀ انگلیس پررنگ می‌شود.

ب- مربوط به نقش هند (شرق): 1- با مرگ گاندی، شکاف و فاصلۀ طبقاتی گسترش بیشتری می­یابد. 2- شرق (گوویند) غرب­زدگی و زندگی در انگلیس را تمدن، برتری و روشنفکری به حساب می­آورد. 3- گوویند با وجود جذب مؤلفه‌های هویت غربی (ازدواج و کسب‌وکار)، باز هم از جانب غرب به دور افکنده می­شود.
4- تحصیل‌کرده‌های هندی (گوویند و منموهان) پیامدهای خروج انگلیس از هند را وحشی­گری و بی­فرهنگی می­دانند. 5- جاسپال در انگلیس هویت خود را مبنی بر سیک بودن حفظ می­کند. 6- حضور اسب بدون سوار با مرگ گاندی برجسته می­شود.
7- (چشم) اسب، روشنایی و آگاهی را برای هندوها به ارمغان می­آورد. 8- اسب، گوویند و فرزندانش را به جوتی می­رساند (بازیابی هویت).

 

5-1. عنوان داستان: چشم اسب

نویسنده از برخی عناوین نمادین برای انتقال مفاهیم داستان بهره می­گیرد که عنوان داستان از جملۀ آن است. رمزگشایی نمادین نام رمان از اسطوره­ای جهانی و همین‌طور شرقی (هندی) پرده برمی­دارد؛ «چشم» نماد شناخت و بینش مافوق طبیعت است (شوالیه و گربران، 1388، ج2: 514) و در فرهنگ نگاره­ای نمادها نیز آن را نماد خدایان می­دانند که همه چیز را می­بیند و می­داند و به نوعی یک طلسم حفاظتی نیرومند به حساب می­آید (هال، 1380: 238).

«اسب» در «اسطوره­ها و مراسمات دینی بسیاری از تمدن­ها مقامی شامخ دارد که در وهلۀ اول، نماد خورشید بود که گردونۀ او را می­کشید و برای خدایان خورشید، قربانی می­شد. این خدا در هندوستان سوریا (Suria) نام داشت که نخستین بار به عنوان گردونه­ران دیده شده است. بر روی کهن­ترین یادمان­های بودایی نیز اسب یکی از چهار حیوان مقدس است» (هال، 1380: 24 و 25). علاوه بر این، «در متون بودایی هم‌مانند متن‌های هندو و حتی در متون یونان افلاطونی، اسب‌ها نماد جهاتی هستند که وقتی به ارابۀ روح بسته می­شوند، اگر به وسیلۀ «خود» که صاحب ارابه است، رهبری نشوند به این طرف و آن طرف کشیده می­شوند. همچنین اسب سفید بدون سوار مظهر بودا است» (شوالیه و گربران، 1388، ج 1: 138-135 و 161).

 عنوان چشم اسب در این رمان -برای مردم هند- نماد آگاهی و هویت آن­ها است؛ به‌ویژه اینکه اسب، بدون زین و سوار است و تنها پسرکی وحشی و یتیم که برای هیچ­کس آشنا نیست، گاهی آن را به حرکت در­می­آورد. این مطلب با توجه به مضمون و محتوای استعماری رمان می­تواند به مستعمره بودن هند اشاره داشته باشد که توسط بیگانگان اداره می­شد. در واقع افسار آگاهی و شناخت آن­ها در دست غربی­ها بود و با توجه به اینکه نزاکت و جوتی تا پایان رمان خودبودگی و هویت بومی و ملی خود را نسبت به دیگر شخصیت­های داستان حفظ می­کنند، اسب در اختیار آن­ها قرار می­گیرد.

 

 

5-2. هویت­سازی استعمار و تولید سوژه­های پیوندی[1]

«هویت» مفهومی سیال است که انسان­گرایان آن را برساختۀ ایدئولوژی­ها و متن‌هایی می‌دانند که درک شخص را از خود شکل می­دهد (کلیگز[2]، 1388: 219). از این رو، عملکرد هویت به تکرار و بازتولید این ایدئولوژی بستگی دارد، مانند زبانی که هنگام مهاجرت یا اثرپذیری می­تواند هویت، ساختار فرهنگی، ایدئولوژی و تعریف ما را از خودمان تعیین و متحول سازد. بنابراین، هویت نوعی تصویر ذهنی از خویشتن برای فرد ایجاد می­کند که براساس گذشته و نظر دیگران تنظیم می­شود.

در رمان چشم اسب، غرب برای معنابخشی به خود از مبحث دو ارزشی شرق- غرب استفاده می­کند و با مرکزیت‌بخشی به خود و دیگری ساختن شرق، برتری و سلطه­اش را برجسته می­سازد، این در حالی ­است که شرق و اقوام مهاجر شرقی و استعمارزده در بحران ناشی از آوارگی، بی­آشیانگی و یا حتی تقلید و التقاط فرهنگی و هویتی دست و پا می­زنند و در صورت تقلید نیز بار دیگر طرد می­شوند. به­طورکلی، جغرافیای فرهنگی جهان بستری را فراهم می­آورد که هویت فرد به منظور یگانگی با نظام سلطه در آن ذوب و محو شود و با تغییر در مفاهیمی چون زبان، مکان، زمان و نژاد در خدمت مقاصد هژمونیک غرب درآید،؛ بدین ترتیب با رضایتمندی خودِ شرقی­ها و از طریق ارائه و ترویج یک فرهنگ مشترک ضمن حفظ منافع خود با سلطه­ای نرم و مخملی ارزش­ها و هویت بومی و ملی آنان را سرکوب می­کند.

