«درم‌ربایی تیغ» در بیتی از بوحنیفة اسکافی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانشیار زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه لرستان، خرّم‌آباد

چکیده

در «تاریخ بیهقی» به اشعار فراوانی استشهاد شده است. از مجموع 459 بیت که در این کتاب نقل شده، 249 بیت (چهار قصیدة کامل) از بوحنیفة اسکافی است که سخت مورد توجّه بیهقی بوده است. از این چهار قصیده، دو قصیده به سفارش بیهقی سروده شده که بعضی از ابیات آنها اندکی تصنّعی می‌‌‌نماید. در یکی از این قصاید، اسکافی سفارشی که مربوط به درگذشت محمود غزنوی و پادشاهی کوتاه‌مدّت امیرمحمّد و سلطنت امیرمسعود است، در وصف شمشیر ممدوح می‌‌‌گوید: «درم رباید تیغ تو زانش در سَرِ خصم * کنی به زندان وَز مغز او دهیش زوار». بعضی از شارحان تاریخ بیهقی، این بیت را مبهم دانسته‌اند و معنی نکرده‌اند و برخی فقط کلمة «زوار» را به اشتباه معنی کرده‌اند. در این مقاله، پس از تحلیل واژه‌های «درم» و «زوار» و ترکیب‌های «درم ربودن» و «درم ربودن تیغ» معنی تازه‌ای از بیت ارائه شده است که ابهام بیت را برطرف می‌‌‌کند. این مضمون به شیوه‌های مختلف در شعر دیگر شاعران نیز آمده است.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

“Dirham Stealing By Sword’’ In a Couplet of Abu Hanifah Eskafi

نویسنده [English]

  • Ali aheidary
چکیده [English]

There are many poems in Beyhaqi's History (Tarikh-e Beyhaqi). From the whole 459 couplets which have been referenced in Tarikh-e Beyhaqi, 249 couplets (4 complete Odes) are from Abu anifah Eskafi which has been highly regarded Beyhaghi. Two of these four odes have written ordered by Beyhaqi and it seems that some of these couplets will be slightly artificial.In one of these custom odes that are related to the death of Mahmoud of Ghazni, short reign of Amir Mohammad and the reign of Amir Masoud, Eskafisays in describing of Mamdouh's sword: “Your blade steals Dirham; so you prisoned it in the enemy’s skull and feed it from his brain”. Some commentators of Beyhaqi's History consider this couplet as a vague couplet and they have not meant it and some of them have meant only the word of “Zavar’’ incorrectly. In this article, after analyzing the words “Dirham’’ and “Zavar’’, and components of “Dirham stealing’’ and “Dirham stealing by sword’’ there is a new meaning for the mentioned couplet which eliminates the ambiguity of it. This theme is in different ways at the poem of other poets.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Beyhaqi
  • Abu Hanifah Eskafi
  • Dirham Stealing
  • Sword
  • Zavar

ابوالفضل بیهقی در مجلّد هفتم تاریخ بیهقی، ضمن وقایع سال 422 هجری قمری می‌‌‌نویسد: «در این روزگار که تاریخ را اینجا رسانیده بودم، مرا صحبت افتاد با بوحنیفة اسکافی و... اکنون قصیده‌ای بباید گفت و آن گذشته[سطنت محمود و ماجرای امی‌‌ر محمّد و...] را به شعر تازه کرد تا تاریخ بدان آراسته گردد. وی این قصیده بگفت و نزد من فرستاد. چون کسی پادشاهی گذشته را چنین شعر داند گفت، اگر پادشاهی بر وی اقبال کند و شعر خواهد، وی سخن را به کدام درجه رساند؟!» (بیهقی، 1383: 424). مطلع قصیدة اسکافی چنین است:

«چو مرد باشد بر کار و بخت بـاشـد یـار،

 

زِ خاک تیره نماید بـه خلـق زرِّ عـیـار»

برخلاف نظر بیهقی که می‌‌‌گوید: «به پایان آمد این قصیدة غرّاءِ چون دیبا، در او سخنان شیرین با معنی درست دست در گردن یکدیگر زده... در سخن موی به دو نیم شکافد، دست بسیار کس در خاک مالد...» (همان: 432)، در بعضی از ابیات، رنگ و بوی تکلّف هویداست؛ زیرا قصیده به نوعی سفارشی است و از ته دل نجوشیده است. قصیدة دیگری از بوحنیفه اسکافی که باز به سفارش بیهقی سروده شده، در تاریخ بیهقی آمده است (ر.ک؛ همان: 966). بیهقی دو قصیدة دیگر را از بوحنیفة اسکافی ذکر می‌‌‌کند. با آن همه تعریف و تمجید بیهقی از بوحنیفه (ر.ک؛ همان: 516)، گاهی لفظ و معنی از همراهی هم بازمی‌‌‌مانند و گاهی نیز علی‌رغم فخامت قصیده، معانی نازکی در لفّافة الفاظ خشن پیچیده شده که مخاطب از درک آن عاجز است. استاد فروزان‌فر در این باره می‌‌‌نویسد: «بوحنیفه فکر پخته‌ای نداشت و کار او شاعری نبوده» (فروزان‌فر، 1350: 199).

در قصیدة مورد نظر، در یکی از ابیات، که در وصف شمشیر ممدوح است، چنین آمده:

«درم رباید تیغ تو زانش در سر خصم،

 

کنی به زندان وَز مغز او دهیش زوار»
                  (بیهقی، 1383: 426).

در این مقاله سعی شده است بیت مذکور معنی شود؛ بیتی که خطیب رهبر آن را بی‌معنی قلمداد کرده است و شارحان دیگر فقط به معنی کردن یک یا دو لغت از بیت پرداخته یا به ذکر نسخه‌بَدَل‌ها بسنده کرده‌اند.

1ـ پیشینة پژوهش

آقای خطیب رهبر در شرحی که بر تاریخ بیهقی نوشته، فقط به شرح لغت «زوار» اکتفا کرده است و می‌‌‌نویسد: «زَوار به فتح اوّل، خادم، پرستار و در ادامه می‌‌‌نویسد: معنی بیت روشن نشد» (همان: 544). آقای علی‌اکبر فیّاض نیز فقط در پاورقی بیت می‌‌‌نویسد: «زوار و روار (ژوار و روار هر دو در فرهنگ‌ها به معنی خدمتکار زندانیان است» و در نسخه ‌بَدَل به جای «وز»، «در» آورده‌اند» (همان، 1389: 364). سعید نفیسی نیز «زوار» را در بیت مذکور، به معنی «خادم و خدمتکار» دانسته است و به شرح همین لغت اکتفا کرده است (ابوالفضل بیهقی، بی‌تا: 232). آقای حسینی کازرونی در کتاب «فرهنگ تاریخ بیهقی»، «زوار» را به معنی «خدمتکار، پرستار (معمولاً بیماران و زندانیان)» دانسته است (حسینی کازرونی، 1384: ذیل زوار). سیّد ضیاءالدّین سجّادی در مقاله‌ای با عنوان «تحقیق در اشعار و امثال فارسی تاریخ بیهقی»، به ذکر مختصر قصیدة مذکور پرداخته، امّا متعرّض این بیت نشده است (ر.ک؛ سجّادی، 1350: 284). در گزیده‌های تاریخ بیهقی نیز به این مسائل پرداخته نشده است.

2ـ بحث و بررسی

در این مقاله، ابتدا بعضی از کلمات و تناسب‌های پنهان بیت تشریح می‌‌‌شود و آنگاه معنایی از بیت ارائه می‌‌‌گردد که در شعر شاعران دیگر نیز کمابیش آمده است:

* درم: به فتحَین به معنی «نوعی کارد» است. اشتقاق آن از ریشة ایرانی باستانِ «در» به معنی «بریدن و شکافتن» که مصدر فارسی «دریدن» و واژة «درّه» در فارسی از همین ریشه است (ر.ک؛ امی‌‌دسالار، 1374: 107). آقای امی‌‌دسالار از کتاب تحفة‌الغرائب منسوب به محمّد بن ایّوب حاسب مثال می‌‌‌آورد: «بوم را بگیری و به درم تیزکرده بکُشی، یک چشمش باز مانده و یکی فراز شود» (همان: 106). امّا بعضی از محقّقان منکر این معنی برای «درم » شده‌اند (ر.ک؛ مولایی، 1390: 172). مولایی می‌‌‌گوید: «حال باید دید که آیا واژة «درم» واقعاً می‌‌‌تواند در موازای «دِرنَه» به معنی کارد، چاقو و یا ابزاری از این دست باشد؟ بر اساس پاره‌ای از قراین و شواهد زبانی و قوانین زبانشناسی تاریخی- تطبیقی، اگر احتمال چنین امری محال نباشد، بسیار ضعیف است» (همان). در نهایت، وی می‌‌‌پذیرد که با توجّه به قراین زبانشناسی و قواعد دستوری زبان پهلوی، از ریشة «دَر» به معنی «دریدن» در ایرانی میانة غربی، فقط می‌‌‌تواند darm (با سکون حرف سوم) ظاهر شود: «به این ترتیب، جمی‌‌ع موارد نشان می‌‌‌دهد که احتمال وجود واژه‌ای به صورت «دِرَم» به معنی «کارد، چاقو» و اشتقاق آن از ریشة «dar» در ایران باستان، تقریباً منتفی است» (همان: 173). معنی دیگر «درم» همان معنی مشهور است: «واحد سکّة نقره» (معین، 1371: ذیل واژة درم).

یقیناً در این بیت «درم» به معنی «سکّة نقره» است و در معنی «کارد» با تیغ ایهام تناسب یا ایهام ترجمه دارد، حتّی اگر «درم» در معنی «کارد» و «چاقو» معنی رایج و پذیرفته شده‌ای باشد.

* درم ربودن

 در بیت مورد نظر، «درم ربودن» متضمّن دو معنی است: 1ـ «درم رباید تیغ تو»؛ یعنی تیغ تو درم را از روی زمین برمی‌‌‌دارد و جذب می‌‌‌کند، امّا در مصرع دوم با توجّه به زندانی شدن تیغ به جُرمِ درم‌ربایی؛ «درم ربودن»، «درم دزدیدن» را به ذهن می‌‌‌آ‌ورد، چنان‌که خواهیم گفت، «درم ربودن» حسن تعلیلی برای زندانی شدنِ تیغ، در زندانِ مغزِ سَرِ دشمن است.