العطاس، محقق سنگاپوری «استثمارگری، قیمومت، همنوایی و تبعیت، نقش ثانویۀ روشنفکران و عالمان منطقۀ تحت سیطره، توجیه مأموریت تمدن­بخشی امپریالیست­ها و دلیل­تراشی برای آن و قول به استعداد کمتر عالمان بومی متخصص، مسائل کشورهای تحت استعمار (Alatas, 2003: 601) را از جمله عواملی می‌داند که غرب از طریق آن شالودۀ فکری خود را به موازات اقتصاد و سیاست در مستعمراتشان محکم می­سازد و با دیگری­سازی و ابزار ایدئولوژیکی خود (نظام آموزشی) و نیز به‌کارگیری افراد بومی برای آموزش و القای ارزش­های غربی، موجبات رهایی شرق از وحشی­گری را فراهم می­آورد و بدین­گونه با چهره­ای دلخواه، آنان را به عنوان شهروندانی غرب­زده تعلیم می‌دهد.

هومی بابا رابطۀ دیالکتیکی هویت استعمارگر (در اینجا بریتانیا) و استعمارزده را برساختۀ تمایز و معنایی می­داند که به­واسطۀ تفاوت و انکار هرگونه حس اصالت یا کمال تولید می­شود (Bhabha, 1994: 23). به باور او، نظام سلطه با کلیشه ساختن از نژاد به تحکیم، معنابخشی و تقویت چهرۀ سلطه­گر خود می­پردازد؛ هرچند در این ارتباطِ متقابل، استعمارزده نیز منفعل نبوده و به منظور یگانگی با غرب به تقلید از باورها، ارزش­ها و فرهنگ آنان دست می­زند و تصویری تحریف شده از هویت غربِ استعمارگر ارائه می­دهد (برتنز[3]، 1387: 239) که این مطلب نشان از اثرگذاری چهرۀ بومی استعمارزده در آلوده کردن و التقاط (ترکیب) معناهای استعماری دارد و پاسخی دو پهلو به مهاجم استعماری می­دهد؛ پاسخی نیمه رام، نیمه سرکش و همواره غیرقابل اعتماد که خود، اقتدار فرهنگی استعمار را با معضل لاینحل تفاوت فرهنگی روبه‌رو می‌کند (گاندی، 1388: 194).

با این­حال، ایدئولوژی استعماری که ذاتاً اروپامحور است، با نفوذ گسترده در نظام آموزشی، سوژه­هایی پیوندی تولید می­کند که توان مقاومت در برابر استیلای استعمار را نداشته باشد و ضمن اذعان به برتری و مهتری غرب (بریتانیا) خود را همواره در جایگاه فروتر قرار دهد و تنها راه رهایی از این احساس حقارت را همرنگ شدن با غرب و ارزش­های غربی بداند؛ بر همین اساس، بسیاری از افراد بومی می­کوشند تا حد امکان در لباس، گفتار، رفتار و شیوۀ زندگی از استعمارگران تقلید کنند. با این نگرش، سوژه­های استعماری با «ذهنیت دوپاره» به وجود می­آیند که با آگاهی نسبت به دو فرهنگ متضاد (استعمارگر و بومی) به تقلید و ترکیب آن و سرانجام همسان­سازی با الگوهای فرهنگی غرب می­پردازند (تایسن[4]، 1394: 535).

 

5-3. پیوندخوردگی هویت

از جمله مواردی که منجر به پیوند و مذاکره بین هویت­ها می­شود، «تقلید[5]» است؛ این اصطلاح در مطالعات پسااستعماری به رابطۀ استعمارگر و استعمارزده اشاره می کند که اغلب با پذیرش طیف وسیعی از باورها همراه است و در قالب معانی­ای چون «بازنمایی، پذیرندگی، تشابه، اقتباس، خودنمایی و دیگر انواع تقلیدهای عملی» به کار می­رود (رشیدیان، 1394: 211).

از نظر روان­شناسی، تقلیدگری کوششی است برای یافتن یک آشیانه از طریق فرهنگی که فرد بتواند نسبت به آن احساس تعلق کند؛ بر همین اساس، به دنبال احساس حقارتی که از فرهنگ بومی خود دارد، این تعلق را در آشیانۀ فرهنگی غرب جسته و به پذیرش و شبیه­سازی با ارزش­های آن نظام سلطه می­پردازد (تایسن، 1394: 609). مهاجرت مقوله­ای است که این حس را برمی­انگیزد، زیرا فرد مهاجر با احساسِ اینکه به هیچ­جا تعلق ندارد با نوعی اختلال روانی و هویتی مواجه می‌شود و نوعی بی­آشیانگی را تجربه می­کند که برای رهایی از بند آن به تقلید پناه می­برد؛ نمونۀ آن در شخصیت گوویند برجسته است.

«اکنون ده سال از زمانی که گوویند هند را ترک کرده بود، می­گذشت، اما گویی او هرگز به آن سرزمین تعلق نداشته است. گوویند زمانی که با میو اُگردی ازدواج کرده بود، کاملاً آدم دیگری شده بود. او هرگز از هند یا همسر دیگر و فرزندانش در آنجا با میو حرف نزده بود. ... گوویند نه ریش داشت و نه سربند. ... بعد از اینکه میو، گوویند را ترک کرده و با سربازی آمریکایی ازدواج نمود، گوویند احساس می­کرد که در فضا شناور شده است، ریسمانی که او را نگه داشته بود، قطع شده بود و دیگر نمی­دانست به کجا می­رود، هیچ احساسی نداشت؛ نه غم، نه شادی» (گوین، 1385: 68-65 و 209).

در کنار واکنش گوویند نسبت به آوارگی و مهاجرت، مارویندر و جاسپال برخورد دیگری اتخاذ می­کنند؛ جاسپال بر هویت بومی و دینی خود پایبند می­ماند و مارویندر نیز به التقاط و نوعی نگرش دوپاره دست می­زند که اغلب به­طور نسبی مرکزگرایانه است؛ مارویندر با وجود حفظ برخی آداب (مثل پوشش و زبان هندی) نگرش انعطاف­پذیرتری نسبت به جاسپال دارد و طبق شرایط به وجود آمده روش متناسب با آن را برمی­گزیند.