* درم ربودن تیغ

به نظر می‌‌‌رسد گره اصلی بیت در اِسنادِ «درم‌ربایی» به تیغ است. در یک نگاه، می‌‌‌توان گفت که گاهی بعضی از شمشیرها بنا به دلایل متعدّد و در شرایط ویژه‌ای (اگر زیاد تیز باشند)، خاصیّت مغناطیسی یا شبه‌مغناطیسی پیدا کرده، آهن یا اشیاء ویژه‌ای را به خود جذب می‌‌‌کنند. بنابراین، شاعر به جای اینکه بگوید شمشیر تو خیلی تیز است، می‌‌‌گوید که تیغ تو «درم» را می‌‌‌رباید و جذب می‌‌‌کند و... . چنان‌که پیداست، آهن و آهن‌ربا از سنگ استخراج می‌‌‌شود. مشهور است که «انسان‌های اوّلیّه به سنگ‌هایی برخورد کردند که قابلیّت جذب آهن را داشتند... نخستین بار، شش قرن قبل از میلاد مسیح، در شهر باستانی «ماگنزیا» واقع در آسیای صغیر (ترکیة امروزی)، یونانیان به این سنگ برخورد کردند. بنابراین، به خاطر نام محلّ پیدایش اوّلیّه، نام این سنگ را «ماگنتیت» یا «مغناطیس» گذاشتند که ترجمة فارسی آن آهن‌ربا می‌‌‌باشد» (شبکة رشد: 4/4/ 1393).

خواجه نصیرالدّین طوسی در خواصّ بعضی از سنگ‌ها آورده است: «نقره را به مقدار دو سه گَز به خود کشد» (طوسی، 1363: 135). ابوریحان بیرونی نیز در کتاب الجماهر فی الجواهر، در خواصّ مغناطیس می‌‌‌گوید: «بعضی از سنگ‌ها هستند که طلا و بعضی دیگر نقره را جذب می‌‌‌کنند» (بیرونی، 1995م.: 349) (در نظر داشته ‌باشیم که «آهن = شمشیر» را از سنگ استخراج می‌کردند و درم نیز از نقره است). در جای دیگر نیز می‌‌‌نویسد: «و در خواصّ بعضی از احجار آورده‌اند که جواهر را به خویشتن جذب می‌‌‌کنند...» (طوسی، همان: 134). در خواص «حجر القبور» می‌‌‌نویسد: «و گفته‌اند نقره را بکِشَد، چنان‌که مغناطیس آهن را» (همان: 159). ابوریحان بیرونی در توصیف نوعی از مغناطیس می‌‌‌نویسد: «در بعضی از معادن... نوعی از مغناطیس کشف شده است که هیچ شباهت به رنگ مغناطیس ندارد و دقیقاً شبیه آهن صیقل داده شده است تا جایی که گمان می‌‌‌رود که آهن است و می‌‌‌تواند هم‌وزن خود آهن جذب کند» (بیرونی، 1995م.: 349). شمشیر و... را با «فسان» که سنگ بود، تیز می‌‌‌کردند و طبیعی است که خاصیّت آهن‌ربایی در بسیاری از سنگ‌ها، به‌ویژه سنگ فسان (که کبود و بنفش‌رنگ است)، وجود دارد. لذا با سایش سنگ فسان بر لبه‌های شمشیر، این خاصیّت مغناطیسی در لبة شمشیر به صورت موقّت و مصنوعی ایجاد می‌‌‌شود. آقای گل‌افشانی معتقد است: «وقتی که سنگی ذوب می‌‌‌شود، هم‌زمان با سرد شدن مغناطیده می‌‌‌شود. لذا می‌‌‌توان گفت همة سنگ‌ها روزگاری مغناطیده شده، به مرور زمان حالت مغناطیسی خود را از دست داده‌اند» (گل‌افشانی، 1372: 45). بنابراین، تمام سنگ‌هایی که هنگام تشکیل شدن حاوی ترکیب‌هایی از اکسیدهای آهن و تیتانیم باشند، می‌‌‌توانند تحت تأثیر میدان مغناطیسی زمان تشکیل خود قرار گیرند (ر.ک؛ مستوفی‌زاده، 1388: 44).

آهن‌ربا یا طبیعی و دایمی‌‌ و یا موقّت و مصنوعی است. آهن‌ربای موقّت یا مصنوعی به شیوه‌های مختلف به دست می‌‌‌آید؛ از جمله اگر آهنی در مجاورت آهن‌ربای دایمی‌‌ قرار گیرد و یا برای مدّتی با آن یا هر چیز دیگر اصطکاک داشته باشد و... و مغناطیس بازمانده، نه تنها به مادّه، بلکه به شکل جسمی‌‌ که آهن‌ربا می‌‌‌شود نیز بستگی دارد. میله‌های نسبتاً کوتاه و کُلُفت از آهنِ نرم بعد از دور شدن آهن‌ربا، تقریباً به کلّی خاصیّت آهن‌ربایی را از دست می‌‌‌دهند و برعکس، آهن‌های سخت و نازک و دراز [که شمشیر چنین شکلی و خاصیّتی دارد] این حالت را قوی‌تر و برای مدّت زمان بیشتری، حفظ می‌‌‌کنند. «آهن‌ربای دایمی‌‌ از میلة فولادی، از میلة آهنی خیلی قوی‌تر است. به این دلیل، آهن‌رباهای دایمی‌‌ را از درجات خاصّی از فولاد درست می‌‌‌کنند، نه از آهن» (شبکة رشد، 4/4/1393). طبیعی است که شمشیر (به‌ویژه شمشیر بزرگان) از آهن‌های محکم‌تر و احیاناً از فولاد ساخته می‌‌‌شد. ابوریحان در کتاب الجماهر فی الجواهر می‌‌نویسد: «مزید بن علیّ الحدّاد الدمشقی کتابی در وصف شمشیر دارد که رسالة کندی از آن یاد کرده است. در این کتاب، ابتدا از شمشیرهای فولادی سفید سخن به میان آمده است» (بیرونی، 1995م.: 413). ظاهراً همة آهن‌ها دارای ذرّات آهن‌ربا هستند، امّا چون چینش ذرّات منظّم نیست، این خاصیّت در آنها حفظ نمی‌‌‌شود. «وقتی یک قطعه آهن، آهن‌ربا نیست، ذرّات آهن‌ربایی به صورت پراکنده و دلخواه داخل آن قرار دارند و وقتی ذرّات داخل آهن در امتدادی منظّم قرار گیرند، اثرات مغناطیسی آنها با هم جمع شده و آن آهن، آهن‌ربا می‌‌‌شود» (شبکة رشد، 4/4/1393).