«آقای پنتلو به ما موسیقی درس می­دهد. به ما اجازه می­دهد هرچه را که دوست داریم، انتخاب کنیم. ما توی انگلستان ترانه­های «بیشه­زار زبان گنجشک» و «مردان هارلچ» و ترانه­هایی را دربارۀ اسکاتلند می­خوانیم. ترانۀ مورد علاقۀ من هم «قایق بونی را چون پرنده­ای در پرواز، سریع بران» است» (همان: 32). این انعطاف در جذب فرهنگ غرب و حفظ ارزش­های شرقی در وجود مارویندر به نوعی پیوندخوردگی هویتی شباهت دارد و صورت­بندی تازه­ای از آمیزش و اختلاط فرهنگی ارائه می­دهد؛ هرچند این مسأله در درون خود به برتر بودن غرب و نوعی اروپامحوری می­انجامد با این­حال اصولاً به فضایی میانی نیز اشاره دارد که نویسنده در این فضای میانه یا سوم، تنها به پذیرش غرب و شرق توجه می­کند و تقابل­های دوگانه را در قالب­های فرادست و فرودست و مرکز و حاشیه نشان می­دهد و به جای بازتاب تأثیرات منفی به جا مانده از دوران استعمار بر فرهنگ کشور هند، فضایی خلق می­کند که در آن باورهای شرق به صورت صدایی خاموش به حاشیه رانده شوند و در صورت بازیابی با فرهنگ غرب ترکیب و تلفیق شوند.

گوین از طریق شخصیت مارویندر به این فضای بینابینِ دو فرهنگ شکل می‌دهد و سعی در نزدیک کردن او به هویتی فراملی دارد به­ویژه زمانی که برای مسابقۀ حقیقت و زیبایی آهنگی غربی را با پوششی شرقی اجرا می­کند، گویا تمام سعی نویسنده بر جمع و یکدست کردن فرهنگ و باورهای شرقی و غربی است، اما نتیجۀ حاصل از آن به برتری غرب ختم می­شود؛ «مارویندر به موسیقی­اش ادامه داد. اینکه او کجا زندگی می­کرد، روز به روز برایش اهمیت کمتری می­یافت. ... داور از سر محبت به او گفت: اینکه شما موسیقی ما را این­قدر خوب درک می­کنید، حیرت­انگیز است. مارویندر که متحیر بود منظور او از «موسیقی ما» چیست ... در خیال، خودش را مجسم می­کرد که به جای پیراهن و شلوار ساتن صورتی و پنجابی­اش که خانم چدویک پیشنهاد کرده بود، یکی از لباس­های بدون آستین و یقه هفت مهمانی ایدیت را قرض گرفته است. سرانجام او لباس سبز مواجش را پوشید، او به بهترین نحوی که می­توانست می‌نواخت ... و مطمئن بود که روزی به بارسلونا خواهد رفت» (همان: 298-293).

مارویندر تلاش می­کند هم­چنان‌که هویت، فرهنگ و عناصر هویت­ساز سرزمینش را حفظ می­کند با عناصر ارزش­آفرین و به­ظاهر متمدن کشور میزبان نیز ارتباط و تعاملی سازنده و منعطف برقرار کند و با تلفیق این دو بدون آنکه نگران از دست دادن هویت اصلی­اش باشد با کم­رنگ کردن برخی از جنبه­های هویتی فرهنگش مثل زبان، موسیقی و گاه پوشش، فرهنگ و هویت سرزمین مادری خود را در شکل تازه­ای در کشور میزبان ادامه دهد. این درحالی است که گوویند با حضور طولانی مدت در انگلیس، اعتقاد و باورهای ارزشی گفتمان هویت­ساز سرزمین خودی را به حاشیه می­فرستد و با نشانه­ها و عناصر هویت­ساز کشور میزبان همراه می­شود؛ از جمله این عناصر که عاملی مهم در جهت کسب هویت جدید به شمار می­آید، ازدواج است؛ گوویند، ازدواج با دختری ایرلندی و کسب‌وکار در آن سرزمین را راهی برای ارزشمند ساختن خود و همرنگ شدن با آنان می­داند.

گوویند با توسعۀ روابط خانوادگی، زبانی، فرهنگی و اقتصادی که فراتر از مرزها و هویت بومی او است، باز هم به یک هویت غربی مورد قبول کشور میزبان دست نمی­یابد، تقلید و شباهت افراطی او به غربی­ها، نوعی احساس خطر و سقوط ارزشی را برای غرب به دنبال دارد، چراکه این همانندی در قطعیت سلطۀ غرب شکاف ایجاد می­کند و حس اطمینان نسبت به این برتری را از او (غرب) می­گیرد و به همین دلیل بار دیگر به حاشیه فرستاده می­شود و بعد از طرد شدن از سوی خانوادۀ اُگردی (تسامحاً غرب) تصمیم به بازگشت و بازیابی هویت شرقی خود می­گیرد و پس از آن‌که هویت درونی شده و غرب‌زدۀ خود را کمرنگ کرد به بازسازی و جایگزین کردن هویت شرقی خود می­پردازد؛ «ازدواج شما هرگز اعتبار نداشت، چه قانونی و چه مطابق دین یکی از شما. ... او بعد از آزادی از زندان دیگر سربند می­بست و در میان وسایل اندکی که هنگام آزادی از زندان به او برگردانده بودند، جعبۀ چوبی کهنه­ای هم دیده می­شد. داخل جعبه، شانه، خنجر و دستبندی فولادی قرار داشت. گوویند دوباره هویتش را به دست می­آورد» (همان: 210 و 321)