گاهی نیز بر اثر مالش دو چیز به هم، خاصیّت الکتریسیته به وجود می‌آید که در جذب برخی اشیاء مانند پَر، کاه و... شبیه آهن‌ربا عمل می‌‌‌کنند. طبیعی است هر چه این مالش بیشتر باشد، قدرت و مدّت جذب بیشتر خواهد بود. خواجه نصیرالدّین طوسی در این باره می‌‌‌گوید: «اگر بیجاده را به موی سر یا به اندام بمالند تا گرم شود و آنگاه در برابر کاه و پَرِ مرغ دارند، به خویشتن کشد (چون کهربا و مغناطیس). والله اعلم!» (طوسی، 1363: 82).

جریان مغناطیسی بر اثر هر گونه اصطکاکی (هرچند در درجة خفی و نازل) ایجاد می‌‌‌شود. «به عنوان مثال، از رعد و برق تا حدّ زیادی با تولید میدان‌های الکترومغناطیسی ضعیف که با اسفریکا (سیگنال‌های رادیویی جوّی) همراه است، می‌‌‌توانند بر اثر اصطکاک ایجاد شوند. مثلاً از عمل باد یا سایر رویدادهای هواشناسی، از جمله توسعه و حرکت جبهه‌های گرم و سرد...» (توماس، 1392: 145).

هرچه آهن‌ربا بزرگتر یا قدرت جذب بیشتری داشته باشد، اشیاء بزرگتر را از فاصلة دورتر جذب می‌‌‌کند: «بدان که مغناطیس را در فارسی، سنگ آهن‌ربا می‌‌‌گویند، چندان‌که بزرگتر و بیشتر باشد، قوّت آن افزون‌ترست... معدن آن در دریای قلزم است و بهترین آن سرخِ بنفش‌رنگ است. اگر یک مثقال خوبش باشد، پنج مثقال سوزن آن را از یک ستیر راه تواند جذب کرد...» (حسینی آملی، بی‌تا: 19). شاید گذشتگان ما تفاوت چندانی بین جریان‌های الکتریکی و مغناطیسی قائل نبودند و منشأ و کارکرد هر دو را یکسان می‌‌‌دانستند. لذا وقتی شمشیری با صیقل زدن تیز شود، طبیعی است که با جریان الکتریسته یا قدرت مغناطیسی که به دست آورده، بُراده‌های کوچک آهن، پَر، کاه و... را جذب می‌‌‌کند و چنان‌که گفتیم، گاهی بعضی از سنگ‌ها (که مادّة اصلی شمشیر هستند)، نقره را هم جذب می‌‌‌کنند.

با ذکر این مقدّمه می‌‌‌توان گفت بیت در وصف تیزی و بُرّایی شمشیر ممدوح است و نیازی هم نیست که ممدوح عملاً چنین شمشیری داشته باشد، بلکه بسیار طبیعی است که بیت می‌‌‌تواند متضمّن غلوّی شاعرانه در وصف شمشیر ممدوح باشد. امّا به هر حال، پندار شاعرانه بر مبنای یک واقعیّت خارجی شکل گرفته است. ناگفته نماند که شمشیر پادشاهان مانند سایر لوازم آنها منحصر به فرد بوده است. خواجه نصیرالدّین طوسی در توصیف شمشیری که مَلِک بحرین و مَلِک کیش با هم بر سَرِ آن نزاع داشتند، چنین آورده است: «این شمشیر در بریدن بی‌نظیر بود... در قدیم صاعقه‌ای آمد. بعد از آن، آن را در آن موضع یافتند،[طریقة شکل‌گیری الماس به این شیوه است که خواجه به آن اشاره نکرده است]. طولانی مثل آهن و سفید مثل نقره که از آن دو شمشیر ساختند... یک شب مَلِک بحرین می‌‌گذشت. به نخلی رسید. گمان برد شخصی است. آن شمشیر بر آن نخل بگذارد. گمان برد که آن را نبریده است... شمشیر را بر سنگ زد تا به دو پاره شد... دیگر روز نخل را دیدند دو پاره شده به یک ضربت شمشیر و به سبب سبکی، زخمی‌‌ کمال حدّت شمشیر با درخت به هم بسته بود، چون اندک بادی بگذشت، بیفتاد. بعد از آن، آن شمشیر را پیوند کردند و تمام آن را موصول نام نهادند» (طوسی، 1363: 224ـ223). این مضمون (جذب اشیاء ریز به وسیلة شمشیر تیز)، باوری و مضمونی پذیرفته در اندیشة بعضی از شاعران است که به صورت یک سنّت ادبی رایج گردیده است. در بین شاعران فارسی‌زبان، کسی که بیش از همه به این مضمون پرداخته، صائب تبریزی است. البتّه صائب به جای «درم»، «سوزن» آورده است که در عالم واقع، عملاً اتّفاق می‌‌‌افتد:

«ضعیفان را به چشم کم مبین در سرفرازی‌ها
که تیغ تیز بردارد زِ خاک راه سوزن را»
                      (صائب تبریزی، 1383: 211).
«شد مسیحا به تجرّد زِ علایق آزاد
چه کند رشته به آن تیغ که سوزن برداشت»
                                          (همان: 542).
«دلیل جوهر ذاتی است با ضعیفان خلق
که تیغ تیز رباید زِ خاک راه سوزن را»
                                          (همان: 393).
«گرچه صید لاغر من قابل فتراک نیست
می‌‌‌توان کردن به سوزن امتحان شمشیر را»
                                            (همان: 86).

قاآنی شیرازی نیز همین تصویر را با بیانی ساده‌تر چنین آورده است:

«رباید مغفر از فرق دلیران تیغ رخسارت
خهی آهن سلب اعجوبه‌ای کآهن‌ربا آمد»
                 (قاآنی شیراری، 1363: 210).

سلمان ساوجی با تشبیه تفضیل تیغ ممدوح به کاه‌ربا چنین گفته است:

«گــر آینـة تیـغ تـو گوهـر بنمـاید

 

رخساره به خون لعل کند کاه‌ربا را»
                (ساوجی، 1367: 367).

این جذب مختصر و ابتدایی، خواه از طریق الکتریسیته یا مغناطیس باشد، زمینة چنین تصویری را فراهم آورده است و شاعر را بر آن داشته تا با بیانی غلوآمیز بگوید که شمشیر ممدوح علاوه بر جذب ذرّات و ریزه‌های آهن، درم را نیز جذب می‌‌‌کند و... .

زوار

«زوار» با اختلاف حرکت فاءالفعل (به صورت کسره و فتحه) معانی مختلف دارد. در فرهنگ‌های فارسی بیشتر به معنی «خادم و پرستار» (به‌ویژه برای زندانیان) است که در بیت مورد نظر، چندان مناسب نیست. در فرهنگ فارسی معین در ذیل واژة «زَوار» آمده است: «خادم، پرستار مخصوصاً آن که خدمت بیماران یا زندانیان کند» (معین،1371: ذیل زوار). انوری نیز در معنی «زَوار» نوشته است: «آن که خدمت بندیان کند» (انوری، 1382: ذیل زوار) و ... .

در شاهنامة فردوسی، ضمن داستان هرمز، دوبار «زوار» به کار رفته است و کزّازی آن را مطابق فرهنگ‌ها در معنی پرستار و تیمارگر دانسته است:

«چو روزی برآمد نبودش زوار
زِ زندان پیامی‌‌ فرستاد دوست
منم بی زواری به زندان شاه
همی‌‌ خوردنی آرزو آیدم

 

نه خورد و نه پوشش نه انده‌گسار
به موبد که ای مر مرا مغز و پوست
کسی را به نزدیک من نیست راه
شکم گرسنه رنج بفزایدم»
       (فردوسی، 1386، ج 8: 228).

امّا چنان‌که خواهیم گفت، با توجّه به سیاق کلام و مصرع و بیت‌های بعد، «زوار» می‌‌‌تواند به معنی «مُزَوَّر: غذای مختصر یا داروی مخصوص بیمار» نیز باشد. معنی آمده در فرهنگ‌های عربی برای این کلمه، مناسب‌تر است. در فرهنگ الرّائد، «زوار» به معنی «طنابی است که با آن دست‌های اسیر را به گردنش می‌‌‌بندند» (مسعود، 1380: ذیل زوار). در المعجم‌الوسیط نیز همین معنی برای «زوار» آمده است: «حَبلٌ تجمعُ بِهِ یَدَا الأَسِیرِ إِلَی صَدرِهِ: ریسمانی که با آن دست اسیر را به سینه‌اش می‌‌‌بندند». (المعجم الوسیط المدرّسی، 2010م.: ذیل زوار). شاید معنی دقیق‌تر و مناسب‌تر برای این کلمه، در فرهنگ لسان‌العرب آمده است: «زِوار: شَیءٌ یُجعَلُ فِی فَمِ الدَّابَةِ إِذَا استَصعَبَت لَتُنقَادُ وَ تُذِلّ... وَ کُلُّ شَیءٍ کَانَ صَلاَحاً وَ عِصمَةً فَهُو زِوارٌ: چیزی که در دهان حیوان سرکش قرار می‌‌گیرد، تا رام و زبون گردد... و هر چیزی که موجب صلاح و نگهداری شود، به آن زِوار می‌‌‌گویند» (ابن‌منظور، 1405ق.: 339).

«زوار» می‌‌‌تواند مترادف با «مُزَوَّر» (مفرّح؛ غذایی که به مریض می‌‌‌دهند) باشد. «مُزَوَّر: دارو و خوراکی که به بیمار می‌‌‌داده‌اند» (کزّازی، 1380: 623). خاقانی چندین بار شبیه مضمون بوحنیفة اسکافی را در دیوانش به کار برده است، با این تفاوت که اوّلاً به جای «زوار»، همیشه از «مُزَوَّر» استفاده کرده است و ثانیاً این شمشیر ممدوح است که برای مغز دشمن مُزَوَّر می‌‌‌سازد:

«مُزَوَّر پَزَد خنجر گوشتخوارش

 

عدو را که بیمار عصیان نماید»
                (خاقانی، 1368: 148).