با توجه به اینکه ساخت هویت در بستر روابط قدرت صورت می­گیرد و در فرآیند مهاجرت، مهاجران به علت از دست دادن قدرت­های حامی خود و تفاوت نشانه­های هویت­ساز میزبان، دچار تغییرات ارزشی می‌شوند در نتیجه فردی چون گوویند با ورود به نظام آموزشی و بعدها اجتماعی و اقتصادی غرب به عنوان قدرت برتر، خواه ناخواه هویت ملی و بومی خود را در راستای این هدف از دست می­دهد، چراکه «انسان در طول زندگی­اش از طریق کنش متقابل با دیگران هویتش را می­سازد و در جریان زندگی، پیوسته آن را تغییر می­دهد» (گیدنز، 1387: 81). با این­حال در این فرآیند همواره صداهای گمشده­ای­ نیز وجود دارد که در مقابل صدا و فرهنگ کشور میزبان در جست‌وجو یا ثبت هویت فرهنگی و اجتماعی خود هستند که این واکنش در شخصیت جاسپال هویدا است؛ هرچند گوین هم­صدا و هم­نظر با مارکس «در سنجشی تحقیرآمیز از ویژگی­های شرق و با مثبت ارزیابی کردن نقش استعماری بریتانیا در پیشرفت (انقلاب اجتماعی) هند -البته به مثابۀ «ابزار ناخودآگاه تاریخ»- سرنوشت جبری جوامع شرقی را برای «حضور» در تاریخ دیالکتیکی پذیرش سلطۀ قوم برتر ضروری می­داند» (عباس­زاده، 1390: 217).

 

5-4. هویت سوژه بر پایۀ دیگری­ساز[6]

با توجه به اینکه هویت براساس تفاوت‌ها و تمایزها شکل می‌گیرد و تفاوت­ها نیز همیشه دربرگیرندۀ قدرتی هستند که توسط جوامع، حکومت­ها و نمادها ساخته، حفظ و تقویت می­شوند (گل­محمدی، 1393: 226)؛ بنابراین می­توان از نژاد، زبان، قومیت و... که­ اجتماع، آن­ها را می­سازد و تعریف می­کند به عنوان عناصر هویت‌ساز نام برد. به­طورکلی، «احساس متمایز بودن از دیگران جزء جدایی­ناپذیر هویت» به‌شمار می­آید (Guibernanu,1996: 134) که غرب نیز متناسب با این مؤلفه با دیگری­سازی و برجسته کردن تفاوت­های موجود میان خود و بیگانه به هویت خود معنا می­بخشد. درهمین راستا، کشوری همچون بریتانیا یک منطقۀ غیرغربی؛ یعنی هند را به استعمار خود در می­آورد و به کمک ابزار ایدئولوژیکش، دیدگاه­های قانونی، دینی، آموزشی، سیاسی و زیبایی­شناختی خود را همراه با نظام اقتصادی­اش به آنجا صادر می­کند و با هدف القای برتری و آموزش هنجارهای خودی به افراد بومی، حکومت استعماری خود را بنیان می‌نهد؛ خواه به­صورت موسیقی، هنر و ادبیات باشد یا جز آن.

به­طورکلی غرب با گسترش مداخلۀ همه­‌جانبۀ خود در حکومت، تعلیم و تربیت، ارزش­های فرهنگی و زندگی روزانۀ اتباع مستعمراتی­اش -حتی بعد از خروج نیروهای نظامی و مقامات دولتی استعماری و واگذاری سرزمین­های استعمارزده- همچنان با استعمار فرهنگی ریشه­دار خود به القای نظام آموزشی و فرهنگ غربی می­پردازد و فرهنگ و اخلاقیات و حتی ظاهر جسمانی ملت­های سابقاً تحت انقیاد را تحقیر می­کند (تایسن، 1394: 531).

با توجه به اینکه «در تجربۀ افراد، ذهنیتی وجود دارد که هرچیزی را به مثابۀ «دیگری» از خود بیگانه می­سازد و با اصطلاحات متفاوتی چون مرکز ≠ حاشیه، غرب ≠ بقیه و غالب ≠ مغلوب به بیان افکار خود می­پردازد» (مکاریک[7]،1390: 112)، گوویند نیز با حضور در فضای آموزشی که تحت مدیریت غرب و شخص چدویک انگلیسی است به برتر بودن غربی­ها پی می­برد و سعی می­کند تا خود را از حاشیه به مرکز و جمع خودی آن­ها برساند و به همین دلیل با ازدواج با دختری ایرلندی و ترک نشانه­های فرهنگی و هویت شرقی خود، قصد دارد خود را از پستی حاشیه دور نگه دارد.

به باور ادوارد سعید، غرب طی سالیان دراز با تصور شرق به مثابۀ حاشیه و غرب به مثابۀ مرکز، مجموعه­ای از تقابل­های دوتایی را خلق کرده است که غرب و شرق را در تضاد با یکدیگر قرار می­داد (سعید، 1386: 27 و 76)؛ بنابراین از بستر این دوگانه­سازی­های متقابل، دو نگرش و تصور شکل گرفت: 1- نوع نگرش غرب به شرق که با غیریت و دیگری‌سازی توأم است. 2- دیدگاه شرق نسبت به غرب که مرکززدایانه یا مرکزگرایانه است. این دیدگاه در چند حوزه قابل بررسی است که از یک نظر می­توان آن را در حوزۀ نژاد دانست که با دیگری­سازی همراه است.