*****

«خنجر گندنا تنت، هم به کدوی مغز او
می‌‌‌دهدش مُزَوَّری، تا رهد از مُزَوِّری»
                                     (همان: 431).

به هر حال، «زوار» (با فتح یا کسرِ «ز») در معنی «غذایی که به مریض می‌‌‌دهند یا طنابی که دست اسیر را با آن می‌‌‌بندند و یا چیزی که در دهان حیوان سرکش می‌‌‌گذارند تا رام گردد»، به کار رفته است و در معنی «نگهبان»، با کلمة «زندان» که در بیت آمده است، ایهام تناسب دارد. احتمالاً «زواله: گلولة آرد خمیر کرده که برای نان پختن مهیّا کرده باشند» (رامپوری، 1363: ذیل زواله) ریخت دیگری از«زوار» است.

زندان

در این بیت، سَرِ دشمنِ ممدوح به زندان تشبیه شده است. تشبیه کاسة سر یا مغز دشمن به زندان و ... از مضمون‌های رایج شعر فارسی است:

«مغز سَران کدوی خشک، اشک یلان زِ رَشک تَر
زین دو به تیغ چون نمک، پخته اَبای معرکه»
                                    (خاقانی، 1368: 463).

در ابیات زیر، شبیه همین مضمون آمده است، با این تفاوت که مغز دشمنان، مرغزار، مقر، مغرب و... شمشیر ممدوح شده است:

«آفتابی است تیغ تو که غروب،

«در مغز بدسگال کند تیغ او مقر

«پولادة تیغ مغزپالای

 

جز به مغز عدو نمی‌‌‌دارد»
                           (همان: 851).
وَز رای روزگار بُوَد رای او خبر»

                 (قطران، 1333: 128).
سرهای سران فکنده در پای»

(نظامی‌‌ گنجوی، 1363، الف: 110).

*****

«نیزة خسرو ستاره است و دل شیران، فلک
تیغ او شیرست و مغز جنگجویان، مرغزار»
                                  (عنصری، 1362: 119).
«تیغ تو شیری است کو را مغز باشد مرغزار
تیرِ تو مرغی است کو را دیده باشد آشیان»
                                               (همان: 213).
«گوهر مهر تو را جان مؤلّف صدف است
سبزة تیغ تو را مغز مخالف چمن است»
                           (قاآنی شیرازی، 1363: 123).


«تیغ گفتا من یکی شیرم که دارم روز رزم،
مغر بدخواهان سلطان معظّم مرغزار»
                               (امیر معزّی، 1362: 226).
«تیغ تو شیری است سرتاسر تنش دندان تیز
خوابگاهش در نیام و صیدگاهش در جگر»
                                               (همان: 227).
«دست اجل چو تیز کند تیغ دشمنی،
جز جان دشمنانت نسازد نیام او»
                                               (همان: 614).

معنی بیت

قبل از معنی کردن بیت، ذکر چند نکتة زیر الزامی‌‌ است:

1ـ شمشیر یکی از مهم‌ترین لوازم و ابزارهای پادشاهان بوده است و طبیعتاً شمشیر تیز جایگاه ویژه‌ای داشته است. ذوالفقار حضرت علی(ع)، شمشیرهای مرصّع‌نشان پادشاهان که در نقّاشی‌ها وجود دارد و... نشان از اهمیّت شمشیر دارد. نظامی‌‌ گنجوی هنگام وصف شکسته شدن دندان پیامبر اسلام(ص)، زبان پیامبر(ص) را به خنجر تشبیه می‌‌‌کند و از اینکه خنجر زبان او، دندانش را افکنده است، ناراحت نیست؛ زیرا خنجر دندانه‌دار کُند است (و تیز نیست):

«در صف  ناوردگه لشکرش
خنجر او ساخته دندان نثار
   

 

دست قلم بود و زبان خنجرش
خوش نَبُوَد خنجر دندانه‌دار»
    (نظامی‌‌ گنجوی، 1363، ب: 21).

2ـ آهن و به تبع آن، شمشیر اگر تیز شود، خاصیّت مغناطیسی به خود می‌گیرد و می‌‌‌تواند اشیائی را برباید (جذب کند) که در این بیت، آنچه را شمشیر ممدوح ربوده و جذب کرده، درم است.

3ـ اگر کسی درم را برباید (دزدی کند)، باید به زندان برود و محبوس شود. چون شمشیر ممدوح درم ربوده، باید به زندان برود. امّا زندانِ سَرِ دشمنانش.

4ـ به زندانیان مختصر خوراکی می‌‌‌دهند و او را می‌‌‌بندند. خوراکِ شمشیرِ زندانی شده در سَرِ دشمن، از مغز دشمن است و... .

با توجّه به تمام مطالب گفته شده، ماحصل بیت چنین است: «شمشیر تو آنقدر تیز است که درم را نیز جذب می‌‌‌کند و می‌‌‌رباید، (چون این درم‌ربائی در حکم دزدی است)، این شمشیر باید مجازات شود، لذا روانة زندان سَرِ دشمن می‌‌‌شود و با مغز سَرِ دشمن محکم بسته می‌‌‌شود (یا مغز دشمن را مانند زِواری در دهان شمشیر قرار می‌‌‌دهند تا دست از دزدی و سرکشی بکشد و رام شود و یا غذای مختصری از مغز دشمن به آن داده می‌‌‌شود). (شمشیر تیز ممدوح به سَرِ دشمن فرو رفته، مغزش را نیز از بین برده است). بیت حُسن تعلیلی است برای تیزی شمشیر و شکافته شدن سَرِ دشمن به‌وسیلة شمشیر ممدوح. علاوه بر این، می‌‌‌توان گفت که مراد از «درم‌ربایی تیغ»، به دست آوردن اموال (درم) با تیغ ممدوح است. در ابیات زیر نیز ارتباط (تناسب یا ایهام تناسب) درم، زوار، درم و تیغ محسوس است:

«درم‌کشست کریمی‌‌ که در خزانة او،

 

درم نیابد چندان که برکشد زوار»
     (فرّخی سیستانی، 1378: 137).

*****

«همه جهانش به زنهار تیغ تیز ولی،

«تیغ تیزش زِ شعاع خود و از حلقِ عدو

«چون دهنِ تیغ درم‌ریز باش

 

درم نیابد از دست راد او زنهار»
                     (بیلقانی، 1358: 298).
تا دَمِ چشم فلک چشمه درم ریخته‌اند»
                                (همان: 245).
چون شکم کوس تهی‌خیز باش»
      (نظامی‌‌ گنجوی، 1363، ب: 152).

حسن وحید دستگردی، در بیت اخیر، «درم‌ریز بودن تیغ» را کنایه از «درخشندگی تیغ» دانسته است (ر.ک؛ همان)، در حالی که به نظر می‌رسد «درم‌ریز بودن تیغ» به همین باور اشاره دارد؛ یعنی درم‌هایی را که تیغ جذب کرده، امّا به علّت سنگینی یکی پس از دیگری از تیغ جدا می‌‌‌شوند و یا حدّاقل اشاره دارد به کشورگشایی و به دست آوردن غنیمت (درم و ...) به‌وسیلة شمشیر و بخشیدن بی‌حساب و کتاب آن غنایم.

نتیجه‌گیری

در این مقاله بیت زیر از ابوحنیفة اسکافی که در تاریخ بیهقی نقل شده، معنی شده است:

«درم رباید تیـغ تـو زانش در سَـرِ خصم

 

کنـی به زنـدان وَز مغـز او دهیـش زوار»

بعضی از شارحان تاریخ بیهقی، معنی این بیت را مبهم دانسته‌اند و بعضی نیز فقط یک لغت (زوار) را معنی کرده‌اند که راه به جایی نمی‌‌‌برد. با توجّه به ابیاتی از شاعران دیگر و تحلیل‌هایی از کلمات و عبارات کلیدی بیت، برای بیت معنی ارائه شده است. در این بیت که در وصف تیزی شمشیر ممدوح و زبونی دشمن اوست، بوحنیفه با حُسن تعلیلی زیبا می‌‌‌گوید، تیغ ممدوح از بس تیز است که حالت مغناطیسی یافته تا جایی که (به جای کاه، پر، ذرّات و...) نقره را هم از زمین جذب می‌‌‌کند و می‌رباید و به دلیل این ربایش (دزدی) باید به زندان برود و ممدوح آن را در سَرِ دشمن زندانی کرده، در مغز او فرو برده است تا جایی که مغزِ دشمن تیغِ ممدوح را در بر گرفته است.

پی‌نوشت

1ـ در ترکیب «درم رباید» نوعی «استخدام ضمیر» وجود دارد: «درم‌ربایی تیغ» در مصرع اوّل (درم رباید تیغ تو...) فقط به معنی جذب کردن یا برداشتن درم به‌وسیلة تیغ است، امّا مرجع ضمیر «شین» در همین مصرع (... زانش در سَرِ خصم) تیغ است. شاعر بعد از «زانش» دلیل به زندان کردن تیغ به وسیلة ممدوح را «درم‌ربایی» دانسته است (به دلیل آنکه تیغ تو درم را می‌‌‌رباید)، امّا نه در معنی «جذب کردن»، بلکه در معنی «دزدیدن»؛ زیرا مستوجب زندانی شدن است. نمونة  مشهور و تکراری که در کتب بدیع برای استخدام ضمیر آمده، این ابیات از دیباچة گلستان سعدی است:

«امید هست که روی ملال درنکشد،
از این سخن که گلستان نه جای دلتنگی است
علی‌الخصوص که دیباچة همایونش،
بـه نـام سـعـد ابـوبـکــر سـعـد بـن زنـگــی است»

گلستان در بیت اوّل، فقط به معنی باغ و گلستان است. ضمیر «شین» در مصرع اوّل بیت دوم، به گلستان برمی‌‌‌گردد، اما نه در معنی باغ و گلستان، بلکه در معنی کتاب گلستان سعدی.