 

5-5. نژادگرایی[8]

«نژاد» از اساسی­ترین مفاهیمی است که در شکل­گیری هویت سهم ویژه­ای داشته و شالودۀ دیگری­سازی و شرق­شناسی را نیز پی افکنده است. از جمله کسانی که مفهوم نژاد را از رهگذر مسألۀ «دیگری» مطرح کرد و به تحلیل اصطلاحاتی چون نژاد برتر و پست­تر، فرهنگ تسلیم بومی و فرهنگ مسلط استعمارگر پرداخت، فرانتس فانون[9] بود (فانون، 1351: 63). وی مفهوم نژاد را به عنوان ابزار و شکلی از قدرت و به‌صورت تقابل نژادپرستانۀ «سفیدپوست» و «سیاه­پوست»، «زردپوست» و «سرخ­پوست» به عنوان دالی برای «دیگری» به­کار گرفت و این­گونه، ویژگی­های جسمانی یا بیولوژیکی آنان در نظام دلالت­گری به دال­هایی تبدیل شد که با مدلول­های ایدئولوژیکی خاص آن مرتبط شد (کلیگز، 1388: 212). در رمان چشم اسب نیز فضای کلی اثر تا حدودی نژادمحوری غرب را برجسته کرده و واکنش­ و رفتارهای خاص آنان را نسبت به شرق (هندی­ها) نشان داده است؛ «جانی کادلیپ: هی! سیاه سوخته! بقچه به سر! ... جانی رهبر باند وحشت بود. همۀ بچه­ها از زور و قلدری او می­ترسیدند. آنچه آموزگارها با زبان‌شان می­کردند، او با مشت و لگد و نیروی بدنی‌اش می­کرد. ... جانی همچنان که پاشنه پاهایش را به پهلوهای جاسپال می­زد، داد زد: به پیش کابوی! رفقایش هم دم گرفتند: سیاه سوخته! بقچه به سر! حمال! از ترس اینکه مخش به زمین بیفتد،کله­اش را باندپیچی کرده!» (گوین، 1385: 45 و 152).

توصیفاتی که از نژاد شرقی و خصوصیات بیولوژیکی آن ارائه شد، بیانگر برتری غرب و دیگری­شدگی شرق است که چهره­ای سیاه و تاریک از آنان ساخته است؛ با وجود حفظ هویت بومی و مقاومت در برابر فرهنگ غرب از جانب جاسپال در جلد دیگر رمان، رفتارهای خارج از کنترل و حتی قتل از او سر می­زند که تصور غرب را از شرق تأیید می­کند. نویسنده در نقطۀ مقابل آن از نگرش مارویندر و میو نسبت به هم می­نویسد: «مارویندر از زیر چشم نگاهی به میو انداخت. دلش می­خواست انگشتش را روی آن پوست صاف و سفید بکشد تا ببیند سفید هم همان احساس پوست قهوه­ای را دارد یا نه. دلش می­خواست بداند پوست سفید سردتر است؟ حساس­تر است؟ آیا انگشت قهوه‌ای او صدمه­ای به آن می­زند؟ جای آن رویش می‌ماند؟ کبودش می­کرد؟ سعی کرد دستش را روی دست میو بگذارد که آن را بدون دستکش روی زانو گذاشته بود. میو حیرت‌زده به او نگاه کرد. میو دستش را کنار کشید، دستکش را دستش کرد» (همان: 76-75)؛ در این بخش، نویسنده با بیان نگرش و برخورد شرق و غرب نسبت به یکدیگر به برتری و غرور غرب و حقارت و ناآگاهی شرق نسبت به ظاهر و نژاد اشاره می­کند.

 

5-6. زبان

زبان از عناصر هویت­ساز مهمی است که به عنوان یکی از مصادیق فرهنگ و ملیت هر کشوری با تحولات اجتماعی و ساختارهای قدرت آن ارتباط مستقیمی دارد و برای تولید فرهنگ (ادبیات، موسیقی، نقاشی و...) و القای ارزش­های ایدئولوژیک به­کار می­رود؛ این مؤلفۀ­ هویت­بخش که در امر تسهیل مستعمره­سازی غرب نیز مورد استفاده قرار می‌گیرد (Mcleod, 2007: 5) نوعی تحمیل زبانی را نشان می­دهد که بومیان کشورهایی چون کانادا و استرالیا را از سخن گفتن به زبان­های بومی خود محروم و در صورت سرپیچی به­سختی تنبیه می­کند (Gilbert, 1996: 164). این نوع موضع­گیری نسبت به زبان به­ویژه زبان استعمارزده بر قدرتی تأکید می‌کند که استعمارگر را در خطر سقوط در مستعمراتش قرار می‌دهد، چراکه تقلید زبان استعمارگر و پیوندخوردگی با آن به­تدریج مرز بین استعمارگر و استعمارزده را خدشه­دار می­کند و به­عنوان یک خطر تهدیدکننده موجب مرکزیت­زدایی استعمارگر می­شود.

گوین نیز در استفاده از این شاخص هویتی تحت تأثیر زبان بیگانه قرار می­گیرد و رمانش را به زبان انگلیسی می­نویسد که با توجه به نوع به­کارگیری زبان (بومی یا غیربومی) شکل تازه­ای از استعمارگری را نشان می­دهد که هویت بومی و ملی شخص یا ملت را دستخوش تغییر می­کند. با این­حال­ نویسنده تنها در چند مورد از زبان پنجابی برای شخصیت­هایش استفاده می­کند و به­طورکلی غلبه با زبان انگلیسی است؛ هرچند تأثیر و تقلید زبانی هندی­ها نیز با تغییراتی همراه است که فرهنگ، زبان و سلطۀ غرب را ناقص می­کند و به مثابۀ ابزاری برای مقاومت شرق به‌شمار می­آید.

جاسپال در مکالمات روزمره گاهی از زبان پنجابی استفاده می­کند، مانند مورد خطاب قرار دادن خانم چدویک با کلمه «مصاحب» که نشان از حفظ زبان بومی او دارد، اما در به­کارگیری برخی واژگان انگلیسی، لهجۀ هندی آنان غالب است؛ مانند واژه «بای» در معنی پسر؛ «مارویندر درحالی­که او را به رفتن تشویق می­کرد گفت: بیا بای! ... گنجشگ پرسید مرا هم با خودت می­بری؟ بابلو: البته بای» (گوین، 1385: 57 و 172). با این­حال تنها نزاکت و جوتی تا پایان رمان به زبان پنجابی صحبت می­کنند؛ «همه گوش­هایشان را به سوی صدای نرم و انگلیسی­زدۀ اُل ایندین ریدیو که از رادیوی کهنه پخش می­شد گرداندند. ... بابلو که انگلیسی بلد نبود التماس­کنان گفت: چه می­گوید؟» (همان: 19).

«خانم هامفریز با حالتی تمسخرآمیز گفت: بگو ببینم الان چی گفتم؟ جوتی دوباره پرسید: «ماروی! کی می­خواهی به خانه برگردی؟» مارویندر، به زبان پنجابی و با صدایی بلند گفت: خیلی زود مامان! به محض اینکه پول کافی پس­انداز کنم» بچه­های کلاس از پاسخ اهانت­آمیز او به شدت جا خوردند؛ آموزگار با خشمی خاموش دور او چرخید (همان: 129)؛ پاسخ مارویندر به زبان پنجابی و «مادر» خطاب کردن خانم هامفریز نیز نوعی مرکزیت­زدایی استعمارگر و مقاومت شرقی استعمارزده را نشان می­دهد.

همان­طورکه غرب به تدریج، هویت شرقی­ها را کمرنگ می­سازد و یا به آن شکل­ می­دهد، خود نیز خواه ناخواه در این فرآیند از تأثیر شرق برکنار نخواهد ماند و به باورها و زبان شرقی تمایل نشان خواهد داد؛ زیر نام­های آن دو با خط خوشی به زبان انگلیسی شعری را کنده بودند که به ایزد شیوا هدیه شده بود. ... ایدیت چدویک نیز گاهی پنجابی حرف می­زد. ایدیت با حرارت گفت: من در هند به دنیا آمده­ام، پس من هم همان­قدر هندی­ام که تو هستی. من یک روز به هند برخواهم گشت. می­دانم که برمی­گردم (همان: 155)؛ این تمایل یادآور کهن­الگوی بازگشت به اصل است که به­طور ضمنی شرق را به­عنوان مادر تمدن­ها و فرهنگ­ها دانسته و بازگشت به آن را تداعی و تأکید می­کند.

 

6. مؤلفه­های هویتی مرکزگرا و مرکز­زدای شرق

با وجود اینکه در اندیشۀ گوین همواره نوعی مرکزیت­سازی از غرب وجود دارد که با کشش از سوی شخصیت­های داستان همراه است با این­حال حضور مؤلفه­هایی موجب می­شود که شخص به هویت بومی خود نیز نزدیک شود؛ از جملۀ این شاخص­ها، وطن یا سرزمین است که نوع موضع­گیری نویسنده و شخصیت­های داستان، نگرش مرکززدایانه یا مرکزگرایانۀ آنان را شکل می­دهد.

 

6-1. جغرافیای هویت

نگرش مثبت به سرزمین خودی و دلبستگی و تعلق خاطر نسبت به آن یکی از نشانه‌های هویت ملی است که با شاخص­هایی چون «آمادگی برای دفاع از سرزمین در زمان خطر، ترجیح دادن زندگی در کشور خود بر سایر نقاط جهان یا عدم تمایل به مهاجرت و پذیرفتن سرزمین مشخص به عنوان کشور» مشخص می­شود (گنجی، 1378: 7). با توجه به مؤلفه­های فوق، انسجام هویتی در شخصیت­های رمان متغیر است؛ گوویند تعلق و دلبستگی چندانی به حفظ هویت بومی خویش به‌ویژه دفاع از سرزمینش نشان نمی­دهد و در مقابل، این احساس خود را در سرزمین بیگانه به­کار می­گیرد و برای دفاع از انگلیس به جنگ با نازی­ها می­رود و زندگی در آن کشور را بر هند ترجیح می­دهد و پایه­های هویت ملی خود را با مهاجرت به انگلیس و پذیرش ارزش­های ملی آن سست و به نوعی نگرشی مرکزگرایانه نسبت به غرب اتخاذ می­کند.

با توجه به اینکه «هر شخص از طریق محیط اجتماعی­ای که متعلق به آن است یا بدان رجوع می­کند، هویت خود را می­سازد و توسعه می­دهد» (شمشیری، 1387: 56). گوویند نیز با جذب ارزش­های فرهنگی و اجتماعی غربی به این همانی و انطباق با «خودِ» بیگانه دست می­یابد و هویت بومی و ملی خود را فراموش می­کند؛ «گوویند زمانی که با میو اُگردی ازدواج کرد، کاملاً آدم دیگری شده بود. او نه ریش داشت و نه سربند. او نه دانشگاهی بود و نه کسی که به او افتخار کنند. از همه گذشته، گوویند به همۀ آنان، به او، به مارویندر و به مادرشان جوتی خیانت کرده بود» (گوین، 1385: 68). در نقطۀ مقابل آن، نزاکت، کارمند شرقی و جوتی قرار دارند که حتی در شرایط سخت جنگ­های داخلی و تجزیۀ هند از کشور خارج نمی­شوند و با پیروی از گاندی و در دست گرفتن افسار اسب آگاهی تا حدودی امنیت و آرامش را فراهم می­آورند. جاسپال و مارویندر نیز با وجود حضور در انگلیس تا حد ممکن نشانه­های شرقی خود را حفظ می­کنند و تعلق به سرزمینشان را با یادآوری حوادث و شخصیت­های تاریخی آن پررنگ می‌کنند و نسبت به غرب برخوردی مرکززدایانه دارند.