ابن‌منظور، محمّد بن مکرم. (1405 ق.). لسان‌العرب. ج 4. چاپ اوّل. بیروت. نشر ادب الجوزة.
امیدسالار، محمود. (1374). «تیغ درم یا سیمین قلم». ایران‌شناسی. سال هفتم. شمارة 1. صص 180ـ100.
امیر معزّی، محمّد بن عبدالملک. (1362). کلّیّات امیر معزّی. با مقدّمه و تصحیح ناصر هیری. چاپ اوّل. تهران: نشر مرزبان.
انوری، حسن. (1382). فرهنگ بزرگ سخن. چاپ دوم. تهران: سخن.
بیرونی، ابوریحان. (1995 م.). الجماهر فی الجواهر. به تصحیح یوسف الهادی. چاپ اوّل. تهران: علمی‌‌ و فرهنگی.
بیلقانی، مجیرالدّین. (1358). دیوان مجیرالدّین بیلقانی. تصحیح محمّدآبادی. چاپ اوّل. تبریز: دانشکدة ادبیّات و علوم انسانی.
بیهقی، ابوالفضل. (1383). تاریخ بیهقی با معنی واژه‌ها و شرح جمله‌های دشوار و... . به کوشش خلیل خطیب رهبر. چاپ نهم. تهران: آفتاب.
ــــــــــــــــ . (1389). تاریخ بیهقی. تصحیح علی‌اکبر فیّاض. چاپ دوم. تهران: علمی‌‌.
ــــــــــــــــ . (بی‌تا). تاریخ بیهقی. تصحیح سعید نفیسی. تهران: کتابخانة سنایی.
توماس، پت. (1392). آب و هواشناسی پزشکی. ترجمة داریوش یاراحمدی. چاپ اوّل. خرّم‌آباد: انتشارات دانشگاه لرستان.
حسینی آملی، نجم‌الدّین اسکندر. (بی‌تا). صفات الجواهر. تهران: مجموعة نُسَخ خطّی کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران. شمارة 277.
حسینی کازرونی، سیّد احمد. (1384). فرهنگ تاریخ بیهقی. چاپ اوّل. تهران: زوّار.
خاقانی شروانی، افضل‌الدّین بدیل. (1368). دیوان خاقانی. تصحیح سیّد ضیاءالدّین سجّادی. چاپ دوم. تهران: زوّار.
رامپوری، غیاث‌الدّین. (1363). غیاث‌اللّغات. به کوشش منصور ثروت. چاپ اوّل. تهران: امیرکبیر.
ساوجی، سلمان. (1367). دیوان سلمان ساوجی. به تصحیح تقی تفضلی. چاپ دوم. تهران: صفی‌علیشاه.
سجّادی، سیّد ضیاءالدّین. (1350). «تحقیق در اشعار و امثال فارسی تاریخ بیهقی». یادنامة ابوالفضل بیهقی. چاپ اوّل. مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد.
شبکة رشد (4/4/1393)؛ Daneshnameh.roshd.ir.
صائب تبریزی، محمّدعلی. (1383). دیوان صائب تبریزی. به کوشش محمّد قهرمان. چاپ چهارم. تهران: علمی‌‌ و فرهنگی.
طوسی، محمّد بن محمّد. (1363). تنسوخ‌نامة ایلخانی. به تصحیح محمّدتقی مدرّس رضوی. چاپ اوّل. تهران: اطّلاعات.
عنصری بلخی، ابوالقاسم حسن بن احمد. (1363). دیوان عنصری. به کوشش محمّد دبیر سیاقی. چاپ اوّل. تهران: کتابخانة سنایی.
فرّخی سیستانی، ابوالحسن علیّ بن جولوغ. (1378). دیوان فرّخی سیستانی. به کوشش محمّد دبیر سیاقی. چاپ سوم. تهران: زوار.
فردوسی، ابوالقاسم. (1386). نامة باستان. ویرایش و گزارش از میرجلال‌الدّین کزّازی. چاپ اوّل. تهران: سمت.
فروزانفر، بدیع‌الزّمان. (1350). سخن و سخنوران. چاپ دوم. تهران: خوارزمی‌‌.
قاآنی شیرازی، میرزا حبیب. (1363) .دیوان قاآنی شیرازی. مقدّمه و تصحیح ناصر هیری. چاپ اوّل. تهران: ارسطو.
قطران تبریزی، ابومنصور. (1333). دیوان قطران تبریزی. تصحیح محمّد نخجوانی. چاپ اوّل. تبریز: کتاب‌فروشی حاج ابراهیم حقیقت.
کزّازی، میر جلال‌الدّین. (1380). گزارش دشواری‌های دیوان خاقانی. چاپ دوم. تهران: مرکز.
گل‌افشانی، سیّد رضا. (1372). «مغناطیس دیرینه و کارکرد آن». رشد آموزش زمین‌شناسی. شمارة 32 و 33. صص 55ـ44.
مستوفی‌زاده، بابک. (1388). «پلئو مغناطیسم». رشد آموزش زمین‌شناسی. شمارة 56. صص 49ـ44.
مسعود، جبران. (1380). الرّائد. ترجمة رضا انزابی‌نژاد. چاپ سوم. مشهد: آستان قدس رضوی.
المعجم الوسیط المدرّسی. (2010م.). الطّبعة الثّانیّة. بیروت: السبطا.
معین، محمّد. (1371). فرهنگ فارسی معین. چاپ هشتم. تهران: امیرکبیر.
مولایی، چنگیز. (1390). «سیمین قلم و تیغ درم در شاهنامة فردوسی». جستارهای ادبی. شمارة 174. صص 184ـ167.
نظامی‌‌ گنجوی، جمال‌الدّین الیاس. (1363). الف.  لیلی و مجنون. تصحیح حسن وحید دستگردی. چاپ دوم. تهران: علمی‌‌.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ . (1363). ب. مخزن‌الأسرار. تصحیح حسن وحید دستگردی. چاپ دوم. تهران: علمی‌‌.