نویسنده گویی با این تقابل سعی دارد بازیابی، احیا و حفظ هویت فرهنگی و ملی را به عنوان استراتژی­ای مهم در مواجهه با سلطۀ امپریالیسم غرب به­کار گیرد و آگاهی و جست‌وجو برای کشف هویت بومی را راهی مسلم برای خروج از بازنمودهای استعماری توصیف کند (گیکاندی[10]، 1391: 67) به همین دلیل، اسب را در کنار جوتی (مادر= وطن) قرار می­دهد و از این طریق آگاهی و بازیابی هویت شخصیت­ها را ممکن می­سازد.

 

6-2. دین و هویت

با وجود افزایش اختلافات مذهبی و پراکندگی ادیان در این سرزمین، نویسنده از مؤلفه­ها و نشانه­های دینی نیز برای شکل­دهی هویت ملی شخصیت­های رمان استفاده می­کند و به تبیین آن به عنوان ابزاری برای معنابخشی، تمایز و طرد نظام ارزشی شرق و غرب می‌پردازد. سه دین یا مسلک هندو، سیک و اسلام با وجود تضاد و درگیری در کنار هم قرار دارند و هریک دیگری را مسبب کشت و کشتار اخیر در هند می­دانند؛ با این­حال نزاکتِ مسلمان، بانی نجات خانواده (سیکِ) گوویند از درگیری­ها می­شود (گوین، 1385: 72). جاسپال نیز نشانه­های هویت دینی خود را با وجود طرد و تحقیر در غرب حفظ می­کند و حتی به عنوان رهبر گروه، همسالانش را هم­شکل با خود درمی­آورد؛ وی که به عناصر هویت­ساز سرزمینش (نشانه­هایی از هویت دینی) وفادار می­ماند و از آن حمایت می­کند، همواره درصدد است تا با حفظ نشانه­ها و هویت ملی خود، فاصله و شکاف میان دو دنیای متفاوت (زادگاه و سرزمین بیگانه) را پوشش دهد.

«آقای بوردن نتوانسته بود احساس ناخوشایندش را نسبت به او پنهان کند و گفته بود: می­شود از او بخواهیم چیزی را که به سرش است، بردارد؟ جاسپال به سرعت گفته بود: من باید سربندم را ببندم. این به خاطر مذهب من است. ... جاسپال در مقام رهبر گروه، روی میز ایستاده بود تا هم اقتدار و هم ارتفاعش نسبت به دیگران حفظ شود. سربندی سیاه و پیراهن و شلواری هندی پوشیده بود. شمشیر تشریفاتی او در زیر کمربندش به چشم می­خورد. شبیه سیک جنگجویی که آماده نبرد باشد، ... سایه­های پسرهایی که پایین­تر از جاسپال و ساکت و گوش به زنگ بودند، مشتاق خود را بالا می­کشیدند. سربندهای آنان کاملاً شبیه سربند جاسپال نبود، اما هر وقت دور هم جمع می­شدند، دستمال­هایی به سرشان می­بستند» (همان: 272 و 50).

با وجود اینکه دغدغۀ حفظ فرهنگ و آداب بومی از یک طرف و برقراری ارتباط سازنده با فرهنگ و محیط تازه از طرف دیگر، بخشی از پیچیدگی­های ارتباطی جامعۀ مهاجران است با این­حال شخصیت­های نوجوان این رمان (نزاکت و جاسپال) با تعلق عاطفی به دین و نشانه­های هویت­ساز دینی خود تا حدودی نسبت به فرهنگ و ارزش­های غرب مقاومت نشان می­دهند و بر بازگشت به ریشه و سرزمین خود تأکید دارند و در کنار آن دین و مسلک خود را نیز حفظ می­کنند.

 

نتیجه­گیری

ادبیات مهاجرت به عنوان یکی از پیامدهای استعمار از ساخت هویت و اغلب گسترش حس برتری غرب بر بومیان مناطق تحت سلطه خبر می­دهد. رمان «چشم اسب» از جمله آثاری است که در آن چالش­های هویتی مهاجران در تقابل با دو نظام فرهنگی شرق و غرب مطرح می­شود. در مضمون این اثر، غرب با گفتمان ویژۀ خود بر جنبه­های مختلف اجتماعی و فرهنگی اثر می­گذارد و درصدد دیگری­سازی، تضعیف و وابسته­سازی شرق عمل می­کند و از طریق زبان، نژاد و... ضعف و خودکمتربینی مخاطب شرقی را برجسته می‌کند به­گونه­ای که اغلب شخصیت­های این رمان با تقلید (زبانی و فرهنگی) و جذب ارزش­های غربی به کمتر کردن این فاصله می­اندیشند.

به­طورکلی آثار و ارزش­های غربی که به صورت ترجمه به دست مخاطبان نوجوان می­رسند همواره حامل ایدئولوژی و قدرتی هستند که ضمن تأثیر ژرف بر خواننده، تثبیت، مشروعیت­بخشی و ارزش­گذاری هنجارها را به دنبال دارد. گوین با وجود دورگه بودن، فضا و موقعیت میانۀ زیادی را برای کنش­گری فرودست (شرقی) خلق نمی­کند و تنها به سه شخصیت با سه واکنش متفاوت نسبت به هویت‌پذیری در غرب می­پردازد که هر سۀ آنان بعد از حفظ (چاسپال)، انعطاف (مارویندر) و ترک هویت بومی و ملی خود (گوویند) و سپس بازگشت و بازیابی هویت اصلی­شان با شکست مواجه می­شوند.

گویا نویسنده ضمن بیان یگانگی و همسان­سازی فرهنگی شرق و غرب به بی‌هویتی پسامدرنیستی دچار می‌شود و عدم پیروی از غرب را با وحشی­گری و بی‌تمدنی مساوی می­داند. بنابراین، در قالب الگوهای فرهنگی و ارزشی دوگانه و نیز آگاه به هر دو فرهنگ شرق و غرب، هویت مهاجران و مخاطبان را در راستای برتری غرب و انفعال و حقارت شرق شکل می­دهد و به جای کمک به حل بحران به آشفتگی ذهنی و فکری آنان دامن می­زند.

گوین در این رمان چهره­ای نیمه رام و نیمه سرکش از خود نشان می­دهد که در برابر اقتدار فرهنگی غرب تسلیم است درحالی که می­توانست با بینشی آزادتر و بی‌طرفانه، شاخص­ها و مؤلفه­های نظام ارزشی شرق و غرب را در اثرش به نمایش بگذارد تا مخاطب نتیجه­گیری کند.



[1]- Hybrid Subjects

[2]-

[3]-

[4]-

[5]- Mimicry

[6]- Othering

[7]-

[8]- Racism

[9]-

[10]-

برتنز، یوهانس. (1387). مبانی نظریه ادبی. ترجمۀ محمدرضا ابوالقاسمی. تهران: ماهی.
تایسن، لیس. (1394). نظریه­های نقد ادبی معاصر. ترجمۀ مازیار حسین­زاده و فاطمه حسنی. تهران: نگاه امروز.
رشیدیان، عبدالکریم. (1394). فرهنگ پسامدرن. تهران: نی.
ساداتی، سید شهاب­الدین.(1387). «رمان عطر سنبل، عطر کاج از دیدگاه پسااستعماری». نافه. س 9. ش 40. صص 49-44.
سعید، ادوارد. (1386). شرق­شناسی.ترجمۀ لطفعلی خنجی. تهران: امیرکبیر.
ـــــــــــــــ . (1385). جهان، متن، منتقد.ترجمۀ اکبر افسری. تهران: توس.
شمشیری، بابک. (1387). درآمدی بر هویت ملی. شیراز: نوید.
شوالیه، ژان و آلن گربران. (1388). فرهنگ نمادها. ترجمۀ سودابه فضایلی. تهران: جیحون.
عباس­زاده، محسن. (1390). «برساختگی شرق، روایت خلق «دیگری» از رهگذر بازنمایی». رهیافت­های سیاسی و بین­المللی. ش 25. صص 237-201.
فانون، فرانتس. (1351). انقلاب آفریقا. ترجمۀ محمدامین کاردان. تهران: خوارزمی.
فلاح، غلامعلی؛ فرزان سجودی و سارا برامکی. (1395). «چالش­های عناصر هویت­ساز سرزمین مادری و میزبان در فضاهای بیناگفتمانی مهاجرت در رمان­های ادبیات مهاجرت فارسی». جستارهای زبانی. د 7. ش 5. صص 42-19.
کلیگز، مری. (1388). درسنامۀ نظریۀ ادبی. ترجمۀ جلال سخنور. الهه دهنوی و سعید سبزیان. تهران: اختران.
گاندی، لیلا. (1388). پسااستعمارگرایی. ترجمۀ مریم عالم­زاده و همایون کاکا‌سلطانی. تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
گل­محمدی، احمد. (1393). جهانی شدن، فرهنگ، هویت. تهران: نی.
گنجی، محمدحسن. (1378). «جغرافیای ایران، گاهواره هویت ملی». مطالعات ملی. س 1. ش 1. صص 14-3.
گوین، جمیله. (1385). چشم اسب. ترجمۀ حسین ابراهیمی (الوند). تهران: قدیانی.
گیدنز، آنتونی. (1387). تجدد و تشخص: جامعه و هویت شخصی در عصر جدید. ترجمۀ ناصر موفقیان. تهران: نی.
گیکاندی، سایمون. (1391). «پساساختارگرایی و گفتمان پسااستعماری». مجموعه مطالعات پسااستعماری. چ 1. ترجمۀ جلال فرزانه دهکردی.تهران:دانشگاه امام صادق. صص 86-41.
مکاریک، ایرنا ریما. (1390). نظریه­های ادبی معاصر. ترجمۀ مهران مهاجر و محمد نبوی. تهران: آگه.
ورزنده، امید و سیدرضا ابراهیمی. (1391). «مقایسۀ تطبیقی شکل­گیری تراملی زن شرقی مهاجر در آثار جومپا لاهیری و مهرنوش زارعی». زبان و ادبیات فارسی. س 4. ش 11. صص 190- 160.
ورزنده، امید، سیدرضا ابراهیمی و سید محمد کریمی بهبهانی. (1392). «بررسی تطبیقی نقش «فضا و مکان» در پذیرش هویت فراملی در آثار جومپا لاهیری و مهرنوش مزارعی از منظر نقد پسااستعماری». تحلیل و نقد متون زبان و ادبیات فارسی. ش 16. صص 31-309.
هال، جیمز. (1383). فرهنگ نگاره­ای نمادها در هنر شرق و غرب. ترجمۀ رقیه بهزادی. تهران: فرهنگ معاصر.
Alatas , Syed Farid.( 2003). “Dependency and The Global Division of Labour in The Social Science”. Current Sociology. Vol.51, No.6.
Bhabha, Homi.(1994). The Location of Culture. London: Routledge Classics.
Gilbert, Helen and Joanne Tompkins.(1996). Postcolonial Drama: Theory, Practice, Politics. London: Routledge.
Guibernanu, M.(1996). Nationalisms. Cambridge: Polity Press.
Mcleod, John.(2007). The Routledge Companion to Postcolonial Studies. London: Routledge.
Wood, Michael, Edvard Said.(2006). “Proceedings of the American Philosophical Society”, APS. Vol. 150, No. 1.